برخورد با فرصتطلبان
مقدمه
در طول تاریخ همواره افرادی سودجو و فرصتطلب وجود داشتهاند که تنها به منافع شخصی خود میاندیشیدهاند و به همین دلیل همواره در پی فرصت و شرایطی بودهاند تا با سوار شدن بر موج، خواستههای غیر منطقی و نامشروع خویش را بهدست آورند. از آنجا که این گروه اعتقادات و اندیشههای واقعی خود را در تعارض و اصطکاک با علایق حق و خواستههای عادلانه مردم و جامعه دینی میدیدند، از این روی میکوشیدند نیتهای واقعی خود را از دسترس افکار عمومی دور نگهداشته و با بازسازی ظاهری خویش، اهداف واقعی خود را پیگیری کنند. در طول تاریخ عصر حضور ائمه(ع) از اینگونه افراد فراوان مشاهده میکنیم که بسیاری از ایشان در قالب مخالفان نظام حاکم نیز ظاهر میشدند. پیشوایان معصوم اگرچه خود در مبارزه بیامان با حاکمان جور قرار داشتند، اما هرگز به چنین فرصتطلبانی روی خوش نشان نمیدادند و آنان را در مسیر مبارزه حقطلبانه خویش به خدمت نمیگرفتند. در این بخش به مواردی از این امر اشاره میکنیم.[۱]
طرد ابوسفیان از سوی امام علی(ع)
ابوسفیان از چهرههایی است که به سبب حفظ نظام جاهلی و آموزههای آن سالها با رسول خدا(ص) به ستیز پرداخت و تنها زمانی که خود را از رویارویی با پیامبر و سپاه اسلام ناتوان دید، به پذیرش اسلام مجبور شد. رویدادهای بعدی به وضوح نشان میدهد که اسلام ابوسفیان، اسلامی ظاهری و از سر ناچاری بود. هیچگاه دل ابوسفیان در برابر اسلام مطیع نشد و او ارزش و حرمتی برای دین قائل نبود. به نوشته مورخان زمانی که رسول خدا(ص) رحلت کرد، ابوسفیان در مدینه حضور نداشت. پس از این جریان به مدینه آمد و مطلع شد مردم با ابوبکر بیعت کرده و علی را کنار گذاشتهاند. او اگرچه با امام علی(ع) کینهای دیرینه داشت، اما در آن شرایط احساس کرد وضعیت مناسبی بهوجود آمده تا با ایجاد اختلاف و درگیری میان مسلمانان و رودررو قرار دادن آنان، انتقام شخصی خویش را از مسلمانان بگیرد. به همین دلیل نزد علی(ع) آمد و پس از علنیکردن حمایت از بنیهاشم و اعلام آمادگی خود جهت بیعت با آن حضرت، گفت حاضر است در حمایت از او مدینه را از سواره و پیاده پر کند. تاریخ یعقوبی در اینباره مینویسد: ابوسفیان در شمار کسانی بود که از بیعت با ابوبکر سرباز زد و نزد علی(ع) آمد و گفت: دست خویش را پیش آر تا با تو بیعت کنم و قصی را در حمایت از تو فراهم آورم...[۲]. طبری و ابناثیر نیز آوردهاند: وقتی مردم با ابوبکر بیعت کردند، ابوسفیان رو به مردم کرد و گفت: غباری را مینگرم که جز خون، آن را فرو نمینشاند. ای فرزندان عبدمناف! ابوبکر را چه رسد به حکومت بر شما؟ کجایند آن دو درمانده و ناتوان... کجایند علی و عباس؟ شایسته نیست که حکومت و زمامداری در کمترین گروه قریش جای گیرد... سپس رو به علی کرد و گفت: دستت را پیش آر تا با تو بیعت کنم. به خدا سوگند اگر خواهی شهر را از سواره و پیاده لبریز خواهم ساخت. امام علی(ع) ضمن ردّ پیشنهاد ابوسفیان فرمود: به خدا سوگند در پس این پیشنهاد هدفی جز فتنه و آشوب نداری! به خدا سوگند تو از دیرباز بدخواه اسلام بودهای، ما را به اندرز تو نیازی نیست[۳]. بعدها امام علی(ع) در نامهای به معاویه این داستان را به او یادآور شد و فرمود: پدرت ابوسفیان پس از درگذشت پیامبر(ص) نزد من آمد و گفت: دست بگشا تا با تو بیعت کنم. چراکه تو از دیگران به خلافت شایستهتری، اما من برای حفظ وحدت و یگانگی مسلمانان پیشنهاد او را نپذیرفتم[۴]. روشن است که امام از اندیشههای شوم و اهداف پشت پرده ابوسفیان آگاه بود و نیک میدانست که او جز به فتنه و آشوب، نمیاندیشد. او هیچگاه خیرخواه مسلمانان نبوده و نخواهد بود و سربلندی آنان را نخواسته است؛ به همین دلیل با پیشنهاد وی مخالفت کرد.[۵]
عدم همراهی امام علی(ع) با قاتلان عثمان
میدانیم امام علی(ع) حکومت عثمان را از آغاز تا فرجام، مشروع و عادلانه نمیدانست و معتقد بود که او مانند دو خلیفه دیگر نه جانشین رسول خداست و نه اجراکننده سنت نبوی. با این همه و به گواه تاریخ فردی که در ایام شورش بر ضد عثمان، بیش از دیگران از او جانبداری کرد و انقلابیون را به خویشتنداری فرا خواند، امام علی(ع) بود. چنانکه خود فرمود: تا آنجا از عثمان دفاع کردم که بیمناک شدم اگر از وی بیشتر دفاع کنم، گناهکار شناخته شوم[۶]. برای آنکه ببینم دلیل عدم همراهی امام علی(ع) با قاتلان عثمان چه بود، لازم است نگاه اجمالی بر وقایع و شرایط آن دوره داشته باشیم و قاتلان عثمان را نیز بهتر بشناسیم. نخست اینکه باید به این نکته توجه کنیم که قتل عثمان کار یک فرد یا یک گروه ساده نبود، یک شورش گسترده و عمومی بود که از طیفهای مختلف در آن حضور داشتند. ابناثیر مینویسد: جماعتی از مردم مدینه و تعدادی از صحابه به مسلمانان اطراف نوشتند که اگر میخواهید جهاد کنید، به سوی مدینه بشتابید و با خلیفهای که دین محمد(ص) را تباه و فاسد کرده است، جهاد کنید[۷].
پس از به راهافتادن شورش در مدینه، عثمان در نامهای به معاویه نوشت که اهل مدینه کافر شدهاند. از من اطاعت نمیکنند و بیعتم را شکستهاند، از جنگجویان شام برایم کمک بفرست، اما به نوشته تاریخ طبری و دیگران، معاویه به این درخواست اعتنایی نکرد: وقتی که نامه عثمان به معاویه رسید، معاویه کوتاهی کرد و نخواست که با اصحاب پیامبر(ص) مخالفت کند، چون میدانست که تمامی اصحاب پیامبر(ص) برضدّ او هستند[۸].
ابوسعید خدری میگوید: من و عدهای از مردم در کنار خیمه عایشه ایستاده بودیم که عثمان از آنجا عبور کرد و تمامی مردم جز من او را لعن کردند...[۹]. از این سخن معلوم میشود که عایشه یکی از لعنکنندگان و ناراضیان از عثمان بوده است. طلحه و زبیر نیز از مخالفان و قاتلان عثمان بودند؛ چنانکه ابناثیر مینویسد: طلحه اعلام کرد کسی حق ندارد به او (عثمان) آب و غذا بدهد و بر او وارد شود و یا از نزد او خارج شود. وقتی عثمان این سخن را شنید گفت: خداوند مرا از شرّ طلحه کفایت کند[۱۰]. زبیر نیز گوشهای ایستاده بود و فریاد میکشید: او را بکشید! به او گفتند: بچه هایت دم در خانه عثمان از او حمایت میکنند. گفت: دوست دارم عثمان کشته شود هرچند در این راه اول پسرم کشته شود[۱۱]. از سعد بن ابیوقاص پرسیدند: به نظر تو چه کسی عثمان را کشت؟ او پاسخ داد: عثمان در واقع با شمشیری که عایشه بلند کرد و طلحه آن را تیز نمود، کشته شد[۱۲].
بنابراین در میان قاتلان عثمان، افراد مختلفی وجود داشتند و به نوشته بیشتر نویسندگان علی(ع) مبرّاترین و بیگناهترین مردم در قتل عثمان بود[۱۳] و خود آن حضرت نیز در فرازهای مختلف به این موضوع پرداخته است. چنانکه در نامه ششم نهجالبلاغه به معاویه آمده است: اگر با چشم عقلت بنگری، نه با هوا و هوس، من از همهکس در خون عثمان مبرّاترم.... همانگونه که گفتیم امام علی(ع) به هیچوجه موافق عثمان نبود و خلافت او را نیز نامشروع میدانست. با این حال هرگز حاضر نشد با طیفهای مختلفی که با انگیزههای گوناگون کمر به قتل عثمان بسته بودند، همراه شود. آن حضرت حتی امام حسن و امام حسین(ع) را نیز برای جلوگیری از قتل عثمان به کمک او فرستاده بود، اما حوادث به طریقی رقم خورد که بعدها به غلط ایشان را مسئول قتل عثمان دانستند و به طمع رسیدن به قدرت، خونخواهی عثمان را بهانه کرده و بر ضد امام قیام کردند! واقعیت امر آن است که سران شورش بر ضد عثمان، هرگز پیشبینی نمیکردند پس از مرگ عثمان، امام علی(ع) به خلافت برسد، اما از کشتهشدن وی مشاهده کردند که مردم یکباره – بیآنکه پیشتر در اینباره طرح و تفکری داشته باشند - به سوی علی بن ابیطالب(ع) هجوم بردند و از او خواستند مسئولیت خلافت را بپذیرد و این اتفاقی بود که برای بسیاری از سران معترض، قابل پیشبینی نبود و به همین دلیل در مخالفت با امام، عَلَمِ خونخواهی از عثمان برافراشتند! بهراستی آیا امام میتوانست با چنین چهرههای فرصتطلبی در قتل عثمان همراه شود؟ امام علی(ع) در هنگامه شورش مردم بر ضد عثمان به وضوح دست مرموز معاویه و انگیزههای سراسر تزویر طلحه و یارانش را مشاهده میکرد[۱۴]. از اینروی هرگز حاضر به مشارکت در چنین توطئهای نبود، شاید هیچکس همانند او رویداد جمل را پیشبینی نمیکرد. جنگ جمل نخستین رویارویی دو گروه از مسلمانان بود که هر دو به یک پیامبر و یک دین ایمان داشتند و به سمت یک قبله نماز میخواندند. در یک طرف داماد رسول خدای(ص)، پسر عمویش و خلیفه مسلمانان و در طرف دیگر، همسر رسول خدا(ص) و صحابیان سرشناسی چون طلحه و زبیر قرار داشتند. فتنهای که در آن حدود چهارده هزار نفر از هر دو سپاه کشته شدند[۱۵]. هزاران نفر دچار شک و شبهه و تردید شدند. آیا اینهمه دلیل برای عدم همراهی امام با قاتلان عثمان کافی نبود؟ و آیا او اصولاً میتوانست در کاری که آبستن چنین آشوبی بزرگ و فتنهای عظیم بود، همراه شود؟[۱۶]
عدم همراهی امام سجاد(ع) با قیام مدینه
یکی از جنایات عصر امام سجاد(ع) که بهدست عمّال جنایتکار اموی در مدینه روی داد، واقعه حرّه در ذیحجه سال ۶۳ هجری است. در این واقعه، مردم مدینه بر سر خلع یزید از قدرت با یکدیگر همپیمان شدند و عبداللّه بن حنظله را به رهبری قیام انتخاب کردند[۱۷]. از اساسیترین عوامل وقوع این رویداد، تبلیغات حزبی زبیر بود و به نوشته ابناعثم، رهبر این مخالفان یعنی عبدالله بن حنظله (غسیل الملائکه) از طرف عبدالله بن زبیر والی مدینه بوده است[۱۸]. پس از این شورش یزید، مسلم بن عقبه را به همراه پنجهزار نفر برای سرکوبی قیام به مدینه اعزام کرد و به وی فرمان داد تا سه روز به آنان مهلت دهد. اگر تسلیم نشدند با آنان بجنگد و پس از پیروزی، سه روز شهر را غارت کند و در اختیار سپاهیان قرار دهد[۱۹]. سپاه شام نیز چنین کردند و پس از کشتن رهبران نهضت و شکست قیام، مسلم دست سپاهیان خود را به مدت سه روز در کشتن و غارت شهر باز گذاشت و در نهایت با مردم بهعنوان برده یزید بیعت گرفت[۲۰].
این قیام به لحاظ انگیزه آن، که برای ساقطکردن خلیفهای فاسد، ستمگر و بیلیاقت یعنی یزید طراحی شده بود و مردانی عابد و زاهد در آن حضور داشتند، دارای نقاط مثبت بود اما به دلیل پارهای جهات نمیتوانست مورد تأیید صددرصد امام سجاد(ع) باشد: نخست آنکه این قیام از ماهیت اصیل شیعی برخوردار نبود، زیرا در خط زبیریان حرکت میکرد و فرد فرصتطلب و قدرتطلبی چون عبدالله بن زبیر مورد تأیید امام نبود. البته به دلیل آنکه نفس این عمل، یعنی اعتراض به حاکمیت یزید حرکتی مثبت و درست بود، امام نیز آن را تخطئه نکرد و در این ماجرا، بسیاری از مردم عادی و بیگناه را در پناه خود قرار داد اما با رهبران قیام بهطور مستقیم همراه نشد. دوم آنکه این عمل بدون مشورت با امام صورت گرفت و مردم نیز بدون توجه به رأی ایشان با عبدالله بن حنظله بیعت کردند. با این اقدام و آغاز قیام از شهر مدینه، حرمت شهر پیامبر را هتک کردند و این در حالی بود که امام حسین(ع) برای حفظ حرمت مکه، بلافاصله آن شهر را ترک کرده بود.[۲۱]
عدم تأیید و همراهی امام سجاد(ع) با شورش عبدالله بن زبیر
عبدالله بن زبیر از جمله کسانی بود که با یزید بیعت نکرد. او خود دعوی خلافت داشت و پس از مرگ معاویه به مکه گریخت و در آنجا پناهنده حرم شد. امام حسین(ع) در مورد او فرمود: بهراستی هیچچیز برای او بهتر از این نیست که من از حجاز بیرون روم، زیرا میداند که با وجود من مردم به او روی نمیآورند پس دوست دارد که من از مکه خارج شوم تا میدان برای او خالی بماند[۲۲]. پس از شهادت امام حسین(ع)، عبدالله بن زبیر از موقعیت استفاده کرد و عَلم مخالفت برداشت. خود را خلیفه خواند و از مردم بهصورت مخفی و بر اساس خلافت شورایی بیعت گرفت[۲۳]. او در شورش مدینه و واقعه حره سال ۶۳ نیز نقش اساسی داشت. پس از واقعه حره یزید، حصین بن نمیر را به فرماندهی لشکر منصوب کرد. او وقتی به مکه رسید، با منجنیق به آن شهر حمله کرد و خانه کعبه را به آتش کشید اما در همین حین، خبر هلاکت یزید به سپاه شام رسید و حصین با سپاهش به شام مراجعت کرد. پس از مرگ یزید، ابنزبیر بهعنوان خلیفه از مردم حجاز و سپس عراق بیعت گرفت. او افزون بر حجاز و عراق، بر یمن و خراسان نیز حکم میراند[۲۴]؛ زیرا وی پس از قیام مختار، با او درگیر شده و پس از کشتن مختار، بر عراق حاکم شده بود. در سال ۷۲ هجری عبدالملک، حجاج را برای جنگ با عبدالله بن زبیر راهی مکه کرد. او نیز مکه را محاصره کرد و با منجنیق، مسجدالحرام و خانه کعبه را ویران ساخت و در سال ۷۳، پس از چند ماه مقاومت و محاصره مکه، عبدالله بن زبیر کشته شد[۲۵]. با این اوصاف روشن شد که شورش عبدالله بن زبیر، حرکتی الهی و در راستای اهداف ائمه معصومان(ع) نبود. او همان کسی است که مشوّق پدرش در راهاندازی جنگ جمل و مخالفت با خلافت امیر المؤمنین علی(ع) بود تا جایی که امام علی(ع) در مورد او فرمود: زبیر همواره با ما اهلبیت بود تا زمانی که پسر نامبارکش، عبدالله پدید آمد[۲۶]. به گفته عبدالله بن عمر، محرّک عایشه نیز برای راهاندازی جنگ جمل، عبدالله بود[۲۷]. بنابراین امام سجاد(ع) با توجه به دیدگاه خصمانه و کینهتوزانه و همچنین اعمال ناشایست عبدالله بن زبیر نسبت به خاندان اهلبیت(ع) هرگز شورش او را تأیید نکرد؛ بلکه حتی از فتنه او نسبت به اهلبیت و شیعیان همواره بیم داشت و ابراز نگرانی میکرد[۲۸]. با وجود این در جریان این واقعه بر ضد او نیز اقدامی انجام نداد، زیرا این عمل باز به سود امویان تمام میشد.[۲۹]
سکوت امام حسن و امام سجاد(ع) در برابر شورش خوارج
خوارج بعد از جریان حکمیت، هر دو طرف درگیر در جنگ یعنی امام علی(ع) و معاویه را تکفیر کردند. امام علی(ع) را به شهادت رساندند ولی نسبت به معاویه طرحشان ناکام ماند. در دوران حاکمیت معاویه، آنان از مخالفان نظام حاکم بودند و چند بار به شورش برضد معاویه برخاستند که هر بار سرکوب شد. اینان مدتی نیز به مکه رفتند و به بهانه دفاع از حرم خدا با عبدالله بن زبیر متحد شدند[۳۰]. بعد از واقعه نهروان، امام علی(ع) شیعیان را از جنگ با خوارج برحذر داشت و فرمود: بعد از من با خوارج نبرد نکنید، زیرا کسی که در جستوجوی حق بوده و خطا کرده، مانند کسی نیست که پی باطل بوده و آن را یافته است[۳۱]. امام در واقع با این دستورالعمل به شیعیان فهماند که اولویت، در جنگ مبارزه با دشمن دین یعنی امویان است. در آن شرایط هرگونه مبارزه با خوارج - که درگیر با امویان بودند - به نفع بنیامیه و به ضرر مصالح جامعه اسلامی بود. زمانی که امام حسن(ع) پس از صلح با معاویه عازم مدینه بود، خوارج شورش خود را آغاز کرده بودند. معاویه در نامهای از امام خواست تا مأموریت جنگ با خوارج را به عهده بگیرد. امام حسن(ع) در جواب وی نوشت: اگر میخواستم با کسی بجنگم، از تو شروع میکردم[۳۲]. امام سجاد(ع) نیز هیچ موضع خاصی به نفع یا برضد خوارج اتخاذ نکرد[۳۳][۳۴]
موضع بی طرفانه امام سجاد(ع) در برابر شورش ابن اشعث
عبدالرحمن بن اشعث در ابتدا یکی از عاملان حجاج بود. در سال ۸۰ هجری حجاج او را برای فتوحات به منطقه سیستان فرستاد. در جریان این نبرد، اختلافاتی میان حجاج و عبدالرحمن بن اشعث به وجود آمد. او لشکر خود را بر ضد حجاج شوراند و با آنان برای عمل به کتاب خدا و جهاد با بیدینان بیعت گرفت. در میان افرادی که با وی بیعت کردند، افزون بر جمعی از قاریان و فقهای عراق، بسیاری از محبان علی(ع) همچون کمیل بن زیاد نیز حضور داشتند[۳۵]. این شورش تا سال ۸۳ هجری ادامه داشت و سرانجام سرکوب شد. با ارزیابی شورش ابناشعث متوجه میشویم که آن، یک حرکتی مکتبی اصیل نبود. البته این شورش بر ضد ظالمان حاکم اموی بود، اما رهبر این نهضت یعنی عبدالرحمن بن اشعث سابقه خوبی در مورد اهلبیت(ع) نداشت. اشعث، خود شریک در قتل علی(ع)، دخترش جعده قاتل امام حسن مجتبی(ع) و فرزندش محمد، شریک در قتل امام حسین(ع) بود[۳۶]. خود عبدالرحمن نیز از عمّال و کارکنان عبدالملک و حجاج بود[۳۷]. بنابراین رهبر این قیام، انسانی منحرف و از پایههای حکومت اموی بود و تنها بر اثر یک اختلاف با حجاج، برضد او شورش کرد و گروه بسیاری از پیروان خاندان اهلبیت(ع) و محبّان امام علی(ع) را نیز با خود همراه کرد. درگیری او با حجاج، درگیری دو جبهه باطل بود و از اینرو موضع امام سجاد(ع) در قبال آن، موضع بیطرفانه بود.[۳۸]
موضع بیطرفانه امام صادق(ع) در برابر قیام عباسیان
سلسله بنیامیه در زمان امام صادق(ع) منقرض شد و عباسیان، قدرت را در دست گرفتند، ظلم و بیدادگری بنیامیه، بدعتها و انحرافات دینی و عوامل دیگر، سبب قیام و انقلاب برضدّ این خاندان و نابودی آن شد. در بررسی عوامل شورش و قیام بر ضد عباسیان، دو عامل از برجستگی بیشتری برخوردار بود. نخست ظلم این سلسله بر خاندان پیامبر(ص) و دیگر تحقیر مسلمانان غیرعرب (ایرانیان) و محرومساختن آنان از حقوق اجتماعی. به همین سبب عباسیان در شعارهای انقلابی خود، از یکطرف با عنوان “رضای آل محمد(ص)” با بنیامیه به جنگ برخاستند و از طرف دیگر در صدد جلب حمایت ایرانیان برآمدند. بر این اساس ابومسلم از خراسان قیام کرد تا مردم این منطقه را که آمادگی بیشتری برای قیام و انقلاب پیدا کرده بودند، بسیج کند. وی در دفاع از اهلبیت(ع)، چنان تبلیغ کرد که خود را “امین آلمحمد(ص)” نامید و با این عنوان به جنگ بر ضد بنیامیه برخاست[۳۹].
ابو مسلم پس از مرگ “ابراهیم امام” رهبر عباسیان، به حضرت صادق(ع) پیشنهاد داد برای خلافت بیعت کند و طی نامهای به آن حضرت نوشت: من مردم را به دوستی اهلبیت(ع) دعوت میکنم؛ اگر مایل باشید برای خلافت، با شما بیعت میکنم. امام صادق(ع) که از قصد قدرتطلبی و انگیزههای شخصی وی آگاه بود، در جواب وی چنین نوشت: «ما انت من رجالی و لا الزمان زمانی» [۴۰]. همچنین فضل کاتب میگوید: روزی نزد امام صادق(ع) بودم که نامهای از ابومسلم رسید. حضرت ضمن ردّ پیک فرمود: نامه تو را جوابی نیست[۴۱]. یکی دیگر از رهبران قیام بر ضد بنیامیه، ابوسلمه خلال بود که با عنوان وزیر آلمحمد(ص) قیام کرد. وی به سه تن از بزرگان علویان به نامهای: جعفر بن محمد الصادق(ع)، عبدالله محض و عمر الاشرف بن زینالعابدین نامه نوشت و به یکی از دوستانش سپرد و گفت: اول نزد امام صادق(ع) برو، اگر قبول کرد دو نامه دیگر را از بین ببر و اگر نپذیرفت، سراغ دو نفر دیگر برو. فرستاده ابوسلمه نخست نزد امام جعفر صادق(ع) آمد و نامه را به ایشان تسلیم کرد. امام در پاسخ ابوسلمه فرمود: «انک شیعة غیری»: تو شیعه من نیستی بلکه پیرو غیر من هستی[۴۲]. پیک ابوسلمه سراغ عبدالله محض رفت و نامه وی را به او تسلیم کرد. عبدالله محض برای کسب تکلیف سراغ امام صادق(ع) رفت و امام به او فرمود: از چه وقت مردم خراسان شیعه تو شدهاند؟ آیا ابو مسلم را تو نزد آنان فرستادی؟... ای عبدالله! بدان که این دولت از آنِ عباسیان خواهد بود... عمر بن زینالعابدین نیز به نامه ابوسلمه پاسخ مثبتی نداد[۴۳].
منابع تاریخی مینویسند: زمانی که پرچمهای پیروزی به اهتزاز درآمد و نشانههای فتح نمایان شد، ابوسلمه برای بار دوم طی نامهای به امام صادق(ع) نوشت: هفتاد هزار جنگجو در رکاب ما آماده هستند، اکنون موضع خود را روشن کن. امام باز همان جواب قبلی را به او داد[۴۴]. گرچه در ظاهر امر عباسیان با شعار دفاع از خاندان اهلبیت(ع) قیام کردند، ولی امام صادق(ع) بهدرستی میدانست که آنان انگیزهای جز کسب قدرت سیاسی ندارند. ابو سلمه خلال پس از رسیدن به قدرت، به شیوه بنیامیه عمل کرد و ابومسلم نیز به چنان جنایاتی دست زد که خاطره جنایات حجاج بن یوسف را در ذهنها زنده میکرد. در دوره عباسیان، شیعیان و علویان نه تنها به آرامش و آسایش نرسیدند، که همان سختیها و محدودیتها در طول زمانی بیشتر برای آنان تداوم یافت. به گواه تاریخ در دوره بنیعباس، حاکمیت جامعه اسلامی در لباس خلافت پیامبر بسی سختتر از گذشته اعمال شد تا جایی که ابوعطا السندی (متوفای ۱۸۰ ه. ق) که حاکمیت امویان و عباسیان را درک کرده، در سروده خود میگوید: ای کاش ظلم بنیمروان، همچنان بر ما ادامه مییافت و ای کاش عدل بنیعباس در آتش فرو میسوخت[۴۵]. از آنچه در این بخش گذشت میتوان نتیجه گرفت که پیشوایان معصوم در برابر مخالفان نظام حاکم از دو سیاست تأیید و عدم تأیید پیروی میکردند. قاعده و اصل کلی پیشوایان معصوم در برابر مخالفان و معترضان نظام سیاسی حاکم بر تأیید اعتراضات، قیامهای مکتبی و نهضتهایی بود که در راه خدا و رضایت اهلبیت(ع) و عمل به فریضه امر به معروف و نهی از منکر انجام میگرفت، اما به دلیل توجه به اصل عاقبتاندیشی و حفظ مصالح عالیه جامعه اسلامی از همراهی مستقیم و پذیرش رهبری این قیامها خودداری میکردند. بدیهی است قیامها و اعتراضات معارضان مرموز و فرصتطلب هرگز مورد تأیید یا حمایت پیشوایان معصوم قرار نگرفت. ایشان در برابر اینگونه قیامها یا با صراحت آن را رد میکردند، مانند اقدامی که امام سجاد(ع) در برابر شورش عبدالله بن زبیر انجام داد و یا با اتخاذ موضع بیطرفانه، از همراهی با معارضان خودداری میکردند همانگونه که امام صادق(ع) در برابر قیام عباسیان چنین کرد.[۴۶]
پرسش مستقیم
منابع
پانویس
- ↑ ملکزاده، محمد، سیره سیاسی معصومان در عصر حاکمیت جور، ص ۳۲۷.
- ↑ احمد بن ابی یعقوب بن جعفر یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه دکتر آیتی، ج۱، ص۵۲۶.
- ↑ عزالدین ابیالحسن علی بن محمد ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۲۵-۳۲۶؛ ابوجعفر محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک (تاریخ طبری)، ج۳، ص۲۰۹.
- ↑ ابوعمر احمد بن محمد ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۵، ص۸۴.
- ↑ ملکزاده، محمد، سیره سیاسی معصومان در عصر حاکمیت جور، ص ۳۲۷.
- ↑ نهجالبلاغه، خطبه ۲۴۰.
- ↑ عزالدین ابیالحسن علی بن محمد ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۶۵.
- ↑ ابوجعفر محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک (تاریخ طبری)، ج۵، ص۱۱۵.
- ↑ ابوعمر احمد بن محمد ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۴، ص۳۰۶.
- ↑ عزالدین ابیالحسن علی بن محمد ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۶۷؛ أبوجعفر محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک (تاریخ طبری)، ج۵، ص۱۴۲؛ ابومحمد عبدالله بن مسلم ابنقتیبه الدینوری، الامامة و السیاسة، ص۳۵.
- ↑ عزالدین بن هبةالله ابن ابیالحدید معتزلی، شرح نهجالبلاغه، ج۲، ص۴۰۴.
- ↑ ابوعمر احمد بن محمد ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۴، ص۲۹۵. برخی دلیل مخالفت عایشه با عثمان را در انگیزههای اقتصادی و سیاسی میدانند، انگیزه اقتصادی عایشه این بود که عثمان به دلایلی، مستمری وی را به نصف رسانده بود و به او همانند سایر زنان پیامبر شش هزار درهم میداد و انگیزه سیاسی او نیز این بود که میخواست خلافت را به خاندان خویش و به پسر عمویش طلحه برگرداند (ر.ک: فضل بن شاذان نیشابوری، الایضاح، ص۲۵۷).
- ↑ احمد ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۲۱۱ و ۲۱۲.
- ↑ ر.ک: سعید روحانی، تاریخ اسلام در آثار شهید مطهری، ج۱، ص۲۳۹.
- ↑ شیخ مفید، الجمل، ص۲۲۳.
- ↑ ملکزاده، محمد، سیره سیاسی معصومان در عصر حاکمیت جور، ص ۳۲۹.
- ↑ ابوالحسن احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۳۳۸؛ ابوجعفر محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک (تاریخ طبری)، ج۴، ص۳۶۸.
- ↑ احمد ابناعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۱۵۷.
- ↑ ابومحمد عبدالله بن مسلم ابنقتیبه الدینوری، الامامة و السیاسة، تحقیق علی شیری، ج۱، ص۲۳۰.
- ↑ ابومحمد عبدالله بن مسلم ابنقتیبه الدینوری، الامامة و السیاسة، تحقیق علی شیری، ج۱، ص۲۳۶.
- ↑ ملکزاده، محمد، سیره سیاسی معصومان در عصر حاکمیت جور، ص ۳۳۲.
- ↑ ابوالحسن احمد بن یحیی بلاذری، انسابالاشراف، ج۵، ص۳۱۵-۳۲۰.
- ↑ ابوالحسن احمد بن یحیی بلاذری، انسابالاشراف، ج۵، ص۳۱۵-۳۲۰.
- ↑ جلال الدین عبدالرحمن بن ابیبکر سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص۲۱۲.
- ↑ جلال الدین عبدالرحمن بن ابیبکر سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص۲۱۲.
- ↑ عزالدین بن هبةالله ابن ابیالحدید معتزلی، شرح نهجالبلاغه، ج۲۰، ص۱۰۲-۱۰۷.
- ↑ عزالدین بن هبةالله ابن ابیالحدید معتزلی، شرح نهجالبلاغه، ج۲۰، ص۱۰۲-۱۰۷.
- ↑ علی بن عیسی اربلی، کشف الغمه، ج۲، ص۲۹۹.
- ↑ ملکزاده، محمد، سیره سیاسی معصومان در عصر حاکمیت جور، ص ۳۳۴.
- ↑ أبوالحسن احمدین یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۲۳-۴۳۷.
- ↑ صبحی صالح، نهجالبلاغه، خطبه ۶۱، ص۹۴.
- ↑ عزالدین ابیالحسن علی بن محمد ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۴۴۹.
- ↑ ابوجعفر محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک (تاریخ طبری)، ج۵، ص۱۴۰-۱۴۷.
- ↑ ملکزاده، محمد، سیره سیاسی معصومان در عصر حاکمیت جور، ص ۳۳۵.
- ↑ ابوجعفر محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک (تاریخ طبری)، ج۵، ص۱۵۸.
- ↑ ابوجعفر محمد بن یعقوب کلینی، الکافی (روضه کافی)، ص۱۶۷.
- ↑ ابوالحسن احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۳۷۵.
- ↑ ملکزاده، محمد، سیره سیاسی معصومان در عصر حاکمیت جور، ص ۳۳۶.
- ↑ ابوسلمه خلال به نام «وزیر آلمحمد(ص)» و ابومسلم خراسانی به نام «امین آلمحمد(ص)»، دو تن از رهبران قیام عباسیان معروف شدند. عباس قمی، الکنی و الالقاب، ج۱، ص۹۳.
- ↑ «نه تو از یاران من هستی و نه زمانه، زمانه من (قیام من) است» محمد شهرستانی، الملل و النحل، تحقیق محمد گیلانی، ج۱، ص۱۵۴.
- ↑ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۴۷، ص۲۹۷.
- ↑ جعفر مرتضی عاملی، الحیاةالسیاسیة للامام رضا، ص۵۰.
- ↑ ر.ک: ابوالحسن علی بن الحسین مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۲۵۳-۲۵۴؛ محمد بن علی بن طباطبا ابن طقطقا، الفخری فی الآدابالسلطانیة و الدولالاسلامیة، ص۱۵۴.
- ↑ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۴۷، ص۱۳۳.
- ↑ ابنقتیبه الدنیوری، الشعر و الشعراء، ص۵۱۹.
- ↑ ملکزاده، محمد، سیره سیاسی معصومان در عصر حاکمیت جور، ص ۳۳۷.