محمد حنفیه در تاریخ اسلامی

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Msadeq (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۲ اوت ۲۰۲۳، ساعت ۱۰:۰۹ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

محمد از شخصیت‌های معروف تاریخ اسلام و فرزند امام علی بن ابی طالب(ع) و خوله دختر «جعفر» است. خوله یکی از بزرگ زادگان یمنی الاصل و از طایفه بنی حنفیّه است که پس از ارتداد آنان در زمان پیامبر اسلام(ص)و به نقلی در زمان ابوبکر، به دست سپاهیان مسلمان تحت امر علی بن ابی طالب(ع)- و بنا به نقلی - خالد بن ولید، اسیر شد و سرانجام به همسری امام علی(ع) درآمد و در سال ۱۶ ﻫ.ق محمد را به دنیا آورد و او در برابر فرزند کوچک دیگر آن حضرت، به (محمد اکبر) معروف گردید. محمد و ابوالقاسم، نام و کنیه‌ای بود که امیرمؤمنان(ع) براساس اجازه پیامبر(ص) و نیز پیش گویی پیامبر(ص) انتخاب کرد. او بعدها به این نام‌گذاری می‌‌بالید و در برابر کسانی که وی را مهدی می‌‌خواندند، می‌‌گفت: مردم را به خیر و صلاح هدایت می‌‌کنم. نام من نام پیامبر خدا(ص) و کُنیه‌ام کنیه اوست. هرگاه به من سلام دادید بگویید: "السلام عليك يا محمد السلام عليك يا اباالقاسم"[۱].

از چهار همسر و دو کنیزی که داشت دارای فرزندان زیادی از دختر و پسر شد. از میان آنان می‌‌توان به حسن بن محمد اشاره کرد که از زنی قرشی به نام (جمال بنت قیس) زاده شد. او را نخستین کسی دانسته‌اند که درباره (ارجاء) سخن گفت و (مرجئه) را پایه‌گذاری کرد [۲].

یکی دیگر از فرزندان وی ابوهاشم عبدالله بن محمد بود که طبق روایت بلاذری و ابن حزم با وصیّت پدرش امام شیعیان شد و آن را پس از خودش به علی بن عبداللّه بن عباس (سر سلسله عبّاسیان) تفویض کرد[۳]. برخی، عبدالله بن محمد را نخستین پایه‌گذار (مرجئه) دانسته‌اند[۴].

از محمد به عنوان قهرمانی نیرومند و شجاع، دانشمندی پارسا و محدّثی فقیه وقاری یاد کرده و در باره ویژگی‌های ظاهری‌اش نوشته‌اند: با حنا وغیر آن خضاب می‌‌کرد. عمامه مشکی بر سر می‌‌نهاد و اطراف آن را اندکی می‌‌آویخت. او شخصاً عهده‌دار سرپرستی و رسیدگی به امور مادرش بود، حتّی موی سرش را خضاب می‌‌کرد و بر آن شانه می‌‌زد.

از برخی روایات استفاده می‌‌شود که تفکر (مرجئه) ریشه در اندیشه‌های کلامی او دارد. نقل کرده‌اند که درباره پدرش امام علی بن ابی طالب(ع) می گفت: پس از پیامبر(ص) نمی‌توان به بهشتی بودن کسی حتی پدرم گواهی داد[۵].

امّا در صحّت این روایت باید تردید کرد به دلایلی که در مطالب آینده روشن خواهد شد.

یکی دیگر از آرای او مسح روی پا و پاپوش نداشتن در حال مسح کشیدن است. ضرورت تقیّه در برابر ستمگران به ویژه امویان از دیگر آرای فقهی اوست، از این رو با قیام بر ضد آنان مخالف بود و به برخی از دوستان اهل بیت سفارش می‌‌کرد که با شورشیان ضدّ بنی امیّه همراه مشو و راه (تقیّه) پیشه کن، پس هرگاه تو را فرا خواندند نزدشان حاضر باش تا از این طریق، دین و جان خود را حفظ کنی و به آن چه از اموال سزاوارتری برسی. او در عین حال می‌‌گفت: گناهان بنی امیّه آنان را پیش از شمشیر مسلمانان خواهد گرفت. او به دوستان‌اش اکیداً سفارش می‌‌کرد که اَمر(وحق) آل محمد از آفتاب روشن‌تر است. مبادا از آنان کناره گرفته و چون راهبان در گوشه‌ای بخزی؛ زیرا اهل حق را دولتی است که هر گاه خداوند بخواهد می‌‌آورد. پس هر کدام از شما آن را دید با ما در مرتبه بلند سرافرازی و عزّت خواهد بود[۶].

بر این اساس با خروج مختار بن ابی عبیده مخالف بود و شماری از یاران خود را به هوش‌مندی و احتیاط در مورد مختار فرا می‌‌خواند. شیخ مفید تصریح کرده است که او درباره مختار سکوت می‌‌کرد[۷].

ابن عُیینه از ابوالجحاف نقل می‌‌کند: محمّد، دعوت مختار به اهل بیت را تأیید نکرد و گفت: ما اهل بیت(ع) امور امت را با قهر و غلبه به دست نمی‌گیریم و بیراهه نمی‌رویم. علی(ع) با این که حقّ را از آنِ خود می‌‌دانست نجنگید تا آنکه مردم با وی بیعت کردند[۸].

مورد دیگری که بیان‌گر دیدگاه فقهیِ محمد بن حنفیّه است جریان نماز و دفن ابن عباس است. او با پنج یا چهار تکبیر نماز خواند و پس از دفن خیمه ای روی قبر برپا کرد[۹].

محمد در جریان (یوم الدار) و حمله بر خانه عثمان، با مروان بن حکم درگیر شد؛ همان کسی که در جنگ جمل نزدیک بود به دست محمد کشته شود وبا سوگند دادن وی، رهایی یافت[۱۰].

او علاوه بر جنگ جمل، در نبرد صفّین و نهروان حضور داشت[۱۱] و در جنگ جمل و صفین پرچمدار سپاه امیرمؤمنان بود. در جنگ جمل پس از اندک لغزشی که در او پیدا شد، شکست تلخی به سپاه بصره وارد کرد. درباره این نبرد بود که به او گفتند: چرا پدرت تو را پیش می‌‌انداخت و چیزی که از تو می‌‌خواست از حسن و حسین(ع) نمی خواست.

گفت: آن دو چون دو چشم پدرم هستند و من چون دو دست وی؛ او می‌‌خواست با دستان‌اش چشمان خود را نگهدارد.

محمد همین نقش را در صفّین داشت و همان طور که امیرمؤمنان(ع) خواسته بود، فدایی آن دو شد و پس از حمله‌هایی که به چپ و راست و قلب سپاه معاویه کرد زخم‌های زیادی برداشت و سخت تشنه شد و امام(ع) میان دو چشم او را بوسید و فرمود: (پدرت فدایت باد)[۱۲].

پس از شهادت امام علی(ع)از رابطه او با امام حسن(ع) و موضع گیری‌اش در برابر سیاست‌های آن حضرت، اطلاعی نداریم.

درباره موضع‌گیری وی در برابر نهضت امام حسین(ع) روایت‌های مختلفی به چشم می‌‌خورد؛ در برخی از آنها شاهد تخلف او از همراهی با آن حضرت ونیز ناخرسندی حسین بن علی(ع) از وی هستیم. در روایتی از امام صادق نقل شده است: امام(ع)هنگام حرکت چنین نوشت: بسم الله الرحمن الرحیم، از حسین بن علی به بنی هاشم، هر یک از شما به من بپیوندد شهید می‌‌شود و هر کس تخلف کند ناکام می‌‌ماند[۱۳].

برخی دیگر از روایات بر مریض بودن وی به هنگام خروج امام از مدینه دلالت دارد[۱۴]. در روایتی می‌‌خوانیم که پس از مصلحت اندیشی و خیرخواهی وی نسبت به امام(ع) آن حضرت او را خیرخواه و دل‌سوز می‌‌داند وبه حسب ظاهر طبق اشاره او، راه مکه را بر می‌‌گزیند و می‌‌فرماید: من با برادران و برادرزادگان و شیعیان‌ام آماده خروجیم، امّا تو ای برادرم، مانعی نیست که در مدینه بمانی و جریان امور را برای من گزارش کنی.

آن گاه وصیّت خود را خطاب به وی می‌‌نویسد و تذکر می‌‌دهد که به انگیزه امر به معروف و نهی از منکر و به سامان رساندن امور مسلمانان عازم سفر است و بر اساس سیره پیامبر و علی بن ابی طالب و خلفای راشدین، عمل می‌‌کند[۱۵].

علامه مجلسی می‌‌نویسد: هر چند ظاهر روایت اول نکوهش محمد بن حنفیّه است، اما احتمال دارد معنای روایت این باشد که امام(ع) بنی هاشم را در خروج از مدینه مخیّر کرد و در این صورت گناهی بر آنها نیست[۱۶]. علامه حلّی نیز منزلت محمد بن حنفیه را فراتر از چنین نسبت‌هایی می‌‌داند و به مُفاد روایت دوم اشاره می‌‌کند. نکته دیگری که اشاره به آن سود مند است آنکه از خود محمد بن حنفیه روایت شده که یاران امام حسین(ع)با نام و نشان از پیش مشخّص بوده‌اند[۱۷] شماری از روایات که در این مقاله به آن اشاره شده و خواهد شد، نشان دهنده معرفت و ادب او نسبت به امام حسن(ع) و امام حسین(ع) است.

ابن عبد ربه می‌‌نویسد: محمد بن حنفیّه نزد قبر حسین بن علی(ع) ایستاد و گریست، سپس گفت: خدایت رحمت کند که عزیز زیستی، امّا با مرگ ات ما را شکستی و چه فرخنده است روحی که با بدن توست و چه خجسته است بدنی که کفن تو آن را در برگرفته است. چگونه چنین نباشد در حالی که تو بازمانده فرزندان پیامبران، سلاله کانون هدایت و پنجمین کس از اصحاب کساء هستی. از دستان و سرانگشتان حق تغذیه کردی و در دامان اسلام پرورش یافتی پاکیزه زندگی کردی و پاکیزه مردی، هرچند روح مان از فراق تو پریشان است و دل مان درباره شخصیت بی‌مانند تو مطمئن[۱۸].

به هر حال، او در جریان نهضت امام حسین(ع)و پس از آن نیز در مدینه ماند تا آنکه با شنیدن خبر تهاجم سپاه یزید بن معاویه به مدینه در سال ۶۳ ﻫ.ق شهر را ترک گفت و به مکّه رفت و به ابن عباس ملحق شد. با این سفر، فصل جدید و پُر فراز و نشیبی در حیات فکری و سیاسی وی گشوده شد. در مکه بود که یزید بن معاویه به هلاکت رسید و عبدالله بن زبیر به گرفتن بیعت برای خود پرداخت، اما محمد و ابن عباس از بیعت با او خودداری کردند و ابن زبیر پس از چاره جویی‌های گوناگون سرانجام آنان و دیگر بنی هاشم را در شعب خودشان محصور کرد و گفت: یا بیعت کنید یا شما را خواهم سوزاند.

محمد بن حنفیّه ابو طفیل عامر بن واثله را برای استمداد از شیعیان کوفه به آنجا فرستاد و دیری نگذشت که مختار بن ابی عبیده چهار هزار نفر به فرماندهی ابو عبداللّه جدلی همراه ابو طفیل روانه مکّه کرد و دستور داد که همه تحت فرمان بنی هاشم باشند. آنان زمانی وارد مکه شدند که تمام بنی هاشم در خانه‌ای محبوس و پیرامون‌شان با هیزم محاصره شده بود. سرانجام، محاصره شکست و ابن عبّاس و محمد بن حنفیّه و یاران شان مجبور به ترک مکّه شدند وبه طائف رفتند[۱۹].

ابن عباس در سال ۶۸ بدرورد حیات گفت و محمد پس از کفن و دفن او با دیگر یاران‌اش در مراسم حج شرکت کرد، سپس در شِعب علی بن ابی طالب منزل کرد. در این جا بود که خطاب به یاران‌اش مکرراً گفت: مراقب نفس خود باشید و کار عامه و جماعت را به خودشان واگذارید. در باره امر ما اهل بیت چون آسمان و زمین ثابت و استوار باشید که امر ما هرگاه بیاید چون آفتاب فروزان، روشن و روشن گر است[۲۰].

در این فاصله، خبر کشته شدن مختار به مکّه رسید و دست ابن زبیر برای اعمال فشار مجدّد نسبت به او باز شد و او را دوباره تهدید به جنگ یا بیعت کرد، امّا او چون همیشه حرف خود را تکرار کرد و گفت: اگر همه امت بیعت کردند من آخرین آنان می‌‌باشم وبدین ترتیب از بیعت با وی سرباز زد.

نامه دعوت عبدالملک از وی، بهانه‌ای بود که محمد با یاران‌اش به سوی شام حرکت کند. آنان راهی شام شدند و در منطقه ای به نام (أیله) منزل کردند. عبدالملک از موقعیّت استفاده کرد و او را به بیعت با خود فرا خواند. محمّد جواب خود به ابن زبیر را تکرار کرد و تن به بیعت نداد و سرانجام مجبور به بازگشت به مکه شد، اما با ممانعت سپاه ابن زبیر از ورود او به مکه، به ناچار به مدینه رفت.

شاید در مدینه بود که نامه عبدالملک با عنوان (امیرالمؤمنین) به وی رسید و او با دیدن نامه گفت: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۲۱] آزاد شدگان و نفرین شدگان پیامبر خدا(ص) اکنون روی منبرهای او قرار گرفته‌اند. سوگند به خدا، این فرمانروایی پایدار نخواهد ماند.[۲۲] به هر حال، عبدالله بن زبیر در سال ۷۳ ﻫ.ق به دست حجاج بن یوسف در مکه به قتل رسید. و راه حکومت و بیعت گرفتن از مردم برای عبدالملک هموار گردید. تمام مردم با او بیعت کردند. محمد نیز پس از بیعت عمومی و از سر تقیّه - که بدان معتقد بود -بیعت کرد و طی نامه‌ای با عنوان (امیرالمؤمنین عبدالملک) بیعت خود را به وی ابلاغ نمود. در سال ۷۸ ﻫ.ق به دنبال دعوت عبدالملک به شام رفت و در آنجا خود و یاران‌اش از عطایای خلیفه بهره مند گردیدند و پس از یک ماه به مدینه بازگشت[۲۳].

ماجرای این ملاقات مانند ملاقات وی با معاویة بن ابی‌سفیان، در غالب منابع تاریخی نقل شده، امّا ملاقات با یزید بن معاویه و مروان بن حکم و تعریف و تمجید زاید الوصف وی از یزید بن معاویه پس از شهادت امام حسین و تکریم وی از سوی یزید و سپس از سوی مروان، چیزی است که تنها بلاذری آن هم با عنوان (می گویند) به آن پرداخته و متأسّفانه مقریزی آن را سر فصل ترجمه محمد بن حنفیّه قرار داده است بدون آنکه به منبع گزارش وبه کیفیّت آن اشاره کرده باشد[۲۴].

پیش‌تر به گوشه‌هایی از رابطه متقابل ائمّه(ع) با محمّد اشاره شد و در این جا به نکته‌های دیگری از این رابطه می‌‌پردازیم و با این سخنِ محمد بن حنفیّه آغاز می‌‌کنیم که گفت: (هیچ مؤمنی دیده نمی‌شود مگر آنکه در دلش عشق و مودّتی به علی(ع)و خاندان او وجود دارد)[۲۵].

او که نام و نشان‌اش را پیامبر(ص) از پیش گفته است، بی‌شک از گنجینه‌های معارفِ پدر و برادران‌اش، بهره‌های زیادی گرفت وبه آداب علوی مؤدّب شد. پندهای حکیمانه امام علی(ع) به وی، فداکاری‌های او در جنگ جمل و صفّین برای حفظ جان فرزندان پیامبر (حسن و حسین) و برای اجرای فرمان پدرش، سخن کوتاه و دل نشین امیرمؤمنان خطاب به وی که: (پدرت فدایت باد، به حق تو فرزند و مانند من در شجاعت و بزرگی هستی)[۲۶] نشانی از منزلت والای اوست.

با این که امیر مؤمنان(ع)او را چون ستاره می‌‌خواند، اما او حسن و حسین را به پیروی از پدرش، مانند آفتاب و ماهی می‌‌دانست که تاج فرزند پیامبر بودن را بر سردارند و برخود فرض می‌‌دید که آنان را تعظیم کند. از این رو در روایتی از امام باقر(ع) آمده است که به جهت احترام و تعظیم، هیچ گاه امام حسین(ع) در برابر امام حسن(ع) سخن نگفت و هیچ گاه محمد بن حنفیّه در برابر امام حسین(ع) لب نگشود[۲۷]. او اقرار می‌‌کرد که حسن و حسین بهتر از من هستند و می‌‌دانند که علی بن ابی طالب(ع)مرا برای آنان می‌‌خواست. من فرزند او هستم و آنان فرزندان رسول خدا(ص)[۲۸].

مهم‌ترین بخش زندگی او به دوران امامت علی بن حسین(ع) و عصر سلطنت یزید بن معاویه، معاویة بن یزید، مروان بن حکم، عبدالملک بن مروان و ولید بن عبدالملک؛ یعنی سال‌های ۶۱ تا ۹۴ ﻫ.ق مربوط می‌‌شود که پیش از این به بخش‌هایی از آن اشاره شد.

در این فصل از حیات اوست که زمینه ظهور (کیسانیه) فراهم می‌‌شود. آغاز این تفکر به ادعای مختار یا پیروان او در باره امامت محمد بن حنفیّه، باز می‌‌گردد. شیخ مفید می‌‌نویسد: شماری از پیروان مختار، او را در خون خواهی امام حسین(ع) یاری کردند، امّا در قول به امامت محمّد از او جدا شدند. آن دسته که دنبال سخن مختار را گرفتند نخستین فرقه ای از امامیّه بودند که از حق جدا شدند. اینان همان یاران مختارند که سبب تسمیه‌شان به (کیسانیّه) روشن نیست، لیکن این را می‌‌دانیم که پس از امام حسن و امام حسین ی به امامت ابوالقاسم محمد بن حنفیّه معتقد شدند و او را مهدی و چون عیسی زنده دانستند که نمیرد تا آنکه حق و داد گری را ظاهر کند[۲۹].

پیش از این از بلاذری و ابن حزم نقل کردیم که محمد امور امامت را به فرزندش عبداللّه و او به علی بن عبداللّه بن عبّاس سپرد.

در تاریخ اسلام از کسانی چون: ابو طفیل صحابی، ابو خالد کابلی، سعید حمیری، کُثَیِّر عزّه، مرقع بن قمامه اسدی، حیان بن سراج و پیروان‌اش، به عنوان کیسانیه و طرف داران امامت و مهدوّیت محمد بن حنفیّه یاد شده است[۳۰].

حقیقت قضیّه آن است که گزارش معتبری در باره انتساب این ادّعا به شخص وی در دست نیست، بلکه او با شنیدن چنین ادّعایی، مختار را تکذیب کرده و از وی برائت جسته است و نیزبراساس روایتی صحیح، به امامت علی بن حسین(ع) اعتراف کرده و یکی از طرف داران و شاگردان خود؛ یعنی ابوخالد کابلی را به سوی آن امام فرا می‌‌خواند که بعدها در شمار حواریّون امام سجّاد(ع) قرار می‌‌گیرد[۳۱]. در روایات دیگر تصریح شده که سیّد حمیری، همانند ابو خالد کابلی از عقیده خود بازگشته و به امامت امام باقر(ع) معتقد شده است[۳۲].

مباحث بیش‌تر پیرامون این فرقه و نقد آرای آنان، در آثار شیخ مفید، شیخ طوسی و در کتاب فرق الشیعه نوبختی آمده و علامه مجلسی نیز عمده آن مطالب را بازگو کرده است[۳۳].

نکته قابل توجه آنکه شیخ مفید و شیخ طوسی به انقراض این فرقه در قرن چهارم و پنجم اشاره کرده‌اند، امّا ابن کثیر از این نکته غفلت کرده و می‌‌گوید: رافضیان بر این پندارند که محمد زنده است و در انتظار ظهور او هستند[۳۴].

او از طبقه دوم راویان است که افتخار مصاحبت چهار امام معصوم: علی بن ابی طالب(ع) حسن بن علی(ع) حسین بن علی(ع) و علی بن حسین(ع) را یافته است. روایات وی از امام علی(ع) از صحیح‌ترین روایات به شمار می‌‌رود. (شماری از این روایات با روایات دیگر او در منابع روایی و تاریخی اهل سنت و شیعه از جمله در صحیح بخاری و جامع الاخبار نقل شده است[۳۵]. او در این روایات از امام علی(ع) امام حسن(ع) امام حسین(ع) و کسانی چون: عثمان بن عفان، عمار بن یاسر، معاویه، ابوهریره و ابن عباس نقل حدیث کرده است. و فرزندان‌اش (ابراهیم، حسن، عبدالله، عُمَر و عون) طاووس، عطاء بن ابی‌رباح، منهال بن عمرو، منذر بن یعلی ثوری و محمد بن بشر همدانی از او روایت کرده‌اند.

از رجالیون اهل سنّت کسانی چون: عجلی، ابن حبّان، ذهبی و ابن حجر او را توثیق کرده‌اند. از دانشوران شیعی کسانی چون: کلینی، شیخ مفید، علامه حلی متعرض حال او شده‌اند. با ملاحظه مجموعه روایات و اقوال - که بخشی از آنها در مباحث گذشته بازگو شد - استواری رأی و قوّت ایمان و عظمت محمد آشکار می‌‌شود.

او در روایتی از امام علی(ع) نقل می‌‌کند که از پیامبر(ص) شنیدم می‌‌فرمود: (خداوند برای نیازمندان در اموال بی‌نیازان به اندازه توانشان، حقّی قرار داده است. اگر آنان را از این حقّ بازدارند تا گرسنه شوند یا برهنه بمانند یا به سختی زندگی کنند، خداوند از توانگران حساب سختی خواهد کشید و به عذاب دردناکی مبتلا خواهد کرد)[۳۶].

او بنا به قول مشهور پس از ۶۵ سال زندگی توأم با شکوه و بزرگی در محرّم الحرام سال ۸۱ ﻫ.ق در مدینه درگذشت و در بقیع به خاک سپرده شد.[۳۷] ابن سعد می‌‌نویسد: ابان بن عثمان بن عفان والی مدینه با اذن فرزند محمّد بر او نماز خواند، اما کشّی روایت کرده است که محمد بن علی(ع) او را تجهیز کرد و بر وی نماز خواند و به خاک سپرد[۳۸].[۳۹]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. الطبقات الکبری ۵/ ۹۴؛ انساب الاشراف ۲/ ۹۲۴ و بحار الانوار ۱۸/ ۱۱۲.
  2. تهذیب التهذیب ۸/ ۳۲۰ و الملل والنحل ۱/ ۱۴۲.
  3. انساب الاشراف ۲/ ۱۳۹۳ و جمهرة ابن حزم ۶۶.
  4. سیر اعلام النبلاء ۴/ ۱۳۰. پیش‌تر درباره (مرجئه) توضیح داده شده است.
  5. الطبقات الکبری ۵/ ۹۴.
  6. الطبقات الکبری ۵/ ۹۷-۹۶ و ۱۱۵؛ مختصر تاریخ دمشق ۲۳/ ۱۰۳ و ۱۰۵ و حلیة الاولیاء ۳/ ۱۷۴.
  7. الفصول المختاره ۲۴۳.
  8. مختصر تاریخ دمشق ۲۳/ ۱۰۵ و سیر اعلام النبلاء ۴/ ۱۲۲.
  9. المعارف ۱۲ ۳.
  10. البدایة والنهایه ۹/ ۳۸.
  11. قرب الاسناد ۲۷ / ح ۹۱ و الطبقات الکبری ۵/ ۹۳.
  12. بحار الانوار ۴۲/ ۱۰۵.
  13. العقد الفرید ۳/ ۱۹۶ و الغدیر ۳/ ۲۲۹.
  14. مناقب آل ابی طالب ۴/ ۸۳.
  15. بحار الانوار ۴۲/ ۱۰۹.
  16. الفتوح ۵/ ۳۰.
  17. بحار الانوار ۴۲/ ۸۱.
  18. مناقب آل ابی طالب ۴/.
  19. یعقوبی می‌‌نویسد که عبدالله بن زبیر، محمد را به (رَضْوی) کوهی در اطراف مدینه تبعید کرد. نک:(تاریخ یعقوبی ۲/ ۱۷۹.).
  20. الطبقات الکبری ۵/ ۱۰۱ - ۱۰۴.
  21. «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم)» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  22. الطبقات الکبری ۵/ ۱۰۷- ۱۰۹.
  23. الطبقات الکبری ۱۱۰/ ۵.
  24. نک: انساب الاشراف ۳/ ۴۶۹ - ۴۷۱ و کتاب المقفی الکبیر ۶/ ۲۷۹ - ۲۸۱.
  25. مناقب آل ابی طالب ۳/ ۱۱۲.
  26. الفصول المختاره ۲۴۴؛ العقد الفرید ۳/ ۱۰۱ و بحار الانوار ۴۲/ ۹۶.
  27. مناقب آل ابی طالب ۳/ ۴۵۲ و بحار الانوار ۴۲/ ۱۰۰.
  28. سیر اعلام النبلاء ۴/ ۱۱۵ و بحار الانوار ۴۲/ ۹۶.
  29. الفصول المختاره ۲۳۹ - ۲۴۷.
  30. اختیار معرفة الرجال / ش ۱۴۹، ۱۹۲ و ۵۶۸.
  31. الفصول المختاره ۲/ ۲۴۱ - ۲۴۲ و اختیار معرفة الرجال / ش ۱۹۲.
  32. مناقب آل ابی طالب ۴/ ۱۵۹ و ۲۶۶؛ بحار الانوار ۴۲/ ۷۹و الغدیر ۲/ ۲۴۵ - ۲۵۱.
  33. نک: بحارالانوار ۳۷/ ۱ - ۹ و ۴۲/ ۷۵ - ۱۰۹؛ الفصول المختاره ۲/ ۲۳۹ - ۲۴۷؛ کتاب الغیبه (طوسی) ۱۵ - ۱۷و فرق الشیعه ۲۷-۲۶.
  34. البدایة والنهایه ۹/ ۳۸.
  35. صحیح البخاری، کتاب الذبائح والنکاح و الکفاله؛ جامع الاخبار ۷ و بحار الانوار ۳/ ۲۳۰.
  36. حلیة الاولیاء ۳/ ۱۷۸.
  37. الطبقات الکبری ۵/ ۱۱۶؛ المعارف ۲۱۶و کتاب الثقات ۵/ ۳۴۷.
  38. الطبقات الکبری ۵/ ۱۱۵ و اختیار معرفة الرجال / ش ۵۶۹.
  39. عزیزی، رستگار، بیات، راویان مشترک، ج۲، ص 126.