نسخهای که میبینید نسخهای قدیمی از صفحهاست که توسط Heydari(بحث | مشارکتها) در تاریخ ۲۳ دسامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۹:۵۳ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوتهای عمدهای با نسخهٔ فعلی بدارد.
نسخهٔ ویرایششده در تاریخ ۲۳ دسامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۹:۵۳ توسط Heydari(بحث | مشارکتها)
سیاست در لغت و اصطلاح به چه معناست؟ یکی از پرسشهای مرتبط به بحث فقه سیاسی است که میتوان با عبارتهای متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤالهای مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی فقه سیاسی مراجعه شود.
«سیاست، واژهای است عربی که از ریشه “اساس- یسوس” گرفتهشده است. معانی آن در فرهنگنامههای فارسی عبارتند از: “حکمراندن بر رعیت، اداره کردن امور مملکت، حکومتکردن، ریاست کردن، حکومت، ریاست، پرداختن به امور مردم بر طبق مصالحشان، پاسداشتن ملک، عدالت و داوری، حکمداری، سزا و جزا، محافظت حدود ملک، نگهداری و حراست، امر و نهی، پرورش و پروراندن و اداره امور داخلی و خارجی کشور”[۱]. معادل “سیاست” در زبان انگلیس (policy) است که برگرفته از واژه یونانی(polis) میباشد. این واژه و مشتقات آن، در فارسی به معانی زیر ترجمه شده است:
(politic)؛ یعنی: کاردان، مصلحت دان، با تدبیر، زیرک، مصلحتآمیز، مقرون به صلاح، مقتضی، مقرون به صواب، عاقلانه و سیاستمدارانه.
(polity)؛ به معنای طرز حکومت، جامعه، ملت، و دولت آمده است[۲].
فرهنگنامههای عربی نیز سیاست را به معانی مختلفی به کار بردهاند؛ همانند القیام علی الشیء بما یصلحه! برپایداشتن هر چیز بر مدار مصالح آن، و فعل السائس”؛ تربیت حیوانات[۳]، و استصلاح الخلق بارشادهم الی الطریق المنجی فی العاجل او الأجل؛ خیرخواهی برای مردمان با راهنمایی و هدایت آنان به راهنجات و سعادت در حال یا آینده و دفن الحکم و اداره اعمال الدولة الداخلیة و الخارجیة؛ حرفه حکومت و مدیریت کارکردهای داخلی و خارجی یک دولت[۴]»[۵]
سیاست در اصطلاح: در ابتدا باید به این نکته مهم توجه کرد که تعاریف، برآمده از نوع نگرش انسانها به امور و پدیدهها و نیز تابع احساس و ادراک معرف است، گاه در مورد یک امر، بنا به تفاوت دیدگاهها و گرایشها، تعاریف متفاوتی مطرح میشود. این اختلاف و تفاوتها در عرصه امور و پدیدههای اجتماعی گستردهتر و فراوانتر است.
به عبارت دیگر، نظاممعرفتیانسان، فارغ و بریده از نظام حساسیتها و نظاماعمال او نیست؛ بلکه این سه با ارتباطی پیوسته و نظامی هماهنگ، سیرتغییر و تکامل را طی میکنند؛ بنابراین ارتباطعلمی و نظری انسان با جهان خارج، بدون واسطه، بیارتباط و مجزا از حساسیتها و اعمال او شکل نمیگیرد و نتیجه این ارتباط، پیدایش مفاهیم و ادراکات جدید، متأثر از دلبستگی، خوشبینی یا بدبینی، و در مرحله ضعیفتر، متأثر از عملکرد او خواهد بود[۶].
در بعد اجتماعی نیز تأثیرپذیری نظام مفاهیم و تعاریف از عقاید و باورها، نمود محسوسی دارد. امروزه به ندرت میتوان دانشمند و محققی را یافت که به دور از شرایط اجتماعی و در فضایی بسته، وقت خود را صرف پژوهش و نوآوری علمی نماید. جریان نیازمندیها و نظام انگیزههای اجتماعی، تعیینکننده افقهای آیندهعلوم و پژوهش هستند و این تصور که اینکه انگیزه و موتور تحقیقات، حتی در مراکز پژوهشی و تحقیقی صرفاً روحیه دانشپژوهی و علمدوستی، یا به عبارت دیگر، “علم برای علم”، باشد، تصوری سادهانگارانه است.
به همین جهت، رشددانش و تحقیق از تأسیس اصول و پیشفرضهای اولیه گرفته تا انتخاب روش مناسب و تولید محصول و حتی حجم تولید و کشفروابط جدید، متأثر از گرایشهای عمومی و تابع اهداف پیشبینی شده و مشخص است. معیار اساسی در ارزیابی گرایشهای اجتماعی، پرستشخداوند یا پرستش دنیا و لذات مادی آن است؛ البته در بعضی جوامع نیز گرایشهای اجتماعی نه به صورت مطلق، بلکه به صورت ترکیبی با نسبتهای مختلف از این دو مورد، شکل میگیرد.
در نتیجه، اصطلاحات، مفاهیم و تعاریف در بستر انگیزهها و اهداف متولد شده و به تبع همین انگیزهها و اهداف مختلف، اشکال متفاوت پیدا میکنند. بدینترتیب، معمولاً دستیابی به تعاریف واحد، خاصه در علوم انسانی و بهویژه در عناوین و اصطلاحات کلی و شامل، ممکن نیست؛ چون هر فردی متناسب با نگرش و گرایش خاصی به تبیین و تعریف موضوع میپردازد.
بنابراین مفاهیم و تعاریف رایج با وجود تفاوتها و تعارضهایی که بین آنها وجود دارد، برای اطلاع و آشنایی ارائه شده و تعریف منتخب، متناسب با نظام فکریحاکم بر کتاب عرضه میشود[۷].
ارائه مفهومی جامع از سیاست نیز از مسأله مذکور مستثنی نیست. پس، در اینجا تلاش میشود تا با تکیه بر وجوه کلی و مشترک تعاریف، دو مفهوم “عام” و “خاص” از سیاست مطرح شود.
تعریف عام سیاست: سیاست به مفهوم عام، عبارت است از: “اداره و سرپرستی نظری و عملی مجموعه امور ارتباطی، فرهنگی و اقتصادی در جهت وصول به اهدافی که رشداجتماعی را محقق میسازد”.
با این تعریف عناصر و لوازم زیر در تعریف سیاست، قابل ذکر است:
توجه اصلی سیاست به موضوع اداره و سرپرستی است که مستلزم تنظیم و اعمالاراده و قدرت در ساماندهی امور میباشد؛ البته با این توضیح که سرپرستی هر امری طی سه مرحله انجام میپذیرد؛ در مرحله تعیین، اصول تخلفناپذیر و لازمالاجرای نظام، معین میشود، در مرحله تنظیم، طراحی بر اساس اصول مذکور صورت میگیرد و در مرحله سوم، اجرای امور طراحی شده، مورد توجه است. گذشته از مرحله اول که چارچوبههای حرکت نظام به وسیله مکتب و به زبان نمایندگان و شارحین آن بیان میشود و ارتباط روحی تعلقی ما را معین میکند، مرحله دوم و سوم سرپرستی نظری و عملی نظام را میسازد و سیاست با این نگرش و به معنای عام، هر سه مرحله را شامل میشود.
امور جامعه در سه دسته بزرگ ارتباطی، فرهنگی و اقتصادی طبقهبندی میشوند و سیاست در معنای عام، متکفل اداره تمامی این امور است.
جامعهای که به صورت نظام در نظر گرفته میشود، دارای هدفی شامل و نهایی بوده که برآیند و نتیجه ترکیب هدفهای مختلف، زیرمجموعههای جامعه و واحدهای اجتماعی کوچک و بزرگ آن جامعه است.
هر جامعه به گمان خود در پی رشد و تعالی است و نتیجه سیاست نیز، توسعه بستر رشد و ایجاد زمینههای تعالی جامعه میباشد؛ البته رشد در جوامع گوناگون با تفاوت فرهنگها، معانی مختلفی پیدا میکند.
امام خمینی که خود الگوی عملی سیاست اسلامی بود، در تعریف سیاست با به کاربردن همین مضامین، به روشنی، ولی با عبارت دیگری، فرمودهاند: “سیاست این است که جامعه را هدایت کند و راه ببرد، تمام مصالح جامعه را در نظر بگیرد و تمام ابعاد انسان و جامعه را در نظر بگیرد و اینها را هدایت کند به طرف آن چیزی که صلاحشان است، صلاحملت هست، صلاح افراد هست و این مختص به انبیا است، دیگران این سیاست را نمیتوانند اداره کنند. این مختص به انبیا و اولیا است”[۸].
ویژگی تعریف امام خمینی از سیاست این است که همه ابعاد شخصیتی فرد؛ اعم از روحی، ذهنی و عملی و نیز همه ابعاد جامعه که شامل فرهنگی، سیاست و اقتصاد میشود را موردنظر قرار داده و هدایت به سمت مصالح فردی و اجتماعی را برآیند غایی سیاست شمردهاند. در این مبنا، انبیاء، اولیای الهی و عالمان دینی که همه آنها از منبع علوم الهی بهرهمند میباشند با علم به مصالح فرد و جامعه، آنان را به سوی خیر و سعادت دنیوی و اخرویهدایت میکنند.
البته با توجه به اینکه، امام خمینی سه نوع سیاست را نام میبرند و سیاست شیطانی و حیوانی را در مقابل سیاست اسلامی قرار میدهند، میتوان تعریف مذکور از سیاست را ناظر به سیاست اسلامی دانست که ایشان این نوع سیاست را عین دیانت میدانند[۹].
تعریف خاص سیاست: سیاست در مفهوم خاص، عبارت است از: “اداره و سرپرستی نظری و عملی مجموعهای امور ارتباطی، در جهت وصول به اهدافی که رشداجتماعی را محقق میسازد”. این مفهوم از سیاست، بیشتر زمانی به کار گرفته میشود که سیاست به عنوان یک زیرمجموعه اصلی، از معنای عام سیاست، در کنار دو زیرمجموعه بزرگ دیگر، یعنی فرهنگ و اقتصاد قرار گیرد. بدینترتیب سیاست در مفهوم خاص، اموری را که بیشتر نقش ارتباطی داشته و نسبت میان امور دیگر پیوند و همبستگی را تداعی میکنند، شامل میشود و در قالب اموری چون “نظریههای سیاسی”، “قوانین و مقررات”، “تشکیلات”، “سازماندهی” و “روشها” تبلور مییابد.
با این تعریف از سیاست، در هر جامعهای امکاناتی وجود دارد که روند اصلاح، رشد و توسعه آنها به فعالیتهای اقتصادی، تعریف میشود. ادراکات، مفاهیم، تمایلات و تعلقاتی وجود دارد که جریان اصلاح، رشد و توسعه آنها، در مجموع، “فرهنگ” نامیده میشود و سرانجام ارتباطات و نسبتهایی وجود دارد که عامل ترکیب امکانات با مفاهیم و تمایلات و برقراری هماهنگی بین آنها در جهتی واحد میباشد، و جریان اصلاح و توسعه آنها “سیاست” خوانده میشود.
بر اساس تعریف سیاست؛ چه تعریف عام و چه تعریف خاص، هر جامعه و نظام سیاسی دارای توان و قدرت هماهنگی، توان انسانی (فرهنگی و ذهنی) و توان فیزیکی (امکانات) است و توان هماهنگی (ارتباطات) جامعه، برآیند و نتیجه ترکیب این سه با هم میباشد؛ بنابراین وقتی از سیاست به صورت مطلق صحبت میشود، به عنوان مثال، اگر از ارتباط آن با دیانت سخن به میان میآید، بیشتر مفهوم عام و گسترده آن موردنظر است؛ چنانچه حضرتامام خمینی در تبیین رابطه دیانت و سیاست فرمودهاند: “انبیا شغلشان سیاست است و دیانت همان سیاست است که مردم را از اینجا حرکت میدهد و به تمام چیزهایی که به صلاحملت و مردم است هدایت میکند. پیامبر(ص) و امامان(ع) در زمان حضورشان، مظهر دیانت و سیاست بودند و ضمن راهنمایی و تبیین شریعت و احکام آن، به مسأله سیاست و امور اجتماعی مردم توجه داشته و آن را جزء وظایف دینی خویش میشمردند”[۱۰].»[۱۱]
با توجه به تنوع تعاریف ارائه شده از معنای سیاست، به سختی میتوان به دیدگاهی مشترک در تعریف اصطلاحی این واژه از سوی اندیشمندان سیاسی دست یافت. در اصطلاح دینی نیز کاربردهای فراوانی از این اصطلاح مشاهده میشود. در یک مورد امام علی(ع) ضمن آنکه سیاست را همردیف “ولایت” قرار دادهاند، معاویه را اینگونه مورد خطاب قرار میدهد: «وَ مَتَى كُنْتُمْ يَا مُعَاوِيَةُ سَاسَةَ الرَّعِيَّةِ وَ وُلَاةَ أَمْرِ الْأُمَّةِ»[۱۵]؛ ای معاویه از چه زمانی سیاست رعیت و ولایتامت را بر عهده گرفتهای؟
در شرح غررالحکم نیز در تعریف سیاست چنین آمده است: سیاست رعیت، به معنای امر و نهی کردن و واداشتن ایشان در آن چه صلاحشان در آن باشد، است[۱۶].
«“سیاست” در لغت: سیاست از ریشه “سوس” به معنای “قیام بر انجام کاری که به مصلحت باشد”، “مجازات کردن”، و “تصدی امور مردم” است[۲۰].
“سیاست” در اصطلاح: سیاست را در فرهنگنامههای سیاسی “فن حکمرانی بر جامعه”، “تدبیر مستمر امور اجتماعی” و “دانش قدرت بهمنظور برقراری نظم و امنیت توسط دولت” گویند. همچنین به معنای “ارشاد و هدایت مردم به سوی راهی که موجب نجات آنها شود”، دانسته و برایش انواع و اقسامی تصویر کردهاند. “ارشاد در امور ظاهری و باطنی” که بر عهده پیامبران است، “ارشاد در امور ظاهری” که پادشاهان عهدهدار آنند و “ارشاد در امور باطنی” که بر عهده عالمان دین است[۲۱]. “قانون رعایت آداب و مصالح و نظم و نظام بخشیدن به امور” هم تعریف کردهاند[۲۲]. میتوان در اصطلاح آن را “مدیریت و تدبیر مستمر امور جامعه بهمنظور اداره مطلوب آن” دانست[۲۳]. به سیاست از جنبههای مختلف نگریسته شده است. نگاهها و نگرشهای گوناگون، جنبههای مختلف و پرسشهای متنوعی که دربارۀ قدرت، تدبیرامور جامعه، رابطه دولت و ملت و مانند آن وجود دارد، موجب شکلگیری شاخههای متنوعی از دانش و تفکرسیاسی شده است: علم سیاست، فلسفه سیاسی، حقوق اساسی، تحلیل مسائل سیاسی و مطالعات سیاسی. برخی از این شاخهها معطوف به مسائل نظری و بنیادین سیاست است و برخی ناظر به جنبههای عملی و کاربردی آن. فقه سیاسی نیز با دانش سیاست، از آنرو ارتباط دارد که حکم موضوعات سیاسی مطرح در علم سیاست را بیان میکند»[۲۴]]]]]
«واژه سیاست، که از ریشه سَوسَ و ساس در لغت عرب استعمال میشود در معانی بسیاری استعمال شده است، مفاهیمی از قبیل حکم راندن، اداره کردن، مصلحت و تدبیر کردن، عدالت، داوری، تنبیه، نگهداری و حراست برخی از معانی این واژه هستند[۲۵]. اصلاح امور خلق و اداره کردن کارهای مملکت، مراقبت امور داخلی و خارجی کشور، رعیتداری، مردمداری، عقوبت و مجازات هم از معانی این واژه در ادبیاتفارسی به شمار میروند[۲۶].
معنای اصطلاحی: گرچه اصحاب لغت در تعریف معنای این واژه، به تفاهم نرسیده و معانی مختلفی را برای این واژه برشمردهاند، این ابهام در حوزه تعریف اصطلاحی نیز وجود داشته و هر اندیشمند به تناسب مبانی و دیدگاه خاصش به تعریف آن اقدام کرده است به عنوان مثال موسکا، سیاست را به حکومت کردن بر انسانها تعریف کرده و دیوید ایستون در تعریف جامعتری، آن را تخصیص قدرتمندانه ارزشها بر کل جامعه میداند[۲۷]. یکی از اندیشمندان اسلامی نیز در تعریف سیاست، این طور آورده است: سیاست از دیدگاه اسلام عبارت است از مدیریتحیات انسانها، چه در حالت فردی و چه در حالت اجتماعی برای وصول به عالیترین هدفهای مادی و معنوی[۲۸].
با وجود اختلاف بسیاری که در معنای اصطلاحی واژه سیاست وجود داشته و تعابیر فراوانی که در مورد آن به کار رفته است، اما از دیرباز واژه سیاست با فن اداره جامعه مترادف بوده و مهارتی که با آن، امور جامعه سامان مییافت “سیاست” نامیده میشد: سیاست... معرفت به کلیه چیزهایی است که به فن حکومت کردن یک دولت و رهبریروابط آن با سایر دولتهاارتباط دارد[۲۹].
و از سوی دیگر دو تعبیر کاملاً متضاد در باب معنا و مفهوم کلی سیاست ارائه شده است. بدین صورت که برخی آن را علمقدرت میدانند که موجب پیکار دایمی میان سلطهگران با ضعفا و استثمارشدگان است و عدهای دیگر آن را وسیلهای جهت استقرار نظم و عدالت معرفی کردهاند.
با توجه به تعاریفی که از سوی اندیشمندان در باب سیاست ارائه شد، میتوان این گونه ادعا کرد که صاحبنظران حوزه سیاست با عنایت به جنبههای مختلف، با آن برخورد کردهاند، در حالی که برخی از آنها در تعریف خود، غایت سیاست را مد نظر قرار دادهاند، بعضی، مفاهیمی چون دولت و حکومت را در تعریف سیاست، امری محوری دانستهاند و برخی دیگر مفهوم قدرت را در تعریف سیاست، مهم دانستهاند، مثلاً گفته شده است که: سیاست علمی است که همه شکلهای رابطه قدرت را در زمان و مکانهای گوناگون بررسی میکند، و جهت و چگونگی اعمال این قدرت را مینمایاند.
هانس جی مورگنتا یکی از متفکران علم سیاست معاصر نیز چنین میگوید: سیاست تماماً... یا در پی حفظ قدرت یا افزایش قدرت و یا در پی نمایش قدرت است. و برخی نیز بر واجدیت جهات مختلف برای سیاست تأکید ورزیدهاند. “موریس دوورژه” در این باب، این گونه اظهار داشته است: جوهر سیاست، طبیعت خاص و معنی حقیقی آن، این است که همیشه و همه جا ذوجنبتین است. تصویر ژانوس، خدای دو چهره، مظهر حقیقی دولت است؛ زیرا ژرفترین واقعیتسیاسی را بیان میکند. دولت و به صورت وسیعتر، قدرت سازمان یافته در یک جامعه، همیشه و همه جا، در عین حال که ابزار تسلط برخی از طبقات بر طبقات دیگر است و طبقات مسلط به سود خود و به زیان طبقات زیر سلطه از آن استفاده میکنند، وسیلهای است برای تأمین نوعی نظام اجتماعی و همگونگی کلیه افراد در اجتماع و در جهت مصلحت عمومی. سهم این یا آن عامل برحسب ادوار، موقعیتها و کشورها تغییر میکند، ولی همیشه این دو با یکدیگر همزیستی دارند[۳۰].
سیاست از دیدگاه امام خمینی: باتوجه به تعاریف و مفاهیمی که از سوی صاحبنظران ارائه شده است، باید دید امام خمینی با چه دیدگاهی به سیاست نگریسته و یا به تعریف آن اقدام کرده است. آیا سیاست را تدبیر و حکمت دانسته، آن را علمقدرت میداند و یا این که سیاست را مرتبط با استقرار نظم و عدل و دارای ارزش انسانی و مطلوب میداند.
گرچه امام خمینی در زمره اندیشمندان علم سیاست نبوده و تعریف علمی سیاست را مد نظر خویش قرار نداده است، اما عنایتامام به حوزه سیاست و تأکید ایشان به ارتباطدین با سیاست و حکومت، ایشان را به اظهار نظر در این مورد واداشته است: سیاست این است که جامعه را هدایت کند و راه ببرد. تمام مصالح جامعه را در نظر بگیرد... و اینها را هدایت کند به طرف آن چیزی که صلاحشان هست. صلاحملت هست. صلاح افراد هست. و این مختص به انبیاست دیگران این سیاست را نمیتوانند اداره کنند. این مختص به انبیا و اولیاست و به تبع آنها به علمای بیدار اسلام[۳۱].
ایشان در نقطه مقابل افرادی که سیاست را روشی جهت دستیابی به مطلوب دانسته و خدعه و فریب را از لوازم وصول به آن دانستهاند، اسلام را دین سیاست دانسته و از همین روی خدعه و نیرنگ را از ذات سیاست جدا دانسته و آن را روشی جهت اداره جامعه اعلام داشته است: سیاست خدعه نیست، سیاست یک حقیقتی است، سیاست یک چیزی است که مملکت را اداره میکند؛ خدعه و فریب نیست؛ اینها همهاش خطاست. اسلام، اسلام سیاست است، حقیقت سیاست است، خدعه و فریب نیست[۳۲].
بلکه ایشان ضمن بدیهی دانستن معنای سیاست، آن را به معنای رابطه میان نظام حاکمه و مردم از یک سو و ارتباط میان کشورها از سوی دیگر دانسته و غایت سیاست را علاوه بر اصلاح و هدایت جامعه (که پیشتر مورد اشاره قرار گرفت)، جلوگیری از مفاسد اعلام کرده است: مگر سیاست چی است؟ روابط مابین حاکم و ملت؛ روابط مابین حاکم با سایر حکومتها،... جلوگیری از مفاسدی که هست[۳۳].
و نهایت کلامی که از ایشان در تعریف واژه سیاست مورد عنایت واقع میشود، عبارتی است که ایشان در آن، مقوله سیاست و حکومت را اموری مرتبط با هم و مقولاتی در هم تنیده دانسته، بلکه این دو مقوله را مترادف هم اعلام کردهاند: مسأله مسأله حکومت است مسأله مسأله سیاست است. حکومت عِدلِ سیاست است، تمام معنای سیاست است... این سیاست و این حکومتی که عجین با سیاست است در روزعید غدیر برای حضرت امیرثابت شد[۳۴]»[۳۵]]]]]
«کلمه “سیاست” از ریشه “سوس و ساس” گرفته شده است که به معنای تأدیب و تربیت و نیز سرپرستی امور است، البته به معنای تنظیم و سرپرستی جانداران نیز آمده است.
“سائس” که جمع “ساسه” است، شخص تأدیب و تربیتکننده را میگویند و تعریف ساده آن چنین است: السیاسة استصلاح الخلق بإرشادهم الی الطریق المنجی فی العاجل و الاجل[۳۶]؛ “سیاست عبارت است از: همّتگماشتن به اصلاحمردم با ارشاد و هدایت آنان به راهی که در دنیا و آخرت موجب رهایی و نجاتشان گردد”.
در کتاب اقربالموارد که یکی از لغتنامههای مهم زبان عربی است، در تفسیر و تشریح “سیاست” اینگونه ادامه میدهد: السیاسة المدنیّة، تدبیر المعاش مع العموم علی سنن العدل و الاستقامة؛ “سیاست کشوری عبارت است از: تدبیر و تنظیم برنامه زندگی و معیشت و اقتصاد مردم بر اساس قسط و عدالت”.
طبق این تعریف “سائس” و سیاستمدار کسی است که در جهت ارشاد و نجاتدنیوی و اخروی مردم کوشا بوده و بر اساس شیوههای عدل و قسط تدبیر معاش نماید؛ یعنی نظام اقتصادی عادلانهای را مستقر سازد و یا در این راه بکوشد.
این تعریف را اسلام میپذیرد و در واقع تعریف اسلامیسیاست همین است و هر تفسیر و برداشت دیگری از آن، برداشتی انحرافی خواهد بود. و در زیارت جامعه کبیره، ائمه ما(ع) به عنوان “ساسَةُالعباد”؛ یعنی سیاستمداران مردم و مرشدان و هادیانخلق، مورد خطاب قرار گرفتهاند. پیامبر و ائمه ساسةالعبّاد هستند؛ یعنی تبلور و تجسم واقعی سیاستمداری به معنای درست آن میباشند.
واژه مرادف و هممعنای دیگر سیاست، کلمه “دُهی” است و “ادهی”؛ یعنی سیاستمدارترین شخص.»[۳۷]]]]]
«در تعریف سیاست، اختلافها و کشمکشهای بسیار وجود دارد، در اصل این لغت آمده است که سیاست حرکت در جهت صلاح امور است: السِّيَاسَةُ: القِيامُ على الشيْءِ بما يُصْلِحُه[۳۸]، آنسان که به معنای هدایتگری و راهبری نیز آمده است: يقال: هو يسوس الدواب إذا قام عليها و راضها، و الوالي يوسوس رعيته[۳۹]. در معنای اصطلاحی، سیاست، به ما میآموزد، چه کسی میبرد، چه میبرد، کجا میبرد، چگونه میبرد و چرا میبرد[۴۰] که بیشتر ناظر به عمل سیاست است، دیگرانی نیز آن را اینگونه تعریف کردهاند که سیاست علمحکومت بر جوامع” یا “فن و عمل حکومت بر جوامع” است[۴۱]. برخی دیگر، سیاست را ناظر به هدف، تعریف کردهاند و آن را تشریح منظم و پیشبینی پدیدههای سیاسی[۴۲] میدانند؛ به هر حال چون نیک مینگریم، در جوهر و مرکز سیاست، قدرت حضوری جدی دارد و طبعاً به هنگام همراهی و ترکیب آن با ارزشها و مفاهیم مختلف، ساحتی از بحث با قدرت و اعمال آن پیوند دارد. در این نگره “هدایت” نیز میتواند دارای جایگاهی بلند باشد، اما راهبری و هدایتجامعه نیز غالباً بدون قدرت اعم از مادی یا معنوی آن، امکانپذیر نیست»[۴۳]]]]]
«شارحان کتب اربعه بهتناسب اینکه در زیارت جامعه از امامان به «سَاسَةَ الْعِبَادِ»[۴۴]: "سیاستمدارانبندگان" تعبیر شده، به بیان معنای سیاست پرداختهاند. محمدتقی مجلسی مینویسد: "و ساسة العباد" جمع السائس، أي: ملوك العباد و خلفاء الله عليهم[۴۵]: "ساسه جمع سائس است؛ یعنی امامان حاکمانِ بندگان و خلفای خداوند بر مردم هستند". به تعبیر دیگر "یعنی (امامان) والیاناوامر و نواهی هستند. [ساسة العباد] یعنی پیشوایان خلایق و امامان ایشان به قول خدا و رسول"[۴۶]. همین معنا را فرزندش محمدباقر مجلسی در شرح این فراز از زیارت جامعه بیان کرده[۴۷] و معنای سیاست را از صحاح اللغه اینگونه آورده: وقتی واژه سیاست به کار برده میشود که مسئولیت امور مردم را شخصی بر عهده گرفته باشد[۴۸]. فیض کاشانی نیز "ساسه" را جمع "سائس" دانسته و آن را چنین معنا کرده است: "سیاستمدار کسی است که امور رعیت و مردم را بر عهده گرفته است"[۴۹].
واژه "سوس" که سیاست از آن گرفته شده، به چند معنا آمده است:
سرشت و طبیعت: "سُوس" به ضم سین به معنای خُلُق و طبیعت و سرشت است. گفته میشود فصاحت در سرشت او قرار دارد[۵۰]. بدیهی است که این معنا در اینجا مورد نظر نیست؛ گرچه سیاست خوب آن است که فطریات اصلی مردم را تقویت کند.
ریاست: سیاست از ماده "سوس" است. ابنمنظور مینویسد: کلمه "سَوْس" به معنای ریاست است و گفته میشود "بر آنان ریاست کرد ریاستی" و زمانی که بر کسی ریاست شود، گفته میشود ریاست او را بر عهده گرفت. و سَاسَ الأَمْرَ[۵۱] یعنی به کار حکومتی پرداخت. فیروزآبادی گوید: رعیت را سیاست کردم، یعنی به آنها امر و نهی کردم[۵۲]. بدیهی است این امر و نهی وقتی است که شخص قدرت داشته باشد و مردم هم به آن دستورها عمل کنند. مصداق کامل این معنا از سیاست، حکومتداری و ریاست بر امور سیاسی - اجتماعی مردم است؛ اما گاهی ممکن است افراد مدیریت جمعی را بر عهده داشته باشند و بهخوبی آنان را مدیریت کنند و جلو رسیدن آسیبهای اجتماعی به آنان را بگیرند. حکومت و دولت دارای فعالیتهای مختلف سیاسی است. گفتهاند واژه سیاست در امور حکومتی، اجتماعی و امنیت جامعه به کار میرود و به دو قسم سیاست داخلی و سیاست خارجی تقسیم میشود[۵۳].
تربیت و اصلاح: سیاست در لغت به معنای تأدیب و تربیت[۵۴] هم آمده است. درواقع سیاست تدبیر اجتماعی و برنامهریزی برای رشد و تربیت صحیح افراد جامعه است. آن را اقدام به کاری برای اصلاح آن دانستهاند[۵۵]. سیاست کاری است که سیاستمدار انجام میدهد و والی به سیاست امور رعیت میپردازد[۵۶]. در تفاوت سیاست با تدبیر گفته شده که سیاست دقت در امور است که اصل آن از کلمه "سُوس، ساس" اشتقاق یافته که حشرهای در بدن حیوانات است و باعث آزار آنها میشود[۵۷]. درواقع شخص با سیاستِ درست مانع آسیبدیدن جامعه میشود، همانگونه که با دقت ساس (حشره موذی) را دور میکند. سیاست تدبیر مستمر است و به تدبیر در یک کار سیاست گفته نمیشود؛ در نتیجه هر سیاستی تدبیر است، ولی هر تدبیری سیاست نیست و سیاست به جهت تداوم آن، به دقت نیاز دارد[۵۸]. درواقع حاکممردم را در جهت اسلام یا اهداف و برنامههای خاص و روش و عقیده خود حفظ و هدایت میکند و اگر فرمانی داد، تخلف از آن را نمیپذیرد. در فارسی سیاست به تنبیه هم معنا شده است. میگویند "او را سیاست و تنبیه کرد"[۵۹]؛ چون از راه راستمنحرف شده و به کار خلاف پرداخته، تنبیه شده است.
حفظ و حراست: سَوَسَ به معنای حفظ چیزی نیز آمده است؛ مانند سخن حضرت علی(ع) که میفرماید: «سُوسُوا إِيمَانَكُمْ بِالصَّدَقَةِ»[۶۰].
راغب اصفهانی شعری نقل کرده که کلمه سُوسُوا و سِيَاسَة در آن به کار رفته است و توصیه به روش سیاسی دارد. شاعری خطاب به متوکلخلیفه عباسی چنین گفته است: إذا كنتم للنّاس أهل سياسة *** فسوسوا كرام النّاس بالرفق و البذل و سوسوا لئام النّاس بالذلّ يصلحوا *** على الذلّ، إن الذل يصلح للنّذل [۶۱]
«واژه “سیاست” معادل کلمه “political” و ریشه لاتین آن “polis” است که به معنای شهر و شهروندی و قانون اساسی و ساختار سیاسی آمده است. سیاست واژهای عربی است و از ریشه “ساس یسوس” گرفته شده است. در لغت به معنای پرورش و پروراندن و پرداختن به امور مردم بر طبق مصالحشان آمده است[۶۳].
برای سیاست تعاریف متعدد و متفاوتی آمده است. در برخی از این تعاریف، سیاست حول مفهوم قدرت معنا میشود. ابوالحمد در کتاب خود با عنوان مبانی سیاست در دفتر نخست به بحث از عرصههای سیاست میپردازد که تعریفهای سیاست، عرصههای سیاست اعم از کشور و ملت و عرصه بینالمللی بخشهایی از این دفتر را تشکیل میدهد. او بعد از ارائه تعاریف دیگران از سیاست، در تعریف خود از سیاست بر محوریت قدرت تأکید میورزد: “سیاست علمی است که همه شکلهای رابطههای قدرت را در زمان و مکانهای گوناگون بررسی میکند و جهت و چگونگی اعمال این قدرت را مینمایاند”[۶۴].
دووروژه نیز سیاست را به مفهوم قدرت معنا میکند و میگوید سیاست یا امری است مربوط به دولت یا پدیدهای است در وابستگی به قدرت. وی به دیدگاه دوم گرایش بیشتری دارد[۶۵].
دستهای دیگر از تعاریف سیاست بر محور مفهوم امر سیاسی قرار دارند. این تعاریف به حسب تغییر در گستره امر سیاسی تغییر یافته است؛ برای مثال در یونان باستان سیاست به معنای علمحکومت بر شهر بوده است؛ اما امروزه سیاست به مسائل جاری حکومت و جامعه که ماهیت اقتصادی و سیاسی دارند، اشاره میکند[۶۶].
گمبل سیاست را این گونه تعریف میکند: “سیاست شامل توزیع قدرت در جوامع، چگونه تأثیر گذاشتن منافع متضاد و ارزشها بر قدرت، همچنین ماهیت سیاست دولت و همچنین چگونه اجرا شدن تصمیمات میشود”[۶۷].
در تعریفی گستردهتر سیاست و امر سیاسی آن چیزی است که عمومی شود[۶۸]؛ بنابراین منظور از سیاست هر چیزی است که به صورت عمومی وجود دارد و به تحولات قدرت مربوط میشود. حال فقه چه ارتباطی با این سیاست دارد؟ فقه اولاً، به سؤالات موجود در سیاست پاسخ میدهد و ثانیاً، نظام مطلوب سیاسی را تأسیس میکند»[۶۹]]]]]
↑رسول اکرم(ص): «حُبُّكَ لِلشَّيْءِ يُعْمِي وَ يُصِمُّ»؛ “دوستی تو نسبت به یک چیز، سبب میشود که عیوب آن را نبینی و نشنوی” (بحارالانوار، ج۷۷، ص۱۶۴).
↑از آنجا که کاربری اصلی این کتاب، آموزشی است از قضاوت صریح در مورد صحت و سقم تعاریف گوناگون پرهیز شده است تا اولاً؛ متهم به یکجانبهنگری و استبداد علمی نشویم و ثانیاً؛ برای دانشپژوه، احساس استغنای از استاد و کلاس پیدا نشود و همواره روحیه تحقیق و فعالیت علمی جمعی افزایش یابد.
↑السیاسة: فعل السائس الذی یسوس الدواب سیاسة، یقوم علیها و یروضها. والوالی یسوس الرعیة و أمرهم؛ ابناثیر، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج۲، ص۴۲۱ ”فی الحدیث: کانت بنو اسرائیل تسوسهم أنبیاؤهم” أی تتولی امورهم کما تفعل الامراء والولاة بالرعیة. و السیاسة: القیام علی الشیء بما یصلحه؛ جوهری، صحاح، ج۳، ص۹۳۸ سوس الرجل امور الناس: اذا ملک امورهم؛ طریحی، مجمع البحرین، ج۴، ص۷۸ فی وصف الائمة(ع) أنتم ساسة العباد. و فیه الامام عارف بالسیاسة. و فیه ثم فوض الی النبی(ص) أمر الدین و الامة لیسوس عبادة. کلذلک من سست الرعیة سیاسة: أمرتها و نهیتها. و ساس زید سیاسة: امر وقام بأمره (فراهیدی، کتاب العین، ج۷، ص۳۳۶).
↑استصلاح الخلق بإرشادهم الی الطریق المنجی فی الدنیا و الآخرة؛ فهی من الأنبیاء علی الخاصة والعامة فی ظاهرهم و باطنهم، و من السلاطین و الملوک علی کل منهم فی ظاهرهم، و من العلماء ورثة الأنبیاء، فی باطنهم لاغیر (تهانوی، کشاف اصطلاحات الفنون، ج۱، ص۹۹۳).
↑رسمت السیاسة بأنها القانون الموضوع لرعایة الآداب و المصالح و انتظام الاموال (تهانوی، کشاف اصطلاحات الفنون، ج۱، ص۹۹۳).
↑أن السیاسة فی التدبیر المستمر و لایقال للتدبیر الواحد سیاسة فکل سیاسة تدبیر و لیس کل تدبیر سیاسة، والسیاسة أیضا فی الدقیق من امور المسوس علی ما ذکرنا قبل فلایوصف الله تعالی بها لذلک (ر.ک: عسکری، الفروق فی اللغة، ص۱۸۶).
↑و السُّوسُ: الطبْع و الخُلُق و السَجِيَّة. يقال: الفصاحة من سُوسِه؛ ابنمنظور، لسان العرب، ج۶، ص۱۰۸؛ محمد بن یعقوب فیروزآبادی، قاموس المحیط، ج۲، ص۳۲۳.
↑و السَّوْسُ: الرِّياسَةُ، يقال ساسوهم سَوْساً، و إِذا رَأَّسُوه قيل: سَوَّسُوه و أَساسوه. و سَاس الأَمرَ سِياسةً: قام به؛ ابنمنظور، لسان العرب، ج۶، ص۱۰۸.
↑سُسْتُ الرعية سِيَاسَةً: أمرتها و نهيتها؛ محمد بن یعقوب فیروزآبادی، قاموس المحیط، ج۲، ص۳۲۳ (چ دار احیاء).
↑علیآقا آقابخشی و مینو افشاری راد، فرهنگ علوم سیاسی، ص۵۱۵.
↑فُلانٌ مُجَرَّبٌ، قد ساسَ و سِيسَ عَلَيْه، أَي: أَدَّبَ، و أَدِّبَ؛ محمد بن یعقوب فیروزآبادی، قاموس المحیط، ج۲، ص۳۲۳.
↑وَ السِّيَاسَةُ: القِيامُ على الشيْءِ بما يُصْلِحُه؛ ابناثیر جزری (مبارک)، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج۲، ص۴۲۱؛ ابنمنظور، لسان العرب، ج۶، ص۱۰۸؛ محمدمرتضی زبیدی، تاج العروس من جواهر القاموس، ج۸، ص۳۲۲؛ فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج۴، ص۷۸.
↑أن السياسة هي النظر في الدقيق من أمور السوس مشتقة من السوس هذا الحيوان المعروف؛ ابوهلال عسکری، الفروق فی اللغه، ص۱۸.
↑أن السياسة في التدبير المستمر و لا يقال للتدبير الواحد سياسة فكل سياسة تدبير و ليس كل تدبير سياسة، و السياسة أيضا في الدقيق من أمور المسوس؛ ابوهلال عسکری، الفروق فی اللغه، ص۱۸۶.
↑«ایمانتان را با دادن صدقه حفظ کنید» نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، ص۴۹۵.
↑ابوالقاسم حسین بن محمد راغب اصفهانی، محاضرات الأدباء و محاورات الشعراء و البلغاء، ج۱، ص۲۱۰-۲۱۲: «او سیاست حاکمان را به سه دسته تقسیم میکند: خشونت و زور، رغبت و هیبت و نرمی و مدارا. برای هر مورد نمونههایی از تاریخ اسلام و قبل آن میآورد و سیاست امیرالمؤمنین علی(ع) را بر نرمی و مدارا میداند که به مأمور مالیات خود توصیههایی دراینباره داشت».