بحث:اصحاب کهف در قرآن
اصحاب کهف
- ﴿...فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ...﴾[۱].
- ﴿وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ...﴾[۲].
آیه ۱۹سوره کهف راجع به اصحاب کهف و آیه ۸۲ همین سوره مربوط به ماجرای حضرت خضر(ع) و حضرت موسی(ع) است.
اصحاب کهف مؤمنینی بودند که از دست پادشاه ستمگر به تنگ آمده بودند. آنها به غاری پناه بردند به اذن پروردگار به خواب عمیق ۳۰۰ ساله خورشیدی فرو رفتند. این ۳۰۰ سال با حساب قمری ۳۰۹ سال میشود وقتی به امر پروردگار بیدار شدند تصور نمودند که یک روز در خواب بودهاند. برای تهیه غذا یکی را به شهر فرستادند مردم با دیدن سکه خرید او شگفتزده شدند و بدینگونه بود که راز ۳۰۰ ساله کشف شد. این شهر «در هفت کیلومتری جنوب شهر عمان (امان) اردن قرار دارد. «احتمالات و مشخصاتی که قرآن کریم برای کهف ذکر کرده با غار رجیب، منطبقتر از سایر غارهاست»[۳].
محل غار اصحاب کهف در دهکده «الرقیم» که اهالی آن را «الرکیب» مینامند[۴] واقع است.
آیه ۸۲ سوره کهف با مسافرت و مصاحبت حضرت خضر و حضرت موسی(ع) ارتباط دارد. حضرت موسی مدتی شاگرد حضرت خضر شد با این شرط که در راه هر چه را دید صبور باشد و لب به اعتراض نگشاید. ولی حضرت موسی با سؤالات و موضعگیریهای خود نقض عهد میکرد. بعد از سوراخ کردن کشتی و کشتن کودک توسط حضرت خضر آنها به شهری رسیدند و به امید رفع خستگی و تهیه آذوقه سفر وارد آنجا شدند ولی مردم این قریه در اثر بخل و امساک، حاضر به پذیرای آنها نشدند و با برخورد ناپسندی آنان را از خود راندند... آنها به هنگام خروج از دهکده، دیواری را دیدند که در آستانه سقوط بود. خضر ایستاد و دیوار را مرمت و آن را تعمیر نمود. موسی گفت: جای تعجب است این قوم فرومایه را که با ما بد رفتاری کردند، اینطور پاداش میدهی و احسان میکنی[۵] و حضرت خضر توضیح داد: «به این جهت بود که خدا به من وحی کرده بود که در زیر این دیوار گنجی متعلق به دو کودک یتیم پنهان است و این گنج را مردی صالح برای دو فرزند خردسالش در آنجا دفن کرده است من خواستم این دیوار را حفظ کنم تا کودکان یتیم بالغ و بزرگ شوند و گنج خود را که حلال و مختص آنهاست بیرون آرند و به وسیله آن امور زندگی خود را بگذرانند»[۶].
سخن نهایی: دیواری که حضرت خضر با حکمت الهی تخریب کرد در شهر اورشلیم «اولین شهر فلسطین، شهری مقدس که واژه اطلاق شده به آن ریشه سامی و عبری داشته و معنی لغوی آن «صلح» است[۷]، این شهر مقدس در فاصله ۱۴ مایلی جنوب دریای مرده و ۳۳ مایلی شرق مدیترانه قرار داشته و ۱۳۸۰۰ پا از سطح دریا ارتفاع دارد»[۸]. اورشلیم در منابع فارسی با نامهای ایلیا و بیت المقدس هم شناخته میشود[۹].
اصحاب کهف و رقیم
در آیه ﴿أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا﴾[۱۰] با عطف ﴿الرَّقِيمِ﴾ بر ﴿الْكَهْفِ﴾ آمده است. و این بحث میان مفسران به پیروی از برخی روایات، مطرح شده که آیا اصحاب کهف و رقیم یک گروه هستند یا دو گروه جدا تا برای اصحاب رقیم نیز تفسیر و شأن نزول جداگانهای ذکر کنند؛ اما این قول بسیار بعید به نظر میرسد[۱۱].
کهف
﴿أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا﴾[۱۲].
﴿إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا﴾[۱۳].
﴿فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَدًا﴾[۱۴].
﴿وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَيُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ مِرْفَقًا﴾[۱۵].
﴿وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَتْ تَزَاوَرُ عَنْ كَهْفِهِمْ...﴾[۱۶].
﴿وَلَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلَاثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَازْدَادُوا تِسْعًا﴾[۱۷].
نام کهف شش بار آن هم فقط در سورهای به همین نام آمده و در جغرافیای تاریخی مسلمانان قدمت دیرین دارد. درباره کهف روایات گوناگون وجود دارد اما قبل از پرداختن به این روایات بهتر است نامواژه کهف را بشناسیم[۱۸].
بررسی نامواژه کهف
در همین ابتدا رجوع به المنجد را پیشنهاد خاطر میسازیم: کهف جکهوف: غار... پناهگاه، ملجاء[۱۹].
مفردات ما را چنین به معنی کهف راهبری میکند: کهف - غاری است در کوه جمعاش - کهوف (و به طور استعاره به کسی که پناه و ملجاء مردم است که میگویند)[۲۰]. ظاهراً کهف قابل تقطیع نیست که استنباط معنایی از اجزاء داشته باشد. قاموس قرآن که یکی از منابع مهم مورد استفاده ما در این کتاب است چنین اظهار میدارد: کهف: غار وسیع و اگر کوچک باشد به آن غار میگویند نه کهف. چنانکه در قاموس و مجمع است ولی راغب آن را مطلق غار گفته است. در عبارت صحاح، قاموس، مصباح و اقرب قید «المَنقور» ذکر شده یعنی غار کنده شده، از این به نظر میآید که کهف غار طبیعی نیست[۲۱] سیوطی در اتقان آورده: کهف: و آن اتاقی است که در دل کوه کنده شده باشد[۲۲].[۲۳]
اصحاب کهف در دانشنامه معاصر قرآن کریم
کهف به معنای غار وسیع در کوه و پناه (پناهگاه) آمده است. اگر جانپناه در کوه، کوچک باشد به آن «غار» و در صورتی که فراخ باشد «کهف» گفته میشود[۲۴].
در قرآن، واژه اصحاب کهف تنها در یک آیه ﴿أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا﴾[۲۵] آمده است و منظور از آن گروهی از جوانان و جوانمردان خداپرستی هستند که به خاطر حفظ ایمان خود در شرایط خفقان حاکم به غاری پناهنده شدند و خداوند به طور معجزهآسایی آنان را به خواب آرامشبخشی فرو برد و پس از ۳۰۹ سال آنان را بیدار فرمود تا دلیل و نشانهای بر رستاخیز انسانها باشند.
واژه «کهف» به صورت مفرد، سه بار در قرآن تکرار شده است ﴿فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَدًا﴾[۲۶]، ﴿وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَيُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ مِرْفَقًا﴾[۲۷] و دو بار نیز به صورت ﴿كَهْفِهِمْ﴾ آمده است ﴿وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَتْ تَزَاوَرُ عَنْ كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَإِذَا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَهُمْ فِي فَجْوَةٍ مِنْهُ ذَلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُرْشِدًا﴾[۲۸]، ﴿وَلَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلَاثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَازْدَادُوا تِسْعًا﴾[۲۹]. واژه ترکیبی «اصحاب کهف» هم، تنها یک بار ﴿أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا﴾[۳۰] ذکر شده است.
داستان اصحاب کهف در ۱۸ آیه از قرآن شرح داده شده است. گزارش مطالب این آیات به طور اجمال چنین است: گروهی از جوانان (جوانمردان) به غار پناه بردند و گفتند: پروردگارا، رحمتی از جانب خویش به ما ارزانی دار و کار ما را به سامان آور. آنگاه ما در همان غار بر گوشهای آنان تا چندین سال پرده کشیدیم. پس از آن از خواب بیدارشان ساختیم... اینان جوانمردانی بودند که به پرودرگارشان ایمان آورده بودند و ما بر هدایتشان افزودیم و دلهایشان را استوار داشتیم تا به پا خواسته و گفتند: پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمین است... و چون از قوم خود و آنچه جز خدا میپرستند کناره گرفتید در آن غار جای گیرید تا پروردگارتان رحمت خویش را بر شما بگستراند و کار شما را به سامان آورد... و به این سان بود که آنان را از خواب بیدار کردیم تا در میان خود، همهپرسی کنند. یکی از آنان گفت چه مدت در اینجا ماندهاید؟ گفتند به اندازه یک روز یا بخشی از روز ماندهایم. حال یکی از خود را با درهم به سوی شهر بفرستید تا برایتان خوراکی بیاورد... و به این سان، دیگران را از حال ایشان باخبر گرداندیم تا بدانند وعده الهی، راست و درست است و در قیامت تردیدی نیست. هنگامی که مردم شهر در میان خویش بگو مگو کردند و گفتند: بر جایگاه آنان یادمانی بسازید، پروردگارشان به احوال آنان آگاهتر است. کسانی که بر کار آنها غلبه یافتند گفتند: بر جایگاه آنان مسجد و معبدی خواهیم ساخت»
داستان اصحاب کهف با گزارشهای ناهمگون و متعددی آمده است؛ به گونهای که یافتن گزارشی مستند و همگون درباره آن، بسیار سخت یا شاید ناممکن باشد. از جمله اختلافاتی که وجود دارد درباره پادشاهی است که اصحاب کهف از دست او فرار کردند. اختلاف دیگر، درباره خود این جوانان یا جوانمردان است که آیا شاهزاده بودند یا فرزندان اشراف یا از مردم عادی. مورد سوم و چهارم، اختلاف در مورد زمان و مکان وقوع حادثه است. اختلاف بعدی در مورد مکان فعلی غار اصحاب کهف میباشد[۳۱].
در یکی از گزارشها آمده است: هنگامی که مسیحیان گرفتار ستمگریهای امپراطور دیکیوس (Decius) بودند هفت تن از جوانان اشرافزاده شهر «اِفِسوس» در غار وسیع و عمیقی در کوه، کنار شهر پنهان شدند. امپراطور برای نابودی جوانان، فرمان داد دهانه غار را با ساختن تپه مستحکمی از سنگهای بزرگ و ضخیم مسدود کنند. در این حال جوانان به خوابی عمیق فرو رفتند. این خواب به گونهای معجزهآسا ۱۸۷ سال به طول انجامید؛ بدون اینکه در این مدت طولانی به قوای حیاتی آنان آسیبی برسد. پس از این مدت، بردگان «ادولیوس» (Adolius) که وارث کوه مزبور بودند برای احداث ساختمان مجلل روستایی در آن محل، سنگهای ضخیم درب غار را برداشتند و اشعه آفتاب به درون غار نفوذ کرد و باعث شد تا جوانان خفته در غار بیدار شوند. آنان که میپنداشتند ساعاتی اندک در خواب بودهاند احساس گرسنگی کردند. از اینرو، بر آن شدند تا یکی از آنان به طور ناشناس و مخفیانه به شهر بازگردد و غذایی فراهم آورد. یکی از آنان که برای این کار مأموریت یافت پس از آمدن به شهر نتوانست آن را بازشناسد. ترس و تعجب او، هنگامی بیشتر شد که صلیب بزرگی را بر دروازه بزرگ شهر اِفسوس مشاهده کرد. هنگامی که پول قدیمی رایج دوران امپراطور دیکیوس را به نانوا داد، نانوا تصور کرد این جوان به گنجی دست یافته است. از اینرو، جوان را نزد قاضی برد و در آنجا به دنبال پرسش و پاسخهایی، داستان حیرتانگیز و درنگ دراز مدتی اصحاب کهف در غار روشن شد. به دنبال این واقعه، اسقف شهر اِفِسوس، کاهنان، مردم شهر و حتی امپراطور «شیودوسیوس» برای مشاهده غار مورد نظر شتافتند. پس از آنکه آنان خود را به هفت جوان رساندند و از ماجرای اصحاب کهف آگاه شدند مرگ آن جوانان فرا رسید و با کمال آرامش از دنیا رفتند[۳۲].
داستان اصحاب کهف، همچون بسیاری از قصص قرآنی در میان پیروان ادیان آسمانی پیشینه دارد. قرآن بدون اینکه از پیروان دینی خاص نام برد با تعبیر ﴿يَقُولُونَ﴾ از شهرت این داستان در میان پیشینیان حکایت میکند. در میان مسیحیان، اصحاب کهف، نه به خاطر پناه بردنشان به غار، بلکه از جهت به خواب رفتنشان شهرت یافتهاند و با توجه به اینکه تعداد آنان غالباً هفت نفر انگاشته شدهاند در بیشتر منابع پیشین بهویژه در منابع مسیحیان غربی به «هفت خفتگان» یا «هفت خفتگان شهر اِفِسوس» شناخته شدهاند[۳۳].[۳۴]
اصحاب کهف و رقیم
در اینکه آیا اصحاب کهف، همان اصحاب رقیم هستند یا داستان دیگری دارند دو دیدگاه وجود دارد. بیشتر مفسران، آنان را یکی میدانند و میگویند مقصد از «رقیم»، لوح نوشتهای است که در آن اسامی اصحاب کهف و برخی مطالب مربوط به آنان نوشته شده و کنار غار نصب گردیده است و یا «رقیم»، نام بیابانی است که غار در آنجا قرار دارد.
برخی مفسران هم، اصحاب رقیم را گروهِ دیگری میدانند که سرنوشتی جدا داشتهاند و خداوند، یاد آنها را همراه اصحاب کهف گرامی داشته است. داستان اصحاب رقیم را برخی چنین گزارش کردهاند که آنان از بارش شدید باران و خطر صاعقه در بیابان به غاری پناه بردند که سنگ بزرگی در آن را مسدود کرد و گرفتار شدند و بعد به واسطه دعا و تضرع به درگاه خدا و برشمردن یکی از کارهای نیک خود، نجات یافتند[۳۵].[۳۶]
قصه اصحاب الکهف در قرآن مجید
در هیجدهمین سوره قرآن که به نام سوره کهف موسوم است قصة اصحاب کهف از آیه ۸ شروع شده و در خلال ۱۴ آیه نخست به صورت مجمل و سپس به صورت تفصیلی بیان گردیده است.
مفاد آیات کریمه این است: آیا گمان بردهای که اصحاب کهف و رقیم، اعجوبهای از آیات ما بودهاند. آن جوانان در غار مأوی گزیدند و از خدای خود خواستند که رشد و هدایت و رحمت به ایشان عطا فرماید.
چندین سال در غار گوشهایشان از شنیدن ممنوع گردید. عبارت قرآن چنین است: ﴿فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ﴾[۳۷] (بیشتر مفسرین این عبارت را کنایه از خواب گران گرفتهاند) لکن ظاهر آیه چنان است که ترجمه شد و این مضمون در تفسیر تبیان و تفسیر صافی موجود است سپس آنان را برانگیختیم تا بدانیم کدام یک از آن دو گروه شمار سالهای درنگ خود را در کهف بهتر نگاه داشتهاند. (نگارنده را در ترجمه این آیه عقیده دیگری است که در پایان مقال ذکر خواهد شد) این جوانان به پروردگار خود ایمان آوردند و ما بر هدایتشان افزودیم و دلهای آنان را آرامش بخشیدیم. قیام کردند و گفتند: پروردگار ما پروردگارزمین و آسمان است. جز او معبود دیگری هرگز نمیخوانیم و تا کنون به عقاید باطل معتقد شده بودیم و سخنان بیهوده بر زبان میراندیم. قوم ما خدایانی جز خدای یگانه برای خود انتخاب کردهاند با این که برهان و دلیلی بر عقیده خویش ندارند ظالمانه بر خدا دروغ میبندند. یکی از ایشان یا راهنمای دیگری به ایشان گفت: اینک که از قوم خویش و معبودهای آنان کناره گرفتهاید، وارد غار شوید. خداوند وسیله آسایش شما را با مهر خود فراهم خواهد کرد. آفتاب، هنگام طلوع از طرف راست غار به طور مایل میتابید و هنگام غروب از طرف چپ دامن از غار فرو میکشید. (در دائرة المعارف اسلامی از این آیه استفاده شده که در غار به طرف شمال باز میشده است زیرا مشرق را در طرف راست و مغرب را در طرف چپ داشته است) چنان به نظر میرسید که ایشان بیدارند ولی در خواب آرامی فرو رفته بودند و در فضای فراخ غار خوابگاه خود را انتخاب کرده بودند و آنان را بر پهلوی چپ و راست میگردانیدیم. سگ ایشان در آستانه غار بازوهای خود را گسترده بود. اگر بر ایشان نظر میافکندی رعب و هراس، تو را فرا میگرفت و از ایشان میگریختی.
همچنین ایشان را برانگیختیم تا از یکدیگر بپرسند. یکی از ایشان گفت: چند مدت درنگ کردهاید؟ گفتند یک روز یا کمتر از یک روز. تنی از خود را بفرستید تا با مسکوک نقرهای که دارید بهترین خوراک را از شهر تهیه کند و بیاورد و با زیرکی و هشیاری این کار را انجام دهد تا کسی بر حال شما مطلع نگردد چه مردم شهر اگر شما را بیابند سنگسارتان خواهند کرد و یا آنکه به بازگشت به مذهب خود شما را وادار خواهند ساخت و اگر چنین کنید رستگار نخواهید بود.
این چنین ما مردم را بر حال ایشان آگاه ساختیم تا بدانند که وعده خدا بر حق است و قیامت بدون شک خواهد آمد. آنان که بر غار اطلاع یافتند با هم به مشاجره پرداختند و افراد عالب گفتند که بر در غار مسجدی بنا خواهیم کرد. بعضی گفتهاند عده ایشان سه نفر است و چهارمین ایشان سگ ایشان است. برخی میگویند عده ایشان پنج نفر میباشد و ششمین ایشان سگ ایشان است. این سخنان را از روی حدس میگویند برخی هم عده ایشان را هفت تن و سگ را هشتمین ایشان میدانند. ای پیغمبر، بگو: پروردگار به عده ایشان از هر کس داناتر است و به تعداد ایشان جز عده کمی آگاه نیستند. با این مردم در خصوص ایشان مراء و ستیزه جدی مکن و راجع به ایشان از هیچ یک از اهل کتاب فتوی مخواه. ای پیغمبر، مگو: من کاری را فردا خواهم کرد مگر آنکه به خواست خدا معلق کنی و هرگاه فراموش کرده باشی. پروردگارت را بیاد آور و بگو: امید دارم که پروردگار من مرا به راهی که به رشد و هدایت نزدیکتر باشد رهبری فرماید. اصحاب کهف سیصد سال در غار ماندند و بعضی بر سیصد سال نه سال افزودهاند. خداوند از هر کس به مدت لبث آنان آگاهتر است. (بسیاری از مفسرین آیه اخیر را منقطع از آیات سابق دانستهاند عبدالوهاب نجار در تعلیق خود بر مقاله اصحاب کهف در دائرة المعارف اسلامی مترجم به عربی آیه مذکور در فوق را از قول دیگران دانسته و میگوید: مقصود این است که همچنان که در تعداد نفرات ایشان تردید داشتهاند نسبت به مدت اقامت ایشان در کهف نیز مرددند نگارنده را نیز همین عقیده است). این بود مفاد آیات قرآنی.[۳۸]
قصهاصحاب کهف در نظر اروپائیان
اروپائیان قصه اصحاب کهف را به طور خلاصه چنین نقل میکنند: در زمان «دکیوس» ۲۴۹ تا ۲۵۱ که مسیحیان را سخت شکنجه میداد هفت تن از جوانان اشراف به غار پناهنده شدند و دکیوس دستور داد که بر دهانه غار دیواری بکشند تا ایشان از گرسنگی و تشنگی بمیرند. ولی هفت تن در غار به خواب گران فرو رفتند و صد و پنجاه و هفت سال بعد در زمان «تئودز» دوم بیدار شدند. اروپائیان اصحاب کهف را به نام هفت تن خفتگان افسوس نامیدهاند.
«افسوس» یا «افز» یکی از شهرهای «ایونی» است که در آن هیکل «ارتمیس» ربة النوع صید وجود داشته و ارتمیس در روم «دیان» یا «دیانا» نامیده میشود. معبد ارتمیس از عجایب هفتگانه جهان بوده است و دو بار سبک بنای آن را تغییر دادهاند و «ادوآست» که میخواست به وسیله زشت کاری مشهور شود آن هیکل را سوزاند. مردم پس از او معبد را از نو بنا کردند و تمام مردم ایونی در خرج معبد شرکت جستند.
بنا بر آنچه گفته شد معلوم میشود که شهر افسوس محل مبارزه مسیحیت با هلنسیم بوده است.
مطلب دیگری که برای کشف حقیقت تاریخی توجه به آن لازم است این است که در زمان تئودز دوم مسیحیت قوت گرفته، نخست تئودز طرفدار مذهب نسطوری بوده و سپس به مذهب اوتیشس Eutychés گرویده و به موجب آن مذهب، مریم را مادر خدا دانسته است.
اوتیشس و پیروانش معتقد بودند که در مسیح فقط ماهیت الهی محقق است. شورای افز «اوتیشس» را محکوم ساخت و از دیرش بیرون راند. از سال ۴۵۴ دیگر نامی از اوتیشس برده نمیشود لکن پیروانش چندین بار امپراطوری رم را دچار اضطراب ساختهاند.[۳۹]
منبع قصة اصحاب کهف در نزد مسیحیان
قصهاصحاب کهف نخستین بار در قرن پنجم میلادی به وسیله «ژاک» اهل «ساروک» که خلیفۀ کلیسای سوریه بوده است در رسالهای سریانی تشریح شده و این رساله را شخصی به نام «گوگویوس» تحت عنوان «جلال الشهداء» از سریانی به لاتین ترجمه کرده است.
«جان کوخ» در مقام برآمده که اصل این قصه را به یکی از افسانههای یونانی بپیوندد. صاحب «ینابیع الاسلام» فقط اصل لاتینی آن را دیده و رساله لاتینی جلال الشهداء را به غلط نخستین اثر اصحاب کهف پنداشته است و معتقد است که مسیحیان به آن عقیده ندارند و آن را از جمله افسانههائی میپندارند که مادران برای خواب کردن کودکان خود میگویند. لکن چنان که دیدیم ثابت گردید که قصه اصحاب کهف دارای حقیقت تاریخی است و نص قرآن مجید هم با اصل واقعی تاریخی منافات ندارد و این مطلب در خاتمه مقال ثابت خواهد شد منتهی مفسرین و مورخین افسانه ساز، تار و پود داستانی بدین قصه دادهاند و آن را از اصلی تاریخی خود دور کردهاند.[۴۰]
نظر مفسرین ومورخین اسلامی نسبت به داستان اصحاب الکهف
داستان اصحاب کهف را باید به سه قسمت منقسم ساخت:
قسمت اول: توجه به خداپرستی
در قسمت اول «ثعلبی» سه روایت نقل میکند: روایت اول به صیغه مجهول، منقول است که سه نفر یهودی پیش عمر میآیند و سؤالاتی میکنند. عمر در جواب فرو میماند و با اشاره سلمان فارسی حضرت علی را برای جواب دعوت میکنند و آن حضرت سؤالات یهودیان را پاسخ میفرماید و دو تن یهودی به شرف اسلام مشرف میشوند.
یهودی سوم که عنادش بیشتر است راجع به اصحاب کهف پرسش میکند و حضرت علی قصه را برای او شرح میدهد و آن یهودی هم اسلام میآورد.
در این روایات، جزئیات تشریح شده اسامی اصحاب کهف و نام پادشاه و طول و عرض و طرز ساختمان قصرپادشاه ذکر گردیده است و اثر تصنع در آن هویدا است شاید به همین جهت بوده که ثعلبی روایت را با عبارت «یقال» شروع کرده است.
راوی روایت دوم «محمد بن اسحاق» است و این روایت از حوادث عادی زیاد دور نیست. راوی روایت سوم «وهب بن منبه» است و روایت وی با دو روایت دیگر کاملاً اختلاف دارد.
الف. بنا به روایت اول «دقیانوس» پادشاه افسوس بود قصری منیع و تاجی رفیع داشت و مدتی با قدرت و شکوه تمام بر کشور خود سلطنت میکرد، غرور، وی را بر آن داشت که دعوی ربوبیت کند و مردم هم پرستش او را گردن نهادند. وی را شش تن محرم اسرار بود که تدبیر مملکت را در عهده داشتند و مانند مردم دیگر، دقیانوس را میپرستیدند. روزی خبر رسید که پادشاه فارس به جنگی پادشاه فسوس میآید شاه را هراسی در دل و لرزهای در تن پدیدار شد و بیهوش بر زمین افتاد. شش تن خواص او در دل گفتند: چرا باید کسی را پرستش کنیم که از انبوه آدمیان میترسد؟ خدای قابل پرستش باید قدرت مطلق داشته باشد و چنین شخصی که فاقد قدرت است شایسته عبادت نیست. به تدریج این جوانان به مقتضای وحدت هدف به هم نزدیک شدند و انجمنها ساختند و به پرستش خدای یگانه پرداختند. جاسوسان به جمعیت ایشان پی بردند. پادشاه، ایشان را به حضور خواند و از ایشان بازخواست کرد آنان بر عقیدۀ خویش همچنان استوار باقی ماندند. پادشاه یک شب به ایشان مهلت تدقیق و تأمل داد. جوانان در همان شب تصمیم گرفتند و سر به بیابان نهادند. پس از پیمودن مقداری راه از اسب پیاده شدند و چندین فرسنگ پیاده ره سپردند تا این که در نزدیکی صبح به شبانی برخوردند و راز خود را با او در میان نهادند شبان با سگش به ایشان ملحق شد و هفت تن با هم در غار مسکن گزیدند و سگ پاسبان ایشان گردید. نام شش تن از اصحاب کهف به نقل طبری چنین است: «ماکسی میبیانوس»، «مالخوس»، «تملی خوس»(تملیخا)، «مارتی نیانوس»، «دیونی سوس»، «یوهانس».
بنا به روایتی دیگر روزی دقیانوس در حضور شش تن خواص خود با نخوتی تمام نشسته بود ناگاه گربهای به دربار وارد گردید و به قصد حمله به گربه دیگر در مسیر خود از آغوش پادشاه عبور کرد. پادشاه از هیبت گربه لرزان شد. خواص با خود اندیشیدند و در دل گفتند چگونه کسی که از حمله گربهای بترسد سزاوار پرستش و عبادت است.
ب. روایت دوم: به موجب روایت دوم در یکی از اعیاد میبایست شش جوان برای بت شهر ذبح شوند. هر یک از جوانان سر به صحرا نهاد و هر شش نفر در صحرا با یکدیگر ملاقات کردند هر کدام از خانه پدر خویش توشهای برداشته بود و آنان با شبان و سگش در آن غار مسکن گزیدند.
در روایت دیگر که به همین مضمون است از ذبح جوانانسخن در میان نیست و فقط روایت متذکر است که یکایک این جوانان به بطلان عبادت اصنام پی برده بودند و بر حسب تصادف در نقطهای مجتمع شدند و راز خود را در میان گذاشتند. (برای ربة النوع دیانا یا آرتمیس ذبح انسانی معمول بوده و اولین دفعه در یونان«لیکورژ» این نوع قربانی را ممنوع ساخت.)
ج. روایت سوم- «وهب بن منبه» ابتدای کار اصحاب کهف را به نحو دیگری روایت کرده وی گفته که یکی از حواریون عیسی خواست وارد شهر افسوس شود. بر دروازه شهر، بتی بود که واردین بایستی به آن سجده کنند. حواری هر چه کوشش کرد که از سجده به بت سرباز زند و وارد شهر گردد ممکن نشد، به ناچار از ورود به شهر صرف نظر کرد و در حمام خارج شهر به کار مشغول گردید و با جوانانی که به حمام میآمدند از آسمان و زمین و جهان دیگر سخن میگفت.
دیری نگذشت عده زیادی از جوانان به او علاقهمند شدند و صاحب حمام که منافعش زیاد شده بود کارگر خود را زیاد دوست میداشت. روزی یکی از شاهزادگان خواست با زنی وارد حمام شود، حواری او را ملامت کرد و شاهزاده آن بار شرمنده شد و موقتا از این کار صرف نظر کرد، اما بار دیگر، با زن به حمام بازگشت و این بار در برابر ملامت و توبیخ حواری، زبان به دشنام گشود و با زن به حمام درآمد و هردو در حمام هلاک شدند. حواری به قتل شاهزاده متهم گردید و ناچار از آنجا گریخت. شاه در مقام تعقیب آشنایان او برآمد و جوانانی که با او دوستی نزدیک داشتند سخت مورد تعقیب قرار گرفتند و این تعقیب موجب شد که همگی به او پیوستند و با او به غار پناهنده گردیدند. (در تفسیر صافی به نقل از کافی روایتی از حضرت صادق مسطور است، به موجب آن اصحاب کهف پیر بودهاند و به واسطه ایمان و قدرت فکر، قرآن آنان را جوان معرفی کرده است).[۴۱]
قسمت دوم – در غار
بنا به روایتی که به حضرت علی منسوب است اصحاب کهف را به محض ورود در غار خوابی گران فراگرفت و به موجب روایت ابن اسحاق، ایشان مدتی در غار میزیستند و یکی از آنان به لباس مبدل برای تهیه آذوقه به شهر میآمد و خواربار فراهم میکرد و به غار باز میگشت. میگویند دقیانوس با لشکری انبوه به تعقیب ایشان پرداخت ولی بر اثر رعب نتوانست وارد غار شود و به دستور یکی از خواص خود بر مدخل غار دیواری کشید تا آن جوانان از تشنگی و گرسنگی هلاک شوند و آنان سیصد یا سیصد و هفتاد و دو سال در خواب گران بودند.
روایت دیگری است که به موجب آن دقیانوس وارد غار شد و چشمان ایشان را مانند چشمان بیدار، گشوده دید و حال آنکه آنان در خواب بودند. بنابراین روایت ممکن است آیه ﴿وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ﴾[۴۲] ناظر به منظرهای باشد که پادشاه هنگام ورود به غار دیده است. بعضی میگویند پادشاه از پناهندگی ایشان به غار آگاه نشد و نام ایشان را بر لوحها نوشت و بر دروازهها آویخت تا هر که خبر ایشان را بازیابد، به اطلاع پادشاه برساند.
بعضی هم گفتهاند که مؤمنین، اسامی و وقایع آنان را در دو لوح نوشتند و در تابوت گذاشتند و زیر پایه دیوار دفن کردند تا آیندگان از خبر ایشان مطلع شوند. به زعم این دو گروه به مناسبت لوحههائی که ذکر شد آنان به اصحاب رقیم ملقب شدهاند. به زعم عدهای، رقیم اسم غار یا اسم وادی است که غار در آن واقع بوده است. در روایت منسوب به حضرت علی «رقیم» اسم غاری است که اصحاب کهف در آن مأوی گزیدند.[۴۳]
قسمت سوم: پس از بیداری
قطعا بیدار شدن اصحاب کهف پس از قرنها خواب گران یکی از عجائب است که برای وصافان، فسحت میدانی به وجود میآورد.
وصافان، تحیر و اضطراب ایشان را کاملا شرح دادهاند و گفتهاند که خشکیدن درختان و از میان رفتن چشمهای که بر دهانه غار بود بر حیرت ایشان افزوده.
تملیخا که در این داستان نقش مهمی را ایفا میکند و راهنمائی این قوم را بر عهده داشته بنا بر بعضی روایات به رتبه نبوت نیز مفتخر بوده است، برای خریداری غذا به شهر میآید و خود و خواربار فروش و اهل شهر و بالاخره حاکم را گرفتار حیرت میسازد.
تملیخا که میبیند که به کلی شهر عوض شده و بر دروازهها صورت حضرت عیسی را آویختهاند و کلیساها بنا کردهاند ولی تملیخا که سکه را به فروشنده ارائه میدهد به یافتن گنج متهم میشود و او را به رفتن در حضور حاکم تهدید میکنند. تملیخا به تصور آنکه هنوز حاکم شهر دقیانوس است مضطرب میگردد و دم به دم بر ترس و هراسش افزوده میشود تا در حضور حاکم راجع به دقیانوس میپرسد. به او میگویند که وی جباری بوده که سیصد سال پیش میزیسته و با قومش هلاک گردیده است. آنگاه تملیخا قصه را فاش میکند و حاکم را به غار میبرد. بنا به روایتی حاکم، واقعه را به اطلاع پادشاه روم میرساند و او برای مشاهده حال ایشان به افسوس میآید و با ایشان سخن میگوید به موجب بعضی از روایات، اهالی فسوس یا مردم روم در این زمان نسبت به مسئله قیامت اختلاف داشتند و خداوند اصحاب کهف را برای رفع اختلاف ظاهر ساخته است. (مؤید این روایات قسمتی از آیه ۱۸ از سورۀ کهف است). ﴿وَأَنَّ السَّاعَةَ لَا رَيْبَ فِيهَا﴾[۴۴] و سپس اصحاب کهف دوباره به خواب فرو میروند.
در این قسمت، روایات مختلف است: بنا بر یک روایت همین که تملیخا پیش یاران خود باز میگردد همگی از خدا قبض روح خود را میخواهند و به خواب میروند.
به موجب روایتی دیگر پس از ملاقات حاکم یا پادشاه روم خواب بر ایشان مسلط میشود.
میگویند: چوپانی برای آنکه آغلی برای گوسفندان خود فراهم کند، دیوار غار را برداشته و نخستین بار از حال ایشان آگاه شده است.
راجع به نام پادشاه وقت، نیز روایات مختلف است در روایت منسوب به حضرت علی نام پادشاه وقت «عبدالرحمن» بوده ولی بیشتر روایات نام پادشاه آن زمان را «تندیس» ضبط کردهاند که با تئودوز مشابهت نزدیک دارد.
ثعلبی در عرائس التیجان روایتی به صیغه مجهول نقل میکند مشعر براین که چهار تن از طرف پیغمبر مامور شدهاند که اصحاب کهف را ببینند اصحاب کهف هم زنده شده و به پیغمبرایمان آوردند و همین روایت حاکی است که ایشان یک بار دیگر در زمان ظهور مهدی موعود به دنیا باز خواهند گشت و به او ایمان خواهند آورد و سپس روح ایشان قبض خواهد شد و تا قیامت خواهند خوابید.
این بود خلاصه آنچه مفسرین و مورخین در این خصوص نوشتهاند.
اسامی اصحاب کهف و همچنین نام سگ ایشان مختلف ضبط شده و بعضی هم سگ ایشان را رقیم نامیدهاند ولی محل این واقعه را همه فسوس ضبط کردهاند.
عربها دو شهر را به نام افسوس میشناسند یکی شهر «افز» دیگر شهر «کاپادوکیه» که در قدیم «عربسوس» نامیده میشده و بعد به صورت آبسوس تخفیف یافته و سپس به افسوس مبدل شده است. رحالان و جهانگردان قدیم (بنا به نقل یاقوت در معجم البلدان جلد ۲ صفحه ۸۰۶ و ابن خرداد صفحه ۱۰۶ - ۱۱۰ و ابوریحان بیرونی در آثار الباقیه صفحه ۲۹۰) در شهر آبسس کهفی یافتهاند که در آن سیزده جسد خشک شده وجود داشته است و در تاریخ آل سلاجقه جلد۴ صفحه ۱۵۲ تصریح شده که شهر عربسوس شهر اصحاب کهف است. (ممکن است یافته شدن سیزده جسد در عربسوس و تقارب لفظی عربسوس با افسوس سبب ظهور این شایعه شده باشد).[۴۵]
پانویس
- ↑ «و بدینگونه ما آنان را (از خواب) برانگیختیم تا از هم باز پرسند؛ یکی از آنان گفت: چقدر درنگ داشتهاید؟ گفتند: یک روز یا پارهای از یک روز درنگ داشتهایم؛ گفتند: پروردگارتان از اندازه درنگی که داشتهاید آگاهتر است؛ اکنون از خویش یک تن را با این درهمتان به شهر گسیل دارید که بنگرد کدام خوراک پاکیزهتر است تا برایتان از آن رزقی آورد و باید نرمی کند و کسی را از (بودن) شما نیاگاهاند» سوره کهف، آیه ۱۹.
- ↑ «و امّا آن دیوار، از آن دو نوجوان یتیم در آن شهر بود و زیر آن گنجی از آن آن دو و پدرشان مردی شایسته بود، بنابراین پروردگارت از سر بخشایش خویش اراده فرمود که آنان به برومندی خود برسند و گنجشان را بیرون کشند و من آن کارها را از پیش خویش نکردم، این بود معنی آنچه بر آن شکیبایی نتوانستی کرد» سوره کهف، آیه ۸۲.
- ↑ قصههای قرآن، راشدی، ص۴۷۱.
- ↑ اطلاعات قرآن، ص۱۰۰.
- ↑ قصههای قرآن، جاد المولی، ص۲۱۸.
- ↑ قصههای قرآن، جاد المولی، ص۲۱۹.
- ↑ پیدایش ۱۸:۱۴؛ مزمور ۲:۷۶.
- ↑ دایرة المعارف کتاب مقدس، ص۷۶۶؛ توضیح: وصف قریه به «مدینه» خود در قرآن گاهاً حاکی از بزرگ بودن قریه است.
- ↑ فرزانه، محرم، اماکن جغرافیایی در قرآن، ص۷۳۲.
- ↑ «آیا پنداشتهای که اصحاب کهف و رقیم از نشانههای ما (چیزی) شگرف بودهاند؟» سوره کهف، آیه ۹.
- ↑ نصیری، منصور، مقاله «اصحاب کهف»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۳.
- ↑ «آیا پنداشتهای که اصحاب کهف و رقیم از نشانههای ما (چیزی) شگرف بودهاند؟» سوره کهف، آیه ۹.
- ↑ «(یاد کن) آنگاه را که آن جوانان به غار پناه بردند، و گفتند: پروردگارا! به ما از سوی خویش بخشایشی رسان و از کار ما برای ما رهیافتی فراهم ساز» سوره کهف، آیه ۱۰.
- ↑ «پس آنان را در آن غار چندین سال به خواب بردیم» سوره کهف، آیه ۱۱.
- ↑ «و اکنون که از آنان و از آنچه جز خداوند میپرستند کناره جستید، در غار پناه گیرید تا پروردگارتان بخشایش خویش را بر شما بگسترد و از کارتان برای شما نوایی فراهم سازد» سوره کهف، آیه ۱۶.
- ↑ «و خورشید را چون بر میآمد میدیدی که از غار آنان به راست میگرایید و چون غروب میکرد در سوی چپ از آنان میگذشت و آنان در جای گشادهای از آن (غار) بودند؛ این از نشانههای خداوند است؛ هر که را خداوند راه نماید، رهیافته است و هر که را بیراه نهد، هرگز برای او سروری رهنما نخواهی یافت» سوره کهف، آیه ۱۷.
- ↑ «و در غار خود سیصد سال درنگ داشتند و نه سال بر آن افزودند» سوره کهف، آیه ۲۵.
- ↑ فرزانه، محرم، اماکن جغرافیایی در قرآن، ص ۱۱۲.
- ↑ المنجد، ص۱۶۲۵.
- ↑ مفردات، ج۳، ص۸۷.
- ↑ قاموس قرآن، ج۶، ص۱۵۴.
- ↑ الاتقان سیوطی، ص۴۵۳.
- ↑ فرزانه، محرم، اماکن جغرافیایی در قرآن، ص ۱۱۴.
- ↑ لسان العرب، ج۹، ص۳۱۰.
- ↑ «آیا پنداشتهای که اصحاب کهف و رقیم از نشانههای ما (چیزی) شگرف بودهاند؟» سوره کهف، آیه ۹.
- ↑ «پس آنان را در آن غار چندین سال به خواب بردیم» سوره کهف، آیه ۱۱.
- ↑ «و اکنون که از آنان و از آنچه جز خداوند میپرستند کناره جستید، در غار پناه گیرید تا پروردگارتان بخشایش خویش را بر شما بگسترد و از کارتان برای شما نوایی فراهم سازد» سوره کهف، آیه ۱۶.
- ↑ «و خورشید را چون بر میآمد میدیدی که از غار آنان به راست میگرایید و چون غروب میکرد در سوی چپ از آنان میگذشت و آنان در جای گشادهای از آن (غار) بودند؛ این از نشانههای خداوند است؛ هر که را خداوند راه نماید، رهیافته است و هر که را بیراه نهد، هرگز برای او سروری رهنما نخواهی یافت» سوره کهف، آیه ۱۷.
- ↑ «و در غار خود سیصد سال درنگ داشتند و نه سال بر آن افزودند» سوره کهف، آیه ۲۵.
- ↑ «آیا پنداشتهای که اصحاب کهف و رقیم از نشانههای ما (چیزی) شگرف بودهاند؟» سوره کهف، آیه ۹.
- ↑ ترجمه المیزان، ج۱۳، ص۴۰۸.
- ↑ دائرةالمعارف قرآن کریم، اعلام قرآن.
- ↑ دائرة المعارف بزرگ اسلامی.
- ↑ نوریها، حسن علی، مقاله «اصحاب کهف»، دانشنامه معاصر قرآن کریم، ص ۲۵۴-۲۵۷.
- ↑ اعلام القرآن؛ کشف الاسرار، ج۵، ص۶۴۳.
- ↑ نوریها، حسن علی، مقاله «اصحاب کهف»، دانشنامه معاصر قرآن کریم، ص ۲۵۴-۲۵۷.
- ↑ «پس آنان را در آن غار چندین سال به خواب بردیم» سوره کهف، آیه ۱۱.
- ↑ خزائلی، محمد، اعلام قرآن، ص169-171.
- ↑ خزائلی، محمد، اعلام قرآن، ص171-172.
- ↑ خزائلی، محمد، اعلام قرآن، ص172.
- ↑ خزائلی، محمد، اعلام قرآن، ص173-176.
- ↑ «و تو آنان را بیدار میپنداشتی در حالی که آنان خفتهاند و ما آنها را (در خواب) به راست و به چپ میغلتانیم و سگشان بازوان بر درگاه (غار) گسترده (و خفته) بود و اگر از (حال) آنان آگاه میشدی از آنها روی میگرداندی، سخت میگریختی و از بیم آنان آکنده میگشتی» سوره کهف، آیه ۱۸.
- ↑ خزائلی، محمد، اعلام قرآن، ص176-177.
- ↑ «و بدینگونه (مردم را) از حال آنان آگاهانیدیم تا بدانند که وعده خداوند راستین است و در رستخیز تردیدی نیست؛ آنگاه (مردم) در کار خویش، میان هم کشمکش کردند؛ گفتند بنایی بر (غار) آنان بسازید (تا داستانشان آشکار نگردد)- پروردگارشان بر (احوال) آنان آگاهتر است» سوره کهف، آیه ۲۱.
- ↑ خزائلی، محمد، اعلام قرآن، ص177-179.