طبق جهانبینی ماتریالیستی، هستی، مساوی با ماده است و غیر ماده، مساوی با نیستی و عدم است.
مارکسیسم بر اساس منطق دیالکتیک، تکامل ماده را ناشی از تضاد میان "نهاد" یا "تز"، که وضعیت نخستین و نقطۀ صفر حرکت ماده است، با "دیگر نهاد" یا "آنتیتز" که از درون ماده میجوشد، میداند. نتیجۀ این تضادّ، پیدایش "برنهاد" یا "سنتز" است که مادّۀ برتر است. پس از پیدایش مادّۀ برتر یا "سنتز"، همین مادۀ برتر، دگربار بهعنوان "تز" یا "نهاد" جدید با ضد درونی خود درگیر خواهد شد. در نتیجۀ این تضاد و جنگ درونی، "سنتز" یا "برنهاد" جدیدی متولّد می شود و این جریان، همچنان ادامه خواهد داشت و بدین ترتیب، مادّۀ تشکیل دهندۀ جهان در یک حرکت تکاملی دیالکتیکی مستمری، همواره در حال تکامل و دگرگونی و انتقال از وضعیتی به وضعیتی فراتر است.
ماتریالیسم تاریخیمعتقد است جامعۀ نخستین بشری که به آن جامعۀ کمون اولیه نیز می گوید، جامعهای خالی از تضاد و درگیری بوده و در آن، هیچ نوع مالکیت و دولت و حکومتی نبوده است.
در جامعۀ کمون نخستین، به دلیل آنکه از ابزار تولید خبری نبوده هر کس به اندازۀ توانش کار میکرده و به اندازۀ نیازش بهره میبرده است. و چون انسانها با دست خود کار میکردهاند حاصل کار هرکس، تنها به اندازۀ نیازش بوده است. در این جامعه، چون تولید بیش از نیاز امکان نداشته، مالکیت خصوصی وجود نداشته، و لذا حکومت و دولت نیز که برای حراست و نگهبانی از مالکیت خصوصی پدید میآید، وجود نداشته است.
انگلس[۱] میگوید: "دولت در ازل وجود نداشته است. جوامعی بودهاند که بدون دولت سرکردهاند و از دولت و قدرت دولتی، هیچ تصوری نداشتهاند، در یک مرحلۀ معین از تکاملاقتصادی که لزوماً به تقسیم جامعه به طبقات مربوط بود، دولت به علت این تقسیم به صورت یک ضرورت در آمد"[۲].
پس از پیدایش ابزار تولید و افزایش تولید بهگونهای که هر انسانیقادر شد بیش از اندازۀ نیازش تولید کند، بهرهکشی آغاز شد و به تدریج جامعه به دو طبقه تقسیم شد: طبقۀ دارا و طبقۀ ندار، یا به عبارت دیگر: بهره کش و مولد، یا استثمار کننده و استثمار شونده و به قول انگلس: "اولین تقسیم کار اجتماعی بزرگ با ازدیاد بارآوری کار - یعنی ازدیاد ثروت و توسعۀ عرصۀ تولید - تحت آن شرایط عام تاریخی معین، لزوماً بردهداری را به دنبال خود آورد. از اولین تقسیم کار اجتماعی بزرگ، اولین تقسیم بزرگ جامعه به دو طبقه تولد یافت: اربابان و بردگان، استثمارکنندگان و استثمارشوندگان"[۳].
و نیز میگوید: "در اکثر دولتهای تاریخی، حقوقشهروندان بر طبق ثروت آنها معین می شود. و بدین طریق این حقیقت مسلّم را مستقیماً ابراز میدارد که دولت، یک سازمانِ طبقۀ داراست برای حفاظت خود در مقابل طبقۀ ندار"[۴].
با رشد ابزار تولید و فشار متزاید طبقۀ بهرهکش بر طبقۀ مولد، تضاد بین دو طبقه شدت گرفته تا به مرحلۀ انفجار میرسد و در نتیجۀ انفجار تضاد اجتماعی، طبقۀ مولد و زحمتکش پیروز میشود، و دولت و قدرت و ثروت در اختیار او قرار می گیرد، تا دگرباره جنگ طبقاتی جدیدی آغاز شود و این بار، طبقۀ قدرتمند و بهرهکش جدید با طبقۀ زیردست و زحمتکش جدید، به جنگ برخیزد. سرانجام این جنگ طبقاتی نیز، پیروزی طبقۀ زحمت کش جدید را نتیجه میدهد و بدین ترتیب، جامعۀ بشر پیوسته در حال تغییر و تحول دائمی به سوی وضعیتی بهتر وکامل تر از وضعیت کهنۀ خود خواهد بود.
این جنگ طبقاتی بین طبقات اجتماعی، پس از دورۀ کمونیسم نخستین، ابتدا به پیدایش جامعۀ بردهداری، و سپس جامعۀ ارباب رعیتی و پس از آن، جامعه اشرافی و بورژوازی و سرانجام جامعۀ سرمایهداری منجر گردید. طبق نظریۀ ماتریالیسم تاریخی، قوانین حتمی حاکم بر تاریخ، جامعه سرمایهداری را نیز درهم خواهد کوبید و از بین خواهد برد و پس از آن، جامعۀ سوسیالیستی و سرانجام جامعۀ کمونیسم نهایی، سرنوشتجامعۀ بشر را برای همیشه رقم خواهد زد.
هستی، مساوی با ماده است و مادۀ اصلی جهان، قدیم بالذات است؛
هر شیئی نقیض خود را دربر دارد؛ و در نتیجۀ نبرد میان شیء و نقیض درونی خود (تز و آنتی تز)، حرکت تکاملی دیالکتیکی ماده منجر به پیدایش ماده برتر (سنتز) خواهد شد و بدین ترتیب، مادۀ جهان، به طور پیوسته در حال حرکت تکاملی است؛
جامعۀ بشری همچون سایر بخشهای جهان هستی در حال حرکت تکاملی دیالکتیکی است و پس از مرحلۀ کمون نخستین، همواره از دل طبقۀ حاکم ثروتمند، طبقه محکوم و زحمت کش، سربرآورده و با آن در تضاد و کشمکش است. حاصل این تضاد، همواره پیروزی طبقۀ زیر دست است؛
پیدایش جنگ طبقاتی، نتیجۀ تضادی است که میان رشد ابزار تولید که روابط اقتصادی نوین را نتیجه میدهد، با روابط اقتصادی قدیم است. روابط اقتصادی، زیربنای ترکیب جامعۀ طبقاتی است که در نتیجۀ تضاد بین روابط اقتصادی قدیم و جدید، میان طبقۀ ثروتمند طرفدار روابط اقتصادی قدیم، با طبقۀ زحمتکش و رنجدیدۀ طرفدار روابط اقتصادی جدید، تضاد به وجود میآید که نتیجۀ آن، پیروزی طبقۀ زحمتکش طرفدار ابزار تولید جدید و روابط اقتصادی جدید برخاسته از آن است؛
پدیدۀ دولت، نتیجۀ جنگ طبقاتی است و ابزاری جهت حفظمنافع طبقۀ برخوردار و ثروتمند علیه طبقۀ زحمتکش است؛ به همین سبب در جامعۀ سرمایهداری، جنگ بین طبقۀ کارگر و طبقۀ سرمایهدار منجر به انهدام قدرتحاکم طرفدار طبقۀ سرمایهدار و تشکیل دیکتاتوری پرولتاریا خواهد شد که در این مرحله، طبقۀ سرمایهدار در حاکمیت و دولت نمیتواند سهیم باشد؛ لهذا حکومت در دورۀ سوسیالیستی، میان حزب کارگران به شیوۀ دموکراسی و نسبت به طبقۀ سرمایهدار به شیوۀ دیکتاتوری عمل خواهد کرد تا آنگاه که ریشۀ طبقۀ سرمایهداری بخُشکد و جامعۀ بیطبقۀ کارگری و مولد پدید آید. در این مرحله که مرحلۀ کمونیسم نهایی است، بساط دولت و حکومت برچیده میشود؛ زیرا در این مرحله از رشدجامعۀ بشر، مالکیتی وجود ندارد تا نیازی به دولت باشد تا از آن مالکیت در برابر طبقۀ ندار نگهبانی و حمایت و حراست نماید.
همانگونه که اشاره شد، جهانبینی سیاسیماتریالیسم دیالکتیک، بر سه پایۀ اصلی مبتنی است که در اینجا به طور مختصر و گذرا به بیان برخی از اشکالات عمدۀ هریک از این سه پایۀ اصلی میپردازیم"
هیچ قضیه و گزارۀ فلسفی یا علمی ثابت و قطعی، به انداز گزارۀ "این جهان خداوندگاری حکیم و توانا دارد" از دلایل و براهین قطعی و متنوع و روشن و با روشهای فلسفی، عقلی و علمیتجربی - مستند به استقراء - برخوردار نیست؛ به گونه ای که تشکیک در این قضیۀ شِبه بدیهی، به مثابۀ تشکیک در همۀ قضایا و گزاره های علمی و فلسفی است.
تفصیل و تبیین این مطلب را می توان در کتابهایی که در این خصوص تدوین شده یافت.
مساوی بودن هستی با ماده، مغالطۀ روشنی است؛ زیرا در عالم امکان، گزارۀ "ماده هست" به همان اندازه ممکن است که گزارۀ "غیر ماده هست"؛ زیرا در هر دو گزاره، "ضرورت عدم"، منتفی است. و در عالم وقوع، اثبات مادّه، متوقف بر ادراکخواص ماده است که از دو جهت با اثبات وجود غیر مادّی تلازم دارد:
ادراک، خود حقیقتی غیر مادی است؛ زیرا دارای صفات ماده نیست؛
امکان ذاتی، وجود شئ را توجیه نمیکند؛ یعنی برای وجود ماده یا هر شئ ممکن، کافی نیست. وجود شئ تنها در صورتی توجیهپذیر است که ضرورت پیدا کند و ضرورت، تنها از مبدأ ضروری یا واجب بالذات نشأت میگیرد و ماده نمیتواند واجب بالذات باشد؛ زیرا واجب بالذات:
قابل عروض حوادث و تغییر نیست؛ در حالی که تغییر و حادثهپذیری، از لوازم ماده است؛
نهایت پذیر و حد پذیر نیست؛ زیرا عروض حد و نهایت، به معنای عروض عدم است و عروض عدم، بر واجب بالذات ممتنع است؛ درحالی که حد و نهایت، از لوازم وجود ماده است.
مبدأ بودن ماده، تکامل موجودات را توجیه نمی کند؛ زیرا کمال در هر شئ، به معنای افزایش وجود است و مادهای که خود، فاقد کمال یا فزونی وجود است، نمیتواند بخشنده آن باشد. منطق دیالکتیکی، نه تنها نمی تواند پدیدۀ تکامل را توجیه کند، بلکه مشکل تکامل را مضاعف میکند؛ زیرا در تکامل ماده، مشکلی که هست، مشکل فقدان علت کمال است که با روش دیالکتیکی، نه تنها این مشکل حل نمیشود، بلکه افزون بر آن، مشکل دیگری که اجتماع نقیضین است پدید میآید. بنابراین، منطق دیالکتیکی در زمینۀ توجیه تکامل موجودات با دو مشکل روبه روست:
مشکل علیت؛ زیرا نقیض شیء، نفی آن است و نفی شیء، نه تنها افزایش وجود شیء را توجیه نمیکند، بلکه اصل وجود آن را نفی میکند. و خلاصه آنکه نفی شیء، نمیتواند علت افزایش وجود شیء شود؛
مشکل تناقض؛ زیرا در روش دیالکتیکی، تکامل به وسیلۀ اتحاد دو نقیض توجیه می شود؛ درحالی که نقیض هر شیء، نفی آن شیء است و تا شیء وجود دارد، نفی آن وجود ندارد و وقتی نفی آن موجود می شود، وجودش منتفی است. بنابراین، وجود همزمان دو نقیض، معقول نیست تا چه رسد اتحاد آن دو، تا بتواند توجیهگر تکامل و افزایش وجود شیء باشد.
مبدأ بودن ماده برای جهان هستی، پیدایش موجودات متفاوت را توجیه نمی کند؛ زیرا به فرض ذاتی بودن وجود برای ماده، آنچه از مادۀ نخستین زاده می شود، باید نظیر همان مادۀ نخستین سادۀ محض باشد. دگرگونیهای پدیدآمده در جهان، فاقد علت توجیه کنندۀ پیدایش آنهاست.
جهانی که ما در آن زندگی می کنیم، هدفدار است، بلکه ترکیبات و پیچیدگی های وجود هر موجودی حکایت از وجود هدفی حساب شده در وجود آن موجود است. هدفداری موجودات چه در کلان جهان هستی و چه در رابطه با موجودیت خُرد هر موجود از بدیهی ترین پدیدههای جهان هستی است؛ درحالی که مادی بودن جهان هستی و مبدأ بالذات بودن ماده برای جهان، با این هدفداری دقیق و فراگیر، سازگار نیست.
فعالیت های ادراکی آدمی؛ نظیر: علم حضوری - به ویژه آگاهیانسان نسبت به خویشتن و فعالیتهای خویش - ادراک صور محسوسه مطابق با واقعیت خارجی امور محسوس. با آنکه مادۀ ذهن و تشکیلات مادی دستگاه ادراکآدمی فاقد این خواص میباشد؛ حتی پس از فعل و انفعالات ادراکی چنین نیست که خصوصیات خارجی شیء ادراکشده در ذهن، به نحو مادی حاصل شوند؛ بلکه حصول این خصوصیات مادی با همان کیفیت محسوس در ذهن ممتنع است؛ زیرا کوه و ماه و خورشید و دریا و گیاه را نمی توان با همان وزن و حجم و رنگ و خصوصیات مادی دیگر در ذهن حاضر نمود و بر فرض حضور، ملازم با ادراک نیست؛ درحالی که ما این حقایق را با همان کیفیت های ویژۀ آنها ادراک میکنیم؛
رؤیاها، و پیشگوییهای رؤیاها به هیچ وجه به وسیلۀ مادۀ جسمآدمی قابل توجیه نیستند. رؤیا و پیشگوییهای رؤیایی در زندگیبشر، حقیقت انکارناپذیری است؛
تعطیل ادراک در موارد غفلتروح، به رغم سلامتی و فعالیت همۀ اجزای مادی دستگاه ادراک و نیز حصول همۀ شرایط مادی ادراک از قبیل نگاه کردن در دیدنیها یا لمس کردن در ملموسات و امثال آن در سایر محسوسات، دلیل روشنی بر تجرد ادراک و نفس مدرکۀ انسانی است؛
وجداناخلاقی، به وسیلۀ ماتریالیسم قابل توجیه نیست. اینکه آدمی در اندرون خود ندایی احساس می کند که او را به رفتارنیک وادار و از رفتارزشت باز می دارد و در صورت ارتکاب خلاف، او را سرزنش می کند، جای هیچگونه تردید نیست. و معلوم است که چنین ندایی نمیتواند از مادۀ بیجان و حسّ برخیزد.
قانون عکسالعمل طبیعی رفتارهای آدمی که از آن به قانون مکافات طبیعی یاد می شود، دلیل دیگری بر بطلان نظریۀ مادی گری است. تجربۀ اجتماعیزندگیانسان، بر این حقیقتگواه است که رفتارهای بد انسانها در همین عالم، عکسالعمل بد در پی دارد و رفتار خوب انسان ها عکسالعمل خوب در پی دارد، تا جایی که این تعامل طرفینی بین انسان و طبیعت نیز مشاهده می شود؛ به گونه ای که رفتار بد با طبیعت، پاسخ منفی طبیعت را در پی دارد. شاهد بر این تجربۀ اجتماعی، ضرب المثل هایی است که بدین مضمون "هر که بد بکارد بد درو میکند"، در همۀ فرهنگ ها و ادبیاتجوامع بشری شایع است. قرآن کریم، با اشاره به همین قانون مکافات طبیعی می فرماید: ﴿وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ وَلَكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾[۶]. و نیز در جای دیگر میفرماید: ﴿ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ﴾[۷]. در هر صورت، وجود قانون مکافات عمل در جهانطبیعت و در رابطۀ انسان با محیط پیرامونی خویش، قابل انکار نیست. این قانون طبیعی، گواهی دیگر بر بطلان نظریۀ ماتریالیستی در تبیینجهان است.
تجربۀ اجتماعی دیگری که گواه دیگری بر بطلان نظریۀ ماتریالیستی است، پاسخی است که انسانها در اغلب موارد نیاز و اضطرار، از طریق دعا و التجاء به درگاه خدای متعال دریافت می کنند. اینکه انسانها در موارد اضطرار و نیاز، هنگامی که به خدا روی آورده و به دعا و نیاز به درگاه او میپردازند، پاسخ مثبت دریافت می کنند و مشکل و نیاز آنها برطرف میشود، از روشنترین و شایع ترین حقایق زندگی انسانهاست که گواه روشنی بر وجود خالق یکتای مهربان و حکیم و تواناست. قرآن کریم، به طور مکرر به این حقیقت اشاره میکند، از جمله:
در کتاب مبانی و مفاهیم مارکسیسم آمده است: "وحدت ضدین، قانون اصلی جهان هستی است. وحدت ضدین، عمدهترین قانون دیالکتیک ماتریالیستی و عصاره و هستۀ آن است. همۀ مقولات دیالکتیک مارکسیستی در هر زمینهای، بیان قانونوحدت ضدین است".
لنین[۱۲] میگوید: "دیالکتیک را می توان به طور مختصر با تئوریوحدت ضدین تعریف کرد"[۱۳].
امروزه سخیف بودن نظریۀ دیالکتیک بر همگان - حتی بسیاری از کمونیست های قدیمی مدافع سرسخت آن - روشن شده است و منابع فلسفی فراوانی از جمله آنچه در گذشته بدان اشاره کردیم با دلائل متقن و براهین عقلی و تجربی فراوانی بطلان آن را اثبات کردهاند. در اینجا اشارهگونه و بسیار مختصر، بطلان این نظریه را در چند بند روشن می کنیم:
وحدت اضداد به ما می فهماند که دو ضد یا بیشتر وجود دارد که با یکدیگر متّحد می شوند و بدین ترتیب حرکت به وجود می آید. سؤالی که در اینجا پیش می آید این است که: هر یک از ضدهایی که متّحد میشوند، خود، یک شیء واحدند یا آنکه آنها نیز دو ضدند؟ اگر واحدند، قانونوحدت اضداد در هر یک از دو ضد نقض میشود؛ زیرا هر یک از دو ضد، شیء واحد خالی از تضاد است که از قانونوحدت اضداد بر نیامده است و اگر هر یک از دو ضد (دو طرف تضاد) یکی نیستند، بلکه دو شیء متضادند، پس اتحاد ضدین در مورد آنها صادق نیست؛ زیرا هر یک از آنها دو شیء متضاد غیر متحد است.
بر مبنای منطق دیالکتیک، دو طرف تضاد در نتیجۀ مبارزه با یکدیگر متحد می شوند، لکن آنچه عقل می گوید و تجربه نیز آن را نشان می دهد، این است: نتیجۀ تضاد دو نیروی متعاکس، یا نابودی هر دو یا یکی از آن دو است. تضاد و کشمکش و مبارزه، هیچگاه وحدت را نتیجه نمیدهد.
به فرض آنکه مبارزه بین دو شیء، وحدت را نتیجه دهد، سؤالی که مطرح میشود این است: آیا در فرض وحدت، ضدین همچنان به تضاد خود ادامه می دهند یا آنکه پس از اتحاد، تضاد آنها از میان می رود؟ اگر تضاد آنها از بین برود، ضدین نیستند تا اتحاد ضدین اتفاق افتد و اگر تضاد آنها از بین نرود و همچنان در جنگ و مبارزه ناشی از تضاد باشند، اتحادی صورت نگرفته است.
دیالکتیک با ماتریالیسم نیز نمی تواند سازگار باشد؛ زیرا بر مبنای دیالکتیک، هر شیئی، ضد خود را در بر دارد. بنابراین، مادۀ نخستین جهان نیز باید ضد خود را یعنی نفی ماده را در بر داشته باشد. نفی مادّه، به معنای نفیماتریالیسم است.
طبق آنچه طرفداران ماتریالیسم دیالکتیک مورد تأکید قرار میدهند، قانون دیالکتیک، قانون عامی است که همۀ جهان را در بر میگیرد، از جمله اندیشه و تفکرانسان را. در اینجا این سؤال مطرح میشود: آیا اندیشۀ منطق دیالکتیک نیز محکوم قانون عام دیالکتیک است، که در نتیجه با ضد خود در مبارزه باشد و پس از مبارزۀ با ضد خود، با ضد خود متحد شده و شیء ثالثی که کامل تر از هر دو ضد است، به وجود آید؟
اگر اندیشۀ منطق دیالکتیک نیز مشمول تضاد دیالکتیکی است، که باید به نفی دیالکتیک روی آورد و آن را اندیشۀ صحیح و درست تلقی نمود؛ زیرا نتیجۀ قانون عمومی تضاد دیالکتیکی است و اگر اندیشۀ منطق دیالکتیک، مشمول قانون عام تضاد دیالکتیکی نیست، بنابراین عمومیت این قانون مخدوش است و اگر در این مورد استثناء بپذیرد، در سایر موارد نیز استثناء پذیر خواهد بود[۱۶].
مارکسیسم، با تحلیل جامعه و تاریخ با نگاه ویژۀ خود که بر جهانبینی عمومی ماتریالیسم دیالکتیک مبتنی است، تحولات جامعۀ بشر را در بستر تاریخ، برخاسته از تضاد طبقاتی میداند؛ تضاد میان طبقۀ مالک ابزار تولید، که کار نمی کند و با بهره کشی از طبقۀ زحمت کش و کارکن بر ثروت و قدرت خود می افزاید و طبقۀ زحمت کش، که کار میکند؛ لکن بهره ای از کار خود نمی برد؛ زیرا منافع ناشی از کار او به وسیلۀ طبقۀ استثمارگر مالک ابزار تولید، به سرقت برده میشود.
تنها چیزی که به تولیدگر زحمت کش داده می شود، لقمۀ نان بخور نمیری است که او را سر پا نگه دارد تا بتواند به نفع طبقۀ استثمارگر و بهره کش کار و تولید کند. نتیجۀ این تضاد طبقاتی، فربهتر شدن هرچه بیشتر مالکان و ثروتمندان و گرسنه تر شدن و لاغر تر شدن هر چه بیشتر طبقۀ زحمتکش و تولید گر است.
در جامعۀ نخستین بشر که خبری از ابزار تولید نبود، طبقه ای وجود نداشت. پس از پیدایش ابزار تولید، مالکیت به وجود آمد و جامعه به دو طبقۀ مالک ابزار تولید، که کار نمی کرد و مالک بود و طبقۀ تولیدگر و زحمت کش که کار می کرد و مالک نبود، تقسیم شد و بدین ترتیب، دورۀ نخستین تاریخبشر که به آن "کمونیسم نخستین" یا "جامعه کمون اولیه" می گویند، پایان یافت و با تداوم جنگ طبقاتی در تاریخبشر، دورههای پنجگانۀ تکاملجامعۀ بشر، یکی پس از دیگری شکل گرفت. ابتدا دورۀ بردهداری پدیدار گشت، پس از آن دورۀ ارباب رعیتی و سپس دورۀ اشراف و بورژوایان و سرانجام، دورۀ سرمایهداری نوین، که در این دوره، تضاد طبقاتی به نهایت اوج خود می رسد و در نتیجۀ تضاد و کشمکش میان طبقۀ سرمایهدار، که مالک ابزار تولید است و طبقۀ کارگر، که کار میکند ولی مالک ابزار تولید نیست و طبق قوانین حتمی ماتریالیسم تاریخی، عاقبت طبقۀ کارگر به پیروزی خواهد رسید و قدرت سیاسی را در چارچوب نظامدموکراسی درونکارگری و دیکتاتوری برونکارگری(دیکتاتوری پرولتاریا) به دست خواهد گرفت و طی مبارزهای سخت با سرمایه داران و بقایای نظام سرمایهداری، طومار سرمایهداران و نظامسرمایه داری را درهم خواهد پیچید و سر انجام، جامعۀ بیطبقۀ کمونیسم نهایی را بر پا خواهد کرد؛ در این دوره که آخرین مراحل تکاملبشر و آخرین ایستگاه تحولات دیالکتیکی تاریخانسان است، نیازی به دولت و حکومت نخواهد بود؛ زیرا نیاز به دولت برای حمایت سرمایهداران و مالکان بود و با برقراری کمونیسم پایانی یا نهایی، مالکیت از میان می رود و نیاز به حکومت و دولت نیز از جامعۀ بشر رخت خواهد بست. انگلس می گوید: "دولت از ازل وجود نداشته است، جوامعی بودهاند که بدون دولت سر کرده اند و از دولت و قدرت دولتی هیچ تصوری نداشته اند. در یک مرحلۀ معین از تکاملاقتصادی که لزوماً به تقسیم جامعه به طبقات مربوط بود، دولت به علت این تقسیم بهصورت یک ضرورت درآمد. اکنون ما با گام هایی سریع به مرحلهای از تکامل تولید نزدیک می شویم که در آن، نه تنها وجود این طبقات ضرورت خود را از دست داده است، بلکه یک مانع قطعی در تولید نیز خواهد شد. این طبقات به همان ناگزیری که در یک مرحلۀ اولیه پدیدار شدند، ناپدید خواهند شد. همراه با آنها دولت نیز به طور ناگزیری از میان خواهد رفت. جامعه که تولید را برمبنای یک مراودۀ آزاد و برابر تولیدکنندگان تجدید سازمان خواهد کرد، آنگاه ماشین دولت را به جایی خواهد فرستاد که به آنجا متعلق است، در موزۀ آثار عتیقه در کنار دوک نخریسی و تبر مفرغی"[۱۷].
برای آشکار شدن بطلان ماتریالیسم تاریخی و نتایج تخیلی و دور از واقعیتی که متفکران مارکسیسم و به ویژه انگلس در متن بالا بر آن مترتب کردهاند، کافی است نگاهی به تاریخ گذشتۀ جامعۀ بشر و وضعیت حال آن بیفکنیم.
فرضیۀ تقسیم طبقاتی جوامع براساس نوع روابط اقتصادی مبتنی بر مالکیت ابزار تولید و عدم مالکیت آن، تخیلی بیش نیست. در جوامع گوناگون بشری دستهبندی های گوناگونی بوده و هست. این دستهبندی ها گاه براساس گرایش های فکری و اعتقادی، گاه براساس منافعاقتصادی، گاه براساس منافع و گرایشهای سیاسی، گاه براساس تفاوت های قومی و قبیلهای و گاه براساس دیگر شکل میگرفته است. اگر به دقت به تاریخبشر بنگریم، عمده ترین دسته بندی ها را براساس اعتقادی و نیز رقابت سیاسی می یابیم؛ بدون اینکه منافعاقتصادی نقش اساسی و محوری در این دسته بندی ها داشته باشد؛ بلکه در اغلب جبهه گیری ها و دستهبندیها طبقات مرفّه و زیر دستان آنها در یک جبهه قرار گرفتهاند؛ جبهه گیری حاکمان ستمگر و مرفهین طرف دار آنها به همراه زیردستان پیرو آنان علیه پیامبران الهی در طول تاریخ که در قرآنکریم، فراوان به آن اشاره شده است، نمونهای از این نوع دسته بندی است﴿وَإِذْ يَتَحَاجُّونَ فِي النَّارِ فَيَقُولُ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا نَصِيبًا مِنَ النَّارِ * قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُلٌّ فِيهَا إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَكَمَ بَيْنَ الْعِبَادِ﴾[۱۹] و ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ نُؤْمِنَ بِهَذَا الْقُرْآنِ وَلَا بِالَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَلَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ الْقَوْلَ يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لَوْلَا أَنْتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِينَ * قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا أَنَحْنُ صَدَدْنَاكُمْ عَنِ الْهُدَى بَعْدَ إِذْ جَاءَكُم بَلْ كُنتُم مُّجْرِمِينَ * وَقَالَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ إِذْ تَأْمُرُونَنَا أَن نَّكْفُرَ بِاللَّهِ وَنَجْعَلَ لَهُ أَندَادًا وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ وَجَعَلْنَا الأَغْلالَ فِي أَعْنَاقِ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاَّ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾[۲۰].
فرضیۀ انتفای دولت در جامعه نخستین بشر را دلیلی تأیید نمیکند. آنچه از منابع معتبر دینی - که به دلیل اشتهار گسترده و مورد اعتماد عامّه بودن آنها، قابل اعتمادترین منبع تاریخی به شمار می آیند - استفاده می شود، پیدایش دولت، همزمان با پیدایش جامعه انسانی است: ﴿كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ﴾[۲۱]. بنابر آنچه در این آیه آمده است، کلیه پیامبران - از جمله آدم (ع)- از آغاز پیدایش خانوادۀ نخستین که کوچک ترین جامعۀ بشری را تشکیل می داده است، برای حکم به حق در میان بشریت فرستاده شده اند. بنابراین، تشکیل نخستین هستۀ جامعۀ بشری با تأسیس دولت توسّط پیامبران الهی همزمان بوده است. در هر صورت، صرف نظر از آنچه در منابع دینی آمده، فرضیۀ پیدایش دولت، همزمان با پیدایش جامعه انسانی، از یکسو فرضیه ای معقول، بلکه با توجه به ضرورت آن، واقع و ثابت است و از سوی دیگر، دلیلی بر نفی تحقق آن وجود ندارد.
زیربنا بودن ابزار تولید و روابط اقتصادی برخاسته از آن برای سایر پدیده های فکری و اجتماعی و سیاسیجامعۀ بشر را، نه منطق و برهان می پذیرد و نه وقایع تاریخی آن را تأیید می کند. از نظر منطقی روشن است که ابزار تولید، نتیجۀ فکر و اندیشهبشر است، نه عکس آن؛ بنابراین، نمیتوان فکر و اندیشهانسان را محصول ابزار تولید و روابط اقتصادی برخاسته از آن دانست و از نظر وقایع تاریخی نیز آنچه در واقعیت جوامع گذشته و حال بشری اتفاق افتاده است، همواره چنین بوده که تحولات فکری و ابداعات مبتکران و مخترعان، منشأ پیدایش ابزار تولید جدید شده است.
عقب ماندگی جوامعکمونیستی از نظر دانش و تکنولوژی و سطح امکانات در روابط اقتصادی در طول حدود یک قرن از شکلگیری نخستین جامعهکمونیستی در اتحاد جماهیر شوروی، خط بطلانی بر نظریۀ ماتریالیسم تاریخی کشید؛ زیرا بنابر این نظریه، جامعۀ کمونیستی، نتیجه حتمی پیشرفت ابزار تولید و ترقیعلمیجامعۀ انسانی است. انگلس گفته بود: "اکنون ما با گام های سریع به مرحله ای از تکامل تولید نزدیک می شویم که در آن، نه تنها وجود طبقات ضرورت خود را از دست داده است، بلکه یک مانع قطعی در تولید نیز خواهد شد"[۲۲]. لکن گام های سریع در راه تکامل تولید که مورد ادّعای انگلس بود و می بایست در سایۀ انقلابکمونیستی و پیروزی طبقۀ کارگر، شتاب بیشتری به خود می گرفت، هرگز تحقق نیافت؛ بلکه در نتیجۀ محدودیتها و شرایط سختی که در نتیجۀ حاکمیت کمونیسم و سوسیالیسم برخاسته از آن بر روابط اقتصادی و به ویژه تولید حاکم شد، جامعۀ سوسیالیستی اتحاد جماهیر شوروی به یکی از فقیرترین جوامع بشری تبدیل گردید. بر سایر جوامعکمونیستی نیز، وضعیتی بهتر از جامعه شوروی حاکم نشد و جامعۀ سوسیالیستی چین نیز تنها هنگامی به رشد چشمگیر اقتصادی دست یافت که از روابط اقتصادی مبتنی بر سوسیالیسم - کمونیسم دست برداشت و با تجدید نظرهای فراوان در نظام سوسیالیستی برخاسته از کمونیسم از نظام اقتصادی کمونیسم و نیز سوسیالیسم برخاسته از آن فاصله بسیاری گرفت.
براساس نظریۀ ماتریالیسم تاریخی، انقلابکمونیستی طبقۀ کارگر علیه طبقۀ سرمایه دار باید در جوامعی صورت می گرفت که از ابزار تولید پیشرفته تری برخوردارند و براساس پیشبینی مارکس، جامعۀ انگلیس پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم، کاندیدای پذیرشانقلاب کارگری بود، که چنین رویدادی هرگز رخ نداد.
تجربه تاریخیجوامع بشری، پیدایش قدرت دولتی را بر مبنای جنگ طبقاتی باطل می کند، بسیاری از تحولات سیاسی و زوال یا پیدایش قدرتها در رژیم های جدید سیاسی، ناشی از تحولات فکری و فرهنگی بوده است - پیدایش دولتنبوی را در مدینه، میتوان نمونه ای از این دست بر شمرد - و بسیاری از تحولات سیاسی، ریشه در ضعف بنیۀ سیاسی یک دولت یا رژیم داشته است؛ نظیر برچیده شدن امپراتوری عباسیان و عثمانیان و صفویان که عمدتاً ناشی از ضعفاقتدارسیاسی رژیم حاکم بوده است.
برپائی حکومت پرولتاریا مبنی بر دموکراسی درونکارگری و دیکتاتوری برونکارگری، در هیچ نقطهای از این دنیا تحقق نیافت. انقلابهای کمونیستی در شوروی سابق و چین و دیگر نقاط، معمولاً نتیجۀ قیام مسلحانهاحزابسیاسی و همکارینظامیان رژیم های سابق بوده است. در هیچیک از نقاط دنیا این اتفاق نیفتاد که طبقۀ کارگر متحد شود و در یک خیزش عمومی انفجارآمیز، علیه طبقۀ سرمایه دار و قدرت دولتی حامی از آن طبقۀ سرمایه دار و قدرتحاکم برخاسته از آن را درهم شکند و خود، زمام قدرت را به دست گیرد و براساس دموکراسی درونکارگری، جامعه را مدیریت کند.
در هیچیک از حکومتهای مدّعی کمونیسم، چیزی به نام حاکمیت طبقۀ کارگر، تحقق نیافت. طبقۀ کارگر در سایۀ رژیمهای کمونیستی، همان طبقۀ محروم و محکوم باقی ماند و از وضعیتی بهتر از آنچه در دوران پیش از انقلابهای کمونیستی بر آنان حاکم بود، برخوردار نشد، بلکه آنچه عملاً تحقق یافت، بهتر شدن اوضاع طبقۀ کارگر در کشورهای محکوم نظام سرمایهداری و بدترشدن اوضاع طبقۀ کارگر در جوامعکمونیستی یا سوسیالیستی مبتنی بر کمونیسم بود.
با روی کار آمدن رژیمهای سیاسیکمونیستی در اتحاد جماهیر شوروی و چین و جز آن دو، نه تنها تفاوت طبقاتی آنچنانکه مارکس و انگلس پیشبینی میکردند، برچیده نشد، بلکه تفاوت طبقاتی شدید دیگری متولّد شد که نسبت به تفاوت طبقاتی جامعه سرمایهداری سختگیرتر و خشنتر بود. در این تفاوت طبقاتی جدید، قدرتاقتصادی و سیاسی و حتی فرهنگی عمدتاً در انحصار حزب کمونیست درآمد و عامهمردم به ویژه کارگران سادۀ صنایع و کشاورزان، در محرومیتی شدید به سر بردند، محرومیتی که با خشونت و سرکوب و اختناق همراه بود.
↑«اگر مردم آبادیها ایمان و تقوا را پیشه میساختند دربهای برکاتی از آسمان و زمین به سوی آنان میگشودیم؛ لکن تکذیب کردند (پیامبران را) پس آنان را به سزای کارشان گرفتار کردیم» سوره اعراف، آیه ۹۶.
↑«فساد در خشکی و دریا پدیدار و آشکار شد در نتیجۀ آنچه مردم با رفتار خویش به دست آوردند» سوره روم، آیه ۴۱.
↑«یا آنکه چه کسی است که دعا و نیایش بیچارگان را پاسخ میدهد و گرفتاری آنان را برطرف میسازد» سوره نمل، آیه ۶۲.
↑«بگو: ببینم اگر عذاب خدا دامنگیر شما شد یا قیامت به سوی شما آمد آیا جز خدا را میخوانید اگر راست میگویید؟ آری خدا را میخوانید پس برآورده میسازد خواستۀ شما را اگر بخواهد و از یاد میبرید شریکانی را که برای خدا میپندارید» سوره انعام، آیه ۴۰-۴۱.
↑«و آنگاه که در میان دریا درمانده میشوید همۀ آنها را که میخوانید جز خدا از دست رفته مییابید، و هنگامی که خداوند شما را نجات داد و به سلامت به خشکی رسانید به او پشت میکنید؟ و انسان موجودی ناسپاس است» سوره اسراء، آیه ۶۷.
↑«(به خاطر بیاور) هنگامى را که در آتش دوزخ با هم به گفتگو و ستیز مىپردازند؛ ضعیفان به مستکبران مىگویند: «ما پیرو شما بودیم، آیا شما (امروز) سهمى از آتش را به جاى ما پذیرا مىشوید؟!» * مستکبران مىگویند: «ما همگى در آن هستیم؛ زیرا خداوند در میان بندگانش (به عدالت) حکمکرده است»» سوره غافر، آیه ۴۷-۴۸.
↑«کافران گفتند: «ما هرگز به این قرآن و کتابهاى دیگرى که پیش از آن بوده ایمان نخواهیم آورد» اگر ببینى هنگامى که این ستمکاران در پیشگاه پروردگارشان (براى حساب و مجازات) نگه داشته شدهاند درحالىکه هر کدام گناه خود را به گردن دیگرى میاندازد (از کار آنها تعجب میکنى)! مستضعفان به مستکبران میگویند: «اگر شما نبودید ما مؤمن بودیم * (امّا) مستکبران به مستضعفان میگویند: «آیا ما شما را از هدایت بازداشتیم بعد از آنکه به سراغ شما آمد (و آن را به خوبى دریافتید)؟! بلکه شما خود مجرم بودید» * و مستضعفان به مستکبران میگویند: «مکر و نیرنگ شما در شب و روز (مایه گمراهى ما شد)، هنگامى که به ما دستور میدادید که به خداوند کافر شویم و همتایانى براى او قرار دهیم» و آنان هنگامى که عذاب (الهى) را میبینند پشیمانى خود را پنهان میکنند (تا بیشتر رسوا نشوند). و ما غل و زنجیرها در گردن کافران مینهیم؛ آیا جز آنچه عمل میکردند به آنها جزا داده میشود؟!» سوره سبأ، آیه ۳۱-۳۳.
↑«مردم امتی یگانه بودند پس خداوند انبیاء را فرستاد تا آنان را مژده و بیمدهند و با آنان کتاب دربردارندۀ حق فروفرستاد تا میان مردم در آنچه با یکدیگر اختلاف میکنند حکم و داوری کند» سوره بقره، آیه ۲۱۳.
↑فردریک انگلس، منشأ خانواده، مالکیت خصوصی و دولت، ص۲۴۳.