عبدالمطلب در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

عبدالمطلب بن هاشم، ملقب به فیاض، جد بزرگوار رسول اکرم (ص)، از بزرگان قریش و مشهورترین چهره‌های عصر جاهلی است. او در مدینه متولد شد و دوران کودکی را نزد مادرش "سلمی" سپری کرد. پس از مدتی عمویش مُطلب، او را به مکه آورد و پس از مرگ او، رئیس قبیله شد و به خاطر بزرگواری و حُسن تدبیرش در میان قریش محبوبیت زیادی به دست آورد. او مانند نیاکانش، بر آیین خداپرستی بود. عبدالمطلب، زیباترین و پاکدامن ترینِ مردم بود و نخستین کسی است که در غار حرا به اعتکاف پرداخت. از کارهای نیک ایشان می‌توان به حفر زمزم اشاره کرد. سرانجام زمانی که پیامبر اکرم (ص) هشت ساله بود عبدالمطلب چشم از جهان فروبست.

نسب

ابوالحارث شَیبة الحمد، عبدالمطلب بن هاشم، ملقب به فیاض، جد بزرگوار رسول اکرم (ص)، از بزرگان قریش و سروران عرب در عصر جاهلیت، در مدینه از مادری به نام سَلمی متولد شد. هاشم، پدر او پیش از تولد وی در شام درگذشت و او سال‌های اولیۀ زندگی خود را میان بستگان مادری در مدینه سپری کرد. دربارۀ آمدن شیبه به مکه، دو نظر وجود دارد: نخست اینکه طبق وصیت هاشم به مُطلب (عموی شیبه) این کار انجام شد و یا به واسطۀ خبری که برخی اعراب مکه دادند مُطلّب برای آوردن برادرزاده خود (شیبه) به مدینه رفت و او را از مادرش گرفت و به مکه آورد. مطّلب شیبه را پشت سر خود بر شتر سوار کرد و مردم مکه و قریش که از جریان مطلع نبودند و مطّلب را دیدند که سوار بر شتر وارد شهر شد و جوانی را پشت شتر سوار کرده، گمان کردند او بندۀ مطّلب است که در یثرب خریداری کرده و با خود آورده است؛ از این‌رو، وی را "عبدالمطلب" خواندند[۱].

مطّلب که پس از مرگ برادرش هاشم، صاحب مناصب او شده بود و ریاست قبیله خود را داشت، پس از چندی در سرزمین یمن از دنیا رفت و منصب‌هایی که از پدرانشان به آنها رسیده بود، پس از مطّلب به برادرزاده‌اش یعنی عبدالمطلب رسید و او بر اثر بزرگواری و حُسن‌تدبیری که در ادارۀ کارها داشت، به زودی در میان مردم قریش، نفوذ کرد و محبوبیت زیادی به دست آورد[۲]. عبدالمطلب همچون نیاکانش، بر آیین خداپرستی بود و هرگز فکر و اندیشه‌اش با افکار جاهلی آغشته نشد. او قوانینی را در دورۀ جاهلیت وضع کرد که پس از اسلام هم به اعتبار پیشین باقی ماند. آن قوانین عبارت بودند از: حرمت ازدواج با زنان پدران؛ چنانچه گنجی یافت شود خمس آن را باید جدا کرد و صدقه داد؛ وی دیه قتل را صد شتر و تعداد طواف دور خانه را هفت طوف قرار داد[۳].

اوصاف عبدالمطلب

عبدالمطلب، زیباترین، خوش‌اندام‌ترین، کریم‌ترین و پاکدامن‌ترینِ مردم بود[۴]. مردم، امیری کریم‌تر و دلسوزتر از او ندیده بودند و در مشکلات، چشم به دستان توانای او داشتند و در رفع خشکسالی‌ها، دل به دعای او می‌‌بستند. عبدالمطلب، نخستین کسی بود که در غار حرا به اعتکاف پرداخت، چون ماه رمضان می‌رسید به غار حرا می‌رفت و در تمام این ماه، بینوایان را اطعام می‌کرد. وسعت کرم او علاوه بر انسان‌ها، پرندگان و جانوران وحشی را نیز در بر می‌گرفت و از این‌رو مردم به واسطۀ جودش، او را "فیاض" و "مطعم الطیر السماء" لقب داده بودند[۵]. رسول اکرم (ص) فرمود: «إنّ اللّه یبعث جدّی عبد المطّلب امّة واحدة فی هیئة الأنبیاء و زیّ الملوک»[۶].[۷]

حمله سپاه ابرهه به مکه

در زمان عبدالمطلب در یمن پادشاهی بود با نام ابرهه، زمانی که ابرهه در یمن قدرت گرفت، متوجه تقدس و مرکزیت مکه و احترام مردم از نقاط دور و نزدیک نسبت به این شهر و نقش اقتصادی آن شد و او علت آن را خانه کعبه دانست؛ از این‌رو در اولین اقدام، خانه‌ای به شکل کعبه در یمن بنا نهاد؛ ولی مورد استقبال مردم واقع نشد؛ پس بهترین راه را تخریب کعبه دانست تا این رقیب را از بین ببرد و توجه مردم را به یمن معطوف کند. وی لشکری آماده کرده، به سمت مکه به راه افتاد. بعد از آنکه لشکر به حوالی مکه رسیدند، عبدالمطلب نزد ابرهه رفت. هیبت و شکوه عبدالمطلب، او را گرفت و ابرهه از تخت پایین آمد و نزد عبدالمطلب رفت تا درخواست او را بشنود. عبدالمطلب گفت دویست شتر من در میان شتران غارت شده است؛ آنها را به من برگردان. ابرهه از این سخن متعجب شد و گفت: "من درباره تو طور دیگری فکر می‌کردم. ما می‌خواهیم خانه خدا را تخریب کنیم؛ ولی تو به دنبال شترهایت هستی؟!" عبدالمطّلب در جواب گفت: «أَنَا رَبُّ الْإِبِلِ وَ لِهَذَا الْبَیتِ رَبٌّ یمْنَعُهُ»؛ "من مالک شترهایم هستم و می‌خواهم آنها برگردند و آن خانه نیز صاحب و مالکی دارد که اگر بخواهد، می‌تواند و قادر است آن را حفاظت کند"[۸].

وقتی عبدالمطلب شتران خود را گرفت، به سوی مکه بازگشت و به مردم دستور داد تا به کوه‌ها بروند و اموال خود را نیز باخود همراه ببرند. بعد از آنکه مکه خالی شد، نزد کعبه رفت و حلقه کعبه را به دست گرفت و به دعا و تضرع مشغول شد[۹]. زمانی که سپاهیان حبشی آماده شدند به مکه حمله کنند. ناگهان آسمان تاریک شد، توده عظیمی از مرغان در هوا آشکار شدند، هر یک سنگریزه‌هایی در منقار داشتند. مرغان هنگام پرواز، سنگریزه‌ها را بر سر مهاجمان می‌ریختند، از سربازان وحشت‌زده که اندام‌هایشان از بدنشان جدا می‌شد و جان می‌دادند، تعدادی که زنده ماندند، گریختند و به یمن بازگشتند[۱۰].[۱۱]

سنت‌های خوب عبدالمطلب

عبدالمطلب سنت‌هایی را در زمان خود ایجاد کرد که اسلام بر آن صحه گذاشت؛ مانند تعیین دیه و هفت دور برای طواف و خمس در گنج که در روایات به پنج مورد اشاره شده است. شیخ صدوق در من لا یحضره الفقیه در روایت معروف پیامبر خطاب به علی (ع) می‌نویسد: ای علی، عبدالمطلب در دوران جاهلیت پنج سنت ایجاد کرد که خداوند آنها را در اسلام پیاده کرد:

  1. زنان پدران را بر فرزندان حرام کرد و خداوند فرمود: “و ازدواج نکنید با زنانی که پدرانتان ازدواج کرده‌اند”.
  2. او گنجی یافت؛ پس خمس آن را صدقه داد. خداوند نازل فرمود: “و بدانید از آنچه غنیمت می‌گیرید، یک پنجم آن برای خدا و رسول... است”.
  3. هنگامی که زمزم را حفر کرد، برای آن سقایت الحاج قرار داد.
  4. برای دیه قتل صد شتر قرار داد و اسلام آن را تأیید کرد.
  5. عدد شوط‌های طواف را هفت عدد قرار داد و اسلام هم آن را امضا کرد.

ای علی، عبدالمطلب با ازلام تقسیم نمی‌کرد و بت‌ها را پرستش نمی‌کرد و نمی‌خورد آنچه را برای بت‌ها ذبح می‌شد و می‌گفت: من بر دین پدرم ابراهیم هستم[۱۲].[۱۳]

حفر زمزم

عبدالمطلب شخصیتی بود که پس از سال‌ها چاه زمزم را حفر و قابل استفاده ساخت. پس از تسلط عبدالمطلب بر مکه، فقط برای وی نه دیگری، در کنار کعبه فرش پهن می‌کردند و ایشان در آنجا استراحت می‌کرد. هنگامی که در سایه کعبه خوابیده بود، در خواب کسی به وی گفت: حفر کن “برّه” (نیکی و خوبی) را. گفت: برّه چیست؟ در روز دوم همان شخص به خوابش آمد و گفت: طیبه (پاکی) را حفر کن. در روز سوم در خواب به وی گفت: مصونه (حفظ شده از فساد) را بکن و حفر نما. آن گاه در روز چهارم از او خواست زمزم را حفر کند که با کشیدن آب از آن، آبش کم نشود[۱۴] و آبش اندک نباشد[۱۵] و حاجیان زیادی را آب دهد. گفت آن را در کنار لانه مورچه حفر نما. بر روی چاه زمزم سنگی بود که از زیر آن مورچه خارج می‌شد و کلاغی با پر سیاه و سفید هر روز می‌آمد و آن مورچه‌ها را می‌خورد. وقتی عبدالمطلب این نشانه را دید، جایگاه چاه زمزم را شناخت و گفت: من در چهار شب مأمور شده‌ام که زمزم را حفر نمایم و آن، از آثار گذشته ما و باعث عزت ماست؛ پس بیایید آن را حفر کنیم. مکیان پاسخ مثبت به درخواست وی ندادند. او به تنهایی به حفر زمزم اقدام کرد و تنها فرزندش حارث او را کمک می‌کرد. وقتی کار بر وی سخت شد، جلوی درب کعبه آمد و دستش را به دعا بلند کرد و خداوند را خواند و نذر کرد اگر خدا به او ده پسر بدهد، محبوب‌ترین آنان را برای تقرب به خدا قربانی خواهد کرد. وقتی چاه را حفر کرد و به ته و اصل چاه رسید، جایی که اسماعیل سنگ چین کرده بود و دانست که به آب رسیده؛ تکبیر گفت و قریش نیز صدا به تکبیر بلند کردند و گفتند: ای ابوحارث، این شرف ماست و برای ما در آن بهره‌ای است. عبدالمطلب گفت: شما که مرا بر کندن آن یاری نکردید؛ پس آن تا ابد برای من و فرزندم است. علت ادعای شراکت قریش این بود که خانه خدا دو آهو از طلا و پنج شمشیر داشت. وقتی خزاعه بر جُرهُم غلبه پیدا کرد و بر حرم مسلط شد، جُرهُم شمشیرها و دو آهو را در چاه زمزم انداخت و در آن سنگ ریختند و چاه را از بین بردند و سر چاه را هم محو و نابود کردند. وقتی قُصَّی بر خزاعه مسلط شد، جای زمزم را پیدا نکرد و بر آنان پنهان ماند تا این زمان[۱۶].

وقتی عبدالمطلب چاه زمزم را کند و به پایین آن رسید، از یک طرف آن، بوی متعفنی بلند شد که او را ناراحت کرد. از ادامه کار خودداری کرد و پسرش حارث از چاه خارج شد. پس از اندکی، کندن را ادامه داد تا به انتهای آن رسید. در ته چاه چشمه‌ای را دید که بوی مُشک از آن بلند می‌شد. به کندن ادامه داد تا یک ذراع حفر کرد؛ خواب بر او غلبه کرد. در خواب مرد بلند قدی را دید که دارای موهای نیکو و صورت زیبا و لباس‌های خوب و بوی خوش بود و به او می‌گفت: بکن تا غنیمت ببری و تلاش کن تا سالم بمانی و شمشیرها را برای دیگران ذخیره منما و چاه مال توست. تو بزرگ عرب هستی و از نسل تو پیامبر آنان و ولیّ آنان و سبط‌های نجیب، حکیم، عالم و بصیر آنان خواهد بود و این شمشیرها برای آنان است. امروز آنان نیستند؛ ولی در قرن دوم از زمان تو، به خاطر آنان خدا زمین را منور خواهد کرد؛ شیطان‌ها را از اطراف آن خارج خواهد نمود. آنان (شیطان‌ها) را ذلیل و خوار خواهد کرد. پس از قدرت، شیاطین را هلاک خواهد کرد؛ بت‌ها را خوار خواهد کرد؛ پرستندگان بت‌ها را خواهد کشت، هر جا که باشند؛ آن گاه بعد از او نسلی از خاندان تو باقی خواهد ماند که برادر و وزیر او خواهد بود. سن او (علی) کمتر است. بر بت‌ها توانا خواهد بود (و آنها را سرنگون خواهد کرد). حتی به مقدار اندکی با او (پیامبر) مخالفت نخواهد کرد و چیزی را پنهان نخواهد داشت. در هر کاری با او مشورت خواهد کرد؛ در هر کاری که بر او هجوم آرد.

عبدالمطلب از فهم آن خواب درماند. پس به کندن مشغول شد. هنوز یک وجب نکنده بود که به شاخ و سر آهو برخورد و آن را بیرون آورد و بر آن نقش بسته بود “محمد رسول خدا (ص) و علی ولی الله فلان شخص (مهدی) خلیفه خدا”. از او (مرد قد بلند) پرسیدم فلانی قبل از او یا بعدش خواهد بود؟ گفت: هنوز نیامده است و نه هم چیزی از شرایطش آمده است. عبدالمطلب خارج شد و آب بیرون زد و به او رسید و او بالا می‌رفت که دید چیز سیاهی که دارای دُنب طولانی است، از او سبقت می‌گیرد در رفتن به خانه‌ای که بالای اوست؛ به آن ضربه زد که دنبش قطع شد. دیگر او را نیافت و فلانی آن را خواهد کشت إن شاءالله و از دیدگاه عبدالمطلب این بود که بی‌اثر نماید خوابی که در چاه دیده است[۱۷].[۱۸]

نذر عبدالمطلب و سرپرستی رسول خدا (ص)

پیامبر (ص) پس از وفات پدر و سپری کردن پنج سال از عمر خویش در میان صحرا تحت سرپرستی جدش عبدالمطلب بود. عبدالمطلب به این فرزند، خیلی علاقه داشت و به او محبت می‌کرد که سببش، یکی یتیمی آن بزرگوار بود و عبدالمطلب می‌خواست فقدان پدر را برای نوۀ خود جبران کند و علت دوم، مکارم اخلاق، تربیت، نبوغ و ادب این فرزند بود که جد بزرگوارش را شیفتۀ خود ساخته بود. از همۀ اینها مهم‌تر، اطلاعاتی بود که عبدالمطلب از روی تواریخ گذشته و گفتار کاهنان و دانشمندان دربارۀ آیندۀ درخشان و پرشکوه این فرزند به دست آورده بود و او را در نظر عبدالمطّلب، فرزندی بزرگ و پرشکوه، جلوه می‌داد و پسرانش را به ایمان آوردن به او فرامی‌خواند[۱۹].

بر اساس رسم آن زمان، برای عبدالمطلب که بزرگ قریش بود، در سایۀ خانۀ کعبه، فرشی پهن می‌‌کردند تا روی آن بنشیند. فرزندان عبدالمطلب به احترام پدر، اطراف آن می‌نشستند. گاهی رسول اکرم (ص) که شش یا هفت سال نداشت، به کنار خانه کعبه می‌آمد و روی آن فرش می‌نشست. فرزندان عبدالمطلب که عموهای آن حضرت بودند، او را می‌گرفتند تا از روی فرش دور کنند؛ ولی عبدالمطلب آنان را از این کار باز می‌داشت و به ایشان می‌گفت: "فرزندم را به حال خود بگذارید که به خدا سوگند! مقامی بس ارجمند و آینده‌ای درخشان دارد و من روزی را می‌بینم که بر شما سیادت کند و مردم را به فرمان خویش در آورد" و سپس او را می‌گرفت و در کنار خویش می‌نشانید و دست بر شانه‌اش می‌کشید و گونه‌اش را می‌بوسید[۲۰]. امام صادق (ع) می‌فرماید: برای عبدالمطلب در کنار کعبه فرشی پهن می‌کردند که مخصوص وی بود. در آنجا می‌نشست و پسرانش به کسی اجازه نمی‌دادند به عبدالمطلب نزدیک شود. رسول خدا (ص)، که کودکی بود تازه به راه افتاده، آمد و روی زانوی عبدالمطلب نشست. یکی از آنها خم شد تا رسول خدا (ص) را از او دور کند؛ عبدالمطلب گفت: از پسرم دست بدار، زیرا فرشته نزد او آمده است[۲۱].

مرگ ناگوار آمنه مادر حضرت محمد (ص)، سبب شد تا عبدالمطّلب در حفاظت وی توجه بیشتری داشته باشد و اظهار علاقه زیادتری به ایشان نماید[۲۲].

موقعیت عبدالمطلب در قیامت

در روایاتی صحیح از امام صادق (ع) نقل شده که فرمود: «یُحْشَرُ عبدالمطلبُ یوْمَ الْقِیامَةِ أُمَّةً وَاحِدَةً علیهِ سِیمَاءُ الْأَنْبِیاءِ وَ هَیبَةُ الْمُلُوکِ»؛ “روز قیامت عبدالمطلب به‌گونه یک امت محشور می‌شود که دارای سیمای پیامبران و هیبت پادشاهان است” [۲۳]. درباره علت دستیابی عبدالمطلب به این مقام و منزلت گفته شده که چون وی قایل به بداء بوده است (در حادثه‌ای که درباره پیامبر رخ داد). در زمانی عبدالمطلب پیامبر را به سوی ساربانان خود فرستاد تا شتران پراکنده وی را گرد آورد. پیامبر شتران را جمع کرد، ولی دیر بازگشت. عبدالمطلب حلقه درِ خانه کعبه را گرفته و می‌گفت: “پروردگارا اهل خود را هلاک می‌کنی؟! اگر چنین کنی، امری (بدا) از جانب تو ظاهر گشته است” (زیرا من در کتب و اخبار پیغمبران گذشته خوانده‌ام که این نوه من پیغمبر خواهد شد؛ اگر در کودکی بمیرد، معلوم می‌شود برای خدا بدا حاصل شده است). سپس پیامبر شترها را آورد و عبدالمطلب به هر جاده و دره‌ای، کسی را به جستجوی پیغمبر فرستاده بود و فریاد می‌زد: “پروردگارا اهل خود را هلاک می‌کنی؟ اگر چنین کنی برای تو بدا حاصل گشته است”؛ چون چشم عبدالمطلب به پیامبر افتاد، او را در برگرفت و بوسید و فرمود: پسرجانم، پس از این تو را دنبال کاری نخواهم فرستاد؛ زیرا می‌ترسم ناگهان گرفتار و کشته شوی[۲۴].[۲۵]

وفات عبدالمطلب

هشت سال از عمر رسول خدا (ص) گذشته بود که عبدالمطلب چشم از جهان فروبست و اندوه تازه‌ای بر اندوه‌های گذشته آن حضرت افزوده شد. عبدالمطلب، هنگام مرگ به اختلاف مورخان، هشتاد، هشتاد و دو، صد و ده، صد و بیست و به گفته جمعی، صد و چهل سال داشت[۲۶]. از کارهای عبدالمطلب، هنگام مرگ این بود که دختران خود را گرد آورد و به آنها گفت: "پیش از مرگ، بر من گریه کنید و مرثیه گویید تا آنچه را می‌خواهید پس از مرگ برایم بگویید، خود پیش از مرگ آن را بشنوم و دختران هر کدام، مرثیه‌ای درباره پدر گفتند و گریستند"[۲۷]. رسول خدا (ص) نیز به دنبال جنازۀ عبدالمطلب می‌رفت و پیوسته می‌گریست[۲۸] تا وقتی که جنازه را به محله "حجون" بردند و در کنار قبر جدش "قصی بن کلاب" دفن کردند[۲۹]. قریش، مرگ او را بزرگ شمردند. بدنش را با آب و سدر غسل دادند و در دو برد از بردهای یمنی که ارزش هر یک، معادل دو هزار مثقال طلا بود پوشاندند. پیکر او، چند روز بر دست‌های مردم تشییع می‌شد؛ چرا که او را بس بزرگ و بزرگوار می‌داشتند و پنهان داشتنش را زیر خاک روا نمی‌شمردند[۳۰].

منابع

پانویس

  1. احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۶۴-۶۵؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۳۷-۱۳۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۶۶-۶۷.
  2. ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۲۰۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۶۷؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۴۲.
  3. ر. ک: محمدزاده، محسن، عبدالمطلب، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۷۷-۷۹؛ محدثی، جواد، فرهنگ‌نامه دینی، ص۱۴۶؛ دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ص ۵۴۲-۵۴۳.
  4. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۶۹؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۳-۱۴.
  5. عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۵؛ شیخ حسین دیار بکری، تاریخ الخمیس فی احوال انفس النفیس، ج۱، ص۱۵۹.
  6. احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۴؛ کلینی، اصول کافی، ج۱، ص۴۴۶.
  7. ر. ک: محمدزاده، محسن، عبدالمطلب، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۸۴-۸۵.
  8. شیخ مفید، امالی، ص۳۱۲-۳۱۳؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۱۳۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۷۴.
  9. احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۱، ص۲۵۲-۲۵۳؛ و ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۱، ص۱۱۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۷۴.
  10. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۷۴؛ علی بن الحسین مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۵۴؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۴۴۶.
  11. ر. ک: محمدزاده، محسن، عبدالمطلب، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۷۹-۸۰؛ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۱۹۲.
  12. شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۴، ص۳۶۵؛ همو، الخصال، ص۳۱۲؛ همو، عیون أخبار الرضا (ع)، ج۱، ص۲۱۲.
  13. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۱۹۵.
  14. محمدمحسن فیض کاشانی، الوافی، ج۱۲، ص۷۵. فیض کلمه لا تنزح را چنین معنا کرده است: لا تنزح أی لا ینفد ماؤها بالنزح و لا تذم کأنه بالمعجمة من الذم الذی یقابل المدح.
  15. محمدمحسن فیض کاشانی، الوافی، ج۱۲، ص۷۵. فیض کلمه ذمه در عبارت لاتنزح و لاتذم را چنین معنا کرده است: ذمه به معنای آب کم است “بئر ذمة” یعنی چاه کم آب. الذّمَّة و هی البئر القلیلةُ الماء و فی الحدیث: "أنّه أتی علی بئرٍ ذَمَّةٍ" (ابن فارس؛ معجم المقاییس اللغه، ج۲، ص۳۴۵).
  16. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۲۱۹.
  17. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۲۲۰.
  18. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۱۹۶؛ محمدزاده، محسن، عبدالمطلب، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۸۰-۸۱.
  19. ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۱، ص۱۳۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۹۵.
  20. احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۸۱؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۶۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۹۵.
  21. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۴۴۸.
  22. ر. ک: محمدزاده، محسن، عبدالمطلب، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۸۲-۸۳؛ محدثی، جواد، فرهنگ‌نامه دینی، ص۱۴۶؛ دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ص ۵۴۲-۵۴۳؛ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۱۹۲.
  23. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۷، ح۲۲، ۲۳ و ۲۴.
  24. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۷؛ همو، اصول کافی (ترجمه: سیدجواد مصطفوی)، ج۲، ص۳۳۷.
  25. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۱۹۴.
  26. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۶۹؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۸۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۹۵؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۱، ص۱۸۸؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۲۸۲؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۳.
  27. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۶۹ به بعد.
  28. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۹۵.
  29. احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۸۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۹۵؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۳.
  30. ر. ک: محمدزاده، محسن، عبدالمطلب، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۸۳-۸۴؛ محدثی، جواد، فرهنگ‌نامه دینی، ص۱۴۶؛ دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ص ۵۴۲-۵۴۳.