عمرو بن حزم بن زید خزرجی در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

عمرو بن حزم بن زید بن لوذان خزرجی بخاری؛ و به نقل از خودش او از قبیله بنی مالک بن نجار انصاری و به نقل دیگر، از بنی مالک بن جشم بن مالک و مادرش از قبیله بنی ساعده بود. کنیه‌اش اباضحاک نقل شده و در بدر حاضر نبود و اولین جنگی که شرکت کرد، خندق است[۱].[۲]

عمرو بن حزم و شرکت در تبوک

پس از آنکه رسول خدا (ص) به سوی تبوک حرکت فرمود، در یکی از منازل، ماده شتر آن حضرت به نام قصری گم شد و اصحاب به جستجوی آن بر آمدند. در این هنگام، عمارة بن حزم - که از اصحاب بیعت عقبه و شرکت کننده در جنگ بدر و از شهیدان جنگ یمامه است - پیش رسول خدا (ص) بود و همراه عماره فردی به نام زید بن لصیت که از یهودیان بنی قینقاع بود و بعد اسلام آورد، حضور داشت. او پس از اسلام آوردن، منافق شد و خباثت و خیانت یهود در نهادش آشکار شد و صراحتاً از منافقان طرفداری می‌کرد. او هنگام ملاقات عماره با پیامبر (ص) همراه عماره نبود. او گفته بود: محمد چنین تصور می‌کند که نبی است و اخبار آسمانی را برای شما خبر می‌دهد و حال آنکه او نمی‌داند ناقه‌اش کجاست. در این هنگام رسول خدا (ص) فرمود: "منافقی چنین می‌گوید که محمد می‌پندارد پیامبر است و از اخبار آسمانی به شما خبر می‌دهد و حال آنکه نمی‌داند ماده شترش کجاست؛ به خدا قسم، من چیزی غیر از آنچه خدا به من تعلیم دهد نمی‌دانم و هم اکنون خداوند مرا به محل آن رهنمون فرمود، و او در این دره در فلان شکاف است و افسارش به درختی گیر کرده و همانجا مانده است". سپس پیامبر (ص) با دست به آن شکاف و تنگه میان دو کوه اشاره کرد و فرمود: "حالا بروید و بیاوریدش!" اصحاب رفتند و حیوان را آوردند. عماره پیش هم رسول خدا (ص) آن را برای ما نقل کرد". مردی از هم سفران عماره که پیش رسول خدا (ص) نرفته و همانجا مانده بود، به عماره گفت: "پیش از اینکه تو بیایی زیداین حرف‌ها را می‌زد".

واقدی گوید: عماره به زید بن لصیت حمله کرد و به گردن او مشت می‌زد و می‌گفت: "نمی‌دانستم در دسته هم سفران من چنین آدمی هست؛ ای دشمن خدا از گروه ما بیرون برو!".

واقدی گوید: کسی که گفتارزید را برای عماره بازگو کرده بود، برادر او عمرو بن حزم بود که او هم با گروهی از اصحاب و یاران خود در دسته عمارة بن حزم بود. کسی هم که ناقه رسول خدا (ص) را از دره آورد حارث بن خزمه اشهلی بود و او در حالی ناقه را یافت که افسارش به درختی گیر کرده بود.

در این هنگام زید بن لصیت گفت: "من قبلاً درباره محمد تردید داشتم و گویی امروز اولین روزی است که مسلمان شده‌ام و اکنون با بصیرت کامل گواهی می‌دهم که او رسول خداست!" مردم می‌گفتند او توبه کرده است، ولی خارجة بن زید بن ثابت، منکر توبه او بود و می‌گفت تا هنگام مرگ همچنان منافق بود[۳].[۴]

عمرو بن حزم و مأموریت ویژه

در ماه ربیع الاخر یا جمادی الاولی سال دهم هجرت، رسول خدا (ص) خالد بن ولید را به سوی نجران به نزد قبیله بنی حارث بن کعب روانه کرد و به او دستور داد تا سه روز آنها را به اسلام دعوت کند و اگر پذیرفتند، با آنها نجنگد و تعالیم و احکام اسلام را به ایشان یاد دهد، و در غیر این صورت با ایشان بجنگد. خالد و همراهان، به دستور آن حضرت عمل کرده و مردم نجران نیز مسلمان شدند و از این رو خالد به تعلیم احکام اسلام به آنان پرداخت و سپس نامه‌ای به رسول خدا (ص) نوشت و داستان را در آن نامه نقل کرد و از آن حضرت درباره ماندن یا بازگشتن از نجران، پرسید، رسول خدا (ص) در پاسخ به او دستور داد به همراه چند تن از بنی حارث به مدینه باز گردد، خالد نیز با چند تن از افراد این قبیله به نام‌های: قیس بن حصین، یزید بن عبدالمدان، یزید بن محجل، عبدالله بن قراد زیادی، شداد بن عبدالله، و عمرو بن عبد الله صبابی به مدینه آمدند، و چون رسول خدا (ص) آنها را دید، فرمود: "اینها چه کسانی‌اند که همانند مردمان هند هستند؟" اصحاب گفتند: "یا رسول الله، مردان بنی حارث هستند". و چون به نزد آن حضرت رسیدند، شهادتین را بر زبان جاری کرده پس از گفتگوئی که میان ایشان و رسول خدا (ص) رد و بدل شد، آن حضرت قیس بن حصین را به ریاست آنها گماشت و آنها را مرخص کرد تا به شهر خود بازگردند و پس از رفتن آنها عمرو بن حزم را نیز برای تعلیم احکام دین و گردآوری حقوق واجب و صدقات، به سوی ایشان گسیل داشت، و نیز برای عمرو بن حزم نامه‌ای نوشت که در آن نامه، وظائف او را برای تبلیغ و جمع زکوات و غیره تعیین فرمود[۵].

متن نامه رسول خدا (ص):

﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ[۶]؛ این، سخن خدا و رسول اوست که ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ[۷]. این حکمی است از محمد، پیامبر و رسول خدا برای عمرو بن حزم، هنگامی که او را به سوی یمن می‌فرستد: او را به تقوای الهی در تمام امور سفارش می‌کنم، زیرا ﴿إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَالَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ[۸]. و او را سفارش می‌کنم که حقوق را چنانکه خداوند او را بدان، امر کرده است، بگیرد. و مردم را به خیر، بشارت بدهد و آنان را بدان ترغیب و تحریض کند و به مردم قرآن بیاموزد و آنان را نسبت به قرآن، آگاه کند و مردم را از متن قرآن نهی کند، مگر این که پاک باشند. و مردم را به آنچه که برای ایشان است و آنچه که وظیفه ایشان است، آگاه کند و درباره حق، با مردم ملایم و درباره ظلم، نسبت به آنان شدید باشد و نگذارد که کسی ظلم کند، زیرا خداوند ظلم را دوست ندارد و از آن نهی کرده و فرموده است: ﴿لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ[۹]. و مردم را به بهشت بشارت بدهد و به عمل، ترغیب کند و مردم را از جهنم بترساند و از کارهای بد برحذر بدارد و با مردم الفت بگیرد تا در دین، فقیه شوند و احکام حج و سنت‌ها و فریضه‌های آن را به مردم بیاموزد و حج اکبر همان حج است و حج اصغر، عمره است. و مردم را از این که کسی در لباس کوتاه نماز بخواند، نهی کند، مگر اینکه لباس او آن قدر بلند باشد که دو طرف آن بر شانه هایش بیفتد. و مردم را نهی کند از این که کسی در لباس کوتاه طوری بنشیند که عورتش آشکار شود. و نهی کند از این که کسی موهایش را در پشت سرش ببافد و آن را آویزان کند و مردم را نهی کند که در هنگام جنگ، به درگاه قبایل و عشایر دعا کنند، بلکه دعای آنان باید به درگاه خدای یکتا که هیچ شریکی ندارد، باشد. و هر کس که به درگاه خدا دعا نکند و به درگاه قبایل و عشایر دعا کند، باید او را با شمشیر تهدید کنند تا دعای آنان به درگاه خدای یکتا باشد. و به مردم دستور دهد که هنگام وضو، صورت و دست‌هایشان را تا آرنج بشویند. و چنانکه خداوند دستور داده است، سرها و پاهایشان را تا برآمدگی، مسح کنند[۱۰] و دستور دهد که نماز، در سر وقت، خوانده، و رکوع و سجود آن به طور کامل و با خشوع به جا آورده شود و نماز صبح را هنگام فجر و نماز ظهر را هنگام زوال و نماز عصر را در هنگامی که سایه برگشته است و نماز مغرب را هنگام فرارسیدن شب و قبل از آنکه ستاره‌ها پدیدار شوند و نماز عشاء را در اول شب، به جای آورند. و دستور دهد که مردم هنگام نماز جمعه به سوی نماز جمعه بشتابند و قبل از رفتن به نماز جمعه غسل کنند.

و به او دستور داد که خمس خدا را از غنائم بردارد و زکات را به این صورت بر مؤمنان تعیین کرد که در کشت دیمی، یک دهم محصول و در کشت آبی یک بیستم محصول به عنوان زکات غلات پرداخت شود. و برای هر ده شتر، دو گوسفند و برای هر بیست شتر، چهار گوسفند و برای هر چهل گاو، یک گاو ماده و برای هر سی گاو، یک گوساله نر و یا ماده دو ساله و برای هر چهل گوسفند، یک گوسفند به عنوان زکات دریافت شود. این، واجبی است که خداوند بر مؤمنان واجب کرده است و هر کس بیش از این بپردازد، برای او بهتر است. و بدانید که هر یهودی یا نصرانی که با صداقت، مسلمان شود و وظایف یک مسلمان را انجام دهد، از مؤمنان است و در غم و شادی آنها است و هر کسی که بخواهد بر نصرانیت یا یهودیت خویش باقی بماند، کسی مانع نمی‌شود و هر ذمی، مذکر باشد یا مؤنث و آزاد باشد یا برده، باید یک دینار کامل یا معادل آن، لباس به عنوان جزیه بپردازد. هر کس این را ادا کند، در پناه خدا و ذمه رسولش است و هر کس از آن خودداری کند، دشمن خدا و رسولش و همه مؤمنان است. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته [۱۱].[۱۲]

آشوب در یمن بعد از حجة الوداع

وقتی حاکم ساسانی به نام بادان یا بادام، اسلام آورد و به دنبال او بیشتر افراد فارس یمن، مسلمان شدند، او نامه‌ای به رسول خدا (ص) نوشت و به ایشان خبر داد که خودش و فارس‌های یمن، مسلمان شده‌اند. به دنبال آن پیامبر (ص) او را بر حکومت خود باقی گذاشت و علاوه بر یمن، حکومت مناطق همجوار یمن را نیز به وی واگذار کرد و هیچ کس را در حکومت بر یمن و اطراف آن، با وی شریک نکرد تا اینکه او از دنیا رفت. بعد از آنکه رسول خدا (ص) حجة الوداع را به جای آورد و به مدینه بازگشت، بادان از دنیا رفت. پس از او غلامان وی ادعای استقلال کردند و بدین ترتیب پسرش، شهر بن بادان، بر صنعاء و خالد بن سعید بن عاص بر مأرب و عمرو بن حزم بر نجران و علی بن امیه بر جند و زیاد بن لبید بیاضی بر سکون و عکاشة بن ثور غوثی بر سکاسک حکومت می‌کردند[۱۳].

پیامبر (ص) بعد از بادان، خالد بن سعید بن عاص و عمرو بن حزم را به نجران فرستاده بود، اما مردم نجران آن دو را نپذیرفتند و أسود را به جای آنها نشاندند. در عین حال عده‌‎ای از افراد قبیله مذحج بر اسلام باقی ماندند و پیش فروة بن مسیک مرادی در منطقه أحسیه رفتند و ماجرا را به وی خبر دادند. فروه در نامه‌ای ماجرا را به رسول خدا (ص) خبر داد و این اولین خبری بود که به پیامبر (ص) می‌رسید[۱۴].[۱۵]

عمرو بن حزم و عثمان

طبری درباره وقایع قبل از کشته شدن عثمان چنین نوشته است: پس مسلمانان دست از عثمان برداشتند و رفتند به شرط آنکه او به تعهد خویش وفا کند، اما او برای جنگ آماده می‌شد و سلاح فراهم می‌کرد چون سه روز گذشت و او همچنان درباره چیزهایی که مردم، دوست نداشتند، تغییری نداد و هیچ یک از کارگزاران خود را برکنار نکرد، مردم شوریدند و عمرو بن حزم انصاری به سوی مصریان که در ذی خشب بودند، رفت و این خبر را به آنها رساند و همراه‌شان به مدینه آمد. آنها فردی را پیش عثمان فرستادند و پیام دادند: بازگشت ما به سبب آن بود که گفتی از اعمال خویش توبه کرده‌ای و از آن چه دوست نداریم بازگشته‌ای و به نام خدا با ما پیمان بستی.

عثمان در جواب گفت: "بله چنین بود".

گفتند: "پس این نامه چیست که پیش فرستاده تو یافته ایم که به عامل خویش نوشته‌ای؟" او گفت: "من این کار را انجام نداده‌ام و از آن چه می‌گویید خبر ندارم".

گفتند: "پیک تو بر شتر تو و نامه دبیر تو به مهر تو در نزد او بود".

او گفت: "شتر را دزدیده‌اند و مهر را نیز چون مهر من نقش زده‌اند".

گفتند: "اما درباره کار تو عجله نمی‌کنیم؛ کارگزاران فاسق خویش را برکنار کن و کسانی را بگمار که امین خون و مال ما باشند و مظالم را پس بده".

گفت: "اگر هر که را شما بخواهید، به کار گیرم و هر که را نخواهید از کار بردارم، پس من چه کاره‌ام؟ کار به فرمان شماست نه من".

گفتند: "به خدا قسم، یا این کارها را انجام بده یا تو را برکنار می‌کنیم و یا خونت را می‌ریزیم. حال، در کار خویش بیندیش و یا از خلافت، چشم بپوش. اما عثمان نپذیرفت و گفت: "جامه‌ای را که خداوند به من پوشانیده از تن برون نمی‌کنم"[۱۶].

طبری در جای دیگری می‌نویسد: عبدالله بن ابزی می‌گوید: آن روز که به خانه عثمان ریختند حضور داشتم. برخی از خانه عمرو بن حزم و از دریچه‌ای که در آن بود، به خانه عثمان وارد شدند؛ به خدا فراموش نمی‌کنم که سودان بن حمران از خانه بیرون آمد و شنیدم که می‌گفت: "طلحة بن عبیدالله کجاست؟ پسر عفان را کشتند [۱۷].

در نقل دیگری او چنین می‌نویسد: رفاعة بن رافع انصاری زرقی به مروان بن حکم حمله کرد و ضربه‌ای به او زد که از پای در آمد و پنداشت که کشته شده و دست از او برداشت. عبدالله بن زبیر نیز چند زخم برداشت. یاران عثمان شکست خوردند و به قصر پناه بردند و در را پناهگاه کردند و کنار در جنگ سختی شد که زیاد بن نعیم فهری با جمعی از یاران عثمان آنجا کشته شدند. جنگ، همچنان ادامه یافت تا عمرو بن حزم انصاری که پهلوی خانه عثمان خانه داشت، در خانه خویش را گشود، و مردم را صدا زد و آنها نیز از خانه وی به سوی مدافعان عثمان رفتند و آنها بیرون آمده، از کوچه‌های مدینه فرار کردند و عثمان با تنی چند از خاندان و یاران خویش در خانه ماند که همه با وی کشته شدند[۱۸].[۱۹]

عمرو بن حزم و نقل روایات

از عمرو بن حزم، پسرش محمد[۲۰] و نضر بن عبدالله سلمی و زیاد بن نعیم حضرمی ‌روایت نقل کرده‌اند[۲۱]. عمرو بن حزم نقل می‌کند: پیامبر (ص) را بالای سر قبری دیدم فرمود: بنشین صاحب این قبر را اذیت نکن. ابوبکر بن محمد بن عمرو بن حزم از پدرش از جدش عمرو نقل کرده است: عمرو برای عمرو بن عاص زمانی که عمار بن یاسر به شهادت رسید از قول رسول خدا (ص) این روایت را نقل کرد: رسول خدا (ص) فرمودند: « تَقْتُلُهُ اَلْفِئَةُ اَلْبَاغِيَةُ »؛ عمار را قوم ستمگر به شهادت می‌رسانند. پسرش ابو بکر از پدرش از رسول خدا (ص) روایت می‌کند: «فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي يَسْخَطُنِي مَا يَسْخَطُهَا وَ يُرْضِينِي مَا يُرْضِيهَا»؛ فاطمه پاره تن من است، آنچه او را به خشم آورد، مرا به خشم می‌آورد[۲۲].[۲۳]

سرانجام عمرو بن حزم

به نقلی، او در مدینه و به سال ۵۱ یا ۵۳ هجری از دنیا رفته است و به نقل دیگری، عمرو بن حزم در زمان خلافت عمر بن خطاب از دنیا رفته است[۲۴]. صحیح آن است که او بعد از سال پنجاه هجری از دنیا رفته است، زیرا محمد بن سیرین روایت کرده که او با معاویه، زمانی که می‌خواست برای یزید بیعت بگیرد، صحبت کرد[۲۵].[۲۶]

منابع

پانویس

  1. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۱۷۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۷۱۲؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۵۱۲.
  2. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمرو بن حزم»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۴۰۱.
  3. المغازی، واقدی، ج۳، ص۱۰۱۰.
  4. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمرو بن حزم»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۴۰۱-۴۰۳.
  5. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۵۹۴.
  6. «به نام خداوند بخشنده بخشاینده» سوره فاتحه، آیه ۱.
  7. «ای مؤمنان! به پیمان‌ها وفا کنید؛ (گوشت) دام‌ها برای شما حلال است جز آنچه که (حرام بودن آنها) بر شما خوانده می‌شود، بی‌آنکه شکار کردن را در حال احرام حلال شمارید؛ بی‌گمان خداوند به آنچه اراده فرماید حکم خواهد کرد» سوره مائده، آیه ۱.
  8. «بی‌گمان خداوند با کسانی است که پرهیزگاری می‌ورزند و با کسانی است که نیکوکارند» سوره نحل، آیه ۱۲۸.
  9. «لعنت خداوند بر ستمکاران!» سوره اعراف، آیه ۴۴ و سوره هود، آیه ۱۸
  10. در متن مربوط به ابن هشام، مسح پاها بر مسح سر مقدم داشته شده است (السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۵۹۵). این، بر خلاف اجماع تمام مسلمانان است. گویی او می‌خواسته تا شستن پاها را به شستن صورت و دست‌ها وصل کند! ر. ک: مکاتیب الرسول، احمدی میانجی، ج۲، ص۵۳۱؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۳، ص۵۸۴.
  11. السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۵۹۵-۵۹۶؛ مکاتیب الرسول، احمدی میانجی، ج۲، ص۵۱۹. همین نامه را یونس بن بکیر از ابن اسحاق چنین روایت کرده است: روزی عبدالله بن ابی بکر بن محمد بن عمرو بن حزم نامه‌ای را از پدرش و او به نقل از جدش، برای من روایت کرد. این نامه، پیامبر به جدش عمرو بن حزم بود، هنگامی که او را به سوی من فرستاده بود. (السنن الکبری، بیهقی، ج۴، ص۹۴). شیخ طوسی هم به این نامه اشاره کرده است (الخلاف، ج۲، ص۷ و ۵۹؛ المبسوط، ج۷، ص۱۲۲-۱۲۶). اما شیخ طوسی آن را از حسین بن سعید اهوازی، از فضالة بن ایوب، از أبان بن عثمان أحمر بجلی و از ابی مریم چنین روایت کرده است: امام صادق (ع) به من فرمود: ای ابو مریم، همانا رسول خدا حکمی را برای عمر و بن حزم درباره صدقات (زکوات) نوشته است، آن را از او بگیر و پیش من بیاور تا آن را بینم. پیش عمرو رفتم و حکم را گرفته و برای امام (ع) آوردم. در این نوشته، احکام زکات و دیات آمده بود و از جمله در آن آمده بود: دیه یک چشم، پنجاه شتر است و در زخم عمیقی که بر اثر تیزه ایجاد شده باشد، یک سوم دیه و.... بنابر این، این نامه غیر از نامه سابق است. (تهذیب الاحکام، ج۱۰، ص۲۹۱). استاد یوسفی غروی نیز می‌نویسد: ابن اسحاق گفته است: آن حضرت او را به سوی بنی حارث بن کعب فرستاد که در نجران، بیشتر از نصاری و غیر آنها بودند و در حکمش به او، جزیه اهل کتاب را آورده است. این، در حالی است که جزیه آنها به هنگام خودداری از مباهله معین شده بود و در این صورت آیا دو جزیه برای آنان معین شده بود؟! یا اینکه دومی برای تأکید اولی بوده است؟ یا اینکه این جزیه برای غیر نصاری معین شده است؟! و از طرفی، جزیه برای مردان معین می‌شده است. همچنین معنای اینکه خمس از غنائم گرفته می‌شود، چیست؟ قدیمی‌ترین جایی که از این حکم، اسمی به میان آمده است، در کتاب سنن نسایی، ج۸، ص۵۶ یا ۵۹ از سعید بن مسیب است که چنین آورده است: روزی عمر درباره دیه انگشتان قضاوت کرد تا این که نامه را نزد خانواده عمرو بن حزم یافت؛ از این رو بعضی گفته‌اند که وی در زمان خلافت عمر، از دنیا رفته است، در حالی که قول صحیح‌تر آن است که وی بعد از سال پنجاه هجری وفات کرده است. در این صورت چطور گفته شده است: نزد خانواده عمرو؟! در حالی که خودش تا زمان خلافت معاویه زنده بوده است؟! (موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۳، ص۵۸۵ پاورقی). وقتی که عمر بن عبد العزیز، خلیفه شد، شخصی را به مدینه فرستاد که به دنبال نامه رسول خدا (ص) درباره چگونگی دریافت زکوات می‌گشت. او این نامه را پیش خانواده عمرو بن حزم یافت و نسخه‌ای از آن را تهیه کرد و محمد بن عبد الرحمن و عمرو بن هرم نیز هر کدام نسخه‌ای از آن تهیه کردند و ابوعبید، خبر آن را از محمد بن عبد الرحمن نقل کرده است. عبد الله بن ابی بکر بن محمد بن عمرو بن حزم نسخه‌ای از آن تهیه کرده و برای فرماندار مکه، محمد بن هشام، فرستاد که آنها گمان کردند این، نسخه اصلی است که رسول خدا (ص) آن را برای عمرو بن حزم نوشته است. در اینجا این سؤال باقی می‌ماند که آیا این درخواست عمر بن عبدالعزیز، قبل از منصوب کردن ابو بکر محمد بن عمرو بن حزم به فرمانداری مدینه بوده است یا اینکه بعد از آنکه نامه را پیش او یافته، او را به این مقام منصوب کرده است؟ و آیا ارسال نسخه‌ای از این نامه به فرماندار مکه، محمد بن هشام، قبل از منصوب شدن به فرمانداری بوده یا بعد از آن؟ و آیا این دو، یک نامه بوده‌اند یا دو نامه؟ ر. ک: مکاتیب الرسول، احمدی میانجی، ج۲، ص۵۴۵-۵۴۸. (به نقل از کتاب الاموال قاسم بن سلام).
  12. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمرو بن حزم»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۴۰۳-۴۰۶.
  13. تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۲۲۸-۲۲۷؛ مکاتیب الرسول، احمدی میانجی، ج۲، ص۴۹۹. وی برای هر یک از این افراد، چندین منبع را نقل کرده که طبری آنها را از سیف بن عمر تمیمی آورده است! و گویی که راوی از افرادی است که در آن ایام به یمن فرستاده شده یا از قبل در یمن به سر می‌برده است، زیرا در نقل او اسامی عمرو بن حزم و معاذ بن جبل به چشم می‌خورد.
  14. تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۱۸۵، به نقل از سیف بن عمر تمیمی از فیروز دیلمی.
  15. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمرو بن حزم»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۴۰۷-۴۰۸.
  16. تاریخ الطبری، طبری، ج۴،ص۳۷۱؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۱۷۱.
  17. تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۳۷۹.
  18. تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۳۸۳؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۱۷۷.
  19. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمرو بن حزم»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۴۰۸-۴۰۹.
  20. محمد بن عمرو بن حزم انصاری در سال دهم هجری در نجران به دنیا آمد، و پدرش آن زمان، کارگزار رسول خدا (ص) بود. و به نقلی دو سال قبل از وفات رسول خدا (ص) به دنیا آمد و پدرش او را محمد نامید. کنیه‌اش ابا سلیمان است و عمرو بن حزم برای رسول خدا (ص) نامه نوشت و آن حضرت برایش نامه نوشته و او را محمد نامید، محمد بن عمرو بن حزم، فقیه بوده و برخی از اهل مدینه از او روایت نقل کرده‌اند. وی از پدرش و سایر صحابه حدیث نقل کرده است. او در روز حره کشته شد در حالی که ۵۳ سال داشت؛ واقعه حره در سال ۶۳ ه، اتفاق افتاده است. و گفته شده در روز حره به همراه او سیزده مرد از خانواده‌اش نیز کشته شد. وی از کسانی است که با عثمان رابطه خوبی نداشته و دشمنی او نسبت به عثمان از سه محمد دیگر بیشتر بوده است؛ یعنی محمد بن ابی بکر، محمد بن ابی حذیفه و محمد بن عمرو بن حزم (الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۳۷۵) به نقل دیگری عمرو بن حزم همراه خانواده‌اش به سوی نجران حرکت کرده و همسرش به پسرش محمد حامله بوده است. محمد قبل از پایان سال دهم متولد شد و عمرو بن حزم ضمن نامه‌ای، این ولادت را به اطلاع پیامبر (ص) رسانید و آن حضرت در پاسخ نوشت: نام او را محمد و کنیه او را ابو عبدالملک بگذار. (الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۵، ص۵۰).
  21. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۱۷۳. و ابن عساکر زنش سوده دختر حارثه را نیز افزوده است. تاریخ مدینة دمشق، ج۴۵، ص۴۷۲).
  22. الشافی، شریف مرتضی، ج۲، ص۱۰۳.
  23. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمرو بن حزم»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۴۱۰.
  24. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۷۳.
  25. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۷۱۲؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۵۱۲.
  26. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمرو بن حزم»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۴۱۱.