قیام امام حسین در کلام اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

پاسخی به پرسش‌ها

۱. چرا امام حسین(ع) در زمان معاویه اقدام نکرد؟

بعضی جواب می‌دهند چون در آن وقت موضوع صلح امام حسن(ع) در بین بود و امام نمی‌خواست بر خلاف عهد برادرش رفتار کند.

این سخن درست نیست زیرا معاویه خودش آن پیمان را نقض کرده بود. قرآن کریم عهد و پیمان را محترم می‌شمارد تا وقتی که دیگری محترم بشمارد قرآن نمی‌گوید اگر طرف نقض کرد تو باز هم وفادار بمان، بلکه می‌گوید: فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ[۱].

البته عهد با کافر هم محترم است. پیغمبر اکرم(ص) با قریش در حدیبیه قرارداد بست و چون نقض از ناحیه آنها شروع شد پیغمبر اکرم(ص) هم آن را ورق‌پاره‌ای بیش نشمرد. بلکه سر عدم قیام سیدالشهدا این بود که انتظار فرصت بهتر و بیشتری را می‌کشید. اسلام تاکتیک و انتظار فرصت بهتر را جایز بلکه واجب می‌داند. مسلماً فرصت بعد از مردن معاویه از زمان معاویه بهتر بود.

امام در زمان خود معاویه نیز ساکت نبود، دائماً اعتراض می‌کرد، به وسیله نامه‌هایی که به معاویه نوشت و همچنین حضوراً با او محاجه کرد. بزرگان مسلمانان را جمع کرد و با آنها صحبت کرد، برای قیام به شمشیر بهترین وقت را این دانست که صبر کند معاویه بمیرد. امام قطع داشت که معاویه یزید را نصب کرده و بعد از مردن معاویه، مردم را به اطاعت از یزید دعوت خواهند کرد. بنابراین از نظر امام خلافت یزید چیز تازه و غیر مترقبی نبود[۲].

۲. چرا حسین بن علی(ع) همزمان با خلافت یزید قیام کرد؟

با حاکمیت فراگیر اموی و خلافت یزید، این سؤال که چرا امام حسین(ع) قیام کرد؟ مثل این است که بگوییم چرا پیغمبر اکرم(ص) در مکه قیام کرد و با قریش سازش نکرد؟ و یا چرا علی مرتضی(ع) رنج حمایت پیغمبر را در بدر، حنین، احد، احزاب و لیلة المبیت متحمل شد؟ و یا چرا ابراهیم(ع) یک تنه در مقابل قدرت عظیم نمرود قیام کرد؟ چرا موسی(ع) در حالی که جز برادرش هارون کسی را نداشت به دربار فرعون رفت؟

معنای این چرا این است که امام حسین(ع) وقتی قیامش موجه بود که سپاهی برابر با یزید داشته باشد و حال آنکه اگر امام، سپاهی برابر با یزید می‌داشت و در اجتماعی قیام می‌کرد که مردم دو دسته بودند و دو صف عظیم را تشکیل می‌دادند و امام حسین(ع) در جلوی یک صف بود، قیام حسینی یک قیام مقدس و جاویدان نبود.

این چراها در همه قیام‌های مقدس و تاریخی هست.

قیام‌های مقدس بشری دارای دو تشخص است:

  1. از نظر هدف قیام، برای مقامات عالی انسانیت است؛ برای توحید، عدل، آزادی، رفع ظلم و استبداد است، نه به خاطر کسب جاه و مقام یا تحصیل ثروت و به قول حنظله بادغیسی کسب مهتری و یا حتی برای تعصب وطنی، قبیله‌ای و نژادی.
  2. این قیام‌ها برقی است که در ظلمت‌های سخت پدید می‌آید، شعله‌ای است که در میان ظلم‌ها، استبدادها و زورگویی‌ها می‌درخشد، ستاره‌ای است که در تاریکی شب، در آسمان سعادت بشر طلوع می‌کند، نهضتی است که مورد تصویب «عقلای قوم»! قرار نمی‌گیرد.

یکی از افتخارات نهضت حسینی همین است که عقلای قوم آن را تصویب نمی‌کردند؛ از آن جهت که فوق نظر عقلا بود نه دون نظر آنها. عرفا جنبه فوق عقل آن را در نظر گرفته‌اند و به آن مکتب عشق نام داده‌اند؛ همچنین است منطق شعرای مرثیه سرای ما، که به آن جنبه ایده‌آلیستی داده‌اند. علی(ع) هم فرمود: «مُنَاخُ رِكَابٍ وَ مَصَارِعُ عُشَّاقٍ‌»[۳].

درباره این سؤال که امام حسین(ع) چرا قیام کرد؟ سه جور می‌توان تفسیر کرد:

تفسیر نخست؛ قیام امام حسین(ع) یک قیام عادی و معمولی بود و العیاذ بالله برای هدف شخصی و منفعت شخصی بود. این تفسیری است که نه یک نفر مسلمان به آن راضی می‌شود و نه واقعیت‌های تاریخ و مسلمات تاریخ آن را تصدیق می‌کند.

تفسیر دوم؛ همان است که در ذهن بسیاری از عوام الناس وارد شده است که امام حسین(ع) کشته و شهید شد برای اینکه گناه امت بخشیده شود. شهادت آن حضرت به عنوان کفاره گناهان امت واقع شد، نظیر همان عقیده‌ای که مسیحیان درباره حضرت مسیح(ع) پیدا کردند که عیسی(ع) به دار رفت برای اینکه فدای گناهان امت بشود. امام حسین(ع) شهید شد که اثر گناهان را در قیامت خنثی کند و به مردم از این جهت آزادی بدهد.

در حقیقت مطابق این عقیده باید گفت امام حسین(ع) دید که یزیدها، ابن زیادها، شمر و سنان‌ها هستند، اما عده‌شان کم است، خواست کاری بکند بر عده اینها افزوده شود! خواست مکتبی بسازد که از اینها بعداً زیادتر پیدا شوند، مکتب یزیدسازی و ابن زیاد‌سازی برپا کرد! این طرز فکر بسیار خطرناک است. برای بی‌اثر کردن قیام امام حسین(ع) و برای مبارزه با هدف امام و از بین بردن حکمت دستورهایی که برای عزاداری امام حسین(ع) رسیده، هیچ چیزی به اندازه این طرز تفسیر مؤثر نیست.

تفسیر سوم؛ اوضاع و احوالی در جهان اسلام پیش آمده بود و به جایی رسیده بود که امام حسین(ع) وظیفه خودش را این می‌دانست که باید قیام کند، حفظ اسلام را در قیام خود می‌دانست. قیام او قیام در راه حق و حقیقت بود. اختلاف و نزاع او با خلیفه وقت بر سر این نبود که تو نباشی و من باشم، بلکه اختلافی اصولی و اساسی بود. اگر کس دیگری هم به جای یزید بود و همان روش و کارها را می‌داشت باز امام حسین(ع) قیام می‌کرد، خواه اینکه با شخص امام حسین(ع) خوش‌رفتاری می‌کرد یا بد رفتاری. یزید و اعوان و انصارش هم اگر امام حسین(ع) متعرض کارهای آنها نمی‌شد و روی کارهای آنها صحه می‌گذاشت حاضر بودند همه جور مساعدت را با امام حسین(ع) بکنند، هر جا را می‌خواست به او می‌دادند، اگر می‌گفت حکومت حجاز و یمن را به من بدهید، حکومت عراق را به من بدهید، حکومت خراسان را به من بدهید، می‌دادند، اگر اختیار مطلق هم در حکومت‌ها می‌خواست و می‌گفت به اختیار خودم هر چه پول وصول شد و دلم خواست بفرستم و می‌فرستم و هر چه دلم خواست خرج می‌کنم کسی متعرض من نشود، باز آنها حاضر بودند. جنگ حسین(ع) جنگ مسلکی و عقیده‌ای بود، جنگ حق و باطل بود. در جنگ حق و باطل دیگر حسین(ع) از آن جهت که شخص معین است تأثیر ندارد. خود امام با دو کلمه مطلب را تمام کرد. در یکی از خطبه‌های بین راه به اصحاب خودش می‌فرماید: ظاهراً در وقتی است که حر و اصحابش رسیده بودند و بنابراین همه را مخاطب قرار داد: «أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا يُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْبَاطِلَ لَا يُتَنَاهَى عَنْهُ لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِي لِقَاءِ اللَّهِ مُحِقّاً»[۴]؛

آیا نمی‌بینید که به حق رفتار نمی‌شود و از باطل جلوگیری نمی‌شود، پس مؤمن در یک چنین اوضاعی باید به شهادت در راه خدا تن بدهد[۵].

۳. چرا اباعبدالله در این سفر پر خطر، اهل بیتش را همراه خود برد؟

تقریباً به اتفاق آرا به ایشان می‌گفتند: آقا! رفتن خودتان خطرناک است و مصلحت نیست؛ یعنی جانتان در خطر است، تا چه رسد که بخواهید اهل بیتتان را هم با خودتان ببرید.

اباعبدالله(ع) جواب داد: نه، من باید آنها را ببرم. به آنها جوابی می‌داد که دیگر نتوانند در این زمینه حرف بزنند. به این ترتیب که جنبه معنوی مطلب را بیان می‌کرد، که مکرر شنیده‌اید که ایشان به رؤیایی استناد کردند که البته در حکم یک وحی قاطع است. فرمود: در عالم رؤیا جدم به من فرموده است: «إِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاكَ قَتِيلًا».

گفتند: اگر این طور است، چرا اهل بیت و بچه‌ها را همراهتان می‌برید؟ پاسخ دادند: این را هم جدم فرمود: «إِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاهُنَّ سَبَايَا»[۶]؛

کلمه مشیت خدا، یا اراده خدا که در خود قرآن به کار برده شده است در دو مورد به کار می‌رود که یکی را اصطلاحاً اراده تکوینی و دیگری را اراده تشریعی می‌گویند. اراده تکوینی یعنی قضا و قدر الهی است که اگر چیزی قضا و قدر حتمی الهی به آن تعلق گرفت، معنایش این است که در مقابل قضا و قدر الهی دیگر کاری نمی‌شود کرد. معنای اراده تشریعی این است که خدا این طور راضی است، خدا این چنین می‌خواهد. مثلاً اگر در مورد روزه می‌فرماید: يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلَا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ[۷].

یا در مورد دیگری می‌فرماید: يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ[۸].

مقصود این است که خدا که این چنین دستوری داده است، این طور می‌خواهد؛ یعنی رضای حق در این است خدا خواسته است اینها اسیر باشند، یعنی اسارت اینها رضای حق است، مصلحت است و رضای حق همیشه در مصلحت است و مصلحت یعنی آن جهت کمال فرد و بشریت.

در مقابل این سخن، دیگر کسی چیزی نگفت، یعنی نمی‌توانست حرفی بزند؛ پس اگر چنین است که جد شما در عالم معنا به شما تفهیم کرده‌اند که مصلحت در این است که شما کشته بشوید، ما دیگر در مقابل ایشان حرفی نداریم.

همه کسانی هم که از اباعبدالله(ع) این جمله‌ها را می‌شنیدند، این جور نمی‌شنیدند که آقا این مقدر است و من نمی‌توانم سرپیچی بکنم. اباعبدالله(ع) هیچ وقت به این شکل تلقی نمی‌کرد. این طور نبود که وقتی از ایشان می‌پرسیدند: چرا زن‌ها را می‌برید؟ بفرماید: اصلاً من در این قضیه بی‌اختیارم، بلکه به این صورت می‌شنیدند که با الهامی که از عالم معنا به من شده است، من چنین تشخیص داده‌ام که مصلحت در این است، و این کاری است که من از روی اختیار انجام می‌دهم ولی بر اساس آن چیزی که آن را مصلحت تشخیص می‌دهم[۹]. همچنین همراهی اهل بیت امام حسین(ع) صحنه کربلا را ماندگار کرد. در واقع امام اگر مبلغانی را تا قلب حکومت دشمن به شام فرستاد، با این کار فوق‌العاده تبلیغی، صدای امام به جهان اسلام رسید.

۴. چرا ائمه دین بر برپایی مجلس عزا تأکید کردند؟

تکالیف شرعی بدون حکمت نیست. منظور این نبوده که برای خاندان پیغمبر، همدردی و تسلیتی باشد. بلکه مقصود این است که داستان کربلا به صورت یک مکتب تعلیمی و تربیتی همیشه زنده بماند. امام حسین(ع) برای منفعت شخصی کشته نشد؛ امام برای اینکه خودش را فدای گناهان امت کرده باشد، کشته نشد. امام حسین(ع) در راه حق کشته شد، در راه مبارزه با باطل کشته شد. ائمه دین خواستند مکتب حسین(ع) در دنیا باقی بماند. شهادت حسین(ع) به صورت یک مکتب، مکتب مبارزه حق با باطل برای همیشه باقی بماند.

محدث نوری[۱۰] از کامل الزیاره نقل می‌کند که حضرت صادق(ع) به عبدالله بن حماد بصری فرمود: به من خبر رسیده که در نیمه شعبان گروهی از نواحی کوفه و مردمی دیگر بر سر مزار حسین(ع) می‌آیند و نیز زنانی که برای آن حضرت نوحه‌گری می‌کنند، و عده‌ای قرآن می‌خوانند و پاره‌ای حوادث کربلا را بیان می‌کنند و گروهی دیگر مرثیه می‌خوانند. عرض کردم: فدایت شوم؛ آری! من نیز پاره‌ای از آنچه فرمودی دیده‌ام. فرمود: سپاس خدای را که در میان مردم گروهی را قرار داد که به نزد ما می‌آیند و ما را می‌ستایند و برای ما مرثیه می‌خوانند، و دشمنان ما را کسانی قرار داد که بر ایشان خرده می‌گیرند از خویشان ما یا غیر آنها، آنان را تهدید می‌کنند و اعمال ایشان را زشت می‌شمرند.

پس معلوم می‌شود فلسفه این کار تهدید دشمن و تقبیح کارهای آنها است، تحسین این دسته و تشویق به این نوع کار و تقبیح آن دسته و ایجاد نفرت نسبت به آن نوع کار[۱۱].

ائمه دین خواستند قیام امام حسین(ع) به صورت یک مکتب و به صورت یک مشعل فروزان همیشه باقی بماند. این یک چراغی است از حق، از حقیقت‌دوستی، از حقیقت‌خواهی. این یک ندایی است از حق‌طلبی، از حریت، از آزادی. این مکتب حریت و این مکتب آزادی و این مکتب مبارزه با ظلم را خواستند برای همیشه باقی بماند. در زمان خود ائمه اطهار(ع) که این دستور صادر شد، سبب شد که جریانی زنده و فعال و انقلابی به وجود آید. نام امام حسین(ع) شعار انقلاب علیه ظلم گشت. یک عده شاعر انقلابی به وجود آمد: کمیت اسدی به وجود آمد، دعبل خزاعی به وجود آمد. اینها دو نفر روضه خوان‌اند، اما نه مثل روضه خوانی من. دو نفر شاعرند مرثیه‌گو اما نه مثل مرثیه گویی‌های محتشم و غیره. شما اشعار کمیت اسدی، اشعار دعبل خزاعی و اشعار ابن الرومی و اشعار ابوفراس حمدانی که به عربی است با اشعار محتشم مقایسه کنید و ببینید آنها کجا و اینها کجا! آنها هستند که مکتب حسین(ع) را نشان می‌دهند. کمیت اسدی با همان اشعارش از یک سپاه بیشتر برای بنی امیه ضرر داشت. این مرد کی بود؟ یک روضه خوان بود چه روضه خوانی؟ شعر می‌گفت و دنیا را تکان می‌داد، دستگاه خلافت وقت را تکان می‌داد. عبدالله بن حسن بن علی معروف به عبدالله محض، تحت تأثیر شعرهای کمیت قرار گرفت، به عنوان صله آن ابیات جاندار، سند مزرعه خود را آورد داد به کمیت. کمیت گفت: محال و ممتنع است که بگیرم، من مرثیه خوان سیدالشهدا(ع) هستم، من برای خدا مرثیه گفته‌ام، پول نمی‌گیریم. اصرار فوق‌العاده کرد. بالاخره گرفت. بعد از مدتی آمد پیش عبدالله بن حسن بن علی و گفت: من از تو خواهشی دارم آیا قبول می‌کنی؟ گفت: البته که قبول می‌کنم اما من که نمی‌دانم چیست. گفت: اول باید قول بدهی که عمل می‌کنی، بعد می‌گویم. قول داد و شاید قسم هم خورد. همین که از او قول گرفت سند را آورد پس داد، گفت: من نمی‌توانم این را بگیریم.

وقت دیگر بنی هاشم برایش پول جمع کردند و دادند، هر کاری کردند قبول نکرد و گفت: محال و ممتنع است که بگیرم. این مرد به خاطر همین اشعار و همین نوع مرثیه‌خوانی چه سختی‌ها کشید[۱۲].

پس اگر از ما بپرسند شما در روز عاشورا که حسین حسین می‌کنید و به سر خودتان می‌زنید، چه می‌خواهید بگویید؟ باید بگوییم ما می‌خواهیم حرف آقایمان را بگوییم. ما هر سال می‌خواهیم تجدید حیات بکنیم؛ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ[۱۳].

باید بگوییم عاشورا روز تجدید حیات ما است، در این روز می‌خواهیم در کوثر حسینی شست‌و‌شو کنیم، تجدید حیات کنیم، روح خودمان را شست‌و‌شو دهیم، خودمان را زنده کنیم، از نو مبادی و مبانی اسلام را بیاموزیم، روح اسلام را از نو به خودمان تزریق بکنیم. ما نمی‌خواهیم حس امر به معروف و نهی از منکر، احساس شهادت، احساس جهاد، احساس فداکاری در راه حق در ما فراموش شود، نمی‌خواهیم روح فداکاری در راه حق در ما بمیرد.

۵. آیا برای زنده نگه داشتن مکتب امام حسین(ع) ذکر مصیبت هم ضروری است؟

اکثراً به خصوص در ایام مصیبت ولو به طور اشاره هم شده است ذکر مصیبت می‌کنم. جوانی از من پرسید: آیا این کار ضرورتی یا حُسنی دارد؟

اگر بنا است مکتب امام حسین(ع) احیا بشود آیا ذکر مصیبت امام حسین(ع) هم ضرورتی دارد؟

بله! دستوری است که ائمه اطهار(ع) به ما داده‌اند و این دستور فلسفه‌ای دارد و آن اینکه هر مکتبی اگر چاشنی‌ای از عاطفه نداشته باشد و صرفاً مکتب، فلسفه و فکر باشد، آن قدرها در روح‌ها نفوذ ندارد و شانس بقا ندارد، ولی اگر یک مکتب چاشنی‌ای از عاطفه داشته باشد، این عاطفه به آن حرارت می‌دهد. معنا و فلسفه یک مکتب، آن مکتب را روشن می‌کند، به آن مکتب منطق می‌دهد، آن مکتب را منطقی می‌کند. بدون شک مکتب امام حسین(ع) منطق و فلسفه دارد، درس است و باید آموخت. اما اگر ما دائماً این مکتب را صرفاً به صورت یک مکتب فکری بازگو بکنیم حرارت و جوشش آن گرفته می‌شود و اساساً کهنه می‌شود. این، بسیار نظر بزرگ و عمیقی بوده است، یک دوراندیشی فوق العاده عجیب و معصومانه‌ای بوده است که گفته‌اند برای همیشه این چاشنی را شما از دست ندهید، چاشنی عاطفه، ذکر مصیبت حسین بن علی(ع)، یا امیرمؤمنان(ع) یا امام حسن(ع)، یا ائمه دیگر و یا حضرت زهرا(س)، این چاشنی عاطفه را ما حفظ و نگهداری کنیم[۱۴].

۶. شهادت امام حسین(ع) پیروزی است یا شکست؟

در کتابی دیدم که نویسنده مقایسه‌ای میان حسین بن علی(ع) و عیسای مسیح کرده بود؛ نوشته بود که عمل مسیحی‌ها بر عمل مسلمانان (شیعیان) ترجیح دارد؛ زیرا آنها روز شهادت عیسای مسیح(ع) را جشن می‌گیرند و شادمانی می‌کنند، ولی اینها در روز شهادت حسین بن علی(ع) مرثیه‌خوانی و گریه می‌کنند. عمل آنها بر عمل اینها ترجیح دارد؛ زیرا آنها شهادت را برای عیسای مسیح(ع) موفقیت می‌دانند نه شکست، و چون موفقیت می‌دانند شادمانی می‌کنند. اما شیعیان شهادت را شکست می‌دانند و چون شکست می‌دانند گریه می‌کنند.

در پاسخ باید به سه نکته اشاره شود:

  1. دنیای مسیحیت که این شهادت را جشن می‌گیرد، روی همان اعتقاد خرافی است که می‌گوید عیسی(ع) کشته شد تا بار گناه ما بریزد، و چون به خیال خودش سبکبال شده و استخوانش سبک شده آن را جشن می‌گیرد، در حقیقت او جشن سبکی استخوان خودش را به خیال خودش می‌گیرد و این یک خرافه است.
  2. اسلام یک دین اجتماعی و مسیحیت دینی است که همه آن چیزی که دارد؛ اندرز اخلاقی است. از نظر اسلام، شهادت حسین بن علی(ع) از دیدگاه فردی یک موفقیت بود؛ حادثه عاشورا از جنبه اجتماعی و نسبت به کسانی که مرتکب آن شدند، مظهر یک انحطاط در جامعه اسلامی بود؛ لذا دائماً باید یادآوری بشود که دیگر چنین کاری را مرتکب نشوند.
  3. این موضوع برای صیقل دادن احساسات اسلامی و انسانی است، اما به شرط اینکه ما این را درست درک بکنیم[۱۵].[۱۶]

منابع

پانویس

  1. «پس تا (در پیمان خود) با شما پایدارند شما نیز (بر پیمان) با آنان پایدار بمانید» سوره توبه، آیه ۷.
  2. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۴۹۰.
  3. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۴۳۵.
  4. حرانی، تحف العقول، ص۲۴۵.
  5. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۲۵، ص۳۳۵.
  6. محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۶۴.
  7. «خداوند برای شما آسانی می‌خواهد و برایتان دشواری نمی‌خواهد» سوره بقره، آیه ۱۸۵.
  8. «می‌خواهد شما را پاکیزه گرداند» سوره مائده، آیه ۶.
  9. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۳۹۵.
  10. لؤلؤ و مرجان، ص۳.
  11. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۴۷۵.
  12. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۲۵، ص۳۳۸.
  13. «ای مؤمنان! (ندای) خداوند و پیامبر را هر گاه شما را به چیزی فرا خوانند که به شما زندگی می‌بخشد پاسخ دهید» سوره انفال، آیه ۲۴.
  14. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۶، ص۵۷.
  15. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۳۳.
  16. پورامینی، محمد باقر، حماسه عاشورا ص ۹۵.