منع حدیث در تاریخ اسلامی
مقدمه
از جنبه نظری نزد همگان مقبول و مسلّم است که گفتار، کردار و تقریر پیامبر (ص) حجّت است و دلیل حکم شرعی. خداوند فرموده: لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ[۱]. مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا[۲].
این بدان معنی است که باید برای شناخت مسائلی که شناخت آن، بر مکلّفان واجب است، در چارچوب التزام به احکام شرعی و تأسّی به رسول اکرم (ص) از گفتار، کردار و موضعگیری آن حضرت پیروی کنند. همچنان که بدان معنی است که پیامبر (ص) در همه اقوال، افعال و موضعگیریهای خود، معصوم است و عصمت آن حضرت به تبلیغ قولی احکام، چنان که ممکن است، از عقاید عدّهای در این باره توهّم شود، اختصاص ندارد.
به همین منظور فرض است که مردم در طول نسلها همه گفتهها و کارهای آن حضرت را برای هم نقل کنند و در مجموعهای تدوین و حفظ، و سپس تفسیر نمایند. خصوصا که رسول اکرم (ص) خود فرمود که قرآن را آورده و مانند آن را نیز با خود دارد. جبرئیل بر آن حضرت فرمود میآمد و سنّت را همچون قرآن به او تعلیم میداد[۳].
رسول اکرم (ص) پیروان خود را به کتابت و روایت علوم و معارف خویش تشویق میکرد. به گونهای که بسیاری از آنها به ما رسیده و در دهها کتاب و منبع پراکنده است[۴]. صحابه و دیگر کسانی که در قرن نخست هجری زیستهاند، بسیاری از احادیث پیامبر (ص) را نوشتهاند و دیگران را نیز بر این کار دستور داده تشویق میکردند. بسیاری از آنان صحیفهها و کتابهایی داشتند که در آن احادیث و سنّت پیامبر (ص) را جمعآوری کرده بودند[۵]. چنان که بسیاری از تابعان در جستجوی حدیث رسول اکرم (ص) به سرزمینهای مختلف سفر کردند[۶].
ابوبکر پانصد حدیث از رسول اکرم (ص) نوشت، امّا به محض رحلت آن حضرت، همه را از بین برد[۷]. صحابه برای مذاکره و بحث درباره حدیث رسول اکرم (ص) حلقههایی در مسجد تشکیل میدادند. شمار شرکتکنندگان در برخی از این حلقهها که در اوایل خلافت عمر تشکیل میشد، بیش از سی نفر بود[۸]. حتی مطابق برخی روایات، شخص خلیفه دوم نیز برخی از سنن را برای عتبة بن فرقد نوشت[۹]. در غلاف شمشیرش صحیفهای به دست آمد که در آن زکات چارپایان را نوشته بود[۱۰].
امیر المؤمنین علی (ع) که هرگز در سفر و حضر از پیامبر اکرم (ص) جدا نشد، مگر در غزوه تبوک، اهتمام شدیدی به روایت و تدوین حدیث رسول خدا (ص) مبذول میداشت تا جایی که به او گفته شد: چه شده که بیش از همه اصحاب رسول خدا (ص) روایت داری؟ فرمود: هرگاه از او میپرسیدم، مرا خبر میداد و هرگاه سکوت میکردم، او آغاز میکرد[۱۱].
ائمه اطهار (ع) پیروان خود را همواره بر دیدار و مذاکره درباره حدیث تشویق میکردند تا حدیث پیامبر (ص) از بین نرود. آنان در موارد مختلف به نوشتن و نقل علم و دانش و حفظ آن ترغیب و تشویق میکردند[۱۲]. زهری که ترک حدیث کرده بود، چون از حسن بن عماره، سخنی از امام علی (ع) در تشویق به نشر علم شنید، بازگشت و در همان مجلس چهل حدیث برای حسن بن عماره روایت کرد[۱۳]. از امام علی (ع) روایت شده که دو بار فرمود: علم و دانش را به بند کشید[۱۴]. آن حضرت فرمود: علم را با نوشتن به بند کشید[۱۵].
هر چند علی (ع) آگاهترین و داناترین اصحاب رسول خدا (ص) و دروازه علم آن حضرت بود و سخنان او را بیش از همه روایت کرد و روایات بسیاری از پیامبر (ص) نوشت، امّا اگر به روایاتی که از آن حضرت در کتابهای دیگران نقل شده مراجعه کنیم، کمترین روایت را از او خواهیم دید. در حالی که ابو هریره که فقط چند ماه رسول خدا (ص) را ملاقات کرده، چندین برابر امام علی (ع) در کتابهای آنان روایت دارد. ابو ریّه شمار روایات علی (ع) را ۱۵۸ حدیث و روایات ابو بکر را ۱۴۸ حدیث میداند؛ در حالی که به گفته وی، ابو هریره ۵۳۷۴ حدیث دارد![۱۶].
در مقابل، یک جریان قوی و قدرتمند هست که هنوز هم از حدیث رسول خدا (ص)، خواه در زمینه نقل، خواه کتابت و خواه عمل بدان نهی میکند. میتوان از این گرایش در دو مرحله سخن گفت. هر چند این دو مرحله به لحاظ انگیزهها و اهداف با هم متفاوت است، امّا از حیث آثار و نتایج یکی است.[۱۷].
منع از تدوین حدیث
منع از حدیث در عهد رسول خدا (ص)
نشانههای این گرایش در منع از روایت و کتابت حدیث رسول خدا (ص) نزد گروهی از مسلمانان و به طور خاص قریش آشکار شد. کسانی هم که با آنان هم عقیده و همراه بودند و مصالح خویش را با مصالح آنان مربوط میدانستند، در این جهت همراه آنها شدند. حجت قریش در اعتراض به نویسندگان حدیث رسول خدا (ص) این بود که او بشر است و همچون سایر مردم خشنود میشود و خشم میگیرد. ممکن است، در چنین حالتی سخنی بگوید که با حقیقت و واقعیت سازگار نباشد. کسی از این جهت از قریش نزد رسول خدا (ص) شکایت کرد. حضرت او را فرمان داد که هر چه میگوید، بنویسد؛ زیرا سخنی از میان دو لب او بیرون نمیآید، مگر این که حقیقت و راست است[۱۸]. شاید انگیزههای اتخاذ این سیاست چنین باشد:
- بسیاری از مردم قریش با اسلام، پیامبر و مسلمانان بغض و کینه داشتند و چون دریافتند که راهی جز تسلیم در برابر واقعیت ندارند، بر خلاف میل باطنی، تظاهر کردند تا در فرصت مناسب بر اسلام یورش برند و ضربه نهایی را بر آن وارد کنند. چنان که ابو سفیان این میل قلبی خود را پنهان نمیکرد.
- حسادت با رسول خدا (ص) در آنچه که خداوند به او داده بود. آنان نمیتوانستند ببینند که مردم از پیغمبر (ص) پیروی میکنند و کارها و رفتار خود را با کارها و رفتار او تطبیق میدهند و هماهنگ میکنند. آنان هرگز نمیخواستند که مردم سیره، اقوال و مواضع آن حضرت را برای یکدیگر نقل کنند.
- ضعف اعتقادی بسیاری از آنان خصوصا نومسلمانها که در رسالت پیغمبر (ص) هیچ منفعت و درآمدی برای خود نمیدیدند.[۱۹].
منع از حدیث پس از رحلت پیغمبر (ص)
پس از ارتحال جانگداز پیغمبر (ص) که قریش مناصب حکومت و سلطنت را به دست گرفت، مصلحت خود را در منع از روایت، کتابت و عمل به حدیث رسول خدا (ص) میدید تا آنجا که هر چه اصحاب در عهد رسول خدا (ص) جمع کرده بودند، از آنان گرفت و سوزاند. این سیاست قریش با قدرت و احتیاط تمام ادامه یافت. در فصل جداگانهای از انگیزهها و اهداف این سیاست و نیز نتایج و آثار آن سخن خواهیم گفت. در اینجا درباره مسیر کلی این سیاست بحث میکنیم،
- پیشامد اول: در این مرحله مدعی شدند که کتاب خدا ما را کافی است، نیاز به بیان ندارد که نخستین رویارویی مستقیم و صریح با رسول خدا (ص) و بازداشتن حضرت از نوشتن آنچه میخواست برای مسلمانان بنویسد تا هرگز پس از او گمراه نشوند، همان است که در بستر بیماری او پیش آمد و به مصیبت روز پنجشنبه معروف است. هنگامی که حضرت دوات و کاغذ خواست تا نوشتهای برای امّت اسلامی بنویسد که هرگز پس از او گمراه نشوند، یکی از حاضران که مطابق نقل طبری[۲۰]، عمر بن خطّاب بود، کلماتی ناشایست در حقّ پیامبر اکرم (ص) بر زبان آورد. بر اساس سخن معروف و مشهور وی که گفت: ما را کتاب خدا کافی است؛ قاطعانه از تحقّق خواسته رسول خدا (ص) جلوگیری کردند. در پی این گفته بین حاضران نزاع و کشمکش درگرفت. پیامبر (ص) فرمود که از اطرافش دور شوند. این قضیه معروف و مشهور است و در اخبار و آثار صحیح به ما رسیده است[۲۱].
- پیشامد دوم: در این مرحله، چنان که گذشت ابو بکر پانصد حدیث را که در عهد رسول خدا (ص) نوشته بود، سوزاند. بنابراین وی نخستین کسی است که سیاست سوزاندن حدیث پیامبر (ص) را پایهگذاری کرد. اوج این سیاست در خلافت عمر بن خطاب است. در این دوره، منع حدیث پیغمبر (ص) با دقّت، گستردگی و وسعت بیشتری ادامه یافت تا آنجا که گویی این سیاست، بزرگترین دلمشغولی خلیفه دوم بوده است. او پیگیر این مسأله بود و در اجرای آن تشویق و ترغیب، و سپس مراقبت و مجازات میکرد و آشکارا، مستمر و مداوم تصمیم میگرفت و اجرا میکرد. او دستور العملها و بخشنامههایی در کاهش و پنهان کردن حدیث رسول خدا (ص) و تجرید قرآن از حدیث، صادر و به همه شهرها و مناطق اسلامی ابلاغ کرد و کارگزاران، فرستادگان و سپاهیان خود را به اجرای درست و دقیق آن توصیه و تشویق میکرد[۲۲]. سیاستهای عمر در این زمینه دقیق، حساب شده و گام به گام بود. او خواهان این عمل بود و همواره بر انجام آن، سفارش میکرد. هرگاه کسی روایتی نقل میکرد، از او بیّنه و شهود میخواست. چنان که با ابی ابن کعب و ابو موسی اشعری کرد. در صورتی که راوی بیّنه نمیآورد، او را به شدّت مجازات میکرد.
اگر کسی پیدا میشد که بر روایت حدیث پیامبر (ص) اصرار داشت، اگر تهدید و تازیانه سودی نمیبخشید، او را به تبعید تهدید میکرد[۲۳]. او در گامی فراتر و اقدامی کاملا حساب شده از صحابه میخواهد که روایاتی را که از رسول خدا (ص) نوشتهاند، به نزد او ببرند. او چنین وانمود کرد که میخواهد احادیث نبوی را جمع و تدوین کند تا مبادا از بین برود.
بدین ترتیب یک ماه نوشتههای صحابه را جمع و سپس همه را سوزاند و این گونه احتجاج کرد که روایات شفاهی تدوین شده، همانند روایات شفاهیای است که یهودیان مدوّن نمودند و علمایشان، آن را شرح، و شرح را جمار نامیدند و سپس هر دو را در یک کتاب آوردند و اصل و شرح را تلمود نامیدند. مطابق نقل دیگری گفت: قومی را به یاد آوردم که کتابهایی نوشتند و به آن چسبیدند و کتاب خدا را رها کردند، امّا من- به خدای سوگند- کتاب خدا را با هیچ چیز درهم نخواهم آمیخت. به هر حال شدّت عمل خلیفه دوم در این باره به جایی رسید که میگویند: صحابه نمیتوانستند، بگویند: قال رسول الله (ص) تا این که عمر مرد[۲۴]. حتی گفتهاند: عمر، کسی را که کتاب دانیال را رونویسی کرده بود، تازیانه زد و او را فرمان داد که نوشته خود را از بین ببرد[۲۵]. هم او کسی را که به هنگام فتح مدائن، نوشتهای را در آن شهر یافت و با خود به مدینه آورد، تازیانه زد[۲۶].[۲۷].
منع از روایت و کتابت حدیث به زمان ابو بکر و عمر محدود نشد، بلکه خلفای اموی: عثمان، معاویه و خلفای بعدی، همین شیوه را در پیش گرفتند و از روایت هر گونه حدیثی جلوگیری کردند مگر روایت احادیثی که در روزگار عمر نقل میشد[۲۸]. کتابت حدیث نزد مردم عیب به شمار میرفت[۲۹].
سیاست منع از روایت و تدوین حدیث تا خلافت عمر بن عبد العزیز اموی که در آغاز قرن دوم (صفر سال ۹۹ ه) برای مدّت کوتاهی با مرگ وی (رجب سال ۱۰۱ ه) به پایان رسید، تداوم یافت. او محمد بن عمرو بن حزم را مأمور کرد که حدیث پیامبر (ص) یا سنّت گذشته را با حدیث عمره دختر عبد الرحمن برایش بنویسد[۳۰]. منظور وی از سنّت گذشته، سنّت ابو بکر، عمر و عثمان بود، امّا نمیدانیم این خواسته خلیفه انجام شد یا نه؟ محمد بن شهاب زهری (۱۲۴ ه) بخشی از روایات را برایش نوشت و هر دفتری را به یک شهر فرستاد. این تلاش هم بسیار ضعیف و محدود بود[۳۱] و نتوانست نقش سازنده حدیث رسول خدا (ص) را در زندگی مردم بازگرداند. به هر حال منع از حدیث در اواسط قرن دوم پایان یافت و حرکت گسترده برای تدوین حدیث شروع شد[۳۲].[۳۳].
پیامدهای منع کتابت و روایت حدیث
منع از کتابت و روایت حدیث دهها سال تداوم یافت و کنارهگیری از نقل حدیث، ویژه عالمان و روشنفکران طلایهدار امّت گردید. چنان که در اوایل روزگار مروانیان، نوشتن حدیث ننگ و عار به حساب میآمد[۳۴].
دهها سال گذشت و نیکان صحابه مردند و تابعان نیز واپسین سالهای زندگی خود را پشت سر میگذاشتند. نسلها یکی پس از دیگری آمد، امّا هیچ یک درباره اهداف، تعالیم و سیره پیامبرشان چیزی نشنید. این نسلها بر پایه اندیشه حاکمان و فرمانروایان، و دشمنان و کینهتوزان و خودباختگان و شاگردان اهل کتاب تربیت شدند. دینداری از بین رفت تا آنجا که از اسلام جز نام و از دین جز نشانی باقی نماند. این مضمون روایتی از امام علی (ع) است[۳۵] که فقط تا سال چهلم هجری زندگی کرد. مصیبت چنان فزونی گرفت و به رسوایی کشید که عمر بن عبد العزیز ناچار شد، به یک اقدام نمایشی ضعیف و نارسا در زمینه تدوین حدیث تن دهد. این کار وی هیچگونه تأثیر عملی قابل بیانی در امّت و نسلهای مسلمان نداشت. فقط در میانههای قرن دوم هجری بود که حرکت حقیقی برای تدوین حدیث آغاز شد.
آنچه بیان شد، مربوط به روزگاری است که صحابه و عالمان امّت در قید حیات بودند و مردم از دین و احکام آن پیروی میکردند و در اطاعت شخصیتها و بزرگان خویش روزگار میگذراندند. به نظر شما پس از فتح کشورها و بنای شهرهای جدید، و گسترش اسلام در سرزمینهای دیگر- به اختیار یا به اجبار- وضع چگونه شد؟ جمعیت شهرها در زمانی کوتاه و با سرعتی دهشتانگیز زیاد شد و حوزه فرمانروایی اسلام، بیاندازه گسترش یافت. طبیعی است که نو مسلمانها، فرهنگ دینی خود را از همان کسانی بگیرند که به عنوان سربازان و نیروهای اسلام با آنان رو به رو شده و در کنار یا تحت سلطه و حاکمیت خلفا زندگی کردهاند. اگر این گمراهان خود به احکام شریعت و حقایق دین جاهل باشند، چه انتظاری میتوان از پیروانشان داشت؟
جز ثمرات جهل و آثار گمراهی چه چیزی از آنان فرا خواهند گرفت؟ شماری از صحابه و دیگران متوجّه این فاجعه شده و به گونههای مختلف از آن تعبیر کردهاند؛
- امام علی (ع) فرمود: از اسلام جز نام و از دین جز نشانی باقی نماند[۳۶].
- شافعی از طریق وهب بن کیسان روایت کرده که دیدم پسر زبیر نماز جمعه را پیش از خطبهها اقامه میکرد. سپس گفت: «همه سنّتهای رسول خدا (ص) حتی نماز تغییر کرده است»[۳۷].
- زهری گفت: در دمشق بر انس بن مالک وارد شدم. او تنها بود و گریه میکرد. پرسیدم: چرا گریه میکنی؟ گفت: از آنچه مردم- منظورش صحابه است- را بر آن یافتم، چیزی نمیبینم، مگر نماز که آن هم تباه شده است[۳۸].
- حسن بصری میگفت: اگر اصحاب رسول خدا (ص) از قبر بیرون آیند، چیزی از مسلمانی شما نخواهند دید، مگر قبله شما را[۳۹]. چنان که دیدیم، قبله را نیز تغییر دادند و به جای کعبه، رو به صخره بیت المقدس نماز میخواندند.
- عبدالله بن عمرو بن عاص میگفت: اگر دو مرد از نخستین افراد امّت که مصاحف خود را در میان این وادیها گذاشتهاند، نزد مردم امروز بیایند، چیزی از آنچه خود انجام میدادند، نخواهند یافت[۴۰].
- هنگامی که این نظرها نزد امام صادق (ع) مطرح شد، فرمود: به خدای سوگند؛ مردم به چیزی از آنچه رسول خدا (ص) آورد، عمل نمیکنند. فقط رو به کعبه میایستند[۴۱].
- هنگامی که عمران بن حصین پشت سر امام علی (ع) نماز خواند، به مطرف بن عبدالله گفت: نماز محمّد را خواند و مرا به یاد نماز او انداخت. ابوموسی اشعری نیز هنگامی که پشت سر امام علی (ع) نماز خواند، همین سخن را گفت[۴۲].[۴۳].
حدیثستیزی
با وجود آیات متعددی که به آنها اشاره گردید و مسلمانان را به پیروی از سنت پیامبر (ص) و فرامین آن حضرت فرا میخواند، پس از رحلت پیامبر (ص)، دستهای پیدا و پنهان، به هر دلیل و توجیهی، به رویارویی با سنت برخاستند و به تالاشی گسترده دست زدند تا سخنان رسول خدا (ص) را از دور خارج سازند.
ذهبی مینویسد: ابوبکر، پس از رحلت رسول خدا (ص)، خطبه خواند و گفت: «همانا شما از رسول خدا (ص) احادیثی را نقل میکنید و در آن اختلاف میورزید و پس از شما، مردم بیشتر اختلاف خواهند ورزید. پس هرگز حدیثی از رسول خدا (ص) نقل نکنید و هر کس از شما پرسید، به او بگویید: بین ما و شما کتاب خداست. پس حلال آن را حرام، و حرام آن را حرام بشمارید[۴۴].
عایشه در این باره گفته است: پدرم سخنان رسول خدا (ص) را جمعآوری کرد تا به پانصد حدیث رسید. شبی خوابید، در حالی که بسیار از این پهلو به آن پهلو میگردید. عایشه گفت: «اندوهناک شدم». گفتم: «ناراحتیای داری، یا خبر ناراحت کنندهای به تو رسیده است؟» چون بامداد رسید مرا صدا زد و گفت: «دخترم، احادیثی را که نزد تو به امانت سپردهام، بیاور». من احادیث را آوردم. آنگاه آنها در آتش سوزاند[۴۵].
خلیفه دوم در جلوگیری از ضبط و نشر روایات رسول خدا (ص) بیش از خلیفه اول شدت عمل به خرج میداد. زهری، از عروة بن زبیر نقل میکند: عمر بن خطاب بر آن شد سنن پیامبر (ص) را گرد آورد. در این باره با یاران پیامبر (ص) رایزنی کرد. همگی گفتند: «آن را گرد آور». عمر یک ماه در این باره از خدا طلب خیر و راهنمایی کرد. پس روزی صبح کرد و خداوند ارادهاش را استوار ساخت. رو به اصحاب پیامبر (ص) کرد و گفت: «من قصد داشتم سنن پیامبر (ص) را بنویسم. به یاد آوردم گذشتگان کتابهایی نوشته و همه سعی شان متوجه آن کتابها بود و کتاب خدا را رها کردند. به خدا قسم، من کتاب خدا را با چیز دیگر در هم نمیآمیزم»[۴۶].
در این برهه، افرادی که احادیث رسول الله (ص) را نقل میکردند، به شدت مجازات میشدند و به هیچ کسی اجازه داده نمیشد حدیثی را نقل، ضبط یا تدوین کند و کسانی که نقل حادیث مینمودند، حق خروج از مدینه نداشتند[۴۷]. این سیاست، در دوره عثمان و دوره معاویه تا روزگار عمر بن عبدالعزیز، ادامه پیدا کرد و جامعه اسلامی، به ویژه پیروان مکتب خلفا، در حدود نود سال از نقل و ضبط سنت پیامبر (ص) محروم بودند. در دوره عمر بن عبدالعزیز (۹۸ ه) ثبت و نشر احادیث نبوی آزاد شد. وی، ابوبکر بن حزم را مأمور کرد احادیث پیامبر (ص) را گرد آورد. این فاصله طولانی میان رحلت پیامبر (ص) و آزاد شدن احادیث نبوی، آسیبهای جدی به معارف دینی وارد ساخت و بر اثر ممنوع بودن کتابت حدیث و سرگرم شدن مردم به فتوحات خارجی، بخش درخور توجهی از احادیث سنن، توسط صحابه و تابعین، به دست فراموشی سپرده شد[۴۸] و میدان، برای تحریفگران و سیاستبازان، باز شد.[۴۹]
منابع
پانویس
- ↑ «بیگمان فرستاده خداوند برای شما نمونهای نیکوست» سوره احزاب، آیه ۲۱.
- ↑ «و آنچه پیامبر به شما میدهد بگیرید و از آنچه شما را از آن باز میدارد دست بکشید» سوره حشر، آیه ۷.
- ↑ بنگرید: الزاهد و الرقائق، ص۲۳؛ الکفایة فی علم الروایه، ص۱۲.
- ↑ به عنوان مثال بنگرید: جامع بیان العلم، ج۱، صص ۳۴، ۷۲، ۷۶، ۸۵؛ کشف الاستار، ج۱، ص۱۰۹؛ تیسیر المطالب فی امالی الامام ابی طالب، ص۴۴؛ الغدیر، ج۸، ص۱۵۴؛ تحفة الاحوذی، ج۱، ص۳۴- ۳۵؛ مروج الذهب، ج۲، ص۲۹۴؛ بحارالأنوار، ج۲، ص۴۷، ۱۴۴، ۱۵۲ و ج۷۱، ص۱۳۰؛ البدایة و النهایة، ج۱، ص۶ و ج۵، ص۱۹۴؛ تقیید العلم، ج۶۵، ص۷۰- ۸۹؛ میزان الاعتدال، ج۱، ص۶۵۳؛ لسان میزان، ج۲، ص۲۹۸ و ج۴، ص۲۱ و ۱۷۲- ۱۷۳؛ وفاء الوفاء، ج۲، ص۴۸۷؛ مسند احمد، ج۱، ص۱۰۰، ۲۳۸ و ج۲، ص۲۴۸- ۲۴۹، ۴۰۳ و ج۴، ص۳۳۴ و ج۵، ص۱۸۳؛ المعجم الصغیر، ج۱، ص۱۱۴، ۱۶۲؛ الاستیعاب، ج۴، ص۱۰۶؛ فتح الباری، ج۱، ص۱۸۲- ۱۸۴؛ ۲۴۶- ۲۴۷؛ العقد الفرید، ج۲، ص۲۱۹؛ البیان و التبیین، ج۲، ص۳۸؛ سنن دارمی، ج۱، ص۱۲۵- ۱۲۷؛ ذکر اخبار اصبهان، ج۲، ص۲۲۸؛ حسن التنبه، ص۱۹۴؛ مجمع الزوائد، ج۱، ص۱۳۹، ۱۵۱- ۱۵۲؛ المنار، ج۱، ص۷۶۳؛ التراتیب الاداریه، ج۲، ص۱۹۹، ۲۲۳- ۲۲۷، ۲۴۴- ۲۵۰، ۳۱۶- ۳۱۷؛ الثقات، ج۱، ص۱۰؛ تدریب الراوی، ج۲، ص۶۶؛ الادب المفرد، ص۱۲۹؛ المصنّف، ج۱۱، ص۲۵۴؛ تذکرة الحفاظ، ج۱، ص۴۲؛ تأویل مختلف الحدیث، ص۹۳؛ ادب الاملاء و الاستملاء، ص۵؛ المعارف، ص۲۰۰؛ کنز العمّال، ج۱۰، ص۱۵۷، ۱۷۵- ۱۹۵؛ ج۴، ص۱۰۰؛ الاسرائیلیات و اثرها فی کتب التفسیر و الحدیث، ص۱۴۵؛ شرح معانی الاخبار، ج۴، ص۳۱۸- ۳۲۰؛ الضعفاء الکبیر، ج۳، ص۸۳؛ تهذیب تاریخ دمشق، ج۷، ص۳۷۷؛ حیاة الصحابة، ج۳، ص۲۶۸، ۲۷۳، ۴۴۲؛ تاریخ الاسلام (ذهبی)، ج۲، ص۳۷؛ صحیح بخاری، ج۱، ص۱۴۸؛ الباعث الحثیث، ص۱۳۲- ۱۳۳؛ علوم الحدیث، ص۱۶۱؛ شرف اصحاب الحدیث، ص۱۴- ۲۳، ۳۱- ۳۵، بحوث فی تاریخ السنة المشرفه، ص۲۱۹- ۲۲۰.
- ↑ به منابع پیشین مراجعه شود. علاوه بر آن بنگرید: بحوث فی تاریخ السنة المشرفه، ص۲۲۲- ۲۲۹ به نقل از منابع فراوان، الجامع الصحیح، کتاب الاحکام باب الیمین مع الشاهد؛ علوم الحدیث و مصطلحه، ص۲۳۲؛ جامع العلم، ج۱، ص۷۵، ۸۴؛ ج۲، ص۳۴؛ تذکرة الحفّاظ، ج۱، ص۲۳، ۴۲، ۱۲۳؛ المحجة البیضاء، ج۵، ص۳۰۲؛ المصفّ، ج۱۱، ص۱۸۳، ۴۲۵، ۲۵۹؛ ج۸، ص۴۱؛ التراتیب الاداریه، ج۲، ص۲۴۶- ۲۴۷، ۲۵۴- ۲۶۲، ۲۷۷، ۳۱۲، ۳۱۹؛ ادب الاملاء و الاستملاء؛ ص۱۲- ۱۸؛ احیاء علوم الدین، ج۳، ص۱۷۱؛ العلل و معرفة الرجال، ج۱، ص۱۰۴؛ مجمع الزوائد، ج۱، ص۱۵۱- ۱۵۲؛ السنن الکبری، ج۴، ص۸۵- ۹۰؛ ج۱۰، ص۳۲۴؛ مشکل الآثار، ج۱، ص۴۱۴۰؛ الغدیر، ج۸، ص۱۵۶؛ بحار الانوار، ج۱۲، ص۱۵۲؛ سنن دارمی، ج۱، ص۱۲۴- ۱۲۸؛ المعرفة و التاریخ، ج۲، ص۱۴۲- ۱۴۳، ۲۷۹، ۶۶۱، ربیع الابرار، ج۳، ص۲۳۶؛ تأویل مختلف الحدیث، ص۲۸۶؛ سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۵۹۹؛ سیره دحلان، ج۳، ص۱۷۹؛ لسان المیزان، ج۶، ص۲۲؛ الکفایة فی علم الروایه، ص۸۲؛ تهذیب التهذیب، ج۴، ص۲۳۶؛ ج۷، ص۱۸۰؛ علوم الحدیث، ص۱۳- ۱۴، ۲۰- ۲۲؛ تقیید العلم، ص۶۰- ۶۳، ۷۲- ۱۱۵؛ شرف اصحاب الحدیث، ص۹۷؛ مستدرک حاکم، ص۳۹۰- ۳۹۸؛ الطبقات الکبری، ج۵، ص۱۷۹، ۳۶۷- ۳۷۱؛ ۲/ ۳۷۱؛ ج۶، ص۲۲۰؛ (صادر)؛ الاسماء و الصفات، ص۳۰؛ اضواء علی السنة المحمّدیه، ص۵۰؛ صحیح بخاری، ج۱، ص۲۱؛ ج۴، ص۱۲۱- ۱۲۴؛ الزهد و الرقائق، ص۳۵۱، ۵۴۹؛ شرح معانی الاخبار، ج۴، ص۳۱۸- ۳۲۰؛ تهذیب تاریخ دمشق، ج۷، ص۱۷۸؛ ج۵، ص۴۵۱- ۴۵۲؛ کنزالعمّال، ج۱۰، ص۱۴۵، ۱۷۹۱۷۸؛ الضعفاء الکبیر، ج۳، ص۸۳؛ ۳۱۴؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۱۷، ص۱۰؛ علوم الحدیث (ابن صلاح)، ص۱۶۱؛ اختصار علوم الحدیث، ص۱۳۲- ۱۳۳.
- ↑ بنگرید: الرحلة فی طلب الحدیث، ص۱۱۰ به بعد؛ بحوث فی تاریخ السنة المشرفه، ص۲۱۰۲۰۸؛ حیاة الصحابة، ج۳، ص۲۲۳- ۲۲۶.
- ↑ بنگرید: تذکرة الحفاظ، ج۱، ص۵؛ کنز العمّال، ج۱۰، ص۱۷۴؛ النص و الاجتهاد، ص۱۵۱؛ مکاتب الرسول، ج۱، ص۶۱.
- ↑ بنگرید: حلیة الاولیاء، ج۱، ص۳۳۱؛ حیاة الصحابة، ج۲، ص۷۱۰.
- ↑ مسند احمد، ج۱، ص۱۶.
- ↑ الکفایة فی علم الروایه، ص۳۵۴.
- ↑ انساب الاشراف، ج۲، ص۹۸؛ ترجمة الامام علی (ع)، ج۲، ص۴۵۶.
- ↑ بنگرید: بحارالانوار، ج۲، ۱۵۲؛ سنن دارمی، ج۱، ص۱۳۰؛ تقیید العلم، ص۸۹- ۹۱؛ التراتیب الاداریه، ج۲، ص۲۲۲؛ ربیع الابرار، ج۳، ص۳۲۶؛ جامع بیان العلم، ج۱، ص۹۹؛ شرف اصحاب الحدیث، ص۶۹.
- ↑ الاذکیاء، ص۱۰۱.
- ↑ تقیید العلم، ص۸۹.
- ↑ تقیید العلم، ص۹۰.
- ↑ اضواء علی السنة المحمّدیه، ص۲۲۴- ۲۲۵.
- ↑ عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۳۸-۴۲.
- ↑ بنگرید: تیسیر المطالب، ص۴۴؛ تقیید العلم، ص۷۴- ۸۲؛ تحفة الاحوذی، ج۱، ص۳۵؛ سنن دارمی، ج۱، ص۱۲۵؛ سنن ابی داود؛ ج۳، ص۳۱۸؛ مسند احمد، ج۲، ص۱۶۲، ۱۹۲؛ المحدث الفاصل، ج۴، ص۲؛ الاسماع، ص۲۶؛ تیسیر الوصول، ج۳، ص۱۷۶؛ حسن التنبیه، ص۹۳؛ مستدرک حاکم، ج۱، ص۱۰۴- ۱۰۵؛ بحوث فی تاریخ السنة المشرفه، ص۲۱۸.
- ↑ عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۴۳.
- ↑ تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۲۳۸- ۲۲۹.
- ↑ بنگرید: صحیح بخاری، ج۴، ص۵، ۱۷۳؛ صحیح مسلم، ج۵، ص۷۶؛ مسند احمد، ج۶، ص۴۷، ۱۰۶، ۱۱۶؛ تهذیب تاریخ دمشق، ج۶، ص۴۵۱؛ المصنّف، ج۵، ص۴۳۸- ۴۳۹.
- ↑ بنگرید: غریب الحدیث، ج۴، ص۴۱؛ حیاة الشعر فی الکوفه، ص۲۵۳؛ الغدیر، ج۶، ص۲۶۳، ۲۹۴؛ الام، ج۷، ص۳۰۸؛ سنن دارمی، ج۱، ص۸۵؛ سنن ابن ماجه، ج۱، ص۱۶؛ شرف اصحاب الحدیث، ص۸۸- ۹۱؛ مستدرک حاکم، ج۱، ص۱۰۲؛ کنز العمّال، ج۲، ص۸۳؛ تذکرة الحفّاظ، ج۱، ص۳.
- ↑ بنگرید: اضواء علی السنة المحمّدیه؛ شرف اصحاب الحدیث، ص۹۳۹۲؛ المجروحون، ج۱، ص۱۲؛ الکنی و الالقاب، ج۱، ص۱۸۰؛ قواعد فی علوم الحدیث، ص۴۵۴؛ بحوث فی تاریخ السنة المشرفه، ص۸۸.
- ↑ جامع بیان العلم، ج۱، ص۷۷؛ تقیید العلم، ص۴۹- ۵۳؛ تذکرة الحفّاظ، ج۱، ص۲، ۷، ۸؛ غریب الحدیث، ج۴، ص۴۹؛ سنن دارمی، ج۱، ص۸۵؛ الضعفاء الکبیر، ج۱، ص۱۰۹، سنن ابن ماجه، ج۱، ص۱۲.
- ↑ بنگرید: تقیید العلم، ص۵۱؛ کنز العمّال، ج۱، ص۳۳۲- ۳۳۳؛ المصنّف، ج۶، ص۱۱۴.
- ↑ بنگرید: کنز العمّال، ج۱، ص۳۳۵.
- ↑ عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۴۴.
- ↑ بنگرید: الطبقات الکبری، ج۳، ص۲۰۶؛ مسند احمد، ج۴، ص۹۹؛ کنز العمّال، ج۱۰، ص۱۷۹- ۱۸۲.
- ↑ بنگرید: الترتیب الاداریه، ج۲، ص۲۴۹.
- ↑ بنگرید: تقیید العلم، ص۱۰۵- ۱۰۶؛ تدریب الراوی، ج۱، ص۹۰؛ الطبقات الکبری، ج۸، ص۳۵۳.
- ↑ السنة قبل التدوین، ص۲۳۲؛ جامع بیان العلم، ج۱، ص۷۶؛ الطبقات الکبری، ج۷، ص۴۴۷؛ سنن دارمی، ج۱، ص۱۲۶؛ تذکرة الحفّاظ، ج۱، ص۱۶۹.
- ↑ بنگرید: بحوث فی تاریخ السنة المشرفه، ص۳۳۷؛ تذکرة الحفّاظ، ج۱، ص۱۶۹- ۱۷۰؛ الخطط و الآثار، ج۲، ص۳۳۳.
- ↑ عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۴۸.
- ↑ بنگرید: تقیید العلم، ص۶۱۱۴؛ سنن دارمی، ج۱، ص۱۲۶؛ جامع بیان العلم، ج۱، ص۷۳.
- ↑ نهج البلاغه، حکمت ۱۹۰؛ بنگرید: مسند ابی عوانه، ج۲، ص۱۰۵؛ مسند احمد، ج۴، ص۴۲۸؛ مکاتیب الرسول، ج۱، ص۶۲.
- ↑ نهج البلاغه، حکمت ۳۶۹.
- ↑ الام، ج۱، ص۲۰۸؛ الغدیر، ج۸، ص۱۶۶.
- ↑ جامع بیان العلم، ج۲، ص۲۴۴. بنگرید: ضحی الاسلام، ج۱، ص۳۶۵؛ الزهد و الرقائق، ص۳۱.
- ↑ جامع بیان العلم، ج۲، ص۲۴۴.
- ↑ الزهد و الرقائق، ص۶۱.
- ↑ بحار الانوار، ج۶۸، ص۹۱؛ قصار الجمل، ج۱، ص۳۶۶.
- ↑ بنگرید: انساب الاشراف، ج۲، ص۱۸۰؛ السنن الکبری، ج۲، ص۶۸؛ کنز العمّال، ج۸، ص۱۴۳؛ مسند احمد، ج۴، ص۴۲۸- ۴۲۹.
- ↑ عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۱۰۴.
- ↑ ر. ک: ذهبی، تذکرة الحفاظ، ج۱، ص۹.
- ↑ ر. ک: ذهبی، تذکرة الحفاظ، ج۱، ص۱۱؛ متقی هندی، کنز العمال، ج۱۰، ص۲۸۵.
- ↑ کنزالعمال، ج۱۰، ص۲۹۲.
- ↑ ذهبی، تذکرة الحفاظ، ج۱، ص۱۲.
- ↑ دارمی، سنن الدارمی، ج۱، ص۴۳۱.
- ↑ ضیایی، رحمتالله، مقاله «شیعه و سنت نبوی»، موسوعه رد شبهات، ج۱۳، ص ۱۴.