نص بر امام در قرآن

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

قرآن کریم به وضوح بر این مطلب تأکید و تصریح می‌کند که امامت، منصّبی الهی است و خدا هر کس را بخواهد برای آن برمی‌گزیند و هرگز این امر را به خود مردم واگذار نکرده است. ممکن نیست که جز از طرف خداوند متعال کسی برای امامت با این مفهوم انتخاب شود و انسان عادی نمی‌تواند کسی که شایسته امامت است را برگزیند؛ امامتی که مقام آن، رهبری تمام افعال اختیاری انسان به سوی رضای خدا و کمال مطلوب است. پس امامت به این معنا جز با گزینش الهی و نصّ و تصریح از جانب خدای متعال تحقق نخواهد یافت.

بنابراین خود مفهومی که قرآن کریم از امامت بیان می‌کند، به تنهایی مستلزم نظریۀ نصّ و گزینش الهی است؛ اما افزون بر آن، قرآن به صراحت اعلام می‌کند که امامت، فقط و فقط با گزینش و نصّ الهی محقق می‌شود.

آیات مربوط به الهی بودن گزینش امامت ـ یا نظریه نصّ بر امامت در قرآن کریم ـ را می‌توان به چند گروه دسته‌بندی کرد:

آیات امر

مفاد این گروه از آیات، اختصاص "امر" به خداوند است؛ خدای سبحان مى‌‌‌فرماید: ﴿بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِيعًا[۱]، ﴿أَلَا لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ[۲].

آشکار است که این عبارت، دال بر حصر است؛ زیرا در زبان عربی مقدم کردن آنچه مى‌‌‌بایست مؤخر باشد مفید معنای حصر است؛ مانند آوردن جار و مجرور پیش از عامل که در این آیه وجود دارد یا مانند مقدم کردن مفعول بر فاعل در آیه زیر که دال بر حصر است: ﴿إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ[۳].

بنابراین کلام خدای تعالی که فرموده است: "آفریدن و فرمان مخصوص اوست" به این معناست که آفرینش و فرمانروایی، فقط از آن خداست و غیر او هیچکس در این فرمانروایی با او شریک نیست. لازم است این آیه را مورد بررسی بیشتری قرار دهیم، خدای متعال مى‌‌‌فرماید: ﴿إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ أَلَا لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ تَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ[۴].

از این آیه چنین برمى‌‌‌آید که همه هستی تسلیم امر خدای متعال است؛ خلق از آن او بوده و امر نیز به دست اوست؛ اوست که امر و نهی مى‌‌‌کند و هیچ کس غیر از او نمى‌‌‌تواند امر و نهی کند. منظور از اینکه امر از آن خداست، این است که سلطه و حکومت به دست اوست نه غیر او؛ زیرا معنای امر، سلطه و حکومت است. از این روست که به سلطنت و حکومت، "امارت" و به رهبر و حاکم، "امیر" گفته مى‌‌‌شود. این آیه به وضوح بر انحصار امر به خدای متعال دلالت دارد. اگر سلطه و امارت، به دست خدای متعال باشد نه غیر او، پس اوست که سرنوشت سلطنت و حکومت در جامعه بشری را رقم مى‌‌‌زند و اهل حکومت و امارت را تعیین مى‌‌‌کند. به دیگر سخن، فقط اوست که حق تعیین حاکم و امام و امیر را دارد، نه هیچ کس غیر از او و به دیگر سخن: معنای انحصار سلطنت و حکومت در ذات اقدس خدای متعال این است که تنها اوست که حاکم و امیر را برمى‌‌‌گزیند و تعیین مى‌‌‌کند؛ زیرا تنها در این صورت است که حکومت و فرمانروایی به خدا مستند خواهد شد و حکم حاکم و فرمانروایی او فرمانروایی خدا مى‌‌‌شود، وگرنه - درصورت واگذاری انتخاب حاکم به دست مردم - این مردماند که حکومت و سلطنت به دست آنان است نه خدای متعال[۵].

آیات حکم

این گروه از آیات، بیان مى‌‌دارد که حکومت، فقط از آن خداست نه غیر او و کسی جز او حق حکومت ندارد. خداوند متعال با این سخن که ﴿أَلَا لَهُ الْحُكْمُ[۶] به این مطلب تصریح کرده است؛ چنانکه در آیه ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ[۷] و آیه ﴿وَلَا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَدًا[۸] نیز بر همین مضمون تأکید شده است.

مفهوم و پیام جاودانه این آیات، آن است که نه در حکومت خدا، شریکی هست و نه اساساً ممکن است کسی شریک حکم خدا باشد. پس حکومت بین خدا و غیر او یا بین او و مردم، تقسیم نشده است. حکومت فقط از آن خداست و لذا فقط اوست که هرکس را بخواهد برای حکومت برمى‌‌گزیند و حاکم را منصّوب مى‌‌کند و هیچ کس غیر او نمى‌‌تواند چنین کاری کند؛ زیرا این امر، از امور مخصوص به خدای تعالی است و هیچ کس دیگری در این جایگاه با او انباز و شریک نیست[۹].

آیات ملک

این گروه از آیات، بر آن دلالت دارند که مُلک، فقط مخصوص خداست: ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ[۱۰].

این آیه به صراحت بیان مى‌‌کند که مُلک، فقط از آن خداست و او است که مُلک را به هرکس بخواهد مى‌‌بخشد و از هر که بخواهد بازمى‌‌گیرد. ادامه این آیه شریفه چنین است: ﴿وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ[۱۱].

این آیه به صراحت دلالت بر آن دارد که سلطنت و فرمانروایی تنها، به دست خدای متعال است، و اوست که سلطنت را به هر کس بخواهد مى‌‌دهد و از هرکس بخواهد باز مى‌‌گیرد. همچنین خداوند متعال در آیه دیگری مى‌‌فرماید: ﴿وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ[۱۲].

در این آیه کلمه "مُلک" به خداوند اضافه شده است که این خود تأکیدی است بر اینکه مُلک به خدای سبحان اختصاص دارد و نه غیر او. در این آیه و آیات مشابه آن، شواهد روشنی که بر "نظریه نصّ بر امامت" دلالت مى‌‌کند وجود دارد. خداوند متعال در ابتدای این آیه که درباره بنی اسرائیل نازل شده است، مى‌‌فرماید: ﴿وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا[۱۳].

کلمه "مُلک" در اینجا به صراحت، دال بر فرمانروایی و سلطنت است و به هیچ وجه امکان تأویل نیز ندارد؛ چه اینکه در اینجا منظور، صاحب سلطنت و رهبر سیاسی است و آیه با صراحتی که جای هیچ تردیدی باقی نمى‌‌گذارد، بیان مى‌‌کند که امر این فرمانروایی و سلطنت به دست خدای سبحان است و آن را هر جا بخواهد قرار مى‌‌دهد. به گواهی این آیه، بنی اسرائیل مى‌‌خواستند در قضیه مُلک، دخالت کنند و با گفتن ﴿أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ[۱۴] به این انتخاب الهی اعتراض کردند؛ ولی در مقابل پاسخ خدا از زبان پیامبرشان اینگونه بیان شد که: ﴿قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ[۱۵].

پس کسی جز خدا، اجازه ندارد که در مسئله سلطنت و رهبری سیاسی دخالت کند؛ زیرا سلطنت و مُلک فقط از آن خداست و اوست که هر کس را بخواهد برای آن برمى‌‌گزیند؛ ﴿وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ[۱۶].

گفتنی است که نظریۀ "نصّ و تعیین الهی"، به معنای نفی و الغای نقش و جایگاه سیاسی مردم در حکومت نیست؛ بلکه امت، نقش ویژه خود را دارد. قرآن تصریح مى‌‌کند که امت، نقشی اساسی در سلطه دارد و این نقش همان قوت و قدرت بخشیدن به حکومت الهی است؛ چه اینکه سلطه سیاسی، قدرت و فعلیت خود را تنها از پذیرش رهبر توسط مردم و اطاعت آنان از او و یاری شدن وی به وسیله آنها کسب مى‌‌کند. اگر مردم رهبر را نپذیرند و به رهبری سیاسی او تن ندهند، رهبر سیاسی هرگز نمى‌‌تواند ملت خود را فرمانروایی و رهبری کند یا عدلی را بر پای دارد یا ظلمی را براندازد و با ستمگران به ستیز برخاسته و با ظالمان، مبارزه کند. بنابراین مى‌‌بایست اراده مردمی در یاری و اطاعت وجود داشته باشد که رهبری الهی به یاری آن قدرت یافته و نقش رهبری خویش را ایفا کند.

نظریه نصّ که ما به آن معتقدیم و قرآن به آن تصریح دارد حکومت را فقط مخصوص خدای متعال مى‌‌داند و معتقد است: حکومت به طور مطلق جز از طریق نصّب الهی، مشروعیت ندارد. نصّب و گزینش الهی مشروعیت و عدالت حکومت و فرمانروایی را تأمین مى‌‌کند؛ اما مقبولیت مردمی سخن دیگری است. مردم در نظام حکومتی مبتنی بر امامت، جایگاه خاص خودشان را دارند که همانا اعطای قوت و قدرت به سلطنت الهی است تا این سلطه بتواند نقش رهبری خود را ایفا نماید.

به عبارت دیگر، معنای اینکه امامت و مُلک فقط از آن خداست، این است که مشروعیت مُلک و رهبری سیاسی جز از جانب خدای متعال به دست نمى‌‌آید، ولذا مى‌‌بایست نصّی الهی برای رهبر وجود داشته باشد تا به او حقِ زمامداری مسلمانان را بدهد.

بنابراین رهبر، مشروعیت و حقانیت رهبری را جز از طریق نصّ الهی به دست نمى‌‌آورد؛ اما این رهبر، چه زمانی خواهد توانست حکومت خدا را بر زمین بر پا کرده و مردم را رهبری کند؟ زمانی که مردم حکومت او را بخواهند و او را یاری کنند؛ در نتیجه نقش امت و ملت، نقش قدرت بخشیدن و یاری نمودن است، ولی مشروعیت و حقانیت حکومیت و فرمانروایی تنها با تعیین و گزینش الهی تحقق مى‌‌پذیرد.

از دیگر آیات مُلک، مى‌‌توان به آیات زیر اشاره کرد: ﴿لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ[۱۷]، ﴿وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ[۱۸].

پس بنا به فرموده خداوند متعال همانطور که او شریکی در خدایی خویش نمى‌‌پذیرد و کسی را در خدایی خویش مشارکت نمى‌‌دهد، در مُلک خویش نیز چنین است و شریکی نمى‌‌پذیرد؛ خداوند متعال مى‌‌فرماید: ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ[۱۹]، ﴿فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ[۲۰].

پس سلطان حق خداست و سلطنت حق تنها در دست اوست، نه غیر او و لذا هر سلطانی که از طرف او معین نشده باشد، حق نیست: ﴿قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ * مَلِكِ النَّاسِ[۲۱]. این خدای بزرگ است که سلطان حقیقی است و فرمانروایی و حکم به دست اوست و فقط اوست که آن را به هر کس بخواهد اعطا مى‌‌کند[۲۲].

آیات ولایت

شمار آیات ولایت در قرآن فراوان است، و مضمون آنها انحصار "ولایت" در خدا است، از جمله: ﴿مَا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَدًا[۲۳].

شایان ذکر است که قرآن کریم، تمام تعابیر و اصطلاحاتی را که امکان دارد بر اختصاص سلطه و حکم به خدای سبحان دلالت کند به کار گرفته است که این خود بیانگر اهتمام چشم‌گیری است که خدای متعال به مسئله حکومت و فرمانروایی دارد که اولاً، نشان دهنده عنایت ویژه الهی به قضیه حکومت است و ثانیاً، حاکی از اختصاص فرمانروایی و حکم، به خدای متعال است و ثالثاً، الهی بودن گزینش حاکم و ضرورت تعیین الهی، در این قضیه را نشان مى‌دهد.

خدای تعالی، در جای دیگری فرموده است: ﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ[۲۴].

پس ولایت بر همه مردم، مخصوص اوست و همین انحصار و اختصاص دلیل روشنی است که مراد از واژه "ولی" در این آیات ولی به معنای ولایت فرمانروایی است نه سایر معانی که در لغت برای این واژه ذکر شده؛ زیرا سایر معانی ولی اختصاص به خداوند ندارد، بنابراین تنها خدا است که برای مردم، کسی را برمى‌گزیند که امور آنان را به عهده گیرد. از این روست که خدای تعالی، فرموده است: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ * وَمَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ[۲۵]. و نیز فرموده است: ﴿ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلَاهُمُ الْحَقِّ أَلَا لَهُ الْحُكْمُ وَهُوَ أَسْرَعُ الْحَاسِبِينَ[۲۶].

پس ولی، فقط خدای تبارک وتعالی است و دیگری در ولایت او شراکتی ندارد و لذا تنها اوست که برای این ولایت از میان مؤمنان افراد شایسته را برمى‌گزیند. آیاتی که در این باره در قرآن کریم وجود دارد بسیار زیاد است که به جهت رعایت اختصار از ذکر آنها مى‌پرهیزیم[۲۷].

آیات اطاعت

این دسته از آیات به دو گروه تقسیم مى‌‌شوند: گروه اول، آیاتی است که به اطاعت مطلق و بدون استثناء از خدا و رسول او امر مى‌‌کند؛ مانند:﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ[۲۸]، ﴿مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ[۲۹].

این آیات، سخن از وجوب مطلق اطاعت از خدا و رسول او مى‌‌گویند. همچنین آیاتی وجود دارد که افزون بر خدا و رسول بر وجوب اطاعت مطلق از ﴿أُولِي الْأَمْرِ دلالت مى‌‌کند: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ[۳۰]. پیام و مفاد این آیه آن است که وجوب اطاعت از رسول و اولی الامر، مطلق و عام است و همه اوامر و نواهی ایشان را در بر مى‌‌گیرد؛ بی‌هیچ قید و شرطی.

اقتضای منطقی و طبیعی چنین اطلاق و عمومیتی آن است که خود ولی، مى‌‌بایست چنان کسی باشد که امر و نهی او همیشه با امر و نهی خدا و رسول مطابق باشد و حتی به اندازه سر سوزنی از امر خدای سبحان سرپیچی نکند، تا اطاعت از او به نحو مطلق و بی‌هیچ استثنایی واجب باشد و این به معنای وجوب عصمت "اولی الأمر" است؛ زیرا تنها معصوم است که امر و نهی او با امر و نهی خدا و رسول مطابقت کامل دارد. در نتیجه او باید از جانب خدای تعالی منصّوب شده باشد؛ زیرا فقط خداست که انسان معصوم را مى‌‌شناسد، و عصمت هم به دست اوست نه دیگران. خدای تعالی مى‌‌فرماید: ﴿فَلَا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى[۳۱]،﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ بَلِ اللَّهُ يُزَكِّي مَنْ يَشَاءُ[۳۲].

پس عصمت به دست خداست و اطاعت هم از آنِ اوست. مطلق بودن امر به اطاعت و نیز مطلق بودن نفس اطاعت، به تنهایی بر این مطلب دلالت مى‌‌کند که معین کردن اولی الامر لازم است و همچنین شناساندن او نیز فقط از جانب خدای متعال ممکن است؛ زیرا فقط اوست که از همه نیت‌ها و نهان‌ها آگاهی دارد، و فرد معصوم و پاک را از غیرمعصوم باز مى‌‌شناسد.

گروه دوم، آیاتی است که به وجوب بازگرداندن امور به ولی امر دلالت مى‌‌کند؛ یعنی باید هر مسئله‌ای که در آن اختلاف مى‌‌شود به ولی امر بازگردانده شود همچنانکه شأن رسول خدا نیز همین بود: ﴿وَإِذَا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُوا بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ[۳۳]. در آیه دیگری مى‌‌خوانیم: ﴿فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ[۳۴].

بنابراین آیه شریفه، در هر مسئلهای که در آن نزاع شود، باید به خدا و رسول مراجعه کرد و چنانکه در طلیعه سخن گفتیم، هر فعل اختیاری، ممکن است محل نزاع واقع شود؛ پس تنازع و درگیری، شامل تمام افعال اختیاری انسان مى‌‌گردد.

این دو آیه بیانگر این است که چنانکه باید امور را به خدا و رسول او بازگرداند، بازگرداندن امور به ولی امر نیز واجب است؛ زیرا پس از خدا و رسول مرجع منازعات و داور هر اختلافی اوست. در نتیجه، هر امری که از جانب اولی الامر صادر شود، سخن آخر است و پذیرش او جای نزاع و تردید نیست؛ چون جز حق و صواب نمى‌‌گوید. پس معیار تشخیص حق و غیر حق و فرقان حق از باطل پس از رسول حکم و امر ولی امر است؛ بنابراین حتماً باید معصوم و منصّوب از طرف خدای متعال باشد[۳۵].

آیۀ اختیار

﴿وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ * وَرَبُّكَ يَعْلَمُ مَا تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَمَا يُعْلِنُونَ * وَهُوَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِي الْأُولَى وَالْآخِرَةِ وَلَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ[۳۶].

پس تنها اوست که خلق مى‌کند و برمى‌گزیند. در این آیه مى‌بینیم که خلق و برگزیدن، همراه و متلازم یکدیگرند؛ یعنی چنانکه او در آفرینش، یکتاست و هیچ کس، در خلق با او شریک نیست، در اختیار و گزینش نیز بیهمتا است و هیچ کس در این امر با او شرکت ندارد. به سخن دیگر، خداوند، خود اصل و اساس اختیار است و در انتخابش کسی شریک او نیست؛ در این آیه آنچنان که به روشنی ملاحظه مى‌شود انتخاب و گزینش یعنی تعیین صواب و خیر در همۀ امور مخصوص خدا دانسته شده است، به این معنا که خدای سبحان است که برای انسان، انتخاب مى‌کند و آنچه را که برای او خیر و حق است برمى‌گزیند و پیش پای او مى‌گذارد. پس انتخاب هر امر اختیاری، که انسان در آن حق انتخاب دارد، به دست خداست و انسان باید در تمام افعال اختیاریاش، از امر و نهی خدا تبعیت کند و اگر اختیار و انتخابانسان در زندگی به دست کسی غیر از خدا باشد، به ورطه شرک غلتیده است.

مجموعه آیات پیشین، به روشنی بیان مى‌دارد که فرمانروایی به دست خداست؛ زیرا اختیار و انتخاب در همۀ شئون و امور انسان، به دست خداست نه دیگران؛ ﴿مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ[۳۷]. اگر انسان‌ها در افعالشان حق اختیار و انتخاب نداشته باشند[۳۸] و حق اختیار، فقط از آن خدای سبحان باشد، در مسئله امامت و رهبری نیز که از مهمترین اموری است که در آن نیاز به انتخاب و اختیار دارند، هیچگونه حق انتخابی نخواهند داشت و حق انتخاب و اختیار آن تنها از آن خداست.

در اینجا سؤالی پیش مى‌آید و آن اینکه با این وجود، آیه "شورا" چگونه تفسیر مى‌شود؟ خداوند در این آیه مى‌فرماید: ﴿وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ[۳۹].

چه بسا به ذهن کسی خطور کند که آیه: ﴿مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ[۴۰] با آیه شورا تعارض دارد! در پاسخ باید گفت: با اندک تأملی مى‌توان به عدم تعارض میان دو آیه مذکور پی‌برد. آیه اختیار به روشنی دال بر این است که منبع و مصدر تصمیمات در جامعه، خدای سبحان است و کسی غیر از او، حق تصمیم‌گیری و دستور دادن ندارد. این قاعده، امامت و رهبری سیاسی جامعه را نیز شامل مى‌شود؛ یعنی اختیار امامت نیز به دست خدای متعال است و اوست که هر کس را بخواهد برای این منظور برمى‌گزیند، چنانکه در مورد رسول خدا(ص) چنین کرد و او را به امامت مردم برگزید و چنانکه ابراهیم(ع) و صالحان نسل او را نیز به این مقام برانگیخت. اما آیه شورا بیانگر این است که کسی که مسئول شرعی تصمیم‌گیری است، مى‌بایست در تصمیم‌گیری‌ها با دیگران مشورت کند، بنابراین اگر خدای سبحان، کسی را همچون رسول خدا(ص) به عنوان امام مردم منصّوب کرد، بر آن امام است که در هنگام تصمیم‌گیری با مؤمنان مشورت کند و البته پس از مشورت، تصمیم‌گیری نهایی با اوست و مى‌تواند تصمیمی مخالف نظر مشاوران اتخاذ کند؛ آنجا که نظر آنها با حق و مصلحت، موافقت ندارد.

معنای لُغوی مشورت نیز همین است؛ پس "شورا" معنایی جز این ندارد که کسی که ولی امر و صاحب اتخاذ تصمیم در حق مردم است و به سخنی دیگر مشروعیت تصمیمگیری در دست اوست، برای اتخاذ تصمیمات با دیگران تبادل رأی کند. ولی به هیچ وجه، آیه شورا حاکی از این نیست که "شورا"، مرجع اتخاذ تصمیم است، خود کلمه شورا نیز با چنین معنایی همخوانی ندارد؛ از این رو در آیهای دیگر مى‌بینیم که رسول خدا(ص) مأمور به مشورت مى‌شود: ﴿وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ[۴۱].

در این آیه به رسول خدا(ص)امر مى‌شود که مشورت کند، اما حق تصمیم‌گیری نهایی به او داده شده است. در نتیجه رسول خدا(ص) تصمیم‌ گیرنده است و بر مؤمنان نیز واجب است که از آن تصمیم اطاعت و تبعیت کنند، اما با این وجود باز هم پیامبر(ص) قبل از تصمیم‌گیری مأمور به مشورت با مؤمنان شده است. بنابراین مشورت نمى‌تواند مرجع تصمیمات باشد؛ بلکه مشورت صرفاً تبادل رأیی است که قبل از تصمیم‌گیری به منظور سنجش نظرات انجام مى‌گردد.

به عبارت دیگر آیه "شورا" دربارۀ کسی که حق تصمیم‌گیری دارد نیست؛ بلکه این آیه (و امرشان در میان خودشان بر پایه مشورت است)[۴۲] بیان مى‌کند که بر مؤمنان لازم است قبل از تصمیمگیری، در اموری که برایشان پیش مى‌آید با یکدیگر مشورت کنند؛ ولی آیه، به اینکه چه کسی صلاحیت تصمیمگیری نهایی را دارد اشاره نمى‌کند.

از سوی دیگر مفاد آیه اختیار این است که حق انتخاب و تصمیم‌گیری، به دست خدای متعال است، پس باید تصمیم و تعیین از جانب پروردگار باشد. البته کسی که از طرف خدای تعالی تعیین شده - و قرآن او را به عنوان "اولی الامر" و یا "کسی که نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است" معرفی کرده است - باید در مواردی که قصد تصمیمگیری دارد با دیگران مشورت کند.

بنابراین معنای آیه "و امرشان در میان خودشان بر پایه مشورت است"[۴۳] این است که مؤمنان، وقتی مى‌خواهند تصمیمی بگیرند، باید از نظرات دیگران نیز استفاده کنند و این امر، شامل مسائل مختلف فرد از جمله زندگی شخصی آنها نیز مى‌شود. انسان مى‌بایست با دیگران مشورت کرده، از نظرات آنان بهره‌مند شود، اما تصمیم نهایی به عهده خود اوست نه افرادی که با آنها مشورت مى‌کند. اگر شما با گروهی مشورت کنید، به این معنا نیست که تصمیم‌گیری را به عهده آن گروه واگذاشته‌اید؛ بلکه شما با آن گروه تبادل رأی کرده و از نظراتشان بهره جسته‌اید، ولی در نهایت، این شما هستید که تصمیم نهایی را مى‌گیرید.

پس این که خدای متعال خطاب به پیامبر(ص) فرمود: ﴿فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ[۴۴] به این معنا نیست که مشاوران حق تصمیم‌گیری برای مشورت کننده دارند، بلکه آنها فقط مشاورند، و آنچه به آنان سپرده شده و مأمور به آن هستند این است که هرگاه از آنان مشورت خواسته شد نظرشان را ابراز کنند. بنابراین با مردم مشورت مى‌شود، اما تصمیم نهایی به دست خدای سبحان و منصّوبان او است.

با توجه به نکات پیش گفته به خوبی درمى‌یابیم که بین آیه شورا و آیه اختیار، هیچ تعارضی وجود ندارد[۴۵].

آیۀ تحکیم

﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا[۴۶]. این آیه نشان مى‌دهد که بر مؤمنان واجب است که در هر پیشامدی و در هر چه اختلاف مى‌کنند، رسول خدا(ص) را حَکَم قرار دهند. البته حکمیت رسول خدا(ص) منحصر در داوری و قضا نیست، بلکه در هر چیزی است که در آن اختلاف مى‌کنند؛ زیرا آیه مطلق است و دال بر وجوب حَکَم قرار دادن رسول، برای همه مسلمانان و در هر امر و هر زمان است. بنابراین حکم آیه ویژه کسانی نیست که معاصر رسول خدا(ص) بودند و او را دیدند؛ بلکه حَکَم قرار دادن خدا و رسول، شرط ایمان هر گروهی از مسلمانان در هر عصری است و تنها به دوران رسولخدا(ص) اختصاص ندارد. به دیگر سخن هیچ مؤمنی در هیچ زمان و مکانی ایمان نخواهد داشت مگر اینکه در امور مورد اختلاف، رسول خدا(ص) را حَکَم نماید و به حکمیت ایشان گردن نهد.

در اینجا پرسشی ایجاد مى‌شود و آن اینکه بعد از وفات رسول خدا(ص) چگونه حَکَم قرار دادن ایشان ممکن است؟ جهت یافتن پاسخ این پرسش باید به پرسشی دیگر پاسخ گوییم: اگر بر فرض در زمان رسول خدا(ص) مى‌زیستیم اما در یمن زندگی مى‌کردیم و به ایشان دسترسی نداشتیم، چگونه او را حَکَم قرار مى‌دادیم؟

پاسخ روشن است؛ طبیعتاً کسی را حَکَم قرار مى‌دادیم که رسول خدا(ص) وی را به عنوان حاکم ما معین کرده بود. در آن زمان مسلمانان اهل یمن، رسول خدا(ص) را حَکَم قرار مى‌دادند و پیامبر(ص) نیز امیرالمؤمنین(ع) یا معاذ بن جبل را به سوی ایشان مى‌فرستاد و آنها با حَکَم قرار دادن امیرالمؤمنین(ع) یا معاذ در واقع به حکمیت رسول خدا(ص) گردن نهاده و به این آیه عمل مى‌کردند.

در موارد بُعد زمانی نیز به همانگونه عمل مى‌کنیم که در زمان رسول خدا(ص) در موارد بُعد مکانی عمل مى‌شد، بنابراین باید پس از رسول خدا(ص) کسی را که خدا معین نموده و او را به عنوان امام و مرجع مردم نصّب فرموده است، حَکَم قرار داد. پس بر ما که از لحاظ زمانی با رسول خدا(ص) فاصله زمانی بسیاری داریم واجب است در هر مسئلهای که برایمان پیش مى‌آید او را حکم قرار دهیم. تحقق این امر به این صورت ممکن است که به سراغ کسی برویم که رسول خدا(ص)امر کرده به او رجوع کنیم و او را به عنوان ولی و امام مسلمانان منصّوب کرده است. این رجوع ما به او و حَکَم قرار دادن او توسط ما، همان رجوع به رسول خدا(ص) و حَکَم قرار دادن ایشان است، این آیه - به اصطلاح منطقیون - به دلالت التزامی دلالت دارد که پس از رسول خدا(ص) از سوی خدا و رسول کسانی معین شدهاند که رجوع به آنها رجوع به رسول خداست، و بدون رجوع به آنها شرط ایمان که رجوع به حکمیت رسول خداست تحقق نخواهد یافت[۴۷].

آیات ایتاء

این مجموعه، آن دسته از آیاتی است که به صیغه‌های مختلف از مصدر ایتاء (به معنای بخشیدن و عطا کردن) در قرآن کریم آمده است؛ آیاتی همچون: ﴿وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ[۴۸]، ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ[۴۹]، ﴿فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُمْ مُلْكًا عَظِيمًا[۵۰].

کلمه "ایتاء" در لغت فقط زمانی استعمال مى‌شود که فاعل آن (کسی که چیزی را مى‌بخشد) مالک شیء باشد. همه آیات ایتاء بر این دلالت دارند که مُلک، مخصوص خدای سبحان است و او است که مُلکش را به هرکس بخواهد، مى‌دهد و هیچ کس جز او نمى‌تواند به این مُلک دست یابد مگر اینکه خود او، آن را به وی ببخشد. نفس کلمه "ایتاء مُلک" به تنهایی برای دلالت بر حصر مشروعیت مُلک در ذات خدا و نیز بر اینکه تنها خداست که منبع مشروعیت فرمانروایی و مُلک است، کافی است. چنانکه در این آیه شریفه مى‌خوانیم: ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ[۵۱].

آیات دیگر

آیات بسیاری مانند: ﴿وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ...[۵۲]، ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ[۵۳]. نشان مى‌دهد که تکلیف امامتِ پس از رسول خدا(ص)، در زمان خود آن حضرت معین شده است و مؤمنان به اطاعت از این امام که رسول خدا(ص) او را معین کرده بود مکلف و مأمور شده بودند و حتی در زمان خود رسول خدا(ص) نیز بر مؤمنان واجب بوده است که در غیاب رسول خدا(ص)، به این امام معین رجوع کنند. رجوع آنها به امام منصّوب از طرف خدا و رسولش، در واقع رجوع به خود خدا و رسول بوده است و معنای تشیع نیز چیزی جز این نیست؛ چه اینکه تشیع معنایی جز پیروی محض از خدا و رسول(ص) و سپس امامان(ع) پس از آن حضرت ندارد؛ امامانی که رسول خدا(ص) آنان را پس از خویش، به عنوان مرجعی برای امت، تعیین کرد و به مردم دستور داد که از آنان تبعیت کنند. بنابراین حقیقت تشیع، اطاعت کامل از رهبری الهی است که در رسول خدا(ص) و جانشینان معصوم او تجسم یافته است. این اطاعت کامل بنا بر آنچه در آیات قرآنی فراوان آمده است، همان اسلام است و لذا تشیع، چیزی جز اسلام محض و تبعیت کامل از رسول خدا(ص) نیست. بنابراین تشیع، مذهبی نیست که پس از وفات رسول خدا(ص) به وجود آمده باشد؛ بلکه تشیع یعنی اسلام و ایمان کامل که صحابه برگزیده رسول خدا(ص) نیز در زمان آن حضرت و پس از او از چنین ایمانی برخوردار بودند.

آیاتی چند از قرآن کریم تصدیق مى‌کند که تشیع، حقیقتی است که در زمان خود رسول خدا(ص) وجود داشته است و در وجود اصحاب برگزیده آن حضرت تجسم یافته بود؛ از جمله: ﴿وَإِذَا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُوا بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ[۵۴].

این آیه حاکی از اتفاقی است که در زمان رسول خدا(ص) روی داده است؛ زیرا بیان مى‌کند که در زمان رسول خدا(ص) مؤمن یا مؤمنانی بوده‌اند که خداوند امر به رجوع به آنان پس از رسول خدا(ص) کرده است و همچنین نشان مى‌دهد که گروهی از مؤمنان نیز بودهاند که بعد از رسول خدا(ص) به این افراد مراجعه مى‌کردهاند. این اشخاصی که قرآن از آنان به "اولی الامر" تعبیر کرده است حتی در زمان خود رسول خدا(ص) نیز پس از او مرجع مسلمانان بودهاند، این مطلبی است که به روشنی از آیه مذکور در مى‌یابیم. بنابراین اولی الامر در زمان پیامبر(ص) اشخاص معین و معلومی بوده‌اند که خدا بندگان مؤمنش را امر کرده است که امور را به ایشان بازگرادنند و آنان را اینگونه توصیف کرده که امور امنیت و خوف را به خوبی مى‌دانند. آیات دیگر قرآن کریم نیز این مطلب را تأکید مى‌کنند، از جمله:﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَلَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنْكُمْ وَلَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَا رَسُولِهِ وَلَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً[۵۵].

مخاطب این آیه همه مؤمنان‌اند، نه کافران و مشرکان. مفاد این آیه آن است که شما مؤمنان به حال خود رها نخواهید شد؛ بلکه آزموده و امتحان مى‌شوید تا آن کسانی که در خط خدا و رسول و مؤمنان هستند معلوم شوند. این گروه خاص از مؤمنان که دیگر مؤمنان امتحان مى‌شوند تا معلوم شود آیا در خط این گروه هستند یا نه؟ همان کسانی هستند که خدا، سایر مؤمنان را به تبعیت از ایشان و حرکت در مسیر آنها امر کرده است؛ زیرا ممکن نیست آزمایش شونده با آنکه از طریق پیروی از او، دیگران آزمایش مى‌شوند، یکی باشد. در اینجا نیز آزمایش شونده، عموم مؤمنان و وسیله آزمایش یا آن راهی که با پیمودن آن مؤمنان امتحان مى‌شوند، گروه خاصی و افراد ویژهای از مؤمنان‌اند. چه اینکه کلمه "ولیجه" نیز که در آیه آمده است به معنای تکیه‌گاه و محل اعتماد و مرجع مورد وثوق است که طی مى‌شود. بنابراین پیام آیه، این است که ما شما را مى‌آزماییم و امتحان مى‌کنیم تا آن کسانی از شما که در خط خدا و رسول و مؤمنان باقی مى‌مانند شناخته شوند. منظور از مؤمنان در این آیه شریفه همان گروهی هستند که خداوند متعال در جای دیگری درباره آنان مى‌فرماید: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ * وَمَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ[۵۶].

با توجه به مطالب پیش گفته، ممکن است این سؤال به وجود بیاید که چرا قرآن اصرار دارد که اسمی را به صراحت نیاورد؛ بلکه به کنایه و اشاره بسنده کند و امامِ بعد از رسول را اینگونه بشناساند؟ حکمت این روش چیست؟

اوضاع امت اسلامی پس از وفات رسول خدا(ص) و به ویژه دوران حکومت اموی و عباسی به خوبی نشان مى‌دهد که اگر قرآن، به اسم امیرالمؤمنین علی(ع) و امامان پس از او تصریح کرده بود، حتی در زمان خود رسول خدا(ص) مورد انکار و تحریف قرار مى‌گرفت؛ چنانکه همان عترتی که پیامبر(ص) در مورد آنان وصیتها کرده بود پس از رحلت پیامبر(ص)، تار و مار شدند! آیا حسین(ع) از فرزندان و عترت پیامبر(ص) نبود؟ کسانی که قرآن درباره ایشان فرمود: ﴿قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى[۵۷].

آیا تاریخ قطعی - به خصوص در دو قرن اول اسلام سرشار از کشتار بی‌رحمانه فرزندان پیامبر(ص) نیست؟! آیا آنان همان نزدیکان اهل بیت(ع) نبودند که کشته و اسیر و زخمی و زندانی شدند؟!

دلیل روشنی که نشان دهندۀ موضع‌گیری منکرانه نسبت به تصریح به نام امامان از سوی برخی صحابه است روایت معروف "کتف و دوات" است که همه بزرگان از محدثان اهل سنت آن را روایت کردهاند و صحت آن را مورد تأیید قرار دادهاند؛ بخاری و مسلم و دیگران روایت مى‌کنند که در اواخر حیات رسول اکرم(ص)، حضرت درخواست کردند که کتف و دواتی برای او بیاورند تا مطلبی برای آنان بنویسد که تا ابد آنان را از گمراهی نگه دارد، برخی از صحابه نزدیک پیامبر گفتند: "رسول خدا هذیان مى‌گوید، کتاب خدا برای ما بس است"[۵۸].

اگر قرآن نیز به صراحت اسم مبارک امام علی(ع) را ذکر مى‌کرد، در معرض همان دشمنی‌ها و کینه‌توزی‌ها و غارت‌ها قرار مى‌گرفت و تحریف و انکار مى‌شد. در نتیجه ضرورت حفظ قرآن که خداوند متعال وعده آن را در آیه نهم سوره حجر داده است﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ[۵۹]، ایجاب مى‌کرد که قرآن به گونه‌ای، امام را معرفی کند که مانع تحریف قرآن و هتک حرمت آن شود. بدین رو هر کس در پی امام حق باشد و به قرآن رجوع کند، حق را بی‌هیچ شبهه و تردیدی در بین آیات قرآن و سنت قطعی پیامبر(ص) مى‌یابد. خدای سبحان نیز هیچ دستاویزی برای فرصت طلبان و دشمنان و غرض ورزان باقی نگذاشته است تا بتوانند کرامت قرآن را خدشه‌دار کنند. از این رهگذر خداوند متعال، هم سلامت قرآن را حفظ کرده و هم به حق رهنمون شده است.

یکی دیگر از آیاتی که دال بر تعیین امامی است که حتی در زمان حیات پیامبر(ص)، در مرتبه بعد از او عهده دار امور مردم است، آیه ذیل مى‌باشد: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ[۶۰].

همه مسلمانان و طوایف اسلامی اجماع دارند که شأن نزول این آیه، امیرالمؤمنین علی(ع) است که در حال رکوع نماز، انگشتر خود را به فقیری صدقه داد[۶۱]. این آیه بیانگر آن است که امیرالمؤمنین علی(ع) در زمان خود رسول خدا(ص) نیز امام "واجب الإطاعة" بوده است؛ زیرا عبارت "سرپرست و ولىّ شما..." دالّ بر این است که این ولایت، در عصر نزول آیه، برای ایشان ثابت بوده است؛ لذا این آیه دلیل تعیین امیرالمؤمنین(ع) به امامت در عصر رسول خدا(ص) است. * همچنین این آیه، سایر آیاتی را که پیش از این ذکر شد، تفسیر مى‌کند؛ آیاتی که همگی نشانگر وجود مرجعی برای مسلمانان پس از رسول اکرم(ص) است که خداوند متعال رجوع به او و پیروی محض از او را بر هر مسلمانی واجب ساخته و او را معیار آزمایش ایمان مؤمنین قرار داده است.

آیۀ دیگری که بر وجوب رجوع به امیرالمؤمنین(ع) در زمان پیامبر(ص) دلالت دارد، این آیه شریفه است: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ[۶۲].

این آیه بیانگر وجوب اطاعت از اولیالامر در کنار اطاعت خدا و رسول است. همچنین تعبیر "منکم" = صاحبان امر از میان شما به صراحت نشان مى‌دهد که اولی الامر، در وجود شخصیتی زنده که در میان مردم حضور داشته مجسم و اطاعت از او واجب بوده است. این آیه به روشنی نظریۀ انتخاب حاکم به وسیله مردم را نفی مى‌کند؛ زیرا دالّ بر وجوب اطاعت از اولی الامر، در زمان رسول خداست و این، خود حاکی از آن است که مسئله ولی امر و تعیین او در آن زمان کاملاً معلوم و مشخص بوده و به هیچ وجه، بلاتکلیف رها نشده بود، تا نوبت به انتخاب مردم برسد.

همچنین تأکید قرآن بر اینکه باید در نزاع‌ها و اختلاف‌ها به اولی الامر مراجعه کرد، نشان دهنده آن است که خداوند هیچ مسئله‌ای را که ممکن است مسلمانان در آن نزاع کنند، بدون تعیین مرجعی برای حل اختلاف، فرو نگذاشته است. پس به هیچ روی، عاقلانه نیست که گفته شود، خداوند متعال تکلیف امر امامت را که از مهمترین امور قابل اختلاف است و عملاً نیز چنین شد و نزاع سخت و مداومی میان مسلمانان بر سر آن درگرفت معطل گذاشته و اختلاف مسلمانان را بر سر امامت، به حال خود رها کرده است.

افزون بر آیات پیشگفته، آیات دیگری نیز وجود دارد که بیان مى‌کند، امام منصّوب از طرف خدای متعال، معصوم است؛ از جمله آیۀ شریفه زیر که در سوره بقره است: ﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۶۳].

"ظلم" به معنای معصیت و خروج از اطاعت خدای متعال است؛ چنانکه خداوند متعال در آیه دیگری مى‌فرماید: ﴿وَمَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ[۶۴].

بنابراین هر ظالمی که معصیت کند شایسته امامت نیست؛ حتی اگر ظلم او بر کسی آشکار نباشد. این سخن خداوند که "پیمان من، به ستمکاران نمى‌رسد!" به این معنی است که عهد من به کسی که در عالم واقع و نفسالامر هم مرتکب ظلمی شده باشد، نمى‌رسد حتی اگر بتواند، ظلم خود را از مردم مخفی کند و آنان از ظلم او بی‌خبر باشند. چنین شخصی را جز با بیان و دلالتهای خدای متعال نمى‌شود شناخت.

آیۀ دیگری که بر ضرورت عصمت در امام، دلالت دارد، آیۀ سی و پنجم سورۀ مبارکۀ یونس است: ﴿أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدَى[۶۵].

پس مردم نمى‌توانند از کسی که خود محتاج هدایت دیگران است، تبعیت کنند؛ بلکه کسی شایسته پیروی و تبعیت است که خودش هدایت مى‌کند و نیازی به هدایت شدن از طرف دیگران ندارد و شکی نیست که غیر معصوم، نیاز به هدایت و راهنمایی دیگران دارد و در نتیجه شایسته تبعیت و اقتدا نیست.

اکنون که ثابت شد امام باید معصوم باشد، وجوب تعیین او از طرف خدای تعالی نیز معلوم مى‌شود؛ زیرا فقط خدا است که عالم به نهان آدمیان است و ظالم را از غیر ظالم بازمى‌شناسد و اوست که مى‌داند چه کسی در تمام افعال، هدایتشده است و نیازی به هدایت غیر خدا ندارد و مى‌داند چه کسی نیاز به هدایت دارد و تا به واسطۀ هادیان الهی هدایت نشود، رهیافته نخواهد شد[۶۶].

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. «همۀ امر - فرمان - فقط در اختیار خداست» سوره رعد، آیه ۳۱.
  2. «آگاه باشید که آفریدن و فرمان مخصوص اوست» سوره اعراف، آیه ۵۴.
  3. «[پروردگارا!] تو را مى‌‌‌‌پرستیم و از تو یارى مى‌‌‌‌جوییم» سوره فاتحه، آیه ۵.
  4. «پروردگار شما، خداوندى است که آسمان‌ها و زمین را در شش روز [شش دوران‌] آفرید سپس به تدبیر جهان هستى پرداخت با [پرده تاریک] شب، روز را مى‌‌‌‌پوشاند و شب به دنبال روز، به سرعت در حرکت است و خورشید و ماه و ستارگان را آفرید، که مسخّر فرمان او هستند. آگاه باشید که آفریدن و فرمان مخصوص اوست، پر برکت است خداوندى که پروردگار جهانیان است» سوره اعراف، آیه ۵۴.
  5. اراکی، محسن، امامت در قرآن، ص۳۵-۳۶.
  6. «بدانید که حُکم، [فقط] مخصوص اوست» سوره انعام، آیه ۶۲.
  7. «حُکم و فرمان، تنها از آنِ خداست» سوره انعام، آیه ۵۷.
  8. «و او هیچ کس را در حُکم خود شرکت نمى‌‌دهد» سوره کهف، آیه ۲۶.
  9. اراکی، محسن، امامت در قرآن، ص۳۷.
  10. «بگو: بارالها! مالک سلطنت و حکومت تنها تویى، به هر کس بخواهى، حکومت و مُلک مى‌‌‌بخشى و از هر کس بخواهى، حکومت و مُلک را مى‌‌‌ستانى» سوره آل عمران، آیه ۲۶.
  11. «هر کس را بخواهى، عزت مى‌‌‌دهى و هر که را بخواهى خوار مى‌‌‌کنى. تمام خوبی‌ها به دست توست» سوره آل عمران، آیه ۲۶.
  12. «خداوند، ملکش را به هر کس بخواهد، مى‌‌‌بخشد» سوره بقره، آیه ۲۴۷.
  13. «و پیامبرشان به آنها گفت: خداوند، طالوت را براى زمامدارى شما مبعوث [و انتخاب] کرده است. گفتند: چگونه او بر ما حکومت کند» سوره بقره، آیه ۲۴۷.
  14. «چگونه او بر ما حکومت کند، با اینکه ما از او شایسته‌تریم، و او ثروت زیادى ندارد» سوره بقره، آیه ۲۴۷.
  15. «گفت: خدا او را بر شما برگزیده، و او را در علم و [قدرت] جسم، وسعت بخشیده است. خداوند، ملکش را به هر کس بخواهد، مى‌‌‌بخشد و قدرت خداوند، وسیع است و [از لیاقت افراد براى منصّب‌ها] آگاه است» سوره بقره، آیه ۲۴۷.
  16. «و خداوند، ملکش را به هر کس بخواهد، مى‌‌‌بخشد» سوره بقره، آیه ۲۴۷.
  17. «حکومت آسمان‌ها و زمین، از آن خداست» سوره بقره، آیه ۱۰۷.
  18. «و بگو: ستایش براى خداوندى است که نه فرزندى براى خود انتخاب کرده، و نه شریکى در حکومت دارد» سوره اسراء، آیه ۱۱۱.
  19. «پربرکت است کسى که حکومت جهان هستى به دست اوست، و او بر هر چیز تواناست» سوره ملک، آیه ۱.
  20. «پس بلندمرتبه است خداوندى که سلطان و فرمانروای حقّ است» سوره طه، آیه ۱۱۴.
  21. «بگو: پناه مى‌‌‌برم به پروردگار مردم * به پادشاه و فرمانروای مردم» سوره ناس، آیه ۱-۲.
  22. اراکی، محسن، امامت در قرآن، ص۳۷-۴۲.
  23. «آنها هیچ ولىّ و سرپرستى جز او ندارند، و او هیچ کس را در حُکم خود شرکت نمى‌‌دهد» سوره کهف، آیه ۲۶.
  24. «آیا آنها غیر از خدا را ولىّ خود برگزیدند؟! در حالى که "ولىّ" فقط خداوند است» سوره شوری، آیه ۹.
  25. «سرپرست و ولىّ شما، تنها خدا است و پیامبر او و آنها که ایمان آورده‌اند همان‌ها که نماز را برپا مى‌‌دارند، و در حال رکوع، زکات مى‌‌دهند * و کسانى که ولایت خدا و پیامبر او و این مؤمنان را بپذیرند، [حزب خدایند و] حزب خدا پیروز است» سوره مائده، آیه ۵۵-۵۶.
  26. «سپس تمام بندگان به سوى خدا، که مولاى حقیقى آنهاست، بازمى‌‌گردند. بدانید که حُکم، مخصوص اوست و او، سریع‌ترین حساب‌گران است» سوره انعام، آیه ۶۲.
  27. اراکی، محسن، امامت در قرآن، ص۴۲-۴۳.
  28. «اى کسانى که ایمان آورده‌اید! اطاعت کنید خدا را، و اطاعت کنید پیامبر خدا را» سوره نساء، آیه ۵۹.
  29. «هر که از پیامبر اطاعت کند، در حقیقت از خدا اطاعت کرده است» سوره نساء، آیه ۸۰.
  30. «اى کسانى که ایمان آورده‌اید! اطاعت کنید خدا را، و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الأمر را» سوره نساء، آیه ۵۹.
  31. «پس خودستایی نکنید، او پرهیزگاران را بهتر مى‌‌‌شناسد» سوره نجم، آیه ۳۲.
  32. «آیا ندیدى کسانى را که خودستایى مى‌‌‌کنند؟! بلکه تنها خداست که هر کس را بخواهد، ستایش مى‌‌‌کند» سوره نساء، آیه ۴۹.
  33. «و هنگامى‌‌ که خبرى از ایمنى و ترس [چون پیروزى و شکست یا میزان توانایی نیروهای خودی و دشمن‌] به آنان رسد، [بدون بررسى در درستى و نادرستى‌اش‌] آن را منتشر مى‌‌‌کنند، و [در صورتى که‌] اگر آن خبر را به پیامبر و اولیاى امورشان [که به سبب بینش و بصیرتْ داراى قدرت تشخیص و اهل تحقیق‌اند] ارجاع مى‌‌‌دادند، درستى و نادرستى‌اش را در مى‌‌‌یافتند [چنان‌چه به مصلحت جامعه بود، انتشارش را اجازه مى‌‌‌دادند و اگر نبود، از انتشارش منع مى‌‌‌کردند]» سوره نساء، آیه ۸۳.
  34. «و هر گاه در چیزى نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر بازگردانید [و از آنها داورى بطلبید]» سوره نساء، آیه ۵۹.
  35. اراکی، محسن، امامت در قرآن، ص۴۳-۴۵.
  36. «پروردگار تو هر چه بخواهد مى‌‌آفریند، و هر چه بخواهد برمى‌‌گزیند آنان را حق گزینش و اختیار نیست؛ منزه است خداوند، و برتر است از همتایانى که براى او قائل مى‌‌شوند * و پروردگار تو مى‌‌داند آن‌چه را که در سینه‌هایشان پنهان مى‌‌دارند و آن‌چه را آشکار مى‌‌سازند * و او خدایى است که معبودى جز او نیست، ستایش براى اوست، در این جهان و در جهان دیگر حاکمیت از آن اوست و همه شما به سوى او بازگردانده مى‌‌شوید» سوره قصص، آیه ۶۸-۷۰.
  37. «آنان [در برابر او] اختیارى ندارند» سوره قصص، آیه ۶۸.
  38. به این معنی که انسان در تشریع، حق انتخاب ندارد و نمی‌تواند امری را از پیش خود برگزیند، نه اینکه در تکوین و عمل، اراده نداشته و مجبور باشد.
  39. «و امرشان در میان خودشان بر پایه مشورت است» سوره شوری، آیه ۳۸.
  40. «آنان اختیارى ندارند» سوره قصص، آیه ۶۸.
  41. «و در کارها، با آنان مشورت کن، اما هنگامى‌ که تصمیم گرفتى، [قاطع باش و] بر خدا توکل کن» سوره آل عمران، آیه ۱۵۹.
  42. سوره شوری، آیه ۳۸.
  43. سوره شوری، آیه ۳۸.
  44. «اما هنگامى‌ که تصمیم گرفتى، [قاطع باش و] بر خدا توکل کن» سوره آل عمران، آیه ۱۵۹.
  45. اراکی، محسن، امامت در قرآن، ص۴۵-۴۹.
  46. «به پروردگارت سوگند که آنها مؤمن نخواهند بود، مگر اینکه در اختلافات خود، تو را به حکمیت طلبند و سپس از حکم تو، در دل خود احساس ناراحتى نکنند و کاملاً تسلیم باشند» سوره نساء، آیه ۶۵.
  47. اراکی، محسن، امامت در قرآن، ص۴۹-۵۱.
  48. «خداوند، مُلکش را به هر کس بخواهد، مى‌‌بخشد» سوره بقره، آیه ۲۴۷.
  49. «بگو: بارالها! مالک حکومت‌ها تویى، به هر کس بخواهى، حکومت مى‌‌بخشى و از هر کس بخواهى، حکومت را بازمى‌‌گیرى» سوره آل عمران، آیه ۲۶.
  50. «ما به آل ابراهیم، کتاب و حکمت دادیم و فرمانروایی عظیمى‌ در اختیار آنها قرار دادیم» سوره نساء، آیه ۵۴.
  51. «بگو: بارالها! مالک فرمانروایی و مُلک تویى، به هر کس بخواهى، فرمانروایی و مُلک مى‌‌بخشى و از هر کس بخواهى، فرمانروایی و مُلک را بازمى‌‌گیرى» سوره آل عمران، آیه ۲۶.
  52. «و [در صورتى که‌] اگر آن خبر را به پیامبر و اولیاى امورشان که به سبب بینش و بصیرت، داراى قدرت تشخیص و اهل تحقیق‌اند ارجاع مى‌‌دادند»... سوره نساء، آیه ۸۳.
  53. «اطاعت کنید خدا را، و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الأمر را» سوره نساء، آیه ۵۹.
  54. «و هنگامى‌ که خبرى از ایمنى و ترس [چون پیروزى و شکست‌] به آنان [که مردمى‌ سست ایمان‌اند] رسد، [بدون بررسى در درستى و نادرستى‌اش‌] آن را منتشر مى‌‌کنند، و [در صورتى که‌] اگر آن خبر را به پیامبر و اولیاى امورشان [که به سبب بینش و بصیرت، داراى قدرت تشخیص و اهل تحقیق‌اند] ارجاع مى‌‌دادند، درستى و نادرستى‌اش را در مى‌‌یافتند چنان‌چه به مصلحت جامعه بود، انتشارش را اجازه مى‌‌دادند و اگر نبود، از انتشارش منع مى‌‌کردند» سوره نساء، آیه ۸۳.
  55. «آیا گمان کردید که [به حال خود] رها مى‌‌شوید در حالى که هنوز کسانى از شما که جهاد کردند، و غیر از خدا و رسولش و مؤمنان را مورد اعتماد و تکیه‌گاه خویش قرار نمى‌‌دهند، [از دیگران] مشخّص نشده‌اند؟! [باید آزمون شوید و صفوف از هم جدا گردد]» سوره توبه، آیه ۱۶.
  56. «سرپرست و ولىّ شما، تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آورده‌اند؛ همان‌ها که نماز را برپا مى‌‌دارند، و در حال رکوع، زکات مى‌‌دهند * و کسانى که ولایت خدا و پیامبر او و افراد باایمان را بپذیرند، حزب خدایند و حزب خدا پیروز است» سوره مائده، آیه ۵۵-۵۶.
  57. «بگو: من هیچ پاداشى از شما برای رسالتم درخواست نمى‌‌کنم جز دوست‌داشتن نزدیکانم [اهل بیتم‌]» سوره شوری، آیه ۲۳.
  58. البخاری؛ کتاب الجهاد؛ باب جوائز الوفد؛ ج۲، ص۱۲۰و صحیح مسلم؛ کتاب الوصیة؛ باب ترک الوصیة.
  59. «همانا ما قرآن را نازل کردیم، و یقیناً ما نگهبان آن [از تحریف و زوال‌] هستیم» سوره حجر، آیه ۹.
  60. «سرپرست و ولىّ شما، تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آورده‌اند همان‌ها که نماز را برپا مى‌‌دارند، و در حال رکوع، زکات مى‌‌دهند» سوره مائده، آیه ۵۵.
  61. خواننده محترم با مراجعه به کتب تفسیر شیعه و سنی خواهد دید که روایات نزول این آیه در شأن امیرالمؤمنین علی(ع) متواتر است. به عنوان مثال رجوع شود به تفسیر طبری، ج۶، ص۱۸۶ و اسباب النزول واحدی، ص۱۲۳-۱۳۴ و شواهد التنزیل، ج۱،ص۱۶۱-۱۶۴ و تفسیر سیوطی، ج۲،ص۲۹۳ و لباب النقول فی اسباب النزول، ص۹۰.
  62. «اطاعت کنید خدا را، و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الأمر را» سوره نساء، آیه ۵۹.
  63. «به خاطر آورید هنگامى‌ که خداوند، ابراهیم را با آزمایش‌های گوناگون آزمود. و او به خوبى از عهده این آزمایش‌ها برآمد. خداوند به او فرمود: من تو را امام و پیشواى مردم قرار دادم!، ابراهیم عرض کرد: از دودمان من نیز امامانى قرار بده!، خداوند فرمود: پیمان من، به ستمکاران نمى‌‌رسد! و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند، شایسته این مقام‌اند» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  64. «و هر کس از حدود الهى تجاوز کند به خویشتن ظلم کرده است» سوره طلاق، آیه ۱.
  65. «آیا کسى که هدایت به سوى حق مى‌‌کند براى پیروى شایسته‌تر است، یا آن کس که خود هدایت نمى‌‌شود مگر هدایتش کنند؟» سوره یونس، آیه ۳۵.
  66. اراکی، محسن، امامت در قرآن، ص۵۱-۵۹.