اثبات امامت امام علی در کلام اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
 
(۱۷ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{مدخل مرتبط
{{مدخل مرتبط
| موضوع مرتبط = اثبات امامت امام علی
| موضوع مرتبط = اثبات امامت امام علی
| عنوان مدخل  = [[اثبات امامت امام علی]]
| عنوان مدخل  = اثبات امامت امام علی
| مداخل مرتبط = [[اثبات امامت امام علی در قرآن]] - [[اثبات امامت امام علی در حدیث]] - [[اثبات امامت امام علی در کلام اسلامی]] - [[اثبات امامت امام علی در تاریخ اسلامی]]
| مداخل مرتبط = [[اثبات امامت امام علی در قرآن]] - [[اثبات امامت امام علی در حدیث]] - [[اثبات امامت امام علی در کلام اسلامی]] - [[اثبات امامت امام علی در معارف و سیره فاطمی]] - [[اثبات امامت امام علی در فرهنگ و معارف انقلاب اسلامی]]
| پرسش مرتبط  = اثبات امامت امام علی (پرسش)
| پرسش مرتبط  = امام علی (پرسش)
}}
}}


==مقدمه==
== مقدمه ==
* [[متکلمان امامیه]] برای [[اثبات امامت علی بن ابیطالب]]{{ع}} و [[فرزندان]] [[معصوم]] او{{ع}} به دو دسته [[دلایل]] [[تمسک]] جستهاند:
متکلمان امامیه برای [[اثبات امامت علی بن ابیطالب]] {{ع}} و [[فرزندان]] [[معصوم]] او {{ع}} به دو دسته [[دلایل]] تمسک جستهاند:
#'''[[دلایل عقلی]]:'''
# '''دلایل عقلی:'''
##'''[[قاعده لطف]]:''' همان سان که بنابر قاعده لطف، [[ارسال پیامبران]] بر [[خدا]] [[واجب]] است، [[نصب امام]] نیز واجب است. "[[امام]]" کسی است که از [[دین الهی]] [[آگاهی]] کامل و بینقص دارد و در این آگاهی، از [[شک]] و [[گمان]] [[پیروی]] نمی‌کند و به [[اشتباه]] و [[خطا]] نمی‌افتد. [[پیامبر اسلام]]{{صل}} [[تعالیم اسلام]] را برای [[هدایت]] [[بشر]] به میان [[مردم]] آورد؛ اما در مدت زندگانی آن [[پیامبر]] بزرگآسمانی{{صل}} مجال نبود تا مردم همه [[احکام]] و [[معارف الهی]] را بیاموزند. بدین روی، لازم نمود کسانی که از [[معارف وحیانی]] و [[معارف غیبی|غیبی]] نصیب می‌برند، پس از او میان مردم باشند و مردم را [[دستگیری]] کنند و [[راه هدایت]] را استمرار بخشند. پیامبر{{صل}} نیز این کسان را برای [[روزگار]] پس از خویش معرفی فرمود. متکلمان امامیه، این [[استدلال]] را بر قاعده لطف بنا کردهاند؛ بدین معنا که [[لطف الهی]] اقتضا دارد راه پیامبر{{صل}} ادامه یابد و [[امامان معصوم]]{{عم}} بر [[مسند]] هدایت و [[امامت]] جلوس کنند<ref>مجموعه آثار شهید مطهری، ۴/ ۸۷۱؛ کشف المراد، ۳۸۸؛ کلم الطیب، ۳۲۹؛ الالهیات، ۱/ ۵۲۹.</ref><ref>[[فرهنگ شیعه (کتاب)|فرهنگ شیعه]]، ص 242.</ref>.
## '''[[قاعده لطف]]:''' همان سان که بنابر قاعده لطف، [[ارسال پیامبران]] بر [[خدا]] [[واجب]] است، [[نصب امام]] نیز واجب است. "[[امام]]" کسی است که از [[دین الهی]] [[آگاهی]] کامل و بینقص دارد و در این آگاهی، از [[شک]] و [[گمان]] [[پیروی]] نمی‌کند و به [[اشتباه]] و [[خطا]] نمی‌افتد. [[پیامبر اسلام]] {{صل}} [[تعالیم اسلام]] را برای [[هدایت]] [[بشر]] به میان [[مردم]] آورد؛ اما در مدت زندگانی آن [[پیامبر]] بزرگآسمانی {{صل}} مجال نبود تا مردم همه [[احکام]] و معارف الهی را بیاموزند. بدین روی، لازم نمود کسانی که از [[معارف وحیانی]] و [[معارف غیبی|غیبی]] نصیب می‌برند، پس از او میان مردم باشند و مردم را دستگیری کنند و راه هدایت را استمرار بخشند. پیامبر {{صل}} نیز این کسان را برای [[روزگار]] پس از خویش معرفی فرمود. متکلمان امامیه، این [[استدلال]] را بر قاعده لطف بنا کردهاند؛ بدین معنا که [[لطف الهی]] اقتضا دارد راه پیامبر {{صل}} ادامه یابد و [[امامان معصوم]] {{عم}} بر [[مسند]] هدایت و [[امامت]] جلوس کنند<ref>مجموعه آثار شهید مطهری، ۴/ ۸۷۱؛ کشف المراد، ۳۸۸؛ کلم الطیب، ۳۲۹؛ الالهیات، ۱/ ۵۲۹.</ref>.
##'''[[عصمت]]:''' از نظرگاه [[امامیه]]، امام [[حافظ]] و نگاهبان [[شریعت]] و [[مرجع]] مردم برای راه یافتن به [[اسلام]] است. بدین روی، همان سان که پیامبر{{صل}} باید از نیروی عصمت نصیب بَرَد، امام نیز باید معصوم باشد. اگر امامت، مکمل [[نبوت]] است<ref>{{متن قرآن|حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنزِيرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّيَةُ وَالنَّطِيحَةُ وَمَا أَكَلَ السَّبُعُ إِلاَّ مَا ذَكَّيْتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَأَن تَسْتَقْسِمُواْ بِالأَزْلامِ ذَلِكُمْ فِسْقٌ الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن دِينِكُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلامَ دِينًا فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لِّإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ }}؛ سوره مائده، ۳.</ref>، امام باید همان [[وظایف]] پیامبر را برعهده گیرد و بدین‌سان، دلایلی که بر وجود [[عصمت]] در [[پیامبر]] پای میفشارند، به [[عصمت امام]] نیز نظر دارند. چه بسا کسی بگوید: لازم نیست [[امام]]، [[معصوم]] باشد؛ زیرا اگر به [[اشتباه]] افتد، کسان دیگر یاریاش می‌کنند و از اشتباه آگاهش می‌سازند. این نظر، [[نادرست]] است؛ زیرا [[کلام]] به کسان دیگر [[نقل]] می‌یابد و آنان نیز کسانی می‌خواهند تا آگاهشان سازند و این دور همچنان پیش می‌رود مگر به کسی برسد که از [[خطا]] و اشتباه مصون و معصوم است وانگهی، اگر خطا و اشتباه بر امام روا باشد، [[مردم]] باید او را راه نمایند؛ حال آنکه [[وظیفه]] مردم [[پیروی]] از او است نه [[راهنمایی]]. از آن رو که عصمت، حالتی [[باطنی]] است و جز [[خدا]] و [[رسول]]{{صل}} کسی از آن [[آگاه]] نیست، بازشناختن شخص معصوم از [[طاقت]] [[بشر]] بیرون است. پس تنها خدا را توان آن هست که معصوم را به مردم نشان دهد و [[رسالت]] خویش را بدو بسپارد<ref>{{متن قرآن| وَإِذَا جَاءَتْهُمْ آيَةٌ قَالُواْ لَن نُّؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتَى مِثْلَ مَا أُوتِيَ رُسُلُ اللَّهِ اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ أَجْرَمُواْ صَغَارٌ عِندَ اللَّهِ وَعَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا كَانُواْ يَمْكُرُونَ }}؛ سوره انعام، آیه ۱۲۴.</ref>. مردم را [[توانایی]] و [[شایستگی]] این امر خطیر نیست<ref>{{متن قرآن| وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاء وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ }}؛ سوره قصص، آیه ۶۸؛ کشف المراد، ۳۹۰؛ راهبرد اهل سنت به مسألة امامت، ۱۸۵؛ مجموعه آثار، ۴/ ۸۶۴؛ الالهیات، ۱/ ۵۳۷.</ref><ref>[[فرهنگ شیعه (کتاب)|فرهنگ شیعه]]، ص 243.</ref>.
## '''[[عصمت]]:''' از نظرگاه [[امامیه]]، امام [[حافظ]] و نگاهبان [[شریعت]] و [[مرجع]] مردم برای راه یافتن به [[اسلام]] است. بدین روی، همان سان که پیامبر {{صل}} باید از نیروی عصمت نصیب بَرَد، امام نیز باید معصوم باشد. اگر امامت، مکمل [[نبوت]] است<ref>{{متن قرآن|حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنزِيرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّيَةُ وَالنَّطِيحَةُ وَمَا أَكَلَ السَّبُعُ إِلاَّ مَا ذَكَّيْتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَأَن تَسْتَقْسِمُواْ بِالأَزْلامِ ذَلِكُمْ فِسْقٌ الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن دِينِكُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلامَ دِينًا فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لِّإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ }}؛ سوره مائده، ۳.</ref>، امام باید همان [[وظایف]] پیامبر را برعهده گیرد و بدین‌سان، دلایلی که بر وجود [[عصمت]] در [[پیامبر]] پای میفشارند، به [[عصمت امام]] نیز نظر دارند. چه بسا کسی بگوید: لازم نیست [[امام]]، [[معصوم]] باشد؛ زیرا اگر به [[اشتباه]] افتد، کسان دیگر یاریاش می‌کنند و از اشتباه آگاهش می‌سازند. این نظر، [[نادرست]] است؛ زیرا [[کلام]] به کسان دیگر [[نقل]] می‌یابد و آنان نیز کسانی می‌خواهند تا آگاهشان سازند و این دور همچنان پیش می‌رود مگر به کسی برسد که از [[خطا]] و اشتباه مصون و معصوم است وانگهی، اگر خطا و اشتباه بر امام روا باشد، [[مردم]] باید او را راه نمایند؛ حال آنکه [[وظیفه]] مردم [[پیروی]] از او است نه [[راهنمایی]]. از آن رو که عصمت، حالتی [[باطنی]] است و جز [[خدا]] و [[رسول]] {{صل}} کسی از آن [[آگاه]] نیست، بازشناختن شخص معصوم از [[طاقت]] [[بشر]] بیرون است. پس تنها خدا را توان آن هست که معصوم را به مردم نشان دهد و [[رسالت]] خویش را بدو بسپارد<ref>{{متن قرآن| وَإِذَا جَاءَتْهُمْ آيَةٌ قَالُواْ لَن نُّؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتَى مِثْلَ مَا أُوتِيَ رُسُلُ اللَّهِ اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ أَجْرَمُواْ صَغَارٌ عِندَ اللَّهِ وَعَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا كَانُواْ يَمْكُرُونَ }}؛ سوره انعام، آیه ۱۲۴.</ref>. مردم را [[توانایی]] و [[شایستگی]] این امر خطیر نیست<ref>{{متن قرآن| وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاء وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ }}؛ سوره قصص، آیه ۶۸؛ کشف المراد، ۳۹۰؛ راهبرد اهل سنت به مسألة امامت، ۱۸۵؛ مجموعه آثار، ۴/ ۸۶۴؛ الالهیات، ۱/ ۵۳۷.</ref>.
##'''[[افضلیت]]:''' امام باید از همه [[فضیلت‌های انسانی]] بیش از مردم نصیب برده و از [[رذائل اخلاقی]] پیراسته باشد. او باید به نیازمندیهای [[امت]] از همه کس داناتر باشد و برای برآوردن آنها، تواناتر. این ویژگی را "[[افضلیت امام]]" می‌خوانند. امام را [[شایسته]] نیست که با دیگران برابر یا از آنان [[فروتر]] باشد؛ زیرا [[برابری]]، [[ترجیح بلامرجح]] و [[باطل]] است. تقدم فروتر بر فراتر، از نظر [[عقل]] [[قبیح]] است و [[قرآن]] آن را [[نکوهیده]] است<ref>{{متن قرآن|قُلْ هَلْ مِن شُرَكَائِكُم مَّن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ يَهِدِّيَ إِلاَّ أَن يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ}}؛ سوره یونس، آیه ۳۵؛ کشف المراد، ۳۹۲؛ الفوائد البهیه فی شرح عقائد الامامیة، ۲/ ۷۴؛ انیس الموحدین، ۱۱۵.</ref><ref>[[فرهنگ شیعه (کتاب)|فرهنگ شیعه]]، ص 243.</ref>.
## '''[[افضلیت]]:''' امام باید از همه [[فضیلت‌های انسانی]] بیش از مردم نصیب برده و از [[رذائل اخلاقی]] پیراسته باشد. او باید به نیازمندیهای [[امت]] از همه کس داناتر باشد و برای برآوردن آنها، تواناتر. این ویژگی را "[[افضلیت امام]]" می‌خوانند. امام را [[شایسته]] نیست که با دیگران برابر یا از آنان [[فروتر]] باشد؛ زیرا [[برابری]]، [[ترجیح بلامرجح]] و [[باطل]] است. تقدم فروتر بر فراتر، از نظر [[عقل]] [[قبیح]] است و [[قرآن]] آن را [[نکوهیده]] است<ref>{{متن قرآن|قُلْ هَلْ مِن شُرَكَائِكُم مَّن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ يَهِدِّيَ إِلاَّ أَن يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ}}؛ سوره یونس، آیه ۳۵؛ کشف المراد، ۳۹۲؛ الفوائد البهیه فی شرح عقائد الامامیة، ۲/ ۷۴؛ انیس الموحدین، ۱۱۵.</ref>.
##'''[[تنصیص]]:''' از آنجا که [[امامت]]، [[لطف خداوند]] است، باید تحقق یابد و چون این [[لطف الهی]] بدون [[عصمت]] ممکن نیست، [[امام]] باید [[معصوم]] باشد و از همین روی نیز باید [[منصوص]] باشد. چنان که گذشت، [[مردم]] را توان بازشناختن عصمت نیست و همان سان که بازشناختن شخص [[شایسته]] برای [[نبوت]]، در توان مردم نیست، بازشناختن امام نیز تنها بر عهده [[خداوند]] است. تفاوت تعیین [[پیامبر]] و امام در این است که پیامبر می‌باید برای [[اثبات]] مدعای خویش [[معجزه]] از خویش بروز دهد؛ زیرا پای [[انسانی]] دیگر، که معصوم باشد و پیامبر را به مردم نشان دهد، در میان نیست. اما امام از راه انسانی معصوم- یعنی پیامبر- به مردم معرفی می‌شود. بدین‌سان، امامت از نظرگاه [[امامیه]]، مقامی است که تنها از راه [[نص پیامبر]]{{صل}} به شخص امام می‌رسد و راه [[انتخاب مردم]] در این عرصه بسته است<ref>کشف المراد، ۳۹۱؛ مجموعه آثار، ۴/ ۸۷۵؛ الفوائد البهیة، ۲/ ۷۶.</ref><ref>فرهنگ شیعه (کتاب)|فرهنگ شیعه، ص 244.</ref>.
## '''[[تنصیص]]:''' از آنجا که [[امامت]]، [[لطف خداوند]] است، باید تحقق یابد و چون این [[لطف الهی]] بدون [[عصمت]] ممکن نیست، [[امام]] باید [[معصوم]] باشد و از همین روی نیز باید [[منصوص]] باشد. چنان که گذشت، [[مردم]] را توان بازشناختن عصمت نیست و همان سان که بازشناختن شخص [[شایسته]] برای [[نبوت]]، در توان مردم نیست، بازشناختن امام نیز تنها بر عهده [[خداوند]] است. تفاوت تعیین [[پیامبر]] و امام در این است که پیامبر می‌باید برای [[اثبات]] مدعای خویش [[معجزه]] از خویش بروز دهد؛ زیرا پای [[انسانی]] دیگر، که معصوم باشد و پیامبر را به مردم نشان دهد، در میان نیست. اما امام از راه انسانی معصوم- یعنی پیامبر- به مردم معرفی می‌شود. بدین‌سان، امامت از نظرگاه [[امامیه]]، مقامی است که تنها از راه [[نص پیامبر]] {{صل}} به شخص امام می‌رسد و راه [[انتخاب مردم]] در این عرصه بسته است<ref>کشف المراد، ۳۹۱؛ مجموعه آثار، ۴/ ۸۷۵؛ الفوائد البهیة، ۲/ ۷۶.</ref>.
#'''[[دلایل نقلی]]:'''
# '''[[دلایل نقلی]]:'''
## [[دلائل قرآنی]]: [[آیه انذار]]؛ [[آیه تطهیر]]؛ [[آیه خیرالبریه]]؛ [[آیه مودت]]؛ [[آیه مباهله]]؛<ref>کلم الطیب، ۴۷۱؛ پیام قرآن، ۹/ ۳۹۳- ۱۷۶.</ref><ref>فرهنگ شیعه (کتاب)|فرهنگ شیعه، ص 244.</ref>.
## دلائل قرآنی: [[آیه انذار]]؛ [[آیه تطهیر]]؛ [[آیه خیرالبریه]]؛ [[آیه مودت]]؛ [[آیه مباهله]]؛<ref>کلم الطیب، ۴۷۱؛ پیام قرآن، ۹/ ۳۹۳- ۱۷۶.</ref>.
## [[دلائل روایی]]: [[حدیث یوم الدار]]؛ [[حدیث ثقلین]]؛ [[حدیث سفینه]]؛ [[حدیث منزلت]]؛<ref>اسرار الامامه، ۲۵۰؛ پیام قرآن، ۹/ ۱۰۵- ۶.</ref><ref>فرهنگ شیعه (کتاب)|فرهنگ شیعه، ص 244.</ref>.
## دلائل روایی: [[حدیث یوم الدار]]؛ [[حدیث ثقلین]]؛ [[حدیث سفینه]]؛ [[حدیث منزلت]]؛<ref>اسرار الامامه، ۲۵۰؛ پیام قرآن، ۹/ ۱۰۵- ۶.</ref>.<ref>[[فرهنگ شیعه (کتاب)|فرهنگ شیعه]]، ص ۲۴۳ ـ ۲۴۴.</ref>


==[[دلایل]] [[ابن قبه رازی]] بر [[اثبات امامت امام علی]]{{ع}}==
== [[دلایل]] [[ابن قبه رازی]] بر [[اثبات امامت امام علی]] {{ع}} ==
* [[ابن قبه رازی]] [[خبر غدیر]] را از اخباری می‌داند که [[مسلمانان]] بر آن اتفاق دارند، به این معنا که [[مخالفان]] [[عقیده امامیه]] نیز [[متن حدیث]] را [[نقل]] کرده‌اند.
[[ابن قبه رازی]] [[خبر غدیر]] را از اخباری می‌داند که [[مسلمانان]] بر آن اتفاق دارند، به این معنا که مخالفان عقیده امامیه نیز متن حدیث را [[نقل]] کرده‌اند.
*او [[معتقد]] است معانی [[خبر غدیر]] را با مراجعه به کتاب‌های لغت می‌توان استخراج کرد و سپس براساس [[شهرت]] معنایی و استعمال رایج معنای دقیق خبر را تعیین کرد. بر اساس این روش [[فهم]] خواهیم کرد مراد [[رسول خدا]] همان [[باور]] [[امامیه]] است و آن تصریح به [[امامت]] و [[خلافت حضرت علی]]{{ع}} می‌باشد<ref>ابن قبه رازی رازی، الانصاف، ص۶۷-۶۸.</ref>.
 
* [[ابن قبه رازی]] نخست به بررسی لغوی کلمه اولی در جمله {{متن حدیث|أَ لَسْتُ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ}} و کلمه [[مولی]] در جمله {{متن حدیث|مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌ مَوْلَاهُ}} می‌پردازد. او [[هدف]] خود را از این بررسی در مرحله نخست بیان صورت‌های معنایی کلمه [[مولی]] و دستیابی به معنای مراد می‌داند و در مرحله دوم به چرایی [[رفتار پیامبر]] در آن موقع نگاهی می‌کند که چرا [[رسول خدا]] [[مسلمانان]] را جمع کرد، برای آنان [[خطبه]] خواند؟ چه مسئله‌ای بوده که [[مسلمانان]] تا آن موقع از آن [[آگاهی]] نداشتند؟ آیا امکان دارد [[پیامبر]] در آن شرایط موضوع معلوم یا نامشخص و مبهمی را بیان کند که برای [[مسلمانان]] منفعتی نداشته باشد؟ یا آنکه بیانی بفرماید و [[مردم]] معنای آن را ندانند؟ حال آنکه [[رسول خدا]]{{صل}} از [[بیهوده‌گویی]] منزه است<ref>ابن قبه رازی رازی، الانصاف، ص۶۸.</ref>. سپس [[ابن قبه رازی]] هفت معنا برای کلمه [[مولی]] بیان می‌کند و به نقد و بررسی هر کدام می‌پردازد:
او [[معتقد]] است معانی [[خبر غدیر]] را با مراجعه به کتاب‌های لغت می‌توان استخراج کرد و سپس براساس [[شهرت]] معنایی و استعمال رایج معنای دقیق خبر را تعیین کرد. بر اساس این روش [[فهم]] خواهیم کرد مراد [[رسول خدا]] همان [[باور]] [[امامیه]] است و آن تصریح به [[امامت]] و [[خلافت حضرت علی]] {{ع}} می‌باشد<ref>ابن قبه رازی رازی، الانصاف، ص۶۷-۶۸.</ref>.
*۱. آقا و مالک. همچنان که مالک صاحب [[اختیار]] بردگان خود است و می‌تواند آنها را بفروشد یا به دیگری ببخشد.
 
*۲. آقای بندۀ آزادشده.
[[ابن قبه رازی]] نخست به بررسی لغوی کلمه اولی در جمله {{متن حدیث|أَ لَسْتُ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ}} و کلمه [[مولی]] در جمله {{متن حدیث|مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌ مَوْلَاهُ}} می‌پردازد. او [[هدف]] خود را از این بررسی در مرحله نخست بیان صورت‌های معنایی کلمه [[مولی]] و دستیابی به معنای مراد می‌داند و در مرحله دوم به چرایی [[رفتار پیامبر]] در آن موقع نگاهی می‌کند که چرا [[رسول خدا]] [[مسلمانان]] را جمع کرد، برای آنان [[خطبه]] خواند؟ چه مسئله‌ای بوده که [[مسلمانان]] تا آن موقع از آن [[آگاهی]] نداشتند؟ آیا امکان دارد [[پیامبر]] در آن شرایط موضوع معلوم یا نامشخص و مبهمی را بیان کند که برای [[مسلمانان]] منفعتی نداشته باشد؟ یا آنکه بیانی بفرماید و [[مردم]] معنای آن را ندانند؟ حال آنکه [[رسول خدا]] {{صل}} از [[بیهوده‌گویی]] منزه است<ref>ابن قبه رازی رازی، الانصاف، ص۶۸.</ref>. سپس [[ابن قبه رازی]] هفت معنا برای کلمه [[مولی]] بیان می‌کند و به نقد و بررسی هر کدام می‌پردازد:
*۳. بندۀ آزادشده.  
 
* [[ابن قبه رازی]] در نقد این سه معنا می‌گوید هر سه معنا نزد خاص و عام مشهور است، با این حال [[رسول خدا]] بر این سه معنا نظر نداشته، برای اینکه [[پیامبر]] مالک و صاحب [[اختیار]] [[مسلمانان]] نبود که آنان را بفروشد و [[اختیار]] هم نداشت که ایشان را از قید [[بندگی خدا]] [[آزاد]] سازد، همچنین [[مردم]] [[پیامبر]] را [[آزاد]] نکرده بودند.
۱. آقا و مالک. همچنان که مالک صاحب [[اختیار]] بردگان خود است و می‌تواند آنها را بفروشد یا به دیگری ببخشد.
*۴. به معنای [[پسر عمو]].
 
*۵. سرانجام و پایان کار. [[خداوند]] فرموده: {{متن قرآن|مَأْوَاكُمُ النَّارُ هِيَ مَوْلَاكُمْ}}<ref>«جایگاهتان آتش (دوزخ) است، همان (دوزخ) یار شماست» سوره حدید، آیه ۱۵.</ref>. سرانجام شما و حالتی که خواهید داشت.
۲. آقای بندۀ آزادشده.
*۶. آنچه در جلو یا به دنبال چیزی قرار می‌گیرد، مانند پشت سر یا پیش روی او.
 
* [[ابن قبه رازی]] در نقد سه معنای اخیر می‌گوید به نظر نمی‌رسد که هیچ یک از این سه معنا مراد و مقصود [[رسول خدا]] باشد برای اینکه برای [[پیامبر]] در آن شرایط جایز نیست که بگوید {{عربی|من كنت ابن عمه فعلي ابن عمه}}؛ زیرا این مطلب نزد همه معروف و معلوم بود که [[پیامبر]] و [[امیرالمؤمنین]] [[پسر عمو]] هستند؛ تکرارش برای [[مسلمانان]] لغو و [[بیهوده]] بود. همچنین ممکن نیست معنای سرانجام یا معنای جلو و دنبال مقصود [[پیامبر]] باشد؛ زیرا جمله نه معنایی میدهد و نه گفتن آن منفعتی دارد.
۳. بندۀ آزادشده.
*۷. گذشته از این معانی که هیچ یک مناسبتی با قول [[رسول خدا]] نداشت، معنای دیگری در کتب لغت برای [[مولی]] آمده است و آن اینکه وی صاحب [[اختیار]] کسی است و [[حق]] [[فرماندهی]] بر او دارد. لغت اجازه داده که بگوید {{عربی|فلان مولايي}}: فلان شخص [[فرمانده]] من است. این همان معنای مدنظر [[پیامبر]] در گفته {{متن حدیث|مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌ مَوْلَاهُ}} است. این معنا از آن روی برجسته است که معانی متفاوتی که [[نقل]] شد، در آن شرایط مورد نظر [[پیامبر]] نبود. پس مشخص میگردد کلمه [[مولی]] در جمله {{متن حدیث|مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌ مَوْلَاهُ}} به همین معناست<ref>ابن قبه رازی رازی، الانصاف، ص۶۸-۶۹.</ref>.
 
* [[ابن قبه رازی]] در پایان نتیجه می‌گیرد که کلمه [[مولی]] در {{متن حدیث|مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌ مَوْلَاهُ}} با کلمه اولی در {{متن حدیث|أَ لَسْتُ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ}} به یک معناست. در واقع [[پیامبر]] از همان بار معنایی "اولی" برای "مولی" از [[مردم]] برای [[امام علی]] [[اقرار]] گرفت؛ زیرا بر پایه معانی‌ای که برای [[مولی]] در کتب لغت جستجو و بیان شد (که عبارت بود از مالک برده، آزادکننده برده، آزادشده، [[پسر عمو]]، سرانجام، پشت، جلو یا مالک [[اطاعت]] و [[فرماندهی]]) تنها یک معنا و آن مالک [[طاعت]] و ملک‌الطاعه است که می‌تواند صحیح باشد، محال است [[رسول خدا]] معنایی غیر از این معنا را در نظر داشته است. [[ابن قبه رازی]] در پایان یادآور می‌شود که هرگاه [[فرمانبری]] از [[علی]] بر مخلوق لازم شد، لازمه آن [[شایستگی]] آن [[حضرت]] برای [[مقام امامت]] می‌باشد<ref>ابن قبه رازی رازی، الانصاف، ص۶۹.</ref><ref>[[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[ابن قبه رازی (کتاب)| ابن قبه رازی]]، ص۱۷۵-۱۷۸.</ref>.
[[ابن قبه رازی]] در نقد این سه معنا می‌گوید هر سه معنا نزد خاص و عام مشهور است، با این حال [[رسول خدا]] بر این سه معنا نظر نداشته، برای اینکه [[پیامبر]] مالک و صاحب [[اختیار]] [[مسلمانان]] نبود که آنان را بفروشد و [[اختیار]] هم نداشت که ایشان را از قید [[بندگی خدا]] [[آزاد]] سازد، همچنین [[مردم]] [[پیامبر]] را [[آزاد]] نکرده بودند.
* [[ابن قبه رازی]] برای [[اثبات]] [[امامت امام علی]]{{ع}}، غیر از [[حدیث غدیر]]، به [[حدیث منزلت]] اشاره می‌کند و آن را از اخباری می‌داند که [[امامیه]] و [[اهل سنت]] بر [[نقل]] و صحت [[اتفاق نظر]] دارند. در این [[حدیث]] [[رسول خدا]] به [[امیر المؤمنین]] فرمود: [[مقام]] تو نسبت به من همانند [[مقام]] [[هارون]] است به [[موسی]]، جز آنکه من خاتم پیامبرانم و بعد از من [[پیامبری]] نخواهد بود<ref>{{متن حدیث|أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي}}. درباره این حدیث در منابع حدیثی اهل سنت، ر.ک: سلیمان بن داود طیالسی، مسند، ص۲۸؛ عبدالرزاق صنعانی، المصنف، ج۵ ص۴۰۶؛ عبدالله بن زبیر حمیدی، المسند، ج۱، ص۳۸؛ ابن‌جعد، مسند، ص۳۰۱؛ ابی‌شیبه، المصنف، ج۷، ص۴۹۶؛ ابن راهویه، مسند، ج۵، ص۳۷؛ احمد بن ابراهیم دروقی، مسند سعد بن ابی‌وقاص، ص۵۱. درباره این حدیث در منابع امامیه، ر.ک: ابراهیم بن محمد ثقفی، الغارات، ج۱، ص۶۲؛ محمد بن سلیمان کوفی، مناقب الإمام امیرالمؤمنین، ص۳۳۴.</ref>. این بیان [[پیامبر]] دلالت دارد بر اینکه [[مقام]] [[علی]] نسبت به او در تمامی احوال به منزله [[هارون]] است نسبت به [[موسی]]، مگر [[نبوت]] که استثنا کرده است. آنچه که [[حکم قطعی]] [[عقل]] از تعمیم آن خارج شده است<ref>ابن قبه رازی رازی، الانصاف، ص۷۵.</ref><ref>[[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[ابن قبه رازی (کتاب)| ابن قبه رازی]]، ص۱۸۵-.</ref>.
 
۴. به معنای [[پسر عمو]].
 
۵. سرانجام و پایان کار. [[خداوند]] فرموده: {{متن قرآن|مَأْوَاكُمُ النَّارُ هِيَ مَوْلَاكُمْ}}<ref>«جایگاهتان آتش (دوزخ) است، همان (دوزخ) یار شماست» سوره حدید، آیه ۱۵.</ref>. سرانجام شما و حالتی که خواهید داشت.
 
۶. آنچه در جلو یا به دنبال چیزی قرار می‌گیرد، مانند پشت سر یا پیش روی او.
 
[[ابن قبه رازی]] در نقد سه معنای اخیر می‌گوید به نظر نمی‌رسد که هیچ یک از این سه معنا مراد و مقصود [[رسول خدا]] باشد برای اینکه برای [[پیامبر]] در آن شرایط جایز نیست که بگوید {{عربی|من كنت ابن عمه فعلي ابن عمه}}؛ زیرا این مطلب نزد همه معروف و معلوم بود که [[پیامبر]] و [[امیرالمؤمنین]] [[پسر عمو]] هستند؛ تکرارش برای [[مسلمانان]] لغو و [[بیهوده]] بود. همچنین ممکن نیست معنای سرانجام یا معنای جلو و دنبال مقصود [[پیامبر]] باشد؛ زیرا جمله نه معنایی میدهد و نه گفتن آن منفعتی دارد.
 
۷. گذشته از این معانی که هیچ یک مناسبتی با قول [[رسول خدا]] نداشت، معنای دیگری در کتب لغت برای [[مولی]] آمده است و آن اینکه وی صاحب [[اختیار]] کسی است و [[حق]] [[فرماندهی]] بر او دارد. لغت اجازه داده که بگوید {{عربی|فلان مولايي}}: فلان شخص [[فرمانده]] من است. این همان معنای مدنظر [[پیامبر]] در گفته {{متن حدیث|مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌ مَوْلَاهُ}} است. این معنا از آن روی برجسته است که معانی متفاوتی که [[نقل]] شد، در آن شرایط مورد نظر [[پیامبر]] نبود. پس مشخص میگردد کلمه [[مولی]] در جمله {{متن حدیث|مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌ مَوْلَاهُ}} به همین معناست<ref>ابن قبه رازی رازی، الانصاف، ص۶۸-۶۹.</ref>.
 
[[ابن قبه رازی]] در پایان نتیجه می‌گیرد که کلمه [[مولی]] در {{متن حدیث|مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌ مَوْلَاهُ}} با کلمه اولی در {{متن حدیث|أَ لَسْتُ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ}} به یک معناست. در واقع [[پیامبر]] از همان بار معنایی "اولی" برای "مولی" از [[مردم]] برای [[امام علی]] [[اقرار]] گرفت؛ زیرا بر پایه معانی‌ای که برای [[مولی]] در کتب لغت جستجو و بیان شد (که عبارت بود از مالک برده، آزادکننده برده، آزادشده، [[پسر عمو]]، سرانجام، پشت، جلو یا مالک [[اطاعت]] و [[فرماندهی]]) تنها یک معنا و آن مالک [[طاعت]] و ملک‌الطاعه است که می‌تواند صحیح باشد، محال است [[رسول خدا]] معنایی غیر از این معنا را در نظر داشته است. [[ابن قبه رازی]] در پایان یادآور می‌شود که هرگاه [[فرمانبری]] از [[علی]] بر مخلوق لازم شد، لازمه آن [[شایستگی]] آن [[حضرت]] برای [[مقام امامت]] می‌باشد<ref>ابن قبه رازی رازی، الانصاف، ص۶۹.</ref>.<ref>[[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[ابن قبه رازی (کتاب)| ابن قبه رازی]]، ص۱۷۵-۱۷۸.</ref>
 
[[ابن قبه رازی]] برای [[اثبات]] [[امامت امام علی]] {{ع}}، غیر از [[حدیث غدیر]]، به [[حدیث منزلت]] اشاره می‌کند و آن را از اخباری می‌داند که [[امامیه]] و [[اهل سنت]] بر [[نقل]] و صحت [[اتفاق نظر]] دارند. در این [[حدیث]] [[رسول خدا]] به [[امیر المؤمنین]] فرمود: [[مقام]] تو نسبت به من همانند [[مقام]] [[هارون]] است به [[موسی]]، جز آنکه من خاتم پیامبرانم و بعد از من [[پیامبری]] نخواهد بود<ref>{{متن حدیث|أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي}}. درباره این حدیث در منابع حدیثی اهل سنت، ر. ک: سلیمان بن داوود طیالسی، مسند، ص۲۸؛ عبدالرزاق صنعانی، المصنف، ج۵ ص۴۰۶؛ عبدالله بن زبیر حمیدی، المسند، ج۱، ص۳۸؛ ابن‌جعد، مسند، ص۳۰۱؛ ابی‌شیبه، المصنف، ج۷، ص۴۹۶؛ ابن راهویه، مسند، ج۵، ص۳۷؛ احمد بن ابراهیم دروقی، مسند سعد بن ابی‌وقاص، ص۵۱. درباره این حدیث در منابع امامیه، ر. ک: ابراهیم بن محمد ثقفی، الغارات، ج۱، ص۶۲؛ محمد بن سلیمان کوفی، مناقب الإمام امیرالمؤمنین، ص۳۳۴.</ref>. این بیان [[پیامبر]] دلالت دارد بر اینکه [[مقام]] [[علی]] نسبت به او در تمامی احوال به منزله [[هارون]] است نسبت به [[موسی]]، مگر [[نبوت]] که استثنا کرده است. آنچه که [[حکم قطعی]] [[عقل]] از تعمیم آن خارج شده است<ref>ابن قبه رازی رازی، الانصاف، ص۷۵.</ref>.<ref>[[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[ابن قبه رازی (کتاب)| ابن قبه رازی]]، ص۱۸۵-.</ref>
 
== آیا بیعت صحابه و مردم با ابوبکر در سقیفه برای اثبات امامت او کافی نیست؟ ==
یکی از ادله یا شواهد [[اهل سنت]] بر دیدگاه خود "نبود اصل [[نصب]] توسط [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}}" ادعای [[اجماع]] حمایت [[مسلمانان]] و [[انصار]] از جریان [[سقیفه]] و نامزدی [[ابوبکر]] است، اگر از سوی [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} برای [[حضرت علی]] {{ع}} [[نص]] و [[نصب|نصبی]] وجود داشت که همه [[مسلمانان]] نیز از آن [[آگاهی]] داشتند، چرا آنان از این اصل و به تعبیری از [[پیامبر]] {{صل}} و سفارش او حمایت نکرده و بالعکس از کاندیدای جریان [[سقیفه]] یعنی [[ابوبکر]] پشتیبانی نموده‌اند؟ و به اصطلاح با وی [[بیعت]] کردند؟. [[اهل سنت]] اضافه می‌کنند که این نکته دیدگاه عدم [[نص]] را تقویت و [[تأیید]] می‌کند <ref>ابوالحسن اشعری، الأبانه، صص ۱۴۵ و ۱۲۶؛ ابن حزم، الفصل، ج۳، ص ۱۵؛ شرح المواقف، ج۸، صص ۳۸۶ و ۳۸۵؛ شرح المقاصد، ج۳، ص ۴۹۱؛ ابکار الأفکار فی اصول الدین، ج۳، ص ۴۲۸؛ شیخ الأزهر سلیم بشری.</ref>. اما این‌که بعد از پذیرفتن اصل تحقق چنین [[اجماع]] و اتفاقی آیا آن [[حجت]] و معتبر است؟ [[اهل سنت]] برای اعتبار بخشیدن به آن به [[حدیث نبوی]] {{عربی|" لَا تَجْتَمِعُ‏ أُمَّتِي‏ عَلَى خَطَإٍ‏‏"}} تمسک کردند.
 
در تحلیل این شبهه نکات ذیل قابل توجه است:
این [[شبهه]] به نوعی به [[شبهه]] عدم اشتهار [[نصب]] می‌گردد که هر دو مدعی عدم اشتهار [[نص]]‌اند، ما در نقد [[شبهه]] عدم اشتهار به نکات ذیل اشاره کردیم:
# [[علم]] به [[نص]] و توجیه آن؛
# امکان اختفا؛
# وجود انگیزه‌های [[سیاست|سیاسی]] در طرد یا ا ختفای [[نص]]؛
# اعتراف [[حضرت علی]] {{ع}} و بعض [[صحابه]] به [[نص]] و [[احتجاج]] به آن.
پس اصل این ادعا که نفس حمایت [[مردم]] از [[خلیفه]] خاص بر عدم [[نص]] دلالت می‌کند هم از جهت منطقی و هم از جهت واقعیت‌های خارجی با یکدیگر تلازمی ندارند؛ چراکه ممکن است [[نص|نصی]] برای [[حضرت علی]] {{ع}} وجود داشته باشد، اما [[مردم]] یا طیف دیگر به علل خاصی از کاندیداتوری شخص دیگری حمایت کنند، در این‌جا به بعضی از این علل اشاره می‌شود:
 
'''۱. شتابزدگی در تشکیل [[سقیفه]] و غیرمشروع بودن آن:''' [[بیعت]] و اجماعی پذیرفتنی و قابل اعتناست که اساس آن با مشاوره، فکر و تأمل نخبگان [[جامعه]] در ابعاد و زوایای مختلف موضوع اجتماع شکل گیرد، اما [[اجماع]] و [[بیعت|بیعتی]] که به صورت گیرد، اعتبار چنین امری نیز از منظر عقل و عقلا مورد سؤال و [[جرح]] است. اما [[اجماع]] و [[بیعت]] مورد ادعای [[اهل سنت]] درباره [[خلیفه اول]] طبق گزارش‌های مورخان با [[رحلت پیامبر]] {{صل}}، [[انصار]] در محلی به نام [[سقیفه]] جمع شده و برای خود خلیفه‌ای را ا نتخاب می‌کردند که این خبر به اطلاع [[عمر]] رسید و او هم بالفور [[ابوبکر]] را در جریان امر قرار داد و شتابان خودشان را برای مقابله با تصمیم [[انصار]] به [[سقیفه]] رساندند که طبق نقل تاریخ از [[مهاجران]] تنها دو نفر فوق "[[ابوبکر]] و [[عمر]]" باضافه [[ابوعبیده بن جراح]] حضور داشتند. در چنین مکان و زمان و جوی آنان تصمیم گرفتند که [[ابوبکر]] بر مسند [[خلافت]] تکیه کند. سؤال این است که آیا چنین تصمیم و امری بدون مشورت با نخبگان [[جامعه]] آن روز مانند [[امام علی|علی]] {{ع}}، [[سلمان]]، [[ابوذر]]، [[مقداد]]، [[ابن‌ عباس]] و [[زبیر]] تصمیم عاقلانه‌ای بود؟ آیا می‌توان بر آن اسم [[اجماع]] و [[بیعت]] کل را [[انتخاب]] کرد؟ این‌که بعداً [[مردم]] با [[خلیفه اول]] [[بیعت]] کردند، بحث دیگری است، اما سؤال در منطقی و مشروع بودن تصمیم و اصل [[شورا]] و [[نشست سقیفه]] است که بدون حضور نخبگان [[جامعه]] و مخصوصاً [[حضرت علی]] {{ع}} که یک طرف مهم بلکه محور قضیه بود، انجام گرفت.
 
'''اعتراض [[حضرت علی]] {{ع}} به سقیفه:''' مقام و [[جایگاه]] ویژه از جمله [[عدالت]] حضرت نزد [[اهل سنت]] و [[عصمت]] حضرت نزد [[شیعه]] ثابت است - وی در چند جا [[مشروعیت]] [[سقیفه]] را زیر سؤال برده است، از جمله خطاب به [[ابوبکر]] فرمود: چگونه با تمسک به [[شورا]] [[خلیفه]] شدی در حالی که اصل مشورت‌دهندگان در آن غایب بودند:{{عربی|"وَ إِنْ كُنْتَ بِالشُّورَى مَلَكْتَ أُمُورَهُمْ فَكَيْفَ بِهَذَا وَ الْمُشِيرُونَ غُيَّبٌ‏‏"}} <ref>«و اگر به وسيلۀ مشورت زمام امور را به دست گرفتى، اين چگونه شورايى است كه افراد طرف مشورت غايب بودند» شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۱، ص ۱۳۲؛ السقیفه و فدک، ص۷۰.</ref>. حضرت در جای دیگر با اشاره به استدلال [[ابوبکر]] به لزوم [[انتخاب]] [[خلیفه]] از میان [[قریش]] و و اقوام [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} - که در واقع بسترسازی برای [[حکومت]] خود بود - فرمود:{{عربی|"احْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ وَ أَضَاعُوا الثَّمَرَة‏‏"}<ref>«به درخت [نبوت] [[احتجاج]] كردند، و ميوه آن را ضايع نمودند» نهج‌البلاغه، [[خطبه]] ۶۸، نامه ۲۸؛ شرح نهج-البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۲، ص ۲۵ و ج ۱۷، ص ۱۶۴.</ref>. [[حضرت علی]] {{ع}} با تذکار این نکته که [[بیعت]] با وی فلته و شتاب‌زده انجام نگرفته، به صورت مفهومی و کنایه [[بیعت]] [[خلیفه اول]] را شتاب‌زده می‌خواند:{{عربی|" لَمْ تَكُنْ بَيْعَتُكُمْ إِيَّايَ فَلْتَةً‏‏"}} <ref>«بيعت شما با من حادثه ناگهانى نبود» نهج‌البلاغه، نامه ۱۳۶. </ref>. وقتی حضرت را با اکراه نزد [[ابوبکر]] جهت [[بیعت]] بردند، حضرت ضمن پاسخ منفی استدلال می‌کند که: "من به [[حکومت]] از همگی شما [[شایسته]] و مستحق هستم، من با شما [[بیعت]] نمی‌کنم و این شما هستید که با من باید [[بیعت]] کنید. شماها [ابوبکر و [[عمر]] در سقیفه] در تخریب موضع [[انصار]] ذ [[حکومت]] را به این بهانه و استدلال که به [[پیامبر]] از جهت قومی نزدیک هستید، قبضه کردید، آنان نیز [[حکومت]] را به شما تسلیم کردند. من نیز در این‌جا به مثل منطق شما بر اصنار [[احتجاج]] می‌کنم، اگر از [[خدا]] خوف دارید در حق ما [[انصاف]] را مراعات کنید و اعتراف کنید که [[حکومت]] حق ماست چنان‌که [[انصار]] اعتراف کردند و‌گرنه به ظلم و ستم‌گری برمی‌گردید در حالی‌که به آن امر آگاهید"<ref>{{عربی|" أَنَا أَحَقُ‏ بِهَذَا الْأَمْرِ مِنْكُمْ‏ لَا أُبَايِعُكُمْ‏ وَ أَنْتُمْ‏ أَوْلَى‏ بِالْبَيْعَةِ لِي‏ أَخَذْتُمْ هَذَا الْأَمْرَ مِنَ الْأَنْصَارِ وَ احْتَجَجْتُمْ عَلَيْهِمْ بِالْقَرَابَةِ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فَأَعْطَوْكُمُ الْمَقَادَةَ وَ سَلَّمُوا إِلَيْكُمُ الْإِمَارَةَ وَ أَنَا أَحْتَجُّ عَلَيْكُمْ بِمِثْلِ مَا احْتَجَجْتُمْ بِهِ عَلَى الْأَنْصَارِ فَأَنْصِفُونَا إِنْ كُنْتُمْ تَخَافُونَ اللَّهَ مِنْ أَنْفُسِكُمْ وَ اعْرِفُوا لَنَا مِنَ الْأَمْرِ مِثْلَ مَا عَرَفَتِ الْأَنْصَارُ لَكُمْ وَ إِلَّا فَبُوءُوا بِالظُّلْمِ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُون‏‏‏"}}؛ السقیفه و فدک، ص ۶۰؛ شرح نهج‌البلاغه، ج۶، ص ۱۱؛ الأمامة السیاسة، ج۱، ص ۲۸.</ref>. [[عمر]] در این هنگام حضرت را تهدید می‌کند که تو توقیف خوایه شد تا این‌که [[بیعت]] کنی <ref>«فقال [[عمر]]: انک لست متروکا حتی تبایع». (السقیفه و فدک، ص ۶۰).</ref>. حضرت در جواب وی فرمود: "از پستان [[خلافت]] بدوش که نصف آن بر توست و آن را امروز محکم گیر تا این‌که فردا به تو پس داده خواهد شد"<ref>{{عربی|" احْلِبْ يَا عُمَرُ حَلْباً لَكَ‏ شَطْرُهُ‏ اشْدُدْ لَهُ‏ الْيَوْمَ‏ أَمْرَهُ‏ لِيَرُدَّ عَلَيْكَ‏ غَدا‏‏‏"}}؛ السقیفه و فدک،، ص ۶۱؛ الأمامة السیاسة، ج۱، ص ۲۹.</ref>. حضرت در ادامه [[مهاجران]] را [[نصیحت]] می‌کند که مبادا [[حکومت]] را از اهلش خارج کنند. <ref>«یا معشر المهاجرین الله الله لاتخرجوا سلطان محمد عن داره و بیته الی بیوتکم و دورکم و لاتدفعوا اهله عن مقامه فی الناس و حقه. فوالله یا معشر المهاجرین لنحن أحق بهذالأمر منکم». (السقیفه و فدک، ص ۶۱).</ref> حضرت در این‌جا تأکید می‌کند چنین امری به منزله [[تبعیت]] از هوای نفس و دوری از حق خواهد بود: {{عربی|" فَلَا تَتَّبِعُوا الْهَوَى فَتَزْدَادُوا مِنَ الْحَقِّ بُعْداً‏‏‏"}} <ref>«از هوى و هوس پيروى مكنيد كه در اين صورت بيش از پيش از حقيقت دور گشته»؛ السقیفه و فدک، ص ۶۱.</ref>. این منطق حضرت که [[حاکمان]] معاصر خود را به برگشت به ظلم و دوری از [[صراط حق]] وصف می‌کند، دلیل بر [[غصب حق]] مسلم خویش و ارتکاب خلاف شرع است وگرنه این استدلال حضرت معنا نخواهد داشت، اگر حضرت به صرف اولویت و نه [[نصب]] استدلال می‌کند و دیگران نیز [[شایسته]] و نه شایسته‌تر هستند دوری از حق و گرفتاری به ظلم چه معنایی خواهد داشت؟
 
'''اعتراف [[خلیفه اول]] و دوم به شتاب‌زدگی سقیفه:''' اینکه [[سقیفه]] و تصمیم و [[انتخاب]] آن نه محصول مشاوره متخصصان و نخبگان [[جامعه]] بلکه یک [[عمل]] شتاب‌زده بود، مورد اعتراف برندگان آن نیز قرار گرفته است. [[ابوبکر]] اعتراف کرد که: "همانا [[بیعت]] من ناگهانی و شتاب‌زده صورت گرفت، [[خداوند]] از شر آن حفظ کند، من از [[فتنه]] ترسیدم <ref>{{عربی|" ان بيعتي كانت فلتة وقى اللّه شرها، و خشيت الفتنة ‏‏‏"}}؛ شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۱، ص ۱۳۲؛ السقیفه و فدک، ص۷۰.</ref>. [[عمر]] نیز مکرر به ناگهانی و شتاب‌آمیز بودن [[بیعت]] [[ابوبکر]] اعتراف می‌کرد: {{عربی|" كَانَتْ بَيْعَةُ أَبِي بَكْرٍ فَلْتَةً، وَقَى اللَّهُ شَرَّهَا ‏‏‏"}} <ref>سیره ابن‌هشام، ج۴، ص ۳۰۸؛ شرح نهج‌البلاغه ابن‌ابی‌الحدید، ج۲، ص ۲۵ و ج۱۷، ص ۱۶۴.</ref>
 
'''۲. انگیزه‌های دنیوی در [[بیعت]] سقیفه:''' اعضای [[شورای سقیفه]] از دو طیف [[مهاجران]] "[[ابوبکر]]، [[عمر]]، [[ابوعبید]]، [[بن جراح]]" و [[انصار]] "دو قبیله [[اوس]] و [[خزرج]]" شکل گرفته بود، [[انصار]] بر [[خلافت]] [[سعد بن عباده]] از قبیله [[خزرج]] توافق نموده بودند، اما با ورود [[مهاجران]] و استدلال‌های [[ابوبکر]] و [[عمر]] مبنی بر عدم پذیرفتن [[حکومت]] [[انصار]] از سوی عرب و لزوم [[انتخاب]] [[خلیفه]] از نزدیکان [[پیامبر]] و همچنین و عده [[وزارت]] به [[انصار]] آنان به [[تفویض]] [[حکومت]] به [[مهاجران]] قانع شدند<ref>«قال ابوبکر: فنحن الأمراء و انتم الوزراء لاتفتون بمشورة و لا نقضی دونکم الأمور... قال [[عمر]]: و الله لاترضی العرب ان یؤمّروکم و نبیها من غیرکم...». (تاریخ طبری، ج۲، ص ۵۱۵؛ تاریخ کامل، ج۲، ص ۳۲۵).</ref> علاوه بر این، رقابت داخلی خود [[انصار]] بین دو قبیله [[اوس]] و [[خزرج]] - که سالیان پیش از [[اسلام]] در [[جنگ]] با یکدیگر بودند - نقش مهمی داشت؛ چراکه [[انتخاب]] [[خلیفه]] از میان یک قبیله پیروزی آن قبیله و به معنای باخت و شکست قبیله دیگری محسوب می‌شد؛ لذا هر دو قبیله به بازی باخت روی آوردند و راضی شدند که [[خلیفه]] از میان [[مهاجران]] تعیین گردد. نکته دیگر چه‌بسا درباره [[بیعت]] با [[خلیفه]] مهاجران، [[خزرج]] و [[اوس]] با یکدیگر مسابقه و رقابت می‌گرفتند؛ چراکه هر قبیله‌ای که زودتر با [[خلیفه]] [[مهاجران]] "[[ابوبکر]]" [[بیعت]] کند آن امتیازات بیشتری می‌توانست نصیب خود گرداند، چنان‌که بعض رهبران قبیله [[اوس]] خطاب به قبیله خود گفتند: به [[خدا]] قسم اگر [[خزرج]] بر شما [[حکومت]] کند این [[فضیلت]] برای آنان همیشگی خواهد ماند و در آن برای شما بهره و [[نص]]یبی نخواهند داد. پس به [[بیعت]] [[ابوبکر]] بشتابید<ref>«و الله لئن ولیتها الخزرج علیکم مرة لا زالت لهم علیکم بذلک الفضیلة و لاجعلوا لکم معهم فیها نصیباً ابدا، فقوموا فبایعوا ابابکر»؛ تاریخ طبری، ج۲، ص ۵۱۵؛ تاریخ کامل، ج۲، ص ۳۲۵.</ref>. به تعبیر صریح‌تر، [[انصار]] در جریان [[سقیفه]] به جای مراعات اصل شایسته‌سالاری در تعین [[خلیفه]] به لحاظ منافع منطقه‌ای و در مرحله بعدی منافع قبیله‌ای و بالاخره به [[انتخاب]] یا عدم [[انتخاب]] از روی حسد روی آوردند و این مسئله در منابع تاریخی [[اهل سنت]] گزارش شده است. چنان‌که [[ابوبکر جوهری]] گزارش می‌کند که [[بشیر بن سعد خزرجی]] از روی جسد و کینه به کاندیدای [[انصار]] [[سعد بن عباده]]، به جای حمایت از او از [[انتخاب]] [[خلیفه]] از طرف [[مهاجران]] و [[قریش]] دفاع نمود. [[ابوبکر جوهری]] ادامه می‌دهد که وقتی قبیله [[اوس]] مشاهده کرد یکی از رؤسای قبیله رقیب یعنی [[خزرج]] با [[ابوبکر]] [[بیعت]] کرد، [[رئیس]] [[اوس]] [[اسید بن حضیر]] از روی حسد با [[ابوبکر]] [[بیعت]] کرد<ref>«فلما رأی بشیربن سعد الخزرجی ما اجتمعت علیه الأنصار من تأمیر سعدبن عبادة و کان حاسداً له و کان من سادة الخزرج قام فقال... و لما رأت الأرس ان رئیساً من رؤساء الخزرج قد بایع قام اسید بن حضیر و هو [[رئیس]] الأوس فبایع حسد السعید ایضاً». (السقیفه و فدک، ص ۵۹).</ref>. از اینجا روشن می‌شود که انگیزه اولیه [[انصار]] در برپا کردن جریان [[سقیفه]] نخست تصاحب [[حکومت]] و [[خلافت]] از [[مهاجران]] بود و رضایت و اتفاق اولیه هر دو قبیله بر سعد بن عباده خزرجی نیز آن را نشان می‌دهد، اما این‌که آنان در این راه ناکام مانده و طیف [[مهاجران]] حاضر در [[سقیفه]] یعنی [[ابوبکر]] و [[عمر]] به پیروزی رسیدند، بحث دیگری است، اما نتیجه کار انگیزه مادی و دنیوی [[انصار]] را از صفحات تاریخ پاک نمی‌کند. به دیگر سخن تاریخ نشان می‌دهد [[انصار]] با این عظمت و فداکاری در راه [[اسلام]] و [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} [[انسان]]‌های [[معصوم]] نبودند، آنان نتوانستند از منافع دنیوی و منطقه‌ای خود در تصاحب [[حکومت]] چشم بپوشند و مانند [[امام علی|علی]] {{ع}} بدون توجه به حوادث و جریان‌های [[سیاست|سیاسی]] روز به تغسیل، تجهیز و تدفین برترین [[انسان]] هستی بپردازند، بلکه با ترک این [[وظیفه]] دینی به فکر [[ریاست]] افتادند که از این منظر تاریخ و [[مؤمنان]] و عاشقان [[پیامبر اعظم]] {{صل}} [[عمل]] آنان را قبیح می‌نماید و حداقل نمی‌ستاید. نکته دیگر این‌که چنان‌که ذکر شده مورخان [[اهل سنت]] صریحاً [[انتخاب]] [[انصار]] را به حسد - که [[گناه]] کبیره است - نسبت میدهند و در این‌جا هیچ اعتراضی بر [[عدالت]] [[صحابه]] وارد نمی-کنند، اما وقتی [[شیعه]] کنار گذاشتن [[نص]] [[نبوی]] درباره [[حضرت علی]] {{ع}} را طرح می-کند، اعتراض مظلومیت و [[عدالت]] [[صحابه]] بلند می‌شود. آیا این نشان نمی‌دهد که [[اهل سنت]] با یک منطق داوری نمی‌کنند و به اصطلاح عوام مصداق: یک بام و دو هوا نیستند؟!
 
'''۳. [[بیعت]] با اکراه و اجبار:''' ادعای [[اجماع]] و اتفاق [[امت]] در [[بیعت]] با [[خلیفه اول]] ادعای درستی نیست؛ چراکه [[خلیفه اول]] [[مخالفان]] زیادی داشت که برخی اصلاً [[بیعت]] نکردند که سعد بن عباده کاندیدای اول [[سقیفه]] یکی از آنان است که اشاره خواهد شد. برخی نیز با اکراه و اجبار و به عبارتی و فشار به [[بیعت]] تن دادند. نمونه بارز آن تحصن برخی از یاران [[حضرت علی]] {{ع}} در خانه [[حضرت زهرا]] {{س}} بود که با تهدید به آتش زدن خانه و دستگیری تحصن‌کنندگان مانند زبیر مجبور به [[بیعت]] شدند<ref>شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۲، ص ۵۶؛ السقیفه و فدک، صص ۳۸ و ۷۰ - ۷۲؛ تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۲۶؛ الأمامة السیاسة، ص ۱۲.</ref>. با وجود تهدید [[حضرت علی]] {{ع}} تا شش ماه -زمان وفات همسرش [[حضرت زهرا]] {{س}}- از [[بیعت]] با [[ابوبکر]] امتناع ورزید. بعد از آن با تشخیص مصالحی - که علل آن در صفحات پیشین ذکر شد - [[بیعت]] کرد. در همان ابتدا - بنا به گزارش مورخان [[اهل سنت]] - کسانی که از [[بیعت]] با [[ابوبکر]] استنکاف می‌نمودند، با ضرب و شتم به [[بیعت]] و گذاشتن دست خود به دست [[ابوبکر]] مجبور می‌شدند<ref>شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۱، ص ۲۱۹؛ السقیفه و فدک، ص۴۶.</ref>. [[سلمان فارسی]] اذعان می‌کند که بیعتش بعد از دستگیری و اعمال فشار فیزیکی انجام گرفته است <ref>کتاب سلیم بن قیس، ص ۱۵۸.</ref>. [[بیعت]] [[ابوذر]] و [[مقداد]] و [[زبیر]] نیز چنین انجام گرفت<ref>کتاب سلیم بن قیس، ص ۱۵۸.</ref>
 
'''۴. [[مخالفان]] کاندیدای سقیفه:''' اهل تاریخ و پژوهش مواضع [[سیاست|سیاسی]] و دینی [[صحابه]] را بعد از [[رحلت پیامبر]] {{صل}} به پنج گروه و به اصطلاح امروزی حزب تقسیم می‌کنند:
# حزب [[سعد بن عباده]] [[رئیس]] [[خزرج]] از [[انصار]]؛
# حزب [[ابوبکر]] و [[عمر]] و جمعی از مهاجرین؛
# حزب [[امام علی|علی]] و [[بنی‌ هاشم]] و کثیری از [[انصار]] و اندکی از مهاجرین که تنها خواستار [[بیعت]] با [[امام علی|علی]] {{ع}} بودند؛
# حزب [[عثمان بن عفان]] از [[بنی‌ امیه]]؛
# حزب [[سعد بن وقاص]] و [[عبدالرحمن]] از [[بنی‌ زهره]].
[[سعد بن عباده]] که [[رئیس]] [[انصار]] و در [[سقیفه]] کاندیدای نخست [[انصار]] برای [[خلافت]] بود، از [[بیعت]] با [[ابوبکر]] و همچنین [[عمر]] و نیز شرکت در مراسم عبادی جمعی دولتی امتناع می‌ورزید و به [[خلافت]] آنان بی‌اعتنا بود تا این‌که [[حکومت]] وی را در منطقه حوران در سرزمین شام به قتل رساند و شایع نمودند که جن او را کشته است!
 
[[زبیر بن بکار]] می‌گوید: [[اکثریت]] مهاجرین و جمعی از [[انصار]] تردیدی نداشتند که [[امام علی|علی]] {{ع}} صاحب [[حکومت]] بعد از [[پیامبر]] است: {{عربی|" وَ كَانَ‏ عَامَّةُ الْمُهَاجِرِينَ‏ وَ جُلُ‏ الْأَنْصَارِ لَا يَشُكُّونَ‏ أَنَّ عَلِيّاً {{ع}} هُوَ صَاحِبُ الْأَمْرِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ {{صل}} ‏‏‏"}} <ref>«عموم مهاجرين و اكثر انصار شك نداشتند كه علی خليفه بعد از پيامبر است» الأخبار الموفیات، ص ۵۸۰؛ شرح نهج البلاغه، ج۶، ص ۲۱.</ref>. [[یعقوبی]] نیز در تاریخ خود نسبت فوق را به مهجران و [[انصار]] می‌دهد:{{عربی|"و کان المهاجرون و ال [[انصار]] لایشکّون فی علّی"}} <ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص ۱۲۴، باب فی سقیفه.</ref>. مورخان گزارش می‌کنند که قبل از [[شهادت]] [[حضرت فاطمه]] (س) احدی از بنی‌هاشم با [[ابوبکر]] [[بیعت]] نکرد <ref>اسد الغابة، ج۳، ص ۳۲۹؛ تاریخ کامل، ج۲، ص ۳۲؛ مروج الذهب، ج۲، ص ۳۱۶.</ref>. جمعی از یاران [[حضرت علی]] {{ع}} که [[مخالف]] [[بیعت]] با [[ابوبکر]] بودند مانند زبیر در خانه [[حضرت فاطمه زهرا]] {{س}} تحصن کردند و بدین‌سال مخالفت خود با [[انتخاب]] [[ابوبکر]] را رسماً اعلان نمودند تا این‌که [[عمر]] با تهدید و اکراه مانند آتش‌زدن خانه آنان را از خانه خارج نمود <ref>الأخبار الموفیات، ص ۵۸۰؛ شرح نهج‌البلاغه، ج۶، ص ۲۱.</ref>. جمعی از [[صحابه]] معروف [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} [[مخالف]] [[خلافت]] [[ابوبکر]] و موافق [[خلافت]] [[حضرت علی]] {{ع}} بودند که این‌جا به اسامی آنان اشاره می‌شود: ۱. عباس عموی [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} ۲. [[زبیر]] ۳.[[ابو ایوب انصاری]] ۴. [[سلمان فارسی]] ۵. [[ابوذر غفاری]] ۶. [[مقداد]] ۷. [[عمار یاسر]] ۸. [[بریده أسلمی]] ۹. [[ابوهیثم بن تیهان]] ۱۰ و ۱۱. [[سهل]] و [[عثمان]] فرزندان [[حنیف]] ۱۲. [[خزیمة بن ثابت]] ملقب به [[ذوالشهادتین]] ۱۳. [[اُبیّ بن کعب]] ۱۴. [[فروة ابن عمرو]] ۱۵. [[سعد بن ابی‌وقاص]] <ref>نقل از موسوعة الامام علی، ج ۳، ص ۳۴ و نیز؛ عبدالله مامقانی، تنقیح المقال، ج۱، ص ۱۹۸؛ ابن‌عبدریه، العقد الفرید، ج۴، ص ۲۴۷؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص ۱۲۴.</ref>
 
'''۵. اعتراف جمعی از [[صحابه]] به [[امامت حضرت علی]] {{ع}}:''' جمعی از [[صحابه]] [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} به [[پیروی]] از [[روایات]] آن حضرت از همان ابتدا اهتمام و ارادت خاصی به [[حضرت علی]] {{ع}} داشتند و می‌توان گفت که [[شیعیان]] و مریدان [[حضرت علی]] {{ع}} از زمان [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} نشأت و رشد یافته است. آنان [[حضرت علی]] {{ع}} را فرد [[برتر]] و [[افضل]] و وصی و [[خلیفه]] [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} می‌دانستند. برخی از [[اهل سنت]] منصف مانند الدوری به وجود طرفداران و به اصطلاح حزب [[شیعیان]] و [[امام علی|علی]] {{ع}} پیش از جریان [[سقیفه]] اعتراف دارند<ref> مقدمة فی تاریخ الأسلام، ص ۴۸.</ref>. [[ابو حاتم رازی]] می‌گوید: [[شیعه]] در زمان [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} لقب کسانی بود که [[امام علی|علی]] {{ع}} را دوست می‌داشتند، مانند: [[سلمان]]، [[ابوذر]]، [[مقداد]]، [[عمار یاسر]] <ref>ابوحاتم رازی، کتاب الزینة، ص ۲۵۹.</ref>
# '''[[سلمان فارسی]]:''' وی از [[صحابه]] برجسته [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} بود که حضرت او را به [[اهل بیت]] خود ملحق نمود. [[سلمان]] [[حضرت علی]] {{ع}} را [[فصل الخطاب]]، دارای [[علم وصایا]] و به منزله [[هارون]] برای [[موسی]] توصیف می‌کند<ref>کنزالعمال، ج۴، ص ۸، ح ۹۲۲۳.</ref> و از [[بیعت]] خود با حضرت به عنوان [[امامت]] خبر می‌دهد:{{عربی|" بَايَعْنَا رَسُولَ اللَّهِ {{صل}} عَلَى‏ النُّصْحِ‏ لِلْمُسْلِمِينَ‏، وَ الِائْتِمَامِ‏ بِعَلِيِ‏ بْنِ‏ أَبِي‏ طَالِبٍ‏{{ع}}، وَ الْمُوَالاةِ لَهُ ‏‏‏"}} <ref>«با [[پیامبر خاتم|رسول خدا]] ص بيعت كرديم كه در نصيحت و تذكر خيرخواهانه مسلمانان كوتاهى نكنيم، على را پيشواى خويش بدانيم و او را دوست بداريم» کتاب سلیم، صص ۱۵۶ و ۱۵۹؛ ابن‌جوری، صفوة الصفوة، ج۱، ص ۲۱۵؛ معالم التزیل، حاشیه خازن، ج۵، ص ۱۸۷؛ الشیعة فی المیزان، ج۱، صص ۶۰ و ۱۹۶.</ref>
# '''ابن‌ عباس:''' وی که پسرعموی [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} و به عنوان یکی از رجال برجسته و مفسر [[قرآن]] مطرح بود، در پاسخ [[خلیفه دوم]] مبنی بر کراهت [[قریش]] از [[انتخاب]] [[حضرت علی]] {{ع}} به دلیل جمع شدن [[خلافت]] و [[نبوت]] در یک خاندان علت واقعی امثال [[عمر]] را چنین بیان داشت: آنان نسبت به آن‌چه [[خداوند]] نازل کرده بود، کراهت داشتند<ref>شرح ‌نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۱۲، ص ۵۳.</ref>. وی در گفتگو بلکه در مناظره‌ای که با [[خلیفه دوم]] داشت و او [[حضرت علی]] {{ع}} را به مطرح کردن خود به عنوان [[خلیفه]] متهم می‌کرد، [[ابن‌عباس]] در پاسخ [[عمر]] استدلال کرد که [[امام علی|علی]] {{ع}} خود را مطرح نمی‌کند، بلکه این [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} بود که وی را به [[خلافت]] [[نصب]] کرد اما از او گرفته شد{{عربی|" قَدْ رَشَّحَهُ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَصُرِفَتْ‏ عَنْهُ‏ ‏‏‏"}} <ref>شرح ‌نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۱۲، ص ۸۰.</ref>.
# '''خزیمة بن ثابت:''' وی از [[انصار]] و ملقب به "ذوالشهادتین"، پس از [[بیعت]] با [[حضرت علی]] {{ع}} گفت: ای مردم! ما رایزنی کردیم و برای [[دین]] و دنیای خود مردی را برگزیدیم که [[پیامبر خاتم|رسول خدا]] اوئ را برای ما برگزیده بود <ref>المعیار و الموازنة، ص ۵۴.</ref>
# '''حجر بن عدی:''' پس از [[پیامبر خاتم|رسول خدا]] [[ولایت]] در او قرار گرفت و [[پیامبر خاتم|رسول خدا]] و به وصایت وی پس از خود راضی بود <ref>شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۱، صص ۹۹ - ۱۴۳.</ref>
# '''نعمان بن عجلان [[انصاری]] :''' کیف التفرق و الوصی امامنا******* لا کیف الا حیرة و تخاذلا <ref>شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۱، ص ۱۴۹. </ref>.
# '''مغیرة بن حارث بن عبدالمطلب:'''فیکم وصی [[رسول الله]] قائدکم******* و صهره و کتاب الله قد نشرا<ref> شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۱، ص ۱۵۰.</ref>.
# '''ابوذر غفاری:''' وی در دوران [[خلافت]] [[سه خلیفه اول]] [[حضرت علی]] {{ع}} را "[[امیرالمؤمنین]]" می‌خواند که در آن پیام بلکه پیام‌های مهم و ظریفی نهفته است. وی در موسم حج در برابر حجاج سخنرانی می‌کرد و می‌گفت: "ای [[امت]] متحیر بعد از پیامبر! اگر شخصی را که [[خدا]] و [[رسول|رسولش]] مقدم داشته شماها مقدم می‌داشتید و اگر به عقب می‌راندید کسی را که [[خدا]] و [[رسول|رسولش]] به عقب رانده است [[ولی خدا]] "[[امام علی|علی]] {{ع}}" تنها و غریب نمی‌ماند و فرایض الهی از میان نمی‌رفت و [[امت]] بعد از پیامبرش راه اختلاف را پیش نمی‌گرفتند"<ref>{{عربی|" أَيَّتُهَا الْأُمَّةُ الْمُتَحَيِّرَةُ بَعْدَ نَبِيِّهَا أَمَ وَ اللَّهِ لَوْ قَدَّمْتُمْ مَنْ قَدَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَخَّرْتُمْ مَنْ أَخَّرَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مَا عَالَ وَلِيُّ اللَّهِ وَ لَا طَاشَ سَهْمٌ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ وَ لَا تَنَازَعَتْ هَذِهِ الْأُمَّةُ فِي شَيْ‏ءٍ بَعْدَ نَبِيِّهَا‏ ‏‏‏"}}؛ تاریخ یعقوبی، ج۱، ص ۱۲۰؛ و با ترجمه فارسی، ج۲، ص ۶۶؛ شرح‌الأخبار، ج۲، ص ۵۰۰؛ نثرالدرر، ج۲، ص ۱۷۷؛ کتاب سلیم، ص ۱۵۶؛ بحار، ج۲۷، صص ۳۱۹ و ۳۲۰.</ref>. وی سپس برای [[تأیید]] و اثبات مدعایش به [[احادیث نبوی]]؛ مانند: [[حدیث اخوت]] و [[حدیث وزارت|وزارت]] [[امام علی|علی]] {{ع}} استناد می‌کرد <ref>ر.ک: متقی، کنزالعمال، ج۷، ص۳۰۵، چاپ حیدرآباد و ج۱۳، ص ۱۱۹؛ شرح نهج‌البلاغه ابن‌ابی‌الحدید، ج۹، ص ۱۶۹.</ref>. همو خطاب به [[قریش]] هنگام [[بیعت]] با [[ابوبکر]] گفت:{{عربی|" یا معشر قریش! ترکتم قرابة رسول‌الله و الله لیرتد جماعة من العرب و لتشکن فی هذا الدین ولو جعلتم الأمر فی اهل‌بیت نبیکم ما اختلف علیکم سیفان و الله لقد صارت لمن غلب و لتطمحنّ الیها عین من لیس بأهلها ان علیّا هو الصدیق الأکبر و هو الفاروق بعد رسول‌الله یفرق بین الحق و الباطل و هو یعسوب الدین‏ ‏‏‏"}} <ref>اسد الغابة، ج۵، ص ۲۸۷؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص ۱۲۰؛ کنزالعمال، ج۷، ص ۳۰۵؛ شرح نهج‌البلاغه، ج۹، ص ۱۶۹.</ref>
# '''مقداد:''' [[مقداد]] در روز [[سقیفه]] به [[امام علی|علی]] {{ع}} گفت:{{عربی|" إِنْ أَمَرْتَنِي لَأَضْرِبَنَّ بِسَيْفِي وَ إِنْ أَمَرْتَنِي كَفَفْتُ. فَقَالَ عَلِيٌّ {{ع}}: كُفَّ‏ ‏‏‏"}} <ref>«اگر امر كنى با شمشيرم مى‏زنم و اگر امر كنى خوددارى مى‏‌كنم. على {{ع}} فرمود: خوددارى كن» کتاب سلیم بن قیس، ص ۱۵۶.</ref>. وی درباره [[خلافت]] [[عثمان]] گفت: اگر یار و [[انصاری]] داشتم با [[قریش]] برای [[خلافت]] [[امام علی|علی]] {{ع}} به قتال برمی-خاستیم، چنان‌که با آنان در زمان [[پیامبر]] جنگیدم <ref>«لو أجد علی [[قریش]] انصاراً لقاتلتُهم کقتالی ایاهم مع النبی یوم بدر»، (مروج الذهب، ج۱، ص ۳۱۰، باب الثورة علی عثمان).</ref>. وی در [[مناظره]] با [[عبدالرحمن بن عوف]] - که نقش کلیدی در [[خلافت]] [[عثمان]] ایفا نمود - ضمن اظهار تعجب خود از انتزاع [[حکومت]] [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} از اهل بیتش با تمجید از [[اهل بیت]] به وی یادآور می‌شود که شما شخصیتی که به حق امر می‌کرد و با آن [[عدالت]] تجسم می‌یافت را ترک کردید؛ اگر من یارانی پیدا می‌کردم با [[قریش]] می‌جنگیدم، چنان‌که با آنان در [[جنگ]] بدر در محضر [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} جنگیدم{{عربی|"اما و الله لقد ترکت رجلا من الذین یأمرون بالحق و به یعدلون، أمّا و أیم الله یا عبدالرحمن لواجد علی قریش انصاراً لقاتلتهم کقتالی ایاهم مع رسول‌الله یوم بدر‏‏‏"}}. [[عبدالرحمن]] در ادامه [[مناظره]] او را از [[فتنه]] و اختلاف [البته به زعم خود] بر حذر می‌دارد، لکن [[مقداد]] پاسخ می‌دهد که [[دعوت]] به حق والیان [[فتنه]] نیست <ref>شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۵۷؛ مروج الذهب، ج۲، ص۳۶۱؛ تاریخ کامل، ج۳، ص۷۱.</ref>.
# '''عمار یاسر:''' وی از پیشگامان [[صحابه]] خالص [[پیامبر]] بود که حضرت در وضعش مدح بسیار نموده از جمله قاتلان وی را "فئه باغیه" - که به جهنم واصل خواهد شد - توصیف نمود. عمار در [[جنگ]] جمل در لشکر [[حضرت علی]] {{ع}} توسط [[معاویه]] به [[شهادت]] رسید. وی در جریان تعیین [[خلیفه سوم]] توسط شورای برگزیده [[عمر]] گفت: "به کدام سوی [[حکومت]] را از [[اهل بیت]] پیامبرتان سوق می‌دهید؟! آن را از اهلش کنده به نااهلش سپردید"{{عربی|"يا معشر قريش أما اذ صرفتم هذا الامر من أهل بيت نبيكم هاهنا مرة و هاهنا مرة، فما أنا بآمن أن ينزعه اللّه منكم فيضعه في غيركم، كما نزعتموه من أهله و وضعتموه في غير أهله"}} <ref>«اى گروه قريش! حال كه اين خلافت را از خاندان پيامبرتان مى‌گيريد و گاه به اين و گاه به آن مى‌دهيد، من مطمئن نيستم كه خداوند، آن را از شما نگيرد و در اختيار غير شما نگذارد، همان‌گونه كه شما از شايستگانِ آن گرفتيد و در اختيار ناشايستگان نهاديد» مروج الذهب، ج۱، ص ۳۱۰، باب الثورة علی عثمان. </ref>
# '''ابوسیعد الخدری:''' [[ابو هارون عبدی]] می‌گوید من بر مذهب خوارج بودم تا این‌که از [[ابوسعید خدری]] شنیدم که می‌گفت: مردم به پنج امر مأمور شدند که چهار امر را انجام و یکی را ترک نمودند، شخصی پرسید آن چهار امر چیست؟ گفت: نماز، زکات، روزه و حج، من پرسیدم آن یکی چیست که مردم ترک کردند؟ گفت: [[ولایت]] علی‌ابن ابی‌طالب، پرسیدم آیا آن در کنار چهار واجب فریضه واجب بود؟ گفت: نعم هی مفروضة معهنّ <ref>شواهد التنزیل، ج۱، ص ۲۵۷؛ ال[[شیعه]] فی المیزان، ج۱، ص ۶۳.</ref>.
# '''عمرو بن الحمق:''' وی از [[صحابه]] [[پیامبر]] و قبل از [[فتح مکه]] [[اسلام]] آورد و از یاران مخلص [[حضرت علی]] بود، وی توسط [[حاکم]] کوفه "زیاد" در زمان زمامداری [[معاویه]] بعد از فرار دستگیر و به [[شهادت]] رسید <ref>شرح نهج‌البلاغه، ج۳، ص ۱۸۱؛ المعیار و الموازنة، ص ۱۳۰؛ وقعة صفین، ص ۱۰۳.</ref>.
 
[[سید حیدر آملی]] در کتاب خود الکشکول فیما جری علی‌آل رسول بیش از صد [[صحابه]] را نام برده که [[ولایت]] و [[امامت حضرت علی]] {{ع}} را در شهرهای مختلف [[تبلیغ]] می‌کردند. [[علامه شرف‌الدین]] در کتاب الفصول المهمة خود اسامی دویست [[شیعه]] [[حضرت علی]] {{ع}} و [[محمد حسین کاشف الغطاء]] اسامی سیصد تن از [[اصحاب]] [[شیعه]] را آورده‌اند.
 
'''۶. تأملی در [[حدیث لا تجتمع أمتی علی الخطا]]:''' گفته شد که [[اهل سنت]] برای [[مشروعیت]] بخشیدن به [[اجماع]] ادعایی خود به [[حدیث نبوی]] مزبور استناد کردند که در تحلیل آن به نکاتی اشاره می‌شود:
# '''خبر واحد:''' اولین نکته‌ای که درباره‌ [[حدیث]] مزبور وجود دارد خبر واحد بودن آن در منابع خود [[اهل سنت]] است، در حالی‌که درباره مسائل کلامی و اصول [[اعتقاد|اعتقادی]] خصوصاً مسئله مهمی چون [[حکومت]] و [[خلافت]] باید به دلیل و منبع قطعی تمسک کرد، چه فراوان [[اهل سنت]] [[روایات]] دال بر [[امامت حضرت علی]] {{ع}} را که در منابع خودشان هم نقل شده است را به صرف این‌که خبر مزبور واحد است و در کتب صحیحه و سته آنها نقل نشده است را نپذیرفتند، اما چگونه آنان [[مشروعیت]] اصل تئوریک خود یعنی [[مشروعیت]] [[خلافت]] اولین [[خلیفه]] خود را با [[حدیث]] واحد می‌خواهند ثابت کنند؟ چه‌بسا انتظار هم داشته باشند [[شیعه]] آن را بپذیرد؟
# '''عدم تحقق موضوع حدیث:''' نکته دیگر این‌که [[حدیث]] مزبور دلالت دارد که در صورت تحقق [[اجماع]] [[امت اسلام]] بر امری در آن [[خطا]] راه نخواهد یافت که ظاهر بل [[نص]] آن اراده همه یعنی [[اجماع]] همه [[امت]] آن هم با [[اختیار]] و تأمل و مشاوره با نخبگان قوم است که ثبوت همچنین اجماعی امر مشکل است، خصوصاً درباره موضوع بحث یعنی [[بیعت]] با [[خلیفه اول]] که توضیح مفصل آن داده شد که '''اولاً:''' اجماعی در آن نبوده، بلکه مبدأ آن به تصمیم دو و سه نفر برمی-گردد، '''ثانیاً:''' آن بدون مشاوره و به تعبیری خود برپاکنندگان [[خلافت]] به صورت عجولانه و شتابزده «فلتة» صورت گرفته است و '''ثالثاً:''' اصل مشورت‌دهندگان یعنی امثال [[امام علی|علی]] {{ع}}، [[ابن عباس]]، [[سلمان فارسی]]، [[ابوذر]] در آن غایب بودند. '''رابعاً:''' آن اجماعی هم که تحقق یافته حداقل برخی از [[بیعت]]‌کنندگان با زور و اکراه [[بیعت]] کردند. نکته آخر این‌که برخی مانند [[سعد بن‌ عباده]] کاندیدای اول [[سقیفه]] تا آخر [[عمر]] خود از [[بیعت]] استنکاف نمود. بنابراین [[حدیث]] مزبور در مورد [[خلافت]] به ادله پنج‌گانه فوق جاری و ساری نیست تا با توسل به آن [[مشروعیت]] اصل [[بیعت]] و [[خلافت]] [[خلیفه اول]] ثابت شود<ref>ر.ک: رضوانی، امام‌شناسی، ج۲، ص ۳۹.</ref>
 
'''۷. توجیه [[نصوص]]:''' مخالفان [[حضرت علی]] {{ع}} با بهانه‌های مختلف به توجیه [[نص]] [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} دست می‌زنند که تفصیل آن در فصل بعدی خواهد آمد که این‌جا به عناوین آنها بسنده می‌شود: ۱. بیان [[افضلیت]] ۲. حمل بر کاندیداتوری ۳. اختصاص به امر [[هدایت]] ۴. اصل ترتب ۵. ضرورت ۶. متوقف به اقدام حضرت ۷. متوقف بر [[بیعت]].
 
'''۸. اختفای [[نص]] و فراموشی آن:''' عامل دیگری که موجب رویکرد [[مردم]] به [[خلیفه اول]] و بی‌توجهی به [[حضرت علی]] {{ع}} شد جهل یا فراموشی آنان، اصل [[نصب]] حضرت بوده است که این نکته را جواب [[صحابه]] مانند بشیر بن سعد [[تأیید]] می‌کند. وقتی که حضرت با یادآورذی اولویت و مسئله [[نص]] خواستار [[بیعت]] با خودش می‌شود، آنان جواب می‌دهند که اگر این مسئله را زودتر و پیش از [[بیعت]] با [[ابوبکر]] به ما یادآور می‌شدی، دو نفر هم پیدا نمی‌شد که درباره تو اختلاف کنند. <ref>ر.ک: السقیفه و فدک، ص ۶۱.</ref> این جواب نیز در صفحات پیشین به تفصیل گذشت.
 
'''۹. جلوگیری از شیوع نظریه "[[نص]]":''' [[پیامبر اسلام]] {{صل}} در جریان و حوادث مختلف مانند [[غدیرخم]] بر [[امامت]] و [[خلافت]] [[حضرت علی]] {{ع}} [[نص]] و تأکید کرده بود، لکن [[مخالفان]] [[حکومت]] حضرت و آنانی که [[حکومت]] را برای خودشان در نظر گرفته بودند، از همان زمان‌ها درصدد جلوگیری از شیوع و رسمیت یافتن مسئله [[نص]] و انتصاب [[حضرت علی]] {{ع}} به [[امامت]] و [[حکومت]] برآمده بودند، نمونه بارز آن جلوگیری از نوشتن وصیت [[پیامبر اعظم]] {{صل}} درباره [[حکومت]] بود که شرح آن در صفحات پیشین در ذیل [[حدیث قلم و دوات]] گذشت. وقتی به هر علتی زمام [[حکومت]] و [[قدرت]] به دست [[مخالفان]] حضرت و در واقع [[مخالف]] اصل [[نصب]] افتاد، روشن است آنان به هر نحو ممکن در صدد تضعیف نظریه فوق و یا توجیه آن به منظور مقابله با بحران [[مشروعیت]] [[حکومت]] خود بر خواهند آمد. یکی از این راهکارها اجبار [[مردم]] و [[صحابه]] به [[بیعت]] با [[خلیفه]] [[سقیفه]] است که تفصیل آن در تاریخ ثبت شده است. در سایه چنین جوی بود که طرفداران اصل [[نصب]] و یا آگاهان از آن جرئت ابراز آن - چه رسد به [[تبلیغ]] آن - را نداشتند و این مسئله نه در [[تأیید]] و [[صدق]] یک نظریه بلکه در شیوع آن تأثیرگذار خواهد بود. شاهد دیگر بر این مطلب فراموشی یا بی‌توجهی به روز و حادثه [[غدیر]] در [[خلافت]] [[سه خلیفه اول]] بود که یاد و زنده کردن آن با مصالح [[حکومت]]‌های وقت ناسازگار بود، اما بعد از [[امامت حضرت علی]] {{ع}} آن حضرت به این مسئله اهتمام خاص داشت.
 
'''۱۰. [[قرائت]] سکولار از [[نص]]:''' یک عامل دیگری که موجب دوری [[مردم]] از اصل [[نصب]] [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} و روی آوردن آنان به [[خلافت]] [[ابوبکر]] شد، [[قرائت]] دنیوی و به اصطلاح سکولار از [[نصوص]] [[نبوی]] در حوزه دنیاست. آنان و به تعبیر دقیق بعض [[صحابه]] [[روایات]] و [[نصوص]] [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} در حوزه [[دین]] را به عنوان [[وحی]] آسمانی پذیرا بودند، اما در قلمرو دنیا این اعتقاد را داشتند که خودشان در [[عمل]] به این [[نصوص]] آزاد و مختارند، از این‌رو با وجود [[علم]] به [[نصوص امامت]] و [[خلافت]] [[حضرت علی]] {{ع}} به همین علت از التزام به آن اجتناب و گزینه دیگری را [[انتخاب]] کردند <ref>ر.ک: المراجعات، نامه ۱۷.</ref>.
 
'''۱۱. حذف [[امام علی|علی]] {{ع}} به بهانه‌های واهی:''' [[حضرت علی]] {{ع}} با وجود اینکه بعد از [[رحلت پیامبر اعظم]] {{صل}} در سنین جوانی "۳۳ ساله" بود، لکن بر حسب [[نصوص]] متعدد خود را سزاوار و یگانه فرد لایق و احق به [[حکومت]] می‌دانست، این نکته مورد اذعان [[مخالفان]] [[حکومت]] وی نیز قرار گرفته است. اینجا این سؤال مطرح می‌شود پس چرا [[مردم]] و به تعبیر دقیق سردمداران امور از [[انتخاب]] حضرت روی برگردانده و گزینه [[ابوبکر]] را تعیین نمودند؟ با نیم نگاهی به تاریخ روشن می‌شود که [[مخالفان]] حضرت و در رأس آنها [[عمر]] به بهانه‌های مختلفی دست زدند که مهم‌ترین آنها عبارتند از: الف. جوانی ب. اهل مزاح بودن ج. عدم حمایت اعراب از حضرت د. حب قبیله خود. با تأمل در دلایل [[خلیفه دوم]] معلوم می‌شود هیچ‌کدام از آنها نمی‌تواند توجیه‌کننده [[عمل]] وی در حذف [[حضرت علی]] {{ع}} با اعتراف به شخصیت بی‌نظیر حضرت گردد، بلکه بر همه [[مسلمانان]] صدر [[اسلام]] اعم از مهاجر و [[انصار]] لازم بود که زمام [[حکومت]] را هم بنابر شخصیت منحصره حضرت و هم [[نصوص]] [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}}، به حضرت تحویل داده و در رکاب آن ضرت در پایداری [[اسلام]] قدم بر می‌داشتند. حاصل آنکه رویکرد یا روی‌گردانی [[مردم]] از [[حکومت]] یا [[حاکم|حاکمی]] هر چند می‌تواند بستر [[حکومت|حکومتی]] را فراهم یا آن را ساقط گرداند، اما بر صدق، قانونیت، [[حقانیت]] و [[مشروعیت الهی]] آن نفیاً و اثباتاً دلالت نمی‌کند و این گفتار قدما که:{{عربی|" الناس‏ على‏ دين‏ ملوكهم‏‏ ‏‏‏"}} هر چند کلیت ندارد، اما به نظر می‌رسد که غلبه داشته باشد<ref>[[محمد حسن قدردان قراملکی|قدردان قراملکی، محمد حسن]]، [[امامت ۲ (کتاب)|امامت]]، ص۲۶۵ - ۲۸۳.</ref>.
 
== پرسش‌های وابسته ==
{{پرسش‌های وابسته}}
* [[آیا بیعت صحابه و مردم با ابوبکر در سقیفه برای اثبات امامت او کافی نیست؟ (پرسش)]]
{{پایان پرسش‌های وابسته}}


== منابع ==
== منابع ==
خط ۳۷: خط ۱۱۵:
# [[پرونده:1414.jpg|22px]] [[فرهنگ شیعه (کتاب)|پژوهشکده علوم اسلامی امام صادق (ع)، '''فرهنگ شیعه''']]
# [[پرونده:1414.jpg|22px]] [[فرهنگ شیعه (کتاب)|پژوهشکده علوم اسلامی امام صادق (ع)، '''فرهنگ شیعه''']]
# [[پرونده: 1100524.jpg|22px]] [[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[ابن قبه رازی (کتاب)| ابن قبه رازی ''']]
# [[پرونده: 1100524.jpg|22px]] [[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[ابن قبه رازی (کتاب)| ابن قبه رازی ''']]
# [[پرونده:978964298273.jpg|22px]] [[محمد حسن قدردان قراملکی|قدردان قراملکی، محمد حسن]]، [[امامت ۲ (کتاب)|'''امامت''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}


خط ۴۲: خط ۱۲۱:
{{پانویس}}
{{پانویس}}


[[رده:اثبات امامت امامان معصوم]]
[[رده:اثبات امامت امام علی]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۰ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۳:۱۳

مقدمه

متکلمان امامیه برای اثبات امامت علی بن ابیطالب (ع) و فرزندان معصوم او (ع) به دو دسته دلایل تمسک جستهاند:

  1. دلایل عقلی:
    1. قاعده لطف: همان سان که بنابر قاعده لطف، ارسال پیامبران بر خدا واجب است، نصب امام نیز واجب است. "امام" کسی است که از دین الهی آگاهی کامل و بینقص دارد و در این آگاهی، از شک و گمان پیروی نمی‌کند و به اشتباه و خطا نمی‌افتد. پیامبر اسلام (ص) تعالیم اسلام را برای هدایت بشر به میان مردم آورد؛ اما در مدت زندگانی آن پیامبر بزرگآسمانی (ص) مجال نبود تا مردم همه احکام و معارف الهی را بیاموزند. بدین روی، لازم نمود کسانی که از معارف وحیانی و غیبی نصیب می‌برند، پس از او میان مردم باشند و مردم را دستگیری کنند و راه هدایت را استمرار بخشند. پیامبر (ص) نیز این کسان را برای روزگار پس از خویش معرفی فرمود. متکلمان امامیه، این استدلال را بر قاعده لطف بنا کردهاند؛ بدین معنا که لطف الهی اقتضا دارد راه پیامبر (ص) ادامه یابد و امامان معصوم (ع) بر مسند هدایت و امامت جلوس کنند[۱].
    2. عصمت: از نظرگاه امامیه، امام حافظ و نگاهبان شریعت و مرجع مردم برای راه یافتن به اسلام است. بدین روی، همان سان که پیامبر (ص) باید از نیروی عصمت نصیب بَرَد، امام نیز باید معصوم باشد. اگر امامت، مکمل نبوت است[۲]، امام باید همان وظایف پیامبر را برعهده گیرد و بدین‌سان، دلایلی که بر وجود عصمت در پیامبر پای میفشارند، به عصمت امام نیز نظر دارند. چه بسا کسی بگوید: لازم نیست امام، معصوم باشد؛ زیرا اگر به اشتباه افتد، کسان دیگر یاریاش می‌کنند و از اشتباه آگاهش می‌سازند. این نظر، نادرست است؛ زیرا کلام به کسان دیگر نقل می‌یابد و آنان نیز کسانی می‌خواهند تا آگاهشان سازند و این دور همچنان پیش می‌رود مگر به کسی برسد که از خطا و اشتباه مصون و معصوم است وانگهی، اگر خطا و اشتباه بر امام روا باشد، مردم باید او را راه نمایند؛ حال آنکه وظیفه مردم پیروی از او است نه راهنمایی. از آن رو که عصمت، حالتی باطنی است و جز خدا و رسول (ص) کسی از آن آگاه نیست، بازشناختن شخص معصوم از طاقت بشر بیرون است. پس تنها خدا را توان آن هست که معصوم را به مردم نشان دهد و رسالت خویش را بدو بسپارد[۳]. مردم را توانایی و شایستگی این امر خطیر نیست[۴].
    3. افضلیت: امام باید از همه فضیلت‌های انسانی بیش از مردم نصیب برده و از رذائل اخلاقی پیراسته باشد. او باید به نیازمندیهای امت از همه کس داناتر باشد و برای برآوردن آنها، تواناتر. این ویژگی را "افضلیت امام" می‌خوانند. امام را شایسته نیست که با دیگران برابر یا از آنان فروتر باشد؛ زیرا برابری، ترجیح بلامرجح و باطل است. تقدم فروتر بر فراتر، از نظر عقل قبیح است و قرآن آن را نکوهیده است[۵].
    4. تنصیص: از آنجا که امامت، لطف خداوند است، باید تحقق یابد و چون این لطف الهی بدون عصمت ممکن نیست، امام باید معصوم باشد و از همین روی نیز باید منصوص باشد. چنان که گذشت، مردم را توان بازشناختن عصمت نیست و همان سان که بازشناختن شخص شایسته برای نبوت، در توان مردم نیست، بازشناختن امام نیز تنها بر عهده خداوند است. تفاوت تعیین پیامبر و امام در این است که پیامبر می‌باید برای اثبات مدعای خویش معجزه از خویش بروز دهد؛ زیرا پای انسانی دیگر، که معصوم باشد و پیامبر را به مردم نشان دهد، در میان نیست. اما امام از راه انسانی معصوم- یعنی پیامبر- به مردم معرفی می‌شود. بدین‌سان، امامت از نظرگاه امامیه، مقامی است که تنها از راه نص پیامبر (ص) به شخص امام می‌رسد و راه انتخاب مردم در این عرصه بسته است[۶].
  2. دلایل نقلی:
    1. دلائل قرآنی: آیه انذار؛ آیه تطهیر؛ آیه خیرالبریه؛ آیه مودت؛ آیه مباهله؛[۷].
    2. دلائل روایی: حدیث یوم الدار؛ حدیث ثقلین؛ حدیث سفینه؛ حدیث منزلت؛[۸].[۹]

دلایل ابن قبه رازی بر اثبات امامت امام علی (ع)

ابن قبه رازی خبر غدیر را از اخباری می‌داند که مسلمانان بر آن اتفاق دارند، به این معنا که مخالفان عقیده امامیه نیز متن حدیث را نقل کرده‌اند.

او معتقد است معانی خبر غدیر را با مراجعه به کتاب‌های لغت می‌توان استخراج کرد و سپس براساس شهرت معنایی و استعمال رایج معنای دقیق خبر را تعیین کرد. بر اساس این روش فهم خواهیم کرد مراد رسول خدا همان باور امامیه است و آن تصریح به امامت و خلافت حضرت علی (ع) می‌باشد[۱۰].

ابن قبه رازی نخست به بررسی لغوی کلمه اولی در جمله «أَ لَسْتُ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ» و کلمه مولی در جمله «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌ مَوْلَاهُ» می‌پردازد. او هدف خود را از این بررسی در مرحله نخست بیان صورت‌های معنایی کلمه مولی و دستیابی به معنای مراد می‌داند و در مرحله دوم به چرایی رفتار پیامبر در آن موقع نگاهی می‌کند که چرا رسول خدا مسلمانان را جمع کرد، برای آنان خطبه خواند؟ چه مسئله‌ای بوده که مسلمانان تا آن موقع از آن آگاهی نداشتند؟ آیا امکان دارد پیامبر در آن شرایط موضوع معلوم یا نامشخص و مبهمی را بیان کند که برای مسلمانان منفعتی نداشته باشد؟ یا آنکه بیانی بفرماید و مردم معنای آن را ندانند؟ حال آنکه رسول خدا (ص) از بیهوده‌گویی منزه است[۱۱]. سپس ابن قبه رازی هفت معنا برای کلمه مولی بیان می‌کند و به نقد و بررسی هر کدام می‌پردازد:

۱. آقا و مالک. همچنان که مالک صاحب اختیار بردگان خود است و می‌تواند آنها را بفروشد یا به دیگری ببخشد.

۲. آقای بندۀ آزادشده.

۳. بندۀ آزادشده.

ابن قبه رازی در نقد این سه معنا می‌گوید هر سه معنا نزد خاص و عام مشهور است، با این حال رسول خدا بر این سه معنا نظر نداشته، برای اینکه پیامبر مالک و صاحب اختیار مسلمانان نبود که آنان را بفروشد و اختیار هم نداشت که ایشان را از قید بندگی خدا آزاد سازد، همچنین مردم پیامبر را آزاد نکرده بودند.

۴. به معنای پسر عمو.

۵. سرانجام و پایان کار. خداوند فرموده: ﴿مَأْوَاكُمُ النَّارُ هِيَ مَوْلَاكُمْ[۱۲]. سرانجام شما و حالتی که خواهید داشت.

۶. آنچه در جلو یا به دنبال چیزی قرار می‌گیرد، مانند پشت سر یا پیش روی او.

ابن قبه رازی در نقد سه معنای اخیر می‌گوید به نظر نمی‌رسد که هیچ یک از این سه معنا مراد و مقصود رسول خدا باشد برای اینکه برای پیامبر در آن شرایط جایز نیست که بگوید من كنت ابن عمه فعلي ابن عمه؛ زیرا این مطلب نزد همه معروف و معلوم بود که پیامبر و امیرالمؤمنین پسر عمو هستند؛ تکرارش برای مسلمانان لغو و بیهوده بود. همچنین ممکن نیست معنای سرانجام یا معنای جلو و دنبال مقصود پیامبر باشد؛ زیرا جمله نه معنایی میدهد و نه گفتن آن منفعتی دارد.

۷. گذشته از این معانی که هیچ یک مناسبتی با قول رسول خدا نداشت، معنای دیگری در کتب لغت برای مولی آمده است و آن اینکه وی صاحب اختیار کسی است و حق فرماندهی بر او دارد. لغت اجازه داده که بگوید فلان مولايي: فلان شخص فرمانده من است. این همان معنای مدنظر پیامبر در گفته «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌ مَوْلَاهُ» است. این معنا از آن روی برجسته است که معانی متفاوتی که نقل شد، در آن شرایط مورد نظر پیامبر نبود. پس مشخص میگردد کلمه مولی در جمله «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌ مَوْلَاهُ» به همین معناست[۱۳].

ابن قبه رازی در پایان نتیجه می‌گیرد که کلمه مولی در «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌ مَوْلَاهُ» با کلمه اولی در «أَ لَسْتُ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» به یک معناست. در واقع پیامبر از همان بار معنایی "اولی" برای "مولی" از مردم برای امام علی اقرار گرفت؛ زیرا بر پایه معانی‌ای که برای مولی در کتب لغت جستجو و بیان شد (که عبارت بود از مالک برده، آزادکننده برده، آزادشده، پسر عمو، سرانجام، پشت، جلو یا مالک اطاعت و فرماندهی) تنها یک معنا و آن مالک طاعت و ملک‌الطاعه است که می‌تواند صحیح باشد، محال است رسول خدا معنایی غیر از این معنا را در نظر داشته است. ابن قبه رازی در پایان یادآور می‌شود که هرگاه فرمانبری از علی بر مخلوق لازم شد، لازمه آن شایستگی آن حضرت برای مقام امامت می‌باشد[۱۴].[۱۵]

ابن قبه رازی برای اثبات امامت امام علی (ع)، غیر از حدیث غدیر، به حدیث منزلت اشاره می‌کند و آن را از اخباری می‌داند که امامیه و اهل سنت بر نقل و صحت اتفاق نظر دارند. در این حدیث رسول خدا به امیر المؤمنین فرمود: مقام تو نسبت به من همانند مقام هارون است به موسی، جز آنکه من خاتم پیامبرانم و بعد از من پیامبری نخواهد بود[۱۶]. این بیان پیامبر دلالت دارد بر اینکه مقام علی نسبت به او در تمامی احوال به منزله هارون است نسبت به موسی، مگر نبوت که استثنا کرده است. آنچه که حکم قطعی عقل از تعمیم آن خارج شده است[۱۷].[۱۸]

آیا بیعت صحابه و مردم با ابوبکر در سقیفه برای اثبات امامت او کافی نیست؟

یکی از ادله یا شواهد اهل سنت بر دیدگاه خود "نبود اصل نصب توسط پیامبر (ص)" ادعای اجماع حمایت مسلمانان و انصار از جریان سقیفه و نامزدی ابوبکر است، اگر از سوی پیامبر (ص) برای حضرت علی (ع) نص و نصبی وجود داشت که همه مسلمانان نیز از آن آگاهی داشتند، چرا آنان از این اصل و به تعبیری از پیامبر (ص) و سفارش او حمایت نکرده و بالعکس از کاندیدای جریان سقیفه یعنی ابوبکر پشتیبانی نموده‌اند؟ و به اصطلاح با وی بیعت کردند؟. اهل سنت اضافه می‌کنند که این نکته دیدگاه عدم نص را تقویت و تأیید می‌کند [۱۹]. اما این‌که بعد از پذیرفتن اصل تحقق چنین اجماع و اتفاقی آیا آن حجت و معتبر است؟ اهل سنت برای اعتبار بخشیدن به آن به حدیث نبوی " لَا تَجْتَمِعُ‏ أُمَّتِي‏ عَلَى خَطَإٍ‏‏" تمسک کردند.

در تحلیل این شبهه نکات ذیل قابل توجه است: این شبهه به نوعی به شبهه عدم اشتهار نصب می‌گردد که هر دو مدعی عدم اشتهار نص‌اند، ما در نقد شبهه عدم اشتهار به نکات ذیل اشاره کردیم:

  1. علم به نص و توجیه آن؛
  2. امکان اختفا؛
  3. وجود انگیزه‌های سیاسی در طرد یا ا ختفای نص؛
  4. اعتراف حضرت علی (ع) و بعض صحابه به نص و احتجاج به آن.

پس اصل این ادعا که نفس حمایت مردم از خلیفه خاص بر عدم نص دلالت می‌کند هم از جهت منطقی و هم از جهت واقعیت‌های خارجی با یکدیگر تلازمی ندارند؛ چراکه ممکن است نصی برای حضرت علی (ع) وجود داشته باشد، اما مردم یا طیف دیگر به علل خاصی از کاندیداتوری شخص دیگری حمایت کنند، در این‌جا به بعضی از این علل اشاره می‌شود:

۱. شتابزدگی در تشکیل سقیفه و غیرمشروع بودن آن: بیعت و اجماعی پذیرفتنی و قابل اعتناست که اساس آن با مشاوره، فکر و تأمل نخبگان جامعه در ابعاد و زوایای مختلف موضوع اجتماع شکل گیرد، اما اجماع و بیعتی که به صورت گیرد، اعتبار چنین امری نیز از منظر عقل و عقلا مورد سؤال و جرح است. اما اجماع و بیعت مورد ادعای اهل سنت درباره خلیفه اول طبق گزارش‌های مورخان با رحلت پیامبر (ص)، انصار در محلی به نام سقیفه جمع شده و برای خود خلیفه‌ای را ا نتخاب می‌کردند که این خبر به اطلاع عمر رسید و او هم بالفور ابوبکر را در جریان امر قرار داد و شتابان خودشان را برای مقابله با تصمیم انصار به سقیفه رساندند که طبق نقل تاریخ از مهاجران تنها دو نفر فوق "ابوبکر و عمر" باضافه ابوعبیده بن جراح حضور داشتند. در چنین مکان و زمان و جوی آنان تصمیم گرفتند که ابوبکر بر مسند خلافت تکیه کند. سؤال این است که آیا چنین تصمیم و امری بدون مشورت با نخبگان جامعه آن روز مانند علی (ع)، سلمان، ابوذر، مقداد، ابن‌ عباس و زبیر تصمیم عاقلانه‌ای بود؟ آیا می‌توان بر آن اسم اجماع و بیعت کل را انتخاب کرد؟ این‌که بعداً مردم با خلیفه اول بیعت کردند، بحث دیگری است، اما سؤال در منطقی و مشروع بودن تصمیم و اصل شورا و نشست سقیفه است که بدون حضور نخبگان جامعه و مخصوصاً حضرت علی (ع) که یک طرف مهم بلکه محور قضیه بود، انجام گرفت.

اعتراض حضرت علی (ع) به سقیفه: مقام و جایگاه ویژه از جمله عدالت حضرت نزد اهل سنت و عصمت حضرت نزد شیعه ثابت است - وی در چند جا مشروعیت سقیفه را زیر سؤال برده است، از جمله خطاب به ابوبکر فرمود: چگونه با تمسک به شورا خلیفه شدی در حالی که اصل مشورت‌دهندگان در آن غایب بودند:"وَ إِنْ كُنْتَ بِالشُّورَى مَلَكْتَ أُمُورَهُمْ فَكَيْفَ بِهَذَا وَ الْمُشِيرُونَ غُيَّبٌ‏‏" [۲۰]. حضرت در جای دیگر با اشاره به استدلال ابوبکر به لزوم انتخاب خلیفه از میان قریش و و اقوام پیامبر (ص) - که در واقع بسترسازی برای حکومت خود بود - فرمود:{{عربی|"احْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ وَ أَضَاعُوا الثَّمَرَة‏‏"}[۲۱]. حضرت علی (ع) با تذکار این نکته که بیعت با وی فلته و شتاب‌زده انجام نگرفته، به صورت مفهومی و کنایه بیعت خلیفه اول را شتاب‌زده می‌خواند:" لَمْ تَكُنْ بَيْعَتُكُمْ إِيَّايَ فَلْتَةً‏‏" [۲۲]. وقتی حضرت را با اکراه نزد ابوبکر جهت بیعت بردند، حضرت ضمن پاسخ منفی استدلال می‌کند که: "من به حکومت از همگی شما شایسته و مستحق هستم، من با شما بیعت نمی‌کنم و این شما هستید که با من باید بیعت کنید. شماها [ابوبکر و عمر در سقیفه] در تخریب موضع انصار ذ حکومت را به این بهانه و استدلال که به پیامبر از جهت قومی نزدیک هستید، قبضه کردید، آنان نیز حکومت را به شما تسلیم کردند. من نیز در این‌جا به مثل منطق شما بر اصنار احتجاج می‌کنم، اگر از خدا خوف دارید در حق ما انصاف را مراعات کنید و اعتراف کنید که حکومت حق ماست چنان‌که انصار اعتراف کردند و‌گرنه به ظلم و ستم‌گری برمی‌گردید در حالی‌که به آن امر آگاهید"[۲۳]. عمر در این هنگام حضرت را تهدید می‌کند که تو توقیف خوایه شد تا این‌که بیعت کنی [۲۴]. حضرت در جواب وی فرمود: "از پستان خلافت بدوش که نصف آن بر توست و آن را امروز محکم گیر تا این‌که فردا به تو پس داده خواهد شد"[۲۵]. حضرت در ادامه مهاجران را نصیحت می‌کند که مبادا حکومت را از اهلش خارج کنند. [۲۶] حضرت در این‌جا تأکید می‌کند چنین امری به منزله تبعیت از هوای نفس و دوری از حق خواهد بود: " فَلَا تَتَّبِعُوا الْهَوَى فَتَزْدَادُوا مِنَ الْحَقِّ بُعْداً‏‏‏" [۲۷]. این منطق حضرت که حاکمان معاصر خود را به برگشت به ظلم و دوری از صراط حق وصف می‌کند، دلیل بر غصب حق مسلم خویش و ارتکاب خلاف شرع است وگرنه این استدلال حضرت معنا نخواهد داشت، اگر حضرت به صرف اولویت و نه نصب استدلال می‌کند و دیگران نیز شایسته و نه شایسته‌تر هستند دوری از حق و گرفتاری به ظلم چه معنایی خواهد داشت؟

اعتراف خلیفه اول و دوم به شتاب‌زدگی سقیفه: اینکه سقیفه و تصمیم و انتخاب آن نه محصول مشاوره متخصصان و نخبگان جامعه بلکه یک عمل شتاب‌زده بود، مورد اعتراف برندگان آن نیز قرار گرفته است. ابوبکر اعتراف کرد که: "همانا بیعت من ناگهانی و شتاب‌زده صورت گرفت، خداوند از شر آن حفظ کند، من از فتنه ترسیدم [۲۸]. عمر نیز مکرر به ناگهانی و شتاب‌آمیز بودن بیعت ابوبکر اعتراف می‌کرد: " كَانَتْ بَيْعَةُ أَبِي بَكْرٍ فَلْتَةً، وَقَى اللَّهُ شَرَّهَا ‏‏‏" [۲۹]

۲. انگیزه‌های دنیوی در بیعت سقیفه: اعضای شورای سقیفه از دو طیف مهاجران "ابوبکر، عمر، ابوعبید، بن جراح" و انصار "دو قبیله اوس و خزرج" شکل گرفته بود، انصار بر خلافت سعد بن عباده از قبیله خزرج توافق نموده بودند، اما با ورود مهاجران و استدلال‌های ابوبکر و عمر مبنی بر عدم پذیرفتن حکومت انصار از سوی عرب و لزوم انتخاب خلیفه از نزدیکان پیامبر و همچنین و عده وزارت به انصار آنان به تفویض حکومت به مهاجران قانع شدند[۳۰] علاوه بر این، رقابت داخلی خود انصار بین دو قبیله اوس و خزرج - که سالیان پیش از اسلام در جنگ با یکدیگر بودند - نقش مهمی داشت؛ چراکه انتخاب خلیفه از میان یک قبیله پیروزی آن قبیله و به معنای باخت و شکست قبیله دیگری محسوب می‌شد؛ لذا هر دو قبیله به بازی باخت روی آوردند و راضی شدند که خلیفه از میان مهاجران تعیین گردد. نکته دیگر چه‌بسا درباره بیعت با خلیفه مهاجران، خزرج و اوس با یکدیگر مسابقه و رقابت می‌گرفتند؛ چراکه هر قبیله‌ای که زودتر با خلیفه مهاجران "ابوبکر" بیعت کند آن امتیازات بیشتری می‌توانست نصیب خود گرداند، چنان‌که بعض رهبران قبیله اوس خطاب به قبیله خود گفتند: به خدا قسم اگر خزرج بر شما حکومت کند این فضیلت برای آنان همیشگی خواهد ماند و در آن برای شما بهره و نصیبی نخواهند داد. پس به بیعت ابوبکر بشتابید[۳۱]. به تعبیر صریح‌تر، انصار در جریان سقیفه به جای مراعات اصل شایسته‌سالاری در تعین خلیفه به لحاظ منافع منطقه‌ای و در مرحله بعدی منافع قبیله‌ای و بالاخره به انتخاب یا عدم انتخاب از روی حسد روی آوردند و این مسئله در منابع تاریخی اهل سنت گزارش شده است. چنان‌که ابوبکر جوهری گزارش می‌کند که بشیر بن سعد خزرجی از روی جسد و کینه به کاندیدای انصار سعد بن عباده، به جای حمایت از او از انتخاب خلیفه از طرف مهاجران و قریش دفاع نمود. ابوبکر جوهری ادامه می‌دهد که وقتی قبیله اوس مشاهده کرد یکی از رؤسای قبیله رقیب یعنی خزرج با ابوبکر بیعت کرد، رئیس اوس اسید بن حضیر از روی حسد با ابوبکر بیعت کرد[۳۲]. از اینجا روشن می‌شود که انگیزه اولیه انصار در برپا کردن جریان سقیفه نخست تصاحب حکومت و خلافت از مهاجران بود و رضایت و اتفاق اولیه هر دو قبیله بر سعد بن عباده خزرجی نیز آن را نشان می‌دهد، اما این‌که آنان در این راه ناکام مانده و طیف مهاجران حاضر در سقیفه یعنی ابوبکر و عمر به پیروزی رسیدند، بحث دیگری است، اما نتیجه کار انگیزه مادی و دنیوی انصار را از صفحات تاریخ پاک نمی‌کند. به دیگر سخن تاریخ نشان می‌دهد انصار با این عظمت و فداکاری در راه اسلام و پیامبر (ص) انسان‌های معصوم نبودند، آنان نتوانستند از منافع دنیوی و منطقه‌ای خود در تصاحب حکومت چشم بپوشند و مانند علی (ع) بدون توجه به حوادث و جریان‌های سیاسی روز به تغسیل، تجهیز و تدفین برترین انسان هستی بپردازند، بلکه با ترک این وظیفه دینی به فکر ریاست افتادند که از این منظر تاریخ و مؤمنان و عاشقان پیامبر اعظم (ص) عمل آنان را قبیح می‌نماید و حداقل نمی‌ستاید. نکته دیگر این‌که چنان‌که ذکر شده مورخان اهل سنت صریحاً انتخاب انصار را به حسد - که گناه کبیره است - نسبت میدهند و در این‌جا هیچ اعتراضی بر عدالت صحابه وارد نمی-کنند، اما وقتی شیعه کنار گذاشتن نص نبوی درباره حضرت علی (ع) را طرح می-کند، اعتراض مظلومیت و عدالت صحابه بلند می‌شود. آیا این نشان نمی‌دهد که اهل سنت با یک منطق داوری نمی‌کنند و به اصطلاح عوام مصداق: یک بام و دو هوا نیستند؟!

۳. بیعت با اکراه و اجبار: ادعای اجماع و اتفاق امت در بیعت با خلیفه اول ادعای درستی نیست؛ چراکه خلیفه اول مخالفان زیادی داشت که برخی اصلاً بیعت نکردند که سعد بن عباده کاندیدای اول سقیفه یکی از آنان است که اشاره خواهد شد. برخی نیز با اکراه و اجبار و به عبارتی و فشار به بیعت تن دادند. نمونه بارز آن تحصن برخی از یاران حضرت علی (ع) در خانه حضرت زهرا (س) بود که با تهدید به آتش زدن خانه و دستگیری تحصن‌کنندگان مانند زبیر مجبور به بیعت شدند[۳۳]. با وجود تهدید حضرت علی (ع) تا شش ماه -زمان وفات همسرش حضرت زهرا (س)- از بیعت با ابوبکر امتناع ورزید. بعد از آن با تشخیص مصالحی - که علل آن در صفحات پیشین ذکر شد - بیعت کرد. در همان ابتدا - بنا به گزارش مورخان اهل سنت - کسانی که از بیعت با ابوبکر استنکاف می‌نمودند، با ضرب و شتم به بیعت و گذاشتن دست خود به دست ابوبکر مجبور می‌شدند[۳۴]. سلمان فارسی اذعان می‌کند که بیعتش بعد از دستگیری و اعمال فشار فیزیکی انجام گرفته است [۳۵]. بیعت ابوذر و مقداد و زبیر نیز چنین انجام گرفت[۳۶]

۴. مخالفان کاندیدای سقیفه: اهل تاریخ و پژوهش مواضع سیاسی و دینی صحابه را بعد از رحلت پیامبر (ص) به پنج گروه و به اصطلاح امروزی حزب تقسیم می‌کنند:

  1. حزب سعد بن عباده رئیس خزرج از انصار؛
  2. حزب ابوبکر و عمر و جمعی از مهاجرین؛
  3. حزب علی و بنی‌ هاشم و کثیری از انصار و اندکی از مهاجرین که تنها خواستار بیعت با علی (ع) بودند؛
  4. حزب عثمان بن عفان از بنی‌ امیه؛
  5. حزب سعد بن وقاص و عبدالرحمن از بنی‌ زهره.

سعد بن عباده که رئیس انصار و در سقیفه کاندیدای نخست انصار برای خلافت بود، از بیعت با ابوبکر و همچنین عمر و نیز شرکت در مراسم عبادی جمعی دولتی امتناع می‌ورزید و به خلافت آنان بی‌اعتنا بود تا این‌که حکومت وی را در منطقه حوران در سرزمین شام به قتل رساند و شایع نمودند که جن او را کشته است!

زبیر بن بکار می‌گوید: اکثریت مهاجرین و جمعی از انصار تردیدی نداشتند که علی (ع) صاحب حکومت بعد از پیامبر است: " وَ كَانَ‏ عَامَّةُ الْمُهَاجِرِينَ‏ وَ جُلُ‏ الْأَنْصَارِ لَا يَشُكُّونَ‏ أَنَّ عَلِيّاً (ع) هُوَ صَاحِبُ الْأَمْرِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) ‏‏‏" [۳۷]. یعقوبی نیز در تاریخ خود نسبت فوق را به مهجران و انصار می‌دهد:"و کان المهاجرون و ال انصار لایشکّون فی علّی" [۳۸]. مورخان گزارش می‌کنند که قبل از شهادت حضرت فاطمه (س) احدی از بنی‌هاشم با ابوبکر بیعت نکرد [۳۹]. جمعی از یاران حضرت علی (ع) که مخالف بیعت با ابوبکر بودند مانند زبیر در خانه حضرت فاطمه زهرا (س) تحصن کردند و بدین‌سال مخالفت خود با انتخاب ابوبکر را رسماً اعلان نمودند تا این‌که عمر با تهدید و اکراه مانند آتش‌زدن خانه آنان را از خانه خارج نمود [۴۰]. جمعی از صحابه معروف پیامبر (ص) مخالف خلافت ابوبکر و موافق خلافت حضرت علی (ع) بودند که این‌جا به اسامی آنان اشاره می‌شود: ۱. عباس عموی پیامبر (ص) ۲. زبیر ۳.ابو ایوب انصاری ۴. سلمان فارسی ۵. ابوذر غفاری ۶. مقداد ۷. عمار یاسر ۸. بریده أسلمی ۹. ابوهیثم بن تیهان ۱۰ و ۱۱. سهل و عثمان فرزندان حنیف ۱۲. خزیمة بن ثابت ملقب به ذوالشهادتین ۱۳. اُبیّ بن کعب ۱۴. فروة ابن عمرو ۱۵. سعد بن ابی‌وقاص [۴۱]

۵. اعتراف جمعی از صحابه به امامت حضرت علی (ع): جمعی از صحابه پیامبر (ص) به پیروی از روایات آن حضرت از همان ابتدا اهتمام و ارادت خاصی به حضرت علی (ع) داشتند و می‌توان گفت که شیعیان و مریدان حضرت علی (ع) از زمان پیامبر (ص) نشأت و رشد یافته است. آنان حضرت علی (ع) را فرد برتر و افضل و وصی و خلیفه پیامبر (ص) می‌دانستند. برخی از اهل سنت منصف مانند الدوری به وجود طرفداران و به اصطلاح حزب شیعیان و علی (ع) پیش از جریان سقیفه اعتراف دارند[۴۲]. ابو حاتم رازی می‌گوید: شیعه در زمان پیامبر (ص) لقب کسانی بود که علی (ع) را دوست می‌داشتند، مانند: سلمان، ابوذر، مقداد، عمار یاسر [۴۳]

  1. سلمان فارسی: وی از صحابه برجسته پیامبر (ص) بود که حضرت او را به اهل بیت خود ملحق نمود. سلمان حضرت علی (ع) را فصل الخطاب، دارای علم وصایا و به منزله هارون برای موسی توصیف می‌کند[۴۴] و از بیعت خود با حضرت به عنوان امامت خبر می‌دهد:" بَايَعْنَا رَسُولَ اللَّهِ (ص) عَلَى‏ النُّصْحِ‏ لِلْمُسْلِمِينَ‏، وَ الِائْتِمَامِ‏ بِعَلِيِ‏ بْنِ‏ أَبِي‏ طَالِبٍ‏(ع)، وَ الْمُوَالاةِ لَهُ ‏‏‏" [۴۵]
  2. ابن‌ عباس: وی که پسرعموی پیامبر (ص) و به عنوان یکی از رجال برجسته و مفسر قرآن مطرح بود، در پاسخ خلیفه دوم مبنی بر کراهت قریش از انتخاب حضرت علی (ع) به دلیل جمع شدن خلافت و نبوت در یک خاندان علت واقعی امثال عمر را چنین بیان داشت: آنان نسبت به آن‌چه خداوند نازل کرده بود، کراهت داشتند[۴۶]. وی در گفتگو بلکه در مناظره‌ای که با خلیفه دوم داشت و او حضرت علی (ع) را به مطرح کردن خود به عنوان خلیفه متهم می‌کرد، ابن‌عباس در پاسخ عمر استدلال کرد که علی (ع) خود را مطرح نمی‌کند، بلکه این پیامبر (ص) بود که وی را به خلافت نصب کرد اما از او گرفته شد" قَدْ رَشَّحَهُ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَصُرِفَتْ‏ عَنْهُ‏ ‏‏‏" [۴۷].
  3. خزیمة بن ثابت: وی از انصار و ملقب به "ذوالشهادتین"، پس از بیعت با حضرت علی (ع) گفت: ای مردم! ما رایزنی کردیم و برای دین و دنیای خود مردی را برگزیدیم که رسول خدا اوئ را برای ما برگزیده بود [۴۸]
  4. حجر بن عدی: پس از رسول خدا ولایت در او قرار گرفت و رسول خدا و به وصایت وی پس از خود راضی بود [۴۹]
  5. نعمان بن عجلان انصاری : کیف التفرق و الوصی امامنا******* لا کیف الا حیرة و تخاذلا [۵۰].
  6. مغیرة بن حارث بن عبدالمطلب:فیکم وصی رسول الله قائدکم******* و صهره و کتاب الله قد نشرا[۵۱].
  7. ابوذر غفاری: وی در دوران خلافت سه خلیفه اول حضرت علی (ع) را "امیرالمؤمنین" می‌خواند که در آن پیام بلکه پیام‌های مهم و ظریفی نهفته است. وی در موسم حج در برابر حجاج سخنرانی می‌کرد و می‌گفت: "ای امت متحیر بعد از پیامبر! اگر شخصی را که خدا و رسولش مقدم داشته شماها مقدم می‌داشتید و اگر به عقب می‌راندید کسی را که خدا و رسولش به عقب رانده است ولی خدا "علی (ع)" تنها و غریب نمی‌ماند و فرایض الهی از میان نمی‌رفت و امت بعد از پیامبرش راه اختلاف را پیش نمی‌گرفتند"[۵۲]. وی سپس برای تأیید و اثبات مدعایش به احادیث نبوی؛ مانند: حدیث اخوت و وزارت علی (ع) استناد می‌کرد [۵۳]. همو خطاب به قریش هنگام بیعت با ابوبکر گفت:" یا معشر قریش! ترکتم قرابة رسول‌الله و الله لیرتد جماعة من العرب و لتشکن فی هذا الدین ولو جعلتم الأمر فی اهل‌بیت نبیکم ما اختلف علیکم سیفان و الله لقد صارت لمن غلب و لتطمحنّ الیها عین من لیس بأهلها ان علیّا هو الصدیق الأکبر و هو الفاروق بعد رسول‌الله یفرق بین الحق و الباطل و هو یعسوب الدین‏ ‏‏‏" [۵۴]
  8. مقداد: مقداد در روز سقیفه به علی (ع) گفت:" إِنْ أَمَرْتَنِي لَأَضْرِبَنَّ بِسَيْفِي وَ إِنْ أَمَرْتَنِي كَفَفْتُ. فَقَالَ عَلِيٌّ (ع): كُفَّ‏ ‏‏‏" [۵۵]. وی درباره خلافت عثمان گفت: اگر یار و انصاری داشتم با قریش برای خلافت علی (ع) به قتال برمی-خاستیم، چنان‌که با آنان در زمان پیامبر جنگیدم [۵۶]. وی در مناظره با عبدالرحمن بن عوف - که نقش کلیدی در خلافت عثمان ایفا نمود - ضمن اظهار تعجب خود از انتزاع حکومت پیامبر (ص) از اهل بیتش با تمجید از اهل بیت به وی یادآور می‌شود که شما شخصیتی که به حق امر می‌کرد و با آن عدالت تجسم می‌یافت را ترک کردید؛ اگر من یارانی پیدا می‌کردم با قریش می‌جنگیدم، چنان‌که با آنان در جنگ بدر در محضر پیامبر (ص) جنگیدم"اما و الله لقد ترکت رجلا من الذین یأمرون بالحق و به یعدلون، أمّا و أیم الله یا عبدالرحمن لواجد علی قریش انصاراً لقاتلتهم کقتالی ایاهم مع رسول‌الله یوم بدر‏‏‏". عبدالرحمن در ادامه مناظره او را از فتنه و اختلاف [البته به زعم خود] بر حذر می‌دارد، لکن مقداد پاسخ می‌دهد که دعوت به حق والیان فتنه نیست [۵۷].
  9. عمار یاسر: وی از پیشگامان صحابه خالص پیامبر بود که حضرت در وضعش مدح بسیار نموده از جمله قاتلان وی را "فئه باغیه" - که به جهنم واصل خواهد شد - توصیف نمود. عمار در جنگ جمل در لشکر حضرت علی (ع) توسط معاویه به شهادت رسید. وی در جریان تعیین خلیفه سوم توسط شورای برگزیده عمر گفت: "به کدام سوی حکومت را از اهل بیت پیامبرتان سوق می‌دهید؟! آن را از اهلش کنده به نااهلش سپردید""يا معشر قريش أما اذ صرفتم هذا الامر من أهل بيت نبيكم هاهنا مرة و هاهنا مرة، فما أنا بآمن أن ينزعه اللّه منكم فيضعه في غيركم، كما نزعتموه من أهله و وضعتموه في غير أهله" [۵۸]
  10. ابوسیعد الخدری: ابو هارون عبدی می‌گوید من بر مذهب خوارج بودم تا این‌که از ابوسعید خدری شنیدم که می‌گفت: مردم به پنج امر مأمور شدند که چهار امر را انجام و یکی را ترک نمودند، شخصی پرسید آن چهار امر چیست؟ گفت: نماز، زکات، روزه و حج، من پرسیدم آن یکی چیست که مردم ترک کردند؟ گفت: ولایت علی‌ابن ابی‌طالب، پرسیدم آیا آن در کنار چهار واجب فریضه واجب بود؟ گفت: نعم هی مفروضة معهنّ [۵۹].
  11. عمرو بن الحمق: وی از صحابه پیامبر و قبل از فتح مکه اسلام آورد و از یاران مخلص حضرت علی بود، وی توسط حاکم کوفه "زیاد" در زمان زمامداری معاویه بعد از فرار دستگیر و به شهادت رسید [۶۰].

سید حیدر آملی در کتاب خود الکشکول فیما جری علی‌آل رسول بیش از صد صحابه را نام برده که ولایت و امامت حضرت علی (ع) را در شهرهای مختلف تبلیغ می‌کردند. علامه شرف‌الدین در کتاب الفصول المهمة خود اسامی دویست شیعه حضرت علی (ع) و محمد حسین کاشف الغطاء اسامی سیصد تن از اصحاب شیعه را آورده‌اند.

۶. تأملی در حدیث لا تجتمع أمتی علی الخطا: گفته شد که اهل سنت برای مشروعیت بخشیدن به اجماع ادعایی خود به حدیث نبوی مزبور استناد کردند که در تحلیل آن به نکاتی اشاره می‌شود:

  1. خبر واحد: اولین نکته‌ای که درباره‌ حدیث مزبور وجود دارد خبر واحد بودن آن در منابع خود اهل سنت است، در حالی‌که درباره مسائل کلامی و اصول اعتقادی خصوصاً مسئله مهمی چون حکومت و خلافت باید به دلیل و منبع قطعی تمسک کرد، چه فراوان اهل سنت روایات دال بر امامت حضرت علی (ع) را که در منابع خودشان هم نقل شده است را به صرف این‌که خبر مزبور واحد است و در کتب صحیحه و سته آنها نقل نشده است را نپذیرفتند، اما چگونه آنان مشروعیت اصل تئوریک خود یعنی مشروعیت خلافت اولین خلیفه خود را با حدیث واحد می‌خواهند ثابت کنند؟ چه‌بسا انتظار هم داشته باشند شیعه آن را بپذیرد؟
  2. عدم تحقق موضوع حدیث: نکته دیگر این‌که حدیث مزبور دلالت دارد که در صورت تحقق اجماع امت اسلام بر امری در آن خطا راه نخواهد یافت که ظاهر بل نص آن اراده همه یعنی اجماع همه امت آن هم با اختیار و تأمل و مشاوره با نخبگان قوم است که ثبوت همچنین اجماعی امر مشکل است، خصوصاً درباره موضوع بحث یعنی بیعت با خلیفه اول که توضیح مفصل آن داده شد که اولاً: اجماعی در آن نبوده، بلکه مبدأ آن به تصمیم دو و سه نفر برمی-گردد، ثانیاً: آن بدون مشاوره و به تعبیری خود برپاکنندگان خلافت به صورت عجولانه و شتابزده «فلتة» صورت گرفته است و ثالثاً: اصل مشورت‌دهندگان یعنی امثال علی (ع)، ابن عباس، سلمان فارسی، ابوذر در آن غایب بودند. رابعاً: آن اجماعی هم که تحقق یافته حداقل برخی از بیعت‌کنندگان با زور و اکراه بیعت کردند. نکته آخر این‌که برخی مانند سعد بن‌ عباده کاندیدای اول سقیفه تا آخر عمر خود از بیعت استنکاف نمود. بنابراین حدیث مزبور در مورد خلافت به ادله پنج‌گانه فوق جاری و ساری نیست تا با توسل به آن مشروعیت اصل بیعت و خلافت خلیفه اول ثابت شود[۶۱]

۷. توجیه نصوص: مخالفان حضرت علی (ع) با بهانه‌های مختلف به توجیه نص پیامبر (ص) دست می‌زنند که تفصیل آن در فصل بعدی خواهد آمد که این‌جا به عناوین آنها بسنده می‌شود: ۱. بیان افضلیت ۲. حمل بر کاندیداتوری ۳. اختصاص به امر هدایت ۴. اصل ترتب ۵. ضرورت ۶. متوقف به اقدام حضرت ۷. متوقف بر بیعت.

۸. اختفای نص و فراموشی آن: عامل دیگری که موجب رویکرد مردم به خلیفه اول و بی‌توجهی به حضرت علی (ع) شد جهل یا فراموشی آنان، اصل نصب حضرت بوده است که این نکته را جواب صحابه مانند بشیر بن سعد تأیید می‌کند. وقتی که حضرت با یادآورذی اولویت و مسئله نص خواستار بیعت با خودش می‌شود، آنان جواب می‌دهند که اگر این مسئله را زودتر و پیش از بیعت با ابوبکر به ما یادآور می‌شدی، دو نفر هم پیدا نمی‌شد که درباره تو اختلاف کنند. [۶۲] این جواب نیز در صفحات پیشین به تفصیل گذشت.

۹. جلوگیری از شیوع نظریه "نص": پیامبر اسلام (ص) در جریان و حوادث مختلف مانند غدیرخم بر امامت و خلافت حضرت علی (ع) نص و تأکید کرده بود، لکن مخالفان حکومت حضرت و آنانی که حکومت را برای خودشان در نظر گرفته بودند، از همان زمان‌ها درصدد جلوگیری از شیوع و رسمیت یافتن مسئله نص و انتصاب حضرت علی (ع) به امامت و حکومت برآمده بودند، نمونه بارز آن جلوگیری از نوشتن وصیت پیامبر اعظم (ص) درباره حکومت بود که شرح آن در صفحات پیشین در ذیل حدیث قلم و دوات گذشت. وقتی به هر علتی زمام حکومت و قدرت به دست مخالفان حضرت و در واقع مخالف اصل نصب افتاد، روشن است آنان به هر نحو ممکن در صدد تضعیف نظریه فوق و یا توجیه آن به منظور مقابله با بحران مشروعیت حکومت خود بر خواهند آمد. یکی از این راهکارها اجبار مردم و صحابه به بیعت با خلیفه سقیفه است که تفصیل آن در تاریخ ثبت شده است. در سایه چنین جوی بود که طرفداران اصل نصب و یا آگاهان از آن جرئت ابراز آن - چه رسد به تبلیغ آن - را نداشتند و این مسئله نه در تأیید و صدق یک نظریه بلکه در شیوع آن تأثیرگذار خواهد بود. شاهد دیگر بر این مطلب فراموشی یا بی‌توجهی به روز و حادثه غدیر در خلافت سه خلیفه اول بود که یاد و زنده کردن آن با مصالح حکومت‌های وقت ناسازگار بود، اما بعد از امامت حضرت علی (ع) آن حضرت به این مسئله اهتمام خاص داشت.

۱۰. قرائت سکولار از نص: یک عامل دیگری که موجب دوری مردم از اصل نصب پیامبر (ص) و روی آوردن آنان به خلافت ابوبکر شد، قرائت دنیوی و به اصطلاح سکولار از نصوص نبوی در حوزه دنیاست. آنان و به تعبیر دقیق بعض صحابه روایات و نصوص پیامبر (ص) در حوزه دین را به عنوان وحی آسمانی پذیرا بودند، اما در قلمرو دنیا این اعتقاد را داشتند که خودشان در عمل به این نصوص آزاد و مختارند، از این‌رو با وجود علم به نصوص امامت و خلافت حضرت علی (ع) به همین علت از التزام به آن اجتناب و گزینه دیگری را انتخاب کردند [۶۳].

۱۱. حذف علی (ع) به بهانه‌های واهی: حضرت علی (ع) با وجود اینکه بعد از رحلت پیامبر اعظم (ص) در سنین جوانی "۳۳ ساله" بود، لکن بر حسب نصوص متعدد خود را سزاوار و یگانه فرد لایق و احق به حکومت می‌دانست، این نکته مورد اذعان مخالفان حکومت وی نیز قرار گرفته است. اینجا این سؤال مطرح می‌شود پس چرا مردم و به تعبیر دقیق سردمداران امور از انتخاب حضرت روی برگردانده و گزینه ابوبکر را تعیین نمودند؟ با نیم نگاهی به تاریخ روشن می‌شود که مخالفان حضرت و در رأس آنها عمر به بهانه‌های مختلفی دست زدند که مهم‌ترین آنها عبارتند از: الف. جوانی ب. اهل مزاح بودن ج. عدم حمایت اعراب از حضرت د. حب قبیله خود. با تأمل در دلایل خلیفه دوم معلوم می‌شود هیچ‌کدام از آنها نمی‌تواند توجیه‌کننده عمل وی در حذف حضرت علی (ع) با اعتراف به شخصیت بی‌نظیر حضرت گردد، بلکه بر همه مسلمانان صدر اسلام اعم از مهاجر و انصار لازم بود که زمام حکومت را هم بنابر شخصیت منحصره حضرت و هم نصوص پیامبر (ص)، به حضرت تحویل داده و در رکاب آن ضرت در پایداری اسلام قدم بر می‌داشتند. حاصل آنکه رویکرد یا روی‌گردانی مردم از حکومت یا حاکمی هر چند می‌تواند بستر حکومتی را فراهم یا آن را ساقط گرداند، اما بر صدق، قانونیت، حقانیت و مشروعیت الهی آن نفیاً و اثباتاً دلالت نمی‌کند و این گفتار قدما که:" الناس‏ على‏ دين‏ ملوكهم‏‏ ‏‏‏" هر چند کلیت ندارد، اما به نظر می‌رسد که غلبه داشته باشد[۶۴].

پرسش‌های وابسته

منابع

پانویس

  1. مجموعه آثار شهید مطهری، ۴/ ۸۷۱؛ کشف المراد، ۳۸۸؛ کلم الطیب، ۳۲۹؛ الالهیات، ۱/ ۵۲۹.
  2. ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنزِيرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّيَةُ وَالنَّطِيحَةُ وَمَا أَكَلَ السَّبُعُ إِلاَّ مَا ذَكَّيْتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَأَن تَسْتَقْسِمُواْ بِالأَزْلامِ ذَلِكُمْ فِسْقٌ الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن دِينِكُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلامَ دِينًا فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لِّإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ؛ سوره مائده، ۳.
  3. ﴿ وَإِذَا جَاءَتْهُمْ آيَةٌ قَالُواْ لَن نُّؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتَى مِثْلَ مَا أُوتِيَ رُسُلُ اللَّهِ اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ أَجْرَمُواْ صَغَارٌ عِندَ اللَّهِ وَعَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا كَانُواْ يَمْكُرُونَ ؛ سوره انعام، آیه ۱۲۴.
  4. ﴿ وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاء وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ ؛ سوره قصص، آیه ۶۸؛ کشف المراد، ۳۹۰؛ راهبرد اهل سنت به مسألة امامت، ۱۸۵؛ مجموعه آثار، ۴/ ۸۶۴؛ الالهیات، ۱/ ۵۳۷.
  5. ﴿قُلْ هَلْ مِن شُرَكَائِكُم مَّن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ يَهِدِّيَ إِلاَّ أَن يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ؛ سوره یونس، آیه ۳۵؛ کشف المراد، ۳۹۲؛ الفوائد البهیه فی شرح عقائد الامامیة، ۲/ ۷۴؛ انیس الموحدین، ۱۱۵.
  6. کشف المراد، ۳۹۱؛ مجموعه آثار، ۴/ ۸۷۵؛ الفوائد البهیة، ۲/ ۷۶.
  7. کلم الطیب، ۴۷۱؛ پیام قرآن، ۹/ ۳۹۳- ۱۷۶.
  8. اسرار الامامه، ۲۵۰؛ پیام قرآن، ۹/ ۱۰۵- ۶.
  9. فرهنگ شیعه، ص ۲۴۳ ـ ۲۴۴.
  10. ابن قبه رازی رازی، الانصاف، ص۶۷-۶۸.
  11. ابن قبه رازی رازی، الانصاف، ص۶۸.
  12. «جایگاهتان آتش (دوزخ) است، همان (دوزخ) یار شماست» سوره حدید، آیه ۱۵.
  13. ابن قبه رازی رازی، الانصاف، ص۶۸-۶۹.
  14. ابن قبه رازی رازی، الانصاف، ص۶۹.
  15. میرزایی، عباس، ابن قبه رازی، ص۱۷۵-۱۷۸.
  16. «أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي». درباره این حدیث در منابع حدیثی اهل سنت، ر. ک: سلیمان بن داوود طیالسی، مسند، ص۲۸؛ عبدالرزاق صنعانی، المصنف، ج۵ ص۴۰۶؛ عبدالله بن زبیر حمیدی، المسند، ج۱، ص۳۸؛ ابن‌جعد، مسند، ص۳۰۱؛ ابی‌شیبه، المصنف، ج۷، ص۴۹۶؛ ابن راهویه، مسند، ج۵، ص۳۷؛ احمد بن ابراهیم دروقی، مسند سعد بن ابی‌وقاص، ص۵۱. درباره این حدیث در منابع امامیه، ر. ک: ابراهیم بن محمد ثقفی، الغارات، ج۱، ص۶۲؛ محمد بن سلیمان کوفی، مناقب الإمام امیرالمؤمنین، ص۳۳۴.
  17. ابن قبه رازی رازی، الانصاف، ص۷۵.
  18. میرزایی، عباس، ابن قبه رازی، ص۱۸۵-.
  19. ابوالحسن اشعری، الأبانه، صص ۱۴۵ و ۱۲۶؛ ابن حزم، الفصل، ج۳، ص ۱۵؛ شرح المواقف، ج۸، صص ۳۸۶ و ۳۸۵؛ شرح المقاصد، ج۳، ص ۴۹۱؛ ابکار الأفکار فی اصول الدین، ج۳، ص ۴۲۸؛ شیخ الأزهر سلیم بشری.
  20. «و اگر به وسيلۀ مشورت زمام امور را به دست گرفتى، اين چگونه شورايى است كه افراد طرف مشورت غايب بودند» شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۱، ص ۱۳۲؛ السقیفه و فدک، ص۷۰.
  21. «به درخت [نبوت] احتجاج كردند، و ميوه آن را ضايع نمودند» نهج‌البلاغه، خطبه ۶۸، نامه ۲۸؛ شرح نهج-البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۲، ص ۲۵ و ج ۱۷، ص ۱۶۴.
  22. «بيعت شما با من حادثه ناگهانى نبود» نهج‌البلاغه، نامه ۱۳۶.
  23. " أَنَا أَحَقُ‏ بِهَذَا الْأَمْرِ مِنْكُمْ‏ لَا أُبَايِعُكُمْ‏ وَ أَنْتُمْ‏ أَوْلَى‏ بِالْبَيْعَةِ لِي‏ أَخَذْتُمْ هَذَا الْأَمْرَ مِنَ الْأَنْصَارِ وَ احْتَجَجْتُمْ عَلَيْهِمْ بِالْقَرَابَةِ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فَأَعْطَوْكُمُ الْمَقَادَةَ وَ سَلَّمُوا إِلَيْكُمُ الْإِمَارَةَ وَ أَنَا أَحْتَجُّ عَلَيْكُمْ بِمِثْلِ مَا احْتَجَجْتُمْ بِهِ عَلَى الْأَنْصَارِ فَأَنْصِفُونَا إِنْ كُنْتُمْ تَخَافُونَ اللَّهَ مِنْ أَنْفُسِكُمْ وَ اعْرِفُوا لَنَا مِنَ الْأَمْرِ مِثْلَ مَا عَرَفَتِ الْأَنْصَارُ لَكُمْ وَ إِلَّا فَبُوءُوا بِالظُّلْمِ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُون‏‏‏"؛ السقیفه و فدک، ص ۶۰؛ شرح نهج‌البلاغه، ج۶، ص ۱۱؛ الأمامة السیاسة، ج۱، ص ۲۸.
  24. «فقال عمر: انک لست متروکا حتی تبایع». (السقیفه و فدک، ص ۶۰).
  25. " احْلِبْ يَا عُمَرُ حَلْباً لَكَ‏ شَطْرُهُ‏ اشْدُدْ لَهُ‏ الْيَوْمَ‏ أَمْرَهُ‏ لِيَرُدَّ عَلَيْكَ‏ غَدا‏‏‏"؛ السقیفه و فدک،، ص ۶۱؛ الأمامة السیاسة، ج۱، ص ۲۹.
  26. «یا معشر المهاجرین الله الله لاتخرجوا سلطان محمد عن داره و بیته الی بیوتکم و دورکم و لاتدفعوا اهله عن مقامه فی الناس و حقه. فوالله یا معشر المهاجرین لنحن أحق بهذالأمر منکم». (السقیفه و فدک، ص ۶۱).
  27. «از هوى و هوس پيروى مكنيد كه در اين صورت بيش از پيش از حقيقت دور گشته»؛ السقیفه و فدک، ص ۶۱.
  28. " ان بيعتي كانت فلتة وقى اللّه شرها، و خشيت الفتنة ‏‏‏"؛ شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۱، ص ۱۳۲؛ السقیفه و فدک، ص۷۰.
  29. سیره ابن‌هشام، ج۴، ص ۳۰۸؛ شرح نهج‌البلاغه ابن‌ابی‌الحدید، ج۲، ص ۲۵ و ج۱۷، ص ۱۶۴.
  30. «قال ابوبکر: فنحن الأمراء و انتم الوزراء لاتفتون بمشورة و لا نقضی دونکم الأمور... قال عمر: و الله لاترضی العرب ان یؤمّروکم و نبیها من غیرکم...». (تاریخ طبری، ج۲، ص ۵۱۵؛ تاریخ کامل، ج۲، ص ۳۲۵).
  31. «و الله لئن ولیتها الخزرج علیکم مرة لا زالت لهم علیکم بذلک الفضیلة و لاجعلوا لکم معهم فیها نصیباً ابدا، فقوموا فبایعوا ابابکر»؛ تاریخ طبری، ج۲، ص ۵۱۵؛ تاریخ کامل، ج۲، ص ۳۲۵.
  32. «فلما رأی بشیربن سعد الخزرجی ما اجتمعت علیه الأنصار من تأمیر سعدبن عبادة و کان حاسداً له و کان من سادة الخزرج قام فقال... و لما رأت الأرس ان رئیساً من رؤساء الخزرج قد بایع قام اسید بن حضیر و هو رئیس الأوس فبایع حسد السعید ایضاً». (السقیفه و فدک، ص ۵۹).
  33. شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۲، ص ۵۶؛ السقیفه و فدک، صص ۳۸ و ۷۰ - ۷۲؛ تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۲۶؛ الأمامة السیاسة، ص ۱۲.
  34. شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۱، ص ۲۱۹؛ السقیفه و فدک، ص۴۶.
  35. کتاب سلیم بن قیس، ص ۱۵۸.
  36. کتاب سلیم بن قیس، ص ۱۵۸.
  37. «عموم مهاجرين و اكثر انصار شك نداشتند كه علی خليفه بعد از پيامبر است» الأخبار الموفیات، ص ۵۸۰؛ شرح نهج البلاغه، ج۶، ص ۲۱.
  38. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص ۱۲۴، باب فی سقیفه.
  39. اسد الغابة، ج۳، ص ۳۲۹؛ تاریخ کامل، ج۲، ص ۳۲؛ مروج الذهب، ج۲، ص ۳۱۶.
  40. الأخبار الموفیات، ص ۵۸۰؛ شرح نهج‌البلاغه، ج۶، ص ۲۱.
  41. نقل از موسوعة الامام علی، ج ۳، ص ۳۴ و نیز؛ عبدالله مامقانی، تنقیح المقال، ج۱، ص ۱۹۸؛ ابن‌عبدریه، العقد الفرید، ج۴، ص ۲۴۷؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص ۱۲۴.
  42. مقدمة فی تاریخ الأسلام، ص ۴۸.
  43. ابوحاتم رازی، کتاب الزینة، ص ۲۵۹.
  44. کنزالعمال، ج۴، ص ۸، ح ۹۲۲۳.
  45. «با رسول خدا ص بيعت كرديم كه در نصيحت و تذكر خيرخواهانه مسلمانان كوتاهى نكنيم، على را پيشواى خويش بدانيم و او را دوست بداريم» کتاب سلیم، صص ۱۵۶ و ۱۵۹؛ ابن‌جوری، صفوة الصفوة، ج۱، ص ۲۱۵؛ معالم التزیل، حاشیه خازن، ج۵، ص ۱۸۷؛ الشیعة فی المیزان، ج۱، صص ۶۰ و ۱۹۶.
  46. شرح ‌نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۱۲، ص ۵۳.
  47. شرح ‌نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۱۲، ص ۸۰.
  48. المعیار و الموازنة، ص ۵۴.
  49. شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۱، صص ۹۹ - ۱۴۳.
  50. شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۱، ص ۱۴۹.
  51. شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۱، ص ۱۵۰.
  52. " أَيَّتُهَا الْأُمَّةُ الْمُتَحَيِّرَةُ بَعْدَ نَبِيِّهَا أَمَ وَ اللَّهِ لَوْ قَدَّمْتُمْ مَنْ قَدَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَخَّرْتُمْ مَنْ أَخَّرَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مَا عَالَ وَلِيُّ اللَّهِ وَ لَا طَاشَ سَهْمٌ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ وَ لَا تَنَازَعَتْ هَذِهِ الْأُمَّةُ فِي شَيْ‏ءٍ بَعْدَ نَبِيِّهَا‏ ‏‏‏"؛ تاریخ یعقوبی، ج۱، ص ۱۲۰؛ و با ترجمه فارسی، ج۲، ص ۶۶؛ شرح‌الأخبار، ج۲، ص ۵۰۰؛ نثرالدرر، ج۲، ص ۱۷۷؛ کتاب سلیم، ص ۱۵۶؛ بحار، ج۲۷، صص ۳۱۹ و ۳۲۰.
  53. ر.ک: متقی، کنزالعمال، ج۷، ص۳۰۵، چاپ حیدرآباد و ج۱۳، ص ۱۱۹؛ شرح نهج‌البلاغه ابن‌ابی‌الحدید، ج۹، ص ۱۶۹.
  54. اسد الغابة، ج۵، ص ۲۸۷؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص ۱۲۰؛ کنزالعمال، ج۷، ص ۳۰۵؛ شرح نهج‌البلاغه، ج۹، ص ۱۶۹.
  55. «اگر امر كنى با شمشيرم مى‏زنم و اگر امر كنى خوددارى مى‏‌كنم. على (ع) فرمود: خوددارى كن» کتاب سلیم بن قیس، ص ۱۵۶.
  56. «لو أجد علی قریش انصاراً لقاتلتُهم کقتالی ایاهم مع النبی یوم بدر»، (مروج الذهب، ج۱، ص ۳۱۰، باب الثورة علی عثمان).
  57. شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۵۷؛ مروج الذهب، ج۲، ص۳۶۱؛ تاریخ کامل، ج۳، ص۷۱.
  58. «اى گروه قريش! حال كه اين خلافت را از خاندان پيامبرتان مى‌گيريد و گاه به اين و گاه به آن مى‌دهيد، من مطمئن نيستم كه خداوند، آن را از شما نگيرد و در اختيار غير شما نگذارد، همان‌گونه كه شما از شايستگانِ آن گرفتيد و در اختيار ناشايستگان نهاديد» مروج الذهب، ج۱، ص ۳۱۰، باب الثورة علی عثمان.
  59. شواهد التنزیل، ج۱، ص ۲۵۷؛ الشیعه فی المیزان، ج۱، ص ۶۳.
  60. شرح نهج‌البلاغه، ج۳، ص ۱۸۱؛ المعیار و الموازنة، ص ۱۳۰؛ وقعة صفین، ص ۱۰۳.
  61. ر.ک: رضوانی، امام‌شناسی، ج۲، ص ۳۹.
  62. ر.ک: السقیفه و فدک، ص ۶۱.
  63. ر.ک: المراجعات، نامه ۱۷.
  64. قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت، ص۲۶۵ - ۲۸۳.