شعب ابیطالب: تفاوت میان نسخهها
جز (جایگزینی متن - 'رقت بار' به 'رقتبار') |
|||
خط ۷۱: | خط ۷۱: | ||
فشار و [[سختگیری]] به حدی رسید که ناله جگرخراش [[فرزندان]] [[بنیهاشم]] به گوش سنگدلان [[مکه]] میرسید؛ ولی در دلشان چندان تأثیر نمیکرد. [[جوانان]] و مردان با خوردن یک دانه خرما در شبانه [[روز]] [[زندگی]] میکردند. گاهی یک دانه خرما را دو نیم میکردند. عمال [[سران قریش]]، در همین ماهها با آزارشان، فشار [[اقتصادی]] آنان را به گونهای فراهم میکردند؛ زیرا غالباً بر سر بساطها و فروشگاهها حاضر میشدند و هر موقع [[مسلمانها]] میخواستند چیزی بخرند، فوراً آن را به قیمت گرانتری میخریدند و از این راه [[قدرت]] خرید را از آنان سلب میکردند. | فشار و [[سختگیری]] به حدی رسید که ناله جگرخراش [[فرزندان]] [[بنیهاشم]] به گوش سنگدلان [[مکه]] میرسید؛ ولی در دلشان چندان تأثیر نمیکرد. [[جوانان]] و مردان با خوردن یک دانه خرما در شبانه [[روز]] [[زندگی]] میکردند. گاهی یک دانه خرما را دو نیم میکردند. عمال [[سران قریش]]، در همین ماهها با آزارشان، فشار [[اقتصادی]] آنان را به گونهای فراهم میکردند؛ زیرا غالباً بر سر بساطها و فروشگاهها حاضر میشدند و هر موقع [[مسلمانها]] میخواستند چیزی بخرند، فوراً آن را به قیمت گرانتری میخریدند و از این راه [[قدرت]] خرید را از آنان سلب میکردند. | ||
در این میان، [[ابولهب]] پافشاری بیشتری میکرد. او در میان بازار فریاد میکشید و میگفت: [[مردم]]! قیمت اجناس را بالا ببرید تا از [[پیروان]] محمد قدرت خرید را بگیرید. وضع | در این میان، [[ابولهب]] پافشاری بیشتری میکرد. او در میان بازار فریاد میکشید و میگفت: [[مردم]]! قیمت اجناس را بالا ببرید تا از [[پیروان]] محمد قدرت خرید را بگیرید. وضع رقتبار بنیهاشم در شعب و فشار [[گرسنگی]] به حدی رسیده بود که سعد وقاص میگوید: شبی از میان دره بیرون آمدم، در حالی که نزدیک بود تمام قوا را از دست بدهم. ناگهان پوست خشکیده شتری را دیدم، آن را برداشتم و شستم و سوزاندم و کوبیدم، بعد با آب مختصری خمیر کرده و از این طریق سه روز به سر بردم<ref>فروغ ابدیت، ج۱، ص۳۴۳.</ref>. | ||
وقتی کار گرسنگی و [[سختی]] بالا گرفت، [[خدای متعال]] به پیامبر{{صل}} [[وحی]] کرد که به موریانه [[فرمان]] داده تا آن [[عهدنامه]] را بخورد و خطوط آن را محو کند و سپس [[جبرئیل]] این خبر را به [[رسول خدا]]{{صل}} [[ابلاغ]] کرد، [[پیامبر]] این مطلب را با [[ابوطالب]] در میان نهاد و ابوطالب به سوی [[کفار]] رفت و به آنها گفت: [[خداوند]] به محمد{{صل}} خبر داده که موریانه خطوط آن [[عهدنامه]] شما را خورده و هیچ از آن باقی نگذاشته است مگر [[نام خدا]] و بس. اکنون این [[پیمان]] [[نامه]] داور میان ما باشد، به سراغ آن بروید. پس نامه را آوردند و پیش از گشودن آن، به ابوطالب گفتند: آیا هنگام آن شده است که به [[راستی]] شما از دردسری که برای ما و خودتان پدید آوردید برگردید؟ او گفت: من پیشنهادی برای شما آوردهام که هم برای ما عادلانه است هم برای شما، [[برادر]] زادهام به من گزارش داده و [[دروغ]] هم نگفته که به راستی خداوند؛ جانوری بر سر نامه شما فرستاد و هیچ کلمهای از نوشتههای آن بر جای نگذاشته مگر نام خدا را، پس اگر چنان باشد که او میگوید شما از راهی که در پیش گرفتهاید برگردید و به هوش آیید، که به [[خدا]] قسم ما او را [[تسلیم]] نخواهیم کرد، اگر سخن او دروغ بود ما او را به دست شما تحویل میدهیم، خواستید او را میکشید! گفتند: ما به این [[رضایت]] میدهیم. پس نامه را گشودند و دیدند همان گونه است که پیامبر{{صل}} گفته، پس گفتند: این جادوی برادر زادهات است و پس از آن باز بر [[ستم]] و [[دشمنی]] خویش افزودند<ref>ترجمه الغدیر، ج۱۴، ص۳۰۹؛ قصص الأنبیاء، ص۶۷۱.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۱۰۰.</ref>. | وقتی کار گرسنگی و [[سختی]] بالا گرفت، [[خدای متعال]] به پیامبر{{صل}} [[وحی]] کرد که به موریانه [[فرمان]] داده تا آن [[عهدنامه]] را بخورد و خطوط آن را محو کند و سپس [[جبرئیل]] این خبر را به [[رسول خدا]]{{صل}} [[ابلاغ]] کرد، [[پیامبر]] این مطلب را با [[ابوطالب]] در میان نهاد و ابوطالب به سوی [[کفار]] رفت و به آنها گفت: [[خداوند]] به محمد{{صل}} خبر داده که موریانه خطوط آن [[عهدنامه]] شما را خورده و هیچ از آن باقی نگذاشته است مگر [[نام خدا]] و بس. اکنون این [[پیمان]] [[نامه]] داور میان ما باشد، به سراغ آن بروید. پس نامه را آوردند و پیش از گشودن آن، به ابوطالب گفتند: آیا هنگام آن شده است که به [[راستی]] شما از دردسری که برای ما و خودتان پدید آوردید برگردید؟ او گفت: من پیشنهادی برای شما آوردهام که هم برای ما عادلانه است هم برای شما، [[برادر]] زادهام به من گزارش داده و [[دروغ]] هم نگفته که به راستی خداوند؛ جانوری بر سر نامه شما فرستاد و هیچ کلمهای از نوشتههای آن بر جای نگذاشته مگر نام خدا را، پس اگر چنان باشد که او میگوید شما از راهی که در پیش گرفتهاید برگردید و به هوش آیید، که به [[خدا]] قسم ما او را [[تسلیم]] نخواهیم کرد، اگر سخن او دروغ بود ما او را به دست شما تحویل میدهیم، خواستید او را میکشید! گفتند: ما به این [[رضایت]] میدهیم. پس نامه را گشودند و دیدند همان گونه است که پیامبر{{صل}} گفته، پس گفتند: این جادوی برادر زادهات است و پس از آن باز بر [[ستم]] و [[دشمنی]] خویش افزودند<ref>ترجمه الغدیر، ج۱۴، ص۳۰۹؛ قصص الأنبیاء، ص۶۷۱.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۱۰۰.</ref>. |
نسخهٔ ۵ مهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۰۱:۰۸
معناشناسی
"شعب" در لغت به معنای شکاف میان کوه و جمع آن شعاب است[۱]. گاهی به شکاف میان دو کوه نیز شعب گفته میشود[۲].[۳]
موقعیت جغرافیایی شعب ابیطالب
شهر مکه به دلیل کوهستانی بودن، از شعاب متعددی برخوردار است. هر یک از این شعبها به نام طایفهای که در آن ساکن بودند نامگذاری شدهاند؛ شعب ابیطالب یکی از این شعاب است. نقل است قصی بن کلاب پس از سلطه بر مکه، هر خاندانی از قریش را در جایی سکونت داد. او وجه کعبه را که شامل شعب ابیطالب به سمت "معلاة" مکه بود برای خاندان خود و فرزندان عبدمناف و عبدالدار برگزید. از آنجا که این شعب در حد فاصل کوه ابوقبیس و کوه خندمه قرار دارد و به کعبه نزدیک است، بهترین نقطه مکه است[۴]. شعب مزبور پس از مرگ قصی در اختیار خاندان بنیهاشم قرار گرفت و آنان خانههای خود را در آنجا ساختند[۵]. در زمان عبدالمطلب، این شعب میان فرزندان عبدالمطلب تقسیم گردید و سهم عبدالله به فرزندش رسول خدا(ص) بخشیده شد[۶].
این شعب در دورههای مختلف به نامهای گوناگونی چون شعب بنیهاشم، شعب ابیطالب، شعب علی بن ابیطالب و شعب ابییوسف نامیده شده است و امروزه به شعب علی(ع) شهرت دارد[۷]. چهرههای برجسته خاندان بنیهاشم در این شعب به دنیا آمده و در آنجا زندگی کردهاند[۸].
این شعب، محل تولد خاتم انبیا(ص) و حضرت زهرا(س) و خانه خدیجه(س) نیز در همین دره قرار داشته است[۹].[۱۰]
علل محاصره شعب ابیطالب
ناکامی قریش در محدود کردن نفوذ رو به گسترش مسلمان در میان جوانان قریش و بازگرداندن مهاجران حبشه به مکه و خطر ایجاد پایگاهی خارج از قدرت سیاسی قریش در آنجا، آنان را به اتخاذ راه حلی جدید کشاند و آن اندیشه قتل پیامبر(ص) بود[۱۱]. مشرکان از ابوطالب خواستند تا دو برابر دیه قتل آن حضرت را دریافت کند تا فردی غیر قریشی، محمد(ص) را به قتل برساند[۱۲].
ابوطالب ـ عموی پیامبر(ص) ـ با شهامت و قاطعیت به این اقدام آنها اعتراض کرد و اشعاری مبنی بر حمایت از رسول خدا(ص) سرود[۱۳]. وی پس از مشورت با پیغمبر(ص) تصمیم گرفت برای سهولت در مراقبت از جان ایشان، بنیهاشم و بنیمطلب را در شعب ابیطالب گرد آورد[۱۴]. از آنجا که قتل پیامبر(ص) بدون جلب رضایت حامیان او به معنای جاری ساختن خون در مکه بود[۱۵]، مشرکان به ناچار پس از اجتماع در دارالندوه ـ محل شورای قریش ـ تصمیم گرفتند، بنیهاشم و بنیمطلب را در محاصره کامل اقتصادی ـ اجتماعی قرار دهند تا شاید بدین وسیله آنان را مجبور به تسلیم پیامبر(ص) کنند[۱۶]؛ زیرا مردم مکه، قدرت سیاسی متمرکزی نداشتند و هر عشیره به طور جداگانه، زعامت سیاسی، اقتصادی و اجتماعی خویش را در اختیار داشت. بنابراین قطع روابط اقتصادی ـ اجتماعی، نهایت اعمال قدرت آنان برای تحت فشار قرار دادن بنیهاشم بود. در جریان محاصره شعب، همه بنیهاشم و بنیمطلب به جز ابولهب[۱۷] و ابوسفیان بن حارث[۱۸] حضور داشتند. مفاد عهدنامه بدین قرار بود:
- هیچکس حق داد و ستد با بنیهاشم را ندارد؛
- هیچکس حق زن دادن یا زن گرفتن از بنیهاشم را ندارد؛
- پیماننامه فقط در صورتی ملغی خواهد شد که محمد(ص) را برای کشتن به آنان تسلیم کنند[۱۹].
پس از آنکه "منصور بن عکرمة بن عامر" عهدنامه را نوشت[۲۰]، هشتاد نفر از بزرگان قریش بر آن مهر تأیید زدند و آن را در کعبه آویختند[۲۱].
مدت اقامت در شعب، سه سال و شرایط حاکم بر آن بسیار سخت و طاقتفرسا بود؛ آن چنان که صدای ضجه کودکان از بیرون آن شنیده میشد[۲۲]، زیرا هر نوع طعامی را حتی اگر از ناحیه مسافران غریبه در بازارهای مکه عرضه میشد، به سرعت با قیمت بیشتر میخریدند تا مانع رسیدن آن به بنیهاشم شوند[۲۳].
ابوطالب شبها پیامبر(ص) را در بستر خویش، علی(ع)[۲۴] و گاه کسانی از بنیهاشم میخوابانید[۲۵]؛ زیرا قریش مصمم به قتل پیامبر(ص) بود[۲۶].
آنان تنها در ماههای حرام (موسم حج) میتوانستند از شعب خارج شوند[۲۷]. تنها چند نفر همچون: "هاشم بن عمرو"[۲۸]، "ابوالعاص بن ربیع، داماد پیامبر(ص)"[۲۹] "حکیم بن حزام، برادرزاده خدیجه"[۳۰] و گاه علی(ع)[۳۱] شبانگاه مقداری گندم و خرما بر شتر بار میکردند و زمانی که شتر، نزدیک شعب میرسید، آن را رها میکردند و به درون شعب میفرستادند.
"ابوجهل"، "عاص بن وائل"، "نضر بن حارث" و "عقبة بن ابی معیط" نگهبانان شعب بودند تا مبادا کسی برای بنیهاشم آذوقه بفرستد[۳۲]. گاه میان اینان و افرادی از بنیهاشم که قصد داشتند آذوقه به شعب وارد کنند، نزاع در میگرفت؛ امّا افرادی مانند: "ابوالبختری" ـ از همپیمانان قریش علیه بنیهاشم ـ بر فرزندان بنیهاشم رحم میکرد و به نزاع خاتمه میداد[۳۳]. در طول مدت اقامت در شعب، تمام دارایی و اموال خدیجه و ابوطالب مصرف شد[۳۴] و محاصره شدگان به سختی روزگار میگذراندند. به احتمال قوی، شرایط سخت آنجا، باعث مرگ آن دو نفر شد که چندی پس از خروج از شعب رخ داد[۳۵].
برخی امضاکنندگان معاهده تحریم، از شرایط سخت بنیهاشم در شعب ناخشنود بودند؛ اما دلایل مهمتری، آنان را از نقض آن باز میداشت[۳۶].
زمان و مدت تحصن
محاصره از اوایل محرم سال هفتم هجری شروع شد و بنا بر قول مشهور، سه سال طول کشید[۳۷]. در این مدت، قریش سعی میکرد تا با دادن وعدههای مالی، حضرت را از ادامه راه الهیاش و بدگویی نسبت به بتها منصرف کند؛ اما رسول خدا(ص) نپذیرفت. سپس پیشنهاد کردند که یک سال، تو خدایان ما را بپرست و یک سال نیز ما خدای تو را میپرستیم. این سخنان، نزول آیات سوره کافرون را در پی داشت[۳۸].[۳۹]
دلایل پایان یافتن پیماننامه قریش
- اکثر مؤرخان همچون: یعقوبی و ابنسعد، خورده شدن صحیفه به وسیله موریانه را دلیل نقض محاصره میدانند. قریشیها پس از آگاهی از صدق گفتار پیامبر(ص) نه تنها ایمان نیاوردند؛ بلکه او را ساحر خواندند و بر دشمنی راسختر شدند[۴۰]؛ زیرا بسیاری از امضاکنندگان این معاهده جزء کشتهدادگان در جنگ بدر بودند و این، قطعیترین دلیل بر نادیدهگرفتن این معجزه است[۴۱].
- سه سال، رنج و گرسنگی بنیهاشم، احساسات اهل مکه و سرزنش آنان را بر ضد اقدامات قریش برانگیخت؛ از اینرو بر آن شدند که با نقض معاهده به این وضعیت خاتمه دهند. در واقع، آه و نالههای فرزندان بنیهاشم دل برخی از سرشناسان مکه را نرم کرد. آنها تصمیم گرفتند به هر صورتی که شده به این ننگ خاتمه دهند[۴۲].
این جناح با حضور "هشام بن عمر"، "ربیعة بن حارث"، "زهیر بن ابیامیه"، "مطعم بن عدی"، "ابوالبختری"، "عاص بن هشام" و "زمعة بن اسود بن مطلب" شبانگاه، به طور پنهانی به گفتگو و ارزیابی نتایج معاهده پرداختند و مصمم به نقض آن و تحمیل خواستههایشان بر جناح مخالف شدند[۴۳]. آنان با بهرهگیری از زمینههای مطلوب ذهنی مردم عادی مکه ـ که در میان آنان خویشاوندان بنیهاشم بسیار بودند ـ مسلحانه به سوی شعب رفتند و بنیهاشم را به ترک آنجا فرا خواندند. جناح "ابوجهل" نیز که قدرت کمتری داشت، به نقض معاهده گردن نهاد[۴۴]. تاریخ نقض معاهده را رجب سال دهم بعثت ذکر کردهاند[۴۵].[۴۶]
مظلومیت پیامبر(ص) در سختیهای شعب
درخت صبور مقاومت ریشه در عمق تلاشها و تحمل رنجها و سختیها دارد. قایق صبر زمانی بر ساحل پیروزی پهلو میگیرد که امواج شکننده را بشکافد و بر روی موج بلا خود را نگه دارد. اسلام نوپای رسول اکرم(ص) قایقی بود که وقتی کفار قریش به اهداف بلندش پی بردند، طوفانی برانگیختند تا قایق مکتب رهایی بخش اسلام را در زیر موجش غرق کنند؛ ولی پیامبر(ص) و ابوطالب و خدیجه و یاران با وفای نبی، رسالت موج شکنی را با الهام از فرهنگ قرآن به خوبی پیاده کردند، نه تنها غرق نشدند بلکه طوفان مشرکین قریش را مهار کرده و برای همیشه خواباندند و شعب یکی از امواج سخت و عقبه وصف ناپذیر تاریخ صدر اسلام است.
وقتی که قریش دیدند کار محمد بالا گرفته روز به روز بر افراد مسلمین افزوده میشود از طرفی در حبشه، نزد نجاشی هم تیرشان به سنگ خورد، در دارالندوه نشستند و عهدنامهای نوشتند که با بنیهاشم هم کاسه نشوند و با ایشان سخن نگویند، معامله و خرید و فروش نکنند، به ایشان زن ندهند و زن نگیرند، در یک مجلس اجتماع نکنند، تا محمد را به ایشان واگذارند، آشکارا یا در خلوت او را بکشند. قرارداد به خط منصور بن عکرمه نوشته شد ۴۰ نفر از بزرگان قریش این پیمان را مهر کرده در خانه کعبه آویختند. (بعضی گفتهاند به ام الجلاس خاله ابوجهل سپردند تا خوب حفظ کند). ابوطالب چون مطلع شد بنیهاشم را جمع کرد به ایشان پیشنهاد کرد که باید همه ما در شعب (که بیشتر خانههای بنیهاشم در این دره قرار گرفته بود) دور هم اجتماع کرده و از محمد محافظت نماییم و ایشان چهل نفر بودند که مؤمن و کافرشان در اطاعت و فرمان ابوطالب بودند، به جز ابولهب و ابوسفیان بن حارث برادرزاده ابوطالب که این دو با قریش همدست بودند. همگی در شعب آمده و برای نگاهداری پیامبر(ص) کوشیدند. ابوطالب گفت: اگر خاری به پای محمد اثر گذارد از شما تلافی خواهم کرد. این واقعه در شب اول محرم سال ۷ بعثت بود[۴۷].
در ایامی که بنیهاشم در شعب به سر میبردند به حدی بر ایشان سخت گرفته بودند که نمیتوانستند داخل جمعیت و بازار کردند و ابوجهل و عاص بن وائل و عقبه بن ابی معیط و نضر بن حرث سوار میشدند و در اطراف مکه مواظب راهها بودند که اگر تاجری با آذوقه و خوراکی و مایحتاج زندگی به مکه میآید، به او سفارش میکردند با بنیهاشم معامله نکند و به محله بنیهاشم نرود و اگر از گفته ایشان سرپیچی میکرد اموالش را تاراج میکردند. فقط در موسم حج میتوانستند از شعب بیرون آیند و احتیاجات زندگی را تهیه کنند. در مدت سه سال که در شعب محصور بودند بر بنیهاشم بسیار سخت گذشت، گرسنگیها کشیدند و رنجها بردند.
در این میان نقش خدیجه کبری بعد از حضرت ابوطالب بسیار مهم و کلیدی بود. خدیجه از همه اموالش در راه خدا و حمایت پیامبر اکرم(ص) گذشت تا آنجا که وقتی شعب تمام شد و پیامبر(ص) برای تبلیغ دعوتش خواست به طائف برود، مرکب سواری حتی الاغی هم نداشت و لذا ناچار شد پیاده برود. امیرالمؤمنین در نهج البلاغه میفرماید: در آنجا فرزندانمان از گرسنگی میمردند، زنانمان از گرسنگی پوست میانداختند، تا وقتی که خدیجه به شعب نرفته بود دارایی و ثروت خود را داشت، یهودیان فرصتطلب ناعادلانهترین معاملات را به خدیجه پیشنهاد میکردند تا ثروت را از دستش خارج کنند. مثلاً یک باغ از خدیجه را به قیمت یک بار خرما یا یک بار گندم میخریدند و خدیجه به حسب ضرورت این معاملات را ناچاراً قبول میکرد. همین خدیجه در شعب ابیطالب از تشنگی مشک خشکیدهای را میجوید شاید تشنگیاش برطرف شود. قطعاً اگر پیامبر(ص) اصحاب را در شعب ابیطالب جمع نمیکرد کفار قریش همه را میکشتند.
ابنکثیر مینویسد که ابوطالب در آن ایام محاصره اقتصادی به پیامبر(ص) میفرمود: هر شب در رختخواب خودش بخوابد تا کسانی که قصد سوء داشتند ببینند که پیامبر(ص) در رختخواب ابوطالب است. وقتی مردم به خواب میرفتند یکی از پسران یا برادران یا عموزادگان خود را میفرمود تا بر بستر پیامبر(ص) بخوابد و پیامبر(ص) را میفرمود تا به بستر دیگری برود و آنجا بخوابد.
محاصره اقتصادی پیامبر(ص) با محاصره اقتصادی متداول در عصر حاضر خیلی متفاوت بود؛ زیرا امروزه امکان ایجاد ارتباط یک کشور تحریم شده با دیگر همسایگان بسیار زیاد است و آن کشور فقط از دریافت کالا از کشورهای تحریم کننده محروم میشود و میتواند نیازهای خود را از دیگر کشورها و به انحای مختلف تأمین کند و افکار عمومی جهانی اجازه نخواهد داد که مردمان یک کشور بر اثر تحریمهای اقتصادی از گرسنگی تلف شوند؛ اما تبعیدشدگان شعب ابوطالب از برقراری ارتباط حتی با افرادی که از قریش نبودند نیز محروم بودند. تنها در ماههای حرام بود که میتوانستند به کعبه بیایند و پیامبر(ص) از این ماهها، برای گفتگو و دعوت قبایل عرب که به زیارت میآمدند استفاده میکردند. لکن آنها به هیچ عنوان اجازه حمل مواد غذایی یا حتی وصول مطالبات خود از دیگران را نداشتند، چه رسد به قبول هدیه یا خرید کالا.
از افرادی که به دلیل عواطف انسانی سعی میکرد آذوقهای را به شعب ارسال کند حکیم بن حزام بن خویلد (برادرزاده خدیجه) بود. او نمیتوانست عمه خود را گرسنه ببیند و آسوده باشد؛ زیرا خدیجه بر گردن او حق فراوان داشت. یک بار او شتری را با بار گندم و به همراه غلامش به طرف شعب حرکت داد؛ اما از بد اقبالی با ابوجهل مواجه شد. ابوجهل به این کار او اعتراض کرد و شروع به تهدید نمود که او را نزد قریش رسوا میکند و گفت: وای بر تو ای ابوحزام قسم به لات و عزی از اینجا نمیروی مگر اینکه رسوایت سازم.
در همین هنگام ابوالبختری بر آنان گذشت و ماجرا را شنید رو به ابوجهل کرد و گفت: ابوجهل چرا اجازه نمیدهی این مرد غذایی را به عمهاش برساند؟ ابوجهل گفت: چرا اجازه دهم در حالی که کار او خروج از اتفاق قریش است؟ ابوالبختری گفت: خدیجه مقداری غذا نزد او داشته و اینک آن را به وی برمیگرداند و از سوی دیگر چه ضرری دارد که حکیم مقداری گندم به جماعتی که از همه چیز محرومشان کردهاید برساند؟ ستمگری شما تا این حد رسیده که میخواهید همه را از گرسنگی بکشید؟ این مرد را رها کن.
ابوجهل گفت: بگذار همه بمیرند و به جهنم بروند! اجازه نمیدهم این غذا به دست آنان برسد. ابوالبختری گفت: هرگز درباره قریش چنین گمان نمیکردم، بگذار این غلام دنبال کار خود برود. ابوجهل گفت: اجازه نمیدهم و لذا ابوالبختری با او درگیر شد و او را کتک زد و بعدها قریش حکیم را در صورت تکرار موضوع تهدید به قتل کردند[۴۸].
مسلمانان برای غلبه بر گرسنگی چیزی جز سنگ نمییافتند؛ لذا آن را به شکم خود میبستند تا از درد گرسنگی کاسته شود. هر کدام از آنها نیز کهنهای را یافته و سر خود را با آن بسته بودند تا اندکی سر دردشان تسکین یابد. پیامبر(ص) اول کسی بود که برای تسکین درد گرسنگی سنگ بر شکم خود بست. سه سال تمام را با چنین شرایط و اوضاعی گذراندند، سه سال که غذای این مردم، گیاهان و علفهای کمی بود که در فصل باران میرویید و برای خوردن آن، کسانی که حال وخیمتری داشتند در اولویت بودند[۴۹].
ابوطالب به اتفاق بنیهاشم به حفظ و حراست رسول اکرم(ص) همت گماشت و دو طرف دره را دیدهبان گذاشت و فرزند خود علی را بسیاری از شبها به جای پیامبر(ص) میخواباند و حمزه هم شب با شمشیر از جان پیامبر(ص) نگهبانی میداد. فشار قریش آنچنان شدید شد که پیش خود تصور کردند که ممکن است ابوطالب محمد را به ایشان بسپارد؛ لذا نزد ابوطالب فرستادند که محمد را به ما بسپار تا او را بکشیم و در عوض تو را بر خود سلطان کنیم و همه گونه امور خود را به دست تو بسپاریم[۵۰].
فشار و سختگیری به حدی رسید که ناله جگرخراش فرزندان بنیهاشم به گوش سنگدلان مکه میرسید؛ ولی در دلشان چندان تأثیر نمیکرد. جوانان و مردان با خوردن یک دانه خرما در شبانه روز زندگی میکردند. گاهی یک دانه خرما را دو نیم میکردند. عمال سران قریش، در همین ماهها با آزارشان، فشار اقتصادی آنان را به گونهای فراهم میکردند؛ زیرا غالباً بر سر بساطها و فروشگاهها حاضر میشدند و هر موقع مسلمانها میخواستند چیزی بخرند، فوراً آن را به قیمت گرانتری میخریدند و از این راه قدرت خرید را از آنان سلب میکردند.
در این میان، ابولهب پافشاری بیشتری میکرد. او در میان بازار فریاد میکشید و میگفت: مردم! قیمت اجناس را بالا ببرید تا از پیروان محمد قدرت خرید را بگیرید. وضع رقتبار بنیهاشم در شعب و فشار گرسنگی به حدی رسیده بود که سعد وقاص میگوید: شبی از میان دره بیرون آمدم، در حالی که نزدیک بود تمام قوا را از دست بدهم. ناگهان پوست خشکیده شتری را دیدم، آن را برداشتم و شستم و سوزاندم و کوبیدم، بعد با آب مختصری خمیر کرده و از این طریق سه روز به سر بردم[۵۱].
وقتی کار گرسنگی و سختی بالا گرفت، خدای متعال به پیامبر(ص) وحی کرد که به موریانه فرمان داده تا آن عهدنامه را بخورد و خطوط آن را محو کند و سپس جبرئیل این خبر را به رسول خدا(ص) ابلاغ کرد، پیامبر این مطلب را با ابوطالب در میان نهاد و ابوطالب به سوی کفار رفت و به آنها گفت: خداوند به محمد(ص) خبر داده که موریانه خطوط آن عهدنامه شما را خورده و هیچ از آن باقی نگذاشته است مگر نام خدا و بس. اکنون این پیمان نامه داور میان ما باشد، به سراغ آن بروید. پس نامه را آوردند و پیش از گشودن آن، به ابوطالب گفتند: آیا هنگام آن شده است که به راستی شما از دردسری که برای ما و خودتان پدید آوردید برگردید؟ او گفت: من پیشنهادی برای شما آوردهام که هم برای ما عادلانه است هم برای شما، برادر زادهام به من گزارش داده و دروغ هم نگفته که به راستی خداوند؛ جانوری بر سر نامه شما فرستاد و هیچ کلمهای از نوشتههای آن بر جای نگذاشته مگر نام خدا را، پس اگر چنان باشد که او میگوید شما از راهی که در پیش گرفتهاید برگردید و به هوش آیید، که به خدا قسم ما او را تسلیم نخواهیم کرد، اگر سخن او دروغ بود ما او را به دست شما تحویل میدهیم، خواستید او را میکشید! گفتند: ما به این رضایت میدهیم. پس نامه را گشودند و دیدند همان گونه است که پیامبر(ص) گفته، پس گفتند: این جادوی برادر زادهات است و پس از آن باز بر ستم و دشمنی خویش افزودند[۵۲].[۵۳].
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ جوهری، اسماعیل بن حماد، صحاح، ج۱، ص۱۵۶؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۳۴۷؛ ابن منظور، لسان العرب، ج۱، ص۴۴۹؛ نورالدین علی سمهودی، وفاء الوفاء باخبار دارالمصطفی الهدی، ج۴، ص۹۹.
- ↑ ابنذکریا، ابوالحسن، معجم مقاییس اللغه، ج۳، ص۱۹۲.
- ↑ ابراهیمی، زینب، شعب ابیطالب، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص:۲۳.
- ↑ رسول جعفریان، آثار اسلامی مکه و مدینه، ص۱۴۹.
- ↑ رسول جعفریان، آثار اسلامی مکه و مدینه، ص۱۴۹.
- ↑ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۳۴۷؛ ازرقی، اخبار مکه، ج۲، ص۲۳۳.
- ↑ رسول جعفریان، آثار اسلامی مکه و مدینه، ص۱۵۱.
- ↑ رسول جعفریان، آثار اسلامی مکه و مدینه، ص۱۴۹.
- ↑ رسول جعفریان، آثار اسلامی مکه و مدینه، ص۱۵۱.
- ↑ ابراهیمی، زینب، شعب ابیطالب، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص:۲۳-۲۴.
- ↑ ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۱، ص۴۷۵؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۱.
- ↑ ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۱، ص۴۷۵؛ محمد بن یوسف صالحی، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباده ج۱، ص۱۵۲.
- ↑ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۱.
- ↑ ابن شهر آشوب، المناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۶۳.
- ↑ غلام حسین زرگرینژاد، تاریخ صدر اسلام، ص۲۹۷.
- ↑ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۱.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۵۱؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۲۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۱۶۳.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۸۰۶.
- ↑ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۱۲۵؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۱؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۳۱۱.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۴.
- ↑ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۱.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۱۶۳؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۳۱۵.
- ↑ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۳۱۲.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۶۴؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۳۱۲؛ ابن شهر آشوب، المناقب آل ابیطالب، ج۱، ص۶۴.
- ↑ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۳۱۲؛ ابن شهر آشوب، المناقب آل ابیطالب، ج۱، م ص۶۴.
- ↑ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۳۱۱؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۱.
- ↑ ابن شهر آشوب، المناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۶۵؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۱۶۳.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۵.
- ↑ ابن شهر آشوب، المناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۶۵؛ شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی ج۱، ص۱۲۸.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۵۳؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۵.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۲۵۴.
- ↑ ابن شهر آشوب، المناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۶۴.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۵۴.
- ↑ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۱.
- ↑ کنستان ویرژیل گئورگیو، محمد پیغمبری که باید از نو شناخت، ص۱۳۲-۱۳۳.
- ↑ ابراهیمی، زینب، شعب ابیطالب، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص:۲۴-۲۷.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۵۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۳۳۵؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۱۶۳.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۳۳۷.
- ↑ ابراهیمی، زینب، شعب ابیطالب، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص:۲۷.
- ↑ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۲؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۳-۱۶۴؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۳۱۳؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۴.
- ↑ ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۱، ص۴۸۳-۴۸۵.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۵-۲۳۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۳-۱۶۴.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۵-۲۳۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۴؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۳۱۴.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۵-۲۳۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۴؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۳۱۴.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۴ واحمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۶.
- ↑ ابراهیمی، زینب، شعب ابیطالب، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص:۲۷-۲۸.
- ↑ سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۱، ص۹۸.
- ↑ سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۴، ص۱۸.
- ↑ سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۴، ص۱۲.
- ↑ بحارالانوار، ج۶، ص۵۲۲.
- ↑ فروغ ابدیت، ج۱، ص۳۴۳.
- ↑ ترجمه الغدیر، ج۱۴، ص۳۰۹؛ قصص الأنبیاء، ص۶۷۱.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۱۰۰.