عمر بن سعد بن ابیوقاص: تفاوت میان نسخهها
جز (جایگزینی متن - 'احمدبن' به 'احمد بن') |
(←منابع) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
(یک نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۵۰: | خط ۵۰: | ||
پس از [[شهادت امام حسین]] {{ع}} و در [[غارت]] [[روز عاشورا]]، [[زره]] [[امام]] را عمر بن سعد برای خود برداشت. پس از کشته شدن عمر بن سعد، مختار آن زره را به ابو عمره کیسان [[قاتل]] او بخشید<ref>[[مرضیه محمدزاده|محمدزاده، مرضیه]]، [[دوزخیان جاوید (کتاب)|دوزخیان جاوید]]، ص۱۱۱-۱۲۷؛ [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|فرهنگ عاشورا]]، ص ۳۵۳.</ref>. | پس از [[شهادت امام حسین]] {{ع}} و در [[غارت]] [[روز عاشورا]]، [[زره]] [[امام]] را عمر بن سعد برای خود برداشت. پس از کشته شدن عمر بن سعد، مختار آن زره را به ابو عمره کیسان [[قاتل]] او بخشید<ref>[[مرضیه محمدزاده|محمدزاده، مرضیه]]، [[دوزخیان جاوید (کتاب)|دوزخیان جاوید]]، ص۱۱۱-۱۲۷؛ [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|فرهنگ عاشورا]]، ص ۳۵۳.</ref>. | ||
==[[اغفال]] عمر سعد توسط [[ابن زیاد]]== | |||
یکی از چهرههایی که [[طمع]] [[دنیا]] و [[ریاستطلبی]] او را در [[عذاب]] [[جاودانه]] [[دوزخ]] و [[قهر الهی]] پیاده کرد عمر سعد بود. او فرزند [[سعد وقاص]] بود که میانه خوبی با [[ولایت]] نداشت و برای خود موجودیتی در ردیف [[منزلت امامت]] [[شیعه]] قائل بود، طبق نقل [[ابن حجر]] در کتاب تقریب مینویسد: عمر سعد در [[روز]] [[مرگ]] [[عمر بن خطاب]] متولد شد و مادرش او را به نام عمر اسم گذاشت. | |||
از این نکته [[تاریخی]] [[استنباط]] میشود که فضای [[تربیت]] خانوادگیاش با [[الهام]] از [[غاصبان]] [[حق]] [[خلافت علی]] بوده است. و بر همین منوال شخصیتش شکل گرفته است. نکته مهمی که در [[زندگی]] عمر سعد وجود دارد، از یک طرف قدر و [[منزلت اهل بیت]] بر او روشن است و از طرف دیگر آنگونه [[تربیت خانوادگی]] و [[اجتماعی]] پیدا نکرده بود که نسبت به [[مقام]] و [[ریاست]] بتواند بگذرد و از [[امتحان]] سخت [[مقامپرستی]] سرافراز بیرون آید و لذا ابن زیاد وقتی در [[کوفه]] مستقر شد، به [[جاهطلبی]] عمر سعد پی برد و او را در امر تحقق اهداف شومش به کار گرفت. موضوع از اینجا شروع شد که: [[دیالمه]] به دستب که از شهرهای [[ایران]] و جزء توابع همدان به شمار میرفت [[حمله]] کرده و آنجا را به [[تصرف]] خود درآورده بودند و ابن زیاد ناچار بود که برای [[سرکوب]] و گوشمالی آنان لشکری به آنجا اعزام نماید. بنابراین عمر سعد را با چهار هزار تن سپاهی [[مأمور]] نمود تا به آنجا رفته و غائله را ختم کند و در ضمن [[حکم]] [[حکمرانی]] [[ری]] را هم به او داد. | |||
عمر سعد بیرون [[شهر]] چادر زده و در [[تدارک]] [[حرکت]] بود. از طرفی مصادف با این جریان، عبیدالله نامهای به [[امام حسین]] نوشت که اطلاع یافتهام که به [[کربلا]] فرود آمدهای، یزید به من [[نامه]] نوشته نخوابم تا تو را [[مطیع]] خود و یزید گردانم و [[امام]] این [[نامه]] که به دستش رسید پاره کرد و جواب نداد. چون [[امام نامه]] را بدون پاسخ گذارد، [[ابن زیاد]] بهتر آن دید که از [[سپاه]] آماده استفاده کند و ابتدائاً کار حسین را تمام کرده بعد به وضع [[دیلمیان]] رسیدگی کند. به این جهت عمر سعد را احضار و به او گفت: فعلاً باید برای [[جنگ با حسین]] به [[کربلا]] بروی و پس از آن عازم [[ایران]] گردی. | |||
این [[مأموریت]] از نظر پسر سعد خیلی گران و سنگین بود؛ زیرا هرگز نمیتوانست تصور آن را هم بنماید که ممکن است ابن زیاد وی را به [[جنگ]] [[فرزند پیامبر]] فرستد؛ زیرا به [[عظمت مقام]] و [[جلالت قدر]] آن حضرت کاملاً [[آگاه]] بود، با این [[حال]] چگونه خود را [[راضی]] کند که طوق [[لعنت]] [[ابدی]] و [[عذاب]] [[آخرتی]] را بر خود هموار سازد و [[روز رستاخیز]] جواب [[رسول خدا]] را چه بگوید؟ | |||
به همین علت از ابن زیاد خواست که از فرستادنش به کربلا [[چشم]] پوشد و دیگری را برای این مأموریت برگزیند، اما ابن زیاد در کارش [[بینا]] و در ترسیم نقشه [[شیطانی]] خود ماهرتر بود، او تیر را درست به [[هدف]] زده و خوب میدانست که کشتن فرزند پیامبر فقط از عمر سعد ساخته است و دیگران از عهده انجام آن برنمیآیند، چون [[مردم]] برای [[سعد وقاص]] پدر عمر [[احترام]] خاصی قائلند و اگر او در رفتن به کربلا پیشقدم شود [[اهل کوفه]] از وی [[متابعت]] خواهند کرد. این بود که ابن زیاد نقطه [[ضعف]] او را متوجه شد و به او گفت: در صورتی از رفتن او به کربلا معافش میدارد که [[فرمان]] [[حکومت ری]] را به او باز گرداند. عمر دچار [[محظور]] عجیبی شده بود، نمیدانست کدام را بر دیگری ترجیح دهد، [[فرمانداری ری]] یا کشتن [[سید جوانان اهل بهشت]]، و لذا از ابن زیاد مهلت خواست تا [[فکر]] کند. | |||
عمر سعد آن شب را ساعتها با [[دوستان]] خویش به [[شور]] پرداخت و همه یک زبان او را از طرف شدن با فرزند [[رسول خدا]] برحذر داشته و گفتند: مبادا به خاطر دو [[روز]] [[حکومت ری]] مرتکب جنایتی بزرگ و گناهی غیرقابل [[بخشش]] گردی و ننگی بر دامنگیری که به هیچ آبی شستشو نگردد! از جمله [[پند]] دهندگان [[حمزه بن مغیره]] پسر خواهرش بود که به او گفت: تو را به [[خدا]] [[سوگند]] میدهم که از [[قطع رحم]] بپرهیز و به [[جنگ]] حسین نرو؛ زیرا اگر مالک تمام [[ثروت]] و [[دارایی]] [[دنیا]] باشی و از آنها دست برداشته و [[بینوا]] گردی بهتر است تا در [[دادگاه]] [[عدل الهی]] و در برابر پیامبرش محکوم و [[مسئول]] [[خون حسین]] گردی. | |||
پسر سعد به همه قول داد که به [[نصایح]] آنان عمل خواهد کرد، ولی با همه آن حرفها [[دل]] از [[ری]] کندن برای او کاری بسیار مشکل بود، تا دمیدن سپیده صبح با نفس خود [[جدال]] و [[کشمکش]] نمود. گاه قوای رحمانی [[پیروز]] میگشت و گاه نیروی [[شیطانی]] بر [[عقل]] او چیره میگردید. ناچار [[ذلت]] و [[آتش]] [[آخرت]] را بر خود هموار ساخته و [[آمادگی]] خویش را اعلام نمود و با چهار هزار سپاهی به جانب [[کربلا]] به راه افتاد. | |||
عمر سعد از افرادی بود که [[امام]] در فاصله دوم تا [[دهم محرم]] در چندین نوبت [[مذاکره]] با او تلاش کرد شاید بتواند [[سوء عاقبت]] او را به [[حسن عاقبت]] [[تغییر]] دهد. ولی آنچنان موقعیت دنیا [[طمع]] به [[لذایذ]] زودگذر چشم او را پر کرده بود که اقدامات امام را ناکام و بیثمر گذاشت. | |||
امام توسط [[عمرو بن قرظه انصاری]] پیامی بدین مضمون برای عمر سعد فرستاد: من میخواهم چند کلمهای با تو [[گفتگو]] نمایم، بنابراین شبانگاه در محلی بین دو [[لشکر]] [[منتظر]] تو هستم. شب [[ابن سعد]] با ۲۰ نفر از همراهان و امام با ۲۰ نفر از [[یاران]] یکدیگر را محرمانه [[ملاقات]] کردند. امام از یاران خود خواست که دورتر بایستند و فقط عباس و [[علی اکبر]] در کنار ایشان بودند، او نیز به غیر از پسرش حفص و یکی از خدمتگزارانش دیگران را دور کرد. | |||
[[امام]] به او فرمود: «وای بر تو ای سعد آیا از خدایی که سرانجام به دیدارش خواهی شتافت نمیترسی؟ آیا با من میجنگی در حالی که میدانی من کیستم؟ بیا و این [[لشکر]] انبوه را واگذار و با من [[همراهی]] کن که در این صورت به [[خدا]] نزدیکتر خواهی بود» عمر سعد گفت: میترسم خانهام را ویران کنند. امام فرمود: من [[خانه]] را برای تو خواهم ساخت. گفت: میترسم [[املاک]] داراییهایم [[چپاول]] گردد. امام فرمود: من از داراییهای خودم که در [[حجاز]] است به تو خواهم بخشید. او گفت: [[زن]] و فرزند دارم و درباره آنان بیمناکم. امام دیگر جوابی نداد و بازگشتند در حالی که میفرمودند: چه میپنداری! دیری نخواهد گذشت که بر بستر خودت کشته میشوی و در [[روز]] [[حشر]] نیز خدا تو را نخواهد آمرزید. من امیدوارم که گندم [[عراق]] را جز مدتی اندک نخوری. [[ابن سعد]] مسخرهکنان گفت: به جای گندم از جوا استفاده میکنیم. بار دیگر امام برای [[ملاقات]] با عمر سعد پیکی فرستادند و ملاقات دیگری صورت گرفت ولی ثمری نبخشید تا سه چهار بار این [[ملاقاتها]] انجام شد<ref>ترجمه اعیان الشیعه، ص۲۰۷.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۱ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۱، ص ۱۶۶.</ref> | |||
==[[بهتان]] [[عمر سعد]] به [[امام]]== | |||
با استقرار عمر سعد در [[کربلا]] امام [[اصرار]] داشت که ندای [[حقانیت]] و مظلومیتش را اولاً: به [[گوش]] [[فرماندهان]] خودفروخته برساند و نیروهای تحت فرمانشان، به مواضع [[فکری]] و [[سیاسی]] [[امامت]] آشنا شوند. ثانیاً: امام اصرار بر [[هدایت]] قومی دارد که گمراهند و جاذبههای مادی زنگاری بر [[قلوب]] آنها شده و امام با [[شفقت]] و [[دلسوزی]] علاقمند است که از [[دل]] آنها زنگار بزداید و همه را به [[سرنوشت]] [[حر بن یزید ریاحی]] مفتخر کند. | |||
در بدو ورود عمر سعد و استقرار [[خیمهگاه]] سپاهش، عمر سعد از [[عروه بن قیس]] خواست نزد [[امام حسین]] برود و از او بپرسد برای چه به این [[سرزمین]] آمدهای؟ عروه از کسانی بود که خود [[نامه]] برای حضرت نوشته بود، پس [[شرم]] داشت و [[خجالت]] میکشید از امام سؤالی بپرسد که خود جزیی از جواب است و لذا گفت: این کار را دیگری انجام دهد، [[قره]] بن قیس رفت و سؤال کرد امام فرمود: {{متن حدیث|كَتَبَ إِلَيَّ أَهْلُ مِصْرِكُمْ هَذَا أَنِ اقْدَمْ فَأَمَّا إِذْ كَرِهْتُمُونِي فَأَنَا أَنْصَرِفُ عَنْكُمْ}}<ref>ارشاد، ج۲، ص۸۶.</ref>. | |||
«[[مردم]] [[شهر]] شما به من نامه نوشتند که به اینجا بیایم پس اگر آمدن مرا خوش ندارید بازمیگردم». | |||
عمر سعد [[پیام]] را به [[ابن زیاد]] رساند. [[حسان بن قائد]] گوید: نزد ابن زیاد بودم که عمر سعد رسید، گفت: اکنون که چنگال ما به او بند شده میخواهد بگریزد، ولی [[رهایی]] از برای او نیست و نامه به عمر سعد نوشت که فقط [[بیعت با یزید]]!! | |||
[[پلیدی]] و [[خباثت]] ابن زیاد تبدیل به آتشفشانی سوزنده و مخرب شده بود که جز فشار و [[سختی]] برای [[اهل بیت]] تصمیمی به ظهور نمیرساند. بلافاصله در نامه دومش به عمر سعد نوشت که میان حسین و یارانش و میان آب [[حائل]] شو تا اینکه یک قطره آب نچشند، آنگونه که با عثمان [[رفتار]] شد<ref>ارشاد، ج۲، ص۸۶.</ref>. | |||
[[سیدالشهداء]] وقتی صفآرابی دو [[سپاه]] را دید، کسی را نزد عمر سعد فرستاد که میخواهم با تو دیدار کنم، این دیدار شبانه صورت گرفت و نتیجه آن را [[عمر سعد]] اینگونه به [[ابن زیاد]] نوشت: {{متن حدیث|أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ أَطْفَأَ النَّائِرَةَ وَ جَمَعَ الْكَلِمَةَ وَ أَصْلَحَ أَمْرَ الْأُمَّةِ هَذَا حُسَيْنٌ قَدْ أَعْطَانِي عَهْداً أَنْ يَرْجِعَ إِلَى الْمَكَانِ الَّذِي أَتَى مِنْهُ أَوْ أَنْ يَسِيرَ إِلَى ثَغْرٍ مِنَ الثُّغُورِ فَيَكُونَ رَجُلًا مِنَ الْمُسْلِمِينَ لَهُ مَا لَهُمْ وَ عَلَيْهِ مَا عَلَيْهِمْ أَوْ أَنْ يَأْتِيَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ يَزِيدَ فَيَضَعَ يَدَهُ فِي يَدِهِ فَيَرَى فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُ رَأْيَهُ وَ فِي هَذَا لَكُمْ رِضًى وَ لِلْأُمَّةٍ صَلَاحٌ}}<ref>بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۸۹؛ اعلام الوری، ص۲۳۶؛ ارشاد، ص۹۰؛ تاریخ طبری، ج۷، ص۳۱۴.</ref>. | |||
«عمر سعد [[نصایح]] و هدایتگریهای [[امام]] را خلاف واقع برای ابن زیاد گزارش کرد و اینگونه به ابن زیاد نوشت: اما بعد همانا [[خداوند]] [[آتش]] را خاموش ساخت و [[پریشانی]] را برطرف نموده کار این [[امت]] را [[اصلاح]] کرد و حسین با من [[پیمان]] بست که از همان جایی که آمده به همانجا بازگردد یا به یکی از مرزها رود و مانند یک تن از [[مسلمانان]] باشد «و کاری به کار کسی نداشته باشد» در هر چه به [[سود]] مسلمانان است [[شریک]] آنان و در [[زیان]] آنان نیز همانند ایشان باشد، یا به نزد یزید برود و دست در دست او گذارد و هر چه خود دانند انجام دهند و در این پیمان [[خوشنودی]] تو و اصلاح کار امت است. به نظر من صلاح شما و صلاح امت نیز در همین است. | |||
هیهات هیهات، چه [[بیگانه]] است این سخن از چهره نستوه [[سازش]] ناپذیر [[کربلا]] یعنی حسین{{ع}}، که [[مردم]] را بر [[صبر]] و [[پایداری]] در برابر [[مشکلات]] و [[مصائب]] درس [[مقاومت]] بدهد و اینک خود [[تسلیم]] [[پسر مرجانه]] و منقاد [[پسر هند جگرخوار]] شود!! مگر او نبود که به برادرش [[عمر اطرف]] گفت: به [[خدا]] قسم که من هیچگاه زیر بار [[ذلت]] نخواهم رفت؟ {{متن حدیث|وَ اللَّهِ لَا أُعْطِي الدَّنِيَّةَ مِنْ نَفْسِي أَبَداً؟!}} و مگر او نبود که به [[برادر]] دیگرش [[محمد حنفیه]] گفت: برادر [[جان]]! حتی اگر در تمام این [[دنیا]] هیچ [[پناه]] و ملجأی نداشته باشم باز هم با یزید [[بیعت]] نخواهم کرد، {{عربی|لو لم يكن ملجأ لما بايعت يزيد}} و مگر او نبود که به [[زراره]] بن [[صالح]] گفت: من قطع و [[یقین]] دارم و به خوبی میدانم که خود و همه اصحابم در اینجا کشته خواهیم شد و کسی از ما جز فرزندم علی زنده نخواهد ماند. | |||
و مگر او نبود که به [[جعفر بن سلیمان]] ضبعی گفت: [[بنیامیه]] هرگز دست از من برنخواهند داشت تا اینکه جگر مرا از درونم بیرون کشند؟ {{عربی|انهم لا يدعوني حتى يستخرجوا هذه العلقة من جوفي}} و مگر آخرین سخنش [[روز عاشورا]] این نبود که گفت: {{متن حدیث|إِنَّ الدَّعِيَ ابْنَ الدَّعِيَّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ بَيْنَ السَّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّةِ}}؛ | |||
«[[مردم]] [[آگاه]] باشید که این [[فرومایه]] و فرزند فرومایه «[[ابن زیاد]]» مرا بین دو راهی [[شمشیر]] و [[ذلت]] قرار داده است و هیهات که ما به زیر بار ذلت برویم؛ زیرا [[خدا]] و پیامبرش و [[مؤمنان]]، ابا دارند از این که ما ذلت را بپذیریم و دامنهای [[پاک]] [[مادران]] و مغزهای باغیرت و [[نفوس]] باشرافت روا نمیدارند که [[فرمان]] افراد [[پست]] و [[لئیم]] را بر [[قتلگاه]] نیکمنشان [[بزرگوار]] مقدم بداریم و مگر [[عقبه بن سمعان]] نگفت: من از [[مدینه]] تا [[مکه]] و از مکه تا [[عراق]] پیوسته در [[خدمت]] [[حسین بن علی]]{{ع}} بودم و هرگز از او جدا نشدم تا آنگاه که [[شهید]] شد، تمام جاها سخنانش را گوش میدادم، هرگز نه در مدینه و نه در مکه و نه در بین راه و نه در عراق، سخنی از او نشنیدم که گفته باشد حاضر است دست در دست یزید بگذارد و با او بیعت نماید و یا به یکی از مرزهای دور دست غیر از مدینه و [[مکه]] و [[عراق]] برود. | |||
بله از او شنیدم که میگفت: {{عربی|دعوني اذهب إلى هذه الأرض العريضة حتى ننظر ما يصير أمر الناس}} آنگاه که [[ابن زیاد]] [[نامه]] [[دروغین]] و مصلحتآمیز [[عمر سعد]] را خواند گفت: این نامه ناصح مشفقی است که نسبت به قومش [[دلسوز]] و [[مهربان]] است.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۱ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۱، ص ۱۷۲.</ref> | |||
== منابع == | == منابع == | ||
خط ۵۵: | خط ۸۵: | ||
# [[پرونده:87443.jpg|22px]] [[مرضیه محمدزاده|محمدزاده، مرضیه]]، [[دوزخیان جاوید (کتاب)|'''دوزخیان جاوید''']] | # [[پرونده:87443.jpg|22px]] [[مرضیه محمدزاده|محمدزاده، مرضیه]]، [[دوزخیان جاوید (کتاب)|'''دوزخیان جاوید''']] | ||
# [[پرونده:13681024.jpg|22px]] [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|'''فرهنگ عاشورا''']] | # [[پرونده:13681024.jpg|22px]] [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|'''فرهنگ عاشورا''']] | ||
# [[پرونده:IM010710.jpg|22px]] [[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۱ (کتاب)|'''مظلومیت سیدالشهداء ج۱''']] | |||
{{پایان منابع}} | {{پایان منابع}} | ||
نسخهٔ کنونی تا ۱۶ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۱۶
عمر بن سعد فرزند سعد بن ابیوقاص به دلیل جنگ با امام حسین (ع) و به شهادت رساندن آن حضرت، چهرهای منفور یافته است. او در حوادث واقعه کربلا و روز عاشورا نقش مستقیم داشته است و سرانجام در قیام مختار کشته شد.
زندگینامه
نام کامل او، عمر بن سعد بن ابیوقّاص بن مالک بن وَهَیب بن عبدمناف بن زهره بن کلاب بن مُرّه از تیره بنیزهره قریش و معروف به ابنسعد بود[۱]. پدرش سعد بن ابیوقّاص صحابی مشهور پیامبر (ص) بود. مادر عمر بن سعد ماویه (ماریه) دختر قیس بن مَعَدی کَرِب از قبیله کنده است[۲].
در مورد تاریخ ولادت عمر بن سعد اطلاع درستی در دست نیست. به گفته برخی وی در زمان پیامبر (ص) و بنا به قول دیگر سال کشته شدن عمر بن خطاب متولد شد[۳].
کُنیه عمر بن سعد را به واسطه فرزندش حفص، ابوحفص یاد کردهاند[۴].
عمر بن سعد دوازده پسر و نُه دختر از همسران و کنیزان مختلف داشت[۵]. فرزندانش عبارت بودند از: حفص، عبدالله، عبدالله اکبر، عبدالله اصغر، عبدالرحمان، عبدالرحمان اصغر، حمزه، حمزه اصغر، محمد، محمد اصغر و دو پسر دیگر با نامهای مغیره و دخترانی با نامهای: حفصه، حفصه صغری، حمیده، امعمرو، ام عمرو صغری، امیحیی بنت عمر بن سعد، امسلمه، امکلثوم بنت عمر بن سعد، امعبدالله؛ از عمر بن سعد نسلی باقی نماند.
اسامی همسران او عبارت بودند از: مریم دختر عامر بن ابی وقاص مکنی به امحفص، امیحیی دختر عبدالله بن معدیکرب بن قیس از قبیله کنده، زنی از قبیله کنده[۶].
عمر بن سعد در زمان واقعه کربلا
عمر بن سعد به جهت جنگ با امام حسین (ع) و به شهادت رساندن آن حضرت، در تاریخ اسلام چهرهای منفور یافته است. او در حوادثی که منجر به واقعه کربلا شد و حوادث روز عاشورا نقش مستقیم داشته است.
عمر بن سعد و افرادی چون محمد بن اشعث، عبدالله بن مسلم بن سعید حضرمی جزء کسانی بودند که طی نامهای اوضاع کوفه را به اطلاع یزید رساندند و او را از ضعف نعمان بن بشیر والی کوفه و اقدامات مسلم بن عقیل و اخبار کوفه آگاه نمودند[۷].
عبیدالله بن زیاد، عمر بن سعد را به حکومت ری و دَستَبی[۸] منصوب کرد و برای او فرمانی نوشت[۹]، اما پیش از عزیمت به محل مأموریتش، عبیدالله بن زیاد به او فرمان داد ابتدا به کربلا برود و قیام امام حسین (ع) را با گرفتن بیعت از او برای یزید و یا با جنگ خاتمه دهد، سپس به سوی ری حرکت کند در غیر این صورت او را از این سِمَت برکنار و خانهاش را خراب خواهد کرد. عمر بن سعد که از جنگ با امام اکراه داشت، ابتدا نپذیرفت اما به جهت دلبستگی شدید به حکومت ری علیرغم مخالفت افراد خاندانش از جمله خواهرزادهاش حمزة بن مغیرة بن شعبه، جنگ با امام را پذیرفت[۱۰].
عمر بن سعد یک روز پس از ورود امام حسین (ع) به کربلا، یعنی روز سوم محرم ۶۱ با چهار هزار سپاهی از کوفه وارد کربلا شد[۱۱]. آنگاه عُروة بن قَیس حَنظلی را نزد امام فرستاد تا علت آمدنش را بپرسد. سپس در نامهای به عبیدالله بن زیاد دلیل آمدن امام حسین (ع) را که به جهت دعوت کوفیان بود، نوشت[۱۲].
گفته شده امام به عمر بن سعد پیشنهاد کرد تا به مدینه باز گردد. عمر بن سعد که مایل بود کار به صلح بیانجامد، با امام در اینباره توافق کرد، اما عبیدالله بن زیاد به تحریک شمر بن ذی الجوشن پیشنهاد امام را نپذیرفت[۱۳].
عمر بن سعد شب جمعه نهم محرم ۶۱ با یارانش به سوی امام پیش رفت. امام برای تأخیر جنگ تا صبح مهلت خواست و آنان پذیرفتند[۱۴].[۱۵]
صبح عاشورا
صبح عاشورا عمر بن سعد فرماندهان سپاه خود را مشخص نمود و پرچم را به دست غلام خود دُرَید (ذُوَید) داد[۱۶].
امام حسین (ع) پس از خواندن خطبه و در پایان سخنانش رو به عمر بن سعد کرد و فرمود: تو مرا میکشی، اما گمان کردهای آن انسان بیریشه حکومت ری را به تو میدهد؟ به خداوند سوگند بدان آرزو نخواهی رسید و این عهدی است یقینی. پس مرتکب هر چه خواهی شو که تو پس از من در دنیا و آخرت، شادمان نخواهی بود و آرام نمیگیری. سرت را میبینم که در کوفه نصب کرده و کودکان آن را هدف قرار دادهاند و بر آن سنگ میزنند. عمر بن سعد خشمگین به یارانش گفت: منتظر چه هستید؟ همگی یورش برید. او یک لقمه شما بیشتر نیست[۱۷].
اگر چه امام بسیار کوشید تا از جنگ جلوگیری نماید، اما عمر بن سعد برای اینکه نشان دهد در عزم خود در جنگ با امام راسخ است، نخستین تیر را به سوی امام و سپاهش پرتاب کرد و از یاران خود خواست تا نزد عبیدالله بن زیاد بر این مطلب گواهی دهند و بدینسان عمر بن سعد آغازکننده جنگ بود[۱۸]. به قول عقاد مصری گویا این تیر در سینه او فرو رفته و ناراحتش کرده بود و خواست خود را از این ناراحتی خلاص کند[۱۹]. با پرتاب این تیر جنگ رسماً شروع شد.
عمر بن سعد در تمام طول نبرد لشکر را فرماندهی کرد و از آنان خواست تا از میمنه و میسره سپاه بر امام حمله آرند و لشکر امام را آماج تیر قرار دهند[۲۰]. او افرادی را از ناحیه راست و چپ به خیمهگاه امام فرستاد تا آنها را نابود کنند. چون تنها از جلو میتوانستند به سپاه امام نزدیک شوند، یاران امام در بین خیمهها رفته و با نیروی فوقالعادهای به دفاع پرداختند[۲۱].
پس از آنکه امام از اسب به زیر افتاد، زینب (س) که نظارهگر صحنه بود، خود را به میدان رساند و خطاب به پسر سعد فرمود: ای عمر! آیا سزاوار است ابا عبدالله به قتل رسد و تو به نظاره بپردازی؟ عمر بن سعد پاسخی نگفت[۲۲].
عمر بن سعد از یارانش خواست تا کار امام را تمام کنند[۲۳]. به دستور او سر امام را از تن جدا کردند[۲۴] و همان شب توسط خولی بن یزید و حُمَید بن مسلم برای عبیدالله بن زیاد به کوفه فرستاد[۲۵].
در بامداد یازدهم محرم، عمر بن سعد دستور داد کشتگان اموی را در نقطهای جمع و پس از برگزاری نماز میت، آنان را دفن کردند[۲۶]. اما اجساد شهیدان خانواده پیامبر (ص) در برابر دیدگان زنان و کودکان عریان، همچنان در صحرا بر خاک افتاده بودند.
با پایان یافتن واقعه کربلا، دیگر عمر بن سعد روی آسایش ندید. خود میگفت: هیچکس بدتر از من به خانه خویش برنگشته است؛ زیرا از امیری فاجر و ظالم اطاعت کرده و عدالت را پایمال و قرابت را قطع نموده و مرتکب گناه بزرگی شدم[۲۷].[۲۸]
قیام مختار
در سال ۶۶ هجری، مختار ثقفی در کوفه قیام کرد. او در تعقیب قاتلان امام حسین (ع) بود و اگر چه در ابتدا بنا به درخواست عبدالله بن جَعدة بن هُبَیره مخزومی که به سبب قرابت با امام علی (ع)[۲۹]، نزد مختار گرامی بود، اماننامهای برای عمر بن سعد نوشت، اما با گنجاندن عبارتی زیرکانه، "اِنَّكَ اَمِنٌ بِاَمانِ اللهِ... اِلاّ اَن تُحدِثَ حَدَثاً" دست خود را علیه او باز گذاشت[۳۰].
بنا به نقل دینوری، عمر بن سعد تا پس از کودتای نافرجام اشراف کوفه علیه مختار پنهان بود. پس از شکست کودتا و فرار اشراف کوفه به بصره، او نیز جزء فراریان بود. مختار ابو قلوص شبامی یکی از خواص خود را با گروهی سوارهنظام به دنبالشان فرستاد. ابوقلوص او را هنگام فرار دستگیر کرد و به دارالاماره کوفه آورد. به دستور مختار، ابو عمره کیسان او را گردن زد[۳۱]. مرگ عمر بن سعد به سال ۶۶[۳۲] یا سال ۶۷[۳۳] رخ داد. یعقوبی مینویسد: پس از مرگ، جسد او را هم سوزاندند[۳۴].
پس از شهادت امام حسین (ع) و در غارت روز عاشورا، زره امام را عمر بن سعد برای خود برداشت. پس از کشته شدن عمر بن سعد، مختار آن زره را به ابو عمره کیسان قاتل او بخشید[۳۵].
اغفال عمر سعد توسط ابن زیاد
یکی از چهرههایی که طمع دنیا و ریاستطلبی او را در عذاب جاودانه دوزخ و قهر الهی پیاده کرد عمر سعد بود. او فرزند سعد وقاص بود که میانه خوبی با ولایت نداشت و برای خود موجودیتی در ردیف منزلت امامت شیعه قائل بود، طبق نقل ابن حجر در کتاب تقریب مینویسد: عمر سعد در روز مرگ عمر بن خطاب متولد شد و مادرش او را به نام عمر اسم گذاشت. از این نکته تاریخی استنباط میشود که فضای تربیت خانوادگیاش با الهام از غاصبان حق خلافت علی بوده است. و بر همین منوال شخصیتش شکل گرفته است. نکته مهمی که در زندگی عمر سعد وجود دارد، از یک طرف قدر و منزلت اهل بیت بر او روشن است و از طرف دیگر آنگونه تربیت خانوادگی و اجتماعی پیدا نکرده بود که نسبت به مقام و ریاست بتواند بگذرد و از امتحان سخت مقامپرستی سرافراز بیرون آید و لذا ابن زیاد وقتی در کوفه مستقر شد، به جاهطلبی عمر سعد پی برد و او را در امر تحقق اهداف شومش به کار گرفت. موضوع از اینجا شروع شد که: دیالمه به دستب که از شهرهای ایران و جزء توابع همدان به شمار میرفت حمله کرده و آنجا را به تصرف خود درآورده بودند و ابن زیاد ناچار بود که برای سرکوب و گوشمالی آنان لشکری به آنجا اعزام نماید. بنابراین عمر سعد را با چهار هزار تن سپاهی مأمور نمود تا به آنجا رفته و غائله را ختم کند و در ضمن حکم حکمرانی ری را هم به او داد. عمر سعد بیرون شهر چادر زده و در تدارک حرکت بود. از طرفی مصادف با این جریان، عبیدالله نامهای به امام حسین نوشت که اطلاع یافتهام که به کربلا فرود آمدهای، یزید به من نامه نوشته نخوابم تا تو را مطیع خود و یزید گردانم و امام این نامه که به دستش رسید پاره کرد و جواب نداد. چون امام نامه را بدون پاسخ گذارد، ابن زیاد بهتر آن دید که از سپاه آماده استفاده کند و ابتدائاً کار حسین را تمام کرده بعد به وضع دیلمیان رسیدگی کند. به این جهت عمر سعد را احضار و به او گفت: فعلاً باید برای جنگ با حسین به کربلا بروی و پس از آن عازم ایران گردی.
این مأموریت از نظر پسر سعد خیلی گران و سنگین بود؛ زیرا هرگز نمیتوانست تصور آن را هم بنماید که ممکن است ابن زیاد وی را به جنگ فرزند پیامبر فرستد؛ زیرا به عظمت مقام و جلالت قدر آن حضرت کاملاً آگاه بود، با این حال چگونه خود را راضی کند که طوق لعنت ابدی و عذاب آخرتی را بر خود هموار سازد و روز رستاخیز جواب رسول خدا را چه بگوید؟ به همین علت از ابن زیاد خواست که از فرستادنش به کربلا چشم پوشد و دیگری را برای این مأموریت برگزیند، اما ابن زیاد در کارش بینا و در ترسیم نقشه شیطانی خود ماهرتر بود، او تیر را درست به هدف زده و خوب میدانست که کشتن فرزند پیامبر فقط از عمر سعد ساخته است و دیگران از عهده انجام آن برنمیآیند، چون مردم برای سعد وقاص پدر عمر احترام خاصی قائلند و اگر او در رفتن به کربلا پیشقدم شود اهل کوفه از وی متابعت خواهند کرد. این بود که ابن زیاد نقطه ضعف او را متوجه شد و به او گفت: در صورتی از رفتن او به کربلا معافش میدارد که فرمان حکومت ری را به او باز گرداند. عمر دچار محظور عجیبی شده بود، نمیدانست کدام را بر دیگری ترجیح دهد، فرمانداری ری یا کشتن سید جوانان اهل بهشت، و لذا از ابن زیاد مهلت خواست تا فکر کند.
عمر سعد آن شب را ساعتها با دوستان خویش به شور پرداخت و همه یک زبان او را از طرف شدن با فرزند رسول خدا برحذر داشته و گفتند: مبادا به خاطر دو روز حکومت ری مرتکب جنایتی بزرگ و گناهی غیرقابل بخشش گردی و ننگی بر دامنگیری که به هیچ آبی شستشو نگردد! از جمله پند دهندگان حمزه بن مغیره پسر خواهرش بود که به او گفت: تو را به خدا سوگند میدهم که از قطع رحم بپرهیز و به جنگ حسین نرو؛ زیرا اگر مالک تمام ثروت و دارایی دنیا باشی و از آنها دست برداشته و بینوا گردی بهتر است تا در دادگاه عدل الهی و در برابر پیامبرش محکوم و مسئول خون حسین گردی. پسر سعد به همه قول داد که به نصایح آنان عمل خواهد کرد، ولی با همه آن حرفها دل از ری کندن برای او کاری بسیار مشکل بود، تا دمیدن سپیده صبح با نفس خود جدال و کشمکش نمود. گاه قوای رحمانی پیروز میگشت و گاه نیروی شیطانی بر عقل او چیره میگردید. ناچار ذلت و آتش آخرت را بر خود هموار ساخته و آمادگی خویش را اعلام نمود و با چهار هزار سپاهی به جانب کربلا به راه افتاد.
عمر سعد از افرادی بود که امام در فاصله دوم تا دهم محرم در چندین نوبت مذاکره با او تلاش کرد شاید بتواند سوء عاقبت او را به حسن عاقبت تغییر دهد. ولی آنچنان موقعیت دنیا طمع به لذایذ زودگذر چشم او را پر کرده بود که اقدامات امام را ناکام و بیثمر گذاشت. امام توسط عمرو بن قرظه انصاری پیامی بدین مضمون برای عمر سعد فرستاد: من میخواهم چند کلمهای با تو گفتگو نمایم، بنابراین شبانگاه در محلی بین دو لشکر منتظر تو هستم. شب ابن سعد با ۲۰ نفر از همراهان و امام با ۲۰ نفر از یاران یکدیگر را محرمانه ملاقات کردند. امام از یاران خود خواست که دورتر بایستند و فقط عباس و علی اکبر در کنار ایشان بودند، او نیز به غیر از پسرش حفص و یکی از خدمتگزارانش دیگران را دور کرد. امام به او فرمود: «وای بر تو ای سعد آیا از خدایی که سرانجام به دیدارش خواهی شتافت نمیترسی؟ آیا با من میجنگی در حالی که میدانی من کیستم؟ بیا و این لشکر انبوه را واگذار و با من همراهی کن که در این صورت به خدا نزدیکتر خواهی بود» عمر سعد گفت: میترسم خانهام را ویران کنند. امام فرمود: من خانه را برای تو خواهم ساخت. گفت: میترسم املاک داراییهایم چپاول گردد. امام فرمود: من از داراییهای خودم که در حجاز است به تو خواهم بخشید. او گفت: زن و فرزند دارم و درباره آنان بیمناکم. امام دیگر جوابی نداد و بازگشتند در حالی که میفرمودند: چه میپنداری! دیری نخواهد گذشت که بر بستر خودت کشته میشوی و در روز حشر نیز خدا تو را نخواهد آمرزید. من امیدوارم که گندم عراق را جز مدتی اندک نخوری. ابن سعد مسخرهکنان گفت: به جای گندم از جوا استفاده میکنیم. بار دیگر امام برای ملاقات با عمر سعد پیکی فرستادند و ملاقات دیگری صورت گرفت ولی ثمری نبخشید تا سه چهار بار این ملاقاتها انجام شد[۳۶].[۳۷]
بهتان عمر سعد به امام
با استقرار عمر سعد در کربلا امام اصرار داشت که ندای حقانیت و مظلومیتش را اولاً: به گوش فرماندهان خودفروخته برساند و نیروهای تحت فرمانشان، به مواضع فکری و سیاسی امامت آشنا شوند. ثانیاً: امام اصرار بر هدایت قومی دارد که گمراهند و جاذبههای مادی زنگاری بر قلوب آنها شده و امام با شفقت و دلسوزی علاقمند است که از دل آنها زنگار بزداید و همه را به سرنوشت حر بن یزید ریاحی مفتخر کند. در بدو ورود عمر سعد و استقرار خیمهگاه سپاهش، عمر سعد از عروه بن قیس خواست نزد امام حسین برود و از او بپرسد برای چه به این سرزمین آمدهای؟ عروه از کسانی بود که خود نامه برای حضرت نوشته بود، پس شرم داشت و خجالت میکشید از امام سؤالی بپرسد که خود جزیی از جواب است و لذا گفت: این کار را دیگری انجام دهد، قره بن قیس رفت و سؤال کرد امام فرمود: «كَتَبَ إِلَيَّ أَهْلُ مِصْرِكُمْ هَذَا أَنِ اقْدَمْ فَأَمَّا إِذْ كَرِهْتُمُونِي فَأَنَا أَنْصَرِفُ عَنْكُمْ»[۳۸]. «مردم شهر شما به من نامه نوشتند که به اینجا بیایم پس اگر آمدن مرا خوش ندارید بازمیگردم». عمر سعد پیام را به ابن زیاد رساند. حسان بن قائد گوید: نزد ابن زیاد بودم که عمر سعد رسید، گفت: اکنون که چنگال ما به او بند شده میخواهد بگریزد، ولی رهایی از برای او نیست و نامه به عمر سعد نوشت که فقط بیعت با یزید!!
پلیدی و خباثت ابن زیاد تبدیل به آتشفشانی سوزنده و مخرب شده بود که جز فشار و سختی برای اهل بیت تصمیمی به ظهور نمیرساند. بلافاصله در نامه دومش به عمر سعد نوشت که میان حسین و یارانش و میان آب حائل شو تا اینکه یک قطره آب نچشند، آنگونه که با عثمان رفتار شد[۳۹]. سیدالشهداء وقتی صفآرابی دو سپاه را دید، کسی را نزد عمر سعد فرستاد که میخواهم با تو دیدار کنم، این دیدار شبانه صورت گرفت و نتیجه آن را عمر سعد اینگونه به ابن زیاد نوشت: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ أَطْفَأَ النَّائِرَةَ وَ جَمَعَ الْكَلِمَةَ وَ أَصْلَحَ أَمْرَ الْأُمَّةِ هَذَا حُسَيْنٌ قَدْ أَعْطَانِي عَهْداً أَنْ يَرْجِعَ إِلَى الْمَكَانِ الَّذِي أَتَى مِنْهُ أَوْ أَنْ يَسِيرَ إِلَى ثَغْرٍ مِنَ الثُّغُورِ فَيَكُونَ رَجُلًا مِنَ الْمُسْلِمِينَ لَهُ مَا لَهُمْ وَ عَلَيْهِ مَا عَلَيْهِمْ أَوْ أَنْ يَأْتِيَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ يَزِيدَ فَيَضَعَ يَدَهُ فِي يَدِهِ فَيَرَى فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُ رَأْيَهُ وَ فِي هَذَا لَكُمْ رِضًى وَ لِلْأُمَّةٍ صَلَاحٌ»[۴۰]. «عمر سعد نصایح و هدایتگریهای امام را خلاف واقع برای ابن زیاد گزارش کرد و اینگونه به ابن زیاد نوشت: اما بعد همانا خداوند آتش را خاموش ساخت و پریشانی را برطرف نموده کار این امت را اصلاح کرد و حسین با من پیمان بست که از همان جایی که آمده به همانجا بازگردد یا به یکی از مرزها رود و مانند یک تن از مسلمانان باشد «و کاری به کار کسی نداشته باشد» در هر چه به سود مسلمانان است شریک آنان و در زیان آنان نیز همانند ایشان باشد، یا به نزد یزید برود و دست در دست او گذارد و هر چه خود دانند انجام دهند و در این پیمان خوشنودی تو و اصلاح کار امت است. به نظر من صلاح شما و صلاح امت نیز در همین است.
هیهات هیهات، چه بیگانه است این سخن از چهره نستوه سازش ناپذیر کربلا یعنی حسین(ع)، که مردم را بر صبر و پایداری در برابر مشکلات و مصائب درس مقاومت بدهد و اینک خود تسلیم پسر مرجانه و منقاد پسر هند جگرخوار شود!! مگر او نبود که به برادرش عمر اطرف گفت: به خدا قسم که من هیچگاه زیر بار ذلت نخواهم رفت؟ «وَ اللَّهِ لَا أُعْطِي الدَّنِيَّةَ مِنْ نَفْسِي أَبَداً؟!» و مگر او نبود که به برادر دیگرش محمد حنفیه گفت: برادر جان! حتی اگر در تمام این دنیا هیچ پناه و ملجأی نداشته باشم باز هم با یزید بیعت نخواهم کرد، لو لم يكن ملجأ لما بايعت يزيد و مگر او نبود که به زراره بن صالح گفت: من قطع و یقین دارم و به خوبی میدانم که خود و همه اصحابم در اینجا کشته خواهیم شد و کسی از ما جز فرزندم علی زنده نخواهد ماند. و مگر او نبود که به جعفر بن سلیمان ضبعی گفت: بنیامیه هرگز دست از من برنخواهند داشت تا اینکه جگر مرا از درونم بیرون کشند؟ انهم لا يدعوني حتى يستخرجوا هذه العلقة من جوفي و مگر آخرین سخنش روز عاشورا این نبود که گفت: «إِنَّ الدَّعِيَ ابْنَ الدَّعِيَّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ بَيْنَ السَّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّةِ»؛ «مردم آگاه باشید که این فرومایه و فرزند فرومایه «ابن زیاد» مرا بین دو راهی شمشیر و ذلت قرار داده است و هیهات که ما به زیر بار ذلت برویم؛ زیرا خدا و پیامبرش و مؤمنان، ابا دارند از این که ما ذلت را بپذیریم و دامنهای پاک مادران و مغزهای باغیرت و نفوس باشرافت روا نمیدارند که فرمان افراد پست و لئیم را بر قتلگاه نیکمنشان بزرگوار مقدم بداریم و مگر عقبه بن سمعان نگفت: من از مدینه تا مکه و از مکه تا عراق پیوسته در خدمت حسین بن علی(ع) بودم و هرگز از او جدا نشدم تا آنگاه که شهید شد، تمام جاها سخنانش را گوش میدادم، هرگز نه در مدینه و نه در مکه و نه در بین راه و نه در عراق، سخنی از او نشنیدم که گفته باشد حاضر است دست در دست یزید بگذارد و با او بیعت نماید و یا به یکی از مرزهای دور دست غیر از مدینه و مکه و عراق برود. بله از او شنیدم که میگفت: دعوني اذهب إلى هذه الأرض العريضة حتى ننظر ما يصير أمر الناس آنگاه که ابن زیاد نامه دروغین و مصلحتآمیز عمر سعد را خواند گفت: این نامه ناصح مشفقی است که نسبت به قومش دلسوز و مهربان است.[۴۱]
منابع
پانویس
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی، محمد، چاپ احسان عباس، بیروت: دار صادر، ۱۴۰۵ قمری، ج۳، ص۱۳۸، ج۵، ص۱۶۸.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی، محمد، چاپ احسان عباس، بیروت: دار صادر، ۱۴۰۵ قمری، ج۳، ص۱۳۷، ج۵، ص۱۶۸؛ تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانی، شهاب الدین احمد بن علی، نجف: دارالکتب الاسلامیة، ۱۳۷۷ قمری، ج۶، ص۵۶؛ تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، مزی، یوسف بن عبدالرحمان، چاپ بشار عواد معروف، بیروت: مؤسسه الرساله، ۱۴۲۲ قمری / ۲۰۰۲ میلادی، ج۲۱، ص۳۵۶.
- ↑ تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانی، شهاب الدین احمد بن علی، نجف: دارالکتب الاسلامیة، ۱۳۷۷ قمری، ج۶، ص۵۶.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی، محمد، چاپ احسان عباس، بیروت: دار صادر، ۱۴۰۵قمری، ج۵، ص۱۶۸؛ المعارف، ابن قتبیه، عبدالله، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی، ص۲۴۳-۲۴۴؛ تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، مزی، یوسف بن عبدالرحمان، چاپ بشار عواد معروف، بیروت: مؤسسه الرساله، ۱۴۲۲ قمری / ۲۰۰۲ میلادی، ج۲۱، ص۳۵۶.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی، محمد، چاپ احسان عباس، بیروت: دار صادر، ۱۴۰۵ قمری، ج۵، ص۱۶۸.
- ↑ محمدزاده، مرضیه، دوزخیان جاوید، ص۱۱۱-۱۲۷؛ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۳۵۳.
- ↑ انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ ـ ۲۰۰۰ میلادی، ج۲، ص۷۷؛ الاخبار الطوال، دینوری، ابوحنیفه احمد بن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی، ص۲۳۱.
- ↑ دستبی معرب دشتبی، دشتی پهناور میان ری و همدان که بعدها به قزوین ملحق گردید. ر. ک: البلدان ابن فقیه، چاپ یوسف الهادی، بیروت، ۱۴۱۶ قمری / ۱۹۹۶ میلادی، ص۲۸۲-۲۸۳.
- ↑ انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ ـ ۲۰۰۰ میلادی، ج۲، ص۴۷۷؛ الاخبار الطوال، دینوری، ابوحنیفه احمد بن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی، ص۲۵۳.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی، محمد، چاپ احسان عباس، بیروت: دار صادر، ۱۴۰۵ قمری، ج۵، ص۱۸۸؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ ـ ۲۰۰۰ میلادی، ج۲، ص۴۷۷-۴۷۸.
- ↑ انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق:۱۹۹۶ ـ ۲۰۰۰ میلادی، ج۲، ص۴۷۷-۴۷۸.
- ↑ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ ـ ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ ـ ۱۹۶۷ میلادی، ج۵، ص۴۱۱.
- ↑ ر. ک: وقعه الطف، ابومخنف لوط بن یحیی، چاپ محمد هادی یوسفی غروی، ص۱۸۷-۱۸۸؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی، ج۲، ص۴۸۰، ۴۸۲-۴۸۳.
- ↑ الاخبار الطوال، دینوری، ابوحنیفه احمد بن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی، ص۲۵۷.
- ↑ محمدزاده، مرضیه، دوزخیان جاوید، ص۱۱۱-۱۲۷؛ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۳۵۳.
- ↑ انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی، ج۲، ص۴۸۷.
- ↑ فرهنگ جامع سخنان امام حسین (ع) ترجمه موسوعه کلمات الامام الحسیت (ع)، حدیث پژوهکده باقر العلوم (ع)، به کوشش علی مؤیدی و دیگران، قم: نشر مشرقین، ۱۳۸۱ شمسی، ص۴۷۶.
- ↑ انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی، ج۲، ص۴۹۲-۴۹۴.
- ↑ الحسین، ابوالشهداء عقاد، عباس محمود، قم: مشورات شریف ارضی، ۱۴۱۳ قمری، ص۱۷۹.
- ↑ انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی، ج۲، ص۴۹۲-۴۹۴.
- ↑ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی، ج۵، ص۲۳۰.
- ↑ ر. ک: انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی، ج۲، ص۵۰۰.
- ↑ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: ۱۳۹۵ قمری/ ۱۹۷۵ میلادی، ج۵، ص۱۱۸-۱۱۹.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی، محمد، چاپ احسان عباس، بیروت: دار صادر، ۱۴۰۵قمری، ج۶، ص۴۲۱.
- ↑ ر. ک: کتاب نسب قریش، مصعب بن عبدالله زبیری، چاپ لوی پروونسال، قاهره، ۱۹۵۳ میلادی، ص۴۰؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی، ج۲، ص۵۰۳.
- ↑ العبر و دیوان المبتدأ و الخبر (تاریخ ابن خلدون)، این خلدون، عبدالرحمن بن محمد، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران: مؤسسه مطالعات فرهنگی و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۳ شمسی، ج۲، ص۳۶.
- ↑ انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق:۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی، ج۲، ص۵۰۷؛ الاخبار الطوال، دینوری، ابوحنیفه احمد بن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی، ص۲۶۰.
- ↑ محمدزاده، مرضیه، دوزخیان جاوید، ص۱۱۱-۱۲۷.
- ↑ این فرد برادر طفیل بن جعدة بن هبیره است که با امهانی خواهر امیرالمؤمنین خویشاوندی داشته است. ر. ک: بحار الانوار الجامعه لدرر الائمه الاطهار (ع)، علامه مجلسی، ملا محمد باقر، تهران: مکتبه الاسلامیه، ۱۳۶۲ شمسی، ج۴۵، ص۳۷۸.
- ↑ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی، ج۶، ص۶۰-۶۱.
- ↑ الاخبار الطوال، دینوری، ابوحنیفه احمد بن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی، ص۳۰۱.
- ↑ ر. ک: تاریخ خلیفة بن خیاط، خلیفة بن خیاط، ابن عمر، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ قمری، ص۱۶۴؛ تاریخ ۵۶. تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی، ج۶، ص۶۱-۶۲.
- ↑ المعرفه و التاریخ، بسوی، یعقوب، به کوشش اکرم ضیاء عمری، بغداد: ۱۳۹۴ قمری/ ۱۹۷۴ میلادی، ج۳، ص۳۰۳؛ شذرات الذهب فی اخبار من الذهب، ابن عماد حنبلی، ابوالفلاح عبدالحیبن احمد، بیروت: دارالحیاء التراث العربی، ۱۴۰۶ قمری، ج۱، ص۲۹۲.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، احمد بن اسحاق (ابن واضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی، ج۲، ص۲۵۹.
- ↑ محمدزاده، مرضیه، دوزخیان جاوید، ص۱۱۱-۱۲۷؛ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۳۵۳.
- ↑ ترجمه اعیان الشیعه، ص۲۰۷.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۱، ص ۱۶۶.
- ↑ ارشاد، ج۲، ص۸۶.
- ↑ ارشاد، ج۲، ص۸۶.
- ↑ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۸۹؛ اعلام الوری، ص۲۳۶؛ ارشاد، ص۹۰؛ تاریخ طبری، ج۷، ص۳۱۴.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۱، ص ۱۷۲.