پیشرفت اسلامی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش برچسب: برگرداندهشده |
||
خط ۲: | خط ۲: | ||
{{مدخل مرتبط | {{مدخل مرتبط | ||
| موضوع مرتبط = پیشرفت اسلامی | | موضوع مرتبط = پیشرفت اسلامی | ||
| عنوان مدخل = | | عنوان مدخل = | ||
| مداخل مرتبط = | | مداخل مرتبط = | ||
| پرسش مرتبط = | | پرسش مرتبط = | ||
}} | }} |
نسخهٔ ۲۴ اکتبر ۲۰۲۲، ساعت ۰۸:۴۶
مقدمه
پیشرفت اسلامی، یکی از اهداف نظام اجتماعی اسلام به شمار میآید. الگوی اسلامی پیشرفت با الگوی غربی آن تفاوت مبنایی و ساختاری و هدفی دارد. ملت ایران به تعبیر امام خمینی با داشتن مکتبی مترقی چون اسلام، دلیلی ندارد که برای پیشرفت و تعالی خود از الگوهای غربی و یا کشورهای کمونیست تقلید کند[۱]. در این فصل، چیستی توسعه غربی و الگوی پیشرفت اسلامی و مؤلفهها و راهبردهای رسیدن به آن از دیدگاه امام خمینی بیان شده است.
نظریه امام خمینی در تبیین ماهیت پیشرفت از آن سو از اهمیت بیرقیبی برخوردار است که او در طراحی و عمل به الگویی متفاوت از زیستنِ همهجانبه و در حال تعالی بر اساس مبانی اسلام در رقابت با الگوی زیست غربی، بینظیر است. بیگمان امام در رقابت نظری و عملی با غرب، سنگ تمام گذاشت. به نظر میرسد انقلاب اسلامی، شورشی همه جانبه علیه حاکمیت الگوهای غربی بر همه ابعاد زندگی ایرانیان بود. شورشی که توانست این حاکمیت را از ریشه برکند و الگوی اسلامی زندگی را جایگزین آن کند. مهمترین استدلالِ پذیرش حاکمیت الگوهای غربی از سوی برخی را باید در برابری الگوی زندگی غربی و پیشرفت از منظر اینان دانست. نظریه«غرب به مثابه توسعه» بود و هست که برخی را واداشته تا بر آن باشند که باید همه ملازمات فرهنگی توسعه یعنی زندگی غربی را در کشورهای توسعه نیافته – یعنی هنوز غربی نشده – تحقق بخشید. بنابراین و لزوماً باید حضرت امام خمینی به عنوان رهبر بینظیرِ نظری و عملی انقلاب کبیر اسلامی – که در هویت خویش به اندازه اسلامیت به رقابت با اندیشه و عمل غربی شناخته میشود – در مورد ماهیت پیشرفت نگاه متفاوتی داشته باشد. نگاهی که به اندازه خصومت امام با حاکمیت الگوهای زیست غربی، با الگوی غربی توسعه متفاوت است. مسأله اساسی که این فصل مسئولیت پاسخگویی آن را پذیرفته آن است که امام، ماهیت پیشرفت را به ویژه متناظر با ماهیت غربی توسعه چگونه معنا میکند؟
به این سؤال در گذشته گاه به صورت استخراج برخی مطلوبهای زندگی از اندیشههای امام و گاه با تطبیق برخی از مطلوبها و مطالبههای رایج در عرصههای گوناگون زندگی به ویژه اقتصادی، با مأثورات امام پرداخته شده است. این فصل بر آن است تا از انتساب یک نظریه روشن به امام در مورد ماهیت پیشرفت به گونهای دفاع کند که همه فرمایشات مرتبط ایشان با موضوع، بر مدار آن قابل تفسیر شود. مجموعه نظریات غربی توسعه با همه تنوعی که دارند – مثلاً هفتگانهای که خانم هانت برشمرده[۲] - درصدد تئوریزه نمودن شرایط و خصوصیات دوران نوین زندگی مغربزمین و نیز مسیر نیل بدان بر طبق تجربه و سیر تاریخی آن در غرب است[۳]. بر اساس این مفروض، بر مبنای روش شناختی لاکاتوش این نظریات با همه اختلافات ظاهری دارای یک هسته سخت مشترکاند که کنار گذاشتن آن به معنای کنار گذاشتن این نظریات خواهد بود[۴]. به علاوه دارای مجموعهای از نظریات محافظ سلبی و ایجابی است که ابطال آنها به معنای ابطال نظریه نیست و بالطبع مسیر رشد نظریهپردازی بر مدار هسته سخت آن با ابطال نظریات قبلی و تأیید نظریات جدید محافظ طی خواهد شد[۵]. به همین دلیل هر نظریه رقیب در چارچوب نظریه غربی توسعه را باید در قلمرو یک نظریه محافظ جدید قلمداد نمود. این فصل بر آن است که نظریه اسلامی پیشرفت از منظر امام دارای هسته سخت متغایر و متفاوتی با هسته سخت نظریات توسعه در چارچوب الگوی غربی توسعه میباشد. بنابراین اساساً موضوع انتخاب این نظریه یا آن نظریه در چارچوب الگوی غربی توسعه، یک رویکرد اسلامی نیست. به علاوه بر مدار هسته سخت نظریه اسلامی پیشرفت ممکن است نظریات متفاوتی به وجود آیند. از این منظر، نظریه امام را باید یکی از این نظریات قلمداد نمود. اما و در هر صورت نظریه اسلامی پیشرفت - چونان الگوی غربی توسعه - با هسته سخت آن شناخته میشود.[۶].
هسته سخت الگوی غربی و اسلامی توسعه
همانگونه که گفته شد الگوی توسعه غربی و اسلامی از هسته سخت متفاوتی برخوردارند که به اختصار بیان میگردند.
هسته سخت الگوی غربی توسعه
یک روایت ایرانی که بر آن است تا غرب را به عنوان یک «کلِ مطلوب» - یعنی غرب به مثابه توسعه - توضیح دهد، غرب را محصول «تحقق تمام قد انسان» میداند و مینویسد: فرهنگ غرب در خطوط اصلی آن دموکراسی، لیبرالیسم، فردگرایی، حقوق بشر، پان سکسونالیسم، گریز از پایبندیهای آیینی و خانوادگی، تعادل سوژه - شهروند و...، فرهنگ غرب نیست، فرهنگی است که هر جامعهای بسته یا باز، دیر یا زود به آن خواهد رسید.؛ چراکه باز شدن طومار آدمی مرکب از طبع خواهنده و عقل ابزارساز، علی الاصول به همین چشماندازها میرسد. غرب از قضا (تعبیری که منافی علل نیست) زودتر به این وضعیت رسیده است، هر فرهنگ و هر قوم دیگری نیز میتوانست (اگر بعضی علل معده چون آموزش زودتر بر ایشان مهیا میشد) پیشآهنگ این راه باشد. به تعبیر دیگر ریشههای هر فرهنگی از جمله فرهنگ غرب بسیار بیش از اینکه در عمق تاریخ و جغرافیای آن فرهنگ قرار داشته باشد در طبیعت انسان قرار دارد[۷]. ایشان در معرفی انسانی که طومار طبعش به خوبی در غرب گشوده شده است، مینویسد: انسان همچون تمامی حیوانات دیگر، موجودی است خواهشگر، اساسیترین وجه مشترکی که میان حیوانات میتوان سراغ کرد این است که تمامی آنها با جدیت تمام و گاه با مایه گذاشتن جان، در پی تأمین امیال خود به حرکت در میآیند. اعم از اینکه با تأمین آن به لذتی دست یابند یا از رنجی برهند. انسان از این حیث در عداد حیوانات و بلکه در رأس آنها قرار میگیرد؛ زیرا انسان نه تنها عموم امیال حیوانات را، بعضاً به شدت و قوت بیشتری دارد، بلکه امیال او تنوع بیشتری نیز به خود میگیرد. تفاوت اساسی و مهمی که انسان را از حیوان جدا میکند این است که انسان برای تحقق امیال خود به ابزاری به نام عقل مجهز است که به او امکان میدهد برای نیل به مقاصد طبیعی خود ابزارسازی کند، اعم از آنکه این ابزار از جنس حیلههای فکری و یا وسائل مادی باشد[۸].
به نظر میرسد نوع نگاه غرب به انسان در نظریه«غرب به مثابه پیشرفت» هسته مرکزی نظریه غربی توسعه را نشان میدهد. چنانکه در یک نگاه روششناختی به دانش اقتصاد متعارف نوع نگاه به انسان اقتصادی و عقلانی، هسته مرکزی دانش اقتصاد قلمداد شده است[۹]. براساس این تفسیر از انسان و جامعهای که انسان تحقق کامل خود را در آن مییابد، نتایج زیر بهدست میآید:
- انسان دارای خصوصیات ثابت، جهانی، فراتاریخی و در نتیجه قابل تعمیم است. به همین دلیل آنگاه که کاملاً محقق میشود الگوی زندگی کنونی غرب را به عنوان یک الگوی زیستجهانی و همیشگی خود به وجود میآورد.
- هدف این انسان، حداکثرسازی تحقق تمایلات مادی و لذائذ حیوانی است. بنابراین، انسان از آن جهت که انسان است مقصدی مخصوص به خود ندارد.
- عقل انسانی - به عنوان تنها تفاوت انسان با حیوان - آنگاه که در خدمت تحقق تمایلات حیوانی او (یعنی همه تمایلات او) قرار میگیرد، انسانیترین زندگی که زندگی امروز مغربزمین است را به وجود میآورد.
- پیداست آنگاه که تحقق تمایلات حیوانی (همه تمایلات انسانی) یعنی تمایلات مادی بهوسیله عقل ابزارساز آدمی به صورت عریان تحقق مییابد و خود را در نظام زندگی اقتصادی نشان میدهد، نظام زندگی اقتصادی، نقش مدار، رهبر و هسته مرکزی الگوی زیست غربی (و در این چارچوب نظری الگوی زیست انسانی) را تشکیل میدهد.
- در این چارچوب نظری الگوی زیست غربی نه تنها مطلوب است زیرا فرصت تحقق کامل انسان را فراهم آورده است؛ بلکه بالاجبار همه افراد و جوامع انسانی به سمت تحقق آن خواهند رفت و گویی آنگاه که همه جوامع به خصوصیات دوران نوین غرب نائل آمدند، پیشرفت جوامع و تاریخ پایان خواهد یافت.
- از آن کسو که جامعه پیشرفته، جامعه غربی است، حرکت از هر وضعیتی غیر از آن به سوی آن، مسیر در حال توسعه بودن است. البته برخی پیروی از مسیر تجربه شده غرب را نیز از این منظر ضروری میدانند.
- از آن جهت که تمایلات انسان محصور و منحصر در تمایلات حیوانی و مادی قلمداد شده که در غرب به خوبی محقق شده است و نیز نظم زندگی اقتصادی مناسبترین عرصه برای تحقق ناب و عریان این انسان است؛ بنابراین، فرایند توسعه به مثابه فرایند غربی شدن به معنای توسعه اقتصادی خواهد بود. به همین دلیل است که ادبیات رایج توسعه اساساً یا اقتصادی است یا تحت تسلط ادبیات اقتصادی ارائه میشود. سیطره ادبیات اقتصادی به عنوان کاشف از واقعیت توسعه و فرایند توسعه غربی به گونهای است که اساساً آنگاه که توسعه بدون هیچ قیدی به کار رود به توسعه اقتصادی انصراف خواهد داشت. در این چارچوب نظری اخلاق، معرفت، سیاست، فرهنگ و همه ابعاد و نظامات دیگر زندگی آنگاه در خدمت پیشرفت زندگی خواهند بود که در خدمت پیشرفت اقتصادی باشند. از همین جهت است که اساساً علمی نافع قلمداد میگردد که دارای منافع اقتصادی باشد، فرهنگ باید متناسب با اقتضائات توسعه تغییر یابد و سیاستورزی نیز آنگاه کارآمد خواهد بود که در خدمت پیشرفت اقتصادی باشد. جالب توجه آن است که آنگاه که شاخصهای توسعه برشمرده میشود عموم این شاخصها اقتصادی هستند. به همین دلیل است که عرصههای جدید پژوهشی در اقتصاد، مربوط به تحلیلهای اقتصادی از فرهنگ، سیاست، حقوق و... میباشد؛ زیرا انسان عقلانی (حداکثرکننده تمایلات مادی و حیوانی)، در همه عرصههای دیگر زندگی نیز به خودشکوفایی رسیده است.
- یکی دیگر از ملازمات اساسی چنین رویکردی به «انسان»، «غرب» و دانش توسعه، ثمره روششناختی آن است. از آن سو که انسان و ویژگیهایش متعین، ثابت، فراتاریخی و فرافرهنگی و اجتماعی قلمداد شده است و از سوی دیگر توسعه و فرایند توسعه نیز یک واقعیت خارجی روشن (غرب و غربی شدن) دارد، حاکمیت رویکرد روششناختی تجربی و پوزیتیویستی، همانند همه دانشها، بر دانش توسعه با ماهیت میانرشتهای - البته بر مدار اقتصاد توسعه - نیز شمول و گسترش مییابد.[۱۰].
هسته سخت نظریه اسلامی پیشرفت از منظر امام
به نظر میرسد، ماهیت پیشرفت با هر تعریفی بر «تغییر و حرکت» و جهت حرکت و تغییر (هدف) استوار است. برهمین اساس توسعه به مفهوم و مصداق رایج و غربی آن به معنای حرکت و تغییر از هر وضعیتی به سمت تحقق وضعیت کنونی کشورهای توسعه یافته میباشد. این فصل برآن است که نظریه امام در مورد پیشرفت بر مدار هسته سخت آن یعنی نوع نگاه امام به «انسان» و تمام هستی مرتبط و مؤثر بر انسان این رسالت را انجام میدهد. به نظر میرسد فلسفه اسلامی به ویژه فلسفه صدرائی - که امام نیز در آن چارچوب قرار میگیرد - از ظرفیت بالایی برای تبیین «تغییر» در عالم و آدم برخوردار است.
ویژگی اساسی انسان در نگاه امام «صیرورت و شدن مستمر انسان به سوی کمال مطلق» با استفاده از همه ظرفیتهای هستی موثر بر اوست. این مبنای انسانشناختی امام به عنوان یک فیلسوف صدرایی بر مبانی و اصول عام هستیشناختی که انسان نیز بخشی از آن است، استوار است. نخستین اصل هستیشناختی آن است که اصالت به معنای منشاء آثار[۱۱]، با اصل وجود است نه با ماهیت به معنای تمایزات و حدود موجودات. بر این اساس همه تفاوتهای مشهود در بین انسانها و جوامع انسانی به یک امر وجودی در آنها باز میگردد. اصل دوم - که مبنای روشنتری برای بحث ماست - اصل تشکیک وجود است. بر این اساس تفاوتهای بین موجودات از جمله انسانها و جوامع انسانی به تفاوت در شدت و میزان برخورداری از سطح و شدت وجود، مرتبط است[۱۲]. حرکت جوهری اصل سوم هستیشناختی است که پیوند مبانی هستیشناختی را با پیشرفت روشنتر نشان میدهد. بر اساس این اصل، حرکت و تغییر به عنوان مشهودترین خصوصیت حیات دنیوی و حیات انسانی در این دنیا فقط در قلمرو عوارض، ظواهر و نمودها نیست، بلکه ذات، جوهر و تمام هستی همه موجودات متغیر از جمله انسان در حال حرکت و تغییر وجودی پیوسته از قوه به فعل میباشد. این اصل اساسی – که در ماهیت خود تمام ملازمات منطقی دو اصل پیشین را داراست – پایه اصلی شکلگیری ایده صیرورت مستمر وجود انسانها، به عنوان هسته اصلی نظریه پیشرفت اسلامی است و از سوی دیگر بر سرتاسر هستی نظام علی و معلولی حاکم است. هیچ امر و سطح وجودی که قبلاً وجود نداشته بدون علت شکل نگرفته است[۱۳]، تا اینکه سلسله علل به خداوند منتهی گردد. نسبت وجود به خداوند، وجوب بالذات است؛ علتی نیاز ندارد که محمول را به او نسبت دهد؛ اما موجودات تمامی عوالم، یا بدون واسطه و یا با واسطه عین فقر و ربط به ذات باری تعالی هستند[۱۴]. پیداست که علت غائی آفرینش به عنوان هدف خلق مدام عالم و آدم جز کمال و کامل مطلق نمیتواند باشد و به عنوان سطوح بالاتر وجودی انسان نیز از این اصل و مبنای عام هستیشناختی مستثنی نشده است.
خلق مدام و صیرورت مستمر وجودی عالم و آدم بهترین جلوهگاه مشاهده توحید ربوبی به عنوان تفاوت اصلی نگاه اسلام به نقش خدای کریم در تداوم جهان در مقایسه با رویکرد دئیستی به عنوان مبنایی برای انکار ربوبیت الهی در عالم است. دئیسم بر خلاف مارکسیسم نیازی ندارد تا خالقیت نخستین خداوند را انکار کند، اما ربوبیت مستمر الهی را به خاطر ضرورت عدم محدودیت برای آزادی مطلق انسان انکار میکند[۱۵]. اما صیرورت مستمر عالم، گواه روشنی است که اگر خلق نخستین به خالق نیازمند است، صیرورت وجودی پی در پی عالم و آدم نیز به خالق وابسته است. توحید ربوبی بهترین استدلال هستیشناختی برای معرفتشناسی اسلامی است؛ زیرا حرکت وجودی انسان در بستری که مدام تحت تأثیر عوامل مادی و فرامادی به وجود میآید، محال است که توسط عقل آدمی قابل فهم و مدیریت باشد. البته روشن است که عقل تجربهگرای غربی که تا حوادث به وقوع نپیوندد نمیتواند درباره آن اظهار نظر کند و به علاوه اساساً برای عوامل فرامادی موجودیتی قائل نیست، از این جهت از وضعیت اسفبارتری برخوردار است. همین ضرورتهاست که نقشآفرینی ربوبیت الهی را علاوه بر تکوین عالم برای مدیریت تشریعی حیات متغیر فردی و اجتماعی انسان – که همیشه در چالش بین پیشرفت و انحطاط قرار دارد – حکیمانه میسازد[۱۶]. در یک کلام اگر وجود خالق برای خلق نخستین عقلاً ضرورت دارد، وجود رب برای خلق صیرورت وجودی مستمر عالم و آدم نیز عقلاً ضرورت دارد؛ زیرا بر خلاف مبانی دئیستی هنوز خلق عالم و آدم پایان نیافته است.
بر اساس مبانی مذکور، انسانها در طول زندگی و در طول تاریخ و در یک افق زمانی – علیرغم شباهت ظاهری - دارای انواع بیشمارند. از دیدگاه امام، انسان در آغاز تولد حیوان بالفعل و انسان بالقوه است و در یک شدنِ مستمر از نقطه آغاز یعنی حیوانیت به سوی مراتبِ بالاتر هستی خود به مقصد کمال بینهایت، صیرورت مینماید[۱۷]. ساخت و ساز وجود آدمی به کمک دو عاملِ مقصد و عمل، صورت میپذیرد.
در چارچوب نظری اندیشههای امام، مقصد، تحققِ حداکثری گرایشها و تمایلات فطری آدمی در زندگی فردی و اجتماعی است. بر اساس نظریه فطرت - به عنوان مبنای شناخت انسان از دیدگاه امام -انسان از آن جهت که انسان است دارای گرایشهای ذاتی متفاوت از حیوان است. از منظر حضرت امام خمینی مقصود از فطریات آن اموری است که جمیع سلسله بشری در آن متفق باشند، و هیچ عادتی و مذهبی و محیطی و اخلاقی در آن تأثیری نکند. وحشیت و تمدن، بدویت و حضریت، علم و جهل و ایمان و کفر و سایر طبقهبندیهای سلسله بشری، امور فطریه را تغییر نمیدهد و آنچه اختلاف آنها است، در اصل امور فطری نیست، بلکه در اشتباهات در مصداق و یا در مراتب برخورداری از امور فطری است[۱۸]. از دیدگاه حضرت امام، حقیقتطلبی، قدرتطلبی و سایر تمایلات فطری - همگی - از مصادیق «عشق به کمال مطلق» است[۱۹]. البته از منظر امام تنفر فطری از نقص و یا «فطرت تنفر از نقص» نیز از لوازم فطرت عشق به کمال مطلق است[۲۰].
در یک نگاه اجمالی، مصادیق اصلی گرایشهای فطری انسان که به تعبیر امام از عشق به کمال مطلق منشعب میشوند عبارتاند از:
- حقیقتطلبی
- میل به جاودانگی
- منفعتطلبی
- لذتطلبی
- عشقورزی
- زیباییدوستی
- میل به پرستش
- قدرتطلبی
- آزادیخواهی
- حب به فضائل اخلاقی[۲۱]. البته بدیهی است که این تعداد به معنای استقراء تام نیست.
امام در نامه تاریخی خود به گورباچف[۲۲] در مورد مقصد صیرورت انسان بر آن است که انسان در فطرت خود هر کمالی را به طور مطلق میخواهد و برای اثبات این ادعای خود «وجدان و دریافتهای درونی و شناخت حضوری گورباچف از خودش» را به عنوان یک طالب حداکثری «قدرت» به شهادت میطلبد و خطاب به وی میگوید: شما خوب میدانید که انسان میخواهد قدرت مطلق جهان باشد. آنگاه امام نسبت انسان و علم را نیز مشابه نسبت انسان و قدرت میداند. از آن سو که مطلوبهای انسان، قطعاً وجود خارجی دارند، امام در نامه مذکور تصریح میکند که قدرت مطلق و علم مطلق، همان خداوند است. بنابر این، انسان - چه بداند و چه نداند - طالب خداست، در این چارچوب نظری است که امام ظرفیت وجودی انسان را در همه ابعاد، بینهایت میداند[۲۳].
بر این اساس، انسان میخواهد تا همۀ گرایشهای ذاتیاش به کاملترین وجه ممکن محقق شود. این موضوع به سمت بیپایان، خود را در افزونتر کمی و عالیتر کیفی نشان میدهد. انسان در هر مرتبه از بهرهمندی قرار داشته باشد باز هم بالاتر از آن را طلب میکند. اگر به انسان همۀ برخورداریهای ممکن در قلمرو گرایشها و دانشهای فطری این دنیا اعطا شود او بالاتر و بیشتر از آن را طلب میکند. انسان به دنبال آن است که همۀ برخورداریهای خویش را بینهایت کند. نظریۀ فطرت نشان میدهد که انسانِ عقلانی غربی، یک انسان ناقص است. بر این اساس، انسان به خوبی خواهد یافت که مقصد او در کاملترین نقطه ممکن این سیر کمالی خدای متعال بوده است. با تجلی صفات الهی در وجود انسان، حرکت به سمت بینهایت، آدمی را به ساحل آرامش خواهد رساند. از دیدگاه امام همه مطلوبهای دیگر آدمی نظیر سلطنتها و محبوبهای دنیوی، همگی محدود و ناقصاند و ما آدمیان که کمال و کامل قدرت و محبت و... را طلب میکنیم با دستیابی به هر حدی از آنها، عشق درونی ما فرو نخواهد نشست؛ زیرا این عشق متعلق به سلطنت محدود دنیوی نیست، بلکه عشق به سلطنت مطلق در نهاد انسان است که از محدودیت متنفر و گریزان است که نه تنها از سنخ سلطنتهای دنیوی نیست، بلکه از سنخ اخروی محدود نیز نیست، و فقط از سنخ سلطنت الهی مطلقه است؛ زیرا انسان طالب سلطنت، علم و قدرت الهی است[۲۴]. در این چارچوب نظری، انسان در عالم ماده با سپری کردن مرحله جمادی، نباتی و حیوانی به مرتبه انسانی صعود میکند. بنابراین، انسان باید خویشتن را کامل کند، شوق به کمال در فطرت او نهاده شده، به گونهای که عشق به کمال، غایت همه حرکات و شدنهای اوست[۲۵]، از آن رو که نسبت به هر نقطه وجودی انسان، کاملتر از آن نیز وجود دارد. در نتیجه انسان میتواند به سوی بینهایت به پیش برود. به نظر میرسد، انسانِ در حال تغییر مستمر و پایانناپذیر به سمت بینهایت مطلق، هسته سخت نظریه اسلامی پیشرفت است. انسانی که آجر به آجر هویت خویش را با کمک داشتههای ذاتی خود میسازد. داشتههایی که با انباشت فرآوردههای خویش سعه وجودی مییابد و در نتیجه در انسانسازی قویتر از پیش عمل میکند.
اما انسان این سیر و صیرورت را چگونه تحقق میبخشد؟ از نظر امام[۲۶]، انسان با قوای گوناگونی که دارد برای تحقق مقصدی که برمیگزیند مراتب وجودی خود را با «عمل» خود میسازد. در همین چارچوب نظری، انسان دارای چهار قوه غضب، شهوت، وهم و عقل است. با تسلط قوه غضب انسان به موجودی درنده و با تسلط قوه شهوت به بهیمه و با تسلط قوه وهم به شیطان تبدیل میشود. اما اگر قوه عقل را بر سایر قوای وجودی خود مسلط کند به فرشتگی، تعالی و تکامل میرسد. بنابراین انسان در اثر حرکت جوهری و اشتداد وجودی به مراتب وجودی متناسب با عمل خود نائل میشود. اگر عقل بر وجود انسان مسلط شود، هشت نوع کلی انسانی در ذیل آن بهوجود میآید؛ زیرا یا عقل محض بر انسان مسلط میشود یا اینکه عقل با تسلط بر یکی از قوای دیگر مدیریت خود را اعمال میکند که در این صورت سه نوع کلی دیگر بهوجود میآید. یا اینکه عقل با وجود فعالیت دو قوه دیگر مدیریت بر آنها را بر عهده میگیرد که در این حالت سه نوع کلی دیگر به وجود میآید و یا اینکه هر سه قوه دیگر تحت مدیریت و سلطه عقل فعالاند که این خود یک نوع کلی دیگر را بهوجود میآورد. در هر صورت «انسان ملکی» دارای هشت نوع کلی وجودی است. البته از آن سو که هر کدام از این انواع دارای طیفهای گستردهای است این انواع میتواند به تعداد «بیشمار» باشند. از سوی دیگر اگر هر یک از قوای دیگر بر انسان مسلط شوند و فصل ممیز او را بیافرینند هفت نوع کلی غیر انسانی بهوجود میآید؛ زیرا یا یکی از قوای دیگر غیر از عقل با سلطه و مدیریت خویش بر انسان هویت وجودی او را میسازد که خود سه نوع کلی را بهوجود میآورد که در این صورت وجود انسانی به شیطان یا پلنگ یا گاو تبدیل میشود؛ یا اینکه دو تا از قوا در کنار یکدیگر بر انسان مسلط میشود که در این صورت انسان به شیطان پلنگ یا شیطان گاو یا گاو پلنگ تبدیل وجود مییابد. در نهایت اینکه ممکن است انسان به صورت وجودی شیطان، پلنگ، گاو تبدیل شود که از سوی استاد امام[۲۷]، این هفت نوع به هفت نوع از اهالی جهنم تطبیق داده شده است[۲۸]. آنچه که حائز اهمیت است آن است که انسان در هر کدام از این اصناف جهنمی دارای عقل است اما عقل تحت سلطه سایر قواست. به همین دلیل حیوانیت انسان از سایر حیوانات شدیدتر میشود: ﴿كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[۲۹]. طبیعی است که هر کدام از این انواع وجودی خود دارای یک طیف گسترده است. بنابراین انواع واقعی وجودی این مجموعه به سمت بیشمار میل خواهد کرد. در هر صورت انسانها حداقل در پانزده نوع متمایز کلی نهایی میشوند. بنابر این انسانهایی که اینک در جامعه در کنار یکدیگر زندگی میکنند تنها دارای شباهت ظاهری هستند.
در این چارچوب نظری، پیشرفت یا پسرفت - به معنای انتقال از یک ظرفیت اجتماعی به ظرفیت دیگر اجتماعی[۳۰] - زمانی اتفاق میافتد که ظرفیتها و نهادهای اجتماعی ذخیره کننده محصولات ناشی از تحقق تمایلات فطری با ناتوانی و محدودیت روبرو شوند. در این صورت این ظرفیتها و نهادهای اجتماعی باید جای خود را به ظرفیتها و نهادهای اجتماعی دیگر بدهند که از تواناییها و ظرفیت بالاتری برای این ذخیرهسازی بر خوردار باشند.
حال اگر این تحول با مدیریت قوای انسانی بر قوای حیوانی صورت پذیرد، جامعه با پیشرفت روبرو خواهد شد، اما اگر افراد یک جامعه به جای اینکه با مدیریت قوای انسانی، قوای حیوانی خود را در خدمت تحقق تمایلات ذاتی خود قرار دهند؛ قوای انسانی را زیر سلطه قوای حیوانی قرار دهند و تمایلات خویش را بهوسیله قوای حیوانی محقق سازند؛ این تحول اجتماعی پسرفت خواهد بود. قوای حیوانی به گونهای هستند که بسیاری از تمایلات فطری آدمی را نمیشناسند و به صورت طبیعی در خدمت آن دسته از تمایلاتی که برای آنها قابل فهم است قرار میگیرند. مسأله روشن است، در این صورت قوای حیوانی مثل قوه شهوت در خدمت تحقق تمایل ذاتی لذتطلبی قرار خواهد گرفت و در نتیجه سایر تمایلات تعطیل خواهند شد و ممکن است افراد دارای فطرت ثانویه گردند. فطرت ثانویه حالتی است که برخی از گرایشهای متعالی در انسان خواهد مرد. بنابراین با افرادی روبرو خواهیم بود که تمایل چندانی به حقیقتطلبی، فضائل اخلاقی و... نخواهند داشت، چرا؟ زیرا رهآورد قدرتطلبی و لذتطلبی ناشی از به کارگیری مفرط قوه غضب و قوه شهوت در نهادهای اجتماعی ذخیره میشود و جامعه و نهادهای با این خصوصیت در کنار سایر قوای حیوانی در خدمت تحقق این امیال قرار میگیرند و بالطبع این حالت به صورت به هم فزاینده ادامه خواهد یافت. در این صورت است که نهادهای اجتماعی موجود به نفع نهادهای اجتماعی که ظرف و ظرفیت خدمات رسانی به این فطرت ثانوی را خواهند داشت جابجا و متحول خواهند شد و این تحول به معنای پسرفت خواهد بود؛ زیرا جامعه حیوانیتر میشود. هر اندازه که در هر ظرفیت معین اجتماعی نیز تمایلات لذتطلبی و منفعتطلبی بیشتر محقق شود، جامعه توسعه نیافتهتر خواهد بود. بر این اساس از آن سو که نهادهای اجتماعی و نیز قوای حیوانی در شرایط کنونی زندگانی مغرب زمین در حال گسترش و توسعه حکمرانی قوای حیوانی برای تحقق امیال لذتطلبی و منفعتطلبی آدمی هستند، در حقیقت به جای توسعه، پسرفت در حال گسترش است. در این صورت همه قوای انسانی نظیر عقل تحت مدیریت قوای حیوانی نظیر شهوت و غضب در خدمت تحقق این امیال قرار خواهند گرفت. یک نتیجه مهم این مبنای نظری آن است که از نظر منطقی انسان به جای آنکه «نوع» واحد باشد «جنس» است و دارای انوع بیشمار[۳۱]. اما و در هر صورت، این چارچوب نظری نتایج ذیل را در پی خواهد داشت:
۱. همانگونه که تبیین شد انسانِ مبنای مدل غربی توسعه تنها دارای یک گرایش ذاتی است و آن هم منفعتطلبی و لذتطلبی برآمده از ذاتیات اوست و بس! که هدف زندگی انسان را تعیین میکند. این گرایش نیز مشترک بین انسان و حیوان است نه گرایش ویژه نوع انسان. به علاوه این خصوصیت سبب میشود که قوه عقل انسان با مدیریت قوا و تمایلات حیوانی اداره شود. بر اساس همین چارچوب نظری است که امام پیشرفت غربی و غرب را پیشرفتِ حیوانی میداند[۳۲]. امام بر آن است که تفاوت انسان و حیوان در نگاه غرب به برخورداری انسان از عقل ابزارساز برای تحقق گرایشها منحصراً مادی و حیوانی انسان است[۳۳].
۲. همانگونه که پیشرفت به معنای غربی آن به معنای تحقق حداکثری گرایشها منحصراً حیوانی انسان است، پیشرفت اسلامی از منظر امام به معنای تحقق حداکثری همه گرایشهای فطری ویژه انسان به مثابه رشد همه کمالات انسانی خواهد بود[۳۴]. از منظر امام تفاوت نگاه غرب و اسلام به ماهیت پیشرفت به همین تفاوت نگاه به انسان باز میگردد. از دیدگاه امام همه مکاتبِ غیر از اسلام، انسان را حیوان تصور کرده است، موجودی که کارش خوردن و خوابیدن است. تنها تفاوت انسان با حیوان این است که انسانها به دلیل برخورداری از تواناییهای انسانی، بهتر و با کیفیتتر از سایر حیوانات میخورند و میخوابند[۳۵]. جالب آن است که امام این نگاه غرب به پیشرفت و انسان را به مبانی هستیشناختی و معرفتشناختی مبتنی بر آن، مربوط میداند. غربی که همه هستی و همه عینیت را برابر با طبیعت مادی تلقی میکند، بنابر این اساساً هستی غیر مادی موهوم است و به همین دلیل موضوع شناخت آدمی قرار نمیگیرد. این در حالی است که سطوح ماوراء مادی هستی و انسان از سطوح مادی آن قویتر و مؤثرتر است. اسلام و مکاتب الهی بر آناند که با «تربیت» اندیشه و عمل انسانی، انسان را با اهتمام به بهرهمندی از سطح طبیعت مادی به سطوح بالاتر هستی ارتقاء دهد[۳۶].
٣. مسأله اساسی در مورد ماهیت اسلامی پیشرفت و ماهیت غربی توسعه در تفاوت «هسته مرکزی»[۳۷] این دو نظریه قلمداد گردید. هسته مرکزی نظریه غربی توسعه «انسانی است که با کمک عقل ابزارساز منفعت مادی خود را حداکثر میکند». پیداست که این انسان در نظام اقتصادی به صورت عریانتر و خالصتر نقشآفرینی میکند و به همین دلیل، مدار توسعه در غرب، زندگی اقتصادی است که سایر ابعاد زندگی باید پیرو آن و بر مدار آن سامان گیرد. چنانکه امام نیز بر این باور است که آنهایی که اقتصاد را زیربنا میدانند انسان را از حد انسانیت به یک حد حیوانی، مثل سایر حیوانات، تنزل دادهاند[۳۸]. اما هسته مرکزی نظریه اسلامی پیشرفت، انسانی است که در فرایند «شدن مستمر» به سوی کمال مطلق در حال یک خلاقیت و تعالی پایانناپذیر و جامعالابعاد وجودی است. پیداست که این شدن و خلاقیت مستمر به صورت عریان و واضح و بیش از هر عرصه دیگری خود را در نظام تعلیم و تربیت و یا به تعبیر جامعتر در نظام فرهنگی نشان میدهد[۳۹]. بر همین اساس است که سایر عرصههای زندگی از جمله زندگی اقتصادی باید بر مدار و پیرو آن شکل گیرد. در یک نگاه اجمالی در نظریه غربی توسعه، عرصه تعلیم و تربیت نیز یک میدان فعالیت اقتصادی است که متناظر با آثار اقتصادی آن باید مورد ارزیابی، برنامهریزی، اصلاح و مدیریت قرار گیرد. در نظریه اسلامی پیشرفت همه عرصههای زندگی از جمله عرصه زندگی اقتصادی، مدرسه تعلیم و تربیت انسان است که شدن و تغییر مستمر و بیپایان انسان در چارچوب فعالیت در آنها رقم میخورد. چنانکه از دیدگاه امام، اسلام دینی است که با تنظیم فعالیتهای مادی، راه را برای اعتلای معنوی انسان میگشاید. پیشرفت واقعی آن است که رشد خود انسان هدف فعالیتهای مادی گردد، و اسلام دین این نوع از ترقی و پیشرفت است[۴۰]. از دیدگاه امام رشد و تربیت الهی انسان به معنای آن است که همه ابعاد انسان و عرصههای حتی مادی زندگی از قبیل کار اقتصادی، معاشرتهای اجتماعی، ازدواج و تشکیل خانواده، جنگ و صلح، و در یک کلام همه عرصهها و ابعاد به ظاهر مادی و حیوانی زندگی هم الهی شود. به عبارت بهتر به همه عرصههای مادی زندگی نیز رنگ خدایی زده شود[۴۱].
۴. در همین چارچوب نظری است که نظام تعلیم و تربیت و به طور عام نظام فرهنگی - به جای نظام اقتصادی در مدل غربی توسعه - در نظام فکری امام، نقش هسته مرکزی الگوی اسلامی پیشرفت را ایفا میکند، چنانکه فرموده است: «نظر ما به اقتصاد نیست مگر به طور آلت، نظر ما به فرهنگ اسلامی است.»..[۴۲]. بزرگترین تحولی که باید صورت پذیرد در قلمرو فرهنگ باید صورت پذیرد[۴۳]؛ زیرا رأس همه اصلاحات، اصلاح فرهنگ است[۴۴]. از نظر امام فرهنگ اساس ملیت و هویت یک ملت است[۴۵]. این همه از آن سو است که امام هدف بعثت انبیاء را تربیت انسان میداند[۴۶]. در همین چارچوب نظری است که امام بر آن است که اساساً اسلام مادیات را نیز به عنوان پیرو معنویات میخواهد[۴۷]. بر اساس نظر امام - با اینکه به تصریح قرآن کریم هدف بعثت انبیاء تحقق عدالت است اما - عدالت هدف متوسط حکومت و جامعه اسلامی است و هدف نهایی، تعالی معنوی است[۴۸]. نقش بیبدیل دانشگاهها، حوزههای علمیه، آموزش و پرورش، رسانهها به ویژه صدا و سیما و... را در منظومه فکری امام باید از همین منظر ارزیابی نمود.
۵. ماهیت پیشرفت با هر تفسیری بر دو رکن اساسی حرکت و تغییر و جهت حرکت (هدف) استوار است. بر همین اساس است که غربیان مقصد را برای همه جوامع آنچنان که خود در دوران معاصر طی کردهاند، تعریف میکنند و بر آناند که همه ملتها باید با همان راه و روش آنان حرکت کنند؛ اما در نظریه اسلامی پیشرفت، اساس حرکت و جهت حرکت شناخته میشود ولی پایان آن را هیچ جامعهای تجربه نکرده است؛ زیرا فرد و جامعه نه تنها به حقارتی که در مبانی غربی تصویر میکنند نیست، بلکه در فرایند پیشرفت به سمت کمال بینهایت برای تحقق همه ابعاد وجودی انسان است. بنابر این هر گام کمالی در روند پیشرفت، نسبت به ماقبل خود مقصد خواهد بود و پلهای نسبت به مابعد خود. پیشرفت اسلامی به معنای گسترش و تعالی همه ابعاد وجودی انسان به سمت بینهایت، یعنی خداست. بر اساس نظر امام، هر اندازه ملت و حکومت طبق موازین اسلامی و برای خدا عمل کنند تدریجاً نقایص خود را بیشتر برطرف میکنند و دائماً در تعالی و ترقی بیشتری قرار خواهند گرفت و در مجموع جامعه به ارزشهای خدایی بیشتر نزدیک میشود و این سیر، نهایت ندارد[۴۹].
۶. همانگونه که روشن شد پیشرفت و یا پسرفت به معنای انتقال از یک ظرفیت اجتماعی به ظرفیت اجتماعی دیگر است. براین اساس اگر انتقال و تحول اجتماعی با مدیریت عقل بشر بر سایر قوای انسانی صورت پذیرد مصداق پیشرفت خواهد بود. اما اگر سایر قوای وجودی قوای حیوانی و یا شیطانی با بهرهگیری از تواناییهای عقل بشری این تحول اجتماعی را رقم بزنند مصداق پسرفت خواهد بود که «توسعه غربی» در این چارچوب نظری، اینگونه به نظر میرسد. یکی از نتایج مهم این نوع نگاه به انسان، جامعه و پیشرفت، نتایج روششناختی آن است. پیداست که انسان و جامعه در حال تغییر را نمیتوان با ابزار تجربه شناخت زیرا مفروض اساسی رویکرد تجربی آن است که:
اولاً انسانها در همه جوامع و در طول زندگی و تاریخ دارای خصوصیات ثابت و قابل تعمیم باشند. بنابراین با مطالعه تجربی برخی از انسانها نتایج در مورد سایرین تعمیم داده خواهد شد. در حالی که مبرهن شد که انسانها دارای انواع متمایز بیشمارند.
ثانیاً رویکرد تجربی مبتنی بر این اصل اساسی است که آینده و حال انسانها چونان گذشته انسانهاست. بنابراین با فهم تجربی توسعه و فرایند و مسیر توسعه در گذشته مغرب زمین میتوان آن را نه تنها بر آینده خودشان بلکه بر آینده سایر ملل تعمیم داد. تغییر و تحول مستمر جوامع انسانی به معنای آن است که اساساً آینده غیر از گذشته است. اگر قرار بود آینده مثل گذشته باشد پیشرفت معنا نخواهد داشت. البته ممکن است غربیان بر آن باشند که آینده همه ملل باید چون گذشته آنها باشد تا پیشرفته قلمداد شوند و خود را پایان تاریخ بدانند. بر اساس نظریه اسلامی پیشرفت، تحولِ محتوم جوامع غربی و غیرغربی به غربیان و غربزدگان نشان خواهد داد که غرب نیز آیندهای متفاوت از حال و گذشته خود را تجربه خواهد کرد. به همین دلیل براساس نظریه اسلامی پیشرفت بیش از آنکه باید بر آن بود تا آینده را شناخت باید بر آن بود تا آینده را ساخت. انسان و جامعه در حال تغییر و تحول مستمر، به قواعدی برای مدیریت تغییر نیازمند است. از منظر روششناختی، نظریه جامع امام در مورد اجتهاد ناظر به اقتضائات زمان و مکان برای نظریهپردازی، برنامهریزی و مدیریت تغییرات اجتماعی از ظرفیت بینظیر تئوریک برخوردار است.
در این چارچوب نظری آنگاه که آدمیان در یک ظرف اجتماعی زندگی میکنند به مجموعهای از قواعد اعتباری که خود را در ارزشهای اجتماعی و قوانین حقوقی نشان میدهد، نیاز دارند؛ که امکان تحقق حداکثری تمایلات فطری انسان را برای همه افراد جامعه فراهم سازد. طبیعی است که در هر ظرفیت اجتماعی نتایج تحقق حداکثری تمایلات فطری افراد انسانی به تولید علم، ثروت، هنر و... منجر خواهد شد. انباشت این فرامدهای انسانی در ظرف نهادهای اجتماعی نظیر نهادهای تعلیم و تربیت، نهادهای اقتصادی و... باعث میشود که به تدریج ظرفیت اعتباری این نهادها با ناتوانی روبرو شوند. گویی به تدریج تاب تحمل ذخائر انسانی تا آن مرحله تاریخی را نخواهند داشت. برای مثال فرض کنیم که بر آن باشیم تا ظرفیت علمی دانشگاه شریف و یا حوزه علمیه کنونی قم در ظرف مکتبخانههای قدیم و مجموعه قوانین حاکم بر آن اداره شود. در این صورت مکتبخانه باید بیدرنگ متلاشی شود و جای خود را به نهادهای اجتماعی با ظرفیت بالاتر بدهد. در این صورت بخش عمده قواعد ارزشی و حقوقی تنظیمکننده روابط حاکم بر این نهادهای با ظرفیت بالاتر باید بازتولید شود. میتوان گفت نظریه«اجتهاد ناظر به اقتضائات زمان و مکان» روششناسی نظریهپردازی برای پیشرفت است. اجتهاد مستمر، پویا و زنده این امکان را میدهد که هم محدودیتهای قوانین حاکم بر نهادهای کنونی فهم گردد و هم فرایند انتقال از ظرفیت نهادی پیشین به ظرفیتهای نهادی در پیشرو به سمت کمال و تعالی در چارچوب قوانین و قواعد ارزشی و حقوقی جدید تسهیل گردد و نهایتاً روابط فرهنگی و حقوقی ظرفیت نوپدید و پیشرفته اجتماعی بازتولید و بازتعریف شود. در این چارچوب نظری قواعدی که تضمین میکند تا در طول تاریخ، جوامع به سوی پیشرفت در تحول و صیرورت باشند احکام ثابت اسلامی اند و قواعدی که با توجه به شرایط و اقتضائات هر ظرفیت و دوره خاص اجتماعی شکل میگیرند، احکام متغیر اسلامی اند. علیالاصول از دانشهای انسانی چیزی بیش از وضع اعتباریات برای اداره رو به پیشرفت انسان و جامعه انتظار دیگری نمیرود. بنابراین اگر اجتهاد بدین معنا رقم بخورد، همه علوم انسانی در چارچوب روش اجتهادی بازتولید میشوند و اساساً با دو مدرسه و مکتب قدیم و جدید در علوم انسانی روبرو نخواهیم بود و اساساً علم غیر دینی علم کاملی نخواهد بود.
۷. راهبرد اساسی پیشرفت در نظریه امام، سیاستگذاری، برنامهریزی و مدیریت پیشرفت بر مدار «نظام تعلیم و تربیت» یا «نظام فرهنگی» است. این در حالی است که هنوز راهبرد اساسی تمام برنامههای توسعه کشور براساس الگوی غربی توسعه است، که پیشرفت بر مدار نظام زندگی اقتصادی است.
۸. در این چارچوب نظری - و مبتنی بر یافتههای فصل - برای تشخیص و تعیین و اندازهگیری سطح پیشرفت جوامع و مقایسه آنها با یکدیگر و نیز مقایسه آنها با گذشته خود، میتوان شاخصهایی معرفی را مستند به مبانی و آراء امام معرفی نمود. برخی از آنها عبارتاند از: کمیت و کیفیت تعلیم و تربیت، فضائل انسانی، خلاقیت، تقدم مصالح اجتماعی بر منافع فردی، رضایت از زندگی، تغییرات متناسب قوانین و نهادهای اجتماعی، تقسیم کار، تعهدات اجتماعی (همبستگی، مسئولیت اجتماعی، پرداخت حقوق اجتماعی و استقلال ملی)، مشارکت (فکری، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی) ثروت و درآمد، توزیع نرمال درآمد، قدرت سیاسی، سلامت جسمانی و روانی، کاهش نقش دولت و... که به صورت تفصیلی و روشنتر باید در نگاشته مستقلی بدان پرداخت.[۵۰].
نتیجه
این فصل با این باور اساسی شکل گرفته است که نظریه توسعه یا پیشرفت اساساً بر مدار یک هسته سخت - به مفهوم روششناختی لاکاتوش - میباشد. هسته سخت نظریه غربی توسعه خصوصیات انسانی است که فرهنگ و فلسفه غرب تعریف میکند و هسته سخت نظریه اسلامی پیشرفت، انسانی است که اسلام - در این فصل روایت امام از انسان اسلام – معرفی میکند. انسان معرفی شده در فرهنگ غربی از جهت گرایشها که اهداف او را در زندگی میسازد با حیوان فرق ندارد. تنها تفاوت انسان و حیوان در برخورداری انسان از عقل برای تحقق تمایلات حیوانی اوست. غرب و توسعه غربی محصول تحقق کامل این انسان قلمداد شده است. جالب آن است که امام نیز پیشرفت به مفهوم غربی را پیشرفت حیوانی میخواند. در هر صورت، نظام مرکزی و رهبر سایر نظامات زندگی در غرب - از آن سو که مقصد زندگی انسان در این نظام، تحقق امیال مادی منحصر است، نظام اقتصادی است. به همین دلیل اساساً توسعه مفهوم غربی آن به معنای توسعه اقتصادی خواهد بود. اما در نظریه امام در مورد پیشرفت، «انسانِ در حالِ شدن و صیرورت به سمت کمال مطلق» هسته مرکزی آن است. بنابراین جامعه به وسیله تلاش انسان و دستاوردهایش در طول تاریخ دچار تحولات اساسی میشود. اگر صیرورت انسان و جامعه با مدیریت عقل آدمی باشد انسان و جامعه رو به پیشرفت خواهد بود و اما اگر با مدیریت قوای حیوانی وجود آدمی باشد جامعه را به پسرفت خواهد برد. در این چارچوب نظری توسعه به مفهوم غربی آن مصداق همین دومی خواهد بود. در هر صورت نظام مرکزی و رهبر در الگوی اسلامی پیشرفت، نظام تعلیم و تربیت است. بنابراین نظام تعلیم و تربیت - و به مفهوم جامعتر آن نظام و نهادهای فرهنگی - مسئول پیشرفت و پسرفت انسان در زندگی فردی و اجتماعی خواهد بود.[۵۱].
منابع
پانویس
- ↑ صحیفه امام، ج۴، ص۵۰۷.
- ↑ هانت، دایانا، نظریههای اقتصاد توسعه: تحلیلی از الگوهای رقیب، ترجمه غلامرضا آزاد ارمکی، ص۱۰.
- ↑ کشورهای جهان را تقسیم کردند به توسعهیافته، در حال توسعه و توسعهنیافته. خب، در وهلۀ اول انسان خیال میکند توسعهیافته یعنی آن کشوری که از فناوری و دانش پیشرفتهای برخوردار است، توسعهنیافته و در حال توسعه هم به همین نسبت؛ در حالی که قضیه این نیست. عنوان توسعهیافته – و آن دو عنوان دیگری که پشت سرش میآید، یعنی در حال توسعه و توسعهنیافته - یک بارِ ارزشی و یک جنبه ارزشگذاری همراه خودش دارد. در حقیقت وقتی میگویند کشور توسعهیافته، یعنی کشور غربی! با همه خصوصیاتش: فرهنگش، آدابش، رفتارش و جهتگیری سیاسیاش؛ این توسعهیافته است. در حال توسعه یعنی کشوری که در حال غربی شدن است؛ توسعهنیافته یعنی کشوری که غربی نشده و در حال غربی شدن هم نیست. این جوری میخواهند معنا کنند. در واقع در فرهنگ امروز غربی، تشویق کشورها به توسعه، تشویق کشورها به غربی شدن است!» (آیت الله خامنهای، بهار ۱۳۸۸).
- ↑ Brendan larvor، lakatos: an introduction، London، rouledge، ۱۹۹۸، p۵۱.
- ↑ چالمرز، آلن، چیستی علم، درآمدی بر مکاتب علمشناسی فلسفی، ص۱۰۵.
- ↑ رفیعی آتانی، عطاءالله، "پیشرفت اسلامی»، منظومه فکری امام خمینی، ص ۸۵۱
- ↑ مردیها، سید مرتضی، دفاع از عقلانیت، نقش و نگار، ص۱۵.
- ↑ مردیها، سید مرتضی، دفاع از عقلانیت، نقش و نگار، ص۱۵.
- ↑ گلاس و جانسون، ص۱۷۰.
- ↑ رفیعی آتانی، عطاءالله، "پیشرفت اسلامی»، منظومه فکری امام خمینی، ص ۸۵۳
- ↑ امام خمینی، تقریرات فلسفه، ج۲، ص۱۵۵.
- ↑ امام خمینی، تقریرات فلسفه، ج۳، ص۵۶۱.
- ↑ امام خمینی، الطلب و الاراده، ص۶۸.
- ↑ امام خمینی، الطلب و الاراده، ص۷۰.
- ↑ در دائرة المعارف بریتانیکا (Encyclopedia Britanica، print، ۱۹۹۴ - ۲۰۰۰) ذیل واژه دئیسم آمده است: دئیسم اعتقاد به این امر است که در هر شخصی به نحو فطری، نوعی از معرفت مذهبی وجود دارد که به واسطه عقل انسان حاصل شده است و نیازی به وحی یا آموزههای کلیسایی در این معرفت مذهبی نیست. براساس این عقیده، نقش خداوند فقط در عمل خلقت (مطابق قوانین عقلانی قابل کشف برای انسان) خلاصه میشود و خداوند پس از آفرینش جهان، هیچگونه دخالتی در امور جاری طبیعت و انسان نمیکند و طبیعت مانند ساعتی که به وسیله خداوند کوک شده است، به کار میافتد و به حضور خدا نیازی ندارد. گویی خداوند از مخلوقاتش غایب شده و ربوبیتی بر آنها ندارد.
- ↑ برای فهم نوع تبیین امام در مورد «ربوبیت الهی» مراجعه شود به: مجموعه تبیان، دفتر ۴۸، توحید از دیدگاه امام خمینی، جلد دوم، صص ۶۸۷ تا ۶۹۴.
- ↑ «انسان در ابتدای امر حیوان بالفعل است. انسان در اول پیدایش، پس از طی منازلی، حیوان ضعیفی است که جز به قابلیت انسانیت امتیازی از سایر حیوانات ندارد. و آن قابلیت میزان انسانیت فعلیه نیست. پس، انسان حیوانی بالفعل است در ابتدای ورود در این عالم، و در تحت هیچ میزان جز شریعت حیوانات، که اداره شهوت و غضب است، نیست» (شرح چهل حدیث، ص۱۶۸). و نیز فرمودهاند: «انسان یک موجودی است در ابتدا مثل سایر حیوانات است. اگر رشد بکند، یک موجود روحانی میشود که بالاتر از ملائکة الله میشود. و اگر طرف فساد برود، یک موجودی است که از همه حیوانات پستتر است....».. (صحیفه امام، ج۱۰، ص۴۴۶).
- ↑ امام خمینی، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص۸۰ و ۹۸.
- ↑ امام خمینی، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص۸۰.
- ↑ امام خمینی، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص۷۶.
- ↑ امام خمینی، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص۸۰.
- ↑ صحیفه امام، ج۲۱، ص۲۲۳.
- ↑ صحیفه امام، ج۱۹، ص۳۷۵؛ ج۱۶، ص۲۰؛ ج۱۶، ص۲۱۲.
- ↑ امام خمینی، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص۸۱.
- ↑ امام خمینی، شرح چهل حدیث، ص۲۷۲.
- ↑ امام خمینی، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص۲۸۳.
- ↑ شاهآبادی، میرزا محمدعلی، فطرت عشق، ص۱۳۹.
- ↑ ﴿وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ * لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِكُلِّ بَابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ﴾ «و به یقین دوزخ وعدهگاه همه آنان است * که هفت دروازه دارد و هر دروازه از آن را بخشی جداست» سوره حجر، آیه ۴۳-۴۴.
- ↑ «آنان چون چارپایانند بلکه گمراهترند» سوره اعراف، آیه ۱۷۹.
- ↑ با استفاده از آراء استاد شهید مطهری، پیشرفت را چنین تعریف میکنیم: آنگاه که جامعه از مجموعهای معین از ویژگیهای اجتماعی به مجموعهای دیگر از خصوصیات اجتماعی منتقل میشود که همزمان آرمانها و اهداف زندگی را بیشتر تأمین میکند این جامعه پیشرفت به معنای تکامل یافته است. اما اگر یک جامعه در شرایط معین اجتماعی به گسترش کمی و کیفی آرمانهای زندگی میپردازد این جامعه پیشرفت به معنای توسعه یافته است. بنا بر این، پیشرفت هم در خود مفهوم تعالی عمودی و هم مفهوم توسعه و گسترش افقی ظرفیتهای زندگی معطوف به تحقق اهداف و آرمانهای زندگی فردی و اجتماعی را داراست (رفیعی آتانی، ۱۳۹۰).
- ↑ امام خمینی، تقریرات فلسفه، ج۳، ۱۵۹؛ آداب الصلوة، ص۳۱۰.
- ↑ صحیفه امام، ج۸، ص۹۶ و ۱۰۹. برای نمونه فرمودهاند: ما راجع به همین پیشرفتهایی که اینها کردهاند، باید بنشینیم حساب کنیم ببینیم که آیا این پیشرفتها رو به تمدن دارد میرود، یا رو به توحش دارد میرود؟ من تعبیرم این است که آمریکا و سایر این دُوَل غربی و شرقی اینها ترقیاتی کردهاند به این معنا که انسانها را دارند حیوان درنده بار میآورند، تمام این کارها که کردهاند برای درندگی است، دنبال این هستند یک حیواناتی درست کنند که این حیوانات درنده باشند، بدتر از حیوانات درنده قبلی، تمدن نیست. رو به توحش دارد میرود. غرب دارد رو به توحش دارد، دارد میسازد یک مردمی را که بریزند به جان هم و با چنگ و دندان هم را پاره کنند! بر خلاف تمدنی که مکتبهای الهی میخواهند انسان درست کنند که همه در کنار هم آسوده و آرام باشند، مکتبهای اینها همهاش دنبال این معناست که باید این آنجا را بگیرد و آنجا را بگیرد، بزند، بکشد (صحیفه امام، ج۸، ص۱۰۰).
- ↑ صحیفه امام، ج۸، ص۴۱۴.
- ↑ صحیفه امام، ج۵، ص۵۲۱.
- ↑ صحیفه امام، ج۴، ص۹.
- ↑ صحیفه امام، ج۴، ص۹.
- ↑ Core.
- ↑ صحیفه امام، ج۹، ص۴۵۱.
- ↑ «بیشک بالاترین و والاترین عنصری که در موجودیت هر جامعه دخالت اساسی دارد فرهنگ آن جامعه است. اساساً فرهنگ هر جامعه هویت و موجودیت آن جامعه را تشکیل میدهد و با انحراف فرهنگ، هر چند جامعه در بُعدهای اقتصادی، سیاسی، صنعتی و نظامی قدرتمند و قوی باشد ولی پوچ و پوک و میان تهی است. اگر فرهنگ جامعهای وابسته و مرتزق او فرهنگ مخالف باشد، ناچار دیگر ابعاد آن جامعه به جانب مخالف گرایش پیدا میکند و بالاخره در آن مستهلک میشود و موجودیت خود را در تمام ابعاد از دست میدهد. استقلال و موجودیت هر جامعه از استقلال فرهنگ آن نشأت میگیرد، و سادهاندیشی است که گمان شود با وابستگی فرهنگی، استقلال در ابعاد دیگر یا یکی از آنها امکانپذیر است. بیجهت و من باب اتفاق نیست که هدف اصلی استعمارگران که در رأس تمام اهداف آنان است، هجوم به فرهنگ جوامع زیر سلطه است. اتفاقی نیست که مراکز تربیت و تعلیم کشورها و از آن جمله کشور ایران از دبستان تا دانشگاه مورد تاخت و تاز استعمارگران خصوصاً غربیها و اخیراً امریکا و شوروی قرار گرفت. و زبانها و قلمهای غربزدگان و شرقزدگان آگاهانه یا ناآگاه و اساتید غربزده و شرقزده دانشگاهها در طول مدت تأسیس دانشگاهها و خصوصاً دهههای اخیر این خدمت بزرگ را برای غرب و شرق انجام دادند، هر چند در بین ارباب قلم و زبان و اساتید، اشخاص متعهد و متوجهی بودند و هستند که بر خلاف آن مسیر بودند و میباشند، لکن مع الأسف در اقلیت چشمگیر بودند». (صحیفه امام، ج۱۵، ص۲۴۴)، و میفرمایند: «فرهنگ مبدأ همه خوشبختیها و بدبختیهای ملت است.».. (صحیفه امام، ج۱، ص۲۷۳).
- ↑ صحیفه امام، ج۴، ص۳۶۰.
- ↑ صحیفه امام، ج۸، ص۶۲.
- ↑ صحیفه امام، ج۷، ص۷۳.
- ↑ صحیفه امام، ج۷، ص۴۷۴.
- ↑ صحیفه امام، ج۱۰، ص۳۵۶.
- ↑ صحیفه امام، ج۷، ص۵۸.
- ↑ برای نمونه: صحیفه امام، ج۴، ص۱۷۹؛ ج۸، ص۳۲۴ و۵۲۰؛ جهاد اکبر، ص۱۲؛ تقریرات فلسفه، ج۳، ص۳۳۸؛ تفسیر سوره حمد، ص۱۲۲.
- ↑ صحیفه امام، ج۷، ص۵۳۲.
- ↑ اصلِ اساس معنویات است. اصل اساس این است که هیچ تعلیم و تربیتی در دنیا و هیچ رژیمی در عالم - از تمام رژیمها که بگیرید - توجه به آن معنویت انسان ندارند. اینکه توهّم میشود که فرق ما بین رژیم اسلامیِ انسانی با سایر رژیمها این است که در این عدالت هست، این صحیح است لکن فرق این نیست. فرقها هست. یکی از فرقهایش قضیه عدالت اجتماعی است. هیچ یک از رژیمهای دنیا، غیر از آن رژیم توحیدی انبیا، توجهش به معنویات انسان نبوده است؛ در نظر نداشته است که معنویات را ترقی بدهد. آنها همه در دنبال این بودهاند که این مادیات را استفاده از آن بکنند و یک نظام مادی در عالم ایجاد کنند. و انبیا اصلش آمدهاند برای تزکیه نفوس انسانی؛ تعلیم و تربیت کتاب و حکمت و مهار کردن این طبیعت. (صحیفه امام، ج۸ ص۲۵۶).
- ↑ صحیفه امام، ج۵، ص۴۱۱.
- ↑ رفیعی آتانی، عطاءالله، "پیشرفت اسلامی»، منظومه فکری امام خمینی، ص ۸۵۷-۸۷۲
- ↑ رفیعی آتانی، عطاءالله، "پیشرفت اسلامی»، منظومه فکری امام خمینی، ص ۸۷۳