قوم یهود در معارف و سیره نبوی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۵۸: | خط ۵۸: | ||
کعب به آنچه میخواست رسید و سرمست از این [[پیروزی]] تمام کینههای درون خود را در قالب ابیانی از [[شعر]] ریخت و از گفتن هیچ دشنامی در حق مسلمانان و نوامیس آنها دریغ نورزید. او از این هم پا را فراتر گذاشت و [[یهودیان بنینضیر]] را وادار کرد تا [[پیمان]] خود را با محمد نقض کنند و مهم اینجاست که این شخص نه قبیلهای داشت و نه عشیرهای که به آنها پشت گرم باشد. [[پیامبر]] {{صل}} [[حکم]] [[قتل]] او را صادر کرد و عدهای از مسلمانان را [[مأمور]] کرد تا برای نابودی وی نقشهای مناسب طرح کنند. محمد بن [[مسیلمه]] [[انصاری]] عرض کرد: یا [[رسول الله]] این کار را به من واگذارید او را میکشم و مسلمانان را از [[شر]] او خلاص میکنم، او نام چند نفر از مسلمانان را برای [[همکاری]] [[انتخاب]] کرده بود به [[پیامبر]] {{صل}} داد پیامبر {{صل}} فرمود: آنچه [[صلاح]] میدانید عمل کنید رفتند و با نقشهای او را کشتند<ref>سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۵، ص۱۳۹.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۱۵۳.</ref>. | کعب به آنچه میخواست رسید و سرمست از این [[پیروزی]] تمام کینههای درون خود را در قالب ابیانی از [[شعر]] ریخت و از گفتن هیچ دشنامی در حق مسلمانان و نوامیس آنها دریغ نورزید. او از این هم پا را فراتر گذاشت و [[یهودیان بنینضیر]] را وادار کرد تا [[پیمان]] خود را با محمد نقض کنند و مهم اینجاست که این شخص نه قبیلهای داشت و نه عشیرهای که به آنها پشت گرم باشد. [[پیامبر]] {{صل}} [[حکم]] [[قتل]] او را صادر کرد و عدهای از مسلمانان را [[مأمور]] کرد تا برای نابودی وی نقشهای مناسب طرح کنند. محمد بن [[مسیلمه]] [[انصاری]] عرض کرد: یا [[رسول الله]] این کار را به من واگذارید او را میکشم و مسلمانان را از [[شر]] او خلاص میکنم، او نام چند نفر از مسلمانان را برای [[همکاری]] [[انتخاب]] کرده بود به [[پیامبر]] {{صل}} داد پیامبر {{صل}} فرمود: آنچه [[صلاح]] میدانید عمل کنید رفتند و با نقشهای او را کشتند<ref>سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۵، ص۱۳۹.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۱۵۳.</ref>. | ||
=== [[مظلومیت پیامبر]] {{صل}} در | === [[مظلومیت پیامبر]] {{صل}} در توطئه یهود در [[احد]] === | ||
[[جنگ احد]] تمام شد، در حالی که [[غم]] و [[اندوه]] تمام خانههای [[مسلمانان]] را فراگرفته بود و [[منافقان]] و [[یهودیان]] | [[جنگ احد]] تمام شد، در حالی که [[غم]] و [[اندوه]] تمام خانههای [[مسلمانان]] را فراگرفته بود و [[منافقان]] و [[یهودیان]] جشن و [[سرور]] به پا کردند. چراغانی کردند و نوازندگان به نواختن موسیقی پرداختند. آنها در چند [[خانه]] گرد هم جمع شدند تا به یکدیگر تبریک گویند. در همان حال نوازندگان ساز زدند و آوازهخوانان ترانههای شاد سر دادند تا بقیه [[غرق]] [[لذت]] و سرور شوند. بزرگان و [[مشایخ]] آنها با [[شادی]] و شعف به بحث درباره موضوع پرداختند و عدهای میگفتند: پس از بازگشت محمد و یارانش با تمام توان سعی کردیم تا میان آنها [[تفرقه]] ایجاد کنیم! عدهای دیگر میگفتند: بسیار تلاش کردیم تا [[مصیبت]] بازماندگان کشتههای جنگ احد سوزناکتر شود. دیگری میگفت: به هر زبانی که میتوانستیم سعی کردیم [[خرسندی]] خود را از این حادثه ابراز کنیم و تا توانستیم مسلمانان را ملامت کردیم و به آنها گفتیم که [[حزم]] و [[حکمت]] و [[دوراندیشی]] ما بیش از شما بوده که بازگشتیم و با آنها به [[جنگ]] نرفتیم و... و با گفتن اینکه اگر به حرف ما گوش میکردید و نمیرفتید، چنین [[شکست]] نمیخوردید و این همه کشته نمیدادید، داغ آنها را تازه کردیم و بر درد و رنجشان افزودیم. آنها با بیان چنین عباراتی غرق شادی و لذت شده بودند و مسلمانان را به باد [[تمسخر]] میگرفتند<ref>سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۶، ص۵۸.</ref>. | ||
[[یهود]] به محض ورود مسلمانان بازگشته از جنگ به [[شهر]]، سعی کردند [[رسالت]] و [[دعوت]] [[رسول خدا]] را زیر سوال ببرند؛ لذا پیوسته در [[گوش]] مسلمانان میگفتند: اگر محمد، پیامبر بود مغلوب و زخمی نمیشد، او به دنبال [[قدرت]] و [[حکومت]] است؛ ولی مسلمانان و شخص رسول خدا ترجیح میدادند [[سکوت]] کنند. | [[یهود]] به محض ورود مسلمانان بازگشته از جنگ به [[شهر]]، سعی کردند [[رسالت]] و [[دعوت]] [[رسول خدا]] را زیر سوال ببرند؛ لذا پیوسته در [[گوش]] مسلمانان میگفتند: اگر محمد، پیامبر بود مغلوب و زخمی نمیشد، او به دنبال [[قدرت]] و [[حکومت]] است؛ ولی مسلمانان و شخص رسول خدا ترجیح میدادند [[سکوت]] کنند. |
نسخهٔ کنونی تا ۳۰ ژوئن ۲۰۲۴، ساعت ۱۱:۵۳
مظلومیت پیامبر خاتم در برخورد با یهود
مظلومیت پیامبر (ص) در برابر خودخواهی یهودیان مدینه
یهودیان مدینه در چهار نقطه پراکنده بودند، یهودیان با اینکه دین آسمانی داشتند ولی به کتاب تورات توجهی نکردند و از این ناراحت بودند که چرا خداوند پیامبر موعود را از میان اعراب انتخاب کرده است و نه یهودیان! آنها بر اساس خود محوری بر این باور بودند که این منزلت فقط به یهودیان تعلق دارد و هیچ امت دیگری نباید در این منزلت با آنان شریک شوند. آنها اعتقاد داشتند که یهودیان فرزندان محبوب خدایند و فقط آنها «ملت برگزیده» خدا هستند و بعثت انبیاء فقط باید از میان یهودیان باشد و لذا وقتی دیدند که پیامبر (ص) به مدینه آمده و میخواهد در کنار آنها پایههای حکومت اسلامی را بنا نهد، طبیعی بود که عقل از سرشان بپرد و تمام وجودشان آکنده از کینه و دشمنی شود؛ لذا آنان نبوت وی را زیر سوال بردند و با شایعه پراکنی و نشر اباطیل به مقابله برخاستند.
آنها در هر مجلس و محفلی میگفتند: نه! محمد آن پیغمبری نیست که انتظارش را داریم و دینی که او آورده است دین موعود نیست. آنان برای اینکه کلام خود را مستدل کرده باشند به تحریف کتاب آسمانی خودشان پرداختند و هر جایی از کتاب را که به ظهور محمد یا نام و نشان او اشارهای داشت پاک کردند. آنها به بهتان زدن اکتفا نکردند، بلکه کینه و دشمنی حضرت را بدل گرفتند و با مشاهده استقرار و استحکام روز افزون دین او، دشمنی خود را آشکار کردند[۱].
یهودیان که نبوت پیامبر (ص) را با ملاکهای دنیاطلبی و ریاستپرستی خودشان ارزیابی میکردند، تصمیم گرفتند به حضور پیامبر اکرم مشرف شوند و با ایشان محاجه کنند شاید در استدلال بتوانند بر حضرت فائق آیند. در الاحتجاج طبرسی آمده از ابن عباس نقل شده که گفت: چهل نفر از یهودیان مدینه گفتند: برویم پیش این جادوگر دروغگو و او را سرزنش نماییم و تکذیبش کنیم، او مدعی است من پیامبر خدای جهانم! چگونه میتواند پیامبر باشد با اینکه آدم بهتر از اوست، نوح از او بهتر است، یکایک انبیاء را نام بردند.
پیامبر اکرم (ص) به عبدالله بن سلام فرمود: بین من و تو تورات حاکم باشد، یهودیان راضی شدند. آنها گفتند: آدم از تو بهتر است؛ زیرا خداوند او را به دست خویش آفریده و از روح خود در او دمیده. پیامبر اکرم (ص) فرمود: آدم پدر من است؛ ولی آنچه به من داده شده بهتر است از آنچه به آدم دادهاند، پرسیدند: چه چیز؟ فرمود: منادی در هر روز پنج مرتبه فریاد میزند «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ(ص)» ولی نمیگوید: آدم رسول خدا است. لواء حمد در روز قیامت در اختیار من است نه در دست آدم! گفتند: صحیح است این در تورات نوشته شده است. فرمود: این یکی.
یهودیان گفتند: موسی بهتر از تو است! فرمود: به چه دلیل؟ گفتند: زیرا خداوند عزیز با چهار هزار کلمه با او سخن گفت ولی با تو یک کلمه هم صحبت نکرده. فرمود: به من بهتر از او دادهاند، پرسیدند چه چیز؟ فرمود: ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ﴾[۲] من بر بال جبرئیل نشستم تا به آسمان هفتم رسیدم و از سدرةالمنتهی گذشتم که آنجا جنة الماوی است تا بالاخره به ساق عرش چسبیدم، از ساق عرش صدایی برآمد «إِنِّي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا»﴿السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ﴾[۳] الرَّءُوفُ الرَّحِيمُ}}، با دل او را دیدم نه با چشم، این بهتر است از آنچه به موسی دادهاند! یهودیان اعتراف نموده گفتند: اینها در تورات مکتوب است، پیامبر فرمود: این دومی.
گفتند: نوح بهتر از تو است! فرمود: به چه دلیل؟ گفتند: چون او سوار کشتی شد و بر کوه جودی گذشت، فرمود: به من از نوح بهتر دادهاند، گفتند چه چیز؟ فرمود: خداوند به من نهری در آسمان عنایت کرده که مجرای آن زیر عرش است، بر آن یک میلیون قصر است، یک خشت از طلا و یک خشت از نقره، خار و خاشاک آن زعفران است و سنگریزه آن دُر و یاقوت است و زمینش از مشک سفید است. این برای من و امتم بهتر است و اشاره به همین است آیه شریفه: ﴿إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ﴾[۴] گفتند: صحیح است این مطلب در تورات نوشته شده و این نهر بهتر از آن است. پیامبر اکرم (ص) فرمود: این سومی.
گفتند: ابراهیم بهتر از تو است! فرمود: به چه دلیل؟ گفتند: زیرا خداوند او را خلیل خود قرار داده، فرمود: اگر ابراهیم خلیل خداست من حبیب خدایم. پرسیدند چرا تو را محمد نامیدهاند؟ فرمود: مرا خداوند محمد نامیده و اسم مرا از اسم خود جدا نموده، او محمود است و من محمد و امت من حآمدند، یهودان گفتند: صحیح است این بهتر از آن است، فرمود: این چهارمی.
گفتند: عیسی بهتر از تو است، فرمود: برای چه؟ گفتند: زیرا عیسی بن مریم روزی در گردنههای بیتالمقدس بود، شیاطین آمدند تا او را بردارند! خداوند جبرئیل را مأمور کرد تا بال خود بر چهره شیاطین بزند و آنها را در آتش اندازد. با بال خود زد و آنها را در آتش افکند. پیامبر اکرم (ص) فرمود: به من بهتر از او عنایت کردهاند، گفتند: چه چیز؟ فرمود: روز جنگ بدر از پیکار با مشرکین برگشتم، بسیار گرسنه بودم وارد مدینه که شدم زنی یهودی به استقبال من آمد و بالای سر خود تغاری (ظرف سفالی بزرگ) داشت و در آن بزغالهای را بریان کرده بود و مقداری نیز شکر به همراه خود آورده بود، گفت: خدا را سپاس که به سلامت برگشتی و بر دشمن پیروز شدی، من نذر کرده بودم اگر از این جنگ به سلامت و با غنیمت برگشتی این بزغاله را بکشم و آن را بریان کنم و برایت بیاورم.
من از مرکبم به نام شهباء پایین آمدم. همین که دست بردم که از آن گوشت بریان بخورم، خداوند او را به سخن درآورد و روی چهار پا ایستاد و گفت: یا محمد مرا نخوری که مسموم هستم! یهود گفتند: راست میگویی این بهتر از آن است، پیامبر اکرم (ص) فرمود: این پنجم.
گفتند: یکی دیگر مانده بعد حرکت میکنیم، فرمود: بگویید! گفتند: سلیمان بهتر از تو است، پرسید: به چه دلیل؟ گفتند: چون خداوند شیاطین انس و جن و باد و حیوانات را مسخر او گردانیده بود. پیامبر اکرم (ص) فرمود: خداوند براق را مسخر من گردانید که بهتر از تمام دنیا است و یکی از چهارپایان بهشت است. صورتش مانند صورت انسان و پاهایش مانند چهارپایان و دم او شبیه دم گاو است، از الاغ بزرگتر و از استر کوچکتر است. زینی از یاقوت قرمز دارد و رکاب آن از دُر سفید و هفتاد هزار افسار از طلا دارد. دارای دو بال مکلل به در و گوهر و یاقوت و زبرجد است. در پیشانی او نوشته است: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ(ص)» گفتند: صحیح است این مطلب در تورات نوشته شده و از آن بهتر است ما گواهی به یکتایی خدا و رسالت شما میدهیم.
پیامبر اکرم (ص) فرمود: نوح در میان قوم خود نهصد و پنجاه سال درنگ کرد و آنها را دعوت به دین خدا نمود ولی خداوند تعداد مؤمنین به او را اندک شمرده، فرمود: ﴿وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِيلٌ﴾[۵] ولی در سن کم و عمر کوتاهم آن قدر پیرو من شدند که در طول عمر نوح پیرو او نشدند و در بهشت صد و بیست صف هستند که هشتاد صف آن از امت من میباشند، خداوند عزیز کتاب مرا حاکم و ناسخ بر کتب آنها قرار داده، من حلال نمودهام چیزهایی را که حرام کردهاند و حرام نمودهام بعضی از چیزهایی را که حلال دانستهاند.
یکی از آنها این است که موسی (ع) ماهی گرفتن را در روز شنبه حرام کرده است و خداوند به متجاوزین از این دستور میفرماید: ﴿كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ﴾[۶] و آن چنان شدند! اما من صید ماهی را حلال نمودم. خداوند میفرماید: ﴿أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَطَعَامُهُ مَتَاعًا لَكُمْ﴾[۷] من چربیها را حلال نمودهام با اینکه شما آن را نمیخورید. بعد خداوند در کتاب خود بر من درود و صلوات میفرستد و میفرماید: ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا﴾[۸] خداوند مرا به رافت و رحمت میستاید و در قرآن میفرماید: ﴿لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ﴾[۹] و خداوند در قرآن نازل نموده که با من به نجوی نپردازند مگر اینکه صدقهای بدهند و هیچ پیامبری این امتیاز را ندارد. خداوند در قرآن میفرماید: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نَاجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَةً﴾[۱۰] بعد خداوند از آنها این حکم را برداشت[۱۱].
یهود بعد از آن همه ایراد و اشکال تراشی بر پیامبر (ص) سرانجام به ناسزاگویی و اهانت روی آوردند، راعنا در لغت یهود به معنی احمق است و در لغت عرب به معنی انظر الینا، «بما توجه کن» یهود به پیامبر (ص) میگفتند: راعنا یعنی ما را احمق کن. مردم نمیفهمیدند مقصود یهود چیست اما سعد بن معاذ زبان یهود را میدانست و لذا منعشان کرد و گفت: اگر یک بار دیگر این لفظ را به پیامبر (ص) بگویید همه شما را به قتل خواهم رساند. بعد آیه نازل شد که مسلمانان هم این لفظ را نگویند. ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَقُولُوا رَاعِنَا وَقُولُوا انْظُرْنَا﴾[۱۲].[۱۳].
مظلومیت پیامبر (ص) در برابر نفاق یهود
یهود دریافتند که بهترین سلاح برای جنگ، دسیسه و نفاق است؛ لذا یهودیان عدهای از احبار خود را به میان مسلمانان فرستادند تا به عنوان عوامل نفوذی اما با ظاهر مسلمانانی، با تقوا و پرهیزکار به جاسوسی و خبرچینی بپردازند و در موقع مناسب با طرح سوالهای عجیب و غریب به شبهه اندازی و تفرقه افکنی اقدام کنند. مسلمانان خیلی زود متوجه این ترفند شدند و نقشه آنان را نقش بر آب کردند. روزی مسلمانان، این یهودیان به ظاهر مسلمان شده را در مسجد یافتند که آرام و در گوشی با هم حرف میزدند، پیامبر (ص) دستور داد آنان را به زور و با خشونت از مسجد بیرون کنند.
اما این رفتار موجب نشد که آنان از دسیسهچینی و فریبکاری دست بردارند، بلکه بر آن شدند تا با ایجاد اختلاف مسلمانان را به جان هم اندازند. روزی یکی از یهودیان به نام شاس بن قیس بر جماعتی از مسلمانان اوس و خزرج گذشت و آن دشمنان دیروز را دید که با هم چنان صمیمی شدهاند که برادروار در کنار هم نشستهاند. این یهودی ناپاک با خود گفت: اوس و خزرج، در این شهر با هم جمع و متحد شدهاند، اگر آنها با همچنین متحد بمانند، دیگر جای ما در مدینه نخواهد بود.
بارها فتنهگری یهود جنگهای خونینی بین این دو قبیله برپا میکرد. هر یک از دو قبیله اوس و خزرج با یکی از قبایل یهود پیمان دوستی داشتند و در حال جنگ از قبیله هم پیمان یهودی خود اسلحه جنگی اجاره میکردند و یهودیها سود کلانی عاید آنها میشد و باعث بیچارگی و درماندگی قبیله اوس یا خزرج میگردید.
لذا یکی از جوانان را به جمع آنها فرستاد تا جنگ بعاث را به رخ آنها بکشد و در مورد پیروزی اوس و خزرج در این جنگ داد سخن دهد. این حیله مؤثر واقع شد و آن دو گروهی که تا لحظاتی قبل برادروار در کنار هم به گفتگو نشسته بودند، به جان هم افتادند و نزدیک بود که غائله به پا شود. وقتی این خبر به گوش پیامبر (ص) رسید به سرعت با صحابه خود را به آنجا رساند تا به آنان گوشزد کند که اسلام بر تمام این افتخارات خط بطلان کشیده و آنها را با هم برادر ساخته است و آن قدر در این مورد سخن گفت که حاضران به سختی گریستند و یکدیگر را در آغوش گرفتند و توبه و استغفار کردند[۱۴].
قرآن توطئه یهود را افشا میکند آنجا که یهودیان برای سست کردن اعتقاد مسلمانان و باز گرداندن آنها از اسلام، عدهای را میان آنان میفرستادند تا صبح ایمان بیاورند و عصر کافر شوند، سپس شایع کنند که مسلمان شدند و پس از تحقیق اسلام را شایسته ایمان آوردن نیافتند. ﴿وَقَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ وَاكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾[۱۵].[۱۶].
مظلومیت پیامبر (ص) در توطئه یهود بعد از جنگ بدر
زعمای یهود مدینه، کعب بن اشرف را بعد از جنگ بدر به مکه فرستادند و به او اختیار تام دادند تا بر ضد مسلمانان با قریش متحد شود و آماده نابودی اسلام و پیروان آن شوند. علت انتخاب کعب بن اشرف فقط به آن دلیل نبود که نزد یهودیان قرب و منزلتی داشت، به خصوص نزد یهودیان بنینضیر که مادرش از آنها بود، بلکه انتخاب او بدان سبب بود که وی از بدو ورود رسول خدا به مدینه، شمشیر دشمنی را بر ضد او از رو بسته بود و از هر گونه آزار و تمسخری در حق مسلمانان کوتاهی نمیکرد. او یهودیان را به دلیل بستن پیمان عدم تعرض با محمد نکوهش میکرد و هیچ قراردادی را محترم نمیشمرد.
وقتی خبر شکست قریش در جنگ بدر به وی رسید، فریاد زد: وای بر شما! آیا اینکه میگویید حقیقت دارد؟ باور میکنید که محمد این مردانی را که نام میبرید کشته باشد؟ این مردان اشراف اعراب و ملوک مردماند! به خدا سوگند اگر حقیقت داشته باشد مرگ بهتر از این زندگی است! چنین خصوصیاتی در کعب، زعمای یهود را بر آن داشت تا وی را به نمایندگی از خود به مکه بفرستند تا قریش را با نوحهسرایی بر کشتگانشان به تجدید جنگ با پیامبر تشویق کند.
وقتی کعب بن اشرف به مکه رسید و قریش پیرامون وی جمع شدند این بیت را با سوز و گداز فراوان قرائت کرد: سنگ آسیای بدر، بزرگان قریش را در هم شکست و بر واقعهای چون بدر باید چون ابر بهاری گریست.
نوحهسرایی کعب جو احساسی عجیبی را به پا کرد و قریش دیگر جز انتقام چیزی نمیدیدند و جز به انتقام به چیزی فکر نمیکردند. قریش آنچنان بازیچه دست یک یهودی قرار گرفتند که نتوانستند بر عواطف و احساسات خود غلبه کنند. در مدت اقامت کعب در مکه هیچ مجلسی بدون حضور او تشکیل نمیشد و هیچ کس را بر بالا دست او نمینشاندند... او همه کاره قریش شده بود و نظر او بیچون و چرا پذیرفته میشد. آنها پیوسته از کعب راه حلی برای جبران این مصیبت را جویا میشدند و او نزد قریش از منزلت و جایگاه ویژهای برخوردار بود. روزی شخص اول قریش با شنیدن دشنامهای کعب به مسلمانان و دینشان، عاجزانه از وی پرسید: کعب! تو بگو که آیا دین ما نزد خدا محبوبتر است یا دین محمد؟ به نظر شما کدامیک از ما در مسیر حق قرار داریم؟ ما شتران بسیار نحر میکنیم و با شیر از دیگران پذیرایی مینماییم و اطعام ما پیوسته خواهد بود و تا باد شمال در حال وزیدن است نیز ادامه خواهد داشت. کعب گفت: البته که دین شما بهتر از دین اوست و خود شما نیز از او به حق نزدیکترید. چگونه میشود که یک یهودی آیین بتپرستی را بر یگانه پرستی ترجیح میدهد؟ هدف این شیطان، فریب و تحریک آنان بر ضد مسلمانان و اسلام بود.
کعب به آنچه میخواست رسید و سرمست از این پیروزی تمام کینههای درون خود را در قالب ابیانی از شعر ریخت و از گفتن هیچ دشنامی در حق مسلمانان و نوامیس آنها دریغ نورزید. او از این هم پا را فراتر گذاشت و یهودیان بنینضیر را وادار کرد تا پیمان خود را با محمد نقض کنند و مهم اینجاست که این شخص نه قبیلهای داشت و نه عشیرهای که به آنها پشت گرم باشد. پیامبر (ص) حکم قتل او را صادر کرد و عدهای از مسلمانان را مأمور کرد تا برای نابودی وی نقشهای مناسب طرح کنند. محمد بن مسیلمه انصاری عرض کرد: یا رسول الله این کار را به من واگذارید او را میکشم و مسلمانان را از شر او خلاص میکنم، او نام چند نفر از مسلمانان را برای همکاری انتخاب کرده بود به پیامبر (ص) داد پیامبر (ص) فرمود: آنچه صلاح میدانید عمل کنید رفتند و با نقشهای او را کشتند[۱۷].[۱۸].
مظلومیت پیامبر (ص) در توطئه یهود در احد
جنگ احد تمام شد، در حالی که غم و اندوه تمام خانههای مسلمانان را فراگرفته بود و منافقان و یهودیان جشن و سرور به پا کردند. چراغانی کردند و نوازندگان به نواختن موسیقی پرداختند. آنها در چند خانه گرد هم جمع شدند تا به یکدیگر تبریک گویند. در همان حال نوازندگان ساز زدند و آوازهخوانان ترانههای شاد سر دادند تا بقیه غرق لذت و سرور شوند. بزرگان و مشایخ آنها با شادی و شعف به بحث درباره موضوع پرداختند و عدهای میگفتند: پس از بازگشت محمد و یارانش با تمام توان سعی کردیم تا میان آنها تفرقه ایجاد کنیم! عدهای دیگر میگفتند: بسیار تلاش کردیم تا مصیبت بازماندگان کشتههای جنگ احد سوزناکتر شود. دیگری میگفت: به هر زبانی که میتوانستیم سعی کردیم خرسندی خود را از این حادثه ابراز کنیم و تا توانستیم مسلمانان را ملامت کردیم و به آنها گفتیم که حزم و حکمت و دوراندیشی ما بیش از شما بوده که بازگشتیم و با آنها به جنگ نرفتیم و... و با گفتن اینکه اگر به حرف ما گوش میکردید و نمیرفتید، چنین شکست نمیخوردید و این همه کشته نمیدادید، داغ آنها را تازه کردیم و بر درد و رنجشان افزودیم. آنها با بیان چنین عباراتی غرق شادی و لذت شده بودند و مسلمانان را به باد تمسخر میگرفتند[۱۹].
یهود به محض ورود مسلمانان بازگشته از جنگ به شهر، سعی کردند رسالت و دعوت رسول خدا را زیر سوال ببرند؛ لذا پیوسته در گوش مسلمانان میگفتند: اگر محمد، پیامبر بود مغلوب و زخمی نمیشد، او به دنبال قدرت و حکومت است؛ ولی مسلمانان و شخص رسول خدا ترجیح میدادند سکوت کنند. چند صباحی از ورود پیامبر اکرم به شهر یثرب نگذشته بود که یهود با انرژی مضاعفی بنای مخالفت و کارشکنی با پیامبر (ص) و مسلمانان را استمرار بخشیدند و بر اساس طبع کینهتوزی و سلطهگرایی که داشتند، چون میدیدند پیامبر (ص) روز به روز بر قدرت و نفوذش افزوده میشود درصدد جلوگیری و مانع تراشی برآمدند. به ویژه زمانی که وحی نازل شد و کعبه معظمه را قبله مسلمین قرار داد و مسلمانان از نماز خواندن رو به بیتالمقدس اعراض کردند، حسادت و کینه آنها نسبت به پیامبر (ص) دو چندان شد. آنها با کمک منافقینی که در مدینه انگیزه مخالفت با پیامبر (ص) را داشتند، سعی کردند بین مسلمانان اختلاف ایجاد کنند و فضای پاک و معطری را که رسول خدا با ایجاد پیمان اخوت و برادری بین مسلمانان ایجاد کرده بود، آن فضای معنوی را زایل کنند و لذا خاطره جنگهای بین قبایل را به ویژه بین اوس و خزرج را به یاد آنها میآوردند و آتش بیار معرکه میشدند.
از طرفی وقتی در جنگ بدر سپاهیان اسلام به پیروزی دست یافتند، یهودیان ساکن مدینه انتظار نداشتند مشتی تازه مسلمان بر صنادید قریش فائق آیند و با شکست مفتضحانه مشرکین، از آنها ۷۰ کشته و ۷۰ اسیر بگیرند و لذا آرام آرام جنگ سردی را علیه پیامبر (ص) آغاز کردند. از طرف دیگر زبان به سرزنش مسلمانان گشودند، که شما نزدیکان خود را به قتل رساندید و قطع صله رحم نمودید و اشعاری در هجو مسلمانان سرودند و در محافلشان میخواندند.
دشمنی کعب بن اشرف که یکی از چهرههای برجسته یهود بود با پیامبر (ص) و تأسف خود و یهودیان از شکست قریش در جنگ بدر و اشعار او در رثاء کشتههای آنها، قریش را بر ضد مسلمانان تحریک کرد. اشعار کعب دشمنان اسلام را جسور کرد که آنها هم در هجو مسلمین هجوم فرهنگی داشته باشند، افرادی مثل عصماء دختر مروان یهودی و سلام بن ابی الحقیق یکی از یهود خیبر با سرودن اشعاری در مذمت مسلمانان و پیامبر (ص)، فضای مخالفت با اسلام را ایجاد کردند. مسلمانان با صلاحدید پیامبر (ص) عناصر هجوسرای یهود را طبق نقشه حساب شدهای به قتل رساندند. البته قاتل هم معلوم نشد.
ترور این سه نفر رعبی در دل یهود انداخت. البته پیامبر از بیان موعظه و هدایت آنها چیزی فروگذار نکرد و به آنها فرمود: من پیامبر خدا و فرستاده اویم و این چیزی است که آن را در کتابهای خود خواندهاید؛ ولی یهودیان همچنان در تکذیب پیامبر (ص) اصرار داشتند و با چنگ و دندان نشان دادن، اعلام کردند ما مثل قریش نیستیم که از فنون جنگی بیخبر باشیم[۲۰].[۲۱].
مظلومیت پیامبر (ص) در همسویی یهود با شیطان در خیبر
در جنگ خیبر وقتی امیرالمؤمنین رجز خواند و خود را معرفی کرد، مرحب پشت به میدان کرد که فرار کند؛ زیرا دایهاش در کودکی برای او چیزی گفته بود، سخن او به یادش آمد و ترسید.
شیطان به صورت عالمی از علمای یهود سر راهش را گرفته گفت: مرحب کجا فرار میکنی؟ مرحب گفت: این شخص که به میدان من آمده است، خودش را «حیدره» نامید! شیطان پرسید: حیدره چیست؟ مرحب گفت: فلان زن دایه من از همان ابتدا به من هشدار داده است که از مبارزه نمودن با شخصی که نامش حیدره است پرهیز کنم و میگفت که حیدره قاتل تو خواهد بود. شیطان گفت: رؤیت سیاه باد، اگر در تمام روی زمین غیر این مرد کسی نامش حیدره نمیبود مثل تو قهرمانی نباید از میدانش فرار کنی! سخن زنان را باور کردهای؟ با اینکه زنان بیشتر به خطا میروند؟ چه رسد به آنکه نام حیدره در دنیا بسیار است، به میدان برگرد که چه بسا تو او را کشتی که اگر بر او دست یافت و او را کشتی در میان قوم آقایی و سیادت از آن تو خواهد بود. برو من پشت سر تو هستم و برایت یهودیان را به کمک فرامیخوانم.[۲۲].
مظلومیت پیامبر در اعتراف یهود به حقانیت حضرت
یهودیان که اکثراً در مناطق شامات ساکن بودند و به دلیل داشتن دین الهی و آسمانی، خود را بر حق میدانستند، در کتب آسمانی خود سیمای پیامبر آخرالزمان و ظهور تا بسط دعوت او را مطالعه کرده بودند و حقانیت دین او را به عنوان نص محکم آسمانی دریافته بودند. علاوه بر پیامبر اکرم، اجداد حضرت را هم با علائم نورانی که در چهره آنها بود شناسایی کرده بودند و کفار قریش که در زمستان و تابستان به سفر تجاری خود به منطقه شامات میرفتند، اخبار ظهور پیغمبر آخرالزمان را در مکه از بیان و کلام علمای یهود میشنیدند و در مکه در محافل خود نقل میکردند. آنقدر این ظهور پیغمبر آخرالزمان با مشخصات دقیق مطرح میشد که در سالهای بعد از تولد پیغمبر اکرم (ص) یهودیان شام به کاروانهای تجاری میگفتند: این سالها باید پیغمبر شما در مکه ظهور کند آیا تا به حال خبری شده است؟
طلحه بن عبیدالله میگوید: در سفری که به شام رفته بودم در شهر بُصری در میان بازار راهبی فریاد زد: از این مسافرین بپرسید کسی از اهل حرم (مکه) در میان شما نیست؟ گفتم: من اهل حرم میباشم. راهب پرسید: هنوز احمد ظهور نکرده است؟ گفتم: احمد کیست؟ گفت: پسر عبدالله فرزند عبدالمطلب. این ماهی است که باید ظهور کند، او آخرین پیامبران است و به سرزمین سنگلاخ و محل خرما مهاجرت میکند. مبادا در ایمان به او دیگران بر تو سبقت گیرند! با شنیدن این خبر با سرعت به مکه برگشتم، پرسیدم: در مکه چه خبر تازه است؟ گفتند: محمد بن عبدالله دعوی نبوت و پیامبری نموده است[۲۳]. حتی قبل از ظهور و نبوت پیامبر یهود از تولد حضرت هم خبر داده بودند، حسان بن ثابت میگوید که من هفت ساله بودم که یکی از یهودیان در مدینه با صدای بلند فریاد زد: امشب محمد به وجود آمد[۲۴].
آمنه مادر پیامبر اکرم میفرماید: وقتی رسول اکرم به دنیا آمد دستها و زانوهای خود را به حالت سجده بر زمین گذاشت و خداوند را سجده کرد و چون سر به سوی آسمان نمود نور جمالش آسمان را منور ساخت و در همان موقع تیرهای شهاب به سوی شیاطین پرتاب میشد که آنها به سوی آسمان بالا نروند، مردم مکه و قریش چون حرکت شهاب را دیدند متوحش شده و تصور کردند که قیامت برپا خواهد شد. همگی نزد ولید بن مغیره یکی از بزرگان و مرد با تجربهای بود رفته و از علت این حادثه سوال کردند. او گفت: به آسمان نگاه کنید، ستارگانی که در تاریکی شب در صحرا و دریاها راهنمای شما هستند بنگرید چنانچه زایل شده باشند قیامت برپا شده ولی اگر در جای خود مستقر هستند بدانید که امر مهمی به وقوع پیوسته است.
در شهر مکه مردی یهودی بود به نام یوسف که از دانشمندان یهود بود، چون حرکات غیرعادی ستارگان را مشاهده کرد به سوی خانههای قریش رفت و پرسید: آیا در میان شما طفلی متولد شده است؟ گفتند: خیر. یهودی گفت: دروغ میگویید در تورات دیدهام که در مثل چنین شبی آخرین پیغمبران که افضل انبیاست از مادر متولد میشود و آن پیغمبری است که در تورات ما از او بحث شده و نوشتهاند که چون آن پیغمبر متولد شود شیاطین را با تیر شهاب میزنند که داخل آسمانها نشوند. مردان قریش به خانهها رفته و از مولود جدیدی تحقیق کردند معلوم شد که خداوند به عبدالله پسری عطا نموده است. یهودی درخواست نمود آن طفل را به او نشان بدهند و قریش با آن یهودی به در خانه عبدالله رفته و از او تقاضا کردند که فرزندش را به عالم یهودی نشان بدهد. همین که یهودی چشمان نوزاد را دید و پارچه از شانهاش کنار گذاشت و خال سیاهی مشاهده کرد از هوش رفت و بر زمین افتاد. چون به حال آمد مشاهده کرد که قریش از چنین حال او میخندند. یهودی گفت: ای قریش آیا میخندید؟ این طفل پیغمبر آخرالزمان است. با شمشیر شما را هلاک خواهد نمود و با تولد او نبوت و پیامبری از بنیاسرائیل برای همیشه خارج شد. مردم پراکنده شدند و گفتههای آن مرد یهودی بین مردم مدینه منتشر شد و درباره آن گفتگو میکردند[۲۵].
نقل شده هر کس از اهل مکه نزد علمای یهود مستقر در شام میآمد، علمای یهود راجع به عبدالله بن عبدالمطلب از او سوال میکردند و در جواب میشنیدند که عبدالله مرد بسیار بزرگی است. نورانیت خوبی دارد و جمال و کمال او در قریش زیاد است. علمای یهود به قبایل قریش میگفتند: آن نور از عبدالله نیست بلکه آن نور محمد است که پیغمبر آخرالزمان و از صلب عبدالله خارج خواهد شد و پرستش بتها را تغییر میدهد و پرستش لات و عزی را باطل خواهد کرد[۲۶]. اخبار مربوط به عبدالله از قول یهود در بین مردم مکه پخش شده بود و اهل مکه با مشاهده نوری در چهره عبدالله به صدق پیشگویی یهودیان اذعان داشتند و لذا دختران مکه آرزو میکردند که حضرت عبدالله آنها را برای ازدواج انتخاب کند تا آن نور نبوت به آنها منتقل شود.
در تاریخ نقل شده که حضرت عبدالله در زمان خود به آنچه که یوسف در عصر خود از دست زلیخا دچار شده بود دچار شد. زنان قریش آرزوی وصال عبدالله را داشتند. بعد هم که حضرت عبدالله با دختر وهب بن عبد مناف یعنی آمنه ازدواج کرد، زنان قریش مریض شدند و عده زیادی از زنان از غم اینکه عبدالله با آنان ازدواج نکرد از دنیا رفتند. البته نور نبوت را قبل از عبدالله در چهره هاشم بن عبد مناف هم مشاهده کرده بودند و مشابه این برخورد با ایشان هم شده و ابلیس که در مقابل تمامی مظاهر هدایتگری موضعگیری داشته در مقابل هاشم هم به صحنه آمده بود.
مورخین مینویسند: هاشم بن عبد مناف به دلیل وجود نور نبوت در جبین او از عزت و احترام فوقالعادهای در بین مردم برخوردار بود و بسیاری از زنان خواستگار ازدواج با او بودند. علامه مجلسی در جلد دو حیوةالقلوب مینویسد: که نجاشی پادشاه حبشه و قیصر روم تحفهها و هدایایی برای هاشم فرستادند و از او در خواست کردند که با دخترشان ازدواج کند، شاید نور نبوت به ایشان منتقل شود و هاشم قبول نکرد.
وقتی که از سلمی که دختری از نجبای قوم خود بود خواستگاری کرد، شیطان به صورت پیرمردی متمثل شد و نزد سلمی آمد و گفت: من از دوستان هاشم هستم و برای خیرخواهی نزد تو آمدهام، گرچه این مرد در نهایت حسن و جمال است لکن نسبت به زنان بسیار بیرغبت است و هر زنی را که بسیار دوست داشته باشد بیش از دو ماه نگاه نمیدارد و زنان بسیار را خواسته و طلاق داده و او را در جنگها شجاعتی نیست، بسیار ترسوست. سلمی گفت: اگر قلعههای خیبر را برای من پر از طلا و نقره کند به او رغبت نخواهم کرد. شیطان امیدوار شد و به صورت شخص دیگری از دوستان هاشم متمثل شد و نزد سلمی آمد، باز مانند حرفهای قبل برایش خواند و به صورت شخص ثالثی در آمد و باز دروغهایش را بافت!
پدر سلمی که وارد شد دید سلمی گریه میکند، گفت: ای دخترم چرا گریه میکنی؟ امروز روز شادی است. گفت: ای پدر میخواهی مرا به شخصی بدهی که به زنان رغبت ندارد و بسیار طلاق میگوید و ترسوست. پدر سلمی خندید و گفت: والله ای سلمی این مرد صاحب این اوصاف نیست به جود و کرم به او مثل میزنند. زنی نداشته تا طلاق گوید، در شجاعت مشهور است در خوشرویی زبانزد است[۲۷].
علمای یهود و آگاهان اهل کتاب در برخورد با این پیشگویی مبتنی بر وحی تولد و بعثت نبی، دو گونه موضع داشتند. یک دسته افرادی که در اقلیت بودند صادقانه مترصد ظهور حضرت بودند تا به عنوان نبی مرسل فرامین دینی او را فراگرفته و اطاعت کنند و با جان و دل رسالت آسمانی او را مطیع باشند. دستهای دیگر که مبغوضانه به رسالت حضرت مینگریستند و در انتظار ظهور پیامبر (ص) بودند تا او را از بین ببرند و رقیبی را برای خود مشاهده نکنند. در راستای همین ناخالصیهای نفسانی بود که نقشه ترور عبدالله را طرحریزی کردند.
هفتاد نفر از علمای یهود از شام به سوی مکه آمدند و هم قسم شدند که تا عبدالله را نکشند خارج نشوند. آنها شمشیرهایشان را زهرآگین کرده با خود آوردند و در شب حرکت میکردند و روز مخفی میشدند، تا اینکه نزدیک مکه رسیدند. در یکی از روزها که عبدالله به تنهایی برای شکار خارج شد، علمای یهود او را در جای خلوتی به دست آوردند و محاصره کردند تا او را بکشند. وهب بن عبد مناف پدر حضرت آمنه این منظره را دید و گفت: هفتاد نفر یک نفر از اهل مکه را محاصره کنند که یاوری ندارد! وهب به یاری عبدالله حمله کرد ولی متوجه شد مردانی را که شبیه مردم دنیا نیستند از آسمان به زمین آمدند و به علمای یهود حمله کردند و آنان را قطعه قطعه نمودند[۲۸].
ابن حجر عسقلانی در اصابه گوید: اتفاق چنان افتاد که روزی خدیجه با جمعی از زنان در کنار خانه خود ایستاده بود، یکی از احبار یهود که تاجر هم بود با خدیجه بحث تجاری داشت، در این هنگام محمد (ص) قبل از بعثت از آنجا عبور فرمود. مرد یهودی به خدیجه گفت: میشود این جوان را به این جا دعوت کنی؟ خدیجه کنیز خود را به سوی آن حضرت فرستاد و او را دعوت کرد. پیامبر اجابت فرمود و وارد شد، مرد یهودی از آن حضرت درخواست کرد که پیراهنش را باز کند تا بدنش را نگاه کند! پیامبر (ص) اجابت کرد! چون مرد یهودی چشمش بر کتف پیامبر (ص) افتاد که مهر نبوت دارد، گفت: سوگند به خدا که این مهر پیغمبری است.
خدیجه گفت: اگر عموی او حاضر بود تو نمیتوانستی بر بدن او نگاه کنی؛ زیرا که عموهایش او را از مردم یهود حفظ میکنند. مرد یهودی گفت: هیچ کس را قدرت نیست که بر محمد آسیبی برساند. قسم به موسی بن عمران (ع) که او پیغمبر آخرالزمان است. خدیجه پرسید: از کجا میگویی که او صاحب چنین مقامی میشود؟ جواب داد: من علائم پیامبر آخرالزمان را در تورات خواندهام و از نشانههای او این است که پدر و مادرش میمیرند و جد و عمویش حمایتش میکنند و از قریش زنی را انتخاب میکند که سیده قریش است. بعد اشاره به خدیجه کرد و گفت: خوشا به حال کسی که افتخار همسری او را به دست آورد[۲۹]. یهودیان که اهل کتاب بودند و مژده ظهور پیغمبری را در سرزمین حجاز و هجرت او را به شهر یثرب از علما و دانشمندان خود شنیده و در کتابها خوانده بودند، گاهگاهی در بحثها و نزاعهایی که میان آنها و اعراب یثرب پیش میآمد به آنها میگفتند: پیغمبری ظهور خواهد کرد و چون او بیاید ما به او ایمان میآوریم و با همکاری او شماها را نابود خواهیم کرد[۳۰].
در هجرت اهل کتاب و سکونتشان در سرزمین حجاز به ویژه در مدینه باید اشاره کرد که: بسیاری از اهل کتاب در اطراف و اکناف سرزمین حجاز خصوص در مدینه و اطراف آن متمرکز شده بودند تا وقتی که پیامبر اکرم ظهور میکنند زودتر از دیگران به او ایمان آورند. (یعنی پیامبر را تصاحب کنند و از خودشان به حساب بیاورند) قرآن در این باره میفرماید: ﴿يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ﴾[۳۱]؛ ولی وقتی پیامبر (ص) آنان را به دین اسلام دعوت کرد و اهداف او را با خواستههای خویش سازگار ندیدند زیر بار نرفتند و دعوت او را نپذیرفتند.
علی (ع) فرمود: خداوند متعال در ذیل آیه ﴿الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ﴾[۳۲] میفرماید: آنها محمد و ولایت را در تورات میشناسند و در انجیل هم او را مشاهده میکنند، همانگونه که فرزندان خود را در منازل خود میشناسند؛ ولی گروهی از آنها حق را مخفی میدارند و آن را آشکار نمیکنند در صورتی که حقیقت امر نزد آنها روشن میباشد، حق از جانب خدا آمده و تو رسول او میباشی و هیچ شکی به خود راه مده، هنگامی که شناختهها را منکر شوند روح ایمان از آنها گرفته میشود[۳۳].
حریز از امام صادق (ع) روایت میکند که آن حضرت فرمودند: هنگامی که آیه شریفه ﴿الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ﴾ که درباره یهود و نصاری میباشد نازل شد و تفسیرش این است که آنها رسول خدا (ص) را میشناسند همانگونه که فرزندان خود را میشناسند. خداوند متعال در تورات و انجیل و زبور صفات رسول (ص) را برای آنها بیان کرده بود و از اصحاب و یاران آن حضرت و مبعث او و هجرتش به مدینه سخن گفته بود. عمر به عبدالله بن سلام گفت: آیا محمد را در کتاب تان تورات میشناسید؟ گفت: آری به خدا قسم با صفانی میشناسیم که خدا برای ما توصیف کرده... من شناختم به محمد بیش از شناختم به فرزندم است[۳۴].
خداوند متعال در تورات و انجیل و زبور صفات رسول خدا را برای آنها بیان کرده بود و از اصحاب و یاران آن حضرت و مبعث او و هجرتش به مدینه سخن گفته بود و در این باره در قرآن مجید فرمود: ﴿مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا﴾[۳۵]. علاوه بر صفت رسول خدا (ص) که در تورات و انجیل بیان شده صفات اصحاب او هم آمده ولی بعد از اینکه خداوند او را مبعوث فرمود اهل کتاب آن حضرت را شناختند ولی بعد از اینکه آمد و آنها را دعوت کرد او را انکار کردند و کافر شدند.
یهودیان قبل از آمدن رسول خدا (ص) به عربها میگفتند: اکنون نزدیک است که پیامبری در مکه ظهور کند و به مدینه مهاجرت نماید، او بهترین پیامبران و آخرین آنها میباشند، در چشمان او یک سرخی هست و بین دو شانهاش مهر نبوت مشاهده میشود. او پارچهای به خود میپیچد و با نانی مختصر قناعت میکند و با چند دانه خرما روز را به سر میبرد، او بر الاغ برهنه سوار میگردد و خندان و جنگجو میباشد، شمشیرش را روی شانهاش میگذارد و باکی ندارد از اینکه با کدام شخص برخورد میکند، حکومت او به دورترین جاها خواهد رسید. اما بعد از اینکه آن پیامبر گرامی مبعوث شد بر او حسد بردند و کافر شدند، همانگونه که خداوند فرمود: ﴿وَكَانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ﴾[۳۶][۳۷].
در روایت ابی الجارود از حضرت باقر (ع) در آیه ﴿وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلَا تَكْتُمُونَهُ﴾[۳۸] جریان چنین بود که خداوند از کسانی که برای آنها کتاب در مورد حضرت محمد (ص) نازل کرده بود پیمان گرفت که وقتی ظهور نمود برای مردم اظهار کنند و کتمان ننمایند ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾[۳۹]پیمان خدا را پشت سر ﴿وَاشْتَرَوْا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا فَبِئْسَ مَا يَشْتَرُونَ﴾[۴۰] بد معاملهای کردند[۴۱].
از ابن عباس نقل شده که یهودیان خیبر با طائفه غطفان به جنگ پرداختند و شکست خورده و فرار نمودند و این دعا را میخواندند و میگفتند: بار خدایا از تو میخواهیم به حق محمد همان پیامبری که وعده نمودهای، ما را بر قوم غلطفان پیروز گردان. بعد در جنگ دیگری که اتفاق افتاده بود بر آنها پیروز شدند؛ ولی وقتی که پیامبر اکرم مبعوث گردید به او کافر شدند[۴۲].
پیامبر (ص) در مکه کنیزکی را دید نشسته و گریه میکند. احوالش را پرسید، گفت: کنیزی یهودی هستم و مریضم، از آسیاب انبان آرد میبرم خسته شدم. حضرت انبان آرد او را به دوش کشید، به در خانه یهودی آورد و در زد. زن یهودی آمد و در باز کرد! شوهرش را خبر داد، اهل محل را خبر داد، ناقوس زده جمع شدند، تورات را آورد ورق زد، نوشته بود: فردا شب معراج پیامبر (ص) انبان آرد یهود را به دوش میگیرد. به پیامبر (ص) ایمان آوردند و کنیز را آزاد نمودند. پیامبر (ص) کنیز را شوهر داد[۴۳].
صفیه دختر حیی بن اخطب از قبیله بنینضیر که بعداً به همسری پیامبر (ص) در آمد نقل میکند که در کودکی نزد پدر و عمویش بسیار محبوب بوده است و هر گاه آنها به منزل میآمدند از میان تمام کودکان خود، فقط او را در آغوش میگرفتند. وی در ادامه سخن خود میگوید که وقتی پیامبر اکرم در هجرت به مدینه به منطقه قبا رسید، پدر و عمویم به طور ناشناس به آنجا رفتند و تا غروب بازنگشتند و چون برگشتند، افسردگی و ناراحتی از سر و رویشان میبارید، به طوری که هر چه خودنمایی کردم هیچ کدام مرا در آغوش گرفتند و شنیدم که عمویم ابو یاسر به پدرم، یاسر گفت: خود خودش بود، و پدرم جواب داد: بلی به خدا خودش بود. عمویم گفت: او را با اوصافش میشناسی؟ پدرم گفت: آری به خدا میشناسم. عمویم گفت: درباره او چه احساسی داری؟ پدرم گفت: تا زندهام با او دشمنی میکنم. این گواهی دو شاهد از خود یهودیان مبنی بر دشمنی یهودیان مدینه با پیامبر اکرم (ص) بود[۴۴].
قریش در پی کسب خبر از یهود در مورد پیامبر (ص) بودند؛ نضر بن حارث که از شیاطین قریش بود به سران قریش در یک گردهمایی گفت: کاری بزرگ به شما وارد شده که چارهای از آن ندارید... به خدا کاری است بزرگ، در کار خود بیاندیشید. قریش او و عقبه بن ابی معیط را نزد علمای یهود به مدینه فرستادند و به آن دو گفتند: از یهودیان درباره کار محمد، اوصاف او و گفتههایش بپرسید! زیرا یهود اهل کتابند و از دانش انبیاء خبرها دارند. آن دو رهسپار مدینه شدند و از علمای یهود درباره پیامبر (ص) پرسیدند و کارهای پیامبر را برای ایشان توصیف و برخی گفتار حضرت را برایشان بازگو کردند و گفتند: شما یهودیان اهل تورات و کتابید، نزد شما آمدهایم تا ما را از کار او آگاه کنید[۴۵].
یهود گفتند: از محمد درباره سه چیز بپرسید! اگر پاسخ داد پیامبر است و اگر از پاسخ در ماند، مردی یاوهگو است و در مورد او هر اندیشهای که دارید اعمال کنید. # درباره گروهی از جوانان در روزگار نخستین بپرسید که داستانی شگفت دارند.
- از مردی جهانگرد که شرق و غرب به آن دست یافت بپرسید.
- در مورد روح بپرسید. آنان چون نزد پیامبر (ص) آمدند و پرسشها را مطرح کردند، سوره کهف درباره جوانمردان کهف و در مورد ذوالقرنین و روح نازل شد و اینکه مردم قریش برای آزمایش پیامبر (ص) دست به دامن یهود شده و از پرسشهای مطرح شده جوابی غیبی میخواستند، به اعتراف مفسرین پرسشها از یهود بود و آیات مذکور در سوره کهف در این باره نازل شد، همگی حکایت از طرح اندیشه یهود در میان عرب میکند.
حال این سوال مطرح است آیا واقعاً یهود از بعثت پیامبر (ص) خبر داشت یا نه؟ و چرا یهود به ناحیه یثرب مهاجرت کرد؟ در جواب اول باید گفت، یهود از بعثت خبر داشتند و او را مانند فرزند خود میشناختند و حتی جای مهاجرت او را میدانستند. ثانیاً علت مهاجرت یهود به یثرب این بوده که آن را سرزمین مهاجرت پیامبر (ص) میدانستند. در تفسیر عیاشی از امام صادق (ع) نقل شده در مورد آیه ﴿وَلَمَّا جَاءَهُمْ كِتَابٌ...﴾[۴۶] فرمود: یهود در کتب خود خوانده بودند که محل هجرت پیامبر (ص) میان «عیر» و «احد» است ولی محل دقیق آن را نمیدانستند. برای پیدا کردن آن به جستجو پرداختند به کوهی رسیدند که آن را حداد میگفتند. نظر دادند «حداد» و «احد» یکی است به امید اینکه همان سرزمین است. در اطراف آن پراکنده شدند برخی در منطقه تیماء و برخی در فدک و برخی در خیبر سکنی کردند. بعدها یهود تیماء در جستجوی همکیشان خود برآمدند و عربی آنها را به مدینه آورد. عرب گفت: شما را بین عیر و احد میبرم. وقتی به مدینه رسیدند از شتر به زیر آمدند و گفتند به خواسته و آرزوی خود رسیدیم و با یهود فدک و خیبر ارتباط برقرار کردند به آنها گفتند که شما هم اینجا بیایید! ولی پاسخ دادند: ما نزدیک شماییم اینجا ثروت و مال به دست آوردهایم[۴۷].
لذا اطراف مدینه مستقر شدند اموال بسیار به دست آوردند و چون خبر آنان به قوم تبع رسید به جنگ آنان آمدند ولی یهود در قلاع خود متحصن شدند ولی در محاصره قوم تبع قرار گرفتند و امانشان دادند، آنها خطاب به یهود گفتند: سرزمین شما را خوش یافتیم و میخواهیم در آن مقیم شویم! یهود گفتند: این جا جای شما نیست زیرا محل مهاجرت پیامبری است که به فرمان کسی در نمیآید. تبع گفتند: ما از خاندان خود کسانی را اینجا میگذاریم تا آن پیامبر ظهور کند و او را یاری رسانند و آنها دو طایفه اوس و خزرج را بر جا نهادند، آنها اموال یهود را غارت میکردند. یهود به ایشان میگفتند: اگر پیامبر ظهور کند شما را از این دیار میرانیم ولی وقتی پیامبر مبعوث شد انصار ایمان آوردند و یهود کفر ورزیدند و این آیه نازل شد. ﴿...وَكَانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا﴾[۴۸].
از جمله تفضلها که خدا به انصار کرد آن بود که در همسایگی یهود بودند و اختلاط با یهود داشتند و پیوسته از ایشان میشنیدند که پیامبر آخرالزمان به زودی ظهور خواهند کرد[۴۹].
مورخین مینویسند: یهود که اهل علم و کتاب بودند در منطقه انصار سکونت داشتند و عربها اهل شرک و بتپرستی بودند و با یکدیگر میجنگیدند. یهود میگفتند: پیامبری مبعوث خواهد شد که زمان ظهور او نزدیک است، ما از او پیروی میکنیم و به همراه او شما را همچون قوم عاد و ثمود خواهیم کشت و تمام عرب زیر لوای وی خواهند آمد و طوعاً و کرهاً متابعت از وی خواهند کرد و هر کس مخالفت کند خون و مالش مباح و سرانجام مستاصل خواهند شد. آنان این سخنان را از یهود میشنیدند و دیگر احوالات پیامبر (ص) را از تورات به آنها میگفتند، بین یهود و قومی از خزرج دشمنی بود، هرگاه به جنگ برمیخاستند قوم یهود ایشان را تهدید میکرد و میگفتند: ای قوم خزرج نزدیک است که پیامبر آخرالزمان ظاهر شود و آن وقت ما جواب شما را میدهیم و شما را مثل قوم عاد و ثمود و ارم به قتل میرسانیم و اول گروهی که تبعیت از او کند ما هستیم،؛ چراکه ما اهل کتابیم و اصول وی را میدانیم[۵۰].
طبرسی در ذیل آیه ﴿فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ﴾[۵۱] میگوید: چند قول است، یکی اینکه مقصود از اهل ذکر اهل کتاب است، از ابن عباس و مجاهد نقل شده: یعنی ای مشرکین مکه، اگر شما نبوت پیغمبر را نمیدانید از اهل تورات و انجیل بپرسید؛ زیرا آنها به اخباری که یهود و نصاری از کتابهای خود نقل میکردند تصدیق مینمودند ولی پیغمبر را از کینه و عداوت تکذیب میکردند[۵۲].[۵۳].
منابع
پانویس
- ↑ سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۵، ص۳۵.
- ↑ «پاکا آن (خداوند) که شبی بنده خویش را از مسجد الحرام تا مسجد الاقصی - که پیرامون آن را خجسته گرداندهایم- برد تا از نشانههایمان بدو نشان دهیم، بیگمان اوست که شنوای بیناست» سوره اسراء، آیه ۱.
- ↑ «اوست خداوندی که هیچ خدایی جز او نیست، فرمانفرمای بسیار پاک بیعیب، ایمنیبخش، گواه راستین، پیروز کامشکن بزرگ منش؛ پاکاکه خداوند است از آنچه (بدو) شرک میورزند» سوره حشر، آیه ۲۳.
- ↑ «ما به تو «کوثر» دادیم» سوره کوثر، آیه ۱.
- ↑ «و جز اندکی همراه وی ایمان نیاورده بودند» سوره هود، آیه ۴۰.
- ↑ «و میان خود، آنان را که در روز شنبه از اندازه در گذشتند شناختهاید که به آنها گفتیم بوزینگانی باشید، رانده» سوره بقره، آیه ۶۵.
- ↑ «شکار دریا و خوراک آن بر شما حلال است تا شما و کاروانیان را بهرهای باشد و شکار خشکی تا در احرامید بر شما حرام است و از خداوند که به سوی وی گرد آورده میشوید پروا کنید» سوره مائده، آیه ۹۶.
- ↑ «خداوند و فرشتگانش بر پیامبر درود میفرستند، ای مؤمنان! بر او درود فرستید و به شایستگی (بدو) سلام کنید» سوره احزاب، آیه ۵۶.
- ↑ «بیگمان پیامبری از (میان) خودتان نزد شما آمده است که هر رنجی ببرید بر او گران است، بسیار خواستار شماست، با مؤمنان مهربانی بخشاینده است» سوره توبه، آیه ۱۲۸.
- ↑ «ای مؤمنان! چون میخواهید با پیامبر رازگویی کنید پیش از رازگوییتان صدقهای بپردازید، این برای شما بهتر و پاکیزهتر است ولی اگر (چیزی) نیابید بیگمان خداوند آمرزندهای بخشاینده است» سوره مجادله، آیه ۱۲.
- ↑ بحارالانوار، ج۹، ص۲۹۲؛ احتجاج، ج۱، ص۵۰.
- ↑ «ای مؤمنان! (به پیامبر) نگویید با ما مدارا کن، بگویید: در کار ما بنگر، و سخن نیوش باشید و کافران عذابی دردناک خواهند داشت» سوره بقره، آیه ۱۰۴.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۱۳۸.
- ↑ سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۵، ص۵۶.
- ↑ «و دستهای از اهل کتاب گفتند: در آغاز روز به آنچه بر مؤمنان فرو فرستاده شده است، ایمان آورید و در پایان آن بدان کفر ورزید باشد که آنان (از ایمان خود) بازگردند» سوره آل عمران، آیه ۷۲.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۱۴۲.
- ↑ سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۵، ص۱۳۹.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۱۵۳.
- ↑ سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۶، ص۵۸.
- ↑ زندگانی خاتم النبیین، ص۳۳۶.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۱۷۸.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۲۳۳.
- ↑ طبقات ابن سعد، ج۳، ص۱۵۳؛ اسد الغابه، ج۳، ص۵۹، ترجمه سیره ابن هشام، ص۷۶.
- ↑ ترجمه سیره ابن هشام، ص۷۶.
- ↑ تفسیر القمی، ج۱، ص۳۷۴.
- ↑ ریاحین الشریعه، ج۲، ص۱۹۷.
- ↑ ریاحین الشریعه، ج۴، ص۳۳۸.
- ↑ بحارالانوار، ج۱۵، ص۱۱۰.
- ↑ ریاحین الشریعه، ص۲۱۱؛ بحارالانوار، ج۱۶، ص۱۹.
- ↑ زندگانی خاتم الانبیاء، ص۲۲۸.
- ↑ «او را میشناسند همانگونه که فرزندانشان را میشناسند» سوره بقره، آیه ۱۴۶.
- ↑ «کسانی که به آنان کتاب (آسمانی) دادهایم او را میشناسند همانگونه که فرزندانشان را میشناسند» سوره بقره، آیه ۱۴۶.
- ↑ بحارالانوار، ج۶۶، ص۱۹۰.
- ↑ تفسیر القمی، ج۱، ص۱۹۵.
- ↑ «محمد، پیامبر خداوند است و آنان که با ویاند، بر کافران سختگیر، میان خویش مهربانند؛ آنان را در حال رکوع و سجود میبینی که بخشش و خشنودییی از خداوند را خواستارند؛ نشان (ایمان) آنان در چهرههایشان از اثر سجود، نمایان است، داستان آنان در تورات همین است و داستان آنان در انجیل مانند کشتهای است که جوانهاش را برآورد و آن را نیرومند گرداند و ستبر شود و بر ساقههایش راست ایستد، به گونهای که دهقانان را به شگفتی آورد تا کافران را با آنها به خشم انگیزد، خداوند به کسانی از آنان که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته کردهاند نوید آمرزش و پاداشی سترگ داده است» سوره فتح، آیه ۲۹.
- ↑ «با آنکه پیشتر، (به مژده آمدن آن) در برابر کافران یاری میخواستند؛ همین که آنچه میشناختند نزدشان رسید، بدان کفر ورزیدند» سوره بقره، آیه ۸۹.
- ↑ «عَنْ حَرِيزٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ: نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ فِي الْيَهُودِ وَ النَّصَارَى يَقُولُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى ﴿الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ﴾ يَعْنِي رَسُولَ اللَّهِ (ص) ﴿كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ﴾ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ أَنْزَلَ عَلَيْهِمْ فِي التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الزَّبُورِ صِفَةَ مُحَمَّدٍ (ص) وَ صِفَةَ أَصْحَابِهِ وَ مَبْعَثَهُ وَ مُهَاجَرَهُ»؛ بحارالأنوار، ج۶۹، ص۹۲؛ شأن نزول آیات، ص۴۳.
- ↑ «و (یاد کن) آنگاه را که خداوند از اهل کتاب پیمان گرفت که آن (کتاب آسمانی) را برای مردم، روشن بگویید و پنهانش مدارید» سوره آل عمران، آیه ۱۸۷.
- ↑ «اما آن را پس پشت افکندند» سوره آل عمران، آیه ۱۸۷.
- ↑ «و با آن بهای ناچیزی ستاندند و بد است آنچه میستاندند» سوره آل عمران، آیه ۱۸۷.
- ↑ «تفسير القمي فِي رِوَايَةِ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ (ع) فِي قَوْلِهِ تَعَالَى ﴿وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلَا تَكْتُمُونَهُ﴾ ذَلِكَ أَنَّ اللَّهَ أَخَذَ مِيثَاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ فِي مُحَمَّدٍ (ص) لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ إِذَا خَرَجَ وَ لَا تَكْتُمُونَهُ ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَاشْتَرَوْا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا فَبِئْسَ مَا يَشْتَرُونَ﴾ يَقُولُ نَبَذُوا عَهْدَ اللَّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ ﴿وَاشْتَرَوْا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا فَبِئْسَ مَا يَشْتَرُونَ﴾»؛ بحارالأنوار، ج۹، ص۱۹۳.
- ↑ شأن نزول آیات، ص۱۹۱ به نقل از حاکم در مستدرک؛ محجة البیضاء، ج۵، ص۳۳۲.
- ↑ مصائب الایام، ص۱۴۸.
- ↑ محجة البیضاء، ج۵، ص۳۳۲؛ سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۵، ص۳۸؛ زنان دانشمند، ص۱۸۲.
- ↑ منتهی العرب، ج۱، ص۲۱۱.
- ↑ «و چون کتابی از سوی خداوند نزدشان آمد.».. سوره بقره، آیه ۸۹.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۲۲۳؛ کافی، ج۸، ص۳۰۸.
- ↑ «با آنکه پیشتر، (به مژده آمدن آن) در برابر کافران یاری میخواستند» سوره بقره، آیه ۸۹.
- ↑ سیره رسول الله، ج۱، ص۴۲۸، از رضیع الدین اسحق همدانی.
- ↑ سیره رسول الله، ص۴۲۸.
- ↑ «از اهل ذکر (آگاهان) بپرسید» سوره نحل، آیه ۴۳.
- ↑ اصول کافی، ج۲، ص۶۷۹.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۲۸۹-۳۰۰.