اعتقاد به امامت: تفاوت میان نسخهها
(←منابع) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
(←منابع) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
خط ۵۱: | خط ۵۱: | ||
از میان [[مردم]]، اولی به [[ابراهیم]]{{ع}} ما هستیم، اولوا الارحام ما هستیم... پس از ما [[پیروی]] کنید. این امر [[واجب الهی]] بر شماست. ویژگیهای [[حق ولایت]] و [[وصایت]] از [[رسول خدا]] و [[وراثت]] از [[انبیا]] فقط درباره ما [[صدق]] میکند...<ref>طبری آملی، المسترشد، ص۳۹۸ - ۳۹۹.</ref>. | از میان [[مردم]]، اولی به [[ابراهیم]]{{ع}} ما هستیم، اولوا الارحام ما هستیم... پس از ما [[پیروی]] کنید. این امر [[واجب الهی]] بر شماست. ویژگیهای [[حق ولایت]] و [[وصایت]] از [[رسول خدا]] و [[وراثت]] از [[انبیا]] فقط درباره ما [[صدق]] میکند...<ref>طبری آملی، المسترشد، ص۳۹۸ - ۳۹۹.</ref>. | ||
با [[عنایت]] به مطالب یادشده و مستندات [[قرآنی]] و [[روایی]] که در ادامه این گفتار خواهد آمد، جایی برای این سخن باقی نمیماند که افرادی بگویند [[ائمه]]{{عم}} از [[امامت]] [[خود آگاهی]] نداشتند یا مدعی [[حق امامت]] نبودند.<ref>[[حافظ نجفی|نجفی، حافظ]]، [[اعتقاد ائمه شیعه به امامت خود (مقاله)|مقاله «اعتقاد ائمه شیعه به امامت خود»]]، [[موسوعه رد شبهات ج۲۱ (کتاب)|موسوعه رد شبهات ج۲۱]] ص ۱۴۶.</ref> | با [[عنایت]] به مطالب یادشده و مستندات [[قرآنی]] و [[روایی]] که در ادامه این گفتار خواهد آمد، جایی برای این سخن باقی نمیماند که افرادی بگویند [[ائمه]]{{عم}} از [[امامت]] [[خود آگاهی]] نداشتند یا مدعی [[حق امامت]] نبودند.<ref>[[حافظ نجفی|نجفی، حافظ]]، [[اعتقاد ائمه شیعه به امامت خود (مقاله)|مقاله «اعتقاد ائمه شیعه به امامت خود»]]، [[موسوعه رد شبهات ج۲۱ (کتاب)|موسوعه رد شبهات ج۲۱]] ص ۱۴۶.</ref> | ||
==[[شبهه]]: عدم [[اعتقاد]] [[ائمه شیعه]] به [[امامت]] خود== | |||
[[وهابیان]] ادعا کنند اگر سخن [[شیعه]] درست است که [[ائمه]] از سوی [[خداوند]] به [[خلافت]] و امامت تعیین و [[منصوب]] گردیدهاند، چرا خود [[امام علی]] و دیگر ائمه برای به دست آوردن [[مقام امامت]] و خلافتی که [[خدا]] برایشان مقرر کرده و [[حق]] آنها بود، هیچ تلاش و اقدامی نکردند؛ حتی وقتی [[مردم]] از علی{{ع}} تقاضای [[پذیرش خلافت]] کردند، باز هم [[امام]] از پذیرش آن طفره رفت؛ برای مثال در [[نهج البلاغه]] (کتاب معتبر شیعه) بیان شده که علی{{ع}} از [[پذیرفتن]] خلافت [[کنارهگیری]] کرد و گفت: | |||
{{متن حدیث|دَعُونِي وَ الْتَمِسُوا غَيْرِي}}<ref>«مرا رها کنید و کسی دیگر غیر از من را بجویید!» نهج البلاغه، خطبه ۹۲.</ref>. | |||
{{متن حدیث|وَ أَنَا لَكُمْ وَزِيراً خَيْرٌ لَكُمْ مِنِّي أَمِيراً}}<ref>«من وزیر و مشاور شما باشم بهتر است تا امیر شما باشم». نهج البلاغه، خطبه ۹۲.</ref>. | |||
این نشان میدهد خود [[امامان شیعه]] نیز به امامت خودشان [[عقیده]] نداشتهاند<ref>احمد الکاتب، تطور الفکر السیاسی الشیعی، ص۲۳؛ ابن حزم، الفصل، ج۳، ص۱۵.</ref>. | |||
[[شیعیان]] در پاسخ به این سؤال دچار تناقض میشوند و ادعا میکنند که علی از [[ترس]] [[مرتد]] شدن [[صحابه]] [[سکوت]] کرد! چنان که در [[کتاب الکافی]] از [[امام باقر]]{{ع}} [[روایت]] شده است: «وقتی مردم بعد از [[وفات پیامبر]] با [[ابوبکر]] [[بیعت]] کردند، تنها چیزی که باعث شد علی مردم را به سوی خود نخواند، این بود که مراعات حال مردم را کرد؛ [زیرا] ترسید که مردم مرتد شوند و به [[بتپرستی]] برگردند»<ref>کلینی، الکافی، ج۸، ص۲۹۵؛ مجلسی، بحار الانوار، ج۲۸، ص۲۵۵؛ شیخ طوسی، الامالی، ص۲۳۴.</ref>.<ref>[[حافظ نجفی|نجفی، حافظ]]، [[اعتقاد ائمه شیعه به امامت خود (مقاله)|مقاله «اعتقاد ائمه شیعه به امامت خود»]]، [[موسوعه رد شبهات ج۲۱ (کتاب)|موسوعه رد شبهات ج۲۱]] ص ۱۵۲.</ref> | |||
دو نوع پاسخ در برابر این شبهه مطرح شده است: | |||
===پاسخ نقضی=== | |||
[[منابع اهل سنت]] از ابوبکر ([[خلیفه اول]]) عبارات مشابهی را نقل کردهاند: | |||
#{{عربی|أَقِيلوُنِى فَلَسْتُ بِخَيْرِكُمْ}}<ref>«مرا رها کنید. من بهترین شما نیستم». ابن أبیالحدید، شرح نهج البلاغة، ج۱، ص۱۶۸ - ۱۶۹.</ref>. | |||
#{{عربی|وُلِّيتُكُمْ وَ لَسْتُ بِخَيْرِكُمْ}}<ref>«سرپرستی شما به دست من گذاشته شد؛ در حالی که بهترین شما نبودم». ابن أبیالحدید، شرح نهج البلاغة، ج۱، ص۱۶۸ - ۱۶۹؛ ابوداود سجستانی، الزهد، ج۱، ص۵۶؛ البزار، مسند البزار، ج۱، ص۱۸۰.</ref>. | |||
#{{عربی|إني لست بخيركم، فبايعوا خيركم}}<ref>«من بهترین شما نیستم. با بهترین خود بیعت کنید». الطبرانی، المعجم الاوسط، ج۸، ص۲۶۷؛ مسند البزار، ج۱، ص۱۸۰.</ref>. | |||
این جملات در واقع به معنای [[پشیمانی]] از به دست گرفتن [[خلافت]] است و [[ابوبکر]] با این [[کلام]] میخواهد خود را فاقد صلاحیت برای خلافت اعلام کند و از چنین مسئولیتی کنار بکشد. شاید به همین جهت [[خلیفه دوم]]، [[بیعت مردم]] با ابوبکر را یک رویه [[جاهلی]] از روی [[شتاب]] و بدون دقت دانست و [[آرزو]] کرد که [[خداوند]] [[مردم]] را از [[شر]] آن نگه دارد<ref>{{عربی|كانت بيعة أبيبكر فلتة وقى الله المسلمين شرّها...}}. (کراجکی، التعجب، ص۵۴ - ۵۵). نزدیک به همین عبارت در منابع معتبر اهل سنت وجود دارد؛ از جمله ابن حنبل، المسند، ج۱، ص۳۲۹؛ البخاری، الصحیح، ج۸، ص۱۶۸؛ البزار، مسند البزار، ج۱، ص۲۹۹ و ۴۰۷.</ref>. همین امر باعث شده بود که به گفته [[ابن ابیالحدید]]، [[امام علی]]{{ع}} از [[خلیفه اول]] در شگفت باشد که از سویی خود را [[شایسته]] خلافت نمیدانست و در دوران [[حیات]] خود از مردم میخواست او را رها و با دیگری [[بیعت]] کنند، اما از سوی دیگر هنگام [[وفات]]، خلافت را یکتنه به [[عمر]] میسپرد<ref>ابن أبیالحدید، شرح نهج البلاغة، ج۱، ص۱۶۸ - ۱۶۹</ref>! بر همین اساس علی{{ع}} که خود را تنها شخص شایسته برای خلافت [[مسلمانان]] و محور اصلی برای چرخش امور آنان میدانست، عملکرد خلیفه اول را به باد [[انتقاد]] گرفت و فرمود: | |||
[[آگاه]] باشید! به [[خدا]] [[سوگند]] [[ابابکر]] [[جامه]] خلافت را بر تن کرد؛ در حالی که میدانست جایگاه من نسبت به [[حکومت اسلامی]]، چون محور آسیاب است به آسیاب که دور آن حرکت میکند. او میدانست که سیل [[علوم]] از دامن کوهسار من جاری است و مرغان دور پرواز [[اندیشهها]] به بلندای [[ارزش]] من نتوانند پرواز کرد. پس من ردای خلافت را رها کرده و دامن جمع نموده، از آن [[کنارهگیری]] کردم.... پس از ارزیابی درست، [[صبر]] و [[بردباری]] را خردمندانهتر دیدم. پس صبر کردم؛ در حالی که گویا [[خار در چشم]] و استخوان در گلوی من مانده بود و با دیدگان خود مینگریستم که [[میراث]] مرا به [[غارت]] میبرند<ref>{{متن حدیث|أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ [ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ] وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لَا يَرْقَى إِلَيَ الطَّيْرُ فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً... فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا أَرَى تُرَاثِي نَهْباً...}}. (نهج البلاغه، خطبه ۳).</ref>. | |||
طراحان [[شبهه]] اگر [[انصاف]] داشتند ابتدا باید به [[خلیفه اول]] اشکال میگرفتند که با وجود [[عقیده]] به عدم صلاحیت خویش برای [[خلافت]]، چرا آن را پذیرفت و چرا نگذاشت [[مردم]] خودشان [[خلیفه]] را برگزینند؟! همچنین چرا آنان به [[خلیفه دوم]] ایراد نمیگیرند که با وجود اینکه خود را برای خلافت [[مسلمانان]] [[شایسته]] نمیدانست و مکرر نیاز خود را به علی{{ع}} اعلام میکرد و میگفت {{متن حدیث|لَولَا عَلِىٌّ لَّهَلَكَ عُمَرٌ}}<ref>«اگر علی نبود، عمر هلاک میشد». (کنز العمال، ج۳، ص۹۶)؛ محب الطبری، الریاض النضرة، ج۳، ص۱۶۱؛ ابن سعد، الطبقات، ج۲، ص۱۰۲).</ref>، عهدهدار خلافت شد و برای پس از خود هم زمینه را به گونهای فراهم ساخت که خلافت به علی{{ع}} نرسد.<ref>[[حافظ نجفی|نجفی، حافظ]]، [[اعتقاد ائمه شیعه به امامت خود (مقاله)|مقاله «اعتقاد ائمه شیعه به امامت خود»]]، [[موسوعه رد شبهات ج۲۱ (کتاب)|موسوعه رد شبهات ج۲۱]] ص ۱۵۳.</ref> | |||
===پاسخ حلی=== | |||
علاوه بر آنچه گفتیم [[ائمه اطهار]]{{عم}} برای [[احقاق حق]] خود بسیار تلاش کردند و در فرصتهایی که پیش میآمد در زمینه معرفی خویش به عنوان [[امام]] برای مردم [[روشنگری]] میکردند و [[خیانت]] [[غاصبان]] [[حق]] خود را برملا میساختند<ref>ر.ک. ابن قتیبه دینوری، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۸ و ۳۰.</ref>. | |||
علی{{ع}} در [[روایات]] متعدد، به انتقال [[حق حاکمیت]] از طریق [[پیامبر]]{{صل}} به خود تصریح، و از آن به «حق» و «[[ارث]]» یاد کرد؛ از جمله اینکه فرمود: چون [[خداوند]] پیامبرش{{صل}} را به سوی خود فراخواند، گفتیم ما [[اهل]] و [[عترت]] و [[وارثان]] و اولیای پیامبر{{صل}} هستیم، نه دیگران و کسی را نشاید که در [[حکومت]]، با ما بستیزد و چنین نباشد که کسی در [[حق]] ما [[طمع]] ورزد؛ ولی ناگاه [[مردم]] ما را [[تضعیف]] نموده و در [[حکومت پیامبر]]{{صل}} با ما به [[ستیز]] برخاستند! لاجرم حکومت از آن دیگران شد<ref>{{متن حدیث|لَمَّا قَبَضَ اللَّهُ نَبِيَّهُ{{صل}} قُلْنَا: نَحْنُ أَهْلُهُ وَ وَرَثَتُهُ وَ عِتْرَتُهُ وَ أَوْلِيَاؤُهُ دُونَ النَّاسِ، لَا يُنَازِعُنَا سُلْطَانَهُ أَحَدٌ، وَ لَا يَطْمَعُ فِي حَقِّنَا طَامِعٌ، إِذِ انْتَزَى لَنَا قَوْمُنَا فَغَصَبُونَا سُلْطَانَ نَبِيِّنَا، فَصَارَتِ الْإِمْرَةُ لِغَيْرِنَا}}. (ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۳۰۷).</ref>. [[سوگند]] به [[خدا]]، از آن [[زمان]] که [[رسول اکرم]]{{صل}} [[رحلت]] کرد تا به امروز، مرا از حقم باز داشتهاند و دیگری را بر من [[برتری]] داده و برگزیدهاند<ref>{{متن حدیث|فَوَاللَّهِ مَا زِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقِّي مُسْتَأْثَراً عَلَيَّ مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ نَبِيَّهُ{{صل}} حَتَّى يَوْمِ النَّاسِ هَذَا}}. (نهج البلاغه، خطبه ۶).</ref>. | |||
علی{{ع}} چنان درباره زنده ساختن حق خویش [[کوشش]] کرد که مورد [[اعتراض]] برخی مانند [[ابوعبیده]] و [[ابواشعث]] قرار گرفت و به [[حرص]] و طمع در امر حکومت متهم شد؛ چنانکه فرمود: | |||
شخصی به من گفت: ای فرزند [[ابوطالب]]، نسبت به [[خلافت]] [[حریص]] میباشی! در پاسخ او گفتم: به خدا سوگند، شما با اینکه از [[پیامبر اسلام]] دورترید، حریصتر هستید؛ اما من شایستهتر و نزدیکتر به [[پیامبر]] اسلامم. همانا من تنها حق خود را مطالبه میکنم که شما بین من و آن [[حائل]] شدید و دست رد بر سینهام زدید<ref>{{متن حدیث|وَ قَدْ قَالَ قَائِلٌ إِنَّكَ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ يَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ لَحَرِيصٌ فَقُلْتُ بَلْ أَنْتُمْ وَ اللَّهِ لَأَحْرَصُ وَ أَبْعَدُ وَ أَنَا أَخَصُّ وَ أَقْرَبُ وَ إِنَّمَا طَلَبْتُ حَقّاً لِي وَ أَنْتُمْ تَحُولُونَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ وَ تَضْرِبُونَ وَجْهِي دُونَهُ}}. (نهج البلاغه، خطبه ۱۷۲).</ref>. | |||
مجموعهای از محاجهها و [[مناظرات]] علی{{ع}} در [[تاریخ]] ثبت شده است که نشان میدهد آن حضرت هرجا زمینه را مناسب میدانست، [[فرصت]] را [[غنیمت]] میشمرد و از [[حقّ]] مسلّم خود، [[دفاع]] میکرد. مناشده [[أمیر المؤمنین]] در [[روز]] [[شورا]] در [[سال ۲۳ هجری]] از جمله آنهاست. [[حارث بن محمد]] از [[ابیالطفیل]] -[[عامر بن واثله]]- نقل میکند که در آن [[خانه]] (که [[شورا]] در آن تشکیل یافت)، حضور داشتم. شنیدم که علی{{ع}} میفرمود: «شما را به [[خدا]] [[سوگند]] میدهم آیا کسی از شما جز من هست که او را [[رسول خدا]]{{صل}} در [[روز غدیر]] به [[ولایت]] [[نصب]] فرموده باشد؟» گفتند: «نه به خدا قسم»<ref>{{متن حدیث|أنشدكم بالله أ منكم من نصبه رسول الله يوم غدير خم للولاية غيري؟}}؛ اخطب خوارزم، المناقب، ص۲۱۷؛ حموئی جوینی، فرائد السمطین، باب ۵۸؛ ابن مردویه، مناقب علی{{ع}}، ص۱۳۲.</ref>. | |||
مناشده دیگر، مناشده امیرالمؤمنین علی{{ع}} در ایام [[عثمان بن عفان]] است. [[حموئی]] [[شافعی]] و [[قندوزی]] [[حنفی]] نقل کردهاند که در [[زمان]] [[خلافت عثمان]] در [[مسجد رسول خدا]]{{صل}} گروهی درباره [[علم]] و [[ارزشهای اخلاقی]] با یکدیگر سخن میگفتند. علی{{ع}} در جمع آنان حضور یافت و فرمود: شما را به خدا سوگند میدهم آیا [[آگاهی]] دارید هنگامی که [[آیه]]: {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ}}<ref>«ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.</ref> و آیه {{متن قرآن|وَلَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَا رَسُولِهِ وَلَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً}}<ref>«و جز خداوند و پیامبرش و مؤمنان همرازی نگزیدهاند» سوره توبه، آیه ۱۶.</ref> نازل شد، [[مردم]] گفتند: یا [[رسول الله]]، آیا اختصاص به بعضی از [[مؤمنان]] دارد یا شامل همه آنها میشود؟ [[خدای عزوجل]] به پیغمبرش [[وحی]] کرد که ای [[رسول]] ما، همانطور که [[نماز]]، [[زکات]] و [[حج]] را برای آنان بیان کردی، ولایت را نیز برای آنها [[تفسیر]] نما. بدین جهت [[پیامبر خدا]] [[مأمور]] شد مرا در [[غدیر خم]] به ولایت و [[سرپرستی]] مردم [[منصوب]] کند. ایشان ضمن ایراد خطبهای فرمود: | |||
{{متن حدیث|أَيُّهَا النَّاسُ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مَوْلَايَ وَ أَنَا مَوْلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَنَا أَوْلَى بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ؟}}؛ | |||
ای مردم آیا میدانید که خدای عزوجل مولای من است و من مولای [[مؤمنان]] هستم و من اولی (سزاوارتر) هستم بر مؤمنان از خودشان؟ | |||
گفتند: آری، چنین است. پس فرمود: [[یا علی]] برخیز. پس برخاستم. در این موقع فرمود: {{متن حدیث|مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ}}. سپس در جواب [[سلمان]] که پرسید یا [[رسول الله]]، [[ولای علی]] چگونه ولائی است؟ فرمود: «[[ولایت]] او، مانند ولایت من است». آنجا بود که [[خدای متعال]] این [[آیه]] را فرستاد: {{متن قرآن|الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ}}<ref>«امروز دینتان را کامل کردم» سوره مائده، آیه ۳.</ref>. [[رسول خدا]]{{صل}} [[تکبیر]] گفت<ref>طبری آملی، بشارة المصطفی، ص۲۱۱؛ حسکانی، شواهد التنزیل، ج۱، ص۲۰۱.</ref> و به دنبال آن فرمود: «تمامی [[نبوت]] من و تمامی [[دین خدا]]، [[ولایت علی]] است بعد از من». پس [[ابوبکر]] و [[عمر]] پرسیدند: «یا رسول الله، این [[آیات]] به صورت خاص در مورد علی است؟» [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: «بلی، درباره او و دیگر اوصیای من است تا [[روز قیامت]]». آن دو گفتند: «اوصیای خود را برای ما بیان فرما». فرمود: علی [[برادر]] من و [[وزیر]] و [[وارث]] من و [[وصی]] و [[خلیفه]] من است در [[امّت]] من، و [[ولیّ]] هر [[مؤمن]] است بعد از من. سپس دو فرزندم حسن و حسین. پس از فرزندم حسین، نُه تن از [[فرزندان]] او هر یک پس از دیگری ولیّ مؤمنان هستند. [[قرآن]] با آنهاست و آنها با قرآنند. از قرآن جدا نشوند و قرآن از آنها جدا نشود تا بر من کنار [[حوض]] وارد شوند.<ref>{{متن حدیث|عَلِيٌّ أَخِي وَ وَزِيرِي وَ وَارِثِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِي أُمَّتِي وَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي ثُمَّ ابْنِيَ الْحَسَنُ ثُمَّ ابْنِيَ الْحُسَيْنُ ثُمَّ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ ابْنِيَ الْحُسَيْنِ وَاحِدٌ بَعْدَ وَاحِدٍ الْقُرْآنُ مَعَهُمْ وَ هُمْ مَعَ الْقُرْآنِ لَا يُفَارِقُونَهُ وَ لَا يُفَارِقُهُمْ حَتَّى يَرِدُوا عَلَيَّ حَوْضِي}}</ref>. | |||
پس از شرح این ماجرا و بیانی که امیرالمؤمنین علی{{ع}} داشتند، همگی آنان گفتند: «آری، به [[خدا]] قسم این کلمات رسول خدا{{صل}} را ما شنیدهایم و به طوری که گفتی بدان [[شهادت]] میدهیم». اینان که آن مطالب را در خاطر داشته و بدان [[گواهی]] دادند از [[نیکان]] و [[بافضیلتترین]] [[مردم]] بودند. | |||
علی{{ع}} فرمود: «آنانی که این [[گفتار رسول خدا]]{{صل}} را در خاطر دارند، به [[خدا]] [[سوگند]] میدهم برخیزند و بدانچه در خاطر دارند، خبر دهند». پس [[زید بن ارقم]] و [[بَراء بن عازب]] و [[سلمان]] و [[ابوذر]] و [[مقداد]] و [[عمار]] برخاستند و گفتند: | |||
ما گواهی میدهیم که فرمایشات [[رسول خدا]]{{صل}} را در خاطر داریم؛ در حالتی که بر [[منبر]] ایستاده بود و تو، پهلوی او بودی، میفرمود: ای مردم، همانا [[خدای عزوجل]] امر کرده که [[امام]] و پیشوای شما را [[منصوب]] کنم و آن کس را که بعد از من [[وصیّ]] من و [[خلیفه]] من است.<ref>{{متن حدیث|أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي أَنْ أَنْصِبَ لَكُمْ إِمَامَكُمْ وَ الْقَائِمَ فِيكُمْ بَعْدِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي...}}</ref>. | |||
[[پیامبر]]{{صل}} در ادامه سخنانش فرمود: «من شما را [[شاهد]] میگیرم که همانا آن [[ولایت]] [که [[خداوند]] امر فرموده] اختصاص به این (یعنی علی{{ع}}) دارد. هنگام ادای سخن دست خود را روی علی نهاد. سپس فرمود: «بعد از او اختصاص به پسرش دارد و سپس به اوصیای بعدشان از فرزندانشان. آنها از [[قرآن]] جدا نشوند و قرآن از آنها جدا نشود.»..<ref>حموئی جوینی فرائد السمطین، ج۱، ص۳۱۲ - ۳۱۸؛ قندوزی، ینابیع المودة، ج۱، ص۳۴۵ – ۳۵۰.</ref>. | |||
همچنین ایشان در [[محاجه]] و مناشدهای که با [[طلحه]] و [[زبیر]] در [[جنگ جمل]] داشت، به [[طلحة بن عبیدالله]] فرمود: «تو را به خدا سوگند میدهم آیا از رسول خدا{{صل}} شنیدی که میفرمود {{متن حدیث|مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ؟}} طلحه گفت: «آری». فرمود: «پس چرا با من [[نبرد]] میکنی؟!» گفت: «یادم رفته بود!» زبیر وقتی سخن علی{{ع}} را شنید، بازگشت، در حالی که به خاطر این اشتباهش از خدا [[طلب مغفرت]] میکرد<ref>حاکم، المستدرک، ج۳، ص۳۷۱؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۱۱؛ اخطب خوارزم، المناقب، ص۱۱۲؛ هیثمی، مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۰۷.</ref>. | |||
همچنین در [[روایات]] از قافلههایی نام برده شده که در رَحبَه<ref>رَحبَه، نام محلهای در کوفه است و نیز به صحن مسجد و کاروانسرا میگویند. اینجا مراد ظاهراً همان معنای اخیر است. گفته شده علی در رحبة مسجد کوفة بین مردم قضاوت میکرد، منظور صحن مسجد است. رحبه را به این جهت رحبه گفتهاند آن مکان وسیع است و به منزل وسیع نیز رحیب گفته میشود. (مرتضی زبیدی، تاج العروس، ج۲، ص۱۹).</ref> [[کوفه]] نزد علی{{ع}} آمدند و گفتند: {{عربی|السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلَانَا}}. ایشان فرمود: «چگونه من مولای شما هستم؟!» گفتند: «ما از [[رسول خدا]]{{صل}} در [[روز غدیر خم]] شنیدیم که فرمود: {{متن حدیث|مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ}}<ref>ابن اثیر، أسد الغابة، ج۱، ص۳۶۸؛ هیثمی، مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۰۴.</ref>. | |||
[[سبط ابن جوزی]] با نقل [[واقعه غدیر خم]] و تبیین معنای [[مولی]] میگوید: مولی به معنای اُولی هست، [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: {{متن حدیث|مَنْ كُنْتُ أَوْلَى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ فَعَلِيٌّ}} (اولی به) هرکس من بر او اولی هستم پس علی نیز بر او از خودش اولی است. وی میگوید به همین معنی تصریح کرده است [[حافظ]] [[ابوالفرج]] [[یحیی بن سعید]] ثقفی [[اصفهانی]] در کتاب [[مرج البحرین]]. همچنین به همین معنا دلالت دارد سخن دیگر پیامبر{{صل}} که فرمود: {{متن حدیث|أَ لَسْتُ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ؟}}آیا من بر [[مؤمنین]] از خودشان اولی نیستم؟ این جمله صریح است در [[اثبات امامت علی]]{{ع}} و [[لزوم اطاعت]] از او. همچنین [[سخن پیامبر]]{{صل}} درباره علی{{ع}} که فرمود: {{متن حدیث|و اَدر الحق معه حیث ما دار و کیف ما دار فیه...}} این دلیل است بر اینکه هرگاه بین علی{{ع}} و یکی از [[صحابه]] در امری [[اختلاف]] واقع شد، [[حق با علی است]]. و این [[اجماعی]] [[امت]] است<ref>سبط ابن جوزی، تذکره الخواص، ص۳۸ - ۳۹.</ref>. | |||
دیگر [[امامان شیعه]] نیز هر کدام در فرصتهای پیشآمده، [[منصب]] خود را برای [[مردم]] بیان کرده و مردم را از [[حیرت]] و [[ضلالت]] رهانیدهاند. [[امام حسن]]{{ع}} فرمود: {{متن حدیث|أَنَا أَوْلَى النَّاسِ بِالنَّاسِ فِي كِتَابِ اللَّهِ وَ عَلَى لِسَانِ نَبِيِّ اللَّهِ...}}؛ «من اولی بر [[مردم]] از خودشان هستم در [[کتاب خدا]] و زبان [[رسول خدا]]». ایشان در ادامه سخن خود فرمود: «[[قسم به خداوند]] اگر مردم با من [[بیعت]] کرده، از من [[اطاعت]] و مرا [[یاری]] میکردند، هر آینه [[آسمان]] بارش خود را، و [[زمین]] [[برکات]] خود را به آنان عطا میکرد»<ref>طبرسی، الإحتجاج، ج۲، ص۲۸۹.</ref>. | |||
در [[روایت]] دیگری آمده است: | |||
وقتی [[امام حسن]]{{ع}} با [[معاویه]] [[صلح]] کرد، مردم ایشان را به خاطر این کار [[نکوهش]] کردند. [[امام]] در پاسخ فرمود: «قسم به خداوند، آنچه برای [[شیعه]] انجام دادم، بهتر است از آنچه [[خورشید]] بر آن میتابد». سپس فرمود: «آیا نمیدانید من امام شما و [[واجب الاطاعه]] بر شما و [بر اساس تصریح رسول خدا] یکی از دو [[آقای جوانان بهشت]] هستم»<ref>{{متن حدیث|أَ لَا تَعْلَمُونَ أَنِّي إِمَامُكُمْ وَ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ عَلَيْكُمْ وَ أَحَدُ سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ بِنَصِّ}}. (حموی شافعی، فرائد السمطین، ج۲، ص۱۲۴).</ref>. | |||
طبق روایتی، معاویه از [[امام حسین]]{{ع}} درخواست کرد [[منبر]] رود و خطبهای بخواند؛ لذا آن حضرت به منبر رفته، پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] و [[صلوات بر پیامبر]]{{صل}}، سخنان رسایی ایراد کرد. شخصی از پایین منبر گفت: «این کیست که [[خطبه]] میخواند»؟ امام در جواب وی خود را اینگونه معرفی فرمود: | |||
ما [[حزب]] (گروه غالب) [[خدا]] و [[مقربان]] [[عترت]] رسول خدا و [[أهل بیت]] [[طیب]] و طاهر اوییم؛ ما یکی از آن دو گوهر گرانبهایی هستیم که رسول خدا آن را پس از [[قرآن]] به [[ودیعت]] نهاد؛ کتابی که در آن تفصیل هر چیزی است و در پیش رو و پشت سر، هیچ باطلی بدان راه ندارد؛ [[قرآنی]] که تفسیرش به عهده ما گذاشته شده و تأویلش ما را [[درمانده]] نکند، بلکه به دنبال [[حقایق]] آن هستیم. پس ما را اطاعت کنید که [[طاعت]] ما واج است؛ چراکه قرین [[طاعت خدا]] و [[رسول]] است. [[خداوند]] میفرماید: | |||
{{متن قرآن|أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ}}<ref>«ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید و اگر به خداوند و روز بازپسین ایمان دارید، چون در چیزی با هم به ستیز برخاستید آن را به خداوند و پیامبر بازبرید که این بهتر و بازگشت آن نیکوتر است» سوره نساء، آیه ۵۹.</ref>. | |||
به دنبال آن نیز [[آیات]] دیگری را در [[حقانیت اهل بیت]] و [[باطل]] بودن مخالفانش بیان فرمود. [[معاویه]] گفت: «ای [[اباعبد الله]] کافی است، حرف خود را رساندی!» <ref>طبرسی، الاحتجاج، ج۲، ص۲۹۹.</ref>. | |||
[[ابوخالد کابلی]] گفته است: بر سرورم [[امام سجاد]]{{ع}} وارد شدم و گفتم: «ای زاده [[رسول خدا]]{{صل}} به من بفرمایید افرادی که [[اطاعت]] و دوستیشان از طرف [[خداوند]] بر ما [[واجب]] شده چه کسانی هستند؟ همانها که پس از رسول خدا{{صل}} بر [[بندگان]] واجب است از ایشان [[پیروی]] کنند؟» فرمود: «بیشک [[صاحبان امر]] -امامانی که خداوند طاعتشان را بر همه [[مردم]] واجب ساخته- عبارتاند از: [[أمیر المؤمنین]] [[علی بن ابیطالب]]{{ع}}، سپس حسن و حسین، دو فرزند علی بن ابیطالب، تا اینکه کار به ما رسید». عرض کردم: «سرورم، از حضرت أمیر المؤمنین{{ع}} برای ما نقل است که فرمود [[زمین]] از [[حجت خداوند]] بر بندگان خالی نمیماند. پس [[حجت]] و [[امام]] پس از شما کیست؟» فرمود: «پسرم محمد، و نام او در [[تورات]] [[باقر]] است؛ [[علم]] و [[دانش]] را میشکافد شکافتنی. همو است حجت و امام پس از من و پس از محمد، پسرش جعفر است و نام او نزد [[اهل آسمان]] صادق است». امام سجاد{{ع}} پس از این سخنان، به [[امامت حضرت مهدی]]{{ع}} و [[دوران غیبت]] اشاره کرد و سخنان مفصلی در این زمینه بیان داشت<ref>طبرسی، الإحتجاج، ج۲، ص۳۱۸.</ref>. | |||
بقیه [[امامان شیعه]] نیز به همین منوال در طول [[تاریخ]]، [[امامت]] خود و امام بعدی را آشکار ساخته و بر [[حقانیت]] خود تأکید کردهاند. [[امام حسین]]{{ع}} در طول دوران [[امامت]] خود، به ویژه در [[نهضت کربلا]]، همواره خود را به عنوان [[سبط رسول الله]]{{صل}} و [[جانشین]] ایشان پس از علی{{ع}} و دارای [[مقام امامت]] و [[رهبری]] معرفی کرد<ref>مجلسی، بحار الانوار، ج۴۴، ص۲۰۵ – ۲۱۴.</ref> و هنگام عزیمت به سوی [[عراق]] کتابها و [[وصیت]] درباره [[امام]] پس از خود را به [[امّسلمه]] داد و ایشان پس از [[واقعه کربلا]] به [[امام سجاد]]{{ع}} تحویل داد. همچنین طبق روایتی، امام در خود [[کربلا]] وصیت درباره امام پس از خود را به دخترش [[فاطمه]] داد و ایشان به امام سجاد{{ع}} تحویل داد<ref>کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۰۳ - ۳۰۴.</ref>. امام سجاد{{ع}} نیز در [[زمان]] مناسب، وصایا و کتب را به [[امام باقر]]{{ع}} تحویل داد<ref>کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۰۵.</ref>. همچنین امام باقر{{ع}} [[حضرت امام صادق]]{{ع}} را<ref>کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۰۶ – ۳۰۷.</ref> و [[امام صادق]]{{ع}}، امام [[موسی بن جعفر]]{{ع}} را<ref>کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۰۷</ref> و امام [[موسی کاظم]]{{ع}} نیز [[امام رضا]]{{ع}} را به عنوان امام پس از خود به [[مردم]] معرفی کردند<ref>کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۱۲.</ref>. این رویه تا [[امام حسن عسکری]]{{ع}} ادامه داشت و موضوع [[تبیین امامت]] و تعیین شخص امام به [[امر پروردگار]]، در حضور مردم صورت گرفت<ref>کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۲۱، ۳۲۴ و ۳۲۶ به بعد.</ref>؛ هر چند در برخی از برهههای [[تاریخی]] مجبور بودند این معرفی را به شکل [[تقیه]] انجام دهند؛ مانند اینکه امام صادق{{ع}} در معرفی امام و جانشین پس از خود، اسم چند نفر از جمله [[منصور عباسی]] را به عنوان امام و جانشین معرفی کرد و نام موسی بن جعفر را نیز میان آن پنج نام قرار داد تا بدین وسیله هم امام پس از خود را معرفی و هم از [[جان]] وی [[محافظت]] کند<ref>مجلسی، بحار الانوار، ج۵۱، ص۲۰۲.</ref>. | |||
با توجه به این سخنان و [[دلایل]] و براهینی که اشاره شد، اگر مراد از عدم تلاش یا [[سکوت]] در برابر [[اثبات حق]] خویش در مرحله اولیه باشد، این برخلاف [[واقعیات]] تاریخی، و مغایر با [[سخنان معصومان]]، به ویژه [[حضرت علی]]{{ع}} است؛ اما اگر مراد از [[سکوت]] در مراحل بعدی باشد، به این معنا که [[معصومان]]{{عم}} پس از [[مشاهده]] عدم زمینه لازم برای [[تصدی]] [[حکومت]]، از [[اقدام عملی]] برای به دست آوردن آن خودداری کردند، این ادعای صحیحی است؛ ولی نمیتوان از آن عدم [[حق]] [[حاکمیت امام]]{{ع}} را [[اثبات]] کرد. | |||
بررسی اوضاع [[سیاسی]] و [[اجتماعی]] [[صدر اسلام]] نشان میدهد [[مسلمانان]] پس از [[رحلت]] [[رسول اعظم]]{{صل}} دچار [[مشکلات]] و بحرانهای فراوانی شده بودند که هر کدام آنها برای [[اسلام]] و مسلمانان خطر و آسیب جدی به شمار میآمدند؛ از جمله: ظهور [[پیامبران دروغین]] (مثل [[مسیلمه]] [[کذّاب]])<ref>ر.ک:طبری، تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۳۷ و ۱۴۶؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج۴، ص۱۹ و ج۵، ص۴۸؛ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۴۷۶؛ مقریزی، إمتاع الأسماع، ج۲، ص۱۰۰ و ج۱۴، ص۲۲۹.</ref>، [[ارتداد]] برخی مسلمانان، [[اختلافات]] شدید بین مسلمانان و.... | |||
مهمترین نیاز مسلمانان در چنین شرایطی، [[وحدت]] و [[یکپارچگی]]، [[جدیت]] برای تداوم راه [[رسول خدا]]{{صل}} و [[کوشش]] در زمینه [[حفظ اساس اسلام]] بود. با [[عنایت]] به همین نکته، علی{{ع}} با وجود اینکه حق را با دلایلی که برخی از آنها در همین نوشتار اشاره شد، به جانب خود میدانست و حق خود را تاراجشده میدید، اما در عین حال از هرگونه اقدامی که باعث [[تزلزل]] بنیانهای اساسی [[دین اسلام]] میشد، خودداری کرد. بیتردید سکوت در چنین زمانهای نشانگر [[فضایل]] بیکران علی{{ع}} است و از [[انسانیت]]، بزرگی و [[شرافت]] آن وجود [[مقدس]] حکایت دارد؛ نه [[ضعف]] و [[ناتوانی]] یا [[ترس]] از کشته شدن؛ زیرا علی{{ع}} همان کسی است که خود درباره اشتیاقش به [[مرگ]] فرمود: {{متن حدیث|وَ اللَّهِ لَعَلِيٌّ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ}}<ref>نهج البلاغه، خطبه ۵.</ref>.<ref>[[حافظ نجفی|نجفی، حافظ]]، [[اعتقاد ائمه شیعه به امامت خود (مقاله)|مقاله «اعتقاد ائمه شیعه به امامت خود»]]، [[موسوعه رد شبهات ج۲۱ (کتاب)|موسوعه رد شبهات ج۲۱]] ص ۱۵۵.</ref> | |||
== منابع == | == منابع == |
نسخهٔ ۱۳ دسامبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۰:۱۶
مفهومشناسی
«اعتقاد» از «عقد» گرفته شده است. عقد به معنای گِرِه بستن است و در اجسام سخت کاربرد دارد؛ مثل گرههای تشکیلدهنده اجزای یک بنا و گرههای یک طناب. همچنین از این معنا عاریت گرفته شده است برای امور معنوی (مثل باورمندی به یک مرام و مکتب)، خانوادگی (مثل عقد زوجیت)، امور اجتماعی (مثل عهد و پیمان با شخص یا مجموعهای) و معاملات (مثل بیع و...)[۱]. بنابراین اعتقاد به معنای در دل گرفتن، گرویدن و یقین کردن، تصدیق کردن، دل بر چیزی نهادن و سخت و محکم شدن چیزی آمده است[۲]. «امامت»، از ماده امم (الام)، به معنای قصد کردن و توجه به مقصود است[۳]. «ائمه»، جمع امام است. امام در لغت به کسی گفته میشود که جلودار امور است و مردم به او اقتدا، و از فرمانهایش پیروی میکنند[۴]. در اصطلاح، امام کسی است که دارای ریاست عامه برای شخص یا اشخاصی در امور دین و دنیا به نیابت از رسول خدا(ص) بوده باشد[۵]. منظور از «ائمه شیعه»، دوازده امام معصوم(ع) هستند. «شیعه»، کلمهای مفرد است، اما معنای جمعی دارد، (مانند قوم) و به معنای اصحاب و پیروان[۶]، جمع آن شِیَع و اشیاع است و گفته میشود: «از او پیروی کرد»؛ همچنانکه گفته میشود: «با او موالات و همبستگی نمود»[۷]. ابن فارس گفته است: «شیعه دو معنای ریشهای دارد: یکی بر یاری دلالت دارد و دیگری بر پخش و گسترش. اینکه میگویند فلانی وقتی بیرون رفت، دیگری او را مشایعت کرد، از معنای اول است»[۸]. نتیجه اینکه «شیعه» جماعتی است که پیرو رئیس خودند و اندیشهای واحد دارند و در سایه این فکر مشترک، با هم یاری و معاضدت دارند؛ اما تشیع، در اصطلاح دینی، عبارت است از اعتقاد به استمرار رهبری اسلامی در قالب «وصایت» برای امام علی(ع) و خاندان او. این تفکر به دست مبارک پیامبر(ص) پی نهاده شد و ایشان، علی(ع) را به خاطر شایستگیها و توانمندیهای منحصر به فردش، به عنوان رهبری جامعه پس از خویش معرفی کرد و جمعی از مهاجران و انصار، به ویژه آنان که در دل کینهای از او نداشتند، در زمان پیامبر(ص) آن را پذیرفتند و پیرو او شدند. این گروه با عنوان «شیعه علی» شناخته شدند و پس از رحلت آن حضرت نیز بر همان عقیده باقی ماندند. گروهی دیگر از تابعین هم به آنان اقتدا کردند. اعتقاد به این اصل، از همان زمانهای گذشته تاکنون تداوم یافته است.
بنابراین تشیع، همان اسلام و روی دیگری از آن است و اشاره به یک اصل اسلامی دارد و آن اینکه رهبری حکیمانه و هدایت علمی، با نصب پیامبر خدا(ص) در وجود علی(ع) متمرکز است و تاریخی جز تاریخ اسلام، و مبدأیی جز آغاز ظهور اسلام ندارد. اسلام و تشیع دو سوی یک حقیقتاند و دو همزادند که با هم به دنیا آمدهاند[۹]. چنانکه گروهی از مؤلفان نیز به این حقیقت تصریح کردهاند. نوبختی میگوید: «شیعه، پیروان علی بن ابیطالب(ع) هستند که به «شیعه علی» نامیده میشوند، چه در زمان پیامبر و چه پس از او، و با پیوستگی به آن حضرت و عقیده به امامت او معروفند»[۱۰]. ابوالحسن اشعری گوید: «از این رو به آنان «شیعه» گفته شده که پیرو علیاند و او را بر اصحاب دیگر پیامبر خدا(ص) مقدّم میدارند»[۱۱]. شهرستانی گوید: «شیعه آنانند که به خصوص پیرو علیاند و بر اساس نصّ و وصیت، معتقد به امامت و خلافت اویند»[۱۲].[۱۳]
ضرورت و اهمیت بحث
آیا ائمه(ع) به امامت، خود آگاهی داشتند؟ اگر چنین است، از چه راهی و چگونه بوده؟ با توجه به برخی شبههها در این زمینه، ضرورت دارد روشن شود که امامت ادامه نبوت یا کامل کننده آن است. آنچه از جایگاه و منزلت برای پیامبر(ص) متصور است برای امام نیز وجود دارد؛ مگر وحی تشریعی؛ بدین جهت امامت اصلی از اصول دین و از امور توقیفیه است. از آنجا که به حکم عقل و نقل نیابت رسول خدا(ص) و تعیین امام به عنوان نایب پیامبر بر خدای تعالی واجب است و رأی مردم در آن دخالتی ندارد، میبایست برای تعیین، امام، نصّ جلی و واضح وجود داشته باشد تا هرگونه شک و ابهام را از اذهان مردم بزداید[۱۴]. ائمه(ع) که برگزیدگان خداوند برای امامت و رهبری جامعه پس از رسول خدا(ص) هستند[۱۵]، به دلیل دارا بودن مقام عصمت[۱۶]، جز به عهد و فرمان خداوند، کاری را انجام نداده و نمیدهند[۱۷]. هر کدام از آنان، در زمان خود، از نائل شدن به این مقام و منزلت الهی به صورت قطعی، آگاهی پیدا میکند؛ چنانکه یکی از اصحاب میگوید به امام صادق(ع) عرض کردم: «چه زمانی امام، رسیدن امر امامت را درباره خود میفهمد؟» فرمود: «فِي آخِرِ دَقِيقَةٍ مِنْ حَيَاةِ الْأَوَّلِ»؛ «در آخرین دقیقه زندگی امام پیشین»[۱۸].[۱۹]
تبیین مسئله در اندیشه اسلامی
چگونگی تعیین و ابلاغ مقام امامت به جانشینان پیامبر اسلام(ص) همواره یکی از بحثهای پردامنه در مجموعه مباحث اعتقادات اسلامی بوده است. آنچه در این زمینه قطعی است این است که رسول خدا(ص) در تبیین و تفسیر ولایت و امامت و تعیین اهل بیت(ع) به عنوان امامان مردم، تابع فرمان الهی بوده و هرگز از پیش خود تصمیم نمیگرفته است؛ زیرا امامت، عهد و پیمانی از جانب خداوند است که جز انسانهای برگزیده خدا، کسی شایستگی عهدهدار شدن آن را ندارد. هنگامی که خداوند، ابراهیم(ع) را به مقام امامت برگزید و فرمود: ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا﴾[۲۰] ابراهیم(ع) آن مقام را برای ذریه خود نیز درخواست کرد؛ اما خداوند، در جوابش فرمود امامت، عهد و پیمان الهی است که فقط افراد برگزیده شایستگی آن را دارند و به ستمگران نمیرسد: ﴿لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾[۲۱]. چون کلمه «عهد» به خدای تعالی نسب داده شده، پس مقام امامت و رهبری جامعه، منحصراً با فرمان الهی تحقق پیدا میکند و در حوزه اختیارات احدی غیر از خداوند قرار ندارد[۲۲]. ابوبصیر گوید خدمت امام باقر(ع) نشسته بودم. مردی به آن حضرت عرض کرد: «از ولایت علی(ع) به من خبر ده که آیا آن از جانب خداوند بود یا از جانب پیغمبر؟» حضرت خشمگین شد و فرمود: «وای بر تو پیغمبر از خدا بیمناکتر از آن است که چیزی را که خدا دستورش نداده بگوید؛ بلکه ولایت علی(ع) را خدا واجب ساخت؛ چنانکه نماز، زکات، روزه و حج را واجب گردانید»[۲۳]. وی همچنین گوید خدمت امام صادق(ع) بودم که نام اوصیا را بردند و من هم اسماعیل[۲۴] را نام بردم. حضرت فرمود نه به خدا! ای ابا محمد، تعیین امام به اختیار ما نیست. این کار تنها به دست خداست که درباره هر یک پس از دیگری فرو میفرستد»[۲۵]. امام صادق(ع) نیز فرمود: شما گمان میکنید هر کس از ما امامان که وصیت میکند، به هر کس میخواهد، وصیت میکند؟! نه به خدا! چنین نیست؛ بلکه امر امامت، عهد و فرمانی است از جانب خدا و رسولش(ص) برای مردی پس از مردی [از ما خانواده] تا به صاحبش برسد[۲۶].
بر اساس روایات، امامت و خلافت علی(ع) در چندین مرحله تبیین و ابلاغ شده است:
اول معرفی ایشان به عنوان امیرمؤمنان توسط رسول خدا(ص) در بیت نبوت و میان قوم و عشیره خود؛ چنان که ابن عباس میگوید پیامبر(ص) خطاب به ام سلمه فرمود: «اسْمَعِي وَ اشْهَدِي هَذَا عَلِيٌ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ»[۲۷]؛ «بشنو و گواه باش که این علی، امیر مؤمنان و آقای وصیهاست».
دوم معرفی علی(ع) توسط پیامبر(ص) میان خواص و افراد تأثیرگذار جامعه؛ چنانکه بریدة بن حصیب اسلمی گوید هفتمین نفر جمعی بودم که ابوبکر و عمر و طلحه و زبیر نیز میان آنان بودند. رسول خدا(ص) فرمود: «سَلِّمُوا عَلَى عَلِيٍّ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِين...»[۲۸]؛ «سلام گویید به علی به عنوان امیر المؤمنین.»... در ادامه روایت آمده است: «ما همه به عنوان امیر المؤمنین به ایشان سلام دادیم؛ در حالی که رسول خدا(ص) نیز میان ما زنده بود».
سوم معرفی علی(ع) به عنوان جانشین رسول خدا(ص) و امیرالمؤمنین به عموم مردم؛ چنانکه پیامبر(ص) در حضور گروهی از مردم فرمود: «هَذَا خَلِيفَتِي فِيكُمْ مِنْ بَعْدِي فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوهُ»[۲۹] این (علی) جانشین من است، بعد از من. پس به او گوش فرا دهید و از او اطاعت کنید. «هذا ولي كل مؤمن بعدي»[۳۰]. این (علی) سرپرست هر مؤمن است بعد از من.
همچنین خطاب به علی(ع) نیز فرمود: «أنت أخي و وصيي و خليفتي من بعدي و قاضي ديني»[۳۱]. تو برادر، وصی و جانشینم بعد من و قاضی دین من هستی. «عَلِيٌّ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ، وَ هُوَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ»[۳۲]. علی از من و من از علی هستم و او سرپرست هر زن و مرد مؤمن است. این مقام الهی، توسط پیامبر اسلام(ص) با بیان نام تکتک امامان دوازدهگانه به مردم بیان شده[۳۳] و از جانب خداوند به اوصیای آن حضرت (دوازده امام معصوم) نیز ابلاغ شده است[۳۴]؛ چنانکه امام باقر(ع) به ابوبصیر فرمود: «إن رسول الله(ص) أوصى إلى علي و الحسن و الحسين فلما مضى علي(ع) أَوْصَی إِلَی الْحَسَنِ وَ الحُسَیْنِ... وَ أَوْصَی الحَسَنُ إِلَی الحُسَیْنِ...». همانا رسول خدا(ص) به علی و حسن و حسین(ع) وصیت کرد و چون علی درگذشت (زمان وفاتش فرارسید)، به حسن و حسین وصیت کرد... و امام حسن نیز به امام حسین وصیت نمود.... امام باقر(ع) در ادامه سخن خود فرمود: «قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ﴾[۳۵] هِيَ فِينَا وَ فِي أَبْنَائِنَا»[۳۶]؛ «خدای عزوجل فرماید: خویشاوندان بعضی بر بعضی دیگر سزاوارترند. این آیه درباره ما و فرزندان ماست».
علاوه بر تصریح رسول خدا(ص) به امامت ائمه اطهار(ع) و وصیتهایش پیرامون این منصب الهی، خود ائمه اطهار(ع) نیز نایل شدن به آن مقام را به وسیلههایی - از جمله الهام الهی- متوجه میشدند. صفوان گوید به حضرت رضا(ع) عرض کردم: «امام، چه زمانی میداند او امام است؟ زمانی که به او خبر رسد صاحبش (امام سابق) وفات کرده یا همان زمانی که وفات میکند؛ مثل اینکه حضرت ابوالحسن (پدرت) در بغداد وفات کرد و شما اینجا در مدینه بودید؟» امام رضا(ع) در جواب وی فرمود: «يَعْلَمُ ذَلِكَ حِينَ يَمْضِي صَاحِبُهُ»؛ «همان زمانی که صاحبش (امام سابق) وفات میکند، آگاه میشود». عرض کردم: «با کدام وسیله آگاه میشود؟» امام فرمود: «يُلْهِمُهُ اللَّهُ»؛ «خدا به او الهام میکند»[۳۷]. به فرموده امام صادق(ع)، امامت عهد و پیمان است از جانب خدای عزوجل که برای مردانی نامبرده بسته شده است. امام حق ندارد آن را از امام پس از خود دور دارد و به طرف شخص دیگر برگرداند[۳۸]. راویانی چون محمد فضیل و حسن بن علی وشّاء از امام رضا(ع) و معلی بن خنیس از امام صادق(ع) درباره آیه شریفه ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا﴾[۳۹] پرسیدند. فرمودند: «ایشان ائمه از آل محمد(ع) هستند که باید هر امامی امانت امامت را به امام پس از خود بسپارد؛ به دیگری ندهد و از امام هم دریغ ندارد»[۴۰]. در راستای این علم و آگاهی، ائمه(ع) همواره مدعی امامت خویش بودند و برای معرفی این جایگاه و به دست آوردن آن، محاجهها و مناظرههای زیادی کردند. علی(ع) پس از بیعت مردم با ایشان خطاب به پیمانشکنان و مخالفان، با استناد به آیات قرآن[۴۱]، فرمود: از میان مردم، اولی به ابراهیم(ع) ما هستیم، اولوا الارحام ما هستیم... پس از ما پیروی کنید. این امر واجب الهی بر شماست. ویژگیهای حق ولایت و وصایت از رسول خدا و وراثت از انبیا فقط درباره ما صدق میکند...[۴۲]. با عنایت به مطالب یادشده و مستندات قرآنی و روایی که در ادامه این گفتار خواهد آمد، جایی برای این سخن باقی نمیماند که افرادی بگویند ائمه(ع) از امامت خود آگاهی نداشتند یا مدعی حق امامت نبودند.[۴۳]
شبهه: عدم اعتقاد ائمه شیعه به امامت خود
وهابیان ادعا کنند اگر سخن شیعه درست است که ائمه از سوی خداوند به خلافت و امامت تعیین و منصوب گردیدهاند، چرا خود امام علی و دیگر ائمه برای به دست آوردن مقام امامت و خلافتی که خدا برایشان مقرر کرده و حق آنها بود، هیچ تلاش و اقدامی نکردند؛ حتی وقتی مردم از علی(ع) تقاضای پذیرش خلافت کردند، باز هم امام از پذیرش آن طفره رفت؛ برای مثال در نهج البلاغه (کتاب معتبر شیعه) بیان شده که علی(ع) از پذیرفتن خلافت کنارهگیری کرد و گفت: «دَعُونِي وَ الْتَمِسُوا غَيْرِي»[۴۴].
«وَ أَنَا لَكُمْ وَزِيراً خَيْرٌ لَكُمْ مِنِّي أَمِيراً»[۴۵].
این نشان میدهد خود امامان شیعه نیز به امامت خودشان عقیده نداشتهاند[۴۶]. شیعیان در پاسخ به این سؤال دچار تناقض میشوند و ادعا میکنند که علی از ترس مرتد شدن صحابه سکوت کرد! چنان که در کتاب الکافی از امام باقر(ع) روایت شده است: «وقتی مردم بعد از وفات پیامبر با ابوبکر بیعت کردند، تنها چیزی که باعث شد علی مردم را به سوی خود نخواند، این بود که مراعات حال مردم را کرد؛ [زیرا] ترسید که مردم مرتد شوند و به بتپرستی برگردند»[۴۷].[۴۸]
دو نوع پاسخ در برابر این شبهه مطرح شده است:
پاسخ نقضی
منابع اهل سنت از ابوبکر (خلیفه اول) عبارات مشابهی را نقل کردهاند:
- أَقِيلوُنِى فَلَسْتُ بِخَيْرِكُمْ[۴۹].
- وُلِّيتُكُمْ وَ لَسْتُ بِخَيْرِكُمْ[۵۰].
- إني لست بخيركم، فبايعوا خيركم[۵۱].
این جملات در واقع به معنای پشیمانی از به دست گرفتن خلافت است و ابوبکر با این کلام میخواهد خود را فاقد صلاحیت برای خلافت اعلام کند و از چنین مسئولیتی کنار بکشد. شاید به همین جهت خلیفه دوم، بیعت مردم با ابوبکر را یک رویه جاهلی از روی شتاب و بدون دقت دانست و آرزو کرد که خداوند مردم را از شر آن نگه دارد[۵۲]. همین امر باعث شده بود که به گفته ابن ابیالحدید، امام علی(ع) از خلیفه اول در شگفت باشد که از سویی خود را شایسته خلافت نمیدانست و در دوران حیات خود از مردم میخواست او را رها و با دیگری بیعت کنند، اما از سوی دیگر هنگام وفات، خلافت را یکتنه به عمر میسپرد[۵۳]! بر همین اساس علی(ع) که خود را تنها شخص شایسته برای خلافت مسلمانان و محور اصلی برای چرخش امور آنان میدانست، عملکرد خلیفه اول را به باد انتقاد گرفت و فرمود: آگاه باشید! به خدا سوگند ابابکر جامه خلافت را بر تن کرد؛ در حالی که میدانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی، چون محور آسیاب است به آسیاب که دور آن حرکت میکند. او میدانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جاری است و مرغان دور پرواز اندیشهها به بلندای ارزش من نتوانند پرواز کرد. پس من ردای خلافت را رها کرده و دامن جمع نموده، از آن کنارهگیری کردم.... پس از ارزیابی درست، صبر و بردباری را خردمندانهتر دیدم. پس صبر کردم؛ در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود و با دیدگان خود مینگریستم که میراث مرا به غارت میبرند[۵۴]. طراحان شبهه اگر انصاف داشتند ابتدا باید به خلیفه اول اشکال میگرفتند که با وجود عقیده به عدم صلاحیت خویش برای خلافت، چرا آن را پذیرفت و چرا نگذاشت مردم خودشان خلیفه را برگزینند؟! همچنین چرا آنان به خلیفه دوم ایراد نمیگیرند که با وجود اینکه خود را برای خلافت مسلمانان شایسته نمیدانست و مکرر نیاز خود را به علی(ع) اعلام میکرد و میگفت «لَولَا عَلِىٌّ لَّهَلَكَ عُمَرٌ»[۵۵]، عهدهدار خلافت شد و برای پس از خود هم زمینه را به گونهای فراهم ساخت که خلافت به علی(ع) نرسد.[۵۶]
پاسخ حلی
علاوه بر آنچه گفتیم ائمه اطهار(ع) برای احقاق حق خود بسیار تلاش کردند و در فرصتهایی که پیش میآمد در زمینه معرفی خویش به عنوان امام برای مردم روشنگری میکردند و خیانت غاصبان حق خود را برملا میساختند[۵۷]. علی(ع) در روایات متعدد، به انتقال حق حاکمیت از طریق پیامبر(ص) به خود تصریح، و از آن به «حق» و «ارث» یاد کرد؛ از جمله اینکه فرمود: چون خداوند پیامبرش(ص) را به سوی خود فراخواند، گفتیم ما اهل و عترت و وارثان و اولیای پیامبر(ص) هستیم، نه دیگران و کسی را نشاید که در حکومت، با ما بستیزد و چنین نباشد که کسی در حق ما طمع ورزد؛ ولی ناگاه مردم ما را تضعیف نموده و در حکومت پیامبر(ص) با ما به ستیز برخاستند! لاجرم حکومت از آن دیگران شد[۵۸]. سوگند به خدا، از آن زمان که رسول اکرم(ص) رحلت کرد تا به امروز، مرا از حقم باز داشتهاند و دیگری را بر من برتری داده و برگزیدهاند[۵۹].
علی(ع) چنان درباره زنده ساختن حق خویش کوشش کرد که مورد اعتراض برخی مانند ابوعبیده و ابواشعث قرار گرفت و به حرص و طمع در امر حکومت متهم شد؛ چنانکه فرمود: شخصی به من گفت: ای فرزند ابوطالب، نسبت به خلافت حریص میباشی! در پاسخ او گفتم: به خدا سوگند، شما با اینکه از پیامبر اسلام دورترید، حریصتر هستید؛ اما من شایستهتر و نزدیکتر به پیامبر اسلامم. همانا من تنها حق خود را مطالبه میکنم که شما بین من و آن حائل شدید و دست رد بر سینهام زدید[۶۰]. مجموعهای از محاجهها و مناظرات علی(ع) در تاریخ ثبت شده است که نشان میدهد آن حضرت هرجا زمینه را مناسب میدانست، فرصت را غنیمت میشمرد و از حقّ مسلّم خود، دفاع میکرد. مناشده أمیر المؤمنین در روز شورا در سال ۲۳ هجری از جمله آنهاست. حارث بن محمد از ابیالطفیل -عامر بن واثله- نقل میکند که در آن خانه (که شورا در آن تشکیل یافت)، حضور داشتم. شنیدم که علی(ع) میفرمود: «شما را به خدا سوگند میدهم آیا کسی از شما جز من هست که او را رسول خدا(ص) در روز غدیر به ولایت نصب فرموده باشد؟» گفتند: «نه به خدا قسم»[۶۱]. مناشده دیگر، مناشده امیرالمؤمنین علی(ع) در ایام عثمان بن عفان است. حموئی شافعی و قندوزی حنفی نقل کردهاند که در زمان خلافت عثمان در مسجد رسول خدا(ص) گروهی درباره علم و ارزشهای اخلاقی با یکدیگر سخن میگفتند. علی(ع) در جمع آنان حضور یافت و فرمود: شما را به خدا سوگند میدهم آیا آگاهی دارید هنگامی که آیه: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾[۶۲] و آیه ﴿وَلَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَا رَسُولِهِ وَلَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً﴾[۶۳] نازل شد، مردم گفتند: یا رسول الله، آیا اختصاص به بعضی از مؤمنان دارد یا شامل همه آنها میشود؟ خدای عزوجل به پیغمبرش وحی کرد که ای رسول ما، همانطور که نماز، زکات و حج را برای آنان بیان کردی، ولایت را نیز برای آنها تفسیر نما. بدین جهت پیامبر خدا مأمور شد مرا در غدیر خم به ولایت و سرپرستی مردم منصوب کند. ایشان ضمن ایراد خطبهای فرمود: «أَيُّهَا النَّاسُ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مَوْلَايَ وَ أَنَا مَوْلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَنَا أَوْلَى بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ؟»؛ ای مردم آیا میدانید که خدای عزوجل مولای من است و من مولای مؤمنان هستم و من اولی (سزاوارتر) هستم بر مؤمنان از خودشان؟
گفتند: آری، چنین است. پس فرمود: یا علی برخیز. پس برخاستم. در این موقع فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ». سپس در جواب سلمان که پرسید یا رسول الله، ولای علی چگونه ولائی است؟ فرمود: «ولایت او، مانند ولایت من است». آنجا بود که خدای متعال این آیه را فرستاد: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ﴾[۶۴]. رسول خدا(ص) تکبیر گفت[۶۵] و به دنبال آن فرمود: «تمامی نبوت من و تمامی دین خدا، ولایت علی است بعد از من». پس ابوبکر و عمر پرسیدند: «یا رسول الله، این آیات به صورت خاص در مورد علی است؟» پیامبر(ص) فرمود: «بلی، درباره او و دیگر اوصیای من است تا روز قیامت». آن دو گفتند: «اوصیای خود را برای ما بیان فرما». فرمود: علی برادر من و وزیر و وارث من و وصی و خلیفه من است در امّت من، و ولیّ هر مؤمن است بعد از من. سپس دو فرزندم حسن و حسین. پس از فرزندم حسین، نُه تن از فرزندان او هر یک پس از دیگری ولیّ مؤمنان هستند. قرآن با آنهاست و آنها با قرآنند. از قرآن جدا نشوند و قرآن از آنها جدا نشود تا بر من کنار حوض وارد شوند.[۶۶].
پس از شرح این ماجرا و بیانی که امیرالمؤمنین علی(ع) داشتند، همگی آنان گفتند: «آری، به خدا قسم این کلمات رسول خدا(ص) را ما شنیدهایم و به طوری که گفتی بدان شهادت میدهیم». اینان که آن مطالب را در خاطر داشته و بدان گواهی دادند از نیکان و بافضیلتترین مردم بودند. علی(ع) فرمود: «آنانی که این گفتار رسول خدا(ص) را در خاطر دارند، به خدا سوگند میدهم برخیزند و بدانچه در خاطر دارند، خبر دهند». پس زید بن ارقم و بَراء بن عازب و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار برخاستند و گفتند: ما گواهی میدهیم که فرمایشات رسول خدا(ص) را در خاطر داریم؛ در حالتی که بر منبر ایستاده بود و تو، پهلوی او بودی، میفرمود: ای مردم، همانا خدای عزوجل امر کرده که امام و پیشوای شما را منصوب کنم و آن کس را که بعد از من وصیّ من و خلیفه من است.[۶۷]. پیامبر(ص) در ادامه سخنانش فرمود: «من شما را شاهد میگیرم که همانا آن ولایت [که خداوند امر فرموده] اختصاص به این (یعنی علی(ع)) دارد. هنگام ادای سخن دست خود را روی علی نهاد. سپس فرمود: «بعد از او اختصاص به پسرش دارد و سپس به اوصیای بعدشان از فرزندانشان. آنها از قرآن جدا نشوند و قرآن از آنها جدا نشود.»..[۶۸]. همچنین ایشان در محاجه و مناشدهای که با طلحه و زبیر در جنگ جمل داشت، به طلحة بن عبیدالله فرمود: «تو را به خدا سوگند میدهم آیا از رسول خدا(ص) شنیدی که میفرمود «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ؟» طلحه گفت: «آری». فرمود: «پس چرا با من نبرد میکنی؟!» گفت: «یادم رفته بود!» زبیر وقتی سخن علی(ع) را شنید، بازگشت، در حالی که به خاطر این اشتباهش از خدا طلب مغفرت میکرد[۶۹]. همچنین در روایات از قافلههایی نام برده شده که در رَحبَه[۷۰] کوفه نزد علی(ع) آمدند و گفتند: السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلَانَا. ایشان فرمود: «چگونه من مولای شما هستم؟!» گفتند: «ما از رسول خدا(ص) در روز غدیر خم شنیدیم که فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ»[۷۱].
سبط ابن جوزی با نقل واقعه غدیر خم و تبیین معنای مولی میگوید: مولی به معنای اُولی هست، پیامبر(ص) فرمود: «مَنْ كُنْتُ أَوْلَى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ فَعَلِيٌّ» (اولی به) هرکس من بر او اولی هستم پس علی نیز بر او از خودش اولی است. وی میگوید به همین معنی تصریح کرده است حافظ ابوالفرج یحیی بن سعید ثقفی اصفهانی در کتاب مرج البحرین. همچنین به همین معنا دلالت دارد سخن دیگر پیامبر(ص) که فرمود: «أَ لَسْتُ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ؟»آیا من بر مؤمنین از خودشان اولی نیستم؟ این جمله صریح است در اثبات امامت علی(ع) و لزوم اطاعت از او. همچنین سخن پیامبر(ص) درباره علی(ع) که فرمود: «و اَدر الحق معه حیث ما دار و کیف ما دار فیه...» این دلیل است بر اینکه هرگاه بین علی(ع) و یکی از صحابه در امری اختلاف واقع شد، حق با علی است. و این اجماعی امت است[۷۲]. دیگر امامان شیعه نیز هر کدام در فرصتهای پیشآمده، منصب خود را برای مردم بیان کرده و مردم را از حیرت و ضلالت رهانیدهاند. امام حسن(ع) فرمود: «أَنَا أَوْلَى النَّاسِ بِالنَّاسِ فِي كِتَابِ اللَّهِ وَ عَلَى لِسَانِ نَبِيِّ اللَّهِ...»؛ «من اولی بر مردم از خودشان هستم در کتاب خدا و زبان رسول خدا». ایشان در ادامه سخن خود فرمود: «قسم به خداوند اگر مردم با من بیعت کرده، از من اطاعت و مرا یاری میکردند، هر آینه آسمان بارش خود را، و زمین برکات خود را به آنان عطا میکرد»[۷۳].
در روایت دیگری آمده است: وقتی امام حسن(ع) با معاویه صلح کرد، مردم ایشان را به خاطر این کار نکوهش کردند. امام در پاسخ فرمود: «قسم به خداوند، آنچه برای شیعه انجام دادم، بهتر است از آنچه خورشید بر آن میتابد». سپس فرمود: «آیا نمیدانید من امام شما و واجب الاطاعه بر شما و [بر اساس تصریح رسول خدا] یکی از دو آقای جوانان بهشت هستم»[۷۴]. طبق روایتی، معاویه از امام حسین(ع) درخواست کرد منبر رود و خطبهای بخواند؛ لذا آن حضرت به منبر رفته، پس از حمد و ثنای الهی و صلوات بر پیامبر(ص)، سخنان رسایی ایراد کرد. شخصی از پایین منبر گفت: «این کیست که خطبه میخواند»؟ امام در جواب وی خود را اینگونه معرفی فرمود: ما حزب (گروه غالب) خدا و مقربان عترت رسول خدا و أهل بیت طیب و طاهر اوییم؛ ما یکی از آن دو گوهر گرانبهایی هستیم که رسول خدا آن را پس از قرآن به ودیعت نهاد؛ کتابی که در آن تفصیل هر چیزی است و در پیش رو و پشت سر، هیچ باطلی بدان راه ندارد؛ قرآنی که تفسیرش به عهده ما گذاشته شده و تأویلش ما را درمانده نکند، بلکه به دنبال حقایق آن هستیم. پس ما را اطاعت کنید که طاعت ما واج است؛ چراکه قرین طاعت خدا و رسول است. خداوند میفرماید: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ﴾[۷۵]. به دنبال آن نیز آیات دیگری را در حقانیت اهل بیت و باطل بودن مخالفانش بیان فرمود. معاویه گفت: «ای اباعبد الله کافی است، حرف خود را رساندی!» [۷۶].
ابوخالد کابلی گفته است: بر سرورم امام سجاد(ع) وارد شدم و گفتم: «ای زاده رسول خدا(ص) به من بفرمایید افرادی که اطاعت و دوستیشان از طرف خداوند بر ما واجب شده چه کسانی هستند؟ همانها که پس از رسول خدا(ص) بر بندگان واجب است از ایشان پیروی کنند؟» فرمود: «بیشک صاحبان امر -امامانی که خداوند طاعتشان را بر همه مردم واجب ساخته- عبارتاند از: أمیر المؤمنین علی بن ابیطالب(ع)، سپس حسن و حسین، دو فرزند علی بن ابیطالب، تا اینکه کار به ما رسید». عرض کردم: «سرورم، از حضرت أمیر المؤمنین(ع) برای ما نقل است که فرمود زمین از حجت خداوند بر بندگان خالی نمیماند. پس حجت و امام پس از شما کیست؟» فرمود: «پسرم محمد، و نام او در تورات باقر است؛ علم و دانش را میشکافد شکافتنی. همو است حجت و امام پس از من و پس از محمد، پسرش جعفر است و نام او نزد اهل آسمان صادق است». امام سجاد(ع) پس از این سخنان، به امامت حضرت مهدی(ع) و دوران غیبت اشاره کرد و سخنان مفصلی در این زمینه بیان داشت[۷۷]. بقیه امامان شیعه نیز به همین منوال در طول تاریخ، امامت خود و امام بعدی را آشکار ساخته و بر حقانیت خود تأکید کردهاند. امام حسین(ع) در طول دوران امامت خود، به ویژه در نهضت کربلا، همواره خود را به عنوان سبط رسول الله(ص) و جانشین ایشان پس از علی(ع) و دارای مقام امامت و رهبری معرفی کرد[۷۸] و هنگام عزیمت به سوی عراق کتابها و وصیت درباره امام پس از خود را به امّسلمه داد و ایشان پس از واقعه کربلا به امام سجاد(ع) تحویل داد. همچنین طبق روایتی، امام در خود کربلا وصیت درباره امام پس از خود را به دخترش فاطمه داد و ایشان به امام سجاد(ع) تحویل داد[۷۹]. امام سجاد(ع) نیز در زمان مناسب، وصایا و کتب را به امام باقر(ع) تحویل داد[۸۰]. همچنین امام باقر(ع) حضرت امام صادق(ع) را[۸۱] و امام صادق(ع)، امام موسی بن جعفر(ع) را[۸۲] و امام موسی کاظم(ع) نیز امام رضا(ع) را به عنوان امام پس از خود به مردم معرفی کردند[۸۳]. این رویه تا امام حسن عسکری(ع) ادامه داشت و موضوع تبیین امامت و تعیین شخص امام به امر پروردگار، در حضور مردم صورت گرفت[۸۴]؛ هر چند در برخی از برهههای تاریخی مجبور بودند این معرفی را به شکل تقیه انجام دهند؛ مانند اینکه امام صادق(ع) در معرفی امام و جانشین پس از خود، اسم چند نفر از جمله منصور عباسی را به عنوان امام و جانشین معرفی کرد و نام موسی بن جعفر را نیز میان آن پنج نام قرار داد تا بدین وسیله هم امام پس از خود را معرفی و هم از جان وی محافظت کند[۸۵].
با توجه به این سخنان و دلایل و براهینی که اشاره شد، اگر مراد از عدم تلاش یا سکوت در برابر اثبات حق خویش در مرحله اولیه باشد، این برخلاف واقعیات تاریخی، و مغایر با سخنان معصومان، به ویژه حضرت علی(ع) است؛ اما اگر مراد از سکوت در مراحل بعدی باشد، به این معنا که معصومان(ع) پس از مشاهده عدم زمینه لازم برای تصدی حکومت، از اقدام عملی برای به دست آوردن آن خودداری کردند، این ادعای صحیحی است؛ ولی نمیتوان از آن عدم حق حاکمیت امام(ع) را اثبات کرد. بررسی اوضاع سیاسی و اجتماعی صدر اسلام نشان میدهد مسلمانان پس از رحلت رسول اعظم(ص) دچار مشکلات و بحرانهای فراوانی شده بودند که هر کدام آنها برای اسلام و مسلمانان خطر و آسیب جدی به شمار میآمدند؛ از جمله: ظهور پیامبران دروغین (مثل مسیلمه کذّاب)[۸۶]، ارتداد برخی مسلمانان، اختلافات شدید بین مسلمانان و.... مهمترین نیاز مسلمانان در چنین شرایطی، وحدت و یکپارچگی، جدیت برای تداوم راه رسول خدا(ص) و کوشش در زمینه حفظ اساس اسلام بود. با عنایت به همین نکته، علی(ع) با وجود اینکه حق را با دلایلی که برخی از آنها در همین نوشتار اشاره شد، به جانب خود میدانست و حق خود را تاراجشده میدید، اما در عین حال از هرگونه اقدامی که باعث تزلزل بنیانهای اساسی دین اسلام میشد، خودداری کرد. بیتردید سکوت در چنین زمانهای نشانگر فضایل بیکران علی(ع) است و از انسانیت، بزرگی و شرافت آن وجود مقدس حکایت دارد؛ نه ضعف و ناتوانی یا ترس از کشته شدن؛ زیرا علی(ع) همان کسی است که خود درباره اشتیاقش به مرگ فرمود: «وَ اللَّهِ لَعَلِيٌّ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ»[۸۷].[۸۸]
منابع
پانویس
- ↑ راغب اصفهانی، مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۷۶ - ۵۷۷؛ ابن فارس، معجم المقاییس اللغة، ج۴، ص۸۶ – ۸۹.
- ↑ دهخدا، لغت نامه، ج۲، ص۲۴۹۲.
- ↑ ابن منظور، لسان العرب، ج۱۲، ص۲۲.
- ↑ راغب اصفهانی، مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۷؛ صاحب بن عباد، المحیط فی اللغة، ج۱۰، ص۴۶۰.
- ↑ علامه حلی، باب حادیعشر، ص۱۰؛ عضدالدین ایجی، المواقف، ج۳، ص۵۷۴.
- ↑ المحیط فی اللغة، ج۲، ص۹۹؛ خلیل بن احمد، کتاب العین، ج۲، ص۱۹۱.
- ↑ ابن منظور، لسان العرب، ج۸، ص۱۸۸، واژه «تشیّع».
- ↑ ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج۳، ص۲۳۵، واژه «شیع».
- ↑ در نگارش این مطالب از کتاب سیمای عقاید شیعه، نوشته آیتالله سبحانی (ص ۲۱ تا ۲۸) استفاده شده است.
- ↑ نوبختی، فرق الشیعة، ص۱۷.
- ↑ اشعری، مقالات الاسلامیین، ج۱، ص۶۵.
- ↑ شهرستانی، الملل والنحل، ج۱، ص۱۳۱.
- ↑ نجفی، حافظ، مقاله «اعتقاد ائمه شیعه به امامت خود»، موسوعه رد شبهات ج۲۱ ص ۱۴۲.
- ↑ ابن عطیة، أبهی المداد، ج۱، ص۱۷۸.
- ↑ احمد بن عمر گوید از حضرت رضا(ع) راجع به آیه ﴿ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا﴾ پرسیدم فرمود: «اولاد فاطمه(س) هستند». (کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۱۵).
- ↑ ابن عباس از رسول خداوند(ص) نقل میکند: «أَنَا وَ عَلِيٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ مُطَهَّرُونَ مَعْصُومُونَ»؛ «من و علی و حسن و حسین و نه تن از فرزندان حسین پاک و معصوم هستیم». شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۴۹۵؛ سیوطی، الدر المنثور، ج۶، ص۶۰۶؛ ترمذی، السنن، ج۵، ص۳۱؛ قندوزی، ینابیع المودة، ص۴۴۵).
- ↑ کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۸۱.
- ↑ کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۷۵.
- ↑ نجفی، حافظ، مقاله «اعتقاد ائمه شیعه به امامت خود»، موسوعه رد شبهات ج۲۱ ص ۱۴۵.
- ↑ «من تو را پیشوای مردم میگمارم» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
- ↑ «پیمان من به ستمکاران نمیرسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
- ↑ ابن عطیة، أبهی المداد، ج۱، ص۲۶.
- ↑ «وَيْحَكَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) أَخْوَفَ لِلَّهِ مِنْ أَنْ يَقُولَ مَا لَمْ يَأْمُرْهُ بِهِ اللَّهُ بَلِ افْتَرَضَهُ كَمَا افْتَرَضَ اللَّهُ الصَّلَاةَ وَ الزَّكَاةَ وَ الصَّوْمَ وَ الْحَجَّ». (کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۹۰).
- ↑ اسماعیل، فرزند امام جعفر صادق(ع).
- ↑ الکافی، ج۱، ص۲۷۷ - ۲۷۸.
- ↑ کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۷۷ - ۲۷۸.
- ↑ مفید، الارشاد، ج۱، ص۴۷.
- ↑ مفید، الارشاد، ج۱، ص۴۸؛ حر عاملی، إثبات الهداة، ج۳، ص٢٠٩.
- ↑ ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغة، ج۱۳، ص۲۱۱؛ إثبات الهداة، ج۳، ص٢٠٩.
- ↑ علم الهدی، رسائل المرتضی، ج۱، ص۳۳۹؛ شوشتری، إحقاق الحق، ج۱۵، ص۲۲۲؛ قندوزی، ینابیع المودة، ج۱، ص۱۱؛ ج۲، ص۷۸.
- ↑ علم الهدی، رسائل المرتضی، ج۱، ص۳۳۹.
- ↑ حر عاملی، إثبات الهداة، ج۳، ص۲۴۹.
- ↑ خزاز رازی، کفایة الأثر، ص۵۳ - ۵۴.
- ↑ شیخ صدوق، إعتقادات الإمامیة، ص۹۳ - ۹۴؛ خرازی، بدایة المعارف الإلهیة، ج۲، ص۱۳۵؛ سبحانی، الالهیات، ج۲، ص۵۱۰.
- ↑ «خویشاوندان (در ارثبری) نسبت به همدیگر (از دیگران) سزاوارترند» سوره انفال، آیه ۷۵.
- ↑ کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۹۲.
- ↑ کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۸۱.
- ↑ «إِنَّ الْإِمَامَةَ عَهْدٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَعْهُودٌ لِرِجَالٍ مُسَمَّيْنَ لَيْسَ لِلْإِمَامِ أَنْ يَزْوِيَهَا عَنِ الَّذِي يَكُونُ مِنْ بَعْدِهِ». (کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۷۸).
- ↑ «خداوند به شما فرمان میدهد که امانتها را به صاحب آنها باز گردانید» سوره نساء، آیه ۵۸.
- ↑ «هُمُ الْأَئِمَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ(ص) أَنْ یُؤَدِّیَ الْإِمَامُ الْأَمَانَةَ (الامامه) إِلَی مَنْ بَعْدَهُ وَ لَا یَخْصَ بِهَا غَیْرَهُ وَلَا یَزْوِیَهَا عَنْهُ». (الکافی، ج۱، ص۲۷۶).
- ↑ ﴿إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِيُّ﴾ «بیگمان نزدیکترین مردم به ابراهیم همانانند که از وی پیروی کردند و نیز این پیامبر و مؤمنان» سوره آل عمران، آیه ۶۸؛ ﴿وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ﴾ «و در کتاب خداوند خویشاوندان (در ارثبری) نسبت به همدیگر (از دیگران) سزاوارترند» سوره انفال، آیه ۷۵.
- ↑ طبری آملی، المسترشد، ص۳۹۸ - ۳۹۹.
- ↑ نجفی، حافظ، مقاله «اعتقاد ائمه شیعه به امامت خود»، موسوعه رد شبهات ج۲۱ ص ۱۴۶.
- ↑ «مرا رها کنید و کسی دیگر غیر از من را بجویید!» نهج البلاغه، خطبه ۹۲.
- ↑ «من وزیر و مشاور شما باشم بهتر است تا امیر شما باشم». نهج البلاغه، خطبه ۹۲.
- ↑ احمد الکاتب، تطور الفکر السیاسی الشیعی، ص۲۳؛ ابن حزم، الفصل، ج۳، ص۱۵.
- ↑ کلینی، الکافی، ج۸، ص۲۹۵؛ مجلسی، بحار الانوار، ج۲۸، ص۲۵۵؛ شیخ طوسی، الامالی، ص۲۳۴.
- ↑ نجفی، حافظ، مقاله «اعتقاد ائمه شیعه به امامت خود»، موسوعه رد شبهات ج۲۱ ص ۱۵۲.
- ↑ «مرا رها کنید. من بهترین شما نیستم». ابن أبیالحدید، شرح نهج البلاغة، ج۱، ص۱۶۸ - ۱۶۹.
- ↑ «سرپرستی شما به دست من گذاشته شد؛ در حالی که بهترین شما نبودم». ابن أبیالحدید، شرح نهج البلاغة، ج۱، ص۱۶۸ - ۱۶۹؛ ابوداود سجستانی، الزهد، ج۱، ص۵۶؛ البزار، مسند البزار، ج۱، ص۱۸۰.
- ↑ «من بهترین شما نیستم. با بهترین خود بیعت کنید». الطبرانی، المعجم الاوسط، ج۸، ص۲۶۷؛ مسند البزار، ج۱، ص۱۸۰.
- ↑ كانت بيعة أبيبكر فلتة وقى الله المسلمين شرّها.... (کراجکی، التعجب، ص۵۴ - ۵۵). نزدیک به همین عبارت در منابع معتبر اهل سنت وجود دارد؛ از جمله ابن حنبل، المسند، ج۱، ص۳۲۹؛ البخاری، الصحیح، ج۸، ص۱۶۸؛ البزار، مسند البزار، ج۱، ص۲۹۹ و ۴۰۷.
- ↑ ابن أبیالحدید، شرح نهج البلاغة، ج۱، ص۱۶۸ - ۱۶۹
- ↑ «أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ [ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ] وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لَا يَرْقَى إِلَيَ الطَّيْرُ فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً... فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا أَرَى تُرَاثِي نَهْباً...». (نهج البلاغه، خطبه ۳).
- ↑ «اگر علی نبود، عمر هلاک میشد». (کنز العمال، ج۳، ص۹۶)؛ محب الطبری، الریاض النضرة، ج۳، ص۱۶۱؛ ابن سعد، الطبقات، ج۲، ص۱۰۲).
- ↑ نجفی، حافظ، مقاله «اعتقاد ائمه شیعه به امامت خود»، موسوعه رد شبهات ج۲۱ ص ۱۵۳.
- ↑ ر.ک. ابن قتیبه دینوری، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۸ و ۳۰.
- ↑ «لَمَّا قَبَضَ اللَّهُ نَبِيَّهُ(ص) قُلْنَا: نَحْنُ أَهْلُهُ وَ وَرَثَتُهُ وَ عِتْرَتُهُ وَ أَوْلِيَاؤُهُ دُونَ النَّاسِ، لَا يُنَازِعُنَا سُلْطَانَهُ أَحَدٌ، وَ لَا يَطْمَعُ فِي حَقِّنَا طَامِعٌ، إِذِ انْتَزَى لَنَا قَوْمُنَا فَغَصَبُونَا سُلْطَانَ نَبِيِّنَا، فَصَارَتِ الْإِمْرَةُ لِغَيْرِنَا». (ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۳۰۷).
- ↑ «فَوَاللَّهِ مَا زِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقِّي مُسْتَأْثَراً عَلَيَّ مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ نَبِيَّهُ(ص) حَتَّى يَوْمِ النَّاسِ هَذَا». (نهج البلاغه، خطبه ۶).
- ↑ «وَ قَدْ قَالَ قَائِلٌ إِنَّكَ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ يَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ لَحَرِيصٌ فَقُلْتُ بَلْ أَنْتُمْ وَ اللَّهِ لَأَحْرَصُ وَ أَبْعَدُ وَ أَنَا أَخَصُّ وَ أَقْرَبُ وَ إِنَّمَا طَلَبْتُ حَقّاً لِي وَ أَنْتُمْ تَحُولُونَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ وَ تَضْرِبُونَ وَجْهِي دُونَهُ». (نهج البلاغه، خطبه ۱۷۲).
- ↑ «أنشدكم بالله أ منكم من نصبه رسول الله يوم غدير خم للولاية غيري؟»؛ اخطب خوارزم، المناقب، ص۲۱۷؛ حموئی جوینی، فرائد السمطین، باب ۵۸؛ ابن مردویه، مناقب علی(ع)، ص۱۳۲.
- ↑ «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
- ↑ «و جز خداوند و پیامبرش و مؤمنان همرازی نگزیدهاند» سوره توبه، آیه ۱۶.
- ↑ «امروز دینتان را کامل کردم» سوره مائده، آیه ۳.
- ↑ طبری آملی، بشارة المصطفی، ص۲۱۱؛ حسکانی، شواهد التنزیل، ج۱، ص۲۰۱.
- ↑ «عَلِيٌّ أَخِي وَ وَزِيرِي وَ وَارِثِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِي أُمَّتِي وَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي ثُمَّ ابْنِيَ الْحَسَنُ ثُمَّ ابْنِيَ الْحُسَيْنُ ثُمَّ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ ابْنِيَ الْحُسَيْنِ وَاحِدٌ بَعْدَ وَاحِدٍ الْقُرْآنُ مَعَهُمْ وَ هُمْ مَعَ الْقُرْآنِ لَا يُفَارِقُونَهُ وَ لَا يُفَارِقُهُمْ حَتَّى يَرِدُوا عَلَيَّ حَوْضِي»
- ↑ «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي أَنْ أَنْصِبَ لَكُمْ إِمَامَكُمْ وَ الْقَائِمَ فِيكُمْ بَعْدِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي...»
- ↑ حموئی جوینی فرائد السمطین، ج۱، ص۳۱۲ - ۳۱۸؛ قندوزی، ینابیع المودة، ج۱، ص۳۴۵ – ۳۵۰.
- ↑ حاکم، المستدرک، ج۳، ص۳۷۱؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۱۱؛ اخطب خوارزم، المناقب، ص۱۱۲؛ هیثمی، مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۰۷.
- ↑ رَحبَه، نام محلهای در کوفه است و نیز به صحن مسجد و کاروانسرا میگویند. اینجا مراد ظاهراً همان معنای اخیر است. گفته شده علی در رحبة مسجد کوفة بین مردم قضاوت میکرد، منظور صحن مسجد است. رحبه را به این جهت رحبه گفتهاند آن مکان وسیع است و به منزل وسیع نیز رحیب گفته میشود. (مرتضی زبیدی، تاج العروس، ج۲، ص۱۹).
- ↑ ابن اثیر، أسد الغابة، ج۱، ص۳۶۸؛ هیثمی، مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۰۴.
- ↑ سبط ابن جوزی، تذکره الخواص، ص۳۸ - ۳۹.
- ↑ طبرسی، الإحتجاج، ج۲، ص۲۸۹.
- ↑ «أَ لَا تَعْلَمُونَ أَنِّي إِمَامُكُمْ وَ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ عَلَيْكُمْ وَ أَحَدُ سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ بِنَصِّ». (حموی شافعی، فرائد السمطین، ج۲، ص۱۲۴).
- ↑ «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید و اگر به خداوند و روز بازپسین ایمان دارید، چون در چیزی با هم به ستیز برخاستید آن را به خداوند و پیامبر بازبرید که این بهتر و بازگشت آن نیکوتر است» سوره نساء، آیه ۵۹.
- ↑ طبرسی، الاحتجاج، ج۲، ص۲۹۹.
- ↑ طبرسی، الإحتجاج، ج۲، ص۳۱۸.
- ↑ مجلسی، بحار الانوار، ج۴۴، ص۲۰۵ – ۲۱۴.
- ↑ کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۰۳ - ۳۰۴.
- ↑ کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۰۵.
- ↑ کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۰۶ – ۳۰۷.
- ↑ کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۰۷
- ↑ کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۱۲.
- ↑ کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۲۱، ۳۲۴ و ۳۲۶ به بعد.
- ↑ مجلسی، بحار الانوار، ج۵۱، ص۲۰۲.
- ↑ ر.ک:طبری، تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۳۷ و ۱۴۶؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج۴، ص۱۹ و ج۵، ص۴۸؛ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۴۷۶؛ مقریزی، إمتاع الأسماع، ج۲، ص۱۰۰ و ج۱۴، ص۲۲۹.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۵.
- ↑ نجفی، حافظ، مقاله «اعتقاد ائمه شیعه به امامت خود»، موسوعه رد شبهات ج۲۱ ص ۱۵۵.