انسان در اخلاق اسلامی

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط HeydariBot (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۱ ژوئیهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۰۲:۱۸ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

انسان چیست؟

  1. آدمی خلیفه و جانشین خداوند در زمین است: حضرت حق در این زمینه می‌‌فرماید: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً[۳]
  2. آدمی مظهر تمامی اسماء و صفات اوست: ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا[۴]
  3. آدمی روح حضرت حق را در خود نهفته دارد: ﴿فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ[۵].
  4. فرشتگان به آدمی سجده می‌کنند: ﴿فَسَجَدَ الْمَلَائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ[۶]
  5. آدمی امانت‌دار حضرت حق در میان تمامی موجودات است: ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا[۷]. گویا مراد از "امانت" در این آیه، همان قلب آدمی است که عرش الهی بوده، نشان دهنده عالی‌ترین و شریف‌ترین مراتب انسانی است[۸].
  • بر این اساس، رتبت والای انسان در عالم هستی بخوبی به نمایش در می‌‌آید. این رتبت، از پس تهذیب نفس چنان فزونی می‌‌گیرد، که سرانجام بدانجا رسد که خود آدمی نیز از تصوّر آن ناتوان شود: ﴿فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ[۹][۱۰].

هدف از آفرینش انسان چه بوده است؟

  • این سؤال در شمار سوالاتی است، که ارائه پاسخی برای آن سخت مشکل بوده؛ از همین رو مجادلات فراوانی را در تاریخ اندیشه انسانی پدید آورده است. ما در اینجا به برخی از آیات قرآن کریم که پاسخ این پرسش را بیان می‌‌نماید، اشاره می‌‌کنیم:
  1. به شهادت قرآن کریم، تمامی عالم هستی برای آدمی خلق شده -: ﴿أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً[۱۱] -؛ و او خود برای عبادت حضرت حق آفریده شده است: ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ[۱۲]. گویا مراد از این آیه، رسیدن آدمی به مقام عبودیّت است؛ از این‌رو امام(ع) جمله "تا عبادت کنند" را به معنای: "تا به معرفت نائل آیند"، تفسیر فرموده‌اند[۱۳][۱۴].
  2. در آیاتی دیگر، سِرّ آفرینش آدمی را، رسیدن به مقام قرب الهی بیان می‌‌نماید: ﴿فَأَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ * وَأَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ * وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * أُولَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ[۱۵]
  3. دسته‌ای دیگر از آیات الهی، آفرینش او را برای طلب کمال و گام نهادن در مسیر سلوک بر شمرده است: ﴿إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعًا بَصِيرًا[۱۶]
  4. رسیدن به مقام لقاء الهی نیز، در شمار اهداف آفرینش دانسته شده است: ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ[۱۷]
  5. پار‌ه‌ای دیگر از آیات قرآن کریم نیز، بر آنست که آدمی بواسطه رحمت الهی و برای ظهور آن رحمت در عالم هستی، پدید آمده است: ﴿إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَلِذَلِكَ خَلَقَهُمْ[۱۸]
  6. رسیدن به برترین مراتب نزدیکی رتبی به حضرت حق نیز، در همین شمار است: ﴿يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً[۱۹]
  7. وگاه نازپرورده حضرت حق بودن و ویژه همو قرار گرفتن، در شمار این علل دانسته شده است: ﴿وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي[۲۰][۲۱].

همسانی آیات ویژه انسان

  1. آیاتی که به مدح او می‌‌پردازد، و حتّی او را برترین موجود هستی معرفی می‌‌فرماید. نمونه را می‌‌توان به این آیه اشاره کرد: ﴿فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ[۲۵]
  2. و آیاتی که به مذمّت او پرداخته؛ بگونه‌ای که در این آیه: ﴿وَالْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ...[۲۶]؛ او را در زیان دائم دانسته است.
  • با نظر به آیات گروه اوّل، می‌‌توان انسان را فطرتاً نیکبخت دانست؛ و با نظر به آیات گروه دوّم، می‌‌توان او را ذاتاً بدبخت شمرد. این دو نظر به تنهائی امّا ناقص بوده، نمی‌تواند تکلیف این موجود ویژه را روشن نماید. از این‌رو با یک نظر جامع نگر می‌توان گفت که: آدمی از نظر بُعد روحانی خود سخت نیکبخت است : ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا[۲۷]؛ و از نظر بُعد جسمانی و مادّی خود، سخت بدبخت : ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي[۲۸][۲۹].
  • این نظرگاه جامع، در برخی از آیات قرانی نیز مورد اشاره واقع شده است. به عنوان نمونه، در این آیه به هر دو بُعد او اینگونه اشاره شده است: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ[۳۰]
  • حال اگر توفیق الهی دستگیر انسان شده او را به سوی مدارج کمال رهسپار سازد، بُعد مادّی او همچون براق تیزتک، او را به معراج حقائق برده از فضائل بیشماری بهره‌مند می‌‌سازد؛ از همین روست که در بسیاری از آیاتی که به مذمّت انسان پرداخته، بلافاصله با عباراتی نظیر: ﴿إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ[۳۱]، سالکان مسیر قرب را استثنا فرموده از مذمّت آنان چشم پوشیده است؛
  • در مقابل اینان امّا، کسانی قرار دارند که با مسلّط نمودن بُعد مادّی بر بعد روحانی خود، به پائینترین درکات ظلمانی این عالم کوچیده‌اند. اینان آنچنان در مراتب پست دنیا فرورفته‌اند که به تعبیر قرآن کریم، از چهارپایان کر و لال نیز پست‌تر شده‌اند: ﴿إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ[۳۲].
  • آری! هرچند اراده الهی در سراسر عالم هستی گسترده شده هیچ ذرّه‌ای از ذرّات عالم از تقدیر خاصّ خویش تخطّی نمی‌نماید، امّا آدمی از این میان استثنا شده به او آن توان را بخشیده‌اند، که خود مسیر خویش را انتخاب و سر در پی آن نهد: ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا[۳۳][۳۴].

تفاوت میان انسان، فرشته و حیوان

  • فرشتگان، تنها از بُعد روحانی برخوردار بوده هیچ بهره‌ای از بُعد مادّی نمی‌برند؛ در مقابل امّا، حیوانات تنها از بُعد مادّی سرشار شده بوئی از بعد معنوی جهان هستی نبرده‌اند. از این‌رو هم فرشته و هم حیوان، تنها از یک بعد تشکیل شده اطّلاعی از بُعد دیگر نخواهند داشت. آیه شریفه: ﴿وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ[۳۵]؛ و نیز آنچه جبرائیل در مقابل مقام محمدّی(ص) بر زبان راند: "اگر به اندازه بند انگشتی نزدیک شوم، خواهم سوخت"[۳۶]، نشان از همین تک بُعدی بودن آنان دارد. آدمی امّا - همانگونه که اشاره شد-، از هردو بُعد مادّی و معنوی برخوردار بوده، می‌‌تواند در مسیر هر یک گام نهد. از همین روست که او را موضوع علم اخلاق دانسته بواسطه این دانش، مسیر کمال را فراروی او می‌‌نهند[۳۷].

نقدی بر یکی از نظریات اساسی دانشمندان اخلاق‌پژوه

  • در این دانش، چنان مشهور شده است که: آدمی از سه نوع از قوای درونی بهره‌مند می‌‌باشد:
  1. قوای فکری؛
  2. قوای شهوانی؛
  3. قوای غضبی.
  • اخلاق‌پژوهان، برآنند که هریک از این سه قوّه را، دو طرف زیاده‌روی و کندروی است؛ که اصول رذائل اخلاقی از همین کندروی و تندروی ناشی شده، قرارگرفتن در نقطه اعتدال هریک از این قوا، فضیلت اخلاقی محسوب می‌‌شود.
  • حدّ وسط و نقطه اعتدال در قوه فکری: حکمت؛
  • زیاده روی در آن جُربُزه؛
  • کندروی در آن را: بلادت / کندذهنی، نامیده‌اند[۳۸].
  • نیز حدّ وسط و نقطه اعتدال در قوای شهوانی: عفّت؛
  • زیاده روی در آن: شَره؛
  • کندروی در آن را: خمودی، نامیده‌اند[۳۹].
  • حدّ وسط و نقطه اعتدال در قوّه غضبی؛ شجاعت؛
  • زیاده‌روی در آن: تَهَوّر؛
  • کندروی در آن را: جُبن / ترس، نامیده‌اند[۴۰].
  • حال از ترکیب این سه حالت اعتدالی - یعنی حکمت، عفّت و شجاعت -، قوّه چهارمی پدید می‌‌آید، که آن را "عدالت" می‌خوانند.
  • اینان، بر آنند که تمامی فضائل از این اصول چهارگانه پدید می‌‌آید؛ همانگونه که تمامی رذائل نیز از آن اصول هشتگانه- که در دو سوی افراط و تفریط در فضائل قرار دارند-، بوجود می‌‌آید.
  • در اینجا، بیش از این به این مطلب نمی‌پردازیم. خواستاران اینگونه مباحث، می‌‌توانند با مراجعه به آثار گسترده اخلاقیان - همچون "تهذیب الأخلاق" مِسکْوَیْه-، به آن دست یابند[۴۱].
  • بر این سخنان امّا، اشکالات بسیاری وارد است. در اینجا تنها به برخی از این اشکالات اشاره می‌کنیم:
  1. همانگونه که دیدیم، آدمی از دو بُعد مادّی و معنوی آفریده شده است. بر این اساس، تمامی فضائل و نیکی‌های او، از بُعد معنوی او سرچشمه گرفته؛ تمامی رذائل و ناشایسته گی‌هایش نیز، از بُعد مادّی او نشأت می‌‌یابد. از این‌رو، نادرست بودن سخن برخی از اخلاقیان که: "عفّت، شجاعت و عدالت را از نتائج نفس امّاره؛ و جُربُزه و بلادت را از آثار نفس ناطقه" دانسته‌اند، کاملاً واضح می‌‌باشد.
  2. مرتبه‌ای از تمامی فضائل در نفس انسانی نهفته است. این مرتبه پس از آغاز آدمی به سیر و سلوک شرعی، در او قوّت گرفته اندک اندک به مرحله ملکه نزدیک می‌‌شود. از این‌رو، نظریه حدّ وسط در فضائل را نمی‌توان صحیح دانست؛ چه چون این مراتب ضعیف شدّت گیرد، بر حُسن آن افزوده می‌‌شود؛ و هر اندازه شدیدتر شود، بیش از پیش نیکو گردیده بر فضائل صاحب خود می‌‌افزاید. ضعف این قوا نیز، داستانی همین گونه دارد. چه هریک از این قوای سه گانه، هراندازه که ضعیف شود، باز از فضیلت بودن خود خارج نمی‌شود، بلکه "فضائلی ضعیف" را تشکیل می‌دهد؛ از این‌رو در طرف ضعف / تفریط آن نیز، نمی‌توان آن را رذیلت دانست. از این‌رو، سخنان آنان که تهوّر را شجاعت شدید، و ترس را مرتبة ضعیف آن دانسته‌اند، صحیح نمی‌نماید.
  3. نفس ناطقه بواسطه ریاضات و مجاهدت‌های شرعی، آنچنان قوی می‌‌شود، که سرانجام می‌‌تواند نفس امّاره را به زیر سلطه خود آورده از زیاده‌روی و نیز کندروی بازدارد. از این حالت، به "ملکه عدالت" تعبیر می‌‌شود؛ که خود دارای مراتبی چند است. بر این اساس، سخن اخلاق پژوهان که از یکی بودن "ملکة عفّت" با "غلبه بر قوّه شهوت" سخن گفته‌اند، صحیح نیست؛ چه غلبه بر این قوّه، مقدّمه تحصیل ملکة عفّت است؛ که در آن صورت مبارزه با قوای شهوانی بدون هیچ مشکلی انجام، و آدمی هیچگاه بدام آن باز نخواهد افتاد. در این راستا، سخنْ بسیار است؛ امّا تا به خستگی خواننده نیانجامد، این بخش را در همین جا پایان می‌‌دهیم[۴۲].

حرکت ناگزیر آدمی به‌سوی حضرت حق

  • همه اخلاق‌پژوهان، بر این نکته هم آوایند که: آدمی به ناگزیر روی به سوی حضرت حق دارد. شماری از آیات قرآن کریم نیز به این مسأله اشاره می‌‌نماید. به این چند آیه بنگرید: ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ[۴۳]؛ ﴿إِنَّ إِلَى رَبِّكَ الرُّجْعَى[۴۴]؛ ﴿وَأَنَّ إِلَى رَبِّكَ الْمُنْتَهَى[۴۵]؛ ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۴۶].
  • در این حرکت امّا، آدمی به براقی نیازمند است تا او را به برترین مدارج آسمان کمال رسانده، در این سیر موفّق نماید. این براق، بُعد مادّی اوست که چون در تسلط نفس ناطقه درآید، مرکبی راهوار برای این حرکت خواهد بود؛ مرکبی که حرکت بدون آن امکان پذیر نخواهد بود. گذشته از آن، آدمی در این مسیر نیازمند به توشه و زاد نیز خواهد بود؛ این توشه، چیزی جز از توبه و بیداری و تقوا نیست: ﴿وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى[۴۷][۴۸].
  • چراغ شب‌افروز او در این میانه نیز، قرآن کریم است: ﴿هَذَا بَصَائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ[۴۹]؛ ﴿قَدْ جَاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ[۵۰].
  • رفع موانع نیز در موفّقیت در این حرکت کارآمد است و لازم؛ و هیچ مانعی بدتر و زشت‌تر از رذائل اخلاقی نیست: ﴿وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا[۵۱]؛ ﴿إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ * وَجَعَلْنَا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ[۵۲][۵۳].
  • حضرت حق در معرّفی راهنمایان فرموده است: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا[۵۴]
  • گویا مراد از "امر" در این آیه، افاضات و بخشش‌های معنوی‌ای است که از جانب حضرت حق به بندگان می‌‌رسد، تا در حرکت خود پیشتازی کنند و گرمپوئی. در زیارت جامعه کبیره در معرّفی هدایتگران این راه آمده است: "بواسطه شما خداوند آغاز کرد و بواسطه شما به پایان برد، و بواسطه شما باران را نازل می‌‌نماید، و بواسطه شما آسمان را از آنکه بدون اجازه او بر زمین افتد باز می‌‌دارد، و بواسطه شما غم را برطرف و ضرر را مرتفع می‌‌سازد"[۵۵]؛
  • همانگونه که در وصف وجود مبارک حضرت ولی عصر(ع) می‌‌خوانیم:"بمبارکی وجود اوست که دیگر موجودات روزی می‌‌گیرند، و به واسطه وجود اوست که زمین و آسمان پابرجایند" [۵۶].
  • اکنون، چون کسی این وسائل را فراهم نموده به‌ویژه دست تمسّک در دامن وسائط فیض حضرت حق زند وکمال را از ائمّه هدی درخواست نماید؛ امید است که در اندک مدّتی چنان راه پیماید که بتواند در شمار کاملان روزگار قرار گیرد. بمنِّه وکرمه!-[۵۷].

مبانی انسان‌شناسی

  1. انسان موجودی دو بُعدی است. وجود انسان در جسم خلاصه نمی‌شود. بخش اصلی وجود انسان که عنصری شریف‌تر و مرتبه‌ای والاتر دارد - به نام روح - از دایره جسم و جسمانیات خارج است؛
  2. عمر انسان محدود به زندگی دنیا نیست، دنیا دوره‌ای کوتاه از زندگی ماست که در مقایسه با طول عمر انسان در عالم هستی، به توقف کوتاه مسافری خسته در طول راه می‌ماند؛
  3. انسان موجودی هدفمند است و در تمام زندگی خود هدفی والا را دنبال می‌کند؛
  4. تلاش انسان در سرنوشت او مؤثر است؛
  5. انسان موجودی مختار است و می‌تواند سرنوشت خود را بسازد و تغییر دهد؛
  6. انسان موجودی تغییرپذیر است[۵۸].

انسان موجودی دو بُعدی

  • برای اینکه بدانیم وجود انسان در جسم و آثار جسمانی او خلاصه نمی‌شود، اندک تأملی کافی است. استعدادها و توانایی‌های انسان بسیار گسترده‌تر و متنوع‌تر از توانایی‌ها و استعدادهای جسم است. موجودی که می‌اندیشد، می‌فهمد، محبت و نفرت می‌ورزد، حسادت و خیرخواهی می‌کند، خشم و بردباری دارد، می‌بخشد یا در پی کین خواهی است، زاهد و قانع یا حریص و طماع است، خودپسند و متکبر یا فروتن و متواضح است، آرزو دارد، می‌ترسد، دل می‌بندد، امیدوار است. و جسم انسان نیست؛ چرا که ما جسم را می‌بینیم که در پی حادثه‌ای به جمادی تبدیل می‌شود که هیچ از او برنمی‌آید و جز اشغال فضایی به حجم خود، هیچ اثری ندارد؛ بنابراین، وجود انسان علاوه بر این جسم دارای بعدی دیگر است. که تمامی این آثار و توانایی‌ها از آن اوست.
  • این بعد نادیدنی وجود انسان در فرهنگ اسلامی، روح انسان نامیده می‌شود. قرآن کریم بارها از این بعد معنوی انسان یاد کرد، و درباره شیوه آفرینش آن سخن گفته است. ما یکی از آیاتی را که در این باب سخن گفته، نقل می‌کنیم:
  • ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ سُلَالَةٍ مِنْ طِينٍ * ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَكِينٍ * ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ[۵۹]
  • ﴿الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ * وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ سُلَالَةٍ مِنْ طِينٍ * ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَكِينٍ * ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ[۶۰]؛
  • ﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ * فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ[۶۱]؛
  • ﴿إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ طِينٍ * فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ[۶۲]؛
  • ﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسَانِ مِنْ طِينٍ * ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلَالَةٍ مِنْ مَاءٍ مَهِينٍ * ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا مَا تَشْكُرُونَ[۶۳][۶۴].
  • این آیه کریمه از همه مراحل آفرینش انسان با واژه خلقت تعبیر می‌کند جز آخرین مرحله که آن را افشا می‌نامد. این تعبیر جدید برای این است که نشان دهد امر جدیدی حادث شده که ماده قابلیت آن را ندارد. این مرحله با تمام مراحل آفرینش انسان تفاوتی آشکار دارد. مراحل پیشین هر چند در بعضی اوصاف ظاهری مثل رنگ، بو، شكل و حجم تفاوت دارند، در این اصل مشترک‌اند که وصفی برتر از اوصاف ماده ندارند و هم از این رو اوصاف آنها در اصل مادی بودن مشترک است؛ ولی آخرین مرحله دارای حیات، علم و قدرت است. اوصافی که پیش از آن نبود﴿فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ[۶۵]؛ ﴿فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ[۶۶]؛ ﴿ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا مَا تَشْكُرُونَ[۶۷]. از این رو شیوهای جدید از آفرینش می‌خواهد، این شیوه جدید که در آیات دیگر نفخ روح نامیده شده، چیزی جز بهره‌مند شدن انسان از وجود الاهی نیست [۶۸].
  • روح الامی که انسان را از حیات پست گیاهی تا افق حیات انسانی بالا می‌برد و او را به موجودی تبدیل می‌کند که به دلیل اوصاف ویژه خویش شایسته خلافت الاهی در زمین می‌شود[۶۹].
  • ترکیب روح با بدن مادی در وجود انسان نباید موجب این اشتباه شود که روح با بدن سنخیت و مجانستی دارد. افق روح از افق ماده بسیار فراتر است و تنها ارتباطش با بدن این است که از آن به عنوان ابزار استفاده می‌کند؛ ولی چون از آن بی‌نیاز شود، همان طوری که روزی به اذن خدا به بدن تعلق یافته و آن را در راستای هدف‌های خود به کار گرفته و باعث شرافت آن شده، به امر خدا رهایش می‌کند و در پی پیک حق به پیشگاه پروردگار می‌شتابد﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ[۷۰][۷۱].

محدود نبودن عمر انسان به زندگی دنیا

  • از نظر اسلام، عمر انسان محدود به زندگی کوتاه دنیوی نیست. قرآن کریم برای انسان عمری به درازای ابد قائل است که بخش اصلی آن پس از عبور از دنیا اتفاق می‌افتد و زندگی دنیا در مقایسه با آن، چنان ناچیز است که به حساب نمی‌آید. رسول خدا می‌فرمود: دنیا نسبت به آخرت چنان است که انگشت در آب دریا فرو بری. این انگشت چه مقداری از آب دریا به همراه می‌آورد[۷۲].
  • از این رو قرآن کریم در شمارش مراحل زندگی انسان به مراحلی که در این دنیا اتفاق می‌افتد، بسنده نکرده، پس از همه آنها دو مرحله دیگر شماره کرده، می‌فرماید: ﴿ثُمَّ إِنَّكُمْ بَعْدَ ذَلِكَ لَمَيِّتُونَ * ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تُبْعَثُونَ«[۷۳]
  • زندگی اخروی از نگاه قرآن ضرورتی است که بدون آن آفرینش انسان بیهوده است و انسان به هدف آفرینش نمی‌رسد و عدل و رحمت خدا مجالی برای روز نمی‌یابد، می‌فرماید: ﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ[۷۴].
  • آری خداوند انسان و هیچ مخلوقی را بیهوده نیافریده است؛ چراکه او حکیمی است از بیهوده ‌کاری منزه ﴿فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ[۷۵][۷۶].
  • امیرالمؤمنین علی(ع) در وصیتش به امام مجتبی(ع) نوشته است: "پسرم بدان که تو برای آخرت آفریده شده‌ای نه برای دنیا"[۷۷]
  • علاوه بر این، عدل الاهي اقتضا می‌کند که بین نیکی و بدی تفاوتی باشد، نیکان، پاداش نیکی و بدان، کیفر بدی‌های خود را ببینند. از طرفی به وضوح می‌بینم که سرای دنیا برای بازتاب تمامی کرده‌های خوب و بد انسان بسیار کوچک است، گاهی یک انسان کار شایسته‌ای انجام می‌دهد که همه دنیا برای پاداش آن کوچک و ناچیز است و گاهی از دیگری عمل ناپسندی سر می‌زند که هیچ کیفری برای آن کافی نیست. اگر زندگی انسان در دنیا خلاصه شود، هرگز واکنش شایسته کردار زشت و زیبای خود را نمی‌بیند، این لطيفه‌ای است که انسان به فطرت خویش به آن پی برده و هم از این رو قرآن کریم با با حذف مقدمات به نتیجه پرداخته، می‌فرماید: ﴿إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا إِنَّهُ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ بِالْقِسْطِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرَابٌ مِنْ حَمِيمٍ وَعَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْفُرُونَ[۷۸].
  • در چند جای قرآن کریم، این باور نادرست که کار نیک و بد با مرگ خاتمه می‌یابد با تأكيد تمام رد شده است. از جمله می‌فرماید: ﴿أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ[۷۹].
  • بنابراین عدل الاهی اقتضا می‌کند که انسان زندگی دیگری داشته باشد که با شرایطی برتر و فضایی گسترده‌تر، فرصت بهره‌وری از نتیجه‌های اعمال نیک و تحمل کیفر کارهای زشت را برای او فراهم کند. علاوه بر این همه، پایان گرفتن زندگی انسان با مرگ بدن که با تباه شدن سرمایه‌های فراوانی در وجود او مساوی است، بر خلاف رحمت گسترده الاهی است. قرآن کریم می‎‌فرماید: ﴿كَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لَا رَيْبَ فِيهِ[۸۰][۸۱].

انسان در سرای آخرت

ویژگی انسان

  • آدمی توانایی‌هایی دارد که موجوداتی چون حیوانات و نباتات نیز از آن برخوردارند و به همین دلیل آثار و افعالی از او صادر می‌شود که آنها بهتر و کامل‌تر از او انجام می‌دهند؛ ولی به سان هر موجود دیگر از یک ویژگی برخوردار است که هیچ موجود دیگری از آن بهره‌مند نیست و انسانیت انسان بدان بازشناخته می‌شود[۸۵]. هر موجودی وقتی به کمال میرسد که اثر ویژه او به‌طور کامل از او پدید آید[۸۶].
  • ویژگی انسان نیروی عقل اوست، نیرویی که به او توانایی می‌دهد کلیات را درک کند، زشت و زیبا را بشناسد و با اراده و اختیار خود، کاری را بر کار دیگری ترجیح دهد. هیچ موجود زنده‌ای جز انسان با دیدن مصداق‌ها و جزئیات، نمی‌تواند یک مفهوم کلی بسازد که بر سایر مصداق‌ها و جزئیات خود منطبق باشد، هیچ کاری در نظر حیوانات زشت یا زیبا نیست، آنچه را غریزه فرمان دهد بدون قضاوت درباره نیک و بدش انجام می‌دهند و جز انسان هیچ موجود زنده‌ای توانایی ترجیح یک کار بر کار دیگری را ندارد.
  • این همه خاصیت انسان و ناشی از نیروی عقل اوست. انسان در صورتی به کمال می‌رسد که عقل به عنوان نیروی ویژه وجود او در جایگاه شایسته خویش فعال باشد و سایر نیروها در مسیر خواسته‌ها و هدف‌های او فعالیت کنند و به عبارت دیگر تحت فرمان او باشند؛ ولی همانطور که پیش از این دانستیم، این جایگاه بدون معارض نیست و بی‌نزاع و کشمش به عقل وانهاده نمی‌شود.
  • چون هیچ‌یک از نیروهای نفس محدودیت را برنمی‌تابد، بنابراین، هیچ‌یک از این نیروها خوش ندارد از نیروی دیگری فرمان برد، هر نیرویی از محدودیت رنج می‌برد و از گستردگی میدان عمل احساس لذت می‌کند و روح انسان از رنج و لذت همه نیروهای خود متأثر می‌شود. هریک از احساس لذت می‌کند و روح انسان از رنج و لذت همه نیروهای خود متأثر نی‌شود. هر یک از نیروهای نفس به لذتی برسد، روح از لذت او بهره‌مند می‌شود و هریک به رنجی گرفتار شود، نفس را رنجور می‌کند؛ بنابراین انسان، هم از طریق نیروهای مشترک مثل شهوت و غضب، رنج و لذت می‌بیند و هم از طریق عقل که نیروی ویژه اوست.
  • لذت نیروی غضب در پیروزی و استیلا و رنج او در شکست و مقهوری است. هنگامی که به مقام و ریاست برسد و بر دیگران فرمان براند، روح را قرین لذت می‌کند و هنگامی که ریاست را از دست دهد، رنج می‌برد و روح را نیز آزرده می‌کند. لذت نیروی شهوت از خوردن و آشامیدن، فعالیت جنسی و سخن گفتن تأمین می‌شود و محرومیت از آنها به درد و رنج گرفتارش می‌کند و روح نیز از رنج و لذت او تأثیر می‌پذیرد. نیروی واهمه از تصوراتی که با غضب و شهوت موافق و سازگار است، لذت می‌برد و از تصوراتی که بر وفق مراد آن دو نیست، درد می‌کشد و رنج می‌بیند و روح را نیز متأثر می‌کند. عقل از درک حقیقت لذت می‌برد و از جهل و نادانی رنج می‌کشد و روح را متأثر می‌کند. نفس انسانی برای درک این لذت‌ها و فرار از رنجی که هر قوه به او منتقل می‌کند، گاه در پی شهوت می‌رود، گاه به دنبال غضب و گاهی نیز از عقل پیروی می‌کند و زمانی که یکی از آنان بر دیگری پیروز شود، تمامی وجود انسان را تسخیر می‌کند و آدمی را به دنبال خویش می‌برد. برای اینکه انسان از حمله غضب و شهوت در امان بماند و به رهزن واهمه گرفتار نشود، باید بتواند از برخی لذت‌ها صرف‌نظر و بعضی از رنج‌ها را تحمل کند و برای رسیدن به این توانایی باید بداند که برخی لذت‌ها در وجود آدمی اصالت ندارد و برای رسیدن به کمال باید از آنها اجتناب کرد و درد و رنجی را که از ترک آنها عاید نفس می‌شود، با آغوش باز پذیرفت، در حالی که برخی دیگر از لذت‌ها، اصیل‌اند و مساوق باکمال انسان و باید به دنبال آنها ریاضت کشید؛ بنابراین، برای تمییز لذت أصيل که همان صفت کمالی انسان است، از لذت غیر اصیل، باید معیاری در دست داشته باشیم[۸۷].

معیارهای صفت کمالی

  • برای شناسایی صفت‌های کمالی یا لذت‌های اصیل و ویژۀ آدمی، سه معیار در دست داریم:
  1. معیار اول؛ موجب توسعه وجود باشد: اولین معیار لذت اصیل این است که چیزی بر وجود ما بیفزاید، يعنی وجود انسان را گسترش دهد و بزرگ کند. اموری که نواقص انسان را رفع و کمبودها را جبران می‌کند، هرچند لذت بخش‌اند، موجب کمال نمی‌شوند. انسان گرسنه کمبودی دارد که با غذا خوردن رفع می‌شود؛ بنابراین از خوردن لذت می‌برد، ولی این لذت اصیل نیست؛ چون وجودش را توسعه نمی‌دهد. درمان بیماری کمال نیست؛ چون چیزی بر وجود ما نمی‌افزاید. غضب و شهوت مأمور جبران نواقص و رفع کمبودهای جسماند، از این رو هر لذتی که از ناحیه این دو نیرو به روح انسان برسد، لذت غیر اصیل است. حیوانات در بهره‌وری از اینگونه لذایذ بر انسان برتری دارند، اگر انسان تمام تلاش خود را در کامرانی یا کسب سلطه و سیطره به‌کار گیرد، به چهارپایان و درندگان نمی‌رسد؛ چرا که آنها در اعمال غضب و شهوت از انسان کامیاب‌ترند.
  2. معیار دوم؛ همیشگی باشد: همیشگی بودن یکی از معیارهای اصالت لذت است. لذت موقت، لذت اصیل نیست. انسان همیشه از خوردن و نوشیدن لذت نمی‌برد، غذایی که به هنگام گرسنگی انسان را قرین لذت می‌کند، به وقت سیری نفرت انگیز است؛ بنابراین، لذايذی که از طریق قوه شهوت و غضب عاید روح انسان می‌شود، به دلیل موقتی بودن، لذت اصیل و موجب کمال انسان نیستند.
  3. معیار سوم؛ موجب سرور و افتخار باشد: معیار دیگر کمال که امری فطری و وجدانی است این است که اگر انسان را به آن صفت یاد کنند، موجب سرور و افتخار باشد. انسان‌های متعارف از اینکه به شهوت و غضب شهره شوند، اجتناب دارند. هیچ کس نمی‌پسندد که او را به پرخوری، شهوت‌رانی، زیاده‌گویی، جاه‌طلبی، زورگویی، فحاشی و... یاد کنند. برعکس انسان‌های متعارف و متعادل تلاش می‌کنند فعالیت قوای غضبی و شهری خود را از انظار دیگران مخفی نگه دارند. این در حالی است که همه کس می‌کوشد حتی به گزاف خود را عاقل و با معرفت جلوه دهد. از این تفاوت است که در می‌یابیم کمال انسان به معرفت اوست. به بیان دیگر، لذت اصیل لذتی است که از راه عقل به دست آید؛ چون اولاً، وجود را گسترش می‌دهد ثانياً، همیشگی است و ثالثاً، انسان آن را برای خود می‌پسندد و چون عقل دارای دو نیروی نظری و عملی است، هریک از آن دو کمالی ویژه خود دارند که حاصل جمع آن دو کمال انسان است.[۸۸] اكمال قوة نظری به این است که بر حقایق موجودات با همه مراتبی که دارند احاطه پیدا کند و از این رهگذر شناخت مطلوب حقیقی دست یابد تا به مقام توحید نائل شود، از وساوس شیطانی نجات یابد و قلبش آرام گیرد و این همان حکمت نظری است و کمال عقل عملی به آن است که از صفت‌های زشت پیراسته و به صفت‌های پسندیده آراسته شود و از این رهگذر به پاک‌سازی ضمیر از غیر خدا برسد و این مقام حکمت عملی است.

انسان مجبور است یا مختار

  • در پاسخ به این پرسش، سه نظریه اصلی می‌شناسیم که برخی از آنها در محدوده خود به مكتب‌های فرعی منشعب می‌شوند:
  1. نظریه جبر: پیروان این نظریه معتقدند: انسان هرچند به ظاهر، کارهای خود را انتخاب می‌کند، در حقیقت، اختیاری ندارد. فاعل اصلی کسی یا چیزی دیگر است که انسان تحت تأثیر مستقیم او عمل می‌کند.
  2. نظرية تفویض: طبق این نظریه، انسان به طور کامل آزاد است و هیچ عاملی جز اراده و اختیار او در کارهایش مؤثر نیست. نظریة تفویض چه در داخل حوزه اسلام و چه در مکتب‌های دیگر، معمولا واکنش به نظریه جبر است که اختیار و آزادی انسان را محدود می‌کند و از این رهگذر، بهره سیاسی یا اجتماعی می‌برد. تفويض معتزلی در داخل حوزه اسلام انعکاس جبرگرایی اشاعره بود که با این نظریه، رفتار ناپسند حاکمان را توجیه می‌کرد و تفویض غربی، واکنش به ادعای کسانی بود که خود را واسطه بین خدا و مردم می‌دانستند و مردم را به پیروی بی‌چون و چرا از خود دعوت می‌کردند [۹۱].
  3. نظريه امر بين الامرين: این نظریه که طراح اصلی آن امامان اهل بیت هستند، نه جبر را می‌پذیرد، نه تفويض را. انسان نه بی‌اراده و اختیار تحت تأثیر عامل دیگری است و نه به طور کامل، خودمختار است به طوری که هیچ عامل دیگری در او مؤثر نباشد.
  • طبق این نظریه، انسان هم در اصل وجود و هم در ادامه هستی و هم در تأثیر و فعالیت به مبدأ اصلی وجود یعنی خدای تعالی محتاج است؛ ولی چون نظام هستی بر علیت بنا شده و خدای تعالی کارها را بدون سبب انجام نمی‌دهد[۹۲]، هر عاملی در اثر ویژه خود دخالت کامل دارد.انسان نیز چون کارهای خود را انتخاب می‌کند و با آزادی انجام می‌دهد، در قبال آنها مسئول است و می‌توان کارهای او را با معیار اخلاق ارزش گذاری کرد. این مکتب برای هر عملی که انسان انجام می‌دهد، دو نسبت قائل است: نسبتی با خدا که آفریدگار انسان است و نسبتی با خود انسان که عمل را انتخاب کرده و با استفاده از نیروهای خدادادی انجام داده است؛ ولی با اینکه کار، هم به خدا منسوب است هم به انسان، تنها انسان مسئول آن به شمار می‌رود؛ چون نیروهایی که خدا آفریده و برای انجام عمل خاصی به کار گرفته شده، ممکن بود برای کار مخالف آن به کار رود و تنها عاملی که آنها را در تحقق این عمل به کار گرفته، انتخاب انسان است؛ نتیجه اینکه انسان در کارهای خویش نه مجبور است و نه به طور مطلق آزاد و به خود وانهاده.
  • قرآن کریم می‌فرماید: ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا[۹۳].
  • منظور این آیه کریمه این است: خداوند هیچ کس را به ایمان و طاعت مجبور نمی‌کند، بلکه تنها راه راست را نشان می‌دهد تا هرکس خواست با اراده خود پیروی کند[۹۴] و هم از این رو در آیات زیادی به صرا راحت آمده است: خدا اگر میخواست، میتوانست همه مردم را هدایت کند به طوری که کسی جز راه راست نرود.
  • ﴿فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ[۹۵].
  • ﴿وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ[۹۶][۹۷]
  • و رسول خدا فرمود: "عمل کنید که هرکس به کاری که برایش آفریده شده، موفق می‌شود"[۹۸].
  • آیاتی که خواندیم، بر نفی جبر دلالت دارند، ولی هیچ یک از آزادی مطلق انسان خبر نمی‌دهند. علاوه بر این، آیات دیگری به صراحت از تأثیر اراده الاهی بر اراده انسان خبر می‌دهند؛ مثل: ﴿يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مَا مِنْ شَفِيعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ[۹۹].
  • در روایت است که راوی از امام صادق پرسید: آیا خدا بندگان را به گناه مجبور می‌کند؟ فرمود: نه. پرسید: آیا کار را به آنها سپرده است؟ فرمود: نه. گفت: پس چه؟ فرمود: لطیفه‌ای ربانی بین این دو قطب[۱۰۰].
  • نکته جالب توجه در این حدیث، جمله آخر است که اولاً، از این رابطه با عنوان لطف یاد کرده که نشان از ظرافت مطلب دارد؛ و ثانياً، آن را به پروردگار منسوب کرده است تا نشان دهد این لطف مقتضای پروردگاری اوست.
  • در حدیث دیگری که از امام صادق و امام باقر(ع) نقل شده، آمده است: "خداوند مهربان‌تر از آن است که بندگانش را به گناه مجبور کند، آنگاه آنها را به خاطر آن گناه عذاب کند و خدا عزیزتر از آن است که چیزی را اراده کند و آن چیز محقق نشود. راوی پرسید آیا بين جبر و تفویض حالت سومی هست؟ فرمود: بله! حالتی که از فاصله زمین و آسمان وسیع‌تر است"[۱۰۱][۱۰۲].

تغییرپذیری انسان

منشأ ملكات

  • انسان به هنگام تولد هیچ ملکه‌ای ندارد، در طول زمان است که به ملكات فاضله آراسته یا به اخلاق ناپسند گرفتار می‌شود. درباره منشأ بروز ملكات، سه نظریه وجود دارد.
  • نظریه اول این است که ملکات و اخلاق انسانی تابع مزاج طبیعی انسان است؛ بنابراین در اختیار انسان نیست که چه ملکه و اخلاقی داشته باشد، جسم تحت هر شرایطی اخلاق ویژه‌ای تولید می‌کند و نفس انسان به آن متصف می‌شود، از این روست که انسان در سنین مختلف اخلاق گوناگون دارد؛ چون در هر دوره ستی، مزاج او شرایط خاصی پیدا می‌کند.
  • شیخ الرئیس ابن سینا در این باب نوشته است: در علوم طبیعی ثابت است که اخلاق و عادات، تابع مزاج بدن است به طوری که اگر در بدن کسی بلغم مسلط شود، اهل وقار و آرامش و بردباری می‌شود و اگر صفرا مسلط شود، پیوسته خشمگین و غضب آلود خواهد بود و کسی که گرفتار سودا باشد بداخلاق می‌شود[۱۰۴].
  • با توجه به اینکه ملکات کیفیات نفسانی انسان‌اند، این نظریه از فروع یک اصل عمومی است که همه کیفیات نفسانی را تابع مزاج می‌داند[۱۰۵].
  • تحقیقات جدید پزشکی نیز نشان می‌دهد که ترشح بعضی از غدد بر اخلاق تأثیرگذار است؛ مثلا اگر غده تیروئید درست کار نکند، انسان بداخلاق و عصبانی مزاج می‌شود. زنان در ایام عادت ماهانه عصبی و زودرنج‌اند و....
  • نظریه دیگر این است که ملكات تابع روح انسان است و بدن در پیدایش آنها نقشی ندارد. جرجانی در این باره نوشته است: "اینکه می‌گویند کيفيت نفسانی تابع مزاج است، مذهب فلاسفه است؛ ولی متکلمان حصول این کیفیات را در جوهر فرد غیر منضم روح ممکن می‌دانند[۱۰۶].
  • نظریه سوم این است که روح یا جسم، هیچ‌یک به تنهایی موجب پیدایش ملکات نمی‌شوند. اخلاق و ملکات انسانی برآیند تعامل این دو بعد وجودی است، البته قابل انکار نیست که چون روح بعد غالب وجود آدمی است و بر جسم احاطه دارد، بیش از جسم در پیدایش ملكات مؤثر است.
  • توضیح مطلب اینکه سه عامل در پیدایش ملكات اثرگذار است: مزاج طبیعی، عادت و تربیت.
  • شکی نیست که مزاج بر اخلاق نفسانی تأثیر دارد، انسان در حال سلامت مزاج یک خلق وخو دارد. وقتی بیمار می‌شود، خلق وخوی دیگری پیدا می‌کند؛ ولی دو عامل عادت و تربیت را نیز نمی‌توان ندیده گرفت. عادت و تربیت دو نحوه تکرار است. عادت تکرار بدون تكلف و زحمت است و تربیت تکرار با تكلف.
  • عادت موجب پیدایش ملکات می‌شود، اگر کسی هر روز کاری را بدون تكلف تکرار کند، مثلا از راهی عبور کند یا جمله‌ای را به طور مکرر بگوید، وضعیت آن مسیر و اقتضائات این جمله در روح او اثر می‌گذارد. به همین دلیل هرکس از منطقه محل سکونت خود اثر می‌پذیرد. مقتضیات و روابط خاص حاکم بر منطقه، برای ساکنان خود ملکه می‌آفریند، بدون اینکه آنان برای کسب آن ملکه زحمتی متحمل شوند. تربیت نیز موجب پیدایش ملکه می‌شود. هر چیزی در اثر تکرار، ملکه نفس می‌شود به طوری که انسان بدون نیاز به تأمل و به آسانی آن را انجام می‌دهد، اگر چه خلاف مقتضای مزاج باشد[۱۰۷][۱۰۸].

منابع

پانویس

  1. مظاهری، حسین، دانش اخلاق اسلامی، ج۱، ص ۹۵.
  2. مظاهری، حسین، دانش اخلاق اسلامی، ج۱، ص ۹۶.
  3. «می‌خواهم جانشینی در زمین بگمارم» سوره بقره، آیه ۳۰.
  4. «و همه نام‌ها را به آدم آموخت» سوره بقره، آیه ۳۱.
  5. «پس هنگامی که او را باندام برآوردم و در او از روان خویش دمیدم، برای او به فروتنی در افتید!» سوره حجر، آیه ۲۹.
  6. «آنگاه همه فرشتگان، همگان فروتنی کردند» سوره حجر، آیه ۳۰.
  7. «ما امانت را بر آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها عرضه کردیم، از برداشتن آن سر برتافتند و از آن هراسیدند و آدمی آن را برداشت؛ بی‌گمان او ستمکاره‌ای نادان است» سوره احزاب، آیه ۷۲.
  8. مظاهری، حسین، دانش اخلاق اسلامی، ج۱، ص ۹۶-۹۷.
  9. «پس هیچ کس نمی‌داند چه روشنی چشمی برای آنان به پاداش کارهایی که می‌کردند نهفته‌اند» سوره سجده، آیه ۱۷.
  10. مظاهری، حسین، دانش اخلاق اسلامی، ج۱، ص ۹۷.
  11. «آیا ندیده‌اید که خداوند آنچه را در آسمان‌ها و در زمین است برای شما رام کرد و نعمت‌های آشکار و پنهان خود را بر شما تمام کرد؟» سوره لقمان، آیه ۲۰.
  12. «و پریان و آدمیان را نیافریدم جز برای آنکه مرا بپرستند» سوره ذاریات، آیه ۵۶.
  13. علل الشرائع، ج۱، ص۹.
  14. مظاهری، حسین، دانش اخلاق اسلامی، ج۱، ص ۹۷-۹۸.
  15. «(یکی) خجستگان، و خجستگان کیستند؟ * و (دیگر) ناخجستگان، و ناخجستگان کیستند؟ * و (سوم) پیشتازان پیشتاز * آنانند که نزدیکان (به خداوند) اند» سوره واقعه، آیه ۸ – ۱۱.
  16. «ما انسان را از نطفه‌ای برآمیخته آفریدیم، او را می‌آزماییم از این رو شنوا و بینایش گردانیده‌ایم» سوره انسان، آیه ۲.
  17. «ای انسان! بی‌گمان تو به سوی پروردگارت سخت کوشنده‌ای، پس به لقای او خواهی رسید» سوره انشقاق، آیه ۶.
  18. «جز کسانی که پروردگارت (بر آنان) بخشایش آورد و آنها را برای همین (بخشایش) آفرید» سوره هود، آیه ۱۱۹.
  19. «ای روان آرمیده! * به سوی پروردگارت خرسند و پسندیده بازگرد!» سوره فجر، آیه ۲۷ -۲۸.
  20. «و تو را برای خویشتن پروراندم» سوره طه، آیه ۴۱.
  21. مظاهری، حسین، دانش اخلاق اسلامی، ج۱، ص ۹۸-۹۹.
  22. « خلقت‌ الأشياء لأجلك‌ و خلقتك‌ لأجلي»؛ الجواهر السنیّة، ص ۳۶۱.
  23. مظاهری، حسین، دانش اخلاق اسلامی، ج۱، ص ۹۹.
  24. مظاهری، حسین، دانش اخلاق اسلامی، ج۱، ص ۹۹-۱۰۰.
  25. «پس هنگامی که او را باندام برآوردم و در او از روان خویش دمیدم، برای او به فروتنی در افتید!» سوره حجر، آیه ۲۹.
  26. «سوگند به روزگار * که آدمی در زیانمندی است» سوره عصر، آیه ۱ -۲.
  27. «و به جان (آدمی) و آنکه آن را بهنجار داشت * پس به او نافرمانی و پرهیزگاری را الهام کرد» سوره شمس، آیه ۸-۷.
  28. «نفس به بدی بسیار فرمان می‌دهد مگر پروردگارم بخشایش آورد» سوره یوسف، آیه ۵۳.
  29. مظاهری، حسین، دانش اخلاق اسلامی، ج۱، ص ۱۰۰-۱۰۱.
  30. «که ما انسان را در نیکوترین ساختار آفریده‌ایم آنگاه او را به (پایه) فروترین فرومایگان بازگرداندیم» سوره تین، آیه ۴ -۵.
  31. «جز آنان که ایمان دارند و کارهای شایسته انجام می‌دهند» سوره عصر، آیه ۳.
  32. «بدترین جنبندگان نزد خداوند ناشنوایانی گنگند که خرد نمی‌ورزند» سوره انفال، آیه ۲۲.
  33. «ما به او راه را نشان داده‌ایم خواه سپاسگزار باشد یا ناسپاس» سوره انسان، آیه ۳.
  34. مظاهری، حسین، دانش اخلاق اسلامی، ج۱، ص ۱۰۱.
  35. «و هیچ یک از ما (فرشتگان) نیست مگر که جایگاهی معیّن دارد» سوره صافات، آیه ۱۶۴.
  36. « وَ لَوْ دَنَوْتُ‌ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقَتْ»؛ بحار الأنوار، ج ۱۸، ص ۳۸۲.
  37. مظاهری، حسین، دانش اخلاق اسلامی، ج۱، ص ۱۰۲-۱۰۳.
  38. مظاهری، حسین، دانش اخلاق اسلامی، ج۱، ص ۱۰۴.
  39. مظاهری، حسین، دانش اخلاق اسلامی، ج۱، ص ۱۰۴.
  40. مظاهری، حسین، دانش اخلاق اسلامی، ج۱، ص ۱۰۴.
  41. مظاهری، حسین، دانش اخلاق اسلامی، ج۱، ص ۱۰۴-۱۰۵.
  42. مظاهری، حسین، دانش اخلاق اسلامی، ج۱، ص ۱۰۵-۱۰۶.
  43. «ای انسان! بی‌گمان تو به سوی پروردگارت سخت کوشنده‌ای، پس به لقای او خواهی رسید» سوره انشقاق، آیه ۶.
  44. «به یقین بازگشت به سوی پروردگار توست» سوره علق، آیه ۸.
  45. «و اینکه پایان (هر چیز) به سوی پروردگار توست» سوره نجم، آیه ۴۲.
  46. «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  47. «و رهتوشه بردارید و بهترین رهتوشه پرهیزگاری است» سوره بقره، آیه ۱۹۷.
  48. مظاهری، حسین، دانش اخلاق اسلامی، ج۱، ص ۱۰۸.
  49. «این (ها) بینش‌هایی است از سوی پروردگارتان..». سوره اعراف، آیه ۲۰۳.
  50. «به راستی، روشنایی و کتابی روشن از سوی خداوند نزد شما آمده است» سوره مائده، آیه ۱۵.
  51. «و آنکه آن را بیالود نومیدی یافت» سوره شمس، آیه ۱۰.
  52. «ما غل‌هایی بر گردن‌هایشان تا (زیر) چانه نهاده‌ایم چنان که سرشان بالا مانده است ‌* و ما پیش رویشان سدّی و پشت سرشان سدّی نهاده‌ایم و (دیدگان) آنان را فرو پوشانده‌ایم چنان که (چیزی) نمی‌بینند» سوره یس، آیه ۸ -۹.
  53. مظاهری، حسین، دانش اخلاق اسلامی، ج۱، ص ۱۰۹.
  54. «و آنان را پیشوایانی کردیم که به فرمان ما راهبری می‌کردند» سوره انبیاء، آیه ۷۳.
  55. « بِكُمْ‌ فَتَحَ‌ اللَّهُ‌ وَ بِكُمْ‌ يَخْتِمُ‌ وَ بِكُمْ‌ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ‌ وَ بِكُمْ‌ يُمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ‌ وَ بِكُمْ‌ يُنَفِّسُ الْهَمَّ وَ يَكْشِفُ الضُّرَّ»؛ بحار الأنوار، ج ۱۰۲ ص ۱۳۲.
  56. « بِيُمْنِهِ‌ رُزِقَ‌ الْوَرَى‌ وَ بِوُجُودِهِ‌ ثَبَتَتِ الْأَرْضُ وَ السَّمَاءُ»؛ مشارق أنوار الیقین، ص ۱۵۷.
  57. مظاهری، حسین، دانش اخلاق اسلامی، ج۱، ص ۱۰۹-۱۱۰.
  58. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۶۹-۷۰.
  59. «و بی‌گمان ما انسان را از چکیده‌ای از گل آفریدیم * سپس او را نطفه‌ای در جایگاهی استوار نهادیم * سپس نطفه را خونی بسته و آنگاه خون بسته را گوشتپاره‌ای و گوشتپاره را استخوان‌هایی آفریدیم پس از آن بر استخوان‌ها گوشت پوشاندیم سپس آن را آفرینشی دیگر دادیم؛ پس بزرگوار است خداوند که نیکوترین آفریدگاران است» سوره مؤمنون، آیه ۱۲-۱۴.
  60. «همانان که بهشت را به میراث می‌برند؛ آنان در آن جاودانند * و بی‌گمان ما انسان را از چکیده‌ای از گل آفریدیم * سپس او را نطفه‌ای در جایگاهی استوار نهادیم * سپس نطفه را خونی بسته و آنگاه خون بسته را گوشتپاره‌ای و گوشتپاره را استخوان‌هایی آفریدیم پس از آن بر استخوان‌ها گوشت پوشاندیم سپس آن را آفرینشی دیگر دادیم؛ پس بزرگوار است خداوند که نیکوترین آفریدگاران است» سوره مؤمنون، آیه ۱۱-۱۴.
  61. «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: من بر آنم بشری از گلی خشک برآمده از لایی بویناک، بیافرینم * پس هنگامی که او را باندام برآوردم و در او از روان خویش دمیدم، برای او به فروتنی در افتید!» سوره حجر، آیه ۲۸-۲۹.
  62. «آنگاه پروردگارت به فرشتگان گفت: من بر آنم بشری از گل بیافرینم * پس هنگامی که او را باندام برآوردم و در او از روان خویش دمیدم، برای او به فروتنی در افتید!» سوره ص، آیه ۷۱-۷۲.
  63. «اوست که هر چه آفرید نیکو آفرید و آفرینش آدمی را از گلی آغازید * سپس نسل او را از چکیده آبی خوارمایه پدید آورد * سپس او را باندام برآورد و از روح خویش در او دمید و برایتان گوش و چشمان و دل‌ها را پدیدار کرد، (امّا) اندک سپاس می‌گزارید» سوره سجده، آیه ۷-۹.
  64. سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۵، ص۱۲.
  65. «پس هنگامی که او را باندام برآوردم و در او از روان خویش دمیدم، برای او به فروتنی در افتید!» سوره حجر، آیه ۲۹.
  66. «پس هنگامی که او را باندام برآوردم و در او از روان خویش دمیدم، برای او به فروتنی در افتید!» سوره ص، آیه ۷۲.
  67. «سپس او را باندام برآورد و از روح خویش در او دمید و برایتان گوش و چشمان و دل‌ها را پدیدار کرد، (امّا) اندک سپاس می‌گزارید» سوره سجده، آیه ۹.
  68. اسماعیل بن مصطفی برسوی حقی، تفسیر روح البیان، ج۴، ص۴۵۹.
  69. سید قطب، فی ظلال القرآن، ج۴، ص۱۳۸.
  70. «بگو: آن فرشته مرگ که بر شما گمارده‌اند جان شما را می‌ستاند سپس به سوی پروردگارتان بازگردانده می‌شوید» سوره سجده، آیه ۱۱.
  71. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۷۰-۷۱.
  72. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۷۰، ص۱۱۹.
  73. سپس بی‌گمان شما پس از این خواهید مرد * آنگاه به یقین شما در روز رستخیز برانگیخته خواهید شد» سوره مؤمنون، آیه ۱۵-۱۶.
  74. «آیا پنداشته‌اید که ما شما را بیهوده آفریده‌ایم و شما به سوی ما بازگردانده نمی‌شوید؟» سوره مؤمنون، آیه ۱۱۵.
  75. «پس، فرابرترا که خداوند است» سوره طه، آیه ۱۱۴.
  76. برای مطالعه بیشتر در این باره، ر.ک: سوره ص، آیه ۲۷؛ سوره دخان، آیه ۳۸-۴۰؛ سوره حج، آیه ۶-۷؛ سوره نبأ، آیه ۱۶-۱۸.
  77. «وَ اِعْلَمْ يَا بُنَيَّ أَنَّكَ إِنَّمَا خُلِقْتَ لِلْآخِرَةِ لاَ لِلدُّنْيَا»؛ نهج البلاغه، نامه ۳۱.
  78. «بازگشت همه شما بنا به وعده راستین خداوند، به سوی اوست؛ بی‌گمان او آفرینش را می‌آغازد آنگاه آن را باز می‌گرداند تا به آنان که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته کرده‌اند، دادگرانه پاداش دهد و آنان که کافرند برای کفری که می‌ورزیده‌اند نوشابه‌ای از آب جوشان» سوره یونس، آیه ۴.
  79. «آیا کسانی را که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته کرده‌اند چون فسادانگیزان در زمین می‌شماریم؟ یا پرهیزگاران را چون گناهکاران می‌دانیم؟» سوره ص، آیه ۲۸.
  80. «بگو آنچه در آسمان‌ها و زمین است از آن کیست؟ بگو از آن خداوند است که بر خویش بخشایش را بر خویش مقرّر داشته است، شما را تا روز رستخیز- که در آن تردیدی نیست- گرد می‌آورد؛ کسانی که به خویشتن زیان رسانده‌اند ایمان نمی‌آورند» سوره انعام، آیه ۱۲.
  81. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۸۱-۸۳.
  82. «اَلْيَوْمَ عَمَلٌوَ لاَ حِسَابَ وَ إِنَّ غَداً حِسَابٌ وَ لاَ عَمَلَ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۸، ص۵۸.
  83. «اَلدُّنْيَا مَزْرَعَةُ اَلْآخِرَةِ»؛ ابن ابی‌جمهور، عوالی اللئالی، ج۱، ص۲۶۷.
  84. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۸۳-۸۴.
  85. خواجه نصیرالدین محمد بن محمد طوسی، اخلاق ناصری، ص۶۶.
  86. خواجه نصیرالدین محمد بن محمد طوسی، اخلاق ناصری، ص۶۵.
  87. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۸۴-۸۵.
  88. خواجه نصیرالدین محمد بن محمد طوسی، اخلاق ناصری، ص۷۰.
  89. خواجه نصیرالدین محمد بن محمد طوسی، اخلاق ناصری، ص۷۰، محمد مهدی نراقی؛ جامع السعادت؛ج۱،ص۹.
  90. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱.،ص۸۵-۸۷
  91. ر.ک: هرمن رندال، سیر تکامل عقل نوین، ج۱، ص۱۶۱ به بعد.
  92. حسن بن سلیمان حلی، بصائر الدرجات، ص۵۷.
  93. «ما به او راه را نشان داده‌ایم خواه سپاسگزار باشد یا ناسپاس» سوره انسان، آیه ۳.
  94. سید ابوالقاسم خویی، البیان، ص۳۰۹.
  95. «بگو: برهان رسا از آن خداوند است، اگر می‌خواست شما همگان را رهنمایی می‌کرد» سوره انعام، آیه؛ انعام، ۱۴۹؛ همچنین ر.ک: مائده: ۴۸؛ نحل: ۲۵.
  96. «و آیا به او دو راه (خیر و شرّ) را نشان ندادیم؟» سوره بلد، آیه ۱۰.
  97. محمد بن حسن طوسی، التبیان، ج۱۰، ص۳۵۲؛ فخرالدین طریحی، تفسیر غریب القرآن، ص۲۱۲.
  98. «اعملو فکل لما خلق له»؛ احمد بن محمد نیشابوری ثعلبی، الکشف والبیان (تفسیر ثعلبی)، ج۱۰، ص۱۳۲؛ محمد بن احمد انصاری قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج۱۹، ص۲۱۸؛ علی بن حسین صدوق، توحید، ص۳۵۶.
  99. «به راستی پروردگارتان خداوندی است که آسمان‌ها و زمین را در شش روز آفرید سپس بر اورنگ (فرمانفرمایی جهان) استیلا یافت؛ کار (هستی) را کارسازی می‌کند، هیچ میانجی مگر با اذن او (در کار) نیست، این است خداوند پروردگار شما، او را بپرستید! آیا پند نمی‌گیرید؟» سوره یونس، آیه ۳.
  100. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۱۵۹.
  101. «ان اللّه تعالى أرحم بخلقه من أن يجبر خلقه على الذنوب ثم يعذبهم عليها و اللّه أعز من أن يريد أمرا فلا يكون قال فسئلا عليهما السّلام هل بين الجبر و القدر منزلة ثالثة قالا نعم أوسع ما بين السماء و الأرض»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۱۵۹.
  102. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۱۰۶-۱۰۸ .
  103. ملاصدرا، اسفار، ج۲، ص۲۲۰؛ سید محمدحسین طباطبایی، نهایة الحکمة، ص۲۵۷ و ص۲۶۱.
  104. حسن حسن‌زاده آملی، سرح العیون فی شرح العیون، ص۳۵۰؛ نقل از اربع رسائل نفیسه، ص۱۹۷.
  105. عضدالدین عبدالرحمن بن احمد ایجی، المواقف فی علم الکلام، ج۲، ص۵۹؛ مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه، کشف الظنون، ج۱، ص۳۵.
  106. علی بن محمد جرجانی، شرح المواقف، ج۸، ص۳۸.
  107. محمدمهدی نراقی، جامع السعادات، ج۴، ص۲۲.
  108. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۱۰۸-۱۱۰ .