حدیث یومالدار در کلام اسلامی
مقدمه
یکی از نصوص جلیّ امامت امیر المؤمنین(ع)، “حدیث الدار” است که به «حدیث بدء الدعوه» نیز معروف است. این حدیث در منابع حدیثی، تاریخی و تفسیری شیعه و اهلسنت آمده است. مفاد این حدیث آن است که آیه کریمه ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾[۱] نازل شد و پیامبر(ص) مأموریت یافت نزدیکترین خویشاوندان خود را انذار کند. حضرت، آنان را در خانه یا شعب ابوطالب گرد آورد و پس از پذیرایی از آنها، آنان را به آیین اسلام دعوت کرد و یادآور شد که هرکس به او ایمان آورد وارث، وصی و جانشین وی خواهد بود. از میان آنان، تنها علی بن ابیطالب(ع) دعوت او را پاسخ داد، و پیامبر اکرم(ص) وی را وارث، وصی و جانشین خود معرفی کرد.
این حدیث از تعدادی از صحابه نقل شده است که عبارتاند از: علی بن ابیطالب(ع)، عبداللّه بن عباس، قیس بن سعد بن عباده، ابورافع خدمتگزار رسول خدا(ص) و براء بن عازب. مجموع این روایات و نقلهای متعدد آنها به گونهای است که احتمال جعلی بودن آن را باطل میسازد، مضافاً بر اینکه برخی از آنها از نظر سند معتبر است. بدین سبب عدهای به صحت آن تصریح کرده[۲] و کسانی نیز آن را بهصورت رخدادی مسلّم تلقی و نقل کردهاند[۳]. از محدثان شیعه، شیخ صدوق در علل الشرایع[۴] شیخ طوسی در امالی[۵]، علامه مجلسی در بحار الانوار[۶]، شیخ حر عاملی در اثبات الهداة[۷]، سید هاشم بحرانی در البرهان[۸]، و عبد علی حویزی در نورالثقلین[۹] حدیث الدار را روایت کردهاند.
بسیاری از محدثان اهلسنت نیز مانند: احمد بن حنبل، نسائی، ابن جریر طبری، طحاوی، ضیاء مقدسی، سعید بن منصور، ابن ابیحاتم، ابن مردویه، ابونعیم، بیهقی و جلال الدین سیوطی حدیث الدار را نقل کردهاند[۱۰]. ما در اینجا به نقل سه روایت از منابع اهلسنت که سند آنها از نظر عالمان اهلسنت معتبر است بسنده میکنیم:
- احمد بن حنبل به سند معتبر از علی(ع) روایت میکند که وقتی آیه ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾[۱۱] نازل شد، پیامبر اکرم(ص) خاندان خود را که سی نفر بودند جمع کرد، پس از پذیرایی به آنان فرمود: “چه کسی دَین و مواعید مرا ضمانت میکند تا در بهشت با من باشد و جانشین من در خاندانم باشد؟” من آن را پذیرفتم[۱۲].
- وی در حدیث دیگری با سند صحیح از علی(ع) روایت کرده است که پیامبر اکرم(ص) بنیعبدالمطلب را جمع کرد و با مدّی طعام از آنان پذیرایی کرد، بدون اینکه چیزی از آن کم شود. سپس به آنان فرمود: “من بهسوی شما بهطور خاص و بهسوی مردم بهطور عام مبعوث شدهام، و شما این معجزه را از من مشاهده کردید، کدامیک از شما با من بیعت میکند تا برادر و یاور من باشد؟[۱۳]“ هیچیک از آنان از جای خود برنخاست. من که کوچکترین آنان بودم برخاستم. پیامبر(ص) فرمود: “بنشین”. پیامبر(ص) دو بار دیگر آن سخن را فرمود، و تنها من برخاستم. پیامبر(ص) در مرتبه سوم دستش را بهدست من زد (بیعتم را پذیرفت)[۱۴].
- نسائی این حدیث را با دومین سندی که از احمد بن حنبل روایت کردیم، نقل کرده و پس از نقل این سخنِ علی(ع) که پیامبر(ص) دست خود را بر دست من زد، افزوده است: سپس پیامبر(ص) گفت: «أنت اخی و صاحبی و وارثی و وزیری، فَبِذَلِكَ وَرِثْتُ ابْنَ عَمِّي دُونَ عَمِّي»؛ تو برادر، یاور، وارث و وزیر من هستی، به این دلیل، من وارث پسر عمویم شدم نه عمویم”[۱۵].[۱۶]
نقد سخن ابنتیمیه
ابنتیمیه گفته است: “این حدیث از نظر حدیثشناسان کذب است و هیچ حدیثشناسی نیست، مگر اینکه میداند این حدیث، کذب و ساختگی است. بدین سبب هیچیک از آنان، آن را در کتابهایی که مرجع منقولات است، نقل نکرده است”[۱۷]. سخن ابنتیمیه ناظر به کلام علامه حلی در منهاج الکرامة است که حدیث “بدء الدعوة” را به عنوان اولین حدیث نبوی دال بر امامت امیرالمؤمنین(ع) مطرح کرده است. در نقل وی علاوه بر اخوت، وزارت، وصایت و وراثت که در احادیث پیشین آمده، عنوان «خَلِيفَتِي مِنْ بَعْدِي» نیز آمده است. این تعبیر در نقلهای دیگر حدیث - که طبری، ابن ابی حاتم، ثعلبی و بغوی روایت کردهاند- آمده است، ولی ابن تیمیه سند آنها را ناتمام دانسته است[۱۸]. اولاً: بر عدم نقل حدیث از ابو مریم کوفی اجماعی وجود ندارد، زیرا ابن عقده – چنانکه در لسان المیزان آمده است[۱۹]- او را مدح کرده است. ابوحاتم رازی نیز گفته است: لیس بمتروک[۲۰]. ثانیاً: حفاظ ششگانه (ابن اسحاق، ابن جریر، ابن ابی حاتم، ابن مردویه، ابونعیم و بیهقی) حدیث مزبور را از او نقل کرده، و هیچیک از آنان حدیث را به این دلیل که ابومریم کوفی در سند آن است تضعیف نکرده است، بلکه در باب دلایل نبوت و خصایص نبوی به آن استناد کردهاند[۲۱]. ثالثاً: مقتضای انصاف در نقد این بود که ابن تیمیه نقلهای دیگر حدیث را - که با سند صحیح در مسند احمد بن حنبل و خصایص نسائی آمده است - بازگو کند، نه اینکه به گونهای سخن بگوید که گویی حدیث بدء الدعوة از اساس، کذب و ساختگی است.[۲۲]
دلالت حدیث
- دلالت حدیث بر امامت امیر المؤمنین(ع) براساس نقل طبری و دیگران که در آن عبارت «خَلِيفَتِي مِنْ بَعْدِي» آمده است، روشن است، زیرا اولاً واژه خلیفه بر خلافت و امامت دلالت آشکار دارد، و ثانیاً چون مقیّد به این نشده است که او جانشین پیامبر(ص) در چه چیزی و در میان چه کسانی است بر امامت و خلافت عامّه دلالت میکند.
- در روایت اول احمد بن حنبل نیز واژه خلافت به کار رفته است، با این تفاوت که به خاندان پیامبر(ص) مقید شده است، «خَلِيفَتِي فِي أَهْلِي»، ولی این قید، مدلول حدیث را مقید نمیسازد، زیرا هرکس به منصوص بودن امامت علی(ع) در خاندان پیامبر(ص) معتقد بوده است، امامت او را برای دیگر مسلمانان نیز پذیرفته است، و این فرض از نظر همگان مردود است که علی(ع) تنها خلیفه پیامبر(ص) در خاندان او است، نه در میان دیگر مسلمانان؛ مضافاً بر اینکه با توجه به برتری بنیهاشم بر دیگر قبایل قریش هرگاه علی(ع) خلیفه پیامبر(ص) در میان بنیهاشم باشد، خلیفه او بر دیگر قبایل قریش نیز خواهد بود، و از طرفی، ابوبکر در سقیفه با استناد به حدیث نبوی «الْأَئِمَّةُ مِنْ قُرَيْشٍ» که او نقل کرد، دعوی انصار را در باب امامت رد کرد. بنابراین، قبول امامت علی(ع) در بنیهاشم مستلزم قبول امامت او در میان عموم مسلمانان است. از این بیان، نادرستی سخن فیصل نور نویسنده وهّابی معاصر روشن شد که در نقد استدلال شیعیان به حدیث بدءالدعوة گفته است: “در بیشتر روایات، خلافت و وصایت در بنی عبدالمطلب است نه دیگران. حداقل این است که خطاب پیامبر(ص) متوجه آنان بوده است، و این بهترین گواه است بر اینکه بر فرض دلالت آنها بر وصایت علی(ع) به خاندان پیامبر(ص) اختصاص دارد و شامل عموم مردم نمیشود”[۲۳]. نادرستی این سخن از توضیحات پیشین به دست آمده و به تکرار، نیازی نیست.
- در روایت نسائی، واژه وراثت آمده است. روشن است که مقصود از آن، وراثت مالی نیست، زیرا چنین وراثتی تابع احکام ارث در اسلام است، و خارج از آن قوانین نمیتوان کسی را وارث دانست. بنابراین، مقصود، امامت و رهبری امت اسلامی است.[۲۴]
ابن تیمیه و حدیث یوم الدار
ابن تیمیه مطابق عادت زشت خود، در انکار فضایل و مناقب امیر المؤمنین علی(ع) حدیث یوم الدار را با بیان دلایلی واهی انکار کرده است. در اینجا خلاصه دلایل وی را آورده در حد مقدور پاسخ میدهیم؛
- در سند روایت طبری، ابو مریم کوفی است. دانشمندان رجال بر ترک او، و نپذیرفتن روایات وی اجماع دارند. احمد بن حنبل میگوید: ثقه نیست. ابن المدائنی هم او را به جعل حدیث متهم کرده است[۲۵]. پاسخ: ابن عدی میگوید: شنیدم ابن عقده، از ابو مریم کوفی تعریف و تمجید میکند و او را ثنا میگوید. وی در مدح ابو مریم از حد گذشت[۲۶]. شعبه هم او را ثنا گفته است[۲۷]. ذهبی درباره او میگوید: به علم و رجال اهمیت میداد[۲۸]. علاوه بر این، در علت تضعیف وی توسط برخی از علمای رجال اهل سنّت، تصریح کردهاند که او شیعه بود. از نظر ما شیعه بودن زیانی نمیرساند. اصحاب صحاح سته خصوصا بخاری و مسلم از دهها نفر از راویان شیعه، حدیث روایت کردهاند[۲۹]. از این گذشته متقی هندی از طبری نقل کرده که وی این حدیث را صحیح دانسته است[۳۰]. اسکافی معتزلی[۳۱] و خفّاجی در شرح شفاء[۳۲] این حدیث را صحیح دانستهاند. احمد بن حنبل، این حدیث را با سندی روایت کرده که بیشک همه رجال آن از رجال صحاح هستند: شریک، اعمش، منهال، عباد و علی(ع)[۳۳]. به فرض که ادعای وی را بپذیریم، باید دانست که طرق این حدیث مستفیض است و همدیگر را تقویت میکند. بنابراین ضعف برخی از رجال در بعضی از سندها اشکالی ندارد.
- این روایت تأکید دارد که فرزندان عبد المطلب را که چهل مرد میشدند، فراهم ساخت. روشن است که هنگام نزول آیه انذار جمعیت فرزندان عبد المطلب به این زیادی نبود. پاسخ: ظاهرا واژه «عبد» افزوده راویان است؛ زیرا به تصریح شماری از روایات، آن حضرت، بنی هاشم را دعوت کرد[۳۴]. در برخی از روایات آمده، بنی عبد المطلب و شماری از بنی مطلب را دعوت کرد[۳۵]. شاید امر بر راوی مشتبه شده و واژه «عبد» را او افزوده باشد. چنین مواردی در روایات فراوان است. بنابراین از چنین خطایی لازم نمیآید که اصل واقعه دروغ باشد. از سوی دیگر پسران عبد المطلب، ده نفر بودند و کوچکترین آنها در آن زمان شصتساله بود. حال اگر فرزندانشان را به این رقم اضافه کنیم، چرا به چهل مرد نرسد؟! ما احتمال میدهیم که شمارشان خیلی بیشتر از این باشد.
- در حدیث نقل میشود که هر یک نفر از حاضران به تنهایی بزغالهای را همراه یک کوزه آب میخورد. این دروغ است؛ زیرا در میان بنی هاشم کسی به پرخوری شهرت نداشته است. پاسخ: مرحوم علّامه محمّد حسن مظفر چنین پاسخ داده است؛ حد اکثر چیزی که اثبات میشود، مبالغه یا اشتباه راوی در این ناحیه روایت است، امّا اصل روایت همچنان به قوّت خود باقی است و آسیبی به آن نمیرساند. از این گذشته عدم معروفیت آنها به پرخوری دلیل بر عدم اتّفاق این واقعه نمیباشد. خصوصا با عنایت به این که مطابق شهادت کتب تاریخی بسیاری از مردمان قریش پرخور بودند[۳۶].
- چگونه ممکن است، پیامبر(ص) به آن جماعت بگوید: هر یک از شما در این امر، مرا حمایت کند، وصی و خلیفه پس از من میشود؛ در حالی که صرف پذیرفتن چنین کاری موجب خلافت نمیگردد؛ زیرا تمام مسلمانان آن حضرت را حمایت کردند، ولی هیچ یک خلیفه نیستند. از این گذشته امکان داشت، همه یا تعدادی از این جماعت چهل نفری درخواست پیامبر(ص) را بپذیرند، در آن صورت کدام یک خلیفه میشد؟ آیا امکان دارد همه خلیفه باشند؟ پاسخ: علّامه مرحوم، محمّد حسن مظفّر در پاسخ میگوید: پیامبر(ص) نفرمود پذیرفتن دعوت، علّت تامّه خلافت پس از من است تا این که لازم بیاید، هر کس این کار را کرد، اگر چه از قبیله رسول خدا(ص) نباشد، خلیفه باشد؛ بلکه پیامبر به دستور خدا قصد داشت خویشاوندان نزدیک خود را انذار دهد و ترغیب نماید؛ زیرا آنان به پیامبر(ص) نزدیکتر بودند و سزاوارتر آن بود که ایشان حضرت را یاری کنند و آن حضرت نیز این مقام را تنها برای ایشان قرار داد. از سوی دیگر این کار را کرد تا از همان آغاز بدانند که این مقام، از آن علی(ع) است.؛ چراکه خدا و رسولش میدانستند که کسی جز علی(ع) پیشنهاد پیامبر(ص) را به طور کامل نمیپذیرد و صد در صد از او حمایت نخواهد کرد. نتیجه آنکه این حادثه برای تثبیت امامت او و اتمام حجّت بر قومش بود. اگر به فرض چند نفر پاسخ میدادند، در این صورت پیامبر اکرم(ص) شخص سزاوارتر و شایستهتر را برای این کار تعیین میفرمود[۳۷].
- حمزه، جعفر و عبیدة بن حارث همان پاسخ علی را دادند. حتی حمزه پیش از آنکه شمار مؤمنان به چهل برسد، مسلمان شد[۳۸]. پاسخ: این ایراد به هیچ وجه درست نیست، زیرا:
- اگر حمزه پیش از نزول آیه انذار مسلمان شده باشد، حضورش در این جمع لازم نبود. ما نمیتوانیم چنین مطلبی را محتمل بدانیم تا چه رسد که بدان یقین داشته باشیم؛ زیرا اگر نگوییم روایات درباره اسلام حمزه صراحت، حد اقل در این باره ظهور دارد که وی پس از دعوت علنی، و رویارویی پیامبر(ص) و قریش و مذاکرات آنان با ابوطالب، مسلمان شد.
- به فرض که بپذیریم، احتمال دارد که انذار خویشاوندان در اثنای دعوت سرّی و پیش از اسلام حمزه بوده است. حتی اگر حمزه در سال دوم بعثت مسلمان شده باشد، بنابراین ماجرای حمزه و ابو جهل، به منزله اعلان جزئی دعوت به شمار رود و قریش تعرّضات خود را به پیامبر اکرم(ص) در دوره دعوت سرّی شروع کرده باشند. آنچه بر این گفته دلالت دارد، روایتی است که میگویند، آیه: فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ باعث شد که دعوت از مرحله سرّی به مرحله نهایی وارد شود. بدین ترتیب بدون تردید انذار خویشاوندان پیش از این زمان بوده است.
- اگر حمزه پیش از آن، ایمان آورده باشد، حضور وی در این جمع همانند حضور ابوطالب خواهد بود. احتمال دارد که آن دو فکر میکردند، در این دعوت مورد نظر پیامبر(ص) نیستند. خصوصا اگر میدانستند که زنده ماندن آنان پس از پیامبر(ص) دورترین احتمال ممکن است؛ زیرا چنان که ادّعا میشود، حمزه هم سنّ پیامبر(ص) بود. البته ما معتقدیم که حمزه بیش از بیست سال از پیامبر(ص) بزرگتر بود؛ زیرا او از عبدالله، پدر حضرت و کوچکترین فرزند عبد المطلب، بزرگتر بود. در مورد عبّاس همچنین پاسخ میدهیم.
ابوطالب پیرمردی مسن بود که هرگز احتمال نمیداد، پس از پیامبر(ص) زنده باشد. بنابراین معنی ندارد که یکی از آنان خود را به عنوان خلیفه پیامبر(ص) مطرح کند یا چنین اندیشهای را بر زبان آورد. بدین ترتیب معلوم میشود که اشکالات ابن تیمیه همانند سرابی است که تشنه گمان میبرد، آب است یا همچون خاکستری که طوفانی شدید بر آن وزیدن گیرد.[۳۹].
حدیث یوم الانذار
پس از گذشت سه سال از آغاز بعثت، خداوند پیامبر(ص) را مأمور کرد که دعوت خود را آشکار نماید و فرمود: ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾[۴۰]
در کتب تفسیر و تاریخ خاصّه و عامّه نوشتهاند که بعد از نزول این آیه، پیامبر اکرم(ص) در حدود چهل نفر از بستگان نزدیکش را در خانه عمویش حضرت ابوطالب(ع) دعوت کرد، و بعد از صرف غذا فرمودند: ای فرزندان عبدالمطلب! به خدا سوگند، هیچ کس را در عرب نمیشناسم که برای خویشانش چیزی آورده باشد که از آنچه من آورده ام با فضیلتتر باشد. (و من خیر دنیا و آخرت را برای شما آوردهام) خداوند به من دستور داده که شما را به آیین او دعوت کنم، چه کسی از شما مرا یاری میکند تا برادرم و وصیّ و جانشین من گردد؟
در پاسخ حضرت، همه سکوت کردند و هیچ تمایلی به این امر نشان ندادند جز امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(ع) که از همه کوچکتر بود و عرض کرد: ای رسول خدا! من در این مسیر یار و یاور شما هستم. پیامبر خدا(ص) فرمود: «إنّ هذا أخی و وصیّی و خلیفتی فیکم، فاسمعوا له و أطیعوه»[۴۱]؛
این برادر و وصیّ و جانشین من در میان شماست، سخن او را بشنوید و از دستورات وی اطاعت کنید. ولی حاضران نه تنها نپذیرفتند بلکه به مسخره کردن پرداختند و برخاستند و به حضرت ابوطالب(ع) گفتند: از این پس مأمور شدی از فرزندت اطاعت کنی و سخن وی را بشنوی!
این حدیث از مسلّمات بین خاصّه و عامّه است و بسیاری از دانشمندان عامّه همچون: ابن ابی جریر، ابن ابی حاتم، ابن مردویه، ابو نعیم، بیهقی، ثعلبی، طبری، ابن اثیر، ابوالفداء و غیر اینها، آن را نقل نمودند.
با وجود این که این حدیث در تواریخ مشهور عامّه به صورت کامل آمده[۴۲] و قوشچی[۴۳] و حلبی[۴۴] و حتی خود طبری در تاریخش آن را به صورت کامل و تمام نقل نموده[۴۵]، ولی وقتی به کتاب تفسیر طبری[۴۶] مراجعه میکنیم، میبینیم حدیث به صورت کامل ذکر نشده بلکه تحریف شده و بدل آن این چنین: إنّ هذا أخی و کذا و کذا!!
ذکر شده است. و افرادی مثل ابن کثیر[۴۷] نیز به تبعیت از تفسیر طبری این عبارات را حذف کرده و به جای آن، کلمه: کذا و کذا گذاشتند! اگر این مضمون از رسول خدا(ص) ثابت باشد - که چنین است - چرا طبری و ابن کثیر کلام پیامبر(ص) را مبهم نقل میکنند! و بر انکار وصایت و جانشینی حضرت امیرالمؤمنین(ع) اصرار میورزند؟! و چرا ابن کثیر از تاریخ طبری نقل نکرده و از تفسیرش تبعیّت نموده است؟!
حدیث فوق صراحت در مسأله خلافت و ولایت دارد و خلافت امیرالمؤمنین علیّ(ع) به خوبی از آن استفاده میشود، ضمن این که اهمّیت مسأله ولایت و امامت را نیز میرساند؛ زیرا پیامبر(ص) در اوّلین دعوت آشکار در میان خویشان خود، پس از ابلاغ رسالت، مسأله امامت و ولایت را مطرح فرمودند.
اشکال کم بودن سنّ امیرالمؤمنین(ع)
کمی سنّ حضرت امیرالمؤمنین(ع) (که حدود ۱۲ سال یا بیشتر باشد) مانع قبول ایمان نمیشود؛ زیرا چنین اشکالی، در حقیقت اشکال به پیامبر اکرم(ص) است که چرا ایشان چنین ایمانی را پذیرفتند؟ و از آنجایی که بر پیامبراکرم(ص)قطعاً ایرادی نیست[۴۸]، پس استدلال تمام است.
آیا پیامبر(ص) میدانست که بر نوجوان نابالغ تکلیفی نیست؟ اگر بگوئیم نمیدانست، پس نسبت جهل به پیامبر(ص) دادهایم - معاذ الله - و اگر با وجود این که میدانست که تکلیفی بر نابالغ نیست، او را به اسلام دعوت کرده است، پس کار بیهوده و عبثی انجام داده است و در این صورت نسبت لغو و عبث به ایشان داده ایم. بنا بر این در هر دو حالت مرتکب باطل و ضلالت شده ایم؛ زیرا در قرآن مجید در مورد رسول خدا(ص) آمده است: ﴿وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى﴾[۴۹].
از روی هوای نفس سخن نمیگوید و آنچه بر زبان جاری میکند، همان وحی الهی است که بر او نازل گردیده است. پس قطعاً رسول خدا(ص) امیرالمؤمنین علی(ع) را لایق و آماده دعوت میدانسته و زمینه ایمان را در او دیده است که او را به اسلام دعوت نموده است.
از سوی دیگر، خردسالی و کم سن بودن با کمال عقل و اراده منافاتی ندارد و بلوغ سِنّی فقط برای احکام شرعیه لازم است و برای امور عقلانی شرط سِنّی وجود ندارد؛ زیرا ایمان آوردن نیز از امور عقلانی است.
پس ایمان آوردن امیرالمؤمنین(ع) از فضائل آن حضرت است، همان گونه که قرآن مجید از زبان عیسی بن مریم(ع) - که تازه به دنیا آمده بود - میفرماید: ﴿قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا﴾[۵۰].
من بنده خاص خدا میباشم و خداوند کتاب آسمانی و شرف نبوّت را به من عطا فرموده است.
و در آیه دیگر درباره حضرت یحیی(ع) میفرماید: ﴿يَا يَحْيَى خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا﴾[۵۱].
آیا میتوان اعطای این مقام و فضیلت به حضرت عیسی و حضرت یحیی(ع) - قبل از رسیدن به سنّ بلوغ - را تقلیدی و تلقینی و فاقد اعتبار دانست؟ قطعا این خیال باطل است؛ زیرا مطابق آیات قرآن، برای آنها فضیلت حساب میشود. پس نتیجه میگیریم که ایمان آوردن در خردسالی برای امیرالمؤمنین(ع) نیز فضیلت است.
همچنین اگر ایمان آوردن سه خلیفه غاصب از ایمان امیرالمؤمنین علی(ع) افضل و برتر بود، رسول خدا(ص) نباید در مجلسی که ابوبکر و عمر و ابوعبیده جرّاح در آن حاضر بودند، - به عنوان افتخار -دست بر شانه حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) بزند و بفرماید: ای علی! تو اوّلین کسی هستی که ایمان آوردی و اوّلین کسی هستی که مسلمان شدی، و تو برای من به منزله هارون نسبت به موسی هستی[۵۲].
پیامبری که به جز وحی سخنی نمیگوید، امیرالمؤمنین(ع) را به هارون تشبیه کرد، و چون حضرت هارون خلیفه بلافصل حضرت موسی(ع) بود، منظور رسول خدا(ص) این بود که امیرالمؤمنین علی(ع) هم خلیفه بلافصل پیامبر(ص) است.
طبری در تاریخ خود به نقل از سعدبن ابی وقاص مینویسد: ابوبکر پس از آنکه بیش از پنجاه نفر اسلام آوردند، مسلمان شد[۵۳]. عمر نیز پس از اسلام آوردن چهل و پنج مرد و بیست و یک زن مسلمان شد[۵۴].
بنا بر این میتوان گفت که اسلام امیرالمؤمنین علی(ع) از فطرت بود و حتّی لحظهای تمایل به کفر و شرک نداشت[۵۵]، و اسلام آنها بعد از سالها کفر و شرک بوده است، یعنی از کفر و شرک و بت پرستی بیرون آمده و به اسلام گرویدند[۵۶]. به همین دلیل رسول خدا(ص) فرمود: «علیّ أوّل الناس إسلاما»[۵۷]؛ علی اوّلین مسلمان است.
و امیرالمؤمنین علی(ع) فرمودند: «فَإِنِّي وُلِدْتُ عَلَى الْفِطْرَةِ وَ سَبَقْتُ إِلَى الْإِيمَانِ وَ الْهِجْرَةِ»[۵۸]؛ من بر فطرت توحید متولّد شدم و در ایمان آوردن و هجرت بر همگان پیشی گرفتهام[۵۹].
امیرالمؤمنین(ع) طرفه العین میل به کفر و شرک ننموده، بر خلاف عموم مسلمین و اصحاب که از کفر و شرک و بت پرستی بیرون آمده، قبول اسلام کردند. چنان که حافظ ابونعیم اصفهانی در ما نزل فی علیّ(ع) و میر سید علی همدانی در مودّه القربی از ابن عباس نقل نمودهاند که گفت: والله ما من عبد آمن بالله إلا و قد عبد الصّنم إلا علیّ بن أبی طالب فإنّه آمَن بالله من غیر أن یعبد صنماً[۶۰]؛ به خدا قسم! احدی از افراد این امّت ایمان نیاورد مگر آنکه قبلاً بت میپرستید به جز علی بن ابی طالب؛ زیرا آن حضرت به خدا ایمان آورد و اسلام را پذیرفت بدون آنکه بت و صنمی را پرستیده باشد.
و نیز محمد بن یوسف گنجی شافعی از رسول خدا(ص) در باره اولین ایمان آورندگان چنین نقل میکند: سبّاق الاُمم ثلاثه لم یکفروا بالله طرفه عین، حزقیل[۶۱] مؤمن آل فرعون، و حبیب النّجار صاحب یاسین، و علی ابن ابی طالب(ع) و هو أفضلهم[۶۲]؛ سبقت گیرندگان همه امتها - در ایمان و توحید - سه نفر بودند که هرگز شرک به خدا نورزیدند: حزقیل (مؤمن آل فرعون) و حبیب نجار (صاحب یاسین) و علی بن ابی طالب(ع) بودند[۶۳]، و علی بن ابی طالب(ع) افضل آنها بود[۶۴].
لذا حاکم نیشابوری صاحب مستدرک الصحیحین مینویسد: من در میان مورّخین در این که علی بن ابی طالب اوّلین مسلمان بوده، اختلافی ندیدهام، اختلاف نظر فقط درباره سنّ بلوغ او میباشد[۶۵].
ابن عبدالبر در الاستیعاب گوید: به اتفاق جمیع مسلمین خدیجه اوّلین کسی است که به خدا و پیامبرش ایمان آورد و حقّانیت هر آنچه که پیامبر(ص) از جانب خدا آورده بود را تصدیق نمود، بعد از او (در میان مردان) علیّ اولین کسی است که به خدا و پیامبرش ایمان آورد و تمامی فرمایشات پیامبر(ص) را تصدیق نمود[۶۶].
مقریزی در امتاع خلاصه سخنش این است: امّا علیّ بن ابی طالب(ع)، او هرگز برای خداوند متعال شریک قائل نشد، و از آنجا که خدا برای او خیر مقدّر کرده بود، او را در تحتِ کفالت پسر عمویش آقا و سرور پیامبران حضرت محمّد(ص) قرار داد و هنگامی که وحی بر پیامبر خدا(ص) نازل شد و خدیجه(س) را آگاه ساخت و او حضرت را تصدیق نمود و ایمان آورد، او (یعنی خدیجه(س)) و علی بن ابی طالب(ع) بودند که با پیامبر(ص) نماز میخواندند... (تا آنجا که گوید): علی(ع) نیازی به دعوت به اسلام، نداشت؛ زیرا او هرگز مشرک نبود تا موحّد گردد و بگویند مسلمان شده است[۶۷].
حافظ ابن مغازلی شافعی در مناقب از عبدالله بن مسعود نقل کرده که گفت: رسول خدا(ص) فرمود: «انْتَهَتِ الدَّعْوَةُ إِلَيَّ وَ إِلَى عَلِيٍّ لَمْ يَسْجُدْ أَحَدُنَا قَطُّ لِصَنَمٍ فَاتَّخَذَنِي نَبِيّاً وَ اتَّخَذَ عَلِيّاً وَصِيّاً»[۶۸]؛ این که حضرت ابراهیم(ع) دعا نمود (و مقام امامت را برای ذریهاش درخواست نمود) به من و علی منتهی شد؛ زیرا هیچ یک از ما هرگز برای بت سجده نکرده ایم؛ لذا خداوند مرا پیامبر و علی را وصی پیامبر قرار داد.
این حدیثِ شریف دلالت دارد بر این که: سابقه کفر داشتن و سجده کردن بر بت و صنم، منافی «امامت» است و پس از پیامبر(ص)، یگانه کسی که چنین سابقهای ندارد و هیچگاه به بت و صنمی سجده نکرده است، مولای ما «امیر المؤمنین(ع)» میباشد، و به همین دلیل خداوند متعال آن حضرت را وصیّ و خلیفه پیامبر اکرم(ص) قرار داده است. و لذا تمامی مورّخین و حفّاظ و محدّثین و دانشمندان اسلامی و غیر اسلامی همگی اجماع و اتفاق نظر دارند بر این که: امیرمؤمنان علیّ(ع) هیچگاه بت نپرستیده و هرگز به صنمی سجده نکرده است و به همین مناسبت، تمامی محقّقین عامّه به هنگام ذکر نام آن حضرت مینویسند: کَرَّمَ الله وَجْهَه و این عبارت را فقط برای آن بزرگوار قائلند و در مورد هیچ یک از صحابه پیامبر(ص) چنین نمیگویند.
حاصل کلام مرحوم علامه در این موضوع چنین است: اشکال مخالفان به این که «اسلام امیرالمؤمنین علی(ع) قبل از بلوغ بوده و چنین اسلامی ارزش ندارد، پس اسلام علی(ع) ملاک افتخار نیست» وارد نیست و پاسخ این است: این که گفتید اسلام امیرالمؤمنین علی(ع) قبل از بلوغ بوده، ما این سخن را قبول نداریم؛ زیرا عمر مبارک امیرالمؤمنین(ع) شصت و شش یا شصت و پنج سال بوده است، و پیامبر خدا(ص) از روز بعثت تا رحلت بیست و سه سال زندگی کرد. و امیرالمؤمنین(ع) پس از پیامبر(ص) تقریبا سی سال زنده بود.
پس سنّ مبارک امیرالمؤمنین علی(ع) هنگام بعثت و نزول وحی آسمانی، حدود دوازده یا سیزده سال بوده، و شرعا بلوغ در چنین سنّی امکان دارد و علاوه بر امکان، واقع هم شده؛ زیرا پیامبر(ص) به دخترش خبر داد: «تو را به تزویج اوّلین مسلمان و عالمترین آنها در آوردم».
و امّا در پاسخ به این که گفتید: «چنین اسلامی ارزش ندارد» میگوئیم: ارزش دارد؛ زیرا گاهی انسان از لحاظ سنّ خردسال است و از لحاظ کمال عقلی بسیار رشد یافته، و مانعی ندارد که مکلّف باشد. و شاهد این سخن، کلام ابوحنیفه - از ائمه مذاهب اربعه عامّه- است که به صحت اسلام صبی فتوا داده است. اگر امیرالمؤمنین علی(ع) در این سنّ کم، اسلام آورده، دلیل بر کمال اوست نه نقص؛ به دو دلیل:
- اطفال در سنین کودکی طبیعتاً میل به والدین داشته و تنها آنها را دوست میدارند. اگر انسانی در سنین کودکی از امور مادی و دنیوی اعراض نموده و فقط به ذات حق متوجه شود، دلیل بر کمال اوست و لذا کودکان تیزهوش و ملتفت به مسائل عقلی را نابغه میشماریم و مورد تحسین قرار میدهیم.
- طبیعت کودکان با دقت و تأمل و اندیشه در امور عقلیّه و تکالیف الهیّه و مسأله مبدأ و معاد منافی بوده و به بازی و لهو و لعب متمایل است. اگر کودکی از امور ملائم با طبع خویش اعراض کرد، و به امور عقلیه و تکالیف الهیه و مسئله مبدأ و معاد پرداخت، دلیل بر نهایت درجه کمال او است. پس امیرالمؤمنین(ع) کاملترین مردم است. شگفتا که مردم - در همه ابعاد دیگر - این گونه کارهای استثنائی از اطفال را دلیل بر نبوغ و استعداد سرشار میدانند، ولی نوبت به ایمان حضرت امیرالمؤمنین(ع) که میرسد، حسد و تعصّبات باطل، مانع این اعتقاد میشود!![۶۹].[۷۰]
منابع
پانویس
- ↑ «و نزدیکترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
- ↑ مانند ابوجعفر اسکافی معتزلی در کتاب “نقض العثمانیه”، ص۳۰۳؛ ر.ک: الغدیر، ج۲، ص۳۵۹. به نقل از سیوطی در “جمع الجوامع” ابن جریر طبری نیز آن را صحیح دانسته است. نیز ر.ک: کنز العمال، ج۱۳، ص۱۲۸، ج۸، ۳۶۴؛ الغدیر، ج۲، ص۳۶۹.
- ↑ مانند ابن کثیر در کتاب “الکامل فی التاریخ”، ج۱، ص۴۸۷- ۴۸۸.
- ↑ علل الشرایع، ص۱۶۹- ۱۷۰.
- ↑ الأمالی، ص۵۸۱- ۵۸۳.
- ↑ بحار الانوار، ج۱۸، ص۱۷۷- ۱۷۸؛ ج۳۸، ص۲۲۳ و ۲۴۹؛ ج۲۴، ص۲۵۸.
- ↑ اثبات الهداة، ج۳، ص۸۶ و ۹۲.
- ↑ البرهان فی تفسیر القرآن، ج۳، ص۱۹۰-۱۹۲.
- ↑ نور الثقلین، ج۴، ص۶۶- ۶۸.
- ↑ ر.ک: المراجعات، ص۱۸۶- ۱۸۸؛ الغدیر، ج۲، ص۳۹۴- ۴۰۱. در این دو منبع، خصوصاً الغدیر، روایات گوناگون حدیث الدار از منابع حدیثی و تاریخی و تفسیری اهلسنت نقل شده است.
- ↑ «و نزدیکترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
- ↑ المسند، ج۱، ص۵۴۵، حدیث۸۸۳. رجال سند این حدیث عبارتاند از: اسود بن عامر، شریک، اعمش، منهال، عباداللّه بن عبداللّه اسدی، احمد محمد شاکر اسناد آن را حسن دانسته و از حافظ هیثمی نقل کرده که گفته است: اسناده جیّد (مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۱۳، شماره۱۳۷۱).
- ↑ «أَيُّكُمْ يُبَايِعُنِي عَلَى أَنْ يَكُونَ أَخِي وَ صَاحِبِي».
- ↑ المسند، ج۲، ص۱۶۴-۱۶۵؛ حدیث ۱۳۷۱. رجال حدیث عبارتاند از: عفان ابوعوانه، عثمان بن مغیره، ابو صادق، ربیعة بن ناجذ. همه رجال حدیث موثقاند. أحمد محمد شاکر گفته است: اسناده صحیح. وی سپس درباره توثیق رجال حدیث توضیح داده و افزوده است، هیثمی در مجمع الزوائد، ج۸، ص۳۰۲ آن را نقل کرده و گفته است: رواه أحمد و رجاله ثقات.
- ↑ خصائص امیر المؤمنین علی ابن ابی طالب(ع)، ص۹۹-۱۰۰، حدیث۶۶.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۱۱۳.
- ↑ منهاج السنة النبویة، ج۷، ص۱۶۳، با تعلیق و تحقیق محمد ایمن الشبراوی.
- ↑ و قد رواه ابن جریر و البغوی باسناد فیه عبدالغفار بن القاسم بن فهد، ابومریم الکوفی، و وهو مجمع علی ترکه... و رواه ابن أبی حاتم و فی اسناده عبداللّه بن عبد القدوس و هو لیس بثقة . منهاج السنة النبویة، ج۷، ص۱۶۳-۱۶۴.
- ↑ لسان المیزان، ج۴، ص۵۱، شماره ۵۲۲۹.
- ↑ تشیید المراجعات، ج۳، ص۱۵۲، به نقل از: حافظ ابن حجر در تعجیل المنفعة، ص۲۹۷.
- ↑ الغدیر، ج۲، ص۳۹۶.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۱۱۵.
- ↑ الإمامة و النص، ص۴۰۲.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۱۱۶.
- ↑ منهاج السنه، ج۴، ص۸۱.
- ↑ بنگرید: لسان المیزان، ج۴، ص۴۳.
- ↑ لسان المیزان، ج۴، ص۴۲.
- ↑ لسان المیزان، ج۴، ص۴۲؛ میزان الاعتدال، ج۲، ص۶۳۱.
- ↑ لسان المیزان، ج۴، ص۴۲؛ میزان الاعتدال، ج۲، ص۶۳۱.
- ↑ کنز العمّال، ج۱۵، ص۱۱۳.
- ↑ بنگرید: شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۲۴۴.
- ↑ بنگرید: الغدیر، ج۲، ص۲۸۰.
- ↑ الغدیر، ج۲، ص۲۸۰؛ مسند احمد، ج۱، ص۱۱۱.
- ↑ سیره ابن کثیر، ج۱، ص۴۵۹؛ مسند احمد، ج۱، ص۱۱۱؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۷.
- ↑ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۶۲.
- ↑ دلائل الصدق، ج۲، ص۲۳۴.
- ↑ دلائل الصدق، ج۲، ص۲۳۶.
- ↑ منهاج السنه، ج۴، ص۸۱- ۸۳.
- ↑ عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۳۰۴.
- ↑ «و نزدیکترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
- ↑ مسند احمد، ج۱، ص۱۵۱؛ تفسیر جامع البیان، ج۱۹، ص۷۴ و ۷۵؛ کنز العمّال، ج۱۳، ص۱۳۱، حدیث ۳۶۴۱۹؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۶۳؛ مجمع الزّوائد و منبع الفوائد، ج۹، ص۱۱۳؛ تفسیر البغوی المسمّی معالم التّنزیل ذیل آیه ۲۱۴ شعراء، جزء ۱۹، ص۱۴۹ مجلّد ۱۱.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۲۴۴؛ تاریخ الکامل، ج۲، ص۴۰- ۴۱؛ السیرة الحلبیّه، ج۱، ص۳۱۱؛ تاریخ ابن عساکر، ج۱، ص۸۵؛ مسند احمد، ج۱، ص۱۱۱؛ کنزالعمّال، ج۱۵، ص۱۵؛ شواهد التنزیل، ج۱، ص۴۲۰؛ فرائد السمطین، ج۱، ص۸۵؛ کفایة الطالب، ص۲۰۴، ینابیع الموده، ج۱، ص۱۲۲.
- ↑ شرح التجرید، قوشچی، ص۳۲۷، أیّکم یبایعنی و یوازرنی، یکون أخی و وصیّی و خلیفتی من بعدی.
- ↑ السیره الحلبیّه، ج۱، ص۲۸۶. أنت أخی و وزیری و وصیّی و وارثی و خلیفتی من بعدی.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۶۲، ۶۳، و در طبع دیگر تاریخ طبری، ج۲، ص۳۱۹ - ۳۲۱.
- ↑ تفسیر الطبری، ج۱۹، ص۱۲۱.
- ↑ البدایه و النّهایه، ج۳، ص۳۸. «فَأَيُّكُمْ يُوَازِرُنِي عَلَى هَذَا الْأَمْرِ عَلَى أَنْ يَكُونَ أَخِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي».
- ↑ علاوه بر این که استعداد و نبوغ فوق العاده امیرالمؤمنین(ع) برای همه مشخّص بوده و آن حضرت از درک بسیار بالا برخوردار بوده است.
- ↑ «و از سر هوا و هوس سخن نمیگوید * آن (قرآن) جز وحیی نیست که بر او وحی میشود» سوره نجم، آیه ۳-۴.
- ↑ «(نوزاد) گفت: بیگمان من بنده خداوندم، به من کتاب (آسمانی) داده و مرا پیامبر کرده است» سوره مریم، آیه ۳۰.
- ↑ «ای یحیی، کتاب (آسمانی) را با توانمندی بگیر! و ما به او در کودکی (نیروی) داوری دادیم؛» سوره مریم، آیه ۱۲.
- ↑ مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۲۹۰؛ ج۳، ص۳۷۸؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۴۳۳؛ ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، ص۵۸. رسول خدا(ص) فرمودند: «یا علیّ أنت أوّل المؤمنین و أوّلهم إسلاما و أنت منّی بمنزله هارون من موسی».
- ↑ تاریخ طبری، محمد بن جریر، ج۲، ص۶۰.
- ↑ تاریخ طبری، محمد بن جریر، ج۳، ص۲۷۰.
- ↑ این سخن مماشاتا با عامّه گفته میشود وگرنه به حسب روایات و اخبار اهل بیت(ع)، امیرالمؤمنین(ع) قبل از این عالم - در عالم ذرّ و عالم انوار - در اقرار به توحید و یگانگی پروردگار عالم بر تمام انبیاء غیر از رسول خدا(ص) سبقت گرفته. بحارالانوار، ج۱۵، ص۱۷، حدیث ۲۴ و ۲۵ و در این عالم نیز در ابتدای تولّدش که چشم باز کرده، اقرار به وحدانیّت حق تعالی و نبوّت خاتم الانبیاء(ص) نموده است، سالها قبل از این که رسول خدا(ص) به رسالت مبعوث شود. (مناقب، ج۲، ص۱۷۴؛ بحارالانوار، ج۳۵، ص۱۸) و تفصیل این بحث را به بحار الانوار علامه مجلسی، ج۵، ص۲۶۰، مراجعه کنید.
- ↑ این سخن نیز مماشاتا با عامّه گفته میشود وگرنه به حسب روایات مسلّم و متواتر از اهل بیت(ع) آنها یک چشم بر هم زدن به خداوند ایمان نیاوردند و تا آخرین لحظات عمرشان بت پرست بودند، چنان که امام کاظم(ع) فرمودند: «... هما الکافران، علیهما لعنه الله و الملائکه و النّاس أجمعین، والله ما دخل قلب أحد منهما شی ء من الایمان...» فروع کافی، ج۸، ص۱۲۵، حدیث ۹.
- ↑ میزان الاعتدال، الذهبی، ج۴، ص۲۱۷؛ لسان المیزان، ابن حجر، ج۶، ص۱۲۷؛ الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۳۰۸؛ تاریخ أبی الفداء، ج۱، ص۱۱۵.
- ↑ نهج البلاغه (صبحی صالح)، ص۹۲، کلام ۵۷؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۴، ص۵۴؛ بحار الانوار، ج۳۹، ص۳۲۵.
- ↑ مقصود از بیان سابقه اسلامی خود و هجرت، فرمانبرداری و اطاعت رسول خدا(ص) در پذیرفتن دین و همراهی با پیامبر و هجرت با آن بزرگوار میباشد که در تمام این مراحل به فطرت خدادادی خود پایدار مانده است. و نیز از فطرت خداشناسی که خداوند به هر مولودی عطا فرموده، پس از آن نیز دور نشده و بر آن استوار بوده است.
- ↑ مناقب آل ابی طالب(ع)، ج۲، ص۸.
- ↑ در بعضی از روایات «خِرْبیل» به جای حزقیل آمده است.
- ↑ ریاض محبّ الدین طبری، ج۱، ص۱۵۷؛ مجمع هیثمی، ج۹، ص۱۰۲؛ کفایه گنجی، ص۴۶.
- ↑ از امام باقر(ع) روایت شده که حزقیل مؤمن آل فرعون، سابق امت حضرت موسی(ع)، و حبیب نجّار صاحب یاسین، سابق امت حضرت عیسی(ع)، و علی بن ابی طالب(ع) سابق این امت بود. فلاحظ: تفسیر البرهان، ج۵، ص۲۵۶، حدیث ۱۰۳۸۳؛ تفسیر الصافی، ج۵، ص۱۲۱.
- ↑ کفایة الطالب، باب ۲۴؛ مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۲۹۰؛ تفسیر قرطبی، ج۱۵، ص۲۰؛ بحارالانوار، ج۶۴، ص۲۰۵.
- ↑ کتاب المعرفه، حاکم نیشابوری، ص۲۲.
- ↑ استیعاب، ج۲، ص۴۵۷.
- ↑ برای تحقیق بیشتر پیرامون این موضوع به «الغدیر»، ج۳، ص۲۲ - ۲۴۸ مراجعه بفرمائید.
- ↑ مناقب ابن المغازلی، ص۲۷۶؛ تفسیر اللّوامع، ج۱، ص۶۲۹، چاپ لاهور؛ میر محمد صالح ترمذی حنفی نیز این حدیث را در «مناقب مرتضوی»، ص۴۱، نقل کرده است. مرحوم شهید ثالث در کتاب احقاق الحق، ج۳، ص۸۰ - ۸۳، این حدیث را ذکر کرده و اثبات نمود که مراد از لفظ «دعوت» در این حدیث، همان دعا و دعوتِ ابراهیم و طلبِ امامت برای ذریّهاش از خدای متعال میباشد.
- ↑ کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۳۸۸، المسأله السابعه، و أقدمهم ایماناً. قال العلامه الحلّی: لا یقال: إنّ إسلامه(ع) کان قبل البلوغ فلا اعتبار به؛ لأنّا نقول: المقدّمتان ممنوعتان: أمّا الأولی: فلأنّ سنّ علیّ(ع) کان ستّا و ستّین سنه أو خمسا و ستّین، و النبی(ص) بقی بعد الوحی ثلاثا و عشرین سنه و علیّ(ع) بقی بعد النبی نحوا من ثلاثین سنه فیکون سنّ علیّ(ع) وقت نزول الوحی فیما بین اثنتی عشره سنه و بین ثلاث عشره سنه، و البلوغ فی هذا الوقت ممکن، فیکون واقعاً لقوله(ص): زوّجتکِ أقدمهم سلما و أکثرهم علما». و أمّا الثانیه: فلأنّ الصبی قد یکون رشیدا کامل العقل قبل سنّ البلوغ فیکون مکلّفا و لهذا حکم أبوحنیفه بصحّه إسلام الصبی، و إذا کان کذلک دلّ علی کمال الصبی. أمّا أوّلاً: فلأنّ الطباع فی الصبیان مجبوله علی حبّ الأبوین و المیل إلیهما، فإعراض الصبی عنهما و التوجّه إلی الله تعالی یدّل علی قوّه کماله. و أمّا ثانیا: فلأنّ طبایع الصبیان منافیه للنظر فی الأمور العقلیّه و التکالیف الإلهیّه و ملائمه للّعب و اللهو، فإعراض الصبی عما یلائم طباعه إلی ما ینافره یدلّ علی عظم منزلته فی الکمال. فثبت بذلک أنّ علیّا(ع) کان أقدمهم إیمانا فیکون أفضل لقوله تعالی: ﴿وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * أُولَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ﴾.
- ↑ علیاحمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱ ص ۱۹۵.