شوق

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Heydari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۶ دسامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۸:۵۶ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مدخل‌های وابسته به این بحث:
در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل شوق (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.

شوق یا اشتياق به معنای آرزومندى، ميل، رغبت و جمع آن اشواق است. شوق الهی نیز آتشى است كه خداى تعالى، در دل اولياى خود برافروزد، تا آنچه در دل آنها از خواطر واردات و عوارض و حاجات است بسوزاند[۱]

مقدمه

  • شوق توجه به امر غایبی که با هیجان فوق تصور و با نوعی جان کندن "نزوع النفس" همراه و با حرکتی هر چه سریعتر، به سوی معشوق در حرکت و خود را به او برساند. او می‌‌داند که هر قدر بیشتر تلاش کند، به علت قصوری که در ذات اوست به انتهای راه نرسیده و دیدار جمال محبوب که مقصد اصلی اوست، بعید به نظر می‌‌آید، اما لذت دیدار محبوب، تلاش او را گسترده تر نموده، آرامش را از او سلب و از خود بی نیاز می‌‌گرداند، تمام نیاز او به تجلی گاه جمال محبوب معطوف است. او مانند غریقی که در پهنای دریای پرموج اسیر است، گرچه نجات برایش در حد امکان وقوع نیست، اما آرزوی نجات او را به تلاش و حرکت وادار می‌‌نماید، شاید در این رهگذر به قرب روحانی دست یافته و به ساحل نجات برسد.
  • در اینجاست که در وجود خود، جز نقش جمال محبوب چیزی را نمی‌بیند. حالت تفرد و تجرد و در پی این دو الهامات قلبی، به او مژده ی وصول می‌‌دهد و در این راستا، جلوه ی انس بر او پرتو افکنده، سپس عظمت محبوب، سراسر وجودش را در بر گرفته و شعاع این حقیقت، دیده اش را خیره نموده و حالت خشیت در برابر شعور به این عظمت، او را در بر می‌‌گیرد، از این پس حالت خوف ناشی از احتمال سقوط اعتبار، بر اثر ذره ای خودنگری و یا احتمال عدم توجه به مقام محبوب، او را سخت در محاصره کشیده، قلبش مضطرب و با حالت نگرانی همیشه در سوز و گداز خواهد بود.
  • امیر مؤمنان (ع) در فراز «وَ لَو لا الْاَجَلُ اَلَّذی کَتَبَ اللهُ عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ اَرْواحُهُمْ فی اَجْسادِهِمْ طَرْفَة عَیْنٍ، شَوْقاً اِلَی الثَّوابِ،‌ وَ خَوفاً مِنَ الْعِقابِ»[۲] سخن از شوق آغاز نموده و به خوف پایان داده است. به این معنا که متقین آنچنان خود را در آتش شوق به جمال حق، در افکنده‌اند و رشته ی تعلق به خود و خواطر واردات و حاجات را گسسته‌اند که اگر وقت مقرر و اجل موعود نبود، برای یک چشم به هم زدن، باقی نمی‌ماندند، این از سویی و از سوی دیگر، خوف از عقاب و عذاب حرمان به وصل محبوب که نشانگر فقدان قابلیت است، قالب تهی نموده، از این جهان رخت برمی بستند[۳]

تلازم شوق و خوف

  • علت اینکه امام علی(ع) عبارت «شوقاً الی الثواب و خوفاً من العقاب» را با هم ذکر کرده، این است که هر جا شوقِ صادق باشد خوف هم هست و برعکس، خداوند در سوره یوسف آیه ۸۷ می‌فرماید: ﴿إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ[۴]. انسان مؤمن هر قدر هم گناهکار و آلوده باشد، ناامید نیست و همیشه نشاط دارد چرا که ترس او با امیدش آمیخته است.
  • حرکت و شکفتگی انسان در گرو آمیزش خوف و رجالت و هر کدام بدون دیگری بی نتیجه است؛ خوف بدون رجا، ناامید کننده و رجا بدون خوف، غافل کننده است. عکس آن هم همینطور است. اگر یک جایی شوق باشد ولی خوف نباشد آدم را بیچاره و هلاک می‌کند زیرا او را به وادی غرور و فریب سوق می‌دهد و به همان عبادت مختصری که انجام می‌دهد مغرور می‌شود. لذا این دو معجونی است که باید به اندازه هم در انسان باشد و اگر این معادله به هم بخورد خطر اخلاقی دارد. درجبهه‌های دفاع مقدس رزمندگان عزیز ما هر دو حالت را داشتند هم به جهاد و شهادت شوق داشتند و هم از کمین دشمن و ضربه‌های ناگهانی اوخوف داشتند؛ این خوف اتخاذ تدابیر لازم و آمادگی تاکتیکی، اطلاعاتی را در برابر دشمن فراهم می‌کرد.
  • در کار دنیا، باید خوف و شوق همواره کنار یکدیگر باشند.اگر نه توازن روحی و قلبی انسان به هم می‌خورد. دل، بی امید و بی‌شوق مانند یک خانۀ خراب و بی نور است. همانگونه که اگر در دلی فقط شوق باشد و خوف نباشد، مانند خانه‌ای بدون آتش است با نور زیاد. پس شوق و خوف باید همراه همدیگرباشند.
  • در روایت آمده است که امام صادق (ع) فرمودند: اگر مقدار ترس و بیم در قلب مؤمن با مقدار امید و شوق آن وزن می‌شد، به قدر یک مثقال، یکی بر دیگری سنگین‌تر نبود.
  • بنابراین شوق به ثواب و خوف از عقاب در افراد باتقوا، یک ملکه نفسانی است. یعنی هیچ وقت از روی غفلت این موازنه به هم نمی‌خورد.
  • روی همین حساب انسان مؤمن در عین جدیّت در عمل، مغرور به عملش نیست و همچنین هرگز حالت یأس به خود نمی‌گیرد. وقتی شوق به ثواب و خوف از عقاب در روح انسان به صورت ملکه و عادت باشد، همواره در عمل او دوام و جدیّت مشهود است. برای نمونه در شادی ها، در مصیبت‌ها و نعمت‌ها این دو حالت همراه اوست[۵]

مبدأ شوق و خوف

شوق عامل حرکت

متعلق شوق

امور عادی و دنیوی

امور معنوی و الهی

شوق به خدا

شوق به لقای الهی

شوق به اولیای الهی

شوق به دیدار امام

گستره شوق و آثار آن

بی اشتیاقی

شوق در آینه فضیلت

  • شوق عبارت است از رغبت به چیزی که به آن نرسیده و به نحوی از انحا غایب باشد، پس شوق خالی از درد و جدایی و فراق نیست، و اگر جدایی بر طرف شود و وصال حاصل آید شوق از میان می‌رود. فرق شوق و حب، این است که در مفهوم شوق عدم وصول اعتبار می‌شود، و هر چند هر دو همراه و قرین یکدیگرند، منتهی چون وصول به مطلوب حاصل شود شوق از میان می‌رود، و حب بدون آن باقی می‌ماند[۷].

برترین مرتبه شوق

برترین و بالاترین مراتب شوق، شوق به خداوند سبحان است. احتمال لقا و وصول (رسیدن) به او و حب و انس و تقرب به او از این راه است. شوق تنها درباره چیزی قابل تحقق است که از جهتی ادراک آن ممکن است و از جهتی دیگر غیرممکن باشد.

  1. آنچه ادراک آن اصلاً غیرممکن است، اشتیاق به آن ممکن نیست چون آن چیزی که ندیده و اوصاف آن را نشنیده است اشتیاق آن قابل تصور نیست.
  2. آنچه بطور کامل ادراک می‌شود شوق به آن نیز موردی ندارد، زیرا کمال ادراک مشاهده و دیدن است و آن پیوسته از دیدار محبوب خود برخوردار است داشتن شوق قابل تصور نیست.
  3. شوق به چیزی مربوط می‌شود که از جهتی قابل ادراک باشد و از جهت دیگر قابل ادراک نیست و این دو صورت دارد.

الف: اینکه چیزی کمی نمایان است اما احتیاج دارد که بطور کامل آشکار و هویدا شود.

ب: اینکه جمال دوست و محبوب هویداست اما زیبایی‌های دیگر دارد که در پس حجاب است و در این صورت مشتاق دیدار آنها است. هر دو وجه در مورد خداوند سبحان قابل تصور است، بلکه برای اهل معرفت لازم و ضروری است.

وجه اول: امور الهی برای صاحبان معرفت روشن شده اگر چه در کمال وضوح است لیکن گویی این مطلب در پشت پرده نازکی قرار دارد و در نهایت روشنی و وضوح نیست بلکه آمیخته به تخیلات می‌باشد، و مانع ظهور یقینی آن می‌شود، بخصوص وقتی مشغله‌های دنیوی به آنها افزوده شود. زیرا کمال وضوح از طریق مشاهده تجلی کامل میسر است و این امر جز در آخرت تحقق نمی‌یابد، و همین امر ضرورتاً موجب بروز شوق است که منتهای مطلوب عارفان به خداوند سبحان است و آن شوق به استکمال وضوح در چیزی است که تنها اندکی واضح شده است.

وجه دوم آن است که امور الهی را نهایت نیست و برای هر بنده‌ای از بندگان خداوند سبحان برخی از آنها روشن می‌شود و امور بی‌نهایت دیگری همچنان پیچیده و مبهم باقی می‌ماند.

عارف وجود آنها را می‌داند و آگاه است که آنها در نزد خداوند سبحان روشن و معلومند، و نیز توجه دارد که معلوماتی را که نمی‌داند بیشتر از آن چیزهایی است که می‌داند، از این رو پیوسته نگران و مشتاق است که بقیه معلوماتی که نسبت به آنها شناختی به‌دست نیاورده و آنها را اصلاً نمی‌شناسد، چه به‌صورت واضح و چه مبهم به اصل معرفت دست یابد.

شوق نخست (وجه اول) در سرای آخرت منتهی به معنایی می‌شود که آن را رؤیت و لقا و مشاهده تجلیات الهی می‌نامند و تصور نمی‌رود که در دنیا این شوق آرام شود. (به سبب رهایی نفس از موانع طبیعت و حصول تجرد تام حاصل می‌شود). اما شوق دوم (وجه دوم) شاید نه در دنیا و نه در آخرت به کمال نهایت نرسد، زیرا نسبت به آنها شناختی به‌دست نیاورده و آنها را اصلاً نمی‌شناسند. چه به‌صورت واضح و چه مبهم به اصل معرفت دست یابد.

شوق نخست (وجه اول) در سرای آخرت منتهی به معنایی می‌شود که آن را رؤیت و لقا و مشاهده تجلیات الهی می‌نامند و تصور نمی‌رود که در دنیا این شوق آرام شود. (به سبب رهایی نفس از موانع طبیعت و حصول تجرد تام حاصل می‌شود)

اما شوق دوم (وجه دوم) شاید نه در دنیا و نه در آخرت به کمال نهایت نرسد، زیرا نهایت آن این است که در آخرت از جلال و صفات و احکام و افعال الهی آنچه را که برای خداوند سبحان معلوم است، برای بنده مکشوف شود و این امری محال است. و بنده عارف پیوسته می‌داند که از معارف الهیه اموری است که هنوز بر او روشن نشده است، از این رو شوق او هرگز فرو نمی‌نشیند، بخصوص کسی که می‌بیند بالاتر از درجه او درجات بسیاری است، و مشتاق وصول به آنهاست، و به همین سبب شوقی لذتبخش در خود می‌بیند که در آن هیچ درد و رنجی وجود ندارد، و چه بسا الطاف کشف و شهود بطور متوالی و تا بی‌نهایت ادامه یابد و همواره نعمت و لذت برای او بی‌انقطاع و پر دوام تا ابد در افزایش باشد و لذتی که از لطایف نعمت‌ها پیاپی به او می‌رسد وی را از احساس درد آنچه برایش حاصل نشده و به آن شوق دارد باز می‌دارد.

بنابراین ترقی و زیادی برای کسی است که اصل آن را تحصیل کرده باشد. بسا کسانی باشند که در یک درجه بایستند و دیگر ترقی و رفعت برای آنان نباشد. خداوند سبحان فرمود: ﴿نُورُهُمْ يَسْعَى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا[۸].

به این معناست که انسان اصل نور را در دنیا توشه خود کرده و درخواست دارد که نور او را کامل فرماید، و نیز احتمال دارد مراد اتمام نوری باشد که در آخرت بدان روشنی یافته و نیازمند کمال و تابش بیشتری است و مقصود کامل گردانیدن آن باشد. و باز می‌فرمایند: ﴿انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ قِيلَ ارْجِعُوا وَرَاءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا[۹]. گواه آن است که اصل نور را باید در دنیا توشه راه خود ساخت آنگاه در آخرت تابش آن افزایش می‌یابد، اما اینکه در آخرت نور تابان تازه‌ای به کسی داده شود چنین چیزی نخواهد بود[۱۰].

شوق در حدیث

امام صادق (ع) فرمودند: هر کس مشتاق به لقای الهی شد، میل به طعام و شراب و لذت اینها از او قطع می‌شود و میل خواب و استراحت برطرف می‌شود و به دوست و رفیق انس نمی‌گیرد، و به آبادی پناه نمی‌برد، لباس نرم و لطیف نمی‌پوشد، قرار و آرام نمی‌گیرد، شب و روز خداوند سبحان را عبادت می‌کند، و با زبان شوق با او راز و نیاز می‌کند، و درد دل خود را به او عرض می‌کند[۱۱].

همچنانکه حضرت موسی در وقتی که به میعاد پروردگار می‌رفت از شوق لقاء پروردگار چهل شبانه روز چیزی نخورد و نیاشامید و نخوابید و خواهش به هیچ یک از اینها نداشت (البته مراد بیش از قدرت ضرورت است وگرنه به قدر ضرورت لازمه حیات است). امام صادق (ع) در ادامه حدیث فوق می‌فرمایند: « فَإِذَا دَخَلْتَ مَيْدَانَ الشَّوْقِ فَكَبِّرْ عَلَى نَفْسِكَ وَ مُرَادِكَ مِنَ الدُّنْيَا وَ وَدِّعْ جَمِيعَ...»[۱۲]

منابع

پرسش‌های وابسته

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. علوى تراکمه‌ای، سيد مجتبى، شرح خطبه متقین در نهج البلاغه؛ [۱].
  2. و اگر نبود مدتى كه خداوند براى اهل تقوا نوشته است، جانها و ارواح آنان در اين كالبد خاكى، به اندازه ى يك چشم به هم زدن استقرار نداشت، به دليل شوق به ثواب و ترس از عقاب.
  3. علوى تراکمه‌ای، سيد مجتبى، شرح خطبه متقین در نهج البلاغه؛ [۲].
  4. «ای فرزندان من! بروید و از یوسف و برادرش خبر گیرید و از رحمت خداوند نومید نگردید که جز گروه کافران (کسی) از رحمت خداوند نومید نمی‌گردد» سوره یوسف، آیه ۸۷.
  5. بهجتی اردکانی، محمد حسین، نمی از دریای راز؛ [۳].
  6. بهجتی اردکانی، محمد حسین، نمی از دریای راز؛ [۴].
  7. معراج السعاده، ص۶۷۲.
  8. «فروغ آنان پیشاپیش و در سوی راستشان می‌شتابد، می‌گویند: پروردگارا! فروغ ما را برای ما کامل گردان» سوره تحریم، آیه ۸.
  9. «چشم به راه ما بمانید تا از فروغتان (بهره‌ای) بگیریم، (به آنان) گفته می‌شود: به پس پشت خود باز گردید و فروغی بجویید» سوره حدید، آیه ۱۳.
  10. برای مطالعه و اطلاعات بیشتر به کتب زیر مراجعه کنید: جامع السعادات، ج۳، ص۱۶۱؛ راه روشن، ج۸، ص۷۵؛ معراج السعاده، ص۶۷۴.
  11. مصباح الشریعه، باب۹۸.
  12. دهقانی، رضا، آینه فضیلت ج ۱ ص ۱۴۸.