قوم یهود

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۰ دسامبر ۲۰۲۱، ساعت ۰۸:۵۹ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

اين مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

یهود ساکن مدینه

یهودیان مدینه در چهار نقطه پراکنده بودند: بنی‌قینقاع در داخل شهر اقامت داشتند، بنی‌نضیر و بنی‌قریظه در حومه مدینه مقیم بودند و یهودیان خیبر در دویست کیلومتری از مدینه زندگی می‌کردند.

رسول خدا با یهودیان مدینه پیمان زیست مسالمت آمیز را امضاء کرد. حضرت با سه گروه معروف یهود پیمان بست و این پیمان از مهم‌ترین نمونه‌های برخورد مسالمت آمیز پیامبر(ص) با یهود است، متن این قرارداد را رسول خدا با سه طایفه بنی‌نضیر، بنی‌قریظه و بنی‌قینقاع امضا کرد. مرحوم طبرسی نقل کرده است: یهود بنی‌قریظه، بنی‌نضیر و بنی‌قینقاع نزد پیامبر(ص) آمدند و گفتند: ای محمد ما را به چه می‌خوانی؟ فرمود: به گواهی دادن به توحید و شهادت به این که خدایی جز الله نیست و رسالت خودم که من فرستاده او هستم. من کسی هستم که نامم را در تورات می‌یابید و علما و دانشمندانتان به شما گفته‌اند که از مکه ظهور می‌کنم و به این سنگلاخ (مدینه) کوچ می‌کنم....

یهودیان گفتند: آن چه را گفتی شنیدیم. اکنون آمده‌ایم که با این شرایط با تو صلح کنیم، که نه با شما باشیم و نه علیه شما، به سود یا زبان تو نباشیم و کسی را که علیه توست یاری نکنیم و متعرض یارانت نشویم. تو هم متعرض ما و دوستان‌مان نشوی تا ببینیم کار تو و قومت به کجا می‌انجامد. پیامبر(ص) خواسته آنان را پذیرفت و میان آنان قراردادی نوشته شد که مضمونش این بود: یهودیان علیه پیامبر(ص) یا یکی از یارانش با زبان، دست، اسلحه، مرکب، نه پنهانی و نه آشکارا، نه شب و نه روز، نباید اقدامی انجام دهند و خداوند بر این پیمان گواه و کفیل است. پس اگر یهود این تعهدات را نادیده بگیرد، رسول خدا می‌تواند خون ایشان را بریزد، زن و فرزندان‌شان را اسیر کند و اموالشان را غنیمت بگیرد. آنگاه برای هر قبیله‌ای از یهودیان نسخه‌ای جداگانه تنظیم شد. مسئول پیمان بنی‌نضیر، حیی بن اخطب، مسئول پیمان بنی‌قریظه، کعب بن اسد و مسئول پیمان بنی‌قینقاع، مخیریق، بود که هر سه نفر پیمان نامه را امضا کردند.[۱].

بنی‌قینقاع

آنها پیمان‌شان را با پیامبر شکستند، آنها بعد از جنگ بدر مسلمانان را آشکارا اهانت می‌کردند و حسادت خود را بروز می‌دادند، آنها عبدالله بن ابی را پشتوانه قوی خود به شمار می‌آوردند. اولین مورد درگیری با یهود بنی‌قینقاع که قبیله مرفهی بودند و به امر زرگری در جزیره‌العرب اشتغال داشتند، این بود که روزی یک زن مسلمان برای خرید نزد زرگری یهودی رفت و در کنار بساط او نشست، زرگر گوشه لباس او را به پشت او گره زد و وقتی زن از جای برخاست قسمتی از اندامش آشکار شد و مرد یهودی به او خندید. زن مسلمان دادخواهی کرد و یکی از مردان مسلمان در دفاع از او با زرگر یهودی درگیر شد و او را کشت. یهودیان نیز بر سر او ریختند و آن مرد مسلمان را به قتل رساندند و به این ترتیب آتش نزاع شعله‌ور شد، بعد از این واقعه اعلام جنگ کردند.

در همین رابطه آیه نازل شد: ﴿وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيَانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلَى سَوَاءٍ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْخَائِنِينَ[۲]. پیامبر(ص) برای نصیحت یهود قدم به میدان نهاد. پیامبر اصحاب خود را در بازار جمع کرد و به یهودیان بنی‌قینقاع فرمود: از خداوند بترسید که مانند قریش گرفتار عذاب پروردگار نشوید اکنون اسلام را اختیار کنید؛ زیرا شما اوصاف مرا در کتاب خود می‌بینید.

یهودیان گفتند: یا محمد! این پیروزی‌ها شما را گول نزند و از موفقیتی که در برابر خویشاوندانت پیدا کردی فریب نخوری، به خداوند سوگند اگر ما با تو جنگ کنیم آن وقت می‌فهمی که ما بر خلاف آنها هستیم، در این هنگام نزدیک بود که مشاجره و نزاع بین مسلمین و یهودیان در گیرد و آیه شریفه در این مورد نازل شد: ﴿قَدْ كَانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتَا فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَأُخْرَى كَافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ وَاللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشَاءُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصَارِ[۳].

پیامبر هم با گروهی از مسلمانان به طرف قلعه‌های آنان رهسپار شد پیامبر آنها را غافل‌گیر ساخت و آنان را به محاصره در آورد و چیزی نمانده بود که آنان را در ازای خیانت و نقض عهد و پیمان‌شان قتل عام کند و مدت ۱۵ روز آنها را در محاصره قرار داد و آنها در اثر رعب و وحشتی که از سپاه اسلام داشتند راضی به صلح شدند و قرار شد از مدینه بروند و پیامبر فرمان تبعید آنها را در سال دوم هجرت به شام صادر نمود و آنها اموال خود را به غنیمت در اختیار مسلمانان قرار دادند، این محاصره در نهایت به نفع مسلمین پایان یافت، زنان و فرزندان خود را به همراه برده و ثروت و سلاح‌های خود را در اختیار پیامبر قرار دهند و در اذرعات که در شام واقع شده فرود آمدند و این آیه شریفه درباره عبدالله بن ابی و جماعتی از خزرج فرود آمد: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ * فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشَى أَنْ تُصِيبَنَا دَائِرَةٌ فَعَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلَى مَا أَسَرُّوا فِي أَنْفُسِهِمْ نَادِمِينَ[۴][۵].[۶].

بنی‌نضیر

رسول خدا(ص) به سوی بنی النضیر رفت، آنان گروهی از یهود بودند که در نزدیکی مدینه سکونت داشتند و گاه و بی‌گاه در فرصت‌هایی که به دست‌شان می‌رسید مسلمانان را آزار می‌کردند. پیامبر با اصحاب نزد، کعب بن اشرف، رئیس بنی‌النضیر رفتند تا از وی قرضی بگیرند، کعب ابتداء از پیغمبر احترام نمود و از وی تجلیل کرد، پس از اینکه حضرت با اصحاب خود نشستند، کعب به بهانه فراهم کردن طعام و غذا از مجلس بیرون شد؛ ولی باطناً در نظر گرفت آن حضرت را به قتل برساند. در این وقت جبرئیل(ع) فرود آمد و پیغمبر را از نیت کعب بن اشرف مطلع ساخت. حضرت رسول از خانه کعب بن اشرف بیرون شد و طوری وانمود کرد که برای قضای حاجتی می‌رود. پیغمبر چون می‌دانست اطرافیان کعب اصحاب او را نخواهند کشت لذا به تنهایی راه مدینه را در پیش گرفت. هنگامی که پیغمبر به مدینه مراجعت می‌کردند یکی از اصحاب کعب که برای کمک و یاری او می‌آمد در راه پیامبر را دید، او جریان حضرت را به کسب اطلاع داد و اصحاب پیغمبر نیز از قضیه مراجعت آن حضرت مطلع شدند و آنان هم برگشتند.

عبدالله بن صوریا که دانشمندترین یهودیان بود گفت: به خداوند سوگند پروردگار محمد او را از نیت سوء و مکر و فریب شما خبر داده و اینک فرستاده وی خواهد آمد و شما را به ترک این دیار امر خواهد کرد، اکنون به حرف من گوش فرا دهید و به وی ایمان بیاورید، تا مال و جان شما در امان باشد و اگر از گفتار او درگذرید شما را از این محل بیرون خواهد کرد.

یهودیان گفتند: خروج ما از این محل و ترک مال و دیار بر ما گواراتر است تا اینکه به محمد ایمان بیاوریم! عبدالله گفت: ولی اگر ایمان بیاورید برای شما بهتر است و اگر برای رسوایی شما نبود من ایمان می‌آوردم! پس از اینکه پیامبر به مدینه مراجعت کردند، محمد بن مسلمه را نزد یهودیان فرستادند و بر آنها سفارش اکید کردند که هر چه زودتر از اموال خود برداشته و از خانه‌های خود بیرون شوند و حضرت امر فرمودند که تا سه روز باید یهودیان منازل خود را تخلیه کنند[۷].

در نقل دیگری از علامه حلی آمده که پیامبر در سال چهارم هجرت با جمعی از خواص جهت دیه دو عامری که عمرو بن امیه ایشان را کشته بود، به منازل یهود بنی‌نضیر رفت و در وقتی که پشت به دیوار خانه ایشان تکیه داده بود، شخصی از این موقعیت استفاده کرد و خواست از بالای دیوار سنگی بر سر حضرت بیاندازد و ایشان را از بین ببرد! ولی خداوند متعال او را از این توطئه یهود، آگاه کرد و حضرت، بی‌آنکه عکس‌العملی نشان دهد یا همراهان خود را خبر کند، راهی مدینه شد. یهود از ماجرا اطلاع یافتند و قضیه را از آن شخص یهودی پرسیدند، او هم تصدیق کرد. مدتی گذشت و همان شخص به وسیله یکی از نزدیکان خود کشته شد[۸].

پیامبر که به قدرت حق از دست آنها نجات یافت به ایشان پیغام داد: اکنون که پیمان صلح را شکستید و قصد سوء نمودید، ده روز مهلت دارید که از مدینه خارج شوید. یهود با کمال بی‌شرمی پیغام دادند: ما از مدینه نمی‌رویم، هر چه می‌خواهی بکن.

در قلعه‌های خود با امید از بهره‌گیری دو هزار نفر جنگجو در برابر مسلمانان سنگر گرفتند. این بار هم پیامبر با سپاهی به سوی قلاع آنها حرکت کرد و آنها را در محاصره قرار داد و ابن ابی منافق به یهود که هم پیمان آنها بود، پیغام فرستاد که از دیار خود نروید و در قلاع خود متحصن باشید که من با دو هزار نفر یاور شمایم. یهودیان به سخن آن منافق مغرور شدند و یاغی گشتند. خبر به آن حضرت رسید. حضرت لشکرکشی کرد و پای قلعه‌های آنها رسید، دستور داد خیمه‌اش را در آخرین نقطه از زمین گودی که به نام زمین بنی حطمه بود، برپا کردند. همین که شب شد مردی از بنی‌النضیر تیری به سوی خیمه آن حضرت انداخت و آن تیر به خیمه اصابت کرد، پس پیغمبر(ص) دستور داد خیمه‌اش را از آنجا بکنند و به دامنه کوه بزنند و مهاجرین و انصار دور خیمه آن حضرت پرده زدند.

چون تاریکی شب همه جا را فرا گرفت، امیرالمؤمنین(ع) را نیافتند، مردم عرض کردند: ای رسول خدا علی را نمی‌بینیم؟ فرمود: گمان دارم دنبال اصلاح کار شما رفته باشد. طولی نکشید که علی(ع) با سر بریده همان مرد یهودی که تیر به سوی خیمه پیغمبر(ص) پرتاب کرده بود و نامش غرور بود، بازگشت و آن سر را پیش آن حضرت انداخت. پیغمبر(ص) فرمود: ای علی چه کردی؟ عرض کرد: من دیدم این خبیث مرد بی‌باک و دلاوری است، پس در کمینش نشستم و با خود گفتم: این مرد بی‌باک مبادا در تاریکی آخر شب از قلعه بیرون آید و دستبردی به ما بزند.

دیدم شمشیری برهنه در دست دارد و با سه تن از یهود پیش می‌آید، به او حمله کرده و او را کشتم و دیگران که همراهش بودند گریختند و هنوز چندان دور نشده‌اند، چند نفر با من بفرست که امید است به آنها دست یابیم! رسول خدا(ص) ده نفر همراه او روانه کرد که از آن جمله ابودجانه و سهل بن حنیف بود، پس به دنبال آنها روان شدند و پیش از آنکه به قلعه پناه برند به آنها رسیده و آنان را کشتند و سرهای‌شان را نزد رسول خدا(ص) آوردند. حضرت دستور فرمود آن سرها را در چاه‌های بنی‌حطمه افکندند و همین داستان سبب فتح قلعه‌های بنی النضیر شد. در همان شب کعب بن اشرف کشته، عرصه بر آنها تنگ شد، ایشان به واسطه ترس و وحشتی که خدای تعالی در دل ایشان افکنده بود جلاء و رفتن را قبول کردند.

چون خروج از دیار را قبول نمودند، پیامبر(ص) فرمود: به شرط آنکه اسلحه خود را بگذارید و آن قدر اموال که بر چهارپایان شما می‌توان گرفت با خود ببرید. آنها بر این وجه رضایت دادند. نقل شده که وقتی یهود دل بر جلاء وطن نهادند چون دانستند که منازل ایشان به دست مؤمنان خواهد افتاد لذا خانه‌های خود را به دست خود خراب می‌کردند، لکن سرانجام آنان نیز مجبور شدند دارایی‌های خود را بر شتران بار کرده و بدون بردن سلاح‌های خود در سال ۴ (ه.ق) به شام تبعید شدند و رسول خدا(ص) قسمتی از اموال ایشان را به غنیمت گرفت و سپس میان مهاجرین پیشین تقسیم کرد[۹]. خداوند در باب بنی نضیر آیه نازل کرد: ﴿هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِنْ دِيَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ مَا ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا وَظَنُّوا أَنَّهُمْ مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْدِيهِمْ وَأَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ[۱۰].[۱۱].

بنی‌قریظه

آنها پیمان‌شان را با پیامبر شکستند و با کفار قریش در احزاب ائتلاف کردند و توسط پیامبر در سال ۵ (ه.ق) مردان‌شان کشته و زنان و فرزندان‌شان اسیر شدند[۱۲].[۱۳].

بعد از جنگ احزاب و پیروزی سپاه اسلام و متفرق شدن سپاه قریش و خقت یهود به ویژه بنی‌قریظه که پیمان‌شکنی کرده بودند، مؤمنان با خیال آسوده به خانه‌های خویش بازگشتند تا این پیروزی خدادادی را جشن بگیرند؛ اما چند ساعت بعد، یعنی پس از نماز ظهر به امامت رسول خدا، بلال حبشی به دستور پیامبر(ص) بر بام مسجد رفت و فریاد برآورد: هر که مطیع رسول خدا است، نماز عصر را در بنی‌قریظه اقامه کند. مؤمنان با شنیدن این پیام، هر کاری را که داشتند کنار گذاشتند و خود را به مسجدالنبی رساندند تا آن جماعت مکار و خیانت پیشه را به مجازات برسانند.

پس از اجتماع مسلمانان در مقابل مسجد، پیامبر اکرم پرچم فرماندهی سپاه را به علی(ع) سپرد و دستور حرکت به سوی بنی‌قریظه را صادر کرد. این سپاه که متشکل از سه هزار پیاده و سی سواره بود عصر آن روز، محاصره دژهای بنی‌قریظه را کامل کردند. بنی‌قریظه کاملاً غافلگیر شده بودند چون فکر می‌کردند مسلمانان روزها بلکه ماه‌ها استراحت لازم دارند. چند روز گذشت بی‌آنکه حمله‌ای صورت گیرد و همین موضوع باعث شد که بنی‌قریظه اندکی امیدوار شوند که مسلمانان قصد جنگ ندارند، بلکه بیشتر مایل به گفتگو هستند. بنی‌قریظه صلاح را در این دیدند که خود، باب گفتگو با مسلمانان را باز کنند؛ لذا به رسول خدا پیشنهاد کردند که اجازه خارج شدن از مدینه را به آنها بدهد، مشروط به اینکه علاوه بر زنان و کودکان، هر چه شترهای‌شان بتوانند حمل کنند را نیز با خود ببرند.

اما پیامبر(ص) پاسخ داد که جز به تسلیم بی‌قید و شرط آنها رضایت نمی‌دهد، آنها دوباره پیشنهاد کردند که فقط اجازه خروج یهودیان را بدهد بی‌آنکه چیزی با خود ببرند، اما پاسخ پیامبر(ص) همان بود: نه! فقط تسلیم بی‌قید و شرط. بنی‌قریظه که همه درها را به روی خود بسته می‌دیدند یقین کردند که پیامبر(ص) از آنها دست بر نمی‌دارد، کعب بن اسد رهبرشان به آنها گفت: با این بحران سه پیشنهاد دارم هر کدام را خواستید بپذیرید:

  1. با این مردم بیعت کنیم و پیامبرشان را تصدیق نماییم، به خدا برای همه ثابت شده که او همان پیغمبری است که انتظار ظهور وی را داشتید. آنها گفتند ما از تورات دست بر نمی‌داریم و دین خود را تغییر نمی‌دهیم.
  2. بیایید زنان و کودکان خویش را به قتل برسانیم و با شمشیرهای کشیده به سپاه محمد حمله بریم، بی‌آنکه نگران خانواده‌های خود باشیم، اگر کشته شدیم نگران اهل و عیال خود نیستیم و اگر پیروز شدیم، دوباره صاحب زن و فرزند می‌شویم. یهودیان گفتند اگر اینها را بکشیم دیگر زندگی برای ما چه ارزشی دارد؟
  3. کعب گفت: امشب شب شنبه است و محمد از حمله ما آسوده خاطر است. بیایید همین امشب به آنان حمله بریم، یهودیان گفتند: می‌خواهی ما را مسخ کنی؟ اختلاف و چند دستگی میان بنی‌قریظه بالا گرفت و نزاع شدیدی میان احبار یهود در گرفت و آنها پس از بحث و جدل بسیار به این نتیجه رسیدند که از پیغمبر بخواهند ابولبابه را که دوست بنی‌قریظه بود نزد آنان بفرستد تا با وی مشورت کنند.

پیامبر(ص) با این خواسته آنها موافقت کرد و ابولبابه را نزد آنان فرستاد، پریشانی آنها باعث شد او تحت تأثیر قرار گیرد. یهودیان حیرت‌زده به او گفتند: ای ابولبابه! محمد فقط تسلیم بی‌قید و شرط را از ما می‌پذیرد، تو برای ما چه پیشنهادی داری؟ ابولبابه بی‌آنکه بفهمد چه می‌گوید و چه می‌کند، به آنان گفت: بپذیرید و در همان حال با انگشت به گلوی خود اشاره کرد و خواست به ایشان بفهماند که این تسلیم به معنای مرگ حتمی برای شماست. او متوجه اشتباه خود شد به سرعت از نزد بنی‌قریظه خارج شد و به مسجدالنبی رفت و خود را به ستون مسجد بست و قسم خورد که لب به غذا و آب نزند تا بمیرد یا اینکه خدا از گناهش درگذرد و توبه‌اش را بپذیرد، مسلمانان که منتظر بازگشت ابولبابه بودند متوجه خطای او شدند...

بیست شب از محاصره بنی‌قریظه گذشت و آنها راهی جز تن دادن به خواسته پیامبر، در پیش خود ندیدند؛ لذا به پیامبر(ص) پیغام دادند که ما بی‌قید و شرط تسلیم می‌شویم بدین ترتیب، بنی‌قریظه گروه گروه از دژهای خود بیرون آمدند و تسلیم شدند. مسلمانان نیز مردان را با طناب بستند و در یک‌جا جمع کردند و زنان و کودکان را طبق دستور پیامبر(ص) به جای دیگری منتقل کردند.

چون اوضاع آرام شد جماعتی از قبیله اوس به حضور پیامبر(ص) آمدند و از حضرت خواستند که با بنی‌قریظه همانند بنی‌قینقاع (هم پیمان قبیله خزرج) رفتار کند و شفاعت آنها را در مورد بنی‌قریظه بپذیرد، پیامبر(ص) به ایشان فرمود: ای جماعت اوس آیا راضی هستید که یکی از خود شما را حکم قرار دهم تا میان من و هم‌پیمان شما بنی‌قریظه قضاوت کند؟ گفتند: آری! حضرت فرمود: پس یکی از میان خود را به عنوان حکم برگزینید. آنان در این مورد با مردان بنی‌قریظه که در بند بودند به مشورت پرداختند و کسی بهتر از رئیس قبیله اوس، یعنی سعد بن معاذ را برای حکمیت نیافتند.

سعد هنوز در خیمه زخمی‌ها بود، پیامبر(ص) سعد را احضار کرد، در بین راه که او را می‌آوردند اوسیان مصرانه از او خواستند که رعایت حال هم‌پیمان آنها را بکند و سعد پافشاری جمعیت را می‌شنید و پاسخی نمی‌داد وقتی سعد معاذ حضور پیامبر(ص) آورده شد پیامبر(ص) او را در کنار خود جای داد و جویای حال وی شد و فرمود: سعد، حکم خود را در حق آنان صادر کن. سعد خطاب به مسلمانان گفت: آیا آنچه من حکم کنم مورد قبول شما خواهد بود و با خدا میثاق می‌بندید که بدان عمل کنید؟ مسلمانان گفتند: آری! سعد ضمن احترام به پیامبر(ص) گفت: من حکم می‌کنم که مردها کشته، اموال تقسیم و زنان و کودکان به اسارت گرفته شوند، بنی‌قریظه با این حکم به وحشت افتادند.

پیامبر(ص) دستور فرمود: حکم اجرا شود... حیی بن اخطب را همراه کعب بن اسد آوردند و به قتل رساندند، بدین ترتیب حکم اعدام در مورد مردان بنی‌قریظه اجرا شد و هنوز شب فرا نرسیده بود که همه آنها که بیش از ۶۰۰ نفر بودند به سزای خود رسیدند. سپس رسول خدا اموال و زنان و کودکان بنی‌قریظه را میان مسلمانان تقسیم کرد و دستور داد گروهی از اسراء را به بلاد نجد و شام ببرند و به فروش برسانند و به جای آنها اسب و سلاح خریداری کنند[۱۴].[۱۵].

مظلومیت پیامبر خاتم در برخورد با یهود

مظلومیت پیامبر(ص) در برابر خودخواهی یهودیان مدینه

یهودیان مدینه در چهار نقطه پراکنده بودند، یهودیان با اینکه دین آسمانی داشتند ولی به کتاب تورات توجهی نکردند و از این ناراحت بودند که چرا خداوند پیامبر موعود را از میان اعراب انتخاب کرده است و نه یهودیان! آنها بر اساس خود محوری بر این باور بودند که این منزلت فقط به یهودیان تعلق دارد و هیچ امت دیگری نباید در این منزلت با آنان شریک شوند. آنها اعتقاد داشتند که یهودیان فرزندان محبوب خدایند و فقط آنها «ملت برگزیده» خدا هستند و بعثت انبیاء فقط باید از میان یهودیان باشد و لذا وقتی دیدند که پیامبر(ص) به مدینه آمده و می‌خواهد در کنار آنها پایه‌های حکومت اسلامی را بنا نهد، طبیعی بود که عقل از سرشان بپرد و تمام وجودشان آکنده از کینه و دشمنی شود؛ لذا آنان نبوت وی را زیر سوال بردند و با شایعه پراکنی و نشر اباطیل به مقابله برخاستند.

آنها در هر مجلس و محفلی می‌گفتند: نه! محمد آن پیغمبری نیست که انتظارش را داریم و دینی که او آورده است دین موعود نیست. آنان برای اینکه کلام خود را مستدل کرده باشند به تحریف کتاب آسمانی خودشان پرداختند و هر جایی از کتاب را که به ظهور محمد یا نام و نشان او اشاره‌ای داشت پاک کردند. آنها به بهتان زدن اکتفا نکردند، بلکه کینه و دشمنی حضرت را بدل گرفتند و با مشاهده استقرار و استحکام روز افزون دین او، دشمنی خود را آشکار کردند[۱۶].

یهودیان که نبوت پیامبر(ص) را با ملاک‌های دنیاطلبی و ریاست‌پرستی خودشان ارزیابی می‌کردند، تصمیم گرفتند به حضور پیامبر اکرم مشرف شوند و با ایشان محاجه کنند شاید در استدلال بتوانند بر حضرت فائق آیند. در احتجاج طبرسی آمده از ابن عباس نقل شده که گفت: چهل نفر از یهودیان مدینه گفتند: برویم پیش این جادوگر دروغگو و او را سرزنش نماییم و تکذیبش کنیم، او مدعی است من پیامبر خدای جهانم! چگونه می‌تواند پیامبر باشد با اینکه آدم بهتر از اوست، نوح از او بهتر است، یکایک انبیاء را نام بردند.

پیامبر اکرم(ص) به عبدالله بن سلام فرمود: بین من و تو تورات حاکم باشد، یهودیان راضی شدند. آنها گفتند: آدم از تو بهتر است؛ زیرا خداوند او را به دست خویش آفریده و از روح خود در او دمیده. پیامبر اکرم(ص) فرمود: آدم پدر من است؛ ولی آنچه به من داده شده بهتر است از آنچه به آدم داده‌اند، پرسیدند: چه چیز؟ فرمود: منادی در هر روز پنج مرتبه فریاد می‌زند «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ‌(ص)» ولی نمی‌گوید: آدم رسول خدا است. لواء حمد در روز قیامت در اختیار من است نه در دست آدم! گفتند: صحیح است این در تورات نوشته شده است. فرمود: این یکی.

یهودیان گفتند: موسی بهتر از تو است! فرمود: به چه دلیل؟ گفتند: زیرا خداوند عزیز با چهار هزار کلمه با او سخن گفت ولی با تو یک کلمه هم صحبت نکرده. فرمود: به من بهتر از او داده‌اند، پرسیدند چه چیز؟ فرمود: ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ[۱۷] من بر بال جبرئیل نشستم تا به آسمان هفتم رسیدم و از سدرة‌المنتهی گذشتم که آنجا جنة الماوی است تا بالاخره به ساق عرش چسبیدم، از ساق عرش صدایی برآمد «إِنِّي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا»﴿السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ[۱۸] الرَّءُوفُ الرَّحِيمُ}}، با دل او را دیدم نه با چشم، این بهتر است از آنچه به موسی داده‌اند! یهودیان اعتراف نموده گفتند: اینها در تورات مکتوب است، پیامبر فرمود: این دومی.

گفتند: نوح بهتر از تو است! فرمود: به چه دلیل؟ گفتند: چون او سوار کشتی شد و بر کوه جودی گذشت، فرمود: به من از نوح بهتر داده‌اند، گفتند چه چیز؟ فرمود: خداوند به من نهری در آسمان عنایت کرده که مجرای آن زیر عرش است، بر آن یک میلیون قصر است، یک خشت از طلا و یک خشت از نقره، خار و خاشاک آن زعفران است و سنگ‌ریزه آن دُر و یاقوت است و زمینش از مشک سفید است. این برای من و امتم بهتر است و اشاره به همین است آیه شریفه: ﴿إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ[۱۹] گفتند: صحیح است این مطلب در تورات نوشته شده و این نهر بهتر از آن است. پیامبر اکرم(ص) فرمود: این سومی.

گفتند: ابراهیم بهتر از تو است! فرمود: به چه دلیل؟ گفتند: زیرا خداوند او را خلیل خود قرار داده، فرمود: اگر ابراهیم خلیل خداست من حبیب خدایم. پرسیدند چرا تو را محمد نامیده‌اند؟ فرمود: مرا خداوند محمد نامیده و اسم مرا از اسم خود جدا نموده، او محمود است و من محمد و امت من حآمدند، یهودان گفتند: صحیح است این بهتر از آن است، فرمود: این چهارمی.

گفتند: عیسی بهتر از تو است، فرمود: برای چه؟ گفتند: زیرا عیسی بن مریم روزی در گردنه‌های بیت‌المقدس بود، شیاطین آمدند تا او را بردارند! خداوند جبرئیل را مأمور کرد تا بال خود بر چهره شیاطین بزند و آنها را در آتش اندازد. با بال خود زد و آنها را در آتش افکند. پیامبر اکرم(ص) فرمود: به من بهتر از او عنایت کرده‌اند، گفتند: چه چیز؟ فرمود: روز جنگ بدر از پیکار با مشرکین برگشتم، بسیار گرسنه بودم وارد مدینه که شدم زنی یهودی به استقبال من آمد و بالای سر خود تغاری (ظرف سفالی بزرگ) داشت و در آن بزغاله‌ای را بریان کرده بود و مقداری نیز شکر به همراه خود آورده بود، گفت: خدا را سپاس که به سلامت برگشتی و بر دشمن پیروز شدی، من نذر کرده بودم اگر از این جنگ به سلامت و با غنیمت برگشتی این بزغاله را بکشم و آن را بریان کنم و برایت بیاورم.

من از مرکبم به نام شهباء پایین آمدم. همین که دست بردم که از آن گوشت بریان بخورم، خداوند او را به سخن درآورد و روی چهار پا ایستاد و گفت: یا محمد مرا نخوری که مسموم هستم! یهود گفتند: راست می‌گویی این بهتر از آن است، پیامبر اکرم(ص) فرمود: این پنجم.

گفتند: یکی دیگر مانده بعد حرکت می‌کنیم، فرمود: بگویید! گفتند: سلیمان بهتر از تو است، پرسید: به چه دلیل؟ گفتند: چون خداوند شیاطین انس و جن و باد و حیوانات را مسخر او گردانیده بود. پیامبر اکرم(ص) فرمود: خداوند براق را مسخر من گردانید که بهتر از تمام دنیا است و یکی از چهارپایان بهشت است. صورتش مانند صورت انسان و پاهایش مانند چهارپایان و دم او شبیه دم گاو است، از الاغ بزرگ‌تر و از استر کوچک‌تر است. زینی از یاقوت قرمز دارد و رکاب آن از دُر سفید و هفتاد هزار افسار از طلا دارد. دارای دو بال مکلل به در و گوهر و یاقوت و زبرجد است. در پیشانی او نوشته است: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ‌(ص)» گفتند: صحیح است این مطلب در تورات نوشته شده و از آن بهتر است ما گواهی به یکتایی خدا و رسالت شما می‌دهیم.

پیامبر اکرم(ص) فرمود: نوح در میان قوم خود نهصد و پنجاه سال درنگ کرد و آنها را دعوت به دین خدا نمود ولی خداوند تعداد مؤمنین به او را اندک شمرده، فرمود: ﴿وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِيلٌ[۲۰] ولی در سن کم و عمر کوتاهم آن قدر پیرو من شدند که در طول عمر نوح پیرو او نشدند و در بهشت صد و بیست صف هستند که هشتاد صف آن از امت من می‌باشند، خداوند عزیز کتاب مرا حاکم و ناسخ بر کتب آنها قرار داده، من حلال نموده‌ام چیزهایی را که حرام کرده‌اند و حرام نموده‌ام بعضی از چیزهایی را که حلال دانسته‌اند.

یکی از آنها این است که موسی(ع) ماهی گرفتن را در روز شنبه حرام کرده است و خداوند به متجاوزین از این دستور می‌فرماید: ﴿كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ[۲۱] و آن چنان شدند! اما من صید ماهی را حلال نمودم. خداوند می‌فرماید: ﴿أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَطَعَامُهُ مَتَاعًا لَكُمْ[۲۲] من چربی‌ها را حلال نموده‌ام با اینکه شما آن را نمی‌خورید. بعد خداوند در کتاب خود بر من درود و صلوات می‌فرستد و می‌فرماید: ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا[۲۳] خداوند مرا به رافت و رحمت می‌ستاید و در قرآن می‌فرماید: ﴿لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ[۲۴] و خداوند در قرآن نازل نموده که با من به نجوی نپردازند مگر اینکه صدقه‌ای بدهند و هیچ پیامبری این امتیاز را ندارد. خداوند در قرآن می‌فرماید: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نَاجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَةً[۲۵] بعد خداوند از آنها این حکم را برداشت[۲۶].

یهود بعد از آن همه ایراد و اشکال تراشی بر پیامبر(ص) سرانجام به ناسزاگویی و اهانت روی آوردند، راعنا در لغت یهود به معنی احمق است و در لغت عرب به معنی انظر الینا، «بما توجه کن» یهود به پیامبر(ص) می‌گفتند: راعنا یعنی ما را احمق کن. مردم نمی‌فهمیدند مقصود یهود چیست اما سعد بن معاذ زبان یهود را می‌دانست و لذا منع‌شان کرد و گفت: اگر یک بار دیگر این لفظ را به پیامبر(ص) بگویید همه شما را به قتل خواهم رساند. بعد آیه نازل شد که مسلمانان هم این لفظ را نگویند. ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَقُولُوا رَاعِنَا وَقُولُوا انْظُرْنَا[۲۷].[۲۸].

مظلومیت پیامبر(ص) در برابر نفاق یهود

یهود دریافتند که بهترین سلاح برای جنگ، دسیسه و نفاق است؛ لذا یهودیان عده‌ای از احبار خود را به میان مسلمانان فرستادند تا به عنوان عوامل نفوذی اما با ظاهر مسلمانانی، با تقوا و پرهیزکار به جاسوسی و خبرچینی بپردازند و در موقع مناسب با طرح سوال‌های عجیب و غریب به شبهه اندازی و تفرقه افکنی اقدام کنند. مسلمانان خیلی زود متوجه این ترفند شدند و نقشه آنان را نقش بر آب کردند. روزی مسلمانان، این یهودیان به ظاهر مسلمان شده را در مسجد یافتند که آرام و در گوشی با هم حرف می‌زدند، پیامبر(ص) دستور داد آنان را به زور و با خشونت از مسجد بیرون کنند.

اما این رفتار موجب نشد که آنان از دسیسه‌چینی و فریب‌کاری دست بردارند، بلکه بر آن شدند تا با ایجاد اختلاف مسلمانان را به جان هم اندازند. روزی یکی از یهودیان به نام شاس بن قیس بر جماعتی از مسلمانان اوس و خزرج گذشت و آن دشمنان دیروز را دید که با هم چنان صمیمی شده‌اند که برادروار در کنار هم نشسته‌اند. این یهودی ناپاک با خود گفت: اوس و خزرج، در این شهر با هم جمع و متحد شده‌اند، اگر آنها با همچنین متحد بمانند، دیگر جای ما در مدینه نخواهد بود.

بارها فتنه‌گری یهود جنگ‌های خونینی بین این دو قبیله برپا می‌کرد. هر یک از دو قبیله اوس و خزرج با یکی از قبایل یهود پیمان دوستی داشتند و در حال جنگ از قبیله هم پیمان یهودی خود اسلحه جنگی اجاره می‌کردند و یهودی‌ها سود کلانی عاید آنها می‌شد و باعث بیچارگی و درماندگی قبیله اوس یا خزرج می‌گردید.

لذا یکی از جوانان را به جمع آنها فرستاد تا جنگ بعاث را به رخ آنها بکشد و در مورد پیروزی اوس و خزرج در این جنگ داد سخن دهد. این حیله مؤثر واقع شد و آن دو گروهی که تا لحظاتی قبل برادروار در کنار هم به گفتگو نشسته بودند، به جان هم افتادند و نزدیک بود که غائله به پا شود. وقتی این خبر به گوش پیامبر(ص) رسید به سرعت با صحابه خود را به آنجا رساند تا به آنان گوشزد کند که اسلام بر تمام این افتخارات خط بطلان کشیده و آنها را با هم برادر ساخته است و آن قدر در این مورد سخن گفت که حاضران به سختی گریستند و یکدیگر را در آغوش گرفتند و توبه و استغفار کردند[۲۹].

قرآن توطئه یهود را افشا می‌کند آنجا که یهودیان برای سست کردن اعتقاد مسلمانان و باز گرداندن آنها از اسلام، عده‌ای را میان آنان می‌فرستادند تا صبح ایمان بیاورند و عصر کافر شوند، سپس شایع کنند که مسلمان شدند و پس از تحقیق اسلام را شایسته ایمان آوردن نیافتند. ﴿وَقَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ وَاكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ[۳۰].[۳۱].

مظلومیت پیامبر(ص) در توطئه یهود بعد از جنگ بدر

زعمای یهود مدینه، کعب بن اشرف را بعد از جنگ بدر به مکه فرستادند و به او اختیار تام دادند تا بر ضد مسلمانان با قریش متحد شود و آماده نابودی اسلام و پیروان آن شوند. علت انتخاب کعب بن اشرف فقط به آن دلیل نبود که نزد یهودیان قرب و منزلتی داشت، به خصوص نزد یهودیان بنی‌نضیر که مادرش از آنها بود، بلکه انتخاب او بدان سبب بود که وی از بدو ورود رسول خدا به مدینه، شمشیر دشمنی را بر ضد او از رو بسته بود و از هر گونه آزار و تمسخری در حق مسلمانان کوتاهی نمی‌کرد. او یهودیان را به دلیل بستن پیمان عدم تعرض با محمد نکوهش می‌کرد و هیچ قراردادی را محترم نمی‌شمرد.

وقتی خبر شکست قریش در جنگ بدر به وی رسید، فریاد زد: وای بر شما! آیا اینکه می‌گویید حقیقت دارد؟ باور می‌کنید که محمد این مردانی را که نام می‌برید کشته باشد؟ این مردان اشراف اعراب و ملوک مردم‌اند! به خدا سوگند اگر حقیقت داشته باشد مرگ بهتر از این زندگی است! چنین خصوصیاتی در کعب، زعمای یهود را بر آن داشت تا وی را به نمایندگی از خود به مکه بفرستند تا قریش را با نوحه‌سرایی بر کشتگان‌شان به تجدید جنگ با پیامبر تشویق کند.

وقتی کعب بن اشرف به مکه رسید و قریش پیرامون وی جمع شدند این بیت را با سوز و گداز فراوان قرائت کرد: سنگ آسیای بدر، بزرگان قریش را در هم شکست و بر واقعه‌ای چون بدر باید چون ابر بهاری گریست.

نوحه‌سرایی کعب جو احساسی عجیبی را به پا کرد و قریش دیگر جز انتقام چیزی نمی‌دیدند و جز به انتقام به چیزی فکر نمی‌کردند. قریش آن‌چنان بازیچه دست یک یهودی قرار گرفتند که نتوانستند بر عواطف و احساسات خود غلبه کنند. در مدت اقامت کعب در مکه هیچ مجلسی بدون حضور او تشکیل نمی‌شد و هیچ کس را بر بالا دست او نمی‌نشاندند... او همه کاره قریش شده بود و نظر او بی‌چون و چرا پذیرفته می‌شد. آنها پیوسته از کعب راه حلی برای جبران این مصیبت را جویا می‌شدند و او نزد قریش از منزلت و جایگاه ویژه‌ای برخوردار بود. روزی شخص اول قریش با شنیدن دشنام‌های کعب به مسلمانان و دین‌شان، عاجزانه از وی پرسید: کعب! تو بگو که آیا دین ما نزد خدا محبوب‌تر است یا دین محمد؟ به نظر شما کدامیک از ما در مسیر حق قرار داریم؟ ما شتران بسیار نحر می‌کنیم و با شیر از دیگران پذیرایی می‌نماییم و اطعام ما پیوسته خواهد بود و تا باد شمال در حال وزیدن است نیز ادامه خواهد داشت. کعب گفت: البته که دین شما بهتر از دین اوست و خود شما نیز از او به حق نزدیک‌ترید. چگونه می‌شود که یک یهودی آیین بت‌پرستی را بر یگانه پرستی ترجیح می‌دهد؟ هدف این شیطان، فریب و تحریک آنان بر ضد مسلمانان و اسلام بود.

کعب به آنچه می‌خواست رسید و سرمست از این پیروزی تمام کینه‌های درون خود را در قالب ابیانی از شعر ریخت و از گفتن هیچ دشنامی در حق مسلمانان و نوامیس آنها دریغ نورزید. او از این هم پا را فراتر گذاشت و یهودیان بنی‌نضیر را وادار کرد تا پیمان خود را با محمد نقض کنند و مهم اینجاست که این شخص نه قبیله‌ای داشت و نه عشیره‌ای که به آنها پشت گرم باشد. پیامبر(ص) حکم قتل او را صادر کرد و عده‌ای از مسلمانان را مأمور کرد تا برای نابودی وی نقشه‌ای مناسب طرح کنند. محمد بن مسیلمه انصاری عرض کرد: یا رسول الله این کار را به من واگذارید او را می‌کشم و مسلمانان را از شر او خلاص می‌کنم، او نام چند نفر از مسلمانان را برای همکاری انتخاب کرده بود به پیامبر(ص) داد پیامبر(ص) فرمود: آنچه صلاح می‌دانید عمل کنید رفتند و با نقشه‌ای او را کشتند[۳۲].[۳۳].

مظلومیت پیامبر(ص) در توطئه یهود در احد

جنگ احد تمام شد، در حالی که غم و اندوه تمام خانه‌های مسلمانان را فراگرفته بود و منافقان و یهودیان جشن و سرور به پا کردند. چراغانی کردند و نوازندگان به نواختن موسیقی پرداختند. آنها در چند خانه گرد هم جمع شدند تا به یکدیگر تبریک گویند. در همان حال نوازندگان ساز زدند و آوازه‌خوانان ترانه‌های شاد سر دادند تا بقیه غرق لذت و سرور شوند. بزرگان و مشایخ آنها با شادی و شعف به بحث درباره موضوع پرداختند و عده‌ای می‌گفتند: پس از بازگشت محمد و یارانش با تمام توان سعی کردیم تا میان آنها تفرقه ایجاد کنیم! عده‌ای دیگر می‌گفتند: بسیار تلاش کردیم تا مصیبت بازماندگان کشته‌های جنگ احد سوزناک‌تر شود. دیگری می‌گفت: به هر زبانی که می‌توانستیم سعی کردیم خرسندی خود را از این حادثه ابراز کنیم و تا توانستیم مسلمانان را ملامت کردیم و به آنها گفتیم که حزم و حکمت و دوراندیشی ما بیش از شما بوده که بازگشتیم و با آنها به جنگ نرفتیم و... و با گفتن اینکه اگر به حرف ما گوش می‌کردید و نمی‌رفتید، چنین شکست نمی‌خوردید و این همه کشته نمی‌دادید، داغ آنها را تازه کردیم و بر درد و رنج‌شان افزودیم. آنها با بیان چنین عباراتی غرق شادی و لذت شده بودند و مسلمانان را به باد تمسخر می‌گرفتند[۳۴].

یهود به محض ورود مسلمانان بازگشته از جنگ به شهر، سعی کردند رسالت و دعوت رسول خدا را زیر سوال ببرند؛ لذا پیوسته در گوش مسلمانان می‌گفتند: اگر محمد، پیامبر بود مغلوب و زخمی نمی‌شد، او به دنبال قدرت و حکومت است؛ ولی مسلمانان و شخص رسول خدا ترجیح می‌دادند سکوت کنند. چند صباحی از ورود پیامبر اکرم به شهر یثرب نگذشته بود که یهود با انرژی مضاعفی بنای مخالفت و کارشکنی با پیامبر(ص) و مسلمانان را استمرار بخشیدند و بر اساس طبع کینه‌توزی و سلطه‌گرایی که داشتند، چون می‌دیدند پیامبر(ص) روز به روز بر قدرت و نفوذش افزوده می‌شود درصدد جلوگیری و مانع تراشی برآمدند. به ویژه زمانی که وحی نازل شد و کعبه معظمه را قبله مسلمین قرار داد و مسلمانان از نماز خواندن رو به بیت‌المقدس اعراض کردند، حسادت و کینه آنها نسبت به پیامبر(ص) دو چندان شد. آنها با کمک منافقینی که در مدینه انگیزه مخالفت با پیامبر(ص) را داشتند، سعی کردند بین مسلمانان اختلاف ایجاد کنند و فضای پاک و معطری را که رسول خدا با ایجاد پیمان اخوت و برادری بین مسلمانان ایجاد کرده بود، آن فضای معنوی را زایل کنند و لذا خاطره جنگ‌های بین قبایل را به ویژه بین اوس و خزرج را به یاد آنها می‌آوردند و آتش بیار معرکه می‌شدند.

از طرفی وقتی در جنگ بدر سپاهیان اسلام به پیروزی دست یافتند، یهودیان ساکن مدینه انتظار نداشتند مشتی تازه مسلمان بر صنادید قریش فائق آیند و با شکست مفتضحانه مشرکین، از آنها ۷۰ کشته و ۷۰ اسیر بگیرند و لذا آرام آرام جنگ سردی را علیه پیامبر(ص) آغاز کردند. از طرف دیگر زبان به سرزنش مسلمانان گشودند، که شما نزدیکان خود را به قتل رساندید و قطع صله رحم نمودید و اشعاری در هجو مسلمانان سرودند و در محافل‌شان می‌خواندند.

دشمنی کعب بن اشرف که یکی از چهره‌های برجسته یهود بود با پیامبر(ص) و تأسف خود و یهودیان از شکست قریش در جنگ بدر و اشعار او در رثاء کشته‌های آنها، قریش را بر ضد مسلمانان تحریک کرد. اشعار کعب دشمنان اسلام را جسور کرد که آنها هم در هجو مسلمین هجوم فرهنگی داشته باشند، افرادی مثل عصماء دختر مروان یهودی و سلام بن ابی الحقیق یکی از یهود خیبر با سرودن اشعاری در مذمت مسلمانان و پیامبر(ص)، فضای مخالفت با اسلام را ایجاد کردند. مسلمانان با صلاحدید پیامبر(ص) عناصر هجوسرای یهود را طبق نقشه حساب شده‌ای به قتل رساندند. البته قاتل هم معلوم نشد.

ترور این سه نفر رعبی در دل یهود انداخت. البته پیامبر از بیان موعظه و هدایت آنها چیزی فروگذار نکرد و به آنها فرمود: من پیامبر خدا و فرستاده اویم و این چیزی است که آن را در کتاب‌های خود خوانده‌اید؛ ولی یهودیان همچنان در تکذیب پیامبر(ص) اصرار داشتند و با چنگ و دندان نشان دادن، اعلام کردند ما مثل قریش نیستیم که از فنون جنگی بی‌خبر باشیم[۳۵].[۳۶].

مظلومیت پیامبر(ص) در هم‌سویی یهود با شیطان در خیبر

در جنگ خیبر وقتی امیرالمؤمنین رجز خواند و خود را معرفی کرد، مرحب پشت به میدان کرد که فرار کند؛ زیرا دایه‌اش در کودکی برای او چیزی گفته بود، سخن او به یادش آمد و ترسید.

شیطان به صورت عالمی از علمای یهود سر راهش را گرفته گفت: مرحب کجا فرار می‌کنی؟ مرحب گفت: این شخص که به میدان من آمده است، خودش را «حیدره» نامید! شیطان پرسید: حیدره چیست؟ مرحب گفت: فلان زن دایه من از همان ابتدا به من هشدار داده است که از مبارزه نمودن با شخصی که نامش حیدره است پرهیز کنم و می‌گفت که حیدره قاتل تو خواهد بود. شیطان گفت: رؤیت سیاه باد، اگر در تمام روی زمین غیر این مرد کسی نامش حیدره نمی‌بود مثل تو قهرمانی نباید از میدانش فرار کنی! سخن زنان را باور کرده‌ای؟ با اینکه زنان بیشتر به خطا می‌روند؟ چه رسد به آنکه نام حیدره در دنیا بسیار است، به میدان برگرد که چه بسا تو او را کشتی که اگر بر او دست یافت و او را کشتی در میان قوم آقایی و سیادت از آن تو خواهد بود. برو من پشت سر تو هستم و برایت یهودیان را به کمک فرامی‌خوانم.[۳۷].

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۱۳۲.
  2. «و اگر از گروهی بیم خیانتی (در پیمان) داری به گونه برابر (پیمانشان را) به سوی آنها بیفکن که خداوند خیانتکاران را دوست نمی‌دارد» سوره انفال، آیه ۵۸.
  3. «به راستی شما را در کار دو گروهی که (در «بدر») با هم رو به رو شدند، نشانه‌ای (برای پند گیری) بود: گروهی برای خداوند جنگ می‌کردند و (گروه) دیگری کافر بودند که آنها را دو چندان خود به چشم می‌دیدند (و می‌هراسیدند) و خداوند هر کسی را بخواهد با یاوری خویش پش» سوره آل عمران، آیه ۱۳.
  4. «ای مؤمنان! یهودیان و مسیحیان را دوست مگیرید که آنان (در برابر شما) هوادار یکدیگرند و هر کس از شما آنان را دوست بگیرد از آنان است؛ بی‌گمان خداوند گروه ستمگران را راهنمایی نمی‌کند * آنگاه بیماردلان را خواهی دید که برای آنان سر و دست می‌شکنند؛ می‌گویند بیم داریم که بلایی به ما رسد؛ بسا خداوند پیروزی یا امری (دیگر، پیش) آورد تا آنان از آنچه در دل می‌نهفتند پشیمان گردند» سوره مائده، آیه ۵۱-۵۲.
  5. بحارالانوار، ج۲۰، ص۶؛ اعلام الوری، ص۵۰؛ مناقب، ج۱، ص۱۶۴.
  6. راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۱۳۳.
  7. اعلام الوری، ص۸۸.
  8. بحارالانوار، ج۱۸، ص۱۱۰.
  9. الفین، ص۷۶۳؛ ارشاد، ج۱، ص۸۲.
  10. «اوست که کافران اهل کتاب را از خانه‌هایشان در نخستین گردآوری بیرون راند (هر چند) شما گمان نمی‌کردید که بیرون روند و (خودشان) گمان می‌کردند که دژهایشان بازدارنده آنان در برابر خداوند است اما (اراده) خداوند از جایی که گمان نمی‌بردند بدیشان رسید و در دل‌هایشان هراس افکند؛ به دست خویش و به دست مؤمنان خانه‌های خویش را ویران می‌کردند؛ پس ای دیده‌وران پند بگیرید!» سوره حشر، آیه ۲.
  11. راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۱۳۴.
  12. طبری، ج۲، ص۴۸۸.
  13. راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۱۳۸.
  14. سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۶، ص۲۱۱.
  15. راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۲۱۸.
  16. سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۵، ص۳۵.
  17. «پاکا آن (خداوند) که شبی بنده خویش را از مسجد الحرام تا مسجد الاقصی - که پیرامون آن را خجسته گردانده‌ایم- برد تا از نشانه‌هایمان بدو نشان دهیم، بی‌گمان اوست که شنوای بیناست» سوره اسراء، آیه ۱.
  18. «اوست خداوندی که هیچ خدایی جز او نیست، فرمانفرمای بسیار پاک بی‌عیب، ایمنی‌بخش، گواه راستین، پیروز کام‌شکن بزرگ منش؛ پاکاکه خداوند است از آنچه (بدو) شرک می‌ورزند» سوره حشر، آیه ۲۳.
  19. «ما به تو «کوثر» دادیم» سوره کوثر، آیه ۱.
  20. «و جز اندکی همراه وی ایمان نیاورده بودند» سوره هود، آیه ۴۰.
  21. «و میان خود، آنان را که در روز شنبه از اندازه در گذشتند شناخته‌اید که به آنها گفتیم بوزینگانی باشید، رانده» سوره بقره، آیه ۶۵.
  22. «شکار دریا و خوراک آن بر شما حلال است تا شما و کاروانیان را بهره‌ای باشد و شکار خشکی تا در احرامید بر شما حرام است و از خداوند که به سوی وی گرد آورده می‌شوید پروا کنید» سوره مائده، آیه ۹۶.
  23. «خداوند و فرشتگانش بر پیامبر درود می‌فرستند، ای مؤمنان! بر او درود فرستید و به شایستگی (بدو) سلام کنید» سوره احزاب، آیه ۵۶.
  24. «بی‌گمان پیامبری از (میان) خودتان نزد شما آمده است که هر رنجی ببرید بر او گران است، بسیار خواستار شماست، با مؤمنان مهربانی بخشاینده است» سوره توبه، آیه ۱۲۸.
  25. «ای مؤمنان! چون می‌خواهید با پیامبر رازگویی کنید پیش از رازگویی‌تان صدقه‌ای بپردازید، این برای شما بهتر و پاکیزه‌تر است ولی اگر (چیزی) نیابید بی‌گمان خداوند آمرزنده‌ای بخشاینده است» سوره مجادله، آیه ۱۲.
  26. بحارالانوار، ج۹، ص۲۹۲؛ احتجاج، ج۱، ص۵۰.
  27. «ای مؤمنان! (به پیامبر) نگویید با ما مدارا کن، بگویید: در کار ما بنگر، و سخن نیوش باشید و کافران عذابی دردناک خواهند داشت» سوره بقره، آیه ۱۰۴.
  28. راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۱۳۸.
  29. سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۵، ص۵۶.
  30. «و دسته‌ای از اهل کتاب گفتند: در آغاز روز به آنچه بر مؤمنان فرو فرستاده شده است، ایمان آورید و در پایان آن بدان کفر ورزید باشد که آنان (از ایمان خود) بازگردند» سوره آل عمران، آیه ۷۲.
  31. راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۱۴۲.
  32. سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۵، ص۱۳۹.
  33. راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۱۵۳.
  34. سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۶، ص۵۸.
  35. زندگانی خاتم النبیین، ص۳۳۶.
  36. راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۱۷۸.
  37. راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۲۳۳.