آزادی عقیده در معارف و سیره نبوی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

کتاب آسمانی قرآن، اجبار در پذیرش دین را نفی کرده است؛ خداوند متعال در سوره بقره، آیه ۲۵۷ می‌فرماید: ﴿لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ[۱].

علامه طباطبایی درباره این آیه می‌گوید: «این یکی از آیاتی است که دلالت دارد که اسلام مبتنی بر شمشیر و زور و اجبار نیست»[۲]. بنابراین، از نظر اسلام، در پذیرش دین هیچ‌گونه اکراهی نیست؛ زیرا دین عبارت از یک سلسله اعتقادات است و اعتقاد هم از امور قلبی و باطنی است نه ظاهری و مسلّم است که اکراه و اجبار تاثیری در امور قلبی نمی‌تواند داشته باشد. روزی مردی از انصار به نام حصین که از قبیله بنی سالم بن عوف بود به نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت: یا رسول الله (ص) من مسلمانم و دو پسرانم نصرانی هستند و هیچ تمایل به اسلام ندارند. آیا با اکراه و اجبار وادارشان کنم که اسلام آورند؟ آیه مذکور درباره وی نازل شد و پیامبر خدا با توجه به این آیه به او اجازه چنین کاری را نداد[۳].

مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر المیزان ذیل آیه شریفه ۲۸ سوره هود گفته است: این آیه نیز از جمله آیاتی است که اکراه در دین را نفی کرده و علاوه بر این دلالت دارد که این حکم از قدیمی‌ترین شرایع و ادیان آسمانی تاکنون بدون اینکه نسخ شود، همچنان پابرجا بوده است[۴].

بنابراین، از این قبیل آیات می‌توان دیدگاه اسلام را درباره عقاید و افکار افراد فهمید. این دین بدون استفاده از زور یا تهدید، با نیکوترین روش‌های ممکن به دعوت می‌پردازد. پیامبر اسلام، احکام دین را برای مردم بیان می‌کرد، آیات الهی را بر آنان می‌خواند و در کمال آزادی با دانشمندانشان وارد بحث و محاجّه می‌شد و مردم رفته رفته، بدون آنکه اسلام بر آنان تحمیل شود، اسلام اختیار می‌کردند. روزی شخصی به نام صفوان نزد رسول خدا (ص) آمد و درخواست کرد تا اجازه دهد مدت دو ماه در مکه بماند و درباره اسلام تحقیق کند، شاید حقیقت و درستی این دین برایش روشن شود و ایمان آورد. پیامبر خدا فرمود: «من چهارماه به تو فرصت می‌دهم که آزادانه راه خود را انتخاب کنی»[۵].

بنابراین، پیامبر، با آنکه بیشترین همت خود را برای هدایت و اصلاح عقاید و افکار مردم به کار می‌برد، هرگز اکراه و اجباری در کارهایش حکم‌فرما نبود و در نهایت آزادی و احترام به عقاید پیروان ادیان و مذاهب به تبلیغ خود ادامه می‌داد. در برخی موارد نیز که گروهی به نمایندگی از یهود، نصاری، دهریه، مشرکان و... به نزد آن حضرت آمده و با ایشان وارد بحث می‌شدند، رسول گرامی اسلام با دلیل قاطع و منطق قوی و نیرومند خود با آنان وارد بحث می‌شد و در نهایت هم که مغلوبشان می‌کرد، به آنها فرصت کافی می‌داد تا درباره سخنانش فکر کنند[۶].[۷]

سیره پیامبر خاتم (ص)

سیره عملی رسول خدا (ص) در تبلیغ اسلام همواره این بوده است که انسان‌ها در پذیرش دین آزاد باشند؛ زیرا آزادی در پذیرش دین از قوانین اصلی آیین اسلام و دستور خداوند متعال است؛ آنجا که به پیامبرش می‌فرماید: ﴿وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلَامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا يَعْلَمُونَ[۸].[۹]

نمونه‌هایی از سیره پیامبر (ص) در آزادی عقیده

در تاریخ به نمونه‌های متعددی از رفتار و سیره پیامبر (ص) اشاره شده است که در آنها آزادی عقیده، محترم شمرده شده است که در ادامه برای نمونه به مواردی اشاره می‌شود:

  1. پیمان بستن با یهود: روشن‌ترین و گویاترین سند تاریخی درباره آزادی مردم در پذیرش و یا نپذیرفتن اسلام، پیمان نامه رسول خدا (ص) با مردم مدینه است. در بخشی از این پیمان نامه که تمامی اهل مدینه آن را امضا کرده‌اند، آمده است: یهودیان بنی عوف با مسلمانان، همانند امت واحده‌اند و هر کدام از آنان در دین خود آزاداند. بندگان نیز همانند دیگران در دین و آیین خود آزاداند؛ مگر کسانی که ظلم کردند و گناه کار شدند که آنان خود و خانواده خود را به هلاکت می‌اندازند[۱۰].
  2. اجبار به پذیرش دین، بدعت است!: خداوند در قرآن می‌فرماید: ﴿وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعًا أَفَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ[۱۱]. درباره علت نزول این آیه شریفه نقل شده است که گروهی از مسلمانان نزد رسول خدا (ص) آمدند و به ایشان گفتند: "ای رسول خدا، اگر مشرکانی را که بر آنها تسلط و قدرت داریم، مجبور می‌کردید ایمان بیاورند و مسلمان شوند، تعداد ما زیاد می‌شد و قدرت بیشتری در مقابل دشمنان پیدا می‌کردیم". پیامبر در پاسخ آنان فرمود: نمی‌خواهم خداوند را در حالی ملاقات کنم که بدعتی نهاده باشم؛ زیرا خداوند درباره آن دستوری به من نداده است و من از متکلفان نیستم[۱۲].
  3. آزادی مسیحیان نجران در پذیرش دین : از نمونه‌های دیگر اجباری نبودن دین، نامه رسول خدا (ص) به اسقف نجران است. در این نامه، همانند بسیاری از نامه‌های دیگر که پیامبر اسلام به فرمانروایان سرزمین‌های مختلف نوشته شده است، مسیحیان ساکن در نجران که مهم‌ترین منطقه مسیحی نشین شبه جزیره عربستان بود، به پذیرش دین اسلام دعوت شده‌اند؛ بدون آنکه در این باره هیچ‌گونه اجباری داشته باشند. متن نامه پیامبر (ص) به أسقف مسیحیان چنین است: "به نام خداوند ابراهیم و اسحاق و یعقوب! از محمد (ص) نبی و فرستاده خداوند به اسقف و مردم نجران. شما را به اسلام فرا می‌خوانم و ابراهیم و اسحاق و یعقوب را می‌ستایم و شما را از عبادت بندگان به پرستش خداوند یکتا فرا می‌خوانم. از شما دعوت می‌کنم که از ولایت بندگان خدا خارج و در ولایت خداوند داخل شوید. اگر سخن مرا نپذیرید باید جزیه[۱۳] بپردازید و در غیر این صورت، به شما اعلام جنگ می‌کنم؛ والسلام"[۱۴].
  4. اجباری در کار نیست : رسول خدا (ص) هر سال هنگام فرا رسیدن موسم حج به میان قبایل می‌رفت و با رؤسای آنان صحبت می‌کرد و از آنان می‌خواست تا از وی حمایت کنند و از قتل وی به دست مشرکان قریش مانع شوند. رسول اکرم (ص) به آنان می‌فرمود: هیچ کس از شما را به پذیرش آیین اسلام مجبور نمی‌کنم و هر کس از شما در پذیرش آن آزاد است و هر کس که از پذیرش اسلام کراهت داشته باشد، او را مجبور نمی‌کنم. من از شما انتظار دارم در مقابل کسانی که قصد کشتن مرا دارند، از من حمایت کنید تا پیام‌ها و دستورهای الهی را به مردم برسانم[۱۵].
  5. نامه صلح : از دیدگاه رسول خدا (ص) همه افراد در پذیرش دین اسلام آزاد بودند و اگر عده‌ای از مردم حاضر نبودند دین اسلام را بپذیرند، در سایه حمایت حکومت اسلامی زندگی می‌کردند و از آنان جزیه دریافت می‌شد. در نامه رسول اعظم (ص) به رئیس یکی از قبایل که منذر بن ساوی نام داشت چنین آمده است: "از محمد، پیامبر (ص) به منذر بن ساوی؛ با سلام و تحیت؛ خداوند یکتا را همراه تو سپاس می‌گویم. نامه‌ات به من رسید و آن را برای من خواندند. بدان! هر کس نماز ما را بخواند و به سوی قبله ما نماز گزارد و قربانی ما را بخورد، مسلمان است. هر کس هم که این امور را قبول نداشته باشد، باید جزیه بپردازد". پس از این نامه، منذر بن ساوی، مسلمان شد و اهل حجر را به اسلام فراخواند؛ اما واکنش مردم به دعوت منذر متفاوت بود و برخی مسلمان شدند و برخی دیگر هم ناراضی بودند؛ اعراب، مسلمان شدند و مجوسیان و یهودیان، اسلام را نپذیرفتند و به پرداخت جزیه رضایت دادند[۱۶].
  6. مالک بن عامر: روزی عامر بن مالک، رئیس قبیله بنی عامر، در مدینه به حضور پیامبر (ص) رسید. او برای دیدار پیامبر (ص) همراه خود هدیه‌ای برای رسول خدا (ص) آورده بود. پس عامر بن مالک به حضور رسول اکرم (ص) رسید و هدیه خود را تقدیم ایشان کرد؛ اما حضرت، هدیه عامر را به دلیل آنکه وی مشرک بود، نپذیرفت و دین اسلام را بر او عرضه کرد. عامر بن مالک، اسلام را نپذیرفت؛ اما سخن رسول خدا (ص) را انکار هم نکرد؛ او خطاب به پیامبر (ص) گفت: "ای محمد (ص)! دین تو که به سوی آن دعوت می‌کنی، زیبا و پسندیده است و قوم و قبیله من پشت سر من هستند. اگر تعدادی از اصحابت را همراه من به سوی آنان بفرستی که آنها را به دین اسلام فرا بخوانند، امید دارم که از تو پیروی کنند و دعوت تو را به دین اسلام بپذیرند. اگر آنان دین تو را بپذیرند و مسلمان شوند، دین شما بسیار پیشرفت خواهد کرد"[۱۷].
  7. پرداختن به جنگ: روزی یکی از مشرکان به نام "قیس به خطیم" به بازار ذوالمجاز، یکی از بازارهای مکه آمده بود. رسول خدا (ص) پس از اطلاع از ورود قیس، به دیدارش رفت و او را به پذیرش آیین اسلام دعوت کرد. قیس بن خطیم به رسول اکرم (ص) گفت: "آنچه تو مردم را به سوی آن دعوت می‌کنی امری نیکوست؛ ولی فعلا جنگ، ما را از این امور دور نگاه داشته است." پس رسول رحمت و مهربانی، بار دیگر او را با ملایمت و نرمی با کنیه خطاب کرد و به وی فرمود: ای أبایزید، تو را به سوی خداوند متعال و پذیرش آیین اسلام فرا می‌خوانم. اما قیس بن خطیم باز هم سخن فرستادۀ خدا (ص) را نپذیرفت و سخن اول خود را تکرار کرد[۱۸].
  8. کافر دروغگو: وقتی پیامبر (ص) شهر مکه را فتح کرد، بسیاری از هیئت‌ها و رؤسای قبایل به مدینه آمدند و مسلمان شدند؛ اما دو تن از بزرگان قبیله بنی عامر به نام‌های عامر بن طفیل و أربد بن قیس به مدینه آمدند و به گفتگو با رسول خدا (ص) پرداختند و بدون آنکه مسلمانان شوند، به وطن خود بازگشتند و حتی عامر بن طفیل رسول اکرم (ص) را تهدید کرد. عامر بن طفیل که به دلیل سوء قصد به جان رسول خدا (ص) به مدینه آمده بود، از پیامبر (ص) خواست تا به او اجازه ملاقات خصوصی بدهد و با وی خلوت کند؛ اما حضرت فرمود در صورتی اجازه چنین کاری را خواهد داد که مسلمان شود. پس از موافقت نکردن پیامبر (ص) برای خلوت کردن با عامر و عملی نشدن نقشه اش، او رسول اکرم (ص) را تهدید کرد و گفت: "به خدا سوگند! مدینه را علیه تو پر از سواره و پیاده خواهم کرد". اما در عین حال، عامر بن طفیل و أربد بن قیس در کمال امنیت و آزادی و بدون آنکه ایمان بیاورند، به وطن خود بازگشتند[۱۹].
  9. انتخاب دین با قرعه!: روزی شخصی به نام "أبو حرب بن خویلد" به حضور رسول خدا (ص) رسید و پیامبر برای وی آیاتی از قرآن قرائت و دین اسلام را به او معرفی کرد. أبوحرب پس از شنیدن سخنان نبی خدا (ص) به ایشان گفت: "به خدا سوگند! یا خدا را دیده‌ای یا کسی را ملاقات کرده‌ای که خدا را دیده است. سخن تو به حدی نیکو و زیباست که ما تاکنون سخنی مانند آن نشنیده‌ایم؛ من اکنون قرعه خواهم زد که دین تو را بپذیرم یا بر آیین خود باقی بمانم؟!" سپس أبوحرب به قرعه زدن پرداخت و بار اول، قرعه به نام کفر درآمد و او تا سه مرتبه، قرعه را تکرار کرد و هر سه بار قرعه به نام کفر درآمد. او پس از قرعه‌کشی به پیامبر (ص) گفت: "همان‌گونه که می‌بینی قرعه فقط به نام دین خودم بیرون می‌آید و مسلمان نشد!"[۲۰].
  10. قبیله شیبان بن ثعلبه: زمانی که رسول خدا (ص) برای آشنایی مردم با دین اسلام به معرفی خود مشغول بود، پس از دیدار با برخی قبایل، به محل قبیله شیبان بن ثعلبه رسید و پس از روبرو شدن با این قبیله، مفروق بن عمرو را دید که از بزرگان قبیله بود، مفروق از آن حضرت پرسید: "شما مردم را به چه چیزی دعوت می‌کنید؟" رسول خدا (ص) در پاسخ او فرمود: شما را دعوت می‌کنم که شهادت دهید خداوند، یکتاست، شریکی ندارد و محمد (ص) بنده و فرستاده اوست. من از شما می‌خواهم که مرا پناه دهید و یاری کنید؛ زیرا قریش به دشمنی با امر خدا برخاسته و پیامبران الهی را تکذیب کرده‌اند و با بهره‌مندی از باطل، خود را از حق بی‌نیاز می‌بینند؛ در حالی که خداوند، بی‌نیاز و شایسته ستایش است. مفروق در ادامه باز هم درباره دعوت رسول خدا (ص) و مفاد دین اسلام از ایشان پرسید و پیامبر (ص) هم پاسخ داد و آیاتی از قرآن کریم را برای مفروق تلاوت کرد[۲۱] پس از اتمام سخنان رسول خدا (ص) مفروق بن عمرو به پیامبر (ص) گفت :"ای برادر قرشی! به خدا سوگند! تو به سوی مکارم اخلاق و اعمال نیک و پسندیده دعوت می‌کنی و مردمی که تو را انکار کنند و با تو دشمنی کنند، مردمی گمراه‌اند". در این زمان، از آنجایی که مفروق بن عمرو علاقه داشت هانی بن قبیصه که همراه او بود هم در بحث شرکت کند، خطاب به رسول خدا (ص) گفت: "این شخص؛ هانی، بزرگ و صاحب دین ماست"؛ هانی گفت: "ای برادر قرشی! سخن تو را شنیدم. من گمان می‌کنم ما در یک مجلس و با یک جلسه که آغاز و پایان آن معلوم نیست، نمی‌توانیم دین خود را ترک و از دین تو پیروی کنیم؛ چرا که عجله در این مسئله باعث تزلزل در نظر و عقیده می‌شود و باید درباره عاقبت کار فکر کرد. علاوه بر این مطالب، ما با اقوامی دیگر هم پیمان هستیم و علاقه‌ای نداریم با کس دیگری پیمان ببندیم. در هر حال، ما درباره این مسئله فکر می‌کنیم و تو هم درباره آن تأمل کن". پس از اتمام سخنان هانی، او به رسول خدا (ص) گفت: "این شخص، مثنی بن حارثه، بزرگ و فرمانده جنگی ماست"؛ مثنی بن حارثه نیز گفت: "ای برادر قرشی! سخن تو را شنیدم. پاسخ من درباره ترک دینمان و پیروی از دین تو همان است که هانی بن قبیصه بیان کرد... ما با خسرو پیمان بسته ایم که ما ایجاد کننده هیچ حادثه‌ای نباشیم و به هیچ حادثه انگیزی پناه ندهیم و از او حمایت نکنیم. ای قرشی! این امری که تو ما را به آن دعوت می‌کنی، از اموری است که پادشاهان به آن رضایت ندارند؛ اما اگر دوست داشته باشی می‌توانیم تو را در مقابل قبایل عرب پناه دهیم و یاری کنیم"[۲۲].[۲۳]

منابع

پانویس

  1. «در (کار) دین هیچ اکراهی نیست که رهیافت از گمراهی آشکار است» سوره بقره، آیه ۲۵۶.
  2. تفسیر المیزان، ج۲، ص۳۴۳.
  3. تفسیر المیزان، ج۲، ص۳۴۷.
  4. تفسیر المیزان، ج۱۰، ص۲۰۷.
  5. اسلام و حقوق بشر، ص۴۸۱.
  6. ابی منصور طبرسی، احتجاج، تحقیق: بهادری و هادی به، ج۱، ص۴۴.
  7. اسحاقی، سید حسین، مروارید نبوت ص ۸۲.
  8. «و اگر یکی از مشرکان از تو پناه خواست به او پناه ده تا کلام خداوند را بشنود سپس او را به پناهگاه وی برسان؛ این بدان روست که اینان گروهی نادانند» سوره توبه، آیه ۶.
  9. اکبری، هادی و پهلوان‌پور، فاطمه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۸۴.
  10. السیرة النبویة، ج ۱، ص ۵۰۳ و نویری، نهایة الأرب، ج ۱۶، ص ۳۵۰.
  11. «و اگر پروردگارت می‌خواست، تمام آن کسان که روی زمین‌اند همگی ایمان می‌آوردند؛ آیا تو مردم را ناگزیر می‌کنی که مؤمن باشند؟» سوره یونس، آیه ۹۹.
  12. شیخ صدوق، التوحید، ص ۳۴۲؛ احمد بن علی الطبرسی، الإحتجاج، ج ۲، ص ۴۱۲ و شیخ صدوق، عیون اخبار، ج ۱، ص ۱۳۵.
  13. جزیه " از ماده " جزاء "، مالی است که از غیر مسلمانانی که در پناه حکومت اسلامی قرار می‌گیرند، گرفته می‌شود و دلیل این نامگذاری آن است که آنها آن را به صورت " جزاء در برابر حفظ مال و جانشان " به حکومت اسلامی می‌پردازند. رک: تفسیر نمونه، ج ۷، ص ۳۵۴.
  14. البدایه و النهایه، ج ۵، ص ۵۳؛ ابن جوزی، المنتظم، ج ۱، ص ۳۶۹ و ابن کثیر، السیرة النبویه، ج ۴، ص ۱۰۱.
  15. ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه، ج ۲، ص ۴۱۴.
  16. احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ص ۸۷ و الامام مالک، المدونة الکبری، ج ۲، ص ۴۷.
  17. المغازی متفاوت، ج ۱، ص ۳۴۶؛ السیرة النبویه (ابن هشام، ج ۲، ص ۱۸۴ و تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۵۴۶، با نقل متفاوت.
  18. الطبقات الکبری، ج ۸، ص ۲۴۷ و ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج ۱۱، ص ۱۳۸ - ۱۳۹.
  19. السیرة النبویة (ابن هشام، ج ۲، ص ۵۶۷؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۷۹؛ تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۱۴۴ و دلائل النبوه، ج ۵، ص ۳۱۸ - ۳۱۹.
  20. الطبقات. الکبری، ج، ۱ ص ۲۳۰؛ نهایة الأرب، ج ۱۸، ص ۴۶ و صالحی دمشقی، سبل الهدی و الرشاد، ج ۶، ٢. ص ۳۸۴.
  21. ﴿قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُواْ بِهِ شَيْئًا وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَلاَ تَقْتُلُواْ أَوْلادَكُم مِّنْ إِمْلاقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ وَلاَ تَقْرَبُواْ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلاَ تَقْتُلُواْ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَلاَ تَقْرَبُواْ مَالَ الْيَتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُواْ الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ لاَ نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُواْ وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى وَبِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُواْ ذَلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ‏ وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ ذَلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ بگو: بیایید تا آنچه را خداوند بر شما حرام کرده است برایتان بخوانم: اینکه چیزی را شریک او نگیرید و به پدر و مادر نیکی کنید و فرزندانتان را از ناداری نکشید؛ ما به شما و آنان روزی می‌رسانیم؛ و زشتکاری‌های آشکار و پنهان نزدیک نشوید و آن کس را که خداوند (کشتن او را) حرام کرده است جز به حق مکشید؛ این است آنچه شما را به آن سفارش کرده است باشد که خرد ورزید و به مال یتیم نزدیک نشوید جز به گونه‌ای که (برای یتیم) نیکوتر است تا به برنایی خود برسد و پیمانه و ترازو را با دادگری، تمام بپیمایید؛ ما بر کسی جز (برابر با) توانش تکلیف نمی‌کنیم؛ و چون سخن می‌گویید با دادگری بگویید هر چند (درباره) خویشاوند باشد؛ و به پیمان با خداوند وفا کنید؛ این است آنچه شما را بدان سفارش کرده است باشد که پند گیرید و (دیگر) این که این راه راست من است از آن پیروی کنید و از راه‌ها (ی دیگر) پیروی نکنید که شما را از راه او پراکنده گرداند، این است آنچه شما را بدان سفارش کرده است باشد که پرهیزگاری ورزید؛ سوره انعام، آیه: ۱۵۱ - ۱۵۳ و ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ وَإِيتَاء ذِي الْقُرْبَى وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ‏ به راستی خداوند به دادگری و نیکی کردن و ادای (حقّ) خویشاوند، فرمان می‌دهد و از کارهای زشت و ناپسند و افزونجویی، باز می‌دارد؛ به شما اندرز می‌دهد باشد که شما پند گیرید؛ سوره نحل، آیه: 90.
  22. دلائل النبوة، ج ۲، ص ۴۲۵؛ الإکتفاء، ج ۱، ص ۲۵۵ - ۲۵۶؛ عیون الاثر، ج ۱، ص ۱۷۹ و ابوحاتم تمیمی، السیرة النبویه و اخبار الخلفاء، ج ۱، ص ۹۹ - ۱۰۰.
  23. اکبری، هادی و پهلوان‌پور، فاطمه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص۸۹-۹۰.