آزادی عقیده در فقه سیاسی
آزادی عقیده عبارت است از آزادی انسان در انتخاب ایده و نظری از میان نظریات و آرای مختلف در مقولات گوناگون. آزادی در انتخاب دین، فعالیتهای سیاسی و اجتماعی مانند انتخاب شدن و انتخاب کردن، تشکیل یا عضویت در حزب، اجتماعات، تظاهرات، و آزادیِ انتخاب شغل، مسکن، خوراک و پوشاک انواع حق آزادی هستند. که قرآن هم به مجبور نبودن انسان در انتخاب دین اشاره کرده است: ﴿لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾.
مقدمه
یکی از انواع آزادی، "آزادی عقیده" است. آیا این نوع از آزادی که در جوامع غربی، اصلی مسلّم و پذیرفته شده است، از نظر اسلام صحیح است؟ برای آزادی عقیده، چه معنای صحیحی میتوان تصور کرد؟ در مکاتب غربی "دین، مذهب و عقیده" رابطۀ خصوصی و شخصیِ انسان با خداست و هیچگونه جنبه اجتماعی برای آن متصوّر نیست. بدین معنا که هر کسی، هر دین، مذهب و عقیدهای را انتخاب کند، کمترین تأثیری در زندگی اجتماعی و روابط او با انسانهای دیگر ندارد و چون حدّ و مرز آزادی در این مکاتب، "عدم تجاوز به آزادی دیگران" است[۱]، مانعی برای رسمیت این نوع از آزادی وجود ندارد. بنابراین، هیچ کس نمیتواند دیگران را در انتخاب یک دین، مذهب و عقیده، مورد سؤال و بازخواست قرار دهد و یا او را به ترک یک دین یا گرایش به دین دیگری وادار کند[۲].
معناشناسی
مقصود از آزادی عقیده، آزادی انسان در انتخاب ایده و نظری از میان نظریات و آرای مختلف در مقولات گوناگون است. انسان در مواجهه با یک موضوع، ابتدا موضعی را اتخاذ کند که پس از تحلیل و مقایسه آن با آرای دیگر، ممکن است موضع خود را حفظ یا از آن عدول کرده، عقیده دیگری را اتخاذ کند.
آزادی عقیده میتواند در عرصههای سیاست، فرهنگ، اخلاق، علوم نظری و تجربی، هنر و به ویژه دین مطرح و جاری باشد؛ برای مثال انسان میتواند بعد از مطالعه درباره نظریههای دولت، از شکل خاصی از آن طرفداری کند. تأمل در ماهیت آزادی عقیده این نکته را روشن میکند که آزادی حقیقی نه در اتخاذ و گزینش عقیده، بلکه در راهکار و مقدمه آن است؛ به این معنا که انسان ابتدائاً آزاد است درباره آرای مختلف ـ برای مثال در مورد انواع حکومت ـ مطالعه و تحقیق کند و ابعاد مثبت و منفی هرکدام را بسنجد؛ رهآورد چنین تحقیقی، انتخاب و اختیار یک نظریه خاصی است که از آن به "عقیده" تعبیر میشود. انسان در تحقیق خود وقتی به صدق و درستی نظریهای رسید نمیتواند دستکم در وجدان خود آن را نپذیرد و به نوعی پذیرفتن آن جبری و نه اجباری میشود. پس آزادی عقیده مربوط به مقدمات و راهکار آن میشود[۳].[۴]
انسان و آزادی عقیده
انسان در اندیشیدن و اعتقاد آزاد است و کسی نمیتواند دیگری را به انتخاب دینی خاص مجبور کند؛ چنانکه کسی بر باقی ماندن بر دین منتخب خود نیز مجبور نمیشود؛ ولی اگر کسی با آزادی، آیین اسلام را اختیار کرد، حق تغییر آن را ندارد. کافرانی که در سرزمین اسلامی زندگی میکنند، بر اساس ضوابطی، در ابراز عقیده خود ـ بدون فراخوان مسلمانان به آن ـ آزادند. همچنین در انجام دادن مراسم عبادی و نیز عمل بر طبق شریعت خود در ازدواج، ارث و معاملات، آزادی دارند؛ به شرط آنکه آنچه نزد مسلمانان منکر است، بهطور علنی مرتکب نشوند. آنان برای حل اختلافهای خود میتوانند نزد قاضی مسلمانان یا قاضی خودشان مراجعه کنند و دولت اسلامی تا جاییکه به حال مسلمانان ضرر و با مصالح کشور اسلامی منافات نداشته باشد، نمیتواند در شؤون آنان دخالت کند[۵].
اسلام و آزادی عقیده
در اسلام، عقیده و مذهب، امری شخصی و خصوصی نیست و آثار و پیامدهای متنوّعی در زندگی اجتماعیِ شخص و روابط او با دیگران دارد. از دیدگاه اسلام، دینِ الهی، هم دارای جنبه فردی است و هم جنبه اجتماعی، هم بُعد معنوی دارد و هم بُعد سیاسی، هم در روابط انسان با خدا تأثیرگذار است و هم در روابط با انسانهای دیگر و هم در سلوک و رفتار خود فرد مؤثّر است. در این بینش، دین نه تنها امری خصوصی و فردی نیست، بلکه همه شئون زندگی انسان را تحت تأثیر قرار میدهد.
آزادی عقیده و مذهب در این نگرش به این معناست که "حصولِ ادراک تصدیقی در ذهن انسان" عمل اختیاری نیست تا منع یا تجویز یا آزادی بدان تعلّق بگیرد[۶]. کسی را نمیتوان به اجبار، مؤمن به عقیده خاصیّ کرد. آیاتی نظیر ﴿لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[۷] ناظر به این معنا است؛ زیرا دین و عقیده اکراهبردار نیست.
خداوند این نکته را به پیامبرش هم گوشزد میکند که تو "نمیتوانی کسی را به اجبار مؤمن گردانی. اگر خداوند میخواست، همه مردم را مؤمن میگردانید، ولی مشیت پروردگار بر ایمان اختیاری مردم تعلّق گرفته است"[۸].
آزادی فعالیتهای سیاسی و اجتماعی مانند انتخاب شدن و انتخاب کردن، تشکیل یا عضویت در حزب، اجتماعات، تظاهرات، و آزادیِ انتخاب شغل، مسکن، خوراک و پوشاک همگی انواع دیگر حق آزادیاند که در قانون اساسی جمهوری اسلامی، در چارچوب موازین اسلامی مطرح و به رسمیت شناخته شدهاند[۹].[۱۰]
قرآن مجید و آزادی عقیده
نخست به آیاتی اشاره میکنیم که با عناوین مختلف بر مدعا دلالت میکنند:
- نفی اکراه و اجبار در دین: معروفترین آیه قرآن مجید در این خصوص، آیه ۲۵۶ سوره بقره است که میفرماید: ﴿لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[۱۱]. این آیه درباره فرزندان بعضی از مسلمانان مدینه نازل شد[۱۲] که به آیین یهود گرویده بودند و هنگام کوچ یهودیان به همراه آنان مدینه را ترک میکردند و پدران این جوانان از پیامبر میخواستند فرزندانشان را با زور و اکراه مسلمان کنند، در پاسخ به این درخواست، آیه فوق نازل شد. نص آیه، نفی اکراه و زور برای تحمیل عقیده درست مانند اسلام به جای عقیده باطل مثل یهودیت است. نکته دیگر اینکه آیه در مکه و موقعیت ضعیف اسلام نازل نشده تا ادعا شود دستور فوق متعلق به دوران ضعف و عدم قدرت اسلام بوده و با آیات قتال و سیف نسخ شده است؛ چنان که مفسرانی چون فیض کاشانی[۱۳]، خواجه عبدالله انصاری[۱۴] و بیضاوی[۱۵] مدعی آن بودند. شهید مطهری درباره موضع قرآن درباره آزادی انتخاب دین میگوید: "یک سلسله آیات، در قرآن داریم که در آن آیات تصریح میکند دین باید با دعوت درست بشود نه با اجبار، این هم باز مؤید این مطلب است که اسلام نظریهاش این نیست که به زور به مردم بگوید یا باید مسلمان بشوی و اگر نه کشته میشوی"[۱۶]. ایشان آنگاه در تفسیر آیه فوق میگوید: "در کار دین اجبار وجود ندارد، راه حق از راه باطل آشکار است، یعنی راه را شما روشن برای مردم بیان کنید که حقیقت خودش آشکار است. اجباری نباید در کار دین باشد، یعنی کسی را نباید مجبور کرد به این که دین اسلام اتخاذ کند. این آیه صریح است در مدعا"[۱۷]. از معاصران، آیت الله مکارم شیرازی[۱۸] و آیت الله سبحانی[۱۹] در نفی اکراه به این آیه استشهاد کردهاند.
- اسلام دین حکمت، موعظه و جدال احسن: قرآن کریم شیوه تبلیغ اسلام را بر پیامبر اکرم (ص) مشخص میکند و سه راهکار برهان و حکمت، نصیحت و ارشاد و مجادله احسن را ارائه میکند: ﴿ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾[۲۰]. نکته شایان ذکر اینکه آیه در مقام تقنین و وضع حکم شرعی برای پیامبر است و در آن از راهکار خشونت و توسل به اکراه سخن نگفته است. شهید مطهری در تفسیر این آیه میگوید: "مردم را بخوان به سوی پروردگارت، با چی؟ با زور؟ با شمشیر؟ نه با حکمت، با منطق، با برهان و دیگر با موعظه نیک. آنها که با تو مجادله میکنند تو هم به نحو نیکی با آنها مجادله کن. این آیه هم که صریحاً راه اسلام آوردن را دعوت معرفی میکند"[۲۱]. ذیل آیه مدعای فوق را تأیید میکند: ﴿إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ﴾[۲۲]. از اینکه تنها خداوند از هدایتیافتگان و گمراهان آگاه است و پیامبر در این باره مسؤولیتی ندارد، روشن میشود که اساس وظیفه پیامبر در سه جهت فوق است.
- ماهیت انسان و مشیت الهی: تأمل در آفرینش انسان و فلسفه خلقت آن، ما را به این نکته رهنمون میشود که خداوند گوهر وجودی انسان را آزاد و مختار قرار داد تا وی با انتخاب آزاد به سیر و تکامل روحی بپردازد. لازمه چنین اختیاری، عصیان و الحاد و روگردانی از فطرت خویش است. آیاتی بر این اصل دلالت میکنند، مانند: ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا﴾[۲۳]. اگر انتخاب دین و سایر اعمال نیکو با اکراه و اجبار باشد، اولاً، برخلاف فلسفه خلقت انسان است و ثانیاً، ناسازگار با خواست و مشیت الهی در چگونگی ایمان مردم، چرا که مشیت الهی بر ایمان آوردن مردم از روی اختیار و آگاهی و انتخاب آزاد تعلق گرفته است و به این اصل در ضمن چندین آیه تصریح شده است: ﴿قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ﴾[۲۴]. شهید مطهری در تفسیر آیه میگوید: "هر که دلش میخواهد ایمان بیاورد، ایمان بیاورد، هر که هم دلش نمیخواهد ایمان بیاورد، کافر باشد، کافر زیست کند. پس این آیه هم که گفته ایمان و کفر اختیاری است، بنابراین اجباری نیست؛ پس اسلام نمیگوید که باید به زور اینها را وارد اسلام کرد؛ اگر مسلمان شدند خوب، اگر مسلمان نشدند بکشید، اختیار با خودشان، هرکه میخواهد مؤمن بشود مؤمن بشود، هر که نمیخواهد نه"[۲۵]. آیه دیگر از دغدغه و دلنگرانی زیاد پیامبر اسلام (ص) خبر میدهد که در دعوت و ایمان آوردن کافران بیش از حد خود را به تلاش و زحمت انداخته و تا مرز هلاکت نفس نزدیک شده بود. خداوند در این آیه به پیامبر یادآور میشود که چنین نکند، چرا که سنت کافران در عدم ایمان، اختصاص به زمان وی نداشته و در عصر پیامبران پیشین نیز چنین بوده است، آیه در ادامه تأکید میکند اگر مشیت الهی بر ایمان جبری کافران تعلق میگرفت، این کار با نازل کردن عذابی آسمانی کاملاً میسور بود: ﴿لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ * إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِينَ﴾[۲۶]. شهید مطهری نیز در تفسیر آیه مینویسد: "ای پیغمبر، تو مثل اینکه خودت را میخواهی بکشی که اینها ایمان نمیآورند، خودت را میخواهی هلاک کنی که اینها ایمان نمیآورند، اینقدر غصه اینها را نخور، ما اگر بخواهیم با اراده تکوینی و به زور مردم را با ایمان بکنیم که راهمان باز است و آسان. ما اگر بخواهیم از آسمان آیهای نازل میکنیم، عذابی نازل میکنیم، به مردم میگوییم یا باید ایمان بیاورید یا با این عذاب شما را هلاک میکنیم، همه مردم بالاجبار ایمان خواهند آورد، ولی ما این کار را نمیکنیم، چون میخواهیم ایمان را مردم خودشان اختیار کنند"[۲۷]. خداوند در آیه دیگر ضمن خطاب پیامبر، به این مشیت خود اشاره کرده و او را از اکراه و اجبار مردم به دین نهی میکند: ﴿وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعًا أَفَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ﴾[۲۸]. شهید مطهری در تفسیر این آیه میگوید: "خطاب به پیغمبر است، پیغمبر اکرم خیلی مایل بود مردم مؤمن بشوند، قرآن میگوید: زور در مورد ایمان معنا ندارد، اگر زور صحیح بود خدا خودش به اراده تکوینی خودش میتوانست همه مردم را مؤمن بکند. پس به همان دلیل که خود خدا با اراده تکوینی و اجباری مردم را مؤمن نکرده است و مردم را مختار و آزاد گذاشته است تو هم ای پیامبر، مردم را باید آزاد بگذاری هرکه دلش بخواهد ایمان بیاورد، هرکه دلش میخواهد ایمان نیاورد"[۲۹]. آیات متعددی وجود دارد که در آن به مشیت الهی مبنی بر ایمان آوردن مردم با انتخاب آزاد تصریح شده است که این جا مجال پرداختن به آنها نیست[۳۰].
- تشویق به صلح و متارکه جنگ با کفار: آیاتی از قرآن مسلمانان را در روابط با مخالفان، به صلح و متارکه جنگ دعوت و تشویق میکند. بنابر مفهوم اینگونه آیات، قتال با کفار در صورتی مشروعیت دارد که آنان اهل صلح و سازش نباشند و درصدد نابودی جبهه اسلام و مسلمانان برنیایند، اینجا به برخی از این آیات اشاره میکنیم: ﴿وَإِنْ جَنَحُوا... عَلَى اللَّهِ﴾[۳۱]، این آیه بعد از دستور آمادهباش کامل به مسلمانان ﴿وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾[۳۲] و اعلان جنگ با مخالفان آمده است که آشکارا نه تنها پیامبر را به پذیرش صلح دعوت میکند، بلکه عبارت ﴿فَاجْنَحْ لَهَا﴾[۳۳] ـ که به معنای پر و بال گشادن در پذیرفتن دعوت صلح است ـ هرگونه تردید را در پذیرش صلح از بین میبرد[۳۴]. شهید مطهری بعد از اشاره به آیه ﴿وَالصُّلْحُ خَيْرٌ﴾[۳۵][۳۶] و ﴿ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً﴾[۳۷]، در تفسیر آیه ﴿وَإِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ﴾[۳۸] میگوید: "از اینها صریحتر این آیه است: ﴿وَإِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ...﴾، ای پیغمبر اگر مخالفین تو طرفدار صلح بشوند و بال خودشان را برای صلح پهن بکنند تو هم آماده صلح باش، یعنی اگر آنها صلحطلب باشند تو هم صلحطلب باش"[۳۹]. آیه فوق هر چند درباره اهل کتاب و یهودیان است، اما پذیرفتن صلح اختصاص به اهل کتاب ندارد، بلکه شامل مشرکان و کفار هم میشود؛ برای مثال، گروهی از مشرکان مکه که به ظاهر مسلمان شده بودند، بعد از مدتها برای اهداف پلید خودشان از مکه خارج و میخواستند وارد مدینه شوند. قرآن کریم دستور جنگ با آنان را صادر کرد؛ اما با این حال، پیامبر را به ترک مخاصمه با گروهی که با مسلمانان همپیمانند یا گروه بیتفاوت آنان و همچنین گروهی که پیشنهاد صلح بدهند، فرا میخواند: ﴿فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقَاتِلُوكُمْ وَأَلْقَوْا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلًا﴾[۴۰]. شهید مطهری[۴۱]، مکارم شیرازی[۴۲]، و جعفر سبحانی[۴۳] در این بحث به این آیه استشهاد کردهاند.
- حق حیات و حرمت قتل: آزادی حق حیات از آزادیهای فطری و طبیعی انسان است و احدی نمیتواند این حق اولیه را سلب کند، به طوری که بنا به فرمایش قرآن، کشتن یک انسان بیگناه مانند قتل تمامی انسانهاست. پس کشتن یک فرد، هر چند برای دعوت به اسلام باشد برخلاف آیات حق حیات است، مگر اینکه دلیل خاصی بر مشروعیت آن باشد؛ اما آیات جهاد نمیتواند این مشروعیت را بدهد، چراکه اطلاق آیات فوق با آیات دیگری مقید شده است که به بعضی از آنها اشاره شد[۴۴].
سیره عملی معصومان (ع) در آزادی عقیده
نگاهی به سیره عملی پیامبر اسلام (ص) در مواجهه با مخالفان، اصل آزادی انتخاب دین و عدم توسل به زور و اکراه در پذیرش دین را به ما نشان میدهد. پیامبر به تبعیت از آیات الهی ـ که اشاره شد ـ بنیان جنگهای خود را بر دفاع از کیان اسلام و مسلمانان پیریزی میکرد و جنگ با کفار به منظور دفع توطئهها و نقشههای آنان علیه اسلام بود. دلیل و شاهد مدعای فوق، آزاد گذاشتن مشرکان مکه در جریان فتح آن بود. این فتح و پیروزی در اوج قدرت جبهه اسلام و ضعف کافران صورت گرفت. اگر اکراه در دین، صواب بود، فتح مکه بهترین فرصت برای اجبار اهالی آن به اسلام آوردن بود، اما تاریخ هیچ گزارشی از چنین اکراهی را ارائه نکرده است[۴۵].
سیره امام علی (ع) نیز بر آزادی عقیده و عدم تحمیل اسلام با نیروی اجبار و زور گواهی میدهد؛ برای مثال امام (ع) در سخنرانیای فرمودند: «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي». در این حال، فردی به ظاهر یهودی که نمیتوانست چنین ادعایی را بپذیرد، ضمن اتهام جهالت به حضرت، خواستار طرح سؤالی شد. یاران حضرت که چنین تعرضی را برنمیتابیدند، خواستند وی را ادب کنند، اما حضرت به نکته ظریفی اشاره فرمود و اصحاب خود را از برخورد فیزیکی منع کرد: «دَعُوهُ وَ لَا تُعْجِلُوهُ فَإِنَّ الْعَجَلَةَ وَ الْبَطْشَ وَ الطَّيْشَ لَا يَقُومُ بِهِ حُجَجُ اللَّهِ وَ لَا بِإِعْجَالِ السَّائِلِ يَظْهَرُ بَرَاهِينُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»[۴۶].
شهید مطهری در ترجمه و توضیح آن میگوید: "این شخص سؤال دارد، از من جواب میخواهد، شما خشم گرفتید میخواهید خشونت به خرج بدهید، غضب کردید، عصبانیت به خرج میدهید، با عصبانیت نمیشود دین خدا را قائم و راست کرد، با عصبانیت برهان خدا ظاهر نمیشود، بنشینید سرجایتان"[۴۷]. آنگاه حضرت از فرد یهودی خواست در کمال آزادی همه سؤالاتش را طرح کند.
نکته استدلال، این عبارت و نص کلام امام (ع) است که با قوه قهریه حجت و براهین دینی پایدار نمیماند. در کتب تاریخی آمده است در عصر خلافت امام علی (ع) نمایندگان متعددی از مکاتب و ادیان مختلف برای گفتوگوهای علمی به کوفه رفت و آمد داشتند. حضرت برای این منظور بیشتر در مسجد حاضر میشد و به مذاکره میپرداخت و به اطرافیان خود توصیه کرده بود در صورت ورود نماینده مکتبی، فوراً او را با خبر کنند[۴۸]. دیگر امامان شیعه نیز بر این سیره سلوک میکردند[۴۹].
عقل و آزادی عقیده
عقل در فقه از جایگاه رفیعی برخوردار است، به گونهای که در کنار قرآن و روایات از منابع و ادله دین به شمار میآید. ارج نهادن به تفکر و تعقل در قرآن و روایات و تشویق به آن از مسلمات به حساب میآید. شایان ذکر است همان طور که در علم اصول ثابت شده، حجیت عقل ذاتی است و دارنده آن ـ هر چند به خطا رفته باشد ـ معذور است. این مفاد "اصل تخطئه" است که در فقه امامیه ـ بر خلاف فقه اهل سنت ـ پذیرفته شده است.
از اینرو فقها در مسائل اعتقادی و اصول دین، تقلید را برنمیتابند و از مسلمانان میخواهند با تفکر و تأمل در حقانیت دین و آموزههای آن، دین را بپذیرند[۵۰].
روشن است این فراخوان عمومی در کاربرد نیروی تفکر و اندیشه در دین امر مبارکی است، اما چه بسا پیامدهای ناگواری را در بر داشته باشد، زیرا ممکن است برخی انسانها به هنگام تفکر در چیدن مقدمات علمی آن به خطا رفته باشند و به مواضع و نتایجی برسند که با مواضع پذیرفته دین مطابق نباشد. این مشکل در زمان خود معصومان (ع) اتفاق افتاده است؛ چنان که شخصی در باره اصل وجود خداوند دچار وسوسه و تحیر شده بود که خالق خداوند کیست، وی راهیابی چنین وسوسهای به ذهن خود را با هلاکت مساوی میپنداشت، از این رو نزد پیامبر آمد و جریان خود را نقل کرد. حضرت فرمود: «ذلك مَحْضُ الإِيمانِ»[۵۱].
بنابراین با عنایت به اهمیت خاص تفکر و اندیشه در اسلام، عقل حکم به الزام در پذیرش آن، به گونهای که منکران آن ـ هر چند اهالی یک شهر یا کشور باشند ـ به صرف داشتن عقیده مخالف به کیفر قتل برسند، را برنمیتابد و دستکم آن را بعید میشمارد. به دیگر سخن، عقل هیچگونه مصلحتی برای اسلام در اجبار و اکراه مردم به دین مشاهده نمیکند، بلکه چه بسا اجرای چنین احکامی موجب احساس تنفر و دینگریزی یا دینستیزی در میان جامعه به ویژه نسلهای جدید گردد که خلاف فلسفه جهاد است، چراکه جهاد به انگیزه بسط اسلام تشریع شده است.
علاوه اینکه عقل بعد از فحص در منابع دینی، آزادی انتخاب دین را جزء آموزههای خود دین مییابد که نقش عقل در آن، کاشفیت است[۵۲].
منابع
پانویس
- ↑ جان استورات میل، رسالهای درباره آزادی، ص۲۰.
- ↑ ورعی، سید جواد، درسنامه فقه سیاسی، ص ۱۲۶.
- ↑ علامه طباطبائی در این باره مینویسد: «عقیده یعنی پدید آمدن یک ادرا ک تصدیقی در ذهن انسان، عقیده یک عمل اختیاری نیست که بشود از آن منع کرد یا آن را اجازه داد. چیزی که قابل اجازه و منع است، التزام به یک سلسله اعمالی است که از عقیده ناشی میشود، مثلاً دعوت کردن به آن عقیده، قانع ساختن مردم نسبت به یک عقیده، نوشتن و نشر عقیده» (بررسیهای اسلامی، ج۳، ص۴۲۹؛ همچنین مرتضی مطهری، کتاب جهاد، ص۴۸).
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، آزادی در فقه و حدود آن، ص ۱۰۱.
- ↑ عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی، ص ۲۰.
- ↑ طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۴، ص۱۱۷.
- ↑ «در (کار) دین هیچ اکراهی نیست» سوره بقره، آیه ۲۵۶.
- ↑ ﴿فَإِنْ أَعْرَضُوا فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا إِنْ عَلَيْكَ إِلَّا الْبَلَاغُ وَإِنَّا إِذَا أَذَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنَّا رَحْمَةً فَرِحَ بِهَا وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَإِنَّ الْإِنْسَانَ كَفُورٌ﴾ «پس اگر روی گرداندند تو را بر آنان نگهبان نفرستادهایم، بر تو جز پیامرسانی نیست و ما هر گاه به آدمی بخشایشی از خود چشاندیم بدان شادمان شد و چون برای کارهایی که کردهاند گزندی به آنان برسد بیگمان (در آن حال) آدمی بسیار ناسپاس است» سوره شوری، آیه ۴۸؛ ﴿وَإِلَى الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ * فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَكِّرٌ﴾ «و به زمین که چگونه آن را گستردهاند؟ * پس پند بده که تنها تو پند دهندهای» سوره غاشیه، آیه ۲۰-۲۱؛ ﴿وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعًا أَفَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ﴾ «و اگر پروردگارت میخواست، تمام آن کسان که روی زمیناند همگی ایمان میآوردند؛ آیا تو مردم را ناگزیر میکنی که مؤمن باشند؟» سوره یونس، آیه ۹۹.
- ↑ ر. ک: قانون اساسی جمهوری اسلامی، فصل سوم، حقوق ملت.
- ↑ ورعی، سید جواد، درسنامه فقه سیاسی، ص ۱۲۶.
- ↑ «در (کار) دین هیچ اکراهی نیست که رهیافت از گمراهی آشکار است» سوره بقره، آیه ۲۵۶.
- ↑ ر. ک: المیزان، ج۲، ص۳۵۱. نکته قابل ذکر این که برای شأن نزول آیه علاوه بر مورد فوق، موارد دیگر مانند مسیحی شدن فرزندان بعضی مسلمانان ذکر شده است.
- ↑ ر. ک: تفسیر صافی، ج۱، ص۲۱۵.
- ↑ ر. ک: کشف الأسرار وعدة الأبرار، ج۱، ص۶۹۵.
- ↑ ر. ک: تفسیر بیضاوی، ج۱، ص۱۳۵.
- ↑ جهاد، ص۳۲.
- ↑ جهاد، ص۳۳ و ۳۴.
- ↑ تفسیر نمونه، ج۲، ص۲۷۹.
- ↑ منشور جاوید، ج۳، ص۲۹.
- ↑ «(مردم را) به راه پروردگارت با حکمت و پند نیکو فرا خوان و با آنان با روشی که بهتر باشد چالش ورز!» سوره نحل، آیه ۱۲۵.
- ↑ جهاد، ص۳۵؛ جعفر سبحانی، منشور جاوید، ج۲، ص۲۹.
- ↑ «بیگمان پروردگارت به آن کس که راه وی را گم کرده داناتر است و او به رهیافتگان داناتر است» سوره نحل، آیه ۱۲۵.
- ↑ «ما به او راه را نشان دادهایم خواه سپاسگزار باشد یا ناسپاس» سوره انسان، آیه ۳.
- ↑ «بگو که این (قرآن) راستین و از سوی پروردگار شماست، هر که خواهد ایمان آورد و هر که خواهد کفر پیشه کند» سوره کهف، آیه ۲۹.
- ↑ جهاد، ص۲۵ و ۳۶.
- ↑ «مبادا خود را از اینکه (مشرکان) ایمان نمیآورند به هلاکت افکنی * اگر بخواهیم از آسمان بر آنان نشانه ای فرو میفرستیم تا فروتنانه بدان گردن نهند» سوره شعراء، آیه ۳-۴.
- ↑ جهاد، ص۲۶.
- ↑ «و اگر پروردگارت میخواست، تمام آن کسان که روی زمیناند همگی ایمان میآوردند؛ آیا تو مردم را ناگزیر میکنی که مؤمن باشند؟» سوره یونس، آیه ۹۹.
- ↑ جهاد، ص۳۶.
- ↑ ﴿وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكُوا﴾ «و اگر خداوند میخواست شرک نمیورزیدند» سوره انعام، آیه ۱۰۷؛ ﴿وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدَى﴾ «و اگر خداوند میخواست همه آنان را بر رهنمود (خود) گرد میآورد» سوره انعام، آیه ۳۵؛ ﴿وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَكِنْ يُضِلُّ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي مَنْ يَشَاءُ﴾ «و اگر خداوند میخواست شما را امّتی یگانه میکرد امّا هر که را بخواهد بیراه وا مینهد و هر که را بخواهد راهنمایی میکند» سوره نحل، آیه ۹۳.
- ↑ «و اگر به سازش گرایند، تو نیز بدان گرای و بر خداوند توکّل کن که او شنوای داناست» سوره انفال، آیه ۶۱.
- ↑ «و آنچه در توان دارید در برابر آنان فراهم سازید» سوره انفال، آیه ۶۰.
- ↑ «و اگر به سازش گرایند، تو نیز بدان گرای و بر خداوند توکّل کن که او شنوای داناست» سوره انفال، آیه ۶۱.
- ↑ ر. ک: تفسیر نمونه، ج۷، ص۲۳۰.
- ↑ «و سازش نیکوتر است» سوره نساء، آیه ۱۲۸.
- ↑ آیت الله سبحانی درباره این آیه مینویسد: «این آیه هر چند در اختلاف زناشویی وارد شده است، اما اصل کلی است که باید از آن در موارد دیگر با حفظ شرایط استفاده کرد» (منشور جاوید، ج۳، ص۳۰).
- ↑ «همگی به فرمانبرداری (خداوند) درآیید» سوره بقره، آیه ۲۰۸.
- ↑ «و اگر به سازش گرایند، تو نیز بدان گرای و بر خداوند توکّل کن که او شنوای داناست» سوره انفال، آیه ۶۱.
- ↑ جهاد، ص۳۷.
- ↑ «باری، اگر اینان از شما کنارهجویی کردند و با شما نبرد نکردند و از در سازش درآمدند، خداوند برای شما (در تجاوز) بر آنان راهی ننهاده است» سوره نساء، آیه ۹۰.
- ↑ ر. ک: جهاد، ص۳۷.
- ↑ تفسیر نمونه، ج۴، ص۵۵.
- ↑ منشور جاوید، ج۳، ص۳۰.
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، آزادی در فقه و حدود آن، ص ۱۱۰-۱۲۰.
- ↑ آیت الله خامنهای در این باره میگوید: «ما در تاریخ نداریم که پیغمبر وقتی وارد مکه شد، مردم را اجبار کرده باشد که باید همه شما به اسلام بگروید» (مجله اندیشه حوزه، سال چهارم، ش۲، ص۳۹).
- ↑ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۱۰، ص۱۲۶.
- ↑ پیرامون جمهوری اسلامی، ص۱۲۸.
- ↑ ر.ک: پیرامون جمهوری اسلامی، ص۱۲۹.
- ↑ ر.ک: محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج۳، ص۵۹؛ شیخ طبرسی، الاحتجاج، ص۷۵.
- ↑ ر.ک: مرتضی مطهری، پیرامون جمهوری اسلامی، ص۹۴ و ۱۲۴.
- ↑ ر. ک: محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، کتاب الایمان و الکفر، باب الشک.
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، آزادی در فقه و حدود آن، ص ۱۱۰-۱۲۰.