عباس بن عبدالمطلب

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(تغییرمسیر از ابوالفضل‌‌ العباس)

عباس بن عبدالمطلب، سه سال پیش از عام‌الفیل متولد شد. او عموی رسول خدا (ص) است و کنیه‌اش ابوالفضل بود. عباس در دوران جاهلیت و اسلام یکی از رجال برجسته قریش بود. او قبل از اسلام در مکه دارای مناصب بزرگی بود که از آن جمله سقایت و عمارت مسجدالحرام بوده است. او مردی عاقل، زیرک، با تدبیر و سفره‌دار بود. درباره تاریخ اسلام آوردن عباس اختلاف نظر وجود دارد.

در جنگ بدر در لشکر مکه بود و به اساره سپاه اسلام درآمد و با فدیه دادن آزاد شد، در جنگ احد با نامه‌ای محرمانه پیامبر (ص) را از حرکت قریش آگاه کرد. همچنین در فتح مکه در کنار پیامبر قرار داشت و عامل مسلمان شدن ابوسفیان شد.

سرانجام عباس در زمان خلافت عثمان و در ماه رجب سال ۳۲ هجری از دنیا رفت. در زمان مرگ، او ۸۷ ساله بود.

نسب

عباس بن عبدالمطلب، سه سال پیش از عام‌الفیل و ۵۶ سال قبل از هجرت در مکه و در خانواده‌ای که ریاست قریش را داشت، متولد شد[۱]. نام مادرش نتله بود[۲]. او عموی رسول خدا (ص) است و کنیه‌اش ابوالفضل بود. وی از رسول خدا (ص) دو سال و به نقلی سه سال بزرگ‌تر بود[۳]. ابان بن عثمان احمر می‌گوید: از امام صادق (ع) شنیدم که از پدرش نقل می‌کرد از جابر بن عبدالله انصاری شنیدم که می‌گفت: درباره تعداد پسران عبدالمطلب از پیامبر خدا (ص) پرسیدند. ایشان فرمود: "ده تا به اضافه عباس" و شیخ صدوق درباره فرزندان عبدالمطلب می‌گوید: آنان عبارت بودند از: عبدالله، ابوطالب، زبیر، حمزه، حارث ـ که بزرگ‌ترین آنان بود ـ غیداق، مقوّم، حجل، عبدالعزی و او همان ابوطالب است، ضرار و عباس. بعضی گفته‌اند که "مقوّم" همان "حجل" است[۴].[۵]

عباس و دوران جاهلیت

عباس در دوران جاهلیت و اسلام یکی از رجال برجسته قریش بود. او قبل از اسلام در مکه دارای مناصب بزرگی بود که از آن جمله سقایت و عمارت مسجدالحرام بوده است[۶]. پس از آنکه عبدالمطلب از دنیا رفت، کار سرپرستی چاه زمزم و منصب سقایت حجاج به دست عباس بن عبدالمطلب که در آن روز کوچک‌ترین فرزندان عبدالمطلب بود افتاد و همچنان تا ظهور اسلام در دست او بود، و پیامبر اکرم (ص) نیز او را در این منصب باقی گذاشت و این منصب تا به امروز نیز در دست فرزندان عباس است[۷].[۸]

خصوصیات عباس

عباس مردی عاقل، زیرک، با تدبیر و سفره‌دار بود و مخصوصاً نسبت به خویشان و بستگانش خیلی مهربان بود و به آنها کمک می‌کرد و از این رو پیامبر (ص) از او تجلیل می‌کرد و او را چنین می‌ستود: او عباس فرزند عبدالمطلب است که از همه قریش سخی‌تر و نسبت به خویشان مهربان‌تر است [۹]. عباس مردی بلند بالا، سفید پوست، و دارای صدای قوی بود و کمتر کسی در قد و قامت به او می‌رسید؛ چنانکه پس از اسیر شدن او در بدر، مسلمانان خواستند جامه‌ای برایش تهیه کنند تا لباس جنگ را از تن بیرون آورد، اما در مدینه پیراهنی که برای او مناسب باشد، یافت نشد تا اینکه عاقب از جامه‌های عبدالله بن ابی که نسبتاً بلند بود، بر او پوشانیدند[۱۰].[۱۱]

ثروت عباس

او در مکه در حجره‌ای نزدیک کعبه به داد و ستد پارچه و عطریّات مشغول بود[۱۲]. گاهی هم برای تجارت به مناطق مختلف جزیرة‌العرب سفر می‌کرد و به سبب همین سفرهای تجاری، بسیاری از قبیله‌های عرب، او را می‌شناختند. عباس بن عبدالمطلب، بازرگانانی را که از جاهای دیگر برای تجارت به مکه می‌آمدند، پذیرایی می‌کرد و از این لحاظ، بسیاری از آن بزرگان، وی را می‌شناختند و با او مراوده داشتند[۱۳]. برخی معتقدند، علت متموّل بودن عباس بن عبدالمطلب، این بوده است که مادرش از زنان ثروتمند به شمار می‌رفت[۱۴].[۱۵]

عباس، شاهد ولادت علی (ع) در کعبه

یزید بن قعنب گوید: من با عباس بن عبدالمطلب و جمعی از عبدالعزی مقابل خانه کعبه نشسته بودیم که فاطمه بنت اسد، مادر امیرالمؤمنین (ع) که حامله بود، کنار کعبه آمد، در حالی که درد زایمان داشت. پس گفت: "خدایا! من به تو و به آنچه از نزد تو آمده است از رسولان و کتاب‌ها مؤمنم و سخن جدم ابراهیم خلیل را تصدیق می‌کنم و اوست که این بیت عتیق را ساخته، پس به حق آنکه این خانه را ساخته و به حق مولودی که در شکم من است، ولادت او را بر من آسان کن". پس ما به چشم خود دیدیم که خانه کعبه از پشت شکافته شد و فاطمه به درون آن رفت و او از دیده ما پنهان و دیوار کعبه بسته شد. خواستیم قفل در کعبه را باز کنیم اما نشد و دانستیم که این کار به امر خدای عزوجل است. فاطمه پس از چهار روز از کعبه بیرون آمد، در حالی که امیرالمؤمنین (ع) را در دست داشت[۱۶].[۱۷]

عباس و سرپرستی جعفر بن ابی طالب

پس از رحلت مادر گرامی پیامبر (ص)، ایشان تحت سرپرستی عبدالمطلب بود. هنگامی که عبدالمطلب به صد و دو سالگی رسید و در این حال، رسول خدا (ص) هشت ساله بود، تمام فرزندانش را جمع کرد و گفت: "محمد (ص) یتیم است و شما باید به او پناه دهید و او را بی‌نیاز و وصیت‌هایم را درباره او مراعات کنید". ابولهب گفت: "من از او نگهداری می‌کنم!" عبدالمطلب گفت: "شرّ خودت را از او باز دار!" عباس گفت: "من از او نگهداری می‌کنم". عبدالمطلب گفت: "تو مردی خشن هستی و شاید او را اذیت کنی". پس از آن ابوطالب گفت: "من از او نگهداری می‌کنم". عبدالمطلب گفت: "بله، تو باید از او نگهداری کنی"[۱۸].

از جمله نعمت‌های خداوند و کرامت‌های او نسبت به علی بن ابی طالب (ع) این بود که روزگاری قریش دچار قحطی سختی شدند، در حالی که ابوطالب مردی عیالمند بود که نان‌خور زیادی داشت. پس رسول خدا (ص) به عباس بن عبدالمطلب، عموی خود که ثروتش بیش از سایر بنی‌هاشم بود، فرمود: "ای عباس، نان خوران برادرت ابوطالب زیادند، و همان‌گونه که می‌بینی مردم به قحطیِ سختی دچار شده‌اند. پس بیا با هم نزد ابوطالب برویم و به وسیله‌ای از نان خوران او کم کنیم. من یکی از پسران او را به نزد خود می‌برم و تو هم یکی را ببر". عباس بن عبد المطلب این پیشنهاد را پذیرفت و هر دو به نزد ابوطالب آمده و منظور خویش را بیان کردند. ابوطالب گفت: "عقیل را برای من بگذارید" و برخی گویند گفت: عقیل و طالب را برای من بگذارید و هر کدام را می‌خواهید ببرید. پس رسول خدا (ص) علی را و عباس نیز جعفر را به خانه خود بردند[۱۹].[۲۰]

اسلام آوردن عباس

درباره تاریخ اسلام آوردن عباس اختلاف نظر وجود دارد. بعضی می‌گویند، عباس زود ایمان آورد اما ایمانش را پنهان کرد و به همراه مشرکین در جنگ بدر از مکه خارج شد. نقل شده، هنگامی که پیامبر (ص) پس از پیروزی در جنگ بدر به عباس فرمود که باید دیه خود و نزدیکانت را بپردازی، عباس گفت: من مسلمان شده بودم ولی مشرکین مرا به اجبار به این جنگ کشانیدند. پس پیامبر (ص) فرمود: "اگر تو واقعاً مسلمان شده بودی، خداوند به تو پاداش خواهد داد اما تو در ظاهر علیه ما اقدام کرده‌ای"[۲۱].

ابن هشام درباره رسیدن خبر جنگ بدر به مکه به نقل از ابو رافع گوید: من در آن زمان غلام عباس بن عبدالمطلب بودم و عباس بن عبدالمطلب به طور پنهانی مسلمان شده بود و کسانی را که در خانه‌اش بودند نیز به اسلام دعوت می‌کرد، از این رو من و همسرش ام الفضل نیز مسلمان شده بودیم ولی مانند خود عباس بن عبدالمطلب اسلام خود را از قریش پنهان می‌کردیم[۲۲].

عده‌ای در این باره می‌گویند: او در روز فتح خیبر ایمان آورد. ابن هشام درباره پیمان عقبه دوم می‌نویسد: عباس در آن روز هنوز مشرک بود ولی با این حال دوست داشت بر کار برادرزاده‌اش نظارت داشته باشد و پیمان‌های او را محکم کند[۲۳]. عده‌ای می‌گویند: عباس در روز جنگ بدر ایمان آورد.

طبرسی می‌نویسد: در میان اسیران جنگ بدر عباس بن عبد المطلب، عقیل بن ابی طالب و نوفل بن حارث هم بودند که مسلمان شده بودند و عقبة بن ابی معیط و نضر بن حارث هم به دستور پیامبر (ص) کشته شدند[۲۴]. به هر حال درباره زمان اسلام آوردن او اختلاف نظر وجود دارد[۲۵].

شهادت عباس بر مسلمانی ابوطالب

علی بن ابراهیم قمی درباره آیه می‌نویسد: و اما قول خداوند إِنَّكَ لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ[۲۶]؛ این آیه درباره ابوطالب نازل شده است؛ زیرا رسول خدا (ص) به عمویش می‌فرمود: "ای عمو، بلند بگو لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ[۲۷] که در روز قیامت به نفع توست".

ابوطالب می‌گفت: "ای پسر برادرم، من به حال خود آگاه‌ترم و هنگامی که ابوطالب از دنیا رفت، عباس بن عبد المطلب شهادت داد که ابوطالب با بلندترین صدا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ[۲۸] گفت[۲۹].[۳۰]

عباس و حضور در جنگ‌ها

جنگ بدر

از معاویة بن عمار نقل شده می‌گوید: از امام صادق (ع) شنیدم که فرمود: "رسول خدا (ص) در روز جنگ بدر فرمان داد کسی از بنی هاشم را (که در لشکر مشرکین هستند) و هم‌چنین ابوالبختری را نکشند[۳۱] و اینان اسیر شدند و رسول خدا (ص) امیرالمؤمنین علی (ع) را فرستاد و به او فرمود: " برو ببین از بنی هاشم چه کسانی در میان اسرا هستند. " علی (ع) از کنار عقیل بن ابی طالب عبور کرد؛ عقیل او را صدا زد و گفت: ای پسر مادر عقیل، به خدا که دیدی من در چه وضعی هستم. " علی (ع) پس از بازدید اسیران نزد پیامبر (ص) برگشت و فرمود: " ابوالفضل (عباس بن عبدالمطلب)، عقیل و نوفل بن حارث اسیر شده‌اند. " رسول خدا (ص) فرمود تا عباس را نزد ایشان آوردند و به او فرمود: " تو در عوض خود و دو برادرزاده ات (عقیل و نوفل) فدیه بپرداز تا همگی آزاد شوید. " عباس گفت: " ای محمد، تو می‌خواهی مرا در میان قریش به گدایی بکشانی که در پیش این و آن دست دراز کنم؟ " پیامبر (ص) فرمود: "خیر (عمو جان) " از همان پول‌ها که به همسر خود ام الفضل سپردی و به او سفارش کردی اگر در این سفر به من آسیبی رسید، این پول را برای فرزندان و خودت خرج کن، استفاده کن. " عباس گفت: " ای برادرزاده! چه کسی از آن پول به تو خبر داده است " رسول خدا (ص) فرمود: "جبرئیل به اذن خدای عزوجل به من خبر داد". عباس گفت: سوگند به آن‌که به او سوگند می‌خورند، هیچ کس از این مطلب به غیر از من و ام الفضل خبر نداشت؛ من گواهی می‌دهم تو رسول خدائی. پس همه اسیران مشرک به مکه برگشتند به غیر از عباس و عقیل و نوفل و این آیه درباره آنها نازل شد: يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ فِي أَيْدِيكُمْ مِنَ الْأَسْرَى إِنْ يَعْلَمِ اللَّهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْرًا يُؤْتِكُمْ خَيْرًا مِمَّا أُخِذَ مِنْكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ[۳۲].[۳۳].[۳۴]

جنگ احد

در جنگ احد، قریش و کسانی که به آنها پیوسته بودند، جمعاً سه هزار نفر بودند که صد نفرشان از قبیله ثقیف بودند، آنها ساز و برگ فراوان و دویست اسب به همراه داشتند و هم‌چنین هفتصد تن از ایشان زره داشتند و سه هزار شتر نیز همراهشان بود. چون آنها تصمیم به حرکت گرفتند، عباس بن عبدالمطلب نامه‌ای نوشت و مردی از بنی غفار را اجیر کرد و با او شرط کرد که سه روزه خود را به پیامبر (ص) برساند و ضمناً خودش هم به آن حضرت بگوید که قریش برای حرکت به سوی تو جمع شده‌اند و هر کاری که به هنگام آمدن آنها لازم است انجام بده؛ آنها به قصد جنگ با تو حرکت کرده و سه هزار نفرند که دویست اسب و سه هزار شتر همراه آنهاست و هفتصد نفرشان زره‌پوش هستند و اسلحه فراوان دارند[۳۵]

عباس و فتح مکه

روز دهم ماه مبارک رمضان بود که رسول خدا (ص) به سوی مکه حرکت کرده و در منطقه "کدید" که میان "عسفان" و "امج" قرار گرفته و روزه خود را افطار کردند. عده سپاهیان آن حضرت به ده هزار نفر می‌رسید. رسول خدا (ص) تا "مر الظهران" پیش رفت، بدون آنکه قریش کوچکترین اطلاعی از حرکت آن حضرت با آن سپاه بی‌شمار داشته باشند. عباس بن عبدالمطلب با خانواده‌اش به قصد هجرت، به سوی مدینه می‌رفتند که در جحفه آن حضرت را ملاقات کردند و گفته شد که آن حضرت دستور داد تا او خانواده‌اش را به مدینه بفرستد و خود به همراه سپاهیان به سوی مکه بازگردد[۳۶].

هنگامی که پیامبر (ص) به مرّالظّهران رسید، عباس بن عبدالمطلب گفت: "وای بر فردای قریش! به خدا قسم، اگر رسول خدا با قهر و خشم مکه را بگشاید، روزگار قریش به سر خواهد آمد". خود او می‌گوید: من استر سیاه و سفید پیامبر را سوار شدم و گفتم، باید کسی را پیدا کنم و پیش قریش بفرستم تا پیش از آنکه رسول خدا (ص) به قهر وارد مکه شود، گروهی به دیدار ایشان بیایند. پس در حالی که در منطقه اراک در پی کسی می‌گشتم، صدایی شنیدم که می‌گفت: به خدا قسم، هرگز آتشی چون آتش امشب ندیده‌ام. بدیل بن ورقاء در پاسخ آن صدا گفت: "اینها خزاعه هستند که آماده جنگ شده‌اند". ابوسفیان گفت: "خزاعه کمتر و خوار‌تر از این هستند که چنین اردوگاه و این همه آتش داشته باشند". ناگاه ابوسفیان را شناختم و به او گفتم: ای ابا حنظله؛ او هم صدای مرا شناخت و گفت: "عباس! تویی؟! پدر و مادرم فدای تو باد!" گفتم: وای بر تو! این رسول خداست که همراه ده هزار نفر به سوی مکه آمده است. او گفت: "پدر و مادرم فدای تو باد! چه می‌گویی؟ آیا چاره‌ای هست؟" گفتم: آری، پشت سر من سوار بر این استر شو تا تو را نزد رسول خدا (ص) ببرم که اگر کس دیگری به تو دست یابد، تو را خواهد کشت. ابوسفیان گفت: "به خدا قسم، من هم همین عقیده را دارم". پس بدیل و حکیم برگشتند و ابوسفیان بر ترک من سوار شد و با او به راه افتادم. از کنار هر آتشی که می‌گذشتم، می‌گفتند: او کیست؟ و همین که مرا می‌دیدند، می‌گفتند: عموی رسول خداست که بر استر او سوار است. چون از کنار آتش عمر بن خطاب گذشتم، همین که سیاهی مرا دید، برخاست و گفت: چه کسی هستی؟ گفتم: عباس. او به من نگاه کرد و همین که ابوسفیان را پشت سرم دید، گفت: "این دشمن خدا ابوسفیان است؛ خدا را شکر که بدون هیچ تعهدی به دست ما افتاد". پس عمر را دیدم که به سرعت به سوی خیمه پیامبر می‌دود و من هم استر را به سرعت راندم و هر دو با هم کنار خیمه رسول خدا (ص) رسیدیم. پس من داخل خیمه شدم و عمر هم پس از من وارد شد. عمر گفت: "ای رسول خدا، خداوند دشمن خود ابوسفیان را بدون هیچ قید و شرطی در اختیار ما نهاده است، اجازه دهید تا گردنش را بزنم". من گفتم: ای رسول خدا، من به ابوسفیان پناه داده‌ام". پس آن شب را در حضور رسول خدا ماندم و با خود گفتم، امشب کسی غیر از من نمی‌تواند ابوسفیان را نجات بدهد و باید خودم یا کسی با حضور من، با رسول خدا (ص) مذاکره کند. پس چون عمر درباره ابوسفیان و کشتن او پرحرفی کرد، به او گفتم: ای عمر، آرام بگیر! اگر این موضوع درباره مردی از بنی عدی بن کعب بود، چنین نمی‌گفتی؛ چون ابوسفیان از بنی عبدمناف بود. عمر گفت: "ای ابوالفضل، تو آرام بگیر! سوگند به خدا اسلام آوردن تو در نظر من از مسلمان شدن هر کسی از خاندان خطّاب بهتر و دوست داشتنی‌تر است.

پیامبر (ص) به من فرمود: "ابوسفیان را با خود ببر، من هم به خاطر تو او را در پناه خود قرار دادم. امشب پیش تو باشد و فردا صبح به هنگام نماز او را با خودت پیش من بیاور". چون صبح شد او را با خود به نزد رسول خدا (ص) بردم. همین که آن حضرت او را دیدند، بین پیامبر (ص) و ابوسفیان صحبت‌هایی رد و بدل شد. به ابوسفیان گفتم: وای بر تو! پیش از آنکه کشته شوی گواهی بده که خدایی جز پروردگار یکتا نیست و هم‌چنین گواهی بده که محمد (ص) بنده و رسول خداست. در این هنگام ابوسفیان شهادتین را گفت و اقرار کرد.

پیامبر (ص) بعد از فتح مکه هم‌چنان که سوار مرکب بود، هفت مرتبه طواف فرمود و در هر مرتبه حجرالاسود را با چوب دستی خود استلام می‌کرد و چون هفت مرتبه طواف تمام شد از مرکب خود فرود آمد. پس معمر بن عبدالله بن نضله جلو آمد و مرکب رسول خدا (ص) را از آنجا بیرون برد. آن‌گاه پیامبر (ص) به کنار مقام ابراهیم (ع) که در آن زمان متصل به کعبه بود، آمدند و در حالی که زره و کاهخود بر تن داشت و عمامه‌اش میان شانه‌هایش آویخته بود، دو رکعت نماز گزارد و به سوی چاه زمزم رفت و از آن سر کشید و فرمود: "اگر چنین نبود که بنی عبدالمطلب مغلوب شوند، خود از آن یک دلو آب می‌کشیدم". پس عباس بن عبدالمطلب که حاضر بود، سطل آبی بالا کشید و پیامبر (ص) از آن نوشیدند[۳۷].[۳۸]

عباس و ماجرای لغو ربا

پیامبر (ص) در حجة الوداع برای مردم خطبه‌ای خواند و به آنان فرمود: "حمد و ثنا از آن خداست، او را سپاس می‌گوئیم و از او کمک می‌خواهیم، و از او طلب بخشش می‌کنیم و به سویش توبه می‌کنیم و از پلیدی‌های خویش و کردار ناپسندمان به خدا پناه می‌بریم. کسی را که خدا هدایت فرمود، گمراه کننده‌ای ندارد و اگر خدا گمراهش کند، برای او راهنمایی نخواهد بود و شهادت می‌دهم هیچ معبودی جز خداوند، سزاوار پرستش نیست؛ یگانه است و بی‌شریک و شهادت می‌دهم که محمّد بنده و فرستاده اوست. ای بندگان خدا! شما را به تقوای الهی سفارش و بر فرمانبری او ترغیب می‌کنم و از او طلب خیر و صلاح می‌کنم و اکنون می‌گویم: ای مردم! به آنچه برایتان شرح می‌دهم گوش فرا دهید، زیرا نمی‌دانم شاید سال دیگر در این مکان شما را نبینم. ای مردم! تا دم مرگ خون و آبروی هر یک از شما محترم است، به مانند حرمت این روزتان در این شهرتان؛ آیا مأموریّت خود را رساندم؟ خداوندا تو شاهد باش! هر آنکه نزدش امانتی است به صاحبش بازگرداند؛ همانا معاملات ربوی دوران جاهلیّت به تمامی باطل است و نخستین ربائی که لغو می‌کنم، سود پول‌های عباس بن عبدالمطلب است و نیز هر خونی که در دوران جاهلیت بر گردن کسی مانده، همه اکنون هدر است و نخستین خونی که هدر می‌کنم، خون عامر بن ربیعة بن حارث بن عبدالمطلب است و به تحقیق، هر افتخار موروثی دوران جاهلیّت باطل است، به جز خادمی کعبه و سقایت حاج[۳۹].[۴۰]

عباس و علاقه پیامبر (ص) به ایشان

پیامبر (ص) نیز به عمویشان علاقه داشتند. جابر بن عبدالله انصاری می‌گوید: روزی عباس که مرد بلند بالایی بود، نزد رسول اکرم (ص) آمد. همین که پیامبر (ص) او را دید، فرمود: عمو جان تو خیلی زیبایی![۴۱]. عباس گفت: ای رسول خدا، جمال و زیبایی مرد به چیست؟[۴۲]. پیامبر (ص) فرمود: به راستگویی به حق[۴۳]. عباس گفت: پس کمال (انسان) کدام است؟[۴۴]. پیامبر (ص) فرمود: پرهیزکاری و اخلاق خوش[۴۵].

علی بن ابی طالب (ع) نیز از رسول خدا (ص) روایت کرده که فرمود: مرا درباره عمویم عباس رعایت کنید که او یادگار پدرانم است[۴۶].[۴۷]

عباس بعد از رسول خدا (ص)

کلینی نقل می‌کند امام صادق (ع) فرمود: پس از رحلت رسول اکرم (ص) عباس نزد امیرالمؤمنین (ع) آمد و گفت: " یا علی، مردم گرد آمده‌اند تا رسول خدا (ص) را در بقیع دفن کنند و مردی از ایشان پیش نماز آنها شده است؛ " امیرالمؤمنین (ع) به سوی مردم آمد و به آنها فرمود: " ای مردم! همانا رسول خدا (ص) در حال زندگی و مرگش امام و پیشواست و خودش فرمود که من در همان خانه‌ای که قبض روح شوم، به خاک سپرده شوم. " آن‌گاه نزد در ایستاد و بر آن حضرت نماز گزارد، سپس به مردم دستور داد تا ده نفر ده نفر بر آن حضرت نماز بخوانند و خارج شوند"[۴۸].[۴۹]

عباس در زمان خلافت ابوبکر

روزی که پیامبر (ص) از دنیا رفت، امت درباره امامت علی (ع) دو دسته شدند؛ پیروان آن حضرت، یعنی تمامی بنی هاشم و نیز سلمان، عمار، ابوذر، مقداد، خزیمة بن ثابت (ذو الشهادتین) و هم‌چنین ابوایوب انصاری، جابر بن عبدالله انصاری و ابو سعید خدری و مانند ایشان از بزرگان مهاجرین و انصار گفتند که او پس از رسول خدا (ص) خلیفه و امام است؛ زیرا که آن حضرت برتر از دیگران بود[۵۰].

مرحوم علامه عسکری در این باره می‌نویسد: عده‌ای از مهاجرین و انصار و بنی هاشم از بیعت ابوبکر سرپیچی کردند و به علی بن ابی‌طالب میل کردند که از جمله ایشان عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس، زبیر بن عوام، خالد بن سعید، مقداد بن عمرو، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، عمار بن یاسر، براء بن عازب و ابی بن کعب بودند[۵۱].[۵۲]

عباس و عیادت از فاطمه زهرا (س)

از عمار بن یاسر روایت شده که گفت: در زمان آن بیماریی که فاطمه زهرا به خاطر آن از دنیا رفت، عباس بن عبدالمطلب برای عیادت آن حضرت آمد. به عباس گفتند: حال فاطمه خوب نیست و کسی نزد او نمی‌رود. عباس به سوی خانه خود بازگشت و شخصی را نزد امام علی (ع) فرستاد و به او گفت: "از قول من به حضرت امیر بگو که عموی تو به تو سلام می‌رساند و می‌گوید، به خدا قسم که غم و اندوه حبیبه و نور چشم رسول خدا (ص) و نور چشم من مرا به شدت رنج می‌دهد، من این طور گمان می‌کنم آن بانو زودتر از همه ما به رسول خدا (ص) ملحق شود و خدا او را برمی‌گزیند و به رحمت خود نزدیک می‌کند. فدایت شوم، اگر فاطمه (س) رحلت کرد مهاجرین و انصار را آگاه و جمع کن؛ تا برای تشییع جنازه و نماز خواندن بر بدنش حاضر شوند و ثواب ببرند؛ زیرا این عمل باعث سرافرازی دین می‌شود".

من (عمار) در حضور علی (ع) بودم که ایشان به فرستاده عباس بن عبدالمطلب فرمود: "سلام مرا به عمویم برسان و به وی بگو، لطف تو زیاد شود؛ من از مشورت تو آگاه شدم و رأی و نظر تو بسیار نیکو است. ولی فاطمه دختر پیامبر خدا (ص) دائما مظلوم، از حق خود ممنوع و از میراث خویشتن محروم بوده است. مردم به وصیتی که پیامبر (ص) درباره‌اش کرد، توجه نکردند و حق آن حضرت و حق خدا را رعایت نکردند. کافی است که خدا بین ما و آنان حکم کند و از ظالمین انتقام بگیرد. ای عمو! من از تو می‌خواهم از این کار صرف نظر کنی، زیرا فاطمه اطهر (س) به من وصیت کرده که امر مرگ او را پوشیده بدارم". موقعی که فرستاده عباس نزد او بازگشت و جواب امام علی (ع) را برای وی شرح داد، عباس گفت: "خدا برادرزاده مرا بیامرزد، زیرا رأی برادرزاده من عیبی ندارد. غیر از رسول خدا (ص) نوزادی برای عبدالمطلب متولد نشد که از نظر خیر و برکت از علی (ع) بزرگ‌تر باشد. همانا که علی (ع) در هر فضیلتی از همه آنان سبقت گرفت. علی (ع) از همه شجاع‌تر بود و علی (ع) درباره نصرت دین خدا از همه بیشتر با دشمنان جهاد کرد. علی اولین کسی است که به خدا و رسول ایمان آورد"[۵۳].[۵۴]

سرانجام عباس

نقل شده، عباس در زمان خلافت عثمان، دو سال قبل از کشته شدنش، در مدینه و در روز جمعه دوازدهم یا چهاردهم ماه رجب درگذشت و به نقلی در رمضان سال ۳۲ هجری و به نقلی سال ۳۳ هجری از دنیا رفت. در زمان مرگ، او ۸۷ ساله بود و امیرالمؤمنین علی (ع) و عثمان بر او نماز خواندند و در بقیع به خاک سپرده شد و پسرش عبدالله او را در قبر گذاشت[۵۵].[۵۶]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۳.
  2. ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۲، ص۸۱۰؛ نویری، نهایة الارب فی فنون الأدب، ج۱۸، ص۲۱۶.
  3. احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۴، ص۱؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۳؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۲، ص۸۱۰.
  4. الخصال، شیخ صدوق، ج۲، ص۴۵۲-۴۵۳.
  5. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عباس بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۳۱-۳۳۲.
  6. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۸۱۲. منصب سقایت یعنی اینکه اختیار چاه زمزم (آب منحصر به فرد شهر مکه) در اختیار وی قرار داشت و خود شخصاً در کنار چاه می‌ایستاد و حاجیان را از آب و شربت‌های گوناگون سیراب می‌کرد و گاهی هم عوض شربت و آب، شیر و عسل به مردم می‌خورانید و منصب عمارت مسجد یعنی اینکه جمعی با هم قرار بسته و سوگند یاد کرده بودند نگذارند کسی در مسجد کلام لغو و بیهوده یا ناسزا بگوید و هر که چنین می‌کرد او را از مسجدالحرام بیرون می‌کردند؛ رئیس این جمعیت، عباس بن عبدالمطلب بوده است. (الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۸۱۲).
  7. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۱۷۸.
  8. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عباس بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۳۱-۳۳۲؛ دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۲، ص ۵۳۹-۵۴۰.
  9. «هذا العباس بن عبدالمطلب أجود قريش كفا وأوصلها »
  10. اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۶۴ - ۶۳.
  11. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عباس بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۳۳۱-۳۳۲.
  12. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۳۱۱.
  13. جواد علی، تاریخ العرب المفصل فی تاریخ العرب، ج۷، ص۳۱۰.
  14. عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۳، ص۶۰.
  15. علوی، مریم، مقاله «عباس بن عبدالمطلب»، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص:۷۲-۷۶.
  16. الامالی، شیخ صدوق، ص۱۳۲-۱۳۳؛ علل الشرایع، شیخ صدوق، ج۱، ص۱۳۵-۱۳۶؛ معانی الاخبار، شیخ صدوق، ص۶۳ - ۶۲؛ الامالی، شیخ طوسی، ص۷۰۶. فاطمه سپس گفت: من بر همه زنان گذشته فضیلت دارم زیرا آسیه دختر مزاحم خدا را پنهانی پرستید، در آنجا که پرستش خدا جز از روی ناچاری خوب نبود و مریم دختر عمران نخل خشک را به دست خود جنبانید تا از آن خرمای تازه چید و خورد و من در خانه محترم خدا وارد شدم و از میوه بهشت و بار و برگش خوردم و چون خواستم بیرون آیم یک هاتفی آواز داد ای فاطمه نامش را علی بگذار که او علی است و خدای اعلی می‌فرماید: من نام او را از نام خود گرفتم و به ادب خود تادیبش نمودم و دشواری علم خود را به او آموختم و اوست که بت‌ها را در خانه من می‌شکند و او است که در بام خانه‌ام اذان می‌گوید و مرا تقدیس و تمجید می‌کند خوشا بر کسی که او را دوست دارد و فرمان بردار او باشد و بدا بر کسی که او را دشمن دارد و نافرمانی کند.
  17. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عباس بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۳۳-۳۳۴.
  18. مناقب آل ابی طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۱، ص۳۴.
  19. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۲۴۵-۲۴۶؛ ابوالربیع حمیری کلاعی، الاکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله (ص) و الثلاثه الخلفاء، ج۱، ص۱۷۰؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۲۴۶؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۸.
  20. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عباس بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۳۴-۳۳۵؛ علوی، مریم، مقاله «عباس بن عبدالمطلب»، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۷۲-۷۶.
  21. اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ص۷۶؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۴، ص۲؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۶۱.
  22. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۶۴۶.
  23. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۴۴۱.
  24. اعلام الوری بأعلام الهدی، ص۷۶.
  25. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عباس بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۳۶-۳۳۸.
  26. «بی‌گمان تو هر کس را که دوست داری راهنمایی نمی‌توانی کرد امّا خداوند هر کس را بخواهد راهنمایی می‌کند و او به رهیافتگان داناتر است» سوره قصص، آیه ۵۶.
  27. «آنان چنان بودند که چون به آنها می‌گفتند: هیچ خدایی جز خداوند نیست، سرکشی می‌ورزیدند» سوره صافات، آیه ۳۵.
  28. «آنان چنان بودند که چون به آنها می‌گفتند: هیچ خدایی جز خداوند نیست، سرکشی می‌ورزیدند» سوره صافات، آیه ۳۵.
  29. تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۲، ص۱۴۲.
  30. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عباس بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۳۸.
  31. ابن هشام نیز می‌نویسد: رسول خدا (ص) به اصحاب خود فرمود: من می‌دانم که گروهی از بنی هاشم و دیگران به خاطر ناچاری و به اجبار به همراه قریش آمده‌اند؛ اگر به آنها برخوردید، آنها را نکشید و فرمود: هر کدام از بنی هاشم را که دیدید، نکشید. عباس بن عبدالمطلب را اگر دیدید، نکشید؛ زیرا او به اجبار به این جنگ آمده؛ ابوالبختری بن هشام را نکشید. در این وقت بود که یکی از مسلمانان به نام ابو حذیفه (که تحت تأثیر احساسات و تعصبات قومی قرار گرفته بود) به سخن آمده، گفت: آیا ما پدران و فرزندان و برادران و فامیل خود را بکشیم ولی عباس را زنده بگذاریم؟ به خدا اگر من عباس را ببینم با این شمشیر او را پاره پاره خواهم کرد! وقتی این سخن به گوش رسول خدا (ص) رسید، فرمود: آیا رواست که در روی عموی رسول خدا شمشیر کشیده شود؟ عمر گفت: اجازه دهید ابو حذیفه را که با گفتن این حرف منافق شده، گردن بزنم؟ ولی رسول خدا (ص) اجازه این کار را به او نداد. لکن خود ابو حذیفه از این گفتار پشیمان شد و همیشه می‌گفت: کفاره آن سخن نابجا این است که من در جنگ با دشمنان دین شهید شوم و سرانجام نیز در جنگ یمامه به شهادت رسید. (السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۶۲۹).
  32. «ای پیامبر! به اسیرانی که در دست دارید بگو: اگر خداوند در دل‌هایتان خیری ببیند به شما بهتر از آنچه از شما ستانده‌اند خواهد رساند و شما را می‌آمرزد و خداوند آمرزنده‌ای بخشاینده است» سوره انفال، آیه ۷۰.
  33. روضة کافی، کلینی، ج۸، ص۲۰۲. رسول خدا (ص) به عباس فرمود: اکنون برای خود و برادرزادگانت عقیل و نوفل، و هم‌چنین برای هم قسم خود عتبة بن عمرو و برادران بنی حارث بن فهر نیز فدیه بده؛ زیرا تو مرد ثروتمندی هستی. عباس گفت: من مالی که به عنوان فدیه بدهم ندارم. پیامبر (ص) فرمود: پس آن پول‌ها کجاست که در مکه به امّ الفضل دادی و به او گفتی: اگر من در این سفر به خطر افتادم و از بین رفتم این پول‌ها را به فرزندان من فضل و عبدالله و قثم بده. و کسی هم جز تو و ام الفضل از این جریان اطلاع ندارد. عباس گفت: یا رسول الله! من می‌دانم شما رسول خدا هستید، زیرا از این قضیه کسی جز من و امّ الفضل اطلاع ندارد. اکنون بیست اوقیه را که در جنگ از من غنیمت گرفته‌اید، فدیة من قرار دهید. پیامبر (ص) فرمود: آن بیست اوقیه طلا با شتر را خداوند به ما ارزانی کرده و به عنوان فدیه تو حساب نخواهد شد. پس از این مذاکرات، عباس برای خود صد اوقیه و نوفل و عقیل نیز هر کدام چهل اوقیه را به عنوان فدیه خود پرداختند. (اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ص۷۶).
  34. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عباس بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۴۴-۳۴۸.
  35. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عباس بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۴۸-۳۴۹؛ علوی، مریم، مقاله «عباس بن عبدالمطلب»، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۷۲-۷۶.
  36. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۴۰۰ - ۳۹۹. طبرسی نیز ماجرا را به نقل از امام باقر (ع) این گونه نقل می‌کند پیامبر (ص) از «کُراع الغمیم» حرکت کرده، در «مر الظهران» فرود آمدند. در این هنگام حدود ده هزار نفر در خدمت پیامبر (ص) بودند که چهارصد نفر از آنان سواره بودند. مشرکین قریش از حرکت پیامبر (ص) اطلاعی نداشتند. در این هنگام ابوسفیان بن حرب، حکیم بن حزام و بدیل بن ورقاء از مکه بیرون آمدند تا خبر تازه‌ای به دست آورند و قبل از آنها عباس بن عبدالمطلب به همراه ابوسفیان بن حارث و عبدالله بن ابی امیه به استقبال پیامبر (ص) بیرون آمده بودند که در «نیق العقاب» به آن حضرت پیوستند. پیامبر (ص) هنگام آمدن عباس در خیمه‌ای قرار داشت، و فرماندهی نگهبانان با زیاد بن اسید بود. در این هنگام زیاد به طرف آنها رفت و به عباس گفت: تو می‌توانی در داخل خیمه به حضور پیامبر (ص) برسی، ولی همراهان تو باید برگردند. عباس بن عبدالمطلب به حضور پیامبر (ص) رسید و گفت: پدر و مادرم فدایت، اینک پسر عمو و پسر عمه‌ات به حضور شما آمده‌اند تا از کارهای خود توبه کنند. پیامبر (ص) فرمود: من به آنان احتیاجی ندارم؛ زیرا آنها احترام مرا نگه نداشتند و آبروی مرا بردند؛ مگر پسر عمه من در مکه نمی‌گفت: ما ایمان نخواهیم آورد تا از زمین برای ما چشمه آبی بجوشد؟ هنگامی که عباس از خیمه پیامبر (ص) بیرون آمد، ام سلمه به پیامبر (ص) گفت: یا رسول الله! پدر و مادرم فدایت؛ اکنون پسر عمت آمده و توبه کرده و برادر پسر عمه‌ات نیز از کرده‌های خود پشیمان است. اینها که نسبت به شما سخت‌گیر نبوده‌اند؛ اینک از خطاها و لغزش‌های آنان درگذرید و توبه آنها را بپذیرید. (اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ص۱۰۷ - ۱۰۶).
  37. المغازی، واقدی، ج۲، ص۸۳۲-۸۳۳.
  38. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عباس بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۴۹-۳۵۳.
  39. تحف العقول، ابن شعبه حرانی، ص۳۱ - ۳۰.
  40. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عباس بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۵۹-۳۶۰.
  41. «إِنَّكَ يَا عَمِّ لَجَمِيلٌ»
  42. "مَا اَلْجَمَالُ بِالرَّجُلِ يَا رَسُولَ اَللَّهِ"
  43. «بِصَوَابِ اَلْقَوْلِ بِالْحَقِّ»
  44. فَمَا اَلْكَمَالُ؟
  45. «تَقْوَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ حُسْنُ اَلْخُلُقِ»؛ الامالی، شیخ طوسی، ص۴۹۷.
  46. «اِحْفَظُونِي فِي عَمِّيَ اَلْعَبَّاسِ فَإِنَّهُ بَقِيَّةُ آبَائِي»؛ الامالی، شیخ طوسی، ص۳۶۲؛ الدرجات الرفیعه، سید علی خان مدنی، ص۸۰.
  47. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عباس بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۶۲-۳۶۳.
  48. اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۵۱.
  49. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عباس بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۶۶-۳۶۷.
  50. الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۷ - ۶.
  51. معالم المدرستین، سید مرتضی عسکری، ج۱، ص۱۲۲-۱۲۳.
  52. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عباس بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۶۷-۳۶۸.
  53. الامالی، شیخ طوسی، ص۱۵۵-۱۵۶.
  54. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عباس بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۶۹.
  55. الدرجات الرفیعه فی طبقات الشیعه، سید علی خان مدنی، ص۹۹.
  56. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عباس بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۷۲-۳۷۳؛ علوی، مریم، مقاله «عباس بن عبدالمطلب»، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۷۲-۷۶.