امیرالحاج

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(تغییرمسیر از منصب امیر الحاج‌)

مقدمه

«امیرالحاج» مقامی است که ریاست حاجیان را ایام حج بر عهده دارد. نخستین بار، در سال نهم هجری، ابوبکر -خلیفۀ اول- به این لقب ملقب گردید[۱]. بعدها هنگامی که خلفا خود این امر را عهده‌دار نمی‌شدند، آن را به یکی از امرای خود می‌دادند[۲]. وظیفه امیرالحاج، رهبری حجاج و محافظت آنان در اثنای سفر سیاسی و عبادی حج بوده است. امروزه، در کشورهای اسلامی، امیرالحاج به عنوان نماینده رسمی رؤسا و رهبران دولت‌ها، عهده‌دار این امر می‌باشد[۳].

امیر الحاج

«امارت حج» از منصب‎هایی است که ارتباط مستقیم با حکومت اسلامی دارد. نصب امیرالحاج از شؤون حکومت و از اختیارات و وظایف حاکم اسلامی است که کسی نمی‌تواند بدون اذن حاکم، این منصب دینی و اجتماعی را برعهده بگیرد. از زمان صدر اسلام که پیامبر اکرم(ص) مراسم حج را با شکوه خاصی انجام می‌داد، حاکمان جامعه، اعم از عادل و فاسق، با تاسی به سیره پیامبر(ص)، یا خود در موسم حج، امارت حج را بر عهده داشتند یا فردی را به عنوان نماینده خود و امیر الحاج منصوب می‌کردند؛ زیرا عزیمت حجاج به مکه مکرمه و انجام مناسک حج با توجه به اهداف و شؤون مختلف آن به عنوان عبادت معنوی اجتماعی سیاسی، بدون امیر و سرپرست به سامان نمی‌رسد. مسعودی مورخ معروف فهرستی طولانی از کسانی را که از زمان حیات پیامبر(ص) تا سال ۳۵۰ هجری، امارت حج را بر عهده داشتند، ثبت کرده است. پیامبر خدا(ص) پس از فتح مکه در سال هشتم هجری «عتاب بن اسیدابی العیص بن امیه» را عامل و کارگزار خویش در مکه قرار داد و برحسب نقل مسعودی مراسم حج در آن سال به سرپرستی او انجام شد، از این رو او را اولین امیرالحاج در تاریخ اسلام شمرده است. البته برخی هم معتقدند که در این سال، حجاج امیری نداشته و خود مراسم حج را به جا آوردند[۴].

ولی به نظر می‌رسد اولین کسی که مستقلاً به عنوان امیرالحاج از سوی پیامبر(ص) عازم سفر حج شد و سرپرستی و امارت حجاج و نیز ابلاغ پیام برائت از مشرکان را بر عهده گرفت، علی بن ابی‌طالب(ع) بود. در سال دهم هجری نیز رسول خدا خود عازم سفر حج شد و با انجام حجة الوداع، همه احکام و مناسک حج را به مسلمانان آموخت و طبعاً حضرت خود امیرالحاج بود. پس از رسول خدا(ص) و در زمان خلفا معمولاً حج به امارت و سرپرستی خلفا برگزار می‌شد و گاهی هم افرادی را به جای خود مأموریت می‌دادند. مثلاً در سال ۱۱ هجری عمر بن خطاب، در سال ۱۲ هجری ابوبکر و در سال ۱۳ هجری عبدالرحمان بن عوف، امارتحج را بر عهده داشتند. در زمان خلافت خلیفه دوم و سوم نیز خود خلفا در موسم حج حضور داشتند. بنابر نقل مسعودی، در سال ۳۶ هجری، عبدالله بن عباس - که قاعدتاً باید از جانب امیرالمؤمنین علی(ع) مأموریت امارت حج را بر عهده گرفته باشد - و در سال ۳۷ هجری باز هم عبدالله بن عباس از سوی حضرت مأمور شد. طبری نیز در این دو سال نماینده حضرت علی(ع) را عبدالله بن عباس معرفی کرده است. ولی سال ۳۹ را از قول واقدی سالی شمرده که عبدالله بن عباس نماینده علی(ع) - با مأمور معاویه اختلاف پیدا کردند[۵].

در سال ۴۰ هجری که میان امام حسن مجتبی(ع) و معاویه اختلاف و نزاع بود، «مغیرة بن شعبه» امارت حج را بر عهده گرفت. از این سال تا پایان سلطنت اموی‌ها، معمولاً امارت حج بر عهده اعوان و انصار معاویه و افرادی از دودمان بنی امیه بود. می‌توان از عتبة بن ابی‌سفیان، مروان بن حکم، یزید بن معاویه، سعید بن عاص، ولید بن عتبه، و عثمان بن محمد بن ابی‌سفیان به عنوان امرای حج در این مقطع از تاریخ اسلام نام برد. پس از حادثه جانگداز کربلا که «عبدالله بن زبیر» دست به شورش زد و شهر مکه را در اختیار گرفت، تا سالیان درازی امارتحج را خود بر عهده داشت. در سال ۷۲ هجری که حجاج بن یوسف ثقفی بر کوفه مسلط شد، امیر الحاج بود و به نقل مسعودی پس از وقوف در منا و بازگشت به مکه، طواف خانه خدا را به جا نیاورد. در سال ۷۳ نیز امارت حج بر عهده او بود و در همین سال عبدالله بن زبیر را به قتل رساند. پس از این دوره، نام افرادی چون عبدالملک بن مروان، سلیمان بن عبدالملک بن مروان، ابان بن عثمان بن عفان، ولید بن عبدالملک، عمر بن عبدالعزیز بن مروان، ابوبکر محمد بن عمرو بن حزم، هشام بن عبدالملک، ابراهیم بن هاشم المخزومی، سلیمان بن هشام بن عبدالملک، ولیدبن یزید بن عبدالملک، خالد بن عبدالملک بن حارث، محمد بن عبدالملک بن مروان و افراد دیگری از این قبیل جلب نظر می‌کند[۶].

هیچ یک از خلفای اموی و عباسی، امارت حج را همچون سایر مسئولیت‌های اجتماعی و سیاسی، به افرادی که خارج از تیره و قبیله و یا اعوان و انصار خود بودند، واگذار نکردند. بنا به نقل مسعودی در سال ۲۰۲ هجری، ابراهیم بن موسی بن جعفر برای اولین بار به عنوان فردی از دودمان ابی طالب، امارت حج را بر عهده گرفت. آن هم نه اینکه از ناحیه خلیفه وقت نصب شده باشد، بلکه به واسطه شورشی که سازماندهی کرده بود، در موسم حج امارت حج را در اختیار گرفت[۷]. او در زمان خلافت مأمون عباسی، مدتی از جانب محمد بن محمد بن زید بن علی که قیام کرده بود، امارت یمن را بر عهده داشت. با حاکمیت خلفای اموی و عباسی، ائمه اطهار(ع) که شایستگی ولایت بر امت را داشتند، به لحاظ عدم بسط ید در امر عزل و نصب امیر الحاج نیز مانند سایر شؤون حکومتی دخالت نداشتند. انزوای آنان در جامعه به خصوص در بعضی از مقاطع تاریخ و عدم دخالت در امور حکومت، باز هم حکام و خلفا را راضی نمی‌کرد. خلفا از این که ائمه به لحاظ شخصیت والای علمی و معنوی مورد توجه مردم بوده و محبت‌شان در قلوب مردم جای دارد، اندوهگین و نگران بودند. جریان حضور هشام بن عبدالملک در سفر حج معروف است. هنگامی که او پس از طواف، آهنگ استلام حجر الاسود را نمود، با آنکه پسر عبدالملک حاکم و خلیفه بود، به خاطر ازدحام جمعیت از این که بتواند خود را به حجر الاسود برساند، ناامید شد؛ لذا با اطرافیانش به کنار مسجد آمده، در گوشه‌ای به انتظار فرصت مناسبی برای استلام حجرالاسود نشست. در همین اثنا امام سجاد(ع) که قصد استلام حجر الاسود را نموده بود، مورد توجه مردم قرار گرفت و راه را برای ایشان باز کردند. حضرت تا کنار حجرالاسود جلو رفت و آن را لمس نمود، هشام که دقایقی پس از ناکامی خود تحمل مشاهده چنین صحنه‌ای را نداشت، از روی تجاهل گفت: این فرد کیست که مردم برای او راه گشودند؟ اطرافیان نیز برای خوشایند او اظهار بی‌اطلاعی کردند، ولی در همین حال فرزدق با آنکه شاعر دربار محسوب می‌شد، نتوانست این بی‌اعتنایی و تجاهل را نادیده بگیرد و در قصیده غرّایی در فضیلت امام سجاد(ع) به معرفی آن حضرت پرداخت.

يَا سَائِلِي أَيْنَ حَلَّ الْجُودُ وَ الْكَرَمُ‌ عِنْدِي بَيَانٌ إِذَا طُلَّابُهُ قَدِمُوا هَذَا الَّذِي تَعْرِفُ الْبَطْحَاءُ وَطْأَتَهُ‌ وَ الْبَيْتُ يَعْرِفُهُ وَ الْحِلُّ وَ الْحَرَمُ‌ هَذَا ابْنُ خَيْرِ عِبَادِ اللَّهِ كُلِّهِمُ‌ هَذَا التَّقِيُّ النَّقِيُّ الطَّاهِرُ الْعَلَمُ‌ هَذَا ابْنُ فَاطِمَةَ إِنْ كُنْتَ جَاهِلَهُ‌ بِجَدِّهِ أَنْبِيَاءُ اللَّهِ قَدْ خُتِمُوا[۸] در سال ۱۴۰ هجری نیز امام صادق(ع) که در موسم حج حضور داشت، هنگام عزیمت از عرفات به مشعر، مرکبش دچار مشکل شد و حضرت از مرکب فرود آمد. اسماعیل بن علی بن عبدالله بن عباس که امیرالحاج بود، و قدری جلوتر حرکت می‌کرد، متوجه حضرت شد، به انتظار ایستاد. امام صادق(ع) سرش را بلند کرده، فرمود: «إِنَّ الْإِمَامَ إِذَا دَفَعَ لَمْ يَكُنْ لَهُ أَنْ يَقِفَ إِلَّا بِالْمُزْدَلِفَةِ»[۹] «امیر الحاج وقتی حرکت آغاز کرد، نباید تا مزدلفه توقف نماید» اما او به احترام حضرت ایستاد تا ایشان سوار بر مرکب شده و حرکت کردند. «امام» در روایات حج، «امیرالحاج» است و فقها و محدثان بر این مطلب تصریح کرده‌اند. علامه محمدتقی مجلسی می‌گوید: «غالباً در کتاب حج که امام گویند، مراد از آن امیرالحاج است». صاحب جواهر نیز می‌گوید: المراد بالامام امير الحاج كما صرح به غير واحد[۱۰] همچنین صاحب حدائق می‌گوید: و المراد بالامام هنا هو من يجعله الخليفة واليا على الموسم لا الامام حقيقة و ان كان منتحلا[۱۱].

در عین حال، پیشوایان معصوم به همراه مردم در سفر حج حضور داشتند و اعمال و مناسک حج را بجا می‌آوردند و مخالفتی از سوی آنان در رابطه با امرای حج نقل نشده است؛ چراکه اساس و پایه مشروعیت خلفا مورد اشکال است و امیرالحاج تنها نماینده خلیفه در موسم حج است. بلکه در پاره‌ای از موارد تأیید نسبی آنان به معنای آنکه حجاج بیت الله الحرام در امر حج به هر حال امیری دارند و باید برای نظم در امور تابع او باشند، استفاده می‌شود. در اعصار بعدی نیز اهتمام خلفا به نصب امیر الحاج در تاریخ ثبت شده است. نصب امیر الحاج علاوه بر جهات گوناگونی که در موسم حج و در مکه دارد، در گذشته برای حفاظت و مراقبت از کاروان‌های حج در بین راه بوده است. با توجه به دشواری سفرها در گذشته و خطرات فراوانی که جان و مال مسافران را تهدید می‌کرد، وجود فردی به عنوان امیرالحاج را لازم دانستند؛ به طوری که در زمان خلافت عثمانی سالیان درازی افرادی را به این مسؤولیت می‌گماشتند و او به همراه هزاران سرباز همراه کاروانیان حرکت می‌کرد و در بین راه وظیفه حفاظت و مراقبت از جان و مال مسافران از دستبرد سارقان و راهزنان و گاهی تعدّی قبایلِ بین راه را به عهده داشت. گاهی قبایل بین راه به علل و انگیزه‌های مختلف از کاروانیان حج، مطالبه مال می‌کردند و در صورت ممانعت آنان، متعرض مسافران حج می‌شدند. به لحاظ مسؤولیت سنگینی که امیرالحاج در جهت سلامت کاروان‌ها در رفت و برگشت برعهده داشت، همه ساله در بین صاحب منصبان عثمانی، اختلافات زیادی برای آن‌که چه کسی صلاحیت تصدی این منصب را دارد، درمی‌گرفت.

عدم بسط ید فقهای شیعه سبب گردیده است که مباحث حکومت کمتر مورد توجه و عنایت فقها قرار گیرد، حتی در سده‌های اخیر از مباحثی مهم؛ چون امر به معروف و نهی از منکر نیز صرف نظر شده بود، چنان که احکام مربوط به «امیرالحاج» نیز در مناسک به چشم نمی‌خورد. هر چند این احکام غالباً استحبابی است، اما در شمار آداب حج نیز بیان نمی‌شود. امام خمینی احیاگر اسلام ناب محمدی(ص) در قرن حاضر در پرتو انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی و به صحنه آمدن فقهای شیعه، بسیاری از مباحث مهجور دین را احیا کرد؛ از جمله این موارد و مباحث ارزشمند و سرنوشت‌ساز، «بُعد سیاسی اجتماعی حج» است. آن بزرگوار این عبادت اجتماعی سیاسی را از غربتی که بدان دچار بود، نجات داد و چهره آن را از تحریفاتی که آلوده بود، پاک کرد و خواستار احیای حج ابراهیمی محمدی شد. او با نصب سرپرست حجاج بیت الله الحرام و تبیین وظایف وی، در جهت سرپرستی حجاج و احیای ابعاد مختلف حج، عرصه‌های جدیدی را در جهان اسلام گشود. هر چند ولایتی را که شیعه برای فقیه جامع الشرایط قائل است بر همه مسلمانان نافذ است، اما به مقدار بسط یدی که حضرت امام داشت و یا جانشین صالح او دارد، به انجام امور و از آن جمله نصب سرپرست برای حجاج ایرانی مبادرت می‌ورزد.

حضرت امام در سال ۵۸ طی حکمی دو تن از روحانیان انقلابی را به سرپرستی حجاج بیت الله الحرام منصوب کرد. در حکم امام به ایشان آمده است: «چون ایام برگزاری یکی از فرایض بزرگ اسلامی با محتوای عظیم انسانی، روحانی، سیاسی، اجتماعی، یعنی فریضه حج بیت الله الحرام نزدیک است و لازم است در آستانه برقراری جمهوری اسلامی با انقلاب شکوهمند ملت شریف ایران، این فریضه مقدسه از آثار طاغوت پاکسازی و به اسلام راستین برگردد، به این جهت شما را به عنوان سرپرست حجاج بیت الله الحرام تعیین نموده که با مشورت با مقامات صالحه هیأتی از افراد صالح و متعهد و با ایمان انتخاب و با همکاری آنان کلیّه امور مربوط به حج را تحت نظارت قرار دهید که ان شاءالله تعالی در حکومت جمهوری اسلامی این فریضه مقدسه با محتوای معنوی خود تحقق یابد[۱۲]. از مجموع احکام حضرت امام در نصب نمایندگان خویش برای سرپرستی حجاج بیت الله الحرام در موسم حج[۱۳]، نکاتی چند استفاده می‌شود که حائز اهمیت است:

  1. پاکسازی فریضه حج از آثار طاغوت.
  2. احیای ابعاد سیاسی اجتماعی حج.
  3. دعوت مسلمانان به وحدت و مقابله با استکبار جهانی.
  4. برنامه‌ریزی و سازماندهی حجاج بیت الله الحرام در جهت اعلام برائت از مشرکان در سرزمین وحی.

همچنین در پیام‌هایشان به حجاج بیت الله الحرام، وظایفی در ارتباط با سرپرست حجاج برای آنان بر می‌شمارند.

  1. پیروی از برنامه‌هایی که از سوی نماینده رهبری و سرپرست حجاج اعلام می‌شود.
  2. حفظ نظم و آرامش و هماهنگی کامل بین کاروان‌ها و وحدت رویه. تأیید امیرالحاج از سوی علمای حاضر در موسم حج.
  3. همکاری و هماهنگی دستگاه‌های مربوطه با سرپرست حجاج در جهت سازماندهی امر حج.

از وظایفی که حضرت امام برای سرپرست حجاج و نیز حجاج در رابطه با سرپرست حج بیان کرده‌اند، برمی‌آید که آن بزرگوار در اندیشه پاک شدن مراسم عبادی سیاسی حج از انحرافات، نقص‌ها و کمبودها بود[۱۴].[۱۵]

اولین امیر الحاج

اولین کسی که مستقلاً به عنوان امیرالحاج از سوی پیامبر(ص) عازم سفر حج شد و سرپرستی و امارت حجاج و نیز ابلاغ پیام برائت از مشرکان را بر عهده گرفت، علی بن ابی‌طالب(ع) بود. ماجرا آن‌گونه که از روایات شیعه و اهل سنت استفاده می‌شود، از این قرار بود که پیامبر(ص) پس از نزول آیاتی از سوره برائت، به ابوبکر مأموریت داد تا برای ابلاغ این سوره به مردم در سرزمین منا، عازم بیت الله الحرام شود. اما پس از مدتی علی بن ابی‌طالب(ع) را احضار فرمود و به او مأموریت داد تا به سراغ ابوبکر رفته، سوره برائت را از او دریافت نماید و خود این مأموریت را انجام دهد. علامه امینی این ماجرا را از ۷۳ تن از مفسران و مورخان اهل سنت با اختلافاتی جزئی نقل کرده است[۱۶].[۱۷]

رابطه منصب امیرالحاج با زیارت

این برنامه، نقش هدایت فکری و معنوی حج‌گزاران را داشته و حکومت اسلامی، مسلمانان را در این مجتمع عظیم اسلامی، به حال خود رها نمی‌کرده که هر کس، هر وقت، هر کاری خواست بکند و هیچ نظم و نظام و مدیریت و هدایتی در کار نباشد. بلکه خود را ملزم به نوعی سامان بخشیدن و سازمان دادن به امور انبوه حجاج مسلمان می‌دانسته است. از این جهت، گاهی آنان که نمی‌خواستند زیر بار حکومت مرکزی بروند، یا خود در این مسأله، داعیه‌ای و نماینده‌ای داشتند، به نحوی در امر "امیرالحاج" اختلال ایجاد می‌کردند که نوعی معارضه با حکومت رسمی محسوب می‌شد. در دوران خلافت و زمامداری حضرت امیر(ع)، سه سال "عبدالله بن عباس" این مسؤولیت را به عهده داشت، و یک سال هم کارگزار حکومتی آن حضرت در مکه، یعنی "قُثم بن عباس" طیّ ابلاغیه‌ای از سوی امام، مأمور شد که حج را برای مردم اقامه کند[۱۸].

مسعودی، در تاریخ خود نقل می‌کند که: "در سال ۳۷هجری که امیرالمؤمنین(ع)، عبدالله بن عباس را به نمایندگی خود برای سرپرستی حجاج در آن سال فرستاد، معاویه هم از آن طرف، شخص دیگری را به نامِ "یزید بن شجره رهاوی" فرستاد. این دو نماینده، بر سر مسأله امیرالحاج بودن و سرپرستی زائرانِ خانه خدا، کارشان به نزاع و کشمکش منجر شد و هیچکدام، حاضر نبود که مسؤولیت را به دیگری واگذار نماید. تا اینکه بالأخره، هر دوی آنان توافق کردند که شخص ثالثی به نام"شیبه بن عثمان" عهده‌دار این کار شود و امامت مردم را در نماز، به دوش بگیرد" [۱۹]. معلوم است که مسأله، در حد یک امام جماعت بودن خلاصه نمی‌شده، بلکه آثار و تبعات سیاسی و جنبی دیگر داشته است. به همین جهت هم معاویه، برای درهم شکستن وحدتِ کلمه مسلمین و مخالفت با امامت و ولایت علی بن ابی طالب(ع) دکّانی در مقابل آن حضرت باز کرد و از طرف خود، امیرالحاج دیگری به مکه اعزام نمود.

در تاریخ اسلام، موارد مشابهی برای اینگونه تحرّکات، دیده می‌شود. در سال ۱۳۱هجری، ولید بن عروه با استناد به یک نامه جعلی، به مکه آمد و امور حج مسلمانان را به دست گرفت[۲۰]. همچنین ابوجعفر، منصور دوانیقی، در سال ۱۳۶هجری، امیرالحاج مردم بود و در همان مراسم، از مردم به نفعِ خود بیعت گرفت[۲۱]. این‌گونه استفاده‌های سیاسی از مواقف حج، هم برای تحکیم حکومت موجود مورد استفاده قرار می‌گرفت و هم برای شورش علیه حکومت و نوعی سرپیچی و اعلام مخالفت و حدّاقل مبارزه‌ای منفی. در سال ۱۹۹هجری، در ایام خلافتِ مأمون عباسی، "محمد بن داوود بن عیسی" به عنوانِ امیرالحاج با مردمحج گزارد. در آن ایام، "ابوالسرایا" بر ضدّ حکومت قیام کرده بود و قصد استیلاء بر مکه و تصرف مکه و مدینه را داشت. ابن الافطس علوی را (حسین بن حسن بن علی بن علی بن الحسین بن علی:) که از اولاد امام سجاد(ع) بود، به مکه فرستاد تا ضمن تصرّف آنجا، حج را هم برای مردم اقامه کند. والی شهر، ابتدا عدّه ای را برای مقابله با او بسیج و مهیا کرد و خود، بیرون رفت و برای انجام امور حج، پسرش محمد را منصوب کرد... خلاصه آنکه اعمال حج مردم بدون سرپرست و جسته و گریخته انجام گرفت و نیروهای "ابن افطس" بر مواضعی استیلا یافته بودند و نیروهای حکومتی، شهر و عرفه و منا را تخلیه کرده بودند و امام جماعت هم گریخته بود و باقیمانده اعمال، با ریاستِ ابن افطس انجام شد[۲۲]. به نقل دیگر: ابن افطس، در مدینه خروج کرد و ابتدا مردم را به بیعت با ابن طباطبا دعوت نمود و پس از مرگ او، مردم را به خود و امامت خود دعوت کرد و به مکه رفت و در منا، در حالی که امیرالحاج مردم داوود بن عیسی بود، داوود فرار کرد و مردم به "مزدلفه" رفتند و او خود را به مزدلفه رساند و امور حج و نماز مردم را به دست گرفت و پس از عید قربان، به مکه رفت[۲۳]. در سال ۲۰۲هجری هم "ابراهیم بن موسی بن جعفر" به عنوانِ اولین علوی از اولاد ابی طالب در تاریخ اسلام، بدون اینکه از سوی کسی ولایت و مأموریت یافته باشد، خود، با یک حرکت خشن نظامی، بر این سمت استیلا یافت و بر مردمحج گزارد و در مسجدالحرام، جمع زیادی را کشتار نمود[۲۴].

در سال ۲۵۱هجری، اسماعیل بن یوسف علوی در مکه خروج کرد و به دنبال آن، والی مکه- جعفر بن فضل- گریخت و اسماعیل بن یوسف، خانه والی و دیگر دولتمردان را غارت کرد و تعداد فراوانی از نیروهای مسلّح را کشت و اموال بسیاری را تصاحب کرد و در مکه غارت و آتش برپا نمود.. و پس از مدتی که آنجا ماند، بالأخره در روز عرفه که حجاج در عرفه بودند به آن موقف آمد و پس از درگیری‌هایی جمعیت زیادی کشته شدند و عده‌ای به مکه گریختند و امکان وقوف به عرفه در شب یا روز برای آنان نبود و حج آنان به هم خورد....[۲۵]همچنین در سال ۳۱۷هجری هم که فتنه قرمطیان[۲۶] در مکه پیش آمد، امیرالحاج آن سال، عمر بن حسن بن عبدالعزیز بود ولی با شورش قرامطه و کشتار فراوان مردم، باز حج مردم به هم خورد و حج آنان، بدونِ امام برگزار شد[۲۷] از این نمونه‌ها در تاریخ اسلام فراوان است و غرض، یادی از چند نمونه از کارهایی بود که در موسم حج و با استفاده از تجمع عجیب و عظیم زائران کعبه انجام می‌گرفت و یا در جهت تبلیغ و تحکیم نظام حاکم بر جامعه بود و یا اقدامی مسلحانه بر ضدّ سلطه خلافت‌ها و حکومت‌ها. در زمان ما هم، چند سال پیش، شاهد اقدام مسلحانه گروهی بودیم که در موسم حج، با موضع گرفتن در مسجدالحرام، علیه نیروهای حکومتی جنگیدند و تا آخرین نفر، مقاومت کردند و سرانجام کشته شدند. نام این گروه مسلح، جنبش الاخوان بود که به رهبری "جهیمان العتیبی" در اول محرم ۱۴۰۰هجری قمری، با شرکتِ بیش از هزار نفر، قیام خود را شروع کردند، ولی به شدت سرکوب شدند[۲۸].[۲۹]

منابع

پانویس

  1. مبسوط در ترمینولوژی حقوق، ج۱، ص۶۵۰.
  2. لغت‌نامه دهخدا، ج۳، ص۳۳۹۶.
  3. فروتن، اباصلت، مرادی، علی اصغر، واژه‌نامه فقه سیاسی، ص۵۱.
  4. مروج الذهب، مسعودی، ج۴، ص۳۹۵.
  5. تاریخ طبری، ج۳، ص۵۷۱.
  6. مروج الذهب، مسعودی ج۴، ص۳۹۸.
  7. مروج الذهب، مسعودی، ج۴، ص۴۰۱.
  8. مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۱۶۹ و ۱۷۲.
  9. وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، ج۱۱، ص۳۹۹.
  10. جواهر الکلام، نجفی ج۱۹، ص۷.
  11. حدائق الناظرة، بحرانی ج۱۶، ص۳۵۴.
  12. صحیفه نور امام خمینی ج۹، ص۱۷۶.
  13. حج در کلام و پیام امام خمینی، ص۱۱۷، فصل ۱۷.
  14. فصلنامه میقات حج، ش۳۰، ص۷۵.
  15. تونه‌ای، مجتبی، محمدنامه، ص۱۴۰.
  16. الغدیر، علامه امینی، ج۶، ص۳۳۸ – ۳۴۱.
  17. مجتبی تونه‌ای|تونه‌ای، مجتبی، محمدنامه (کتاب)|محمدنامه، ص۱۴۸.
  18. «فاقم للناس الحجّ» نهج البلاغه فیض الاسلام، نامه ۶۷.
  19. مروج الذهب، ج۴، ص۳۰۲.
  20. مروج الذهب، ج۴، ص۳۰۵، ۳۰۶.
  21. مروج الذهب، ج۴، ص۳۰۵، ۳۰۶.
  22. تاریخ طبری، ج۷، ص۱۲۰؛ مروج الذهب، ج۴، ص۳۰۹.
  23. مروج الذهب، ج۳، ص۴۴۰و ج۴، ص۳۰۹.
  24. مروج الذهب، ج۴، ص۹۳۰۹.
  25. مروج الذهب، ج۴، ص۳۱۱؛ تاریخ طبری، ج۷، ص۴۹۲با اندکی تفاوت در نقل.
  26. قرمطیان، یا قرامطه، فرقه‌ای بودند از اسماعیلیه، که در قرن چهارم می‌زیستند ولی بنیاد آن در سال ۲۸۰هجری به دست حمدان اشعث، معروف به"قرمط" گذاشته شد. آنان معتقد به شورش و قیام مسلحانه برای مبارزه با خلافت بودند و با قتل و کشتارها و حمله به مسجدالحرام در موسم حج و ایجاد درگیری‌های گوناگون، فتنه‌های فراوانی پدید آوردند. شورشیانی بودند با نظریات افراطی که با سلطه بنی عباس می‌جنگیدند و بحرین، یکی از نقاط مرکزیت آنان بود.
  27. مروج الذهب، ج۴، ص۳۱۲.
  28. برای آشنایی بیشتر با ماهیت این گروه و جزئیات قیامشان، ر.ک: قیام کعبه، سرآغاز خونینِ قرن، ترجمه شاکر کسرایی.
  29. محدثی، جواد، فرهنگ زیارت، ص۱۵۷-۱۶۰.