بحث:نصب الهی امام: تفاوت میان نسخه‌ها

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (جایگزینی متن - 'جمع بندی' به 'جمع‌بندی')
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
 
(۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط یک کاربر دیگر نشان داده نشد)
خط ۴۱: خط ۴۱:




== معناشناسی ==
این تعبیر، از نظر لغت، کاربرد آن در [[قرآن کریم]] و اصطلاح [[متکلمان]] قابل بررسی است.
=== [[نصب]] در لغت ===
معناهایی که در منابع لغوی برای این واژه ذکر شده است، عبارت‌اند از:
# قرار دادن<ref>محمد بن مکرم بن منظور، لسان العرب، ج۱، ص۷۵۸ و ۷۶۰؛ خلیل بن احمد فراهیدی، العین، ج۷، ص۱۳۶؛ احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغه، ج۵، ص۴۳۴. در قرآن کریم نیز ریشه نصب، یک بار به معنای «قرارگرفتن و برپا شدن» به کار رفته است: {{متن قرآن|أَفَلَا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ * وَإِلَى السَّمَاءِ كَيْفَ رُفِعَتْ * وَإِلَى الْجِبَالِ كَيْفَ نُصِبَتْ}} «آیا به شتر نمی‌نگرند که چگونه آن را آفریده‌اند؟ * و به آسمان که چگونه آن را برافراشته‌اند؟ * و به کوه‌ها که چگونه آنها را برگمارده‌اند؟» سوره غاشیه، آیه ۱۷-۱۹.</ref>؛
# [[بدی]] و [[گرفتاری]]<ref>محمد بن مکرم بن منظور، لسان العرب، ج۱، ص۷۵۹؛ خلیل بن احمد فراهیدی، العین، ج۷، ص۱۳۵؛ محمد مرتضی زبیدی، تاج العروس، ج۲، ص۴۳۳؛ قرآن کریم برای بیان این معانی از واژه «نَصْب» استفاده نکرده است، بلکه گاهی کلمه «نَصب» و یک بار کلمه «نُصْب» را برای بیان معنای «رنج و سختی» به کار برده است؛ مثلاً خداوند متعال، در بیان اینکه بهشتیان دچار رنج و سختی نمی‌شوند، واژه «نُصب» را به کار برده است: {{متن قرآن|لَا يَمَسُّهُمْ فِيهَا نَصَبٌ وَمَا هُمْ مِنْهَا بِمُخْرَجِينَ}} «نه به آنان رنجی می‌رسد و نه از آنجا بیرونشان می‌کنند» سوره حجر، آیه ۴۸. کلمه «نُصب» نیز در قرآن استعمال شده است که به معنای رنج می‌باشد: {{متن قرآن|وَاذْكُرْ عَبْدَنَا أَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ}} «و از بنده ما ایّوب یاد کن آنگاه که پروردگارش را ندا کرد که شیطان به من رنج و عذاب رسانده است» سوره ص، آیه ۴۱.</ref>؛
# [[بت]]<ref>فخرالدین بن محمد طریحی، مجمع البحرین، تحقیق احمد حسینی اشکوری، ج۲، ص۱۷۲؛ احمد بن محمد فیومی، المصباح المنیر، ج۲، ص۶۰۷. در قرآن کریم نیز برای نشان دادن مفهوم «بت» هیچ‌گاه از واژه «نُصب» استفاده نشده، بلکه دو بار واژه «نُصُب» در این معنا به کار رفته است. خداوند متعال در یکی از این آیات، خوردن گوشت حیواناتی که برای بت‌ها قربانی شده‌اند را تحریم نموده است: {{متن قرآن|حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ... وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ...}} «مردار و... و آنچه بر روی سنگ‌های مقدّس (برای بت‌ها) قربانی شود... (خوردن گوشت اینها) بر شما حرام و آنها (همه) گناه است» سوره مائده، آیه ۳. قرآن کریم در آیه‌ای دیگر نیز از این واژه برای توصیف قیامت استفاده کرده است: {{متن قرآن|يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْدَاثِ سِرَاعًا كَأَنَّهُمْ إِلَى نُصُبٍ يُوفِضُونَ}} «روزی که از گورها شتابان برآیند گویی به سوی نشانه‌ای نصب شده می‌شتابند» سوره معارج، آیه ۴۳. مفسرانی مانند آیت‌الله مکارم شیرازی، واژه «نُصُب» را در این آیه به معنای «بت‌ها» دانسته‌اند (ر. ک: ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج۲۵، ص۴۸-۴۹). </ref>؛
# [[دشمنی]] کردن<ref>برخی علمای لغت، در تعریف واژه «نُصب»، لفظ «معاداه» را ذکر کرده‌اند. به این معنا که وقتی این واژه نسبت به دو نفر لحاظ می‌گردد، به معنای دشمنی آنهاست. برخی نیز گفته‌اند: عبارت {{عربی|نصب فلان لفلان نصباً}} به این معناست که کسی دیگری را قصد نموده تا با وی دشمنی کند (ر. ک: فخرالدین بن محمد طریحی، مجمع البحرین، تحقیق احمد حسینی اشکوری، ج۲، ص۱۷۳؛ اسماعیل بن حماد جوهری، الصحاح، ج۱، ص۲۲۰؛ ۲. محمد بن مکرم بن منظور، لسان العرب، ج۱، ص۷۶۱). </ref>؛
# نوعی از [[غنا]]<ref>بر اساس گفته بزرگان علم لغت، «نصب» به یکی از اقسام عنا نیز گفته می‌شود که آن شبیه صدای پرنده‌ای به نام «حداء» می‌باشد (ر. ک: حسین بن محمد راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص۸۰۸؛ احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغه، ج۵، ص۴۳۴؛ اسماعیل بن حماد جوهری، الصحاح، ج۱، ص۲۲۵).</ref> و یکی از نشانه‌های [[اعراب]]<ref>اسماعیل بن حماد جوهری، الصحاح، ج۱، ص۲۲۵؛ محمد بن مکرم بن منظور، لسان العرب، ج۱، ص۷۶۲.</ref>.


برخی محققان با نگاهی کلان به موارد ذکر شده، در تعریف کلمه “نصب”، معنای “ثابت کردن شیء در محلی با برپا کردن و بالا بردن آن به نحو روشن و آشکار” را برای آن در نظر گرفته‌اند و تمام موارد فوق را به آن برگردانده‌اند<ref>حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج۱۲، ص۱۲۹.</ref>. به عبارت دیگر، از نگاه ایشان، معانی دیگری که برای این کلمه ذکر شده‌اند به خاطر این است که در همه آنها به نحوی “استقرار و به پا کردن” وجود دارد و هریک از آن معانی، مصداقی از معنای اصلی هستند. بنابراین می‌توان گفت معنای [[حقیقی]] “نصب”، همان معنای اول (قرار دادن) است و [[عرب]] در استعمال این واژه در معانی دیگر، آن معنا را در تقدیر دارد<ref>[[سید احمد حسینی|حسینی، سید احمد]]، [[نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه (کتاب)|نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه]]، ص ۳۳-۳۸.</ref>.


=== [[نصب]] در اصطلاح [[متکلمان]] ===
[[متکلمان]] برای نشان دادن عهده‌داری یک [[مقام]] (مانند [[نبوت]] یا [[امامت]]) برای یک [[فرد]]، واژه “نصب” را به کار می‌برند<ref>ر. ک: ابوحامد غزالی، الاقتصاد فی الاعتقاد، تحقیق علی بوملحم، ص۱۴۷؛ محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، اقسام المولی فی اللسان، ص۳۶؛ سید مرتضی، تنزیه الأنبیاء، ص۱۸۳؛ محمد بن حسن طوسی، تلخیص الشافی، تحقیق حسین بحرالعلوم، ج۱، ص۱۸۳ خواجه نصیرالدین طوسی، تجرید الاعتقاد، ص۲۲۱.</ref>.
با مرور منابع [[کلامی]] روشن می‌شود بعضی [[متکلمان شیعی]]، وقتی از “نصب امام” به طور مطلق سخن گفته‌اند مرادشان [[نصب الهی امام]] بوده است<ref>محمد بن مکی عاملی نبطی جزینی و دیگران، اربع رسائل الکلامیه، ص۱۳۰؛ حسن بن یوسف حلی (علامه حلی)، الالفین، ص۱۵.</ref>. در این [[تحقیق]] نیز منظور از “نصب امام” [[نصب الهی]] ایشان است،
یعنی مراد از این سخن که “امام فردی [[منصوب]] است” این است که [[خداوند]] وی را به طور مستقیم برای [[مقام امامت]] [[برگزیده]] و [[منصوب]] کرده و از طریق [[پیامبر]] به [[مردم]] و خودِ [[امامان]] معرفی کرده است. [[انتخاب امام]] به این معنا، مستقیماً و بدون واسطه به دست خداست و [[مردم]] در آن نقش ندارند<ref>برخی متکلمان اهل سنت نیز از نصب الهی امام سخن گفته‌اند، اما منظورشان نصب با واسطه انسان است. به این معنا که خداوند از باب توحید افعالی و اینکه همه کارها به خواست اوست، کسی را برای امامت بر می‌گزیند و فرد منتخبِ خدا کسی است که مردم او را به عنوان امام بپذیرند و از او پیروی کنند (ر. ک: ابوحامد غزالی، فضائح الباطنیه، تحقیق عبدالرحمن بدوی، ص۱۶۰-۱۶۱).</ref><ref>[[سید احمد حسینی|حسینی، سید احمد]]، [[نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه (کتاب)|نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه]]، ص ۳۳-۳۸.</ref>.


== [[نصب]] در [[قرآن کریم]] ==
چنان‌که در بحث لغوی واژه “نصب” نیز اشاره شد، این مفهوم در [[قرآن کریم]] کاربرد چندانی ندارد و تنها مورد کاربرد آن هم مربوط به امور [[تکوینی]] است<ref>{{متن قرآن|أَفَلَا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ * وَإِلَى السَّمَاءِ كَيْفَ رُفِعَتْ * وَإِلَى الْجِبَالِ كَيْفَ نُصِبَتْ}} «آیا به شتر نمی‌نگرند که چگونه آن را آفریده‌اند؟ * و به آسمان که چگونه آن را برافراشته‌اند؟ * و به کوه‌ها که چگونه آنها را برگمارده‌اند؟» سوره غاشیه، آیه ۱۷-۱۹.</ref>. البته این مطلب به معنای [[بیگانه]] بودن این مفهوم در کاربرد [[قرآنی]] نیست، بلکه در موارد متعددی از [[آیات قرآن]]، مشتقات واژه‌های “جعل، ایتاء، [[اصطفاء]]، [[بعثت]] و استخلاف”، در معنایی شبیه همان معنای مورد نظر از “نصب”، یعنی ثابت کردن پُست و [[مقام]] برای شخص و گماردن وی در آن [[مسئولیت]] به کار رفته است<ref>ر. ک: محسن کدیور، «حکومت انتصابی»، بازتاب اندیشه، فروردین ۱۳۸۰، ش۱۳، ص۴۳-۴۵.</ref>:
=== اول: [[منصب]] [[نبوت]] و [[رسالت]] ===
در این معنا، ریشه‌های “جعل<ref>{{متن قرآن|قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا}} «(نوزاد) گفت: بی‌گمان من بنده خداوندم، به من کتاب (آسمانی) داده و مرا پیامبر کرده است» سوره مریم، آیه ۳۰؛ {{متن قرآن|فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَكُلًّا جَعَلْنَا نَبِيًّا}} «پس چون از آنان و آنچه به جای خداوند می‌پرستیدند کناره گرفت، اسحاق و (نوه‌اش) یعقوب را بدو بخشیدیم و همه را پیامبر کردیم» سوره مریم، آیه ۴۹؛ {{متن قرآن|فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْمًا وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُرْسَلِينَ}} «آنگاه چون از شما هراسیدم گریختم و خداوند به من داوری (راستین) ارزانی داشت و مرا از پیامبران گردانید» سوره شعراء، آیه ۲۱؛ {{متن قرآن|وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلَا تَخَافِي وَلَا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ}} «و به مادر موسی الهام کردیم که به او شیر بده و اگر بر (جان) او ترسیدی او را (در صندوقی بنه و) به دریا فکن و مهراس و اندوهگین مباش! ما او را به تو باز می‌گردانیم و او را از پیامبران خواهیم کرد» سوره قصص، آیه ۷.</ref>، ایتاء<ref>{{متن قرآن|يَا يَحْيَى خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا}} «ای یحیی، کتاب (آسمانی) را با توانمندی بگیر! و ما به او در کودکی (نیروی) داوری دادیم» سوره مریم، آیه ۱۲؛ {{متن قرآن|أُولَئِكَ الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ فَإِنْ يَكْفُرْ بِهَا هَؤُلَاءِ فَقَدْ وَكَّلْنَا بِهَا قَوْمًا لَيْسُوا بِهَا بِكَافِرِينَ}} «آنان کسانی هستند که به آنها کتاب و داوری و پیامبری دادیم؛ اگر اینان به آن کفر ورزند، گروهی را بر آن گمارده‌ایم که بدان کفر نمی‌ورزند» سوره انعام، آیه ۸۹.</ref>، [[اصطفاء]]<ref>{{متن قرآن|قَالَ يَا مُوسَى إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النَّاسِ بِرِسَالَاتِي وَبِكَلَامِي فَخُذْ مَا آتَيْتُكَ وَكُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ}} «فرمود: ای موسی! بی‌گمان من با پیام‌هایم و با سخنم تو را بر مردم برگزیده‌ام پس آنچه به تو داده‌ام بگیر و از سپاسگزاران باش!» سوره اعراف، آیه ۱۴۴.</ref> و بعثت”<ref>{{متن قرآن|لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ}} «بی‌گمان خداوند بر مؤمنان منّت نهاد که از خودشان فرستاده‌ای در میان آنان برانگیخت که آیات وی را بر آنان می‌خواند و آنها را پاکیزه می‌گرداند و به آنها کتاب و فرزانگی می‌آموزد و به راستی پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند» سوره آل عمران، آیه ۱۶۴؛ {{متن قرآن|وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَى إِلَّا أَنْ قَالُوا أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَرًا رَسُولًا}} «و مردم را هنگامی که برای آنان رهنمود آمد هیچ چیز از ایمان آوردن باز نداشت مگر همین که گفتند: آیا خداوند بشری را به پیامبری برانگیخته است؟!» سوره اسراء، آیه ۹۴؛ {{متن قرآن|وَإِذَا رَأَوْكَ إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُوًا أَهَذَا الَّذِي بَعَثَ اللَّهُ رَسُولًا}} «و چون تو را ببینند جز به ریشخند نمی‌گیرند (و می‌گویند) که آیا این است همان که خداوند او را به پیامبری برانگیخته است؟» سوره فرقان، آیه ۴۱؛ {{متن قرآن|وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ...}} «و به راستی ما، در میان هر امّتی پیامبری برانگیختیم (تا بگوید) که خداوند را بپرستید و از طاغوت دوری گزینید.».. سوره نحل، آیه ۳۶؛ {{متن قرآن|هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ}} «اوست که در میان نانویسندگان (عرب)، پیامبری از خود آنان برانگیخت که بر ایشان آیاتش را می‌خواند و آنها را پاکیزه می‌گرداند و به آنان کتاب (قرآن) و فرزانگی می‌آموزد و به راستی پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند» سوره جمعه، آیه ۲.</ref> در [[آیات]] متعددی به کار رفته است<ref>[[سید احمد حسینی|حسینی، سید احمد]]، [[نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه (کتاب)|نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه]]، ص ۳۳-۳۸.</ref>.
=== دوم: [[منصب امامت]] ===
در اعطای [[مقام امامت]]، در چند [[آیه]]، از ریشه “جعل”<ref>{{متن قرآن|وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ}} «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگار ابراهیم، او را با کلماتی آزمود و او آنها را به انجام رسانید؛ فرمود: من تو را پیشوای مردم می‌گمارم. (ابراهیم) گفت: و از فرزندانم (چه کس را)؟ فرمود: پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴؛ {{متن قرآن|وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا}} «و آنان که می‌گویند: پروردگارا! به ما از همسران و فرزندانمان روشنی دیدگان ببخش و ما را پیشوای پرهیزگاران کن» سوره فرقان، آیه ۷۴؛ {{متن قرآن|وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ}} «و برآنیم که بر آنان که در زمین ناتوان شمرده شده‌اند منّت گذاریم و آنان را پیشوا گردانیم و آنان را وارثان (روی زمین) کنیم» سوره قصص، آیه ۵؛ {{متن قرآن|وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ لَا يُنْصَرُونَ}} «و آنان را (به کیفر کفرشان) پیشوایانی کردیم که (مردم را) به سوی آتش دوزخ فرا می‌خوانند و روز رستخیز یاری نخواهند شد» سوره قصص، آیه ۴۱؛ {{متن قرآن|وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ}} «و آنان را پیشوایانی کردیم که به فرمان ما راهبری می‌کردند و به آنها انجام کارهای نیک و برپا داشتن نماز و دادن زکات را وحی کردیم و آنان پرستندگان ما بودند» سوره انبیاء، آیه ۷۳؛ {{متن قرآن|وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ}} «و چون شکیب ورزیدند و به آیات ما یقین داشتند برخی از آنان را پیشوایانی گماردیم که به فرمان ما (مردم را) رهنمایی می‌کردند» سوره سجده، آیه ۲۴.</ref> استفاده شده است<ref>[[سید احمد حسینی|حسینی، سید احمد]]، [[نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه (کتاب)|نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه]]، ص ۳۳-۳۸.</ref>.
=== سوم: [[منصب]] [[خلافت]] ===
در این معنا، مشتقات “جعل<ref>{{متن قرآن|وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ}} «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: می‌خواهم جانشینی در زمین بگمارم، گفتند: آیا کسی را در آن می‌گماری که در آن تباهی می‌کند و خون‌ها می‌ریزد در حالی که ما تو را با سپاس، به پاکی می‌ستاییم و تو را پاک می‌شمریم؛ فرمود: من چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید» سوره بقره، آیه ۳۰؛ {{متن قرآن|وَهُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلَائِفَ الْأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ}} «و اوست که شما را جانشینان (خویش یا گذشتگان) در زمین گمارد و برخی را بر برخی دیگر به پایه‌هایی برتری داد تا شما را در آنچه به شما داده است بیازماید؛ بی‌گمان پروردگار تو زودکیفر است و به راستی او آمرزنده بخشاینده است» سوره انعام، آیه ۱۶۵؛ {{متن قرآن|يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ}} «ای داود! ما تو را در زمین خلیفه (خویش) کرده‌ایم پس میان مردم به درستی داوری کن و از هوا و هوس پیروی مکن که تو را از راه خداوند گمراه کند؛ به راستی آن کسان که از راه خداوند گمراه گردند، چون روز حساب را فراموش کرده‌اند، عذابی سخت خواهند داشت» سوره ص، آیه ۲۶.</ref> و استخلاف”<ref>{{متن قرآن|وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ}} «خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته کرده‌اند وعده داده است که آنان را به یقین در زمین جانشین می‌گرداند -چنان که کسانی پیش از آنها را جانشین گردانید-» سوره نور، آیه ۵۵.</ref> در برخی [[آیات]] استفاده شده است<ref>[[سید احمد حسینی|حسینی، سید احمد]]، [[نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه (کتاب)|نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه]]، ص ۳۳-۳۸.</ref>.
=== چهارم: [[منصب]] [[وزارت]] ===
در دو [[آیه]] که درباره [[مقام وزارت]] [[هارون]] می‌باشد، ریشۀ “جعل”<ref> {{متن قرآن|وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَجَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَارُونَ وَزِيرًا}} «و به راستی ما به موسی کتاب دادیم و برادرش هارون را وزیری همراه او گرداندیم» سوره فرقان، آیه ۳۵؛ {{متن قرآن|وَاجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي}} «و از خانواده‌ام دستیاری برایم بگمار» سوره طه، آیه ۲۹.</ref> به کار گرفته شده است<ref>[[سید احمد حسینی|حسینی، سید احمد]]، [[نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه (کتاب)|نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه]]، ص ۳۳-۳۸.</ref>.
=== پنجم: [[منصب]] [[نقابت]] ===
“نقیب” یعنی سالار و مهتر. [[نقیب]] [[قوم]] در [[حکم]] کفیل و ضامن آنهاست که یک بار ریشه “بعثت”<ref>{{متن قرآن|وَلَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَبَعَثْنَا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيبًا وَقَالَ اللَّهُ إِنِّي مَعَكُمْ...}} «و به راستی خداوند از بنی اسرائیل پیمان گرفت و از ایشان دوازده سرپرست را برانگیختیم و خداوند فرمود: من با شمایم.».. سوره مائده، آیه ۱۲.</ref>.</ref> در این [[مقام]] به کار رفته است<ref>[[سید احمد حسینی|حسینی، سید احمد]]، [[نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه (کتاب)|نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه]]، ص ۳۳-۳۸.</ref>.
=== ششم: [[منصب]] [[ملوکیت]] و [[پادشاهی]] ===
مشتقات “ایتاء<ref>{{متن قرآن|فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ}} «پس آنان را به اذن خداوند تار و مار کردند و داود جالوت را کشت و خداوند به وی پادشاهی و فرزانگی ارزانی داشت و آنچه خود می‌خواست بدو آموخت» سوره بقره، آیه ۲۵۱.</ref>، [[اصطفاء]]<ref>{{متن قرآن|قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ}} «گفت: خداوند او را بر شما برگزیده و بر گستره دانش و (نیروی) تن او افزوده است و خداوند پادشاهی خود را به هر که خواهد می‌دهد و خداوند نعمت‌گستری داناست» سوره بقره، آیه ۲۴۷.</ref> و بعثت”<ref>{{متن قرآن|وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُواْ أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ}} «و پیامبرشان به آنان گفت: خداوند طالوت را به پادشاهی شما گمارده است، گفتند: چگونه او را بر ما پادشاهی تواند بود با آنکه ما از او به پادشاهی سزاوارتریم» سوره بقره، آیه ۲۴۷.</ref> در برخی [[آیات]] در [[انتصاب]] به این [[مقام]] مورد بهره واقع شده است.
با توجه به مطالب ذکر شده می‌توان گفت گرچه واژه “نصب” در [[آیات شریفه]] کاربرد چندانی نداشته است، الفاظ مشابه آن در [[آیات]] متعددی به کار رفته که بیان‌گر [[الهی]] بودن [[مقام]] عده‌ای از انسان‌هاست. به عبارت دیگر، با بررسی قرائن موجود در [[قرآن کریم]] می‌توان گفت که [[خداوند متعال]]، برخی افراد را در منصب‌های “نبوت، [[وزارت]]، [[امامت]]، [[زمامداری]]، [[خلافت]] و نقابت” [[منصوب]] ساخته است.
فراوانی [[آیات شریفه]] در این موضوع نشان می‌دهد این مطلب از ابتدا برای [[مسلمانان]]، امری روشن و پذیرفتنی بوده است که [[خداوند متعال]]، برخی [[انسان‌ها]] را برای [[ریاست]] و [[حاکمیت]] و یا برای پُست و مقامی نزدیک به آن [[منصوب]] می‌سازد<ref>[[سید احمد حسینی|حسینی، سید احمد]]، [[نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه (کتاب)|نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه]]، ص ۳۳-۳۸.</ref>.
== رابطه خلافت الهی با نظریه نصب الهی امام  ==
در تعداد زیادی از [[روایات]]، [[اهل بیت]] {{عم}}، خود یا دیگر [[امامان معصوم]] را [[خلیفه‌الله]] و [[جانشین خداوند]] خوانده‌اند که به نظر می‌رسد بتوان از کاربرد این مفهوم در [[کلام]] ایشان، [[اعتقاد]] آنها را نسبت به [[نصب الهی]] امامان معصوم دریافت.
مفهوم [[خلیفه]]، در لغت به معنای کسی است که به جای کسی و پس از کسی می‌آید تا قائم‌مقام او بوده<ref>خلیل بن احمد فراهیدی، العین، ج۴، ص۲۶۷؛ محمد بن مکرم بن منظور، لسان‌العرب، ج۹، ص۸۹.</ref> در نتیجه، متصدی کارهای او شود.
البته لازم به ذکر است که امر [[خلافت]] و [[جانشینی]] در میان [[انسان‌ها]] همراه با تأخر زمانی است. خلیفه کسی است که پس از فردِ اول می‌آید و [[وظایف]] و اختیارات او را به عهده می‌گیرد؛ اما این تأخر که در معنای “خلیفه” نهفته است، درباره خلیفه‌الله به چه معنایی است؟ روشن است که تأخر زمانی، درباره [[جانشینی از خدا]] که ذاتی [[سرمدی]] است، معنا ندارد، بلکه در اینجا تأخر به لحاظ کیفی مورد نظر است که عالی‌ترین [[مقامات]] [[روحانی]] را در بر می‌گیرد<ref>حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج۳، ص۱۱۰-۱۱۱.</ref>.
توضیح مطلب این است که خلیفه و [[نائب]] باید از نظر اوصاف [[علمی]] و [[رفتاری]] همانند مستخلف‌عنه یا شبیه و متناسب با وی باشد تا بتواند وظایف او را انجام دهد. مثلاً خلیفه عالِم، باید عالِم، خلیفه [[فرمانده]] نظامی باید نظامی و [[آگاه]] به مسائل [[جنگ]] و خلیفه یک مدیر باید توانا در امر [[مدیریت]] باشد. هرچند درباره انسان‌ها و [[امور دنیوی]] ممکن است خلیفه، از [[جهت]] کیفی مثل و حتی [[برتر]] از فرد اول باشد؛ اما از آنجا که همانند یا برتر از [[خدا]] قابل [[تصور]] نیست، خلیفه‌الله کسی خواهد بود که بعد از [[الله]]، [[برترین]] است. این معنای تأخر در مفهوم “خلیفه‌الله” است. [[جانشین خدا]] کسی است که شبیه‌ترین انسان‌ها به [[باری‌تعالی]] باشد. او باید دست‌ِکم به همه نیازهای [[مردم]]، عالم و در انجام همه کارهای خیر عامل بوده، از همه [[زشتی‌ها]] دور باشد، و روشن است که تشخیص و [[انتخاب]] چنین فردی تنها به دست [[خداوند]] میسر است. کاربرد [[قرآنی]] این واژه هم نشان‌دهنده [[الهی]] بودن و [[عظمت]] جایگاه خلیفه‌اللهی است. در [[آیات قرآن]]، [[خلیفه خدا]] تنها درباره [[پیامبران الهی]] به کار رفته است: {{متن قرآن|وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً...}}<ref>«و (یاد کن) آنگاه را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: می‌خواهم جانشینی در زمین بگمارم»... سوره بقره، آیه ۳۰.</ref>.
به استناد سخن برخی [[مفسران]]، در این [[آیه]]، منظور از خلیفه خدا نمی‌تواند نوع [[انسان‌ها]] باشد؛ بلکه آن کسی را که [[خدا]] (مطابق این آیه) [[خلیفه]] خود قرار داد، [[حضرت آدم]] {{ع}} بوده است. این سخن با آیه‌ای دیگر که [[باری‌تعالی]] [[حضرت داود]] {{ع}} را خلیفه خود خوانده است، [[تأیید]] می‌شود. {{متن قرآن|يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ...}}<ref>«ای داود! ما تو را در زمین خلیفه (خویش) کرده‌ایم پس میان مردم به درستی داوری کن»... سوره ص، آیه ۲۶.</ref>.
اگر منظور از [[خلیفه‌الله]] در آیه اول، نوع [[بشر]] باشد، اختصاصش به حضرت داود {{ع}} که یکی از مصادیق بشر است، بی‌معنا خواهد بود.
برخی [[روایات]] نیز به گونه‌ای سخن گفته‌اند که گویا مقام خلیفه‌اللهی با [[نصب]] و [[گزینش]] خداوند ملازمت داشته، کسی [[حق]] [[اعتراض]] به آن را ندارد. از [[امام صادق]] {{ع}} چنین نقل شده است که: “امامت، [[خلافت]] خداوند است و کسی حق ندارد بگوید چرا خداوند، آن را در [[نسل]] [[امام حسین]] {{ع}} نه [[امام حسن]] {{ع}} - قرار داد؛ زیرا خداوند در کارهای خود [[حکیم]] است”<ref>ر. ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، معانی الاخبار، ص۱۲۷؛ محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، الخصال، ج۱، ص۳۰۵؛ محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، کمال‌الدین، ج۲، ص۳۵۹.</ref>. در این [[روایت]]، امام صادق {{ع}} به مسئله نصب و [[جعل الهی]] در مورد [[منصب]] خلیفه‌اللهی تصریح کرده‌اند و با توجه به خلافتِ [[الهی بودن مقام امامت]]، [[لزوم]] [[تعیین الهی]] [[امام]] را امری روشن و غیر قابل تردید دانسته، [[سخن]] خود را به مرحله بعد از آن و دلیل [[امامت الهی]] [[نسل]] [[امام حسین]] {{ع}} معطوف کرده‌اند؛ یعنی لازمه خلافت الهی، [[نصب الهی]] است.
بنابراین با توجه به کاربرد [[قرآنی]] و [[روایی]] واژه “خلیفه خدا” می‌توان [[خلیفه خدا]] را فرد [[منصوب]] از سوی [[خدا]] دانست. به علاوه، از آنجا که خلیفه خدا در [[حقیقت]]، متصدی کارهای [[خداوند]] است، این خداوند است که [[جانشین]] خود را [[تعیین]] می‌کند و اساساً اینکه [[مردم]] بخواهند برای [[خداوند متعال]] جانشین و [[نماینده]] [[انتخاب]] کنند، امری بی‌معنا خواهد بود.
برای پاسخ به این سؤال که “خلیفه‌الله” در [[روایات]]، کدام [[شأن]] از [[شئون امامت]] را در بر می‌گیرد، در [[کلام]] خود [[ائمه]] پاسخ روشن و قابل استنادی یافت نشد. البته با توجه به کاربرد قرآنی “خلیفه” که به [[پیامبران]] اطلاق شده است، همچنین معنای لغوی “خلیفه‌الله” که متصدی کار خداست، شاید بتوان از این واژه، [[شأن مرجعیت دینی]] را دریافت.
می‌توان با مراجعه به [[منابع تاریخی]]، نکات مفیدی را در این موضوع دریافت. از بررسی منابع به دست می‌آید که بعد از [[رحلت رسول خدا]] {{صل}}، مردم، [[حاکمان]] و خلفای [[زمان]] خود را “خلیفه‌الله” می‌نامیدند<ref>ر. ک: احمد بن حنبل، مسند احمد، ج۱، ص۱۰؛ ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۱۲، ص۹۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الطبری، ج۴، ص۲۰۹؛ عبدالله بن مسلم ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۳۸.</ref>. هر چند برخی [[خلفا]] این عنوان را برای خود نمی‌پسندیدند و خود را [[خلیفه رسول‌الله]] {{صل}} معرفی می‌کردند<ref>ر. ک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۳۷؛ ابن ابی‌شیبه الکوفی، المصنف، ج۸، ص۵۷۲؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۳، ص۹۷۲؛ سیدعلی بن موسی ابن طاووس، الطرائف، ج۲، ص۴۰۴.</ref>. به هر حال، مراد آنها از این [[عناوین]]، [[مرجعیت]] و [[امامت دینی]] آنها نبود، بلکه آنان از این عنوان، تنها [[جانشینی]] خلفا در [[حاکمیت]] و [[رهبری جامعه اسلامی]] را در نظر داشتند؛ چراکه افرادی مانند [[خلیفه دوم]]<ref>چنان‌که خلیفه دوم در خطبه‌ای چنین گفته است: «ای مردم! هر کس می‌خواهد درباره قرآن چیزی بپرسد، برود پیش «ابی بن کعب» و کسی که می‌خواهد از فرائض و احکام مربوط به ارث چیزی بپرسد، برود پیش «زید بن ثابت» و کسی که می‌خواهد از حلال و حرام چیزی بپرسد، برود پیش «معاذ بن جبل»، (حاکم نیسابوری، المستدرک، ج۳، ص۲۷۱).</ref> و سوم و [[حاکمان اموی]] و [[عباسی]] که از [[جهت]] [[علمی]] در مقابل [[اهل بیت]] {{عم}} و دیگر [[دانشمندان دینی]] ادعایی نداشتند نیز [[خلیفه خدا]] یا [[خلیفة رسول‌الله]] {{صل}} خوانده می‌شدند. بنابراین در اصطلاحِ [[مسلمانان]]، “خلیفه‌الله” عنوانی بود که آنان پس از [[رحلت نبی اکرم]] {{صل}} به [[حاکمان]] و [[رهبران]] [[سیاسی]] [[جامعه اسلامی]] می‌دادند.
در مجموع می‌توان گفت در کاربرد [[روایی]]، مصداق “خلیفه‌الله” و [[امامان]] [[منصوب]] از سوی [[خدا]] هستند و بر [[شأن]] [[حاکمیت]] و [[امامت]] سیاسی و همچنین [[مرجعیت دینی]] آنها دلالت دارد<ref>[[سید احمد حسینی|حسینی، سید احمد]]، [[نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه (کتاب)|نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه]]، ص ۵۵.</ref>.
==[[سیاست خارجی]] و داخلی [[اسلام]]، یا خطر مثلّث==
===سیاست خارجی و داخلی اسلام===
از عوامل تعیین کننده و سرنوشت‌ساز، بررسی سیاست خارجی و داخلی اسلام در [[عصر رسالت]] است. آیا [[سیاست]] همه جانبه اسلام، ایجاب می‌نمود که [[امام]] از جانب [[خدا]] معرفی گردد؟ به طوری که اگر معرفی نمی‌شد، و دست [[مردم]] را در [[انتخاب]] آن باز می‌گذارد، لطمه شدید از خارج و داخل، متوجه [[حکومت]] [[جوان]] و [[جامعه]] نو بنیاد اسلام می‌گردید و یا اینکه سیاست مثبت وقت، خلاف آن را ایجاب می‌نمود؟
با در نظر گرفتن اینکه حکومت نوبنیاد [[جامعه اسلامی]] پیوسته از جانب دشمن‌های نیرومند خارجی و داخلی ([[روم]]، [[ایران]]، و [[منافقان]]) به [[جنگ]] و [[نبرد]]، و [[ایجاد اختلاف]]، [[تهدید]] می‌شد لازم بود که [[پیامبر گرامی]] در دوران [[حیات]] خود [[رهبر]] جامعه را پس از خویش معرفی کند و با تعیین [[رهبر سیاسی]]، همه [[امت]] را در برابر [[دشمن خارجی]] در صف واحدی قرار دهد، و زمینه [[نفوذ]] [[دشمن]] و [[تسلط]] او را که مولود [[اختلافات]] درونی است، از بین ببرد؛ زیرا [[اختلاف]] در مسأله حساسی به نام [[رهبری]]، مایه [[ضعف]] قوای داخلی و [[برتری]] دشمن و تسلط او بر داخل است و هیچ عاملی برای انحلال جامعه‌ای و یا تسلط دشمن خارجی بر آن، بدتر از اختلاف داخلی نیست و جامعه در صورت دو دستگی از درون می‌پوسد و فرو می‌ریزد.
در سال‌های آخر [[عمر پیامبر]]، [[دشمنان]] سه‌گانه از خارج و داخل، موجودیت حکومت جوان اسلام را تهدید می‌کردند، و [[بیم]] آن می‌رفت که [[دشمنان اسلام]] دست به دست هم بدهند، و [[قدرت‌های بزرگ]] و کوچک بسان اضلاع مختلف یک مثلث، روی هم بریزند و بر محیط [[اسلامی]] بتازند.
در همین اوضاع، تعیین رهبر سیاسی، به [[وحدت کلمه]] کمک فراوانی می‌نماید، در صورتی که [[گزینش]] رهبر پس از [[درگذشت پیامبر]]{{صل}} به وسیله امتی که کانون اختلاف و احقاد دیرینه می‌باشد، مایه [[تشتت]] و [[تفرق]] و ایجاد ضعف و [[سستی]] در سنگر [[دفاعی]] و [[رهبری]] [[اسلام]] است.
اینک مشروح این قسمت:
یک ضلع از این مثلث خطر را، [[امپراطوری روم]] تشکیل می‌داد. این [[قدرت]] بزرگ که در شمال جزیره مستقر شده بود، پیوسته [[فکر]] [[پیامبر]] را به خود مشغول کرده و آن حضرت تا [[لحظه مرگ]] آنی از فکر [[روم]] بیرون نرفت.
نخستین برخورد نظامی [[مسلمانان]] با [[ارتش]] [[مسیحی]] روم در [[سال هشتم هجری]] در [[سرزمین فلسطین]] بود. این برخورد به [[قتل]] سه [[فرمانده]] ارتش اسلام، [[جعفر طیار]]، [[زید بن حارث]] و [[عبدالله رواحه]] و [[شکست]] ناگوار ارتش اسلام و بازگشت آنان به [[مدینه]] به رهبری [[خالد بن ولید]] منجر گردید.
[[عقب‌نشینی]] [[سپاه اسلام]] در برابر [[سپاه]] [[کفر]]، مایه [[جرأت]] ارتش [[قیصر]] بود و هر لحظه [[بیم]] آن می‌رفت که مرکز اسلام [[جوان]] را مورد تاخت و تاز خود قرار دهد. از این جهت [[پیامبر اکرم]] در [[سال نهم هجرت]] با ارتش گران و سنگینی به سوی کرانه‌های [[شام]] حرکت کرد، تا هر نوع برخورد نظامی را خود رهبری کند وی لااقل با برخی از قبائل، [[پیمان]] عدم تعرض و یا [[همکاری]] ببندد. در این [[مسافرت]] که سراسر [[رنج]] و [[زحمت]] بود، [[رسول خدا]]{{صل}} بدون برخورد نظامی به مدینه بازگشت، وارتش اسلام تا حدودی حیثیت دیرینه خود را بازیافت و [[حیات سیاسی]] خود را تجدید نمود.
این نوع از [[پیروزی]]، پیامبر را قانع نساخت و آنی از فکر جبران شکست بیرون نمی‌رفت و لذا چند [[روز]] پیش از [[بیماری]] خود، به [[یاران]] خود دستور داد که به [[فرماندهی]] [[اُسامة بن زید]] رهسپار کرانه‌های شام گردند و پیش از آنکه [[دشمن]]، آنان را غافل‌گیر کند، آنان آماده [[نبرد]] و [[دفاع]] شوند.
این جریان حاکی است که پیامبر تا آخرین لحظات [[زندگی]]، از جانب شمال سخت نگران بود و [[پیش‌بینی]] می‌کرد که ممکن است از طرف دست نشاندگان قیصر، حملات سنگینی متوجه اسلام گردد.
ضلع دوم این دشمن، [[امپراتوری]] [[ایران]] بود، تا آنجا که [[خسروپرویز]] از شدت [[ناراحتی]] [[نامه پیامبر]]{{صل}} را پاره نمود و [[سفیر]] [[رسول خدا]]{{صل}} را کشت، و به [[فرماندار]] خود در [[یمن]] نوشت که [[پیامبر]] نوظهور را بکشد و سر وی را برای او بفرستد.  
[[سرزمین حجاز]] و یمن مدت‌ها مستعمره [[دولت]] [[ایران]] بود، ولی در پرتو آئین [[اسلام]]، نه تنها به [[استقلال]] رسیده و بر [[سرنوشت]] خود [[حاکم]] گشته بود، بلکه [[بیم]] آن می‌رفت که ورق برگردد و [[ملت]] [[محروم]] و زجر کشیده، بر سراسر ایران مسلط گردند.
[[خسروپرویز]]، اگرچه در [[زمان رسول خدا]]{{صل}} درگذشت، اما موضوع استقلال ناحیه یمن و [[حجاز]] و کرانه‌های این دو [[سرزمین]]، از چشم‌انداز [[فکر]] [[سیاستمداران]] ایران دور نبود، و وجود چنین [[قدرت]] سنگینی که افراد آن با قدرت [[ایمان]] و [[اخلاص]] و [[فداکاری]] مجهز بودند، برای آنان قابل [[تحمل]] نبود.
آیا با وجود چنین [[دشمنان]] نیرومند و کمین‌گیر، [[صلاح]] است که [[پیامبر اکرم]]{{صل}} [[رحلت]] کند و برای ملت [[جوان]] خود، [[جانشین]] و [[رهبر]] [[فکری]] و [[سیاسی]] تعیین نکند؟
[[عقل]] و [[وجدان]] و محاسبات [[اجتماعی]] [[اجازه]] نمی‌دهد که چنین مسامحه‌ای را به ساحت [[پیامبر گرامی]]{{صل}} روا داریم و بگوئیم او همه این مسائل را نادیده گرفته و بدون پدید آوردن یک خط [[دفاعی]] محکم و [[استوار]]، با [[زعامت]] فردی لایق، دیده از [[جهان]] فروبست.
خطر سوم، خطر داخلی [[حزب]] [[منافق]] بود که کراراً قصد [[جان]] پیامبر را کرده بودند و در بازگشت از [[جنگ تبوک]]، با نقشه خاصی که کاملاً در [[تاریخ]] منعکس است، می‌خواستند شتر پیامبر را رم دهند و به [[زندگی]] وی در آنجا خاتمه بخشند.
چیزی که هست، [[آگاهی پیامبر]] از [[سوء نیت]] آنان، حضرت را بر آن داشت که تدابیری اخذ کند تا نقشه آنان نقش بر آب شود و برای [[حفظ]] [[مصالح عمومی]] اسلام، در دوران [[حیات]] خود از معرفی آنها به جز حُذیفه خودداری نمود<ref>به مغازی واقدی، ج۳، ص۱۰۴۲ و ۱۰۴۳ و سیره حلبی، ج۳، ص۱۶۲ مراجعه شود. مشروح سرگذشت سفر تبوک را در کتاب فروغ ابدیت ج۲، ص۷۷۱ تا ۷۹۹ مطالعه فرمائید.</ref>.
گروهی از [[دشمنان اسلام]] که در ظاهر، به [[لباس]] [[دوست]] درآمده بودند، [[انتظار مرگ]] [[رسول خدا]]{{صل}} را می‌کشیدند و در [[حقیقت]]، زمزمه کننده مضمون این [[آیه]] بودند که [[قرآن]] از [[کافران]] دوران [[رسالت]] نقل می‌کند، که می‌گویند:
{{متن قرآن|نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ}}<ref>«بلکه می‌گویند شاعری است که چشم به راه رویداد مرگ برای اوییم» سوره طور، آیه ۳۰.</ref>.
گروهی تصور می‌کردند که با [[مرگ]] رسول خدا، [[اسلام]] از گسترش باز می‌ماند، برخی دیگر می‌اندیشیدند که با [[رحلت]] وی اسلام به [[ضعف]] می‌گراید و آنان می‌توانند مجدداً به [[عقائد]] دوران [[جاهلی]] بازگردند.
پس از [[درگذشت پیامبر]] اسلام، [[ابوسفیان]] خواست از طریق [[ایجاد اختلاف]] و [[دودستگی]] میان [[قریش]] و [[بنی هاشم]]، ضربت شکننده‌ای بر پیکر [[وحدت]] اسلام وارد سازد، از این جهت با قیافه [[دوستی]] وارد [[خانه علی]]{{ع}} شد و به او گفت: دستت را بده تا با تو [[بیعت]] کنم، تا پس از بیعت من، [[فرزندان]] [[تیم]] و عدی نتوانند با تو از در [[مخالفت]] وارد شوند. [[امام]]{{ع}} با [[هوشیاری]] کامل دریافت که [[هدف]] وی جز ایجاد و تجدید صف‌آرائی دوران جاهلی و ریخته شدن [[خون]] [[مسلمانان]] چیز دیگری نیست؛ لذا فوراً دست رد بر سینه او زد و به [[مراسم]] [[غسل]] و [[تدفین]] [[پیامبر]]{{صل}}مشغول گشت<ref>الدرجات الرفیعه، ص۱۸۷. امیرمؤمنان{{ع}} درباره او جمله تاریخی خود را گفت: {{متن حدیث|ما زلت عدوا للاسلام و اهله}}.</ref>.
روزی که [[مردم]] در [[سقیفه]] با ابی [[بکر]] بیعت کردند، وی (ابوسفیان) گفت: طوفانی می‌بینم که جز خون چیزی آن را خاموش نمی‌سازد، سپس رو به فرزندان [[عبدمناف]] کرد گفت: [[ابوبکر]] چه [[حق]] دارد در امر شما [[مداخله]] کند؟ علی و عباس کجا هستند؟ چرا یک اقلیتی از قریش زمام کار را به دست بگیرند؟ علی دستت را بده بیعت کنم، من تو را با سوار و پیاده [[نظام]] کمک می‌نمایم علی{{ع}} دست نداد و او را ملامت نمود گفت:
{{متن حدیث|والله ما اردت بهذا الا الفتنة، انك طالماً بغيت للاسلام شرا. لا حاجة لنا في نصحك}}.
به [[خدا]] [[سوگند]] تو جز [[فتنه]] و [[فساد]]، [[هدف]] دیگری نداری، تنها امروز نیست که می‌خواهی [[آتش فتنه]] را بیفروزی، بلکه کراراً خواسته‌ای در [[اجتماع]] [[مسلمانان]] شری بر پا نمائی مرا به کمک تو نیازی نیست.
ولی او با کمال پرروئی دست از فتنه برنداشت و در کوچه‌های [[مدینه]] راه می‌رفت و این [[شعر]] را می‌خواند:
{{عربی|بني هاشم لا تطعموا [[الناس]] فيكم و لا سيما تيم بن [[مرة]] او عدي
فما الأمر الا فيكم و اليكم و ليس لها الا [[ابوحسن]] علي}}
[[بنی هاشم]]، [[مردم]] را در امر [[خلافت]] به [[طمع]] نیفکنید، خصوصاً [[فرزندان]] [[تیم]] و عدی (دو [[قبیله قریش]] بودند که [[ابوبکر]] و [[عمر]] نیز از آن دو [[قبیله]] بودند) کار [[زعامت]] مربوط به شماست، و برای آن جز [[ابوالحسن]]، علی کسی [[شایستگی]] ندارد<ref>کامل ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۵؛ العقد الفرید، ج۲، ص۲۴۹.</ref>.
افراد [[زیرک]] و هوشیار، از لابه‌لای این [[دل]] سوزی‌ها و اشک‌های تمساحانه می‌توانند اهداف [[پلید]] این گبر [[قریش]] را [[درک]] کنند. او مردی است که پیوسته مورد [[لعن]] و [[نفرین پیامبر]] بود. روزی [[پیامبر]] او را دید که بر مرکبی سوار است و یکی از فرزندانش زمام مرکب را گرفته و می‌کشد، و دیگری آن را می‌راند. پیامبر این چنین فرمود:
{{متن حدیث|اللَّهُمَّ الْعَنِ الْقَائِدَ وَ السَّائِقَ وَ الرَّاكِبَ}}<ref>کتاب وقعة صفین، نصربن مزاحم منقری، ص۲۴۴ تا ۲۴۸.</ref>.
بار الها، کَشنده و راننده و سوار، هر سه را از رحمتت دور ساز.
وی مردی است که در [[جنگ خندق]] به پیامبر نامه‌ای به شرح زیر نوشت:
{{عربی|باسمك الله احلف باللات و العزى و اساف و نائلة و هبل، لقد سرت اليك اريد استئصالكم فاراك قد اعتصمت بالخندق، فكرهت لقائي، و لك مني كيوم احد}}.
بنام خدا به [[لات]] و [[عزی]] و اصاف و [[نائله]] و [[هبل]] سوگند، آمده‌ام ریشه تو را بکنم و اکنون تو را می‌بینم که به [[خندق]] [[پناه]] برده‌ای و [[ملاقات]] مرا خوش نداشتی، در [[انتظار]] روزی باش مانند [[روز]] [[احد]].
پیامبر در پاسخ او چنین نوشت:
{{متن حدیث|قد اتاني كتابك، و قديماً غرك يا احمق بني غالب و سفيههم بالله الغرور، و سيحول الله بينك و بين ما تريد و يجعل لنا العاقبة، و ليأتين عليك يوم اكسر فيه اللات و العزى و اساف و نائلة و هبل، يا سفيه بني غالب}}.
[[نامه]] تو رسید، ای [[سفیه]] و [[نادان]] [[طائفه]] بنی غالب، از قدیم الایام، [[شیطان]] تو را گرفتار [[غرور]] کرده بود، [[خدا]] میان تو و خواسته‌ات مانع می‌گردد و سرانجام از آن [[پرهیزگاران]] است. روزی فرا رسد که [[لات]] و [[عزی]] و [[اساف]] و [[نائله]] و [[هبل]] را می‌شکنم، ای سفیه بنی غالب<ref>النزاع و التخاصم فیما بین بنی امیة و بنی هاشم، ص۲۸؛ نگارش احمد بن علی مقریزی مصری که در سال ۷۶۴ دیده به جهان گشود و در سال ۸۴۵ و یا ۸۴۶ دیده فروبست.</ref>.
[[ابوسفیان]] و [[فرزندان]] [[بیت]] [[اموی]] در مواقع مناسب، پیوسته [[کفر]] و [[شرک]] خود را اظهار کرده و [[عداوت]] خود را نسبت به آئین [[اسلام]] بازگو نموده‌اند. در نخستین روزهای [[خلافت عثمانی]] در جلسه‌ای که در [[خانه]] [[خلیفه]] تشکیل یافته بود و جز اعضاء [[حزب]] اموی، در آنجا کسی نبود، وی رو به آنها کرد و چنین گفت:
اکنون [[خلافت]] پس از [[تیم]] و عدی (اشاره به طائفه [[دو خلیفه]] قبلی) به شما رسیده است، آن را مانند توپ زیر پای خود بگردانید و پایه‌های آن را از [[بنی امیه]] [[انتخاب]] نمائید، این خلافت همان [[حکومت]] و [[ریاست]] بشری است، و من هرگز به [[بهشت]] و دوزخی [[ایمان]] ندارم<ref>{{عربی|قد صارت اليكم بعد تيم و عدي قادرها كالكره و اجعل اوتادها بني امية، فانما هو الملك و لا ادري ماجنة و لا نار}}؛ (الاصابه ج۴، ص۸۸).</ref>.
در دوران حکومت [[عثمان]]، ابوسفیان از کنار [[قبر]] [[حمزه]] گذشت و لگدی بر آن زد و سپس گفت: ای [[ابو عماره]] ([[کنیه]] حمزه) [[حکومتی]] که دیروز ما بر ضد آن [[قیام]] کرده بودیم و برای نابودی آن [[شمشیر]] می‌کشیدیم اکنون در دست [[جوانان]] ماست و با آن مانند توپ، [[بازی]] می‌کنند<ref>قاموس الرجال، ج۱۰، ص۸۹، نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید.</ref>.
[[مسجد ضرار]] که در [[سال نهم هجرت]] ساخته شد و سپس به [[فرمان پیامبر]] و کلنگ [[عمار]] درهم کوبیده گردید، حاکی از فعالیت [[منافقان]] در اواخر [[حیات رسول خدا]] و ارتباط شدید آنان با ابن عامر [[دشمن خدا]] بوده است و ابن عامر مردی است که پس از [[فتح مکه]] به [[روم]] گریخت و از همانجا [[دستورات]] لازم را برای [[پیروان]] [[حزب]] خود صادر می‌نمود.
در سال نهم که [[پیامبر]]، [[مدینه]] را به [[عزم]] [[تبوک]] ترک گفت، از [[اغتشاش]] داخلی و کودتای منافقان سخت بیمناک بود و لذا علی{{ع}} را به عنوان [[جانشین]] خود در مدینه تعیین نمود و سخن [[تاریخی]] خویش را درباره او گفت، آنجا که فرمود:
{{متن حدیث|أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى‌}}<ref>اسناد این حدیث را در آینده خواهید خواند.</ref>.
تو نسبت به من مانند هارونی، نسبت به [[موسی]].
سپس یادآور شد که برای [[حفظ آرامش]] و [[امنیت]] داخلی باید در مدینه باشی تا جلو آشوب‌گران و [[اخلال‌گران]] را بگیری.
[[آیات]] مربوط به منافقان و نقشه‌های ویرانگرانه آنان در سوره‌های مختلف [[قرآن]] فراوان است<ref>آیات مربوط به منافقان را در سوره‌های آل عمران، نساء، مائده، انفال، توبه، عنکبوت، احزاب، محمد، فتح، مجادله، حدید، منافقین، حشر و... مطالعه فرمائید، عنایت قرآن حاکی از قدرت تخریبی این حزب زیر زمینی می‌باشد.</ref> و همگی حاکی از [[عداوت]] ریشه‌دار آنان نسبت به [[اسلام]] است و هنوز عناصر اخلال‌گر در مدینه بودند، که [[رحلت]] [[پیامبر گرامی]] پیش آمد.
پس از [[درگذشت پیامبر]]، گروهی از قبائل [[عرب]] راه [[ارتداد]] را پیش گرفتند و با [[اخراج]] مأموران [[زکات]]، [[پرچم]] [[مخالفت]] برافراشتند. آنان اگرچه [[منافق]] نبودند، ولی از نظر [[ایمان]] جزء ضُعفاء و افراد [[ناتوانی]] بودند که به هر بادی می‌لرزیدند، اگر محیط، با [[کفر]] و [[شرک]] مناسب بود، از آئین [[توحید]] دست برداشته و به آن می‌گرویدند و از [[اسلام]] [[جوان]] دوری می‌گزیدند.
آیا با وجود چنین [[دشمنان]] خون‌خوار که در کمینگاه اسلام نشسته بودند و در صدد [[شورش]] و [[انقلاب]] و دگرگونی بر ضد اسلام بودند، ممکن بود [[پیامبر]] [[عاقل]] و [[خردمند]] و [[دوراندیش]] برای جلوگیری از حوادث بد و ناگوار، [[جانشینی]] برای خود تعیین نکند و [[امت]] را در میان دشمنان آن چنان [[سرگردان]] بگذارد که هر گروهی پس از درگذشت وی بگوید: {{متن حدیث|مِنَّا أَمِيرٌ، مِنَّا أَمِيرٌ}} و....
پاسخ یک سؤال: اگر به [[راستی]] یک چنین محاسبات صحیح و [[استوار]] است، پس چرا پس از [[پیامبر گرامی]] که از نظر [[مکتب]] دوم، [[وصی]] [[منصوص]] او از کار برکنار گردید، هیچ کدام از حادثه‌های [[ناگواری]] که در این بحث از آن سخن به میان آمد، واقع نشد؟ نه [[روم]] [[حمله]] کرد و نه [[ایران]] سپاهی فرستاد، و نه [[حزب]] [[منافق]] موفق به انقلاب گردید.
پاسخ این [[پرسش]] روشن است:
اولاً: باید معنی شرائط و امکانات و عوامل و زمینه‌ها را به دقت [[تفسیر]] کنیم، سپس این سئوال را مطرح نمائیم. مفاد زمینه، جز این نیست که سبب می‌گردد فرد انقلابی علاقمند به [[هدف]] تزی را بر تز دیگر ترجیح دهد؛ زیرا بقاء انقلاب و گسترش آن را در [[پیروی]] از تزی می‌بیند که شرائط آن فراهم شده است. مثلاً هر گاه شرائط [[وصایت]] فراهم باشد، و بقاء [[دین]] را در [[سایه]] آن تشخیص دهد، نه در [[پوشش]] [[دموکراسی]]، قهراً از [[فکر]] نخست پیروی می‌کند، ولی معنی زمینه، آن نیست که اگر خود [[رهبر]] به جهتی این زمینه‌ها را نادیده گرفت و یا [[پیروان]] وی به عللی از راه روشنی که او تعیین کرده بود، [[منحرف]] شدند، حتماً باید با حوادث تلخی روبه‌رو شوند، چه بسا ممکن است به عللی نتائج تلخی رخ ندهد.  
از باب نمونه: زمینه‌های انقلاب پرولتاریائی (انقلاب کارگری) در [[آلمان]] و [[انگلستان]]، پیش از روسیه تزاری فراهم بود و [[سیاستمداران]] [[جهان]] که از [[روشن‌بینی]] خاصی برخوردار بودند، [[انقلاب]] [[کمونیستی]] را در دو [[کشور]] یاد شده بیش از سومی [[پیش‌بینی]] می‌کردند، ولی انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه خلاف آن را ثابت کرد و معلوم شد که زمینه‌های دیگری در روسیه تزاری، برای چنین انقلاب وجود داشته و با حوادث تابهنگامی دست به دست داده و انقلاب دهقانی و کارگری را در این منطقه وسیع جلو انداخته است.
ولی در عین حال هیچ انقلابی علاقمند به انقلاب خود، نمی‌تواند در [[تشریع]] و [[سازندگی]] خود، شرائط و زمینه‌ها را نادیده بگیرد و ملموسات و [[محسوسات]] را با شایدها عوض کند.
ثانیاً: چرا [[روم]] و [[ایران]]، به [[سرزمین‌های اسلامی]] [[لشکرکشی]] نکردند و دست روی دست گذاردند، علت آن را باید در [[تاریخ]] [[زندگی]] این [[اقوام]] به دست آورد. رخ ندادن چنین حوادثی [[گواه]] بر نبودن چنین زمینه‌های روشنی نیست.
گاهی جرقه کوچکی [[جهان]] را به [[آتش]] می‌کشد و یک حادثه جزئی موجب جنگ‌های بین‌المللی می‌گردد. [[قتل]] ارشیدک فرانسیس فریناند [[وارث]] تخت و تاج اطریش در ۲۸ ژوئن ۱۹۱۴ به دست دولت‌های بزرگ بهانه داد که پس از یک ماه واندی، در سوم اوت [[جنگ]] جهانی اول با [[هجوم]] [[آلمان]] به بلژیک، آغاز گردد و سپس آتش جنگ، نیمی از جهان را فراگیرد و در نتیجه ۱۰ میلیون نفر کشته و ۸ میلیون نفر مجروح گردند.
گاهی برعکس، قتل کوچکی یا حادثه [[ناگواری]] در داخل کشور، [[سیاستمداران]] از اجراء یک برنامه بزرگ که از مدت‌ها پیش مقدمات آن را تهیه دیده بودند، باز می‌دارد.
خلاصه یک [[سیاستمدار]]، پیوسته از زمینه‌های موجود معدل‌گیری می‌کند و برنامه‌های خود را روی آن زمینه‌ها [[استوار]] می‌سازد، به اصطلاح [[فلسفی]]، شرائط و زمینه‌ها، پیوسته علل اعدادی یا علل ناقص هستند نه علل تام و عوامل حتمی و آن‌چنان نیست که اگر طبق زمینه عمل نشود، حتماً باید حوادث دیگر رخ بدهد.
اما چرا [[حزب]] [[نفاق]]، حرکت نکرده و از [[ایجاد اختلاف]] و [[دسیسه]] [[بازی]] عقب ماند؟
پاسخ آن از بررسی [[سخنان علی]]{{ع}} که قسمتی از آن را در بخش [[سکوت]] شکوهمند [[امام]] نقل خواهیم کرد، روشن می‌گردد.
{{متن حدیث|وَ ايْمُ اللَّهِ لَوْ لَا مَخَافَةُ الْفُرْقَةِ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ، وَ أَنْ لَا يَعُودَ الْكُفْرُ، وَ يَبُورَ الدِّينُ، لَكُنَّا عَلَى غَيْرِ مَا كُنَّا لَهُمْ عَلَيْهِ}}<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۳۰۷.</ref>.
به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر [[ترس]] از پیدا شدن شکاف و [[اختلاف]] در میان [[مسلمانان]] نبود و اینکه بار دیگر [[کفر]] و [[بت‌پرستی]] به نقاط [[اسلامی]] باز نگردد، و [[اسلام]] محو و نابود نشود، وضع غیر این بود که هم اکنون مشاهد می‌کنید.
امام در [[نامه]] خود که آن را برای [[مردم مصر]] نوشت، و به وسیله مالک فرستاد، این چنین می‌فرماید:
{{متن حدیث|حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَيْنِ مُحَمَّدٍ{{صل}} فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَايَتِكُمُ الَّتِي إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ أَيَّامٍ قَلَائِلَ... حَتَّى زَاحَ الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ وَ اطْمَأَنَّ الدِّينُ وَ تَنَهْنَهَ}}<ref>نهج البلاغه، نامه ۶۲، فیض الاسلام.</ref>؛
دریافتم که [[مردم]] از اسلام بر می‌گردند و مردم را به محو [[دین]] [[حضرت محمد]]{{صل}} [[دعوت]] می‌کنند، ترسیدم که اگر اسلام و مسلمانان را [[یاری]] نکنم، در آن [[شکست]] و پراکندگی عجیبی [[مشاهده]] کنم که [[مصیبت]] آن بر من از فوت [[فرمانروائی]] چند [[روزه]] بالاتر است، برخاستم تا [[باطل]] زائل گردید....
اگر [[خردمندی]] امام و [[صبر]] و [[ثبات]] [[بیت]] [[هاشمی]] در میان نبود، و امام به یاری اسلام نمی‌شتافت، و یا برای اخذ [[حق]] خود با [[احزاب]] دیگر روی هم می‌ریخت، و [[حاکم]] تحمیلی را از میان بر می‌داشت، در آن وقت می‌دیدیم که چگونه [[انحراف]] از مسیر [[حقیقت]]، آثار شوم و مرگباری دارد.<ref>[[جعفر سبحانی|سبحانی، جعفر]]، [[پیشوائی از نظر اسلام (کتاب)|پیشوائی از نظر اسلام]] ص ۶۴-۷۵.</ref>.
== منابع ==
{{منابع}}
# [[پرونده:IM010595.jpg|22px]] [[جعفر سبحانی|سبحانی، جعفر]]، [[پیشوائی از نظر اسلام (کتاب)|'''پیشوائی از نظر اسلام''']]
{{پایان منابع}}


==پانویس==
==پانویس==
{{پانویس}}
{{پانویس}}

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۳ ژوئیهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۱۲:۱۱

عنوان بندی آقای فرقانی

معناشناسی (لغوی و اصطلاحی)

نصب

امام و امامت

اصطلاح ترکیبی «نصب الهی»

واژگان همسو با امامت

خلافت

ولایت

مُلک، حکومت و حاکم

روابط معنایی واژگان همسو با امامت

رابطه خلافت با امامت

رابطه ولایت با امامت

رابطه ملک یا حکومت با امامت

تاریخچه بحث

بزرگ‌ترین اختلاف امت اسلام

اثبات نصب الهی امام

دلیل عقلی

دلیل نقلی

قرآنی

روایی

تحقق نصب الهی امام

تحقق نصب الهی امام در امامت عامه

تحقق نصب الهی امام در امامت خاصه اهل بیت

نصب الهی امام علی

راه‌های تعیین امام

دیدگاه شیعه: نظریه انتصاب الهی

راه شناخت امام از دیدگاه امامیه

دیدگاه اهل سنت: نظریه انتخاب

راه‌های انتخاب امام از دیدگاه اهل سنت

جمع‌بندی

معناشناسی

این تعبیر، از نظر لغت، کاربرد آن در قرآن کریم و اصطلاح متکلمان قابل بررسی است.

نصب در لغت

معناهایی که در منابع لغوی برای این واژه ذکر شده است، عبارت‌اند از:

  1. قرار دادن[۱]؛
  2. بدی و گرفتاری[۲]؛
  3. بت[۳]؛
  4. دشمنی کردن[۴]؛
  5. نوعی از غنا[۵] و یکی از نشانه‌های اعراب[۶].

برخی محققان با نگاهی کلان به موارد ذکر شده، در تعریف کلمه “نصب”، معنای “ثابت کردن شیء در محلی با برپا کردن و بالا بردن آن به نحو روشن و آشکار” را برای آن در نظر گرفته‌اند و تمام موارد فوق را به آن برگردانده‌اند[۷]. به عبارت دیگر، از نگاه ایشان، معانی دیگری که برای این کلمه ذکر شده‌اند به خاطر این است که در همه آنها به نحوی “استقرار و به پا کردن” وجود دارد و هریک از آن معانی، مصداقی از معنای اصلی هستند. بنابراین می‌توان گفت معنای حقیقی “نصب”، همان معنای اول (قرار دادن) است و عرب در استعمال این واژه در معانی دیگر، آن معنا را در تقدیر دارد[۸].

نصب در اصطلاح متکلمان

متکلمان برای نشان دادن عهده‌داری یک مقام (مانند نبوت یا امامت) برای یک فرد، واژه “نصب” را به کار می‌برند[۹]. با مرور منابع کلامی روشن می‌شود بعضی متکلمان شیعی، وقتی از “نصب امام” به طور مطلق سخن گفته‌اند مرادشان نصب الهی امام بوده است[۱۰]. در این تحقیق نیز منظور از “نصب امام” نصب الهی ایشان است، یعنی مراد از این سخن که “امام فردی منصوب است” این است که خداوند وی را به طور مستقیم برای مقام امامت برگزیده و منصوب کرده و از طریق پیامبر به مردم و خودِ امامان معرفی کرده است. انتخاب امام به این معنا، مستقیماً و بدون واسطه به دست خداست و مردم در آن نقش ندارند[۱۱][۱۲].

نصب در قرآن کریم

چنان‌که در بحث لغوی واژه “نصب” نیز اشاره شد، این مفهوم در قرآن کریم کاربرد چندانی ندارد و تنها مورد کاربرد آن هم مربوط به امور تکوینی است[۱۳]. البته این مطلب به معنای بیگانه بودن این مفهوم در کاربرد قرآنی نیست، بلکه در موارد متعددی از آیات قرآن، مشتقات واژه‌های “جعل، ایتاء، اصطفاء، بعثت و استخلاف”، در معنایی شبیه همان معنای مورد نظر از “نصب”، یعنی ثابت کردن پُست و مقام برای شخص و گماردن وی در آن مسئولیت به کار رفته است[۱۴]:

اول: منصب نبوت و رسالت

در این معنا، ریشه‌های “جعل[۱۵]، ایتاء[۱۶]، اصطفاء[۱۷] و بعثت”[۱۸] در آیات متعددی به کار رفته است[۱۹].

دوم: منصب امامت

در اعطای مقام امامت، در چند آیه، از ریشه “جعل”[۲۰] استفاده شده است[۲۱].

سوم: منصب خلافت

در این معنا، مشتقات “جعل[۲۲] و استخلاف”[۲۳] در برخی آیات استفاده شده است[۲۴].

چهارم: منصب وزارت

در دو آیه که درباره مقام وزارت هارون می‌باشد، ریشۀ “جعل”[۲۵] به کار گرفته شده است[۲۶].

پنجم: منصب نقابت

“نقیب” یعنی سالار و مهتر. نقیب قوم در حکم کفیل و ضامن آنهاست که یک بار ریشه “بعثت”[۲۷].</ref> در این مقام به کار رفته است[۲۸].

ششم: منصب ملوکیت و پادشاهی

مشتقات “ایتاء[۲۹]، اصطفاء[۳۰] و بعثت”[۳۱] در برخی آیات در انتصاب به این مقام مورد بهره واقع شده است. با توجه به مطالب ذکر شده می‌توان گفت گرچه واژه “نصب” در آیات شریفه کاربرد چندانی نداشته است، الفاظ مشابه آن در آیات متعددی به کار رفته که بیان‌گر الهی بودن مقام عده‌ای از انسان‌هاست. به عبارت دیگر، با بررسی قرائن موجود در قرآن کریم می‌توان گفت که خداوند متعال، برخی افراد را در منصب‌های “نبوت، وزارت، امامت، زمامداری، خلافت و نقابت” منصوب ساخته است. فراوانی آیات شریفه در این موضوع نشان می‌دهد این مطلب از ابتدا برای مسلمانان، امری روشن و پذیرفتنی بوده است که خداوند متعال، برخی انسان‌ها را برای ریاست و حاکمیت و یا برای پُست و مقامی نزدیک به آن منصوب می‌سازد[۳۲].

رابطه خلافت الهی با نظریه نصب الهی امام

در تعداد زیادی از روایات، اهل بیت (ع)، خود یا دیگر امامان معصوم را خلیفه‌الله و جانشین خداوند خوانده‌اند که به نظر می‌رسد بتوان از کاربرد این مفهوم در کلام ایشان، اعتقاد آنها را نسبت به نصب الهی امامان معصوم دریافت.

مفهوم خلیفه، در لغت به معنای کسی است که به جای کسی و پس از کسی می‌آید تا قائم‌مقام او بوده[۳۳] در نتیجه، متصدی کارهای او شود.

البته لازم به ذکر است که امر خلافت و جانشینی در میان انسان‌ها همراه با تأخر زمانی است. خلیفه کسی است که پس از فردِ اول می‌آید و وظایف و اختیارات او را به عهده می‌گیرد؛ اما این تأخر که در معنای “خلیفه” نهفته است، درباره خلیفه‌الله به چه معنایی است؟ روشن است که تأخر زمانی، درباره جانشینی از خدا که ذاتی سرمدی است، معنا ندارد، بلکه در اینجا تأخر به لحاظ کیفی مورد نظر است که عالی‌ترین مقامات روحانی را در بر می‌گیرد[۳۴].

توضیح مطلب این است که خلیفه و نائب باید از نظر اوصاف علمی و رفتاری همانند مستخلف‌عنه یا شبیه و متناسب با وی باشد تا بتواند وظایف او را انجام دهد. مثلاً خلیفه عالِم، باید عالِم، خلیفه فرمانده نظامی باید نظامی و آگاه به مسائل جنگ و خلیفه یک مدیر باید توانا در امر مدیریت باشد. هرچند درباره انسان‌ها و امور دنیوی ممکن است خلیفه، از جهت کیفی مثل و حتی برتر از فرد اول باشد؛ اما از آنجا که همانند یا برتر از خدا قابل تصور نیست، خلیفه‌الله کسی خواهد بود که بعد از الله، برترین است. این معنای تأخر در مفهوم “خلیفه‌الله” است. جانشین خدا کسی است که شبیه‌ترین انسان‌ها به باری‌تعالی باشد. او باید دست‌ِکم به همه نیازهای مردم، عالم و در انجام همه کارهای خیر عامل بوده، از همه زشتی‌ها دور باشد، و روشن است که تشخیص و انتخاب چنین فردی تنها به دست خداوند میسر است. کاربرد قرآنی این واژه هم نشان‌دهنده الهی بودن و عظمت جایگاه خلیفه‌اللهی است. در آیات قرآن، خلیفه خدا تنها درباره پیامبران الهی به کار رفته است: ﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً...[۳۵].

به استناد سخن برخی مفسران، در این آیه، منظور از خلیفه خدا نمی‌تواند نوع انسان‌ها باشد؛ بلکه آن کسی را که خدا (مطابق این آیه) خلیفه خود قرار داد، حضرت آدم (ع) بوده است. این سخن با آیه‌ای دیگر که باری‌تعالی حضرت داود (ع) را خلیفه خود خوانده است، تأیید می‌شود. ﴿يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ...[۳۶].

اگر منظور از خلیفه‌الله در آیه اول، نوع بشر باشد، اختصاصش به حضرت داود (ع) که یکی از مصادیق بشر است، بی‌معنا خواهد بود.

برخی روایات نیز به گونه‌ای سخن گفته‌اند که گویا مقام خلیفه‌اللهی با نصب و گزینش خداوند ملازمت داشته، کسی حق اعتراض به آن را ندارد. از امام صادق (ع) چنین نقل شده است که: “امامت، خلافت خداوند است و کسی حق ندارد بگوید چرا خداوند، آن را در نسل امام حسین (ع) نه امام حسن (ع) - قرار داد؛ زیرا خداوند در کارهای خود حکیم است”[۳۷]. در این روایت، امام صادق (ع) به مسئله نصب و جعل الهی در مورد منصب خلیفه‌اللهی تصریح کرده‌اند و با توجه به خلافتِ الهی بودن مقام امامت، لزوم تعیین الهی امام را امری روشن و غیر قابل تردید دانسته، سخن خود را به مرحله بعد از آن و دلیل امامت الهی نسل امام حسین (ع) معطوف کرده‌اند؛ یعنی لازمه خلافت الهی، نصب الهی است.

بنابراین با توجه به کاربرد قرآنی و روایی واژه “خلیفه خدا” می‌توان خلیفه خدا را فرد منصوب از سوی خدا دانست. به علاوه، از آنجا که خلیفه خدا در حقیقت، متصدی کارهای خداوند است، این خداوند است که جانشین خود را تعیین می‌کند و اساساً اینکه مردم بخواهند برای خداوند متعال جانشین و نماینده انتخاب کنند، امری بی‌معنا خواهد بود.

برای پاسخ به این سؤال که “خلیفه‌الله” در روایات، کدام شأن از شئون امامت را در بر می‌گیرد، در کلام خود ائمه پاسخ روشن و قابل استنادی یافت نشد. البته با توجه به کاربرد قرآنی “خلیفه” که به پیامبران اطلاق شده است، همچنین معنای لغوی “خلیفه‌الله” که متصدی کار خداست، شاید بتوان از این واژه، شأن مرجعیت دینی را دریافت.

می‌توان با مراجعه به منابع تاریخی، نکات مفیدی را در این موضوع دریافت. از بررسی منابع به دست می‌آید که بعد از رحلت رسول خدا (ص)، مردم، حاکمان و خلفای زمان خود را “خلیفه‌الله” می‌نامیدند[۳۸]. هر چند برخی خلفا این عنوان را برای خود نمی‌پسندیدند و خود را خلیفه رسول‌الله (ص) معرفی می‌کردند[۳۹]. به هر حال، مراد آنها از این عناوین، مرجعیت و امامت دینی آنها نبود، بلکه آنان از این عنوان، تنها جانشینی خلفا در حاکمیت و رهبری جامعه اسلامی را در نظر داشتند؛ چراکه افرادی مانند خلیفه دوم[۴۰] و سوم و حاکمان اموی و عباسی که از جهت علمی در مقابل اهل بیت (ع) و دیگر دانشمندان دینی ادعایی نداشتند نیز خلیفه خدا یا خلیفة رسول‌الله (ص) خوانده می‌شدند. بنابراین در اصطلاحِ مسلمانان، “خلیفه‌الله” عنوانی بود که آنان پس از رحلت نبی اکرم (ص) به حاکمان و رهبران سیاسی جامعه اسلامی می‌دادند.

در مجموع می‌توان گفت در کاربرد روایی، مصداق “خلیفه‌الله” و امامان منصوب از سوی خدا هستند و بر شأن حاکمیت و امامت سیاسی و همچنین مرجعیت دینی آنها دلالت دارد[۴۱].

سیاست خارجی و داخلی اسلام، یا خطر مثلّث

سیاست خارجی و داخلی اسلام

از عوامل تعیین کننده و سرنوشت‌ساز، بررسی سیاست خارجی و داخلی اسلام در عصر رسالت است. آیا سیاست همه جانبه اسلام، ایجاب می‌نمود که امام از جانب خدا معرفی گردد؟ به طوری که اگر معرفی نمی‌شد، و دست مردم را در انتخاب آن باز می‌گذارد، لطمه شدید از خارج و داخل، متوجه حکومت جوان و جامعه نو بنیاد اسلام می‌گردید و یا اینکه سیاست مثبت وقت، خلاف آن را ایجاب می‌نمود؟ با در نظر گرفتن اینکه حکومت نوبنیاد جامعه اسلامی پیوسته از جانب دشمن‌های نیرومند خارجی و داخلی (روم، ایران، و منافقان) به جنگ و نبرد، و ایجاد اختلاف، تهدید می‌شد لازم بود که پیامبر گرامی در دوران حیات خود رهبر جامعه را پس از خویش معرفی کند و با تعیین رهبر سیاسی، همه امت را در برابر دشمن خارجی در صف واحدی قرار دهد، و زمینه نفوذ دشمن و تسلط او را که مولود اختلافات درونی است، از بین ببرد؛ زیرا اختلاف در مسأله حساسی به نام رهبری، مایه ضعف قوای داخلی و برتری دشمن و تسلط او بر داخل است و هیچ عاملی برای انحلال جامعه‌ای و یا تسلط دشمن خارجی بر آن، بدتر از اختلاف داخلی نیست و جامعه در صورت دو دستگی از درون می‌پوسد و فرو می‌ریزد.

در سال‌های آخر عمر پیامبر، دشمنان سه‌گانه از خارج و داخل، موجودیت حکومت جوان اسلام را تهدید می‌کردند، و بیم آن می‌رفت که دشمنان اسلام دست به دست هم بدهند، و قدرت‌های بزرگ و کوچک بسان اضلاع مختلف یک مثلث، روی هم بریزند و بر محیط اسلامی بتازند. در همین اوضاع، تعیین رهبر سیاسی، به وحدت کلمه کمک فراوانی می‌نماید، در صورتی که گزینش رهبر پس از درگذشت پیامبر(ص) به وسیله امتی که کانون اختلاف و احقاد دیرینه می‌باشد، مایه تشتت و تفرق و ایجاد ضعف و سستی در سنگر دفاعی و رهبری اسلام است.

اینک مشروح این قسمت: یک ضلع از این مثلث خطر را، امپراطوری روم تشکیل می‌داد. این قدرت بزرگ که در شمال جزیره مستقر شده بود، پیوسته فکر پیامبر را به خود مشغول کرده و آن حضرت تا لحظه مرگ آنی از فکر روم بیرون نرفت. نخستین برخورد نظامی مسلمانان با ارتش مسیحی روم در سال هشتم هجری در سرزمین فلسطین بود. این برخورد به قتل سه فرمانده ارتش اسلام، جعفر طیار، زید بن حارث و عبدالله رواحه و شکست ناگوار ارتش اسلام و بازگشت آنان به مدینه به رهبری خالد بن ولید منجر گردید. عقب‌نشینی سپاه اسلام در برابر سپاه کفر، مایه جرأت ارتش قیصر بود و هر لحظه بیم آن می‌رفت که مرکز اسلام جوان را مورد تاخت و تاز خود قرار دهد. از این جهت پیامبر اکرم در سال نهم هجرت با ارتش گران و سنگینی به سوی کرانه‌های شام حرکت کرد، تا هر نوع برخورد نظامی را خود رهبری کند وی لااقل با برخی از قبائل، پیمان عدم تعرض و یا همکاری ببندد. در این مسافرت که سراسر رنج و زحمت بود، رسول خدا(ص) بدون برخورد نظامی به مدینه بازگشت، وارتش اسلام تا حدودی حیثیت دیرینه خود را بازیافت و حیات سیاسی خود را تجدید نمود.

این نوع از پیروزی، پیامبر را قانع نساخت و آنی از فکر جبران شکست بیرون نمی‌رفت و لذا چند روز پیش از بیماری خود، به یاران خود دستور داد که به فرماندهی اُسامة بن زید رهسپار کرانه‌های شام گردند و پیش از آنکه دشمن، آنان را غافل‌گیر کند، آنان آماده نبرد و دفاع شوند. این جریان حاکی است که پیامبر تا آخرین لحظات زندگی، از جانب شمال سخت نگران بود و پیش‌بینی می‌کرد که ممکن است از طرف دست نشاندگان قیصر، حملات سنگینی متوجه اسلام گردد.

ضلع دوم این دشمن، امپراتوری ایران بود، تا آنجا که خسروپرویز از شدت ناراحتی نامه پیامبر(ص) را پاره نمود و سفیر رسول خدا(ص) را کشت، و به فرماندار خود در یمن نوشت که پیامبر نوظهور را بکشد و سر وی را برای او بفرستد.   سرزمین حجاز و یمن مدت‌ها مستعمره دولت ایران بود، ولی در پرتو آئین اسلام، نه تنها به استقلال رسیده و بر سرنوشت خود حاکم گشته بود، بلکه بیم آن می‌رفت که ورق برگردد و ملت محروم و زجر کشیده، بر سراسر ایران مسلط گردند.

خسروپرویز، اگرچه در زمان رسول خدا(ص) درگذشت، اما موضوع استقلال ناحیه یمن و حجاز و کرانه‌های این دو سرزمین، از چشم‌انداز فکر سیاستمداران ایران دور نبود، و وجود چنین قدرت سنگینی که افراد آن با قدرت ایمان و اخلاص و فداکاری مجهز بودند، برای آنان قابل تحمل نبود. آیا با وجود چنین دشمنان نیرومند و کمین‌گیر، صلاح است که پیامبر اکرم(ص) رحلت کند و برای ملت جوان خود، جانشین و رهبر فکری و سیاسی تعیین نکند؟ عقل و وجدان و محاسبات اجتماعی اجازه نمی‌دهد که چنین مسامحه‌ای را به ساحت پیامبر گرامی(ص) روا داریم و بگوئیم او همه این مسائل را نادیده گرفته و بدون پدید آوردن یک خط دفاعی محکم و استوار، با زعامت فردی لایق، دیده از جهان فروبست.

خطر سوم، خطر داخلی حزب منافق بود که کراراً قصد جان پیامبر را کرده بودند و در بازگشت از جنگ تبوک، با نقشه خاصی که کاملاً در تاریخ منعکس است، می‌خواستند شتر پیامبر را رم دهند و به زندگی وی در آنجا خاتمه بخشند. چیزی که هست، آگاهی پیامبر از سوء نیت آنان، حضرت را بر آن داشت که تدابیری اخذ کند تا نقشه آنان نقش بر آب شود و برای حفظ مصالح عمومی اسلام، در دوران حیات خود از معرفی آنها به جز حُذیفه خودداری نمود[۴۲].

گروهی از دشمنان اسلام که در ظاهر، به لباس دوست درآمده بودند، انتظار مرگ رسول خدا(ص) را می‌کشیدند و در حقیقت، زمزمه کننده مضمون این آیه بودند که قرآن از کافران دوران رسالت نقل می‌کند، که می‌گویند: ﴿نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ[۴۳]. گروهی تصور می‌کردند که با مرگ رسول خدا، اسلام از گسترش باز می‌ماند، برخی دیگر می‌اندیشیدند که با رحلت وی اسلام به ضعف می‌گراید و آنان می‌توانند مجدداً به عقائد دوران جاهلی بازگردند.

پس از درگذشت پیامبر اسلام، ابوسفیان خواست از طریق ایجاد اختلاف و دودستگی میان قریش و بنی هاشم، ضربت شکننده‌ای بر پیکر وحدت اسلام وارد سازد، از این جهت با قیافه دوستی وارد خانه علی(ع) شد و به او گفت: دستت را بده تا با تو بیعت کنم، تا پس از بیعت من، فرزندان تیم و عدی نتوانند با تو از در مخالفت وارد شوند. امام(ع) با هوشیاری کامل دریافت که هدف وی جز ایجاد و تجدید صف‌آرائی دوران جاهلی و ریخته شدن خون مسلمانان چیز دیگری نیست؛ لذا فوراً دست رد بر سینه او زد و به مراسم غسل و تدفین پیامبر(ص)مشغول گشت[۴۴]. روزی که مردم در سقیفه با ابی بکر بیعت کردند، وی (ابوسفیان) گفت: طوفانی می‌بینم که جز خون چیزی آن را خاموش نمی‌سازد، سپس رو به فرزندان عبدمناف کرد گفت: ابوبکر چه حق دارد در امر شما مداخله کند؟ علی و عباس کجا هستند؟ چرا یک اقلیتی از قریش زمام کار را به دست بگیرند؟ علی دستت را بده بیعت کنم، من تو را با سوار و پیاده نظام کمک می‌نمایم علی(ع) دست نداد و او را ملامت نمود گفت: «والله ما اردت بهذا الا الفتنة، انك طالماً بغيت للاسلام شرا. لا حاجة لنا في نصحك». به خدا سوگند تو جز فتنه و فساد، هدف دیگری نداری، تنها امروز نیست که می‌خواهی آتش فتنه را بیفروزی، بلکه کراراً خواسته‌ای در اجتماع مسلمانان شری بر پا نمائی مرا به کمک تو نیازی نیست.

ولی او با کمال پرروئی دست از فتنه برنداشت و در کوچه‌های مدینه راه می‌رفت و این شعر را می‌خواند: بني هاشم لا تطعموا الناس فيكم و لا سيما تيم بن مرة او عدي فما الأمر الا فيكم و اليكم و ليس لها الا ابوحسن علي بنی هاشم، مردم را در امر خلافت به طمع نیفکنید، خصوصاً فرزندان تیم و عدی (دو قبیله قریش بودند که ابوبکر و عمر نیز از آن دو قبیله بودند) کار زعامت مربوط به شماست، و برای آن جز ابوالحسن، علی کسی شایستگی ندارد[۴۵].

افراد زیرک و هوشیار، از لابه‌لای این دل سوزی‌ها و اشک‌های تمساحانه می‌توانند اهداف پلید این گبر قریش را درک کنند. او مردی است که پیوسته مورد لعن و نفرین پیامبر بود. روزی پیامبر او را دید که بر مرکبی سوار است و یکی از فرزندانش زمام مرکب را گرفته و می‌کشد، و دیگری آن را می‌راند. پیامبر این چنین فرمود: «اللَّهُمَّ الْعَنِ الْقَائِدَ وَ السَّائِقَ وَ الرَّاكِبَ»[۴۶]. بار الها، کَشنده و راننده و سوار، هر سه را از رحمتت دور ساز. وی مردی است که در جنگ خندق به پیامبر نامه‌ای به شرح زیر نوشت: باسمك الله احلف باللات و العزى و اساف و نائلة و هبل، لقد سرت اليك اريد استئصالكم فاراك قد اعتصمت بالخندق، فكرهت لقائي، و لك مني كيوم احد. بنام خدا به لات و عزی و اصاف و نائله و هبل سوگند، آمده‌ام ریشه تو را بکنم و اکنون تو را می‌بینم که به خندق پناه برده‌ای و ملاقات مرا خوش نداشتی، در انتظار روزی باش مانند روز احد.

پیامبر در پاسخ او چنین نوشت: «قد اتاني كتابك، و قديماً غرك يا احمق بني غالب و سفيههم بالله الغرور، و سيحول الله بينك و بين ما تريد و يجعل لنا العاقبة، و ليأتين عليك يوم اكسر فيه اللات و العزى و اساف و نائلة و هبل، يا سفيه بني غالب». نامه تو رسید، ای سفیه و نادان طائفه بنی غالب، از قدیم الایام، شیطان تو را گرفتار غرور کرده بود، خدا میان تو و خواسته‌ات مانع می‌گردد و سرانجام از آن پرهیزگاران است. روزی فرا رسد که لات و عزی و اساف و نائله و هبل را می‌شکنم، ای سفیه بنی غالب[۴۷]. ابوسفیان و فرزندان بیت اموی در مواقع مناسب، پیوسته کفر و شرک خود را اظهار کرده و عداوت خود را نسبت به آئین اسلام بازگو نموده‌اند. در نخستین روزهای خلافت عثمانی در جلسه‌ای که در خانه خلیفه تشکیل یافته بود و جز اعضاء حزب اموی، در آنجا کسی نبود، وی رو به آنها کرد و چنین گفت: اکنون خلافت پس از تیم و عدی (اشاره به طائفه دو خلیفه قبلی) به شما رسیده است، آن را مانند توپ زیر پای خود بگردانید و پایه‌های آن را از بنی امیه انتخاب نمائید، این خلافت همان حکومت و ریاست بشری است، و من هرگز به بهشت و دوزخی ایمان ندارم[۴۸].

در دوران حکومت عثمان، ابوسفیان از کنار قبر حمزه گذشت و لگدی بر آن زد و سپس گفت: ای ابو عماره (کنیه حمزه) حکومتی که دیروز ما بر ضد آن قیام کرده بودیم و برای نابودی آن شمشیر می‌کشیدیم اکنون در دست جوانان ماست و با آن مانند توپ، بازی می‌کنند[۴۹]. مسجد ضرار که در سال نهم هجرت ساخته شد و سپس به فرمان پیامبر و کلنگ عمار درهم کوبیده گردید، حاکی از فعالیت منافقان در اواخر حیات رسول خدا و ارتباط شدید آنان با ابن عامر دشمن خدا بوده است و ابن عامر مردی است که پس از فتح مکه به روم گریخت و از همانجا دستورات لازم را برای پیروان حزب خود صادر می‌نمود. در سال نهم که پیامبر، مدینه را به عزم تبوک ترک گفت، از اغتشاش داخلی و کودتای منافقان سخت بیمناک بود و لذا علی(ع) را به عنوان جانشین خود در مدینه تعیین نمود و سخن تاریخی خویش را درباره او گفت، آنجا که فرمود: «أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى‌»[۵۰]. تو نسبت به من مانند هارونی، نسبت به موسی.

سپس یادآور شد که برای حفظ آرامش و امنیت داخلی باید در مدینه باشی تا جلو آشوب‌گران و اخلال‌گران را بگیری. آیات مربوط به منافقان و نقشه‌های ویرانگرانه آنان در سوره‌های مختلف قرآن فراوان است[۵۱] و همگی حاکی از عداوت ریشه‌دار آنان نسبت به اسلام است و هنوز عناصر اخلال‌گر در مدینه بودند، که رحلت پیامبر گرامی پیش آمد. پس از درگذشت پیامبر، گروهی از قبائل عرب راه ارتداد را پیش گرفتند و با اخراج مأموران زکات، پرچم مخالفت برافراشتند. آنان اگرچه منافق نبودند، ولی از نظر ایمان جزء ضُعفاء و افراد ناتوانی بودند که به هر بادی می‌لرزیدند، اگر محیط، با کفر و شرک مناسب بود، از آئین توحید دست برداشته و به آن می‌گرویدند و از اسلام جوان دوری می‌گزیدند. آیا با وجود چنین دشمنان خون‌خوار که در کمینگاه اسلام نشسته بودند و در صدد شورش و انقلاب و دگرگونی بر ضد اسلام بودند، ممکن بود پیامبر عاقل و خردمند و دوراندیش برای جلوگیری از حوادث بد و ناگوار، جانشینی برای خود تعیین نکند و امت را در میان دشمنان آن چنان سرگردان بگذارد که هر گروهی پس از درگذشت وی بگوید: «مِنَّا أَمِيرٌ، مِنَّا أَمِيرٌ» و....

پاسخ یک سؤال: اگر به راستی یک چنین محاسبات صحیح و استوار است، پس چرا پس از پیامبر گرامی که از نظر مکتب دوم، وصی منصوص او از کار برکنار گردید، هیچ کدام از حادثه‌های ناگواری که در این بحث از آن سخن به میان آمد، واقع نشد؟ نه روم حمله کرد و نه ایران سپاهی فرستاد، و نه حزب منافق موفق به انقلاب گردید.

پاسخ این پرسش روشن است:

اولاً: باید معنی شرائط و امکانات و عوامل و زمینه‌ها را به دقت تفسیر کنیم، سپس این سئوال را مطرح نمائیم. مفاد زمینه، جز این نیست که سبب می‌گردد فرد انقلابی علاقمند به هدف تزی را بر تز دیگر ترجیح دهد؛ زیرا بقاء انقلاب و گسترش آن را در پیروی از تزی می‌بیند که شرائط آن فراهم شده است. مثلاً هر گاه شرائط وصایت فراهم باشد، و بقاء دین را در سایه آن تشخیص دهد، نه در پوشش دموکراسی، قهراً از فکر نخست پیروی می‌کند، ولی معنی زمینه، آن نیست که اگر خود رهبر به جهتی این زمینه‌ها را نادیده گرفت و یا پیروان وی به عللی از راه روشنی که او تعیین کرده بود، منحرف شدند، حتماً باید با حوادث تلخی روبه‌رو شوند، چه بسا ممکن است به عللی نتائج تلخی رخ ندهد.   از باب نمونه: زمینه‌های انقلاب پرولتاریائی (انقلاب کارگری) در آلمان و انگلستان، پیش از روسیه تزاری فراهم بود و سیاستمداران جهان که از روشن‌بینی خاصی برخوردار بودند، انقلاب کمونیستی را در دو کشور یاد شده بیش از سومی پیش‌بینی می‌کردند، ولی انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه خلاف آن را ثابت کرد و معلوم شد که زمینه‌های دیگری در روسیه تزاری، برای چنین انقلاب وجود داشته و با حوادث تابهنگامی دست به دست داده و انقلاب دهقانی و کارگری را در این منطقه وسیع جلو انداخته است. ولی در عین حال هیچ انقلابی علاقمند به انقلاب خود، نمی‌تواند در تشریع و سازندگی خود، شرائط و زمینه‌ها را نادیده بگیرد و ملموسات و محسوسات را با شایدها عوض کند.

ثانیاً: چرا روم و ایران، به سرزمین‌های اسلامی لشکرکشی نکردند و دست روی دست گذاردند، علت آن را باید در تاریخ زندگی این اقوام به دست آورد. رخ ندادن چنین حوادثی گواه بر نبودن چنین زمینه‌های روشنی نیست. گاهی جرقه کوچکی جهان را به آتش می‌کشد و یک حادثه جزئی موجب جنگ‌های بین‌المللی می‌گردد. قتل ارشیدک فرانسیس فریناند وارث تخت و تاج اطریش در ۲۸ ژوئن ۱۹۱۴ به دست دولت‌های بزرگ بهانه داد که پس از یک ماه واندی، در سوم اوت جنگ جهانی اول با هجوم آلمان به بلژیک، آغاز گردد و سپس آتش جنگ، نیمی از جهان را فراگیرد و در نتیجه ۱۰ میلیون نفر کشته و ۸ میلیون نفر مجروح گردند.

گاهی برعکس، قتل کوچکی یا حادثه ناگواری در داخل کشور، سیاستمداران از اجراء یک برنامه بزرگ که از مدت‌ها پیش مقدمات آن را تهیه دیده بودند، باز می‌دارد. خلاصه یک سیاستمدار، پیوسته از زمینه‌های موجود معدل‌گیری می‌کند و برنامه‌های خود را روی آن زمینه‌ها استوار می‌سازد، به اصطلاح فلسفی، شرائط و زمینه‌ها، پیوسته علل اعدادی یا علل ناقص هستند نه علل تام و عوامل حتمی و آن‌چنان نیست که اگر طبق زمینه عمل نشود، حتماً باید حوادث دیگر رخ بدهد. اما چرا حزب نفاق، حرکت نکرده و از ایجاد اختلاف و دسیسه بازی عقب ماند؟ پاسخ آن از بررسی سخنان علی(ع) که قسمتی از آن را در بخش سکوت شکوهمند امام نقل خواهیم کرد، روشن می‌گردد. «وَ ايْمُ اللَّهِ لَوْ لَا مَخَافَةُ الْفُرْقَةِ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ، وَ أَنْ لَا يَعُودَ الْكُفْرُ، وَ يَبُورَ الدِّينُ، لَكُنَّا عَلَى غَيْرِ مَا كُنَّا لَهُمْ عَلَيْهِ»[۵۲]. به خدا سوگند، اگر ترس از پیدا شدن شکاف و اختلاف در میان مسلمانان نبود و اینکه بار دیگر کفر و بت‌پرستی به نقاط اسلامی باز نگردد، و اسلام محو و نابود نشود، وضع غیر این بود که هم اکنون مشاهد می‌کنید.

امام در نامه خود که آن را برای مردم مصر نوشت، و به وسیله مالک فرستاد، این چنین می‌فرماید: «حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَيْنِ مُحَمَّدٍ(ص) فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَايَتِكُمُ الَّتِي إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ أَيَّامٍ قَلَائِلَ... حَتَّى زَاحَ الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ وَ اطْمَأَنَّ الدِّينُ وَ تَنَهْنَهَ»[۵۳]؛ دریافتم که مردم از اسلام بر می‌گردند و مردم را به محو دین حضرت محمد(ص) دعوت می‌کنند، ترسیدم که اگر اسلام و مسلمانان را یاری نکنم، در آن شکست و پراکندگی عجیبی مشاهده کنم که مصیبت آن بر من از فوت فرمانروائی چند روزه بالاتر است، برخاستم تا باطل زائل گردید.... اگر خردمندی امام و صبر و ثبات بیت هاشمی در میان نبود، و امام به یاری اسلام نمی‌شتافت، و یا برای اخذ حق خود با احزاب دیگر روی هم می‌ریخت، و حاکم تحمیلی را از میان بر می‌داشت، در آن وقت می‌دیدیم که چگونه انحراف از مسیر حقیقت، آثار شوم و مرگباری دارد.[۵۴].

منابع

پانویس

  1. محمد بن مکرم بن منظور، لسان العرب، ج۱، ص۷۵۸ و ۷۶۰؛ خلیل بن احمد فراهیدی، العین، ج۷، ص۱۳۶؛ احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغه، ج۵، ص۴۳۴. در قرآن کریم نیز ریشه نصب، یک بار به معنای «قرارگرفتن و برپا شدن» به کار رفته است: ﴿أَفَلَا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ * وَإِلَى السَّمَاءِ كَيْفَ رُفِعَتْ * وَإِلَى الْجِبَالِ كَيْفَ نُصِبَتْ «آیا به شتر نمی‌نگرند که چگونه آن را آفریده‌اند؟ * و به آسمان که چگونه آن را برافراشته‌اند؟ * و به کوه‌ها که چگونه آنها را برگمارده‌اند؟» سوره غاشیه، آیه ۱۷-۱۹.
  2. محمد بن مکرم بن منظور، لسان العرب، ج۱، ص۷۵۹؛ خلیل بن احمد فراهیدی، العین، ج۷، ص۱۳۵؛ محمد مرتضی زبیدی، تاج العروس، ج۲، ص۴۳۳؛ قرآن کریم برای بیان این معانی از واژه «نَصْب» استفاده نکرده است، بلکه گاهی کلمه «نَصب» و یک بار کلمه «نُصْب» را برای بیان معنای «رنج و سختی» به کار برده است؛ مثلاً خداوند متعال، در بیان اینکه بهشتیان دچار رنج و سختی نمی‌شوند، واژه «نُصب» را به کار برده است: ﴿لَا يَمَسُّهُمْ فِيهَا نَصَبٌ وَمَا هُمْ مِنْهَا بِمُخْرَجِينَ «نه به آنان رنجی می‌رسد و نه از آنجا بیرونشان می‌کنند» سوره حجر، آیه ۴۸. کلمه «نُصب» نیز در قرآن استعمال شده است که به معنای رنج می‌باشد: ﴿وَاذْكُرْ عَبْدَنَا أَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ «و از بنده ما ایّوب یاد کن آنگاه که پروردگارش را ندا کرد که شیطان به من رنج و عذاب رسانده است» سوره ص، آیه ۴۱.
  3. فخرالدین بن محمد طریحی، مجمع البحرین، تحقیق احمد حسینی اشکوری، ج۲، ص۱۷۲؛ احمد بن محمد فیومی، المصباح المنیر، ج۲، ص۶۰۷. در قرآن کریم نیز برای نشان دادن مفهوم «بت» هیچ‌گاه از واژه «نُصب» استفاده نشده، بلکه دو بار واژه «نُصُب» در این معنا به کار رفته است. خداوند متعال در یکی از این آیات، خوردن گوشت حیواناتی که برای بت‌ها قربانی شده‌اند را تحریم نموده است: ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ... وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ... «مردار و... و آنچه بر روی سنگ‌های مقدّس (برای بت‌ها) قربانی شود... (خوردن گوشت اینها) بر شما حرام و آنها (همه) گناه است» سوره مائده، آیه ۳. قرآن کریم در آیه‌ای دیگر نیز از این واژه برای توصیف قیامت استفاده کرده است: ﴿يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْدَاثِ سِرَاعًا كَأَنَّهُمْ إِلَى نُصُبٍ يُوفِضُونَ «روزی که از گورها شتابان برآیند گویی به سوی نشانه‌ای نصب شده می‌شتابند» سوره معارج، آیه ۴۳. مفسرانی مانند آیت‌الله مکارم شیرازی، واژه «نُصُب» را در این آیه به معنای «بت‌ها» دانسته‌اند (ر. ک: ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج۲۵، ص۴۸-۴۹).
  4. برخی علمای لغت، در تعریف واژه «نُصب»، لفظ «معاداه» را ذکر کرده‌اند. به این معنا که وقتی این واژه نسبت به دو نفر لحاظ می‌گردد، به معنای دشمنی آنهاست. برخی نیز گفته‌اند: عبارت نصب فلان لفلان نصباً به این معناست که کسی دیگری را قصد نموده تا با وی دشمنی کند (ر. ک: فخرالدین بن محمد طریحی، مجمع البحرین، تحقیق احمد حسینی اشکوری، ج۲، ص۱۷۳؛ اسماعیل بن حماد جوهری، الصحاح، ج۱، ص۲۲۰؛ ۲. محمد بن مکرم بن منظور، لسان العرب، ج۱، ص۷۶۱).
  5. بر اساس گفته بزرگان علم لغت، «نصب» به یکی از اقسام عنا نیز گفته می‌شود که آن شبیه صدای پرنده‌ای به نام «حداء» می‌باشد (ر. ک: حسین بن محمد راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص۸۰۸؛ احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغه، ج۵، ص۴۳۴؛ اسماعیل بن حماد جوهری، الصحاح، ج۱، ص۲۲۵).
  6. اسماعیل بن حماد جوهری، الصحاح، ج۱، ص۲۲۵؛ محمد بن مکرم بن منظور، لسان العرب، ج۱، ص۷۶۲.
  7. حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج۱۲، ص۱۲۹.
  8. حسینی، سید احمد، نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه، ص ۳۳-۳۸.
  9. ر. ک: ابوحامد غزالی، الاقتصاد فی الاعتقاد، تحقیق علی بوملحم، ص۱۴۷؛ محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، اقسام المولی فی اللسان، ص۳۶؛ سید مرتضی، تنزیه الأنبیاء، ص۱۸۳؛ محمد بن حسن طوسی، تلخیص الشافی، تحقیق حسین بحرالعلوم، ج۱، ص۱۸۳ خواجه نصیرالدین طوسی، تجرید الاعتقاد، ص۲۲۱.
  10. محمد بن مکی عاملی نبطی جزینی و دیگران، اربع رسائل الکلامیه، ص۱۳۰؛ حسن بن یوسف حلی (علامه حلی)، الالفین، ص۱۵.
  11. برخی متکلمان اهل سنت نیز از نصب الهی امام سخن گفته‌اند، اما منظورشان نصب با واسطه انسان است. به این معنا که خداوند از باب توحید افعالی و اینکه همه کارها به خواست اوست، کسی را برای امامت بر می‌گزیند و فرد منتخبِ خدا کسی است که مردم او را به عنوان امام بپذیرند و از او پیروی کنند (ر. ک: ابوحامد غزالی، فضائح الباطنیه، تحقیق عبدالرحمن بدوی، ص۱۶۰-۱۶۱).
  12. حسینی، سید احمد، نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه، ص ۳۳-۳۸.
  13. ﴿أَفَلَا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ * وَإِلَى السَّمَاءِ كَيْفَ رُفِعَتْ * وَإِلَى الْجِبَالِ كَيْفَ نُصِبَتْ «آیا به شتر نمی‌نگرند که چگونه آن را آفریده‌اند؟ * و به آسمان که چگونه آن را برافراشته‌اند؟ * و به کوه‌ها که چگونه آنها را برگمارده‌اند؟» سوره غاشیه، آیه ۱۷-۱۹.
  14. ر. ک: محسن کدیور، «حکومت انتصابی»، بازتاب اندیشه، فروردین ۱۳۸۰، ش۱۳، ص۴۳-۴۵.
  15. ﴿قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا «(نوزاد) گفت: بی‌گمان من بنده خداوندم، به من کتاب (آسمانی) داده و مرا پیامبر کرده است» سوره مریم، آیه ۳۰؛ ﴿فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَكُلًّا جَعَلْنَا نَبِيًّا «پس چون از آنان و آنچه به جای خداوند می‌پرستیدند کناره گرفت، اسحاق و (نوه‌اش) یعقوب را بدو بخشیدیم و همه را پیامبر کردیم» سوره مریم، آیه ۴۹؛ ﴿فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْمًا وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُرْسَلِينَ «آنگاه چون از شما هراسیدم گریختم و خداوند به من داوری (راستین) ارزانی داشت و مرا از پیامبران گردانید» سوره شعراء، آیه ۲۱؛ ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلَا تَخَافِي وَلَا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ «و به مادر موسی الهام کردیم که به او شیر بده و اگر بر (جان) او ترسیدی او را (در صندوقی بنه و) به دریا فکن و مهراس و اندوهگین مباش! ما او را به تو باز می‌گردانیم و او را از پیامبران خواهیم کرد» سوره قصص، آیه ۷.
  16. ﴿يَا يَحْيَى خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا «ای یحیی، کتاب (آسمانی) را با توانمندی بگیر! و ما به او در کودکی (نیروی) داوری دادیم» سوره مریم، آیه ۱۲؛ ﴿أُولَئِكَ الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ فَإِنْ يَكْفُرْ بِهَا هَؤُلَاءِ فَقَدْ وَكَّلْنَا بِهَا قَوْمًا لَيْسُوا بِهَا بِكَافِرِينَ «آنان کسانی هستند که به آنها کتاب و داوری و پیامبری دادیم؛ اگر اینان به آن کفر ورزند، گروهی را بر آن گمارده‌ایم که بدان کفر نمی‌ورزند» سوره انعام، آیه ۸۹.
  17. ﴿قَالَ يَا مُوسَى إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النَّاسِ بِرِسَالَاتِي وَبِكَلَامِي فَخُذْ مَا آتَيْتُكَ وَكُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ «فرمود: ای موسی! بی‌گمان من با پیام‌هایم و با سخنم تو را بر مردم برگزیده‌ام پس آنچه به تو داده‌ام بگیر و از سپاسگزاران باش!» سوره اعراف، آیه ۱۴۴.
  18. ﴿لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ «بی‌گمان خداوند بر مؤمنان منّت نهاد که از خودشان فرستاده‌ای در میان آنان برانگیخت که آیات وی را بر آنان می‌خواند و آنها را پاکیزه می‌گرداند و به آنها کتاب و فرزانگی می‌آموزد و به راستی پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند» سوره آل عمران، آیه ۱۶۴؛ ﴿وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَى إِلَّا أَنْ قَالُوا أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَرًا رَسُولًا «و مردم را هنگامی که برای آنان رهنمود آمد هیچ چیز از ایمان آوردن باز نداشت مگر همین که گفتند: آیا خداوند بشری را به پیامبری برانگیخته است؟!» سوره اسراء، آیه ۹۴؛ ﴿وَإِذَا رَأَوْكَ إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُوًا أَهَذَا الَّذِي بَعَثَ اللَّهُ رَسُولًا «و چون تو را ببینند جز به ریشخند نمی‌گیرند (و می‌گویند) که آیا این است همان که خداوند او را به پیامبری برانگیخته است؟» سوره فرقان، آیه ۴۱؛ ﴿وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ... «و به راستی ما، در میان هر امّتی پیامبری برانگیختیم (تا بگوید) که خداوند را بپرستید و از طاغوت دوری گزینید.».. سوره نحل، آیه ۳۶؛ ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ «اوست که در میان نانویسندگان (عرب)، پیامبری از خود آنان برانگیخت که بر ایشان آیاتش را می‌خواند و آنها را پاکیزه می‌گرداند و به آنان کتاب (قرآن) و فرزانگی می‌آموزد و به راستی پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند» سوره جمعه، آیه ۲.
  19. حسینی، سید احمد، نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه، ص ۳۳-۳۸.
  20. ﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگار ابراهیم، او را با کلماتی آزمود و او آنها را به انجام رسانید؛ فرمود: من تو را پیشوای مردم می‌گمارم. (ابراهیم) گفت: و از فرزندانم (چه کس را)؟ فرمود: پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴؛ ﴿وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا «و آنان که می‌گویند: پروردگارا! به ما از همسران و فرزندانمان روشنی دیدگان ببخش و ما را پیشوای پرهیزگاران کن» سوره فرقان، آیه ۷۴؛ ﴿وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ «و برآنیم که بر آنان که در زمین ناتوان شمرده شده‌اند منّت گذاریم و آنان را پیشوا گردانیم و آنان را وارثان (روی زمین) کنیم» سوره قصص، آیه ۵؛ ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ لَا يُنْصَرُونَ «و آنان را (به کیفر کفرشان) پیشوایانی کردیم که (مردم را) به سوی آتش دوزخ فرا می‌خوانند و روز رستخیز یاری نخواهند شد» سوره قصص، آیه ۴۱؛ ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ «و آنان را پیشوایانی کردیم که به فرمان ما راهبری می‌کردند و به آنها انجام کارهای نیک و برپا داشتن نماز و دادن زکات را وحی کردیم و آنان پرستندگان ما بودند» سوره انبیاء، آیه ۷۳؛ ﴿وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ «و چون شکیب ورزیدند و به آیات ما یقین داشتند برخی از آنان را پیشوایانی گماردیم که به فرمان ما (مردم را) رهنمایی می‌کردند» سوره سجده، آیه ۲۴.
  21. حسینی، سید احمد، نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه، ص ۳۳-۳۸.
  22. ﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: می‌خواهم جانشینی در زمین بگمارم، گفتند: آیا کسی را در آن می‌گماری که در آن تباهی می‌کند و خون‌ها می‌ریزد در حالی که ما تو را با سپاس، به پاکی می‌ستاییم و تو را پاک می‌شمریم؛ فرمود: من چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید» سوره بقره، آیه ۳۰؛ ﴿وَهُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلَائِفَ الْأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ «و اوست که شما را جانشینان (خویش یا گذشتگان) در زمین گمارد و برخی را بر برخی دیگر به پایه‌هایی برتری داد تا شما را در آنچه به شما داده است بیازماید؛ بی‌گمان پروردگار تو زودکیفر است و به راستی او آمرزنده بخشاینده است» سوره انعام، آیه ۱۶۵؛ ﴿يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ «ای داود! ما تو را در زمین خلیفه (خویش) کرده‌ایم پس میان مردم به درستی داوری کن و از هوا و هوس پیروی مکن که تو را از راه خداوند گمراه کند؛ به راستی آن کسان که از راه خداوند گمراه گردند، چون روز حساب را فراموش کرده‌اند، عذابی سخت خواهند داشت» سوره ص، آیه ۲۶.
  23. ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ «خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته کرده‌اند وعده داده است که آنان را به یقین در زمین جانشین می‌گرداند -چنان که کسانی پیش از آنها را جانشین گردانید-» سوره نور، آیه ۵۵.
  24. حسینی، سید احمد، نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه، ص ۳۳-۳۸.
  25. ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَجَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَارُونَ وَزِيرًا «و به راستی ما به موسی کتاب دادیم و برادرش هارون را وزیری همراه او گرداندیم» سوره فرقان، آیه ۳۵؛ ﴿وَاجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي «و از خانواده‌ام دستیاری برایم بگمار» سوره طه، آیه ۲۹.
  26. حسینی، سید احمد، نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه، ص ۳۳-۳۸.
  27. ﴿وَلَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَبَعَثْنَا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيبًا وَقَالَ اللَّهُ إِنِّي مَعَكُمْ... «و به راستی خداوند از بنی اسرائیل پیمان گرفت و از ایشان دوازده سرپرست را برانگیختیم و خداوند فرمود: من با شمایم.».. سوره مائده، آیه ۱۲.
  28. حسینی، سید احمد، نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه، ص ۳۳-۳۸.
  29. ﴿فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ «پس آنان را به اذن خداوند تار و مار کردند و داود جالوت را کشت و خداوند به وی پادشاهی و فرزانگی ارزانی داشت و آنچه خود می‌خواست بدو آموخت» سوره بقره، آیه ۲۵۱.
  30. ﴿قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ «گفت: خداوند او را بر شما برگزیده و بر گستره دانش و (نیروی) تن او افزوده است و خداوند پادشاهی خود را به هر که خواهد می‌دهد و خداوند نعمت‌گستری داناست» سوره بقره، آیه ۲۴۷.
  31. ﴿وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُواْ أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ «و پیامبرشان به آنان گفت: خداوند طالوت را به پادشاهی شما گمارده است، گفتند: چگونه او را بر ما پادشاهی تواند بود با آنکه ما از او به پادشاهی سزاوارتریم» سوره بقره، آیه ۲۴۷.
  32. حسینی، سید احمد، نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه، ص ۳۳-۳۸.
  33. خلیل بن احمد فراهیدی، العین، ج۴، ص۲۶۷؛ محمد بن مکرم بن منظور، لسان‌العرب، ج۹، ص۸۹.
  34. حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج۳، ص۱۱۰-۱۱۱.
  35. «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: می‌خواهم جانشینی در زمین بگمارم»... سوره بقره، آیه ۳۰.
  36. «ای داود! ما تو را در زمین خلیفه (خویش) کرده‌ایم پس میان مردم به درستی داوری کن»... سوره ص، آیه ۲۶.
  37. ر. ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، معانی الاخبار، ص۱۲۷؛ محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، الخصال، ج۱، ص۳۰۵؛ محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، کمال‌الدین، ج۲، ص۳۵۹.
  38. ر. ک: احمد بن حنبل، مسند احمد، ج۱، ص۱۰؛ ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۱۲، ص۹۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الطبری، ج۴، ص۲۰۹؛ عبدالله بن مسلم ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۳۸.
  39. ر. ک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۳۷؛ ابن ابی‌شیبه الکوفی، المصنف، ج۸، ص۵۷۲؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۳، ص۹۷۲؛ سیدعلی بن موسی ابن طاووس، الطرائف، ج۲، ص۴۰۴.
  40. چنان‌که خلیفه دوم در خطبه‌ای چنین گفته است: «ای مردم! هر کس می‌خواهد درباره قرآن چیزی بپرسد، برود پیش «ابی بن کعب» و کسی که می‌خواهد از فرائض و احکام مربوط به ارث چیزی بپرسد، برود پیش «زید بن ثابت» و کسی که می‌خواهد از حلال و حرام چیزی بپرسد، برود پیش «معاذ بن جبل»، (حاکم نیسابوری، المستدرک، ج۳، ص۲۷۱).
  41. حسینی، سید احمد، نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه، ص ۵۵.
  42. به مغازی واقدی، ج۳، ص۱۰۴۲ و ۱۰۴۳ و سیره حلبی، ج۳، ص۱۶۲ مراجعه شود. مشروح سرگذشت سفر تبوک را در کتاب فروغ ابدیت ج۲، ص۷۷۱ تا ۷۹۹ مطالعه فرمائید.
  43. «بلکه می‌گویند شاعری است که چشم به راه رویداد مرگ برای اوییم» سوره طور، آیه ۳۰.
  44. الدرجات الرفیعه، ص۱۸۷. امیرمؤمنان(ع) درباره او جمله تاریخی خود را گفت: «ما زلت عدوا للاسلام و اهله».
  45. کامل ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۵؛ العقد الفرید، ج۲، ص۲۴۹.
  46. کتاب وقعة صفین، نصربن مزاحم منقری، ص۲۴۴ تا ۲۴۸.
  47. النزاع و التخاصم فیما بین بنی امیة و بنی هاشم، ص۲۸؛ نگارش احمد بن علی مقریزی مصری که در سال ۷۶۴ دیده به جهان گشود و در سال ۸۴۵ و یا ۸۴۶ دیده فروبست.
  48. قد صارت اليكم بعد تيم و عدي قادرها كالكره و اجعل اوتادها بني امية، فانما هو الملك و لا ادري ماجنة و لا نار؛ (الاصابه ج۴، ص۸۸).
  49. قاموس الرجال، ج۱۰، ص۸۹، نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید.
  50. اسناد این حدیث را در آینده خواهید خواند.
  51. آیات مربوط به منافقان را در سوره‌های آل عمران، نساء، مائده، انفال، توبه، عنکبوت، احزاب، محمد، فتح، مجادله، حدید، منافقین، حشر و... مطالعه فرمائید، عنایت قرآن حاکی از قدرت تخریبی این حزب زیر زمینی می‌باشد.
  52. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۳۰۷.
  53. نهج البلاغه، نامه ۶۲، فیض الاسلام.
  54. سبحانی، جعفر، پیشوائی از نظر اسلام ص ۶۴-۷۵.