زید بن ارقم در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
جز (جایگزینی متن - 'وصف' به 'وصف') |
(←منابع) |
||
(۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱۰: | خط ۱۰: | ||
== زید و شرکت در [[غزوات]] == | == زید و شرکت در [[غزوات]] == | ||
زید در نوزده [[جنگ]] شرکت داشت که در هفده [[غزوه]] همراه [[رسول خدا]] بود. و اولین غزوهای که شرکت کرد، مریسیع بود<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۵۳۵؛ صحیح البخاری، بخاری، ج۵، ص۱۴۵.</ref> و بعضی دیگر گفتهاند او در [[روز]] حد کوچک بود و اولین غزوهای که حاضر شد [[خندق]] بود<ref>اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۳۲، ص۸۷.</ref>. وی همچنین در [[بدر]] نیز به همین [[دلیل]] حاضر نشد<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۲۱۹.</ref>. او در [[جنگ صفین]] همراه [[امیرالمؤمنین علی]] {{ع}} حاضر بود<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۵۳۶.</ref>.<ref>[[محمود رضا قاسمی|قاسمی، محمود رضا]]، [[زید بن ارقم (مقاله)|مقاله «زید بن ارقم»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص۱۷۶.</ref> | زید در نوزده [[جنگ]] شرکت داشت که در هفده [[غزوه]] همراه [[رسول خدا]] بود. و اولین غزوهای که شرکت کرد، «[[غزوه مریسیع|مریسیع]]» بود<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۵۳۵؛ صحیح البخاری، بخاری، ج۵، ص۱۴۵.</ref> و بعضی دیگر گفتهاند او در [[روز]] حد کوچک بود و اولین غزوهای که حاضر شد [[خندق]] بود<ref>اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۳۲، ص۸۷.</ref>. وی همچنین در [[بدر]] نیز به همین [[دلیل]] حاضر نشد<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۲۱۹.</ref>. او در [[جنگ صفین]] همراه [[امیرالمؤمنین علی]] {{ع}} حاضر بود<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۵۳۶.</ref>.<ref>[[محمود رضا قاسمی|قاسمی، محمود رضا]]، [[زید بن ارقم (مقاله)|مقاله «زید بن ارقم»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص۱۷۶.</ref> | ||
== زید و [[روایت حدیث]] == | == زید و [[روایت حدیث]] == | ||
خط ۶۳: | خط ۶۳: | ||
== سرانجام [[زید]] == | == سرانجام [[زید]] == | ||
زید ساکن [[کوفه]] بود و خانهای در کنده کوفه داشت و با مرگی آرام و بی سر و صدا در کوفه، پس از عمری [[سکوت]] و [[خاموشی]] نسبت به [[اهل بیت]] و [[رضایت]] و [[همراهی]] با دستگاه [[اموی]] در همان جا و بعد از [[شهادت امام حسین]] {{ع}} از [[دنیا]] رفت<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۲، ص۲۷۶.</ref>. و [[وفات]] او را در سال ۶۶ ذکر کردهاند<ref>تاریخ خلیفه، خلیفه بن خیاط، ص۲۰۲.</ref>. [[واقدی]] آن را در سال ۶۸ میداند<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۹، ص۲۷۴.</ref>.<ref>[[محمود رضا قاسمی|قاسمی، محمود رضا]]، [[زید بن ارقم (مقاله)|مقاله «زید بن ارقم»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص۱۸۳.</ref> | زید ساکن [[کوفه]] بود و خانهای در کنده کوفه داشت و با مرگی آرام و بی سر و صدا در کوفه، پس از عمری [[سکوت]] و [[خاموشی]] نسبت به [[اهل بیت]] و [[رضایت]] و [[همراهی]] با دستگاه [[اموی]] در همان جا و بعد از [[شهادت امام حسین]] {{ع}} از [[دنیا]] رفت<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۲، ص۲۷۶.</ref>. و [[وفات]] او را در سال ۶۶ ذکر کردهاند<ref>تاریخ خلیفه، خلیفه بن خیاط، ص۲۰۲.</ref>. [[واقدی]] آن را در سال ۶۸ میداند<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۹، ص۲۷۴.</ref>.<ref>[[محمود رضا قاسمی|قاسمی، محمود رضا]]، [[زید بن ارقم (مقاله)|مقاله «زید بن ارقم»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص۱۸۳.</ref> | ||
==فریاد [[زید بن ارقم]] بر روی [[ابن زیاد]]== | |||
[[طبری]] در تفاصیل این مجلس از [[ابومخنف]] [[ازدی]] از [[حمید بن مسلم]] [[روایت]] میکند که گفت: «[[عمر بن سعد]] مرا فراخواند و به سوی خاندانش فرستاد تا آنان را به [[پیروزی]] [[الهی]] که نصیبش شده بود و به سلامتیاش [[بشارت]] دهم. من آمدم تا به خاندانش رسیدم و خبر را به آنان رساندم. | |||
سپس آمدم تا به کاخ وارد شدم و دیدم که ابن زیاد برای دیدار با [[مردم]] جلوس کرده است و [[نمایندگان]] [[قبایل]] بر او وارد شدند. او آنان را وارد کرد و به مردم، [[اجازه]] ورود داد. من هم میان آنان به درون کاخ رفتم. [[سر حسین]]{{ع}} جلویش نهاده شده بود و او برای مدتی با چوبدستیاش به میان دندانهای پیش حسین{{ع}} میزد. | |||
زید بن ارقم هنگامی که دید ابن زیاد از زدن با چوبدستیاش باز نمیایستد، به او گفت: چوبدستیات را از روی این دندانها بردار که [[سوگند]] به کسی که خدایی جز او نیست، لبان [[پیامبر]]{{صل}} را دیدم که بر این دو لب بوسه میزند! | |||
سپس [[بغض]] پیرمرد ترکید و به [[گریه]] افتاد. ابن زیاد به او گفت [[خداوند]] چشمانت را گریان بدارد! به [[خدا]] سوگند اگر تو پیرمردی خرفت نبودی و عقلت را از دست نداده بودی، گردنت را میزدم. | |||
زید برخاست و بیرون رفت. هنگامی که بیرون رفت، شنیدم که مردم میگویند: به خدا سوگند زید بن ارقم سخنی بر زبان راند که اگر ابن زیاد آن را میشنید، او را میکشت. | |||
گفت: او چه گفت؟ | |||
گفتند: او از کنار ما گذشت و گفت: بردهای ([[معاویه]])، بردهای (ابن زیاد) را [[فرمانروایی]] داده و او مردم را برده زرخرید خود کرده است. ای [[قوم عرب]] پس از امروز برده خواهید بود! پسر [[فاطمه]] را کشتید و [[پسر مرجانه]] را [[فرمانروا]] کردید، او [[نیکان]] شما را میکشد و بدان شما را [[بنده]] خویش میکند. به [[خواری]]، تن دادید، [[نفرین]] بر آنکه به خواری تن داد»<ref>طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۳۷۱.</ref>.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۳ (کتاب)|بر آستان عاشورا ج۳]] ص ۲۵۷.</ref> | |||
==درنگی در سخنان [[زید بن ارقم]]== | |||
زید به سه گروه از [[بردگان]] اشاره میکند. مراد او از برده، معنای روانی آن است نه معنای [[شرعی]]. برده کسی است که [[قدرت]] [[تصمیمگیری]] و [[اراده]] ندارد و این همان تفاوت برده و کسی است که [[آزاد]] است. کسی که آزاد است میتواند تصمیم بگیرد و از اراده بهرهمند است، لیک تصمیمگیری و اراده بردگان در دست اربابان آنان است که عهدهدار کارهای ایشان میباشد، و در این میان تفاوتی ندارد که برده، محکوم [[هوا و هوس]] و شهوتهای خویش باشد یا محکوم [[ستمگری]] که از بالا بر او [[حکم]] میراند. هر دو این بردگان، بردگانی هستند که اراده و تصمیم از آنان سلب شده است. | |||
این نوع [[عبودیت]] و [[بردگی]]، حالتی شایع در میان [[مردم]] است، لیک آنان خود نمیدانند. برخی از مردم، برده هوا و هوس خویش و [[اسیر]] [[خواهشهای نفسانی]] خود هستند، لیک در [[لباس]] آزادگاناند. برخی نیز محکوم و رام ستمگرانی هستند که بر آنان حکم میرانند و آنان نیز در لباس [[آزادگان]] هستند. | |||
زید بن ارقم در سخنان خویش میگوید که سه طبقه از بردگان در برابر ما قرار دارند: طبقه اول، [[یزید بن معاویه]]، [[طاغوت]] [[روزگار]] اوست که اسیر خواهشهای نفسانی و اسیر هوا و هوس خویش است. طبقه دوم، [[عبیدالله بن زیاد]] است که بر مردم [[ستم]] روا میدارد، لیک خود نزد یزید محکوم است. این نوع در عبودیت و بردگی، نوعی عجیب و [[غریب]] از عبودیت و بردگی است. طبقه سوم بردگان، مردماند که یزید آنان را به [[مالکیت]] [[ابن زیاد]] درآورده است و ابن زیاد به [[فرمان]] یزید، مالک آنان گشته است. | |||
این گونه است که [[بردهداری]]، مردم را به مالکیت بردهای دیگر درآورده است. | |||
این تملیک، تنها به معنای پذیرش عبودیت و بردگی از سوی مردم نیست؛ زیرا عبودیت در اینجا مقولهای عقدی و دو سویه است و ایقاع نیست که [[قائم]] به یک سو باشد، پس ناگزیر باید در آن تملیک و قبول ملکیت باشد. (به [[بردگی]] گرفتن از یک سو و پذیرش بردگی از سوی دیگر). | |||
[[مردم]] میتوانستند [[عبودیت]] و بردگی [[ابن زیاد]] و بالادست او یزید [[ستمگر]] را نپذیرند و [[خلافت یزید]] و [[حکمرانی]] ابن زیاد را رد کنند، لیک - متأسفانه - آنان این کار را نکردند و به این حکمرانی، تملیک و بردگی تن در دادند و آن را رد نکردند و در برابرش از خود [[ایستادگی]] نشان ندادند؛ [[زید بن ارقم]] به همین [[حقیقت]] اشاره میکند و میگوید: «[[پسر مرجانه]] را [[فرمانروا]] کردید»، یعنی [[فرمانروایی]] او را پذیرا شدید و آن را رد نکردید و در برابر آن نایستادید، زید در ادامه میگوید: «به [[خواری]] تن دادید». | |||
این گونه است که [[عقد]] عبودیت انجام میپذیرد؛ تملیک از یک طرف و تن در دادن به خواری از طرف دیگر. این همان جوهر عبودیت است و هنگامی [[انسان]] از [[آزادگی]] خویش بیرون آمده، برده انسان دیگری همانند خود میگردد، [[اراده]] و [[حق]] [[تصمیمگیری]] را از کف میدهد و آنان که او را به عبودیت و بردگی گرفتهاند، عهدهدار حق تصمیمگیری و اراده او میشوند. | |||
این رابطه شوم که میان [[حاکم ستمگر]] و مردمانی که او به [[استضعاف]] کشیده است، برخاسته از چیزی نیست، جز «بردگی». نتیجهای شوم برآمده از رابطهای شوم. | |||
آنچه برده و [[ذلیل]] به بار میآورد، چیزی جز بردگی و [[ذلت]] نیست و برآیند [[گردن نهادن]] به ستمگر نیز چیزی جز تن در دادن به [[ستم]] نیست. | |||
این همان چیزی است که زید بن ارقم به مردمانی میگفت که در پیرامون او بودند و به [[ظلم و ستم]] تن در داده بودند؛ همانان که در [[مجلس ابن زیاد]] حضور داشتند و دیدند که او با سر پسر دخت [[رسول الله]]{{صل}} چه میکند، لیک احدی از آنان [[خشم]] نگرفت و [[شمشیر]] نکشید و صدای خویش را در برابر ابن زیاد بالا [[نبرد]]. | |||
[[زید بن ارقم]] این [[مردمان]] را گفت: «بردهای، بردهای را [[فرمانروایی]] داده است»؛ این رابطه استکباری [[شومی]] است، میان [[مستکبران]] و [[مستضعفان]]. «و او [[مردم]] را برده زرخرید خود کرده است»؛ این هم پیامد شوم آن رابطه شوم است. | |||
زید سپس برای [[کوفیان]] روشن میدارد که این [[ذلت]] و [[کرنش]] ادامه خواهد یافت و حلقههای آن در زندگیشان به یکدیگر پیوند خواهد خورد، تا آن هنگام که [[فرزندان]]، [[گناه]] [[پدران]] را جبران نکنند؛ زید میگوید: «ای [[قوم عرب]]! پس از امروز برده خواهید بود». | |||
جنایتی که مردم در [[روزگار]] [[امویان]] بر خویشتن روا داشتند و [[جنایت]] امویان بر مردم، امری شگفت است، که بیگمان این نتیجه شوم را در پی خواهد داشت؛ زیرا کوفیان، پسر [[دخت رسول خدا]]{{صل}} را که [[ولیّ]] آنان بود، کشته بودند و [[پسر مرجانه]] را که [[دشمن]] آنان بود، به [[حکمرانی]] پذیرفته بودند. آنان با دشمن خویش، [[دوستی]] و با [[دوست]] خویش، [[دشمنی]] کرده بودند. در حالی که برای آنان [[شایسته]] بود که در دنیای خویش [[آزاده]] باشند و برخلاف این عمل کنند و [[دوستان]] خویش را به دوستی و [[دشمنان]] خویش را به دشمنی بگیرند. | |||
زید، کوفیان را میگوید: «پسر [[فاطمه]] را کشتید و پسرمرجانه را [[فرمانروا]] کردید». بر اساس معیارهای [[تولی و تبری]]، این حالت [[ارتداد]] کامل است، و هنگامی که [[امت]] در تولی و تبری خویش، [[عقبگرد]] میکند و [[تولی]] را در جای [[تبری]] و تبری را در جای تولی مینهد، تمامی [[اراده]]، [[کرامت]] و [[آزادگی]] خویش را از دست میدهد و به کالایی در بازار بردهفروشان بدل میشود. | |||
مردم در آن [[روز]]، از این ارتداد شگفت در تولی و تبری چه چیزی را [[انتظار]] میکشیدند، جز اینکه [[ابن زیاد]] [[ستمگر]]، [[نیکان]] آنان که در برابرش کرنش نکرده بودند و رویاروی او ایستاده بودند و سر [[تسلیم]] به او سپرده بودند، به [[قتل]] رساند و بَدانشان را که سر تسلیم در برابرش فرود آورده بودند و رویاروی او [[ایستادگی]] نکرده بودند، به [[بندگی]] گیرد؟ همینگونه نیز شد؛ [[امویان]]، [[نیکان]] و بزرگانی را که [[حکومت اموی]] را نپذیرفته بودند، به [[قتل]] رساندند و کسانی را که سر به آنان سپرده بودند و به حکومتشان گردن نهاده بودند، [[خوار]] و [[ذلیل]] ساختند؛ درست همانگونه که [[زید بن ارقم]] با چشمان گریان و در حال خروج از [[مجلس ابن زیاد]] به آنان گفته بود: «او نیکان شما را میکشد و بَدان شما را [[بنده]] خود میکند». | |||
بیگمان، [[ابن زیاد]] [[ستمگر]]، سخن زید را نشنیده بود و گرنه او را به قتل میرساند، لیک [[مردم]] در آن [[روز]]، سخن زید را شنیدند و دریافتند و دانستند آن هنگام که از [[فرزندان علی]]{{ع}} روی برتافتند و به امویان سر سپردند، کارشان به کجا خواهد کشید.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۳ (کتاب)|بر آستان عاشورا ج۳]] ص ۲۵۸.</ref> | |||
== منابع == | == منابع == | ||
{{منابع}} | {{منابع}} | ||
# [[پرونده:1100357.jpg|22px]] [[محمود رضا قاسمی|قاسمی، محمود رضا]]، [[زید بن ارقم (مقاله)|مقاله «زید بن ارقم»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵''']] | # [[پرونده:1100357.jpg|22px]] [[محمود رضا قاسمی|قاسمی، محمود رضا]]، [[زید بن ارقم (مقاله)|مقاله «زید بن ارقم»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵''']] | ||
# [[پرونده:IM010331.jpg|22px]] [[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۳ (کتاب)|'''بر آستان عاشورا ج۳''']] | |||
{{پایان منابع}} | {{پایان منابع}} | ||
نسخهٔ کنونی تا ۱۰ اوت ۲۰۲۳، ساعت ۱۰:۲۱
مقدمه
زید بن ارقم فرزند زید بن قیس بن نعمان بن مالک انصاری خزرجی است[۱]. درباره کنیه او اختلاف بسیار است؛ عدهای او را أبا سعد و عده دیگر مثل هیثم او را ابا انیسه[۲] و نیز کنیههای ابوعمر؛ ابو عامر، ابو سعید براساس نقل واقدی درباره او وجود دارد[۳]. او با عبدالله بن رواحه بسیار مأنوس بود به گونهای که قبل از جنگ موته عبدالله بن رواحه اشعاری را سرود[۴] که در وصف شهادتطلبی بود و زید گریه کرد که ناگاه عبدالله ناراحت شده با شلاق به زید زد و گفت: وای بر تو من میخواهم شهید شوم و تو گریه میکنی! و سپس شعری را در وصف زید گفت[۵].[۶]
زید و شرکت در غزوات
زید در نوزده جنگ شرکت داشت که در هفده غزوه همراه رسول خدا بود. و اولین غزوهای که شرکت کرد، «مریسیع» بود[۷] و بعضی دیگر گفتهاند او در روز حد کوچک بود و اولین غزوهای که حاضر شد خندق بود[۸]. وی همچنین در بدر نیز به همین دلیل حاضر نشد[۹]. او در جنگ صفین همراه امیرالمؤمنین علی (ع) حاضر بود[۱۰].[۱۱]
زید و روایت حدیث
زید بن ارقم از راویان حدیث از رسول خدا (ص) و امیر المؤمنین (ع)و امام حسن و امام حسین (ع) میباشد و از اصحاب آن بزرگواران بود[۱۲]. احادیث بسیاری مثل حدیث شریف غدیر با نوزده طریق و حدیث ثقلین از او نقل شده است، او از کسانی است که مکاتبات رسول خدا (ص) را مینوشته است، از او افرادی مثل: ابواسحاق سبیعی و محمد بن کعب قرظی و ابوحمزه مولی انصار حدیث نقل کردهاند[۱۳].[۱۴]
نقل حدیث غدیر توسط زید بن ارقم
احمد بن حنبل در "مسندش" به سند صحیح از زید بن ارقم چنین نقل میکند: همراه رسول خدا (ص) در وادی به نام "خم" فرود آمدیم، سپس پیامبر (ص) امر به نماز فرمودند و در شدت گرما نماز را به پا داشتند، پس از آن برای ما خطبهای ایراد فرمودند، و برای آن سرور توسط پارچهای که بر درخت خار تنومند بیابانی انداخته بودند سایبانی مهیا شده بود، سپس آن بزرگوار در ضمن خطبهاش چنین فرمودند: آیا نمیدانید و شهادت نمیدهید که من نسبت به هر مؤمنی از خودش به او اولویت دارم؟ همه مخاطبین در جواب گفتند: آری، حضرت فرمودند: هر کس من مولای اویم، علی مولای اوست، خدایا دشمن باش با هر که با علی دشمن است، و دوست بدار آنکه با او از در دوستی درآید[۱۵].
و نسائی، صاحب کتاب"سنن به سند صحیح از ابوطفیل از زید بن ارقم چنین نقل میکند: هنگامی که رسول خدا (ص) از حجة الوداع بازگشت و در غدیر خم فرود آمد امر فرمود که بوتههای بزرگ را از ریشه درآورده و در یک جا جمع نمودند (که به این ترتیب، جای بلندی درست شد که حضرت بر فراز آن ایراد خطبه نمایند) سپس فرمود: گویا به سوی حق تعالی خوانده شدهام پس اجابت دعوت او را نمودم (اخبار است به قرب رحلت)، و به درستی که در میان شما دو گوهر گرانبها به جای میگذارم که یکی از آن دو از دیگری با عظمتتر است: قرآن کتاب خدا، و عترتم که اهل بیت من هستند، پس توجه داشته باشید که بعد از من درباره آن دو چگونه رفتاری خواهید داشت، به درستی که آن دو هرگز از یکدیگر جدا نمیشوند تا این که بر من در حوض کوثر وارد شوند، سپس فرمودند: خداوند مولای من است و من ولی هر مؤمنی هستم، سپس دست علی را گرفته و فرمود: هر کس من ولی اویم پس این علی ولی اوست، خدایا دوست بدار کسی را که دوست اوست، و دشمن باش با کسی که دشمن اوست. ابوطفیل میگوید: به زید بن ارقم گفتم: آیا خودت این کلام را از رسول خدا (ص) شنیدی؟ زید گفت: به درستی که (به نقلی والله) در آن سرزمین تیغ زار احدی نبود مگر این که با چشمش آن حضرت را مشاهده کرد و با دو گوشش این کلام را شنید[۱۶].[۱۷]
نقل حدیث ثقلین توسط زید بن ارقم
زید بن ارقم همچنین حدیث ثقلین را نیز نقل کرده است: ترمذی در "صحیحش" از زید بن ارقم چنین نقل میکند که گفت: رسول خدا (ص) فرمودند: "بدرستی که من در بین شما چیزی را به جای میگذارم که اگر بدان چنگ زنید بعد از من هرگز گمراه نخواهید شد، یکی از آن دو از دیگری باعظمتتر است، کتاب خدا که ریسمانی متصل از آسمان به زمین است، و خاندان نبوت، و این دو هرگز از یکدیگر جدا نمیشوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند، پس دقت نمائید که بعد از من در حق آن دو چگونه رفتار خواهید کرد"[۱۸].[۱۹]
کتمان کنندگان حدیث غدیر
مطابق برخی از روایات، حضرت امیر المؤمنین علی (ع) در جمعی از صحابه خواست تا کسانی که در روز غدیر خم حاضر بوده و از پیامبر (ص) حدیث غدیر را شنیدند برخیزند و در بین جمعیت شهادت و گواهی دهند. عدهای برخاسته و گواهی دادند ولی برخی نیز بدون هیچ جهت خاص از شهادت سرباز زده بهانههایی آوردند، و در نتیجه مبتلا به امراضی شدند که هرگز علاج پذیر نبود، که علاوه بر زید بن ارقم، که او نیز به جهت کتمان حدیث غدیر خم کور شد[۲۰]؛ میتوان به این افراد اشاره کرد:
- انس بن مالک: او کسی بود که به جهت کتمان غدیر به مرض برص مبتلا شد[۲۱].
- براء بن عازب؛ او به جهت کتمان حدیث غدیر کور شد[۲۲].
- جریر بن عبدالله بجلی: او بعد از کتمان حدیث و نفرین امیرالمؤمنین (ع) به جاهلیت بازگشت[۲۳].
- معیقیب (ابن أبی فاطمه دوسی)[۲۴] زید بن ارقم خود در این باره میگوید: من از کسانی بودم که این امر را کتمان کردم و علی (ع) مرا نفرین کرد، پس خدا نور دیدگان مرا برد[۲۵].
البته عدهای از بزرگان همچون علامه سید محسن امین نفرین امام علی (ع) را در حق براء و سایرین میدانند و گویند چطور ممکن است که بسیاری از احادیث غدیر از زید بن ارقم باشد و تنها او حدیث غدیر را با نوزده طریق نقل کرده باشد و در عین حال آن را نیز کتمان کرده باشد، بلکه او از اصحاب خاص امیر المؤمنین (ع) میباشد[۲۶]. این احتمال که زید ابتدا انکار کرده و سپس پشیمان گشته است، با روایات سازگاری بیشتری دارد. و عدهای او را از هفت نفر خواص رسول خدا (ص) نیز دانستهاند که پس از نزول آیه مودت اهل بیت له به آن وفادار ماندند[۲۷].[۲۸]
زید بن ارقم و عثمان
زید بن ارقم از طرف عثمان به خزانهداری بیت المال منصوب شده بود تا زمانی که عثمان یکصد هزار درهم از بیت المال به مروان بن حکم داد. زید بن ارقم با کلیدهای بیت المال نزد عثمان آمد و گفت: اگر ده درهم هم به مروان میدادی زیاد بود چه برسد به صد هزار درهم. عثمان گفت: ای ابن ارقم کلیدهای بیت المال را همین جا بگذار، ما کس دیگری را برای خزانه داری پیدا خواهیم کرد[۲۹]. البته قبل از زید بن ارقم هم عبدالله بن مسعود دیگر خزانهدار عثمان به همین دلیل از این سمت کنارهگیری کرده بود و روزی در وسط مسجد فریاد زد: ای مسلمانان! عثمان گمان کرده من خزانهدار او و خویشان او هستم، ولی من خزانهدار مسلمین بودم، بگیرید این هم کلیدهای بیت المال شما، پس کلیدها را به طرف عثمان انداخت[۳۰].[۳۱]
زید و سر مقدس امام حسین (ع)
طبری نقل میکند که ابن زیاد چوب دستی خود را بر چشمان و بینی و دهان مبارک امام حسین (ع) در کاخ خود میزد و میگفت: چه زیبا دندانهایی دارد. زید بن ارقم از جا برخاست و در حالی که میگریست فریاد زد: چوبت را از لب و دندان حسین بردار که من با چشم خود دیدم رسول خدا (ص) لبان مبارک خود را بر همین لب و دهان گذارده بود. و میگفت: "خدایا من او را دوست دارم پس او را دوست بدار"[۳۲] ابن زیاد به او گفت: خدا چشمانت را بگریاند، ای دشمن خدا؟ اگر پیر مرد سالخوردهای نبودی و عقل خود را از دست نداده بودی، گردنت را میزدم![۳۳]زید گفت: پس مطلب مهمتری را برای تو میگویم، رسول خدا (ص) را دیدم که حسنین (ع) را بر زانوهای خود نشانده بود و دست مبارک خود را بر سر آنها نهاده بود و میفرمود: «اللهم استودعک ایاهما و صالح المؤمنین»؛ خدایا! این دو عزیز و مؤمنین شایسته را به تو سپردم و تو با امانت رسول خدا (ص) چنین میکنی؟![۳۴] آنگاه زید در حالی که میگریست از قصر بیرون آمد و با صدای بلند میگفت: بردهای مالک آزاد مردی شده است، ای مردم عرب! از این به بعد شما بردهاید که پسر فاطمه را کشتید و زنازادهای را بر خود حاکم کردید[۳۵].
در این هنگام رباب همسر امام حسین (ع) برخاست و سر مطهر را برداشت و در دامن نهاد و گفت: وای حسین، من هرگز حسین را فراموش نخواهم کرد حسینی که نیزههای دشمنان بر جان او نشست او را در کربلا کشته افتاده بر زمین ترک کردند، خداوند سرزمین کربلا را سیراب نگرداند[۳۶].
ابن زیاد دستور داد تا سر مقدس حسین (ع) را در میان کوچههای کوفه بگردانند:
رَأْسُ اِبْنِ بِنْتِ مُحَمَّدٍ وَوَصِيِّهِ | لِلنَّاظِرِينَ عَلَى قَنَاةٍ يُرْفَعُ | |
وَاَلْمُسْلِمُونَ بِمَنْظَرٍ وَبِمَسْمَعٍ | لاَ مُنْكِرٌ مِنْهُمْ وَلاَ مُتَفَجِّعٌ | |
كُحِلَتْ بِمَنْظَرِكَ اَلْعُيُونُ عَمَايَةً | وَأَصَمَّ رُزْؤُكَ كُلَّ أُذُنٍ تَسْمَعُ | |
أَيْقَظْتَ أَجْفَاناً وَ كُنْتَ لَهَا كَرً | وَأَنَمْتَ عَيْناً لَمْ تَكُنْ بِكَ تَهْجَعُ | |
مَا رَوْضَةٌ إِلاَّ تَمَنَّتْ أَنَّهَا | لَكَ حُفْرَةٌ وَ لِحَظِّ قَبْرِكَ مَضْجَعٌ |
- سر پسر دختر پیامبر و وصی او برابر دیدگان مردم روی نیزه بلند میشود. مقابل چشم و گوش مسلمین است و هیچکس نه انکار میکند و نه زاری مینماید. چشمها از دین مصیبت تو کور شوند و عزا و مصیبت تو هر گوش شنوایی را کر نماید. دیدگانی که تو باعث خواب آنها بودی بیدار و چشمی که از ترس تو به خواب نمیرفت، خوابانیدی. هیچ باغ و گلستانی نیست مگر آنکه آرزو دارد قبر و آرامگاه تو باشد[۳۷].
زید بن ارقم گوید: در این هنگام آن سر مقدس بر من گذشت، بر فراز نیزهای بود و من در جایگاه خود نشسته بودم و چون مقابل من رسید، گوش فرا دادم، شنیدم که این آیه را تلاوت میکرد: ﴿أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا﴾[۳۸].
به خدا سوگند که پس از مشاهده این صحنه به خود لرزیدم و فریاد برآوردم که: ای پسر رسول خدا (ص)! به خدا قسم قرآن خواندن سر تو بر روی نی از اصحاب کهف و رقیم عجیبتر است[۳۹].
نکتهای که در اینجا وجود دارد این که آیا تلاوت قرآن توسط سر مقدس را فقط زید بن ارقم شنیده و با همه مانند زید میشنیدند؟ و اگر دیگران نیز شنیدهاند چرا ذکر نکردهاند؟ و اگر صوت قرآن حضرت را همه مردم میشنیدند چه بسا تحولی در بین مردم کوفه ایجاد میشد. ممکن است این تجلیات فقط برای عدهای از خواص مثل زید بن ارقم صورت گرفته باشد و نظیر این گونه از قضایا در کربلا بسیار اتفاق افتاده است و میتوان یک استناد قرآنی نیز ذکر کرد که در روز مباهله بزرگ مسیحیان نجران چیزی دید که دیگران ندیدند و گفت: "من چهرههایی میبینم که اگر از خدا بخواهند کوه را از جای برکند، بر خواهد داشت"[۴۰].
البته این تجلیات حتی برای دشمنان امام حسین (ع) نیز بوده است، حمید بن مسلم در سپاه عمر سعد گوید: "به خدا سوگند که نور روی او و جمال و هیبت او مرا مشغول ساخت از آنکه به فکر کشتن او باشم" آنچه را که او میدید کسانی که سنگ بر پیشانی میزدند، نمیدیدند"[۴۱].[۴۲]
زید بن ارقم و اهل بیت (ع)
زید بن ارقم اگر چه از صحابه رسول خداست و معترف به فضائل اهل بیت (ع) ولی در همان زمان هم رابطه چندان صمیمی با اهل بیت ندارد. به عنوان مثال از زید بن ارقم پرسیده میشود، اهل بیت (ع) چه کسانی هستند؟ آیا مقصود زنان پیامبر (ص) میباشند؟ او پاسخ میدهد: نه به خدا سوگند! زن مدتی از روزگار را با مرد به سر میبرد و آنگاه مرد طلاقش میدهد و به سوی پدر و قومش باز میگردد[۴۳].[۴۴]
سرانجام زید
زید ساکن کوفه بود و خانهای در کنده کوفه داشت و با مرگی آرام و بی سر و صدا در کوفه، پس از عمری سکوت و خاموشی نسبت به اهل بیت و رضایت و همراهی با دستگاه اموی در همان جا و بعد از شهادت امام حسین (ع) از دنیا رفت[۴۵]. و وفات او را در سال ۶۶ ذکر کردهاند[۴۶]. واقدی آن را در سال ۶۸ میداند[۴۷].[۴۸]
فریاد زید بن ارقم بر روی ابن زیاد
طبری در تفاصیل این مجلس از ابومخنف ازدی از حمید بن مسلم روایت میکند که گفت: «عمر بن سعد مرا فراخواند و به سوی خاندانش فرستاد تا آنان را به پیروزی الهی که نصیبش شده بود و به سلامتیاش بشارت دهم. من آمدم تا به خاندانش رسیدم و خبر را به آنان رساندم. سپس آمدم تا به کاخ وارد شدم و دیدم که ابن زیاد برای دیدار با مردم جلوس کرده است و نمایندگان قبایل بر او وارد شدند. او آنان را وارد کرد و به مردم، اجازه ورود داد. من هم میان آنان به درون کاخ رفتم. سر حسین(ع) جلویش نهاده شده بود و او برای مدتی با چوبدستیاش به میان دندانهای پیش حسین(ع) میزد. زید بن ارقم هنگامی که دید ابن زیاد از زدن با چوبدستیاش باز نمیایستد، به او گفت: چوبدستیات را از روی این دندانها بردار که سوگند به کسی که خدایی جز او نیست، لبان پیامبر(ص) را دیدم که بر این دو لب بوسه میزند! سپس بغض پیرمرد ترکید و به گریه افتاد. ابن زیاد به او گفت خداوند چشمانت را گریان بدارد! به خدا سوگند اگر تو پیرمردی خرفت نبودی و عقلت را از دست نداده بودی، گردنت را میزدم. زید برخاست و بیرون رفت. هنگامی که بیرون رفت، شنیدم که مردم میگویند: به خدا سوگند زید بن ارقم سخنی بر زبان راند که اگر ابن زیاد آن را میشنید، او را میکشت. گفت: او چه گفت؟ گفتند: او از کنار ما گذشت و گفت: بردهای (معاویه)، بردهای (ابن زیاد) را فرمانروایی داده و او مردم را برده زرخرید خود کرده است. ای قوم عرب پس از امروز برده خواهید بود! پسر فاطمه را کشتید و پسر مرجانه را فرمانروا کردید، او نیکان شما را میکشد و بدان شما را بنده خویش میکند. به خواری، تن دادید، نفرین بر آنکه به خواری تن داد»[۴۹].[۵۰]
درنگی در سخنان زید بن ارقم
زید به سه گروه از بردگان اشاره میکند. مراد او از برده، معنای روانی آن است نه معنای شرعی. برده کسی است که قدرت تصمیمگیری و اراده ندارد و این همان تفاوت برده و کسی است که آزاد است. کسی که آزاد است میتواند تصمیم بگیرد و از اراده بهرهمند است، لیک تصمیمگیری و اراده بردگان در دست اربابان آنان است که عهدهدار کارهای ایشان میباشد، و در این میان تفاوتی ندارد که برده، محکوم هوا و هوس و شهوتهای خویش باشد یا محکوم ستمگری که از بالا بر او حکم میراند. هر دو این بردگان، بردگانی هستند که اراده و تصمیم از آنان سلب شده است. این نوع عبودیت و بردگی، حالتی شایع در میان مردم است، لیک آنان خود نمیدانند. برخی از مردم، برده هوا و هوس خویش و اسیر خواهشهای نفسانی خود هستند، لیک در لباس آزادگاناند. برخی نیز محکوم و رام ستمگرانی هستند که بر آنان حکم میرانند و آنان نیز در لباس آزادگان هستند. زید بن ارقم در سخنان خویش میگوید که سه طبقه از بردگان در برابر ما قرار دارند: طبقه اول، یزید بن معاویه، طاغوت روزگار اوست که اسیر خواهشهای نفسانی و اسیر هوا و هوس خویش است. طبقه دوم، عبیدالله بن زیاد است که بر مردم ستم روا میدارد، لیک خود نزد یزید محکوم است. این نوع در عبودیت و بردگی، نوعی عجیب و غریب از عبودیت و بردگی است. طبقه سوم بردگان، مردماند که یزید آنان را به مالکیت ابن زیاد درآورده است و ابن زیاد به فرمان یزید، مالک آنان گشته است.
این گونه است که بردهداری، مردم را به مالکیت بردهای دیگر درآورده است. این تملیک، تنها به معنای پذیرش عبودیت و بردگی از سوی مردم نیست؛ زیرا عبودیت در اینجا مقولهای عقدی و دو سویه است و ایقاع نیست که قائم به یک سو باشد، پس ناگزیر باید در آن تملیک و قبول ملکیت باشد. (به بردگی گرفتن از یک سو و پذیرش بردگی از سوی دیگر). مردم میتوانستند عبودیت و بردگی ابن زیاد و بالادست او یزید ستمگر را نپذیرند و خلافت یزید و حکمرانی ابن زیاد را رد کنند، لیک - متأسفانه - آنان این کار را نکردند و به این حکمرانی، تملیک و بردگی تن در دادند و آن را رد نکردند و در برابرش از خود ایستادگی نشان ندادند؛ زید بن ارقم به همین حقیقت اشاره میکند و میگوید: «پسر مرجانه را فرمانروا کردید»، یعنی فرمانروایی او را پذیرا شدید و آن را رد نکردید و در برابر آن نایستادید، زید در ادامه میگوید: «به خواری تن دادید». این گونه است که عقد عبودیت انجام میپذیرد؛ تملیک از یک طرف و تن در دادن به خواری از طرف دیگر. این همان جوهر عبودیت است و هنگامی انسان از آزادگی خویش بیرون آمده، برده انسان دیگری همانند خود میگردد، اراده و حق تصمیمگیری را از کف میدهد و آنان که او را به عبودیت و بردگی گرفتهاند، عهدهدار حق تصمیمگیری و اراده او میشوند.
این رابطه شوم که میان حاکم ستمگر و مردمانی که او به استضعاف کشیده است، برخاسته از چیزی نیست، جز «بردگی». نتیجهای شوم برآمده از رابطهای شوم. آنچه برده و ذلیل به بار میآورد، چیزی جز بردگی و ذلت نیست و برآیند گردن نهادن به ستمگر نیز چیزی جز تن در دادن به ستم نیست. این همان چیزی است که زید بن ارقم به مردمانی میگفت که در پیرامون او بودند و به ظلم و ستم تن در داده بودند؛ همانان که در مجلس ابن زیاد حضور داشتند و دیدند که او با سر پسر دخت رسول الله(ص) چه میکند، لیک احدی از آنان خشم نگرفت و شمشیر نکشید و صدای خویش را در برابر ابن زیاد بالا نبرد. زید بن ارقم این مردمان را گفت: «بردهای، بردهای را فرمانروایی داده است»؛ این رابطه استکباری شومی است، میان مستکبران و مستضعفان. «و او مردم را برده زرخرید خود کرده است»؛ این هم پیامد شوم آن رابطه شوم است.
زید سپس برای کوفیان روشن میدارد که این ذلت و کرنش ادامه خواهد یافت و حلقههای آن در زندگیشان به یکدیگر پیوند خواهد خورد، تا آن هنگام که فرزندان، گناه پدران را جبران نکنند؛ زید میگوید: «ای قوم عرب! پس از امروز برده خواهید بود». جنایتی که مردم در روزگار امویان بر خویشتن روا داشتند و جنایت امویان بر مردم، امری شگفت است، که بیگمان این نتیجه شوم را در پی خواهد داشت؛ زیرا کوفیان، پسر دخت رسول خدا(ص) را که ولیّ آنان بود، کشته بودند و پسر مرجانه را که دشمن آنان بود، به حکمرانی پذیرفته بودند. آنان با دشمن خویش، دوستی و با دوست خویش، دشمنی کرده بودند. در حالی که برای آنان شایسته بود که در دنیای خویش آزاده باشند و برخلاف این عمل کنند و دوستان خویش را به دوستی و دشمنان خویش را به دشمنی بگیرند. زید، کوفیان را میگوید: «پسر فاطمه را کشتید و پسرمرجانه را فرمانروا کردید». بر اساس معیارهای تولی و تبری، این حالت ارتداد کامل است، و هنگامی که امت در تولی و تبری خویش، عقبگرد میکند و تولی را در جای تبری و تبری را در جای تولی مینهد، تمامی اراده، کرامت و آزادگی خویش را از دست میدهد و به کالایی در بازار بردهفروشان بدل میشود. مردم در آن روز، از این ارتداد شگفت در تولی و تبری چه چیزی را انتظار میکشیدند، جز اینکه ابن زیاد ستمگر، نیکان آنان که در برابرش کرنش نکرده بودند و رویاروی او ایستاده بودند و سر تسلیم به او سپرده بودند، به قتل رساند و بَدانشان را که سر تسلیم در برابرش فرود آورده بودند و رویاروی او ایستادگی نکرده بودند، به بندگی گیرد؟ همینگونه نیز شد؛ امویان، نیکان و بزرگانی را که حکومت اموی را نپذیرفته بودند، به قتل رساندند و کسانی را که سر به آنان سپرده بودند و به حکومتشان گردن نهاده بودند، خوار و ذلیل ساختند؛ درست همانگونه که زید بن ارقم با چشمان گریان و در حال خروج از مجلس ابن زیاد به آنان گفته بود: «او نیکان شما را میکشد و بَدان شما را بنده خود میکند». بیگمان، ابن زیاد ستمگر، سخن زید را نشنیده بود و گرنه او را به قتل میرساند، لیک مردم در آن روز، سخن زید را شنیدند و دریافتند و دانستند آن هنگام که از فرزندان علی(ع) روی برتافتند و به امویان سر سپردند، کارشان به کجا خواهد کشید.[۵۱]
منابع
پانویس
- ↑ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۳۲، ص۸۷.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۹، ص۲۷۴.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۵۳۵.
- ↑ إذا أدنیتئی و حملت رحلی مسیرة أربع بعد الحساء فشأنک فانعمی محمد و خلاک ذم ولا أرجع الی اهلی ورائی وجاء المؤمنون و غادرونی بأرض الشام منتهی الثواء.
- ↑ یا زید زید الیعملات الذیل تطاول اللیل هدیت فأنزل. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۵۳۵؛ صحیح البخاری، بخاری، ج۵، ص۱۴۵.
- ↑ قاسمی، محمود رضا، مقاله «زید بن ارقم»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۱۷۵.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۵۳۵؛ صحیح البخاری، بخاری، ج۵، ص۱۴۵.
- ↑ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۳۲، ص۸۷.
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۲۱۹.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۵۳۶.
- ↑ قاسمی، محمود رضا، مقاله «زید بن ارقم»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۱۷۶.
- ↑ أعیان الشیعه، امین عاملی، ج۳۲، ص۸۷.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۵۳۵.
- ↑ قاسمی، محمود رضا، مقاله «زید بن ارقم»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۱۷۶.
- ↑ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۵۰۱، ح۱۸۸۳۸.
- ↑ فضائل الصحابه، نسائی، ص۱۵ ح۴۵؛ صحیح مسلم، مسلم، ج۴، ص۱۸.
- ↑ قاسمی، محمود رضا، مقاله «زید بن ارقم»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۱۷۶-۱۷۷.
- ↑ «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمْ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي أَحَدُهُمَا أَعْظَمُ مِنَ اَلْآخَرِ وَ هُوَ كِتَابُ اَللَّهِ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ اَلْأَرْضِ إِلَى اَلسَّمَاءِ وَ عِتْرَتِي أَهْلُ بَيْتِي لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ اَلْحَوْضَ فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونِّي فِيهِمَا»؛ صحیح الترمذی، ترمذی، ج۵، ص۶۶۳، ح۳۷۸۸؛ سنن الدارمی، دارمی، ج، ص۴۳۱؛ سنن النسائی، نسائی، ج۵، ص۱۳۰؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۳۶۲؛ السیرة الحلبیة، حلبی، ج۳، ص۳۳۷.
- ↑ قاسمی، محمود رضا، مقاله «زید بن ارقم»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۱۷۷-۱۷۸.
- ↑ المعارف، ابن قتیبه، ص۱۹۴؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۳۶۲.
- ↑ شرح احقاق الحق، شوشتری، ج۶، ص۵۶۰.
- ↑ انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۱۵۶.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۳، ص۱۷۴.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۳، ص۱۷۴.
- ↑ السیرة الحلبیة، حلبی، ج۳، ص۲۷۴.
- ↑ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۳۲، ص۸۷.
- ↑ الاختصاص، شیخ مفید، ص۶۳.
- ↑ قاسمی، محمود رضا، مقاله «زید بن ارقم»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۱۷۸-۱۷۹.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۹۹.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۴۵؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۵، ص۳۰.
- ↑ قاسمی، محمود رضا، مقاله «زید بن ارقم»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۱۷۹.
- ↑ «اَللَّهُمَّ إِنِّي أُحِبُّهُ فَأَحِبَّهُ»؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۴، ص۴۲۶-۴۲۷.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۳۰.
- ↑ بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۴۵، ص۱۱۸.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۳۰.
- ↑ "واحسینا فلا نسیت حسینا اقصدته أسنة الاعداء غادروه بکربلاء صریعا الاسقی الله جانبی کربلاء"؛ معجم البلدان، حموی، ج۲، ص۴۴۵؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۳۰.
- ↑ ؛ معجم الأدباء، أبو اعلاء المعری، ج۱، ص۳۰۷.
- ↑ "آیا پنداشتهای که اصحاب کهف و رقیم از نشانههای ما (چیزی) شگرف بودهاند؟" سوره کهف، آیه ۹.
- ↑ الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۱۱۷.
- ↑ الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۱۱۷.
- ↑ الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۱۱۷.
- ↑ قاسمی، محمود رضا، مقاله «زید بن ارقم»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۱۸۰-۱۸۲.
- ↑ اَيْمُ اَللَّهِ إِنَّ اَلْمَرْأَةَ تَكُونُ مَعَ اَلرَّجُلِ اَلْعَصْرَ مِنَ اَلدَّهْرِ ثُمَّ يُطَلِّقُهَا فَتَرْجِعُ إِلَى أَبِيهَا وَ قَوْمِهَا؛ صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابه، رقم ۴۴۲۵. این روایات نشان میهد زید بن ارقم با توجه به حضور در اکثر صحنههای تاریخی پیامبر (ص) از اوائل بعثت در مکه تا رحلت، معرفت کاملی نسبت به اهل بیت دارد، اما او پس از رحلت پیامبر (ص) نسبت به حق ولایت علی (ع) ساکت و خاموش است، تا در زمان خلافت علی (ع) به کوفه میآید اما در جواب حضرت که از او میخواهد حقانیت غدیر را بیان کند، ساکت شده و این حقیقت را بهانه فراموشی کتمان کرد و مورد نفرین حضرت علی (ع) قرار گرفت. پس از مرگ معاویه باز در کوفه ساکت و خاموش است تا آنجا که در مجلس ابن زیاد و با دیدن غربت اهل بیت (ع) و در جایی که همه پشیمان شدهاند لب به سخن میگشاید. او اگر چه معرفتی کامل به اهل بیت (ع) داشت اما عدم ایمان و محبت به اهل بیت و کتمان حقایق و خود را به تجاهل زدن از نکات سیاه زندگی او نسبت به اهل بیت (ع) است، زیرا او با سکوت خود باطل را به طور ضمنی امضا نمود، اگر چه او با سکوتش جایگاهی علمی در کوفه اموی به دست آورد اما عملا از ولایت اهل بیت پیامبر (ص) خارج شد.
- ↑ قاسمی، محمود رضا، مقاله «زید بن ارقم»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۱۸۲-۱۸۳.
- ↑ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۲، ص۲۷۶.
- ↑ تاریخ خلیفه، خلیفه بن خیاط، ص۲۰۲.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۹، ص۲۷۴.
- ↑ قاسمی، محمود رضا، مقاله «زید بن ارقم»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۱۸۳.
- ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۳۷۱.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا ج۳ ص ۲۵۷.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا ج۳ ص ۲۵۸.