عثمان بن حنیف در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۱۰۲: خط ۱۰۲:


برابر [[شناختی]] که [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} از عثمان داشت وی را به [[استانداری بصره]] برگزید و او بدون هیچ مشکلی وارد [[بصره]] شد. وی این [[شهر]] حساس را تحت کنترل خود درآورد و [[جانشین]] [[عبدالله بن عامر]] را [[زندانی]] کرد<ref>بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص٢٢٢. </ref>. عثمان در بصره باقی بود، تا این که [[طلحه]] و [[زبیر]] همراه با [[عایشه]] به بصره آمدند و او را از شهر بیرون کردند. وی نزد علی{{ع}} رفت و در [[کوفه]] سکونت گزید و در زمان [[خلافت]] [[معاویه]] از [[دنیا]] رفت<ref>ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۵۷۷؛ امین، أعیان الشیعه، ج۸، ص۱۴۲.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 292 - 294.</ref>
برابر [[شناختی]] که [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} از عثمان داشت وی را به [[استانداری بصره]] برگزید و او بدون هیچ مشکلی وارد [[بصره]] شد. وی این [[شهر]] حساس را تحت کنترل خود درآورد و [[جانشین]] [[عبدالله بن عامر]] را [[زندانی]] کرد<ref>بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص٢٢٢. </ref>. عثمان در بصره باقی بود، تا این که [[طلحه]] و [[زبیر]] همراه با [[عایشه]] به بصره آمدند و او را از شهر بیرون کردند. وی نزد علی{{ع}} رفت و در [[کوفه]] سکونت گزید و در زمان [[خلافت]] [[معاویه]] از [[دنیا]] رفت<ref>ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۵۷۷؛ امین، أعیان الشیعه، ج۸، ص۱۴۲.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 292 - 294.</ref>
==موضع [[عبدالله بن عامر]] در مقابل [[خلافت علی]]{{ع}}==
هنگامی که خبر [[بیعت مردم با علی]]{{ع}}، به عبدالله بن عامر [[والی بصره]] رسید، مطمئن بود علی{{ع}} [[امارت بصره]] را از او خواهد گرفت. از این روی [[مردم]] را جمع کرد و بالای [[منبر]] خطاب به مردم گفت: [[خلیفه]] شما [[عثمان]]، [[مظلوم]] کشته شد و [[بیعت]] او بر [[ذمه]] شماست. [[حمایت]] از وی بعد از [[مرگ]] مانند حمایت در [[زمان]] [[حیات]] است و آن حقی که دیروز بر شما داشتم امروز نیز دارم. مردم با علی بیعت کردند و ما جزو خون‌خواهان عثمان هستیم؛ پس آماده [[جنگ]] باشید [[جاریة بن قدامه سعدی]] به [[اعتراض]] برخاست و گفت: ای فرزند [[عامر]] ما را به تو نفروخته‌اند و تو این [[شهر]] را با [[شمشیر]] نگرفته‌ای و با خواست و [[مشورت]] ما نیز به [[حکومت]] نرسیده‌ای. [[امارت]] تو به خاطر [[اطاعت]] از شخص دیگری بوده است. عثمان در حضور [[مهاجران]] و [[انصار]] کشته شد و آنان به کشندگان اعتراض نکردند و اکنون مردم با علی{{ع}} [[بیعت]] کردند. پس چنان‌چه تو را بر کار خود ابقاء کرد، از تو [[پیروی]] می‌کنیم و اگر بر کنارت کرد، با تو [[مخالفت]] خواهیم کرد.
مردم با [[سکوت]] خود سخنان [[جاریه]] را [[تأیید]] کردند. عبدالله درنگ را جایز ندانست و از منبر پایین آمد و به [[منزل]] خود رفت و دستور داد وسایل [[سفر]] را آماده کنند. وی مردی از حضرموت را [[جانشین]] خود ساخت و به وی گفت: امور را به دست گیر و [[حفظ]] کن. من به جانب [[مدینه]] حرکت می‌کنم تا اوضاع آنجا را بررسی کنم و ببینم کار مردم به کجا می‌کشد. نیمه شب، به طرف مدینه فرار کرد و [[مردم بصره]] صبح [[آگاه]] شدند که عبدالله [[بصره]] را ترک گفته است.
با ورود وی به مدینه [[طلحه]] و [[زبیر]] به او اعتراض کردند که چرا تو [[شهر بصره]] و [[بیت المال]] آن را ترک کرده‌ای. [[عقبة بن ابی معیط]] نیز به وی [[اعتراض]] داشت<ref>ابن اعثم، الفتوح، ج۱-۲، ص۴۷۷ و مترجم با عنوان تاریخ اعثم کوفی، ص۱۶۶؛ سپهر، ناسخ التواریخ، زندگانی حضرت علی{{ع}}، ج۵، ص۲۵.</ref>. ابن عامر نیز که برابر برنامه‌ای خاص، [[بصره]] را ترک گفته بود، به [[طلحه]] و [[زبیر]] به خاطر بیعتشان با علی{{ع}} اعتراض کرد.
از [[امام باقر]]{{ع}} [[روایت]] شده که فرمود: [[عبدالله بن عامر بن کریز]] پس از ورود به [[مدینه]] در [[دیدار]] با طلحه و زبیر، گفت: شما دو نفر با [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} [[بیعت]] کردید. به [[خدا]] قسم گروهی از [[بنی هاشم]] [[انتظار]] چنین روزی را می‌کشیدند. اما چه زمانی [[خلافت]] به شما خواهد رسید. به خدا قسم که من نیامدم جز این که چهار هزار نفر از [[مردم بصره]] به [[خون‌خواهی عثمان]] برخاسته بودند. پس شما باید به بصره بروید و [[حق]] خود را بگیرید. این بود که طلحه و زبیر [[تصمیم]] رفتن به [[مکه]] گرفتند و از حضرت خواستند که برای انجام [[مراسم]] [[عمره]]، مدینه را ترک کنند. حضرت بعد از این که سه مرتبه از آنها [[اقرار]] بر [[بیعت]] گرفت، به آنها [[اجازه]] داد به مکه روند<ref>سید رضی، خصائص امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب{{ع}}، ص۳۰.</ref>.
از [[اسد الغابة فی معرفة الصحابة (کتاب)|اُسد الغابه]] می‌‌توان دریافت که [[عبدالله بن عامر]] از بصره به مکه رفت و بخشی از [[اموال]] بصره را با خود برد. زمانی که طلحه و زبیر و [[عایشه]] تصمیم گرفتند به [[شام]] بروند. آنان را از این تصمیم منصرف کرد و پیشنهاد کرد به سوی بصره حرکت کنند. وی گفت: من در آنجا اموال و [[اراضی]] فراوان دارم و گروهی از مردان بصره نیز با ما همراه‌اند<ref>ابن اثیر، اسد الغابه، (هفت جلدی)، ج۳، ص۲۸۹.</ref>.
عبدالله گروه [[ناکثین]] را [[تجهیز]] کرد و در [[جنگ جمل]] حضور فعال داشت. وی یکی از [[مشاوران]] گروه ناکثین بود و آنان را برای رفتن به بصره [[تشویق]] کرد؛ چراکه خود با اوضاع بصره آشنایی کامل داشت. او در نامه‌ای که در پاسخ [[معاویه]] نوشت او را به [[خون‌خواهی عثمان]] تحریص کرد<ref>قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۱۳۵. </ref>.
معاویه نیز خدمات وی را فراموش نکرد و زمانی که به [[خلافت]] رسید، با اینکه در آغاز [[بسر بن ابی‌ارطأه|بُسْر بن ارطاة]] را [[والی بصره]] کرد. ولی زمانی که [[عبدالله بن عامر]] گفت من در [[بصره]] اموالی نزد افراد دارم. وی را به مدت سه سال به [[ولایت بصره]] گماشت و از تلاش‌های وی [[قدردانی]] کرد. ابن عامر پس از [[شکست]] [[طلحه]] و [[زبیر]] در [[جنگ جمل]] به [[شام]] فرار کرده بود، ولی در [[جنگ صفین]] سخنی از وی به میان نیامده است<ref>ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۲۸۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۱۹۴.</ref>.
در [[کتاب وقعة صفین]] نامه‌ای نقل شده، که [[حضرت علی]]{{ع}} آن را هنگامی که عبدالله بن عامر در بصره بوده، به وی نوشته است. در آن [[نامه]] وی را به [[حق]] [[دعوت]] نموده و بصره را جایگاه [[شیطان]] معرفی کرده است<ref> منقری، وقعة صفین، ص۱۰۶؛ آملی حسن زاده، تکملة منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، ج۱۸، ص۳۱۰.</ref>. ولی به نظر می‌رسد این نامه بخشی از نامه‌ای است که علی{{ع}} به [[عبدالله بن عباس]] - هنگامی که [[امارت بصره]] را به عهده داشته - نوشته است. با توجه به آنچه درباره ابن عامر نوشتیم، بعید می‌نماید که وی برای مدتی در دوران [[حکومت علی]]{{ع}} در بصره بوده و حضرت برایش نامه نوشته باشد؛ چراکه او جزو افرادی بود که با علی{{ع}} به [[مخالفت]] برخاست و بعد از [[آگاهی]] از خلافت حضرت از [[مردم]] خواست تا آماده [[جنگ]] شوند. گرچه برخی نوشته‌اند که حضرت نامه را بعد از جنگ جمل به وی نوشته و او را از [[فتنه‌انگیزی]] در بصره بر [[حذر]] داشته است<ref>سپهر، ناسخ التواریخ، زندگانی حضرت امیر، ج۵، ص۱۴۶.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 294 - 297.</ref>


== منابع ==
== منابع ==

نسخهٔ ‏۱۶ آوریل ۲۰۲۳، ساعت ۱۳:۴۶

مقدمه

نام و نسب او عثمان بن حنیف بن واهب بن مالک بن الأوس و کنیه وی «أبا‌عمرو» است. او برادر سهل بن حنیف، از قبیله اوس و اهل مدینه و از اصحاب رسول خدا (ص) و امیر المؤمنین علی (ع) است [۱]. در اولین جنگی که در کنار رسول خدا (ص) شرکت داشت[۲]، جنگ احد بود و بعد از آن در تمامی جنگ‌ها همراه حضرت بود.

از شیخ مفید روایت شده که رسول اکرم (ص) با چند نفر از یاران خود پیمان همکاری بستند که عبارت بودند از: سلمان فارسی، ابوذر غفاری، عمار بن یاسر، ابوساسان، ابو عمرو انصاری، سهل انصاری، عثمان بن حنیف و جابر بن عبدالله انصاری[۳].[۴]

عثمان بن حنیف بعد از درگذشت پیامبر (ص)

او مردی کارآزموده، با بصیرت و عاقل بود، لذا بعد از درگذشت پیامبر (ص) و در دوران حکومت عمر بن خطاب، وقتی او خواست کسی را برای حکومت عراق بفرستد، با اصحاب مشورت کرد که چه کسی لایق است تا او را برای حکومت عراق بفرستم که وضع نابسامان آنجا را سامان بخشد و به ویژه برای تعیین مساحت و حدود اراضی و تعیین مقدار مالیاتی که نیاز است برای آنجا در نظر بگیرد، شایسته باشد. همگی عثمان را معرفی کرده، و گفتند: اگر او را به کاری مهم‌تر از این هم بگماری با عقل و فراستی که دارد از عهده‌اش بر می‌آید.

لذا عمر، عثمان را به عراق فرستاد و او اندازه تمامی اراضی را مشخص ساخت و برای هر یک جریب زمین، چه آباد و چه بایر، که آبگیر بود یک درهم و یک قفیز محصول مالیات قرار داد و با این قانون عادلانه، اراضی عراق رو به آبادی نهاد و مردم به آباد کردن علاقه فوق العاده‌ای نشان دادند تا آنکه یک سال قبل از مرگ عمر، خراج عراق از صد میلیون درهم تجاوز کرد[۵].

و در زمان حکومت او بر سداد (شمال عراق) بود که جنگ‌های اعراب با ایران آغاز شد و عمر، سعد بن ابی وقاص را فرماندۀ این جنگ‌ها قرار داد و اعراب در جلولاء که دروازه آذربایجان و جبال و فارس بود با ایرانیان به جنگ پرداختند و توانستند لشکر ایرانی را شکست دهند و شهر مدائن را فتح کنند[۶].[۷]

عثمان بن حنیف و امیرالمؤمنین علی (ع)

وقتی امام علی (ع) به حکومت رسیدند به سبب شایستگی عثمان او را به استانداری بصره انتخاب کردند تا اینکه وقتی طلحه و زبیر به آنچه که می‌خواستند نرسیدند، به دستیاری عایشه که در آن زمان در مکه بود دست به شورش زدند و بر ضد امیرالمؤمنین (ع) با هم همراه شدند و به بصره وارد شدند و مردم بصره با حضور رسول خدا (ص) آنان، فریب خوردند و با آنان همراهی کردند و لشکر عایشه و همراهانشان عثمان را از بصره بیرون کردند و او هم به مدینه بازگشت[۸].[۹]

عثمان بن حنیف و جنگ جمل

پس از آنکه علی (ع) عثمان بن حنیف را به استانداری بصره گماشت، طولی نکشید که طلحه و زبیر که به مقصود خود در حکومت علی (ع) نرسیده بودند، در مکه با عایشه همراه شدند و به سوی بصره حرکت کردند. چون خبر حرکت آنها به استاندار بصره رسید، او ابوالأسود دوئلی، از دوستان علی (ع) را به همراه عمران که مردی بی‌طرف بود، نزد عایشه فرستاد تا ببیند هدف او و همراهانش چیست؟ فرستادگان او از عایشه پرسیدند: برای چه به این سو آمده‌اید؟ عایشه گفت: "افراد پست اجتماع و اختلافات قبایل، حرم رسول خدا (ص) (مدینه) را میدان جنگ قرار داده، در آن بدعت‌ها پدید آوردند. مردم آنجا به بدعت گذاران پناه داده و لعنت خدا و رسول آنها را در برگرفت. آنها پیشوای مسلمانان، عثمان را بدون گناه و تقصیر کشتند، اینها خون ناحق را در ماه حرام و مکان باشد اما ریختند از و اموال را به غارت بردند؛ من برای این بیرون آمده‌ام تا به مردم خبر دهم که اینها چه کردند و مسلمانان در چه وضعی قرار گرفته‌اند و بر همه لازم است که برای اصلاح جامعه مسلمانان قیام کنند"[۱۰]. سپس فرستادگان نزد طلحه رفتند و از او علت قیام شان را پرسیدند؟ طلحه گفت: "ما برای گرفتن انتقام خون عثمان قیام کرده‌ایم"[۱۱]. آنها گفتند: مگر تو با علی (ع) بیعت نکردی؟ طلحه گفت: "آری، بیعت کردم ولی شمشیر روی گردنم بود به اجبار این کار را کردم[۱۲] ولی اگر علی میان ما و کشندگان عثمان مانع نشود بیعتش را نمی‌شکنیم". ابوالاسود و عمران از نزد طلحه خارج شده و پیش زبیر رفتند و همان پرسش را از او کردند و همان پاسخ طلحه را شنیدند پس فرستادگان به نزد عثمان برگشتند. ابوالاسود گفت: "پسر حنیف! آمادۀ جنگ باش و محکم دامن را به کمر بزن". عثمان گفت: "ما از خدا هستیم و به سوی او باز می‌گردیم؛ به پروردگار کعبه قسم که از پیشرفت اسلام جلوگیری کردند. ببینید به چه خرافاتی پای بند می‌شوند؛ بگویید چه باید بکنم؟" عمران گفت: "از مقام خود کناره بگیر تا امیرالمؤمنین خود بیاید". عثمان گفت: "این کار، درست نیست بلکه مانع ورود آنها خواهیم شد".

عثمان مدتی با مهاجمان جنگید تا بالاخره به سبب سستی و فریب خوردن مردم بصره عثمان را دستگیر کرده و موهای محاسن و ابرویش را کندند و او را از بصره بیرون کردند. او در ربذه به حضور علی (ع) رسید و گفت: "ای امیرالمؤمنین، مرا با ریش فرستاده بودی ولی بی‌ریش نزد تو آمدم". سپس امیرالمؤمنین علی (ع) به بصره وارد شد و جنگ آغاز شد[۱۳].[۱۴]

عثمان بن حنیف و نامه امام علی (ع) به او

زمانی که امیر مؤمنان علی (ع) استانداری بصره را به عثمان بن حنیف سپرده بود، کسی او را به میهمانی خواند. او هم پذیرفت. چون از نظر اسلام پذیرفتن دعوت مؤمن پسندیده است. ولی هنگامی که خبر میهمانی رفتن او به امیر مؤمنان (ع) رسید، امام علی (ع) ناراحت شد و نامه‌ای تند به او نوشت؛ در بخشی از نامه چنین آمده است: "ای پسر حنیف! به من خبر دادند که یک نفر از جوانمردان بصره تو را به میهمانی خوانده و تو هم دعوتش را پذیرفته‌ای، در حالی که انواع غذاها را برایت آورده و کاسه‌های طعام را به سوی تو می‌فرستادند. گمان نمی‌کردم که دعوت مردمی را بپذیری که اغنیا را دعوت کنند و فقرا را برانند. کاملا به این غذای ناچیزی که می‌خوری نگاه کن و آنچه را که به حلال بودنش آگاهی نداری، بیفکن و از آنچه یقین داری حلال است بخور، بدانکه برای هر پیرو پیشوایی است که باید از او پیروی کند و از نور دانشش بهره گیرد.

و پیشوای شما از زینت دنیا به دو جامه کهنه و دو گرده نان بسنده کرده؛ آری شما تا این حد قدرت ندارید ولی مرا با پرهیزکاری و کوشش در عبادت پاکدامنی و استقامت کمک کنید. به خدا قسم، علی از دنیای شما طلا و نقره‌ای نیندوخته و حتی لباس کهنه‌ای که در خانه می‌پوشند، ندارد؛ بلکه جامه خانه و بیرونش یکی است و یک وجب زمین به نام خود نکرده و به جز غذای کمی از دنیا استفاده نمی‌کند، زیرا دنیا در نظر من از دانه بلوط تلخ، خوارتر و بی ارزش‌تر است.

آری، از تمام آنچه که آسمان بر آن سایه افکنده، تنها فدک در دست ما بود که عدهای بر آن رشک بردند و دست‌های دیگر صاحب بخشش شدند و آن را به دیگران بخشیدند؛ خدا خوب دادگری است. فدک و غیر فدک را می‌خواهم چه کنم، با آنکه منزل نهایی انسان قبر است که در تاریکی آن دستش از هرگونه کاری کوتاه و سرگذشتش در آن پنهان است. گودالی که هر چند آن را پهناور بسازند اما سنگ‌ها و خاک‌های فشرده آن را تنگ کرده و انسان را در فشار می‌گذارد و تمام روزنه‌ها را می‌بندد. جانم را به سختی عادت می‌دهم تا در روز ترس بزرگ (قیامت) ایمن باشد و در لغزشگاه‌ها برقرار بماند. اگر بخواهم از عسل صاف و مغز گندم غذا درست کنم، برایم ممکن است و اگر بخواهم می‌‎توانم لباس ابریشم بپوشم، ولی هیهات که هوای نفس بر من چیره شود و مرا بر آن دارد که چنین غذاهایی بخورم، زیرا شاید در حجاز و یمامه کسی باشد که به نان تهی دسترسی نداشته و هرگز شکم سیر به خود ندیده باشد و علی با شکم پر بخوابد و اطرافش کسانی باشند که از گرسنگی به خواب نروند! یا آنکه جزو گفته این شاعر باشم:

همین ننگ برای تو بس است که با شکم سیر به خواب روی و اطرافت دل‌هایی باشد که برای نان خشک پر بزند.

آیا به همین قناعت کنم که مرا امیرالمؤمنین بخوانند ولی در سختی‌ها با مؤمنان شریک نبوده، یا در تحمل سختی‌ها پیشوای ایشان نباشم؟ من آفریده نشدم تا خوراکی‌های خوب مرا سرگرم کند، مانند گوسفند پرواری که تمام همتش علف است یا حیوانی که او را رها کرده باشند و کارش چریدن است و شکمی را از علف پر می‌کند ولی از آنچه برای آن او را پرورش می‌دهند، غافل است؛ یا بیهوده مرا واگذارند، یا ریسمان گمراهی را به گردن افکنده، سرگردان در راه نادرست قدم بردارم. از گویندهای شنیدم که می‌گفت: وقتی که خوراک فرزند ابی طالب چنین باشد، ضعف او را از جنگیدن با هماوران باز می‌دارد؛ بدان که چوب درخت کوهستانی سخت‌تر است ولی آنچه در زمین نرم و مرطوب می‌‌روید بسیار سست است و حتی حرارت دسته اول قوی‌تر و پایدارتر است، نسبت من با پیامبر (ص) همان نسبت نور و روشنی به یکدیگر است یا مانند شانه و بازو است؛ به خدا قسم اگر تمام عرب بر من حمله کنند پشت به جنگ نمی‌کنم بلکه هرگاه فرصت بیابم بر آنها حمله می‌کنم. کوشش من آن است تا زمین را از این شخص (معاویه) وارونه و گمراه پاک سازم چنانکه خار و خاشاک را از دانه جدا می‌کنند[۱۵].[۱۶]

عثمان بن حنیف و نقل روایت

عثمان بن حنیف احادیث زیادی را از پیامبر (ص) و امیر المؤمنین (ع) نقل کرده است. یکی از احادیث مهمی که او از پیامبر (ص) نقل کرده این است که روزی مردی نابینا نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت: "یا رسول الله، دعا بفرمایید تا خداوند چشمان مرا بینا گرداند". حضرت فرمود: "اگر بخواهی دعا می‌کنم لکن اگر صبر کنی برای تو بهتر است. و از حضرت خواست تا دعا کند. پس حضرت به او فرمود: "وضوی کاملی بساز و سپس این دعا را بخوان: «اَللَّهُمَّ اِنّي اَسْأَلُكَ وَأَتَوَجَّهُ اِلَیكَ بِنَبِیكَ نَبِي الرَّحْمَةِ يا مُحَمَّدُ اِنّي اَتَوَجَّهُ بِكَ اِلی رَبّي في حاجَتي لِتَقْضي، اَللَّهُمَّ شَفِّعْهُ فِي»؛ خداوند! از تو می‌خواهم و به سبب شفاعت پیامبر رحمتت. حضرت محمد (ص) به سوی تو رو می‌کنم. ای محمد، تو را نزد خداواسطه می‌گیرم تا حاجتم را برآوری پروردگارا! شفاعتش را درباره‌ام بپذیر. بعد از دعا آن مرد، به برکت دعای پیامبر (ص) و توسل جستن به ایشان توانست بینایی خود را به دست آورد[۱۷].[۱۸]

سرانجام عثمان بن حنیف

او بعد از جنگ جمل در کوفه ساکن شد و تا هنگام مرگ خود همان جا بود و در زمان معاویه از دنیا رفت[۱۹].[۲۰]

جستارهای وابسته

عثمان بن حنیف انصاری در سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین=

بصره در سال دوازدهم هجری که مسلمانان در آن مناطق به جهاد می‌پرداختند، بیشتر مورد توجه قرار گرفت؛ چراکه مسلمانان نیاز به پایگاه و مقر ثابتی داشتند تا بتوانند نیروی جهادی به مناطق جنوبی ایران گسیل دارند از این روی در سال چهاردهم هجری، شش ماه پیش از ایجاد شهر کوفه موافقت خلیفه دوم را برای ایجاد شهر بصره جلب کردند. عتبة بن غزوان که در منطقه بصره به جهاد مشغول بود، در نامه‌ای از عُمَر برای بنای شهر کسب اجازه کرد و خلیفه نیز موافقت خود را با ایجاد شهر بصره اعلام کرد.[۲۱]

والیان بصره

عتبة بن غزوان به دلایلی منطقه را ترک کرد و مجاشع بن مسعود سلمی را فرمانده لشکر خود قرار داد. وی برای فتح فرات به سوی بصره حرکت کرده بود. مجاشع، مغیرة بن شعبه را جانشین خود در بصره قرار داد و پس از آن عمر، مغیره را بر بصره گمارد.

عمر در سال شانزده یا هفدهم هجری، مغیره را به سبب رابطه نامشروع با ام جمیله از کار برکنار کرد و ابوموسی اشعری را جانشین وی نمود[۲۲].

ابن اثیر برکناری مغیره را به سبب زنایش با ام‌جمیلة بن افقم در سال هفدهم ذکر کرده است و می‌نویسد: ابوموسی اشعری برای مدتی حاکم بصره بود، سپس وی برکنار و حاکم کوفه شد و عمرو بن سراقه حاکم بصره گردید. بعد از مدتی ابن سراقه به کوفه رفت و ابوموسی دوباره حاکم بصره گردید[۲۳].

امارت ابوموسی بر بصره ادامه داشت، تا اینکه در سال بیست و نه هجری عثمان وی را برکنار کرد و عبدالله بن عامر بن کریز بیست و پنج ساله را به ولایت بصره گماشت. وی پسر دایی عثمان بود[۲۴].[۲۵]

اعزام عثمان بن حنیف به بصره

عبدالله والی بصره بود، تا این که حکومت به علی(ع) رسید. وی عثمان بن حنیف را که یکی از یاران با وفایش بود، جزو اولین گروه کارگزاران اعزامی، به بصره فرستاد[۲۶]. عثمان بن حنیف جزو افرادی بود که ولایت امیرالمؤمنین(ع) را بعد از رحلت رسول خدا(ص) پذیرفته بودند و امام صادق(ع) او را جزو افرادی دانسته که بر روش رسول خدا(ص) باقی ماندند بدون اینکه در ایمان آنها تغییر و تبدیلی به وجود آمده باشد[۲۷].

وی از اعضای شرطة الخمیس بود و جزو دوازده نفری که به خلافت ابوبکر اعتراض کرده و علی(ع) را شایسته خلافت می‌دانستند[۲۸].[۲۹]

ابن حنیف جزو اعتراض کنندگان به خلافت ابوبکر

ابان بن تغلب گوید: به امام جعفر صادق(ع) عرض کردم: فدایت شوم، آیا در میان اصحاب رسول خدا(ص) کسی بود که بر کار ابوبکر و خلافت او اعتراض نماید؟! فرمود: آری دوازده نفر بودند که به ابوبکر اعتراض کردند؛ آنها عبارت‌اند از:

  1. خالد بن سعید بن عاص از بنی امیه.
  2. سلمان فارسی.
  3. ابوذر غفاری.
  4. مقداد بن اسود.
  5. عمار بن یاسر.
  6. بریده اسلمی.

تا این جا همه از مهاجران بودند و از انصار:

  1. ابوهیثم بن تیهان.
  2. سهل بن حنیف.
  3. عثمان بن حنیف.
  4. خزیمة بن ثابت ذوالشهادتین.
  5. اُبی بن کعب.
  6. ابو ایوب انصاری[۳۰].

سپس حضرت سخنان اعتراض‌آمیز نامبردگان را ذکر می‌کند و می‌فرماید: آن‌گاه عثمان بن حنیف حرکت کرد و گفت از رسول خدا(ص) شنیدیم که فرمود: «اهل بیت من به منزله ستارگان زمینند. از آنها جلو نروید، آنها را بر خود مقدم بدارید؛ زیرا آنان پس از من والیان شمایند. سپس مردی حرکت کرد و گفت: ای رسول خدا(ص) اهل بیت تو کیانند؟ فرمود: علی و فرزندان طاهر و پاک وی هستند».

پس رسول خدا وظیفه را بیان کرده، و ابن حنیف ادامه داد: ای ابوبکر تو اوّل کافر به دستور پیامبر مباش ﴿لَا تَخُونُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُوا أَمَانَاتِكُمْ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ [۳۱] و[۳۲].

سخنان عثمان بن حنیف نشانگر ایمان و اعتقاد وی به رسول خدا و ولایت علی(ع) است.[۳۳]

شرح حال عثمان بن حنیف

عثمان بن حنیف بن واهب بن حکم بن ثعلبة بن حارث انصاری اوسی دارای کنیه «ابو عمرو» یا «ابو عبدالله» است. در جنگ احد و جنگ‌های بعد از آن شرکت داشت. عثمان در عهد خلیفه دوم، مسئول جمع‌آوری مالیات عراق و تعیین مساحت زمین آن و تعیین مقدار خراج و جزیه آن منطقه بود[۳۴].

نوشته‌اند: در سال بیست و یک که مردم از امیر کوفه سعد بن ابی وقاص شکایت کردند. عُمَر وی را برکنار کرد و به جای وی، عمار بن یاسر را به عنوان پیش‌نماز و فرمانده نیروهای نظامی و عثمان بن حنیف را به عنوان مسئول خراج و مساحت زمین و عبدالله بن مسعود را به عنوان قاضی و مسئول بیت المال به کوفه فرستاد[۳۵] و به او دستور داد به مردم قرآن بیاموزد و مردم را با مسائل دینی آشنا سازد. مزد روزانه آنان را یک گوسفند قرار داد: نصف آن را همراه با سواقط گوسفند (کله و پاچه و...) برای عمار قرارداد و نصف دیگر آن را برای آن دو نفر[۳۶].

یعقوبی می‌نویسد: عمر با علی(ع) مشورت کرد که با زمین‌های عراق چه کند؟ آیا آنها را تقسیم نماید؟ حضرت فرمود: «اگر امروز آنها را تقسیم کنی برای آیندگان چیزی نمی‌ماند. پس آنها را در دست مردم بگذار که روی آن کار کنند». از این روی عمر برای مساحت عراق عثمان بن حنیف و حذیفة بن یمان را فرستاد[۳۷].

عثمان مالیات هر جریب (ده هزار متر مربع) نخل را ده درهم و هر جریب باغ انگور را ده درهم و هر جریب نیزار را شش درهم قرار داد و بر هر جریب گندم، چهار درهم و بر هر جریب جو دو درهم قرار داد. عمر نیز آن‌چه را وی تعیین کرده بود، اجازه داد[۳۸].

خراج منطقه عراق در زمان وی به یکصد میلیون درهم رسیده بود. مساحت عراق سی و شش میلیون جریب بود و بر هر جریبی یک درهم و قفیزی دوازده (مَنْ) مالیات وضع کرد[۳۹]. عمر، عثمان بن حنیف را بر بخشی که از فرات آبیاری می‌‌شد و حذیفه را بر بخشی که از دجله آب‌یاری می‌‌شد گمارده بود[۴۰].

برابر شناختی که امیرالمؤمنین(ع) از عثمان داشت وی را به استانداری بصره برگزید و او بدون هیچ مشکلی وارد بصره شد. وی این شهر حساس را تحت کنترل خود درآورد و جانشین عبدالله بن عامر را زندانی کرد[۴۱]. عثمان در بصره باقی بود، تا این که طلحه و زبیر همراه با عایشه به بصره آمدند و او را از شهر بیرون کردند. وی نزد علی(ع) رفت و در کوفه سکونت گزید و در زمان خلافت معاویه از دنیا رفت[۴۲].[۴۳]

موضع عبدالله بن عامر در مقابل خلافت علی(ع)

هنگامی که خبر بیعت مردم با علی(ع)، به عبدالله بن عامر والی بصره رسید، مطمئن بود علی(ع) امارت بصره را از او خواهد گرفت. از این روی مردم را جمع کرد و بالای منبر خطاب به مردم گفت: خلیفه شما عثمان، مظلوم کشته شد و بیعت او بر ذمه شماست. حمایت از وی بعد از مرگ مانند حمایت در زمان حیات است و آن حقی که دیروز بر شما داشتم امروز نیز دارم. مردم با علی بیعت کردند و ما جزو خون‌خواهان عثمان هستیم؛ پس آماده جنگ باشید جاریة بن قدامه سعدی به اعتراض برخاست و گفت: ای فرزند عامر ما را به تو نفروخته‌اند و تو این شهر را با شمشیر نگرفته‌ای و با خواست و مشورت ما نیز به حکومت نرسیده‌ای. امارت تو به خاطر اطاعت از شخص دیگری بوده است. عثمان در حضور مهاجران و انصار کشته شد و آنان به کشندگان اعتراض نکردند و اکنون مردم با علی(ع) بیعت کردند. پس چنان‌چه تو را بر کار خود ابقاء کرد، از تو پیروی می‌کنیم و اگر بر کنارت کرد، با تو مخالفت خواهیم کرد.

مردم با سکوت خود سخنان جاریه را تأیید کردند. عبدالله درنگ را جایز ندانست و از منبر پایین آمد و به منزل خود رفت و دستور داد وسایل سفر را آماده کنند. وی مردی از حضرموت را جانشین خود ساخت و به وی گفت: امور را به دست گیر و حفظ کن. من به جانب مدینه حرکت می‌کنم تا اوضاع آنجا را بررسی کنم و ببینم کار مردم به کجا می‌کشد. نیمه شب، به طرف مدینه فرار کرد و مردم بصره صبح آگاه شدند که عبدالله بصره را ترک گفته است.

با ورود وی به مدینه طلحه و زبیر به او اعتراض کردند که چرا تو شهر بصره و بیت المال آن را ترک کرده‌ای. عقبة بن ابی معیط نیز به وی اعتراض داشت[۴۴]. ابن عامر نیز که برابر برنامه‌ای خاص، بصره را ترک گفته بود، به طلحه و زبیر به خاطر بیعتشان با علی(ع) اعتراض کرد.

از امام باقر(ع) روایت شده که فرمود: عبدالله بن عامر بن کریز پس از ورود به مدینه در دیدار با طلحه و زبیر، گفت: شما دو نفر با علی بن ابی طالب(ع) بیعت کردید. به خدا قسم گروهی از بنی هاشم انتظار چنین روزی را می‌کشیدند. اما چه زمانی خلافت به شما خواهد رسید. به خدا قسم که من نیامدم جز این که چهار هزار نفر از مردم بصره به خون‌خواهی عثمان برخاسته بودند. پس شما باید به بصره بروید و حق خود را بگیرید. این بود که طلحه و زبیر تصمیم رفتن به مکه گرفتند و از حضرت خواستند که برای انجام مراسم عمره، مدینه را ترک کنند. حضرت بعد از این که سه مرتبه از آنها اقرار بر بیعت گرفت، به آنها اجازه داد به مکه روند[۴۵]. از اُسد الغابه می‌‌توان دریافت که عبدالله بن عامر از بصره به مکه رفت و بخشی از اموال بصره را با خود برد. زمانی که طلحه و زبیر و عایشه تصمیم گرفتند به شام بروند. آنان را از این تصمیم منصرف کرد و پیشنهاد کرد به سوی بصره حرکت کنند. وی گفت: من در آنجا اموال و اراضی فراوان دارم و گروهی از مردان بصره نیز با ما همراه‌اند[۴۶].

عبدالله گروه ناکثین را تجهیز کرد و در جنگ جمل حضور فعال داشت. وی یکی از مشاوران گروه ناکثین بود و آنان را برای رفتن به بصره تشویق کرد؛ چراکه خود با اوضاع بصره آشنایی کامل داشت. او در نامه‌ای که در پاسخ معاویه نوشت او را به خون‌خواهی عثمان تحریص کرد[۴۷].

معاویه نیز خدمات وی را فراموش نکرد و زمانی که به خلافت رسید، با اینکه در آغاز بُسْر بن ارطاة را والی بصره کرد. ولی زمانی که عبدالله بن عامر گفت من در بصره اموالی نزد افراد دارم. وی را به مدت سه سال به ولایت بصره گماشت و از تلاش‌های وی قدردانی کرد. ابن عامر پس از شکست طلحه و زبیر در جنگ جمل به شام فرار کرده بود، ولی در جنگ صفین سخنی از وی به میان نیامده است[۴۸].

در کتاب وقعة صفین نامه‌ای نقل شده، که حضرت علی(ع) آن را هنگامی که عبدالله بن عامر در بصره بوده، به وی نوشته است. در آن نامه وی را به حق دعوت نموده و بصره را جایگاه شیطان معرفی کرده است[۴۹]. ولی به نظر می‌رسد این نامه بخشی از نامه‌ای است که علی(ع) به عبدالله بن عباس - هنگامی که امارت بصره را به عهده داشته - نوشته است. با توجه به آنچه درباره ابن عامر نوشتیم، بعید می‌نماید که وی برای مدتی در دوران حکومت علی(ع) در بصره بوده و حضرت برایش نامه نوشته باشد؛ چراکه او جزو افرادی بود که با علی(ع) به مخالفت برخاست و بعد از آگاهی از خلافت حضرت از مردم خواست تا آماده جنگ شوند. گرچه برخی نوشته‌اند که حضرت نامه را بعد از جنگ جمل به وی نوشته و او را از فتنه‌انگیزی در بصره بر حذر داشته است[۵۰].[۵۱]

منابع

پانویس

  1. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۳۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۳؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۱، ص۳۹۶۳.
  2. اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۳؛ الاصابه، ابن جحر، ج۴، ص۳۷۲؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۱، ص۳۹۶۳.
  3. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۳۶۰.
  4. فتاح‌زاده، رحمان، مقاله «عثمان بن حنیف»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۳۴.
  5. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۳۹؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۳۳؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۳.
  6. فتوح البلدان، بلاذری (ترجمه: توکل)، ص۳۸۰.
  7. فتاح‌زاده، رحمان، مقاله «عثمان بن حنیف»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۳۴-۲۳۵.
  8. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۳۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۳؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۱، ص۳۹۶۳.
  9. فتاح‌زاده، رحمان، مقاله «عثمان بن حنیف»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۳۵-۲۳۶.
  10. عایشه خود را خون خواه عثمان معرفی می‌کند با اینکه زمینه کشته شدن او را خود آماده کرد، زیرا در بین مردم از عثمان بدگویی و مردم را علیه او تحریک می‌کرد. چنانکه ابوسعید خدری می‌گوید: در مکه با عده‌ای در خیمه عایشه بودیم که عثمان از کنار ما گذشت و چون چشم افراد به او افتاد به جز من تمام کسانی که در خیمه بودند او را لعنت کردند. عثمان جرأت نکرد به هیچ یک از ما چیزی بگوید، پس به یک نفر از اهل کوفه گفت: به من ناسزا می‌گویی؟ گویا او را تهدید می‌کرد. چون مرد کوفی به مدینه برگشت عثمان او را دید و سخت تهدیدش کرد. مرد کوفی بر جان خود ترسید. مردم مدینه به او گفتند: نترس، نزد طلحه برو که او از تو حمایت می‌کند. مرد کوفی با طلحه به نزد عثمان رفت. عثمان به او گفت: به تو صد تازیانه می‌زنم. طلحه گفت: مگر زنا کرده که صد تازیانه بخورد؟ عثمان گفت: سهم او را از بیت المال قطع می‌کنم. طلحه گفت: روزی‌اش با خداست. (عقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۲۸۶). می‌بینیم که آتش فتنه کشتن عثمان با کمک و پشتیبانی عایشه روشن شده است و افزون بر آن بارها عایشه مردم را با جمله اقتلوا نعثلا قتله الله، به کشتن عثمان تشویق می‌کرد.
  11. طلحه که خود از همه بیشتر برای کشتن عثمان می‌کوشید خود را خون خواه عثمان معرفی می‌کند! ابن سیرین می‌گوید: لم یکن أحد من أصحاب النبی اشد علی عثمان من طلحه؛ میان یاران پیامبر کسی سخت گیر‌تر از طلحه بر عثمان نبود. (عقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۲۸۰) شاهد دیگر اینکه در جنگ جمل، مروان حکم که خود در لشکر عایشه بود و از همکاران طلحه و زبیر به حساب می‌آمد، وقتی طلحه را در نزدیکی خود دید، با خود گفت الان انتقام خون عثمان را می‌گیرم و سپس تیری به چله کمان نهاد و طلحه را هدف گرفت با همان تیر کارش را ساخت و او را کشت. (عقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۲۹۹) به راستی اگر طلحه به خون‌خواهی عثمان قیام کرده بود و می‌گفت دیگران عثمان را کشته‌اند، پس چرا هم دستاش از او انتقام جویی می‌کنند؟! چون عبدالملک مروان به حکومت رسید، گفت: اگر پدرم نگفته بود که من طلحه را کشته‌ام، یکی از فرزندان او را باقی نمی‌گذاشتم و همه را به خونخواهی عثمان می‌کشتم. (الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۲۲۳).
  12. این سخن طلحه هم بر خلاف واقع است، زیرا طلحه و زبیر و بلکه عایشه نیز به خلافت علی (ع) راضی بودند، چنانکه احنف بن قیس می‌گوید: هنگام رفتن به حج، دیدم که مردم در مدینه خانه عثمان را محاصره کرده و می‌خواهند او را بکشند، نزد طلحه و زبیر رفتم و گفتم: خواه ناخواه مردم عثمان را می‌کشند، صلاح می‌دانید با چه کسی بیعت کنم؟ گفتند: با علی. گفتم: شما بیعت با او را می‌پسندید؟ گفتند: آری. در مکه بودم که خبر کشته شدن عثمان به آنجا رسید و عایشه هم در مکه بود. به او گفتم: مادر، دستور می‌دهی با که بیعت کنم؟ گفت: با علی بن ابی طالب. گفتم: امر می‌کنی که با او بیعت کنم؟ گفت: آری. پس از بازگشت به مدینه با علی بیعت کردم و به وطن خود بصره برگشتم. طولی نکشید که عایشه و طلحه و زبیر با لشکری به بصره وارد شدند، نزد ایشان رفته و گفتم: مگر شما نبودید که مرا به بیعت با علی دستور دادید، پس چه شد که امروز علیه او قیام کرده‌اید؟ گفتند: تغییر کرد. (عقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۲۹۸) همچنین عبد الله بن بدیل می‌گوید: روز جمل جلو محمل عایشه رفتم و گفتم: تو را به خدا قسم، یاد داری که نزد تو آمدم و گفتم عثمان کشته شد، تکلیف من چیست؟ به من دستور دادی با علی همراه باش، عایشه سکوت کرد و چیزی نگفت. (عقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۳۲۸).
  13. امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱۳، ص۲۳۲؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۲۳۰؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۴۶۱.
  14. فتاح‌زاده، رحمان، مقاله «عثمان بن حنیف»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۳۶-۲۳۸.
  15. «اِبْنَ حُنَيْفٍ فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رَجُلاً مِنْ فِتْيَةِ أَهْلِ اَلْبَصْرَةِ دَعَاكَ إِلَى مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَيْهَا يُسْتَطَابُ لَكَ اَلْأَلْوَانُ وَ تُنْقَلُ إِلَيْكَ اَلْجِفَانُ وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّكَ تُجِيبُ إِلَى طَعَامِ قَوْمٍ عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِيُّهُمْ مَدْعُوٌّ فَانْظُرْ إِلَى مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا اَلْمَقْضَمِ فَمَا اِشْتَبَهَ عَلَيْكَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ وَ مَا أَيْقَنْتَ بِطِيبِ وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ أَلاَ وَ إِنَّ لِكُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً يَقْتَدِي بِهِ وَ يَسْتَضِيءُ بِنُورِ عِلْمِهِ أَلاَ وَ إِنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اِكْتَفَى مِنْ دُنْيَاهُ بِطِمْرَيْهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ أَلاَ وَ إِنَّكُمْ لاَ تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِكَ وَ لَكِنْ أَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اِجْتِهَادٍ فَوَ اَللَّهِ مَا كَنَزْتُ مِنْ دُنْيَاكُمْ تِبْراً وَ لاَ اِدَّخَرْتُ مِنْ غنائهما [غَنَائِمِهَا] وَفْراً وَ لاَ أَعْدَدْتُ لِبَالِي ثَوْبِي طِمْراً بَلَى كَانَتْ فِي أَيْدِينَا فَدَكٌ مِنْ كُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ اَلسَّمَاءُ فَشَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ آخَرِينَ وَ نِعْمَ اَلْحَكَمُ اَللَّهُ وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَكٍ وَ غَيْرِ فَدَكٍ وَ اَلنَّفْسُ مَظَانُّهَا فِي غَدٍ جَدَثٌ تَنْقَطِعُ فِي ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا وَ تَغِيبُ أَخْبَارُهَا وَ حُفْرَةٌ لَوْ زِيدَ فِي فُسْحَتِهَا وَ أَوْسَعَتْ يَدَا حَافِرِهَا لَأَضْغَطَهَا اَلْحَجَرُ وَ اَلْمَدَرُ وَ سَدَّ فُرَجَهَا اَلتُّرَابُ اَلْمُتَرَاكِمُ وَ إِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى لِتَأْتِيَ آمِنَةً يَوْمَ اَلْخَوْفِ اَلْأَكْبَرِ وَ تَثْبُتُ عَلَى جَوَانِبِ اَلْمَزْلَقِ وَ لَوْ شِئْتُ لاَهْتَدَيْتُ اَلطَّرِيقَ إِلَى مُصَفَّى هَذَا اَلْعَسَلِ وَ لُبَابِ هَذَا اَلْقَمْحِ وَ نَسَائِجِ هَذَا اَلْقَزِّ وَ لَكِنْ هَيْهَاتَ أَنْ يَغْلِبَنِي هَوَايَ وَ يُقَيِّدَنِي جَشَعِي إِلَى تَخَيُّرِ اَلْأَطْعِمَةِ وَ لَعَلَّ بالْحِجَازِ أَوْ بِالْيَمَامَةِ مَنْ لاَ طَمَعَ لَهُ فِي اَلْقُرْصِ وَ لاَ عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ أَوْ أَنْ أَبِيتَ مِبْطَاناً وَ حَوْلِي بُطُونٌ غَرْثَى وَ أَكْبَادٌ حَرَّى أَ وَ أَكُونُ كَمَا قَالَ اَلْقَائِلُ: وَ حَسْبُكَ دَاءً أَنْ تَبِيتَ بِبَطْنَةٍ / وَ حَوْلَكَ أَكْبَادٌ تَحِنُّ إِلَى اَلْقِدِّ..... أَ أَقْنَعُ مِنْ نَفْسِي بِأَنْ يُقَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ لاَ أُشَارِكَهُمْ فِي مَكَارِهِ اَلدَّهْرِ أَوْ أَكُونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِي جُشُوبَةِ اَلْعَيْشِ فَمَا خُلِقْتُ لِيَشْغَلَنِي أَكْلُ اَلطَّيِّبَاتِ كَالْبَهِيمَةِ اَلْمَرْبُوطَةِ هَمُّهَا عَلَفُهَا أَوِ اَلْمُرْسَلَةِ شُغُلُهَا تقمهما [تَقَمُّمُهَا] تَكْتَرِشُ مِنْ أَعْلاَفِهَا وَ تَلْهُو عَمَّا يُرَادُ بِهَا أَوْ أُتْرَكَ سُدًى أَوْ أُهْمَلَ عَابِثاً أَوْ أَجُرَّ حَبْلَ اَلضَّلاَلَةِ أَوْ أَعْتَسِفَ طَرِيقَ اَلْمَتَاهَةِ وَ كَأَنِّي بِقَائِلِكُمْ يَقُولُ إِذَا كَانَ هَذَا قُوتُ اِبْنِ أَبِي طَالِبٍ فَقَدْ قَعَدَ بِهِ اَلضَّعْفُ عَنْ قِتَالِ اَلْأَقْرَانِ وَ مُنَازَلَةِ اَلشُّجْعَانِ أَلاَ وَ إِنَّ اَلشَّجَرَةَ اَلْبَرِّيَّةَ أَصْلَبُ عُوداً وَ اَلرَّوَاتِعَ اَلْخَضِرَةَ أَرَقُّ جُلُوداً وَ اَلنَّابِتَاتِ اَلْعِذْيَةَ أَقْوَى وَقُوداً وَ أَبْطَأُ خُمُوداً وَ أَنَا مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ كَالصِّنْوِ مِنَ اَلصِّنْوِ وَ اَلذِّرَاعِ مِنَ اَلْعَضُدِ وَ اَللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ اَلْعَرَبُ عَلَى قِتَالِي لَمَا وَلَّيْتُ عَنْهَا وَ لَوْ أَمْكَنَتِ اَلْفُرْصَةُ مِنْ رِقَابِهَا لَسَارَعْتُ إِلَيْهَا وَ سَأَجْهَدُ فِي أَنْ أُطَهِّرَ اَلْأَرْضَ مِنْ هَذَا اَلشَّخْصِ اَلْمَعْكُوسِ وَ اَلْجِسْمِ اَلْمَرْكُوسِ حَتَّى تَخْرُجَ اَلْمَدَرَةُ مِنْ بَيْنِ حَبِّ اَلْحَصِيدِ»؛ نهج البلاغه، سید رضی، ص۴۱۹-۴۱۶؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۶، ص۲۰۵؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۳، ص۴۷۴.
  16. فتاح‌زاده، رحمان، مقاله «عثمان بن حنیف»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۳۸-۲۴۱.
  17. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۳؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۱، ص۳۹۶۴.
  18. فتاح‌زاده، رحمان، مقاله «عثمان بن حنیف»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۴۲.
  19. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۳۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۳؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۱، ص۳۹۶۳.
  20. فتاح‌زاده، رحمان، مقاله «عثمان بن حنیف»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۴۲.
  21. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 289.
  22. حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۴۳۲ - ۴۳۳.
  23. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۷۸.
  24. تاریخ طبری، (هشت جلدی)، ج۳، ص۳۱۹؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۲۸۸.
  25. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 289 - 290.
  26. تاریخ طبری، ج۳، ص۴۶۳.
  27. صدوق، خصال، ص۶۰۸.
  28. مامقانی، تنقیح المقال، ج۲، ص۲۴۵.
  29. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 290.
  30. طبرسی، الإحتجاج، ج۱، ص۹۷.
  31. «ای مؤمنان! به خداوند و پیامبر خیانت نکنید و در امانت‌های خود دانسته خیانت نورزید» سوره انفال، آیه ۲۷.
  32. طبرسی، الإحتجاج، ج۱، ص۱۰۳.
  33. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 291 - 292.
  34. ابن اثیر، اسدالغابه، (هفت جلدی) ج۳، ص۵۷۷؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۰۵؛ شیرازی، درجات الرفیعه، ص۳۸۱؛ امین، أعیان الشیعه، ج۸ ص۱۳۹؛ ابن عبد البر، الإستیعاب، (دو جلدی)، ج۲، ص۹، ش۱۷۸۰.
  35. ر. ک: جلد سوم همین اثر، ص۳۲۱ و ۷۶۴، علت انتخاب این جمع و اعزام آنها به کوفه تحلیل شده است.
  36. مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۳۴؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۹.
  37. تاریخ یعقوبی، ج۲ ص۱۵۱. در این باره در جلد سوم همین اثر، ص۳۱۴ به تفصیل سخن گفته‌ایم.
  38. بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۹.
  39. بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۸، ۲۷۰.
  40. خطیب، تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۸۰.
  41. بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص٢٢٢.
  42. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۵۷۷؛ امین، أعیان الشیعه، ج۸، ص۱۴۲.
  43. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 292 - 294.
  44. ابن اعثم، الفتوح، ج۱-۲، ص۴۷۷ و مترجم با عنوان تاریخ اعثم کوفی، ص۱۶۶؛ سپهر، ناسخ التواریخ، زندگانی حضرت علی(ع)، ج۵، ص۲۵.
  45. سید رضی، خصائص امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(ع)، ص۳۰.
  46. ابن اثیر، اسد الغابه، (هفت جلدی)، ج۳، ص۲۸۹.
  47. قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۱۳۵.
  48. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۲۸۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۱۹۴.
  49. منقری، وقعة صفین، ص۱۰۶؛ آملی حسن زاده، تکملة منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، ج۱۸، ص۳۱۰.
  50. سپهر، ناسخ التواریخ، زندگانی حضرت امیر، ج۵، ص۱۴۶.
  51. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 294 - 297.