غلو در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
جز (جایگزینی متن - 'مصطفی]]، مقامات امامان' به 'مصطفی]]، '''مقامات امامان'''')
خط ۱۰۲: خط ۱۰۲:
== منابع ==
== منابع ==
{{منابع}}
{{منابع}}
# [[پرونده:1100785.jpg|22px]] [[مصطفی سلیمانیان|سلیمانیان، مصطفی]]، [[مقامات امامان (کتاب)|مقامات امامان]]
# [[پرونده:1100785.jpg|22px]] [[مصطفی سلیمانیان|سلیمانیان، مصطفی]]، [[مقامات امامان (کتاب)|'''مقامات امامان''']]
# [[پرونده:1100827.jpg|22px]] [[احمد لهراسبی|لهراسبی، احمد]]، [[فرهنگ سوگ شیعی (کتاب)|'''مقاله «غلو»، فرهنگ سوگ شیعی''']]
# [[پرونده:1100827.jpg|22px]] [[احمد لهراسبی|لهراسبی، احمد]]، [[فرهنگ سوگ شیعی (کتاب)|'''مقاله «غلو»، فرهنگ سوگ شیعی''']]
# [[پرونده:4432.jpg|22px]] [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[تجلی امامت (کتاب)|'''تجلی امامت''']]
# [[پرونده:4432.jpg|22px]] [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[تجلی امامت (کتاب)|'''تجلی امامت''']]

نسخهٔ ‏۲۱ مهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۴:۱۴

اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث غلو است. "غلو" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

مقدمه

به طورکلی غلو در ادیان آسمانی و غیرآسمانی قبلی هم وجود داشته است، به این صورت که شخصی یا شیئی را از حد خود بالاتر برده و گاه می‌پرستیدند، مثل حضرت مسیح(ع)، حضرت عزیر(ع)، فرشته، جن، شیطان، خورشید، ماه، ستاره، آتش، گاو، بت و...[۱].

در بین مسلمانان هم همیشه گروه‌های غالی وجود داشته است، برای نمونه برخی از فرقه‌های غالی شیعه عبارت‌اند از: تناسخیه، حلولیه، غرابیه، سحابیه، مخمسه و.... برای شناسایی فرقه‌های غلات به کتب ملل و نحل باید مراجعه کرد[۲]. اما باید توجه کرد در کتب ملل و نحل مصادیق زیادی برای غلو ذکر شده است، که از نظر مورد و کیفیت بسیار گسترده است؛ ولی معمولاً کلمه غالی درباره شیعیانی به کار رفته است که امامان را از حد خود بالاتر برده و درباره آنان غلو می‌کردند، در صورتی که در بین اهل سنت هم غلوهای بسیاری هم در ذات و هم در صفات درباره خلفا و بعضی از دانشمندان مثل ابوحنیفه صورت گرفته است[۳]؛ اما بعضی از نویسندگان کتب ملل و نحل بحث غلو را طوری مطرح کرده‌اند که وقتی کلمه غلو استعمال می‌شود شیعیان غالی به ذهن تبادر می‌کند؛ مثلاً گاهی شهرستانی از فرقه‌هایی از شیعه نام می‌برد که هیچ اثری از چنین فرقه‌هایی وجود ندارد و هیچ سندی هم برای ادعای خود ارائه نمی‌دهد؛ برای نمونه مقریزی(م۸۴۸) در کتاب خود حدود ۳۰۰ فرقه برای شیعه ذکر کرده است. به نظر می‌رسد هدف آنها تخریب چهره ائمه(ع) و یاران ایشان در تاریخ بوده است؛ مثلاً درباره زراره، هشام بن حکم، هشام بن سالم جوالیقی، یونس بن عبدالرحمن و مؤمن طاق به فرقه‌هایی به نام زراریة، هشامیه، جوالیقیه، یونسیه و شیطانیه اشاره می‌کنند؛ نویسنده کتاب غالیان ۳۴ مورد از این فرقه‌ها را بررسی کرده و ثابت کرده که برخی از آنها وجود خارجی ندارد. و در کتاب مکتب در فرایند تکامل هم هیچ توجهی به این مطلب نشده است که برخی از این فرقه‌ها ساختگی است.

علامه عسکری در این باره می‌فرماید: «اگر به ما اجازه داده می‌شد ما هم فرقه‌ای به نام فرقه‌های مذکور در کتب ملل و نحل می‌افزودیم و آن فرقه، فرقه مبتکریه نام می‌گرفت و در توضیح آن می‌گفتیم که این فرقه صاحبان کتب ملل و نحل هستند که فرقه‌هایی برای مسلمانان اختراع می‌کنند و به آنان نسبت می‌دهند، متأسفانه این کتاب‌ها در میدان خالی از شیعه نوشته شده و تهمت‌ها به شیعه‌ها زدند»[۴][۵]

افراط در اعتقادات دینی و بالاتر بردن امامان از حد امامت

«غلو»، در لغت به معنای از حد چیزی فراتر رفتن و افراط کردن، و در اصطلاح به معنای گذشتن از حد معقول و مشروع در عقاید یا رفتارهای دینی است. بر اساس مطالعات تاریخ ادیان، از دیرباز در فرهنگ‌ها و ادیان مختلف، غلو و رفتارها و باورهای غلوآمیز وجود داشته است. به عنوان نمونه به پرستش فرعون در مصر قدیم، پرستش ارواح پیشینیان در چین باستان، پرستش امپراتور در ژاپن، بت‌پرستی و پرستش موجوداتی همچون آفتاب، ماه، ستارگان و حیوانات و خدانگاشتن مسیح می‌توان اشاره کرد. در قرآن[۶] مواردی از غلو در ادیان پیش از اسلام ذکر شده است.

بنا به مستندات تاریخی، در اسلام نیز باورهای غلوآمیز درباره شخصیت‌های دینی به خصوص برخی صحابه، از همان صدر اسلام وجود داشته است. گرچه تمرکز مباحث در کتاب‌های «ملل و نحل» و نیز در مباحث کلامی بر غالیان منتسب به شیعه و عقاید غلوآمیز نسبت به امامان شیعه بوده است. در این کاربرد، غلو به معنای فراتر بردن امامان از حد امامت (مثلاً اعتقاد به خدا بودن یا پیامبر بودن آنان) با اعتقاد به وجود صفاتی فوق بشری در آنان و غلو در فضائل ایشان (همچون اعتقاد به علم غیب مطلق ائمه و اعتقاد به دخالت ائمه در امر خلقت) است. عوامل تاریخی مختلف از جمله شهادت امام علی(ع) و احساس خلأناشی از فقدان او زمینه مساعدی برای رشد افکار غلوآمیز در کوفه و دیگر مناطق شیعی فراهم کرد. پیامد این امر، ظهور جنبشی مستقل با نظام معرفتی خاص خود در نیمه دوم قرن دوم بود که به «غالیان» یا «غلات» مشهور شدند و رهبری آنان را جمعی از غلوکنندگان افراطی از قبیل عبدالله بن سبا، مغیرة بن سعید، ابوالخطاب، مفضل بن صالح ابوجمیله و عبدالله بن قاسم حضرمی برعهده داشتند. غالیان برای ترویج مسلک خود روایاتی را می‌ساختند و به اهل بیت(ع) نسبت می‌دادند و از این طریق شیعیان را به خود جذب می‌کردند. برخی صاحب‌نظران (از جمله شهرستانی در الملل و النحل) ریشه عقاید غالیان را به یهود و نصارا و اسرائیلیاتی که از جانب ایشان وارد اسلام شد، نسبت می‌دهند و برخی هم فرضیه بازتولید باورهای ایران باستان توسط موالی و ایرانیان غالی را طرح کرده‌اند.

مهم‌ترین گروه‌های غالیان که در دوره امامان شیعه فعالیت داشتند عبارتند از: «سبائیه» (منسوب به عبد الله بن سبا)، «کیسانیه» (منسوب به کیسان)، «مغیریه» (منسوب به مغیرة بن سعید بجلی)، «بیانیه» (منسوب به بیان بن سمعان تمیمی)، «منصوریه» (منسوب به ابومنصور عجلی)، «خطابیه» (منسوب به ابوالخطاب) و «بشیریه» (منسوب به محمد بن بشیر). بعضی از این گروه‌ها، خود به چند فرقه منشعب شدند؛ به عنوان مثال از خطابیه فرقه‌هایی همچون «بزیعیه»، «عمیریه» و«معمریه» پدید آمد. همچنین برخی گروه‌های غالی با نام عقاید خود معروف شده‌اند؛ مانند «اثنینیه» که به دلیل اعتقاد به امامت پیامبر اکرم(ص) و امام علی(ع) بدین نام معروف شدند. برخی گروه‌های غالیان نیز در دوره «غیبت صغرا» تشکیل شدند؛ از جمله: «نُمیریه»، «شَلمَغانیه»، «هلالیه» و «بلالیه».

مهم‌ترین عقاید غلوآمیز نزد فرقه‌های مختلف بدین قرار است:

جهل و ناآگاهی مردم و احساس محبت زیاد نسبت به اهل‌بیت از عوامل اصلی گرایش افراد به غلو بوده است. در کنار این عوامل، سودجویی و سوء استفاده رهبران غلات از باورهای دینی مسلمانان و نیز منافع سیاسی حکومت‌ها نیز در گسترش غالیان مؤثر بوده است.

موضع امامان شیعه در مقابل جریان غلات، همواره مخالفت شدید و ابراز برائت از ایشان و پرهیزدادن شیعیان از تعامل با ایشان بوده است؛ گرچه به دلیل محدودیت‌های سیاسی - اجتماعی، در مواردی شیعیان از نظر مخالف ایشان مطلع نمی‌شدند و غلات در سایه همین بی‌اطلاعی به فعالیت و ترویج عقاید خود می‌پرداختند. در علل‌الشرایع از امام صادق(ع) نقل شده است که فرمود: «خداوند لعنت کند غلات و مفوضه را. آنها عصیان و نافرمانی خداوند را کوچک شمردند و به او کافر شدند و شرک به خدا ورزیدند و گمراه شدند و گمراه کننده مردمان بودند و نسبت به اقامه واجبات و ادای حقوق بی‌مبالات بودند». همچنین در روایتی در عیون اخبارالرضا غلات از جمله کفار و اهل تفویض از جمله مشرکان دانسته شده‌اند. در همان منبع از امام علی(ع) روایت شده است: «درباره من دو گروه هلاک می‌گردند و مرا گناهی نیست. یک گروه آنهایی که در محبت من افراط می‌کنند و گروه دیگر کسانی که نسبت به من بغض بی‌دلیل دارند. من بیزاری می‌جویم به سوی خدا از کسانی که غلو می‌کنند در حق ما و ما را از حد خودمان تجاوز می‌دهند مانند بیزاری جستن عیسی بن مریم از نصارا».

همچنین در منابع شیعی، روایات بسیاری از امامان شیعه متضمن لعن و طرد و اعلام برائت از غلات و رهبرانشان وارد شده است. از جمله از امام صادق(ع) درباره مغیرة بن سعید روایت شده است: «خدا لعنت کند مغیرة بن سعید را. او بر پدرم دروغ می‌بست. و خدا بر او گرمی آتش را چشانید. خدا لعنت کند هر کسی را که کلامی را می‌گوید که ما آن را نمی‌گوییم و از رحمت خدا به دور باد کسی که ما را از عبودیت و بندگی خداوندی که ما را خلق کرده است و بازگشت ما به او و جان ما در دست اوست محروم و زایل می‌نماید و ما را به جای خدا معرفی می‌کند».

امامان شیعه می‌کوشیدند با غلات از طریق آوردن برهان و بیان عقاید صحیح مبارزه کنند. در مواردی که این روش مؤثر نبود، حتی به اقدامات شدید علیه آنان دستور می‌دادند. در روایتی از امام هادی(ع) درباره یکی از غلات معاصر وی به نام فارس بن حاتم قزوینی آمده است: «هرکس مرا از دست او راحت کند و او را بکشد، من بهشت را برای او تضمین می‌کنم».

با وجود اضمحلال اغلب گروه‌های غالیان در طول تاریخ، اما رگه‌هایی از باورهای غالیانه به برخی متون دینی و نیز فرهنگ عامه دینداران رسوخ کرده و باقی مانده است. از جمله بسترهای رشد افکار غالیانه، منابع حدیثی و ادبیات مذهبی بوده است.

گرچه «اغراق» به عنوان یک ابزار متداول برای خیال‌انگیزی مورد استفاده شاعران بوده است، اما استفاده از این ابزار در بیان مسائل اعتقادی و تاریخی درباره شخصیت‌های دینی سبب شده است مضامین غلوآمیز در ادبیات مذهبی کاربرد زیادی داشته باشد؛ به ویژه در آثار نویسندگان و شاعرانی که گرایش‌های صوفیانه داشته و دارند. این کاربرد عمدتاً به شکل خفی و غیرمُصرح و در مواردی هم به صورت آشکار و صریح بوده است. از نمونه‌های مُصرح، می‌توان به ابیاتی از منظومه گنجینة الاسرار عمان سامانی اشاره کرد: «هست از هر مذهبی آگاهی‌ام // الله الله من حسین اللهی‌ام // بنده کس نیستم تا زنده‌ام / او خدای من، من او را بنده‌ام» و یا در جای دیگر: «سرخوش از صهبای آگاهی شدم / دیگر اینجا زینب‌اللهی شدم». رواج باورهای غالیانه، به ویژه در دوره قاجار، و نفوذ این باورها به جریان تدوین مقاتل عاشورا سبب ورود مجموعه گسترده‌ای از روایت‌های غلوآمیز و غیرمستند در متن مقاتل و متعاقب آن به متن روضه‌ها و نوحه‌ها شده است؛ مقوله‌ای که در دوره معاصر صاحب‌نظرانی چون مرتضی مطهری از آن به «تحریفات عاشورا» تعبیر کرده‌اند. باور به کشته نشدن امام حسین(ع) در کربلا و مشتبه شدن امر بر مردم (مشابه داستان مصلوب شدن عیسی)، باور به قدرت جسمانی فوق بشری داشتن امام حسین(ع) و اغراق در تعداد کشته‌های دشمن از جمله باورهای غالیانه‌ای است که در منابع مختلف درباره امام حسین(ع) بیان شده است. از جمله نمونه‌های مشهور غلو در واقعه عاشورا می‌توان به مطالبی از اسرارالشهادة اثر فاضل دربندی اشاره کرد؛ نظیر اینکه روز عاشورا ۷۲ ساعت بوده است و اینکه امام حسین(ع) ۲۰ هزار نفر از سپاه دشمن را در روز عاشورا به قتل رساند.

در سال‌های اخیر، رواج استفاده از مضامین و تعابیر غالیانه و شرک‌آمیز در مداحی‌ها، اعتراض برخی از علما و مراجع تقلید را برانگیخته است؛ از جمله به مواضع انتقادی سید علی خامنه‌ای و ناصر مکارم شیرازی در این باره می‌توان اشاره کرد.[۷].

نخستین غالی

نخستین کسی که دم از این اندیشه خرافی و انحرافی زد و در مورد آن حضرت، غلو کرد گفته می‌شود عبدالله بن سبا[۸] بوده که در محضر امام آمد و گفت: «تو او هستی، تو او هستی، تو او هستی.»... امام فرمود: وای بر تو! من کی هستم؟

گفت: تو همان خدایی! امام دستور داد او و طرفدارانش را در همان جا دستگیر کردند[۹].

ابو العباس می‌گوید: این انحراف فکری، تأویل همان حدیث است که رسول خدا(ص) فرمود: «مثل تو مثل عیسی بن مریم است که نصارا او را آن‌قدر بالا بردند و او را دوستش داشتند که او را به مقامی بردند (خدا خواندند) که از آن او نیست و یهود هم آن قدر با او دشمنی و عداوت کردند تا این که مادرش را متهم به گناه نمودند»[۱۰].

از امام باقر(ع) روایت شده که فرمود: «عبدالله بن سبا ادعای نبوت کرد و گمان می‌کرد که علی هم خداست. وقتی این تصورات باطل از او به امام امیر المؤمنین رسید او را احضار کرد و از او بازجویی نمود. او اقرار و اعتراف کرد و گفت: به دل من چنین القا شده که تو خدایی و من هم پیامبرم. امام(ع) او را امر به توبه کرد و فرمود: راه تو شیطانی است و از این راه برگرد. عبدالله نپذیرفت. امام(ع) دستور داد او را زندانی نمودند و سه روز او را به توبه می‌خواند، وقتی از گناهش توبه نکرد او را در آتش سوزاند»[۱۱].

و روایتی دیگر از صادقین(ع) آمده است که: «امیرالمؤمنین(ع) وقتی از جنگ جمل فارغ شد هفتاد نفر از قوم «زط»[۱۲] به محضر امام با آمدند. پس از سلام با زبان خود چیزی گفتند. حضرت هم با زبان آنها صحبت کرد.

فرمود: من آن طوری که شما می‌گویید نیستم، من بنده و مخلوق خدایم. آنها گفتند: نه، تو خدا هستی. امام(ع) فرمود: اگر دست برندارید و توبه نکنید شما را می‌کشم. ولی آنها به عقیده انحرافی خود اصرار ورزیدند و توبه نکردند. امام دستور داد چند چاه حفر کردند و بین چاه‌ها را به هم راه دادند. بعد همه منحرفین را در یکی از چاه‌ها ریخت و درب همان چاه را بست. سپس در یکی از چاه‌های دیگر که کسی در آن نبود آتشی روشن کرد و دود ناشی از سوختگی در آن چاه به چاهی که منحرفین زندانی بودند سرایت کرد تا همه هلاک شدند و مردند[۱۳].

شاید امام(ع) بدین وسیله می‌خواست که دود حاصل آن آتش سوزی به تدریج آنها را تحت تأثیر قرار دهد تا از کرده خویش پشیمان شده و آزاد شوند، اما آنها چون در اعتقاد باطل خود پافشاری کردند، ماندند تا مردند.

محب الدین طبری از عبدالله بن شریک عامری از پدرش شریک، چنین حدیث کرده است که وی به محضر امیرالمؤمنین(ع) آمد و گفت: در جلو مسجد گروهی اجتماع کرده‌اند و گمان می‌کنند که تو خدای آنهایی. خضرت آنها را خواست و به آنها فرمود: وای بر شما، چه می‌گویید؟

گفتند: تو پروردگار و خالق و روزی دهنده مایی. امام(ع) فرمود: وای بر شما، همانا من بنده‌ام و چون خود شما غذا می‌خورم مثل شما می‌آشامم و چون شما اگر مطیع فرمان خدا شوم ثوابم خواهد داد - ان شاء الله – و اگر معصیتش کنم می‌ترسم مرا عذاب کند؛ پس بترسید از خدا و از انحرافتان برگردید.

اما آنها ابا کردند. حضرت رهایشان کرد و رفتند. فردای آن روز، قنبر آمد عرض کرد: به خدا سوگند، اکنون آمده‌اند و همان سخنان دیروز را بر زبان می‌آورند. امام(ع) فرمود: آنها را نزد من بیاورید.

آنها نزد امام آمده و همان حرف‌های قبل را تکرار کردند و امام هم مثل حرف‌های قبل را به آنها گفت. بعد به آنها فرمود: شما گمراهید و در فتنه قرار گرفته‌اید. باز آنها از قبول حق سرباز زدند.

روز سوم شد، آنها را آوردند. باز هم بر عقیده باطل خود اصرار می‌ورزیدند. امام(ع) نیز هم همان پاسخ گذشته را داد و اتمام حجت شد و این مرتبه با تهدید فرمود: اگر بار دیگر این جمله را تکرار کنید به بدترین نحو شما را خواهم کشت. ولی باز هم لجاجت کرده و حاضر شدند برای حرفشان هلاک شوند و بمیرند. امام(ع) دستور داد بین در مسجد و قصر حکومتی، چاهی کندند و آتشی در آن برافروختند. بعد فرمود: شما را در آن می‌اندازم مگر این که برگردید. گفتند: برنمی‌گردیم. آنها را در چاه آتش ریخت و همه سوختند[۱۴].

علامه مقدسی بعد از نقل مورد فوق می‌گوید: هنگامی که امیرالمؤمنین(ع) آنها را در آتش می‌انداخت. آنها می‌خندیدند و می‌گفتند: الان صحیح است که بگوییم تو خدایی؛ زیرا کسی به آتش عذاب نمی‌کند مگر پروردگار آتش ۔ و دوستان و همفکران آن نادانان می‌گفتند: برادران ما نسوختند بلکه آتش برای آنها سرد و سالم شد همان‌گونه که آتش برای حضرت ابراهیم سرد و سالم شد![۱۵].

و در فرائد السمطین آمده: حضرت، اول گردن غلات را زد سپس آنها را در آتش سوزاند[۱۶].[۱۷]

عاقبت عبدالله بن سبا و فرقه سبائیه

ابن ابی الحدید از ابن العباس نقل می‌کند: گروهی از یاران حضرت علی(ع) مثل عبدالله بن عباس گمان کردند که عبدالله بن سبا توبه کرده است. به نزد امیرالمؤمنین(ع) آمدند و گفتند: او توبه کرده او را عفو فرما[۱۸]. امام(ع) او را عفو کرد به شرط آنکه او در کوفه نماند و به شهر مدائن تبعید شود و این کار را حضرت کرد و او را به مدائن تبعید کرد.

اما عبدالله بن سبا بعد از شهادت امیرالمؤمنین(ع) باز به نشر افکار غلط خود (خدایی علی) پرداخت و گروهی از مردم نادان را دور خود گرد آورد. مورخان می‌گویند: وقتی خبر شهادت امام به او رسید گفت: به خدا اگر پیکر قطعه قطعه علی را در هفتاد کیسه بیاورند باز می‌دانم که وی نمرده است و هرگز هم نمی‌میرد تا عرب را رهبری کند. وقتی این خبر به ابن عباس رسید گفت: اگر می‌دانستم که او از عقیده انحرافی خود دست بردار نیست نه به آنها زن می‌دادیم و نه از آنها زن می‌گرفتیم و میراث‌شان را تقسیم نمی‌کردیم (و چون افراد مرتد با آنها عمل می‌شد). بالاخره جمعی از افراد احمق و جاهل به عبدالله روی آوردند و کارشان بالاگرفت و چنین می‌گفتند: چون علی(ع) از آینده خبر داده پس او خود خداست یا خدا در او حلول کرده است![۱۹].[۲۰]

دست آویزهای غلات

غلات برای آنکه افکار و اعتقادات غلط خود را توجیه کنند و وجهه شرعی و اعتقادی به آن بدهند به دست آویزهای باطل و بی‌محتوایی تمسک جستند که هر کدام از دیگری بی‌اساس‌تر و ضعیف‌تر است که به برخی از آنها اشاره می‌کنیم:

  1. بعضی از آنها می‌گفتند: چون علی قدرت بر غیب دارد و خبر از آینده می‌دهد معلوم می‌شود خدا در او حلول کرده است، پس علی(ع) مقام الوهیت دارد. جواب این سخن واضح است؛ زیرا ما هم قبول داریم که علی(ع) قدرت بر غیب داشته است چنان که رسول خدا(ص) و پیامبران الهی قدرت بر غیب داشته‌اند، اما این دلیل بر حلول خدا در آنان نیست بلکه دلیل بر این است که آنان و همین طور علی مورد عنایت و توجه ذات اقدس الهی‌اند.
  2. بعضی گفته‌اند: وقتی علی(ع) چشم گناهکاری را در خانه خدا در آورد عمر بن خطاب گفت: «درباره دست خدا چه بگویم» معلوم می‌شود که علی(ع) دست خداست. آیا دست علی به این که عمر بن خطاب گفت «دست علی(ع) دست خداست» دست خدا می‌شود؟ مگر خدا جسم است که دست داشته باشد تا دست علی هم دست او باشد؟ در این موارد، تشبیه به قدرت خداست.
  3. مشابه همین دست آویز بالا مستمسک دیگری که غلات به آن تمسک جسته‌اند این است که: چون علی(ع) در فتح خیبر فرمود: «سوگند به خدا که درب خیبر را با قدرت جسمانی از جا نکندم بلکه با قدرت الهی کندم» معلوم می‌شود قدرت خدا در علی(ع) حلول کرده است. جواب این دست آویز هم از جواب‌های قبل روشن است.
  4. و بعضی دیگر از مدعیان خدایی علی(ع) به قدرت بازوی آن حضرت(ع) در جنگ خندق (احزاب) تمسک کرده‌اند که او در جنگ احزاب، فرمانده شجاع و یکه تاز میدان، یعنی عمرو بن عبدود را به قتل رسانید و همین باعث شکست و انهزام لشکر دشمن شد که فردای آن روز سپاه کفر و شرک پا به فرار گذاشتند و میدان را ترک کرده و به مکه روان شدند.

با تمسک به این دست آویزهای واهی خواسته‌اند ثابت کنند که علی(ع) خداست یا آنکه خدا در او حلول کرده است![۲۱]

جستارهای وابسته

پرسش مستقیم

منابع

پانویس

  1. ر.ک: ﴿وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذَلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ «یهودیان گفتند عزیر پسر خداوند است و مسیحیان گفتند: مسیح پسر خداوند است؛ این گفتار، سر زبان آنهاست که با گفته کافران پیشین همانندی می‌کند؛ خداوندشان بکشاد! چگونه (از حقّ) باز گردانیده می‌شوند؟» سوره توبه، آیه ۳۰؛ ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا إِنْ أَرَادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ «به راستی آنان که گفتند خداوند همان مسیح پسر مریم است کافر شدند؛ بگو: اگر خداوند بخواهد مسیح پسر مریم و مادرش و همه آنان را که روی زمینند هلاک گرداند کسی در برابر او چه اختیاری دارد؟ و فرمانفرمایی آسمان‌ها و زمین و آنچه میان آنهاست از آن خداوند است؛ هر چه را بخواهد می‌آفریند و خداوند بر هر کاری تواناست» سوره مائده، آیه ۱۷؛ ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ وَقَالَ الْمَسِيحُ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ إِنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصَارٍ «به راستی آنان که گفتند: خداوند همان مسیح پسر مریم است کافر شدند در حالی که مسیح (می) گفت: ای بنی اسرائیل! خداوند را که پروردگار من و پروردگار شماست بپرستید؛ بی‌گمان هر که برای خداوند شریک آورد خداوند بهشت را بر او حرام می‌گرداند و جایگاهش آتش (دوزخ) است» سوره مائده، آیه ۷۲؛ ﴿كُلًّا نُمِدُّ هَؤُلَاءِ وَهَؤُلَاءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّكَ وَمَا كَانَ عَطَاءُ رَبِّكَ مَحْظُورًا «به هر یک از آنان و اینان از دهش پروردگارت یاری می‌رسانیم و دهش پروردگارت بازداشته نیست» سوره اسراء، آیه ۲۰؛ ﴿وَجَعَلُوا الْمَلَائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمَنِ إِنَاثًا أَشَهِدُوا خَلْقَهُمْ سَتُكْتَبُ شَهَادَتُهُمْ وَيُسْأَلُونَ «و فرشتگان را که بندگان (خداوند) بخشنده‌اند مادینه پنداشته‌اند، آیا در آفرینش آنان گواه بوده‌اند؟ زودا که گواهی آنان نوشته شود و آنان بازخواست گردند» سوره زخرف، آیه ۱۹؛ ﴿وَلَا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلَائِكَةَ وَالنَّبِيِّينَ أَرْبَابًا أَيَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ «و او را نسزد که به شما فرمان دهد که فرشتگان و پیامبران را پروردگاران (خود) گیرید، آیا شما را پس از مسلمانی‌تان به کفر فرمان می‌دهد؟» سوره آل عمران، آیه ۸۰؛ ﴿لَنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسِيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْدًا لِلَّهِ وَلَا الْمَلَائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَمَنْ يَسْتَنْكِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَيَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيْهِ جَمِيعًا «مسیح از اینکه بنده خداوند باشد هرگز سر باز نمی‌زند و فرشتگان مقرّب نیز؛ و هر که از بندگی او سر باز زند و سرکشی کند زودا که آنان همه را (روز رستخیز) نزد خویش گرد آورد» سوره نساء، آیه ۱۷۲؛ ﴿وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعًا ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلَائِكَةِ أَهَؤُلَاءِ إِيَّاكُمْ كَانُوا يَعْبُدُونَ * قَالُوا سُبْحَانَكَ أَنْتَ وَلِيُّنَا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ كَانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَكْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ «و روزی که همه آنان را گرد می‌آورد سپس به فرشتگان می‌گوید: آیا اینان شما را می‌پرستیدند؟ * می‌گویند: پاکا که تویی، تو سرور مایی نه آنان بلکه (آنان) پریان را می‌پرستیدند، بیشترشان به آنان گرویده بودند» سوره سبأ، آیه ۴۰-۴۱؛ ﴿فَقَالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى «و گفت: من پروردگار برتر شمایم» سوره نازعات، آیه ۲۴.
  2. المقالات و الفرق فرق الشیعة؛ مقالات الإسلامیین، الملل و النحل.
  3. مقالات و فرق، ص۶۹.
  4. عبدالله بن سبا، ج۲، ص۱۷۲.
  5. سلیمانیان، م‍ص‍طف‍ی‌، مقامات امامان، ص ۴۲.
  6. از جمله در: ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا إِنْ أَرَادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ «به راستی آنان که گفتند خداوند همان مسیح پسر مریم است کافر شدند؛ بگو: اگر خداوند بخواهد مسیح پسر مریم و مادرش و همه آنان را که روی زمینند هلاک گرداند کسی در برابر او چه اختیاری دارد؟ و فرمانفرمایی آسمان‌ها و زمین و آنچه میان آنهاست از آن خداوند است؛ هر چه را بخواهد می‌آفریند و خداوند بر هر کاری تواناست» سوره مائده، آیه ۱۷؛ ﴿فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَى كَوْكَبًا قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ * فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ * فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّي هَذَا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ «و چون شب بر او چادر افکند ستاره‌ای دید گفت: این پروردگار من است اما هنگامی که ناپدید شد گفت: ناپدیدشوندگان را دوست نمی‌دارم * آنگاه چون ماه را تابان دید گفت: این پروردگار من است و چون فرو شد گفت: اگر پروردگارم مرا رهنمایی نکند بی‌گمان از گروه گمراهان خواهم بود * هنگامی که خورشید را درخشان دید گفت: این پروردگار من است، این بزرگ‌تر است و چون غروب کرد گفت: ای قوم من! من از آنچه شریک (خداوند) قرار می‌دهید بیزارم» سوره انعام، آیه ۷۶-۷۸؛ ﴿وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذَلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ «یهودیان گفتند عزیر پسر خداوند است و مسیحیان گفتند: مسیح پسر خداوند است؛ این گفتار، سر زبان آنهاست که با گفته کافران پیشین همانندی می‌کند؛ خداوندشان بکشاد! چگونه (از حقّ) باز گردانیده می‌شوند؟» سوره توبه، آیه ۳۰؛ ﴿أَفَأَصْفَاكُمْ رَبُّكُمْ بِالْبَنِينَ وَاتَّخَذَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ إِنَاثًا إِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلًا عَظِيمًا «آیا پروردگارتان شما را به (داشتن) پسران برگزید و برای خود از فرشتگان دخترانی برگرفت؟ بی‌گمان شما سترگ سخنی می‌گویید» سوره اسراء، آیه ۴۰.
  7. لهراسبی، احمد، مقاله «غلو»، فرهنگ سوگ شیعی ص ۳۵۹.
  8. محتمل است شخص دیگری بوده که با این نام مطرح شده زیرا نسبت به وجود شخصی به نام عبدالله بن سبا بین علماء و مورخین تردیدهای جدی می‌باشد. رجوع شود به کتاب «عبدالله بن سبا» تألیف علامه عسکری.
  9. شرح ابن ابی الحدید، ج۵، ص۴.
  10. شرح ابن ابی الحدید، ج۵، ص۵؛ جوینی خراسانی، فرائد السمطین، ج۱، ص۱۷۳، حدیث ۱۳۴ با کمی تفاوت.
  11. وسائل الشیعه، ج۱۸، ص۵۵۴؛ در اخبار آینده خواهد آمد که او را تبعید کرد.
  12. قوم «زط» یا «جت» گروهی از مردم هند بودند که بهرام گور دوازده هزار تن از آنها را که عموماً شغلشان نوازندگی بود به ایران کوچ داده است. (فرهنگ دهخدا).
  13. وسائل الشیعة، ج۱۸، ص۵۵۳.
  14. محب الدین طبری، ذخائر العقبی، ص۹۳.
  15. محب الدین طبری، ذخائر العقبی، ص۹۳.
  16. البدأ و التاریخ، ج۵، ص۱۲۵؛ جوینی خراسانی، فرائد السمطین، ج۱، ص۱۷۴.
  17. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۳۱۹.
  18. در حدیثی که قبلاً آوردیم این‌گونه بود که او توبه نکرد و حضرت دستور قتل او را صادر کرد.
  19. شرح ابن ابی الحدید، ج۵ ص۶.
  20. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۳۲۲.
  21. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۳۲۳.