نسخهای که میبینید نسخهای قدیمی از صفحهاست که توسط Msadeq(بحث | مشارکتها) در تاریخ ۱۱ اوت ۲۰۲۰، ساعت ۱۱:۲۱ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوتهای عمدهای با نسخهٔ فعلی بدارد.
نسخهٔ ویرایششده در تاریخ ۱۱ اوت ۲۰۲۰، ساعت ۱۱:۲۱ توسط Msadeq(بحث | مشارکتها)
در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل خلافت الهی (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
مقدمه
واژه خلیفه در دو مورد به شکل مفرد و در باقی موارد به صورت جمع "خلائف" و "خلفا" در قرآن کریم به کار رفته است. خلیفه در لغت به معنای کسی است که جانشین و قائم مقام کسی میشود.
واژه خلیفه با برشمردن اشتقاقهای آن در قرآن کاربرد فراوان دارد که در مجموع بیشتر آیات به معنای کنار رفتن گروهی و جانشین شدن گروهی دیگر آمده است که به نمونههایی از این آیات اشاره میشود:
حسن مصطفوی در التحقیق مینویسد: أما الخليفة: فهو كالخلف صفة، الا انه إذا انتسب إلى الله المتعال فيراد منه التأخر من جهة الكيفية، وهذا المعنى من أشرف الأوصاف الروحانية و أعلى المقامات الربانية، ولا يتصور مقام أعلى وأفضل منه[۱۲].
خلیفه از مادّه "خلف" مشتق بوده، که با مشتقاتش در قرآن مجید، ۱۱۶ بار استعمال شده است و خود لفظ "خلیفه" از آن تعداد، دو بار بیشتر استعمال نشده است؛
یک مورد در سوره بقره: ﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[۱۵].
و دیگری در سوره ص: ﴿يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ﴾[۱۶].
آنچه اهل لغت و مفسران و همه بر آن اتفاق دارند، خلیفه به معنای جانشین است؛ اما در اینکه کدام انسانخلیفه است و جانشینِ چه کسی؟ نظریههای مختلفی بیان شده است:
نظریه اول مردود است؛ به دلیل اینکه زمینه و سیاقآیه شریفه به دو نکته اشاره دارد، اول اینکه منظور از خلافت، جانشینی خدا در زمین بوده، نَه اینکه انسانجانشین ساکنان قبلی زمین شوند، که در آن ایام منقرض شده بودند، و خدا خواسته انسان را جانشین آنها کند. برخی بنابراین نظریه، گفتهاند: موجودات قبلی ملائکه بودهاند و همانها نیز اعتراض کردهاند، آن محلّ اشکال است که چگونه موجود مجرد در زمینمادّی، ساکن بوده است، و دیگر اینکه خدای سبحان اسما را به آدم(ع) تعلیم داده و او را به آن مفتخر کرده و مشمول کرامت ویژه الهی شده، کرامتی که ملائکه زمینه دریافت آن را نداشتند، چنین کمال و کرامتی در صورتی تصور دارد که آدم(ع) خلیفهخدای متعال باشد؛ اما جانشینی از قومی به نام جن، کرامتی برای آن حضرت نمیآورد و نیازمند به علم به اسما، یا برخورداری از مقامتسبیح و تقدیس نیست، تا موجب سؤال فرشتگان شود. افزون بر آن، ظاهر جمله ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾، این است که گوینده برای خود، خلیفهتعیین میکند، نَه برای دیگران و دیگر اینکه جریان سَجده برای خلیفه نیز نشان میدهد او جانشین خداست، نَه خلیفه شخص دیگر.
بنابراین، محیط مطلق و حاضر محض خلیفه ندارد، لذا اگر خداوند که محیط بر همه چیز است، کسی را جانشین خود معرفی کرد، مقصود این است که دست خدا از آستین او ظهور یافته: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ﴾[۲۴]؛ ظاهر معنای خلافت از مستخلفٌعنه این است، چنان که خداوند متعال، شاهد و قادر بر هر چیزی است، خلیفه او نیز چنین است؛ تنها تفاوت در این است که خداوند، آن صفات را بالاصاله و بالذات دارد و خلیفه او بالتَّبَع و بالعَرَض.
در پاسخ اشکال مزبور باید گفت: نصبخلیفه یا به دلیلقصور فاعل است یا قصور قابل، قِسم اول در جایی تصور دارد که مستخلف عنه، بر اثر غیبت یا ناتوانی یا ضعف نتواند به کارهای خود رسیدگی کند و چنین چیزی نسبت به خداوندی که دائمالحضور و بر همه چیز احاطه دارد: ﴿أَلَا إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ﴾[۲۵] و ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ﴾[۲۶]، و هیچگونه ضعفی درباره او تصور نمیشود، معنا ندارد. پس آنچه در مورد خلافت از خدا متصور است، قِسم دوم، یعنی قصور قابل است؛ با این توضیح که فیضخدای سبحان گرچه نسبت به همه موجودات، دائم است، غالب آنها به ویژه موجودات زمینی توان آن را ندارند که بیواسطه، فیض، احکام، علوم و معارف الهی را دریافت کنند، بلکه نیازمند به واسطهای هستند که با زبان آنان آشنا و برایشان محسوس و ملموس باشد. بنابراین، علت جعلخلیفه و نصب واسطه، قصورمردم و کامل نبودن قابلیت آنان از تلقی بیواسطه فیض است[۲۷]
بررسی نظریه دوم:
نظریه دوم نیز مردود است؛ زیرا مراد از خلیفه شخص حقیقیآدم(ع) نیست، بلکه مراد شخصیت حقوقیآدم و مقام شامخ انسانیت به کمال رسیده است و دلیل بر آن، اولاً: بیان جعلخلیفه به صورت جمله اسمیه که مفیدِ استمرار است و ثانیاً: پرسش استفهامی فرشتگان است: ﴿قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ﴾[۲۸]
چون ظاهر آیه شریفه خصوصاً به قرینه تقابل بین ﴿مَنْ يُفْسِدُ﴾ و ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ﴾، افساد یک نوع در مقابل اصلاح نوع دیگر از موجودات همانند فرشتگان است. پس اعتراض به فرد نبوده، بلکه به نوع انسان بوده که در بین آنان افساد و خونریزی تحقق مییابد و آن سؤال، حاکی از درکفرشتگان از استمرار خلافت و عدم انحصار آن در خصوص آدم(ع) بوده است. دلیل دیگر، جعلخلافت برای حضرت داوود(ع) است:﴿يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ﴾[۲۹]؛ از آیه مذکور، عدم اختصاص خلافت برای حضرت آدم(ع) استفاده میشود.
برای ردّ دو نظریه اول، افزون بر قراین متصل سیاقآیه شریفه که ذکر شد، قراین منفصل در قالب روایات نیز وجود دارد که اولاً: مستخلفٌعنه ذات اقدس خداوند است و از آدم(ع) تعبیر به خلیفةالله شده است؛ و ثانیاً: از انسانهای کامل از ذریه او تعبیر به خلفا میشود که دلالت بر عدم اختصاص خلافت بر حضرت آدم(ع) دارد. در زیاراتائمه اطهار(ع) از آنان نیز تعبیر به خلیفةالله[۳۰]، و در روایات نیز تعبیر به خلفاءالله[۳۱] شده است و در بعضی روایات آمده: بعد از آنکه آدم(ع)، فرشتگان را از اسما با خبر ساخت، آنان دانستند که آن حضرت و انسانهای کامل از ذریه او به مقام خلافت شایستهترند:«فَعَلِمُوا أَنَّهُمْ أَحَقُّ بِأَنْ يَكُونُوا خُلَفَاءَ الله فِي أَرْضِهِ وَ حُجَجَهُ عَلَى بَرِيَّتِهِ...»[۳۲]. و نظیر آن، حدیثامیرالمؤمنین(ع) است: «قَالَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ: ... إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَخْلُقَ خَلْقاً بِيَدِي وَ أَجْعَلَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ أَنْبِيَاءَ وَ مُرْسَلِينَ وَ عِبَاداً صَالِحِينَ وَ أَئِمَّةً مُهْتَدِينَ أَجْعَلُهُمْ خُلَفَاءَ عَلَى خَلْقِي فِي أَرْضِي...»[۳۳]. این روایت به ضمیمه روایت دیگری که در ذیل آیه خلافتحضرت آدم(ع) وارد شده و در آن از او نیز به اولین خلیفةالله تعبیر شده است: «فَكَانَ آدَمُ أَوَّلَ خَلِيفَةِ اللَّهِ»[۳۴]؛ نتیجه میدهد که مجعول در آیه خلافت، آدم(ع) و هر انسان کامل دیگری است[۳۵]
بررسی نظریه سوم و چهارم:
نظریه سوم و چهارم نیز با توجه به مطالب پیشین، مردود است. افزون بر آن، مقتضای سنخیت میان خلیفه و مستخلفعنه در آن لحاظ نشده است، چگونه انسانهای غیر کامل، همانند افراد عادی مؤمن و وارسته یا کافر و فاسق میتوانند. خلیفهخدای متعال بوده و حاکی و مظهر صفات ثبوتی او باشند؟ و دیگر اینکه هدف از خلقت و جعلخلافت، آبادی و عُمران زمین نبوده؛ با توجه به اینکه در فرهنگقرآنی، دنیا متاعی ناچیز معرفی شده است؛ بلکه طبق آیه شریفه﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾[۳۶]، هدف از آن، شناخت و معرفت که در پیِ آن بندگی است، میباشد؛ و اگر هدفعمران بوده، پیامبران(ع) به جای صَرف اکثر اوقاتشان در تبلیغتوحید و تربیت نفوس، آن را صَرف آبادانی زمین میکردند.
لذا خلیفه، فقط انبیا و اوصیا(ع) یعنی انسانهای کامل[۳۸]، که آن را تفسیر و معنا کردهاند؛ روحالمعانی، ج۱، ص۲۲۰ و ۲۲۱ و ج۲۳، ص۱۸۶.</ref> هستند؛ و نحوه خلافت آنان به صورت مراتب تشکیکی است که بعضی از آنان صبغه خلافتشان نسبت به بعضی دیگر، کاملتر است؛ و مؤید آن آیه شریفه﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ﴾[۳۹]؛ و آیه دیگر: ﴿وَرَبُّكَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَى بَعْضٍ وَآتَيْنَا دَاوُودَ زَبُورًا﴾[۴۰] است.
اما کلمه امام، در قرآن مجید، بر مصادیق مختلفی استعمال شده است که به دو دسته تقسیم میشود:
مصادیق غیر بشری، مانند لوح محفوظ: ﴿وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ﴾[۴۲]
کتاب آسمانی: ﴿وَمِنْ قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَى إِمَامًا وَرَحْمَةً﴾[۴۳].
مصادیق بشری که از جهت حقانیت و بطلان، به دو دسته تقسیم میشود:
امام حق: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾[۴۴]
امام باطل: ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ﴾[۴۵] و ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ﴾[۴۶].
امّا امامت در اصطلاح دینی به دو صورت عام و خاص است که در معنای عام، شامل نبوت و رسالت به عنوان مقتدا و اسوه میشود و در معنای خاص، شامل آنها نشده و در بعضی موارد بعد از تحقق مقام نبوت و رسالت است﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾[۴۷]. یا مقام ویژهای است که از طرف خدای سبحان به اوصایای پیامبران(ع)، عنایت میشود.
اما کلمه نبوت، ۵ بار ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ﴾[۴۸]؛ ﴿أُولَئِكَ الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ﴾[۴۹]؛ ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَجَعَلْنَا فِي ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَالْكِتَابَ﴾[۵۰]؛ ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ﴾[۵۱]؛ ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا وَإِبْرَاهِيمَ وَجَعَلْنَا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَالْكِتَابَ﴾[۵۲] در قرآن استعمال شده و در اصل و ریشه آن، اختلاف است. بعضی گفتهاند: از نَبَأ به معنای خبر مشتق شده[۵۳] و برخی دیگر نوشتهاند: از نبوه (بر وزن نغمه) به معنای رفعت و بلندی مقام، مشتق شده است[۵۴]؛ لذا با لحاظ ریشه، ترجمه آیه شریفه﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَى إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصًا وَكَانَ رَسُولًا نَبِيًّا﴾[۵۵] دو گونه میشود؛ ای پیامبر! در کتاب قرآن از موسی یاد کن که او بندهمخلَص و فرستاده حق و پیامآور برای خَلق بود.
اما کلمه رسالت فقط یک بار﴿فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسَالَةَ رَبِّي وَنَصَحْتُ لَكُمْ وَلَكِنْ لَا تُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ﴾[۵۶] و جمع آن "رسالات"، ۸ بار در قرآن مجید استعمال شده است؛ و معنای رسالت این است که مأموریتی بر عهده کسی بگذارند و او موظف به تبلیغ و ادای آن شود[۵۷].
با کلیک بر فلش ↑ به محل متن مرتبط با این پانویس منتقل میشوید:
↑«و پروردگار تو بینیاز دارای بخشایش است؛ اگر بخواهد شما را باز میبرد و آنچه را بخواهد پس از شما جانشین میگرداند به همانگونه که شما را از نسل گروه دیگری پدید آورد» سوره انعام، آیه ۱۳۳.
↑«و اوست که شما را جانشینان (خویش یا گذشتگان) در زمین گمارد و برخی را بر برخی دیگر به پایههایی برتری داد تا شما را در آنچه به شما داده است بیازماید؛ بیگمان پروردگار تو زودکیفر است و به راستی او آمرزنده بخشاینده است» سوره انعام، آیه ۱۶۵.
↑«آیا شگفت میدارید که از سوی پروردگارتان بر (زبان) مردی از شما پندی آمده باشد تا بیمتان دهد؟ و به یاد آورید هنگامی را که پس از قوم نوح شما را جانشین کرد و در آفرینش بر گستره (توانمندی) شما افزود، بنابراین نعمتهای خداوند را به یاد آورید باشد که رستگار گردید» سوره اعراف، آیه ۶۹.
↑«او را دروغگو دانستند، ما هم او و کسانی را که با او بودند در کشتی رهایی بخشیدیم و آنان را جانشین (پیشینیان) گرداندیم»... سوره یونس، آیه ۷۳.
↑محمدحسین طباطبایی، ترجمه تفسیر المیزان، مترجم: سید محمد باقر موسوی همدانی، ج۱۷، ص۷۵.
↑محمد بن حسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۴، ص۴۴۴.
↑حیدر مظفری، بازخوانی تحولات اعتقادی و تاریخی امامت و واژگان مرتبط، ص۱۳۲.
↑«و (یاد کن) آنگاه را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: میخواهم جانشینی در زمین بگمارم»... سوره بقره، آیه ۳۰.
↑«ای داود! ما تو را در زمین خلیفه (خویش) کردهایم پس میان مردم به درستی داوری کن» سوره ص، آیه ۲۶.
↑عبدالله جوادی آملی، صورت و سیرت انسان در قرآن، ص۲۹۱.
↑محمد بن ابراهیم صدرالمتالهین شیرازی، تفسیر القرآن الحکیم، ج۳، ص۵۱.
↑حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج۱، ص۱۱۰.
↑حیدر مظفری، بازخوانی تحولات اعتقادی و تاریخی امامت و واژگان مرتبط، ص۱۳۷.
↑المیزان، ج۱، ص۱۶۰؛ برای عمومیت خلافت، استشهاد به آیاتی (سوره اعراف، آیه ۶۸؛ سوره یونس، آیه ۱۴؛ سوره نمل، آیه ۶۲) مینماید که قابل مناقشه بوده، زیرا از سیاق آن آیات برمیآید، مقصود در آنها، خلافت و جانشینی امتها از امتهای پیشین است، نه خلافت نوع انسان از خداوند متعال.
↑الکاشف، ج۱، ص۸۰؛ المنار، ج۱، ص۲۵۹، در منبع اخیر آمده: المراد بالخليفة آدم و مجموع ذريته.
↑«گفتند: آیا کسی را در آن میگماری که در آن تباهی میکند و خونها میریزد در حالی که ما تو را با سپاس، به پاکی میستاییم و تو را پاک میشمریم» سوره بقره، آیه ۳۰.
↑«ای داود! ما تو را در زمین خلیفه (خویش) کردهایم» سوره ص، آیه ۲۶.
↑البلدالامین، ص۲۸۵ و ۲۹۴؛ مصباح الکفعمی، فصل ۴۱، ص۴۸۷؛ بحارالانوار، ج۹۹، ص۱۱۶، باب ۷.
↑الکافی، ج۱، ص۱۹۳، باب ان الائمة(ع) خلفاء الله عزوجل فی ارضه...؛ نهجالبلاغه، خطبه ۱۴۷.
↑برهان، ج۱، ص۷۳، ح۲؛ بحارالانوار، ج۲۶، ص۲۸۴، باب ۶، ح۳۸.
↑یکی از علمای اهلسنّت بر خلاف روش دیگر عالمان آن فرقه، در کتاب تفسیرش در ذیل آیهسوره بقره مینویسد: "خلیفه یعنی جانشینخدای متعال در زمینش و هر نبیجانشینخدای متعال است، برای آباد کردن زمین، سیاستمردم، تکمیل نفوس آنان و به اجرا درآوردن امر خدای متعال در بین مردم، البته نَه به علت نیاز به آن جانشین، بلکه برای ناتوانی و قصورمردم از دریافت فیض مستقیم پروردگار سبحان، پس ناچار به واسطه قرار دادن بین خود و مردم است تا فیضش را با واسطه به مردم برساند". سپس جملههایی مینویسد که عامپسند است که خلیفه به معنای جانشین از افراد ساکن قبل از آدم(ع) و ذریهاش است و در ادامه آورده: "در نزد اهلالله (آنان که عارفحقیقی هستند)، خلیفه خود حضرت آدم(ع) است که دارای قدرت الهی است، چنانکه از باب کنایه، هر دو دست خدای متعال راست است، دو دست آدم(ع) نیز راست و دارای توان و قدرت الهی است و کسی جز او که دارای سعه حق باشد، در موجودات دیگر نیست و به وسیله اوست که اضداد جمع شده و نشأه وجود (خَلق)، کامل شده و حق ظاهر شده و همیشه آن خلافت (الهی) در انسان کامل تا قیامت (متجلی) است، بلکه هر موقع آن انسان کامل، از این عالَم (دنیا) رفت، عالَم هم میرود و برچیده میشود، برای اینکه او (دارای) روحی است که به سبب آن، قوام و قیام عالَم است و انسان کاملستونمعنویآسمانها و دارِ دنیا است، مانند: این است که عالَم، جسد و روح آن، انسان کامل باشد، و چون او قابلیت ذاتی دارد، مستحقّ خلافت الهی و تدبیر عالم شده است، و خدای سبحان هر چه بخواهد، میتواند انجام دهد و فاعل حقیقی و اصلی نیست مگر خدای متعال. سپس مینویسد: اینجا جای بحث و تحقیق طولانی نیست و منکرانخلافت به آن معنا نیز زیاد هستند و کمک حقیقی نیست مگر خدای عزّوجلّ". و در ذیل آیه﴿يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ﴾ «ای داود! ما تو را در زمین خلیفه (خویش) کردهایم پس میان مردم به درستی داوری کن و از هوا و هوس پیروی مکن که تو را از راه خداوند گمراه کند؛ به راستی آن کسان که از راه خداوند گمراه گردند، چون روز حساب را فراموش کردهاند، عذابی سخت خواهند داشت» سوره ص، آیه ۲۶. درباره خلافتداوود(ع) دو قول نقل میکند، یکی جانشینی از انبیای قبل از او و قولی نیز به معنای جانشینی از خدای متعال، که قول دوم را انتخاب، و مینویسد: "پس داوود(ع) جانشینخدای متعال است، به همان معنای جانشینی که قبلاً نام بردم" و اشاره میکند به کلمه خلیفه در آیه﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ﴾ «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: میخواهم جانشینی در زمین بگمارم، گفتند: آیا کسی را در آن میگماری که در آن تباهی میکند و خونها میریزد در حالی که ما تو را با سپاس، به پاکی میستاییم و تو را پاک میشمریم ؛ فرمود: من چیزی میدانم که شما نمیدانید» سوره بقره، آیه ۳۰.
↑«برخی از آن پیامبران را بر برخی دیگر برتری دادیم؛ از ایشان یکی آن است که خداوند با وی سخن گفت و پایگاههای برخی از ایشان را بالا برد» سوره بقره، آیه ۲۵۳.
↑«و پروردگار تو به هر کس که در آسمانها و زمین است داناتر است و بیگمان ما برخی از پیامبران را بر برخی (دیگر) برتری بخشیدیم و به داود، زبور دادیم» سوره اسراء، آیه ۵۵.
↑«و هر چیزی را در نوشتهای روشن بر شمردهایم» سوره یس، آیه ۱۲.
↑«و کتاب موسی به پیشوایی و بخشایش پیش از او بوده است» سوره هود، آیه ۱۷؛ سوره احقاف، آیه ۱۲.
↑«و آنان را پیشوایانی کردیم که به فرمان ما راهبری میکردند» سوره انبیاء، آیه ۷۳.
↑«با پیشگامان کفر که به هیچ پیمانی پایبند نیستند کارزار کنید» سوره توبه، آیه ۱۲.
↑«و آنان را (به کیفر کفرشان) پیشوایانی کردیم که (مردم را) به سوی آتش دوزخ فرا میخوانند» سوره قصص، آیه ۴۱.
↑ «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگار ابراهیم، او را با کلماتی آزمود و او آنها را به انجام رسانید؛ فرمود: من تو را پیشوای مردم میگمارم. (ابراهیم) گفت: و از فرزندانم (چه کس را)؟ فرمود: پیمان من به ستمکاران نمیرسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
↑ «هیچ بشری را نسزد که خداوند به او کتاب و حکمت و پیامبری بدهد» سوره آل عمران، آیه ۷۹.
↑«آنان کسانی هستند که به آنها کتاب و داوری و پیامبری دادیم» سوره انعام، آیه ۸۹.
↑«و ما به او اسحاق و (نوهاش) یعقوب را بخشیدیم و در فرزندان او پیامبری و کتاب (آسمانی) را نهادیم» سوره عنکبوت، آیه ۲۷.
↑«و به راستی ما به بنی اسرائیل کتاب (آسمانی) و داوری و پیامبری دادیم» سوره جاثیه، آیه ۱۶
↑«و نوح و ابراهیم را فرستادیم و در فرزندان آنان پیامبری و کتاب (آسمانی) نهادیم» سوره حدید، آیه ۲۶.
↑«و در این کتاب از موسی یاد کن که ناب و فرستادهای پیامبر بود» سوره مریم، آیه ۵۱.
↑ «(صالح) از آنان روی گردانید و گفت: ای قوم من! بیگمان پیام پروردگارم را به شما رساندهام و برای شما خیرخواهی کردهام امّا شما خیرخواهان را دوست نمیدارید» سوره اعراف، آیه ۷۹.