امام عسکری در تاریخ اسلامی

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Heydari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۳۱ مهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۷:۲۷ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

ابو محمد حسن بن علی(ع)، امام هادی و ولی مؤمنان در ربیع الاخر سال ۲۳۲[۱] و به نقل کلینی در رمضان در مدینه متولد شد و در سن ۲۸ سالگی در روز جمعه هشتم ربیع الاول سال ۲۶۰ در سامرا درگذشت. مادرش کنیزی به نام حدیث و به نقلی سوسن بود[۲]. قبرش در کنار قبر پدرش در خانه‌ای است که در سامرا دفن شده بود[۳]. از آنجا که حضرت را مسموم کرده بودند و مرگ ایشان مشکوک بود، وقتی که حضرت درگذشت، خلیفه فردی را نزد ابو عیسی متوکل فرستاد که بر جنازه حضرت نماز بخواند. ابوعیسی وقتی می‌خواست نماز بخواند، صورت حضرت را باز کرد و ایشان را به علویان، عباسیان از بنی هاشم، فرماندهان، کاتبان و قضات و افراد مورد اعتماد عرضه کرد که وی در بستر خود از دنیا رفته است[۴].

چنین به نظر می‌رسد که امام هادی(ع) فرزندی به نام محمد با کنیه ابوجعفر[۵] داشته است که برخی از شیعیان او را امام می‌دانستند[۶] و همان داستان اسماعیل و موسی بن جعفر(ع) با اختلافی اندک درباره این دو برادر تکرار شده است[۷]. حضرت به برخی یاران خود، فرزندش حسن را که بزرگ‌تر از ابوجعفر بود، به عنوان جانشین خویش معرفی می‌کند[۸]. بعد از درگذشت محمد بن علی عسکری در زمان حضرت، امام هادی(ع)[۹] امامت حضرت عسکری(ع) را آشکارا بیان می‌کند. گفته شده امام هادی(ع) چهار ماه قبل از درگذشت خود ایشان را به عنوان جانشین خویش معرفی کرده است[۱۰]. البته حضرت برادر دیگری به نام جعفر داشت[۱۱] که بعد از امام عسکری(ع) مدعی امامت بود. کسانی که حضرت عسکری (ع) را دیده‌اند، به تجلیل از خلق و خوی حضرت پرداخته‌اند؛ از جمله آنان احمد بن عبیدالله خاقان است. با اینکه وی ناصبی متعصبی بود، در جلسه‌ای گفت: من در سرّمن رأی کسی را ندیدیم و نشناختم از علویان که مانند حسن بن علی بن محمد ابن الرضا(ع)، در منش، وقار، عفاف، زیرکی و نجابت و کرم در میان اهل بیتش و بنی هاشم یکتا باشد. آنان او را بر کسانی که در سن، بالاتر از او و دارای منزلت بودند، و بر فرماندهان و وزرا و تمام مردم، مقدم می‌داشتند؛ آنگاه جریانی را برای اثبات سخن خود نقل می‌کند[۱۲].[۱۳]

امام عسکری(ع) در سامرا

در زندگی امام هادی(ع) اشاره کردیم که شیخ مفید تاریخ نامه متوکل به امام را برای آوردن وی به سامرا، سال ۲۴۳ ق، یاد کرده است[۱۴]. در حالی که بر طبق روایت کافی[۱۵]، آن تاریخ مربوط به زمانی است که راوی، متن نامه را از یحیی بن هرثمه گرفته است. در اصل امام ده سال پیش از آن به سامرا فراخوانده شد و همان‌گونه که ابن‌خلکان نوشته، امام هادی زمانی نزدیک به بیست سال و نه ماه در سامرا به سر برد و به همین دلیل همراه فرزندش «عسکری» لقب یافته است[۱۶].

همان‌گونه که گذشت، انتقال این دو امام بزرگوار از مدینه به «سامرّا» - مرکز خلافت عباسی در آن عصر - از جهاتی شبیه سیاست مأمون در آوردن امام رضا(ع) به خراسان بود؛ زیرا در چنین شرایطی بود که آمد و شد شیعیان با امام تحت کنترل در آمده و شناسایی شیعیان برای آنها ممکن می‌شد. تصور عباسیان این بود که ممکن است امامان، مانند سایر علویان، با داشتن هوادارانی چند، دست به قیام بزنند. حضور آنها در مرکز خلافت مانع از چنین اقدامی می‌شد.

سال‌هایی که امام در این شهر می‌زیست به جز چند نوبتی که به زندان افتاد در صورت ظاهر مانند یک شهروند عادی زندگی می‌کرد. طبعاً رفتار وی به طور محتاطانه‌ای زیر نظر حکومت قرار داشت. روشن است که امام عسکری(ع) مانند سایر امامان، در صورت داشتن اختیار و آزادی، نه سامرا بلکه مدینه را برای زندگی انتخاب می‌کردند. در واقع اقامت طولانی ایشان در سامرا جز نوعی بازداشت از طرف خلیفه قابل توجیه نیست. این مسأله به خصوص به علت وجود شبکه منظم و متشکل شیعیان که از مدت‌ها قبل شکل گرفته بود، در نظر خلیفه از اهمیت فراوانی برخوردار بود و موجبات نگرانی می‌شد و وحشت او را فراهم می‌آورد؛ چیزی که می‌بایست به نحوی کنترل می‌شد.

به همین دلیل از امام خواستند حضور خود را در سامرا، به طور مداوم به آگاهی حکومت برساند؛ چنانکه طبق نقل یکی از خدمتکاران امام، آن حضرت هر دوشنبه و پنجشنبه مجبور بود در دارالخلافه حاضر شود[۱۷]. چنین حضوری، گرچه در ظاهر نوعی احترام برای آن حضرت تلقی می‌شد، ولی در واقع تنها وسیله کنترل او از نظر خلیفه بود.

شیعیان برای دیدن امام مشکل داشتند؛ آن‌گونه که یک بار، تنها موقعی که خلیفه برای دیدن «صاحب البصره» می‌رفت و امام را نیز همراه خویش می‌برد، اصحاب امام در طول راه، خود را برای دیدن آن حضرت آماده می‌کردند[۱۸]. از این روایت به خوبی می‌توان فهمید که در زندگی امام دست‌کم دورانی وجود داشته که امکان دیدار مستقیم با آن بزرگوار در خانه‌اش نبوده است.

اسماعیل بن محمد می‌گوید: برای طلب پول در سر راه آن حضرت نشستم و هنگام عبور امام تقاضای کمک مالی از وی کردم[۱۹]. ابوبکر فهفکی گوید: برای کاری - دیدن امام - از سامرا خارج شدم و در روز «موکب» در خیابان ابی قطیعة بن داوود منتظر رسیدن امام شدم تا او را در حال حرکت به دارالعامه ملاقات کنم[۲۰].

محمد بن عبدالعزیز بلخی نیز، هنگام حرکت امام به دارالعامه، در خیابان الغنم منتظر تشریف فرمایی آن حضرت بوده است[۲۱]. محمد بن ربیع شیبانی می‌گوید: به منظور دیدن امام، در باب احمد بن خضیب (خضیب) نشسته بودم و او را در حال عبور دیدم[۲۲]. علی بن جعفر از حلبی نقل می‌کند: در یکی از روزها که قرار بود امام به دارالخلافه برود ما در عسکر (شاید بخش اصلی سامرا) به انتظار دیدار وی جمع شدیم؛ در این حال از طرف آن حضرت توقیعی بدین مضمون به ما رسید: کسی بر من سلام و حتی اشاره هم به طرف من نکند؛ زیرا که در امان نیستید.

این روایت به خوبی نشان می‌دهد که دستگاه خلافت تا چه حد روابط امام با شیعیانش را زیر نظر داشته و آن را کنترل می‌کرده است. البته امام و شیعیانش در فرصت‌های گوناگونی همدیگر را ملاقات می‌کرده‌اند و سرپوش‌هایی نیز برای این تماس‌ها وجود داشته است. یکی از بهترین راه‌های ارتباطی شیعیان با امام، مکاتبه بوده که در مصادر نیز فراوان به آن بر می‌خوریم. امام عسکری(ع) اگرچه بسیار جوان بود، ولی به دلیل موقعیت بلند علمی و اخلاقی، به ویژه رهبری شیعیان و اعتقاد بی‌شائبه آنان به امام و احترام بی‌چون و چرای مردم از وی، شهرت فراوانی پیدا کرده بود. نیز به دلیل آنکه مورد توجه عام و خاص بود، حاکمیت عباسی جز در مواردی چند، در ظاهر رفتار احترام آمیزی از خود نسبت به آن حضرت نشان می‌داد.

روایتی طولانی که در بسیاری از منابع نقل شده، حاکی از اهمیت و عظمت موقعیت روزافزون امام در سامرا می‌باشد. سعد بن عبدالله اشعری می‌نویسد: در شعبان سال ۲۷۸ - هیجده سال پس از رحلت امام(ع) - در مجلس احمد بن عبید الله بن یحیی بن خاقان[۲۳]- که آن روزها مسئولیت خراج قم را بر عهده داشت و به آل محمد و مردم قم نیز عداوت می‌ورزید - نشسته بودیم. سخن از طالبیون ساکن سامرا و مذهب و موقعیت آنان در پیش حاکم به میان آمد، احمد گفت: من کسی از علویان را چون حسن بن علی عسکری(ع) در سامرا ندیده و نشنیده بودم که این چنین به وقار و عفاف و زیرکی و بزرگ‌منشی در میان اهل بیت(ع) خود شناخته شده و پیش سلطان و بنی‌هاشم محترم باشد، چنانکه او را بر افراد مسن حتی امیران و وزیران و منشیان نیز برتری می‌دادند. روزی من بالای سر پدرم ایستاده بودم؛ آن روز پدرم برای دیدار با مردم نشسته بود. یکی از حاجبان وارد شد و گفت: ابن‌الرضا در بیرون در ایستاده است. پدرم با صدای بلندی گفت: او را اجازه ورود بدهید و آن حضرت وارد شد... وقتی پدرم او را دید چند قدم به سوی او رفت، کاری که ندیده بودم با کسی حتی امیران و وُلات عهد انجام بدهد. وقتی به او نزدیک شد، دست به گردنش انداخت و صورت و پیشانی او را بوسید. آنگاه دستش را گرفت و در جای خود نشاند. پدرم خود رو به روی او نشست و با وی به گفتگو پرداخت. در سخنان خود، او را با کنیه - که حاکی از احترام او بود- مورد خطاب قرار می‌داد و مرتب می‌گفت: پدر و مادرم فدایت....

شب هنگام نزد پدرم رفتم... و از وی پرسیدم: ای پدر! آن شخص که امروز آن همه اجلال و احترامش نمودی، چه کسی بود که حتی پدر و مادرت را فدای او می‌کردی؟ گفت: او ابن‌الرضا، امام رافضیان بود؛ آنگاه ساکت شد. چند لحظه بعد سکوتش را شکست و ادامه داد: فرزندم اگر روزی خلافت از دست بنی‌عباس بیرون رود، در میان بنی‌هاشم، جز او کسی شایستگی تصدی آن را ندارد. او به سبب فضل، صیانت نفس، زهد، عبادت و اخلاق نیکو سزاوار مقام خلافت است. اگر پدر او را دیده بودی مردی بزرگوار، عاقل، نیکوکار و فاضل بود. با شنیدن این سخنان آتش خشم سرتاسر وجودم را فرا گرفت. در عین حال حس کنجکاویم برای شناختن او برانگیخته شد. از هر کس از بنی‌هاشم، منشیان، قضات، فقها، حتی مردم عادی که درباره وی سؤال می‌کردم او را در نزد آنان در نهایت جلالت و بزرگواری و مقدم بر سایر افراد اهل بیت(ع) می‌یافتم. همه می‌گفتند: او امام رافضیان است. از آن پس اهمیت وی پیش من رو به فزونی گذاشت؛ زیرا دوست و دشمن او را به نیکی می‌ستودند[۲۴].

این روایت با توجه به آنکه منبع خبر، یکی از معاندان سرسخت اهل بیت(ع) بوده، موقعیت اخلاقی و اجتماعی امام را در میان عامه مردم و حتی خواص نشان می‌دهد. خادم امام عسکری(ع) می‌گوید: روزهایی که امام به مقر خلافت می‌رفت، شور و شعف عجیبی در مردم پیدا می‌شد. خیابان‌های مسیر آن حضرت از جمعیتی که سوار بر مرکب‌های خود بودند، پر می‌شد. وقتی امام تشریف می‌آوردند، هیاهو یک باره خاموش می‌گشت. آن حضرت از میان جمعیت گذشته و وارد مجلس می‌شد[۲۵]. طبیعی است که باید بیشترین این افراد از شیعیانی باشند که از مناطق دور و نزدیک برای دیدن امام به سامرا می‌آمدند؛ هرچند ارادت سایر مردم نسبت به فرزندان رسول خدا(ص) نیز آنان را برای دیدن امام تهییج کرده و سبب فزونی جمعیت می‌شد.

همان‌گونه که اشاره شد جلب امام هادی(ع) به همراه امام عسکری(ع) به سامرا به دستور متوکل عباسی، خود به معنای زندانی کردن این دو امام در آن شهر به منظور کنترل آنان و روابط ایشان با شیعیان بود. در مواردی در بازداشت این پدر و فرزند، سخت‌گیری بیشتری اعمال می‌شد؛ به ویژه هنگام پیدایش جریانات خاصی که نوعی تهدید بر ضد حاکمیت بود، شخص امام با شماری از یاران نزدیک خویش به زندان می‌افتاد.

روایات زیادی درباره بازداشت امام عسکری(ع) وجود دارد که البته از جهانی با یکدیگر ناسازگارند. علت این امر، افزون بر آنکه می‌تواند اشاره به تعدد بازداشت‌های آن حضرت باشد، اشتباه مردم در نام خلفا نیز هست. با گردآوری تمام گزارش‌های مربوط و مقایسه آنها با یکدیگر، امید دست‌یابی به واقعیت امر بیشتر می‌شود.

خبری درباره زندانی شدن آن حضرت در دوران مستعین (۲۴۸ - ۲۵۲) در دست است. صیمری در کتاب الاوصیاء نقل کرده است که مستعین دستور بازداشت امام عسکری(ع) و آوردن وی به کوفه را به سعید حاجب داد. ابوالهیثم بن سیابه ضمن نامه‌ای که به امام نوشت، از این خبر اظهار نگرانی کرد. امام در جواب وی نوشت: پس از سه روز فرجی حاصل خواهد شد. سه روز بعد، مستعین خلع شد و خطر رفع گردید[۲۶]. این خبر در منابع دیگر درباره معتز نقل شده است. دانسته است که آغاز زمان امامت حضرت عسکری(ع) سال ۲۵۴ بوده و شاید این شاهدی بر نادرستی این خبر درباره مستعین باشد. اربلی هم متوجه این خطا شده و گفته است که در خبر مزبور یا نام مستعین به غلط آمده و یا باید مربوط به امام هادی(ع) باشد[۲۷].

معتز که از خلفای سختگیر عباسی بود در سال ۲۵۲ به خلافت رسید. گزارش شده است که در همین سال شماری از شیعیان، از جمله ابوهاشم جعفری در زندان بوده است. خطیب بغدادی از قول ابن‌عرفه علت بازداشت وی را چنین بیان می‌کند: سخنانی از او شنیده شد که سبب زندانی شدن وی گردید[۲۸].

در روایتی که شیخ طوسی نقل کرده، بازداشت ابوهاشم جعفری با تنی چند از بنی‌هاشم و غیر آنان به سبب کشته شدن عبدالله بن محمد عباسی بوده است[۲۹]. مسئول این زندان آن‌گونه که در پاره‌ای از روایات آمده، صالح بن وصیف بوده که در سال ۲۵۶ توسط موسی بن بغا کشته شده است[۳۰]. در خبری که در اعلام الوری آمده، ابوهاشم گفته است که در سال ۲۵۸ همراه شماری از طالبیان در زندان معتز بوده است. این تاریخ باید اشتباه باشد؛ زیرا معتز در سال ۲۵۵ و نیز وصیف در سال ۲۵۶ کشته شدند. به احتمال قوی، خبر، مربوط به پس از سال ۲۵۲ است که در نقل خطیب و دیگران نیز اشاره به زندانی شدن ابوهاشم در آن سال شده است[۳۱].

وی در این خبر اشاره به آمدن امام عسکری(ع) و برادرش جعفر به زندان کرده است. با توجه به شهادت امام هادی(ع) در سال ۲۵۴ و امامت فرزندش، آمدن دو برادر به زندان باید در سال ۲۵۴ یا ۲۵۵ باشد. در این خبر آمده است که حضرت با اشاره به یک مرد عجمی(یا: جمحی) که مدعی بود علوی است، فرمود: اگر این مرد نبود می‌گفتم پس از چه مدتی از این زندان رها می‌شوید؛ زیرا او شما را زیر نظر گرفته و حرکات شما را به خلیفه گزارش می‌کند. ابوهاشم می‌گوید: روزی ما این مرد را غافلگیر کرده و کاغذی را که در آن درباره هر یک از ما گزارش‌های بدی برای خلیفه آماده کرده بود از لباسش در آوردیم[۳۲].

صالح بن وصیف از ایادی عباسیان و مسئول حراست امام در زندان، از طرف برخی شخصیت‌های عباسی به سخت‌گیری بر آن حضرت و آزار وی تشویق می‌شد که در پاسخ آنان گفت: دو تن را که بدترین مردم می‌دانستم بر او مأمور کردم، ولی آنان چنان تحت تأثیر امام عسکری(ع) قرار گرفتند که در عبادت و نماز به حد والایی رسیدند[۳۳]. مدارکی حاکی از آن است که شخص امام در زندان پیوسته روزه بوده است[۳۴].

افزون بر خبر بالا، معتز به سعید حاجب دستور داد تا امام را به کوفه بیاورند، اما سه روز بعد کشته شد[۳۵]. این مشابه خبری است که درباره زمان مستعین گذشت.

خبری هم درباره دوران مهتدی (۲۵۵ - ۲۵۶) موجود است. این خلیفه مدعی بود که در میان خلفای عباسی مانند عمر بن عبدالعزیز است[۳۶]. افزون بر آن در میان عامه، متهم بود که معتزلی و قدری شده و گویا همین امر در کشتن وی دخیل بوده است[۳۷]. ابوهاشم جعفری گفته است: در دوران مهتدی، هنگامی که در زندان بودم، امام عسکری(ع) را به زندان آوردند. با کشته شدن مهتدی در سال ۲۵۶ خدا جان او را از خطر مرگ رهانید؛ زیرا خلیفه قصد کشتن آن حضرت را داشت[۳۸].

چنانکه نقل شده امام عسکری(ع) بار دیگر در خلافت معتمد عباسی (۲۵۶ - ۲۷۹) زندانی شدند. در روایتی آمده که آن حضرت در سال ۲۵۹ در زندان معتمد عباسی بوده و علی بن جرین زندانبان او بوده است. او در پاسخ معتمد که درباره امام از وی سؤالاتی نموده، چنین گفته است: همواره روزها روزه‌دار و شب‌ها مشغول نماز است[۳۹].

همچنین صیمری در کتاب الاوصیاء روایت کرده که گفت: من خود خط ابومحمد عسکری(ع) را هنگام خروج از زندان معتمد دیدم که این آیه را نوشته بود: ﴿يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ[۴۰].

شیخ مفید از محمد بن اسماعیل علوی چنین روایت کرده: امام عسکری(ع) نزد علی بن اوتامش (یا بارمش) زندانی شد. این مرد از دشمنان سرسخت آل ابی طالب بود. به وی دستور داده شد درباره امام هرچه می‌تواند تند و سختگیر باشد. اما وی با دیدن آن حضرت... در حالی از او جدا شد که بیش از دیگران عظمت الهی آن حضرت را شناخته و از او ستایش می‌کرد[۴۱].

به احتمال نزدیک به یقین این زندان برای امام در سال ۲۵۹ اتفاق افتاده است و شاهد در درستی آن روایت ذیل است: کشی در رجال آورده است: محمد بن ابراهیم سمرقندی گفت: عازم حج بودم که تصمیم گرفتم در سر راهم به یکی از دوستان به نام بودق بوشنجانی[۴۲] که به صدق و صلاح و ورع و خیر معروف بود سری بزنم. پیش او بودم که سخن از فضل بن شاذان به میان آمد، بودق گفت: او به دلیل نفخ معده به شدت بیمار بود. و... در ادامه افزود: در سفری که به قصد انجام مراسم حج عازم مکه بودم، نزد محمد بن عیسی عبیدی که شیخی فاضل بود... رفتم. در خانه او عده‌ای را که با حالتی افسرده و مغموم نشسته بودند دیدم، علت را جویا شدم، گفتند: ابومحمد(ع) زندانی شده است. من سفر خود را دنبال کرده و در بازگشت باز به دیدن محمد بن عیسی رفتم. او را با چهره‌ای شاد و سرحال دیدم، چگونگی اوضاع را از وی پرسیدم، جواب داد: امام آزاد شده است. من در حالی که کتاب یوم و لیله را همراه داشتم به سامرا رفته و به محضر ابومحمد(ع) شرفیاب شدم. کتاب را به آن حضرت نشان داده، گفتم: فدایت شوم این کتاب را ببینید. امام در حالی که ورق به ورق آن را می‌دید، فرمود: صحیح است، سزاوار است به آن عمل شود. عرض کردم: فضا به شدت بیمار است و شنیدم به خاطر دعای شما به این مرض دچار شده است؛ زیرا درباره او به شما گفته‌اند که وی وصی ابراهیم را بر‌تر از وصی رسول خدا می‌داند، در حالی که چنین نیست و این سخن را به دروغ بر او بسته‌اند. امام فرمود: آری خدا فضل را رحمت کند. بودق گوید: من بازگشتم و دیدم در همان ایامی که امام فرمود: «رَحِمَ اللَّهُ الْفَضْلَ‌» فضل بدرود حیات گفته است[۴۳].

اگر چنانکه مشهور است، بپذیریم که فضل بن شاذان در سال ۲۶۰ وفات کرده است، به طور طبیعی باید بگوییم امام در اواخر سال ۲۵۹ قبل از ذی‌حجه در زندان بوده است.[۴۴]

منابع

پانویس

  1. شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۹۲.
  2. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۵۰۳.
  3. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۵۰۳؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۹۲.
  4. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۵۰۵؛ شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۳۲۴.
  5. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۲۷. قبر او در عراق با عنوان سیدمحمد مشهور است.
  6. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۲۶.
  7. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۲۷.
  8. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۲۷.
  9. شیخ طوسی، الغیبة للحجه، ص۸۲.
  10. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۲۵.
  11. شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، ج۲، ص۴۷۶.
  12. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۵۰۳؛ شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۳۲۱: مَا رَأَيْتُ وَ لَا عَرَفْتُ بِسُرَّمَنْ‏رَأَى مِنَ الْعَلَوِيَّةِ مِثْلَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الرِّضَا فِي هَدْيِهِ وَ سُكُونِهِ وَ عَفَافِهِ وَ نُبْلِهِ وَ كِبْرَتِهِ عِنْدَ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ بَنِي هَاشِمٍ كَافَّةً وَ تَقْدِيمِهِمْ إِيَّاهُ عَلَى ذَوِي السِّنِّ مِنْهُمْ وَ الْخَطَرِ وَ كَذَلِكَ كَانَتْ حَالُهُ عِنْدَ الْقُوَّادِ وَ الْوُزَرَاءِ وَ عَامَّةِ النَّاسِ.
  13. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۸۶.
  14. الارشاد، ص۳۳۴.
  15. الکافی، ج۱، ص۴۱۹، ح۷.
  16. وفیات الاعیان، ج۲، ص۹۴-۹۵؛ حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۴، ص۱۳۴؛ الائمة الاثنی عشر، ص۱۱۳.
  17. طوسی، الغیبة، ص۱۲۹، در بعضی نسخه‌ها «دارالعامه» آمده که گویا منظور همان «دارالخلافه» است.
  18. الکافی، ج۱، ص۵۰۹؛ الارشاد، ص۳۸۷؛ اعلام الوری، ص۳۷۰؛ کشف الغمه، ج۲، ص۴۲۵؛ الخرائج والجرائح، ج۱، ص۴۴۴؛ عاملی، الصراط المستقیم، ج۲، ص۲۰۸.
  19. کشف الغمه، ج۲، ص۴۱۳.
  20. الخرائج والجرائح، ج۱، ص۴۴۶.
  21. الخرائج والجرائح، ج۱، ص۴۴۷؛ در پاورقی از مستدرک، ج۹، ص۷۲؛ اثبات الوصیه، ص۲۴۳.
  22. کشف الغمه، ج۲، ص۴۲۵؛ الخرائج والجرائح، ج۱، ص۴۴۵؛ بحارالانوار، ج۵۰، ص۲۹۳.
  23. پدرش وزیر معتمد عباسی بود، ر.ک: الکامل، ج۷، ص۲۳۵.
  24. بحارالانوار، ج۵۰، ص۳۲۵؛ الکافی، ج۱، ص۵۰۵؛ الغیبة، ص۱۳۱-۱۳۲؛ کمال الدین، ج۱، ص۴۰-۴۱؛ اعلام الوری، ص۳۵۷-۳۵۹؛ الارشاد، ص۳۳۸-۳۴۰؛ کشف الغمه، ج۱، ص۴۰۷.
  25. الغیبة، ص۱۲۹.
  26. بحارالانوار، ج۵، ص۳۱۲ - ۳۱۳ از مهج الدعوات.
  27. ر.ک: مجلسی، مرآة العقول، ج۶، ص۱۵۱.
  28. به نقل از: شوشتری، قاموس الرجال، ج۴، ص۵۹، سمعانی به اشتباه ۲۴۲ آورده است.
  29. الغیبه، ص۱۳۶؛ بحارالانوار، ج۵، ص۳۰۶.
  30. الکامل، ج۷، ص۲۱۸ - ۲۱۹، ۲۲۵.
  31. ر.ک: بحارالانوار، ج۵۰، ص۳۱۱-۳۱۲ از اعلام الوری، ص۳۵۴، علامه متوجه این اشتباه شده است.
  32. نورالابصار، ص۱۶۶؛ کشف الغمه، ج۲، ص۴۳۲؛ بحارالانوار، ج۱۰، ص۲۵۴؛ الخرائج والجرائح، ج۲، ص۱۸۲.
  33. الارشاد، ص۳۳۴؛ کشف الغمه، ج۲، ص۴۱۴؛ روضة الواعظین، ص۲۴۸.
  34. نورالابصار، ص۱۶۸؛ الفصول المهمه، ص۲۸۶؛ الکافی، ج۱، ص۵۱۲.
  35. کشف الغمه، ج۲، ص۴۱۶؛ الخرائج والجرائح، ج۱، ص۴۵۱؛ بحارالانوار، ج۵، ص۲۹۵.
  36. ابن‌جوزی، المنتظم، ج۱۲، ص۸۳ (حوادث سال ۲۵۵).
  37. بحارالانوار، ج۵، ص۳۱۳ از الاوصیاء، علی بن محمد صَیمَری به توسط مهج الدعوات.
  38. بحارالانوار، ج۵، ص۳۱۳ از مهج الدعوات، ص۳۴۳؛ الغیبة، ص۱۲۳.
  39. بحارالانوار، ج۵، ص۳۱۴ از الاوصیاء، علی بن محمد صیمری به توسط مهج الدعوات، ص۳۴۴.
  40. «بر آنند که نور خداوند را با دهان‌هاشان خاموش کنند و خداوند کامل‌کننده نور خویش است هر چند کافران نپسندند» سوره صف، آیه ۸.
  41. الارشاد، ص۳۴۲؛ الکافی، ج۱، ص۵۰۸؛ کشف الغمه، ج۲، ص۴۱۲.
  42. بوشنجان، روستایی است از روستاهای هرات افغانستان.
  43. رجال کشی، ص۵۳۷ - ۵۳۸، روایت ۱۰۲۳.
  44. طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۲۲۲.