نبوت
رویکرد این نوشتار بررسی کلی و عمومی مفهوم نبوت است. برای مطالعه تخصصی ابعاد این موضوع به نبوت در لغت، نبوت در قرآن، نبوت در نهج البلاغه، نبوت در کلام اسلامی، نبوت در معارف دعا و زیارات، و نبوت در معارف و سیره سجادی مراجعه کنید. |
نبوت به معنای خبررسانی، مقامی الهی است که به بعضی از انسانهای شایسته داده میشود تا پیام خداوند را به مردم ابلاغ کنند. دلایل عقلی مانند نیاز انسانها به قانون الهی و دلایل نقلی، اثبات کننده آن هستند. اعتقاد به نبوت آثار فردی مانند معرفتزایی و آثار اجتماعی مانند عدالت را در پی دارد.
معناشناسی نبوت
نبوت در کتابهای لغت[۱] در چهار معنا استعمال شده است: خبر، ارتفاع، طریق و صوت خفی و در اصطلاح دینی یعنی گرفتن خبر از جانب خداوند به صورت وحی برای هدایت مردم و نبی انسان والامقامی است که حجت و واسطۀ بین خدا و انسانهاست برای هدایت ایشان[۲].
روابط معنایی نبوت با رسالت
آیات: «وَكَانَ رَسُولًا نَبِيًّا»[۳]؛ «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ»[۴] و روایاتی که تعداد رسولان را 313 نفر و تعداد پیامبران را 124 هزار نفر دانسته اند[۵]، بیانگر این است که نبوت و رسالت دو مقام الهی هستند با این تفاوت که همۀ پیامبران دارای مقام نبوتاند؛ اما مقام رسالت تنها به گروهی از پیامبران اختصاص دارد به این معنی که هر دو در دریافت و ابلاغ وحی الهی و ابلاغ آن به مردم شریک اند ولی در نوع شهود فرشتگان و مأموریتشان با یکدیگر متفاوتند[۶].
ضرورت نبوت
- به دلیل آنکه انسانها به صورت معمولی به معارف فراعادی دسترسی ندارند لذا انسانهایی باید باشند تا این معارف را از خداوند دریافت کرده و به مردم برسانند، یعنی براساس حکمت الهی، باید رسولانی مبعوث شوند تا راه صحیح و کامل سعادت را در اختیار انسان قرار دهند. [۷]. برای این کار لازم است افرادی معصوم این مهم را برعهده بگیرند و در صورت لزوم، مجری احکام الهی باشد.[۸].
- از جمله ضرورتهای نبوت موارد زیر را میتوان نام برد: (۱): ضرورت وحیانی؛ (۲): ضرورت کلامی؛ (۳): ضرورت فلسفی؛ (۴): ضرورت عرفانی.
اهداف یا فلسفۀ بعثت انبیاء
برخی از اهداف نبوت در قرآن عبارتاند از:
- تعلیم و تربیت: تعلیم و تربیت از اهداف ارسال پیامبران است: ﴿لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[۹].
- دعوت به عبادت خدا و اجتناب از طاغوت: اساسیترین هدف پیامبران الهی دعوت به توحید و بندگی خداوند است. همۀ پیامبران، بدون استثنا، دعوت به توحید و دوری از شرک و بتپرستی را، سرلوحۀ برنامۀ خود قرار داده بودند: ﴿وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾[۱۰]. امام علی(ع) در این باره میفرماید: «خدا پیامبر را برانگیخت تا بندگان او آنچه از خداشناسی نمیدانند فرا گیرند و به پروردگاری او، پس از انکار و عناد، ایمان بیاورند»[۱۱].[۱۲]
- اتمام حجت: ﴿رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾[۱۳]؛ انسانها با بهرهگیری از ابزار منابع معرفتی و خدادادی، مانند: حس و تجربه و عقل و وجدان نمیتوانند راه سعادت خود را به طور کامل تشخیص دهند و در این صورت به هدایت دست نمییابند و این بشر هدایت نیافته میتواند با استدلال عقلی در برابر حق تعالی احتجاج و استدلال کند که چرا با وجود این نقص معرفتی، منبع معرفتی دیگری را در اختیارم قرار ندادی تا راه سعادت و هدایت را در یابم. خدای سبحان به خاطر اینکه این احتجاج صورت نگیرد، پیامبرانی را برای انسانها فرستاد تا با تبشیر و انذار به هدایت آنها بپردازند[۱۴].
و موارد دیگری مانند: آزادی انسانها از قید و بندهای ناروا؛ تکامل عقول؛ حکومت و داوری به حق میان مردم و مخالفت با هواهای نفسانی؛ ایجاد عدالت اجتماعی توسط مردم و...[۱۵].
دلایل اثبات نبوت
دلایل عقلی
برخی از دلایل عقلی برای اثبات نبوت عبارتاند از:
- رسیدن تکالیف الهی به انسانها: عقل حکم میکند، خداوند انسان را بیهوده خلق نکرده و او را از میان جمیع موجودات برگزیده و تکالیفی را بر او واجب کرده ولی نمیداند چه تکالیفی بر او واجب است بنابراین بر خداوند لازم است آن تکالیف را به مکلّفین اعلام کند و از طرفی محال است خداوند آن تکالیف را بیواسطه به هر یک از افراد مکلّفین اعلام کند، زیرا شکی نیست که مکلفین قابلیت دریافت وحی از خداوند متعال و ابلاغ اوامر و نواهی را ندارند، لذا لازم است خداوند متعال شخصی را که ممتاز بوده و این قابلیت را داراست بر تمام مکلّفین مبعوث کند تا تکالیف را به ایشان برساند، در غیر این صورت در حق بندگان کوتاهی میشود و این محال است.
- قاعدۀ لطف: بر خداوند واجب است به عنوان لطف و رحمت بر بندگانش پیامبرانی را مبعوث کند تا آیات الهی را بر آنان بخوانند و آنها را تزکیه نمایند و به آنان کتاب و حکمت بیاموزند و آنان را از چیزی که در آن فساد است بترسانند و به چیزی که در آن صلاح و سعادت است نوید دهند[۱۶].
- نیاز به قانون و عجز بشر از قانون گذاری: تقریر این برهان با تبیین چند مطلب روشن میشود:
- انسان از دو عنصر ماده و روح پدید آمده است و به همین جهت هم از ویژگیهای هر دو مانند خواستههای عقلانی و حسی برخوردار است، ولی غرض اصلی از خلقت او باید امری معقول و جاودانه باشد.
- انسان چارهای جز زندگی اجتماعی ندارد؛ زیرا او به تنهایی قادر به رفع سختیها و دشواریهای زندگی نیست و در زندگی جمعی بی عدالتیها، زورگوییها، حق کشیها و... آشکار میشود و لذا انسان به قانون جامع و کامل نیازمند است.
- انسان، دانش وضع قانون فراگیر و همه سویه را ندارد؛ زیرا او نمیتواند ویژگیهای همۀ مناطق جغرافیایی را در جمیع ادوار تاریخ بر همۀ جوامع انسانی در نظر بگیرد و برای آن قانونی شایسته وضع کند و نشانۀ این عجز، اختلاف قوانین در هر عصر و تغییر و تبدیل و ترمیم و تعویض مستمر آن در نسل هاست.
با در نظر گرفتن جوانب مختلف، عقل میپذیرد باید از ماورای طبیعت، قانون جامع و کاملی نازل شود تا نیازهای فکری و عقلانی بشر را سامان دهد و استعدادها را شکوفا کند و سود و زیانهای بشر را به وی بشناساند[۱۷].
دلیل نقلی
امام صادق(ع) در ضمن حدیثی درباره اثبات نبوت به زندیقی که پرسید: پیغمبران و رسولان را از چه راه ثابت میکنی؟ فرمود: «چون ثابت کردیم ما آفریننده و صانعی داریم که از ما و تمام مخلوق برتر و با حکمت و رفعت است و روا نباشد که خلقش او را بینند و لمس کنند و بیواسطه با یکدیگر برخورد و مباحثه کنند، ثابت شد برای او سفیرانی در میان خلقش هست که خواست او را برای مخلوق و بندگانش بیان کنند و ایشان را به مصالح و منافعشان و موجبات تباه و فنایشان رهبری نمایند، پس وجود امر و نهیکنندگان و تقریر نمایندگان از طرف خدای حکیم دانا در میان خلقش ثابت گشت و ایشان همان پیغمبران و برگزیدههای خلق او باشند، حکیمانی هستند که به حکمت تربیت شده و به حکمت مبعوث گشتهاند، با آنکه در خلقت و اندام با مردم شریکند در احوال و اخلاق شریک ایشان نباشند. از جانب خدای حکیم دانا به حکمت مؤید باشند، سپس آمدن پیغمبران در هر عصر و زمانی به سبب دلائل و براهینی که آوردند ثابت شود، تا زمین خدا از حجتی که بر صدق گفتار و جواز عدالتش نشانهای داشته باشد، خالی نماند»[۱۸].[۱۹]
راههای اثبات نبوت
فطرت انسان اقتضا میکند ادعایی را بدون دلیل نپذیرد لذا ادعای نبوت نیز باید همراه با دلیل باشد. متفکران اسلامی، برای اثبات و شناخت نبی حقیقی از پیامبر دروغین، دو راه را معرفی کرده اند:
- راه اعجاز: معجزه عبارت است از کارهای عجیب و خارق عادتی که دیگران از انجام آن ناتوان باشند به شرطی که معجزه با ادعای نبی هماهنگ و همراه با تحدی بوده و معارضی هم نداشته باشد مانند: تبدیل عصای چوبین به اژدها.
- تصدیق پیامبر سابق نسبت به پیامبر لاحق: ﴿وَإِذْ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَاءَهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُبِينٌ﴾[۲۰]. براساس این آیه حضرت عیسی(ع) به بنی اسرائیل بشارت میدهد که رسولی بعد از من خواهد آمد که اسمش احمد است[۲۱].
اقسام نبوت
- نبوت تبلیغی: پیامبران تبلیغی از طریق وحی الهی و اظهار معجزه، مردم را به شریعت پیامبر قبلی دعوت میکنند و آموزههای شرعی را تحقق میبخشند.
- نبوت تشریعی: پیامبران تشریعی از جانب خداوند متعال، شریعت، یعنی قوانین، برنامهها و دستورالعملهایی دریافت و آموزههای شرعی و دینی را تحقق میبخشند[۲۲].
مراتب یا طبقات انبیاء
انسان کامل که دارای ولایت مطلقه و خلافت الهیه است به طور کلی دارای چهار مرتبه و حالت است: ۱. ولی: کسی است که بدون واسطۀ ملت یا بشر به صورت کشف و شهود بر ذات و صفات و افعال الهی آگاهی یافته و نسبت به عوالم وجود (ملکوت[۲۳]، جبروت[۲۴]، لاهوت[۲۵])، معرفت پیدا کند. ۲. نبی: کسی است که به واسطۀ وحی و الهام الهی بر ذات و اسماء و صفات و افعال و احکام خداوند اطلاع یافته و از حقیقت آنها خبر داشته باشد، چنانکه میفرماید: «أَ كاَنَ لِلنَّاسِ عَجَبًا أَنْ أَوْحَيْنَا إِلىَ رَجُلٍ مِّنهْمْ أَنْ أَنذِرِ النَّاسَ»[۲۶]. ۳. رسول: رسول به معنای فرستاده شده، کسی است که تمام کمالات نبی را داشته و از جانب خدای تعالی مأموریت و فرمان یافته باشد که احکام الهی و لوازم ترقیات مادی و معنوی را به مردم برساند و در نظم و ترتیب دادن به امور زندگانی و تهذیب اخلاق مردم و ارتباط آنان به مبدا متعال کوشش نماید و بر مردم لازم است که دستورات وی را بپذیرند چنانکه میفرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»[۲۷]. ۴. اولواالعزم (صاحبان اراده و دین): رسولانی را گویند که دارای کتاب و شریعت و دین مستقلی باشند که نفس شریف ایشان و سایر مردمان بدان عمل نمایند، چنانکه میفرماید: «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا وَإِبْرَاهِيمَ وَجَعَلْنَا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَالْكِتَابَ»[۲۸]. هر یک از این چهار مرتبه خود دارای درجات برتری است، چنانکه میفرماید: «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ»[۲۹]؛ پس بالاتر از هر مقامی مرتبۀ دیگری فرض میشود تا برسد به آن مقامی که نزد خدای تعالی مکان و منزلتی عظیم دارد، چنانکه میفرماید: «إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ، ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ»[۳۰]. امام صادق (ع) درباره طبقات انبیاء میفرماید: انبیاء و رسولان به چهار طبقه تقسیم میشوند: ۱. خداوند بعضی از مردم را انتخاب می کند و از ایشان می خواهد که به دستورات وی عمل کنند ولی ایشان مکلف به بیان دستورات الهی به دیگران نیستند. ۲. پیامبری که در خواب صورتهایی را ببیند، یا صدای فرشته را بشنود، ولی در بیداری فرشتهای نبیند و بر کسی مبعوث نباشد و او خود امام و رهبری دارد، چنانکه لوط پیرو ملت ابراهیم بود و مردم را به کیش وی دعوت مینمود. ٣. پیامبری که در خواب صدای فرشته را بشنود و در بیداری نیز رسولان و فرشتگان خداوند را مشاهده نماید و بر گروهی اندک یا بسیار مبعوث گردد، مانند حضرت یونس که تنها بر صد و سی هزار نفر مبعوث بود، چنانکه میفرماید: «وَأَرْسَلْنَاهُ إِلَىٰ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ»[۳۱]. ۴. پیامبری که در خواب و هم در بیداری ببیند و هم صدای غیبی بشنود و خودش امام باشد. مانند حضرت ابراهیم (ع)؛ چنانکه میفرماید: «وَإِذِ ابْتَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»[۳۲].[۳۳] همچنین امام رضا (ع) در مورد فرق رسول و نبی و امام فرمودند: «رسول کسی است که وحی و جبرئیل بر وی نازل گردد و او در بیداری جبرئیل را ببیند و صدایش را بشنود و بسا میشود که در خواب فرشته را ببیند، مانند رؤیای حضرت ابراهیم و نبی کسی است که سخنان فرشته را بشنود و بسا میشود که فرشته را ببیند و صدایش را نشنود، و امام کسی است که صدای فرشتگان را بشنود ولی شخص آنرا نبیند»[۳۴].[۳۵]
وضایف، شئون و خصائص انبیاء
پارهاي از اوصاف پیامبران مربوط به وظايف و شئون آنهاست که برخی از آنها عبارتاند از: 1. ابلاغ و تبيين پيام الهي: مقتضاي نبوت و رسالت انبيا و همچنين نتيجۀ برهان عقلي بر لزوم بعثت ايشان، رساندن پيام الهي به مردم است؛ يعني پيامبران بايد نقش واسطهاي امين را در ميان خدا و مردم ايفا كنند. مردم نيز موظفاند پس از دريافت پيام الهي، به مضمون آن عمل كنند. در واقع اطاعت از انبيا در اين پيامها به معناي اطاعت از خداست؛ چون آنها نقشي جز ابلاغ اين پيامها ندارند: «مَا عَلَي الرَّسُولِ إِلاّ الْبَلاغ»[۳۶]. البته قرآن كريم به اين نكته نيز اشاره ميكند كه پيامبران، علاوه بر ابلاغ پيام الهي به مردم، مقام تبيين و تفسير وحي را نيز داشتهاند؛ زيرا لازم بود كسی مفاد وحي را براي مردم تفسير کرده و اجمال آنرا تبيين نمايد و جزئيات مسائل را به آنها آموزش دهد؛ براي مثال، وقتي قرآن كريم ميفرمايد: «أَقِمِ الصَّلاَةَ»[۳۷]، اصل وجوب نماز فهميده ميشود، اما چگونگي آن نامعلوم است. در اينجا مردم به كسي نياز دارند كه از جانب خدا، شرايط، احكام و كيفيت نماز را برايشان بيان كند. بنابراين پيامبران پس از مقام رسالت و نبوت، وظيفۀ تبيين و تفسير وحي را نيز به عهده دارند. شايد از اطلاق بعضي آيات بتوان استفاده كرد مردم موظف بودهاند تمام مطالبي را كه پيامبر در تبيين وحي بيان ميكند، بپذيرند؛ مانند آيۀ «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ»[۳۸]. از اطلاق اين آيه، ميتوان برداشت كرد مردم مكلفاند سخنان پيامبران را، چه آنها كه مربوط به ابلاغ اصل وحي است و چه سخناني كه پيامبر در تبيين وحي بر زبان جاري ميكند، پيروي كنند؛ زيرا در اطاعت از پيامبران بعد از پيروي از اصل وحي، نوبت به پذيرفتن تفسير آنان از وحي ميرسد. اين مقام در ميان همۀ پيامبران مشترك بوده است؛ زيرا كسي كه از جانب خدا پيامي ميآورد، طبعاً خودش حقيقت آنرا دريافته و به مراد اصلي فرستندۀ آن پيام پي برده است. بنابراين اگر چنين كسي كلام خدا را تفسير و تبيين كند، تفسير او مطابق واقع است و از همين رو مردم موظفاند سخن او را بپذيرند و از آن پيروي كنند. بنابراین براي آنكه پيامبران بتوانند بهآساني پيام خدا را براي مردم تبيين كنند، خداوند هر پيامبري را به زبان قومش فرستاده است. قرآن دراينباره ميفرمايد: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُم»[۳۹]. به گواهي آيات قرآن[۴۰] پيامبر اكرم (ص) نیز داراي مقام تفسير وحي الهي و بيان تفاصيل احكام و قوانين ديني بوده و سخنان او در اين امور بر همگان حجت است؛ ازاينرو مردم مكلفاند در اين امور از پيامبر پيروي كنند. 2. تعليم مردم: پيمودن مسير كمال بدون شناختن راه از بيراهه ممكن نيست و چون انسان هم نميتواند همۀ دانشهايی را كه به آنها نياز دارد، با فهم عادي بشري به دست آورد؛ بنابراين در حوزۀ معرفت نيز محتاج وحي الهي است. از آيات و روايات استنباط ميشود يكي از اهداف پيامبران آموزش مردم است. قرآن با تعابیر مختلفي مواد آموزشي انبيا را گوشزد ميكند؛ از جمله ميفرمايد: «كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ»[۴۱].[۴۲] 3. بيان حلال و حرام الهي: انسانها برای رسيدن به كمال بايد حلالها و حرامهای الهی را بشناسند و رفتار خود را بر اساس آن تنظيم كنند؛ اما از آنجا كه همۀ افراد نمیتوانند احكام الهی را بهطور مستقيم از خداوند دريافت كنند، پيامبران مأمورند تا اوامر و نواهی الهی را از طريق وحی گرفته، به مردم ابلاغ كنند. بنابراين يكی از وظايف انبيا بيان امور حلال و حرام در دين خداست. خداوند در قرآن به پيامبر اكرم (ص) فرمان میدهد كه مردم را فراخواند و احكام الهی را برايشان بيان كند: «قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُم»[۴۳] و دربارۀ حضرت عيسي (ع) نيز ميفرمايد: «وَرَسُولاً إِلي بَنِي إِسْرائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ... وَلِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ»[۴۴]. 4. موعظه مردم: براي رسيدن به سعادت مطلوب، تنها داشتن بينشهاي ضروري صحيح، كافي نيست، بلكه لازم است انسان دل خود را نيز از اموري كه مانع از رسيدن به آن سعادت است، پاك كند و دل در گرو بينشهاي صحيح داشته باشد، تا حقايق را بپذيرد؛ زيرا دانستن يك حقيقت لزوماً به پذيرش آن نميانجامد. چه بسيار افرادي بوده و هستند كه حقايقي را درك ميكنند، ولي از پذيرش آن سر باز ميزنند و حتي در مقابل آن مقاومت ميكنند. قرآن كريم از گروهها و افرادي ياد ميكند كه حتي بعد از ديدن معجزاتی از پيامبران الهي و يقين به نبوت ايشان از روي ظلم و برتريطلبي، نه تنها سخنانشان را نپذيرفتند و تسليم نشدند، بلكه به مبارزه با آنها پرداختند. قرآن كريم دربارۀ برخورد فرعون و قومش با حضرت موسي (ع) بعد از ديدن معجزات آن حضرت ميفرمايد: «وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُّوا»[۴۵]. بنابراین در قرآن كريم آمده است كه انبياي الهي علاوه بر بيان حقايق براي مردم با موعظه[۴۶] و تلاوت آيات الهي بر ايشان، دلهاي آنان را براي پذيرش حقايق ديني آماده ميكردند. خداوند به حضرت محمد (ص) نيز فرمان ميدهد كه مردم را موعظه كند: «قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَي وَفُرَادَي ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ»[۴۷]. مخاطبان اين آيه اهل مكهاند كه اگرچه اعجاز قرآن و ناتواني خودشان در معارضه با آنرا ميديدند، براي بهانهجويي، يا بر اثر شبههاي كه برخي انداخته بودند، پيامبر اسلام (ص) را جنزده ميخواندند. خدا به پيامبر دستور ميدهد آنها را موعظه كند به اينكه بهتنهايي يا با هم براي خدا به پا خيزند؛ آنگاه دربارۀ او كه چندين سال با آنها بوده است، فكر كنند در اين صورت تصديق خواهند كرد كه پيامبر جنزده نيست و رسالتي ازطرف خداوند دارد[۴۸] و نیز دربارۀ آنچه خداوند بر حضرت موسي (ع) فروفرستاده است، ميفرمايد: «وَكَتَبْنَا لَهُ فِي الألْوَاحِ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْعِظَةً وَتَفْصِيلا لِكُلِّ شَيْءٍ...»[۴۹].[۵۰] 5. تزكيه: مراد از «تزكيه»، پاك كردن نفس از ناپاكيها و رذايل اخلاقي است. انسان در صورتي ميتواند به سعادت، هدايت الهي و رشد برسد كه خود را از ناپاكيهای درونی و رذايل اخلاقی پاك كرده باشد. قرآن كريم دراينباره ميفرمايد: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا ، وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا»[۵۱]. كسي ميتواند براي تزكيۀ ديگران اقدام كند كه خود درجات تكامل را طي كرده و شناخت كاملي از انسان داشته باشد. پيامبران كه مؤيد به علم الهياند، اين ويژگي را دارند و ميتوانند وظيفۀ خطيري چون تربيت انسانها را بر عهده بگيرند. ازاينرو قرآن كريم تربيت را جزء وظايف پيامبران ميشمارد؛ براي مثال، هنگامي كه خداوند حضرت موسي (ع) را بهسوي فرعون ميفرستاد، به او فرمود: «فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلَي أَنْ تَزَكَّي ، وَأَهْدِيَكَ إِلَي رَبِّكَ فَتَخْشَي»[۵۲]. همچنین در چند آيه به وظيفۀ حضرت محمد (ص) براي تزكيۀ مردم پس از تعليم آنان اشاره ميفرمايد از جمله: «َربَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»[۵۳] و در برخي آيات ديگر[۵۴]، وظيفۀ تزكيه بر تعليم مقدم شده است؛ مانند: «هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الأمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ»[۵۵]. 6. امامت: قرآن كريم برخي پيامبران را داراي مقام امامت معرفي ميكند؛ ازجمله دربارۀ حضرت ابراهيم (ع) ميفرمايد: «وَإِذِ ابْتَلَي إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»[۵۶]. روايات بر اين امر تأكيد دارند كه امامت مقامي فراتر از نبوت و رسالت است[۵۷]. خداوند مقام امامت را در اواخر عمر ابراهيم (ع) و پس از سالها نبوت و رسالت و بعد از قبولياش در يك امتحان بزرگ به او عنايت فرمود[۵۸]. امام در مقامي است كه نهتنها تكتك انسانها را بهسوي خدا هدايت می كند[۵۹]، بلكه با زندگي اجتماعي مردم در ارتباط است، از اينرو وجود او حقوقي را بر مردم واجب ميكند؛ مانند اقتدا به رفتار امام و عمل به اوامر او؛ یعنی امام علاوه بر هدایت ظاهری، هدایت باطنی را هم به عهده دارد. امامت مقام ولایت کلّیه و مطلقۀ الهی و مرتبۀ خاصی از قرب الهی است؛ ولی نبوت و رسالت فقط هدایت ظاهری را بر عهده دارد. قرآن همچنين بعد از يادكرد از چند پيامبر الهي، ميفرمايد: «وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ»[۶۰]. دربارۀ برخي پيامبران الهي نيز آمده است: «وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ»[۶۱]. از مجموع آيات استفاده ميشود بعضي پيامبران داراي مقام امامت نيز بودهاند[۶۲]. 7. قضاوت: آشنايي با احكام و قوانين كلي، مردم را از حاكمي كه بتواند آن احكام را به درستي بر مصاديق خاص خود تطبيق دهد، بينياز نميسازد. بنابراين مردم در مواقع بروز اختلاف و مشاجره به مرجعي نياز دارند كه با تطبيق قوانين كلي الهي بر آن قضيه، حكم قطعي صادر كند. خداوند متعال از باب لطف بر بندگان به پيامبران خويش مقام قضاوت نيز داده است. در قرآن آيۀ صريحي نيست كه دلالت كند همۀ پيامبران مقام قضاوت داشتهاند. تنها بر اساس اطلاق آيۀ زير ميتوان گفت كه اين مقام براي همۀ انبيا عموميت دارد: «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّه...»[۶۳]. در برخي آيات نیز خداوند از اعطاي مقام قضاوت به بعضي پيامبران خاص سخن ميگويد؛ از جمله، دربارۀ حضرت داوود (ع) مي فرماید: «يا داوُدُ إِنّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ وَلا تَتَّبِعِ الْهَوي فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ»[۶۴]. در آيات متعددي نيز به مقام قضاوت براي پيامبر اسلام (ص) اشاره شده است ازجمله: «وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِنًا عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَكَ مِنَ الْحَقِّ...»[۶۵]. عبارت «فَاحْكُم بَيْنَهُم...» شأن قضاوت را براي پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ثابت ميكند. طبق اين آيه خداوند قرآن را كه تصديقكنندۀ كتابهاي آسماني ديگر و حاكم بر آنهاست، بر آن حضرت نازل فرموده است تا پيامبر بر اساس احكام الهي موجود در آن، ميان مردم قضاوت نماید؛ بهويژه اينكه بلافاصله او را از پيروي خواهشها و هوسهاي نابجاي مردم در قضاوت، بر حذر ميدارد. در آيۀ ديگري نيز آمده است: «إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللَّهُ وَلا تَكُنْ لِلْخَائِنِينَ خَصِيمًا»[۶۶]. منظور از حكم و داوری بهويژه با توجه به ذيل آن: «وَلا تَكُنْ لِلْخائِنينَ خَصيماً»، قضاوت بين مردم در مشاجرات آنهاست و در آیۀ دیگری نیز می فرماید: «وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَي اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُبِينًا»[۶۷]. محتواي آيۀ يادشده اين است كه وقتي خدا و پيامبر (ص) دربارۀ امري داوري كردند يا حكمي را صادر نمودند، كسي حق مخالفت ندارد. شايد روشنترين آيه در دلالت بر مقام قضاوت پيامبر (ص) آيۀ «فَلا وَرَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّي يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا»[۶۸] باشد. مدلول صريح آيه این است كه ايمان حقيقي تنها هنگامي محقق ميشود كه مردم پيامبر (ص) را در مشاجرات خود داور قرار دهند و سپس حكم او را هرچه باشد، بپذيرند. مشروط كردن ايمان مردم به اين امر، آشكارا نشان ميدهد كه خداوند منصب قضاوت و داوری ميان مردم را خود براي پيامبر (ص) جعل كرده است[۶۹]. 8. برپا ساختن حكومت الهي: يكي ديگر از نيازهاي اساسي مردم آن است كه شخص صالحی در جامعه زمام امور را به دست گيرد و بر مردم حكومت كند. بر اين اساس خداوند برخي از پيامبران خويش را به مقام «حكومت» رساند تا اين نياز اصلي بيپاسخ نماند و حكومت انبيا، بهمثابۀ الگويي كه شايستهترين روش حكومت را نشان ميدهد در زمين محقق شود. البته ميتوان قضاوت را يكي از شئون حكومت به شمار آورد؛ ولي بههر شکل اين دو مقام با يكديگر متفاوتاند. قضاوت مربوط به مواقعي است كه دو يا چند نفر در مسائل حقوقي با يكديگر اختلاف پيدا ميكنند؛ اما گاهي در جامعه نياز است كه يك مقام صالح دستور و حكم قاطعي صادر كند كه فصلالخطاب آراي متفاوت باشد و همگان خود را ملزم به پيروي از آن بدانند؛ اينجاست كه مسئلۀ حكومت ضرورت مييابد. براي مثال، اگر دشمن به مرزهای كشور حمله كند، مسائل بسياری دربارۀ نحوۀ دفاع مطرح میشود و بهطور طبيعی به اختلاف رأي ميان سران حكومت ميانجامد در اين وضعيت، اگر رأي قاطعي در ميان نباشد، غالباً نتيجۀ مطلوبي به دست نميآيد؛ سپاهي كه در آن هركس به رأي خود عمل كند، هرگز روي پيروزي را نخواهد ديد. البته ضرورتِ حكومت تنها مربوط به دوران جنگ و دفاع نيست، اما در موقعيتهايي ازايندست، اين ضرورت بهخوبي آشكار ميشود، حاصل آنكه بنابر دلايل متعدد هر جامعهاي به يك حكومت صالح و توانمند نياز دارد. از بررسي آيات قرآن روشن ميشود بعضي از پيامبران مقامي بالاتر از قضاوت داشتهاند؛ يعني بهطور رسمي رئيس حكومت و جامعه بودهاند و مردم ملزم بودهاند از آنها اطاعت كنند: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ»[۷۰]. بنابراين وقتي نبوت پيامبري ثابت ميشود، ديگر مردم موظفاند هرچه او ميگويد بپذيرند؛ حتي اگر بگويد من ازطرف خدا براي قضاوت تعيين شدهام، يا اينكه خدا مرا حاكم جامعه قرار داده و مردم بايد در شئون سياسي و تدبير امور اجتماع از من اطاعت كنند. پيامبراني هم بودهاند كه خودشان متصدي حكومت نشدند، بلكه ازطرف خدا حكومت شخص ديگري را تأييد كردند؛ چنانكه گروهي از بنياسرائيل به پيامبرشان[۷۱] گفتند: «إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ... * وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا»[۷۲]. اين آيه دلالت دارد كه آن پيامبر خود پادشاه نبوده است وگرنه مردم به او نميگفتند كه از طرف خدا پادشاهي برايشان بگمارد. پس همۀ پيامبران ازطرف خدا در رأس حكومت نبودهاند؛ ولي قدر متيقن، برخي پيامبران مانند موسي و داوود و سليمان (ع) و پيامبر اسلام (ص) حكومت الهي داشتهاند. دربارۀ حضرت موسي (ع) در قرآن آمده است كه وقتي نزد فرعون رفت و او را به پرستش خدا دعوت كرد، فرمود: «فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرَائِيل»[۷۳] حضرت موسي (ع) ميخواست بنياسرائيل را از سيطرۀ ظالمانۀ فرعون خارج كند و به سرزمين ديگري ببرد تا در سايۀ حكومت حق، آزادانه زندگي كنند و دنيا و آخرتشان اصلاح شود؛ بيشك اين يك كار اجتماعي و سياسي تلقي ميشود. قرآن كريم در چند آيه تصريح ميكند كه خداوند به حضرت داوود (ع) مقام پادشاهي بخشيده بود[۷۴]؛ ازجمله: «وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ»[۷۵] همچنين دربارۀ حضرت سليمان (ع) ميفرمايد: «قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَهَبْ لِي مُلْكاً لا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهّابُ»[۷۶]. با استناد به آيات متعددي از قرآن كريم، ميتوان ثابت كرد پيامبر اسلام(ص) نيز داراي مقام حكومت و ولايت بوده است[۷۷]. براي مثال، قرآن دربارۀ رابطۀ نزديك و عميق آن حضرت با مؤمنان ميفرمايد: «النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِم»[۷۸]، از اين آيه بهوضوح روشن می شود پيامبر اكرم (ص) چنان مقامي دارد كه تصميم او بر تصميم ديگران، حتي در حوزۀ امور شخصي خودشان، مقدم است و اين همان منزلتي است كه از آن به «ولايت امر» تعبير ميشود. شايد آيهاي كه واضحتر از آيات ديگر، اطاعت از پيامبر (ص) را در امور حكومتي الزامي اعلام ميكند، اين آيه باشد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ»[۷۹]. در اين آيه، واژۀ «أطِيعُوا» دو بار آمده است؛ نخست دربارۀ اطاعت از خدا و ديگر دربارۀ اطاعت از پيامبر (ص) و «أُولِي الأمْر». روشن است كه شأن اولوالامر چيزي جز دخالت در امور حكومتي نيست و اساساً عنوان اولوالامر گوياي همين معناست. ازآنجاكه در اين آيه، «رسول» در كنار اولوالامر آمده و براي هر دو، يك فرمان «أَطِيعُوا» به كار رفته است، مقصود از اطاعت پيامبر در اين آيه اطاعت در اموري است كه مردم معمولاً در آن امور به اولوالامر مراجعه ميكنند؛ يعني امور ناظر به حكومت. ادامۀ آيه «فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللَّهِ وَالرَّسُولِ...» نيز شاهدي بر صحت اين برداشت است و آنرا تأييد ميكند. بنابراين در آيۀ مزبور، اطاعت از پيامبر (ص) ناظر به پذيرفتن مضامين وحي، يا عمل كردن به آن دسته از سخنان پيامبر (ص) كه در مقام تفسير وحي فرمودهاند، نيست؛ بلكه مراد، اطاعت از پيامبر (ص) در اوامر و احكام حكومتي ايشان است كه از اينجهت، شأن ايشان و اولوالامر يكي است. افزون بر اينكه يكي از وظايف پيامبران تشكيل حكومت ميباشد، برخي وظايف ايشان، مانند اجراي عدالت، امربهمعروف و نهيازمنكر و قضاوت، كه از قرآن كريم استفاده ميشود، تنها در گرو تشكيل حكومت است[۸۰]. 9. خلافت الهی: جانشینی خداوند، مختص انسان کامل است، در اين ميان، «خليفة اللّه»، تنها شخصي است كه باید عصمت مطلقه[۸۱] داشته باشد. خليفة اللّه، همان انسان كاملي است كه مظهر و جامع همۀ اسماي الهي است. انسان كامل، مظهر همۀ اوصاف خداوند مانند علم و ... است. علم خداوند، شهود محض و حضور صرف است. پس، ديگر جايي براي سهو و نسيان و لغزش و خطا و جهل و عدم علم باقي نخواهد گذاشت. انسان كامل، مظهر فيض كامل خداوند است و همۀ مردمان و فرشتگان و جنّ و ساير موجودات به وساطت او فيض ميگيرند: «ببقائه بقيت الدنيا وبيمنه الوري و بوجوده ثبتت الأرض والسماء»[۸۲]. رسول گرامي اسلام (ص) انسان كامل و فرد برتر جهان هستي از شروع تا آخِر است و به جهان امكان، احاطۀ كامل دارد. او در روز قيامت، شاهد و ناظر بر همۀ پيامبران و امّتهاي آنان است: «فكيف إذا جئنا من كلّ أُمّةٍ بشهيدٍ وجئنا بك علي هوُلاء شهيداً»[۸۳].[۸۴] 10. ولایت: ولایت به معنای "سرپرستی" دارای اقسامی است که به اعتبار "مولی علیه" یعنی کسی که سرپرستی شده بر او، به سه قسم تقسیم میشود: الف) ولایت تکوینی ب) ولایت بر تشریع ج) ولایت تشریعی[۸۵]. ولایت خلیفۀ الهى به دو صورت ولایت تکوینی و تشریعی قابل تصور و تحقق است: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ الله وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ»[۸۶]؛ ولایت در آیه مطلق بوده و شامل هر دو ولایت تکوینی و تشریعی مىشود. ولایت تشریعی انبیاء (ع) مانند آیۀ: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ الله»[۸۷] و ولایت تکوینی مانند آیات: «وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي»[۸۸]؛ «وَرَسُولًا إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ الله وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ الله وَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ»[۸۹]. ولایت براى انبیا و اوصیاى آنان، ولایت تَبَعى و به اذن الهى است و ولایت تکوینی و تشریعی آنان نسبت به ولایت خداى متعال محدود است؛ مثلاً در ولایت تشریعی؛ آنان اختیار وضع قوانین ندارند؛ اما وظیفۀ ابلاغ و تبیین احکام الهى را دارند، گرچه بعضى مفسران نوشتهاند: با توجه به عطف «رَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا» به «وَلِيُّكُمُ الله»، هرگونه ولایتی که براى خداى متعال ثابت است، براى انبیا و اوصیاى آنان نیز ثابت مىشود[۹۰]. اگر مراد از آن ولایت از جهت سعه آن است، صحیح نیست و چنانچه مراد فقط داشتن ولایت تکوینی و تشریعی بدون توجه به سعه آن باشد، جاى شبهه نیست؛ زیرا ولایت خلفای الهی(ع) تبعى و عرضى است، وقتى تبعى شد، به طور قطع نسبت به ولایت اصلى، محدود مىشود؛ چرا که محدودیت از لوازم تبعیت و وابستگى است؛ البته آن امر محدودیت نسبت به ولایت خداى متعال است و نسبت به ولایت غیر خدا، گسترده خواهد بود[۹۱]. 11. وحی: یکی از مشخصه های پیامبری، منبع معرفتی پیامبران است. انسان های متعارف از طریق ابزار و منابع عادی کسب معرفت، یعنی: حس و عقل و شهود به درک حقیقت نایل می آیند. انسان های الهی که با خدا ارتباط می یابند و مأموریت هدایتگری انسان ها را برعهده دارند باید از منبع معرفتی دیگری ورای منابع معرفتی متعارف بهره ببرند و این منبع معرفتی وحی الهی است که برخی ویژگیهایی را برای آن بیان کرده اند مانند: الف) درونی بودن وحی ب) معلم الهی داشتن ج) استشعار (درک و فهم نمودن) وحی نبوی د) واسطۀ وحی[۹۲]. 12. معجزه: هر پیامبری که از جانب خدا مبعوث میشود از قدرت و نیرویی خارق العاده برخوردار است و با آن قدرت، یک یا چند عمل انجام میدهد که بشر عادی قدرت انجام آنرا ندارد و مافوق قدرت بشر است. این کار نشان دهندۀ بهرهمندی او از کمک الهی و نیروی خارق العاده الهی است و گواه راستین بودن دعوت او و آسمانی بودن سخن اوست. این امر، معجزه نامیده میشود و عبارت است از امر خارق العادهای که همراه با ادعای نبوت و تحدّی است، کسی توان مقابله با آن و از بین بردن عمل او را ندارد و قابل تعلیم و تعلم ذهنی نیست و از آنجا که حکمت الهی اقتضا دارد مردمان از ظلمات به نور آیند و از گمراهی به شاهراه سعادت نزدیک شوند، بین صحت ادعای نبوت و معجزه، تلازم عقلی وجود دارد. علت و رازگونه بودن معجزات پیامبران و اینکه هر پیامبری معجزه ای ویژه داشته است در کلام امام رضا (ع) آمده که خلاصۀ آن، چنین است: «در زمان حضرت موسی (ع) چون فن سحر و ساحری بر اجتماع چیره بود، خداوند به ایشان چیزی داد که مردم از آوردن مانند آن عاجز بودند و در زمان حضرت عیسی (ع) هم چون بیماری های مزمن و بی علاج پدید آمده بود خداوند به ایشان علم پزشکی و درمان بیماری های مورد نیاز مردم را عطا فرمود. همچنین او مرده را زنده می کرد و کور و برص دار را شفا می داد تا از راه این معجزات حجت خداوند برآنان تمام شود و در زمان پیامبر اکرم (ص) چون سخن ها و خطبه ها و اشعار فصیح و بلیغ فضای جامعه را اشغال کرده بود. خداوند به حضرت قرآن را ارزانی داشت که دیگران از آوردن مانند آن ناتوان بودند[۹۳]. 13. علم لدنی: برای پیامبران الهی، آگاهی از تشریع و احکام و ملاک های آنها و همچنین علم به پاره ای از امور تکوینی، برای هدایت و رهبری مردم، امری ضروری به شمار می آید، به همین دلیل در قرآن علم و حکمت به عنوان دو ویژگی انبیا معرفی شده است. برخی ازآیاتی که به لدنی بودن علم پیامبران اشاره دارند عبارت اند از: «وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ»[۹۴]؛ «وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا»[۹۵]؛ «وَلُوطًا آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا»[۹۶]؛ «وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَىٰ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا»[۹۷]؛ «وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً وَ قالاَ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی فَضَّلَنا عَلى کَثِیر مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِینَ ، وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ وَ قالَ یا أَیُّهَا النّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَ أُوتِینا مِنْ کُلِّ شَیْء إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ»[۹۸]؛ «وَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيمًا»[۹۹]. خدای متعال هر علم و دانشی که برای تحقق یافتن هدف بعثت، لازم بوده به پیامبرانش داده است که برخی از آنها عبارت است از: الف) علم به تمام کتاب های آسمانی و حکمت: «وَإِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ»[۱۰۰]؛ ب) علم به اسمای الهی و امور تکوینی: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَي الْمَلائِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُوني بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقينَ قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَليمُ الْحَکيمُ قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ»[۱۰۱]؛ ج) آگاهی از علوم دیگر: «وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَه لَبُوس لَکمْ لِتُحْصِنَکمْ مِنْ بَأْسِکمْ...»[۱۰۲]؛ «وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ مِنّا فَضْلاً یا جِبالُ أَوِّبِی مَعَهُ وَ الطَّیْرَ وَ أَلَنّا لَهُ الْحَدِیدَ، أَنِ اعْمَلْ سابِغات وَ قَدِّرْ فِی السَّرْدِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ»[۱۰۳]؛ «وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ»[۱۰۴]؛ د) علم غیب: «عَالِمُ الْغَیْبِ فَلَا یُظْهِرُ عَلَى غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً لِّیَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُواْ رَسِالاَتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بَمَا لَدَیْهِمْ وَ أَحْصَى کُلَّ شَىْءٍ عَدَدًا»[۱۰۵]؛ «وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشَاءُ»[۱۰۶]. خداوند بالذات و مستقل دارای علم به غیب است و علم غیب خدا مقید و مشروط نیست؛ ولی دیگران همچون پیامبران، امامان و فرشتگان از طریق تعلیم الهی می توانند به اسرار غیب آگاهی داشته باشند. راه های مختلف کسب علوم توسط پیامبران در قرآن کریم عبارتاند از: الف) وحی: یکی از مهمترین راه های کسب معرفت برای پیامبران، وحی الهی است. به گفتۀ قرآن: «وَ إِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعالَمِینَ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ بِلِسان عَرَبِیّ مُبِین»[۱۰۷]؛ حقیقت وحی، الهی است و پیامبر نقشی در تغییر آن ندارد و محل فرود وحی الهی، قلب پیامبر است؛ ب) سیر و سلوک پیامبران و صعود آنها به عوالم دیگر: پیامبران الهی با سیر و سلوک به مقام های والا و عوالم برتر راه پیدا کرده و حقایقی را دریافت می کنند: «سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ»[۱۰۸]؛ ج) روح القدس: یکی از منابع و راه های کسب معرفت پیامبران، روح القدس است. «وَآتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ»[۱۰۹]؛ «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ»[۱۱۰]؛ برخی از مفسران روح القدس را به جبرییل و فرشتۀ وحی الهی و عده ای آن را به یکی از مراتب روح انبیا و نیروی خاص و درونی نبوی معنا کرده اند[۱۱۱].
تعداد انبیاء
1. تعداد پیامبران: قرآن عدد و شمارۀ پيامبران را ذكر نكرده است؛ ولى به طور ضمنى كثرت و فزونى آنان را يادآور مى شود چنان كه مى فرمايد: «...وَإِنْ مِنْ أُمَّة إِلاّ خَلا فِيها نَذِيرٌ»[۱۱۲]؛ «وَلَقَدْ بَعَثْنا فِى كُلِّ أُمَّة رَسُولاً...»[۱۱۳]؛ «...وَلِكُلِّ قَوم هاد»[۱۱۴]. مفاد صريح آيات، اين است كه در ميان همۀ اقوام و امت ها و اجتماعات بشرى از روز نخست تا زمان پيامبر (ص) پيوسته از جانب خداوند پيامبرانى برگزيده شده اند و با توجه به تعدد و كثرت اقوام و اجتماعات بشرى، چه در يك عصر و زمان و چه در دوره هاى مختلف تاريخ، فهمیده می شود كه از جانب خداوند، پيامبران زيادى مبعوث گرديده اند، هر چند شمارۀ دقيق آنان از نظر قرآن تعيين نگرديده است؛ اما در روايات، شماره و عدد پيامبران به يكصد و بيست و چهار هزار نفر است. شيخ صدوق محدث معروف شيعه در كتاب عقايد خود مى گويد: عقيده ما بر اين است كه 124000 پيامبر از جانب خدا مبعوث گرديده و هر پيامبرى براى خود وصى و جانشينى داشته كه مسئوليت هدايت را پس از خود به او واگذار مى نمود و معتقديم كه همه آنان با برنامه حق و استوار، از جانب خدا برانگيخته شده اند گفتار آنان گفتار خدا، و فرمان آنان، فرمان خدا مى باشد. همچنان كه پيروى آنان، پيروى خدا و مخالفت با آنان، مخالفت با خداست. سخنان آنان همگى از جانب خدا و وحى او بوده است و در اين ميان پنج پيامبر درخشندگى خاصى دارند و آسياب نبوت بر محور آنان مى چرخد و همگى صاحبان شريعت بوده و شريعت هر يك از آنان با شريعت بعدى نسخ گرديده است و اين پنج نفر عبارتند از :«نوح، ابراهيم، موسى، عيسى و محمّد (صلى الله عليه و آله)» و آنان پيامبران اولو العزم هستند و پيامبر خاتم سرور و برتر آنها است، با آيين حق آمده و گذشتگان را تصديق كرده است»[۱۱۵]. كلام صدوق عصارۀ رواياتى است كه در اين مورد وارد شده است[۱۱۶]. 2. فلسفه فراوانی پیامبران: به دلایل مختلف به تعدد پیامبران نیاز بوده است، که برخی از این دلایل عبارتاند از: الف) تكامل بشر و دگرگونى شرايط حيات: از يك طرف بشر در طول تاريخ حيات خود راه تكامل را پيموده و به تدريج سطح تفكر و دانش او بالا رفته است، بشر ابتدايى از فكر و انديشه اى همانند بشر دوره هاى بعد، برخوردار نبوده است و از طرف ديگر شرايط زندگى در دوره هاى تاريخ و نيز نقاط مختلف جغرافيايى در يك مقطع تاريخى، مختلف بوده و از نظر اخلاقى، فرهنگى، سياسى ـ اقتصادى و جهات ديگر تفاوت هايى حكم فرما بوده است و بالطبع حل اين مشكلات و مسائل برنامه هاى خاصى را طلب مى كرده است. از اين جهت خداوند براى پاسخگويى به مشكلات و مسائل گوناگون جوامع بشرى در دوره هاى متوالى (يا در يك مقطع تاريخى) پيامبرانى را مبعوث نموده است اين يكى از علل تعدد رسولان الهى است. ب) پراكندگى اقوام و جمعيت ها: عامل ديگر تعدد پيامبران در يك مقطع تاريخى و عصر واحد، پراكندگى اقوام وجمعيت هاى بشرى از يك طرف، و نبودن وسائل ارتباط جمعى لازم از طرف ديگر است و با توجه به عموميت دلايل لزوم بعثت مى بايست براى همه اقوام وجوامع بشرى پيامبرانى مبعوث شوند. در نتيجه هم در يك دوره و هم در دوره هاى تاريخى متوالى، پيامبرانى متعدد از جانب خدا برا نگيخته شده اند که سر انجام جريان بعثت با پيامبر اسلام (ص) متوقف گرديد[۱۱۷]. ج) حفظ اصل نبوت: مخاطبان حضرت آدم (ع) بسیار محدود و به خانوادهاش منحصر میشد و اصل نبوت ایشان تصدیق و ایمان به خداوند و عدم اطاعت از شیطان بود. انسان دارای غرایز حیوانی است که در حقیقت دشمن دوم تلقی میشود. چنین انسانی چه از لحاظ ایجاد و چه از لحاظ ادامۀ راه به راهنمایی مثل حضرت آدم و پیامبران بعدی نیازمند بود. از طرفی دیگر برای حفظ و صیانت اصل دیانت از فراموشی و انتقال صحیح آن به نسلهای بعدی، وجود پیامبران بعدی ضروری است تا آموزههای آسمانی پیامبران، مفقود و مورد تحریف واقع نشود. د) ناپدید شدن کتابهای آسمانی: مخاطبان پیامبران نتوانستند کتب آسمانی که پر از آموزههای ناب بود را حفظ و صیانت کنند بدین دلیل بعد از مدتی مفقود و ناپدید میشدند. بر این اساس، ضرورت ارسال مجدد کتاب و پیامبر آسمانی در میان بشر باقی مانده بود. ه) کوتاه بودن عمر انسان: عمر هر انسانی و از جمله پیامبران محدود است و مقتضای حکمت آفرینش این نبوده که نخستین پیامبر تا پایان جهان، زنده بماند و همۀ انسانها را شخصاً راهنمایی کند. و) تحریف شرایع: بعد از گذشت مدت زمانی از مبعوث شدن یک پیامبر، آموزههای آسمانی او به آفت تحریف و بدعت مبتلا میشدند[۱۱۸]. تحریف و بدعت در دین، در حوزه اعتقادی و عملی و... میتواند تحقق یابد، مانند نسبت خداوندی دادن به حضرت عیسی (ع) و جابهجا کردن حکم حرام و حلال: «وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِراءً عَلَى اللَّهِ». لذا برای از بین بردن تحریفها و بدعتها باید پیامبرانی مبعوث میشدند. با توجه به این نکات، حکمت تعدّد انبیاء (ع) و اختلاف شرایع آسمانی در پارهای از احکام عبادی یا قوانین اجتماعی، روشن میشود[۱۱۹]. با اینکه همۀ آنها علاوه بر یکسانی در اصول عقاید و مبانی اخلاقی، در کلّیات احکام فردی و اجتماعی نیز هماهنگی داشته اند[۱۲۰]. مثلاً نماز در همۀ ادیان آسمانی، وجود داشته هر چند کیفیّت اداء یا قبلۀ نمازِ امتها متفاوت بوده است، یا زکات و انفاق در همۀ شرایع بوده گرچه مقدار یا موارد آن یکسان نبوده است[۱۲۱].
آثار و کارکردهای نبوت
- آثار فردی:
- معرفت زایی: خداوند یکی از وظایف پیامبران را تعلیم حکمت و دانش میداند که انسان از آن خالی الذهن بود: ﴿وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[۱۲۲]
- معنابخشی و پشتیبانی از اصول اخلاقی: در عرصه اخلاق، دین با سه راهکار عقلانیت بخشی، شناسایی بعض اصول اخلاقی و حمایت از اصول اخلاقی و ضمانت اجرایی آن به مدد اخلاق آمده است.
- آثار اجتماعی:
- آزادی اجتماعی: در قرآن کریم آمده است: ﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾[۱۲۳]، پیامبران با الهام از وحی آسمانی، امّتها را به آزادی از یوغ حاکمان ظالم هر چند از راهکار جنگ، تشویق میکردند و سکوت و بی تفاوتی در این امر را ناروا و مذمت میکردند: ﴿وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ في سَبيلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذينَ يَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها﴾[۱۲۴].
- عدالت اجتماعی: عدالت اجتماعی آرمان انسانی است که تحقّق آن به آموزههای آسمانی نیاز دارد. وظیفه و مأموریت پیامبران فقط در دعوت به خدا و مقابله با حاکمان جور و براندازی آنان خلاصه نشده است؛ بلکه خداوند و پیامبران به فکر حکومت پس از فروپاشی حکومتهای جور هستند که مشخصه آن، توجه و اهتمام خاص به اصل عدالت اجتماعی است: ﴿قُلْ أَمَرَ رَبىِّ بِالْقِسْطِ﴾[۱۲۵].
- بسترسازی برای فرهنگ و تمدن: انبیای الهی از راه تشویق به فراگیری علم و دانش و ارج نهادن به کار و توسعه، نقش مهم در رشد فرهنگ و تمدن بشری داشتهاند از جمله: پیامبر اسلام(ص) شخصا مردم را به فراگیری علوم نظری و تجربی تشویق میکرد: «طلب علم و دانش بر هر مسلمانی واجب است»[۱۲۶].[۱۲۷]
مدعیان دروغین نبوت
پیامبران دروغین کسانی هستند که مدعیان دروغین نبوت و وحی بوده اند، بدون اینکه مدعای آنها واقعیت داشته باشد و انگیزه ای جز برتری طلبی و امور نفسانی ندارند، این پیامبران دروغین توانسته اند با نیرنگ و فریب گروهی از عوام و افراد ناآگاه را با خود همراه سازند و به آیین ساختگی دعوت کنند و تاریخ از گروهی نام می برد که مدعیان دروغین نبوت بوده اند مثل: مسیلمۀ کذاب، سجاح بنت حارث، طلیحه بنت خویلد اسدی، حارث بن سعید کذاب، ابوالطیب متنبی و عبدالله بن مقفع[۱۲۸].
علل ختم نبوت
از مسلمات شریعت اسلام ختم سلسلۀ نبوت و رسالت توسط رسول اکرم(ص) است. خداوند متعال در قرآن کریم به صراحت این حقیقت را اعلام نموده و در آیات متعدد با مضامین گوناگون مورد تاکید قرار داده است، از جمله: ﴿مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا﴾[۱۲۹]. در این آیه ختم نبوت توسط رسول اکرم(ص) به صراحت اعلام گردیده است و در جای دیگر میفرماید: ﴿هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ﴾[۱۳۰] و بدین وسیله به این حقیقت که دین اسلام، خاتم ادیان و دینی است که از سوی خدا چیرگی و غلبۀ آن بر همۀ ادیان مقرر شده مورد تأکید قرار گرفته است[۱۳۱].
از آیات قرآن کریم ویژگیهایی برای اسلام یافت که تا حدودی روشنگر علل خاتمیتاند[۱۳۲]. گرچه این ویژگیها حاکی از تمام حکمتها و عوامل ختم ادیان به اسلام نیست؛ اما این نکته از آنها استفاده میشود که بعد از اسلام عوامل تجدید نبوت وجود ندارد و لذا نیازی پیامبر جدید نیست. برخی از این ویژگیها عبارتاند از:
- سلامت قرآن از تحریف و بقای آن: ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾[۱۳۳].
- تداوم ارتباط با خدا و تبیین شریعت: ﴿وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾[۱۳۴]. پیامبر اسلام(ص) در زمان حیات خویش، تفاصیل احکام و معارف را برای امت شرح داد و اصحاب خود را موظف کرد احادیث و سخنانش را برای آیندگان حفظ کنند. افزون بر این در اسلام برای استمرار دعوت و راهبری پیامبر(ص) و پاسخگویی به نیازهای دینی امت اسلام، راهکار وصایت و امامت پیشبینی شده است تا پس از پیامبر(ص)، امامان معصومی در میان مردم باشند که هرچند دارای مقام نبوت نیستند و به آنها وحی (از نوع وحی پیامبران) نمیشود اما با عالم غیب مرتبط هستند و حقایق الهی را از راه الهام دریافت میکنند.
- جاودانگی اسلام: یکی از عواملِ ظهور پیامبران جدید در امتهای پیشین این بود که پیامبران نیز، همانند انسانهای دیگر، عمر محدودی داشتند لذا به پیامبری دیگر نیاز بود تا راه او را ادامه دهد. این مشکل در دین اسلام منتفی است؛ چون براساس آیۀ ﴿تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا﴾[۱۳۵]، اسلام محدود به زمان خاصی نیست[۱۳۶].
منابع
- خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی
- مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی
- اراکی، محسن، نگاهی به رسالت و امامت
- سبحانی، جعفر، منشور جاوید
- مصباح یزدی، محمد تقی، نبوت پیامبر خاتم امامت و ولایت
- جوادی آملی، عبدالله، وحی و نبوت در قرآن
- خرازی، محسن، بدایة المعارف الالهیة
- قدردان قراملکی، محمد حسن، کارکرد دین در جامعه و اسلام
جستارهای وابسته
- اتصال نبوتها
- اثبات نبوت
- اجتبای نبوت
- احادیث نبوت
- احکام نبوت
- ادعای نبوت
- امامت
- انقطاع نبوت
- اهداف نبوت
- آیات نبوت
- بقای نبوت
- پیامبر (نبی)
- تجدید نبوت
- تعلیم غیبی به غیر نبی
- تکثر نبوت
- حقیقت نبوت
- ختم نبوت
- خصایص نبوت
- درجه نبوت
- رسالت
- شأن پیامبر
- شؤون نبوت
- ضرورت نبوت
- ضروریات نبوت
- فعل پیامبر
- بعثت
- فلسفه بعثت
- وجوب بعثت
- قدم نبوت
- کارکردهای نبوت
- کثرت پیامبر
- کمال نبوت
- مدعی نبوت
- معجزه
- مقام نبوت
- مقامهای پیامبر
- نبوت از دیدگاه بروندینی
- نبوت برادران یوسف پیامبر
- نبوت تبلیغی
- نبوت تشريعى
- نبوت خاصه
- نبوت زن
- نبوت عامه
- نبوت مشترکه
- نبوت مطلق
- نبوت مقید
- نبوغ عقلی
- وحی
- ولایت
- ويژگی پیامبر
الفاظ مترادف
منبعشناسی جامع نبوت
پانویس
- ↑ معانی القرآن (للفراء)؛ ابن منظور، لسان العرب؛ کسایی، معانی القرآن، جوهری، صحاح اللغه.
- ↑ ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص ۵۶؛ جوادی آملی، عبدالله، وحی و نبوت در قرآن، ص ۴۴؛ سبحانی، جعفر، منشور جاوید، ج ۳، ص ۸۷؛ خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ص ۲۷ ـ ۲۸.
- ↑ . سورۀ مریم، آیۀ 51،
- ↑ . سورۀ حج، آیۀ 52.
- ↑ . «عَنْ أَبِی ذَرٍّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ کَمِ النَّبِیُّونَ قَالَ مِائَهُ أَلْفٍ وَ أَرْبَعَهٌ وَ عِشْرُونَ أَلْفَ نَبِیٍّ قُلْتُ کَمِ الْمُرْسَلُونَ مِنْهُمْ قَالَ ثَلَاثُ مِائَهٍ وَ ثَلَاثَهَ عَشَرَ جَمّاً غَفِیراً قُلْتُ مَنْ کَانَ أَوَّلَ الْأَنْبِیَاءِ قَالَ آدَمُ قُلْتُ وَ کَانَ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ مُرْسَلًا قَالَ نَعَمْ خَلَقَهُ اللَّهُ بِیَدِهِ وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ ثُمَّ قَالَ یَا أَبَا ذَرٍّ أَرْبَعَهٌ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ سُرْیَانِیُّونَ آدَمُ وَ شَیْثٌ وَ أُخْنُوخُ وَ هُوَ إِدْرِیسُ وَ هُوَ أَوَّلُ مَنْ خَطَّ بِالْقَلَمِ وَ نُوحٌ وَ أَرْبَعَهٌ مِنَ الْعَرَبِ هُودٌ وَ صَالِحٌ وَ شُعَیْبٌ وَ نَبِیُّکَ مُحَمَّدٌ ص وَ أَوَّلُ نَبِیٍّ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ مُوسَى وَ آخِرُهُمْ عِیسَى وَ سِتُّمِائَهِ نَبِیٍّ قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ کَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى مِنْ کِتَابٍ قَالَ مِائَهَ کِتَابٍ وَ أَرْبَعَهَ کُتُبٍ أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى عَلَى شَیْثٍ ع خَمْسِینَ صَحِیفَهً وَ عَلَى إِدْرِیسَ ثَلَاثِینَ صَحِیفَهً وَ عَلَى إِبْرَاهِیمَ عِشْرِینَ صَحِیفَهً وَ أَنْزَلَ التَّوْرَاهَ وَ الْإِنْجِیلَ وَ الزَّبُورَ وَ الْفُرْقَانَ الْخَبَرَ»؛ بحارالانوار، ج 11، باب 1، ص 32.
- ↑ . ر.ک: خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ص 31.
- ↑ الهی راد، صفدر، انسانشناسی، ص ۱۲۴.
- ↑ الهی راد، صفدر، انسانشناسی، ص ۱۴۰ و ۱۴۱.
- ↑ «بیگمان خداوند بر مؤمنان منّت نهاد که از خودشان فرستادهای در میان آنان برانگیخت که آیات وی را بر آنان میخواند و آنها را پاکیزه میگرداند و به آنها کتاب و فرزانگی میآموزد و به راستی پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند» سوره آل عمران، آیه 164.
- ↑ «و به راستی ما، در میان هر امّتی پیامبری برانگیختیم (تا بگوید) که خداوند را بپرستید و از طاغوت دوری گزینید» سوره نحل، آیه 36.
- ↑ «لیعقل العباد من ربهم ما جهلوه، فیعرفوه بربوبیته بعد ما انکروا و یوحده بالالوهیه بعد ما عندوا»؛ بحارالانوار، ج۴ ص ۲۸۷.
- ↑ ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، وحی و نبوت در قرآن، ص ۱۷۵ ـ ۱۷۶.
- ↑ «پیامبرانی نویدبخش و هشدار دهنده تا پس از این پیامبران برای مردم بر خداوند حجتی نباشد» سوره نساء، آیه 165.
- ↑ ر.ک: خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ص ۵۴.
- ↑ ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، وحی و نبوت در قرآن، ص ۱۷۹ ـ ۱۸۰؛ مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص ۱۳۷ ـ ۱۳۸.
- ↑ فوجب أن یبعث الله تعالی فی الناس رحمة لهم ولطفاً بهم ﴿ْرَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾ و ینذرهم عمّا فیه فسادهم و یبشّرهم بما فیه صلاحهم وسعادتهم؛ خرازی، محسن، بدایة المعارف الالهیة، ج۱، ص ۲۲۸.
- ↑ ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، وحی و نبوت در قرآن، ص ۲۰ ـ ۲۲.
- ↑ «قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ اَلْکُلَیْنِیُّ مُصَنِّفُ هَذَا اَلْکِتَابِ رَحِمَهُ اَللَّهُ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ اَلْعَبَّاسِ بْنِ عُمَرَ اَلْفُقَیْمِیِّ عَنْ هِشَامِ بْنِ اَلْحَکَمِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ: أَنَّهُ قَالَ لِلزِّنْدِیقِ اَلَّذِی سَأَلَهُ مِنْ أَیْنَ أَثْبَتَّ اَلْأَنْبِیَاءَ وَ اَلرُّسُلَ قَالَ إِنَّا لَمَّا أَثْبَتْنَا أَنَّ لَنَا خَالِقاً صَانِعاً مُتَعَالِیاً عَنَّا وَ عَنْ جَمِیعِ مَا خَلَقَ وَ کَانَ ذَلِکَ اَلصَّانِعُ حَکِیماً مُتَعَالِیاً لَمْ یَجُزْ أَنْ یُشَاهِدَهُ خَلْقُهُ وَ لاَ یُلاَمِسُوهُ فَیُبَاشِرَهُمْ وَ یُبَاشِرُوهُ وَ یُحَاجَّهُمْ وَ یُحَاجُّوهُ ثَبَتَ أَنَّ لَهُ سُفَرَاءَ فِی خَلْقِهِ یُعَبِّرُونَ عَنْهُ إِلَی خَلْقِهِ وَ عِبَادِهِ وَ یَدُلُّونَهُمْ عَلَی مَصَالِحِهِمْ وَ مَنَافِعِهِمْ وَ مَا بِهِ بَقَاؤُهُمْ وَ فِی تَرْکِهِ فَنَاؤُهُمْ فَثَبَتَ اَلْآمِرُونَ وَ اَلنَّاهُونَ عَنِ اَلْحَکِیمِ اَلْعَلِیمِ فِی خَلْقِهِ وَ اَلْمُعَبِّرُونَ عَنْهُ جَلَّ وَ عَزَّ وَ هُمُ اَلْأَنْبِیَاءُ عَلَیْهِمُ اَلسَّلاَمُ وَ صَفْوَتُهُ مِنْ خَلْقِهِ حُکَمَاءَ مُؤَدَّبِینَ بِالْحِکْمَةِ مَبْعُوثِینَ بِهَا غَیْرَ مُشَارِکِینَ لِلنَّاسِ عَلَی مُشَارَکَتِهِمْ لَهُمْ فِی اَلْخَلْقِ وَ اَلتَّرْکِیبِ فِی شَیْءٍ مِنْ أَحْوَالِهِمْ مُؤَیَّدِینَ مِنْ عِنْدِ اَلْحَکِیمِ اَلْعَلِیمِ بِالْحِکْمَةِ ثُمَّ ثَبَتَ ذَلِکَ فِی کُلِّ دَهْرٍ وَ زَمَانٍ مِمَّا أَتَتْ بِهِ اَلرُّسُلُ وَ اَلْأَنْبِیَاءُ مِنَ اَلدَّلاَئِلِ وَ اَلْبَرَاهِینِ لِکَیْلاَ تَخْلُوَ أَرْضُ اَللَّهِ مِنْ حُجَّةٍ یَکُونُ مَعَهُ عِلْمٌ یَدُلُّ عَلَی صِدْقِ مَقَالَتِهِ وَ جَوَازِ عَدَالَتِهِ»؛ کلینی، محمدبن یعقوب، اصول کافی، کتاب الحجّة، ج ۱، ص ۲۳۶.
- ↑ ر.ک: نراقی، مهدی، انیس الموحدین، ص ۹۲.
- ↑ «و (یاد کن) آنگاه را که عیسی پسر مریم گفت: ای بنی اسرائیل! من فرستاده خداوند به سوی شمایم، توراتی را که پیش از من بوده است راست میشمارم و نویددهنده به پیامبری هستم که پس از من خواهد آمد، نام او احمد است؛ امّا چون برای آنان برهانها (ی روشن) آورد، گفتند: این جادویی آشکار است» سوره صف، آیه ۶.
- ↑ ر.ک: خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ص۱۰۳ ـ ۱۰۹.
- ↑ ر.ک: خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ص ۳۳.
- ↑ . پیش از عالم ناسوت جهان دیگری توسط خداوند به وجود آمدهاست؛ که فلاسفه از آن به عالم مثال یا صورت تعبیر نمودهاند. عالم ملکوت همان عالم مثال است که مرتبه ظهور حقایق مجرد و لطیف با آثار و عوارض مادی نظیر شکل و مقدار است. برخی از آن به عالم ذر و گروهی آن را همان عالم برزخ مینامند در حالی که این دو عالم از امور مادیند و عالم ملکوت مجردست.
- ↑ . عالَم جَبَروت به عالم عقل بدون تصور اجسام و خصوصیات آن گفته میشود. برخی این عالَم را مکانی برای ذات و صفات خداوند دانستهاند. عالم جبروت بهعنوان یکی از عوالم خلق شده، پایینتر از عالم لاهوت و بالاتر از عالم ملکوت و ناسوت قرار دارد.
- ↑ . عالم لاهوت عالم خداوندی است که برهمه عوالم وجود مستولی است.
- ↑ . سورۀ یونس، آیۀ 2.
- ↑ . سورۀ نساء، آیۀ 59.
- ↑ . سورۀ حدید، آیۀ 26.
- ↑ . سورۀ بقره، آیۀ 253.
- ↑ . سورۀ تکویر، آیات، 19 ـ 20.
- ↑ . سورۀ صافات، آیۀ 147.
- ↑ . سورۀ بقره، آیۀ 124؛ کلینی، محمدبن یعقوب، کافي، ج 1، ص 174.
- ↑ . ر.ک: زاهدی، زین الدین جعفر، مقالۀ نبوت و امامت، ص 86 ـ 89.
- ↑ . کلینی، محمدبن یعقوب، کافي، ج 1، ص 176.
- ↑ . ر.ک: زاهدی، زین الدین جعفر، مقالۀ نبوت و امامت، ص 86 ـ 89.
- ↑ . سورۀ مائده، آیۀ 99.
- ↑ . سورۀ هود، آیۀ 114.
- ↑ . سورۀ نساء، آیۀ 64.
- ↑ . سورۀ ابراهيم، آیۀ 4.
- ↑ . سورۀ نساء، آیۀ 80؛ سورۀ جمعه، آیۀ 2.
- ↑ . سورۀ بقره، آیۀ 151.
- ↑ . ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنما شناسی، ص 434 ـ 436.
- ↑ . سورۀ انعام، آیۀ 151.
- ↑ . سورۀ آلعمران، آیات 49ـ50.
- ↑ . سورۀ نمل، آیۀ 14.
- ↑ . در آيات متعددي، قرآن با واژۀ «موعظه» توصيف شده است؛ مانند: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُم»؛ سورۀ يونس، آیۀ 57؛ هَذَا...مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِين»؛ سورۀ آلعمران:138؛ زيرا خداوند بهوسيلة قرآن به مردم اندرز ميدهد: «وَمَا أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ الْكِتَابِ وَالْحِكْمَةِ يَعِظُكُمْ بِه»؛ سورۀ بقره، آیۀ 231.
- ↑ . سورۀ سبأ، آیۀ 46.
- ↑ . طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، ج16، ص414؛ رجبي، محمود، «اهداف قرآن»، معرفت، ص54.
- ↑ . سورۀ اعراف، آیۀ 145.
- ↑ . ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنما شناسی، ص 437 ـ 439.
- ↑ . سورۀ شمس، آیات 9ـ10.
- ↑ . سورۀ نازعات، آیات 18ـ 19.
- ↑ . سورۀ بقره، آیۀ 129.
- ↑ . ازجمله: سورۀ بقره، آیۀ 151؛ سورۀ آلعمران، آیۀ 164.
- ↑ . سورۀ جمعه، آیۀ 2.
- ↑ . سورۀ بقره، آیۀ 124.
- ↑ . براي نمونه، از امام رضا (علیه السلام) نقل شده است: «انَّ الامامة خص الله بها ابراهيم الخليل علیه السلام بعد النبوة والخلة مرتبة ثالثة»؛ بحراني، هاشمبنسليمان، حسيني البرهان في تفسير القرآن، ج1، ص317، ح5.
- ↑ . با توجه اين نكته كه حضرت ابراهيم علیه السلام اين مقام را براي فرزندان خود نيز خواسته است، درمييابيم كه حضرت اسماعيل و اسحاق علیهما السلام به دنيا آمده بودهاند، و ميدانيم كه حضرت ابراهيم در سنين پيري فرزنددار شده است؛ زيرا قرآن از قول آن حضرت ميفرمايد: «الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَي الْكِبَرِ إِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَق»؛ سورۀ ابراهيم، آیۀ 39؛ طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص270، 280.
- ↑ . طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص272.
- ↑ . سورۀ انبياء، آیۀ 73.
- ↑ . سورۀ سجده، آیۀ 24.
- ↑ . ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 441 ـ 442.
- ↑ . سورۀ نساء، آیۀ 80.
- ↑ . سورۀ ص، آیۀ 26؛ آيات 87ـ89 سورۀ انبياء نيز به يكي از قضاوتهاي حضرت داوود علیه السلام اشاره دارد.
- ↑ . سورۀ مائده، آیۀ 48.
- ↑ . سورۀ نساء، آیۀ 105.
- ↑ . سورۀ احزاب، آیه36.
- ↑ . سورۀ نساء، آیۀ 65.
- ↑ . ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 442 ـ 445.
- ↑ . سورۀ نساء، آیۀ 64.
- ↑ . روايات، آن پيامبر را «ارميا» معرفي كردهاند؛ عروسي حويزي، عبدعليبنجمعه، تفسير نور الثقلين، ج1، ص244.
- ↑ . سورۀ بقره، آیات 246ـ247.
- ↑ . سورۀ اعراف، آیۀ 105.
- ↑ . سورۀ ص، آیۀ 26.
- ↑ . سورۀ بقره، آیۀ 251.
- ↑ . سورۀ ص، آیۀ 35.
- ↑ . مانند: آياتي كه فرمان به پيروي مطلق از پيامبر ميدهد ازجمله سورۀ نساء، آيۀ 59؛ آياتي كه مردم را به اين امر ترغيب ميكند مانند: سورۀ بقره، آيات 246 و 252 و آيات 69 و 70 سورة نساء؛ آياتي كه مخالفت با پيامبر را نكوهش ميكند مانند: سورة آلعمران، آيۀ 32.
- ↑ . سورۀ احزاب، آیۀ 6.
- ↑ . سورۀ نساء، آیۀ 59.
- ↑ . ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 445 ـ 449.
- ↑ . عصمت مطلقه به اين معناست كه انبياء الهی و اوصياء ايشان حتی از سهو و نسيان نيز مصون هستند و دچار سهو و نسيان نمیشوند.
- ↑ . مفاتيح الجنان، دعاي عديله.
- ↑ . سورۀ نساء، آيۀ 41.
- ↑ . ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، وحی و نبوت ذر قرآن، ص 237.
- ↑ . ر.ک: جوادی آملی، عبد الله، ولایت فقیه (فقاهت، عدالت)، ص۱۲۲.
- ↑ . سوره مائده، آیه ۵۵.
- ↑ . سورۀ نساء، آیۀ ۶۴.
- ↑ سورۀ مائده، آیۀ ۱۱۰.
- ↑ . سورۀ آل عمران، آیۀ ۴۹.
- ↑ . طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان، ج۶، ص۱۱.
- ↑ . ر.ک: حقجو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص ۳۹ـ۴۲.
- ↑ . ر.ک: خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ج 2، ص 126 ـ 129.
- ↑ . ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، وحی و نبوت در قرآن، ص 39 ـ 42.
- ↑ . سورۀ بقره، آیۀ 251.
- ↑ . سورۀ یوسف، آیۀ 22.
- ↑ . سورۀ انبیا، آیۀ 74.
- ↑ . سورۀ قصص، آیۀ 14.
- ↑ . سورۀ نمل، آیات 15 ـ 16.
- ↑ . سورۀ نساء، آیۀ 113.
- ↑ . سورۀ مائده، آیۀ 110.
- ↑ . سورۀ بقره، آیات 31 ـ 33.
- ↑ . سورۀ انبیاء، آیۀ 80.
- ↑ . سورۀ سباء، آیات 10 ـ 11.
- ↑ . سورۀ یوسف، آیۀ 22.
- ↑ . سورۀ جن، آیات 26 ـ 28.
- ↑ . سورۀ آل عمران، آیۀ 179.
- ↑ . سورۀ شعراء، آیات 192 ـ 195 .
- ↑ . سورۀ اسراء، آیۀ 1.
- ↑ . سورۀ بقره، آیۀ 87.
- ↑ . سورۀ نحل، آیۀ 102.
- ↑ . ر.ک: خسرو پناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ج 2، ص 153 ـ 159.
- ↑ . سورۀ فاطر، آیۀ 24 .
- ↑ . سورۀ نحل، آیۀ 36 .
- ↑ . سورۀ رعد، آیۀ 7 .
- ↑ . اعتقادات صدوق، ص 96 ـ 97 .
- ↑ . ر.ک: سبحانی، جعفر، منشور جاوید، ج3، ص 160 ـ 162.
- ↑ . ر.ک: سبحانی، جعفر، منشور جاوید، ج3، ص 162 ـ 163.
- ↑ . برای آگاهی از نمونههایی از این تحریفات، به کتاب «الهدی الی دین المصطفی» تألیف علامه شیخ محمدجواد بلاغی نجفی، مراجعه کنید.
- ↑ . سورۀ مائده، آیه ۴۸، سوره حج، آیه ۶۷.
- ↑ . سورۀ بقره: آیۀ ۱۳۱، ۱۳۷، ۲۸۵، سورۀ آل عمران: آیۀ ۱۹، ۲۰.
- ↑ . ر.ک. مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش عقاید، ج 2، ص 102 ـ 105.
- ↑ «و به شما کتاب آسمانی و فرزانگی میآموزد و آنچه را نمیدانستید به شما یاد میدهد» سورۀ بقره،آیات ۱۲۹، ۱۵۱؛ سورۀ آل عمران، آیۀ ۱۶۴؛ سورۀ جمعه، آیۀ ۲.
- ↑ «و به راستى ما، در ميان هر امّتى پيامبرى برانگيختيم (تا بگويد) كه خداوند را بپرستيد و از طاغوت دورى گزينيد»؛ سورۀ نحل، آیۀ ۳۶.
- ↑ «و چرا شما در راه خداوند نبرد نمىكنيد و (نيز) در راه (رهايى) مستضعفان از مردان و زنان و كودكانى كه مىگويند: پروردگارا! ما را از اين شهر كه مردمش ستمگرند رهايى بخش»؛ سورۀ نساء؛ آیۀ ٧٥.
- ↑ «بگو: پروردگارم به دادگرى فرمان داده است»؛ سورۀ اعراف، آیۀ ۲۹.
- ↑ «طلب العلم فریضة علی کل مسلم»؛ آداب المتعلمین، ص ۱۱۱؛ کتاب الوافی، ج ۱، ص ۱۲۶؛ تفسیر قمی، ج ۲، ص ۴۰۱.
- ↑ ر.ک: قدردان قراملکی، محمد حسن، کارکرد دین در جامعه و انسان، سایت پرتال جامع علوم انسانی.
- ↑ . ر.ک: سبحانی، جعفر، کلام اسلامی، ص 4 ـ 18.
- ↑ «محمّد، پدر هیچ یک از مردان شما نیست اما فرستاده خداوند و واپسین پیامبران است و خداوند به هر چیزی داناست» سوره احزاب، آیه 40.
- ↑ «اوست که پیامبرش را با رهنمود و دین راستین فرستاد تا آن را بر همه دینها برتری دهد اگر چه مشرکان نپسندند» سوره توبه، آیه 33.
- ↑ اراکی، محسن، نگاهی به رسالت و امامت، ص ۵۲ ـ ۵۶.
- ↑ ر.ک: محمد اقبال لاهوری، احیای فکر دینی در اسلام، ترجمة احمد آرام، ص۱۴۵ـ۱۴۷؛ نقد نظرات اقبال: ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، راهنماشناسی، ص۳۸۱ـ۳۸۳؛ مطهری، مرتضی، مجموعهآثار، ج۲، وحی و نبوت، ص۱۸۶ـ۱۹۴.
- ↑ «بیگمان ما خود قرآن را فرو فرستادهایم و به یقین ما نگهبان آن خواهیم بود» سوره حجر، آیه 9.
- ↑ «(آنان را) با برهانها (ی روشن) و نوشتهها (فرستادیم) و بر تو قرآن را فرو فرستادیم تا برای مردم آنچه را که به سوی آنان فرو فرستادهاند روشن گردانی و باشد که بیندیشند» سوره نحل، آیه 44.
- ↑ «بزرگوار است آن (خداوند) که فرقان را بر بنده خویش فرو فرستاد تا جهانیان را بیمدهنده باشد» سوره فرقان، آیه 1.
- ↑ ر.ک: مصباح یزدی، محمدتقی، اصول عقاید؛ راهنماشناسی، ص۲۸۳ـ۲۸۶.