زحر بن قیس جعفی در تاریخ اسلامی

زحر بن قیس جعفی از اصحاب امیرمؤمنان علی(ع) به شمار رفته است که ایشان را در جنگ‌های جمل و صفین یاری داد، اما پس از شهادت حضرت به معاویه پیوست. در جریان قیام امام حسین(ع)، از نزدیکان و سرداران عبید الله بن زیاد گردید. پس از شهادت اباعبدالله الحسین(ع)، مأمور حمل سرهای شهدای کربلا به دمشق شد. پس از مرگ یزید، با عبدالله بن زبیر همراه شد. با آغاز قیام مختار، زحر بن قیس از مخالفان مختار و قیامش گردید. تا اینکه با پیروزی قیام مختار، به بصره گریخت و به مصعب بن زبیر پیوست. در جنگ مصعب بن زبیر علیه مختار، از فرماندهان تحت امر مصعب بود. بعد از کشته شدن مختار و با حمله عبدالملک بن مروان به عراق به مصعب پشت کرد و به سپاه مروایان پیوست.

آشنایی اجمالی

"زحر" فرزند قیس بن مالک جعفی از سوارکاران نامی عصر خود در کوفه[۱] و از اصحاب امیرمؤمنان علی(ع) به شمار رفته است[۲]. زحر در زمان خلافت خلیفه سوم به همراه جریر بن عبدالله بجلی از کارگزاران عثمان در سرزمین‌های جبل بود[۳]. پس از قتل عثمان، به خدمت امیرالمؤمنین علی(ع) درآمد و ایشان را در جنگ‌های جمل و صفین یاری داد[۴]. او پس از شهادت امام علی(ع)، به معاویه پیوست و در جریان قیام امام حسین(ع)، از نزدیکان و سرداران عبید الله بن زیاد گردید. عبیدالله، زَحْر بن قَیس جُعفی را مأمور حفاظت از کوچه‌های شهر قرار داد و پس از شهادت اباعبدالله الحسین(ع)، او را مأمور حمل سرهای شهدای کربلا به دمشق کرد. پس از مرگ یزید، زحر بن قیس با عبدالله بن زبیر همراه شد[۵]. با آغاز قیام مختار، زحر بن قیس همانند بسیاری از اشراف کوفه، از مخالفان سرسخت مختار و قیامش گردید. تا اینکه با پیروزی قیام مختار، به بصره گریخت و به مصعب بن زبیر پیوست[۶]. در جنگ مصعب بن زبیر علیه مختار، او از فرماندهان تحت امر مصعب بود[۷]. اما همراهی‌اش با مصعب چندان به درازا نینجامید؛ چراکه با حمله عبدالملک بن مروان به عراق، با وعده امارت اصفهان به مصعب پشت کرد و به سپاه مروایان پیوست[۸]. زحر به خدمت حجاج بن یوسف ثقفی درآمد و او را در دفع شورش‌های خوارج در عراق و برخی دیگر از مناطق اسلامی از جمله ایران، یاری نمود و بدین جهت مورد تفقد و تقدیر فراوان حجاج قرار گرفت[۹].[۱۰]

نسب

زحر بن قیس بن مالک بن معاویة بن سعنة بن بدّاء جعفی از خاندان جعفی بن سعد العشیره از شاخه‌های قبیله بنی مذحج است[۱۱]. نام او در برخی منابع "زجر"[۱۲] و "زفر"[۱۳] نیز آمده است. ابن حجر وی را در قسم سوم از کتاب خود (مخضرمین) ذکر کرده، او را از ادراک کنندگان دوران پیامبر(ص) برشمرده است[۱۴]. زحر دارای فرزندانی به نام‌های جهم، جبله، فرات و جمّال (حمال)[۱۵] بود. فرات در جریان شورش اشراف کوفه علیه مختار کشته شد و جبله در دیر الجماجم در حالی که فرماندهی قرّاء سپاه ابن اشعث را بر عهده داشت، هلاک شد. جهم نیز والی جرجان در دوره بنی امیه بود و قاتل قتیبة بن مسلم باهلی[۱۶]، جمّال را نیز از شجاعان روزگار خود گفته‌اند[۱۷].[۱۸]

زحر بن قیس و دوران خلافت خلفا

از شرح حال و چگونگی زندگانی وی در دوران رسول خدا(ص) و نیز روزگار خلافت خلفای ثلات خبر چندانی در دست نیست. جز آنکه گفته شده او در زمان خلافت خلیفه سوم به همراه جریر بن عبدالله بجلی کارگزار عثمان در سرزمین‌های جبل بود و در اداره امور آنجا به او کمک می‌کرد[۱۹].[۲۰]

زحر بن قیس و عصر خلافت علوی(ع)

پس از قتل عثمان، زحر به خدمت امیرالمؤمنین(ع) درآمد. و همراه با ایشان در جنگ‌های جمل و صفین حضور یافت. در جمل، اشعاری در مدح امیرالمؤمنین(ع) از او نقل شده که متضمن ولایت علی(ع) و جانشینی بلافصل آن حضرت است[۲۱]. با پایان گرفتن جنگ جمل، حضرت، او را همراه با نامه‌ای به شهر کوفه فرستادند. امیرالمؤمنین(ع) در این نامه ضمن توضیحاتی در باب علت وقوع این حادثه، از مردم کوفه خواستند تا اگر سؤالی درباره این جنگ دارند از زحر بن قیس بپرسند[۲۲]. حضرت همچنین، پس از مدت کوتاهی از وقوع جنگ جمل، او را همراه با نامه‌ای به سوی جریر بن عبدالله بجلی ـ عامل عثمان در ری و همدان ـ فرستاد تا از مردم آن مناطق برای حضرت بیعت بگیرند[۲۳]. نصر بن مزاحم منقری در توضیح این واقعه می‌‌نویسد: چون امیرالمؤمنین(ع) پس از فراغت از جنگ جمل به کوفه وارد شد، با کارگزاران و عاملان خود مکاتبه کرد و آنها را برای جنگ با معاویه و اطاعت از خود فرا خواند، از جمله نامه‌ای برای جریر بن عبدالله بجلی که از زمان عثمان عامل همدان[۲۴] بود، نوشت و در آن نامه پیمان شکنی طلحه و زبیر و لشکرکشی آن دو به بصره و ظلم‌هایی که بر عثمان بن حنیف و مردمان بی‌گناه روا داشتند، شکست سپاه جمل و بازگشت حضرتش به کوفه را در آن نامه یادآور شد و نامه را توسط زحر بن قیس جعفی برای او ارسال کرد. چون نامه امیرالمؤمنین(ع) به دست جریر رسید، از آن بسیار تجلیل کرد و پیام امام(ع) را برای مردم خواند و آنان را به اطاعت از آن حضرت دعوت نمود، سپس زحر بن قیس که گویا با سستی مردم در لبیک به دعوت امام مواجه شده بود، برخاست و خطبه مفصل و زیبایی در فضل امیر مؤمنان(ع) ایراد کرد که بخشی از آن خطبه چنین بود: «ای مردم، حضرت علی(ع) برای شما نامه‌ای نوشته است که هر سخن و کلامی را مسدود کرده و هر چه بعد از او گفته شود بیهوده خواهد بود، اما با این حال بایستی شما نامه او را پاسخ دهید و بدانید که مردم مدینه (مهاجر و انصار) بدون هیچ پروایی با او بیعت کردند و این بیعت از روی دوستی و رفاقت نبوده، بلکه به خاطر علم بسیار او به کتاب خدا و سنت و سیره پیامبر اسلام بوده است و طلحه و زبیر هم بیعت کرده بودند اما بدون هیچ دلیل و علتی بیعت خود شکستند و مردم را علیه او به شورش و جنگ دعوت نمودند و به هیچ چیز راضی نشدند مگر اینکه جنگی را بر او تحمیل کردند و آنها ام المؤمنین عایشه را وادار به خروج کردند و عاقبت، امیرمؤمنان(ع) به ناچار با آنان مواجه گردید. حضرت در این مواجهه آنان را پند داد و دعوت به ترک قتال نمود، همان طور که با بقیه نیروهای طلحه و زبیر رفتاری نیکو و پسندیده داشت و مردم را به هر آنچه نیک است و در آن صلاحی است هدایت کرد. این مطالبی که گفتم اصل و خلاصه ماجراست که ظاهرا شما از جزئیات آن بی‌خبر مانده‌اید و اگر توضیح بیشتری می‌‌خواهید، به طور حتم به شما خواهیم گفت لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ»[۲۵].[۲۶]

زحر در صفین نیز حضور داشت. در این جنگ، امام علی(ع) او را با عده‌ای از سواران به قطقطانه فرستاد تا از رسیدن آذوقه و تدارکات به سپاه معاویه جلوگیری کند. حضرت پیش از رفتن زحر به او سفارش کردند حتی‌المقدور خونی نریزد و شمشیر را تنها در جایی که لازم است به کار بندد. او به سوی قطقطانه حرکت کرد، معاویه پس از اطلاع از این امر، یکی از یاران خود به نام ضحاک بن قیس را به مقابله با او گسیل داشت. با رو در رو شدن دو سپاه درگیری آغاز شد. در این جنگ زحر بن قیس و یارانش موفق شدند ضحاک و یارانش را به عقب برانند و به پیروزی دست یابند[۲۷].[۲۸] زحر در میدان صفین نیز حضور یافت و از خود رشادت‌های بسیار نشان داد، چندان که ایمن بن خریم بن فاتک[۲۹] ضمن شعری به این دلاوری‌ها اشاره کرده است. در ابیاتی از این شعر آمده: «ای شامیان، سوگند به خدایی که کوه ثبیر را در جایش استوار نمود و قرآن را در شب قدر نازل کرد، اگر سپاه عراق به شما بتازد، فقط خدا می‌داند که عاقبت کار چه خواهد شد. پیشاپیش آن، دلیر مردی چون عدی بن حاتم بر شما خواهد تاخت و در سپیده صبح مالک اشتر سپاهی گران بر سرتان می‌ریزد. و شریح بن هانی و زحر بن قیس با نیزه‌های سبز رنگ خود، سینه‌هایتان را می‌شکافند»[۳۰].[۳۱] اما زحر بن قیس فردی جاه‌طلب بود و تلاش‌های او همان گونه که عتبة بن ابی‌سفیان نیز در سخنانش بدان اشاره کرده بود در راستای کسب منافع مادی‌اش بود. عتبة بن ابی‌سفیان در سخنان خود با قیس بن اشعث در جنگ صفین به این امر تصریح کرده و گفته بود: «او فردی است که جز منافع شخصی‌اش به چیز دیگری نمی‌اندیشد»[۳۲]؛ همین مصلحت‌اندیشی‌ها و توجه به منافع مادی باعث شده بود تا زحر بن قیس از کسانی باشد که موضوع صلح با معاویه را به شدت دنبال کند و به برقراری این صلح تأکید بورزد[۳۳].[۳۴]

زحر بن قیس بعد از شهادت امیرالمؤمنین(ع)

پس از شهادت علی(ع)، زحر به معاویه و کارگزارانش پیوست تا آنجا که حاضر شد برای خوش خدمتی به آنان به دروغ به بیعت‌شکنی و خروج حجر بن عدی از بیعت معاویه، شهادت داده، به همراه گروهی دیگر از اشراف کوفه گواهی‌ای را که زیاد بن ابیه ـ عامل معاویه در کوفه و بصره ـ به همین منظور تهیه دیده بود امضاء نماید، گواهی‌ای که مقدمات شهادت حجر بن عدی را فراهم آورد[۳۵].[۳۶]

عبیدالله بن زیاد پس از شکست نهضت مسلم بن عقیل، ـ زمانی که کوفیان گروه گروه به جنگ امام حسین(ع) و یارانش اعزام می‌‌شدند ـ زَحر بن قَیس جُعفی را رئیس پاسبانان کوفه قرار داد[۳۷]. پس از شهادت سیدالشهداء(ع) و یارانش، وی از سوی ابن‌زیاد، مسئول انتقال سرهای شهدا و اسراء به شام گردید[۳۸]. نقل شده که چون زحر بن قيس بر یزید وارد شد يزيد به او گفت: «هان چه خبر آورد‌ه‌ای؟» گفت: «اى امير مؤمنان مژده پیروزی و يارى خداوند! همانا حسین‌(ع) با هجده کس از خاندان و شصت کس از شیعیانش سوی ما آمد که به مقابله آنان رفتیم و خواستیم که تسلیم شوند و به حکم امیر عبیدالله بن زیاد گردن نهند یا برای جنگ آماده باشند. جنگ را بر تسلیم برگزیدند. با طلوع آفتاب بر آنان تاختیم و از همه سوی در میانشان گرفتیم و چون شمشیرهایمان آنان را فرو گرفت به این سو و آن سو گریختند و پناهگاهی نیافتند. گویی کبوترانی بودند که از شاهین بگریزند و به اندازه کشتن یک پرواری یا خواب نیم‌روزی وقت گرفت که همه را از پای درآوریم. هم اکنون بدن‌های ایشان برهنه و جامه‌هاشان خونین و چهره‌هاشان خاک‌آلوده است که خورشید بر آنان می‌تابد و باد بر آنها می‌وزد. کرکس‌ها و پرندگان لاشخور به دیدارشان می‌آیند[۳۹]. یزید در ظاهر گفت بدون قتل حسین نیز از شما راضی بودم. خداوند ابن مرجانه را لعنت کند. یزید حتی به زحر جایزه‌ای نداد[۴۰].

پس از مرگ یزید، زحر بن قیس با عبدالله بن زبیر همراه شد و به همراه با کارگزار او ـ ابن‌مطیع ـ کوشید تا از قیام مختار جلوگیری کند. نقل شده که ابن‌مطیع او را به همراه عده‌ای به سوی محله کِنده فرستاد تا مانع پیشروی مختار و یارانش و در نتیجه مانع شکل‌گیری قیامش شود، اما زحر نیز به مانند دیگر اشراف کوفی هوادار ابن‌زبیر، کاری از پیش نبرد تا اینکه سرانجام قیام مختار به پیروزی رسید[۴۱]. بنا به نقلی زحر بن قیس در هنگام قیام مختار ثقفی به او پیوست و مختار او را بر جوخی گماشت[۴۲]. اما آنچه مسلم است اینکه زحر بن قیس همانند بسیاری از اشراف کوفه، از مخالفان سرسخت مختار و قیامش به حساب می‌آمد. آنان همواره مترصد فرصتی برای در هم شکستن این قیام بودند تا اینکه پس از خروج ابراهیم بن مالک اشتر از کوفه، فرصت را مغتنم شمردند و علیه مختار سر به شورش برداشتند. او در این شورش، مسئول جنگ در محله کنده بود اما این شورش دیری نپایید که به شکست انجامید و زحر بن قیس مانند بسیاری از اشراف کوفه به بصره گریخت و به مصعب بن زبیر پیوست[۴۳]. در جنگ مصعب بن زبیر علیه مختار، او از هواداران و فرماندهان تحت امر مصعب بود و مصعب او را با هزار سپاهی به کمک ابن معمر فرستاد تا اسباب شکست مختار را فراهم آورند[۴۴]. در آخرین نبردِ مصعب علیه مختار، مأموریت یافت که عناصر مخالف مختار را در شهر کوفه شناسایی و آنان را به لشکر مصعب ملحق نماید[۴۵].

وی پس از شکست سپاه مختار در حروراء از سوی مصعب بن زبیر مأمور تصرف محله [بنی]مراد کوفه شد[۴۶]. پس از قتل مختار، زحر همواره از فرماندهان سپاه مصعب بود چندان که در جنگ سپاه زبیری با خوارج، سالار قبایل مذحج و اسد در سپاه وی بود[۴۷].[۴۸] او در جنگ مصعب بن زبیر با عبدالملک بن مروان نیز در شمار فرماندهان مصعب بود و در کنار مصعب بن زبیر تا آستانه جنگ با عبدالملک پیش رفت اما عبدالملک با وعده امارت اصفهان او و بسیاری از سران سپاه مصعب را جدا کرد و سپاه مصعب را به شکست کشاند[۴۹]. پس از مستحکم شدن پایه‌های حکومت عبدالملک در سرتاسر بلاد اسلامی، زحر بن قیس به خدمت حجاج بن یوسف ثقفی درآمد. در جریان شورش‌های خوارج در عراق و برخی دیگر از مناطق اسلامی از جمله ایران، به دستور حجاج به همراه سپاهی هزار و هشتصد نفره، به جنگ شبیب بن یزید شیبانی رفت اما شکست خورد. در این جنگ زحر از خود مقاومت شجاعانه‌ای نشان داد. او را در حالی که به شدت زخمی شده بود و زخم‌های متعددی برداشته بود به کوفه انتقال دادند. حجاج بن یوسف از او استقبال کرد و او را مورد اکرام و تقدیر فراوان خود قرار داد[۵۰] و گفت: من احب آن ینظر الی الشهید الحیّ فلینظر الی زحر بن قیس؛ هر که دوست دارد شهید زنده‌ای را ببیند به زحر بن قیس بنگرد[۵۱]. برخی از منابع هم، از حضور او در کنار مهلب بن ابی‌صفره در جنگ با خوارج حکایت دارند[۵۲].[۵۳] از زمان و چگونگی مرگ زحر بن قیس جعفی اطلاع درستی در دست نیست[۵۴].

اوصاف و ویژگی‌های شخصیتی

زحر بن قیس جعفی را فردی شجاع[۵۵] و خطیبی بلیغ[۵۶] گفته‌اند. منابع اهل سنت او را در شمار تابعین[۵۷] بلکه از کبار[۵۸] و ثقات[۵۹] آنان دانسته و از شعبی به عنوان تنها راوی وی نام برده‌اند[۶۰]. در منابع شیعی از او در شمار اصحاب[۶۱] و راویان[۶۲] امیرمؤمنان علی(ع) یاد شده است. هر چند برخی منابع شیعی ماجرای زندگی او را سوء عاقبتی زحر بن قیس عنوان کرده‌اند[۶۳]، اما واقع امر این است که او همان گونه که عتبة بن ابی‌سفیان در سخنان خود با قیس بن اشعث در جنگ صفین به این امر تصریح کرده که «او فردی است که جز منافع شخصی‌اش به چیز دیگری نمی‌اندیشد»[۶۴]. زحر شخصیتی داشته ملوّن و جاه طلب و به اصطلاح امروز "نان به نرخ روز خور". تمام تلاش‌های این جاه‌طلب در راستای کسب منافع مادی‌اش بود، از این رو با هر حکومتی دمساز بوده و با آن به راحتی کار کرده است. از این رو زمانی با حکومت علی(ع) بود و مدتی بعد با حکومت معاویه، گاه زبیری بود و چون منافعش در حکومت مروانی بر منافعش در حکومت زبیری چربید، به سپاه زبیری پشت کرد و به مروانیان پیوست. اما اینکه روایت مشهور من سره أن ینظر إلی الشهید الحی، فلینظر إلی هذا؛ هر که شاد می‌‌شود از این که شهید زنده‌ای را ببیند به این مرد (زحر بن قیس) بنگرد» را که ابن حجر بیان آن را به امیرالمؤمنین(ع) نسبت داده است[۶۵]، گفته‌ای است که جز او کسی قائل آن نشده است. تقریباً همه مورخین با عبارت‌های مختلف این سخن را به حجاج بن یوسف ثقفی و پس از بازگشت زحر بن قیس از جنگ سیلحین نسبت داده‌اند[۶۶].[۶۷]

زحر بن قیس جعفی، کارگزار مدائن

ابن حجر در اصابه می‌نویسد: زحر بن قیس بن مالک بن معاویه جعفی پیامبر(ص) را دیده و از شجاعان است و با علی(ع) بود. پس هرگاه به او نگاه می‌کرد می‌فرمود: کسی که خوشحال می‌شود که به شهید زنده نگاه کند به این بنگرد. او را علی(ع) بر مدائن گمارد و برای زحر بن قیس چهار فرزند نجیب و از اشراف، در کوفه بود: یکی از آنها فرات نام داشت که مختار او را کشت و دومی جبله که با فرزند اشعث کشته شد، او فرمانده قاریان بود. سوم جهم بن زحر بود که همراه قتیبه در خراسان و ولایت جرجان را داشت. چهارم جمال بن زحر که در روستا بود تمام اینها را ابن کلبی ذکر کرده است[۶۸].

از این سخنان، کارگزاری زحر بر مدائن به خوبی استفاده می‌شود و تجلیلی که علی از وی داشته است. اما به نظر ما کارگزاری وی بر مدائن قابل نقد و بررسی است و سخنی که از علی(ع) درباره‌اش نقل شده، مورد تردید جدی است و از نظر ما نادرست است. در کتاب ابن کلبی آمده که این سخن را حجاج گفته است. پیش از این که در این در مورد سخنی بگوییم شرح حال وی را از سفینة البحار محدث قمی نقل می‌کنیم.[۶۹]

شرح حال زحر بن قیس

در سفینة البحار مرحوم شیخ عباس قمی به نقل از بحارالأنوار می‌نویسد: زحر بن قیس کسی است که امیرالمؤمنین برنامه‌اش را از بصره به مردم کوفه به وسیله او فرستاد، تا از او درباره جنگ جمل بپرسند و از آن آگاهشان نماید[۷۰].

او را حضرت از کوفه به سوی جریر بن عبدالله در مرز هَمَدان همراه نام‌های فرستاد. او خطبه‌ای خواند و مردم را به بیعت امیرالمؤمنین دعوت کرد[۷۱].

او در هنگام جنگ جمل درباره علی گفت:

أَضْرِبُكُمْ حَتَّى تُقِرُّوا لِعَلِيٍّخَيْرِ قُرَيْشٍ كُلِّهَا بَعْدَ النَّبِيِّ
مَنْ زَانَهُ اللَّهُ وَ سَمَّاهُ الْوَصِيَّإِنَّ الْوَلِيَّ حَافِظٌ ظَهْرَ الْوَلِيِّ...[۷۲]

و این شعر هم از اوست:

فَصَلَّى الْإِلَهُ عَلَى أَحْمَدَرَسُولِ الْمَلِيكِ تَمَامِ النِّعَمِ[۷۳]

ابو الفرج زحر بن قیس جعفی را مانند سماک بن مخرمه اسدی صاحب مسجد سماک کوفه، عمر بن سعد و شمر بن ذی الجوشن جزو هفتاد تن از شاهدان علیه حجر بن عدی و یاران وی ذکر کرده است [۷۴].

ابن عدیم درباره وی گوید: زحر بن قیس جعفی بدائی کوفی از بنی بداء جعفی بود. وی سواره‌ای شریف و سخنوری بلیغ بود با علی بن ابی طالب(ع) در صفین بود و از او و از حسن بن علی(ع) روایت می‌کند و از او عامر شعبی روایت می‌کند. او کسی است که علی(ع) وی را از صفین به قطقطانه فرستاد تا مسیر معاویه را قطع کند، چون این خبر به معاویه رسید وی ضحاک بن قیس را به سوی زحر فرستاد و زحر توانست ضحاک را شکست بدهد و معاویه با او برخورد و او را ملامت کرد و ضحاک به علی(ع) پیوست. و گفته می‌شود زحر کسی است که سر امام حسین(ع) را نزد یزید بن معاویه برد[۷۵].[۷۶]

نقش زحر بن قیس در واقعه کربلا

ابن زیاد سر امام حسین(ع) و سرهای شهدای کربلا را به زحر بن قیس جعفی داد و او را به جانب یزید بن معاویه فرستاد. وقتی که زحر در شام بر یزید وارد شد گفت: بشارت باد امیرالمؤمنین را به فتح خدا و پیروزی وی، آنگاه واقعه کربلا و چگونگی کشتن امام و یارانش را شرح داد. یزید مدتی سرش را پایین انداخت و بعد سر بلند کرد و گفت من به پیروزی شما بدون کشتن هم راضی بودم[۷۷].

محدث قمی می‌نویسد: در نور الأبصار و تذکره سبط (ابن جوزی) آمده که او را یزد بیرون کرد و هیچ صله‌ای به او نداد[۷۸]. او می‌افزاید امام حسین(ع) از این جریان خبر داده. روایت شده که به زُهیر بن قین فرمود: ای زهیر اینجا محل شهادت من است و بخشی از جسدم – سرم را- به زحر بن قیس می‌برد و بر یزید وارد می‌شود که به او چیزی بدهد اما چیزی به او نمی‌دهد. این را سید بحرانی در مدینةُ المعاجز[۷۹] از ابو جعفر محمد بن جریر شیعی[۸۰]) نقل کرده است[۸۱].

از آنچه محدث قمی نقل کرده استفاده می‌شود که زحر بن قیس یک نفر بیشتر نبوده است. در نتیجه این که برخی در ترجمه نفس المهموم آنها را دو نفر دانسته‌اند؛ یکی که با علی(ع) بود و دیگری که سر امام حسین(ع) را به شام برده و برای اوّلی سخن امام را که گفته وی شهید زنده است نقل کرده، درست نیست. امام علی(ع) کسی را که اینگونه بدعاقبت بوده شهید زنده معرفی نمی‌کند. افزون بر اینکه مشخص نیست که وی در چه جنگی در زمان حضرت مجروح شده است.[۸۲]

زحر بن قیس پس از واقعه کربلا

زحر بن قیس جعفی از فرماندهان عبد الله بن مطیع نماینده ابن زبیر در کوفه و در هنگام جنگ علیه مختار بود[۸۳]. مصعب بن زبیر او را همراه هزار نفر به کمک ابن معمر فرستاد[۸۴]. در جنگ حجاج بن یوسف با شبیب وی را همراه با ۱۸۰۰ سوار فرستاد و در سیلحین با هم درگیر شدند به گونه‌ای که سپاه شبیب بن یزید شیبانی تصور کردند زحر بن قیس کشته شده و بسیار خوشحال شدند، ولی او به شدت مجروح شده بود. بیش از ده‌ها جراحت در سر و صورت داشت. زخم نیزه هم داشت. او را به کوفه نزد حجّاج آوردند، حجّاج او را بر تختی نهاد و به کسانی که در اطراف او بودند چنین گفت: کسی که خوشحال می‌شود نگاه کند به مردی که از اهل بهشت است و بین مردم راه می‌رود در حالی که شهید است به این نگاه کند.[۸۵]؛

بنابراین تعبیر «شهید زنده» درباره زحر بن قیس از سوی حجاج به کار رفته، نه امام علی(ع) چون ما جایی نداریم که وی در زمان حضرت به شدت مجروح شده باشد. مشابه این عبارت را بلاذری در انساب الأشراف [۸۶] و ابن اثیر در الکامل آورده‌اند[۸۷].[۸۸]

شعبی راوی کارگزاری زحر بر مدائن

کسی که کارگزاری وی را بر مدائن نقل کرده عامر بن شراحیل معروف به شعبی است. در کتاب تاریخ بغداد مجالد بن سعید از شعبی نقل می‌کند که زحر بن قیس جعفی به من خبر داد (أخبرنی) که علی(ع) مرا به فرماندهی چهارصد نفر گمارد و به ما دستور داد که به عنوان مرزدار در مدائن فرود آییم. به خدا سوگند روزی در هنگام غروب در راه نشسته بودیم که مردی نزد ما آمد در حالی که مرکبش به شدت عرق کرده بود. گفتیم از کجا میآیی؟ گفت: از کوفه. گفتیم: کی خارج شده‌ای؟ گفت: امروز. گفتیم: چه خبر؟ گفت: امیرالمؤمنین برای نماز صبح خارج شده بود که ابن بجده و ابن ملجم به او ضربه‌ای زدند، ضربه‌ای که به کمتر از آن مرد می‌میرد. سپس رفت. عبدالله بن وهب سبائی در حالی که دستش را به آسمان بلند کرده بود گفت: اللّه اکبر، اللّه اکبر! به او گفتم: چه چیزی (تعجب آور) برای توست؟ گفت: اگر به ما خبر بدهند که مغز او را دیده‌اند که (از سر) خارج شده می‌دانیم که امیرالمؤمنین نمی‌میرد تا عرب را با عصای خودش رهبری کند. وی افزود به خدا سوگند درنگ نکردیم جز همان شب را که نامه‌ای از حسن بن علی(ع) رسید: «از عبدالله حسن امیر المؤمنین(ع) به زحر بن قیس. اما بعد، بیعت از کسانی که نزد تو هستند بگیر». گفتم (به عبدالله بن وهب) چه شد آنچه گفتی که علی نمی‌میرد)؟ گفت: من برای او (علی) مرگی نمی‌بینم[۸۹].

این نقل اساس کارگزاری زحر بن قیس بر مدائن است که ابن ابی الدنیا نیز در مقتل امیرالمؤمنین آن را از مجالد از شعبی با همین عبارات نقل کرده است[۹۰]. وی نقل دیگری هم از زحر بن قیس دارد که در آنجا مدعی زنده بودن علی توسط ابن سوداء از قبیله همدان است که به او عبدالله بن سبأ می‌‌گفتند و نقل کرده که زحر خبر ضربت خوردن علی(ع) را برای حسین بن علی(ع) که در مدائن بود، برده است[۹۱].

بلاذُری همین نقل اخیر را به اختصار از مجالد از شعبی از زحر بن قیس آورده است که وقتی خبر کشته شدن علی(ع) را به مدائن دادم مردی چنین ادعایی کرد ولی نام وی را ذکر نکرده است[۹۲]. گفته‌اند که در آن هنگام حسین در مدائن بوده که پدرش وی را برای رفتن به شام فرستاد. وقتی که نامه امام حسن(ع) آمد، وی به کوفه بازگشت. برخی هم گفته‌اند حسین(ع) در هنگام قتل پدرش در کوفه بوده است[۹۳].

بنا به این نقل زحر بن قیس فقط خبر را به آگاهی امام حسین(ع) رسانده و وی کارگزار امیرالمؤمنین(ع) در مدائن نبوده است.[۹۴]

بررسی نقل شعبی

بنا به نقل ذکر شده زحر بن قیس کارگزار نبوده و فقط به مدائن رفته است و برای امام حسین(ع) خبر برده است. اگر ما اصل رفتن زحر بن قیس را به مدائن درست بدانیم جزئیات آن را از جمله آنچه درباره غلو افراد ذکر شده، نادرست و جعلی است و چون موضوع مربوط به حضرت علی(ع) است اندکی در آن درنگ می‌کنیم.

  1. چرا باید زحر بن قیس مطالب خود را با سوگند ذکر کند آیا جز این است که وی میخواسته مطالب غیر واقعی را با سوگند جا بیندازد.
  2. چطور شده که امام حسن(ع) برای چهارصد نفر نامه نوشته و از او می‌خواهد از آنها بیعت بگیرد؟ آیا مدائن کارگزار نداشته؟ برابر آنچه ذکر کردیم حداقل دو کارگزار داشته است: ثابت بن قیس و سعد بن مسعود. چرا نامه به آنها را نقل نکرده است.
  3. در نقل خطیب و ابن ابی الدنیا ادعا شده که عبدالله بن وهب سبائی، مدعی شده که علی نمرده است و گروهی غالی در مدائن بودند و حال آنکه عبدالله بن وهب جزو سران خوارج بود و در جنگ نهروان کشته شده بود[۹۵].

چگونه وی ادعای زنده بودن علی را داشته است. ظاهراً ناقل بعدی دیده این از نظر تاریخی درست نیست از این روی وی را ابن سوداء از قبیله همدان به نام عبد الله بن سبأ دانسته است.

انتخاب نام عبدالله بن وهب از آن رو بوده که در زمان جعل حدیث نام وی به گونه‌ای در اذهان همراه با زشتی بوده است. ذکر قبیله همدان هم به جهت طرفداری آنها از حضرت و از اهل بیت بوده است.

به نظر ما این جریان ساختگی است که توسط شعبی و با همکاری زحر بن قیس که بعدها مخالف اهل بیت شده و سرهای شهدای کربلا را به شام برده و علیه مختار جنگیده، ساخته شده است. برای روشن شدن موضوع چند نکته باید روشن شود:

  1. شعبی کیست و چرا به این جعل دست زده است؟
  2. چرا و در چه مقطعی این حدیث ساخته شده؟
  3. چرا ادعا شده که غالیان در مدائن بوده‌اند؟[۹۶]

شعبی کیست

عامر بن شراحیل همدانی حمیری معروف به شعبی، در سال ۱۷ یا ۲۸ ه، در کوفه زاده شده[۹۷]. وی در دوران حکومت علی(ع) نوجوانی بیش نبود[۹۸]. در رحبه مسجد کوفه علی را دیده و پشت سر امام نماز گزارده است. حدیث بسیاری از صحابه شنیده و علم حساب را از حارث اعور آموخته است[۹۹].

ابن شُبرُمه گوید که شعبی می‌گفت هیچ حدیثی را ننوشته و فقط از حفظ نقل می‌کند[۱۰۰].

شعبی مدتی کاتب عبد الله بن مطیع و عبدالله بن یزید خطمی، حاکمان کوفه از طرف عبدالله بن زبیر بود[۱۰۱].

در آغاز قیام مختار با وی همراه شد و بعد وی را ترک گفت و از کوفه به مدینه رفت و ده یا هیجده ماه در آنجا ماند[۱۰۲]. سپس به کوفه بازگشت و مورد توجه مصعب بن زبیر قرار گرفت[۱۰۳]. در قیام عبدالرحمان بن محمد بن اشعث در جمع قرّاء بود[۱۰۴] و بعد حجّاج وی را در سال ۷۵ ه به ریاست قبیله همدان گمارد[۱۰۵]. وی مدتی معلم فرزندان عبد الملک مروان بود[۱۰۶]. سه سال در دربار وی خدمت کرد و به عنوان سفیر عبد الملک نزد پادشاه روم رفت و در چند مأموریت دیگر شرکت نمود[۱۰۷]. شعبی به مدت سه سال (۹۹ - ۱۰۱ ه‍) قاضی کوفه بود[۱۰۸]. در سال ۱۰۴ درگذشت[۱۰۹]. بیشتر روایاتی که در نکوهش مختار وجود دارد، از شعبی است.

شعبی، حارث اعور را دروغگو معرفی کرده است. بسیاری از علمای اهل سنت این تکذیب را نادرست دانسته و گفته‌اند: از آن رو از حارث ایراد گرفته که وی بسیار علاقه‌مند به علی(ع) بود[۱۱۰].

شیخ مفید بهترین نقد را بر شعبی دارد وی کتابی در رد شعبی نگاشته است[۱۱۱] و در فصول المختاره درباره‌اش می‌گوید: شعبی مشهور به دشمنی با علی(ع) و شیعیان و خاندان حضرت بود. وی معروف به دروغگویی، مستی، شرابخواری، قماربازی و عیاری است. او معلم فرزندان عبد الملک بن مروان و قصه‌گوی شبانه حجّاج بود. وقتی که مشغول بازی شطرنج و نرد بود به نماز بها نمی‌داد[۱۱۲]. از دروغ‌های وی است که در جنگ جمل جز چهار نفر از صحابه حضور نداشتند و اگر کسی بیش از این بیاورد من دروغگویم: علی، عمار، طلحه و زبیر و حال آنکه اهل سیره اتفاق دارند که همراه علی هشتصد تن از انصار و نهصد تن از اهل بیعت رضوان و هفتاد نفر از اهل بدر بودند. شیخ مفید به اخبار نادرست دیگری از وی اشاره می‌کند[۱۱۳]. در کتاب افصاح می‌نویسد: وی و امثال وی نسبت به ابوبکر، عمر و عثمان تعصب دارند و با دروغ، به بنی امیه تقرّب می‌جستند[۱۱۴].[۱۱۵]

چرا و در چه مقطعی جریان غلو سبئیه ساخته شده

در بحث سبئیه این ابهام وجود دارد که چرا آنها در هنگام قیام علیه عثمان و جنگ جمل حضور دارند. اما در جنگ صفین تا قیام مختار از آنها خبری نیست؟ ما با تحلیل این روایت شعبی تلاش خواهیم کرد که به این پرسش‌ها پاسخ دهیم.

از نظر ما جریان سبئیه و اتهام‌های فراوان علیه مختار توسط خاندان آل زبیر در کوفه ساخته شده است. از این روی در جنگ جمل و قیام مختار که با این خاندان ارتباط دارد جریان سبئیه مطرح است، اما در جنگ صفین و بعد از آن خبری از آنها نیست تا زمان مختار در کوفه که آل زبیر با شیعیان درگیر می‌شوند. علت آن است که پس از کشته شدن مختار و دستگیری یاران وی مسعودی می‌نویسد: مصعب بن زبیر هفت هزار نفر را که طالب خون حسین(ع) بودند کشت. اینها همه از شیعیان بودند[۱۱۶].

پانصد نفر از قبیله همدان را از زیر تیغ گذراند[۱۱۷]. عبدالله بن عمر در دیداری که با مصعب داشت گفت: تو کشنده هفت هزار نفر از مردم مسلمان در یک صبح هستی؟ مصعب گفت آنها کافر و ساحر بودند. ابن عمر گفت: اگر آنها از ارث پدرت و گوسفند بودند، کشتن آنها اسراف بود[۱۱۸].

بهترین راه برای این که این کشتار وحشتناک را توجیه کنند ادعای غلو آنها بود. شاهد آن هم این است که از دو همسر مختار که یکی دختر سمرة بن جندب و دیگری دختر نعمان بن بشیر بود خواستند که از مختار که ادعای پیامبری داشته برائت بجویند. دختر سمره شرط آنها را پذیرفت اما دختر نعمان این ادعا را رد کرد و در نتیجه به اتهام اینکه شوهر خود را پیامبر می‌دانسته بین کوفه و حیره کشته شد[۱۱۹]. بنا براین کشتن غالیان نه تنها جایز بلکه لازم است.

اما این که چرا شعبی و زحر گروهی را در مدائن متهم به غلو کرده‌اند؟! همانگونه که اشاره شد شعبی از مخالفان مختار بود مورخان از ملاقاتی خبر داده‌اند که بین مصعب بن زبیر و شعبی برگزار شده در حالی که عایشه دختر طلحه و همسر مصعب در آن حضور داشته، انگیزه این دیدار را ذکر نکرده‌اند. فقط برخی گفته‌اند که شعبی می‌خواسته بین آنها آشتی برقرار نماید. اما در همین گزارش آمده که مصعب به دستور همسرش ده هزار درهم به شعبی داده و شعبی فقط از زیبایی همسر مصعب گزارش داده است[۱۲۰]. به نظر ما نقشه متهم کردن شیعیان در این جلسه ریخته شده و با جعل این خبر و همکاری زحر بن قیس آنها را به غلو متهم کردند تا کشتن آنها قابل توجیه باشد.

اما علت این که جریان در مدائن مطرح شده است، آن بود که بسیاری از یاران مختار از موالی و ایرانیان مقیم کوفه و معروف به حمراء بودند[۱۲۱]. در نتیجه وقتی شما مرکز غلو و غالیان را در مدائن دانستی به این معناست که بسیاری از موالی و ایرانیان که در سپاه مختار بودند و کشته شدند از همین غالیان بودند و کشتن آنها واجب بوده است. جالب است که توجه کنیم مخالفان طلحه و زبیر در جنگ جمل متهم به غلو شده‌اند؛ هم حکیم بن جبله که همراه با گروهی و فرزندش با ناکثین جنگید و به دفاع از عثمان بن حنیف پرداخت و پیش از آمدن امام علی(ع) به بصره به شهادت رسید[۱۲۲] و هم گروه محافظان بیتالمال معروف به زُط و سبابجه که شبانه به آنها حمله کردند و گروهی از آنان را کشتند [۱۲۳]. ابن ابی الحدید می‌نویسد آنان را مانند گوسفند سر بریدند. جمع آنها را هفتاد تا چهارصد نفر ذکر نموده و اولین گروهی از مسلمانان می‌داند که سرشان را از بدن جدا کردند[۱۲۴]. امام علی(ع) به کشته شدن این جمع و لزوم تحویل قاتلان آنها در خطبه‌های نهج البلاغه اشاره می‌نماید [۱۲۵]. ابن سوداء هم از قبیله همدان معرفی می‌شود چون بیشتر کشته شدگان به دست مصعب از این قبیله بودند.[۱۲۶].[۱۲۷]

منابع

پانویس

  1. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۳۰۷؛ ابن حجر، الاصابه، ج۲، ص۵۲۰.
  2. شیخ طوسی، رجال، ص۶۵.
  3. ابوحنیفه احمد بن داوود الدینوری، الاخبار الطوال، ص۱۵۶.
  4. ابن ابی الحدید معتزلی، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۴۷؛ ابن قتیبه، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۱۴۸ و ۱۲۷؛ ابن اعثم الکوفی، الفتوح، ج۴، ص۲۰۷.
  5. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۳۸۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۶، ص۱۸؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۶، ص۲۳۱؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۱۷.
  6. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۳۹۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۶، صص۴۵-۵۲.
  7. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۴۶۸.
  8. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۶، ص۱۵۶؛ ابوعلی مسکویه، تجارب الامم، ج۲، صص۲۳۴-۲۳۵.
  9. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۸، ص۲۳؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۶، ص۲۴۳؛ ابوعلی مسکویه، تجارب الامم، ج۲، ص۲۸۵؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، صص۴۰۸-۴۰۹.
  10. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  11. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۳۰۷؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۰۹. علاوه بر نسبت جعفی، در برخی منابع، نسبت او را کندی، مذحجی، و نخعی نیز گفته‌اند.
  12. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۱۲۶، ج۶، ص۲۹۵؛ شیخ مفید، الجمل، ص۲۱۳.
  13. ابن قتیبه، الامامه و السیاسیه، ج۱، ص۱۱۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۴، ص۵۴۲؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۵، ص۳۴۱. البته به نظر می‌‌رسد از آنجا که این منابع در مواضع دیگر نام او را غالباً "زحر" عنوان کرده‌اند، این مورد یا موارد معدود دیگر ناشی از اشتباه مستنسخین در نسخه برداری باشد.
  14. ابن حجر، الاصابه، ج۲، ص۵۲۰. برخی به اشتباه او را از درک کنندگان محضر رسول خدا(ص) برشمردند که این مطلب نادرست است. استفاده ابن حجر از عبارت «له إدراک» لزوماً به معنای دیدار آن فرد با پیامبر(ص) نیست بلکه به معنای درک زمان حضرت است. کسانی که با ادبیات کتاب الاصابه آشنایی دارند، به خوبی از منظور ابن حجر از به کار‌گیری این عبارت واقفند.
  15. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۳۰۷-۳۰۸؛ ابن حجر، الاصابه، ج۲، ص۵۲۰.
  16. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۳۰۷-۳۰۸؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۰۹.
  17. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۳۰۸.
  18. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  19. دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۵۶.
  20. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  21. أضربکم حتى تقروا لعلی خیر قریش کلها بعد النبی من زانه الله و سماه الوصی إن الولی حافظ ظهر الولی کما الغوی تابع أمر الغوی (ابن ابی الحدید معتزلی، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۴۷)
  22. شیخ مفید، الجمل، ص۲۱۳؛ نصر بن مزاحم منقری، وقعة الصفین، ص۱۵-۱۶.
  23. نصر بن مزاحم منقری، وقعة الصفین، ص۱۵-۱۶؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۵۰۰-۵۰۱.
  24. همدان در این جا از شهرهای ایران است.
  25. نصر بن مزاحم منقری، وقعة الصفین، ص۱۷-۱۸. نیز ر.ک: ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۵۰۲.
  26. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ص۵۵۷-۵۵۸.
  27. ابن قتیبه الدینوری، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۱۲۷.
  28. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، قاتلان امام حسین.
  29. «ایمن بن خریم» از اهالی شام و مردی عابد و زاهد بود و از همکاری با معاویه کناره گرفت و علاقه‌مند بود که عراقیان امیر و حاکم بر شام باشند و معاویه حتی برای جذب او خواست او را به امارت فلسطین بگمارد، تا وی را برای جنگ با علی(ع) همراهی نماید، اما او نپذیرفت. و اشعاری در مذمت معاویه و تجلیل از امیرالمؤمنین علی(ع) سرود و برای معاویه فرستاد. نصر بن مزاحم منقری، وقعة الصفین، ص۵۰۳. در ضمن نام پدر او در کتاب وقعة صفین، «خریم» و در شرح ابن ابی الحدید «حزیم» و در بعضی نسخ نیز «خزیم» ضبط شده است.
  30. «اما والذي أرسى ثبيرا مكانه * وأنزل ذا الفرقان في ليلة القدر لئن عطفت خيل العراق عليكم * ولله لا للناس عاقبة الأمر تقحمها قدما عدي بن حاتم * والأشتر يهدي الخيل في وضح الفجر وطاعنكم فيها شريح بن هانئ * وزحر بن قيس بالمثقفة السمر» نصر بن مزاحم منقری، وقعة الصفین، ص۵۰۳.
  31. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ص۵۵۹-۵۶۰.
  32. نصر بن مزاحم منقری، وقعة الصفین، ص۴۰۸؛ ابن قتیبه، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۱۳۷؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۳، ص۱۶۵.
  33. ابن قتیبه، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۱۴۸؛ ابن اعثم الکوفی، الفتوح، ج۴، ص۲۰۷.
  34. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  35. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۵۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۵، ص۲۷۰.
  36. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، قاتلان امام حسین.
  37. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۷۹.
  38. دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۶۰.
  39. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، خامسه۱، ص۴۸۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۵، ص۴۵۹؛ ابن اعثم الکوفی، الفتوح، ج۵، ص۱۲۷؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۳.
  40. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۵، ص۴۶۰؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۴.
  41. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۳۸۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۶، ص۱۸؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۶، ص۲۳۱؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۱۷.
  42. دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۹۲. "جوخا" نام رودخانه و منطقه آبادی در ناحیه شرقی بغداد است. ر.ک: یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۱۷۹.
  43. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۳۹۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۶، صص۴۵-۵۲.
  44. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۴۶۸.
  45. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف (چاپ محمود فردوس العظم، دمشق)، ج۳، ص۳۸۷.
  46. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۳۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۶، ص۱۰۵.
  47. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۶، ص۱۹۷.
  48. محمدزاده، مرضیه، دوزخیان جاوید، ص۲۸۴-۲۸۶.
  49. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۶، ص۱۵۶؛ ابوعلی مسکویه، تجارب الامم، ج۲، صص۲۳۴-۲۳۵.
  50. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۸، ص۲۳؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۶، ص۲۴۳؛ ابوعلی مسکویه، تجارب الامم، ج۲، ص۲۸۵؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، صص۴۰۸-۴۰۹.
  51. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۸، ص۲۳. و با اختلاف عبارات ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۳۰۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۶، ص۲۴۳؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، صص۴۰۸-۴۰۹.
  52. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۶، ص۱۹۷-۱۹۸؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۶۶-۳۶۷.
  53. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، قاتلان امام حسین.
  54. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  55. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۳۰۷؛ ابن حجر، الاصابه، ج۲، ص۵۲۰.
  56. الصفدی؛ الوافی بالوفیات، ج۱۴، ص۱۲۷.
  57. العجلی، معرفة الثقات، ج۱، ص۳۶۹؛ ابن‌عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۸، ص۴۴۳.
  58. العجلی، معرفة الثقات، ج۱، ص۳۶۹.
  59. ابن حبان، الثقات، ج۴، ص۲۷۱.
  60. ابن ابی حاتم رازی، الجرح و التعدیل، ج۳، ص۶۱۹؛ ابن حبان، الثقات، ج۴، ص۲۷۱.
  61. شیخ طوسی، رجال، ص۶۵؛ ابن داود حلی، رجال، ص۹۶؛ تفرشی، نقد الرجال، ج۲، ص۲۵۳.
  62. شیخ طوسی، رجال، ص۶۵.
  63. نمازی شاهرودی، مستدرکات علم رجال الحدیث، ج۳، ص۴۲۱.
  64. نصر بن مزاحم منقری، وقعة الصفین، ص۴۰۸؛ ابن قتیبه، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۱۳۷؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۳، ص۱۶۵.
  65. ابن حجر، الاصابه، ج۲، ص۵۲۰.
  66. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۸، ص۲۳؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۶، ص۲۴۳؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۴۰۸-۴۰۹.
  67. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  68. الإصابه، ج۲، ص۵۲۰ و ابن کلبی، نسب معد والیمن الکبیر، ص۳۰۷.
  69. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 329-330.
  70. بحارالأنوار، ج۳۲، ص۳۳۳.
  71. بحارالأنوار، ج۳۲، ص۳۵۹.
  72. بحارالأنوار، ج۳۸، ص۲۳.
  73. بحارالأنوار، ج۳۸، ص۲۳.
  74. اصفهانی، أغانی، ج۱۷، ص۱۵۰.
  75. ابن عدیم، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج۸، ص۳۷۸۳؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۸، ص۴۴۳، ش۲۲۴۲.
  76. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 330-331.
  77. تاریخ طبری، ج۴، ص۳۵۱؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۱۲ و جمل من أنساب الأشراف، ج۳، ص۴۱۵؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۸، ص۱۹۲؛ الفتوح، عربی، ج۵ - ۶، ص۱۴۷؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۹۸؛ مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۱۶؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۱۲۴ و ۱۲۹.
  78. سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۲۶۱.
  79. ابن نما، ذوب التضار، ص۲۹؛ بحرانی، مدینة المعاجز، ج۳، ص۴۵۱.
  80. طبری، دلائل الامامه، ص۷۴.
  81. قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۴۴۴، چاپ آستان قدس رضوی.
  82. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 331-332.
  83. تاریخ طبری، ج۴، ص۴۹۹.
  84. تاریخ طبری، ج۵، ص۴.
  85. مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ يَمْشِي بَيْنَ النَّاسِ وَ هُوَ شَهِيدٌ فَلْيَنْظُرْ إِلَى هَذَا؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۷۳؛ ابن کلبی، نسب معد والیمن الکبیر، ص۳۰۷، مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى الشَّهِيدِ الْحَيِّ....
  86. بلاذری، جمل من أنساب الاشراف، ج۸، ص۲۳ و ۳۰.
  87. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۵۰.
  88. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 332-333.
  89. خطیب، تاریخ بغداد، ج۸، ص۴۸۹؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۸، ص۴۴۴.
  90. ابن أبی الدنیا، مقتل امیر المؤمنین(ع)، ص۹۲.
  91. ابن أبی الدنیا، مقتل امیر المؤمنین(ع)، ص۹۶.
  92. بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۳، ص۲۶۲.
  93. بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۳، ص۲۵۸.
  94. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 333-335.
  95. بلاذری، أنساب الاشراف، ج۳، ص۱۴۷؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۶۵.
  96. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 335-336.
  97. ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج۴، ص۲۹۵.
  98. ثقفی، الغارات، ص۳۶.
  99. ابن سعد، طبقات الکبری، ج۶، ص۲۴۸؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۴، ص۲۹۶.
  100. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۲۵، ص۳۵۰.
  101. بغدادی، ابن حبیب، المحبّر، ص۳۷۹؛ ابن قتیبه، المعارف، ص۳۹۵، ۴۴۹، ۴۷۳ و ۵۹۵.
  102. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۲۵، ص۳۴۴؛ همو، طبقات الکبری، ج۶، ص۲۴۸.
  103. ابن کثیر، البدایة والنهایه، ج۸ ص۳۵۱.
  104. تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۲۲۱.
  105. ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۴، ص۲۹۷.
  106. المحبر، ص۴۷۵.
  107. ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج۴، ص۲۹۵؛ دائر المعارف الاسلامیه، ج۱۳، ص۳۰۳.
  108. الراوی، العراق فی العصر الأموی، جدول پایانی.
  109. همو، طبقات الکبری، ج۶ ص۲۵۶.
  110. ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج۲، ص۱۱۷.
  111. مفید، مقنعه، ص۱۷.
  112. مفید، فصول المختاره، ص۲۱۶.
  113. مفید، فصول المختاره، ص۲۱۶.
  114. مفید، الافصاح فی امامة امیر المؤمنین، ص۲۱۱.
  115. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 336-338.
  116. مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۱۷۷ و چاپ ایران، ص۹۹.
  117. تاریخ طبری، ج۴، ص۵۷۲.
  118. تاریخ طبری، ج۴، ص۵۷۴.
  119. مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۱۰۳ و چاپ ایران، ص۹۹.
  120. ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۸، ص۳۵۱.
  121. ر.ک: دینوری، أخبار الطوال، ص۲۹۳، دینوری ۲۰۰۰۰ هزار نفر از سپاه مختار را از موالی و ایرانیان دانسته است.
  122. تاریخ طبری، ج۳، ص۳۶۸.
  123. ر.ک: وسائل الشیعه، ج۱۸، ص۵۵۳، در روایتی مرسل آنها متهم به غلو شدهاند.
  124. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۲۱؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۲۸؛ تاریخ طبری (هشت جلدی)، ج۳، ص۴۸۴، در این جا نام آنها سیابجه آمده.
  125. نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۱۷۲، ص۲۴۷؛شیخ مفید، الجمل، ص۲۸۵، ۳۳۱، ۳۳۴.
  126. ر. ک: مجله حوزه، شماره ۸۸، ص۸۱، مقاله «تهاجم نو، با شبهه کهنه علیه تشیع، افسانه ابن سبأ».
  127. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 338-341.