نسخهای که میبینید نسخهای قدیمی از صفحهاست که توسط HeydariBot(بحث | مشارکتها) در تاریخ ۳۱ ژوئیهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۰:۱۷ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوتهای عمدهای با نسخهٔ فعلی بدارد.
امام باقر(ع): همانا علی(ع) در نبرد با خوارج، چنین دعا کرد: "بار خدایا! ای پروردگارخانه آباد و بام برافراشته و دریای پرخروش و کتابِ برنوشته! از تو پیروزی میخواهم بر آنان که کتاب تو را فرا پُشت خود افکندند و با سرکشی بر تو، از امتاحمد، جدا گشتند"[۱][۲].
مروج الذهب- در بیان جنگ با خوارج-: چون علی(ع) بر خوارج فراز آمد، گفت: "الله اکبر! خدا و پیامبرش راست گفتهاند". پس دو سپاه، رویاروی هم صف آراستند و علی(ع) خود، پیشاپیش آنانایستاد و ایشان را بهبازگشت و توبه فراخواند و آنان، پرهیز کردند و به سوی یارانِ او تیر انداختند. به امام(ع) گفته شد: آنان، ما را تیرباران کردند. پس گفت: "دست باز دارید!". یاران علی(ع)، آن گفته را سه بار نزد وی تکرار کردند و او [همچنان] از ایشان خواست که دست باز دارند، تا زمانی که مردی آغشته به خون نزد وی آورده شد. علی(ع) گفت: "الله اکبر! اینک جنگ با آنان روا شد. بر ایشان بتازید"[۳][۴].
الکامل، مبرد: مردی از خوارج برون آمد، از آن پس که علی(ع) گفت: "باز گردید و قاتلعبد الله بن خباب را به ما تسلیم کنید". خوارج گفتند: ما همه، او را کشتهایم و در خونش شریکیم! سپس یکی از ایشان بهصف علی(ع) حمله آورد- و علی(ع) پیشتر [به یارانش] گفته بود: "شما آغازکننده جنگ با آنان نباشید"- و سه تن از یاران علی(ع) را کشت، در حالی که میگفت: آنان را میکشم، حال آنکه علی را نمیبینم و اگر وی آشکار شود، نیزه تیزم را در دهان او فرو میبرم! پس علی(ع) به سوی وی حمله کرد و هلاکش نمود و آنگاه که شمشیر را در او فرو برد، [آن مرد] گفت: خوش باد روان شدن به بهشت! عبد الله بن وهب گفت: نمیدانم به سوی بهشت یا جهنم [رفت]! پس مردی از بنی سعد گفت: "جز این نیست که من فریفته این مرد(عبد الله بن وهب) شدم و در این جا حضور یافتم. اکنون میبینم که او، خود، به شک افتاده است! سپس با گروهی از یارانش عقب نشست. هزار تن [همراه او] به سوی ابو ایوب انصاری [و پرچمامان او]گراییدند[۵][۶].
الفتوح: عبد الله بن وهب راسبی پیش آمد تا میان دو سپاه ایستاد و با ندایی بلند بانگ برآورْد: ای فرزندابوطالب! تا چه زمان، این امروز و فردا کردن میان ما و تو به درازا کشد؟ به خداسوگند، ما هرگز این میدان را ترک نمیکنیم، مگر آنکه تو از [هوای] نَفْس خویش سر بپیچی. پس به مبارزه من در آی تا با تو نبرد کنم؛ و این جماعت را کنار گذار! پس علی(ع) لبخندی زد و گفت: "خدایش هلاک کناد که چه مرد کم شرمی است! آیا او نمیداند که من همسوگند شمشیر و هَمتافته نیزهام؟! [میداند؛] اما او از زندگی نومید شده و شاید هم [به جهت پیری من] در طمعی دروغین دل بسته است!". عبد الله، جولان دادن میان دو صف را آغاز کرد و رجز خواند و گفت: من ابن وهب راسبی یورشآورم که برای خونخواهی، به این جماعت میتازم؛ تا حکمرانی بدکاران برافتد و حق به نیکان بازگردد! سپس یورش آورد و علی(ع) او را ضربتی زد و به یارانش ملحق ساخت[۷][۸].
تار و مار شدن خوارج
الإمامة و السیاسة- به نقل از ثَعلَبی-: خوارج را دیدم آنگاه که نیزهها و تیرها به سویشان روان شدند، گویی بُزهایی بودند که میخواستند با شاخهایشان خود را از بارانحفظ کنند. سپس سوارهنظام از راست و چپ به ایشان حمله آورد و علی(ع) در قلبسپاه [بود و همه] با شمشیرها و نیزهها به آنان تاختند. پس به خداسوگند، به اندازه فاصله میان دو شیر دوشی نپاییدند تا خداوند، هلاکشان کرد، گویی به ایشان گفته شده بود: "بمیرید!". پس مُردند[۹][۱۰].
صحیح مسلم،- به نقل از بسر بن سعید، از عبید الله بن ابی رافع-: راوی (عبید الله) با علی بن ابی طالب(ع) همراه بوده [و دیده است] که خوارج به حرکت درآمده، گفتند: حکم، تنها از آنِ خداست! علی(ع) گفت: "این، گفتاری است حق که از آن، باطل قصد شده است. همانا پیامبر خدا مردمی را وصف فرموده که نشانهشان را در این گروه میبینم: حق را بر زبان میرانند و حق از این عضو ایشان(به دهانش اشاره کرد) در نمیگذرد. یکی از آنها منفورترینِ مردمان نزد خداست، مردی است سیاه که یکی از دستانش همانند سر پِستان گوسفند یا برآمدگی پستان [زن] است". چون علی بن ابی طالب(ع) آنان را کشت، گفت: "نظر اندازید!". نظر انداختند و نشانی [از آن مرد] نیافتند. گفت: "باز گردید [و نظر اندازید]! به خداسوگند، من نه دروغ گفتهام و نه به من دروغ گفته شده"- و این سخن را دو یا سه بار گفت-. سپس او را در ویرانهای یافتند و آوردند تا در مقابل علی(ع) قرار دادند. عبید الله گفت: و من، گواه این حال ایشان و گفتار علی(ع) درباره آنان بودم[۱۱][۱۲].
امام علی(ع)- آنگاه که در نبرد نهروان، بر کشتگانِ خوارج بر میگذشت-: "بدا به حالتان! آنکه فریبتان داد، شما را زیانکار ساخت". به وی گفته شد: ای امیر مؤمنان! چه کسی ایشان را فریفت؟ گفت: "همان شیطان گمراهکننده و نَفْسِ فرماندهنده به بدی، که آنان را فریفته آرزوها ساخت و راه نافرمانی را به رویشان گشود و به پیروزی وعدهشان داد و در آتش، سرنگونشان کرد"[۱۳][۱۴].
المصنف، عبد الرزاق- به نقل از قَتاده-: آنگاه که علی(ع) خوارج را هلاک کرد، کسی گفت: ستایش، از آنِ خدایی است که ایشان را نابود کرد و ما را از آنان راحت بخشید. علی(ع) گفت: "نه؛ سوگند به آنکه جانم به دست اوست، همانا از ایشان، کسانی در صُلبهای مرداناند که هنوز زنان، آنها را آبستن نشدهاند؛ و هر آینه، واپسینِ آنان دزدان و جامهربایان خواهند بود"[۱۵][۱۶].
تاریخ الطبری- به نقل از عبد الملک بنابی حره-: علی(ع) شماری از ایشان را که هنوز رمقی داشتند، فرا خوانْد. چهارصد تن را یافتیم. علی(ع) فرمان داد که به طوایف خویش بازگردانده شوند و گفت: "آنان را با خود همراه بَرید و مداواشان کنید. هر گاه بهبود یافتند، به کوفه رسانیدشان؛ و آنچه را در اردوگاهشان یافت میشود، بر گیرید". جنگافزار و چارپایان و متاعی را که برای جنگ با وی همراه داشتند، میان مسلمانان تقسیم کرد و کالاها و بندگان و کنیزان را، چون بازآمد، به صاحبانشان بازگردانْد[۱۷][۱۸].
کنز العمال- به نقل از عبد الملک بن قریب-: از علاء بن زیاداعرابی شنیدم که از پدرش نقل میکرد: پس از آشوب و فراغت یافتن از نبردنهروان، امیر مؤمنان علی بن ابی طالب بر منبرکوفه فراز آمد و خدای را ستایش گفت. آنگاه، گریه راه سخن را بر او بست و آن قدر گریست که اشک، ریشش را فرا گرفت و از آن جاری شد. سپس ریشش را پاک کرد و قطرههایی از اشکش بر شماری از افراد فرو افتاد. و ما میگفتیم: همانا هر کس این اشکها بر او چکیده باشد، خداوند، پیکرش را بر آتشحرام میکند. آنگاه گفت: "ای مردم! همانند آن کس نباشید که بدون عمل، آرزومندِ آخرت است و با بلندْ آرزویی، توبه را به تأخیر میافکنَد؛ همچون زاهدان درباره دنیاسخن میگوید و همانند دنیاگرایان در آن رفتار میکند؛ اگر از دنیا بهره داده شود، سیر نمیگردد و اگر از آن بازداشته شود، قناعت نمیورزد؛ از سپاس گزاردن برای آنچه به او داده شده، ناتوان است و از آنچه مانده، زیاده را میطلبد؛ امر میکند و خود اهل عمل به آن نیست، و نهی میکند و خود از آن دست نمیشوید؛ شایستگان را دوست دارد و رفتار ایشان را انجام نمیدهد و ستمگران را دشمن میشمارد و خود از آنان است؛ بر پایه گمانش نفسش بر او چیره میشود و او بر پایه یقینش بر نَفْسش چیره نمیگردد؛ اگر بی نیازی یابد، فریفته میشود؛ اگر بیمار گردد، در اندوه فرو میرود؛ اگر به فقر افتد، به یأس و سستی دچار میشود؛ پس او میان گناه و نعمت میچرد؛ عافیت مییابد و شکر به جا نمیآورَد؛ مبتلا میشود و صبر نمیورزد، گویی آن کس که از مرگبیم داده شده غیرِ اوست و آنکه [به بهشت] وعده و [از عذاب] پرهیز داده شده، کسی جز اوست. ای آماجهای بلاها! ای که در بند مرگید! ای جام [های] بیماریها! ای غارت شده [های] روزگاران! ای بار [های] گرانِ روزگار! ای میوه [های] زمان! ای نور [های]شب و روز! ای گُنگ [ها] در برابر حجتها! ای آن [ها] که فتنهها ایشان را در خود فرو بردهاند و میان آن و معرفتحقیقی عبرتها، فاصله افکندهاند! میگویم: آنکه نجات یافت، جز به معرفتنَفْس خویش نجات نیافته؛ و آنکه هلاک شد، جز زیر دست نَفْس خود هلاک نگشتهاست. خداوند فرازمند گفت: "ای ایمانآورندگان! خود و خاندانتان را از آتش دور دارید". خدا ما و شما را از کسانی گردانَد که اندرز را میشنوند و میپذیرند، و به عمل فرا خوانده میشوند و عمل میکنند[۱۹][۲۰].