حکمیت
حکمیت به معنای داوری و قضاوت بین دو گروه یا دو شخص در مسألۀ مورد نزاع است. به آنکه دو طرف به داوری او راضی میشوند "حکم" گویند[۱].
مقدمه
پس از آن پیشآمد که سپاه علی (ع) در آستانۀ پیروزی قاطع بر معاویه قرار گرفته بود و معاویه که کار را تمامشده میدید، در فکر فرار بود و از عمرو عاص خواست که چارهای بیندیشد. عمرو عاص طرح قرآن بر نیزهکردن را پیشنهاد کرد و فراخواندن علی (ع) و یارانش به تن دادن به داوری قرآن بین دو گروه متخاصم. توطئۀ آنان کارگر افتاد. هرچه امام به یارانش فرمود که این نیرنگ است و اینان اصحاب قرآن نیستند و قرآن ناطق منم، گوش ندادند. میانشان اختلاف افتاد. عدهای گفتند میجنگیم، جمعی گفتند بر ما روا نیست که با اینان بجنگیم چون ما را به حکم قرآن میخوانند.[۲] امام در فشار آن گروه که خواستار ترک نبرد بودند قرار گرفت و از آن حضرت هم خواستند که جنگ نکند و فشار آوردند که دستور دهد مالک اشتر هم برگردد. مالک میخواست نپذیرد، ولی احساس کرد که جان علی (ع) در خطر است، دلشکسته و غمگین دست از نبرد کشید. قرار شد مذاکره شود و نمایندهای از هرطرف شرکت کند. امام ناچار شد حکمیّت را بپذیرد. امام میخواست ابن عباس را از سوی خود بفرستد، ولی با فتنهگری اشعث نگذاشتند و ابو موسی اشعری را مطرح کردند. امام راضی نبود ولی همچنانکه اصل حکمیّت را بر او تحمیل کردند، حکم را هم تحمیل کردند. از آنسو عمرو عاص تعیین شد. متنی به عنوان قرار تحکیم محکِّمه شد و قرار شد آن دو مذاکره کنند تا کار جنگ به پایان برسد. قرارشان بر آن شد که در جمع مردم، هردو طرف را (علی (ع) و معاویه را) از حکومت عزل کنند. ابتدا ابوموسی گفت: من علی (ع) را از خلافت عزل کردم، سپس عمرو عاص گفت: من معاویه را به خلافت نصب کردم. ولوله و اختلاف افتاد و گروهی از سربازان امام سر به شورش گذاشتند. حکمیّت بدون نتیجهای مثبت، به زیان امام تمام شد، به نحوی که میتوان از آن به عنوان یک کودتا برضدّ علی (ع) یاد کرد. اعتراضها آغاز گشت. عدّهای که از آنان بهخوارج، یاد میشود، از فرمان علی (ع) بیرون رفتند و با این اعتقاد که حکمیّت، اشتباه و کفر بوده، ما توبه میکنیم، از علی (ع) خواستند توبه کند، چون با پذیرش حکمیّت، او هم کافر شده است. علی (ع) نپذیرفت، چراکه حکمیت را خود اینان بر حضرت تحمیل کرده بودند. از همینجا نطفۀ گروه خوارج شکل گرفت و فتنۀ آنان در نهایت به جنگ نهروان منتهی شد[۳].
مخالفت با امام (ع) در گزینشِ داور
امام باقر (ع): آنگاه که افراد از علی (ع) خواستند تا دو حَکم برگزیند، وی به ایشان گفت: "معاویه کسی نیست که برای این کار، کسی جز عمرو بن عاص را برگزیند که به اندیشه و نظرش اطمینان داشته باشد؛ و برای فرد قُرشی، جز شخص همتای او در هوش و اندیشه روا نیست. پس بر شما باد که عمرو عاص را با [تیری چون] عبد الله بن عباس بزنید؛ زیرا عمرو، هیچ گرهی بر نمیبندد، مگر آنکه عبد الله بگشاید؛ و هیچ گرهی را نمیگشاید، مگر آنکه عبد الله بر بندد؛ و هیچ کاری را استوار نمیکند، جز آنکه عبد الله آن را بر شکند؛ و هیچ کاری را بر نمیشکند، جز آنکه عبد الله استوارش سازد". اشعث گفت: نه. به خدا سوگند، تا قیامت بر پا شود، نباید دو تن از مُضَر در این باب داوری کنند. اکنون که ایشان مردی از مُضَر را به داوری گزیدهاند، تو مردی از یمن برگزین. علی (ع) گفت: "من بیم دارم که یمنی شما فریفته شود؛ زیرا عمرو کسی نیست که اگر کاری موافق هوای نفس او باشد، ذرهای از خدا پروا کند". اشعث گفت: به خدا سوگند، اگر یکی از آن دو یمنی باشد و داوریشان برابر با بخشی از خواسته ما نباشد، برای ما دوست داشتنیتر است از آنکه هر دو مُضَری باشند و داوریشان برابر با بخشی از خواسته ما باشد[۴].[۵]
سندِ داوری
تاریخ الطبری- به نقل از فُضیل بن خدیج کنْدی، درباره سند داوری-: آن نامه در ماه صفر نگاشته شد و مهلت تعیین شده برای دیدار داوران از ماه مبارک رمضان تا هشت ماه بود. سپس مردم، کشتگانشان را به خاک سپردند و علی (ع)، اعوَر را فرمان داد که بانگ بازگشت را میان سپاهیان سر دهد[۶].[۷]
ناخشنودی اشتر از مفاد سند داوری
تاریخ الطبری به نقل از عُمارة بن ربیعه جِرمی: آنگاه که پیمان نوشته شد، اشتر برای ملاحظه آن فراخوانده شد. وی گفت: اگر در این نامه، نامی از من برای آشتی یا سازش برده شود، از این پس، دست راستم با من مباد و دست چپم به کارم نیاید. آیا از جانب پروردگار خویش، برای جنگیدن حجت نداشتم و به گمراهی دشمنم یقین نمیورزیدم؟ آیا ندیدی که اگر شما بر ستمورزی اتفاق نمییافتید، پیروزی در چنگ ما بود؟ اشعث بن قیس به وی گفت: به خدا سوگند، همانا تو، خود، نه پیروزی دیدی و نه ستم. به سوی ما بیا و با صلح، موافقت کن زیرا وجهی برای رویگردانی تو از ما نیست. گفت: آری. به خدا سوگند، در دنیا، به دلیل دنیاگراییات و در آخرت، به دلیل آخرت گریزیات از تو رویگردانم. به راستی، خداوند عز و جل با این شمشیر من، خونهای مردانی را ریخته که تو نزد من از ایشان برتر نیستی و خونت محترمتر نیست. اشعث را نگریستم، گویی بر بینیاش گدازهای آتش افکنده شده بود![۸].[۹]
اختلاف نظر میان یاران امام (ع)
مروج الذهب: آنگاه که ماجرای داوری پیش آمد، آن جمعیت، یکسره خشم گرفتند و برخی از برخی دیگر بیزاری جستند: برادر از برادر، و پسر از پدر. علی (ع) فرمان کوچ داد؛ زیرا میدانست که اختلاف رأی و نظر پیش آمده و رشته امور، گسسته و افراد از وی سر پیچیدهاند. داوری، سبب چندگانگی در سپاه عراقیان شده بود و ایشان با تازیانه و نیامِ شمشیر، یکدیگر را فرو میکوفتند و به هم دشنام میدادند و هر گروه، رأی دیگری را سرزنش میکرد. علی (ع) به قصد کوفه در راه شد و معاویه به دمشق که جزو سرزمین شام بود، رهسپار گشت و سپاهیانش را پراکند و هر دسته از ایشان به سوی دیار خود، راهی شد[۱۰].[۱۱]
ارزیابی دو داور
الطرائف به نقل از ابو رافع: امیر مؤمنان مرا فرا خواند؛ و پیشتر ابو موسی اشعری را به اجبار] تعیین کرده بود. به وی گفت: "طبق کتاب خدا حکم کن و از آن تجاوز نکن!". آنگاه که وی بازگشت، علی (ع) گفت: "گویی میبینم که فریب میخورَد". گفتم: ای امیر مؤمنان! پس چرا او را تعیین کردی، حال آنکه میدانی فریب میخورَد؟ گفت: "پسرم! اگر خداوند به علم خویش با آفریدگانش رفتار میکرد، دیگر با پیامبران، برای ایشان حجت نمیآورد"[۱۲].[۱۳]
سفارش ابن عباس به ابو موسی
مروج الذهب: در سال ۳۸ هجری، دو داور در دَومَة الجَندَل (و برخی گفتهاند: در جایی دیگر، چنان که پیشتر اختلاف نظر در این باب را آوردیم) دیدار کردند. علی (ع)، عبد الله بن عباس و شُریح بن هانی همدانی را با چهارصد مرد روانه کرد که ابو موسی اشعری در میان ایشان بود. معاویه، عمرو بن عاص را فرستاد که با وی شُرَحْبیل بن سِمْط، همراه چهارصد مرد بودند. آنگاه که جماعت به جای گردهمایی نزدیک شدند، ابن عباس به ابو موسی گفت: همانا علی به دلیل وجود فضیلتی در تو، به داورشدنت رضایت نداده است و سرآمدان بر تو فراواناند؛ اما مردم از پذیرفتن حکمیتِ جز تو سر باز زدند و من گمان میکنم که این [گزینش]، از روی [تقدیر] بدی است که برای آن گزینندگان اراده شده است. و بدان که زیرک عرب، طرف مذاکره تو قرار گرفته است. هر چه را فراموش کردی، این را از خاطر مبر که علی آن کسی است که بیعتکنندگان با ابو بکر و عمر و عثمان، با وی بیعت کردهاند و هیچ ویژگیای در او نیست که از خلافت دورش کند؛ و در معاویه نیز هیچ ویژگیای نیست که به خلافت سزاوارش سازد[۱۴].[۱۵]
سفارش معاویه به عمرو بن عاص
البیان و التبیین: معاویه به عمرو بن عاص گفت: ای عمرو! همانا عراقیان، علی را به تعیین ابو موسی ناچار کردند؛ اما من و شامیان به انتخاب تو خشنودیم. و همانا کسی در کنار تو قرار گرفته که زبان دراز و کوتاهْ خِرَد است. پس او را غافلگیرکن و تیغت را به بند استخوان برسان وهمه رأیت را یکجا به او ارائه نده[۱۶].[۱۷]
اندرز امام (ع) به عمرو بن عاص
وقعة صفین- به نقل از شقیق بن سلمه-: علی (ع)، نامهای به عمرو بن عاص نوشت و چنین اندرز و رهنمودش داد: "اما بعد؛ به راستی دنیا، آدمی را از هر چیز جز خودش باز میدارد و دنیادار، هیچ بهرهای از آن نمیگیرد، مگر این که [دریچه] طمعی [تازه] به رویش میگشاید که میل به دنیا را در او میافزاید و هرگز وی با آنچه به دست آورده، از آنچه به دست نیاورده، بینیاز نمیشود؛ و در پسِ این همه، باید آنچه را گرد آورده ترک کند. نیکبخت آن است که از دیگران پند پذیرد. سپس ابو عبد الله! اجر خود را تباه مکن و با معاویه در باطلخواهیاش همدست مشو!". آنگاه، عمرو بن عاص به وی پاسخ نوشت: اما بعد؛ مایه صلاح و الفت ما، بازگشت به حق است. به راستی، ما قرآن را میان خود داور ساختهایم. پس ما را به آن اجابت کن. هر یک از ما به آنچه قرآن حکم کند، تن سپرده است و بدینسان پس از این کشمکش، مردم عذر او را خواهند پذیرفت. والسلام! پس علی (ع) به او نوشت: "اما بعد؛ آنچه از دنیا که تو را دلبسته خویش کرده و سبب شده که به آن اشتیاق یابی و اعتماد کنی، به تو پشت خواهد کرد و از تو جدا خواهد شد. پس به دنیا اعتماد مکن که سخت فریبنده است. و اگر از آنچه گذشته، عبرت پذیری، آینده را حفظ میکنی و از آنچه به تو اندرز داده میشود، سود مییابی. والسلام!". و عمرو به وی پاسخ داد: اما بعد؛ آن کس انصاف ورزیده که قرآن را پیشوای خود ساخته و مردم را به احکامش فرا خوانده است. پس ای ابو الحسن! صبر پیشه کن که من تو را جز به مقصدی که قرآن میرساندت، نمیرسانم[۱۸].[۱۹]
مذاکرات داوران
العقد الفرید- به نقل از ابو الحسن، در بیان گردهمایی دو داور-: برای عمرو بن عاص و ابوموسی، مکانی خلوت فراهم آمد تا در آن گرد آیند. پس عمرو بن عاص، سه روز به ابوموسی مهلت داد و آنگاه، انواع خوراکها را به وی عرضه کرد و با آنها اشتهایش را برمیانگیخت. چون ابو موسی سیر بخورد، عمرو با وی چنین نجوا کرد: ای ابو موسی! تو بزرگِ اصحاب محمد هستی و در میان ایشان، صاحب فضیلت و پیشینهای. میبینی که امت در چه فتنه کوری قرار گرفته که با آن، امید بقایش نیست. آیا میخواهی فرخندهفالِ این امت باشی و خداوند به دست تو، خون ایشان را حفظ کند؟ خداوند درباره حفظ یک تن میفرماید: "هر که یک تن را زنده سازد، گویی همه مردم را زنده ساخته است". پس چگونه است حالِ آن کس که جانهای همه این مردم را حفظ کند؟ ابو موسی به وی گفت: چگونه چنین شود؟ گفت: تو علی بن ابی طالب را خلع میکنی و من معاویة بن ابی سفیان را بر کنار میسازم؛ و سپس برای این امت، مردی را بر میگزینیم که در این آشوبْ حاضر نبوده، در آن دست نداشته باشد. ابو موسی به او گفت: و آن کس کیست؟ عمرو بن عاص که دریافته بود ابوموسی به عبد الله بن عمر نظر دارد، به وی گفت: عبد الله بن عمر! ابو موسی گفت: همانا او چنین است که یاد کردی. اما من چگونه به تو اطمینان کنم؟ عمرو به وی گفت: ای ابو موسی! "هَلا که به یاد خدا دلها آرام میگیرد!". هر عهد و پیمانی که میخواهی، بستان تا خشنود شوی. سپس عمرو بن عاص، هر گونه عهد و میثاق و سوگندِ به تأکید را بر خود واجب ساخت، چندان که آن پیرمرد، مبهوت ماند و به او گفت: رضایت دادم![۲۰].[۲۱]
رأی داوران
تاریخ الطبری- به نقل از ابو جناب کلبی-: آنگاه که عمرو و ابو موسی در دومَةُ الجَندَل با هم دیدار کردند، عمرو کوشید تا ابو موسی را در سخن گفتن پیش اندازد و به او گفت: همانا تو از اصحاب پیامبر خدا هستی و سن تو بیش از من است. پس نخست تو سخن گو و سپس من سخن خواهم گفت. و عمرو او را عادت میداد که در هر کار، بر وی پیش افتد و از این شیوه، در پی آن بود که وی نخست، علی (ع) را خلع کند. پس ابو موسی در کار داوری که به سبب آن گرد آمده بودند، اندیشید و عمرو او را به پذیرش معاویه فرا خواند، وی نپذیرفت. سپس او را به پذیرش پسرش فرا خواند، باز هم نپذیرفت. ابو موسی هم عبد الله بن عُمَر را به عمرو پیشنهاد کرد؛ ولی وی سر باز زد. پس عمرو به او گفت: به من بگو اندیشهات چیست؟ ابو موسی گفت: من بر آنم که این هر دو مرد را خلع کنیم و کار خلافت را به شورا میان مسلمانان وا گذاریم. آنگاه، مسلمانان هر که را بخواهند برای خویش برمیگزینند. عمرو به وی گفت: رأی همان است که تو اندیشیدهای. سپس هر دو نزد مردم آمدند که اجتماع کرده بودند. عمرو گفت: ای ابو موسی! آنان را آگاه کن که ما بر یک رأی همداستان و همنظر شدهایم. ابو موسی به سخن پرداخت و گفت: اندیشه من و عمرو بر چیزی هماهنگ شد که امید داریم خدای عز و جل با آن، کار این امت را به سامان آورَد. عمرو گفت: درست و نیکو گفت. ای ابوموسی! اکنون نخست تو سخن بگو. ابو موسی عزم سخن کرد. ابن عباس به وی گفت: وای بر تو! به خدا سوگند، در گمانم که او تو را فریفته است. اگر بر یک امر اتفاق کردهاید، او را پیش انداز تا پیش از تو سخن گوید و آن امر را ابراز کند. سپس تو از پی او سخن گو. همانا عمرو مردی است حیلهگر و من ایمن نیستم که تو را در آنچه میانتان گذشته، خشنود سازد. پس چون در میان مردم برخاستی [و نخست سخن گفتی]، با تو مخالفت خواهد کرد. اما ابو موسی که کودن بود، به او گفت: همانا ما اتفاق کردهایم. پس ابو موسی پیش قدم شد و پس از سپاس و ستایش خداوند عز و جل گفت: ای مردم! ما در کار این امت اندیشیدیم و هیچ راهی را برای اصلاح امر و گردآوردن پراکندگیهای آن، شایستهتر از آنچه من و عمرو بر آن اتفاق کردهایم، نیافتیم. و آن این است که علی و معاویه را خلع کنیم و آنگاه، این امت، خود به امر خلافت روی کند و هر که را خواهد، خلیفه خویش گردانَد. پس من، علی و معاویه را خلع کردم. اکنون شما به امر خویش روی کنید و آن کس را که شایسته خلافت میبینید، خلیفه خویش سازید. سپس ابو موسی به جای خود بازگشت. آنگاه، عمرو بن عاص پیش آمد و در جای او ایستاد و پس از سپاس و ستایش خداوند، گفت: این بود آنچه شنیدید. او رفیق خویش (علی) را خلع کرد و من نیز همانند او، رفیقش را خلع میکنم و رفیق خود، معاویه را استوار میسازم، که او صاحبْ اختیارِ عثمان بن عفان و خونخواه او و شایستهترینِ مردم برای جانشینی وی است. ابو موسی گفت: چه شده است تو را؟ خدایت ناکام گردانَد! خیانت و فجور ورزیدی. جز این نیست که حکایتِ تو "چون داستان سگ است [که] اگر بر آن حملهور شوی، زبان از کام برآوَرَد و اگر آن را رها کنی [باز هم]زبان از کام برآوَرَد"[۲۲]. عمرو گفت: حکایت تو [نیز] "چون داستان خری است که کتابهایی را بر پشت میکشد"[۲۳]. شریح بن هانی به عمرو هجوم آورد و با تازیانه بر چهرهاش کوفت. فرزند عمرو نیز بر شریح تاخت و او را تازیانه زد. مردم برخاستند و میان آن دو مانع شدند. از آن پس، شریح میگفت: از هیچ چیز این اندازه پشیمان نیستم که چرا به جای تازیانه زدن به عمرو، او را به شمشیر نزدم تا روزگار بر وی چنان کند که باید. سپس شامیان در پی ابو موسی برآمدند؛ [ولی] او بر مَرکب خویش بر نشست و به سوی مکه رهسپار گشت. ابن عباس گفت: خدا رأی ابو موسی را زشت سازد! او را هشدار دادم و امرش کردم که عقل خویش به کار بندد؛ اما چنین نکرد. و ابوموسی میگفت: ابن عباس مرا از حیلهگری این مرد فاسق برحذر داشت؛ ولی من به وی اطمینان کردم و گمان بردم او هیچ چیز را بر خیرخواهی برای امت ترجیح نمیدهد. پس عمرو و شامیان به سوی معاویه رهسپار گشتند و او را به خلافت، سلام دادند. ابن عباس و شُرَیح بن هانی نیز نزد علی (ع) بازگشتند[۲۴].[۲۵]
گفتار امام (ع) پس از دریافت خبرِ داوران
امام علی (ع)- برگرفته سخن وی پس از داوری و دریافت خبر داوران-: اما بعد؛ همانا نافرمانی از امر نیکخواهِ مهرورزِ دانای کارآزموده، حسرت میزاید و پشیمانی در پی دارد. من در ماجرای این داوری، فرمان خویش را به شما دادم و آنچه را در گنجینه اندیشه داشتم، برایتان آشکار کردم؛ "و ای کاش از رأی قَصیر پیروی میکردند"[۲۶]. اما شما همچون مخالفانی جفاپیشه و پیمانشکنانی عصیانگر، از فرمانم سر باز زدید؛ چندان که اندرز دهنده نیکخواه در خیرخواهیاش به تردید افتاد و سنگِ آتشزنه در افروختنِ آتش، بُخل ورزید[۲۷]. پس من و شما مصداق سخن آن مرد قبیله هَوازِن هستیم: من در منزلگاه مُنعَرِجُ اللوی، امر خویش را با شما در میان نهادم ولیشما جز در صبحگاهان روز بعد، خیرخواهیام را درنیافتید[۲۸].[۲۹]
بحثی در باره حکمیت
واقعه حَکمیت در جنگ صِفین، یکی از تأسفبارترین وقایع دوران حکومت امام علی (ع) بود. این حادثه تلخ هنگامی پدید آمد که سپاه امام (ع) با پیروزی نهایی فاصلهای نداشت. پذیرفتن حکمیت توسط امام (ع) نه تنها مانع پیروزی قریبالوقوع او شد؛ بلکه موجب بروز اختلاف در سپاه او و درگیر شدن امام (ع) با بخش عمدهای از زبدهترین رزمندگانِ خود گردید. برای روشن شدن این موضوع، چند مسئله باید مورد بررسی قرار گیرد:
علت پذیرش حکمیت: نخستین مسئله این است که: چرا امام (ع) حکمیت را پذیرفت؟ مگر در حق بودن اقدامات خود تردید داشت؟ اصولًا حکمیت میان حق و باطل چه مفهومی دارد؟ آیا حکمت و سیاست اقتضا نمیکرد که امام (ع) در مقابل فشار بخشی از سپاه خود مقاومت کند و به حکمیت تن در ندهد؟ پاسخ این است که: آری، مقتضای حکمت وسیاست، نپذیرفتن حَکمیت بود؛ لکن امام (ع) بر اساس اسناد متقن تاریخی، به اختیار خود، حکمیت را نپذیرفت؛ بلکه آن را بر وی تحمیل کردند و مقاومت او در برابر این پیشنهاد جاهلانه، نه تنها سودی دربر نداشت، بلکه موجب میشد جنگ نهروان نیز در صِفین و بسی زودتر اتفاق افتد و امام (ع) در صحنه درگیری با شامیان مجبور شود با بخش عمدهای از سپاه خود بجنگد. جمله معروف امام (ع) هنگام پذیرش حکمیت که: «"لَقَد کنتُ أمسِ أمیراً، فَأصْبَحْتُ الیومَ مَأمُوراً! وکنتُ أمسِ ناهیاً، فَأصْبَحْتُ الیومَ مَنِهیاً!"»؛ تا دیروز، فرمانده بودم و امروز فرمانبر گشتهام و تا دیروز، خود، نهی کننده بودم و امروز، نهی شدهام"[۳۰] نشان دهنده این واقعیت تلخ است.
چرا ابو موسی؟: اکنون این سؤال مطرح است که: چرا امام (ع) شخص سادهلوحی را با سوء سابقه بهعنوان نماینده خود در جریان حکمیت تعیین کرد؟ آیا نمیدانست با تعیین ابوموسی به عنوان حَکم، نتیجه حکمیت چه خواهد شد؟ پاسخ این است که: آری، امام (ع) میدانست که نتیجه چه خواهد شد ولی اما همان جریان فشاری که امام (ع) را وادار به پذیرش حکمیت کرد، او را ناچار به پذیرش نمایندگی ابو موسی نیز نمود. هرچه امام (ع) تلاش کرد که عبد الله بن عباس یا مالک اشتر بهعنوان حَکمَ تعیین شود، آنها نپذیرفتند.
موضوع داوری اکنون باید دید موضوع داوری چه بود و داوران درباره چه چیزی باید میاندیشیدند و رأی میدادند؟ در متن پیماننامه حکمیت، چیزی که موضوع داوری را روشن کند و همچنین اختیارات و وظایف داوران را مشخص نماید، دیده نمیشود. بهنظر میرسد موضوع حکمیت، حل اختلاف طرفین در همه موارد است و نیازی به ذکر آن نیست. بنا براین، منحصر کردن موضوع حکمیت در جنگ صِفین به مسئله قاتلان عثمان، صحیح نیست؛ بلکه موضوع حکمیت، همه مسائل مورد اختلاف میان امام (ع) و معاویه بود و عدم ذکر موضوع خاص در متن پیمان به همین جهت است. البته این دامنه، شامل تعیین خلیفه نمیشد.
علت فریب خوردن سپاه امام (ع): اکنون باید دید که: چرا سپاهیان امام علی (ع) فریب خوردند؟ و چرا ندانستند یا نخواستند بدانند قرآن بر نیزه افراشتن شامیان، نیرنگی است که میخواهند بدینوسیله آنان را از جنگ بازدارند؟ و چرا سخنِ امام خود را نشنیدند و او را به پذیرفتن حَکمیت مجبور گردانیدند؟ در پاسخ این سؤال باید گفت: اسناد تاریخی نشان میدهد که اکثریت قاطع سپاه امام (ع) از جنگ خسته شده بودند. علاوه بر این، میدانستند که اگر پیروز هم شوند، مانند جنگ بصره، غنیمتی نصیبشان نخواهد شد و انگیزهای برای ادامه جنگ نداشتند. قاریان کوفه که نقش عمدهای در سپاه امام (ع) داشتند، از این گروه (اکثریت خسته) بودند و بهدلیل موقعیتی که درمیان مردم کوفه داشتند، در این فضا کارگردان صحنه شدند. پیوند "تَعَمق (تندروی دینی)" با "جهل" و "حماقت" در این عابدان جاهل، موجب شد تا امامِ خود را وادار به پذیرش حکمیت کنند.
حکمت بهرهگیری نکردن امام (ع) از فرصت پس از توبه خوارج: پس از توقف جنگ، چیزی نگذشت که قاریان کوفه متوجه شدند که فریب خوردهاند و در ماجرای تحمیل حکمیت بر امام (ع) خطا کردهاند. از اینرو، نزد امام آمدند و گفتند: ما در تحمیل داوری خطا کردیم و توبه میکنیم. تو هم در پذیرفتن پیشنهاد ما خطا کردی و باید توبه کنی. نیز عهدنامهای را که بر پایه نیرنگ و خطا شکل گرفته است، فاقد ارزش دیدند و پیشنهاد نقض آن و بازگشت به جنگ را با اصرار تمام ارائه کردند؛ اما این بار، امام (ع) در برابر پیشنهادهای آنان مقاومت کرد، و این مقاومت به جدا شدن قاریان از امام و در نهایت، به جنگ نهروان انجامید. آخرین پرسش اساسی در جریان حکمیت این است که: چرا امام (ع) پیشنهاد قاریان را نپذیرفت؟ آیا نمیدانست که نپذیرفتن پیشنهاد آنان به کجا میانجامد؟ و سرانجام، حکمت بهرهگیری نکردن امام (ع) از این فرصت طلایی برای پایان دادن به فتنه قاسطین و پیشگیری از فتنه مارقین چیست؟ پاسخ این است که پذیرفتن پیشنهاد آنان، مستلزم سه خطای بزرگ سیاسی و دینی بود که امام (ع) نمیتوانست به آن تن در دهد:
- پذیرفتن خطا در رهبری: نخستین درخواست خوارج این بود که امام (ع) بپذیرد که در رهبری و فرماندهی سپاه در ارتباط با پذیرش حکمیت خطا کرده است. اما امام (ع) نمیتوانست خود را خطا کار اعلام کند؛ زیرا: حَکم قرار دادن برای حل اختلافات، نه تنها خطا نیست، بلکه موردتأیید قرآن است. تنها ایراد این است که حکمیت در این ماجرا برخلاف حکمت و سیاست بود و امام (ع) نیز این نکته را صریحاً اعلام کرده بود؛ ولی آنان خود نپذیرفتند و حکمیت را بر امام (ع) و سپاه کوفه تحمیل کردند.
- نقض عهد: برفرض که امام (ع) به خطای خود اعتراف میکرد، خوارج درخواست دیگری داشتند که پیماننامه سپاهیان کوفه و شام نقض شود؛ اما از دیدگاه امام (ع) وفاداری به پیمان یکی از اصول بین المللی اسلام است که بههیچ بهانهای نباید نقض شود چنانچه در عهدنامه معروف خود به مالک اشتر هم نوشت: و اگر با دشمنت پیمانی نهادی و در ذمه (بر گردن) خود، او را امان دادی، به عهد خود وفا کن و آنچه بر ذمه گرفتهای، ادا کن و خود را چون سپری در برابر پیمانت قرار بده[۳۱]
- سلطه جاهلان ناسک: از دیدگاه امام علی (ع) خطر سلطه جاهلان ناسک (عمل کننده به احکام شرع) کمتر از خطر عالمان فاسق نیست. اعتراف به خطا و نقض عهد در جریان حکمیت بدین معناست که علی (ع) سلطه جاهلان ناسک مبتلا به بیماری عُجب و دنیاطلبی و تعمق (تندروی دینی) را بر خود و امت اسلامی پذیرفته و تصمیمگیریهای اساسی در جنگ و صلح و پس از آن در همه امور کلیدی را به آنان سپرده است[۳۲].
جستارهای وابسته
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۲۳۲.
- ↑ بحار الأنوار، ج ۳۲ ص ۵۲۹
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۲۳۲.
- ↑ «الإمام الباقر (ع): لَما أرادَ الناسُ عَلِیاً عَلی أن یضَعَ حَکمَینِ قالَ لَهُم عَلِی: إن مُعاوِیةَ لَم یکن لِیضَعَ لِهذَا الأَمرِ أحَداً هُوَ أوثَقُ بِرَأیهِ ونَظَرِهِ مِن عَمرِو بنِ العاصِ، وإنهُ لا یصلُحُ لِلقُرَشِی إلامِثلُهُ، فَعَلَیکم بِعَبدِ اللهِ بنِ عَباسٍ فَارموهُ بِهِ؛ فَإِن عَمراً لا یعقِدُ عُقدَةً إلاحَلها عَبدُ اللهِ، ولا یحُل عُقدَةً إلاعَقَدَها، ولا یبرِمُ أمراً إلانَقَضَهُ، ولا ینقُضُ أمراً إلاأبرَمَهُ. فَقالَ الأَشعَثُ: لا وَاللهِ، لا یحکمُ فیها مُضَرِیانِ حَتی تَقومَ الساعَةُ، ولکنِ اجعَلهُ رَجُلًا مِن أهل الیمنِ إذ جَعَلوا رَجُلًا مِن مُضَرَ. فَقالَ عَلِی: إنی أخافُ أن یخدَعَ یمَنِیکم؛ فَإِن عَمراً لَیسَ مِنَ اللهِ فی شَیءٍ إذا کانَ لَهُ فی أمرٍ هوی. فَقالَ الأَشعَثُ: وَاللهِ، لِأَن یحکما بِبَعضِ مانَکرَهُ، وأحَدُهُما مِن أهلِ الیمنِ، أحَب إلَینا مِن أن یکونَ بَعضُ ما نُحِب فی حُکمِهِما وهُما مُضَرِیانِ» (وقعة صفین، ص ۵۰۰).
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۵۵.
- ↑ تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۵۹.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۵۵.
- ↑ تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۵۴.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۵۵.
- ↑ مروج الذهب، ج ۲، ص ۴۰۵.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۵۵.
- ↑ الطرائف، ص ۵۱۱.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۶۰-۴۷۳.
- ↑ مروج الذهب، ج ۲، ص ۴۰۶.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۶۰-۴۷۳.
- ↑ البیان والتبیین، ج ۱، ص ۱۷۲.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۶۰-۴۷۳.
- ↑ وقعة صفین، ص ۴۹۸.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۶۰-۴۷۳.
- ↑ العقد الفرید، ج ۳، ص ۳۴۰.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۶۰-۴۷۳.
- ↑ اعراف، آیه ۱۷۶.
- ↑ جمعه، آیه ۵.
- ↑ تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۷۰.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۶۰-۴۷۳.
- ↑ این مَثَل در جایی به کار میرود که کسی به پندِ ناصح، عمل نکند.
- ↑ کنایه از امتناع صاحبان اندیشه، از آشکار ساختن رأی خویش.
- ↑ «الإمام علی (ع)- مِن کلامٍ لَهُ بَعدَ التحکیمِ وما بَلَغَهُ مِن أمرِ الحَکمَینِ-: أما بَعدُ؛ فَإِن مَعصِیةَ الناصِح الشفیقِ العالِمِ المُجَربِ، تورِثُ الحَسرَةَ، وتُعقِبُ الندامَةَ. وقَد کنتُ أمَرتُکم فی هذِهِ الحُکومَةِ أمری، ونَخَلتُ لَکم مَخزونَ رَأیی، لَو کانَ یطاعُ لِقَصیرٍ أمرٌ! فَأَبیتُم عَلِی إباءَ المُخالِفینَ الجُفاةِ، وَالمُنابِذینَ العُصاةِ. حَتی ارتابَ الناصِحُ بِنُصحِهِ، وضَن الزندُ بِقَدحِهِ، فَکنتُ أنَا وإیاکم کما قالَ أخو هَوازِنَ: أمَرتُکمُ أمری بِمُنعَرَجِ اللوی *** فَلَم تَستَبینُوا النصحَ إلاضُحَی الغَدِ »(نهج البلاغة، خطبه ۳۵).
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۶۰-۴۷۳.
- ↑ نهج البلاغه: خطبه ۲۰۸.
- ↑ نهج البلاغة، نامه ۵۳؛ «وَإِنْ عَقَدْتَ بَيْنَکَ وَبَيْنَ عَدُوِّکَ عُقْدَةً، أَوْ أَلْبَسْتَهُ مِنْکَ ذِمَّةً، فَحُطْ عَهْدَکَ بِالْوَفَاءِ، وَارْعَ ذِمَّتَکَ بِالاْمَانَةِ»
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۶۰-۴۷۳.