وقعة صفین- به نقل از عمار بن ربیعه-: علی (ع) به خطبه ایستاد و پس از سپاس و ستایش خدای گفت: "ای مردم! کار برای شما و دشمنتان بدینجا رسید که دیدید و ایشان را جز نَفَسِ واپسین نمانده است. کارها هر گاه روی آوَرَند، میتوان پایانشان را از آغازشان سنجید. آن قوم با انگیزهای جز دینداری، برابرِ شما ایستادند تا این که در کار [درهم کوبیدن] ایشان، تا بدینجا رسیدیم که رسیدیم. صبحگاهِ فردا من به آنان یورش میبرم تا نزد خدای عز و جل [بر ستمکاری] شان دادخواهی کنم". این خبر به معاویه رسید. پس عمرو بن عاص را فرا خواند و گفت: ای عمرو! جز این نیست که تنها همین یک شب باقی مانده تا علی بر ما بتازد و کار را یکسره کند. تو چه میاندیشی؟ گفت: مردان تو یارای برابری با مردان وی را ندارند و تو، خود [نیز] همانند او نیستی. او برای چیزی با تو میجنگد و تو برای چیزی دیگر با او میجنگی. تو خواهانِ بَقایی و او خواستار فنا [در راه خدا است. عراقیان بیمناکاند که تو بر ایشان چیره شوی؛ اما شامیان هراسی ندارند که علی بر آنان چیره گردد. و اما رأی من آن است که ایشان را پیشنهادی دِه که اگر آن را بپذیرند، به اختلاف افتند؛ و اگر نپذیرند نیز چنین شود. آنان را به کتاب خدا فرا خوان تا میان تو و ایشان داور باشد. بدینسان، تو به خواست خویش از آنان دست مییابی. من همواره این مطلب را [در نظر داشتم؛ لکن] به تأخیر میافکندم تا زمان نیازت به آن فرا رسد. معاویه این رأی را نیکشناخت و گفت: راست گفتی[۱][۲].
بر افراشته شدنِ قرآنها
تاریخ الیعقوبی: یاران علی (ع) برتاختند و بر یارانمعاویهچیرگی قاطعی یافتند تا اینکه به معاویه بس نزدیک شدند. آنگاه، معاویه اسبش را خواست تا با آن بگریزد. عمرو بن عاص به وی گفت: به کدام سو [میروی]؟ گفت: میبینی چه پیش آمده است! آیا اندیشهای داری؟ گفت: تنها یک چاره باقی مانده است: قرآنها را برافرازی و ایشان را به حکم آن فرا خوانی و بدینسان، آنان را باز داری و شدتشان را در هم شکنی و در نیروشان سستی افکنی. معاویه گفت: آنچه خواهی، کن! پس قرآنها را برافراشتند و یاران علی (ع) را به داوریقرآن فرا خواندند و گفتند: شما را به کتاب خدا فرا میخوانیم. علی (ع) گفت: "این، نیرنگ است. ایشان اهلِ قرآن نیستند". اشعث بن قیس کندی به اعتراض برخاست- معاویه پیشتر دلش را به دست آورده، طی نامهای او را به سوی خود فرا خوانده بود- و گفت: آنان ما را به حقدعوت کردهاند. علی (ع) گفت: "همانا جز این نیست که ایشان با شما نیرنگ میبازند و قصد دارند شما را از خود، باز دارند". اشعث گفت: به خداسوگند، اگر دعوتشان را نپذیری، از تو کناره خواهم گرفت. یمنیها به اشعث گرویدند و او گفت: به خداسوگند، یا دعوت ایشان را اجابت میکنی و یا تو و یارانت را، به ایشان میسپاریم![۳][۴].
مروج الذهب- پس از بیانِ برافراشته شدنِ قرآنها-: چون بسیاری از عراقیان چنین دیدند، گفتند: " [داوری] کتاب خدا را اجابت میکنیم و به سوی آن باز میگردیم". و [در حقیقت،] ایشان دوستار سازش بودند. به علی (ع) گفته شد: معاویهحق را به تو عرضه کرد و به کتاب خدا فرا خوانْدت. پس، از او بپذیر. و آن روز، از همه سرسختتر در این سخن، اشعث بن قیس بود. پس علی (ع) گفت: "ای مردم! همواره کار شما چنان بود که میخواستم، تا آنگاه که جنگْ زخمیتان کرد. به خداسوگند، به راستی که جنگ شما را درگرفت و وا نهاد. من دیروز فرمانده بودم و امروز فرمانبَرم و به راستی، شما خواهانِ زنده ماندن هستید!"[۵][۶].
الفتوح: معاویه پس از پایان یافتنِ جنگ میگفت: به خداسوگند، اشتر به روزِ برافراشته شدنِ قرآنها، در حالی از من منصرف شد که بر آن بودم تا از وی بخواهم برایم از علیامان طلبد. آن روز میخواستم بگریزم، اما سخن عمرو بن اطنابه را یاد آوردم که گفته است: عفت و آزمون دیدگیام، مرا [از گریختن] بازداشت و نیز این که میخواهم به بهایی گران، ستوده شوم[۹][۱۰].
وقعة صفین- به نقل از ابراهیم بن اشتر-: معاویه، ابو اعور سلمی را سوار بر استری سپید، روانه کرد. وی، قرآن بر سر، میان دو صفِ عراقیان و شامیان به حرکت درآمد، در حالی که میگفت: کتاب خدا میان ما و شما داور است! پس معاویه برای علی (ع) [چنین] پیام فرستاد: کار میان ما و تو به درازا کشید و هر یک از ما خود را در آنچه از دیگری میخواهد، بر حق میداند، بی آنکه هیچ یک از ما به اطاعت از دیگری تن دهد. افراد بسیار میان ما کشته شدند و من بیم دارم که آنچه در پیش است، سختتر از گذشته باشد. به زودی، ما را در باب این موضع، بازخواست خواهند کرد و در حقیقت، از کسی جز من و تو حسابرسی نخواهد شد. آیا تن میدهی به کاری که در آن برای ما و تو، زندگانی و حجت و برائت باشد و امت را سامان دهد، خونها را پاس دارد، میان دیندارانْ الفت برقرار سازد، و کینهها و آشوبها را از میان ببرد؛ بدینسان که میان ما و تو دو داور مورد پسند، یکی از یارانم و یکی از یارانت باشند و بنا بر کتاب خدا میان ما داوری کنند؟ پس آن برای من و تو بهتر است و این آشوبها را ریشهکن میکند. در آنچه بدان فرا خوانده شدهای، خدای را بپرهیز و اگر اهلِ قرآنی، به حکم آن خشنود باش. والسلام![۱۱][۱۲].
وقعة صفین- به نقل از ابراهیم بن اشتر، پس از ذکر نامهمعاویه به امام (ع)-: پس علی بن ابی طالب (ع) به معاویه نوشت: "از بنده خدا، علیامیر مؤمنان به معاویة بن ابیسفیان. اما بعد؛ برترین کاری که انسان خود را به آن مشغول میکند، پیروی از شیوهای است که با آن، کارش نیک گردد، از فضیلتش بهره گیرد، و از زشتی آن برکنار مانَد. همانا ستم و باطلگرایی، شخص را در دین و دنیافرومایه مینمایند و نزد کسی که آنچه خدا به او وانهاده بینیازش ساخته، چنان عیوبش را آشکار میکنند که هیچگونه چارهاندیشیاش، او را بینیاز نمیکند. پس از دنیا برحذر باش، که همانا در هیچ چیزش که بدان دست یافتهای، شادمانی نیست. و به راستی، دریافتهای که نمیتوانی آنچه را از دست رفتنش مقدر است، به دست آری. گروهی خواستارِ چیزی به ناحق شدند و آن را به خدای تعالی نسبت دادند و خداوند، ایشان را دروغگو خواند و بهرهای کم نصیبشان فرمود و سپس به عذابی سخت دچارشان کرد. پس پروا کن از روزی که هر کس سرانجام کارش را ستوده ساختهباشد، در آنروز مورد غبطه است و هر کس زمامش را بهشیطان وا نهادهو با او نستیزیدهباشد، پشیمانی میکشد که چرا دنیا او را فریفت و او به آن دل بست. آنگاه مرا به حکمقرآن فرا خواندهای و تو خود، خوب میدانی که اهل قرآن نیستی و حکم آن را نمیخواهی؛ و خداست آنکه از او یاری میتوان خواست. ما حکمقرآن را پذیرفتیم و این نه به آن معناست که دعوت تو را قبول کرده باشیم. و هرکس به حکمقرآنخشنود نشود، در بیراههای ناپیدا کرانه افتاده است"[۱۳][۱۴].
امام علی (ع)- آنگاه که قرآن برافراشتنِ معاویه، یاران امام (ع) را فریفت و ایشان در صفین از نبرد دست کشیدند-: شما کاری کردید که نیروی اسلام را فرو کاست و توانش را از میان برد و سستی و خواری بر جای نهاد. آنگاه که شما سربلندی یافته بودید و دشمنتان بیم داشت که ریشهکن شود و کشتاری سخت به ایشان روی آورده بود و دردِ جراحت را میچشیدند، ایشان قرآنها را برافراشتند و شما را [به دروغ] به حکم آن فرا خواندند تا خشمتان را از خود، دور کنند و جنگ میان شما و خویش را فرو بنشانند و به حیله و فریب، شما را منتظرحوادث آینده روزگار سازند. آنگاه که بر آنچه ایشان دوست داشتند، همدست شدید و آنان را به خواستشان رساندید، جز فریبخوردگانی نبودید. به خداسوگند، گمان ندارم که از این پس راه هدایت بیابید و به خردورزی روی آورید[۱۵][۱۶].