حرکت امام علی به سوی صفین
رایزنی امام (ع) برای حرکت به سوی صفین
- تاریخ الطبری- به نقل از ابو بکر هذلی-: آنگاه که علی، عبد الله بن عباس را در بصره به کارگزاری نشاند، از آنجا راهی کوفه شد و در کوفه برای حرکت به صفین، مهیا گشت. پس با مردم به رایزنی پرداخت. گروهی بر آن بودند که سپاهیان را حرکت دهد و خود بمانَد، گروهی نیز حرکت خود او را توصیه میکردند. وی تصمیم گرفت که خود نیز حرکت کند. پس مردم را آماده ساخت. این خبر به معاویه رسید. او عمرو بن عاص را فرا خواند و با وی رای زد. عمرو گفت: حالْ که دریافتی او حرکت کرده، تو نیز حرکت کن و با رأی و چارهاندیشی خویش، دمی از او غافل مشو. معاویه گفت: پس ای ابا عبد الله! مردم را آماده ساز. عمرو نزد مردم آمد و ایشان را برانگیخت و علی (ع) و یارانش را ضعیف شمرد و گفت: همانا عراقیان وحدتشان را گسستند و شوکتشان را بر باد دادند و بُرَندگیشان را تباه کردند. بصریان هم با علی سر ستیز دارند؛ زیرا خونشان را ریخته و از ایشان کشته است و پهلوانانِ بصره و کوفه در نبرد جَمَل، هلاک گشتهاند. پس علی با گروهی اندک مانده که از آن میان، کسانیاند که خلیفه شما را کشتهاند. خدای را، خدای را [در نظر گیرید]! مبادا حق خویش را تباه سازید و خونتان (خون خلیفه) را هَدَر کنید[۱].
خطبه امام (ع) پیش از راهی شدن
- الأخبار الطوال: آنگاه که علی (ع) آهنگ حرکت به سوی شامیان کرد و نماز جمعه فرا رسید، بر فراز منبر رفت، خدا را حمد و ثنا گفت، بر پیامبر (ص) درود فرستاد و گفت: "ای مردم! روان شوید به سوی دشمنان سنتها و قرآن؛ به سوی کشندگانِ مهاجران و انصار؛ به سوی جفاپیشگانِ فرومایه که با بیم و اکراه اسلام آوردند؛ به سوی آنان که [برای اسلام دروغینشان] دلهاشان به دست آورده شد تا آزارشان را از مسلمانان نگه دارند"[۲].
گریستن امام (ع)، هنگام رسیدن به کربلا
- وقعة صفین- به نقل از حسن بن کثیر، از پدرش-: علی (ع) به کربلا درآمد و [چندی] توقف ورزید. به وی گفته شد: ای امیر مؤمنان! این [جا] کربلاست. گفت: "جای کرب و بلاء (اندوه و آسیب)!". سپس با دست خویش به جایی اشاره کرد و گفت: "اینجا باراندازشان است و استراحتگاه شترانشان است". آنگاه با دستش به مکانی دیگر اشاره کرد و گفت: "اینجا خونهاشان ریخته میشود"[۳].
اشتر، فرمانده پیشقراولان سپاه امام (ع)
- تاریخ الطبری- به نقل از خالد بن قُطْن حارثی-: آنگاه که علی (ع) از فرات برگذشت، زیاد ابن نضر و شریح بن هانی را فرا خواند و با همان حال که از کوفه بیرون شده بودند، به سوی معاویه روانه ساخت. آن دو، پس از آنکه امام (ع) از کوفه [به سوی معاویه] روانهشان کرد، کناره فرات را در خشکی از جانب کوفه در پیش گرفتند تا به عانات[۴] رسیدند. در آنجا، خبر یافتند که علی (ع) راه جزیره را در پیش گرفته و معاویه با سپاه شام، از سوی دمشق به رویارویی با علی (ع) میرود. [با خود] گفتند: نه؛ به خدا سوگند، این خردمندانه نیست که ما به راه ادامه دهیم، حال آنکه این رود میان ما و مسلمانان و امیر مؤمنان، فاصله اندازد؛ و خیر ما در آن نیست که با شمارِ کم و بدون نیرو [ی کمکی] و پشتیبانی، با سپاه شام رویارو شویم. پس در راه شدند تا از عانات عبور کنند؛ اما مردمِ عانات، ایشان را باز داشتند و کشتیها را از آنان دور کردند. پس بازگشتند تا از هیت[۵] برگذشتند و در روستایی فرو دستِ قَرقیسیا[۶] به علی (ع) پیوستند و آنگاه قصدِ مردمِ عانات کردند؛ اما ایشان پناه گرفته، گریختند. هنگامی که پیشقراولان سپاه به علی (ع) پیوستند، گفت: "پیشقراولان سپاهم، از پی من میآیند". زیاد بن نضر حارثی و شریح بن هانی نزد وی آمدند و آنچه را به هنگام دریافت خبرِ [مسیر امام (ع) و معاویه] اندیشیده بودند، به او گزارش کردند. امام (ع) گفت: "درست اندیشیدید". آنگاه که علی (ع) از فرات گذشت، [دیگر بار] آن دو را پیشاپیشِ خود، به سوی معاویه گُسیل داشت. هنگامی که آن دو به سور الروم (باروی روم) رسیدند، ابو اعور عمرو بن سفیان سلمی با لشکری از شامیان رویاروی ایشان ایستاد. پس آن دو به علی (ع) گزارش نوشتند: "ما به ابو اعور سلمی همراهِ لشکری از شامیان، برخورده و آنان را [به تسلیم] فرا خواندهایم؛ اما هیچ یک از ایشان دعوت ما را نپذیرفته است. ما را فرمان ده که چه کنیم". علی (ع) به مالک اشتر، چنین پیغام داد: "ای مالک! زیاد و شریح به من گزارش کردهاند که ابو اعور سلمی را با گروهی از سپاه شام دیدار کردهاند. پیک به من خبر داده که آنان را در حالی ترک گفته که رویاروی یکدیگر صف آراستهاند. پس بشتاب به سوی یارانت؛ بشتاب! هرگاه به ایشان رسیدی، فرماندهیشان در عهده توست. مبادا آغازکننده جنگ باشی، مگر آنکه ایشان جنگ را بیاغازند؛ [و مبادا به نبرد پردازی] پیش از آنکه آنان را دیدار کنی و [به صلح] فراخوانی و [سخنشان را] بشنوی. دشمنی با ایشان، نباید تو را به جنگ با آنان وا دارد، مگر آنکه نخستْ ایشان را فرا خوانی و چند بار بر آنان حجت آوری. زیاد را بر جناح راست و شریح را بر جناح چپ سپاهت بگمار و خود، میانه سپاهت را به دست گیر؛ و همچونکسی که قصد جنگافروزی دارد، نزدیکشانمشو و [نیز] بهسان کسی کهاز ترسدشواری و درگیری میگریزد، از ایشان دور نمان. [چنین کن] تا خود به تو برسم؛ که- اگر خدا خواهد- شتابان به دنبالت خواهم آمد". پیک [این نامه] حارث بن جمهان جُعفی بود. آنگاه، علی (ع) به زیاد و شریح نوشت: "اما بعد؛ من مالک را به فرماندهی شما گماشتهام. پس، از او سخن بشنوید و به فرمانش گردن نهید. او کسی است که نه بیمِ کمخِردی و لغزیدن بر او میرود، نه درنگ ورزیدن در کاری که بایسته شتاب است، و نه شتاب کردن در کاری که شایسته درنگ باشد. او را همچنان که به شما فرمان داده بودم، فرمان دادهام که جنگ را نیاغازد، مگر آنکه نخست با گروه مقابل دیدار کرده، ایشان را [به تسلیم] فراخوانده، حجت را بر آنان تمام کند"[۷].
رویارویی پیشقراولان هر دو سپاه
- تاریخ الطبری- به نقل از خالد بن قُطْن حارثی-: اشتر در راه شد تا به شامیان رسید. از فرمان علی (ع) پیروی کرد و در جنگ، پیشگام نشد. [دو لشکر] همچنان رویاروی هم صف آراستند تا عصرگاهان که ابو اعور سلمی به سپاه اشتر هجوم آورد. ایشان در برابر وی پایداری کردند و ساعتی به نبرد پرداختند. سپس شامیان بازگشتند. صبحگاهانِ روز بعد، هاشم بن عُتبه زُهْری با سواران و پیادگانی پُرشمار و مجهز به ایشان هجوم بردند. [از آن سوی] ابو اعوَر به میدان وی آمد و سراسرِ آن روز را سواره با سواره و پیاده با پیاده، گرمِ نبرد شدند. [چندی] دو دسته به نبرد ادامه دادند و سپس بازنشستند. آنگاه [صبحگاهِ روز دیگر]، اشتر بر ایشان بتاخت و عبد الله بن منذر تنوخی، شهسوار شامیان، [در این نبرد] کشته شد، آن هم به دست ظبیان بن عمار تمیمی که در آن روز، هنوز جوانی نوخاسته بود. اشتر پیاپی میگفت: وای بر شما! ابو اعور را به من نشان دهید. ابو اعور سپاهش را فراخواند و ایشان نزد وی بازگشتند. او عقبتر از جایی که بار نخست در آن موضع گرفته بود، ایستاد و اشتر به همان جایی آمد که ابو اعور پیش از آن، مستقر شده بود و سپاهش را صف آراست. سپس وی به سنان بن مالک نَخَعی گفت: به سوی ابو اعور روان شو و او را به نبرد فرا خوان. گفت: به نبرد با خودم یا نبرد با تو؟ اشتر گفت: اگر تو را به نبرد با او فرمان دهم، میپذیری؟ گفت: آری. به خدای سوگند، اگر فرمانم دهی که صف آنان را با شمشیر خویش بشکافم، باز نخواهم گشت، مگر آنکه صفشان را به شمشیر بدَرَم. اشتر گفت: ای برادرزاده، خداوند عمرت را بیفزاید! به خدا سوگند، شوقم به تو افزون شد. تو را به نبرد با او فرمان ندادم؛ بلکه فرمانت دادم که او را به نبرد با من فرا خوانی؛ زیرا او اگر شأن (شایستگی) آن را داشته باشد، جز با بزرگسالان و بلندْ رتبگانِ والانژاد، هماورد نمیشود. البته تو- سپاسْ پروردگارت را- هم بلندمرتبهای و هم والانژاد؛ اما هنوز جوانی نوخاستهای و او با نوخاستگان نبرد نمیکند. پس او را به هماوردی با من فرا خوان. پس [سنان] سوی ابو اعور آمد و ندا در داد: مرا امان دهید که پیغامرسانم. پس امانش دادند. آنگاه، آمد تا نزد ابو اعور رسید.
ابو مخنف به نقل از ابو زهیر نضر بن صالح عبسی میگوید که: سنان گفت: به وی نزدیک شدم و گفتم: مالک اشتر، تو را به نبردِ خویش فرا خوانده است. او درازْ زمانی سکوت کرد و آنگاه گفت: سبُکسری و زشتاندیشی اشتر، او را وا داشت که کارگزارانِ [عثمان] ابن عفان را از عراق بگریزانَد، بر او سرکشی کند و زیباییهای او را زشت جلوه دهد. [نیز] از سبُکسری و زشتاندیشی وی بود که به خانه و قرارگاه [عثمان] ابن عفان تاخت و در زمره کشندگان او درآمد و اکنون خون عثمان، گریبانگیر اوست. بدانید که من به نبرد با او نیازی ندارم. به وی گفتم:سخن گفتی. پس بشنو تا پاسخت گویم. گفت: نه! مرا به سخن شنیدن از تو و به پاسخت، نیاز نیست. از من دور شو! پس یارانش بر من بانگ زدند و از آنجا بازگشتم. و اگر به من گوش فرا میداد، دلیل و حجتِ فرماندهم (اشتر) را برایش بیان میکردم. آنگاه، نزد اشتر بازگشتم و به او خبر دادم که ابو اعور از نبرد [با وی] سر باز زده است. گفت: او بر جانِ خویش ترسیده است. پس [همچنان] رویاروی ایشان ایستادیم، چندان که شب میان ما و ایشان پرده کشید؛ و شب را به نگهبانی گذراندیم. صبح که شد، دیدیم سپاه شام در پناه تیرگی شب، از آنجا رفتهاند. صبح هنگام، علی بن ابی طالب (ع) به ما رسید. آنگاه، اشتر با همراهانش در سپاه پیشقراولان، پیش رفت تا به معاویه رسید و رویاروی وی ایستاد. علی (ع) [نیز] در پی اشتر روان شد و شتابان به وی پیوست. سپس توقف کرد و این توقف به درازا انجامید[۸][۹].
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ تاریخ الطبری، ج ۴، ص ۵۶۳.
- ↑ الأخبار الطوال، ص ۱۶۴.
- ↑ وقعة صفین، ص ۱۴۲.
- ↑ عانه، سرزمینی است مشهور در عراق، میان رَقه و هیت. ذکری از آن در شعر به صورت «عانات» آمدهاست که به نظر میرسد به عانه و حوالی آن، اطلاق شده است. این سرزمین نزدیک «حدیثه» بر حاشیه فرات واقع است (معجم البلدان، ج ۴، ص ۷۲).
- ↑ سرزمینی است در عراق بر حاشیه فرات که از توابع بغداد است و در شمال انبار قرار گرفته است (معجمالبلدان، ج ۵، ص ۴۲۱).
- ↑ سرزمینی است بر ساحل «خابور» در نزدیکی صفین و رَقه و در آنجا خابور به فرات میریزد. اینسرزمین، اکنون در عراق واقع شده است (معجم البلدان، ج ۴، ص ۳۲۸).
- ↑ تاریخ الطبری، ج ۴، ص ۵۶۶.
- ↑ تاریخ الطبری، ج ۴، ص ۵۶۷.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۲۲-۴۲۸.