ضرورت نصب الهی امام
پایه رشد سیاسی و اجتماعی و ایمانی مسلمانان
آیا مردم مسلمان در آن روز از نظر رشد اجتماعی و سیاسی و ایمانی به حدی رسیده بودند که شایسته آن باشند که گزینش امام را در اختیار بگیرند و همگی در پوشش دموکراسی، رهبر شایسته خود را انتخاب نمایند و با کمال آزادی و حریت به سعادت و تکامل که در مسیر آن قرار گرفته بودند، برسند؟
یا اینکه آنان بسان جامعههای در حال رشد و گسترش، به رهبری تثبیت شده نیازمند بودند و به قول برخی از جامعه شناسان، دموکراسی در چنین جامعهها دشمن دموکراسی است. اگر بپذیریم دموکراسی عالیترین سیستم حکومت ممکن برای جامعه بشری است، ولی این اصل در جامعههای قبیلهای، فئودالی، حتی بورژوازی و... نمیتواند اصل صحیحی باشد و جامعه را به کمال ممکن سوق دهد و به نفع توده و طبقات تمام شود؛ زیرا از این آزادی تنها رؤسای قبائل و فئودالها که به تصویب رئیس، صدها رأی در صندوق انتخابات ریخته میشود و یا با پول فئودال، صدها رای خریداری میگردد، بهره مند میگردند، نه خود مردم و توده اجتماع. بحث مفید و سودمند در این بخش، منوط به این است که پیرامون دو موضوع سخن گفته شود:
- آیا دموکراسی برای هر جامعهای مفید و سودمند است یا اینکه جامعههائی که نظام قبائلی و فئودالی بر آنها حکومت میکند، باید در پوشش سیستم دیگری از حکومت تثبیت شده قرار بگیرند و هرگز حکومت دموکراسی برای آنها مفید و سودمند نیست؟
- در زمان رسول خدا، نظام زندگی در محیط مدینه و مکه و... چگونه بوده است. آیا نظام قبیلهای و یا مشابه آن بر آنها حکومت میکرد و هرچند هزار نفر، یک آقا بالاسر داشت یا اینکه از این قیود دست و پاگیر اجتماعی بیرون جسته بودند؟
اینک شرح دو مطلب:
۱- آیا دموکراسی در هر مرحله از مراحل تکامل جامعه، شیوه مثبت و مفیدی است، و یا با فرض اینکه حکومت مردم بر مردم عالیترین نوع حکومت ممکن باشد، مربوط به جامعههای پیشرفته است که از نظر بینش اجتماعی و سیاسی در مرحلهای قرار گرفته که به راستی میتواند صلاح امت و جامعه را تشخیص دهد؟ ولی در جامعهای که در حال رشد و توسعه است، و هنوز با الفبای سیاسی کاملاً آشنا نشده است و یا همچنین نظام قبائلی و فئودالی که رئیس هر قبیله هزاران نفر را یدک وار، به دنبال خود میکشد و مالک بزرگی که میتواند آراء نود درصد مردم را به نفع خود بخرد، یک چنین دموکراسی و آزادی در این جوامع، نه تنها مفید و سودمند نیست، بلکه مضر و صددرصد به نفع رئیس قبیله و مالکهای بزرگ تمام میشود.
در اجتماعی که به تعداد افراد، رأی و نظر وجود داشته باشد و هرکسی با کمال آزادی و با تفکر خود، آخرین رأی خود را به صندوق رأی بریزد، دموکراسی کلید پیشرفت و مایۀ جهش به سوی کمال است. اما در نظامهای قبائلی و فئودالی که به شماره افراد، رأی و نظر وجود نداشته باشد، بلکه رأی یکی باشد و دیگران مجریان آن رأی، در چنین نظامی حکومت اکثریت بر اقلیت به نفع شیخ قبیله و مالک بزرگ تمام میشود، که با یک اشاره و یا پخش پول میتواند هزاران نفر را به دنبال خویش بکشد و رهبر روشنفکر را که میخواهد در یک نظام اجتماعی و سیاسی افکار خود را پیاده کند، کاملاً در اقلیت بگذارد و سرانجام نه تنها حق او پایمال میشود، بلکه حق تودههای محروم و غیر رشید نیز پایمال میگردد. در چنین نظامهای غیر رشید، بهترین رهبری، رهبری تثبیت شده است. حالا چگونه رهبری مفید تثبیت میشود، خود مطلبی است جداگانه، ولی در رهبریهای مذهبی، رهبری تثبیت شده بدون مراجعه به مردم و افکار عمومی، به وسیله پیامبر گرامی با الهام از وحی الهی، کاملاً عملی و امکان پذیر است.
ضررهای دموکراسی برای جامعههای در حال رشد تنها این نیست، بلکه معایب دیگری دارد که اکنون یادآور میشویم:
- هرگاه در گزینش رهبر، ملاک و میزان رأی یکایک افراد باشد، انتخاب رهبری که برنامه آن، رهبری و پیشرفت است، امکان پذیر نیست؛ زیرا رهبر دلسوزی که میخواهد جامعه نوینی بسازد، ناچار است با خرافات و پندارها، با روابط اجتماعی و منحط و... مبارزه کند و جامعه را به طور تدریج و یا جهش وار، بالا ببرد، و به طور مسلم افراد چنین جامعهای توانائی شناخت چنین فردی را ندارند و بر فرض شناخت، هرگز به او رأی نمیدهند؛ زیرا او میخواهد با سنتها و عادات غلط و افکار منحط مبارزه کند و افکار صحیح و منطقی و مترقی را که هنوز مردم آن زمان بو نکردهاند، جانشین آنها بسازد. به طور مسلم یک چنین رهبر روشن و واقعبین و دلسوز در میان یک چنین جمعیت در حال رشد، اکثریت قاطع را به دست نمیآورد.
- رهبری که شعار او رهبری براساس پیشرفت و دگرگونی به سوی کمال و انقلاب، به سوی یک سرنوشت سازنده است، گزینش چنین رهبری از میان چنین جامعهای که صلاح و فساد خود را تشخیص نمیدهد و به محاسن و معایب زندگی واقف نیست، محال عادی است. نه جامعه او را میشناسد و نه بر فرض شناخت، به او رأی میدهد و نه از او پیروی میکند؛ زیرا این گروه به عقائد و سنتها و وضع دیرینه زندگی خود سخت علاقمند هستند و هرکسی بخواهد آنان را به اندازه سر موئی از این سنتها ببرد، به شدت با او مبارزه میکنند و از او متنفر میگردند.
در زندگی عشایری، آن خانی اکثریت را میبرد که پیوسته از نظام منحط، دوره گردی، صحرانشینی، چادرزنی، دوری از فرهنگ و وسائل درمانی و... طرفداری کند، ولی خانی که بخواهد نظام زندگی آنان را دگرگون سازد، صحراگردی را به اسکان در نقطه معینی تبدیل کند و به جای ارتزاق از میوههای جنگلی و تهیه غذا از خارج به کشاورزی دعوت نماید و به فکر ایجاد مدرسه و درمانگاه باشد، به طور مسلم جز یک اقلیت ناچیز، کسی به او رأی نمیدهد و این مطلبی است که گروهی از ما آن را کم و بیش لمس میکند. اینک یک مثال: در نظام هند، که اکثریت آنان را جامعه هندوی تقدیس کننده گاو تشکیل میدهد، هرگاه کسی بخواهد دست به ترکییب عقائد آنان درباره گاوهای مقدس بزند و کشتار گاو را به اندازه ضرورت تجویز کند، اعتصاب عمومی سراسر کشور را فرا میگیرد و هرگاه چنین کسی کاندیدای وکالت و یا مقامات دیگر گردد، حائز اکثریت نخواهد بود. اتفاقاً چندی قبل یک چنین حادثهای رخ داد و اعتصاب سراسری، دولت هند را در آستانه سقوط و شکست قرار داد و دولت ناچار شد که سخن خود را پس بگیرد.
۲- رهبری که شعار او حفظ مقام موجود، نگاهبانی شکل موجود جامعه، ثبات روابط اجتماعی رایج و... است که شکل دموکراسی یونان نیز بر همین اساس استوار بود، یک چنین رهبری، هرچند به وسیلۀ افراد جامعه انتخاب میشود، ولی او نمیتواند یک رهبر سازنده و الهام بخش و سرنوشت ساز باشد، او نمیتواند کوچکترین تغییر و دگرگونی در روابط اجتماعی، فرهنگی و سیاسی ایجاد کند، او ناچار است بر سنتهای غلط تکیه کند و در حفظ وضع موجود بکوشد.
تا اینجا توانستیم روشن سازیم که در جامعههای در حال رشد و یا در جامعههائی مانند جوامع قبیلهای، دموکراسی و انتخاب رهبر پیشرو و پیشبر، از طریق آراء نفرات امکان پذیر نیست، و دموکراسی و آزادی مردم در انتخاب رهبر، معایب متعددی دارد که برخی را یادآور شدیم. تمام سخنان ما بر اساس یک فرض استوار است و آن اینکه حکومت مردم بر مردم، عالیترین نوع حکومت ممکن برای بشر است، و اگر این فرض پذیرفته نشود، چنانکه در آتیه مورد بحث قرار خواهد گرفت، اشکال، گسترش پیدا کرده و ضرر دموکراسی تمام جامعهها را خواهد گرفت. اکنون موقع آن رسیده است که درباره مصداق این قانون کلی بحث و گفتگو کنیم: آیا جامعه اسلامی آن روز مصداق این قانون کلی بودند و یا اینکه از نظر رشد سیاسی و اجتماعی به حدی رسیده بودند که میتوانستند صلاح و فساد، خیر و شر خود را تشخیص دهند و رهبر پیشرو را انتخاب نمایند؟ دراین باره، باید زندگی عرب که مهد و زادگاه اسلام جهانی است، مورد دقت قرار بگیرد. زندگی مردم عرب در مدینه و مکه در عصر رسالت و نقاط دیگر اسلامی که باید رهبر اسلام و جانشین پیامبر از میان آنان و به وسیله آنها انتخاب گردد، زندگی قبیلهای بود و شیخ قبیله و بزرگ طائفه، اختیاردار هزاران نفر افرادی بود که زیر علم شخصیت او بسر میبردند. حتی پیامبر گرامی نیز برای پیشبرد اسلام، از قدرت سران قبائل استفاده میکرد و قدرت آنان را در مسیر پیشرفت دین قرار میداد و سراسر شبه جزیره در پوشش نظام قبیلهای فرو رفته بود.
درست است که ریشه تمام قبائل عرب، به دو قبیله: قحطانی و عدنانی که اولی برای یمنیها و دومی مربوط به حجازیهاست، میرسد. ولی به مرور زمان این دو ریشه، آنچنان زاد و ولد کردند که تعداد قبائل و تیرهها و شاخهها و تبارهای عرب را به زحمت میتوان شمرد. در موقع ظهور اسلام، ریشه این قبائل، عبارت بود از: حمیر، کهلان، قضاعه، مضر، ربیعه، ولی هر یک از این قبائل از تیرهها و شاخههای بس فراوان و متشتت، تشکیل مییافت و هر تیرهای برای خود، شیخ و رئیس نافذی داشت[۱]. سید محمود شکری آلوسی، در کتاب بلوغ الارب فی معرفة احوال العرب گوشهای از نظام قبیلهای عرب معاصر اسلام را تشریح کرده است و برای آگاهی از نامهای قبائل میتوانید به فهرست سوم این کتاب، صفحه ۴۱۴ تا ۴۳۲ مراجعه فرمائید. نامهای این قبائل معمولاً با لفظ «آل» مانند: آل نعمان، آل جفنه، و یا با لفظ «بنو» مانند: بنو اشجع بنوبکر، بنو تغلب، شروع میگردد و احیاناً نام رئیس قبیله روی همه افراد گذارده میشود مانند: غطفان، خزاعه و... درست است که اسلام آمد و دگرگونی عظیمی در زندگی آنان پدید آورد، ولی دگرگونی اسلام، مربوط به مسائل دینی و عقیدتی و روابط اجتماعی و اصول اخلاقی بود، ولی هرگز امکان نداشت که در ظرف ۲۳ سال، نظام قبیلهای عرب شبه جزیره را دگرگون سازد. هنوز که چهارده قرن از انقلاب آسمانی اسلام میگذرد، باز در قسمت اعظم شبه جزیره مانند: یمن و حجاز و نجد و... نظام قبیلهای به قدرت خود باقی است.
روزی که پیامبر گرامی درگذشت، اوس و خزرج دو قبیله بزرگی بودند که بسیاری از باغها و مزارع مدینه و اطراف آن به آنها تعلق داشت، و مهاجران مدینه غالباً از قریش بودند، و هرکدام از این قبیلهها دارای تیرههای متعددی بودند. در سقیفه بنی ساعده که مشروح آن را خواهید خواند، از مهاجر، جز ابوبکر، عمر، و ابو عبیده جرّاح کس دیگری نبود، و باقیمانده افراد را خزرجیان و اوسیان تشکیل میدادند. هدف انصار از این نشست و انجمن این بود که خلیفه پیامبر را از میان خود برگزینند، اما چه شد که یک اقلیت ناچیز برنده شد، نکته این است که جریان داشت، به نفع رئیس خزرج تمام میشد، و او بود که این انجمن را تشکیل داده بود، ولی روی رقابتی که میان دو قبیله و دو رئیس وجود داشت، رئیس قبیله اوس اسید بن حضیر برای اینکه رقیب خود را عقب بزند، هر چند که خود برنده نشود، رو به اوسیان کرد و گفت: هرگاه خزرجیان گوی خلافت را ببرند، یک نوع فضیلت و برتری بر ما پیدا میکنند، هرچه زودتر برخیزید و با نماینده مهاجر، ابوبکر بیعت کنید لذا خود او فوراً و افراد قبیله پشت سر او برخاستند و با ابی بکر بیعت کردند.
پیش دستی آنان در امر بیعت، صحنه را دگرگون ساخت و ابوبکر با همان بیعت نیم بند اوسیان، سقیفه را به سوی مسجد ترک گفت و... از سخنرانیهائی که هر یک از کاندیداها در سقیفه ایراد کردهاند، روح زندگی قبیلهای کاملاً نمودار است، و چیزی که در آنها مطرح نیست، مصالح اسلام و مسلمانان است. کاندیداها هر کدام برای خود فضیلتی تراشیده و روی قدرت قبیلهای خود و یا بستگی خود به خاندان پیامبر سخن گفتهاند و تا کسی تاریخ سقیفه را به دقت نخواند، هرگز به روح قبیله گرائی این گروه واقف نمیگردد. آیا جمعیتی که رشد سیاسی و اجتماعی آنان به پایهای باشد که با اشاره رئیس قبیله گوسفندوار، دست دیگری را بفشارند، و روزی هم با اشاره او بیعت خود را بشکنند، صحیح است که سرنوشت اسلام و مسلمانان و تودههای زحمت کش و رنجبر که در نشر و گسترش اسلام خونها دادهاند، به دست این افراد سپرده شود؟[۲].
پایههای ایمانی و عقیدتی آنان
ما از رشد سیاسی و اجتماعی آنان چشم میپوشیم، کمی درباره رشد عقیدتی و ایمانی آنان بحث و گفتگو میکنیم: شکی نیست که در میان مهاجر و انصار، افراد فداکار و جانباز وجود داشتهاند و تاریخ اسلام به صبر و ثبات و دلیری و قهرمانی آنان گواهی میدهد و در برخی از آیات، استقامت و بردباری و شکیبائی آنان در لحظات حساس ستوده شده است[۳] ولی در عین حال درخت ایمان در قلوب بسیاری از آنان ریشه ندوانیده و پیوسته میان اسلام و بازگشت به عقائد پیشین، مردد و دو دل و به اصطلاح، در حال نوسان بودند اینک مشروح این قسمت: آئین مقدس اسلام، در میان ملتی پدید آمد که به اتفاق تمام تاریخ نویسان، از عقبماندهترین ملل جهان بودند و از نظر نظام اجتماعی و اخلاقی و سائر جلوههای تمدن انسانی در محرومیت کامل بسر میبردند. از سنن مذهبی جز همان مراسم حج که از حضرت ابراهیم(ع) به ارث برده بودند، آگاهی نداشتند. آئین رسمی آنان بت پرستی بود و تعالیم پیامبران گذشته مانند حضرت مسیح و حضرت موسی، در سرزمین آنان کمتر راه یافته بود و در دل این ملت نفوذ نکرده بود و اکثریت مردم از تربیت دینی بهرهای نداشتند. ولی در برابر آن، عقائد و رسوم جاهلیت کاملاً در دل آنها رسوخ کرده و با روح و جان آنان آمیخته شده بود.
در برابر این عوامل منفی، عوامل مثبتی در میان آنان بود که موجب گسترش اسلام در شبه جزیره و در دل این ملت گردید، برخی از این عوامل را میتوان مربوط به وضع روحی و اخلاقی پایه گذار انقلاب و تعالیم عالی او دانست و قسمتی از آن را میتوان آمادگی نسبی ملت عرب و فداکاری گروهی از آنان به حساب آورد. اگر بگوئیم هر نوع جهش مذهبی در میان این نوع از ملت، اگرچه به آسانی صورت میپذیرد، ولی ادامه و بقاء و نگاهداری آن در میان این گروهها که قلوب آنان کانونی از روحیات و اخلاقیات جاهلی است، با مشکلات زیادی روبرو میگردد. زیرا آداب و رسوم گروهی را در ظاهر میتوان به زودی دگرگون ساخت، و از طریق تهدید و یا تشویق میتوان تقالید و مراسم موروثی ملتی را از بین برد، ولی به این زودی نمیتوان انقلاب عمیقی در روح و روان آنان پدید آورد، و ریشههای تقالید و آداب و رسوم دیرنیه نیاکان را سوزانید، و قلوب و دلهای آنان را از رسوبات محیطهای گذشته، پیراسته و پاک ساخت، به طوری که هرگاه فرض کنیم عوامل نوظهور که آنان را از پیروی از اخلاق دیرینه باز داشته است از بین برود، آنان بار دیگر به اخلاق دیرینه و رسوم و تقلید گذشته خود باز نگردند. این سخن نه به آن معنی است که یک چنین انقلاب اصیل و عمیق که شعاع آن ابعاد زمان را بگیرد و تا اعماق دلها نفوذ کند، در میان این ملتها امکان پذیر نیست، بلکه مقصود این است که یک چنین جهش همه جانبه و پیوسته که پس از درگذشت پایه گذار انقلاب نیز باقی بماند، به مرور زمان تبلیغات پیگیر، مراقبتهای خستگیناپذیر، به کار بردن رموز نفوذ اصول انقلاب در دلها و احیاناً با گذشت یک نسل و روی کار آمدن نسل دیگری که روح و روان آنان به افکار نیاکان آلوده نشده، نیاز دارد.
انقلاب آسمانی پیامبر از این قانون مستثنی نبود. او در میان اقوامی ظهور کرد که تاریکی و جهل و بت پرستی و تعصب به روش نیاکان، قلوب آنان را فرا گرفته بود. عادات دوران جاهلیت، مخصوصاً عقیده به بت پرستی و بتکده، عادت به تعدی و تجاوز در دل آنان به قدری رسوخ نموده بود که همراه شیر مادر جزء دل آنها شده بود. جهش همه جانبه و دگرگونی عمیق در دل این ملت، کار یک روز و دو روز یا یک سال و دو سال و ده سال نبود. و پایه گذار انقلاب هرچه دانا و توانا و دارای قدرت بزرگ و چشم گیر و فوق العادهای باشد، چون از طرق و روشهای عادی (نه از طریق اعجاز) میخواهد انقلاب خود را گسترش دهد، و از راههای طبیعی حصار زمان را درهم بشکند، و انقلاب او به صورت یک اصل مسلم در تمام عصرها ثابت و استوار بماند، نمیتواند در مدت کوتاهی به این هدف نائل گردد، بلکه باید در بقاء این انقلاب و گسترش آن از عوامل یاد شده، مانند مرور زمان، تبلیغات پیگیر، مراقبتهای خستگیناپذیر و... کمک بگیرد. در غیر این صورت با کنار رفتن و یا درگذشت وی، عوامل منفی که در زوایای روح و روان آنان لانه گزیده بود، شروع به فعالیت و کار مینمایند و با خالی دیدن صحنه زندگی از عوامل نیرومند انقلاب، گام به عقب میگذارند و به روشهای دیرینه و آداب و رسوم نیاکان و اخلاق گذشته خود باز میگردند.
این، حقیقتی است که محاسبات اجتماعی و تجارب زندگی، آن را کاملاً تصدیق میکند و هر فردی با بینش خاصی میتواند آن را درک نماید و در تاریخ نهضت خود پیامبر اسلام، گواههای زندهای بر این مطلب وجود دارد که هم اکنون به دو گواه از آنها اشاره میشود:
۱- در جنگ احد، سردار نامی اسلام، مصعب بن عمیر که صورت خود را کاملاً پوشیده بود، به وسیلۀ مردی به نام لیثی جنگجوی قریش کشته شد. وی به گمان اینکه مقتول، پیامبر است، بیاختیار فریاد زد: ألا قد قتل محمد. ای قوم، محمد کشته شد. خبر کشته شدن پیامبر، دهان به دهان در میان ارتش قریش و سربازان اسلام منتشر گردید، به طوری که سربازان دشمن همگی از فرط شادی میگفتند: محمد کشته شد، محمد کشته شد. انتشار این خبر آنچنان روحیه جمعی از مجاهدان اسلام را تضعیف نمود که اکثریت قابل ملاحظهای دست از جنگ کشیدند و به کوه پناه بردند، و جز گروه انگشت شماری در میدان باقی نماندند. انس بن نضر عموی انس بن مالک میگوید: موقعی که خبر کشته شدن پیامبر منتشر گردید، بیشتر مسلمانان به فکر خود افتادند، سپس میگوید: من دستهای از مهاجر و انصار را دیدم که در میان آنها عمر بن خطاب و طلحة بن عبیدالله بودند، که در گوشهای نشستهاند. من با لحن اعتراض آمیزی به آنها گفتم: چرا اینجا نشسته اید؟ در جواب گفتند: پیامبر کشته شده و جنگ فایده ندارد، من به آنها گفتم اگر پیامبر کشته شده زندگی پس از وی سودی ندارد، برخیزید و در همان راهی که او کشته شد، شهید شوید[۴]. گروه دیگر آنچنان افسرده بودند که تصمیم گرفتند برای نجات خویش، پیش عبدالله بن ابی رئیس منافقان مدینه بروند تا او برای آنان از ابوسفیان امانی بگیرد.
قرآن مجید از یک چنین تردید و تذبذب، بلکه ارتجاع و تصمیم به بازگشت به دوران جاهلیت پرده برداشته و با شدیدترین لحن، آنان را توبیخ مینماید و میفرماید: ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ﴾[۵]. محمد، فقط پیامبر است (از جانب خدا) که پیش از او پیامبرانی آمدهاند و رفتهاند آیا هرگاه او بمیرد و یا کشته شود، شما به افکار و عقائد جاهلیت خود برمیگردید؟ و هرکس عقب گرد کند، به خدا ضرری نمیرساند، خداوند سپاسگزاران را سزای نیک میدهد. درباره گروهی که به فکر پناهندگی افتاده بودند، میفرماید: ﴿وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِيَّةِ﴾[۶].
این آیات و آیات دیگر سوره آل عمران[۷] حاکی از آن است که بیشتر آنان، آئین اسلام را از جان و دل نپذیرفته بودند و هنوز این جنبش مذهبی از نظر نفوذ در دلها و رسوخ در قلوب، دوران ابتدائی خود را میگذراند و بسان نهالی در باغ و بیدی بر لب جویبار از هر نسیمی به خود میلرزیدند، و در برابر حوادث تند، روح مقاومت نداشتند. آیا میتوان یک چنین گروه را به حال خود واگذار نمود؟ آیا تکمیل این نهضت دینی و جنبش مذهبی در میان همین افراد، به مراقبتهائی پیگیر از جانب خود پیامبر و پس از درگذشت وی از جانب کسی که راه را با آگاهی کامل تعیین کند، نیاز ندارد؟ محاسبات اجتماعی اجازه نمیدهد که انسان درباره یک فرد علاقمند به هدف (تا چه رسد پیامبر که همه واقعیتها را به نور وحی مشاهده میکرد) چنین فکر کند که وی با توجه به اوضاع امت و اینکه نهضت وی در خود شبه جزیره به طور کامل در دل و روح مردم رسوخ نکرده و به اصطلاح، از نظر ثبات مراحل تکاملی خود را طی ننموده و از نظر تحول روحی نیمبند است، از جهان برود و برای ملت، سرپرست و مراقبی که از جهاتی بسان او باشد، فکر نکند؟
۲- شاید گروهی تصور کنند که جنگ احد در سومین سال هجرت بوده و پس از آن، پیامبر هفت سال تمام، در میان آنان زندگی کرده است و در طول این مدت، آئین اسلام در روح و روان اکثریت آنان کاملاً نفوذ کرده بود، ولی پاسخ این اندیشه این است که عین این جریان، در جنگ حنین که در پایان سال هشتم هجرت به وقوع پیوست، تکرار گردید. هنگامی که ارتش مالک بن عوف نصری در تاریکی شب بر ارتش اسلام شبیخون زد و همه را غافلگیر نمود، اکثریت مسلمانان پا به فرار گذارده و بیش از خود دشمن، به بینظمی کمک کردند. برخی گفتند که تا لب دریا فرار خواهند کرد. برخی دیگر گفتند سحر باطل خواهد شد، و جز گروهی فداکار، کسی در میدان باقی نماند[۸]. در تاریخ اسلام، برای این موضوع، نمونههای دیگری نیز وجود دارد، از مجموع این آثار و محاسبات و اینکه یک ملت فاقد همه نوع تربیت، نمیتواند در مدت ده سال واجد همه نوع کمال و رشد فکری و شکفتگی عقلی گردد، تا آنجا که بتواند پس از درگذشت زعیم بزرگ خود، جامعه خود را به صورت یک جامعه تکامل یافته، اداره کند و از هر نوع کجی و انحراف از حقیقت مصون بماند. بنابراین باید در تکامل این نهضت، و به ثمر رسانیدن این انقلاب و حفاظت مردم از بازگشت به دورانهای پیشین و تزریق دین و ایمان در جان و روح آنان، شخصیتی بزرگ و عالیقدر که از نظر شرائط زمامداری و رهبری بسان پیامبر باشد، از طرف خداوند تعیین و منصوب گردد، تا پس از درگذشت وی، امور و رهبری همه جانبه امت را بر عهده بگیرد و این همان نظریه انتصابی بودن امام از جانب خداوند است که شیعه امامیه به آن اعتقاد دارند. امام در این نظریه همان وظائفی را تعقیب میکند که پیامبر تعقیب مینمود و هر نوع بهرهای که امت از وجود پیامبر میبردند، از وجود او میبرند. او هر چند واجد مقام نبوت نیست، ولی نوع مسئولیتهای پیامبر را برعهده دارد.[۹].
منابع
پانویس
- ↑ المفصل فی تاریخ العرب، تألیف علی جواد، چاپ بیروت، ج۴، ص۴۶، صفحات ۴۱۴ تا ۵۴۰ را مطالعه بفرمائید، تا از وجود نظام قبیلهای در شبه جزیره به خوبی آگاه شوید. جامعترین کتابی که قبائل عرب را با حروف تهجی تنظیم کرده و به ریشهها و بطنها و تیرهها و شاخههای آن اشاره نموده است، کتاب معجم قبائل العرب القدیمة و الحدیثة است. تألیف عمر رضا کحاله، که در بیروت در ۳ جلد در دار الملایین، سال ۱۳۳۸ چاپ شده است.
- ↑ سبحانی، جعفر، پیشوائی از نظر اسلام ص ۷۶.
- ↑ مانند آیات زیر: ﴿إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ وَذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ﴾ «همانا خداوند از مؤمنان، خودشان و داراییهاشان را خریده است در برابر اینکه بهشت از آن آنها باشد؛ در راه خداوند کارزار میکنند، میکشند و کشته میشوند بنا به وعدهای راستین که بر عهده او در تورات و انجیل و قرآن است و وفادارتر از خداوند به پیمان خویش کیست؟ پس به داد و ستدی که کردهاید شاد باشید و آن است که رستگاری سترگ است» سوره توبه، آیه ۱۱۱. ﴿لَقَدْ تَابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَالْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَءُوفٌ رَحِيمٌ﴾ «خداوند بر پیامبر و مهاجران و انصاری که از او هنگام دشواری پیروی کردند- پس از آنکه نزدیک بود دل گروهی از ایشان بگردد- بخشایش آورد سپس توبه آنان را پذیرفت که او نسبت به آنها مهربانی بخشاینده است» سوره توبه، آیه ۱۱۷. ﴿لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِيبًا﴾ «به راستی خداوند از مؤمنان خشنود شد هنگامی که با تو در زیر آن درخت بیعت میکردند پس آنچه در دل داشتند معلوم داشت، از این رو آرامش را بر آنها فرو فرستاد و به پیروزی زودرسی پاداششان داد» سوره فتح، آیه ۱۸.
- ↑ سیره ابن هشام، ج۲، ص۸۳.
- ↑ «و محمد جز فرستادهای نیست که پیش از او (نیز) فرستادگانی (بوده و) گذشتهاند؛ آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز میگردید؟ و هر کس به (باورهای) گذشته خود باز گردد هرگز زیانی به خداوند نمیرساند؛ و خداوند سپاسگزاران را به زودی پاداش خواهد داد» سوره آل عمران، آیه ۱۴۴.
- ↑ «و گروهی (دیگر) که در اندیشه جان خود بودند با پنداری جاهلی به خداوند گمان نادرست بردند» سوره آل عمران، آیه ۱۵۴.
- ↑ مانند آیه ۱۵۳ آل عمران، که آشکارا میرساند: مسلمانان، از کوه بالا میرفتند و به کسی توجه نمیکردند و هر چه پیامبر آنان را صدا میزد که برگردند، به سخن او اعتنا نمینمودند، و به فرار خود ادامه میدادند و همچنین آیه ۱۵۴ همان سوره، عقب گرد کردن و فرار آنان را یک عمل شیطانی شمرده که دامن گیر آنان گردیده بود.
- ↑ سیره ابن هشام، ج۲، ص۴۴۳.
- ↑ سبحانی، جعفر، پیشوائی از نظر اسلام ص ۸۲.