مبارزه با غلو در معارف و سیره علوی

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۰۸:۳۷ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

غلو در فضایل

منظور از غلو در فضایل، غلو در انتساب صفات و کمالات غیر اختصاصی خداوند، به پیامبر و ائمه(ع) است. این نوع غلو از دیرباز معرکه آرای دانشمندان شیعی بوده و نزاع‌های فراوانی را در طول تاریخ شیعه برانگیخته است. یکی از مصادیق مهم آن، مسئله جواز یا عدم سهوالنبی و ائمه است. اقلیتی از دانشمندان شیعه[۱] همانند شیخ صدوق و استادش محمد بن حسن بن احمد بن ولید، قائل به جواز و بلکه وقوع سهوالنبی در غیر امور مرتبط با نبوت و تبلیغ احکام و معارف وحیانی، شده و اولین درجه غلو را «نفی السهو عن النبی(ص)» دانسته‌اند. حتی شیخ صدوق به قصد قربت و طلب ثواب، قصد نوشتن کتابی درباره «اثبات سهوالنبی» و رد منکران آن می‌نماید[۲]. از عبارات او در این باره چنین برمی‌آید که قصد وی توجه دادن مردم به جنبه بشری پیامبر و جلوگیری از بروز زمینه‌های غلو درباره آن حضرت بوده است[۳]. در مقابل اکثر دانشمندان شیعه - اعم از فقها، متکلمان و محدثان - معتقد به عدم جواز سهو النبی و الأئمه شده و بعضی همانند شیخ مفید قائلان به سهو النبی را از «مقصره» یعنی کوتاهی‌کنندگان در معرفت و شناخت ائمه(ع) دانسته‌اند[۴]. به نظر می‌رسد یکی از ریشه‌های اصلی این مسئله ورود روایاتی در هر دو سری مسئله در کتب روایی شیعه باشد[۵].

همچنین مسئله علم ائمه(ع) یکی دیگر از مسائل اختلافی است. شخصیتی مانند شیخ مفید با آن‌که انتساب علم غیب مطلق به ائمه(ع) را رد کرده و نظر خود را دیدگاه امامیه می‌داند[۶]، قائل به علم فراوانی برای ائمه(ع) می‌شود؛ چنان‌که درباره معارف دینی، معتقد به علم مطلق آنان شده است و بر عده‌ای از قمی‌های زمان خود طعنه زده است[۷]. آنان معتقد بودند که ائمه(ع) علم فعلی به احکام دینی ندارند و گاه به رأی و ظن در استنباط پاره‌ای از احکام پناه می‌برند. برای روشن‌تر شدن مباحث درباره این نوع غلو، سزاوار است در دو مقام ثبوت و اثبات، سخن را پی‌گیریم.[۸]

مقام ثبوت

در مقام ثبوت این مسئله بررسی می‌شود که آیا در مقام واقع، امکان متصف شدن افراد بشری به صفات و کمالات فوق بشری - و نه صفات اختصاصی خدا - که برای نوع مردم رسیدن به آنها محال عادی است، وجود دارد، یا خیر. جواب این پرسش را باید از دو دیدگاه عقل و نقل قطعی بررسی کرد. از دیدگاه عقل، امکان چنین مسئله‌ای وجود دارد و بر وقوع آن هیچ امر محالی مترتب نمی‌شود و مسئله به عدم اجتماع یا ارتفاع نقیضین که «ام القضایا» است، منتهی نمی‌شود. اصل عموم قدرت الهی نیز به‌راحتی امکان چنین امری را اثبات می‌نماید؛ زیرا چنان‌که گفته شد، قدرت الهی به هر چیزی که از امکان وقوع آن محال عقلی لازم نیاید، تعلق می‌گیرد. متکلمان شیعی پا را از این هم فراتر گذاشته و در صدد اقامه دلایل عقلی برای وجوب شرایطی همانند عصمت و افضلیت در همه صفات کمال و علم غیب اجمالی و صدور کرامات از ائمه(ع) شده‌اند[۹]. در بعضی از روایات نیز به اقامه نوعی دلیل عقلی برای بعضی از مصادیق اختلافی این مسئله برمی‌خوریم که البته تنها برای استدلال درون مذهبی مفید است؛ یعنی تنها برای کسانی که مبانی اولیه مذهب شیعه را پذیرفته‌اند، کارایی دارد. به عنوان مثال، دلیلی که برای اثبات علم غیب آورده‌اند، بدین قرار است:

  1. اطاعت از امام همانند اطاعت از پیامبر اکرم(ص) به طور مطلق واجب است؛
  2. چنین اطاعتی، مستلزم علم کامل امام به معارف دینی و نیز آگاهی از اخبار آسمان و زمین، برای تطبیق احکام بر موضوعات خود است؛
  3. چنین علمی جز از راه فیض خاص خداوندی و آگاهی از طریق غیر عادی امکان ندارد؛
  4. صفات الهی مانند رأفت، رحمت و کرامت، اقتضا می‌کند که خداوند چنین فیضی را به کسی که اطاعت او را به صورت مطلق واجب کرده مبذول دارد[۱۰].

از دیدگاه نقل قطعی یعنی قرآن مجید نیز امکان چنین امری مسلم است؛ زیرا علاوه بر آیاتی همچون ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ[۱۱] و آیات فراوان دیگری که بر عموم قدرت خداوندی دلالت می‌کنند، آیات بسیاری وجود دارد که خداوند در آنها از وقوع چنین امری برای بعضی از افراد بشری خبر داده است. اخبار قرآن از معجزات پیامبران در این شمار است. همچنین خبر دادن ارتباط خاص غیر پیامبران با خداوند، نظیر ارتباط حضرت مریم(س) و یا مادر موسی(ع) و نیز اخبار از علم فراوان مشاور حضرت سلیمان(ع) (آصف بن برخیا) نیز دلیل مناسبی برای امکان وقوع چنین مواردی درباره دیگران است.[۱۲]

مقام اثبات

در این مقام، بحث بر سر این است که آیا بر فرض پذیرش امکان وقوع چنین باوری، آیا می‌توان آن را به اثبات رساند. پیش‌تر اشاره شد که متکلمان برای وجوب این امر در حق ائمه(ع) به اقامه دلایل عقلی پرداخته‌اند؛ اما از دیدگاه نقل، تنها راه اثبات چنین مطلبی و نیز بررسی حدود و ثغور آن، مفاد روایات است. شمار فراوانی از این‌گونه روایات در مجامع روایی شیعه وجود دارد که به علم غیب فراوان امامان، ارتباط آنان با خداوند، آگاهی از تمام زبان‌ها، حتی زبان حیوانات، معجزات و کرامات، تصرف در تکوین، تفویض فی الجمله امور شریعت به آنها، واسطه بودن امام بین خلق و رب، انهدام زمین در صورت فقدان امام و... اشاره می‌کنند[۱۳]. از دیر باز گرایش‌های کلامی شیعیان در برخورد آنان با اینگونه روایات تأثیر گذاشته و آنان را وادار به قبول یا رد آنها کرده است. تا جایی که بعضی از معاصران، عمده این روایات را محصول تلاش غلات و مفوضه دانسته‌اند که با جعل و جای دادن آنها در کتب روایی شیعه توانستند تا حدودی بر گرایش معتدل‌تر شیعه پیروز شوند و خود را مفسر و نماینده معتبر مذهب تشیع بنمایانند[۱۴]. وی شاهد این مطلب را شمار فراوان این‌گونه روایات در الکافی می‌داند و به سخن بعضی از بزرگان استناد می‌کند که از مجموع ۱۶۱۹۹ حدیث مندرج در الکافی، ۹۴۸۵ روایت آن ضعیف و غیر معتبرند[۱۵].

ما این سخن اغراق‌آمیز را نمی‌پذیریم و معتقدیم امامان شیعه(ع) خود در طول حیاتشان توجه فراوانی به جریان حدیث‌سازی غالیان داشتند و در هر فرصتی اقدام به افشاگری کرده، تعدادی از این حدیث‌سازان را با نام و نشان معرفی می‌کردند و از آنان بیزاری می‌جستند[۱۶]. از آنجا که این حدیث‌سازان، به جعل حدیث با سند آن می‌پرداختند، ائمه(ع) نقدهای سندی را کافی ندانسته، برای اثبات صحت و سقم احادیث خود، اصحاب را به نقد محتوایی یعنی سنجیدن احادیث با قرآن، سنت پیامبر اکرم(ص) و احادیث معتبر ائمه(ع) راهنمایی می‌کردند[۱۷]. در میان اصحاب نیز افراد دانشمند و تیزهوشی مانند یونس بن عبدالرحمان وجود داشته‌اند که به احادیث کتب شیعیان اعتماد نکرده، آنها را بر امام عصر خود عرضه می‌کردند تا از صحت و سقم آنها آگاه شوند[۱۸]. افزون بر همه اینها کلینی را نمی‌توان تنها یک راوی دانست که در صدد گردآوری روایات از منابع مختلف برآمده بود؛ بلکه به شهادت تألیفات و احوالش در کتب رجال، او دانشمندی بزرگ و نقاد حدیث نیز بود. اگر به شمار فراوان نوشته‌های حدیثی شیعه در آن زمان بنگریم و آنها را با روایات الکافی مقایسه کنیم، متوجه خواهیم شد که او دست به پالایش عظیمی در میان روایات شیعه زده و از میان احادیث فراوان شیعه که در اصول اربعماه و کتب دیگر بودند، مقداری را که به نظر او صحیح بودند، استخراج کرده است. این سخن که بیش از نصف احادیث الکافی، معتبر نیست. در نظر کسانی صحیح است که تنها راه اطمینان به حدیث را، ثقه بودن تمام راویان آن می‌دانند؛ در حالی که چنین مبنایی نزد همگان پذیرفته نیست. مبنای کلینی نیز همان مبنای قدما بوده است که علاوه بر نظر در اسناد، از راه‌های دیگری همچون وجود آن در اصول فراوان، شهرت بین اصحاب، مطابقت با قرآن و روایات دیگر پی به صدور حدیث می‌بردند. علاوه بر آن، احادیث فراوانی با مضامین احادیث الکافی در کتب محدثان بزرگ شیعه مانند شیخ صدوق - که به نظر نویسنده وابسته به گرایش معتدل‌تر شیعی بوده - نیز وجود دارد. وجود این احادیث در کتب دو شخصیت، با گرایش‌های کلامی متفاوت، فی الجمله اعتبار این احادیث را اثبات می‌کنند.

بنابراین گرچه نمی‌توانیم به صحت همه احادیث مندرج در کتب روایی شیعه مطمئن باشیم، راه نقد آنها، اتهام ساختگی بودن آنها از سوی غلات و مفوضه نیست؛ بلکه باید به بررسی تک تک این احادیث پرداخت و از راه‌هایی مانند بررسی اسناد و نیز نقد محتوایی، صحت و سقم آنها را معلوم کرد. به این نکته نیز باید توجه داشت که همچنان‌که جعل حدیث، گناهی نابخشودنی است، رد احادیث به صرف وجود احتمال جعل، نیز عملی خطا است. نکته پایانی در اینجا، بررسی احادیث «قُولُوا مَا شِئْتُمْ‌» است که به عقیده بعضی، مفوضه آن را چک سفید امضا شده تلقی کرده و از انتساب هیچ گونه صفت خدایی یا معجزه محیر العقول به امامان دریغ ننموده‌اند[۱۹]. محتوای این احادیث که به طرق مختلف و با عبارات متفاوت نقل شده، آن است که ائمه(ع) به یاران خود می‌فرمایند: ما را از حد خدایی پایین آورید و درباره ما به اینکه بنده و مخلوق هستیم، معتقد شوید؛ آنگاه در فضایل ما هر چه خواستید، بگویید[۲۰].

آنچه درباره محتوای این احادیث بر فرض صدور آنها می‌توان گفت، این است که مضمون این احادیث دلالت بر مرتبه والای ائمه(ع) می‌نماید. بدین معنا که آنان به درجه‌ای از کمال و فضایل رسیده‌اند که عقل عادی بشری از درک و دستیابی به آن ناتوان است. از این رو هر چه درباره کمالات آنان بگوییم، کم گفته‌ایم؛ چنان‌که عبارت «لن تبلغوا» در بعضی از روایات، مبین همین نکته است. این محتوا به خودی خود صحیح است و ما را به صحت این احادیث نیز متقاعد می‌کند، اما باید توجه داشت که عبارت به کار رفته در این گونه احادیث، کلمه «قولوا» است که به معنای اعتقاد و بیان آن است؛ ولی نمی‌تواند مجوز حدیث‌سازی باشد. بسا کسانی که با ساختن احادیث نامعقول باعقل بشری محدود خود، باعث تخریب چهره آن بزرگواران شدند. بنابراین راه درست آن است که فقط به بالاترین حد فضایل برای آن بزرگواران معتقد باشیم؛ اما در مرحله اثبات تنها به بیان احادیثی بپردازیم که صحت آنها از راه‌های مطمئن به ثبوت رسیده است.[۲۱]

غلو درباره حضرت علی(ع)

محور عمده مباحث مربوط به غلو در علوم اسلامی، به غلو درباره شخصیت حضرت علی(ع) و ائمه(ع) و احیاناً دیگر شخصیت‌های علوی همچون محمد حنفیه و فرزندش ابوهاشم برمی‌گردد. در این مقاله ما تنها به غلو درباره شخصیت حضرت علی(ع) و آن هم عمدتاً در مقطع زمانی حیات آن حضرت می‌پردازیم. البته برای بررسی غائله غلو، باید زمان آن را به عصر پیامبر اکرم(ص) برگردانیم و در اینجا سخن ابن ابی الحدید را نمی‌پذیریم که آغاز تاریخ غلو را زمان حضرت علی(ع)، آن هم هنگام اقامت کوتاه حضرت در کوفه می‌دانست، و دلیل آن را وجود صاحبان ادیان و ملل مختلف در میان ساکنان کوفه و اهل دقت نظر دانستن آنان در بحث‌های مذهبی ذکر می‌کند. وی اهل حجاز را مردمی با خشونت طبع معرفی می‌نماید و طبایع شهرنشینان حجازی مانند مردم طائف، مکه و مدینه را نیز شبیه به طبایع اهل بادیه دانسته، شاهد آن را عدم ظهور حکیم و فیلسوف در این نواحی ذکر می‌کند[۲۲]. دلایل مخالفت ما با سخن ابن ابی الحدید به قرار زیر است:

  1. علل غلو - چنان‌که خواهیم گفت - منحصر در اختلاط اقوام با اهل ادیان مختلف و نیز اهل دقت نظر بودن آنان نیست؛ بلکه علل روانی و اعتقادی فراوانی می‌تواند پشتوانه غلو قرار گیرد. درباره مردم حجاز، سخن ابن ابی الحدید اجمالاً پذیرفتنی است، ولی اولاً این مطلب درباره همه آنها صادق نیست؛ چنان‌که لطافت طبع آنان و نیز غلوشان را درباره بعضی از مظاهر طبیعت، می‌توانیم در اشعارشان بیابیم. ثانیاً نفس وجود بت‌پرستی در میان آنان که در حقیقت نوعی غلو درباره بت‌ها بود، نشان از سابقه این امر در میان آنان دارد.
  2. فاصله شخصیت حضرت پیامبر با مردم عرب، می‌تواند یکی از مهم‌ترین علل غلو در میان آنان باشد.
  3. بنا به نوشته شیبی تکیه قرآن و اسلام بر بشر بودن حضرت محمد(ص) و بنا به گمان او - انحصار معجزه پیامبر اکرم(ص) در قرآن که در حقیقت کلام خداوند بود، نه کلام حضرت محمد(ص)، می‌تواند نشانه‌های وجود زمینه‌های غلو در آن زمان باشد که خداوند بدین وسیله و با این تأکیدات، از بروز بیشتر آنها جلوگیری کرد[۲۳].
  4. وجود گزارش‌هایی از غلو بعضی از افراد درباره حضرت پیامبر مانند درخواست سجده کردن بر او از سوی مردی اعرابی[۲۴] و نیز وجود روایاتی از آن حضرت در نفی غلو درباره شخصیت خود[۲۵] و همچنین گفتن جمله السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَبِّي‌ از سوی یکی از عرب‌ها خطاب به پیامبر اکرم(ص)[۲۶]، می‌تواند تأییدی بر وجود غلو درباره شخصیت آن حضرت در زمان حیاتش تلقی شود.

بنا به نوشته بعضی، هنگام وفات آن حضرت شاهد نوعی غلو از سوی یکی از قدیم‌ترین اصحاب آن حضرت، یعنی عمر هستیم که در خانه پیامبر ایستاد و به شدت وفات ایشان را انکار کرد[۲۷]. البته این ادعا مبتنی بر آن است که این عمل عمر را عملی سیاسی ندانسته، ناشی از اعتقاد او بدانیم. همو انتساب معجزات مختلف را به پیامبر اکرم(ص) پس از وفات ایشان، نوعی غلو در حق او دانسته است[۲۸].

گفتنی است که اگر بخواهیم از قرآن کریم در بحث تاریخی غلو استفاده کنیم، می‌توانیم حساسیت این کتاب آسمانی را نسبت به غلو درباره شخصیت‌های مثبت، مانند ملائکه، پیامبران و مردان دینی بنگریم. بدین ترتیب قرآن کریم به گونه مستقیم یا غیر مستقیم، به غلوزدایی پرداخته و زمینه‌های بروز آن را در دوران‌های بعد جلوگیری کرده است. همین آیات باعث شد تا غلو نسبت به پیامبر اکرم(ص) در مقایسه با شخصیت‌های دیگر در جامعه اسلامی کمتر مجال بروز پیدا کند. نهی‌های قرآن از غلو، مراتب و گونه‌هایی دارد؛ از جمله:

  1. نهی کلی از غلو درباره شخصیت‌های مثبت[۲۹] و اصولاً منتفی دانستن چنین ادعاهایی از سوی این شخصیت‌ها[۳۰].
  2. توبیخ یهودیان و مسیحیان که درباره شخصیت‌های دینی خود، مانند حضرت مسیح(ع) و حضرت عزیر(ع) غلو کرده و آنان را پسر خدا[۳۱] و یا خدا دانسته‌اند[۳۲] و نیز نهی آنان از غلو به صورت کلی[۳۳].
  3. تأکید بر بشر بودن پیامبران عموماً[۳۴] و پیامبر اسلام(ص) خصوصاً[۳۵].

اگر بخواهیم غلو درباره شخصیت حضرت علی(ع) را از نظر تاریخی ریشه‌یابی کنیم، به گزارش‌هایی از سخنان پیامبر اکرم(ص) برمی‌خوریم که در منابع شیعه و سنی آمده و پیامبر اکرم(ص) در آنها از غلو گروهی از امت خود درباره آن حضرت، سخن به میان آورده است[۳۶]. زبان بعضی از این روایات، زبان پیش‌گویی نبوده، بلکه به گونه‌ای است که می‌توان وجود چنین غلوی را در زمان پیامبر اکرم(ص) از این روایات استفاده کرد. از جمله این گزارش‌ها، روایاتی است که در آنها، پیامبر اکرم(ص) حضرت علی(ع) را به حضرت مسیح(ع) تشبیه کرده، مردم را نیز به دو گروه تقسیم می‌کند: گروهی که او را از حد خود بالاتر می‌برند، و گروهی دیگر که در حق او تقصیر فراوان می‌کنند[۳۷]. همچنین در این باره می‌توانیم از روایاتی یاد کنیم که محتوای آنها، پرهیز پیامبر از معرفی کامل علی(ع) به جهت ترس از غلو مردم درباره او است[۳۸]. در بعضی از نوشته‌ها این پیش‌گویی به پیامبر اکرم(ص) نسبت داده شده است که خطاب به حضرت علی(ع) فرمود: «يَهْلِكُ فِيَّ رَجُلَانِ مُحِبٌّ غَالٍ وَ مُبْغِضٌ قَالٍ»[۳۹]؛ «دو گروه درباره تو به هلاکت می‌افتند: گروهی که از فرط دوستی به وادی غلو می‌غلتند و گروهی که در دشمنی خود با تو سخت می‌باشند».

پس از وفات پیامبر اکرم(ص) و در دوران سکونت بیست و پنج ساله حضرت علی(ع) در مدینه (۳۵-۱۱ق) هیچ گزارشی از غلو درباره آن حضرت به دست ما نرسیده است؛ با آن‌که از جمله کارهای او در این دوران، تربیت شاگردان خاص بوده است و احیاناً در حین تعلیم آنها گوشه‌هایی از اسرار و معارف الهی را که تنها نزد او بوده، برای آنان افشا کرده و گاه آنان را از بعضی علوم غیبی آگاه می‌ساخته است. علل عدم غلو در این دوره را می‌توان در اموری از قرار زیر جست و جو کرد:

  1. اصحاب حضرت علی(ع) در این دوره، کسانی مانند سلمان، ابوذر و عمار بودند که امتحان خود را در مقاطع مختلف و حساس نشان داده و ظرفیت فوق‌العاده‌ای برای نگه‌داری اسرار و نیز درک اجمالی مقام حضرت و عدم خلط آن با مقام خالقیت، داشتند.
  2. حضرت علی(ع) خود بر اثر فراغت از کارهای سیاسی، توان و مجال آن را داشت که ظرفیت‌های متفاوت افراد را در نظر گرفته، به بازگویی معارف به اندازه ظرفیت آنان بپردازد. روایت مشهور امام سجاد(ع) که می‌فرماید: «وَ اللَّهِ لَوْ عَلِمَ أَبُو ذَرٍّ مَا فِي قَلْبِ سَلْمَانَ لَقَتَلَهُ‌»[۴۰]، می‌تواند اشاره به این تفاوت ظرفیت‌ها باشد.
  3. اصحاب خاص حضرت علی(ع) در این دوره، عمدتاً همان اصحاب پیامبر بودند. بنابراین آنچه از حضرت مشاهده می‌کردند، بالاتر از آن را از پیامبر اکرم(ص) در دوران حیات او دیده بودند. از این رو طبیعتاً به سمت غلو درباره حضرت علی(ع) نمی‌رفتند.
  4. سیاست حاکمان دوران آن حضرت این بود که وی را به حاشیه برانند و مانع شناخت واقعی مردم از او شوند، و در مقابل، شخصیت‌های غیر قابل مقایسه‌ای با ایشان مانند زید بن ثابت و کعب الاحبار را مرجع مردم می‌شناساندند. از این‌رو مردم عادی و کم ظرفیت که برای گذران زندگی خود به دنبال سیاست‌های حاکمان بودند، کمتر به سراغ آن حضرت می‌رفتند و جایی برای غلو درباره ایشان باقی نمی‌ماند.

در دوره کوتاه مدت اقامت حضرت علی(ع) در کوفه (۴۰-۳۶ق) به گزارش‌هایی از غلو درباره شخصیت آن امام گرامی برخورد می‌کنیم که می‌توانیم آنها را در سه دسته طبقه‌بندی کنیم:

  1. روایاتی که از آن حضرت درباره غلو در مورد خود و نیز اعلان بیزاری از غالیان رسیده است؛
  2. گزارش‌هایی که درباره غلو گروهی از مردم درباره آن حضرت و رسانیدن او به حد الوهیت رسیده است؛
  3. گزارش‌هایی که درباره شخصیت عبدالله بن سبأ و اعمال سیاسی و عقاید غلو آمیز او درباره حضرت علی(ع) وجود دارد.[۴۱]

روایات علوی درباره غلو و غالیان

گرچه در این روایت‌ها، زمانی مشخص نشده است، با توجه به وجود گزارش‌هایی از غلو در زمان حضور حضرت علی(ع) در عراق و فقدان چنین گزارش‌هایی در زمان حضور آن حضرت در مدینه، می‌توانیم صدور آنها را مربوط به زمان حضور ایشان در عراق - نه در مدینه – بدانیم. بعضی از این روایات چنین است:

  1. حضرت علی(ع) در روایتی که از نظر محتوا، مشابه یکی از روایات پیامبر اکرم(ص) درباره او است، چنین می‌فرماید: «هَلَكَ فِيَ رَجُلَانِ مُحِبٌّ غَالٍ وَ مُبْغِضٌ قَالٍ»[۴۲]؛ «دو گروه [بر اثر اعتقادشان] درباره من نابود شدند: گروهی که در دوستی غلو کردند و گروهی که در دشمنی زیاده‌روی نمودند».
  2. در روایتی، از غلو درباره خاندان خود نهی کرده است، که اشاره به وجود چنین غلوی یا لااقل زمینه‌های آن دارد: «إِيَّاكُمْ وَ الْغُلُوَّ فِينَا قُولُوا إِنَّا عَبِيدٌ مَرْبُوبُونَ وَ قُولُوا فِي فَضْلِنَا مَا شِئْتُمْ»[۴۳]؛ «بپرهیزید از غلو درباره ما، در حق ما اعتقاد به این داشته باشید که ما پرورده پروردگاریم و آنگاه هر چه در مورد فضایل ما خواستید، بگویید».
  3. در روایتی که حضرت رضا(ع) آن را به حضرت علی(ع) نسبت داده‌اند، ضمن نهی از غلو، بیزاری خود را از غالیان بیان می‌دارد: ما را از بندگی خداوند فراتر نبرید و آنگاه هر چه خواستید بگویید و هرگز [به حقیقت ما] نخواهید رسید و بپرهیزید از غلو مانند غلو مسیحیان. همانا من از غالیان بیزارم[۴۴].
  4. در روایتی دیگر به گونه‌ای شدیدتر از غالیان اعلان بیزاری می‌کند، خداوندا، من از غالیان بیزارم؛ چنان‌که عیسی بن مریم از مسیحیان [غالی] بیزار بود. خدایا، همیشه آنان را خوارکن و هیچ یک از آنان را یاری مفرما[۴۵].
  5. امام رضا(ع) در روایتی مفصل ضمن بیان علل اعتقاد غالیان به الوهیت حضرت علی(ع)، سخن از برخورد انکارآمیز حضرت با آنان به میان می‌آورد[۴۶] که خود تأییدی بر وجود چنین گروه‌هایی در زمان ایشان است. آنچه درباره این روایات می‌توان گفت، آن است که اولاً مشابهت مضمون این روایات با روایات نقل شده از پیامبر اکرم(ص) و نیز عدم مخالفت آنها با قرآن و روایات دیگر و همچنین تأیید آنها به وسیله گزارش‌هایی که از وجود غالیان در زمان حضرت علی(ع) رسیده است، ما را از بررسی سندی آنها بی‌نیاز می‌کند و به صدور آنها مطمئن می‌سازد؛ علاوه بر آن‌که انگیزه‌ای برای جعل چنین روایاتی از زبان آن حضرت وجود ندارد. ثانیاً گرچه روایات دسته اول، شامل هر نوع غلوی است، با توجه به قرائن موجود در روایات دیگر، مانند «قُولُوا إِنَّا عَبِيدٌ مَرْبُوبُونَ‌»، «لَا تَتَجَاوَزُوا بِنَا الْعُبُودِيَّةَ» و نیز تشبیه خود به حضرت عیسی(ع)، درمی‌یابیم که آنچه در این گونه روایات تأکید شده، غلو در ذات و یا لااقل غلو در صفات بوده است. از همین‌جا می‌توانیم اجمالاً وجود گروه‌هایی را با چنین باورهایی در زمان حضرت اثبات کنیم.[۴۷]

گروه‌های غالی در زمان حضرت علی(ع)

در میان منابع شیعی به چند گزارش برمی‌خوریم که از غالیان در زمان حضرت علی(ع) سخن به میان آمده است. گزارش اول که در کتب‌کشی، کلینی و صدوق آمده است، حاکی از آن است که پس از پایان جنگ بصره، هفتاد نفر از «زط»ها[۴۸] به نزد حضرت علی(ع) آمده، بر او سلام کردند. حضرت به زبان آنها جواب داد، و با آنها گفت‌وگو کرد. آنگاه آنان ادعای الوهیت امام را مطرح کردند. امام به شدت در مقابل آنان ایستاد و فرمود: «چنین نیست. من مخلوق و بنده خدا هستم». اما آنان زیر بار نرفتند، و چون امام نتوانست آنها را توبه دهد، تهدید به قتلشان نمود، و چون نپذیرفتند، آنان را با آتش سوزانید[۴۹].

اگر بخواهیم، تنها از نظر سندشناسی صحت و سقم این حدیث را بسنجیم، چاره‌ای جز رد آن نداریم؛ زیرا سند این روایت مرسل است[۵۰]. علاوه بر آن‌که فردی مانند صالح بن سهل که محل اختلاف میان رجالیون است و خود روایتی که حاکی از غالی بودن وی در برهه‌ای از زمان است نقل کرده، در سند آن واقع شده است[۵۱]. اما اگر پا را فراتر از سند گذاشته، به قرائن دیگر توجه کنیم، می‌توانیم تا حدودی به صدور این روایت اطمینان یابیم. از جمله آن قرائن، این است که نوشته‌اند: در دوران ساسانیان عده‌ای از جت‌های هندوستان به ایران آورده شدند[۵۲] و اعقاب آنها که عقاید غلوآمیز درباره بعضی از مخلوقات داشتند، هنگام فتوحات مسلمانان به بصره منتقل شدند و پس از جنگ جمل هنگامی که شجاعت و دیگر کمالات حضرت را مشاهده کردند – به‌ویژه اگر بپذیریم که امیرالمؤمنین(ع) با زبان زط‌ها با آنان سخن گفته باشد - او را در حد خدایان خود یافتند و به الوهیت او معتقد شدند[۵۳].

علاوه بر آن‌که هیچ انگیزه‌ای برای ساختن چنین حدیثی وجود ندارد، روایات بخش گذشته نیز می‌تواند اجمالاً وجود چنین گروهی را اثبات نماید و بلکه تعدد آن روایات، نشانه تعدد این گروه‌ها است. در گزارش دیگری که منتسب به امام معصوم(ع) نبوده و ظاهراً محل وقوع آن کوفه می‌باشد، چنین آمده که ده نفر نزد حضرت علی(ع) آمدند و مدعی ربوبیت، خالقیت و رازقیت او شدند و امام به شدت در مقابل آنان ایستاد و هنگامی که نتوانست آنان را از عقیده خود بازگرداند، فرمان به سوزاندن آنان داد[۵۴]. همچنین در بعضی از منابع به صورت کلی سخن از آمدن گروهی نزد حضرت و سلام دادن به او با عبارت «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَبَّنَا» آمده است. در آنجا نیز امام علی(ع) پس از آن‌که آنان حاضر به توبه نشدند، فرمان به سوزاندن آنان داد[۵۵]. بعضی از دانشمندان شیعه به علت حساسیتی که بر روی شخصیت «عبدالله بن سبأ» داشته‌اند، این روایات را نیز همراه روایات و گزارش‌هایی که درباره «ابن سبأ» رسیده، رد نموده‌اند. شاید بتوان گفت مهم‌ترین دلیلی که در رد این‌گونه روایات آورده‌اند، عدم استناد فقهی فقهای شیعه به این روایات درباره حد فقهی مرتد، یعنی سوزاندن او می‌باشد که در این روایات آمده است[۵۶]. اما این دلیل را به راحتی می‌توان از راه اختیارات خاص امام در موارد ویژه، حل کرد.

نگارنده، گرچه به صدور و وقوع تک تک این گزارش‌ها اطمینان ندارد، وجود چنین گروه‌هایی را در زمان حضرت نفی نمی‌کند، و قبول این گزارش‌ها را مرتبط با واقعی دانستن شخصیت موهوم عبدالله بن سبأ نمی‌داند. همچنین اختلاف روایات در تعداد غالیان (بین ۱۰ تا ۷۰)[۵۷] نمی‌تواند مضر به حال این روایات باشد؛ زیرا این اختلافات در صورتی زیان‌آور است که محتوای همه آنها را اشاره به یک واقعه بدانیم؛ در حالی که ظاهر روایات به بهترین وجهه دلالت تعدد واقعه و مختلف بودن گروه‌های غالی می‌کند. فقدان بر این گزارش‌ها در آثار مورخانی مانند ابن خیاط (م ۲۴۰ق)، یعقوبی (م ۲۸۴ق)، طبری (م ۳۱۰ق) و مسعودی (م ۳۴۶ق)[۵۸] نمی‌تواند دلیلی بر جعلی بودن این روایات تلقی شود؛ زیرا چنان‌که گفتیم با قرائن تاریخی می‌توان به وجود چنین گروه‌هایی در زمان حضرت اطمینان پیدا کرد. همچنین روایات بخش اول می‌تواند به عنوان تأیید این گزارش‌ها مطرح شود؛ ضمن آن‌که نمی‌توان کامل بودن همه کتب تاریخی را مدعی شد. بسا حوادثی که در کتب تاریخی کمترین نشانی از آنها دیده نمی‌شود، اما در منابع ما سخن درباره آنها فراوان به میان آمده است. به عنوان مثال، آیا می‌توان از عدم ذکر واقعه غدیر در بسیاری از کتب تاریخی، عدم وجود آن را نتیجه گرفت؟.[۵۹]

منابع

پانویس

  1. بحار الانوار، ج۲۵، ص۳۵۱.
  2. کتاب من لا یحضره الفقیه، ج۱، ص۲۳۵-۲۳۴.
  3. کتاب من لا یحضره الفقیه، ج۱، ص۲۳۴. عبارت وی چنین است: وليس سهو النبي كسهونا لأن سهوه من الله - عز وجل - وانما اسهاء ليعلم أنه بشر مخلوق فلا يتخذ ربا معبودا دونه....
  4. مفید، ابو عبدالله محمد بن محمد، مصنفات الشیخ المفید، ج۱۰، رساله فی عدم سهو النبی.
  5. بحار الانوار، ج۱۷، ص۱۰۰ و ج۲۵، ص۳۵۰.
  6. مصنفات الشیخ المفید، ج۴ «اوائل المقالات» ص۶۷. عبارت چنین است: فاما اطلاق القول عليهم بأنهم يعلمون الغيب فهو منكر بين الفساد... على قولي هذا جماعة أهل الامامة إلا من شذ عنهم من المفوضة ومن انتهى اليهم من الغلاة.
  7. مصنفات الشیخ المفید، ج۵ «تصحیح الاعتقاد»، ص۱۳۶-۱۳۵.
  8. صفری فروشانی، نعمت‌الله، مقاله «غلو»، دانشنامه امام علی ج۳ ص ۳۹۶.
  9. برای اطلاع از این دلایل مراجعه شود به کتب کلامی شیعه، همچون کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، شوارق الالهام و دلائل الصدق در بخش مربوط به صفات امام.
  10. اصول کافی، ج۱، ص۳۸۹، ح۶ و ۴ و ۳. عبارت حدیث ۴، چنین است:... افْتَرَضَ طَاعَةَ أَوْلِيَائِهِ عَلى عِبَادِهِ‌، ثُمَّ يُخْفِي عَنْهُمْ أَخْبَارَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ، وَ يَقْطَعُ عَنْهُمْ مَوَادَّ الْعِلْمِ فِيمَا يَرِدُ عَلَيْهِمْ مِمَّا فِيهِ قِوَامُ دِينِهِمْ؟.
  11. «بی‌گمان خداوند بر هر کاری تواناست» سوره بقره، آیه ۲۰.
  12. صفری فروشانی، نعمت‌الله، مقاله «غلو»، دانشنامه امام علی ج۳ ص ۳۹۸.
  13. ر.ک: اصول کافی، کتاب الحجه، ج۲ و ۱؛ بحار الانوار، ج۲۷-۲۳.
  14. مکتب در فرآیند تکامل، ص۵۰-۴۸. نیز ر.ک: همان، ص۶۱-۵۶ و ۶۷-۶۵.
  15. مکتب در فرآیند تکامل، ص۶۷. این آمار را از قول لؤلؤه البحرین، ص۳۹۵؛ روضات الجنات، ج۶، ص۱۱۶؛ الذریعه، ج۱۷، ص۲۴۵ نقل می‌کند.
  16. مانند روایاتی که در حدیث‌سازی و مجعول بودن روایات مغیره بن سعید (اختیار معرفه الرجال، ج۲، ص۴۹۰-۴۸۹) و ابوالخطاب (اختیار معرفه الرجال، ج۲، ص۵۷۵) وارد شده است.
  17. طوسی، محمد بن حسن، تهذیب الاحکام، ج۸ ص۵۵؛ همو، الاستبصار، ج۳، ص۲۸۸؛ همو، اختیار معرفه الرجال، ص۴۹۰-۴۸۹.
  18. اختیار معرفه الرجال، ج۲، ص۴۹۸.
  19. مکتب در فرآیند تکامل، ص۴۹.
  20. بحار الانوار، ج۲۵ ص۲۸۳، ۲۷۹، ۲۷۴، ۲۷۰، ح۳۰، ۲۲، ۲۰، ۱۵. به عنوان مثال عبارت پاره‌ای از این احادیث چنین است: ۱. قال علی(ع): «إِيَّاكُمْ وَ الْغُلُوَّ فِينَا قُولُوا إِنَّا عِبَادٌ مَرْبُوبُونَ وَ قُولُوا فِي فَضْلِنَا مَا شِئْتُمْ»؛ (ص۲۷۰، ح۱۵)؛ ۲. قال علی(ع): «لَا تَتَجَاوَزُوا بِنَا الْعُبُودِيَّةَ، ثُمَّ قُولُوا مَا شِئْتُمْ وَ لَنْ تَبْلُغُوا». (ص ۲۷۴، ح۲۰)؛ ۳. قال الصادق(ع): «... اجْعَلُونَا مَخْلُوقِينَ وَ قُولُوا بِنَا مَا شِئْتُمْ». (ص ۲۷۹، ح۲۲)
  21. صفری فروشانی، نعمت‌الله، مقاله «غلو»، دانشنامه امام علی ج۳ ص ۳۹۹.
  22. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۷، ص۵۱.
  23. الصله بین التصوف والتشیع، ص۱۳۱.
  24. بحار الانوار، ج۲۵ ص۲۶۲؛ هیثمی، نورالدین علی بن ابی بکر، مجمع الزوائد، ج۹، ص۲۱.
  25. بحار الانوار، ص۲۷۲، ۲۶۵، ح۱۷، ۵. عبارت چنین است؛ «لَا تَرْفَعُونِي فَوْقَ حَقِّي فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ تَعَالَى اتَّخَذَنِي عَبْداً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَنِي نَبِيّاً». نیز رجوع شود به: بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۴، ص۱۴۲-۱۴۱ که از قول پیامبر چنین نقل می‌کند: «لَا تُطْرُونِي كَمَا أَطْرَتِ النَّصَارَى عِیسی و قولوا عبدُ الله و رَسُولُهُ».
  26. بحار الانوار، ص۲۹۷، ح۶۱.
  27. الصله بین التصوف والتشیع، ص۱۳۱.
  28. الصله بین التصوف والتشیع، ص۱۳۲.
  29. ﴿وَلَا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلَائِكَةَ وَالنَّبِيِّينَ أَرْبَابًا «و او را نسزد که به شما فرمان دهد که فرشتگان و پیامبران را پروردگاران (خود) گیرید» سوره آل عمران، آیه ۸۰؛ ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلَهًا وَاحِدًا «آنان دانشوران دینی و راهبان خود را به جای خداوند پروردگاران خویش برگزیده‌اند و نیز مسیح پسر مریم را در حالی که جز این فرمان نیافته‌اند که خدایی یگانه را بپرستند که خدایی جز او نیست» سوره توبه، آیه ۳۱.
  30. ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَادًا لِي مِنْ دُونِ اللَّهِ «هیچ بشری را نسزد که خداوند به او کتاب و حکمت و پیامبری بدهد سپس او به مردم بگوید: به جای خداوند، بندگان من باشید» سوره آل عمران، آیه ۷۹.
  31. ﴿وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ «یهودیان گفتند عزیر پسر خداوند است و مسیحیان گفتند: مسیح پسر خداوند است» سوره توبه، آیه ۳۰.
  32. ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ «به راستی آنان که گفتند خداوند همان مسیح پسر مریم است کافر شدند» سوره مائده، آیه ۱۷.
  33. ﴿قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ «بگو ای اهل کتاب! در دین خود ناحق غلو نورزید» سوره مائده، آیه ۷۷.
  34. ﴿قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ «پیامبرانشان به آنها گفتند: ما جز بشری مانند شما نیستیم» سوره ابراهیم، آیه ۱۱.
  35. ﴿قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ «بگو: جز این نیست که من هم بشری چون شمایم (جز اینکه) به من وحی می‌شود» سوره کهف، آیه ۱۱۰؛ ﴿قُلْ سُبْحَانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَرًا رَسُولًا «بگو: پاکا که پروردگار من است، مگر من جز بشری پیام آورم؟» سوره اسراء، آیه ۹۳.
  36. متقی هندی، علاء الدین، کنز العمال، ج۲، ص۵۰۰؛ مسند احمد، ج۱، ص۱۶۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۵؛ بحار الانوار، ج۲۵، ص۲۸۴، ۲۶۵-۲۶۴، ۳۴، ۵. به عنوان مثال عبارت روایت در شرح ابن ابی الحدید چنین است: «ان فیک مثلا من عیسی بن مریم احبته النصاری فرفعته فوق قدره و ابغضته الیهود حتی بهئت أمه».
  37. بحار الانوار، ج۲۵، ص۲۶۴.
  38. به عنوان مثال این روایت در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۵، ص۴، چنین آمده است: «والذی نفسی بیده لولا انی أشفق ان یقول طوائف من امتی فیک ما قالت النصاری فی ابن مریم لقلت الیوم فیک مقالا لا تمر بملأ من الناس الا اخذوا التراب من تحت قدمیک للبرکه». در بحار الانوار، ج۲۵، ص۲۸۴، ح۳۵، چنین آمده است: «لَوْ لَا أَنِّي أَخَافُ أَنْ يُقَالَ فِيكَ مَا قَالَتِ النَّصَارَى فِي الْمَسِيحِ لَقُلْتُ الْيَوْمَ فِيكَ مَقَالَةً لَا تَمُرُّ بِمَلَإٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ إِلَّا أَخَذُوا تُرَابَ نَعْلَيْكَ وَ فَضْلَ وَضُوئِكَ يَسْتَشْفُونَ بِهِ وَ لَكِنْ حَسْبُكَ أَنْ تَكُونَ مِنِّي وَ أَنَا مِنْكَ...».
  39. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۴.
  40. در بحار الانوار، ج۲۲، ص۳۴۶، ۳۴۳، ح۶۰، ۵۳، از قول امام صادق(ع) چنین آمده است: «عَلِمَ سَلْمَانُ عِلْماً لَوْ عَلِمَهُ أَبُو ذَرٍّ الْغِفَارِيُّ كَفَرَ».
  41. صفری فروشانی، نعمت‌الله، مقاله «غلو»، دانشنامه امام علی ج۳ ص ۴۰۲.
  42. نهج البلاغه، حکمت ۱۱۷. شبیه به این سخن در حکمت ۴۶۹، چنین آمده است: «يَهْلِكُ فِيَّ رَجُلَانِ مُحِبٌّ مُفْرِطٌ وَ بَاهِتٌ مُفْتَرٍ». در بحار الانوار، ج۲۵، ص۲۷۲، ح۱۷، مشابه این مضمون از قول حضرت رضا(ع) به نقل از حضرت علی(ع) چنین آمده است: «یهلک فی اثنان ولا ذنب لی محب مفرط و مبغض مفرط». در ص۲۸۵، ح۳۷ این مضمون چنین نقل شده است: «يَهْلِكُ فِيَّ رَجُلَانِ مُحِبٌّ مُفْرِطٌ يُقَرِّظُنِي بِمَا لَيْسَ لِي وَ مُبْغِضٌ يَحْمِلُهُ شَنَآنِي عَلَى أَنْ يَبْهَتَنِي». این روایت با همین الفاظ در منابع اهل سنت، مانند مسند احمد، ج۱، ص۱۶۰ نیز وارد شده است. همچنین در خطبه ۱۲۷، فقره ۶ (صبحی صالح) حضرت خطاب به خوارج چنین پیش‌گویی می‌کند:... «وَ سَيَهْلِكُ فِيَ صِنْفَانِ مُحِبٌّ مُفْرِطٌ يَذْهَبُ بِهِ الْحُبُّ إِلَى غَيْرِ الْحَقِّ وَ مُبْغِضٌ مُفْرِطٌ يَذْهَبُ بِهِ الْبُغْضُ إِلَى غَيْرِ الْحَقِّ».
  43. بحار الانوار، ج۲۵، ص۲۷۰، ح۱۵.
  44. بحار الانوار، ج۲۵، ص۲۷۴، ح۲۰.
  45. بحار الانوار، ج۲۵، ص۲۷۴، ۲۷۰، ۲۶۶، ح۲۰، ۱۵، ۷.
  46. بحار الانوار، ج۲۵، ص۲۷۸، ح۲۰. مقداری از روایت که دلالت بر مطلب می‌کند، چنین است: «فَكَذَلِكَ هَؤُلَاءِ وَجَدُوا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَبْداً أَكْرَمَهُ اللَّهُ لِيُبَيِّنَ فَضْلَهُ وَ يُقِيمَ حُجَّتَهُ فَصَغُرَ عِنْدَهُمْ خَالِقُهُمْ أَنْ يَكُونَ جَعَلَ عَلِيّاً لَهُ عَبْداً وَ أَكْبَرُوا عَلِيّاً عَنْ أَنْ يَكُونَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ رَبّاً فَسَمَّوْهُ بِغَيْرِ اسْمِهِ فَنَهَاهُمْ هُوَ وَ أَتْبَاعُهُ مِنْ أَهْلِ مِلَّتِهِ وَ شِيعَتِهِ».
  47. صفری فروشانی، نعمت‌الله، مقاله «غلو»، دانشنامه امام علی ج۳ ص ۴۰۷.
  48. در لغت نامه دهخدا (ج ۹، ص۱۲۸۶۱) با استفاده از منابع مختلف درباره لغت «زط» چنین آمده است: گروهی از هند، معرب جت،... جت فارسی. به عقیده حمزه اصفهانی از اعقاب کولی‌ها و چنگیانه می‌باشند که بهرام گور دوازده هزار تن از این نوازندگان را از هند به ایران آورده بود و هنوز در دمشق این نام را برای خود حفظ کرده‌اند... طبقه‌ای از طبقات مردم هند و آنان حفاظ طریق می‌باشند و از جنس سند هستند. در ج۵، ص۷۵۲۳ درباره لغت «جت» می‌گوید: «قومی باشند فرومایه و صحرانشین در هندوستان». از قول ابوریحان بیرونی در کتاب تحقیق ماللهند (ص ۲۰۰) چنین نقل می‌کند: «نام طایفه‌ای است از هنود و اکنون اغلب شرف اسلام یافته‌اند».
  49. اختیار معرفه الرجال، ج۱، ص۳۲۳، ش۳۲۵؛ کتاب من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۹۰؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الفروع من الکافی، ج۷، ص۲۵۹.
  50. بخش انتهایی سند چنین است: ... عن الحسن بن محبوب عن صالح بن سهل عن سهل بن عبد الملك ابي سيار عن رجل عن ابي جعفر(ع).
  51. اردبیلی، محمد بن علی، جامع الرواه، ج۱، ص۴۰۷. در آنجا از قول ابن غضائری چنین نقل شده است: كوفي غال كذاب وضاع للحديث. و از قول‌کشی چنین آمده است: عن صالح بن سهل قال كنت اقول في ابي عبد الله(ع) بالربوبية....
  52. لغت نامه دهخدا، ج۹، ص۱۲۸۶۱.
  53. عسکری، سید مرتضی، عبد الله بن سبأ و اساطیر اخری، ج۲، ص۱۸۵.
  54. اختیار معرفه الرجال، ج۲، ص۵۹۶، ش۵۵۶.
  55. عبد الله بن سبأ و اساطیر اخری، ج۲، ص۱۸۶. او این روایت را از قول کلینی و طوسی به نقل از امام صادق(ع) نقل می‌کند.
  56. عبد الله بن سبأ و اساطیر اخری، ج۲، ص۱۹۱ و پس از آن.
  57. عبد الله بن سبأ و اساطیر اخری، ج۲، ص۱۹۶-۱۹۵.
  58. عبد الله بن سبأ و اساطیر اخری، ج۲، ص۲۰۰.
  59. صفری فروشانی، نعمت‌الله، مقاله «غلو»، دانشنامه امام علی ج۳ ص ۴۰۸.