منصور عباسی در معارف و سیره امام کاظم

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید، نسخهٔ فعلی این صفحه است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۶ دسامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۱:۲۳ ویرایش شده است. آدرس فعلی این صفحه، پیوند دائمی این نسخه را نشان می‌دهد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

موضع‌گیری امام کاظم(ع) در عصر منصور عباسی‌

تاریخ درباره جنبش و فعالیت‌های امام کاظم(ع) در برابر شرایط فراهم شده دوران آن حضرت آماری دقیق و گزارشی مفصل ارائه نکرده است. البته برخی از نقل‌های تاریخی بدین مطلب اشاره دارند که امام کاظم(ع) در یک دهه حکومت منصور که پس از به شهادت رسیدن امام صادق(ع) بوده، تمهیداتی را به کار بسته است. از میان فعالیت‌های نقل شده، آن دسته را که با این دوران و شرایط آن سازگاری دارد برگزیده، سپس روندی را که امام کاظم(ع) در پیش گرفته بود به طور کلی محور قرار داده و از پرداختن به تفصیل جریان‌ها خودداری می‌کنیم. روند کلی و روشی که امام کاظم(ع) در این دوره برگزیده بود، به انگیزه برخورد با برخی از پدیده‌های انحرافی و در بردارنده اهداف آن حضرت در پی‌ریزی اصول حاکم بر آینده جامعه بود. بر همین مبنا بحث را در قالب چند عنوان بیان می‌کنیم:

امام کاظم(ع) و تقویت پایگاه امامت‌

در این بخش به نقش امام کاظم(ع) در آشکار کردن قدرت ماورایی‌شان می‌پردازیم؛ قدرتی که امام را از مدعیان امامت و رهبران فرقه‌های گمراه آن روز باز می‌شناساند. بدین ترتیب امام کاظم(ع) به امت اسلامی توجه داد و امت‌ توانست با الهام گرفتن از صحنه‌های شگفت‌انگیزی که امام کاظم(ع) به ظهور رسانده بود، در مورد این جریان‌ها داوری کرده، حق را از باطل بازشناسد. این امر، عرصه تلاش برای از میان بردن سردرگمی فکری حاکم بر عصر امام(ع) را روشن می‌کند که فعالیت‌های امام کاظم(ع) را در این راستا به شرح زیر مرور می‌کنیم:

نخست: خبر دادن امام کاظم(ع) از امور غیبی به عموم مردم؛ امری که رسیدن به آن برای مردم عادی غیرممکن بود. در این زمینه روایات فراوانی وجود دارد که به عنوان نمونه برخی از آنها را نقل قول می‌کنیم: ۱. از «اسحاق بن عمار» آمده است: «از عبد صالح»(ع) شنیدم که خبر مرگ یکی از شیعیان خود را به خود او می‌دهد. با خود گفتم: او می‌داند که شیعه‌اش چه هنگام می‌میرد؟! امام(ع) چنان در من نگریست که گویی خشمگین شده است، سپس فرمود: ای اسحاق، رشید هجری علم «منایا و بلایا» (اجل افراد و حوادث) را داشت و از آن آگاه بود و امام بدان دانش سزاوارتر است، سپس فرمود: ای اسحاق، هر چه می‌خواهی انجام بده (وصیت‌های خود را بنما) که عمر تو به‌سر آمده و کمتر از دو سال از زندگی تو باقی است. از این مجلس و این خبر غیبی که امام کاظم(ع) به اسحاق داد چندی نگذشت که اسحاق درگذشت»[۱].

۲. از «خالد بن نجیح» نقل است که: «به موسی(ع) گفتم: دوستان و یاران ما از کوفه آمده و از بیماری و درد سخت «مفضّل» خبر آورده‌اند، پس به درگاه خدا برای او دعا کن. حضرت فرمود: قد استراح؛ از درد رهایی یافت و راحت شد. چون خبر گرفتیم، دریافتیم که‌ مفضل سه روز پیش از سخن امام(ع) به دیدار معبود شتافته بود»[۲].

۳. «ابن نافع تفلیسی» می‌گوید: «در موسم حج پدرم را در حرم رها کردم و به دیدار حضرت موسی بن جعفر(ع) رفتم. چون به حضرت نزدیک شدم و می‌خواستم سلام بدهم، حضرت به من نزدیک شد و فرمود: حج تو قبول باشد ای پسر نافع. خدای تو را در سوگ‌ پدرت پاداش دهد که هم اکنون خدا او را فرا خواند. برخیز و به امر تجهیز او بپرداز. من که پدرم را سالم و بدون هیچ مرضی ترک کرده بودم از این گفته امام(ع) در حیرت فرو رفتم. امام(ع) فرمود: ای پسر نافع، به این گفته‌ ایمان نداری؟ حضرت را ترک کردم و چون به جایگاه خویش رسیدم، کنیزان را دیدم که بر چهره خود می‌زنند. گفتم: شما را چه شده است؟ گفتند: پدرت زندگی را وداع گفت.

نزد امام کاظم(ع) باز گشتم تا از او بپرسم که پدرم چیزی را پس از من پنهان داشته و ناگفته‌ای داشته‌ است؟ حضرت پاسخ داد: هرگز چیزی پس از تو پنهان نمانده است. سپس فرمود: ای پسر نافع، اگر بخواهی چنین و چنان که امام(ع) آنها را برشمرد بپرسی بدان که‌ من مجاور و همنشین خدا و کلمه ماندگار و برهان رسای او هستم»[۳].

دوم: یکی دیگر از کارهای خارق‌العاده امام کاظم(ع) که او را از دیگران متمایز می‌کرد، سخن گفتن حضرت به زبان‌های گوناگون بود. روشن است که حضرت کاظم(ع) این زبان‌ها را از دیگران فرا نگرفته، بلکه الهام خداوندی بود. در این مجال و به عنوان نمونه شواهدی را با هم می‌خوانیم: ۱. از «ابو بصیر» نقل شده است: «بر ابو الحسن ماضی (امام کاظم(ع)) وارد شدم. زمانی نگذشت که مردی از خراسان وارد شد و به زبان عربی با امام(ع) سخن گفت، اما حضرت به زبان مردم خراسان (فارسی) پاسخ او را داد. مرد خراسانی گفت: خدایت به سلامت دارد، از آن‌رو با تو به زبان فارسی سخن نگفتم که می‌پنداشتم به خوبی از عهده آن برنمی‌آیی. حضرت فرمود: منزه است خداوند، اگر نتوانم با زبان تو گفت‌وگو کنم و پاسخت را بدهم، چه فضیلتی بر تو دارم؟ سپس فرمود: ای ابو محمد، زبان و گفتار هیچ جنبنده‌ای از قبیل: انسان، پرنده و چهارپا از امام پنهان نمی‌ماند و با همین توانایی است که امام شناخته می‌شود و اگر این ویژگی و خصلت در او نباشد، امام نیست»[۴].

۲. از «علی بن ابی حمزه» نقل شده است: «در محضر ابو الحسن موسی(ع) بودم که سی تن برده حبشی که برای حضرت خریداری شده بودند، بر او وارد شدند. یکی از آنان که چهره‌ای زیبا داشت، به زبان مادری شروع به سخن گفتن کرد. امام کاظم(ع) به زبان حبشی پاسخ برده را داد. او و دیگران از پاسخ‌ حضرت در شگفت شدند،؛ چراکه گمان نمی‌کردند حضرت کاظم(ع) زبان آنان را بداند. آن‌گاه حضرت با زبان آنان‌ به او فرمود: مبلغی به تو می‌دهم و تو به هر یک از آنان سی درهم بده. بردگان درحالی‌که از محضر امام خارج می‌شدند، با یکدیگر می‌گفتند: او از ما به زبان ما آشناتر است و این، نعمتی است که خداوند بر ما ارزانی داشته است. علی بن ابی حمزه می‌گوید: پس از رفتن بردگان به امام کاظم(ع) گفتم: ای پسر رسول خدا، دیدم که با این حبشیان به زبان حبشی سخن می‌گفتی! حضرت فرمود: آری.

گفتم: به آن برده سفارشی فرمودید که دیگران را از آن مستثنا کردید؟ حضرت فرمود: آری. از او خواستم تا سفارش مرا نسبت به آنان به گوش گرفته، با آنان رفتاری نیک داشته باشد و هریک را هرماه سی درهم بدهد،؛ چراکه گفتارش نشانه کمال و دانش برتر او نسبت به آنان بود و او شاهزاده است. از این‌رو او را به سرپرستی آنان گماردم که او در عین اینکه شاهزاده است، اما درستکار است. آن‌گاه فرمود: شاید از اینکه به زبان حبشی با آنان سخن گفتم شگفت‌زده شدی؟ گفتم: آری به خدا حضرت فرمود: شگفت‌زده مشو؛ زیرا آنچه که از قدرت و دانش‌ من بر تو پنهان مانده، شگفت‌انگیز و شگفت‌انگیزتر است»[۵].

۳. «بدر» خادم امام رضا(ع) می‌گوید: «اسحاق بن عمّار بر امام موسی بن‌ جعفر(ع) وارد شد در همین حال مردی خراسانی اجازه ورود خواست و خدمت حضرت رسید. او به زبانی که به صدای پرندگان می‌ماند و تا آن روز نشنیده بودم با حضرت سخن می‌گفت. اسحاق می‌گوید: امام موسی(ع) به همان زبان تمام سؤال‌های او را پاسخ داد و مرد خراسانی از نزد حضرت رفت. به حضرت گفتم: این زبان را تا به امروز نشنیده بودم.

امام(ع) فرمود: این، زبان مردم چین است، ولی همه مردم چین با این زبان سخن نمی‌گویند. سپس فرمود: آیا از اینکه به زبان و گویش او سخن گفتم درشگفت هستی؟ گفتم: همین امر شگفت‌انگیز است! حضرت فرمود: تو را از شگفت‌انگیزتر از این آگاه کنم. امام زبان پرندگان و هر جانداری را می‌داند و هیچ چیز از امام پنهان نمی‌ماند»[۶].[۷]

امام کاظم(ع) و پیشگیری از فروپاشی اخلاقی‌

تحت تأثیر عوامل سیاسی، فکری، و فرهنگی پیش گفته شده، ارزش‌های اسلامی سخت دچار تزلزل شده، امت اسلامی در معرض سقوط معنوی و وادادگی محسوس و ملموسی قرار گرفته بود که هدفمند از سوی عوامل حکومتی تقویت و ترویج می‌شد. امام کاظم(ع) برای پیشگیری از این فروپاشی که امت و جامعه اسلامی را تهدید می‌کرد، دو راه و روش در پیش گرفت: یکی برای عامه مردم و دیگری برای جماعت صالحان (شیعیان‌ خاص). امام کاظم(ع) در برخورد با فروپاشی اخلاقی- که در بخش اعظم سرزمین‌های اسلامی رواج یافته و تحکیم می‌شد- و چاره‌اندیشی برای آن، روش‌های وعظ و ارشادی متعددی برگزید. امام کاظم(ع) توانست با شیوه ارشادی و تبلیغی و نیز تأثیرگذاری خویش، جمعی از دوستداران حقیقت را در جامعه اسلامی پرورش دهد تا در بازداشتن سرکشی شهوت‌ها و خاموش کردن شعله تمایلات نفسانی الگویی کارآمد باشند. روشن است که این فروپاشی و نابسامانی‌های اخلاقی، نتیجه فریبایی‌هایی بود که حاکمان، با ثروت‌اندوزی آزمندانه و هزینه کردن آن در راه هوس‌های پست خود، بدان دامن می‌زدند. البته قدرت سیاسی و نظامی این حاکمان نیز در پدیده شوم فروپاشی اخلاقی نقش قابل توجهی داشت.

از جمله کسانی که از مکتب تربیتی امام کاظم(ع) تأثیر پذیرفت و نام او در جامعه اسلامی درخشیدن گرفت، «ابو نصر، بشر بن حارث بن عبدالرحمن» بود. او اصالتاً از مردم مرو بود و در بغداد سکونت داشت. بشر روزگاری دراز به عیش و طرب سرگرم بود، اما به دست امام کاظم(ع) توبه کرد و در شمار عارفان زاهد درآمد[۸]. مورخان در بیان توبه او آورده‌اند: «روزی امام کاظم(ع) از محل زندگی بشر در بغداد می‌گذشت. که از خانه او صدای تار و تنبور و نی و آواز خوانندگان زن به گوش حضرت رسید. در همین حال کنیزکی درب خانه را گشود و خاکروبه‌ای که در دست داشت به خارج از منزل انداخت. امام کاظم(ع) رو به او کرد و فرمود: ای کنیزک، صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟ کنیزک پاسخ داد: آزاد است. امام(ع) فرمود: راست گفتی، اگر بنده می‌بود یقینا از مولای خود می‌ترسید. پس از این گفت‌وگو کنیزک داخل خانه شد و بشر که بر خوان شراب نشسته بود از او علت تأخیرش را جویا شد و او تمام ماجرا را برای بشر نقل کرد. بشر با شنیدن این مطلب پابرهنه و سراسیمه از خانه خارج شد و خود را به امام رساند، به دست حضرتش توبه و از امام(ع) عذرخواهی کرد و بر کرده خویش گریست[۹]. از آن پس بشر به تهذیب نفس پرداخت، با شناخت و ایمان کامل راه خداوند را در پیش گرفت، از بندگان ممتاز حضرت احدیت گردید و سرانجام در زهد و پرهیزگاری سرآمد روزگار خویش شد». «ابراهیم حربی» بشر را چنین توصیف کرده است: «بغداد، خردمندتر در گفتار و خویشتن‌دارتر از بشر بن حارث به خود ندیده و عرضه نکرده است. در هررشته موی او خرد نهفته است»[۱۰].

بدین ترتیب، بشر بن حارث، معروف به «بشر حافی» (پابرهنه) به برکت هدایتگری امام کاظم(ع) از وادی غفلت رها شد و با رویگردانی از جلوه‌های دنیا قناعت پیشه کرد. او درباره قناعت گفته است: «اگر در قناعت فقط عزت بی‌نیازی باشد، همین بسنده است». و نیز از گفته‌های اوست: «جوانمردی در قناعت، برتر از جوانمردی در بخشش و دهش است»[۱۱]. «خطیب بغدادی» آورده است: «روزی بشر بن حارث می‌گریست و بیتابی می‌کرد و در همین حال می‌گفت: خداوندا، اگر مرا در دنیا بلندآوازه کرده‌ای و بیش از منزلتم قدر و منزلت داده‌ای تا در روز واپسین رسوایم کنی، پس در کیفر من شتاب کن و به قدر توانم کیفر ما»[۱۲]. نقل شده است که «حجاج بن شاعر» به «سلیمان لؤلؤی» می‌گفت: «بشر بن حارث را در خواب دیدند. از او پرسیدند: خداوند با تو چه کرد، ای ابو نصر؟ بشر گفت، از گناهان من درگذشت و فرمود: ای بشر، به آن مرتبه که تو را بلند آوازه کردم مرا بندگی نکردی»[۱۳].

با تأملی در گفتار به جای مانده از امام موسی بن جعفر(ع) افزون بر شناخت سیره و سلوک عطرآگین و دور از کژی امام(ع) که حضرتش را قبله دل عارفان، الگوی پرهیزگاران، خورشید روشنی‌بخش مؤمنان و ماه پرتوفشان مسلمانان کرده بود، عنایت فوق العاده امام(ع) را در راه چاره‌اندیشی برای از بین بردن مفاسد اخلاقی و برکندن بن آن می‌بینیم. در اینجا گزیده‌ای از رهنمودهای اخلاقی امام موسی بن جعفر(ع) را نقل می‌کنیم:

  1. «إِنَّ الْعَاقِلَ الَّذِي لَا يَشْغَلُ الْحَلَالُ شُكْرَهُ وَ لَا يَغْلِبُ الْحَرَامُ صَبْرَهُ»؛ خردمند کسی است که مال حلال او را از سپاس گفتن آن نعمت‌ باز ندارد و جلوه‌گری و فریبندگی‌ حرام بر صبر او در برابر حرام چیره نشود.
  2. «مَنْ سَلَّطَ ثَلَاثاً عَلَى ثَلَاثٍ فَكَأَنَّمَا أَعَانَ هَوَاهُ عَلَى هَدْمِ عَقْلِهِ: مَنْ أَظْلَمَ نُورَ فِكْرِهِ بِطُولِ أَمَلِهِ، وَ مَحَا طَرَائِفَ حِكْمَتِهِ بِفُضُولِ كَلَامِهِ، وَ أَطْفَأَ نُورَ عِبْرَتِهِ بِشَهَوَاتِ نَفْسِهِ فَكَأَنَّمَا أَعَانَ هَوَاهُ عَلَى هَدْمِ عَقْلِهِ، وَ مَنْ هَدَمَ عَقْلَهُ أَفْسَدَ عَلَيْهِ دِينَهُ وَ دُنْيَاهُ»؛ هر کس سه چیز را بر سه چیز چیره کند، چنان است که هوای نفس خویش را بر خرد خود یاری داده است: هر کس با امید دراز خود نور اندیشه خود را تاریک کند، نکته‌های حکمت‌آمیز خود را با پرگویی از بین ببرد و فروغ چراغ‌ عبرت خویش را با شهوت‌ها خاموش کند، چنان‌ است که هوای نفس خویش را بر ویران کردن بنیان‌ خرد خویش یاری داده است و هرکس بنیان‌ خردش ویران شود، دین و دنیای او تباه شده و بر باد رفته‌ است.
  3. «رَحِمَ اللَّهُ مَنِ اسْتَحْيَا مِنَ اللَّهِ حَقَّ الْحَيَاءِ فَحَفِظَ الرَّأْسَ وَ مَا حَوَى وَ الْبَطْنَ وَ مَا وَعَى وَ ذَكَرَ الْمَوْتَ وَ الْبِلَى وَ عَلِمَ أَنَّ الْجَنَّةَ مَحْفُوفَةٌ بِالْمَكَارِهِ وَ النَّارَ مَحْفُوفَةٌ بِالشَّهَوَاتِ»؛ خدا رحمت کند آن کس را که از خدا- آن‌گونه که باید- شرم کند، سر و آنچه را که فرا گرفته (چشم و گوش، زبان و اندیشه) و شکم و آنچه در آن است (اطعامی که از راه نامشروع به دست می‌آید و به شکم سرازیر می‌شود) از خطرها حفظ کند، به یاد مرگ و پوسیدگی و نابودی باشد و به مرحله‌ای برسد که‌ بداند بهشت را سختی‌ها فراگرفته (رسیدن به بهشت با تحمل سختی‌ها همراه است) و دوزخ را شهوات در برگرفته‌اند (پیروی از شهوات فرجامی جز دوزخ ندارد).
  4. «مَنْ رَضِيَ مِنَ اللَّهِ بِالدُّنْيَا فَقَدْ رَضِيَ بِالْخَسِيسِ»؛ هر کس از خدا دنیا بخواهد و بدان خشنود شود، به یقین به چیزی پست خشنود شده و بدان بسنده کرده‌ است.
  5. «مَنْ لَمْ يَعْمَلِ الْخَطِيئَةَ أَرْوَحُ هَمّاً مِمَّنْ عَمِلَ الْخَطِيئَةَ وَ إِنْ أَخْلَصَ التَّوْبَةَ وَ أَنَابَ»؛ هرکس مرتکب گناه نشود دل و روانش آرام‌تر است از آن کس که گناه کرده، هر چند با اخلاص توبه کرده و بازگشته است.
  6. «إِنَّ صِغَارَ الذُّنُوبِ وَ مُحَقَّرَاتِهَا مِنْ مَكَايِدِ إِبْلِيسَ يُحَقِّرُهَا لَكُمْ وَ يُصَغِّرُهَا فِي أَعْيُنِكُمْ فَتَجْتَمِعُ وَ تَكْثُرُ فَتُحِيطُ بِكُمْ»؛ به یقین گناهان خرد و ناچیز، از نیرنگ‌ها و دامگاه‌های شیطان است که آنها را در چشم شما ناچیز و خرد جلوه می‌دهد و این گناهان جمع و زیاد شده، شما را در میان می‌گیرند.
  7. «إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ الْجَنَّةَ عَلَى كُلِّ فَاحِشٍ بَذِيٍّ قَلِيلِ الْحَيَاءِ لَا يُبَالِي مَا قَالَ وَ لَا مَا قِيلَ فِيهِ»؛ خداوند بهشت را حرام کرده است بر هر دشنام‌دهنده بدگفتار کم شرم که چون سخن گوید بی‌باک باشد و از هرچه درباره او گویند او را باکی نباشد[۱۴].[۱۵]

امام کاظم(ع) و چالش‌های داخلی‌

این بخش را به بررسی موضع‌گیری امام کاظم(ع) در برابر برخی چالش‌های داخلی از جمله چالش‌های حاکمیت با مرجعیت علمی امام کاظم(ع) که تأثیر منفی و مستقیم بر مذهب شیعه داشت می‌پردازیم.

نخست: علی‌رغم اینکه «عبد الله افطح» برادر امام کاظم(ع) پس از پدر گرامی‌شان مدعی امامت بود و خود را امام می‌خواند[۱۶] و این ادعا خطری بزرگ بود که موجودیت تشیع و آینده آن را تهدید می‌کرد، اما حضرت موسی بن جعفر(ع) در برابر برادرش عبدالله موضعی خصمانه نگرفت، توان خود را برای حل این مشکل به کار نسبت، فشار بر حریف را وجهه همت خود قرار نداد و جماعت شیعه را به دو دسته دوست و دشمن تقسیم نکرد. امام کاظم(ع) به جای پرداختن به جنگ روانی و جنجال‌های کلامی، با روشی منطقی و آرام و کارآمد این شکاف پدید آمده و بحران‌ساز را سامان بخشید. حضرت کاظم(ع) برای این منظور چند شیوه را در پیش گرفت:

  1. امام(ع) کار بازشناختن امام حقیقی و مدعی امامت را به شیعیان و دانشمندان آنان واگذاشت تا با آزمون‌های علمی، مرتبه علمی و توانمندی‌های مدعی را -در صورتی که داشته باشد- بازشناسند. این آزمون از دو راه ممکن بود: یکی تحقیق مستقیم و بدون واسطه و دیگری مقارنه میان مدعی امامت و امام(ع) بود که پیش از این در داستان هشام و مؤمن طاق گفته شد.
  2. امام کاظم(ع) روابط دوستانه و صمیمانه خود را با برادرش عبدالله حفظ کرده، ادعای عبدالله، نتوانست امام(ع) را به قطع رابطه با برادرش وادارد، بلکه امام(ع) او را- چنان که در همین مبحث خواهیم خواند- به خانه خویش دعوت کرد.
  3. معجزه، وسیله‌ای بود که امام(ع) را به عنوان امامی که اطاعت از او واجب است از مدعی امامت؛ یعنی عبدالله متمایز می‌کرد. حضرت برای اثبات امامت خویش در برابر جمع شیعیان و یاران خاص خود از معجزه استفاده می‌کرد. «مفضل بن عمر» می‌گوید: «امام جعفر صادق(ع) در وصیت‌نامه‌ای که از خود برجای گذارد، حضرت موسی بن جعفر(ع) را امام پس از خویش معرفی کرده بود. عبد اللّه افطح فرزند امام صادق(ع) و برادر امام کاظم(ع) که در آن روزگار و با نبود اسماعیل، بزرگترین فرزند امام صادق(ع) بود، مدعی امامت شد. امام کاظم(ع) دستور داد تا هیزم فراوانی در میان خانه جمع کنند. آن گاه برادر خود عبدالله را به خانه خویش خواند. عبدالله به خانه امام(ع) رفت و در کنار برادر نشست. در آنجا جمعی از بزرگان شیعه حضور داشتند.

امام کاظم(ع) دستور داد تا آتش در هیزم‌ها افروخته شود. حاضران به انگیزه امام کاظم(ع) و فرمان آن حضرت به افروختن آتش پی نبرده بودند. هیزم‌ها که به اخگر تبدیل شد. امام(ع) با لباس‌هایی که بر تن داشت درون آتش‌ شده، زمانی با حاضران به گفت‌وگو پرداخت، سپس از روی آتش برخاست و لباس خویش را تکان داده، به جای خویش بازگشت. در این هنگام به عبدالله فرمود: اگر همچنان مدعی امامت پس از پدرت هستی درون آتش شو و در آن بنشین. حاضران گفتند: در این هنگام چهره عبدالله رنگ باخت و از خانه امام کاظم(ع) بیرون رفت»[۱۷]. شایان توجه است چون ادعای بی‌اساس عبدالله از یک‌سو و دلیل و برهان و آرای محکم امام کاظم(ع) برای یاران و پیروان عبدالله روشن و آشکار شد، بیشترین آنان از عبدالله روی گردانده و امامت برادرش موسی(ع) را پذیرفتند[۱۸].

دوم: موضع‌گیری امام کاظم(ع) در برابر عناصری بود که مرجعیت دینی و علمی داشتند؛ همان‌هایی که بعدها با حمایت‌های حاکم وقت مرجعیت عامه را به دست آوردند و از عنایت حاکم برخوردار شدند تا ابزاری در دست حاکم و برای توجیه خلافت و تصرفات او باشند. از آنجا که امام(ع) صیانت از ساختارهای اصیل را ضروری می‌دانست و از دیگر سو بیم آن می‌رفت که بر اثر گرایش‌ها و روش‌های پدیدآمده در مکتب خلفا، شریعت پیامبر(ص) دستخوش تحریف شود، به مقابله با روش‌ها و گرایش‌های موجود پرداخت تا عدم مشروعیت صاحبان این گرایش‌ها و روش‌هایی که اینک در چارچوب حاکمیت جای گرفته و منصب‌های فتوا را به خود اختصاص داده بودند، از آنان سلب کند. «یونس بن عبد الرحمن» می‌گوید: «به ابو الحسن اول گفتم: خدا را با چه‌ چیزی به یگانگی بخوانم؟ امام(ع) فرمود: ای یونس، بدعتگزار مباش؛ زیرا هرکس در احکام، به رأی خود عمل کرد تباه شده، هرکس اهل بیت پیامبر خویش را رها کرد گمراه گردیده و هرکس کتاب خدا (قرآن) و گفتار پیامبر خدا را وانهاد کفر ورزیده است[۱۹]. امام کاظم(ع) در جایی دیگر می‌فرماید: شما را چه به قیاس در احکام‌؟ به یقین هلاک‌شدگان پیشتر از شما با قیاس هلاک و تباه شده‌اند[۲۰].

امام کاظم(ع) به محکوم کردن این گرایش‌های دست‌ساخته خلفا بسنده نکرده، بلکه تلاش می‌کرد تا به تفصیل، موارد خطا و انحراف آنان را بیان کند. «محمد رافعی» می‌گوید: «عموزاده‌ای داشتم به نام «حسن بن عبد الله» که زاهدترین و عابدترین مردم روزگار خویش بود. سلطان با وی دیدار می‌کرد و او با سخنانی تند و گزنده، سلطان را امر به معروف و نهی از منکر می‌کرد. سلطان، به دلیل درستی کردار و تقوای حسن، درشتی سخنان او را بر خود هموار می‌کرد. حسن روزگار را به همین صورت می‌گذراند. روزی امام کاظم(ع) وارد مسجد شد و حسن را دید او را نزد خود خواند و فرمود: ای ابو علی، آنچه بدان پرداخته‌ای چه بسیار مورد پسند من است و مرا شادمان کرده است، اما بهره‌ای از «معرفت» نبرده‌ای، پس در پی کسب معرفت باش. حسن گفت: فدایم شوم، معرفت چیست؟ امام(ع) فرمود: برو دانش بیاموز و حدیث فراگیر. حسن گفت: از چه کسی؟

امام(ع) فرمود: از مالک بن أنس و فقیهان مدینه فراگیر، سپس آنچه از حدیث را که‌ فراگرفته‌ای‌ برای من بازگو. محمد رافعی می‌گوید: حسن نزد آنان رفته، با آنان گفت‌وگو کرده نزد حضرت آمده آنچه را فراگرفته بود برای حضرت کاظم(ع) بازخواند و امام(ع) تمام آن را ساقط کرد (بی‌ارزش خواند)»[۲۱].[۲۲]

امام کاظم(ع) و ایجاد رهبری سیاسی مشروع‌

امام کاظم(ع) با روش‌های متعدد تربیتی، مسأله رهبری و ولایت مشروع را که در امام معصوم تبلور می‌یابد و نیز موضع‌گیری در برابر رهبری سیاسی منحرف و آشنا کردن شیعیان و یاران خاص با امامت و رهبری حق را اساس کار خود قرار داد. امام(ع) برای عمق بخشیدن به این امر زمینه‌های گوناگونی انتخاب کرد که ذیلاً بیان می‌شود:

۱. عرصه اندیشه‌: پس از آن‌که عباسیان با شعار «دعوت به سوی فرد مورد قبول از آل محمد(ص)» به قدرت رسیدند، به منظور به بیراهه کشاندن امت اسلامی، «نظریه حکومتی» خود را که ناسره و سره را باهم آمیخته بود اساس خلافت خود قرار دادند. در این شرایط بود که امام کاظم(ع) مبانی فکری و اصول اعتقادی را که امامان پیش از او پایه گذارده بودند و در واقع چونان استحکاماتی بود که اندیشه‌های مخالف شرع و مجعول را طرد و نفی می‌کرد در میان مسلمانان‌ عمق بخشیده و متمرکز کرد. از این‌رو معیاری روشن ارائه داد تا امت اسلامی بتواند براساس آن، مدعیان رهبری و خلافت شرعی را از صاحبان و شایستگان این منصب بازشناسد. از «ابو بصیر» نقل شده: «بر ابو الحسن ماضی وارد شده، به او گفتم: فدایت شوم، امام به چه چیز شناخته می‌شود؟ او فرمود: امام را به چند خصلت و صفت می‌توان شناخت‌: نخستین آنها این است که از پدرش (امام پیش از او) درباره امامت‌ او مطلبی و نصی آمده و او را به مردم معرفی و در میان مردم به عنوان پیشوا منصوب کرده باشد تا حجت و برهانی برای مردم باشد؛ زیرا رسول خدا(ص)، علی(ع) را به راهبری و پیشوایی مردم منصوب کرد. امامان نیز امام پس از خود را منصوب می‌کنند و به مردم می‌شناسانند. و چون پرسیده شود پاسخ می‌دهد و چون سؤال‌کننده از پرسش بازماند، او سخن می‌آغازد، مردم را از آینده باخبر کرده و با هرکس به زبان خودش سخن می‌گوید»[۲۳].

از «ابو خالد زبّالی» نقل شده است: «در روزی بسیار سرد، امام کاظم(ع) به منزل ما آمد. آن سال، بسیار خشک و بیابان تهی از بوته بود و ما هیمه‌ای نداشتیم تا با آن آتش بیفروزیم. امام(ع) فرمود: ای ابو خالد؛ هیمه‌ای بیاور تا آتشی روشن کنیم و با آن گرم شویم‌. گفتم: به خدا سوگند در اینجا حتی یک تکه چوب سراغ ندارم. امام فرمود: این‌گونه نیست ای ابو خالد، این شکاف میان دو کوه را می‌بینی؟ بدان جا برو که در آنجا مردی اعرابی می‌بینی با دو پشته هیزم. آنها را از او بخر و بر سر قیمت‌ با او خساست نورز. ابو خالد می‌گوید: سوار درازگوش خود شده، بدان سو که امام(ع) فرموده بود رهسپار شدم و مرد اعرابی را دیدم که دو پشته هیزم همراه داشت. آنها را از او خریدم و به خانه نزد امام(ع) بازگشتم. آن روز با آن هیزم آتشی فراهم کردیم و اندک خوراکی که داشتیم برای حضرت حاضر کردم و او از آن خورد. آن‌گاه امام(ع) فرمود: ای ابو خالد، پاپوش و کفش کودکان را سامان بده تا در ماه کذایی و حضرت وقت را معین فرمود به دیدارت بیایم. ابو خالد می‌گوید: تاریخی را که امام(ع) معین فرمود یادداشت کردم و در روز موعود سوار درازگوش خود شدم و چون به سراشیبی رسیدم و از مرکب خود پیاده شدم، سواری را دیدم که به سمت کاروان ما می‌آمد. آهنگ او کردم که مرا به نام خواند.

پاسخ دادم: لبیک فدایت شوم. فرمود: آیا به وعده‌ای که به تو دادیم وفا کردیم؟ سپس فرمود: ای ابو خالد، با آن دو قبه (اتاق) که در آن وارد شدیم چه کردی؟ گفتم: فدایت شوم، آنها را برای شما آماده کرده‌ام و با او تا محل موردنظر همراه شدم. آن‌گاه امام(ع) فرمود: پاپوش و کفش کودکان در چه وضعیتی است؟ گفتم: آنها را تعمیر کردم، سپس پاپوش‌ها را به امام(ع) نشان دادم. امام(ع) فرمود: ای ابو خالد نیازت را از من بخواه.

گفتم: فدایت گردم، از وضعیتی که در آن بودم تو را آگاه می‌کنم. پیش از آنکه بر من وارد شوی و از من هیزم بخواهی و وقت آمدن مجدد خود را بگویی زیدی مذهب بودم، اما باوجود این دلایل‌ دانستم تو امامی هستی که خداوند اطاعت از او را واجب کرده است. در اینجا امام(ع) فرمود: ای ابو خالد، هرکس امام خود را نشناخته بمیرد، بر آیین‌ جاهلیت مرده است و از اعمال او در اسلام مانند مسلمانان‌ از او بازخواست می‌شود»[۲۴].

۲. عرصه کار: امام کاظم(ع) شیعیان و پیروان خود را که به حاکمان و والیان متمایل بودند بازخواست می‌کرد و جز در موارد خاصّی که به ایشان دستور می‌داد و بر عملکرد و روش آنان نظارت داشت به آنان اجازه نمی‌داد وارد دستگاه ستمگران شده و در شمار یاران آنان درآیند. «زیاد بن ابی سلمه» می‌گوید: «بر ابو الحسن موسی(ع) وارد شدم. حضرت فرمود: ای زیاد، تو در دستگاه سلطان کار می‌کنی؟ گفتم: آری؟ امام(ع) پرسید: چرا؟

گفتم: من جوانمردی هستم (روی گدایی ندارم) و عایله‌ای سنگین دارم و پشتوانه‌ای ندارم. امام(ع) فرمود: ای زیاد، اگر از جایی بسیار بلند به زیر فرو افتم و قطعه‌قطعه شوم بر من گواراتر و دوست‌داشتنی‌تر است از اینکه در دستگاه یکی از آنان (سلاطین) کاری و مسئولیتی بپذیرم یا نزد آنان بروم، مگر برای چه؟ گفتم: فدایت گردم، نمی‌دانم. امام(ع) فرمود: مگر برای زدودن اندوه مؤمنی یا آزاد کردن او یا پرداخت قرضش. سپس فرمود: ای زیاد، کمترین کاری که خداوند در قیامت‌ با کارگزاران سلطان می‌کند این است که او را در خیمه‌ای از آتش قرار می‌دهد تا از حسابرسی خلق فارغ گردد. ای زیاد، اگر زمانی متولی کاری از کارهای سلطان شدی، به برادران دینی‌ خود نیکی کن؛ زیرا هرعملی پاداشی دارد و خداوند از آن آگاه است. ای زیاد، هرگاه یکی از شما (شیعیان) در دستگاه یکی از آنان عهده‌دار کاری شود، آن‌گاه مدعی شود که‌ شما و آنان را یکسان می‌داند و به حق رفتار می‌کند او را دروغزن بخوانید. ای زیاد، چون از توانمندی و قدرت و چیرگی خود بر مردم یاد کردی، قدرت و سلطه خداوند را بر خود، پایان گرفتن ستمی که‌ بر آنان رواداشتی و نیز ماندگاری عواقب آن ستم‌ها بر خویش را یاد کن»[۲۵].

امام کاظم(ع) از امور غیبی مربوط به آینده، مانند مرگ منصور- درحالی‌که همچنان در اوج قدرت قرار داشت- خبر می‌دهد و این امر نشانه ملموس و محسوس دیگری بر امامت اوست. از سوی دیگر خبر دادن از آینده، امید به رهایی از بحرانی را که در سرکشی و ستمگری منصور جلوه‌گر شده بود به وجود می‌آورد.[۲۶]

امام کاظم(ع) و پیش‌بینی مرگ منصور

ابو جعفر منصور آهنگ مکه کرد. امام موسی بن جعفر(ع) برخی از شیعیان خود را از مرگ منصور پیش از رسیدن به مکه آگاه فرمود و این خبر غیبی امام(ع) عینا تحقق یافت. «علی بن ابی حمزه» می‌گوید: «از ابو الحسن موسی(ع) شنیدم که می‌گفت: به خدا سوگند که ابو جعفر (منصور) هرگز خانه خدا را نخواهد دید. من به کوفه رفتم و یاران خود را از این مطلب آگاه کردم. دیری نپایید که منصور سفر خود را آغاز کرد و چون به کوفه رسید، یاران و اصحاب، گفته امام کاظم(ع) را به من گوشزد کردند. به آنان گفتم: به خدا سوگند هرگز خانه خدا را نخواهد دید.

چون منصور به «بستان» رسید باز یاران نزد من آمده، گفتند: چیزی به رسیدن منصور به مکه نمانده است. گفتم: به خدا سوگند، خانه خدا را هرگز نخواهد دید. هنگامی که منصور به «بئر میمون» رسید نزد امام کاظم(ع) رفتم و او را در محراب و در حال سجده دیدم. امام(ع) سجده خود را طولانی کرد و چون سر از سجده برداشت به من فرمود: خارج شو و بنگر مردم چه می‌گویند. چون از محضر امام(ع) خارج شدم صدای پیکی را شنیدم که مرگ منصور را اعلام می‌کرد. نزد امام(ع) بازگشتم و او را از ماجرا باخبر کردم، حضرت فرمود: خدای بزرگتر است چنین مقدر بود که‌ نمی‌بایست هرگز خانه خدا را ببیند»[۲۷]. و بدین ترتیب در سال ۱۵۸ ق. زندگی منصور عباسی به پایان رسید و مهدی عباسی پسر منصور قدرت را به دست گرفت. با به قدرت رسیدن مهدی، دوره جدید سیاسی با ویژگی‌های خود آغاز شد.[۲۸]

منابع

پانویس

  1. اصول کافى، ج۱، ص۴۸۴؛ الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۳۱۰، حدیث ۳ (اسحاق بن منصور)؛ اثبات الهداة، ج۵، ص۵۴۱، حدیث ۷۸ (اسماعیل بن منصور به نقل از پدرش)؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۶۸، حدیث ۹۰ و ۹۱ (به نقل از اصول کافى و الخرائج).
  2. بصائر الدرجات، ص۲۶۴، حدیث ۱۰؛ اختیار معرفة الرجال، ص۳۲۹، حدیث ۵۹۷؛ الخرائج و الجرائح، ج۲، ص۵۱۷، حدیث ۱۳؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۷۲ (به نقل از الخرائج).
  3. مناقب آل ابى طالب، ج۴، ص۳۱۱؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۷۲ (به نقل از مناقب آل ابى طالب، ج۴، ص۳۱۱).
  4. قرب الاسناد، ص۲۶۵، حدیث ۱۲۶۳؛ بحار الانوار، ج۲۵، ص۱۳۳، حدیث ۲۵ (به نقل از قرب الاسناد، ص۲۶۵، حدیث ۱۲۶۳)؛ اثبات الهداة، ج۵، ص۵۳۵، حدیث ۷۲.
  5. قرب الاسناد، ص۲۶۲، حدیث ۱۲۵۷؛ بحار الانوار، ج۲۶، ص۱۹۰؛ ج۴۸، ص۷۰ و ۱۰۰ (به نقل از قرب الاسناد، ص۲۶۵، حدیث ۱۲۶۳؛ الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۳۱۲)؛ دلائل الامامه، ص۱۶۹؛ الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۳۱۲، حدیث ۵.
  6. دلائل الامامه، ص۱۷۱؛ مدینة المعاجز، ص۴۳۸، حدیث ۳۸ (به نقل از دلائل الامامه، ص۱۷۱)؛ الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۳۱۳، حدیث ۶؛ کشف الغمه، ج۲، ص۲۴۷ (به نقل از الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۲۱۳، حدیث ۶)؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۷، حدیث ۹۴.
  7. سید منذر حکیم،سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۹، ص ۹۳.
  8. الکنى و الالقاب، ج۲، ص۶۷.
  9. الکنى و الالقاب، ج۲، ص۱۶۷.
  10. تاریخ بغداد، ج۲، ص۷۳.
  11. تاریخ بغداد، ج۲، ص۷۹.
  12. تاریخ بغداد، ج۲، ص۸۱.
  13. تاریخ بغداد، ج۲، ص۸۳.
  14. در این زمینه و موضوع‌هاى دیگر ر.ک: بخش میراث از همین کتاب.
  15. سید منذر حکیم،سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۹، ص ۹۸.
  16. بصائر الدرجات، ص۲۵۱، حدیث ۴؛ اصول کافى، ج۱، ص۳۵۱، حدیث ۷؛ اختیار معرفة الرجال، ص۲۸۲، حدیث ۵۰۲؛ الارشاد، ج۲، ص۲۲۱.
  17. الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۳۰۸، حدیث ۲؛ بحار الانوار، ج۴۷، ص۲۵۱؛ ج۴۸، ص۶۷ (به نقل از الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۳۰۸، حدیث ۲).
  18. الارشاد، ج۲، ص۲۱۰- ۲۱۱.
  19. اصول کافى، ج۱، ص۵۶- ۵۸.
  20. اصول کافى، ج۱، ص۵۷، حدیث ۱۶؛ وسائل الشیعه، ج۲۷، ص۴۲، حدیث ۱۵ (به نقل از اصول کافى، ج۱، ص۵۷، حدیث ۱۶).
  21. بصائر الدرجات، ص۲۵۴؛ اصول کافى، ج۱، ص۳۵۲، حدیث ۷ (راوى را محمد واقفى خوانده)؛ الارشاد، ج۲، ص۲۲۳ (او را رافعى خوانده)؛ اعلام الورى، ج۲، ص۱۸ و ۱۹ (به نقل از الارشاد، ج۲، ص۲۲۳)؛ کشف الغمه، ج۳، ص۱۳ و ۱۴؛ الخرائج و الجرائح، ج۲، ص۶۵۰، حدیث ۲؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۵۲، حدیث ۴۸ (به نقل از البصائر الارشاد الاعلام و الخرائج).
  22. سید منذر حکیم،سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۹، ص ۱۰۳.
  23. قرب الاسناد، ص۲۶۵، حدیث ۱۲۶۳؛ اصول کافى، ج۱، ص۲۸۵، حدیث ۷؛ الارشاد، ج۲، ص۲۲۴؛ دلائل الامامه، ص۱۶۹؛ اعلام الورى، ج۲، ص۲۲ (به نقل از الارشاد)؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۴۷، حدیث ۳۳ (به نقل از قرب الاسناد الارشاد الاعلام و الخرائج).
  24. مناقب آل ابى طالب، ج۴، ص۳۱۹؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۷۷ (به نقل از مناقب آل أبى طالب، ج۴، ص۳۱۹).
  25. اصول کافى، ج۵، ص۱۰۹- ۱۱۰؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۱۴۷ (به نقل از اصول کافى، ج۵، ص۱۰۹- ۱۱۰).
  26. سید منذر حکیم،سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۹، ص ۱۰۷.
  27. قرب الاسناد، ص۲۶۴، حدیث ۱۲۵۹؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۴۵ (به نقل از قرب الاسناد، ص۲۶۴، حدیث ۱۲۵۹).
  28. سید منذر حکیم،سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۹، ص ۱۱۱.