فضل بن عباس بن عبدالمطلب در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Msadeq (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۸ مارس ۲۰۲۱، ساعت ۱۲:۱۵ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
متن این جستار آزمایشی و غیرنهایی است. برای اطلاع از اهداف و چشم انداز این دانشنامه به صفحه آشنایی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت مراجعه کنید.
اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث فضل بن عباس بن عبدالمطلب است. "فضل بن عباس بن عبدالمطلب" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

مقدمه

نام و نسب او فضل بن عباس بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف قرشی هاشمی و کنیه‌اش ابا عبدالله و ابا محمد نقل شده است. مادرش، ام الفضل لبابه صغری، دختر حارث بن حزن هلالی، خواهر میمونه همسر رسول خداست، در حنین و حجه الوداع و زمان غسل رسول خدا(ص) حاضر بوده است. فضل، زیبا بوده و یک فرزند به نام ام کلثوم داشته و ابتدا با امام حسن(ع) و سپس با ابو موسی اشعری ازدواج کرد[۱]. مادر این دختر، صفیه دختر محمیة بن جزء بن حارث از قبیله سعد العشیره مذحج بوده است[۲] و به نقلی، عمره دختر یزید بن ابی سفیان نیز همسر فضل بن عباس بن عبدالمطلب بوده است[۳]. در صحیح مسلم آمده که پیامبر(ص) در مراسم ازدواج او حضور داشت[۴]. وی پسر عموی رسول خدا(ص) و فرزند بزرگ عباس است و کنیه عباس به خاطر اوست[۵].[۶]

فضل و غزوه حنین

در جنگ حنین به سبب زیادی لشکر مسلمانان پیش بینی می‌شد که رسول خدا(ص) پیروز می‌شود. پس آن حضرت با ده هزار نفر از مسلمانان به سوی دشمن حرکت کرد، و بیشتر مسلمانان گمان می‌کردند که شکست نخواهند خورد، زیرا زیادی لشکر و شوکت و ابزار جنگی خود را دیده بودند، و زیادی لشکر، ابوبکر را در آن روز به شگفتی واداشت و او گفت: "امروز با این لشکر، ما شکست نخواهیم خورد". ولی کار، عکس گمان آنان شد و ابوبکر ایشان را چشم زد، و چون با مشرکان رو به رو شدند؛ زیاد درنگ نکرده و همگی گریختند، و کسی نزد پیامبر(ص) نماند جز ده نفر که نه نفر آنها فقط از قبیله بنی هاشم بودند و دهمی ایشان ایمن بن ام ایمن بود که شهید شد و نه نفر بنی هاشم پایداری کردند تا آنگاه که گریختگان؛ دسته دسته به نزد رسول خدا(ص) بازگشته، و به مشرکان یورش برده آنان را تار و مار کردند. و در همین باره و شگفتی ابوبکر از انبوهی لشکر، خدای تعالی این آیه را فرستاد: ﴿لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ وَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئًا وَضَاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ[۷]. و مقصود از مؤمنان، امیر المؤمنین(ع) است و آنان که پابرجا ماندند. و از بنی هاشم هشت نفر بودند که علی(ع) نفر اول ایشان بود؛ عباس بن عبدالمطلب در سمت راست رسول خدا(ص) و فضل بن عباس در سمت چپ آن حضرت بود، ابوسفیان بن حارث، زین اشتر حضرت را از پشت نگهداشته بود، و امیر المؤمنین(ع) پیش روی او با شمشیر می‌جنگید و نوفل بن حارث، ربیعة بن حارث، عبدالله بن زبیر، عتبة و معتب، دو پسران ابولهب، اطراف آن حضرت بودند، و به جز این چند نفر که گفته شد همه پشت به دشمن کرده گریخته بودند[۸].

علی بن ابراهیم قمی در تفسیر خود می‌نویسد: بنی‌سلیم در مقدمه سپاه پیامبر خدا(ص) بودند که ناگهان گروه‌های هوازن از هر گوشه بر آنها حمله‌ور شدند. به دنبال آن، بنی سلیم شکست خورده، عقب نشینی کردند و به دنبال آن بقیه افراد هم فرار کردند و تنها امیر المؤمنین(ع) به همراه تعداد اندکی ثابت قدم مانده، جنگیدند[۹].

ابن هشام می‌نویسد: عباس بن عبدالمطلب، عموی رسول خدا(ص) مرد تنومندی بود که صدای بلندی داشت، خود او می‌گوید: در آن حال رسول خدا بر اشتر سفیدی سوار بود و دهانه آن به دست من بود[۱۰]. واقدی نیز از کثیر بن عباس بن عبدالمطلب و او از عباس نقل کرده‌اند که در جنگ حنین چون مسلمانان و مشرکان رویارو شدند، مسلمانان گریختند. من رسول خدا را دیدم که هیچ کس غیر از ابوسفیان بن حارث بن عبد المطلب همراه او نبود و او دنباله زین اشتر را به دست گرفته بود و پیامبر شتابان به سوی مشرکان حمله می‌کرد[۱۱]. و نقل شده که سپس فضل بن عباس به آنها پیوست. مردم از اطراف رسول خدا(ص) پراکنده شده بودند. عباس که علی را نمی‌دید، گفت: "یعنی چه؟ در چنین شرایطی پسر ابوطالب از رسول خدا(ص) جدا شده؟! در حالی که او باید در چنین شرایطی حضور داشته باشد!" پسرش فضل می‌گوید: به او گفتم:"پدر جان سخنت را درباره برادرزاده‌ات کم کن!" پرسید: "منظورت چیست ای فضل؟" گفتم: "مگر او را در صف مقدم نمی‌بینی! مگر او را در میان گرد و غبار نمی‌بینی؟!" گفت: "پسرم، او را نشان بده". گفتم: "او همان است که فلان عبا را بر دوش دارد". تا اینکه او را شناخت. سپس گفتم: "و آن برق شمشیر وی است که او را از میان دیگران مشخص می‌کند!" عباس گفت:" مرد نیکی که پسر مرد نیکی است! عمو و دایی‌اش به فدایش باد!"[۱۲].[۱۳]

فضل و حضور در حجة الوداع

نقل شده پیامبر(ص) در حجةالوداع هنگامی که از مشعر به منی بر می‌گشت، فضل بن عباس را پشت سر خود سوار کرد و تا هنگامی که رمی جمره عقبه را انجام داد همچنان لبیک می‌گفت. ابن‌عباس نیز نقل می‌کند: پیامبر(ص) فضل بن عباس را پشت سر خود سوار کرد و ابن‌عباس می‌گفت، برادرم فضل گفت: پیامبر(ص) تا هنگام رمی جمره عقبه همواره و پیوسته لبیک می‌گفت[۱۴].[۱۵]

فضل و آخرین روزهای زندگی پیامبر(ص)

در آخرین روزهای زندگی پیامبر(ص) به دستور ایشان، اسامه برای جنگ آماده شد و درحالی‌که سلاح جنگی پوشیده بود، به سوی جرف[۱۶] حرکت کرد؛ اما به خاطر بیماری رسول خدا(ص) چند روز در لشکرگاه جرف باقی ماند تا اینکه شب دوشنبه [دوم] ماه ربیع الاول فرارسید. در این شب حال رسول خدا(ص) بهتر شد و برای اقامه نماز صبح حاضر شد، در حالی که بر فضل بن عباس تکیه کرده بود. پیامبر(ص) در کنار ستون نشست و مسلمانان دور او جمع شده و به او سلام و برای سلامتی‌اش دعا می‌کردند. رسول خدا(ص) فرمود که اسامه را فرا بخوانند. وی به حضور رسول خدا(ص) رسید. آن حضرت به وی فرمود: "با امید به برکت و پیروزی از جانب خداوند، فردا صبح حرکت کن و بسوی همان جایی که معین کردم، پیش برو". اسامه گفت:"ای رسول خدا، حال شما بهتر شده و امیدوارم که خدای متعال سلامتی را به شما بازگردانده باشد. اجازه بدهید، بمانم تا خدا شما را شفای کامل بدهد؛ زیرا اگر شما مریض باشید و من حرکت کنم، پیوسته نگران هستم و دوست ندارم که از مردم درباره حال شما جویا شوم." رسول خدا(ص) ساکت شد و حرفی نزد[۱۷]. در آخرین روزهای زندگی پیامبر(ص) ایشان سه روزی بود که با کسالت و ناتوانی شدید در منزل بود، آن‌گاه در حالی که سر خود را بسته بود و از طرف راست به علی(ع) و از سمت چپ به فضل بن عباس تکیه کرده بود، به مسجد آمد و از منبر بالا رفته، نشست. سپس فرمود:"ای مردم! نزدیک است که من از میان شما بروم، پس هر کس امانتی و وعده‌ای پیش من دارد بیاید تا من به او بدهم و هر که به من وامی داده مرا آگاه کند. ای مردم، میان خدا و میان هر یک از بندگان، چیزی که به سبب آن به او نیکی رساند یا بدی را از او دور کند جز عمل و کردار نیست. ای مردم، کسی ادعای رستگاری نکند و آرزوی نجات نداشته باشد؛ سوگند به آنکه مرا به حقیقت به پیامبری فرستاده کسی را جز کردار یا رحمت پروردگار رهایی نمی‌دهد و اگر من از او نافرمانی می‌کردم هر آیینه به دوزخ می‌افتادم". سپس فرمود:"خدایا! آیا رساندم (آن‌چه باید بگویم تبلیغ کردم)؟" این را فرمود و از منبر پایین آمده با مردم نمازی خواند و به خانه بازگشت و آن هنگام در خانه ام سلمه بود[۱۸]. پس یک روز یا دو روز در خانه ام سلمه بود، آن‌گاه عایشه پیش ام سلمه آمد و از او خواست که آن حضرت را به خانه خود برده، پرستاری آن حضرت را به عهده گیرد، و دیگر زنان پیامبر(ص) نیز همین را از ام سلمه خواستند که ام سلمه اجازه داد و حضرت را به خانه عایشه بردند و بیماری آن حضرت ادامه پیدا کرده، سخت‌تر شد[۱۹]. عایشه می‌گوید:"پس از آن‌که زنان رسول خدا(ص) با بستری شدن آن حضرت در اطاق من موافقت کردند، رسول خدا(ص) در حالی که دست‌های خود را روی شانه دو تن از مردان خانواده‌اش که یکی فضل بن عباس بود، گذارده و سر خود را بسته بود و پاهای مبارکش به زمین کشیده می‌شد، به خانه من آمد". عبید الله راوی این حدیث می‌گوید: وقتی من این حدیث را برای عبدالله بن عباس نقل کردم به من گفت: "می دانی آن مرد دیگر که بود؟" گفتم: نه، گفت:"علی بن ابی طالب(ع) بود"[۲۰]. چند روزی بیماری آن حضرت شدت یافت و یک روز صبح که بیماری پیامبر اکرم(ص) شدت داشت بلال به خانه ایشان آمد و نماز صبح را اعلام کرد. رسول خدا(ص) فرمود: "من اکنون از آمدن به مسجد معذورم، یکی از مسلمانان را امام قرار دهید و دیگران به وی اقتدا کنید. در این حال عایشه گفت: "پدرم ابوبکر را برای اقامه جماعت خبر کنید" و حفصه گفت: "به پدرم عمر بگوئید تا نماز صبح را بخواند". پیامبر(ص) چون گفتار عایشه و حفصه را شنید، دانست که آنها در انجام دستور او سستی کرده‌اند (و از مدینه بیرون نرفته‌اند) پس آن حضرت برای فرو نشاندن فتنه و برطرف ساختن شبهه اقدام کرد و با اینکه از بی حالی و ناتوانی نمی‌توانست روی پا بایستد، برخاسته، دست‌های مبارکش را علی بن ابی طالب(ع) و فضل بن عباس گرفته و بر آن دو تکیه فرمود و در حالی که پاهای نازنینش از ناتوانی بر زمین کشیده می‌شد با این حال به مسجد آمده و دید که ابوبکر در محراب ایستاده است؛ پس با دست مبارک به او اشاره فرمود که از محراب کنار برود. ابوبکر به کناری رفت و پیامبر(ص) در محراب او ایستاد و تکبیر نماز را گفت و نماز را از اول خواند و چون سلام نماز را داد به خانه بازگشت[۲۱].[۲۲]

فضل و رحلت رسول خدا(ص)

چون پیامبر(ص) از دنیا رفت، مردم در روز سه شنبه برای غسل و کفن و دفن جنازه رسول خدا(ص) به سوی خانه ایشان رفتند و علی بن ابی طالب(ع)، عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس، قثم بن عباس، اسامة بن زید و شقران، غلام آن حضرت، در حال غسل آن حضرت بودند. در این حال اوس بن خولی _ یکی از انصار مدینه از قبیله خزرج _ فریاد زد: "یا علی، تو را به خدا سوگند ما را هم در این افتخار شریک کن". علی(ع) به او فرمود: "به خانه داخل شو و او نیز وارد شده، کناری نشست". چگونگی غسل آن حضرت بدین ترتیب بود که علی بن ابی طالب(ع) جنازه آن حضرت را بر سینه خود گذارده بود و عباس و فضل و قثم در حرکت دادن و چپ و راست کردن بدن به او کمک می‌کردند و اسامه و شقران هم آب می‌ریختند و علی بن ابی طالب(ع) او را از زیر پیراهن غسل می‌داد[۲۳]. شیخ مفید نیز می‌نویسد: چون امیرالمؤمنین(ع) خواست آن حضرت(ص) را غسل دهد فضل بن عباس را‌طلبید و به او دستور داد برای غسل دادن، آب بر دست آن حضرت بریزد و خودش چشمان او را بست پس پیراهن رسول خدا(ص) را از گریبان تا ناف پاره کرد و به غسل و حنوط و کفن کردن ایشان پرداخت و فضل بر دستش آب می‌ریخت و با این کار به او کمک می‌کرد. چون علی(ع) از کار غسل و حنوط و کفن کردن پیامبر(ص) فارغ شد جلو ایستاده بر آن حضرت نماز خواند و هیچ کس را در خواندن نماز، با خود شریک نکرد[۲۴].[۲۵]

فضل و شرکت در تشییع جنازه فاطمه زهرا(س)

فتال نیشابوری می‌نویسد: بعد از شهادت فاطمه زهرا(س) مردم کنار خانه ایشان جمع شدند و منتظر بودند که جنازه را بیرون آورند تا بر آن نماز بگزارند. پس ابوذر از درون خانه بیرون آمد و گفت: "بروید که بیرون آوردن جنازه دختر رسول خدا(ص) به تأخیر افتاد". مردم برخاستند و رفتند و چون شهر آرام گرفت و پاسی از شب گذشت، علی(ع)، حسن و حسین(ع)، عمار، مقداد، عقیل، زبیر، ابوذر و سلمان، بریده و تنی چند از بنی هاشم و خواص دوستان علی(ع) جنازه را از خانه بیرون آوردند و بر آن نماز گزاردند و آن را دل شب به خاک سپردند و علی(ع) اطراف آرامگاه فاطمه صورت هفت گور دیگر هم پدید آورد تا آرامگاه آن حضرت شناخته نشود. برخی از خواص اصحاب علی(ع) نقل کرده‌اند که علی(ع) آرامگاه فاطمه(س) را با سطح زمین یکسان و صاف قرار داد و آن را هموار و صاف نمود آن چنان که کسی جای آن را نشناسد.[۲۶] اما ابن شهر آشوب از حضور فضل نیز در این تشییع خبر می‌دهد آنجا که می‌نویسد: و در روایات ما آمده است که بر جنازه فاطمه(س) امیرالمؤمنین علی(ع)، حسن(ع)، حسین(ع)، عقیل، سلمان، ابوذر، و مقداد و عمار و بریده حضور داشتند و در روایتی نقل شده عباس و پسرش فضل و در روایت دیگری حذیفه و ابن مسعود نیز آمده است[۲۷].[۲۸]

فضل در زمان ابوبکر

نقل شده، بعد از ماجرای سقیفه، براء بن عازب به در خانه‌های بنی هاشم رفت و آنها را کوبید و گفت: "ای گروه بنی هاشم، با ابوبکربیعت شد". پس بعضی از ایشان گفتند: با اینکه ما به محمد سزاوارتریم، مسلمانان برای نبودن ما کاری انجام نمی‌دهند. عباس گفت: "به پروردگار کعبه سوگند که آن را انجام داده‌اند، و مهاجران و انصار درباره علیشک نداشتند". پس چون از خانه بیرون آمدند، فضل بن عباس که زبان گویای قریش بود، گفت: "ای گروه قریش، با اینکه ما اهل خلافت هستیم نه شما و سرور ما از شما بدان سزاوارتر است، با این کار خلافت برای شما نخواهد بود. و عتبة بن ابی‌لهب برخاست و گفت: ما کنت احسب ان الامر منصرف عن هاشم ثم منها عن أبی الحسن عن اول الناس ایمانا و سابقة و اعلم الناس بالقرآن و السنن و آخر الناس عهدا بالنبی و من جبریل عون له فی الغسل و الکفن من فیه ما فیهم لایمترون به و لیس فی القوم ما فیه من الحسن؛ ۱_گمان نمی‌کردم که امر (خلافت) از بنی هاشم و در میان ایشان از ابوالحسن جدا شود. ۲_از کسی که از همه مردم، در ایمان و سابقه پیش تر، و به قرآن و سنت‌ها داناتر است. ۳_آخرین کسی که پیامبر را دید و کسی که جبرئیل در غسل دادن و کفن کردن (پیامبر) یاورش بود. ۴_کسی که آنچه در آنهاست در او هست و خود آنان را در این شبهه‌ای نیست، لیکن آنچه از نیکی در اوست در دیگران نیست. پس علی(ع) کسی را نزد وی فرستاد و او را از این کار نهی فرمود[۲۹]. سلیم بن قیس به نقل از براء بن عازب می‌گوید: هنگامی که پیامبر(ص) از دنیا رفت از آن می‌ترسیم که قریش برای خارج کردن امر خلافت از بنی هاشم متحد شوند. وقتی مردم با ابوبکر اضافه بر حزنی که از وفات پیامبر(ص) داشتم بیعت کردند. حالت شخص متحیر فرزند از دست داده‌ای مرا فرا گرفت، من در رفت و آمد بودم و بزرگان مردم را زیر نظر داشتم، و این در حالی بود که بنی هاشم برای غسل و حنوط کنار بدن پیامبر(ص) جمع شده بودند. از سوی دیگر، خبر سعد بن عباده و آن دسته از اصحاب جاهلش که پیرو او شده بودند به من رسید و به آنان نپیوستم و دانستم کار آنها به نتیجه‌ای نخواهد رسید. پس همچنان بین آنان و مسجد رفت و آمد می‌کردم و در جستجوی بزرگان قریش بودم. در همان حال متوجه شدم ابوبکر و عمر هم میان مردم نیستند. ولی طولی نکشید که با آن دو و ابو عبیده روبرو شدم که در میان اهل سقیفه پیش می‌آمدند و لباس‌های صنعانی پوشیده بودند. هیچ‌کس از کنارشان عبور نمی‌کرد مگر آن‌که او را نگه می‌داشتند، و وقتی او را می‌شناختند دست او را گرفته، و بر دست ابوبکر (به عنوان بیعت) می‌کشیدند؛ چه او به این کار، میل داشت یا نداشت! لذا به سرعت از آنجا بیرون آمدم تا به مسجد رسیدم و نزد بنی‌هاشم آمدم در حالی که در بر روی غیر آنان بسته بود. در را به شدت زدم و گفتم: ای اهل خانه! فضل بن عباس بیرون آمد. گفتم: مردم با ابوبکربیعت کردند! عباس گفت: "دست‌تان تا آخر روزگار از آن، غبار آلود شد. من به شما امر کردم، ولی شما سرپیچی کردید".[۳۰] ابن ابی الحدید نیز به نقل از زبیر بن بکار می‌نویسد: محمد بن اسحاق روایت کرده است: هنگامی که با ابوبکر بیعت شد خاندان تیم بن مره به این کار، افتخار کردند. عموم مهاجران و تمام انصار در این موضوع شک نداشتند که پس از پیامبر(ص) علی(ع) خلیفه و حاکم خواهد بود. فضل بن عباس گفت: "ای گروه قریش و به ویژه بنی تیم (قبیله ابوبکر)! شما خلافت را به عوض نبوت گرفتید و حال آن‌که ما سزاوار خلافت هستیم و شما را در آن سهمی نیست. هر چند اگر می‌خواستیم در جستجوی این حکومت که خود شایسته آنیم برآییم بیزاری مردم از ما به سبب کینه و رشک ایشان نسبت به ما از بیزاری آنان به دیگران بیشتر بود و ما خوب آگاهیم که با سالار ما (علی(ع)) عهدی شده است که او پایبند آن است"[۳۱]. بعد از دست برداشتن انصار از ادعای خود و آرام شدن فتنه، روزی عده‌ای از قریش همراه تنی چند از انصار و گروه‌های مختلف مهاجران نشسته بودند که عمرو بن عاص از سفری که رفته بود برگشته و آمد و میان ایشان نشست و درباره روز سقیفه و ادعای سعد بن عباده برای حکومت صحبت شد. عمرو عاص گفت: به خدا سوگند که خداوند بلای بزرگی را که انصار برای ما فراهم آورده بودند از ما بر طرف کرد، هر چند بلایی که خود ایشان رفع کرد، بزرگ‌تر بود وبه خدا سوگند، نزدیک بود آنان رشته اسلام را که خود برای استواری آن جنگ کرده‌اند از هم بگسلند و کسانی را که خود به اسلام در آورده‌اند از آن بیرون کشند. به خدا سوگند، اگر این سخن پیامبر را که فرمود: پیشوایان از قریش‌اند، شنیده باشند و با وجود آن چنان ادعایی کرده باشند، بدون تردید، هلاک شده و دیگران را هم به هلاکت انداخته‌اند و به فرض که آن را نشنیده باشند، ایشان همچون مهاجران نیستند و سعد بن عباده مثل ابوبکر نیست و مدینه همتای مکه نیست. آری آنان در گذشته با ما جنگیدند و درست است که در آغاز اسلام، آنان بر ما پیروز شدند ولی اگر امروز ما با آنان بجنگیم سرانجام ما بر ایشان غلبه خواهیم کرد". هیچ کس به او پاسخی نداد و او (که به خیال خویش در سخن گفتن) پیروز شده، به خانه‌اش برگشت و این ابیات را سرود: ألا قل لأوس إذا جئتها وقل إذا ما جئت للخزرج تمنیتم الملک فی یثرب فأنزلت القدر لم تنضج؛ ١- هان! چون پیش قبیله اوس و خزرج رسیدی به آنان بگو؛ ۲- شما آرزوی پادشاهی در یثرب(مدینه) را در سر پرورانیدید، ولی دیگ پیش از آنکه پخته و آماده شود پایین آورده شد[۳۲]. عمروعاص در هنگام برگشت به خانه، فضل بن عباس بن عبدالمطلب را دید و از گفتار خود پشیمان شد، زیرا انصار، دایی‌های فرزندان عبدالمطلب بودند وانگهی انصار علی(ع) را بزرگ می‌شماردند و در آن هنگام آشکارا نام او را برای خلافت بر زبان می‌آوردند. فضل گفت: "ای عمرو! بر عهده ما نیست که آن‌چه را از تو شنیده‌ایم مخفی کنیم و بر عهده ما نیست که پاسخ تو را بدهیم. ابوالحسن علی در مدینه حاضر است هر فرمانی که او بدهد آن را انجام می‌دهیم". سپس فضل نزد علی(ع) آمد و موضوع را به ایشان گفت. علی(ع) خشمگین شد و عمرو را شماتت کرد و فرمود: "او خدا و رسول خدا(ص) را آزرده است". سپس برخاست و به مسجد آمد و گروه بسیاری از قریش پیش او جمع شدند و او در حالی که خشمگین بود، چنین فرمود: "ای گروه قریش! همانا دوست داشتن انصار نشانه ایمان و کینه‌توزی با آنان نشانه نفاق است. آنان آن‌چه بر عهده داشتند انجام دادند و آنچه بر عهده شماست باقی مانده است و به یاد آورید که خداوند، پیامبر شما را از مکه به مدینه آورد و اقامت با قریش را برای او خوش نداشت و او را کنار انصار آورد. سپس ما پیش انصار و کنار خانه‌های ایشان آمدیم. آنان اموال خود را با ما قسمت کردند و حمایت از آنها را برعهده گرفتند و ما میان آنان چنان بودیم که ثروتمندان‌شان بر ما می‌بخشیدند و بینوای ایشان نسبت به ما ایثار می‌کرد و چون مردم با ما جنگیدند ایشان با نثار جان‌های خویش ما را حفظ کردند و خداوند درباره آنان آیه‌ای از قرآن نازل فرموده که در آن پنج نعمت را برای ایشان جمع کرده است چنین گفته است: ﴿وَالَّذِينَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالْإِيمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ[۳۳]. هان! عمروعاص کاری را انجام داده است که با آن، زنده و مرده را آزرده است و آن کس را که خون‌خواه است اندوهگین و آن را که به خون خود نرسیده شاد ساخته است و بدین‌گونه سزاوارتر آن است که شنونده پاسخ او را دهد و آن کس که غایب بوده است بر او خشم گیرد و همانا هر کس که خدا و پیامبرش را دوست می‌دارد انصار را هم دوست می‌دارد. بنابراین، عمرو خویشتن را از ما باز دارد". زبیر بن بکار می‌گوید: در این هنگام قریشیان پیش عمرو بن عاص رفتند و گفتند: "ای مرد! هر گاه علی خشم بگیرد تو دیگر بس کن". پس علی(ع) به فضل بن عباس فرمود: "ای فضل! انصار را با دست و زبان خود یاری ده که آنان از تو و تو از ایشانی" و فضل چنین سرود: قلت یا عمرو مقالا فاحشا إن تعد یاعمرو الله فلک انما الأنصار سیف قاطع من تصبه ظبة السیف هلک؛ ١- گفتم ای عمرو! گفتاری زشت گفتی و به خدا سوگند اگر چنین کاری را تکرار کنی هر چه دیدی از خودت دیده‌ای؛ ۲- همانا انصار شمشیری برنده‌اند و لبه تیز شمشیر به هر کس بخورد هلاک می‌شود. سپس فضل نزد علی(ع) رفت و شعر خود را برای ایشان خواند که علی(ع) شاد شد و فرمود: "ای فضل، آتش زنه خود را با تو افروختم؛ تو شاعر و جوان‌مرد قریشی، این شعر خودت را آشکار کن و برای انصار بفرست"[۳۴].[۳۵]

فضل و تبعید ابوذر

از زندگی فضل در زمان عمر اطلاع چندانی در دست نیست. اما از او در زمان تبعید ابوذر در زمان خلافت عثمان اخباری نقل شده است. شیخ مفید می‌نویسد: در زمان تبعید ابوذر، عثمان به او گفت: "به خدا سوگند که من و تو نباید در یک خانه باشیم؛ تو پیر و خرف شده، عقل خود را از دست داده ای". و (سپس گفت): "او را از نزد من بیرون ببرید و بر کوهان شتری برهنه سوار کنید و به شدت شتر را برانید و با سختی هر چه تمام‌تر او را به ربذه برسانید و بدون هیچ انیس و همدمی رهایش کنید تا خدا هر چه می‌خواهد بر سرش بیاورد". مأموران نیز او را با شدت و سختی زیاد در حالی که با مشت به استخوان‌های پهلویش می‌زدند به سوی ربذه بیرون بردند. عثمان قبلا دستور داده بود که هیچ‌کس از مردم او را همراهی نکند. این خبر به امیر المؤمنین علی بن ابی طالب(ع) رسید. آن حضرت با شنیدن این خبر آن قدر گریست که محاسن مبارکش از اشک دیده‌اش‌تر شد، سپس فرمود: "آیا این چنین با صحابی رسول خدا رفتار می‌کنند؟". ﴿إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ. سپس برخاست و با حسن و حسین(ع)؛ عبدالله بن عباس، فضل، قثم و عبیدالله (فرزندان عباس، عموی پیامبر) همگی حرکت کردند تا به ابوذر رسیده و او را همراهی کردند. چون چشم ابوذر به آنان افتاد مشتاقانه به سوی آنان شتافت و گریست و گفت: "پدرم به فدای چهره‌هائی که با دیدن‌شان یاد رسول خدا می‌افتم و برکت، وجودم را فرا می‌گیرد". آنان نیز با او وداع کرده و در حالی که از فراق وی اشک می‌ریختند، بازگشتند[۳۶].[۳۷]

فضل و نقل روایت

فضل از پیامبر(ص) احادیثی نقل کرده است[۳۸]. از او برادرانش عبدالله و قثم و پسر عمویش ربیعة بن حارث بن عبدالمطلب و ابوهریره و پسر برادرش عباس بن عبید الله بن عباس و عمیر، خادم ام الفضل و سلیمان بن یسار و شعبی روایت نقل کرده‌اند [۳۹].[۴۰]

سرانجام فضل

خلیفة بن خیاط می‌نویسد: ولید بن هشام از پدرش و او از جدش نقل کرده که در روز مرج الصفر، خالد بن سعید بن عاص و به نقلی عمرو بن سعید بن العاص و فضل بن عباس و عکرمة بن ابی جهل کشته شدند[۴۱]. درباره زمان وفات فضل، اختلاف، زیاد است. به نقلی در روز اجنادین در زمان خلافت ابوبکر و در سال ۱۳ هجری و به نقل دیگر در روز مرج الصفر در همان سال کشته شده است و باز به نقل دیگری فضل در زمان طاعون عمواس[۴۲] در شام و به سال ۱۸ هجری از دنیا رفته است و به نقل دیگر در روز یرموک در سال ۱۵ هجری در زمان خلافت عمر بن خطاب کشته شده است[۴۳]. ابن سعد گفته، او در ناحیه‌ای از اردن و در زمان خلافت عمر از دنیا رفته است[۴۴]. و گفته شده در سال ۲۸ هجری از دنیا رفته است[۴۵]. یعقوبی نیز می‌نویسد: در سال ۱۸ هجری طاعون در شام همه‌گیر شد و این همان طاعون عمواس[۴۶] بود و در آن سال در طاعون عمواس بیست و پنج هزار نفر به جز آنان که شمارش نشده‌اند، مردند و نرخ، گران شد و مردم به احتکار پرداختند. و در این سال فضل بن عباس بن عبدالمطلب در فلسطین وفات کرد و فلسطین در این زمان، فتح شده بود[۴۷].[۴۸]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

 با کلیک بر فلش ↑ به محل متن مرتبط با این پانویس منتقل می‌شوید:  

  1. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۲۷۰. به نقلی در فتح مکه نیز حضور داشته است. (اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۶۶).
  2. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۴۰.
  3. تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۱، ص۵۹۴.
  4. الاصابه، ابن حجر، ج۵، ص۲۸۸.
  5. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۶۶.
  6. عسکری، عبدالرضا، مقاله «فضل بن عباس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۵۰۳.
  7. «بی‌گمان خداوند در نبردهایی بسیار و در روز (جنگ) "حنین" شما را یاری کرده است؛ هنگامی که فزونیتان شما را به غرور واداشت اما هیچ سودی برای شما نداشت و زمین با گستردگیش بر شما تنگ شد سپس با پشت کردن (به دشمن) واپس گریختید» سوره توبه، آیه ۲۵.
  8. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۶۲؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۴۰-۱۴۱.
  9. تفسیر قمی، ج۱، ص۲۸۷.
  10. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۴۴۴-۴۴۵.
  11. المغازی، واقدی، ج۳، ص۸۹۸.
  12. الامالی،شیخ طوسی، ص۵۷۴، ح۱۱۸۷.
  13. عسکری، عبدالرضا، مقاله «فضل بن عباس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۵۰۴-۵۰۶.
  14. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۴۰.
  15. عسکری، عبدالرضا، مقاله «فضل بن عباس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۱۱۰۱-۱۱۰۲.
  16. جرف، از مدینه به سمت شام، سه فرسخ فاصله دارد. (معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۲، ص۱۲۸).
  17. دلائل النبوه، بیهقی، ج۷، ص۲۰۱-۱۹۰ (به صورت خلاصه). شیخ مفید نیز می‌نویسد: سپس آن بزرگوار اسامه پسر زید بن حارثه را که پدرش در جنگ موته کشته شده بود به فرماندهی لشکری گماشت و به او دستور داد که با مردم مسلمان به همان جا که پدرش کشته شده و برای جنگ با دشمنان دین به سوی روم برود و رأی آن حضرت بر این شد که گروهی از سران مهاجر و انصار را با لشکر او بفرستد تا هنگام مرگش کسی درباره زمامداری، اختلاف نکند و به پیشوائی مسلمانان طمع نبندد و راه را برای آن‌کس که خود به جانشینی منصوب فرموده بود (علی بن ابی طالب) هموار سازد و کسی با آن حضرت در صدد جنگ و درگیری نباشد. پس پرچم فرماندهی جنگ را به نام اسامه بست و درباره بیرون رفتن آنان از مدینه کوشش و سفارش فرمود و به اسامه دستور داد با لشکر خویش از مدینه بیرون رود و (برای پیوستن دیگران) در جرف بماند و مردم را به بیرون رفتن و همراهی‌اش برانگیخت و از ماندن در مدینه بر حذر داشت، در این زمان کسالت آن حضرت که به رحلتش انجامید پیش آمد. (الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۸۰).
  18. الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۸۲.
  19. الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۸۲.
  20. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۶۴۹. طبری نیز به نقل از عایشه می‌نویسد: پیامبر همچنان سر درد داشت و به نوبت پیش زنان خود بود تا در خانه میمونه درد او شدید شد و زنان خود را فراخواند و از آنها خواست که در خانه من پرستاری شود، آنها نیز موافقت کردند و پیامبر در میان دو نفر از بستگان خود که یکی از آنها فضل بن عباس بود و مرد دیگری بیرون آمد و در حالی که پاهای خود را به زمین می‌کشید و سر خویش را بسته بود و به خانه من وارد شد. راوی گوید: این حدیث را با ابن عباس گفتم، گفت: می‌دانی آن مرد دیگر چه کسی بود؟ گفتم: نه. گفت: علی بن ابی طالب(ع) بود ولی عایشه نمی‌توانست درباره علی(ع) سخن خیری به زبان آورد. (تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۱۸۹).
  21. المسترشد، محمد بن جریر طبری، ص۱۴۶-۱۱۸؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۸۳؛ الشافی فی الأمامه، شریف مرتضی، ج۲، ص۱۵۸-۱۶۱؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۱۹۷. البته طبری به نقل از عایشه روایت کرده که ابوبکر به نیابت از پیامبر نماز خواند.
  22. عسکری، عبدالرضا، مقاله «فضل بن عباس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۱۱۰۱-۱۱۰۲.
  23. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۶۶۲.
  24. الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۸۸.
  25. عسکری، عبدالرضا، مقاله «فضل بن عباس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۱۱۰۱-۱۱۰۲.
  26. روضة الواعظین، ج۱، ص۱۸۳.
  27. مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۱۳۷-۱۳۸.
  28. عسکری، عبدالرضا، مقاله «فضل بن عباس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۱۱۰۱-۱۱۰۲.
  29. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۲۴؛ کتاب سلیم بن قیس هلالی، سلیم بن قیس، ص۵۷۶ (البته اشعار را به عباس، منسوب کرده است)؛ الجمل، شیخ مفید، ص۵۸.
  30. کتاب سلیم بن قیس هلالی، ص۵۷۲-۵۷۵.
  31. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۱۹.
  32. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۳۰، به نقل از موفقیات زبیر بن بکار. ابن ابی الحدید در جای دیگری چنین آورده: چون انصار از سخن و شعر او آگاه شدند مرد زبان آور و شاعر خود، نعمان بن عجلان را که مردی کوتاه قامت و سرخ چهره و در نظر مردم پست بود، در حالی که از سروران بزرگ بود، پیش عمروعاص گسیل داشتند. او نزد عمروعاص که میان جماعتی از قریش نشسته بود، آمد و به او گفت: "ای عمرو! به خدا سوگند همان گونه که شما جنگ با ما را خوش نمی‌دارید ما هم جنگ با شما را خوش نمی‌داریم و چنان نیست که خداوند، شما را از اسلام به دست کسانی بیرون ببرد که شما را به اسلام در آورده‌اند. اگر پیامبر، به احتمال فرموده باشد: پیشوایان از قریش‌اند ولی بدون تردید فرموده است: اگر همه مردم به راهی و دره‌ای بروند و انصار به راه و دره دیگری بروند، بدون تردید من به راه و دره انصار خواهم رفت. به خدا سوگند، هنگامی که ما گفتیم امیری از ما و امیری از شما باشد، شما را از حکومت بیرون نکردیم اما آن کسی را که نام بردی به جان خودم سوگند که ابوبکر بهتر از سعد بن عباده است، ولی سعد میان انصار، مطاع‌تر از ابوبکر در میان قریش است. اما میان مهاجران و انصار در فضیلت هرگز فرقی نخواهد بود. اما تو ای پسر عاص! با رفتن خود به حبشه برای کشتن جعفر بن ابی طالب و یارانش، خاندان عبد مناف را از خود رنجاندی و مصیبت زده و اندوهگین ساختی و با به کشتن دادن عمارة بن ولید، خاندان مخزوم را مصیبت زده کردی" و سپس از نزد آنها برگشت. چون سخن و شعر نعمان بن عجلان به اطلاع قریش رسید، گروهی بسیار از دست او خشمگین شدند و این موضوع همراه شد با برگشتن خالد بن سعید بن عاص از یمن. خالد بن سعید را پیامبر(ص) به کارگزاری یمن منصوب فرموده بود و او و برادرش را در اسلام منزلتی بزرگ است و آن دو از نخستین کسان قریش‌اند که مسلمان شده‌اند و به عبادت و فضل معروف بوده‌اند. خالد بن سعید به خاطر انصار خشمگین شد و به عمروعاص دشنام داد و گفت: "ای گروه قریش! عمروعاص هنگامی به اسلام وارد شد که چاره‌ای جز آن نداشت و چون نتوانست با دست و قدرت خود نسبت به اسلام حیله‌سازی کند اینک با زبان خود حیله‌سازی می‌کند و از جمله مکرهای او نسبت به اسلام این است که میان مهاجران و انصار تفرقه بیندازد. به خدا سوگند که ما با آنان نه برای دین و نه برای دنیا نجنگیدیم، بلکه ایشان بودند که در راه خداوند متعال برای حفظ ما و میان ما خون‌های خویش را بخشیدند و حال آن‌که ما درباره ایشان چنین کاری نکردیم. آنان اموال و خانه‌های خود را در راه خدا با ما تقسیم کردند و ما چنین کاری نسبت به ایشان نکردیم. آنان با آن‌که فقیر بودند نسبت به ما ایثار کردند و ما با توانگری، ایشان را محروم ساختیم و پیامبر(ص) درباره ایشان سفارش فرمود و آنان را از جفای حکومت تسلیت داد و به آرامش امر فرمود. به خدا پناه می‌برم که من و شما اخلاف تبهکار و حکومت جنایتکار باشیم". زبیر بن بکار می‌گوید: پس از آن گروهی از فتنه‌انگیزان قریش نزد عمروعاص جمع شدند و به او گفتند: "تو سخنگوی قریش و مرد ایشان در دوره جاهلی و اسلام بوده‌ای، مگذار انصار هر چه می‌خواهند بگویند". و چون از این سخنان بسیار با او گفتند. او به مسجد رفت. در حالی که گروهی از انصار و قریش و افراد دیگری در مسجد حاضر بودند. پس عمروعاص چنین گفت: "انصار چیزی را که از آنان نیست برای خود فرض و تصور میکنند و به خدا سوگند، دوست می‌داشتم خداوند میان ما و ایشان را آزاد می‌گذاشت و به هر چه دوست می‌داشت میان ما و ایشان حکم می‌فرمود. البته خود ما بودیم که خویشتن را تباه کردیم و آنان را از هر مکروهی پاس و برای هر چیز مطلوبی آنان را مقدم داشتیم، آن‌چنان که از بیم و هراس، ایمنی یافتند و هنگامی که آن چنان شدند حق ما را کوچک شمردند و پاس احترامی را که ما به حقوق ایشان می‌نهادیم رعایت نکردند. (شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۳۳-۳۰، به نقل از موفقیات زبیر بن بکار).
  33. «و (نیز برای) کسانی است که پیش از (آمدن) مهاجران، در خانه (های مدینه) و (پایگاه) ایمان، جای داشته‌اند؛ کسانی را که به سوی آنان هجرت کرده‌اند، دوست می‌دارند و در دل به آنچه به مهاجران داده‌اند، چشم‌داشتی ندارند و (آنان را) بر خویش برمی‌گزینند هر چند خود نیازمند باشند. و کسانی که از آزمندی جان خویش در امانند، رستگارند» سوره حشر، آیه ۹.
  34. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۳۵-۳۳. (به نقل از موفقیات زبیر بن بکار). او در جای دیگر چنین آورده: چون انصار از این شعر آگاه شدند، گفتند: کسانی جز حسان بن ثابت به این شمشیر برنده پاسخ نمی‌دهند و به حسان پیام دادند و چون او آمد شعر فضل را به او نشان داشتند. او گفت: "چگونه به او پاسخ دهم که اگر قافیه‌ای نیابم او رسوایم می‌سازد". خزیمة بن ثابت به او گفت: "در شعر خود از علی و خاندانش نام ببر و سپاس‌گزاری کن که از هر چیز دیگری برای تو کافی است". حسان بن ثابت نیز چنین سرود: جزی الله عنا و الجزاء بکفه أبا حسن عنا و من کأبی حسن سبقت قریشا بالذی أنت أهله فصدرک مشروح و قلبک ممتحن تمنت رجال من قریش أعزة مکانک، هیهات الهزال من السمن! و أنت من الإسلام فی کل منزل بمنزلة الدلو البطین من الرسن و کنت المرجی من لؤی بن غالب لما کان منه و الذی بعد لم یکن حفظت رسول الله فینا و عهده الیک و من أولی به منک من و من ألست أخاه فی الإخا و و صیه و أعلم فهر بالکتاب و السنن ؛ ١۔ خداوند به جای ما به ابوالحسن علی پاداش دهد که پاداش به دست خداوند است و چه کسی همچون ابوالحسن است؟ ۲- ای ابوالحسن! تو از همه قریش به آنچه شایسته بودی پیشی گرفتی؛ آری، سینه‌ات گشاده و دلت آزموده شده است. ٣- بسیاری از مردان گران سنگ قریش آرزوی جایگاه تو را دارند و هیهات که لاغر با فربه مقایسه نمی‌شود. ۴- و تو در هر منزلی از اسلام به منزله طرف نیرومند ریسمانی. ۵- و از لوی بن غالب، امیدواری به تو بوده است، هم برای آن‌چه از او پدید آمده و هم برای آن‌چه هنوز انجام نشده است. ۶- پیامبر خدا را در میان ما حفظ کردی و وصیت او به تو است و چه کسی از تو به او سزاوارتر است، که و که؟ آیا در برادری، برادر او و نیز وصی او و داناترین کس به کتاب و سنت‌ها نیستی؟ انصار این شعر خود را برای علی بن ابی طالب فرستادند. او به مسجد آمد و به قریشیان و افراد دیگری که در مسجد بودند چنین فرمود: "ای گروه قریش! همانا خداوند انصار را انصار قرار داده و در قرآن آنان را ستوده است و بدانید که پس از انصار میان شما خیری نیست. همانا فرومایه و نادانی از فرومایگان قریش که اسلام او را زیان رسانده و او را به پذیرش حق واداشته است و شرف او را خاموش کرده و دیگری را بر او ترجیح داده است، همواره سخن زشت بر زبان می‌آورد و از انصار به بدی یاد می‌کند. از خدا بترسید و حق انصار را رعایت کنید و به خدا سوگند آنان به هر راه می‌روند، من هم همراه‌شان خواهم بود که رسول خدا به آنان فرموده است: هر کجا بروید همراه شما خواهم بود. "مسلمانان همگی گفتند: ای ابوالحسن، خدایت رحمت کند! که سخن راست گفتی. زبیر بن بکار می‌گوید، پس عمروعاص مدینه را رها کرد و از آن بیرون رفت تا علی و مهاجران آرام گیرند. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۳۶-۳۵، (به نقل از موفقیات زبیر بن بکار).
  35. عسکری، عبدالرضا، مقاله «فضل بن عباس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۱۱۰۱-۱۱۰۲.
  36. الامالی، شیخ مفید، ص۱۶۴-۱۶۵.
  37. عسکری، عبدالرضا، مقاله «فضل بن عباس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۱۱۰۱-۱۱۰۲.
  38. أسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۶۶.
  39. الاصابه، ابن حجر، ج۵، ص۲۸۸.
  40. عسکری، عبدالرضا، مقاله «فضل بن عباس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۱۱۰۱-۱۱۰۲.
  41. تاریخ خلیفه، خلیفة بن خیاط، ص۶۳.
  42. تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۱۸۲ (این نقل را صحیح می‌داند).
  43. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۲۷۰.
  44. الاصابه، ابن حجر، ج۵، ص۲۸۸.
  45. تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۱۸۲. این نقل با زمانی که فضل در تبعید ابوذر حضور داشته، سازگار است.
  46. زمخشری آن را به کسر اول و دوم و جز او، به فتح اول و دوم گفته‌اند؛ ناحیه‌ای از فلسطین نزدیک بیت المقدس که در قدیم، عمواس مرکز آن بوده و تا بیت المقدس شش فرسخ فاصله دارد و آغاز شیوع طاعون در زمان عمر از آنجا بوده است. (معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۴، ص۱۵۷).
  47. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۵۰-۱۵۱.
  48. عسکری، عبدالرضا، مقاله «فضل بن عباس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۱۱۰۱-۱۱۰۲.