نظام سیاسی در معارف و سیره نبوی
مقدمه
نظام به معنای نظم دادن[۱] و سیاست، به معنای اصلاح امور خلق و اداره کردن کارهای مملکت، رعیتداری و مردمداری است[۲][۳].
ساختار نظام سیاسی اسلام، مجموعهای بههمپیوسته از فعالیتهای سیاسی است و این ساختار از عناصری همبسته تشکیل شده که هر کدام به تنهایی، بخشی از نظام سیاسی اسلام است. این ویژگی ساختار سیاسی را عناصر ساختاری یا به طور کلی "ساختار" نظام سیاسی اسلام مینامند[۴][۵].
در نظام سیاسی، از مؤلفههایی چون ساختار، اهداف و کار ویژهها بحث میشود؛ اما آنچه در ادامه به بررسی آن میپردازیم، ساختار نظام سیاسی نبوی علیه(ص) است. درباره این ساختار به چهار شاخصه اصلی توجه میشود: قلمرو و مرز حکومتی، رهبری، کارگزاران و مردم. در همین باره به اجمال به حقوق و تکالیف و نقش حاکمیت، کارگزاران و مردم در نظام سیاسی اسلام نیز پرداخته خواهد شد[۶].
پیامبر برای ابلاغ رسالت خویش همچنین که جهان شمول بود، به اقتداری نیازمند بود که جز در سایه تشکیل حکومت دینی ممکن نبود و به همین دلیل ایشان برای ابلاغ رسالت خویش و ایجاد حکومت، اقداماتی انجام داد؛ در ادامه، نخست به اقدامات تأسیسی و سیاسی پیامبر(ص) اشاره و سپس به بررسی شاخصههای نظام سیاسی نبوی پرداخته میشود[۷].
اقدامات پیامبر برای ایجاد نظام سیاسی
پیامبر(ص) پس از آزارهای قریش و مشرکان به ناچار از مکه به مدینه مهاجرت کرد؛ زیرا در مدینه، فضای مناسبی برای ابلاغ رسالت خویش داشت. اولین اقدام ایشان پیش از ورود به مدینه، برقراری پیمان عقبه اول و دوم و تعیین نقبا[۸] بین اوس و خزرج بود. محتوای پیمان عقبه دوم، سیاسی و اجتماعی بود و در این پیمان نامه، مردم مدینه پیمان بستند که پیامبر را در مقابل دشمنان، یاری و از او حمایت کنند. پیامبر فرمود: "خون من، خون شما و حرمت من، حرمت شماست، من از شمایم و شما از من هستید، با هر که با شما بجنگد، میجنگم و با هر که با شما آشتی باشد، آشتی هستم"[۹][۱۰].
تأسیس مسجدالنبی[۱۱] اقدام دیگر پیامبر(ص) پس از ورود به مدینه بود؛ تأسیس چنین پایگاهی علاوه بر ایجاد مکانی برای عبادت، برای رسیدگی به دعاوی مردم و... بود[۱۲][۱۳].
پیامبر(ص) به خوبی میدانست که برای ایجاد حکومت نظاممند میبایست بین قبایل اتحاد ایجاد کند؛ به همین سبب، با برقراری عقد اخوت میان مهاجر و انصار[۱۴] به اختلافات قبیلهای پایان داد. اقدام بعدی ایشان نیز تصویب پیمان نامهای عمومی بود[۱۵] که میتوان آن را قانون اساسی مدینه هم نامید. در جامعه مدینه آن روز، یهودیان، قبایل عرب، مشرکان و منافقان باهم بودند و پیامبر اکرم(ص) قوانین و حقوقی را برای همه گروهها و هر کدام به طور جداگانه وضع کرد که در همان پیماننامه عمومی آمده بود؛ مثلا هیچ مشرکی حق تعرض به مال و جان کسی از قریش را ندارد... و یا در قسمتی دیگر آمده بود: یهودیان بنی عوف در کنار مؤمنان، گروه مستقلی هستند... به حقوق اقوام دیگر یهود نیز در این پیمان نامه اشاره شده است[۱۶][۱۷].
ساختار نظام سیاسی نبوی(ص)
قلمرو و مرز حکومتی
اولین و مهمترین شاخصه ایجاد حکومت، داشتن قلمرو و سرزمین است و بر اساس پیمان عمومی مدینه، پیامبر(ص) قلمرو حکومتی را نیز مشخص کرد. در یکی از بندهای این سند، از شهر مدینه و سرزمینهای جزو آن با عنوان حرم یاد شده است که باید همه از آن دفاع کنند. یثرب برای اهل این صحیفه، منطقه امن و حرم شمرده شده بود[۱۸][۱۹].
از کعب بن مالک نقل شده است: "پیامبر خدا(ص) مرا فرستاد که بر قله کوههای مخیص، الحیفا، ذوالعشیره و تیم که کوههای مدینه است، نشانه نصب کنم"[۲۰]. البته بعدها با اقدامات پیامبر مانند صلح حدیبیه و بعد فتح مکه و گسترش اسلام، گستره مرزهای جغرافیایی حکومت نیز افزایش یافت و پیامبر(ص) برای نظارت بر همه قلمرو حکومتی مأمورانی را با عنوان والی، قاضی و... به این مناطق گسیل داشت[۲۱].
رهبری
پیامبر(ص) رهبری این نظام سیاسی را بر عهده داشت و حاکمیت دولت پیامبر(ص)، مطلق بود. آیات متعددی نیز درباره رهبری و ولایت خاص پیامبر(ص) بر همه امور جامعه نازل شده است؛ مانند: ﴿وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾[۲۲]؛ ﴿مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ﴾[۲۳]، ﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾[۲۴] و ﴿لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا﴾[۲۵][۲۶].
رسول خدا(ص) در سال نخست هجری، پیمان عمومی را میان ساکنان یثرب طرح کرد که حداقل در دو قسمت از این پیمان عمومی، داوری نهایی به عهده خدا و رسول او نهاده شده است[۲۷].
در پیمان عمومی مدینه، خطاب به مؤمنان آمده است: "هر گاه شما مسلمانان در کاری به اختلاف دچار شدید، آن را به خدا و محمد(ص) باز گردانید"[۲۸]. حتی در بندی دیگر به داوری و حاکمیت خدا و رسول(ص) در باره متعهدان به پیمان نامه، اعم از مسلمانان، یهودان و مشرکان اشاره شده است که "هرگاه میان متعهدان به این پیمان نامه، قتلی یا رویدادی ناگوار و ناسازگار که خطر تباهی همراه داشته باشد، روی دهد، بیگمان آنها برای رهایی از آن باید به خدا و پیامبر وی، محمد(ص) روی آورند"[۲۹][۳۰].
پیامبر(ص) خود نیز به رهبری خود بر امت اشاره کرده است؛ هنگامی که ایشان دعوت خود را علنی ساخت، فرمود: "همانا من فرستاده خدایم؛ شما را به پرستش خدای یکتا دعوت میکنم...". قریش، او را مسخره کردند و آزار دادند و به ابوطالب گفتند: "راستی که برادرزادهات به خدایان ما بد گفته و خردهای ما را سبک شمرده و گذشتگان ما را گمراه دانسته است". پیامبر(ص) فرمود: "همانا خدا مرا برای به دست آوردن دنیا و دل بستن بدان نفرستاده است؛ بلکه مرا مبعوث کرده است تا پیامش را برسانم و مردم را به سوی او راهنمایی و رهبری کنم"[۳۱][۳۲].
کارگزاران
از اقدامات دیگر پیامبر(ص) با گسترش اسلام و افزایش مرزهای جغرافیایی تعیین فرمانروایانی برای مناطق مختلف، انجام غزوات مختلف، امضای پیمانهای نظامی و دفاعی، اعزام نمایندگان و سفیرانی به مناطق مختلف، قضاوت و تعیین قاضی برای مناطق مختلف بود؛ برای نمونه به برخی از این موارد اشاره میشود:
اجرایی
- والیان: پیامبر(ص) پس از و گسترش قلمرو و حکومتی خود، والیان و فرمانروایانی به مناطق مختلف گسیل داشت و وظایف و اختیارات افراد را هم مشخص کرد، از این افراد، معاذ بن جبل بود که با عنوان والی یمن، شرح وظایفش را از پیامبر(ص) دریافت کرد و رسول اکرم(ص) به او چنین فرمود: "... کتاب خدا را به آنان یاد بده و آنان را بر اساس اخلاق پسندیده به نیکی تربیت کن! و به کسی اجازه دخالت در امر و مال مردم را نده؛ چرا که این حکومت و ملک تو نیست. بر تو باد به مدارا و گذشت، بدون آنکه حقی را پایمال کنی..."[۳۳]. وقتی عمرو بن حزم، والی نجران شد، پیامبر اکرم(ص) به او فرمود: "این، عهدی است از رسول، برای عمرو بن حزم؛ هنگامی که او را به یمن اعزام کرد؛ او را به تقوای الهی فرمان میدهد... به او فرمان میدهد تا حق را بگیرد و مردم را به خیر نوید دهد... به آنها قرآن بیاموزد... در حق با آنها مدارا کند... و اگر بین مردم آشوب رخ داد، مردم را از فراخوان قبایل خود برای پشتیبانی برحذر دارد..."[۳۴]. عتاب بن اسید به فرمانداری مکه، منصوب[۳۵] و ابن باذام والی صنعاء شد[۳۶]. پیامبر(ص) هنگامی که خود در غزوات شرکت داشت، جانشینانی برای خود منصوب میکرد؛ مثلا در غزوه تبوک، علی(ع)؛ در غزوه بدر، ابولبابة بن عبدالمنذر و در غزوه احد هم ابن ام مکتوم جانشین پیامبر(ص) در مدینه شدند[۳۷][۳۸].
- مشاوران پیامبر(ص): رسول خاتم(ص) در مدینه با برخی از صحابه به مشورت میپرداخت که البته بیشتر این مشورتها درباره جنگها و غزوات بود. ابوهریره میگوید: "ندیدم کسی جز پیامبر بیشترین مشورت را با اصحابش داشته باشد"[۳۹]. و در روایت دیگری آمده است که وقتی پیامبر(ص) به سمت بدر حرکت کرد، با مسلمانان مشورت کرد و از انصار و مهاجران در این باره نظر خواست[۴۰]. همچنین نقل شده است که ایشان در غزوه خندق با مسلمانان مشورت کرد و با نظر سلمان فارسی مسلمانان در اطراف مدینه خندق کندند[۴۱][۴۲].
- سفیران رسول اکرم(ص) : رسول خدا(ص) در سال هفتم هجری و پس از صلح حدیبیه و نفوذ اسلام به دیگر مناطق، سفیرانی را به مناطق مختلف فرستاد تا نامههایی را که ایشان به پادشاهان مختلف نوشته و آنان را به اسلام و یکتاپرستی دعوت کرده بود، به دست آنان برسانند؛ چنانکه عمرو بن امیه ضمری به نزد نجاشی؛ عبدالله بن حذافه به نزد کسری، پادشاه ایران؛ دحیه کلبی به روم؛ شجاع بن وهب اسدی به نزد پادشاه شام و حاطب بن ابی بلتعه به نزد مقوقس حاکم مصر فرستاده شدند [۴۳][۴۴].
اداری
امور اداری بر عهده کاتبان بود؛ کاتبان در زمان پیامبر(ص) آیات قرآن و نامههای حضرت را نوشتند. برخی چون ابن عساکر، تعداد کاتبان را ۲۳ تن نقل کردند. اول کسی که مطالبی را برای رسول الله(ص) نوشت، ابی بن کعب بود. وقتی او حاضر نبود، زید بن ثابت مینوشت و هر دو از کاتبان وحی بودند که این دو، آیات را برای افرادی و آنها هم برای مردم مینگاشتند؛ عثمان بن عفان، خالد ابی بن سعید نیز جزو کاتبان، بودند[۴۵]. از دیگر نویسندگان پیامبر(ص)؛ علی بن ابی طالب(ع)، عمرو بن عاص بن معاویه، معاویة بن ابی سفیان، شرحبیل بن حسنه و... بودند[۴۶]. امام علی(ع) کتابت صلح حدیبیه را برعهده داشت[۴۷] و حذیفة بن یمان و دیگران آمار مسلمانان را مینوشتند[۴۸][۴۹].
تبلیغی
با توجه به گستردگی مناطق اسلامی، پیامبر(ص) برای آموزش تعالیم دین و قرآن، افرادی را به مناطق مختلف میفرستاد. مثلاً رسول اکرم(ص) پیش از هجرت به مدینه، مصعب بن عمیر را برای آموزش قرآن به مدینه فرستاد[۵۰] و پس از هجرت به مدینه، معاذ بن جبل را به یمن فرستاد که یکی از وظایف وی، تعلیم قرآن بود[۵۱]. عمرو بن حزم نیز برای تعلیم قرآن به نجران فرستاده شد[۵۲][۵۳].
نظامی - امنیتی
حمزة بن عبد المطلب، عبیدة بن حارث، سعد بن ابی وقاص[۵۴]، عبدالله بن رواحه[۵۵]، اسامة بن زید[۵۶]، علی بن ابی طالب[۵۷] و... از فرماندهان و کارگزاران نظامی بودند؛ همچنین خراش بن امیه خزاعی از مأموران امنیتی بود که برای صلح و دریافت امان نزد اشراف قریش فرستاده شد[۵۸]. عمیر بن وهب نیز مأمور پیامبر(ص) برای برای اعلام در امان بودن صفوان بن امیه[۵۹] و عمرو بن امیه ضمری نیز مأمور پیامبر(ص) برای بازگرداندن پناهندگان حبشه بود[۶۰][۶۱].
قضایی
اصحاب قضاوت در عهد رسول الله چهار نفر بودند: علی(ع)، عمر، زید بن ثابت و ابوموسی اشعری[۶۲]. البته رسول اکرم(ص) افرادی را هم برای قضاوت، که یکی از تکالیفشان بود، به مناطق مختلف میفرستاد. یکی از وظایف، قضاوت در یمن بود[۶۳]. پیامبر گاهی نیز علی بن ابی طالب(ع) را برای قضاوت به یمن میفرستاد و به او سفارش میکرد: وقتی دو طرف دعوا نزد تو حاضر شوند، قضاوت نکن؛ مگر آنکه سخن دو طرف را به نیکی و دوستی، همانند هم گوش کنی[۶۴][۶۵].
اقتصادی
- مالیات و صدقه گیرندگان : امیة بن مغیره از مهاجران بود که برای دریافت صدقات به صنعاء فرستاده شد. زیاد بن لبید انصاری به حضرموت رفت؛ عدی بن حاتم نزد قوم خود فرستاده شد؛ علاء بن حضرمی به بحرین و علی بن ابی طالب(ع) به نجران فرستاده شدند تا صدقه و جزیه را دریافت کنند[۶۶][۶۷].
- ناظران بازار : پیامبر(ص) برای ساماندهی امور اقتصادی و جلوگیری از احتکار و تورم، ناظرانی هم بر بازار معین کرد؛ برای نمونه، سعید بن عاص ناظر بازار مکه و عمر ناظر بازار مدینه بود[۶۸][۶۹].
مردم
از شاخصههای دیگر حکومت، مردم هستند. اهل یثرب، از قبایل اوس و خزرج و مهاجران در کنار اقلیت یهود، نخستین جمعیت دولت پیامبر(ص) بودند و نبی اکرم(ص) تمام اهل یثرب را امت واحده معرفی کرد و حقوق و تکالیف هر کدام از گروهها را بیان فرمود و غیر مسلمانان نیز چون زیر نظر حکومت پیامبر قرار میگرفتند، باید به این پیماننامه و قوانین آن متعهد میشدند. در یکی از بندهای همان پیمان عمومی مدینه آمده است: "مسلمانان مانند یک ملت در مدینه زندگی خواهند کرد"[۷۰]. در بندی دیگر، یهودیان بنی عوف و مسلمانان، یک امت به حساب آمدهاند که البته در کنار این مسئله به حقوق آنها درباره آزادی عقیده هم تصریح شده است که مسلمانان و یهودیان هر کدام در عمل به دین خود آزاداند[۷۱].
رسول اکرم(ص) در بندهای دیگر، یهودیان بنینجار، بنیحارث، بنیساعده، بنیجشم، بنیثعلبه و بنیاوس را همانند یهودیان بنی عوف قرار داد و تمام مزایای حقوقی که برای بنی عوف به رسمیت شناخته بود، به آن قبایل نیز داده شد و همگی به همراه مؤمنان، امت واحد معرفی شدند[۷۲][۷۳].
منابع
پانویس
- ↑ حسن عمید، فرهنگ عمید، ج ۲، ص ۱۹۰۹.
- ↑ حسن عمید، فرهنگ عمید، ج ۲، ص ۱۲۵۶.
- ↑ عادلی، فاطمه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۳۹۸.
- ↑ داوود فیرحی، نظام سیاسی و دولت در اسلام، ص ۱۵.
- ↑ عادلی، فاطمه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۳۹۸.
- ↑ عادلی، فاطمه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۳۹۸.
- ↑ عادلی، فاطمه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۳۹۸.
- ↑ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج ۱، ص ۸۰ ٢.
- ↑ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه، ج ۲، ص ۴۴۷؛ ابوالربیع حمیری کلاعی، الإکتفاء، ج ۱، ص ۲۶۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج ۲، ص ۳۶۳ و ابن هشام، السیرة النبویه، ج ۱، ص ۴۴۲.
- ↑ عادلی، فاطمه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۳۹۹.
- ↑ ابن سید الناس، عیون الاثر، ج ۱، ص ۲۲۴؛ السیرة النبویه، ج ۱، ص ۴۹۶ و ابن سعد، الطبقات الکبری، ص ۱۸۴ - ۱۸۵.
- ↑ سعد بن ابراهیم هم از قضاوت کنندگان بود. (الطبقات الکبری، ج ۵، ص ۳۶۴.).
- ↑ عادلی، فاطمه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۳۹۹.
- ↑ السیرة النبویة، ج ۱، ص ۵۰۴ - ۵۰۶؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱، ص ۲۷۰ - ۲۷۱؛ عیون الاثر ، ج۱، ص۲۳۰-۲۳۳ و الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۱۸۳ - ۱۸۴.
- ↑ السیرة النبویه ۱، ج۱، ص۵۰۱-۵۰۴؛ عیون الاثر، ج ۱، ص ۲۲۷ - ۲۲۹ و نویری، نهایة الأرب، ج ۱۶، ص ۳۴۸- ۳۵۱.
- ↑ السیرة النبویه ۱، ج۱، ص۵۰۱-۵۰۴؛ عیون الاثر، ج ۱، ص ۲۲۷ - ۲۲۹ و نویری، نهایة الأرب، ج ۱۶، ص ۳۴۸- ۳۵۱.
- ↑ عادلی، فاطمه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۳۹۹-۴۰۰.
- ↑ السیرة النبویه، ج۱، ص۵۰۴؛ عیون الاثر، ص ۲۲۸ و نهایة الأرب، ص ۳۵۰ - ۳۵۱.
- ↑ عادلی، فاطمه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۰۰.
- ↑ نورالدین علی سمهودی، وفاء الوفاء، ج ۱ ، ص ۸۱ و الذهبی، تذکرة الحفاظ، ج ۲، ص ۵۱۷.
- ↑ عادلی، فاطمه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۰۰.
- ↑ «و از خداوند فرمانبرداری کنید و از پیامبر فرمان برید» سوره مائده، آیه ۹۲.
- ↑ «هر که از پیامبر فرمانبرداری کند بیگمان از خداوند فرمان برده است» سوره نساء، آیه ۸۰.
- ↑ «پیامبر بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر است» سوره احزاب، آیه ۶.
- ↑ «هرگز خداوند برای کافران به زیان مؤمنان راهی نمیگشاید» سوره نساء، آیه ۱۴۱.
- ↑ عادلی، فاطمه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۰۰-۴۰۱.
- ↑ عادلی، فاطمه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۰۱.
- ↑ السیرة النبویه، ج ۱، ص ۵۰۳.
- ↑ السیرة النبویه، ج ۱، ص ۵۰۴.
- ↑ عادلی، فاطمه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۰۱.
- ↑ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۲۴.
- ↑ عادلی، فاطمه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۰۱.
- ↑ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج ۷۴، ص ۱۲۸ - ۱۲۹ و حسن بن شعبه حرانی، تحف العقول، ص ۲۵ - ۲۶.
- ↑ السیرة النبویه، ج ۲، ص ۵۹۴ - ۵۹۶؛ الإکتفاء، ج ۱، ص ۶۲۴؛ تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۱۲۸ - ۱۲۹ و دلائل النبوه، ج ۵، ص ۴۱۳ - ۴۱۴.
- ↑ ابن حجر عسقلانی، الاصابه، ج۴، ص۳۵۶.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۲۷-۲۲۸ و الاصابه، ج۲، ص۳۳۱.
- ↑ الاصابه، ج ۴، ص ۴۹۵؛ خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص ۴۸؛ الطبقات الکبری، ج ۴، ص ۱۵۸ و ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۱۵۰.
- ↑ عادلی، فاطمه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۰۲.
- ↑ عبدالرزاق صنعانی، المصنّف، ج ۵، ص۳۳۱؛ احمدبن حنبل، مسند احمد، ج۴، ص۳۲۸؛ ترمذی، سنن، ج ۳، ص۱۲۹ و ابوالفرج شافعی حلبی، السیرة الحلبیه، ج۳، ص۴۱۷.
- ↑ تقی الدین مقریزی، امتاع الأسماع، ج ۹، ص ۲۴۰؛ دلائل النبوه، ج ۳، ص ۴۷؛ صالحی دمشقی، سبل الهدی و الرشاد، ج ۴، ص ۸۰ و ابوسعید خرگوشی، شرف المصطفی، ج ۴، ص ۷۰.
- ↑ انساب الاشراف، ج ۱، ص ۳۴۳؛ الطبقات الکبری، ج۲، ص۵۱؛ عیون الاثر، ج ۲، ص ۸۶ و تاریخ الطبری، ج ۲، ص۵۵۶.
- ↑ عادلی، فاطمه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۰۳.
- ↑ السیرة النبویه، ج ۲، ص ۶۰۷؛ تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۶۴۴؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص ۲۲۵ - ۲۲۷ و تاریخ خلیفه، ص ۳۵.
- ↑ عادلی، فاطمه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۰۳.
- ↑ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق ۸۰، ج ۴، ص ۳۲۴
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص۸۰.
- ↑ محمد بن جریر واقدی المغازی، ج۲، ص۶۱۰؛ تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۵۴؛ انساب الاشراف، ج ۱، ص ۳۴۹؛ تاریخ الطبری، ج۲، ص۶۳۴ و دلائل النبوه، ج۴، ص۱۴۶.
- ↑ عبد الحی الکتانی، نظام الحکومة النبویه التراتیب الاداریه، ج ۱ ،ص ۲۲۷.
- ↑ عادلی، فاطمه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۰۳-۴۰۴.
- ↑ الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۷۱؛ تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۳۸؛ انساب الاشراف، ج ۱، ص ۲۳۹.
- ↑ الاصابه، ج۱، ص۳۴۲؛ الکامل، ج ۲، ص ۲۳۶؛ تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۲۲۸؛ امتاع الأسماع، ج ۹، ص ۲۰۸ و انساب الاشراف، ج ۱، ص ۵۲۹.
- ↑ الاستیعاب، ج ۳، ص۱۱۷۳؛ امتاع الأسماع، ج ۲، ص ۹۵ و الکامل، ج ۲، ص۲۹۳.
- ↑ عادلی، فاطمه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۰۴.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص۶۹؛ تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۵۴ و دلائل النبوه، ج۳، ص۸.
- ↑ الاصابه، ج۴، ص۷۳؛ تاریخ الطبری، ج۲، ص۴۵۸؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۷۲ و تاریخ خلیفه، ص۳۴-۳۵.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۷۶؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۴۷۳-۴۷۴؛ تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۲۳ و ابن حزم، جوامع السیرة النبویه، ص۱۹.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ص۷۳؛ جوامع السیرة، ص۱۶؛ ذهبی،تاریخ اسلام، ج۲، ص۳۵۵ و تاریخ الطبری، ج۲، ص۶۴۲.
- ↑ السیرة النبویه، ج ۲، ص ۳۱۴؛ تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۶۳۱ و الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۷۴.
- ↑ المغازی، ج ۲، ص ۸۵۴ و الکامل، ج ۲، ص ۲۴۸ - ۲۴۹.
- ↑ الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۱۹۹؛ انساب الاشراف، ج ۱، ص ۲۰۰ و دلائل النبوه، ج ۲، ص ۳۰۹.
- ↑ عادلی، فاطمه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۰۴-۴۰۵.
- ↑ الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۲۶۸؛ امتاع الأسماع، ج ۹، ص ۱۳۲ و تاریخ مدینه دمشق، ج ۳۲، ص ۶۵.
- ↑ امتاع الأسماع، ج ۹، ص ۲۰۸ و الاستیعاب، ج ۳، ص ۱۴۰۳.
- ↑ الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۲۵۷.
- ↑ عادلی، فاطمه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۰۵.
- ↑ الکامل، ج ۲، ص ۳۰۱؛ الإکتفاء، ج ۲، ص ۲۸ - ۲۹ و السیرة النبویه، ج ۲، ص ۶۰۰.
- ↑ عادلی، فاطمه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۰۵.
- ↑ السیرة الحلبیه، ج۳، ص۴۵۹.
- ↑ عادلی، فاطمه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۰۶.
- ↑ السیرة النبویه، ج ۱، ص ۵۰۱؛ عیون الاثر، ج ۱، ص ۲۲۷ و نهایة الأرب، ص ۳۴۸.
- ↑ السیرة النبویه، ج ۱، ص ۵۰۳؛ عیون الاثر، ص ۲۲۸ و نهایة الأرب، ص ۳۵۰.
- ↑ السیرة النبویه، ج ۱، ص ۵۰۳؛ عیون الاثر، ص ۲۲۸ و نهایة الأرب، ص ۳۵۰.
- ↑ عادلی، فاطمه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۰۶.