خرافه در تاریخ اسلامی
مقدمه
دستهبندی خرافه
در عصر جاهلی، خرافات، نمودها و جلوههای بسیاری داشت و اندیشهها و اعمال بیاساسی که پذیرفته شده بود و آن را خرافات مینامند، قابل شمارش نیست. با توجه به موضوع این پژوهش که بررسی خرافات در عصر جاهلی و زمان بعثت رسول اکرم (ص) است، خرافات را در سه نوع اعتقادی، احکام دینی و آداب اجتماعی میتوان دستهبندی کرد.[۱].
اعتقادی
مقصود از خرافههای اعتقادی آن دسته از اندیشههای موهومی است که در مبانی اعتقادی ریشه دارد. لغزش در گرایش فطری بشر در پرستش (بتپرستی)، مؤثر دانستن نیروهای مرموز و وطنپرستی، نمونههایی از آن است که آنها را بررسی میکنیم.
بتپرستی
بتهای لات، منات، عزّی، یغوث، یعوق، ودّ، نسر، بعل و سواع که در عصر جاهلی وجود داشتند، نماد اندیشه و تعلقات قبیلهای مردم آن روزگار بودند[۲].
آنان در توجیه بتپرستی که عملی خرافی بود، به خرافات دیگری پناه میبردند. یکی از توجیههایی که قرآن کریم در چند جا از آن یاد کرده، «پیروی از نیاکان» است. کافران میگفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ﴾[۳]. یا میگفتند: ﴿نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا﴾[۴].
خداوند در قرآن، آنان را اینگونه نقد میکند: ﴿أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ شَيْئًا وَلَا يَهْتَدُونَ﴾[۵] در این صورت، آیا باز هم در خور پیروی هستند؟
روشن است که نفی و نقد سنتهای فرهنگی گذشته، برای این است که آنان، نابخردانه به باورهایی روی آوردهاند، وگرنه در صورتی که فرهنگ پیشینیان مبتنی بر اندیشهورزی و خردمندی باشد و نسلهای بعدی با بصیرت و آگاهی از آنان پیروی کنند، نه تنها نکوهیده نیست، که ستودنی است. نمونه آن را از قرآن میآوریم: ﴿أَمْ كُنْتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قَالَ لِبَنِيهِ مَا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِي قَالُوا نَعْبُدُ إِلَهَكَ وَإِلَهَ آبَائِكَ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ إِلَهًا وَاحِدًا وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ﴾[۶].
یکی از جلوههای بتپرستی در عصر جاهلی، «دندان به خورشید افکندن» بود. اگر بچهای دندانش را میکشید یا میافتاد، به سفارش بزرگ ترها آن را به طرف خورشید میافکند و دندان بهتر و شفافتری از خورشید میخواست. به نظر میرسد این سنت از پرستشکنندگان الهه خورشید گرفته شده باشد[۷]. روشن است که خورشید مانند دیگر آفریدههای خدا تحت اراده خالق هستی است و در بخشیدن دندان و شفافیت آن نقشی ندارد.
پرستش فرشتگان به عنوان دختران خدا، نمونه دیگری از بتپرستی در عصر جاهلیت بود. خداوند در قرآن کریم میفرماید: ﴿أَفَأَصْفَاكُمْ رَبُّكُمْ بِالْبَنِينَ وَاتَّخَذَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ إِنَاثًا﴾[۸]
مردم دوره جاهلی بر این باور بودند که فرشتگان، دختران خدایند، ولی وجود دختر را برای خود مایه ننگ و شرمساری میدانستند و هرگز او را به خود نسبت نمیدادند. آنان در توجیه این اندیشه خرافی، دلایلی واهی میآوردند و میگفتند: ﴿وَقَالُوا لَوْ شَاءَ الرَّحْمَنُ مَا عَبَدْنَاهُمْ﴾[۹].
خداوند این گونه پاسخ آنان را میدهد: آنان به چیزی که ادعا میکنند، علم ندارند و دروغ میگویند؛ یعنی آنان برای تبرئه خود، موضوع جبر را بیان میکنند و میگویند دست تقدیر ما را به این راه کشاند، وگرنه آنان به مسئله جبر اعتقادی ندارند.
خداوند در جایی دیگر، تفکر سستشان را روشن و در حقیقت، آنها را با منطق خودشان محکوم میسازد: ﴿وَيَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَنَاتِ سُبْحَانَهُ وَلَهُمْ مَا يَشْتَهُونَ﴾[۱۰].
برخی اندیشمندان معتقدند خداوند در این آیه، از فرهنگ و اندیشهای نادرست پرده برمیدارد و باورهای عرب جاهلی را درباره دختران بیان میکند و اندیشه آنان را ناپسند میشمارد و میگوید شما که از داشتن دختر نفرت دارید و از یاد او برافروخته میشوید، چگونه او را به خداوند نسبت میدهید؟[۱۱]
قرآن کریم پس از طرح باور مشرکان و خرافهپرستان درباره خداوند، باور باطل آنان را که دختران را به خداوند نسبت میدادند، به تمسخر میگیرد و رد میکند. سپس وجدان آدمی را به داوری میطلبد: ﴿وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِمَا ضَرَبَ لِلرَّحْمَنِ مَثَلًا ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَهُوَ كَظِيمٌ﴾[۱۲].[۱۳].
آنیمیسم
این اندیشه خرافی بر پایه باور به اثرگذاری ارواح در زندگی انسان شکل گرفته است. «عقیده به موجودات خیالی و اشباح و افسانههای هولانگیزی که نزد اغلب ملل باستانی، موجود میباشد، مثل اعتقاد به دیوهای کوهستان، اشباح جنگلها یا غولهای بیابان یا اجنّه موجود در صحراها یا اماکن مخوف و بیغوله مانند حمامهای عمومی یا خرابههای ساختمانهای کهن، همه زاییده همان عاطفه و اندیشه آنیمیسم است که در ذهن انسانها [ترسیم شده] است. اعتقاد به نفوذ ارواح شرور در بدن مریض و مصروع یا وارد شدن آن در پیکره زنان تازهزا، شنیدن آوازهایی از سروش غیبی و مشاهده اشباح خیالی، نمودهای مکتب آنیمیسم است»[۱۴].
صحرانشینان جاهلی به دلیل روبهرو شدن با وادیهای وحشتزا و خیالانگیز، به باورهای واهی درباره غولها و شکل آنها و مکان زندگیشان پناه میبرند و این اندیشههای واهی به شکلهای گوناگون ظهور میکرد: وقتی گاوهای نر، ماده را برای سیراب کردن، کنار آب میبردند، اگر گاو ماده آب نمینوشید، اندیشه خام جاهلی میپنداشت سبب ننوشیدن گاو ماده این است که دیوها در میان شاخهای گاو نر جا دارند و آن دیوها نمیگذارند گاو ماده آب بنوشد. برای همین با چوب بر سر و صورت گاو نر میزدند و تا گاو ماده لب به آب نمیزد، دست از زدن برنمیداشتند.
آنان گاو ماده را منزه از سواری و یا حلول ارواح خبیثه و دیوها میدانستند. هرگاه شتری به بیماری عرّ مبتلا میشد، یعنی در لب و دهان آن، تاولها و زخمهایی ظاهر میشد، عرب جاهلی به جای درمان بیماری به سراغ شتر سالم رفته و آن را داغ میکرد تا بیماری شتر مریض شفا پیدا کند. در حقیقت، به نظر خود با این کار، از سرایت بیماری که از آن به «عدوی» تعبیر میکردند، جلوگیری میکردند[۱۵].
در روایات نبوی، این پندارها و همچنین غولها و دیوها پایه و اساسی ندارند. جابر از رسول الله (ص) نقل میکند: «لَا عَدْوَى وَ لَا صَفَرَ وَ لَا غُولَ»؛ «واگیری، زردآب (آنگونه که میپندارید) و غول وجود ندارد»[۱۶]. شخصی خدمت پیامبر آمد و درباره بیماری حیوانات اهلی پرسید: این حیوانات را به دلیل بیماری ارزانتر میدادند، ولی از ترس ابتلای گله گوسفندانم خریداری نکردم. حضرت فرمود: «آن حیوان اول چگونه مبتلا شد؟» سپس فرمود: «سرایت، فال بد و شومی، اساس ندارد»[۱۷].
درباره «عدوی»، اسلام، سرایت یا بیماریهای واگیردار را انکار نکرده؛ زیرا در روایتی چنین آمده است: بیمار برای سرایت نکردن بیماری، بر شخص سالم وارد نشود[۱۸].
نفی «عدوی»، به معنای انکار پندار خرافی است، نه انکار سرایت. بر این اساس، در برخی حدیثهایی که درباره عدوی است، سفارش شده که از مجذوم دوری شود، مثل حدیث «لَا عَدْوَى وَ لَا طِيَرَةَ وَ لَا هَامَّةَ وَ لَا صَفَرَ وَ فِرَّ مِنَ الْمَجْذُومِ كَمَا تَفِرُّ مِنَ الْأَسَدِ»[۱۹]. اگر منظور از نفی «عدوی»، انکار اصل سرایت بود، امر به فرار از مجذوم معنی نداشت.
در دوران جاهلیت بر این باور بودند که وقتی کسی از دنیا میرود، روح او به صورت پرندهای کوچک درمیآید و همواره در محل اقامتش رفت و آمد دارد، ولی اگر کسی کشته شده باشد و بازماندگان انتقامش را نگرفته باشند، این پرنده دور قبر خود پرواز میکند و چنین مینالد: اسْقُونِي اسْقُونِي؛ «سیرابم سازید». تا زمانی که انتقام او گرفته نشود، به نالههای جانسوز خود ادامه میدهد.
مسعودی در مروج الذهب آورده که معتقدان به خرافه هامّه میپنداشتند پرنده هامّه نخست کوچک است، ولی کم کم بزرگ میشود تا به اندازه یک جغد درمیآید و نوعا در خرابهها به سر میبرد و پیوسته در اضطراب و ناله جان کاه است. پندار هامّه، مهمترین دلیل استمرار کشتار بود. البته این باور مختص عرب جاهلی نبود، بلکه از دیرباز در میان قومهای گوناگون وجود داشت و هنوز هم در بسیاری از اقوام وجود دارد.[۲۰].
ملتپرستی (شوونیسم)[۲۱]
وطنپرستی، یکی دیگر از نمونههای خرافات است که از تعصبهای قومی و قبیلهای سرچشمه میگیرد. پرستش وطن چون همراه با تعصب و خودخواهی است، سبب جنگ میان ملتها و تحقیر دیگر اقوام میشود.
مقصود از شوونیسم یا ناسیونالیسمِ افراطی جز این نیست که آدمی هویّت و قوام خود را در قومیت پندارد و پیوندِ با قوم و قبیله و ملت را وسیله شناساندن خویش سازد، چنان که گویی قومیت، قوام دهنده اوست وآن را چنان پندارد که خود را در آن و با آن بشناسد و کردار و رفتارش را با آن هویت موهوم منطبق کند و در این چارچوب، با دیگران پیوند یابد و مردمان را نیز با همین معیار ارزیابی کند. در نتیجه، جهان بشری در چشم انداز چنین آدمی، مجموعهای میشود از اقوام و ملتها و در پندار او چیزی فراگیرتر و گستردهتر از قومیت یافت نمیشود که پایه اتحاد و عمل قرار گیرد. این نوع پندار، همواره مردم را از حق میراند و از هویت راستین خود تهی میسازد. بدین جهت است که در چارچوب ناسیونالیسم افراطی یا شوونیسم، پایانِ جنگ ملتها ممکن نیست، بلکه خود، مستلزم جدایی انسانها از یکدیگر است[۲۲].
پیامبر گرامی اسلام همواره با نژادپرستی مبارزه کرد و در سال هشتم هجری، روز فتح مکه چنین فرمود: «خدایی نیست مگر خداوند یگانهای که شریک ندارد. خدایی که وعده خود را راست گردانید و بندهاش را یاری کرد و احزاب متعدد را شکست داد. هان ای مردم! هر امتیاز قومی و نژادی مربوط به گذشته، باطل و زیر قدم من قرار دارد... ای طایفه قریش! خداوند غرور جاهلیت و فخر فروختن به نیاکان را از میان شما برد.... مردم از آدم و آدم از خاک آفریده شده است»....[۲۳].[۲۴].
احکام دینی
مردم جاهلی برخی احکام و دستورهای دینی را تحریف کردند و آنها را با خرافات درهم آمیختند. اعمال عبادی چون نماز، حج، تأخیر انداختن ماههای حرام و فرزندخواندگی از جمله این خرافههاست.
نماز (مکاء و تصدیه)
مکاء به معنای صفیر و سوت کشیدن است. سوت کشیدن گاهی با قرار دادن دست بر دهان و گاه بدون آن انجام میشد. تصدیه از ماده «صدی» به معنای پژواک و مراد از آن صدای دست زدن است و از آن به «تصفیق» به معنای کف زدن نیز یاد میشود[۲۵].
خداوند میفرماید: ﴿وَمَا كَانَ صَلَاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلَّا مُكَاءً وَتَصْدِيَةً فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ﴾[۲۶].
در این آیه شریفه، این رفتار مشرکان رد شده است؛ چراکه مشرکان، مکاء و تصدیه در کنار کعبه را در حکم نماز میدانستند و با کف زدن و سوت کشیدن، عبادت میکردند. در این آیه کریمه، واژه نماز به ضمیر «هم» اضافه شده تا بفهماند که این رفتار عبادی خاص مشرکان بوده است.[۲۷].
حج جاهلی
مناسک حج که در عصر حضرت ابراهیم (ع) تشریع شده بود، در عصر جاهلی با خرافاتی آمیخته شد که به برخی از این خرافهها میپردازیم:
- تلبیه: در روایات تاریخی آمده است: «هر دسته از مشرکان برای بتهای خود تلبیه خاصی داشتند»[۲۸]. پیامبر گرامی اسلام برای زدودن خرافات گامهای مهمی برداشت و با جلوههای شرک آلود حج ابراهیمی جنگید. ابن عباس در روایتی میگوید: مشرکان هنگام تلبیه میگفتند: لَبَّيْكَ لَا شَرِيكَ لَكَ. پیامبر اکرم (ص) میفرمود: «وَيْلَكُمْ قَدْ قَدْ» «وای بر شما بس است». آنان ادامه میدادند: إِلَّا شَرِيكٌ هُوَ لَكَ تَمْلِكُهُ وَ مَا مَلَكَ. آنان این عبارتها را در حالی میگفتند که به دور خانه خدا طواف میکردند[۲۹]. با توجه به مخالفت مشرکان با فرمان پیامبر به نظر میرسد این جریان مربوط به دوران پیش از هجرت است؛ زیرا آن حضرت پس از هجرت، در عمرة القضا، فتح مکه و حجة الوداع حضور داشت و با اقتدار وارد مکه شد. بدین ترتیب، مشرکان در شرایطی نبودند که آشکارا با فرمان پیامبر مخالفت کنند. به ویژه در حجه الوداع که حضرت، حج توحیدی را به جا آورد.
- طواف: در روایتهای بسیاری آمده است که عربهای جاهلی هنگام طواف، لباس خود را درمی آوردند و بر این باور بودند که نباید با لباسی که گناه کردهاند، طواف کنند و برهنه شدن را نوعی تفأل برای دوری از گناه میدانستند[۳۰]. در برخی روایتها نیز چنین آمده است: «مردان در روز و زنان در شب برهنه طواف میکردند»[۳۱]. پیامبر در سال نهم میخواست حج به جا آورد، ولی این آداب جاهلی سبب شد آن سال پیامبر مراسم حج را به جا نیاورد. در آن سال، حضرت علی (ع) را پیش مشرکان فرستاد تا فرمان الهی را در تصحیح مناسک حج ابلاغ کند[۳۲]. یکی از نکتههایی که در سوره برائت، به آن اشاره شده، نهی از طواف عریان بوده است[۳۳].
- وقوف: شکل دیگر انحراف عبادی در عصر جاهلی، تغییر محل وقوف بود. قریش و قبایل وابسته که خود را «حُمس»، یعنی جدّی و متعصب در امر دین میدانستند، بر این باور بودند که چون در کنار کعبه هستند، میتوانند در وادی مزدلفه (مشعر) وقوف کنند و مسیر طولانیتری را تا عرفات نپیمایند. قریش دیگر حاجیان را نیز از وقوف در مشعر باز میداشتند. ازاین رو، آنان به عرفات میرفتند و در آنجا وقوف میکردند. وقتی پیامبر اکرم (ص) در حجه الوداع به مشعر رسید، مشرکان قریش انتظار داشتند آن حضرت به جای عرفات، در مشعر وقوف کند، ولی آیه ۱۹۹ سوره بقره نازل شد و به مسلمانان فرمان داد از آنجا کوچ کنند. آن حضرت نیز بیتوجه به توقع مشرکان، به سوی عرفات رفت و این گونه مردم را متوجه سنتهای اصیل الهی کرد[۳۴].[۳۵].
تأخیر انداختن ماههای حرام
واژه «نسیء» از ماده «نسا» به معنای تأخیر انداختن است. در دوره جاهلیت، یکی از ماههای حرام را به تأخیر میانداختند و با تشریفات ویژهای به مردم اعلام میشد. گفتهاند بزرگی از قبیله کنانه در اجتماع بزرگ مردم در سرزمین منا، پس از تقاضای مردم مبنی بر تأخیر انداختن یکی از ماههای حرام میگفت: «من امسال فلان ماه حرام را به تأخیر انداختم و ماه دیگری را به جای آن اختیار میکرد»[۳۶].
خداوند در قرآن کریم، این عمل را نشانه عمق کفر دانسته است و میفرماید: ﴿إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيَادَةٌ فِي الْكُفْرِ﴾[۳۷]. زیرا افزون بر شرک و کفرِ اعتقادی که داشتند، با حرام شمردن حلال الهی و برعکس، مرتکب کفرِ عملی هم میشدند.
برخی میگویند به پندار عرب جاهلی، پشت سرهم بودن ماههای حرام، روحیه جنگ جویی را در افراد تضعیف میکرد و با توجه به اینکه غارت گری و جنگ افروزی، بخشی از زندگی آنان را تشکیل میداد، تحمل سه ماه حرام (ذی القعده، ذی حجه و محرم) مشکل بود. بر این اساس میکوشیدند یکی از ماههای حرام را از این ماهها جدا کنند[۳۸]. همچنین احتمال دادهاند چون به حج از جنبههای گوناگون توجه شده بود، اگر موسم حج در فصل گرما واقع میشد، آن را به میل خود تغییر میدادند. این کار سبب میشد آتش جنگ همچنان فروزان بماند و مراسم حج بازیچه دست این و آن قرار گیرد[۳۹].[۴۰].
فرزند خواندگی
در دوره جاهلیت رسم بر این بود که با تشریفات ویژهای، کسی را به فرزندی برمیگزیدند و حقوقی را که فرزند نسَبی داشت، برای او قائل میشدند و از همدیگر ارث میبردند و همسرش را بر خود حرام میدانستند[۴۱].
اسلام این مقررات خرافی و غیرمنطقی را محکوم میکند و میفرماید: ﴿وَمَا جَعَلَ أَدْعِيَاءَكُمْ أَبْنَاءَكُمْ﴾[۴۲].
پیامبر اکرم (ص) نیز برای از بین بردن این رسم نادرست، همسر پسرخواندهاش، زید بن حارثه را پس از طلاق گرفتن از زید، به ازدواج خود درآورد. ازدواج رسول خدا (ص) با زینب بنت جحش (همسر زید بن حارثه) دستاویزی برای تبلیغات دشمنان شد، ولی آن حضرت مأموریت داشت برای شکستن این سنّت خرافی و بیاساس گام بردارد. در برابر فرزندخواندگی، خرافه خلع و طرد وجود داشت که فرزند یا برادر را از فرزندی و برادری خلع میکردند[۴۳]؛ زیرا در نظام قبیلگی هر کس مرتکب قتل یا جنایتی میشد، پیش از هرکس، خویشاوندان و نزدیکان مسئول بودند و آنان که فرزند یا برادر شروری داشتند، برای فرار از مسئولیت، آنها را از فرزندی و برادری خلع میکردند و بدین ترتیب، پیوند حقوقی آنان با افراد قبیله قطع میشد.
اسلام این سنّت خرافی را نیز محکوم و اعلام کرد پیوند پدر و فرزند که رابطهای عاطفی و نسبی است، برقرار است و با خلع کردن از بین نمیرود. البته هرکس مسئول عمل خویش است و در مجازات و قصاص و دیگر تکلیفها باید خود پاسخگو باشد[۴۴].[۴۵].
آداب اجتماعی
بخشی از خرافات عصر جاهلی مربوط به آداب و عادات اجتماعی آنان بود. اینگونه خرافات، افکار و عقاید واهی را دربرمیگرفت که شمار قابل توجهی از افراد جامعه بدان پایبند بودند. زیان رفتارهای ناهنجار خرافهپرستان به طور مستقیم به آنان میرسید، بدین جهت در آیات و روایات نبوی، اینگونه خرافات رد شده است.
زنده به گور کردن دختران
این مسئله یکی از دردناکترین خرافههای عصر جاهلی به شمار میرود که در قرآن و سیره نبوی بدان پرداخته شده است. البته برخی بر این باورند که این پدیده شوم در همه قبیلهها رواج نداشته و در قبیله بنی تمیم (یا برخی قبایل) رایج بوده است[۴۶]، ولی بیگمان، موضوعی قابل توجه بوده که اسلام با این همه تأکید، از آن یاد کرده است. به باور برخی پژوهشگران، زنده به گور کردن دختران، میان دیگر قومها و ملتها نیز رواج داشته است. در مصر، یونان، رومانی و قبیلههای استرالیایی، این کار را به دلایل گوناگون، از جمله باور به حلول ارواح و ترس از فقر، انجام میدادند[۴۷].
به گواهی تاریخ میتوان گفت که این خرافه در بیشتر قومهای بدوی و قرون وسطایی رواج داشته است. آنان به علتهای مختلف و به شکلهای گوناگون، دختران خود را میکشتند. برای نمونه، چینیها عقیده داشتند که دختردار شدن نشانه نارضایتی ارواح اجداد از پدر خانواده است که بدین وسیله او را تنبیه و جریمه کردهاند[۴۸].
در کتابهای تاریخی، به نمونههایی برمیخوریم که با این پدیده شوم مبارزه کردهاند. بیشتر تاریخنگاران، ماجرای صعصعه بن ناجیه را بیان کردهاند: «وی در حالی که اسلام آورده بود، خدمت پیامبر اکرم (ص) رسید و گفت: در جاهلیت عملی انجام دادهام، آیا به حال من سودی دارد؟ حضرت فرمود: عمل تو چیست؟ جواب داد: روزی دو شتر آبستن از من گم شد. بر شتری سوار شدم و به جستوجو پرداختم. از مردی که در کنار خیمهای نشسته بود، از شترانم جویا شدم. نشانی آن دو را پرسید. جوابش دادم. گفت: شترانت را یافتهام و اینک نزد من است. در همین حال پیرزنی از عقب خیمه در آمد. آن مرد از او پرسید چه زایید. آنگاه بدون اینکه منتظر جواب بماند، ادامه داد: اگر پسر باشد که شریک مال و زندگی و وارث ما خواهد شد و اگر دختر باشد که به خاکش میسپاریم. پیرزن جواب داد: دختر است.
صعصعه ادامه داد: ای رسول خدا! نمیدانم چه انقلابی در من پدید آمد که بیاختیار به آن مرد گفتم: آیا این نوزاد را میفروشی؟ گفت: هرگز شنیدهای عرب، بچه فروش باشد؟ گفتم: نفروش، بلکه در مقابل احسان و بخششی، او را به من ببخش. گفت: حاضرم به همان دو شتر و شتری که بر آن سواری، مبادله کنم. راضی شدم، شترها را دادم و دختر را گرفتم و به دایهای سپردم. از آن پس این روش را ترک نکردم و تاکنون دویست و هشتاد دختر را هر یک به بهای سه شتر از مرگ نجات دادم. حضرت پاسخ داد: این کار تو بابی از نیکی برایت بوده و از جانب خداوند نیز اجر خواهی داشت؛ چون به شرف اسلام نیز توفیق یافتی»[۴۹].
قرآن کریم در آیههای بسیاری، از این خرافه و عادت ناپسند یاد کرده است تا زشتی این کردار جاهلی را آشکار سازد. برای نمونه، خداوند در آیههای ﴿وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَهُوَ كَظِيمٌ * يَتَوَارَى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَيُمْسِكُهُ عَلَى هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ أَلَا سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ﴾[۵۰]، با اشاره به واکنش مردان عصر جاهلی در برابر دختردار شدن، از ستمی که در آن روزگار بر دختران میرفت، پرده برمیدارد و با بیانی رسا آن عصر تاریک را ترسیم میکند که پدر هنگام دختردار شدن فرار میکرد و به فکر فرو میرفت چه کند؛ آیا او را رها سازد و با ذلت بزرگش کند یا به دل خاک بسپارد؟[۵۱] مسئله زنده به گور کردن دختران، به گونهای در قرآن، زشت و زننده معرفی شده که رسیدگی به این موضوع را یکی از حوادث مهم رستاخیز میداند[۵۲].
پیامبر گرامی اسلام نیز در سیره خود، با این خرافه، مبارزه و بر کرامت انسانی دختر تأکید کرد. آن حضرت، تولد دختر را گشوده شدن ناودان رحمت الهی میداند. در روایتی آمده است: وقتی به پیامبر اکرم (ص) خبر دادند که خداوند به او دختری عطا کرده، نگاه حضرت به صورت اصحابش افتاد و چون آثار ناخشنودی را در چهره آنان دید، فرمود: «مَا لَكُمْ! رَيْحَانَةٌ أَشَمُّهَا وَ رِزْقُهَا عَلَى اللَّهِ» «این چه حالتی است که در شما میبینم؟ خداوند گلی به من داده، آن را میبویم [و اگر نگران روزی او هستید،] روزیاش با خداست»[۵۳].
در جایی دیگر، رسول گرامی اسلام، دختر را تحفهای ارزشمند میداند: «چه خوب فرزندی است دختر! هم بامحبت است، هم کمککار، هم مونس است و هم پاک و پاککننده».[۵۴].
قیس نزد رسول خدا (ص) آمده و اعتراف کرد: «نادانی بسیاری از پدران را بر آن داشت تا به دست خویش، دختران خود را زنده به گور کنند، من نیز چنین کردم». آنگاه به تفصیل، ماجرای تکان دهنده زنده به گور کردن دخترانش را بازگو میکرد. حضرت در حالی که اشک حزن از دیدگان مبارکش فرو میریخت، فرمود: «مَنْ لَا يَرْحَمْ لَا يُرْحَمْ» «آنکه رحم نکند، بر او رحم نشود».
قیس پرسید: اینک برای تخفیف بار گناهم چه کنم؟ حضرت پاسخ داد: «أَعْتِقْ عَنْ كُلِّ مَوْلُودَةٍ نَسَمَةً»؛ «به عدد دخترانی که کشتهای، کنیزانی آزاد کن»[۵۵].[۵۶].
فال نیک و بد (تفأل و تطیر)
«تطیر» از ریشه «طیر» به معنای فال بد است. ابن منظور در این باره مینویسد: عربها، طیور را نگه میداشتند و با آنان تطیّر میزدند. ازاین رو، نحوست را طیر، طائر و طیره میگفتند؛ چون به انواع پرندگان فال بد میزدند. به همین دلیل، پیامبر اکرم (ص) فرمود: «لَا عَدْوَى وَ لَا طِيَرَةَ وَ لَا هَامَةَ»؛ «تطیر، به فال بد گرفتن و نحس دانستن چیزی است». در اصل به معنای سخن، فعل یا چیز دیدنی است که پسندیده نباشد. عرب با به پرواز درآوردن پرندگان، فال میزدند. اگر پرندگانی که به پرواز درمی آوردند، به سمت راست میرفتند، آن را نیک میدانستند و کارهایشان را انجام میدادند، ولی اگر آن پرنده به سمت چپ میرفت، آن کار را شوم میپنداشتند.
این کار بیشتر وقتها، آنان را از کارها و برنامههای مهم زندگی شان بازمی داشت. ازاین رو، در شرع، طیره ممنوع اعلام شده است. مراد از سخن پیامبر این است که شوم دانستن و فال بد زدن، واقعیت ندارد[۵۷].[۵۸].
تطیر در قرآن
روش برخورد پیامبراعظم (ص) با تطیر
چشم زخم (آویختن اشیای جادویی)
عرب جاهلی برای در امان ماندن از آزار ارواح ناپاک و دیوانگی و چشم زخم، آویزههایی از استخوان مردگان، سنگهای جادویی و پارچههای آلوده به کثافات میآویختند یا تصویر حیوانهای درنده را در بدنشان خالکوبی میکردند[۵۹]. ازاین رو، برای آویزههای جادویی، اثر مافوق طبیعی قائل بودند و آنها را در همه حال با خود همراه داشتند. پیامبر گرامی اسلام، این امور را بیاثر دانسته و بیخبران را آگاه ساخته و راه درست را به آنان نشان داده است. آن حضرت از سر مهربانی و دلسوزی به پدران و مادران میفرماید: «این آویزههای بیاثر را از بچهها دور سازید و آنها را با این قلادهها به رنج نیندازید». و بر شما باد به استفاده از قُسط[۶۰].
«لَا تُعَذِّبُوا صِبْيَانَكُمْ بِالْغَمْزِ مِنَ الْعَذَرَةِ (أَلْعُذْرَةِ) وَ عَلَيْكُمْ بِالْقُسْطِ (عُودٌ يُتَداوى بِهِ)»[۶۱].
رسول اکرم (ص) به زنی به نام أم قیس که بر فرزندش شیء جادویی آویزان کرده بود، فرمود: «إِتَّقُوا اللَّهَ عَلى مَا تَدْغَرْنَ أَوْلادَكُنَّ بِهَذَا الْعِلَاقِ، عَلَيْكُنَّ بِهَذَا الْعُودِ الْهِنْدِيِّ، فَإِنَّ فِيهِ سَبْعَةَ أَشْفِيَةٍ»[۶۲]. از خدا بترسید به خاطر اینکه فرزندانتان را با این آویزهها به زحمت انداختهاید. بر شما باد استعمال عود هندی که در آن درمان هفت بیماری است. در حدیث دیگری چنین آمده است: «أَلْحِجَارُ لَا تُنْفَعُ وَ لَا تُضَرُّ»؛ «سنگها، سود و زیانی ندارند»[۶۳].
افزون بر انکار پیآمدهای جادویی و مافوق طبیعی این اشیا در روایتهای نبوی، پیامبر آنها را با روح خداپرستی ناسازگار دانسته و معادل شرک معرفی کرده است: «مَنْ عَلَّقَ تَمِيمَةً فَقَدْ أَشْرَكَ»؛ «همانا هر کس تمیمه (نظر قربانی) آویزان کند، شرک ورزیده است»[۶۴].
همچنین فرمود: «مَنْ عَلَّقَ وَدْعَةً فَلَا وَدَّعَ اللَّهُ لَهُ وَ مَنْ عَلَّقَ تَمِيمَةً فَلَا تَمَّمَ اللَّهُ لَهُ»؛ «هر کس بر خود «ودعه»[۶۵] آویزان کند، خداوند او را در آسایش قرار نخواهد داد و هر کس بر خود تمیمه آویزان کند، خداوند کار او را به انجام نخواهد رساند»[۶۶]. در مسند احمد از قول آن حضرت چنین آمده است: «إِنَّ الرُّقى وَ التَّمائِمَ وَ التَّوْلَةَ شِرْكٌ»؛ «همانا آویختن افسونها و تمیمهها (نظر قربانی) و اشیای جادویی، شرک است»[۶۷]. همچنین در دوره جاهلیت، رشتههای زه را بر گردن و پیشانی اسبان و شتران میآویختند و بر این باور بودند که این کار، در حفظ حیوانها در برابر آفتها و ارواح ناپاک، به ویژه هنگام غارتگری و حمله به دشمن مؤثر است. احتمال دادهاند که انتخاب زه برای پیروزی بر دشمن، نوعی تفأل (فال نیک) است[۶۸].
در کتابهای حدیث آمده است که رسول خدا (ص) فرمان داد «اوتار» از گردن چارپایان پاره شود: «أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) أَنْ تُقَطَّعَ الْأَوْتارُ مِنْ أَعْنَاقِ الْخَيْلِ»[۶۹]. در روایتهای دیگری، مبارزه پیامبر اکرم (ص) با این خرافه به صورت جدی مطرح شده است. جابر انصاری از آن حضرت چنین نقل میکند: «اَلْخَيْلُ مَعْقُودٌ فِي نَواصِيهَا الْخَيْرُ وَ الْيُمْنُ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ أَهْلُهَا مُعانُونَ عَلَيْها، قَلِّدُوها وَ لَا تُقَلِّدُوهَا الْأَوْتارَ»[۷۰].
پیشانی اسبان همواره به خیر و برکت گره خورده است. به صاحبان خود هرگونه کمکی میرسانند. آنها را افسار کنید، ولی أوتار بر آنها نیاویزید.
یکی از اصحاب پیامبر چنین میگوید: با آن حضرت در سفر بودیم که در بین راه، فرستادهای از طرف پیامبر این حکم را ابلاغ کرد: «لَا يَبْقَيَنَّ فِي رَقَبَةَ بَعِيرٍ مِنْ وَتَرٍ أَوْ قَلادَةٍ إِلّا قُطِعَتْ»[۷۱]. بر گردن شتر هیچ یک از شما وتر یا قلاده نباشد. آنها را پاره کنید.
رسول گرامی اسلام، اندیشههای خرافی را اصلاح کرد و مردم را به سوی پذیرش واقعیتها رهنمون ساخت. عرب جاهلی برای دفع چشم زخم به خرافه دیگری نیز پناه میبرد. آنان هرگاه شمار شترانشان به صد نفر شتر میرسید، برای نابودی اثر چشم زخم، یک چشم از یکی از شترهای نر را کور میکردند و اگر عدد شتران به هزار میرسید، هر دو چشم یکی از شتران نر را کور میکردند. خرافه کور کردن چشم حیوان که از سر نادانی صورت میگرفت، جز آزار حیوان پی آمدی نداشت. ازاین رو، در آموزههای دینی، این کار رد شده و هرگونه آزار رسانی به حیوان ممنوع است.
پیامبر گرامی اسلام میفرماید: «لَا خِزَامَ وَ لَا زَمَامَ وَ لَا سِیَاخَةَ فِي الْإِسْلَامِ»؛ «بستن ریسمان سخت به گردن حیوانات و سوراخ کردن بینی و سیخ زدن به حیوان در اسلام نهی شده است»[۷۲].
همچنین پیامبر هرگاه خانهای میخرید یا چشمهای جاری میساخت، برای دفع چشم زخم، گوسفندی قربانی میکرد و نام این کار «ذبائح الجن» بود. در اسلام، اثر چشم زخم تا حدی پذیرفته شده، ولی راه در امان ماندن از آن، توکل به خداوند و پناه بردن به درگاهش است. دانشمندان نیز اثرگذاری ویژه برخی از چشمها را پذیرفتهاند. آنها بر این باورند که در برخی چشمها نیروی مغناطیسی ویژهای نهفته است که بسیار کارآیی دارد و با تمرین میتوان آن را تقویت کرد. در سیره رسول گرامی اسلام، وجود چنین چیزی تأیید شده است. علی (ع) میفرماید: رسول خدا (ص) برای امام حسن (ع) و امام حسین (ع) رقیه[۷۳] گرفت و این دعا را خواند: «أُعِيذُكُمَا بِكَلِمَاتِ اللَّهِ التَّامَّةِ وَ أَسْمَاءِ اللَّهِ الْحُسْنَى كُلِّهَا عَامَّةً مِنْ شَرِّ السَّامَّةِ وَ الْهَامَّةِ وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ عَيْنٍ لَامَّةٍ وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ». شما را از شر مرگ و حیوانات موذی و هر چشم بد و حسود، آنگاه که حسد ورزد، به تمام کلمات و اسمای حسنای خداوند میسپارم.
سپس پیامبر به ما نگاهی کرد و فرمود: حضرت ابراهیم اینگونه برای اسماعیل و اسحاق تعویذ کرد[۷۴].
در حدیث دیگری آمده است اسماء بنت عمیس خدمت پیامبر رفت و گفت: گاه به فرزندان جعفر چشم میزنند. آیا رقیهای برای آنها بگیرم؟ پیامبر پاسخ داد: «آری، مانعی ندارد. اگر چیزی بتواند بر قضا و قدر پیشی گیرد، چشم زدن است»[۷۵].[۷۶].
خوشیمنی و بدیمنی روزها (سعادت و نحوست ایام)
نحس به معنای سرخی فوقالعاده افق است که آن را به صورت نحاس، شعله آتش خالی از دود درمیآورد. ازاین رو، به معنای شوم نیز هست[۷۷].
نحوست ایام به این معناست که در آن زمان، حادثههای ناخوشایند رخ میدهد و کارهای انسان به ویژه برخی اعمال، نتیجه خوبی نخواهد داشت و سعادت ایام، برخلاف این است.
برای سعد و نحس ایام نمیتوان برهانی آورد؛ زیرا اجزای زمان از نظر طبیعی مانند هم هستند و تفاوتی میان یک روز با روز دیگر نیست تا یکی را سعد و دیگری را نحس بدانیم، ولی عواملی ممکن است در پیدایش حادثهها اثرگذار باشند که از حیطه دانش انسان خارج است و نمیتوان اجزای زمان را با عوامل اثرگذار سنجید. تجربه هم نمیتواند کارگشا باشد؛ زیرا تجربه هنگامی سودمند است که انفکاک زمانها از عوامل امکانپذیر باشد و هر عاملی با آن زمان معیّن سنجیده شود. حال آنکه زمانها جدا از عوامل نداریم و عوامل هم برای ما معلوم نیست.
انکار سعد و نحس ایام، به برهان نیاز دارد که چنین چیزی نیز ممکن نیست. سعد و نحس ایام، از نظر عقلی امری بعید است. البته به معنای محال بودن نیست[۷۸]. در قرآن کریم، با بیان داستان قوم عاد، در دو مورد، از نحوست ایام یاد شده است[۷۹]، ولی از آیات چنین برمیآید که نحوست مربوط به عذابی بوده که بر آن قوم نازل شده است؛ چون عمل و فکر آنها در مسیر طغیان قرار گرفته بود و گرفتار نکبت و بدبختی شده بودند.
در مقابل، از زمان سعد نیز در قرآن سخن به میان آمده است[۸۰]. مبارک بودن شب قدر، به دلیل نزول قرآن کریم و نیز نزول فرشتگان است و اینکه عنایت الهی شامل بندگان خالص خدا میشود.
در جوامع حدیثی، روایتهای بسیاری درباره سعد و نحس ایام بیان شده است[۸۱]. با این حال علامه طباطبایی مینویسد: بیشتر این احادیث، ضعیف هستند. برخی مرسل و بدون سند بوده یا اینکه قسمتی از سند را ندارند، گرچه سند برخی از روایات خالی از اعتبار نیست[۸۲].
در روایتهای مربوط به نحوست ایام، علت نحوست، حادثههای ناگواری مانند رحلت رسول گرامی اسلام، شهادت سیدالشهداء، انداختن ابراهیم در آتش و نزول عذاب بر برخی امتها بیان شده است. البته نحس شمردن چنین ایامی، روحیه تقوا را در افراد تقویت میکند. برعکس، اگر هیچ حرمتی برای این ایام قائل نباشند و بدون توجه به حادثههای ناگوار، سرگرم برآوردن خواستههای نفسانی خود شوند، چنین کسانی از حق روی گردان میشوند و به دین بیاحترامی میکنند. ازاین رو، برگشت نحوست این ایام، به جهاتی از شقاوتهای معنوی است و بیاعتنایی به آن علل، سبب پدید آمدن نوعی شقاوت دینی میشود.
در برخی روایتها برای دفع نحوست، پناه بردن به خداوند و توکل بر او، روزه گرفتن، دعا کردن، صدقه دادن و خواندن قرآن پیشنهاد شده است.
شیخ در کتاب مجالس، از سهل بن یعقوب ملقب به ابوفراس، از امام حسن عسکری (ع) چنین نقل کرده است: به آن حضرت عرضه داشتم: ای مولا و سید من! در بیشتر ایام به خاطر نحوستهایی که دارند و برای دفع وحشتی که انسان از این روزها دارد، این نحوست و وحشت نمیگذارد انسان به مقاصد خود برسد. مرا به چیزی که این نگرانی را رفع کند، راهنمایی فرما. حضرت فرمود: ای سهل! شیعیان ما همان ولایتی که از ما در دل دارند، حرز و حصن آنان است... بر تو باد که به خدا توکل کنی و ولایت خود را نسبت به ائمه (ع) خالص گردانی. آن گاه هرجا خواستی برو و هرچه خواستی، انجام بده[۸۳].
در پایان، امام دستور میدهد که قرآن یا دعا خوانده شود تا اینگونه نحوست دفع گردد و آن گاه دنبال هر هدفی که میخواهد، برود.
در روایتهایی نیز معیار در نحوست ایام، تفأل مردم است و تلاش شده است مردم از شر تفأل رها شوند. در روایتی که از امام هادی (ع) درباره مسافرت در چهارشنبه آخر ماه پرسیده میشود، امام میفرماید: کسی که با وجود خرافهپرستان در چهارشنبه آخر ماه سفر کند، از هر آفتی ایمن خواهد بود و از هر گزندی محفوظ میماند و خدا نیز حاجتش را برمیآورد[۸۴].
پیامبر اکرم (ص) در این باره فرمود: «لا تُعادُوا الْأَیّامَ فَتُعادِیَکُمْ؛ با ایام اعلام دشمنی نکنید که آنها دشمن شما میشوند»[۸۵].
سعادت و نحوست ایام در روایتها، در حادثههای دینی ریشه دارد که بر اساس ذوق دینی یا اثرگذاری نفوس در روز خاصی، سبب ایجاد یمن و برکت یا بدیمنی و نحوست میشود.[۸۶].
خوشیمنی و بدیمنی ستارگان
پیوند حادثههای زمینی با وضع افلاک و اجرام آسمانی انکارناپذیر است. البته درباره سعد یا نحس بودن فلان ستاره نمیتوان حکم قطعی صادر کرد. برخی ستارهشناسان قدیم هند بر این باور بودند که رخدادهای زمینی با اوضاع افلاک پیوند دارد و سیاره و ستاره را در وضع زمین اثرگذار میدانستند.
علامه طباطبایی، روایات وارد شده درباره اثرگذاری یا بیاثری وضع ستارگان در نحوست و سعادت را بر چند قسم میداند:
- برخی از روایات، مسئله سعد و نحس را پذیرفته، مانند روایتی که در بحار از نوادر و او به سند خود از حمران از امام صادق (ع) روایت کرده است: «کسی که مسافرت یا ازدواج کند، در حالی که قمر در عقرب باشد، هرگز خوبی نخواهد دید». ممکن است این روایات حمل بر تقیه شود و نیز ممکن است بر مقارنه این اوقات با تفألی که مردم میزنند، حمل شود. به همین دلیل، در روایاتی دستور رسیده است که برای دفع نحوست، صدقه دهید. مانند روایت راوندی که به سند خود از موسی بن جعفر از پدرش از جد بزرگوارش نقل میکند: «در هر صبح گاه به صدقهای تصدق ده تا نحوست آن روز از تو برطرف شود و نیز در هر شامگاه صدقه بده تا نحوست آن شب از تو دور گردد.»... البته احتمال دارد این روایات ناظر به ارتباط وضع افلاک و حادثه زمینی باشد. در این صورت، به نحو مقتضی خواهد بود، نه به نحو علیّت[۸۷]. استاد مطهری این روایتها را بیسند دانسته است و مینویسد: وقتی که دوره ترجمه آثار دیگران فرا رسید و از آثار یونانی و هندی و احیانا ایرانی چیزهایی ترجمه کردند، خلفا بیش از هر چیزی به مسئله نجوم احکامی توجه کردند، از بس که علاقه مند به سرنوشت شخص خودشان بودند که طالع و ستارههایشان را ببینند. از آن زمان مسئله نجوم احکامی رایج شد. بعد کم کم اینها وارد مسائل مذهبی و دینی هم شد و به دست یهودیها و شاید بیشتر از دیگران، هندیها و به دست افرادی که معتقد به این امور بودند[، رسید]. چون عامه مردم نمیپذیرفتند، میآمدند مثلاً میگفتند: پیامبر اکرم (ص) یا امیرالمؤمنین (ع) یا امام صادق (ع) چنین فرموده است، ولی ما در متون احادیث معتبر خودمان از این حرفها چیزی نداریم. یک چیزهایی در قرن ششم و هفتم به نام حدیث درآمده و قبل آن نبوده است یا اگر قبل از آن اندکی هست، بدون سند است[۸۸].
- دسته دوم، اثر نجوم در حادثهها را به کلی تکذیب کرده است. برای نمونه امام علی (ع) میفرماید: «أَلْمُنَجِّمُ کَالْکاهِنِ وَ الْکاهِنُ کَالّساحِر وَ السّاحِرُ کَالْکافِرِ وَ الْکافِرُ فِی النّارِ»[۸۹]. منجم چون غیبگوست و غیبگو چون جادوگر و جادوگر چون کافر است و کافر در آتش. برخی روایتها، علت نهی از پرداختن به دانش ستارهشناسی را این نکته دانستهاند که مبادا کسی آنها را اثرگذار بداند و سبب شرک شود. بر این اساس، با روایتهایی روبه رو میشویم که پیوند رخدادهای زمینی با اوضاع فلکی را انکار کردهاند. در روایتی آمده است که شبی رسول خدا (ص) با جمعی از اصحاب در نقطهای نشسته بودند. به ناگاه ستارهای دنباله دار درخشیدن گرفت و پس از پیمودن فاصلهای خاموش شد. حضرت رو به حاضران کرد و فرمود: «در گذشته (ایام جاهلیت) راجع به چنین حادثهای چه عقیدهای داشتید؟» پاسخ دادند: چنین حادثهای را نشان تولد مولودی عظیم یا مرگ شخصیتی بزرگ میدانستیم. حضرت فرمود: «این حادثه فلکی، نه به مرگ کسی مربوط است، نه به زندگی کسی»[۹۰].
- دسته سوم دلالت دارد بر اینکه نجوم در جای خود حق است، ولی اندک این علم، فایده ندارد و زیادش هم به دست کسی نمیرسد[۹۱].[۹۲].
عطسه زدن
عرب جاهلی، عطسه را شوم و نشانه بلا و حادثه تلخ میدانست. ازاین رو، چنین کاری از او سر نمیزد. باور داشتن اثرگذاری عطسه، کم و بیش در جوامع امروزی نیز وجود دارد. برخی بر این باورند که یک عطسه نشانه نحوست و بدی آن کار و دو عطسه، نشانه خوبی و میمنت آن کار است. با بررسی تاریخ پیش از اسلام، به این نکته پی میبریم که به اثرگذاری عطسه بسیار توجه شده است، به گونهای که در توصیف دلاوری جنگجویی میگفتند: «او چنان دلاوری است که عطسه او را از به کام شیر رفتن نبرد باز نمیدارد»[۹۳].
اسلام با این پندار خرافی جنگیده و عطسه را نعمتی برای بدن شمرده که مستلزم شکر پروردگار است. پیامبر اکرم (ص) میفرماید: إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْعُطاسَ وَ یَکْرَهُ التَّثاؤُبَ، فَإِذا عَطَسَ أَحَدُکُمْ وَ حَمِدَاللّهَ کانَ حَقًّا عَلی کُلِّ مُسْلِمٍ سَمِعَهُ أَنْ یَقُولَ لَهُ: یَرْحَمَکَ اللّهُ[۹۴]. خداوند عطسه را دوست میدارد و خمیازه را مکروه میداند. هرگاه کسی عطسه کند، حمد خدا گوید و هر مسلمانی که عطسه را میشنود، او را دعا گوید و از خداوند رحمت طلب کند.
بر اساس این روایت، عطسه، رحمانی و خمیازه که نشانه کسالت است، شیطانی است. در روایتی از قول پیامبر چنین آمده است: هرگاه کسی عطسه کرد، حمد خدا گوید و کسی که بر او میگذرد، برای او طلب رحمت کند و عطسه کننده نیز در پاسخ، هدایت و عاقبت به خیری را طلب کند[۹۵].
تکرار عطسه که ممکن است نشانه دریافت هوا باشد، نعمت است. پیامبر اکرم (ص) در این باره فرمود: «أَلْعُطاسُ لِلْمَرِیضِ دَلِیلُ الْعافِیَهِ وَ راحَهٌ لِلْبَدَن؛ عطسه کردن مریض نشانه سلامتی و آسودگی بدن است»[۹۶].[۹۷].
آتشافروزی برای بارش باران
با توجه به خشکسالی و گرمسیری منطقه عربستان و نیاز زیاد مردم به آب، برای بارش باران کارهایی انجام میدادند. برای نمونه، هنگام خشکسالی، پیران قوم، مراسمی با آداب ویژه برگزار میکردند. آنان به دم و پاهای گاوهای ماده، هیزم میبستند و آنها را بالای کوه میبردند. آن گاه هیزمها را آتش میزدند و گاوها را از بالای کوه به دویدن وامی داشتند.
در پندار آنان، ناراحتی و نگرانی گاو در باران خواهی بسیار اثرگذار بود. موکلان باران، به دلیل قداست گاو، ناراحتی او را تحمل نمیکردند و باران میفرستادند. شاید آتشافروزی و سر و صدا، تقلید از رعد و برق بوده است.
هشام بن کلبی، این مراسم را با بیان آداب آن، در قالب شعر گزارش داده است[۹۸]. با ظهور اسلام، این خرافه برچیده شد. رسول گرامی اسلام با هدایت مردم، آنها را از کجاندیشی نجات داد و با کندن چاه و قنات، زمینهای بایر را احیا کرد. آنجا که اسباب و علل مادی در اختیار نیست، برای توسل معنوی، نماز استسقا تشریع شده است. در زمان پیامبر اکرم (ص)، گروهی از کمی باران و خشکی صحراها به ستوه آمدند و از حضرت خواستند تا دعایی کند. رسول خدا (ص) فرمان داد مسلمانان به جایی گسترده بروند و از آنان دعوت کرد که دعا کنند و نماز استسقا بخوانند. حضرت دعا میکرد و مردم آمین میگفتند. وحی نازل شد و از استجابت دعا خبر داد[۹۹].
ابن عباس چنین میگوید: در یکی از سفرها، همراهان پیامبر گرفتار تشنگی شدیدی شدند. با دعای پیامبر بارانی نازل شد و همه سیراب شدند، ولی در این میان، حضرت رسول شنید که مردی میگوید: به برکت طلوع فلان ستاره، باران نازل گردید! و این یکی از مظاهر بتپرستی و ستارهپرستی بود[۱۰۰].[۱۰۱].
منابع
پانویس
- ↑ فتاحیزاده، فتحیه، پیامبر اعظم و خرافهزدایی ص ۲۱.
- ↑ نک: هشام بن محمد بن کلبی، الاصنام، محقق: احمد زکی پاشا.
- ↑ «ما پدران خویش را بر آیینی یافتهایم و آثار آنان را پی میگیریم» سوره زخرف، آیه ۲۳.
- ↑ «ما از آنچه پدرانمان را بر آن یافتهایم پیروی میکنیم» سوره بقره، آیه ۱۷۰.
- ↑ «آیا حتی اگر پدرانشان چیزی را در نمییافته و راه به جایی نمیبردهاند، (باز از پدرانشان پیروی میکنند؟)» سوره بقره، آیه ۱۷۰.
- ↑ «مگر هنگامی که مرگ یعقوب فرا رسید گواه بودید، آنگاه که از پسران خود پرسید: پس از من چه میپرستید؟ گفتند: خدای تو و خدای پدرانت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را میپرستیم که خدایی یگانه است و ما فرمانبردار اوییم» سوره بقره، آیه ۱۳۳.
- ↑ نک: یحیی نوری، جاهلیت و اسلام، ص۴۹۳-۴۹۵.
- ↑ «آیا پروردگارتان شما را به (داشتن) پسران برگزید و برای خود از فرشتگان دخترانی برگرفت؟» سوره اسراء، آیه ۴۰.
- ↑ «و گفتند: اگر (خداوند) بخشنده میخواست ما آن (بت)ها را نمیپرستیدیم، آنان را به این (امر) دانشی نیست، آنان جز نادرست برآورد نمیکنند» سوره زخرف، آیه ۲۰.
- ↑ «و دختران را برای خداوند میپندارند- پاکاکه اوست- و برای خودشان آنچه خود میخواهند» سوره نحل، آیه ۵۷.
- ↑ نک: سید قطب، فی ظلال القرآن، ج۵، ص۳۱۷۴؛ محمد عزّه دروزه، التفسیر الحدیث، ج۵، ص۲۰۳؛ سیدمحمدحسین فضل الله، من وحی القرآن، ج۲۰، ص۲۶۸-۲۷۱.
- ↑ «و چون یکی از ایشان را به آنچه برای (خداوند) بخشنده مثل میزند نوید بخشند، (و گویند دختردار شدهای) چهرهاش سیاه میگردد و اندوهگین میشود» سوره زخرف، آیه ۱۷.
- ↑ فتاحیزاده، فتحیه، پیامبر اعظم و خرافهزدایی ص ۲۱.
- ↑ علی اصغر حکمت، نه گفتار در تاریخ ادیان، ص۲۹.
- ↑ یحیی نوری، جاهلیت و اسلام، ص۵۲۱-۵۲۵.
- ↑ جلال الدین سیوطی، الجامع الصغیر، حرف الطاء.
- ↑ فیض کاشانی، الوافی، ج۳، باب عدوی و الطیره.
- ↑ فیض کاشانی، الوافی، ج۳، باب عدوی و الطیره.
- ↑ منصور علی ناصف، التاج الجامع للأصول فی احادیث الرسول (ص)، ج۳، باب رابع فی نفی مزاعم الجاهلیه.
- ↑ فتاحیزاده، فتحیه، پیامبر اعظم و خرافهزدایی ص ۲۴.
- ↑ chauvinisms.
- ↑ مقاله «از خود بیگانگی و ناسیونالیسم»، کیهان فرهنگی، ص۱۴.
- ↑ «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ صَدَقَ وَعْدَهُ وَ نَصَرَ عَبْدَهُ وَ هَزَمَ الْأَحْزَابَ وَحْدَهُ، أَلَا كُلُّ مَأْثُرَةٍ تَحْتَ قَدَمَيَّ... يَا مَعْشَرَ قُرَيْشٍ! إِنَّ اللَّهَ أَذْهَبَ عَنْكُمْ نَخْوَةَ الْجَاهِلِيَّةِ وَ تَعَظُّمَهَا بِالآبَاءِ... النَّاسُ مِنْ آدَمَ وَ آدَمُ مِنْ تُرابٍ...» علی شریعتی، اسلامشناسی، ص۳۰۳.
- ↑ فتاحیزاده، فتحیه، پیامبر اعظم و خرافهزدایی ص ۲۷.
- ↑ محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۳، ص۲۴۶؛ خلیل بن احمد فراهیدی، العین، ج۵، ص۴۱۸.
- ↑ «و نماز آنان نزد خانه (ی کعبه) جز سوت کشیدن و کف زدن نبود پس عذاب را برای کفری که میورزیدید بچشید!» سوره انفال، آیه ۳۵.
- ↑ فتاحیزاده، فتحیه، پیامبر اعظم و خرافهزدایی ص ۲۸.
- ↑ هشام بن محمد بن کلبی، الاصنام، محقق: احمد زکی پاشا، ص۳۷.
- ↑ اسماعیل بن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج۲، ص۵۱۲؛ جلال الدین سیوطی، الدرالمنثور، ج۳، ص۷۸.
- ↑ علی بن ابراهیم قمی، تفسیر قمی، تصحیح: سید طیب جزایری، ج۱، ص۲۸۲.
- ↑ علی بن ابراهیم قمی، تفسیر قمی، تصحیح: سید طیب جزایری، ج۱، ص۲۲۹.
- ↑ اسماعیل بن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج۲، ص۳۴۴.
- ↑ علی بن ابراهیم قمی، تفسیر قمی، تصحیح: سید طیب جزایری، ج۱، ص۲۸۲.
- ↑ برای اطلاع بیشتر نک: محمد بن اسماعیل بخاری، الجامع الصحیح، ج۵، ص۱۵۸؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، تصحیح: علی اکبر غفاری، ج۴، ص۲۴۷.
- ↑ فتاحیزاده، فتحیه، پیامبر اعظم و خرافهزدایی ص ۲۹.
- ↑ محمد مرتضی زبیدی، تاج العروس، ج۱، ص۴۵۶.
- ↑ «بیگمان واپس افکندن (ماههای حرام) افزایشی در کفر است» سوره توبه، آیه ۳۷.
- ↑ فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج۱، ص۴۱۴.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۷، ص۴۰۹ و ۴۱۰.
- ↑ فتاحیزاده، فتحیه، پیامبر اعظم و خرافهزدایی ص ۳۱.
- ↑ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۴، ص۳۵۸.
- ↑ «و فرزندخواندگانتان را پسران (راستین) شما نکرده است» سوره احزاب، آیه ۴.
- ↑ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۴، ص۴۱۱.
- ↑ نک: ﴿قُلْ أَغَيْرَ اللَّهِ أَبْغِي رَبًّا وَهُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْءٍ وَلَا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَيْهَا وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ﴾ «بگو: آیا جز خداوند پروردگاری بجویم حال آنکه او پروردگار هر چیز است و هیچ کس کاری (زشت) جز به زیان خویش نمیکند و هیچ باربرداری بار (گناه) دیگری را بر نمیدارد سپس بازگشتتان به سوی پروردگارتان است آنگاه شما را به آنچه در آن اختلاف میورزیدید آگاه میگردا» سوره انعام، آیه ۱۶۴.
- ↑ فتاحیزاده، فتحیه، پیامبر اعظم و خرافهزدایی ص ۳۲.
- ↑ محمود شکری آلوسی، بلوغ الارب فی معرفة احوال العرب، ج۳، ص۴۲؛ المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۵، ص۹۰.
- ↑ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۵، ص۹۸.
- ↑ برای اطلاع بیشتر نک: فتحیه فتاحیزاده، زن در تاریخ و اندیشه اسلامی، ص۲۳ - ۳۵.
- ↑ محمود شکری آلوسی، بلوغ الارب فی معرفة احوال العرب، ج۳، ص۴۶.
- ↑ «و چون یکی از ایشان را به دختر (دار شدن) نوید دهند چهرهاش (از خشم) سیاه میشود و او (ناگزیر) خشم خود را فرو میخورد * از بدی خبری که به او دادهاند از قوم خود پنهان میگردد؛ آیا او را با (احساس) خواری نگه دارد یا (زنده) در خاک پنهان کند؛ هان! بد داوری میکنند» سوره نحل، آیه ۵۸-۵۹.
- ↑ محمود شکری آلوسی، بلوغ الارب فی معرفة احوال العرب، ج۳، ص۵۱.
- ↑ نک: ﴿وَإِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ * بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ﴾ «و آنگاه که از دختر زنده در گور نهاده، بپرسند: که به کدام گناه او را کشتهاند؟» سوره تکویر، آیه ۸-۹.
- ↑ حرّعاملی، وسائل الشیعه، تحقیق: عبدالرحیم ربانی شیرازی، ج۱۵، ص۱۰۲.
- ↑ «نِعْمَ الْوَلَدُ الْبَنَاتُ مُلْطِفَاتٌ مُجَهِّزَاتٌ مُؤْنِسَاتٌ مُفَلِّيَاتٌ»حرّعاملی، وسائل الشیعه، تحقیق: عبدالرحیم ربانی شیرازی، ج۱۵، ص۱۰۰.
- ↑ محمود شکری آلوسی، بلوغ الارب فی معرفة احوال العرب، ج۳، ص۴۴.
- ↑ فتاحیزاده، فتحیه، پیامبر اعظم و خرافهزدایی ص ۳۳.
- ↑ نک: محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۳، ص۲۴۴۱ - ۲۴۴۲.
- ↑ فتاحیزاده، فتحیه، پیامبر اعظم و خرافهزدایی ص ۳۶.
- ↑ یحیی نوری، جاهلیت و اسلام، ص۴۸۳.
- ↑ گیاهی که با آن برخی بیماریها را درمان میکنند.
- ↑ صحیح بخاری، ج۵، ص۲۱۵۶، ح۵۳۷۱.
- ↑ صحیح بخاری، ج۵، ص۲۱۵۹، ح۵۳۸۳.
- ↑ صحیح بخاری، ج۵، ص۲۱۵۹، ح۵۳۸۳.
- ↑ فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج۶، ص۲۲.
- ↑ مهره سفیدی که داخل آن شکاف دارد و برای چشم زخم یا زینت آویزان میکنند.
- ↑ فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج۶، ص۲۲.
- ↑ احمد بن حنبل، المسند، ج۳، باب الرقی و التمائم.
- ↑ یحیی نوری، جاهلیت و اسلام، ص۴۹۱.
- ↑ زمخشری، الفائق فی غریب الحدیث، ج۴، ص۴۰.
- ↑ زمخشری، الفائق فی غریب الحدیث، ج۴، ص۴۰.
- ↑ صحیح بخاری، ج۳، ص۱۰۹۴؛ منصور علی ناصف، التاج الجامع للأصول فی احادیث الرسول (ص)، ج۴، ص۳۱۴.
- ↑ میرزا حسین نوری، مستدرک الوسائل، ج۱۶، ص۱۰۶.
- ↑ مقصود دعاهایی است که برای دفع چشم زخم نوشته میشود و به آن تعویذ نیز میگویند.
- ↑ میرزا حسین نوری، مستدرک الوسائل، ج۱۶، ص۲۰۴.
- ↑ طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تصحیح و تحقیق: رسولی محلاتی و یزدی طباطبایی، ج۱۰، ص۸۶۶.
- ↑ فتاحیزاده، فتحیه، پیامبر اعظم و خرافهزدایی ص ۴۱.
- ↑ محمد مرتضی زبیدی، تاج العروس، ج۱۶، ص۵۳۹.
- ↑ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۹، ص۷۱.
- ↑ نک: ﴿إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا صَرْصَرًا فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ﴾ «ما بر آنها بادی بسیار سرد در روز شومی دیرپا فرستادیم» سوره قمر، آیه ۱۹؛ ﴿تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَطَمَعًا وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ﴾ «از بسترها پهلو تهی میکنند (و برای نماز برمیخیزند) در حالی که پروردگارشان را به بیم و امید میخوانند و از آنچه به آنان روزی کردهایم میبخشند» سوره سجده، آیه ۱۶.
- ↑ نک: ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ﴾ «که ما آن را در شبی خجسته فرو فرستادیم، بیگمان ما بیمدهنده بودیم» سوره دخان، آیه ۳.
- ↑ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۵۶.
- ↑ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۹، ص۷۲.
- ↑ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۹، ص۷۲.
- ↑ ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص۳۸۲.
- ↑ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۳۶، ص۴۱۳.
- ↑ فتاحیزاده، فتحیه، پیامبر اعظم و خرافهزدایی ص ۴۵.
- ↑ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۹، ص۷۵ و۷۶.
- ↑ مرتضی مطهری، پانزده گفتار، ص۱۶۹ و۱۷۰.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۷۹.
- ↑ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۹، ص۴۷۰.
- ↑ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۹، ص۷۶ و۷۷.
- ↑ فتاحیزاده، فتحیه، پیامبر اعظم و خرافهزدایی ص ۴۷.
- ↑ نک: ابن عبد ربه اندلسی، عقد الفرید.
- ↑ صحیح بخاری، ج۵، ص۲۲۹۸، ح۵۸۷۲.
- ↑ صحیح بخاری، ج۵، ص۲۲۹۸، ح۵۸۷۰.
- ↑ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۷۳، ص۵۳.
- ↑ فتاحیزاده، فتحیه، پیامبر اعظم و خرافهزدایی ص ۵۰.
- ↑ نک: یحیی نوری، جاهلیت و اسلام، ص۵۰۵.
- ↑ فیض کاشانی، الوافی، کتاب الصلوه، باب صلوه الاستسقاء.
- ↑ جلال الدین سیوطی، الدرالمنثور، ج۶، ص۱۶۳.
- ↑ فتاحیزاده، فتحیه، پیامبر اعظم و خرافهزدایی ص ۵۱.