عامر بن واثله کنانی در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

نام و نسب او عامر بن واثله کنانی لیثی و به ابوطفیل معروف است. او در میان مردم به کنیه‌اش معروف بود و همه او را به این عنوان می‌شناختند[۱]. از قبیله مضر بود [۲]. در سال سوم هجری، سال رخداد جنگ احد متولد شد[۳]. عامر از صحابه بزرگوار پیامبر اکرم (ص) و امیر المؤمنین و امام حسن مجتبی و امام سجاد (ع) بوده و از همه ایشان روایت نقل کرده است[۴]. یکی از دوستان امام صادق (ع) به آن حضرت گفت: قربانت شوم؛ حال شما چگونه است؟"

حضرت فرمود: "همان طور که ابوطفیل در شعر خود گفته است: "بدون تردید برای صاحبان حق، حکومتی خواهد بود که من به چنین روزی امیدوارم و در انتظار آن هستم"[۵]؛

بهترین تعریف از عامر این اشعارست:

عامر بن واثله از اصحاب خاص امیرمؤمنان (ع) و آخرین اصحاب او است که در سال ۱۱۰ هجری از دنیا رفته است.

و او ابوطفیل بزرگوار است و نسبت کیسانی دادن به او نادرست است[۶].

بعضی عامر را کیسانی مذهب دانسته‌اند؛ یعنی به امامت و مهدویت محمد حنفیه معتقد بوده و امام سجاد (ع) را امام نمی‌دانسته است[۷] و بعضی او را از اهل تسنن شمرده و گفته‌اند که او به فضیلت خلفا معتقد بوده ولکن علی (ع) را مقدم می‌داشته است[۸]؛ ولی این نسبت نادرست است.[۹]

عامر و رسول خدا (ص)

عامر یکی از افرادی است که رسول خدا (ص) را دیده است. او هشت سال از دوره زندگی پیامبر (ص) را درک کرد و آخرین کسی از یاران آن حضرت است که از دنیا رفت[۱۰]. چنان که همواره می‌گفت: در روی زمین جز من کسی باقی نمانده که پیامبر (ص) را دیده باشد[۱۱]. او روایات زیادی را از پیامبر اکرم (ص) نقل کرده است.

درباره فتح مکه از او نقل شده که گفته است: روز فتح مکه پیامبر (ص) را دیدم؛ سفیدی چهره و سیاهی موی او را فراموش نمی‌کنم. بعضی از همراهانش از او کوتاه‌تر و برخی بلند‌تر بودند. پیامبر (ص) راه می‌رفت و اصحابش گرد او راه می‌رفتند. من به مادرم گفتم: این فرد، کیست؟ او گفت: رسول خداست[۱۲]. و نیز روایت کرده من در جعرانه رسول اکرم (ص) را دیدم که گوشت میان مردم تقسیم می‌کرد زنی در نزد آن حضرت بود که رسول خدایا (ص) ردایش را برای او پهن کرده بود. پرسیدم: این زن کیست که رسول خدا ردای خود را برای او پهن کرده؟ گفتند: او مادر رضاعی آن حضرت حلیمه سعدیه است که آن حضرت را شیر داده است[۱۳].[۱۴]

عامر و علاقه او به امیرالمؤمنین (ع)

عامر بعد از وفات پیامبر اکرم (ص) به امام علی (ع) پیوست و از خواص اصحاب و محبین آن حضرت بود و در محبت و دوستی امام علی (ع) راسخ و ثابت قدم بود، هیچ چیز مانع اظهار علاقه او نمی‌شد، و با کمال جرأت و جسارت در نشر مطاعن دشمنان ایشان اهتمام به کار می‌برد، چنان که وقتی معاویه پرسید: "كيف وجدك على خليلك ابي الحسن؛ گفت: مانند اشتیاق مادر موسی به موسی و از کوتاهی خود شرمنده‌ام و به خدا پناه می‌برم[۱۵].

همچنین عامر روایات زیادی درباره فضیلت آن حضرت نقل کرده است؛ از جمله می‌گوید: از علی (ع) شنیدم که فرمود: اگر با شمشیر بر روی بینی مؤمن بکوبم، مرا دشمن نخواهد داشت، و اگر بر روی منافق طلا و نقره بپاشم، ممکن نیست مرا دوست بدارد؛ خدا از مؤمنان به دوستی من و از منافقان به دشمنی من پیمان گرفته است، لذا مرا دوست نمی‌دارد مگر انسان مؤمن و مرا دشمن نمی‌دارد مگر انسان منافق[۱۶]. همچنین او روایت جانشینی امام علی (ع) در روز غدیر، در حجة الوداع را نیز نقل کرده است[۱۷].[۱۸]

عامر در صفین

ابوطفیل که از یاران خاص امام علی (ع) بود، در جنگ‌های جمل، صفین و نهروان شرکت داشت [۱۹]. کثرت ایمان عامر و شدت علاقه‌اش به امیر مؤمنان (ع) خصوصا در جنگ صفین کاملا آشکارست. هنگام جنگ صفین روزی عامر تنها به میدان رفت و جنگ شایسته‌ای کرد و برگشت. پس از بازگشت به امیر مؤمنان علی (ع) گفت: "شما فرموده‌اید که عالی‌ترین کشته شدن‌ها شهادت در راه خداست و سودمندترین کارها صبر است. به خدا قسم، آن قدر صبر کردیم تا همه گونه مصایب را تحمل کردیم؛ کشتگان ما شهیدند و زنده‌ها سعید؛ باید آنان که باقی مانده‌اند، خونخواهی شهدا را بکنند. هر چند گزیدگان ما رفتند و افراد ضعیف مانده‌اند، ولی در دینداری چنان پایداریم که امیال نفسانی نمی‌تواند آن را تغییر دهد و در صحت راه خود چنان یقین داریم که شک و تردید در آن راه نمی‌یابد. سپس این اشعار را سرود:

سواران را در میان گرد و خاک خرد کردیم و گوسفندان پا کوتاه (دشمنان) را کوچاندیم.

و گفتیم: علی پدر ماست و ما مانند فرزند فرمانبر او هستیم[۲۰].[۲۱]

عامر و معاویه

معاویه با اصرار زیاد و به هر وسیله و حیله‌ای می‌خواست او را به سمت خود بکشد لکن او تمایل نشان نمی‌داد و در محبت اهل بیت (ع) ثابت قدم بود. روزی عامر برای اطلاع از حال پسر برادرش به شام رفت. وقتی معاویه از آمدنش باخبر شد، او را خواست. پس از حضورش در آن مجلس، معاویه به او گفت: "تو ابوطفیل عامر بن واثله‌ای؟"

عامر گفت: "آری، من ابوطفیل هستم".

معاویه گفت: "آیا تو هم با کشندگان امیرالمؤمنین عثمان همکاری می‌کردی؟" عامر گفت: "خیر، در کشتن او کسی را کمک نکردم ولی در مدینه حاضر بودم و او را یاری نکردم".

معاویه گفت: "چرا او را یاری نکردی؟"

عامر گفت: "چون هیچ یک از مهاجران و انصار او را یاری نکردند".

معاویه گفت: "ولی به خدا قسم، یاری کردن عثمان بر تو و آنها واجب و لازم بود".

عامر گفت: "چرا تو او را یاری نکردی، با آنکه اهل شام همه با تو بودند؟"

معاویه گفت: "مگر نمی‌بینی که به خونخواهی او قیام کرده‌ام؟ مگر این بهترین نوع باری نیست؟"

عامر گفت: "معاویه! مثل حال تو و عثمان، مثل شعر عبید است که می‌گوید: تو را چنین می‌شناسم که پس از مرگ بر من گریه می‌کنی، ولی در زندگی از دادن توشه به من دریغ می‌کنی"[۲۲].

سپس مروان بن حکم، سعید بن عاص، عبدالرحمن و عمروعاص بر معاویه وارد شدند. همین که هر یک به جای خود نشستند، معاویه از آنها پرسید: این مرد را می‌شناسید؟ آنها گفتند: خیر. معاویه گفت: "او فدایی علی بن ابی طالب و یکه سوار جنگ صفین و شاعر مردم عراق، ابوطفیل است".

سعید گفت: "حالا او را شناختیم، ولی چرا تو از او انتقام نمی‌گیری؟" سپس بقیه به ناسزا گفتن به ابوطفیل پرداختند. معاویه آنها را از این کار منع کرد و سپس متوجه عامر شد و به او گفت: "اینها را می‌شناسی؟" عامر پاسخ داد: "اینها را به بدی می‌شناسم، نه به خوبی و نام آنها را نمی‌دانم" پس از آنکه معاویه آنها را معرفی کرد، عامر گفت: "حالا ایشان را خوب شناختم. عمر و پسر همان مرد دم بریده و مقطوع النسلی است که درباره پیامبر (ص) عیب جویی می‌کرد و تو به پاداش آن کردارش، مصر را به او بخشیدی! مروان، همان سوسماری است که پیامبر (ص) او و پدرش را تبعید کرد و تو حجاز را به او پاداش دادی! عبدالرحمن هم پسر مادرش‌ام حکم است که همه او را می‌شناسند. برادرت عتبه هم کسی نیست که نفع و ضرری داشته باشد یا از او امید و انتظاری باشد و سعید همان کسی است که بسیار موجب ناراحتی پیامبر و ولی خدا شد و مردم را از راه خدا باز می‌داشت و تو به پاداش آن کارها مکه را به او واگذار کردی"[۲۳].[۲۴]

سرانجام عامر

عامر به علت علاقه و محبت به امیر المؤمنین (ع) بعد از به حکومت رسیدن ایشان، به همراه آن حضرت به کوفه آمد و بعد از شهادت امام علی (ع) به مکه رفت و تا پایان عمر خویش در مکه ماند[۲۵]. و به همین دلیل در کربلا حضور نداشت و بعد از واقعه کربلا برای خونخواهی امام حسین (ع) به مختار بن ابی عبیده ثقفی ملحق شد[۲۶] و به همین دلیل، بعضی وفات او را در سال ۶۷ هجری پس از دستگیری مختار می‌دانند؛ که نقل شده، ابوطفیل خود را از بالای قصر پایین انداخت و در گذشت که این روایت، ضعیف است و با آخرین صحابی بودن او مخالفت دارد[۲۷]، زیرا نقل شده، پس از آن نیز او در قیام ابن اشعث که در سال‌های ۸۱ تا ۸۵ هجری رخ داده حضوری آشکار داشته است[۲۸].

نقل شده، عامر در سال ۱۰۰ یا ۱۱۰ هجری در زمان امام محمدباقر (ع) وفات کرد و با مرگ او آخرین صحابی پیامبر (ص) نیز از دنیا رفت[۲۹].[۳۰]

عامر بن واثله لیثی کنانی مکی در دانشنامه سیره نبوی

در سال سوم هجری به دنیا آمد[۳۱] و مدت هشت سال از حیات خود را در دوران رسول خدا (ص) سپری کرد. ابو الطفیل کمتر از هفت سال داشت که در جنگ حنین حضور یافت و مسلمانان را در رساندن آذوقه یاری داد[۳۲]. وی شاهد تقسیم غنایم جِعِرّانه به دست پیامبر بود و مشاهده کرد آن حضرت، ردای خود را برای مادر رضاعی‌اش پهن کرد تا روی آن بنشیند [۳۳]. این گزارش، با توجه به اینکه غالب افراد، رسول خدا (ص) را در حجة الوداع دیدند که سوار بر شتر طواف کرد، بعید می‌نماید[۳۴].

وی مردی شجاع، فاضل، دانشمند و بزرگ قبیله خود و شاعری چیره دست و دارای زبانی فصیح بود [۳۵]. زمانی که شورای شش نفره برای تعیین خلیفه دور هم جمع شدند، ابوالطفیل از جمله کسانی بود که از پشت درهای بسته، گفتگوهای آنان را شنید و روایت کرد امیر مؤمنان (ع) برای اثبات حقانیت خود سخن (حدیث مناشده) می‌گفت[۳۶]. وی آنگونه که خود می‌گوید، هنگام محاصره عثمان، بدون هیچ اقدامی حاضر بوده است[۳۷]. در زمان امارت حذیفة بن یمان[۳۸] وارد مدائن شد[۳۹] و پس از آن در کوفه مسکن گزید و از یاران مخلص امیر مؤمنان (ع) گردید. از همین رو، مورد بغض شدید خوارج قرار گرفت[۴۰]. یعقوبی[۴۱] او را در شمار کسانی که از امیر مؤمنان (ع) علم اندوزی کرده‌اند برشمرده، و صفار[۴۲] او را از اصحاب سِرّ امام علی (ع) دانسته است. ابوالطفیل، شاهد خطبه حضرت بود که فرمود: « سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي»[۴۳].

مذهب ابوالطفیل

از نظر فکری، دیدگاه‌های گوناگونی درباره او بیان شده است. برخی وی را در شمار شیعیان قرار داده‌اند؛ زیرا امام علی (ع) را بر شیخین مقدم می‌دانست و به رجعت نیز معتقد بود[۴۴]. وی روایاتی درباره رجعت از آن حضرت نقل کرده است[۴۵]. با این حال، ابن عبدالبر[۴۶] می‌گوید: ابوالطفیل به فضل شیخین معترف بوده است. قاضی نورالله شوشتری[۴۷] این را بر تقیه حمل کرده و با استناد به نقل کشّی، ابوالطفیل را کیسانی مذهب دانسته است، ولی هیچ دلیلی بر کیسانی بودن ابوالطلفیل نیست و بلکه ادله و شواهدی وجود دارد که وی امامی مذهب بوده است.

علامه شوشتری[۴۸]سخن ابن عبدالبر، کشی و توجیه قاضی نورالله را نپذیرفته، بلکه وی معتقد است ابوالطفیل امامی مذهب بوده و کشّی[۴۹] چنان که خود گفته کیسانی بودن ابوالطفیل را بر اساس شعری که سروده استنباط کرده است؛ در حالی که این شعر بر اصل رجعت دلالت دارد، نه رجعت محمد بن حنفیه و در کلام ابن قتیبه نیز، رجعت محمد بن حنفیه بیان نشده است. شاهد این مطلب، روایتی است که می‌گوید امام صادق (ع) به شعر ابوالطفیل استناد کرده[۵۰] که مضمون آن، رجعت و انتظار دولت حق است. از گزارش یعقوبی[۵۱] نیز بر می‌آید که وی امامی مذهب و پیوسته منتظر قائم آل محمد (ع) بوده و شمشیر و نیزه خود را برای ظهور آن حضرت آماده می‌کرده است. از این رو، عمر بن عبدالعزیز سهم او را از بیت المال قطع کرد، ولی با صحبت ابوالطفیل که باید خداوند را در برابر این کار پاسخگو باشی، شرم کرد و حق او را داد. برشمردن او از یاران خاص امیرمؤمنان (ع)، امام حسن (ع) و امام سجاد (ع)[۵۲] و نیز روایتی از ابوالطفیل در باب نص بر دوازده امام[۵۳] می‌تواند شاهدی بر امامی بودن او باشد.

مامقانی[۵۴] این دو نظریه را بدین‌گونه جمع کرده که شاید کسانی بودن ابوالطفیل، به زمانی مربوط است که محمد بن حنفیه به امامت امام سجاد (ع) پی نبرده بود، ولی پس از احتجاج حضرت کنار مقام رکن با او و اعتراف محمد به ولایت آن حضرت ابوالطفیل نیز به امام سجاد (ع) گرایش یافت. این افکار و اندیشه‌های ابوالطفیل کافی است که از نظر علمای جرح و تعدیل، روایات وی قبول نشود، ولی به دلیل صحابی بودنش، علمای اهل سنت او را توثیق کرده‌اند[۵۵].

زندگی سیاسی ابوالطفیل

ابوالطفیل در جنگ‌های جمل، صفین و نهروان در کنار امام علی (ع) شرکت فعال داشت[۵۶]. اشعار وی در صفین، کاملا از بینش بالای سیاسی و اعتقادی وی خبر می‌دهد[۵۷]. در جنگ صفین، فرمانده پیادگان گروه کمین[۵۸] و پرچمدار امیرمؤمنان (ع) بود[۵۹]. وقتی معاویه به حکومت رسید، آرزو داشت ابوالطفیل را از نزدیک ببیند. از این‌رو، پیوسته برای او نامه می‌نوشت تا اینکه یک بار ابوالطفیل به دیدار معاویه رفت. چون در مجلس او حاضر شد، به عمرو بن عاص و دیگران گفت: این، سوارکار جنگجوی و شاعر روز صفین و دوست ابوالحسن است. آنگاه برای آزمایش وی از او پرسید: چه اندازه به علی محبت داری؟ پاسخ داد: به اندازه عشق مادر موسی به موسی. گفت: زاری و سوگواری تو بر او چقدر است؟ گفت: به اندازه سوگ زن فرزند مرده و پیری که فرزندش نمانده. من از تقصیر خود به درگاه خدا می‌نالم[۶۰]. در این دیدار، معاویه سخن از قتل عثمان و شرکت ابوالطفیل در محاصره او به میان آورد، ولی با پاسخ‌هایی که وی داد، به معاویه فهماند خون‌خواهی او درباره عثمان، فریبی بیش نبوده و او با توجه به اینکه سپاه شام را در اختیار داشت، ولی هیچ کمکی به عثمان نکرد، از هر کس دیگری بیشتر مورد ملامت و بازخواست است[۶۱].

زندگی سیاسی ابوالطفیل پس از شهادت امام علی (ع)، فراز و نشیب فراوانی دارد. برخی گفته‌اند پس از شهادت حضرت، به مکه نقل مکان کرد، ولی با توجه به اینکه طوسی او را از یاران امام حسن مجتبی (ع) برشمرده و نیز رابطه عمیق وی با اهل بیت (ع)، بسیار بعید می‌نماید وی در ماجرای بیعت امام حسن (ع) و ماجرای صلح حضور نداشته باشد. از ابوالطفیل هنگام قیام امام حسین (ع) خبری در دست نیست.

در سال ۶۳ که قیام مردم مدینه بر ضد یزید اوج گرفت، محمد بن حنفیه به همراه هفده نفر از یارانش که ابوالطفیل نیز میان آنان بود، به مکه رفتند و چون از بیعت با ابن زبیر امتناع کردند و مختار بر کوفه حاکم شد، ابن زبیر، محمد را به همراه تمام یارانش در کنار زمزم زندانی و آنان را به قتل و احراق تهدید کرد. پس از اینکه مختار از ماجرا اطلاع یافت، چهار هزار نفر را از کوفه به فرماندهی ابوالطفیل به مکه فرستاد و آنان توانستند محمد حنفیه را با یارانش آزاد کنند[۶۲]. پس از اینکه محمد به شعب علی (ع) رفت، یاران وی اجازه خواستند برای کمک به مختار به کوفه بروند. او به خونخواهی امام حسین (ع) و شهدای کربلا در قیام مختار شرکت جست و پرچمدار او بود[۶۳]. پس از شکست مختار، ابوالطفیل پیش از اینکه به دست نیروهای مصعب بن زبیر اسیر شود، توانست با برخی از یاران محمد حنفیه و مختار فرار کند[۶۴]. ابن زبیر نیز به برادر خود مصعب دستور داد همسران این افراد را از کوفه به مکه تبعید کند. از جمله تبعید شدگان، ام سلمه همسر ابوالطفیل به همراه پسر خردسالش یحیی بود[۶۵]. ابوالطفیل همچنان کنار محمد بن حنفیه و ابن عباس ماند و از ابن عباس علم فقه و دین می‌آموخت. این موضوع نیز بر ابن زبیر سخت آمد و به وسیله عبدالله بن مطیع، ابن عباس را تهدید کرد باید این جلسات تعطیل شود و کسانی را که دور خود جمع کرده، پراکنده کند. ابن عباس این را نپذیرفت و ابوالطفیل ضمن اشعاری، از جایگاه اهل بیت (ع) سخن گفت و اینکه آنان بر ما برتری دارند و حقشان بر ما واجب است و این خانه، خانه‌ای است که باید دین را از آنان آموخت[۶۶]. این موضوع به تبعید ابن عباس و محمد حنفیه به طائف انجامید که پس از چند روز ابن عباس درگذشت (سال ۶۸) و ابوالطفیل کنار محمد حنفیه بر او نماز خواندند.

او در سال ۸۱ با سپاه عبدالرحمان بن محمد بن اشعث به سیستان رفت و پس از اینکه ابن اشعث قیام خود را بر ضد حجاج آغازید، ابوالطفیل نخستین کسی بود که با او بیعت و در سیستان با سخنرانی و اشعار خود، دیگران را برای خلع حجاج ترغیب کرد[۶۷]، افزون بر ابوالطفیل، دو پسرش، طفیل و مطرف حضور داشتند[۶۸]. اندک اندک این قیام از خلع حجاج، به قیام بر ضد بنی امیه انجامید. شیعیان، قاریان قرآن و علمای زیادی که برخی از آنان از یاران خاص امیر مؤمنان (ع) بودند از جمله کمیل بن زیاد و ابوالطفیل، نقش مهمی در آن داشتند. در این جنگ فرزند ابوالطفیل کشته شد و او بر فرزند خود بسیار گریست و اشعاری سرود[۶۹].

به نظر می‌رسد پس از این حوادث، ابوالطفیل تا آخر عمر در مکه ساکن شد و آخرین صحابی رسول خدا (ص) است که در سال صد[۷۰] یا صد و ده[۷۱] درگذشت. قهپایی بدون تأمل، این تاریخ وفات را معارض خبر مربوط به جابر بن عبدالله انصاری برشمرده است. البته این درست نیست؛ زیرا با توجه به اینکه جابر در سال ۷۴ یا ۷۷ از دنیا رفته[۷۲] تعارضی وجود ندارد.

ابوالطفیل نُه[۷۳] یا بیست حدیث[۷۴] از رسول خدا (ص) روایت کرده که از آن جمله حدیث غدیر است[۷۵].

اخبار مربوط به او را عبدالعزیز یحیی جلودی[۷۶] در کتاب اخبار ابی‌الطفیل نوشته است[۷۷]. همچنین ابن سکیت[۷۸] اشعار ابوالطفیل را جمع‌آوری کرد[۷۹] و دیوان اشعار او، به همراه دیوان طرماح در آلمان به چاپ رسید و کرنکو هر دو را به انگلیسی ترجمه کرد [۸۰]. طیب عشاش تونسی نیز اخبار و شعر او را در ۳۷ صفحه در نشریه حولیات الجامعة التونسیه در سال ۱۹۷۳ چاپ کرده است[۸۱].[۸۲]

ابوالطفیل عامر بن واثله

از صحابه و مردی فاضل و از بزرگان شیعه و اصحاب خاص امیرمؤمنان علی(ع) بوده است. وی در همه جنگ‌های آن حضرت شرکت داشت. عامر برای خون‌خواهی امام حسین(ع) همراه با مختار خروج کرد و پرچم‌دار او بود و پس از مختار عمری طولانی داشت. عامر در سال ۱۰۰ از دنیا رفت و او آخرین فرد صحابی پیغمبر اکرم(ص) بود[۸۳].[۸۴]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۹۸؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۳۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۲۴۴؛ ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۱۷۳.
  2. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۶۶۴؛ الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۳۷۶؛ معجم رجال الحدیث، خویی، ج۱۰، ص۲۲۱.
  3. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۶، ص۳۴۳؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۹۸؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۳۶؛ ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۱۷۳؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۵، ص۶۲۸؛ معجم رجال الحدیث، خویی، ج۱۰، ص۲۲۱.
  4. معجم رجال الحدیث، خویی، ج۱، ص۲۲۱؛ ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۱۷۳؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۵، ص۶۲۷.
  5. و آن لاهل الحق لاشک دولة علی الناس ایاها ارجی و ارقبا؛ رجال الکشی، کشی، ص۹۴؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۵، ص۶۲۸؛ معجم رجال الحدیث، خویی، ج۱۰، ص۲۲۱؛ ریحانة الأدب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۱۷۴.
  6. و عامر بن واثله خصیص (لی) و خاتم الاصحاب قبضه و هو ابوطفیل الجلیل و الرمی بالتکین علیل؛ نخبة المقال، حسین بروجردی، ص۶۵.
  7. معجم رجال الحدیث، خویی، ج۱۰، ص۲۲۱؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۵، ص۶۳۲؛ ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۱۷۴.
  8. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۹۹؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۳۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۲۴۴؛ معجم رجال الحدیث، خویی، ج۵، ص۶۳۲؛ ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۱۷۴.
  9. فتاح‌زاده، رحمان، مقاله «عامر بن واثله»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۵۸۵-۵۸۶.
  10. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۶، ص۳۴۳؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۹۸؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۳۶؛ معجم رجال الحدیث، خویی، ج۱۰، ص۲۲؛ ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۱۷۳.
  11. ما بقی علی وجه الارض عین تطرف ممن رأی النبی غیری؛ الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۳۷۶.
  12. المغازی، واقدی، ج۲، ص۸۶۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۱۸۱؛ الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۱۰۲۶.
  13. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۶، ص۳۴۳؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۳۶.
  14. فتاح‌زاده، رحمان، مقاله «عامر بن واثله»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۵۸۶-۵۸۷.
  15. پیکار صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۷۶۹؛ الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۱۰۲۶؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۹۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۱۸۰؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۵، ص۶۳۱.
  16. «لَوْ ضَرَبْتُ خَيَاشِيمَ اَلْمُؤْمِنِ بِالسَّيْفِ مَا أَبْغَضَنِي وَ لَوْ صَبَبْتُ عَلَى اَلْمُنَافِقِ ذَهَباً وَ فِضَّةً مَا أَحَبَّنِي إِنَّ اَللَّهَ أَخَذَ مِيثَاقَ اَلْمُؤْمِنِينَ بِحُبِّي وَ مِيثَاقَ اَلْمُنَافِقِينَ بِبُغْضِي فَلاَ يُبْغِضُنِي مُؤْمِنٌ وَ لاَ يُحِبُّنِي مُنَافِقٌ أَبَداً»؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۸۳؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۹، ص۲۹۵؛ الغدیر، علامه امینی، ج۳، ص۱۸۵؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۵، ص۶۳۱.
  17. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۶۹۷.
  18. فتاح‌زاده، رحمان، مقاله «عامر بن واثله»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۵۸۷-۵۸۸.
  19. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۳۷۶.
  20. طحنا الفوارس وسط العجاج و سقنا الزعانف سوق النقد و قلنا علی النا والد ونحن له طاعة کالولد؛ پیکار صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۴۲۲؛ الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۵۸۵؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۵، ص۶۳۱۱.
  21. فتاح‌زاده، رحمان، مقاله «عامر بن واثله»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۵۸۸-۵۸۹.
  22. الاعرفنک بعد الموت تندبنی و فی حیاتی ما زودتنی زادی؛الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۶۹۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۱۸۰؛ الامامة والسیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۲۱۵؛ ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۱۷۳؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۵، ص۶۳۱.
  23. الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۲۱۵؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۵، ص۶۳۰.
  24. فتاح‌زاده، رحمان، مقاله «عامر بن واثله»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۵۸۹-۵۹۰.
  25. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۶، ص۳۴۳؛ الفتوح، ابن عثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۶۰۶؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۹۳۸؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۳۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۸۴ و ج۳، ص۲۴۴.
  26. قاموس الرجال، شوشتری، ج۵، ص۶۳۲؛ معجم رجال الحدیث، خویی، ج۱۰، ص۲۲۱؛ ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۱۷۴.
  27. ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۱۷۴.
  28. الکامل، ابن اثیر، ج۴، ص۶۴۲.
  29. وقعة صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۴۲۱؛ الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۳۷۶؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۹۹؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۳۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۸۴ و ج۳، ص۲۴۴.
  30. فتاح‌زاده، رحمان، مقاله «عامر بن واثله»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۵۹۱.
  31. ابن سعد، ج۶، ص۱۳۰.
  32. ابن حجر، الاصابه، ج۵، ص۷۲.
  33. ابن اثیر، ج۳، ص۱۴۳.
  34. ابوالفرج اصفهانی، ج۱۵، ص۱۴۳.
  35. ابوالفرج اصفهانی، ج۱۵، ص۱۵۰.
  36. خوارزمی، ص۳۱۳-۳۱۴؛ عقیلی، ج۱، ص۲۱۱؛ ذهبی، ج۲، ص۱۷۸؛ ابن حجر، لسان، ج۲، ص۲۸۶.
  37. ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۶۰.
  38. حذیفه بن یمان، ص۳۶-۳۵.
  39. خطیب بغدادی، ج۱، ص۱۹۸.
  40. ابن حجر، تهذیب، ج۵، ص۷۲.
  41. یعقوبی، ج۲، ص۴۱۲-۴۱۳.
  42. مجلسی، ج۵۳، ص۷۰-۶۸؛ به نقل از بصائر الدرجات.
  43. ابوالفرج، ج۱۵، ص۱۴۴.
  44. ابن قتیبه، ص۳۴۱.
  45. مجلسی، ۵۳، ص۷۰-۶۸؛ به نقل از بصائر الدرجات.
  46. ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۶۰.
  47. شوشتری، ج۱، ص۲۷۰.
  48. شوشتری، ج۵، ص۶۳۳-۶۳۲.
  49. طوسی، اختبار معرفة الرجال، ج۱، ص۳۰۹.
  50. طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج۱، ص۳۰۸-۳۰۹.
  51. یعقوبی، ج۲، ص۳۰۷.
  52. طوسی، رجال، ص۴۷ و ۶۹ و ۹۸.
  53. کلینی، ج۲، ص۴۷۵-۴۷۷.
  54. مامقانی، ج۲، ص۱۱۸.
  55. ابن اثیر، ج۳، ص۱۴۳.
  56. منقری، ص۳۱۲.
  57. منقری، ص۳۱۳ و ۳۵۹.
  58. ابن اعثم، ج۳، ص۳۲.
  59. ابوالفرج اصفهانی، ج۱۵، ص۱۵۰.
  60. منقری، ص۵۵۵؛ بلاذری، ج۱۱، ص۹۸-۹۷.
  61. ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۶۰.
  62. ابوالفرج، ج۱۵، ص۱۲۷.
  63. ابن قتیبه، ص۳۴۱ و ۶۲۴.
  64. ابوالفرج، ج۱۵، ص۱۴۳ و ۱۴۷.
  65. بلاذری، ج۳، ص۴۷۳-۴۷۸ و ۴۸۱؛ ابوالفرج، ج۵، ص۱۴۶.
  66. ابوالفرج، ج۱۵، ص۱۴۸.
  67. طبری، ص۳۳۵ و ۳۴۳-۳۴۴.
  68. طبری، ص۳۳۵ و ۳۴۳-۳۴۴.
  69. طبری، ج۵، ص۱۵۳؛ ابوالفرج، ج۱۵، ص۱۴۸.
  70. ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۵۹.
  71. ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۱۹۳.
  72. ابن اثیر، ج۱، ص۴۹۴.
  73. ابن حزم، ص۱۶۴.
  74. ابن حجر، الاصابه، ج۵، ص۷۲.
  75. در مورد مصادر آن ر. ک: امینی، ج۱، ص۲۱.
  76. م. ۳۰۲ و تاریخ نگار شیعی؛ درباره‌اش ر. ک: نجاشی، ص۲۴۰.
  77. نجاشی، ص۲۴۴؛ آقا بزرگ، ج۱، ص۳۱۷.
  78. یعقوب بن اسحاق، ادیب مشهور شیعی که متوکل او را شهید کرد؛ ر. ک: نجاشی، ص۴۴۹.
  79. ر. ک: نجاشی، ص۴۵۰.
  80. (آقا بزرگ، ۹ [قسم ۱]/۴۳)
  81. آقابزرگ، ج۱، ص۳۱۷.
  82. هدایت‌پناه، محمد رضا، مقاله «ابوالطفیل»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۴۰۳-۴۰۵.
  83. تأسیس الشیعه، ص۱۸۶.
  84. رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی ص ۴۸۱.