ایران در تاریخ اسلامی
ورود دین اسلام به ایران
ورود اسلام به ایران و گرایش ایرانیان به آن، یکی از مهمترین حوادث تاریخی برای ملت ایران است. سلطه نظامی اسلام بر ایران با نبرد قادسیه و ورود سپاهیان مسلمان عرب به تیسفون - پایتخت ساسانی - در سال ۱۴ ه.ق آغاز شد. این سلطه نظامی، با شتاب خیره کنندهای پیش رفت و تقریباً بخش اعظم ایران تا سال ۲۹ ه ق از راه صلح و جنگ، به تصرف مسلمانان درآمد. سلطه نظامی مسلمانان با مرگ یزدگرد سوم - واپسین پادشاه ساسانی - در سال ۳۱ ه.ق عملاً کامل شد.
برخلاف روند رو به رشد سلطه نظامی اسلام در ایران، حاکمیت عقیدتی و گرایش اقوام ایرانی به اسلام، روندی آرام، استوار و ریشهدار داشت. اعراب مسلمان فقط نظام سیاسی ایران را مضمحل کرده و دولت ساسانیان را شکست داده بودند؛ ولی ایرانیان زرتشتی، مانند پیروان ادیان دیگر، یعنی مسیحی، یهودی و مانوی در ایران با پرداخت جزیه میتوانستند و بر آیین خود باقی ماندند.
ایرانیان، پس از آشنایی تدریجی با عقاید و احکام اسلامی و پی بردن به حقانیت اسلام، به این آیین روی آوردند که در مباحث بعدی بدان اشاره خواهد شد. ایرانیان زرتشتی که چندین سال در کنار مسلمانان، زندگی مسالمتآمیزی داشتند، به تدریج به اسلام گرویدند.
استاد شهید مرتضی مطهری در این باره مینویسد: اغلب ایرانیان از اوایل قرن سوم هجری به بعد مسلمان شدند و تا آن زمان هنوز بسیاری از مردم ایران بر کیشها و آیینهای قدیم زردشتی، مسیحی، صابی و حتی بودایی باقی بودهاند[۱].
به اعتراف اکثر محققان و اندیشمندان تقریباً تمام ایرانیان بدون اعمال زور و فشار از سوی فاتحان، در مدت کوتاهی به اسلام گرویدند؛ زیرا دریافتند که اسلام به یک دین جهانی تبدیل خواهد شد.
اشبولر مینویسد: اسلام، زمانی به تمدن بشری عرضه شد که جامعه جهانی از جمله جامعه ایرانی از نظر عقیدتی و اجتماعی به بن بست رسیده بود و مردم با مشاهده دین اسلام، شیفته آن شدند و استعدادهای خود را در قالب آن به کمال رساندند[۲].[۳]
اجبار یا اختیار در پذیرش اسلام
آیا اسلام به ایرانیان تحمیل شد و با ایرانیان با آزادی و آگاهی کامل آن را پذیرفتند؟ چنان که اشاره شد، سیطره سیاسی - نظامی مسلمانان، بسیار سریع و شتابآلود بود ولی حاکمیت عقیدتی بسیار آرام و ریشهدار بود.
ایرانیان سابقه تمدنی ۱۴۰۰ ساله داشتند و آثار ارزشمندی از تمدن خویش را به جهانیان ارائه کردند. آنها حکومتهای بزرگی چون هخامنشیان، اشکانیان و ساسانیان را تجربه کردند. این حکومتها در ابتدا سیاستهایی عدالتگرایانه و مدارا جویانه داشتند؛ ولی به تدریج، عدالت و دینخواهی به صورت وسیلهای برای پیشبرد مقاصد آنها در آمد. زیادهخواهی پادشاهان و کجاندیشی موبدان سبب شد که از دین و عدالت جز نامی نماند.
اوضاع به گونهای بود که شریعت زرتشتی (دین رسمی کشور در زمان ساسانیان) در پایان عهد ساسانی به کلی میان تهی و بیمغز شده بود[۴]. اما دخالتهای گسترده موبدان زرتشتی در امور فردی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی، استثمار مردم به بهانههای گوناگون؛ بدبینی و نارضایتی مردم را در پی داشت. در نتیجه دین زرتشتی با آن همه حمایت و تشکیلات عظیم، به علت نداشتن پایگاه مردمی، نتوانست اکثریت قاطعی را در ایران به دست آورد. موبدان زرتشتی در اواخر عهد ساسانی به حدی به فساد آلوده شده بودند که منابع درباری نیز مجبور به اعتراف شدند.
در کتاب پهلوی مینوک خرد آمده است: اصل عیوب موبدان، ریاکاری، شهوت رانی، بیتوجهی به وظایف دینی و اخلاقی و تن آسایی و خرده بینی و بدگرایی است[۵].
آنان آتشکده را به مرکز فحشا و داد و ستد شراب تبدیل کرده بودند، دین را ابزاری برای کسب قدرت و ثروت قرار داده بودند و در نتیجه کارکرد اصلی دین به فراموشی سپرده شده بود.
از نظر اجتماعی، جامعه ساسانی یک جامعه طبقاتی و صنفی بود و اصول و نظام طبقاتی به شدیدترین وجه در آن اجرا میشد. اختلاف مرگ بار طبقاتی، بسیار خشن و به طور وحشت زا بر جامعه حاکم بود و طبقه بالا از بیشترین امکانات و مواهب بهرهمند بودند. آنها طبقات پایین را آن قدر بیارزش میشمردند که گویا بردگی، همیشه برای آنان نوشته شده است. طبقات پایین، هیچ اجری در مقابل کار خود دریافت نمیکردند[۶].
افزون بر اینها، برخی امور مانند؛ خوی مستبدانه هیأت حاکمه و آسمانی دانستن خود که زمینه را برای اطاعت کورکورانه عامه مردم فراهم میکرد، زندگی را بر مردم سخت کرده بود.
پذیرش اسلام توسط مردم ایران، به جاذبههای اسلام و دافعههای نظام ساسانی بستگی داشت.
مهمترین دافعههای عصر ساسانی که زمینه را برای پذیرش اسلام و سقوط دولت ساسانی فراهم کرد، به شرح ذیل است:
- وجود نظام استبدادی و نفوذ بیش از حد موبدان زرتشتی و اجحاف آنان بر مردم؛
- غلب، ضعف و فساد در همه بخشهای حکومت، به ویژه در مراکز مذهبی و دینی؛
- فاصله مرگ بار طبقاتی، و انحصاری بودن قدرت، ثروت و دیگر امتیازات برای طبقه ممتاز؛
- پیوند خوردن منافع اشراف، فئودالها و هیأت حاکمه با منافع روحانیان زرتشتی و استثمار مردم؛
- قتل نخبگان و اندیشمندان و توجه نکردن به استعدادهای خلاق مردم؛
- نبود نظام فکری و اعتقادی قومی و فقدان تسلط بر روح مردم.
جاذبههای اسلام در پذیرفتن آن توسط ایرانیان بدین شرح است:
- ایرانیان با تجاربی که از دین و حکومت داشتند به حقانیت اسلام و حکومت حق پی بردند و با آگاهی به آن گرویدند؛
- عدالت اجتماعی اسلام و حاکمیت فرهنگ قرآنی در بین مسلمانان نیز از جاذبههای اسلام بود. قرآن در احوال اقوام پراکنده عرب، چنان تحولی پدید آورد که در فاصلهای کوتاه، نه تنها خود را از انزوا و گمنامی بیرون آوردند، بلکه به صادرکنندگان عالیترین سطح فرهنگ بشری یعنی اسلام تبدیل شدند[۷]؛
- جهان بینی غنی اسلام که انسان در آن از مقام والایی برخوردار بود؛
- زندگی عملی مسلمانان و ساده زیستی آنان، سبب جذب ایرانیان به اسلام شد.
زندگی مسلمانان در مدائن و نیز افرادی چون عمار یاسر در کوفه و حضرت علی(ع) در دوران خلافتش در کوفه سبب آشنایی مردم ایران با مسلمانان راستین و فراگرفتن روح اسلام از آنان شد[۸].
آشنایی ایرانیان با اسلام
ایرانیان با عربستان، هم مرز بودند ولی ساکنان عربستان به علت زندگی قبیلهای و نداشتن ساختار حکومتی فراگیر، با ساسانیان ارتباط نداشتند.
مهمترین مظهر رابطه سیاسی ایران با اعراب «حیره» بود. حاکمان حیره، دست نشانده ساسانیان بودند. آنها نیرویی باز دارنده در برابر تهاجم رومیان و قبایل بدوی عرب بودند و از راههای ارتباطی مراقبت میکردند. گرچه، خسرو پرویز، خودمختاری حاکمان «حیره» را از بین برده بود، ولی نخستین بار، ایرانیان در این منطقه، با نیروی نظامی مسلمانان آشنا شدند و «حیره» از طریق صلح و پرداخت جزیه به تصرف مسلمانان در آمد.
ایرانیان در زمان پیامبر اکرم(ص) از طریق یمن نیز با مسلمانان آشنا شده بودند. در سال ۵۷۰م حمیریان یمن -که از مظالم والیان حبشی در رنج بودند - «سیف بن یزن» را با وساطت «نعمان بن منذر»، حاکم حیره به دربار خسرو انوشیروان فرستادند و از وی در برابر هجوم حبشیان کمک خواستند. خسرو انوشیروان سپاهی از زندانیان را به فرماندهی وَهْرِز (یکی از دلیران سالخورده ایران) به یمن گسیل داشت تا حبشیان را از آنجا برانند[۹].
«وهرز» پس از عبور از خلیج فارس و پیاده شدن در ساحل عدن، فرمانده حبشیان را در جنگی به قتل رساند. او صنعا را تصرف کرد[۱۰] و پس از مدتی خود به فرماندهی رسید. از آن تاریخ تا ظهور اسلام، شش یا هشت تن از فرمانروایان ایرانی بر یمن حکمرانی کردند که نخستین آنان «وهرز» و آخرین آنان «بادان» بود. وی دعوت پیامبر اسلام(ص) را پذیرفت و به اسلام گروید.
ایرانیانی که در یمن بودند به «بنو الاحرار» (فرزند آزادگان) و به اختصار بـه «ابناء» معروف شدند و نسبت «ابناوی» بر آنان نهاده شد. آنان زمانی که از بعثت پیامبر(ص) آگاه شدند به اسلام روی آوردند و در گسترش فرهنگ اسلامی و در فرو نشاندن فتنه «اسود عنسی» - یکی از پیامبران دروغین - جانفشانی کردند.
گروهی از ایرانیان در زمان پیامبر اسلام(ص) از طریق بحرین با اسلام آشنا شده بودند. آنان به اسلام گرویدند و هموطنان خود (ایرانیان) را با اسلام آشنا کردند.
همچنین حضور برخی از ایرانیان چون سلمان فارسی در مدینه - در زمان پیامبر اکرم(ص) زمینه را برای آشنایی بیشتر آنان با اسلام فراهم کرد. تعداد زیادی از ایرانیان پس از آغاز نخستین درگیری با مسلمانان عرب در سواحل بحرین و حیره اسلام آوردند و به مدینه آمدند. آنها با روح اسلام و فرهنگ اسلامی از نزدیک آشنا شدند و به عنوان مبلغ اسلام در سرزمین خود به تبلیغ پرداختند.
با شدت یافتن درگیری بین مسلمانان عرب و ایرانیان، تعداد زیادی از ایرانیان به اسارت درآمدند. و به عنوان اسیر به مدینه، کوفه یا بصره برده شدند. و مسلمانان آنها را به عنوان «موالی» گرفتند. این افراد، بعدها منشأ خدمات گرانبهایی به اسلام و تمدن اسلامی شدند[۱۱].
راز شیعه شدن ایرانیان
ایرانیان به دو علت اسلام را پذیرفتند:
حقیقت این است که علت مسلمان و شیعه شدن ایرانیان آن است که ایرانی، کمال روح خود را با اسلام دید و گم شده خویش را در اسلام یافت.
مردم ایران - که به طور طبیعی مردمی باهوش و دارای سابقه فرهنگ و تمدن بودند - بیش از هر ملت دیگر به اسلام و خاندان رسالت شیفتگی نشان دادند؛ یعنی ایرانیان، روح و معنای اسلام را در خاندان رسالت یافتند؛ چون تنها این خاندان بودند که پاسخگوی پرسشها و نیازهای واقعی روح ایرانیان بودند[۱۳].
علویان و اهل بیت پیامبر(ص) محبوبیت ویژهای بین ایرانیان داشتند. مردم ایران حکومت پیامبر(ص) را ندیده بودند، اما با مشاهده حکومت عدل حضرت علی(ع) گویا حکومت پیامبر(ص) را میدیدند و به آن علاقهمند میشدند و سجایای علمی، اخلاقی و دینی علویان و اهل بیت(ع)، حکومت رسول خدا(ص) را در اذهان ایرانیان ترسیم میکرد.
مردم ایران با توجه به توصیه پیامبر اکرم(ص) در مورد اهل بیت(ع)، به آنها عشق میورزیدند و این عشق را نشانه پاکی و صداقت میدانستند. افزون بر آن، علویان و اهل بیت نبوت(ع) نیز در انجام فرایض دینی مقید بودند و مردمی که دینهای مختلف را دیده یا تجربه کردهاند، بهتر در مییابند که آیین حق کدام است؟ این مردم، اسلام علوی را با اسلام اموی یا عباسی مقایسه میکردند و به راحتی تشخیص میدادند که اهل بیت(ع) جانشینان واقعی پیامبر(ص)، عالم به دین و عامل به شریعتاند.
صداقت، پاکی، سادگی و بیآلایشی شیعیانی چون سلمان فارسی و دیگر یاران باوفای ائمه(ع)، بیش از هر ملت دیگر خوشایند ایرانی بود؛ چون ایرانیان با زندگی اشرافی و تجملی آشنا بودند. آنها شاهد حیف و میلهای بیحد و حصر یاران و نزدیکان شاه خویش بودند، و از سوی دیگر مشاهده میکردند که شیعیان اولیه چگونه با داشتن قدرت، بیآلایش زندگی میکنند. این امر تأثیر زیادی در گرایش بیشتر و عمیقتر به اسلام و تشیع داشت.
مظلومیت شیعیان در برابر حکام جور اموی و عباسی، سبب میشد تا آنان مظهر مظلومیت، معرفی و از نظر روانی، مردم به آنان متمایل شوند. ظلم ستیزی شیعیان و علویان و دقت در اجرای قوانین اسلام، از عوامل گسترش اسلام در ایران بود[۱۴].
محدوده جغرافیایی ایران در پایان دوران ساسانیان
قلمرو ساسانیان در عصر یزدگرد سوم در شرق، ایالات مرو، خراسان و قومس بود و تا ولایت عراق و تیسفون ادامه داشت. در قسمتی از شمال این نواحی، ولایت آذربایجان بود و حدود جنوبی آنها هم به ولایت اهواز (خوزستان) و فارس منتهی میشد. ولایت فارس هم در جانب شرقی خود به کرمان و از کرمان(قلمرو ملکان ملکا) به سیستان و قهستان محدود میشد[۱۵].
ولایت خراسان، شرقیترین قلمرو ساسانیان محسوب میشد. این ولایت که سیستان و غرجستان و جرجان - نواحی شرقی طبرستان – هم بدان ملحق بود. یک چهارم مساحت کشور را تشکیل میداد و خود آن از بلخ و مرو تا طوس و نیشابور را در بر میگرفت. نواحی غربی آن به ولایت قومس میرسید که از بسطام تا ری را شامل میشد[۱۶].
در آن سوی ری، ولایت جبال واقع بود که سرزمین قدیم ماد را در بر داشت و شامل: ری، قزوین، زنجان، همدان، قم، اصفهان، دینور، کرمانشاهان، حلوان، شهر زور و آذربایجان میشد و همه این مناطق با نواحی غربی گیلان و طبرستان در حوزه حکمرانی اسپهبد آذربایجان واقع بود. این ولایت از غرب به ولایت عراق و از جنوب به ولایتهای اهواز و فارس منتهی میشد.
ولایت عراق که مدائن کسرا، کرسی آن بود، با شهرهای تیسفون، اسبانیر، رومیه، بردسیر و ساباط، تختگاه سراسر ایرانشهر محسوب میشد؛ غیر از مدائن، شامل اطراف دجله و فرات هم بود و از حد جنوب تا نواحی مردابی بطایح و از حد شمال تا دیار بکر، دیار ربیعه و مضر میرسید، این منطقه والی نظامی مستقل و جداگانهای داشت که اسپهبد مغرب خوانده میشد[۱۷].
قلمرو ساسانیان از سال ۲۲۶ تا ۶۵۱ م تا کرانههای غربی تیسفون میرسید. بنا به گفته طبری؛ شاپور اول دستهای از اعراب قبیله «بکر بن وائل» را در کرمان اسکان داده بود. بحرین و قطیف از روزگار باستان تحت الحمایه ایران بودند.
شاپور دوم تمام کرانههای غربی خلیج فارس را به اطاعت خود در آورده بود؛ اما از زمان اردشیر اول، و قبل از سکونت قبایل در عمان، تحت فرمانروایی ایران بود. قبایل ساکن بحرین و دستهای از قبیله «بکر بن وائل» زیر نفوذ مستقیم ایران بودند. حکومت بحرین هم زیر نظر مستقیم ایران اداره میشد[۱۸].
پیش از عصر ساسانی، برخی قبایل عرب در ناحیه دجله و فرات سکونت یافته بودند، در «حیره» در ساحل راست یا چپ فرات، دودمان منذر عرب لخمی مسکن داشتند که عموماً خراجگزار دولت ساسانی به شمار میآمدند. سرانجام خسرو پرویز، دولت حیره را منقرض کرد و حیره بخشی از قلمرو ایران شد[۱۹].
منابع
پانویس
- ↑ استاد مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران، ج۱، ص۱۰۵.
- ↑ اشبولر، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ج۱، ص۲۳۹.
- ↑ قریشی، سید حسن، اصحاب ایرانی ائمه اطهار، ص۲۷ - ۲۸.
- ↑ ایران در زمان ساسانیان، ص۵۷۱.
- ↑ زرین کوب عبدالحسین، تاریخ ایران، ص۱۸۷.
- ↑ ایران در زمان ساسانیان، ص۴۲۴.
- ↑ ناصر پوربیرار، پلی برگشته، ص۴۱.
- ↑ قریشی، سید حسن، اصحاب ایرانی ائمه اطهار، ص۲۹ - ۳۳.
- ↑ اخبار الطوال، ص۹۲.
- ↑ یعقوبی، تاریخ، ج۱، ص۲۰۳.
- ↑ قریشی، سید حسن، اصحاب ایرانی ائمه اطهار، ص ۳۲ - ۳۳.
- ↑ تاریخ و شناخت ادیان، ج۲، ص۱۴.
- ↑ خدمات متقابل اسلام و ایران، ص۱۱۳.
- ↑ قریشی، سید حسن، اصحاب ایرانی ائمه اطهار، ص۴۰ - ۴۱.
- ↑ عبدالحسین زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج۱، ص۱۹.
- ↑ عبدالحسین زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج۱، ص۱۹.
- ↑ عبدالحسین زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج۱، ص۲۰.
- ↑ ر.ک: کمبریج، تاریخ ایران، ج۴، ص۹- ۱۲؛ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج۲، ص۲۰-۱۷؛ تمدن ایران ساسانی، ص۳۷۹؛ ایران در زمان ساسانیان، ص۶۵۰-۶۵۵؛ بامداد اسلام، ص۸۸-۹۰.
- ↑ قریشی، سید حسن، اصحاب ایرانی ائمه اطهار، ص۴۱ - ۴۳.