حضرت سلیمان علیه السلام: تفاوت میان نسخهها
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-==منابع== * +==منابع== {{منابع}} * )) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۲۷ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۶ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{ | {{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = پیامبران | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[حضرت سلیمان در قرآن]] - [[حضرت سلیمان در علوم قرآنی]] - [[حضرت سلیمان در نهج البلاغه]] - [[حضرت سلیمان در معارف مهدویت]]| پرسش مرتبط = }} | ||
'''سلیمان''' [[فرزند]] [[حضرت داود]]، یکی از [[پیامبران]] بزرگ از [[بنی اسرائیل]] و از [[نسل]] [[حضرت ابراهیم]] است که علاوه بر [[نبوّت]]، [[خداوند]] به او [[سلطنت]] عظیمی هم داده بود و [[حکومت]] او بر [[انسان]] و جنّ و پرندگان و همه حیوانات بود. همه زبانها از جمله زبان حیوانات را هم میدانست و همه تحت [[فرمان]] او بودند. عمری طولانی و [[فرمانروایی]] گستردهای داشت و [[عدالت]] و [[تدبیر]] و [[مهربانی]] را در حکومتش به کار میبست. وی حدود هزار سال قبل از میلاد [[مسیح]] در [[شام]] و [[فلسطین]] میزیست، [[شهرها]] و عمارتهای بسیاری ساخت و [[مردم]] را به [[خدا]] [[دعوت]] کرد. [[قرآن کریم]] داستانهایی از او و [[ملکه سبا]] و [[حکومت]] گستردهاش [[بیان]] کرده است. [[قبر]] او در [[بیت المقدس]] است<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگنامه دینی (کتاب)|فرهنگنامه دینی]]، ص۱۱۷.</ref>. | |||
== مقدمه == | |||
==مقدمه== | |||
حضرت سلیمان {{ع}} [[فرزند]] و [[جانشین]] [[حضرت داوود]] {{ع}} و از [[انبیای بزرگ]] [[الهی]] در میان [[قوم]] [[بنیاسرائیل]] بود. وی همانند پدرش، علاوه بر [[مقام نبوت]]، [[حکومت]] و [[سلطنت]] نیز داشت. [[خداوند]] در رؤیای شبانه به وی فرمود: "ای [[سلیمان]]! هرچه میخواهی بخواه که به تو عطا میشود." آن [[حضرت]] [[حکمت]] را طلبید. [[خدای تعالی]] [[دولت]] و [[احترام]] را نیز بر آن افزود. [[حکمت]] او چنان در [[مشرق]] [[زمین]] معروف شد که مهتران از جمله ملکه سبأ را به پایتخت او کشاند. | حضرت سلیمان {{ع}} [[فرزند]] و [[جانشین]] [[حضرت داوود]] {{ع}} و از [[انبیای بزرگ]] [[الهی]] در میان [[قوم]] [[بنیاسرائیل]] بود. وی همانند پدرش، علاوه بر [[مقام نبوت]]، [[حکومت]] و [[سلطنت]] نیز داشت. [[خداوند]] در رؤیای شبانه به وی فرمود: "ای [[سلیمان]]! هرچه میخواهی بخواه که به تو عطا میشود." آن [[حضرت]] [[حکمت]] را طلبید. [[خدای تعالی]] [[دولت]] و [[احترام]] را نیز بر آن افزود. [[حکمت]] او چنان در [[مشرق]] [[زمین]] معروف شد که مهتران از جمله ملکه سبأ را به پایتخت او کشاند. | ||
خط ۲۰: | خط ۱۶: | ||
[[سلیمان]] سازنده "[[بیت المقدس]]" و "هیکل –معبد [[بیت المقدس]]" بود. او از اتمام ساختمان [[بیت المقدس]] با گروهی به [[مکه]] رفت و [[حج]] [[خانه خدا]] را انجام داد. [[روایت]] است که [[سلیمان]] با آن [[پادشاهی]] عظیم، در کمال [[زهد]] و بیاعتنایی به [[دنیا]] [[زندگی]] کرد. خوراکش نان جو بود، لباسی از مو میپوشید و شبها را به [[عبادت]] میگذراند و روزها را [[روزه]] میگرفت. | [[سلیمان]] سازنده "[[بیت المقدس]]" و "هیکل –معبد [[بیت المقدس]]" بود. او از اتمام ساختمان [[بیت المقدس]] با گروهی به [[مکه]] رفت و [[حج]] [[خانه خدا]] را انجام داد. [[روایت]] است که [[سلیمان]] با آن [[پادشاهی]] عظیم، در کمال [[زهد]] و بیاعتنایی به [[دنیا]] [[زندگی]] کرد. خوراکش نان جو بود، لباسی از مو میپوشید و شبها را به [[عبادت]] میگذراند و روزها را [[روزه]] میگرفت. | ||
[[خداوند]] به حضرت سلیمان {{ع}} نعمتهای فراوان عطا فرمود. [[قرآن کریم]] میفرماید: "باد را به تسخیر [[سلیمان]] درآوردیم." بعضی از دیوها و جنیان نیز در [[اختیار]] او بودند تا از آنها در کارهای دشوار استفاده کند. افزون بر این، [[سلیمان]] زبان پرندگان را میدانست و از نواها و نالههای آنها [[آگاه]] بود. [[سلیمان]] به کمک جنیان، قصری با شکوه ساخت و آن را مرکز حکمرانی خود قرار داد. مجموعه امکانات و [[توانمندی]] حکومتی حضرت سلیمان بهگونهای بینظیر و چشمگیر بود که به فرموده [[امام علی]] {{ع}} اگر کسی راهی برای زندگانی جاویدان در این [[دنیا]] مییافت و میتوانست با [[مرگ]] [[مبارزه]] کند، این شخص حتما [[سلیمان]] بن [[داوود]] بود، زیرا [[خداوند]] [[حکومت]] بر [[جن]] و انس را همراه [[نبوت]] و [[مقام]] بلند و [[قرب]] و [[منزلت]] [[الهی]] به او عطا کرده بود. [[امام]] {{ع}} در کلامی ضمن سفارش به [[تقوا]] و پندپذیری از [[تاریخ]] به حضرت سلیمان اشاره میکند و میفرماید: ای [[بندگان خدا]]! شما را به پروای از [[خدا]] سفارش میکنم؛ همو که بر شما جامه پوشاند و وسایل زندگیتان را فراهم ساخت. اگر کسی وسیلهای برای همیشه ماندن یا راهی برای دور ساختن [[مرگ]] داشت، همانا [[سلیمان]] بن [[داوود]] بود که [[خداوند]]، همراه [[پیامبری]] و جایگاهی عظیم، [[حکومت]] بر [[جن]] و انسْ را به او داده بود. چون روزیِ مقدّرش را برگفت و مدّتش سرآمد، کمانِ نیستی با تیرهای [[مرگ]]، او را [[هدف]] قرار داد و [[زمین]] از او تهی شد، خانهها خالی و رها ماندند و به [[ارث]] به گروهی دیگر رسیدند<ref>{{متن حدیث|أُوصِيكُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ الَّذِي أَلْبَسَكُمُ الرِّيَاشَ وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمُ الْمَعَاشَ؛ فَلَوْ أَنَّ أَحَداً يَجِدُ إِلَى الْبَقَاءِ سُلَّماً أَوْ لِدَفْعِ الْمَوْتِ سَبِيلًا لَكَانَ ذَلِكَ سُلَيْمَانَ بْنَ دَاوُدَ (علیه السلام) الَّذِي سُخِّرَ لَهُ مُلْكُ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ مَعَ النُّبُوَّةِ وَ عَظِيمِ الزُّلْفَةِ، فَلَمَّا اسْتَوْفَى طُعْمَتَهُ وَ اسْتَكْمَلَ مُدَّتَهُ رَمَتْهُ قِسِيُّ الْفَنَاءِ بِنِبَالِ الْمَوْتِ وَ أَصْبَحَتِ الدِّيَارُ مِنْهُ خَالِيَةً وَ الْمَسَاكِنُ مُعَطَّلَةً وَ وَرِثَهَا قَوْمٌ آخَرُونَ}}؛ نهج البلاغه، خطبه ۱۸۲.</ref>.<ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص ۴۶۸- ۴۷۰.</ref>. | [[خداوند]] به حضرت سلیمان {{ع}} نعمتهای فراوان عطا فرمود. [[قرآن کریم]] میفرماید: "باد را به تسخیر [[سلیمان]] درآوردیم." بعضی از دیوها و جنیان نیز در [[اختیار]] او بودند تا از آنها در کارهای دشوار استفاده کند. افزون بر این، [[سلیمان]] زبان پرندگان را میدانست و از نواها و نالههای آنها [[آگاه]] بود. [[سلیمان]] به کمک جنیان، قصری با شکوه ساخت و آن را مرکز حکمرانی خود قرار داد. مجموعه امکانات و [[توانمندی]] حکومتی حضرت سلیمان بهگونهای بینظیر و چشمگیر بود که به فرموده [[امام علی]] {{ع}} اگر کسی راهی برای زندگانی جاویدان در این [[دنیا]] مییافت و میتوانست با [[مرگ]] [[مبارزه]] کند، این شخص حتما [[سلیمان]] بن [[داوود]] بود، زیرا [[خداوند]] [[حکومت]] بر [[جن]] و انس را همراه [[نبوت]] و [[مقام]] بلند و [[قرب]] و [[منزلت]] [[الهی]] به او عطا کرده بود. [[امام]] {{ع}} در کلامی ضمن سفارش به [[تقوا]] و پندپذیری از [[تاریخ]] به حضرت سلیمان اشاره میکند و میفرماید: ای [[بندگان خدا]]! شما را به پروای از [[خدا]] سفارش میکنم؛ همو که بر شما جامه پوشاند و وسایل زندگیتان را فراهم ساخت. اگر کسی وسیلهای برای همیشه ماندن یا راهی برای دور ساختن [[مرگ]] داشت، همانا [[سلیمان]] بن [[داوود]] بود که [[خداوند]]، همراه [[پیامبری]] و جایگاهی عظیم، [[حکومت]] بر [[جن]] و انسْ را به او داده بود. چون روزیِ مقدّرش را برگفت و مدّتش سرآمد، کمانِ نیستی با تیرهای [[مرگ]]، او را [[هدف]] قرار داد و [[زمین]] از او تهی شد، خانهها خالی و رها ماندند و به [[ارث]] به گروهی دیگر رسیدند<ref>{{متن حدیث|أُوصِيكُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ الَّذِي أَلْبَسَكُمُ الرِّيَاشَ وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمُ الْمَعَاشَ؛ فَلَوْ أَنَّ أَحَداً يَجِدُ إِلَى الْبَقَاءِ سُلَّماً أَوْ لِدَفْعِ الْمَوْتِ سَبِيلًا لَكَانَ ذَلِكَ سُلَيْمَانَ بْنَ دَاوُدَ (علیه السلام) الَّذِي سُخِّرَ لَهُ مُلْكُ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ مَعَ النُّبُوَّةِ وَ عَظِيمِ الزُّلْفَةِ، فَلَمَّا اسْتَوْفَى طُعْمَتَهُ وَ اسْتَكْمَلَ مُدَّتَهُ رَمَتْهُ قِسِيُّ الْفَنَاءِ بِنِبَالِ الْمَوْتِ وَ أَصْبَحَتِ الدِّيَارُ مِنْهُ خَالِيَةً وَ الْمَسَاكِنُ مُعَطَّلَةً وَ وَرِثَهَا قَوْمٌ آخَرُونَ}}؛ نهج البلاغه، خطبه ۱۸۲.</ref>.<ref>[[سید حسین دینپرور|دینپرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص ۴۶۸- ۴۷۰.</ref>. | ||
== ولادت و نیاکان == | == ولادت و نیاکان == | ||
==آغاز کار سلیمان== | |||
[[مورخان]] نوشتهاند: سلیمان{{ع}} دارای [[برادران]] دیگری بود که از طرف مادر از او جدا بودند و چون عمرشان بیش از سلیمان بود، خود را به [[جانشینی]] پدر و [[پادشاهی]] سزاوارتر میدانستند. | |||
هنگامی که [[داود]] به [[فرمان]] [[پروردگار متعال]] سلیمان را به جانشینی خود برگزید، یکی از برادران سلیمان به نام آبشالوم برآشفت و در صدد [[مخالفت]] و [[جنگ]] با پدر بر آمد و گروهی را با خود همراه کرده به جنگ داود آمد. داود از [[ترس]] او به شرق [[اردن]] گریخت و آبشالوم برای چندی بر تخت [[سلطنت]] داود تکیه زد تا این که [[حضرت داود]] لشکری به سرکردگی شخصی به نام یوآب به جنگ آبشالوم فرستاد و آبشالوم در آن جنگ کشته شد و داود به سلطنت بازگشت. | |||
پس از فوت داود، [[برادر]] دیگر سلیمان به نام أدوینا مخالفت آغاز کرده و به همراه هواداران آبشالوم به جنگ سلیمان رفت و پس از [[جنگی]] که شد، أدوینا نیز کشته شد و پایههای سلطنت سلیمان میان [[بنیاسرائیل]] مستقر گردید.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۵۲۴.</ref> | |||
==نعمتهایی که [[خداوند]] به سلیمان داد== | |||
[[خدای تعالی]] به سلیمان نیز مانند پدرش داود نعمتهای بسیاری بخشید و موهبتهای فراوانی بدو [[عنایت]] فرمود، مانند: [[نبوت]]، سلطنت، [[علم]] [[منطق]] الطیر، علم [[قضاوت]]، [[حکمت]] و [[فرزانگی]]، رام کردن باد و [[جنیان]] و [[دیوان]] و [[شیاطین]] برای او... و نعمتهای دیگری که شرحش خواهد آمد. متأسفانه احوالات این [[پیغمبر]] بزرگوار و [[تاریخ]] آن حضرت در بسیاری از جاها به دست [[افسانه]] پردازان و [[خرافه]] نویسان افتاده و [[اسرائیلیات]] در تاریخ سلیمان بسیار راه یافته است تا آنجا که نسبتهای ناروایی به آن حضرت دادهاند که حتی نقل آنها نیز در این جا مناسب نیست<ref>ر.ک: تفسیر المیزان، ج۱۵، ص۴۰۳؛ خزائلی، اعلام القرآن، ص۳۹۰.</ref>، چنان که به پدرش داود{{ع}} هم نظیر آن نسبتها را داده بودند و ما به خواست خدای تعالی در هر قسمت، آن چه مطابق [[احادیث صحیح]] است برای شما ذکر نموده و از [[نقل احادیث]] و روایاتی که سندش به امثال [[وهب بن منبه]] و کعب میرسد و بیشتر به [[افسانه]] و [[خرافه]] شباهت دارد تا [[حدیث صحیح]]، خودداری میکنیم. | |||
باری چنان که گفتیم [[خدای تعالی]] [[نبوت]] و [[سلطنت]] را با هم به سلیمان [[عنایت]] کرد و او را بر [[کشور]] حاصلخیز و پهناوری که از [[خلیج عقبه]] تا [[رود فرات]] وسعت داشت [[فرمانروا]] گردانید و به وسیله [[جنیان]] و [[شیاطین]] و نیروی باد که در [[اختیار]] آن حضرت بود، توانست بناهای مرتفع و شگفتانگیزی مانند [[بیتالمقدس]] و هیکل معروف و تدمر و سایر آثار که هنوز هم نمونههای بسیاری از آنها در [[سرزمین فلسطین]] و [[شامات]] موجود است، بسازد و نگارنده از نزدیک بعضی از قسمتها را دیدهام و برای بیننده جای تردید باقی نمیماند که برای ساختمانهای مزبور و بالا بردن آن سنگهای بزرگ، از نیروهای نامرئی استفاده شده است.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۵۲۵.</ref> | |||
==بنای بیتالمقدس== | |||
بعضی از [[مورخان]] بنای بیتالمقدس را به [[داود]] [[پیغمبر]]{{ع}} نسبت دادهاند و گفتهاند: در [[زمان]] داود عدهای به طاعونی سخت [[مبتلا]] شدند و داود چون در مکان فعلی [[مسجد اقصی]] دیده بود که [[فرشتگان]] از آنجا به [[آسمان]] میروند، به همراه [[مردم]] به منظور [[دعا]] بدان جا رفت و برای برطرف شدن [[طاعون]]، به درگاه خدای تعالی دعا کرد و [[خداوند]] هم به دعای او، طاعون را از مردم بر طرف نمود. | |||
از آن پس داود دستور داد در آن مکان مسجدی بسازند و خود دست به کار شروع آن گردید، اما پیش از آنکه بنای آن پایان پذیرد، داود از [[دنیا]] رفت و به سلیمان [[وصیت]] کرد آن را به اتمام برساند. البته قولی هم هست که خود داود پس از این که [[شهر]] بیتالمقدس را بساخت، دست به کار بنای مسجدی شد و بنای آن را نیز به اتمام رسانید و طلا و جواهرات بسیاری برای [[تزیین]] سقفها و دیوارهای آن به کار برد و چون بنای آن به پایان رسید، [[جشن]] مفصلی بر پا داشت و آن [[روز]] را [[عید]] قرار داد و قربانیها کردند. | |||
در مقابل اینان هم گروهی گفتهاند که [[داود]]{{ع}} خواست تا دست به کار بنای آن شود، ولی از جانب [[خدای تعالی]] بدو [[وحی]] شد که این کار به دست تو انجام نمیشود و انجام آن را به فرزندت سلیمان واگذار کن. در [[نقلی]] هم - که به نظر نگارنده چندان اعتباری ندارد- آمده است که داود{{ع}} [[مصالح]] ساختمان [[مسجد]] [[بیتالمقدس]] را تهیه کرد، ولی سلیمان دست به کار آن گردید و آن مصالح عبارت بود از یک صد هزار وزنه طلا و یک میلیون وزنه [[نقره]] و مقداری فراوان مس و آهن که قیمت نقرهاش به بهای امروز /۰۰۰/۰۰۰/ ۳۴۲و بهای طلایش ۰۰۰/۵۰۰/۸۸۹ لیره [[انگلیسی]] میشود. سلیمان در سال چهارم سلطنتش بنای هیکل را - که همان [[معبد]] بیتالمقدس بود - آغاز کرد و ۶۰۰/۱۸۳ نفر را در ساختمانش به کار گماشت. ساختمان این معبد هفت سال و نیم طول کشید و به سال ۱۰۰۵ قبل از [[میلاد مسیح]] پایان یافت و [[نیکوترین]] بنای [[دنیا]] و [[فخر]] [[اورشلیم]] گردید. | |||
مرحوم [[طبرسی]] در [[مجمع البیان]] از جبایی که جزء گروه اول است نقل میکند که [[خدای عزوجل]] [[طاعون]] را بر [[بنیاسرائیل]] مسلط کرد و جمع بسیاری در یک روز هلاک شدند. داود{{ع}} به آنها دستور داد که [[غسل]] کنند و با [[زنها]] و بچههای خود به صحرا روند و به درگاه خدای تعالی [[زاری]] کنند، بلکه [[خداوند]] آنان را مورد [[رحمت]] و [[لطف]] خویش قرار دهد. صحرای مزبور - که بنیاسرائیل برای [[دعا]] به آنجا رفتند - همان سرزمینی بود که بعداً مسجد را در آن بنا کردند. خود داود{{ع}} نیز بالای [[صخره]] (و سنگی که اکنون نیز هست) برفت و به [[سجده]] افتاد و به درگاه [[خدا]] نالید و بنیاسرائیل نیز با او به سجده افتادند. هنوز سر از سجده برنداشته بودند که خداوند طاعون را از میان آنها برداشت. | |||
پس از این که سه [[روز]] از این ماجرا گذشت، [[داود]] آنها را جمع کرد و به ایشان فرمود: [[خدای تعالی]] بر شما [[منت]] گذاشت و مورد [[لطف]] خویش قرارتان داد. اکنون به شکرانه این [[نعمت]] بیایید و در آن نقطهای که دعایتان به [[اجابت]] رسید مسجدی بنا کنید. [[بنیاسرائیل]] به دستور داود عمل کرده و دست به کار بنای [[بیتالمقدس]] شدند و داود{{ع}} از کسانی بود که سنگ بر دوش خود حمل میکرد و بزرگان و [[نیکان]] بنیاسرائیل نیز به داود{{ع}} [[تأسی]] کرده و سنگ میآوردند تا دیوارهای آن را به مقدار یک قامت بالا بردند و در آن روز از [[عمر]] داود{{ع}} ۱۲۷ سال گذشته بود<ref>این قسمت گفتار جبائی و همچنین دنباله آن با آنچه ما درباره عمر حضرت داود{{ع}} قبل از این نقل کردیم سازگاری ندارد، والله اعلم.</ref>. خدای تعالی به داود [[وحی]] فرمود که اتمام بنای آن به دست فرزندت سلیمان انجام خواهد شد. | |||
وقتی داود به ۱۴۰ سالگی رسید، سلیمان را به [[جانشینی]] خود برگزید و سپس از [[دنیا]] رفت. سلیمان نیز [[جنیان]] و [[شیاطین]] را جمع کرد و کارهای ساختمان را میان ایشان تقسیم نمود و هر دستهای را به کاری گماشت و جمعی از جنیان و شیاطین را برای تهیه سنگهای مرمر و بلور به کندن [[معادن]] وادار کرد و دستور داد [[شهر]] [[بیت المقدس]] را از سنگهای مرمر سفید بنا کنند و برای آن [[دوازده]] قلعه ساخت و هر یک از تیرههای بنیاسرائیل را در قلعهای جای داد. | |||
هنگامی که از بنای شهر [[فراغت]] یافت، شروع به ساختن [[مسجد]] کرد و شیاطین و [[دیوان]] را گروه گروه به استخراج معادن طلا و جواهرات فرستاد و دستهای را هم برای حمل آنها به بیتالمقدس گماشت و گروهی نیز [[مشک]]، عنبر و سایر عطرها را برایش میآوردند و دستهای هم [[مأمور]] تهیه مروارید از قعر دریاها و حمل آن به بیت المقدس گردیدند. در نتیجه آن قدر سنگهای معدنی، طلا، جواهر و... تهیه شد که اندازه آنها را جز [[خدا]] کسی نمیدانست. سپس [[فرمان]] داد حجاران و سنگ تراشان زبردست را حاضر کردند و دستور داد سنگها و جواهرات را طبق دستور معماران حجاری کنند و آنگاه به وسیله آنها، سلیمان{{ع}} [[مسجد]] را با سنگهای سفید و زرد و سبز بنا کرد و ستونهای آن را از سنگهای مرمر بلورین قرار داد و سقف و دیوارهای آن را به انواع جواهرات مزین ساخت و کف آن را با صفحههایی از فیروزه فرش کرد و در روی [[زمین]] جایی زیباتر و درخشندهتر از آنجا نبود و چنان بود که در شب تاریک چون ماه شب چهارده میدرخشید. | |||
وقتی ساختمان آن به پایان رسید، بزرگان و [[نیکان]] [[بنیاسرائیل]] را جمع کرد و به ایشان خبر داد که من این بنا را برای [[خدای تعالی]] ساختم و آن [[روز]] را که بنای مسجد به اتمام رسید، [[جشن]] گرفت و [[بیتالمقدس]] هم چنان بود تا قتی که [[بخت النصر]] به [[جنگ]] بنیاسرائیل آمد و [[شهر]] را ویران کرده، دستور خرابی مسجد را داد و طلا و جواهری که در آن بود همه را به پایتخت [[کشور]] خود در [[سرزمین عراق]] برد<ref>مجمع البیان، ج۸، ص۳۸۲.</ref>. | |||
این بود آنچه جبائی درباره ساختمان شهر [[تاریخی]] بیتالمقدس و [[مسجد اقصی]] ذکر کرده ما میان [[روایات]] مختلف از [[مورخان]] و [[جغرافیدانان]] به همین مقدار اکتفا میکنیم و بد نیست این را هم بدانید که شهر بیتالمقدس با این که نه شهر تجارتی بوده و نه از نظر [[کشاورزی]] مورد توجه بوده است، ولی در طول [[تاریخ]] از هر شهری بیشتر مورد [[حمله]] و [[قتل]] و [[غارت]] قرار گرفته و چندین بار آنجا را سوزاندهاند و [[مردم]] آن را [[قتل عام]] کردهاند و چندین بار این [[شهر مقدس]] میان [[یهود]] و [[نصاری]] و [[مسلمانان]] دست به دست شده و هنوز هم بر سر [[حاکمیت]] آن جنگ برقرار است و در [[آینده]] هم معلوم نیست چه وضعی خواهد داشت و جنایاتی که به خصوص در [[جنگهای صلیبی]] به دست [[کشیشان]] [[مسیحی]] و طرفداران [[صلیب]] - که خود را [[رسولان]] [[رحمت]] و مبشران [[صلح]] و [[سلامت]] میدانستند - در این [[شهر]] اتفاق افتاده و کشتارهایی که آنان از [[مردم]] بیگناه و [[زنان]] و [[کودکان]] [[مسلمان]] کردند، در [[تاریخ]] کم نظیر است و قلم از نقل برخی قسمتهای آن [[شرم]] دارد و ما برای نمونه یک قسمت از کتاب گوستاولوبون فرانسوی که خود جزء [[مسیحیان]] بوده و او نیز قسمت مزبور را از یکی از کشیشان به نام ریموند داجیل، کشیش شهر لوپوی که خود [[شاهد]] [[رفتار]] وحشیانه مسیحیان در [[بیت المقدس]] بوده و مشاهدات خود را در کتاب نوشته است، نقل میکنیم. | |||
هنگامی که [[لشکر]] ما [[برج]] و باروی شهر [[بیتالمقدس]] را گرفت، حالت بهت و منظره هولناکی مردم مسلمان شهر را فرا گرفت. سرها بود که از تن جدا میشد این کوچکترین کاری بود که به سرشان میآمد. برخی را شکم میدریدند و به ناچار خود را از بالای [[دیوار]] پرتاب میکردند. برخی را در [[آتش]] میسوزاندند؛ یعنی بعد از این که مدت زمانی او را [[شکنجه]] و زجر داده بودند، او را میسوزاندند. در کوچهها و میدانهای بیتالمقدس جز تلهایی از سر و دست و پای [[بریده]] [[مسلمانان]] چیزی دیده نمیشد و راه عبور تنها از روی کشتههای ایشان بود، تازه اینها مختصری از مصیبتی بود که بر سرشان میآمد. به [[راستی]] قشون ما در هیکل سلیمان، در [[خونریزی]] [[افراط]] کردند. از یک سو لاشههای کشتگان در [[خون]] خود دست و پا میزدند، از طرف دیگر دست و بازوی قلم شده گویا با انگشتانشان [[تسبیح]] میگفتند، و هر کدام میخواستند به بدنی متصل گردند. میان دستها و بدنها به هیچ نحو تمیز داده نمیشد. لشکری که مباشر چنین [[کشتار]] بیرحمانهای بودند، از بخار [[خونها]] به [[زحمت]] افتاده بودند. | |||
جنگجویان [[صلیبی]] به این [[کشتار]] اکتفا نکردند، بلکه انجمنی کردند و در آنجا قرار گذاردند تمام ساکنان [[بیتالمقدس]] را اعم از [[مسلمان]] و [[یهود]] و [[مسیحی]] که تعدادشان به شصت هزار نفر میرسید نابود کنند و در مدت هشت [[روز]] این عمل را انجام دادند و حتی به [[زنان]] و [[کودکان]] و [[پیران]] هم رحم نکرده همه را بدون استثناء از دم [[شمشیر]] گذراندند. | |||
سپس برای آنکه از [[خستگی]] این [[قتل عام]] بیرون آیند، به یک سلسله [[اعمال زشت]] و ننگینی دست زدند و انواع بدمستیها و عربدهکشیها را انجام دادند، به طوری که [[مورخان]] مسیحی که عموماً جنایات صلیبیان را نادیده انگاشته از این [[سلوک]] زشتشان به [[خشم]] آمده تا آنجا که «برنارد [[خازن]]» آنها را به دیوانگان [[تشبیه]] کرده و «بودن» [[رئیس]] کشیشهای «[[دل]]» آنها را به حیوانایی تشبیه کرده که در کثافات و نجاسات خود میغلطیدند<ref>به طور خلاصه، حملهها و [[قتل]] و غارتهایی که در این [[شهر]] [[تاریخی]] انجام شده چه قبل از [[نبوت]] سلیمان و چه بعد از آن به به شرح زیر است: | |||
حملهای که در سال ۱۸۱۹ قبل از میلاد به دست [[بنیاسرائیل]] صورت گرفت و پس از اینکه شهر را فتح کردند، هر چه [[انسان]] و [[حیوان]] در آن شهر بود قتل عام کرده و شهر را به کلی سوزاندند؛ | |||
حملهای که در ۷۱۳ قبل از میلاد به دست [[آشوریان]] و سخاریب صورت گرفت و پس از قتل عام [[مردم]] همه نقدینه و کالای شهر را تاراج کردند؛ | |||
[[حمله نخست]] [[بخت نصر]] در سال ۵۹۷ قبل از میلاد؛ | |||
[[حمله دوم]] بخت نصر در سال ۵۸۶ قبل از میلاد که دو سال شهر را محاصره کرد و پس از فتح آن همه شهر را ویران ساخت و [[مسجد]] را سوزاند و [[اموال]] را [[غارت]] کرد و شهر را به صورت بیابانی در آورد؛ | |||
[[حمله]] انتیوخس، یکی از [[جانشینان]] [[اسکندر]] در سال ۱۶۸ قبل از میلاد که پس از فتح، همه شهر را ویران کرد و [[مردم]] بسیار را بکشت؛ | |||
[[حمله]] پومپی سردار [[روم]] که سال ۶۵ قبل از میلاد به [[جنگ]] مردم [[بیتالمقدس]] رفت و پس از سه ماه محاصره وقتی که [[شهر]] را گشود، ساکنان آنجا را [[قتل عام]] کرد؛ | |||
حمله پیلاطس، [[حاکم]] [[رومی]] در سال ۲۶ تا ۳۶ پس از میلاد؛ | |||
حمله تیطس در سال ۷۹ میلادی که شهر در محاصره بیسابقهای قرار گرفت و چند هزار نفر در مدت محاصره از [[گرسنگی]] [[جان]] دادند و پس از فتح تنها در جای [[مسجد]] و [[معید]] ده هزار نفر کشته شدند و بنا به قول یوسیفوس که خود در حلقه محاصره بود، [[خون]] مانند سیل در کوچههای شهر روان بود و تعداد کشتگان در این حادثه به نیم میلیون نفر رسید. تیطس پس از ویران کردن شهر، جمع زیادی از اهالی شهر را به [[اسارت]] برد و در بازار برده فروشان روم بفروخت و عدهای از [[اسیران]] را طعمه درندگان ساخت؛ | |||
حمله آدریانوس در سال ۱۳۵ میلادی که مانند گذشتگان شهر را قتل عام کرد و به کلی ویران ساخت؛ | |||
حمله [[لشکر]] [[ایران]] که به تحریک [[یهود]] در سال ۶۱۴ میلادی انجام شد و در این حمله [[کنیسه]] [[قیامت]] و کنیسههای دیگر را سوزاندند و به گفته [[مورخان]] نود هزار نفر از [[مسیحیان]] را طعمه [[شمشیر]] ساختند؛ | |||
حمله صلیبیان در [[جنگهای صلیبی]] که قسمتی از آن در بالا ذکر شد. | |||
[[فتنهها]] و کشت و کشتارهایی که در [[زمان]] ما به دست [[یهودیان]] [[غاصب]] و [[توطئه]] دولتهای بزرگ در جنگهای اول و دوم [[اعراب]] و [[اسرائیل]] در این شهر اتفاق افتاد و بسیاری از خوانندگان به خاطر دارند و [[تواریخ]] [[روز]] جزئیات آن را ثبت کرده است.</ref>.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۵۲۶.</ref> | |||
==[[حکومت]] گستردۀ سلیمان== | |||
[[خدا]] تقاضای سلیمان را پذیرفت و [[حکومتی]] با امتیازات ویژه و مواهبی بزرگ در [[اختیار]] او گذارد که آنها را میتوان در پنج موضوع خلاصه کرد: | |||
===باد در [[تسخیر]] سلیمان=== | |||
اولین [[موهبت]] [[خداوند]] به سلیمان تسخیر بادها به عنوان یک مرکب راهوار بود، چنانکه میفرماید: «ما باد را مسخر او ساختیم تا مطابق فرمانش به [[نرمی]] حرکت کند، و به هر جا او [[اراده]] نماید برود»<ref>{{متن قرآن|فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخَاءً حَيْثُ أَصَابَ}} «پس ما باد را رام او کردیم که به فرمان او هر جا میخواست به نرمی روان میشد» سوره ص، آیه ۳۶.</ref>. | |||
مسلّم است یک حکومت وسیع و گسترده باید از وسیلۀ ارتباطی سریعی برخوردار باشد، تا [[رئیس حکومت]] بتواند در موقع [[لزوم]] به سرعت از تمام مناطق [[کشور]] [[سرکشی]] کند، و خداوند این امتیاز را به سلیمان داده بود<ref>اینکه چگونه باد به [[فرمان]] او بود؟ و با چه سرعتی حرکت میکرد؟ سلیمان و یارانش به هنگام حرکت به وسیله باد، بر چه چیز سوار میشدند؟ و چه عواملی آنها را از [[سقوط]] و کم و زیاد شدن فشار هوا و [[مشکلات]] دیگر [[حفظ]] میکرد؟ | |||
و خلاصه این چه وسیله مرموز و اسرارآمیزی بوده که در آن عصر و [[زمان]] در اختیار سلیمان قرار داشت؟ | |||
اینها مسائلی است که جزئیات آن بر ما روشن نیست، ما همین قدر میدانیم که این از جمله خوارق عاداتی بود که در اختیار [[پیامبران]] قرار میگرفت، یک مسأله عادی و معمولی نبود، یک موهبت فوقالعاده و یک [[اعجاز]] بود، و این امور در برابر [[قدرت خداوند]] امر سادهای است و چه بسیارند مسائلی که ما اصل آن را میدانیم اما از جزئیاتش خبر نداریم.</ref>.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۳۶۸.</ref> | |||
===[[جنّ]] در [[خدمت]] سلیمان=== | |||
موهبت دیگر خداوند به سلیمان{{ع}} مسأله تسخیر موجودات [[سرکش]] و قرار دادن آن در اختیار او برای انجام [[کارهای مثبت]] بود. چنانکه [[قرآن]] میگوید: «و [[شیاطین]] را مسخر او ساختیم، و هر بنا و غواصی از آنها را سر بر [[فرمان]] او نهادیم»<ref>{{متن قرآن|وَالشَّيَاطِينَ كُلَّ بَنَّاءٍ وَغَوَّاصٍ}} «و هم دیوساران را از بنّا و غوّاص» سوره ص، آیه ۳۷.</ref> تا گروهی در خشکی هر بنائی میخواهد برای او بسازند، و گروهی در دریا به غواصی مشغول باشند و به این ترتیب [[خداوند]] نیروی آمادهای را برای [[کارهای مثبت]] در [[اختیار]] او گذاشت، و [[شیاطین]] که طبیعتشان [[تمرد]] و [[سرکشی]] است آنچنان مسخر او شدند که در مسیر [[سازندگی]] و استخراج منابع گرانبها قرار گرفتند. در موارد متعدّدی [[قرآن مجید]] به این معنی اشاره کرده که شیاطین مسخر سلیمان بودند، و برای او فعالیتهای مثبتی داشتند، منتها گاهی مانند اینجا تعبیر به «شیاطین» شده، و گاهی تعبیر به «[[جن]]» شده است. | |||
«جن» موجودی است که از نظر ما پوشیده است، اما دارای [[عقل]] و [[شعور]] و [[قدرت]] میباشد همچنین [[مؤمن]] وکافر است، و هیچ مانعی ندارد که به [[فرمان خدا]] در اختیار [[پیامبری]] قرار گیرند و به کارهای مفیدی مشغول شوند<ref>این احتمال نیز وجود دارد که شیاطین معنی گستردهای داشته باشد که هم انسانهای سرکش و هم غیر آنها را شامل شود، و اطلاق شیطان بر این مفهوم وسیع در قرآن مجید آمده است (انعام -۱۱۲) و به این ترتیب خداوند نیرویی به سلیمان داد که توانست همۀ متمردان را تسلیم خود سازد.</ref>. | |||
درباره «جن» [[افسانهها]] و داستانهای [[خرافی]] بسیار ساختهاند، ولی اگر این [[خرافات]] را حذف کنیم اصل وجود آن و صفات ویژهای که در [[قرآن]] برای جن آمده است مطلبی است که هرگز با [[علم]] و عقل مخالف نیست. | |||
از قرآن آنجا که میگوید: «و گروهی از جن پیش روی او به [[اذن پروردگار]] برایش کار میکردند و هرگاه کسی از آنها از فرمان ما [[سرپیچی]] میکرد او را با [[آتش]] سوزان [[مجازات]] میکردیم»<ref>{{متن قرآن|وَلِسُلَيْمَانَ الرِّيحَ غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ وَأَسَلْنَا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ وَمِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَمَنْ يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنَا نُذِقْهُ مِنْ عَذَابِ السَّعِيرِ}} «و برای سلیمان، باد را (رام کردیم) که (وزش) پگاهانش یک ماه و وزش شامگاهانش یک ماه (راه) بود و چشمه مس گداخته را برای وی روان کردیم و برخی از پریان به اذن پروردگارش پیش او کار میکردند و هر یک از آنان از فرمان ما سر میپیچید بدو از عذاب آتش میچشاندیم» سوره سبأ، آیه ۱۲.</ref> استفاده میشود که [[تسخیر]] این نیروی [[عظیم]] نیز به [[فرمان]] [[پروردگار]] بوده، و هرگاه از انجام وظائفشان سرباز میزدند [[مجازات]] میشدند. | |||
در ادامه این داستان [[قرآن]] به بخشی از کارهای مهم تولیدی گروه [[جن]] که به فرمان سلیمان انجام میدادند، اشاره کرده، چنین میگوید: | |||
«سلیمان هر چه میخواست از معبدها، و تمثالها، و ظرفهای بزرگ [[غذا]] که همچون حوضهای بزرگ بود، و دیگهای بزرگ ثابت برای او تهیه میکردند»<ref>{{متن قرآن|يَعْمَلُونَ لَهُ مَا يَشَاءُ مِنْ مَحَارِيبَ وَتَمَاثِيلَ وَجِفَانٍ كَالْجَوَابِ وَقُدُورٍ رَاسِيَاتٍ اعْمَلُوا آلَ دَاوُودَ شُكْرًا وَقَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ}} «هر چه میخواست از محرابها و تندیسها و کاسههای بزرگ حوضمانند و دیگهای استوار (جابهجا ناشدنی) برای او میساختند؛ ای خاندان داوود! سپاس گزارید! و اندکی از بندگان من سپاسگزارند» سوره سبأ، آیه ۱۳.</ref>. | |||
که بخشی از آنها مربوط به مسائل [[معنوی]] و [[عبادی]] بود، و بخشی با نیازهای [[جسمانی]] [[انسانها]]، و [[جمعیت]] عظیم [[لشکریان]] و کارگزارانش تناسب داشت. | |||
به هر حال این کارکنان فعال و چابک سلیمان [[معابد]] بزرگ و باشکوهی که در خور [[حکومت الهی]] و مذهبی او بود برای او ترتیب میدادند، تا [[مردم]] بتوانند به [[راحتی]] به [[وظائف]] عبادی خود [[قیام]] کنند. | |||
«تمثال» که قرآن از آن نام میبرد هم به معنی نقش و عکس آمده، و هم مجسمه در اینکه این مجسمهها یا نقشها صورتهای چه موجوداتی بودند، و به چه منظور سلیمان دستور تهیه آنها را میداد تفسیرهای مختلفی شده است: ممکن است اینها جنبۀ تزیینی داشته، همانگونه که در بناهای مهم قدیم بلکه جدید ما نیز دیده میشود. | |||
و یا برای افزودن [[ابهت]] به [[تشکیلات]] او بوده است،؛ چراکه نقش پارهای از حیوانات چون شیر در [[افکار]] بسیاری از [[مردم]] ابهت آفرین است<ref>آیا مجسمهسازی موجودات ذیروح در [[شریعت]] سلیمان{{ع}} مجاز بوده، هر چند در [[اسلام]] ممنوع است؟ یا اینکه مجسمههایی که برای سلیمان میساختند از جنس غیر ذیروح بوده مانند تمثالهای درختان و کوهها و [[خورشید و ماه]] و [[ستارگان]]؟ | |||
و یا فقط برای او نقش و نگار بر دیوارها میزدند که در ظریفکاریهای آثار باستانی بسیار دیده میشوند و میدانیم نقش و نگار هر چه باشد بر خلاف مجسمه [[حرام]] نیست؟ | |||
همه اینها محتمل است؛ چراکه ممکن است [[تحریم]] مجسمهسازی در اسلام به منظور [[مبارزه]] شدید با مسأله [[بتپرستی]] و ریشهکن کردن آن بوده و این [[ضرورت]] در [[زمان]] سلیمان تا این اندازه وجود نداشته و این [[حکم]] در شریعت او نبوده است. | |||
ولی در روایتی از [[امام صادق]]{{ع}} میخوانیم: به [[خدا]] [[سوگند]] تمثالهای مورد در خواست سلیمان مجسمه مردان و [[زنان]] نبوده بلکه تمثال درخت و مانند آن بوده است». | |||
مطابق این [[روایت]] مجسمهسازی ذیروح در شریعت وی نیز حرام بوده.</ref>.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۳۶۸.</ref> | |||
===[[شیاطین]] در [[غل و زنجیر]]=== | |||
[[موهبت]] دیگر [[خداوند]] به سلیمان مهار کردن گروهی از نیروهای مخرب بود؛ زیرا به هر حال در میان شیاطین افرادی بودند که به عنوان یک نیروی مفید و سازنده قابل استفاده به حساب نمیآمدند، و چارهای جز این نبود که آنها در بند باشند، تا [[جامعه]] از [[شر]] مزاحمت آنها در [[امان]] بماند، چنانکه [[قرآن]] میگوید: «و گروه دیگری از شیاطین را در غل و زنجیر تحت سلطۀ او قرار دادیم»<ref>{{متن قرآن|وَآخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفَادِ}} «و برخی دیگر را که در بندها به هم بربسته بودند» سوره ص، آیه ۳۸.</ref>.<ref>در اینجا این سؤال پیش میآید که اگر منظور از شیاطین، [[شیاطین جن]] باشد که طبعاً دارای جسمی لطیفند غل و زنجیر و دستبند تناسبی با آنها ندارد. | |||
لذا بعضی گفتهاند که این تعبیر کنایه از بازداشت و جلوگیری آنها از فعالیتهای تخریبی است، و اگر منظور [[شیاطین]] و [[سرکشان]] انس باشد [[غل و زنجیر]] و دستبند مفهوم اصلی خود را [[حفظ]] خواهد کرد.</ref> | |||
چهارمین [[موهبت]] [[خداوند]] به سلیمان اختیارات فراوانی بود که دست او را در اعطا و منع باز میگذارد، «به او گفتیم این عطا و [[بخشش]] ماست به هر کس میخواهی (و [[صلاح]] میبینی) ببخش و از هر کس میخواهی (و صلاح میدانی) امساک کن و حسابی بر تو نیست»<ref>{{متن قرآن|هَذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسَابٍ}} «این بخشش ماست، پس بیشمار ببخش یا (برای خود) نگهدار!» سوره ص، آیه ۳۹. تعبیر «به غیر حساب در آیه ۳۹ سوره{{صل}}» با اشاره به این است که خداوند به خاطر مقام عدالت تو در این زمینه اختیارات وسیعی به تو داده و مورد محاسبه و بازخواست قرار نخواهی گرفت، و یا به این معنی است که عطای الهی بر تو آنقدر زیاد است که هر چه ببخشی در آن به حساب نمیآید.</ref>. | |||
۵- پنجمین و آخرین موهبت خداوند بر سلیمان [[مقامات معنوی]] او بود که [[خدا]] در سایۀ شایستگیهایش به او [[مرحمت]] کرده بود، چنانکه [[قرآن]] میفرماید: «برای او (سلیمان) نزد ما مقامی بلند و والا و سرانجامی [[نیکو]] است»<ref>{{متن قرآن|وَإِنَّ لَهُ عِنْدَنَا لَزُلْفَى وَحُسْنَ مَآبٍ}} «آنگاه ما آن کار او را آمرزیدیم و بیگمان او را نزد ما نزدیکی و سرانجامی نیک بود» سوره ص، آیه ۴۰.</ref>. | |||
این جمله در [[حقیقت]] پاسخی است به آنها که ساحت [[قدس]] این [[پیامبر]] بزرگ را به انواع نسبتهای ناروا و [[خرافی]] - به [[پیروی]] آنچه در [[تورات]] کنونی آمده است - [[آلوده]] ساختهاند، و به این ترتیب او را از همۀ این اتهامات مبرا میشمرد، و [[مقام]] او را نزد خداوند گرامی میدارد، حتی این تعبیر که خبر از [[عاقبت]] [[نیک]] او میدهد ممکن است اشاره به نسبت ناروائی باشد که در تورات آمده که سلیمان به خاطر [[ازدواج]] با [[بتپرستان]] سرانجام به آئین [[بتپرستی]] [[تمایل]] پیدا کرد! و حتی دست به ساختن بتخانهای زد! [[قرآن]] با این تعبیر خط بطلان بر تمام این اوهام و [[خرافات]] میکشد.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۳۷۰.</ref> | |||
==داستان هدهد و ملکۀ [[سبا]]== | |||
[[قرآن]] به فراز دیگری از [[زندگی]] شگفتانگیز سلیمان اشاره کرده، و ماجرای هدهد و [[ملکه سبأ]] را بازگو میکند. | |||
نخست میگوید: «سلیمان هدهد را ندید، و در جستجوی او برآمد»<ref>{{متن قرآن|وَتَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقَالَ مَا لِيَ لَا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائِبِينَ}} «و از حال مرغان باز پرسید و گفت: مرا چه میشود که هدهد را نمیبینم یا او از غایبان است؟» سوره نمل، آیه ۲۰.</ref>. | |||
این تعبیر به وضوح بیانگر این [[حقیقت]] است که او به دقت مراقب وضع [[کشور]] و اوضاع [[حکومت]] خود بود و حتی [[غیبت]] یک مرغ از چشم او پنهان نمیماند!. | |||
در اینکه سلیمان از کجا متوجه شد که هدهد در جمع او حاضر نیست؟ بعضی گفتهاند به خاطر این بود که به هنگام حرکت کردن او، پرندگان بر سرش [[سایه]] میافکندند، و او از وجود روزنهای در این سایبان گسترده از غیبت هدهد [[آگاه]] شد. | |||
و بعضی دیگر مأموریتی برای هدهد در [[تشکیلات]] او قائل شدهاند، و او را [[مأمور]] یافتن مناطق آب میدانند، و به هنگام نیاز به جستجوگری برای آب او را [[غائب]] دید. | |||
به هر حال این تعبیر که ابتدا گفت: «من او را نمیبینم» سپس افزود «یا اینکه او از غائبان است» ممکن است اشاره به این باشد که آیا او بدون عذر موجهی حضور ندارد و یا با عذر موجهی غیبت کرده است؟ | |||
«سلیمان» برای اینکه [[حکم]] غیابی نکرده باشد، و در ضمن، غیبت هدهد روی بقیه پرندگان، تا چه رسد به انسانهایی که پستهای حساسی بر عهده داشتند اثر نگذارد افزود: «من او را قطعاً [[کیفر]] شدیدی خواهم داد! و یا او را [[ذبح]] میکنم مگر آنکه برای غیبتش دلیل روشنی به من ارائه دهد»<ref>{{متن قرآن|لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِيدًا أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ}} «او را سخت عذاب خواهم کرد یا سرش را خواهم برید مگر آنکه حجّتی آشکار برای من بیاورد» سوره نمل، آیه ۲۱.</ref>. | |||
در حقیقت سلیمان{{ع}} بیآنکه غائبانه [[داوری]] کند [[تهدید]] لازم را در صورت ثبوت [[تخلف]] نمود، و حتی برای تهدید خود در مرحله قائل شد که متناسب با مقدار [[گناه]] بوده باشد: مرحلۀ [[مجازات]] بدون [[اعدام]]، و مرحلۀ مجازات اعدام. | |||
ضمناً نشان داد که او حتی در برابر پرندۀ ضعیفی [[تسلیم]] دلیل و [[منطق]] است و هرگز تکیه بر [[قدرت]] و توانائیش نمیکند.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۳۷۶.</ref> | |||
===هدهد همراه با یک خبر مهم=== | |||
«ولی [[غیبت]] هدهد، چندان به طول نیانجامید»<ref>{{متن قرآن|فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطْتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ}} «آنگاه (هدهد) درنگی کوتاه کرد و گفت: من به چیزی دست یافتم که تو نیافتهای و برای تو از (سرزمین) سبا خبر بیگمانی آوردهام» سوره نمل، آیه ۲۲.</ref>. | |||
بازگشت و رو به سلیمان کرد و چنین «گفت: من بر چیزی [[آگاهی]] یافتم که تو بر آن آگاهی نداری، من از [[سرزمین سبأ]] یک خبر قلعی (و دست اول) برای تو آوردهام؟»<ref>{{متن قرآن|فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطْتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ}} «آنگاه (هدهد) درنگی کوتاه کرد و گفت: من به چیزی دست یافتم که تو نیافتهای و برای تو از (سرزمین) سبا خبر بیگمانی آوردهام» سوره نمل، آیه ۲۲.</ref>. | |||
«هدهد» گویا آثار [[خشم]] را در چهرۀ سلیمان [[مشاهده]] کرد، و برای برطرف کردن [[ناراحتی]] او نخست به صورت کوتاه و سربسته خبر از مطلب مهمی داد که حتی سلیمان با تمام [[علم]] و دانشش از آن آگاهی ندارد! و هنگامی که خشم سلیمان فرو نشست، به شرح آن پرداخت<ref>قابل توجه اینکه، [[لشکریان]] سلیمان و حتی پرندگانی که [[مطیع]] [[فرمان]] او بودند آن قدر [[عدالت]] سلیمان به آنها [[آزادی]] و [[امنیت]] و [[جسارت]] داده بود، که هدهد بدون [[ترس]] بیپرده و با [[صراحت]] به او میگوید: «من به چیزی آگاهی یافتم که تو از آن [[آگاه]] نیستی». | |||
برخورد او با سلیمان، همچون برخورد درباریان [[چاپلوس]] با [[سلاطین]] [[جبار]] نبود، که برای بیان یک [[واقعیت]]، نخست مدتی [[تملق]] میگویند، و خود را ذرۀ ناچیزی قلمداد کرده سپس به [[خاک]] پای ملوکانه، مطلب خود را در لابلای صد گونه [[چاپلوسی]] عرضه میدارند و هرگز در سخنان خود [[صراحت]] به [[خرج]] نمیدهند و همیشه از کنایههای نازکتر از گل استفاده میکنند، مبادا گرد و غباری بر [[قلب]] [[سلطان]] بنشیند! | |||
آری هدهد با صراحت گفت: [[غیبت]] من بیدلیل نبوده، خبر مهمی آوردهام که تو از آن با خبر نیستی! | |||
ضمناً این تعبیر درس بزرگی است برای همگان که ممکن است موجود کوچکی چون هدهد مطلبی بداند که [[داناترین]] انسانهای عصر خویش از آن بیخبر باشد تا [[آدمی]] به [[علم]] و [[دانش]] خود [[مغرور]] نگردد، هر چند سلیمان باشد و با [[علم وسیع]] [[نبوت]]. </ref>. | |||
هدهد در شرح ماجرا چنین گفت: «من به [[سرزمین سبأ]] رفته بودم زنی را در آنجا یافتم که بر آنها [[حکومت]] میکند، و همه چیز را در [[اختیار]] دارد مخصوصاً تخت عظیمی داشت!»<ref>{{متن قرآن|إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ}} «من زنی یافتهام که بر آنان پادشاهی میکند و از همه چیز برخورداری یافته است و اورنگی سترگ دارد» سوره نمل، آیه ۲۳.</ref>. | |||
«هدهد» با این سه جمله تقریباً تمام مشخصات [[کشور]] [[سبأ]] و طرز حکومت آن را برای سلیمان بازگو کرد. | |||
نخست اینکه کشوری است آباد دارای همه گونه مواهب و امکانات. | |||
دیگر اینکه یک [[زن]] بر آن حکومت میکند، و درباری بسیار مجلل دارد حتی شاید مجللتر از [[تشکیلات]] سلیمان؛ چراکه هدهد [[تخت سلیمان]] را مسلماً دیده بود، با این حال از تخت [[ملکه سبأ]] به عنوان «[[عرش]] [[عظیم]]» یاد میکند! | |||
و با این سخن به سلیمان فهمانید مبادا [[تصور]] کنی تمام [[جهان]] در قلمرو حکومت تو است و تنها [[عظمت]] و تخت بزرگ در گرو تو میباشد. | |||
سلیمان از شنیدن این سخن در [[فکر]] فرو رفت ولی هدهد به او مجال نداد و مطلب دیگری بر آن افزود مسأله عجیب و ناراحت کنندهای که من در آنجا دیدم این بود که: «[[مشاهده]] کردم آن [[زن]] و [[قوم]] و ملتش در برابر [[خورشید]] - نه در برابر [[الله]] -[[سجده]] میکنند [[شیطان]] بر آنها [[تسلط]] یافته و اعمالشان را در نظرشان جلوه داده»<ref>{{متن قرآن|وَجَدْتُهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لَا يَهْتَدُونَ}} «او و قومش را (چنین) یافتم که به جای خداوند به خورشید سجده میبرند و شیطان کارهایشان را برای آنان آراسته و از راه (درست) آنان را باز داشته است، از این روی راهنمایی نیافتهاند» سوره نمل، آیه ۲۴.</ref> [[افتخار]] میکنند که در برابر [[آفتاب]] سجده مینمایند! | |||
و به این ترتیب «شیطان آنها را از راه [[حق]] باز داشته»<ref>{{متن قرآن|وَجَدْتُهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لَا يَهْتَدُونَ}} «او و قومش را (چنین) یافتم که به جای خداوند به خورشید سجده میبرند و شیطان کارهایشان را برای آنان آراسته و از راه (درست) آنان را باز داشته است، از این روی راهنمایی نیافتهاند» سوره نمل، آیه ۲۴.</ref>. | |||
آنها چنان در [[بتپرستی]] فرو رفتهاند که من [[باور]] نمیکنم به آسانی از این راه برگردند «آنها [[هدایت]] نخواهند شد»<ref>{{متن قرآن|وَجَدْتُهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لَا يَهْتَدُونَ}} «او و قومش را (چنین) یافتم که به جای خداوند به خورشید سجده میبرند و شیطان کارهایشان را برای آنان آراسته و از راه (درست) آنان را باز داشته است، از این روی راهنمایی نیافتهاند» سوره نمل، آیه ۲۴.</ref>. | |||
و به این ترتیب وضع مذهبی و [[معنوی]] آنها را نیز مشخص ساخت که آنها سخت در بتپرستی فرو رفتهاند و [[حکومت]] [[ترویج]] آفتابپرستی میکند و [[مردم]] بر [[دین]] ملوکشاناند. | |||
بتکدههای آنها و اوضاع دیگرشان چنان نشان میدهد که آنان در این راه غلط پافشاری دارند، و به آن [[عشق]] میورزند و [[مباهات]] میکنند، و در چنین شرایطی که تودۀ مردم و حکومت در یک خط قرار گرفتهاند [[هدایت]] یافتن آنها بسیار بعید است.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۳۷۷.</ref> | |||
===نامۀ سلیمان به ملکۀ [[سبأ]]=== | |||
سلیمان با دقت به سخنان هدهد گوش فرا داد، و در [[فکر]] فرو رفت، ممکن است بیشترین [[گمان]] سلیمان این بوده که این خبر راست است، و دلیلی بر دروغی به این بزرگی وجود ندارد، اما از آنجا که مسألۀ سادهای نبود و با [[سرنوشت]] یک [[کشور]] و یک [[ملت]] بزرگ گره میخورد، میبایست تنها به گفتار یک مخبر اکتفا نکند، بلکه باید تحقیقات بیشتری در زمینۀ این موضوع حساس به عمل آورد. | |||
لذا چنین «گفت: ما تحقیق به عمل میآوریم ببینیم تو راست گفتی یا از [[دروغگویان]] هستی؟!»<ref>{{متن قرآن|قَالَ سَنَنْظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ}} «(سلیمان) گفت: به زودی خواهیم دید که راست گفتهای یا از دروغگویان بودهای؟» سوره نمل، آیه ۲۷.</ref>. | |||
سلیمان نه هدهد را متهم ساخت و محکوم کرد، و نه سخن او را بیدلیل [[تصدیق]] نمود، بلکه آن را پایۀ تحقیق قرار داد. | |||
سلیمان نامهای بسیار کوتاه و پر محتوی نوشت و به هدهد داد و گفت: «این نامۀ مرا ببر و نزد آنها بیفکن، سپس برگرد و در گوشهای توقف کن ببین آنها چه عکسالعملی نشان میدهند؟»<ref>{{متن قرآن|اذْهَبْ بِكِتَابِي هَذَا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ مَاذَا يَرْجِعُونَ}} «این نامه مرا ببر و نزد آنان فرو افکن، آنگاه از آنان رو بگردان و (گوشهای کمین کن و) بنگر چه پاسخی میدهند» سوره نمل، آیه ۲۸.</ref>. | |||
ملکۀ سبأ [[نامه]] را گشود و از مضمون آن [[آگاهی]] یافت و چون قبلاً اسم و آوازه سلیمان را شنیده بود و محتوای نامه نشان میداد که سلیمان [[تصمیم]] شدیدی درباره [[سرزمین سبأ]] گرفته، سخت در فکر فرو رفت، و چون در مسائل مهم مملکتی با اطرافیانش به [[شور]] مینشست از آنها [[دعوت]] کرد، رو به سوی آنها نموده «گفت: ای اشراف و بزرگان! نامۀ [[ارزشمندی]] به سوی من افکنده شده است»<ref>{{متن قرآن|قَالَتْ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتَابٌ كَرِيمٌ}} «(آن زن) گفت: ای سرکردگان! نزد من نامهای ارزشمند افکندهاند» سوره نمل، آیه ۲۹.</ref>.<ref>و اینکه [[ملکه]] میگوید: این [[نامه]] [[کریم]] و پرارزشی است ممکن است به خاطر محتوای عمیق آن، با اینکه آغازش [[به نام خدا]]، و پایانش به مهر و امضای صحیح بود باشد یا فرستنده آنکه شخص [[بزرگواری]] بوده و یا همه اینها. | |||
درست است که آنها [[آفتاب]] پرست بودند، ولی میدانیم بسیاری از [[بتپرستان]] نیز به «[[الله]]» [[اعتقاد]] داشتند و او را «[[رب]] الارباب» مینامیدند و [[تعظیم]] و [[احترام]] او را مهم میشمردند.</ref> | |||
سپس «ملکۀ [[سبأ]]» به ذکر مضمون نامه پرداخت و گفت: «این نامه از سوی سلیمان است و محتوایش چنین است: به [[نام خداوند]] بخشندۀ [[مهربان]] توصیهام به شما این است که برتریجوئی در برابر من نکنید، و به سوی من آئید و [[تسلیم]] [[حق]] شوید»<ref>{{متن قرآن|إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ}} «آن (نامه) از سوی سلیمان است و (متن آن) این است: «به نام خداوند بخشنده بخشاینده * با من گردنکشی نورزید و گردن نهاده، نزد من آیید» سوره نمل، آیه ۳۰-۳۱.</ref>.<ref>بعید به نظر میرسد که سلیمان نامه را با همین عبارات و الفاظ عربی نوشته باشد، بنابراین جملههای فوق میتواند نقل به معنی و یا به صورت خلاصهگیری و فشردۀ نامه سلیمان بوده باشد که ملکة سبأ برای ملت خود بازگو کرد.</ref> | |||
بعد از ذکر محتوای نامۀ سلیمان، برای [[ملت]] خود رو به سوی آنها کرده و چنین «گفت ای اشراف و صاحبنظران! [[رأی]] خود را در این کار مهم برای من ابراز دارید که من هیچ کار مهمی را بیحضور شما و بدون نظر شما انجام ندادهام!»<ref>{{متن قرآن|قَالَتْ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي مَا كُنْتُ قَاطِعَةً أَمْرًا حَتَّى تَشْهَدُونِ}} «(آنگاه) گفت: ای سرکردگان! در کار، به من نظر دهید که من هیچ کاری را تا گواهم نبودهاید به پایان نبردهام» سوره نمل، آیه ۳۲.</ref>. | |||
او میخواست با این نظر خواهی موقعیت خود را در میان آنها تثبیت کرده و نظر آنها را به سوی خویش جلب نماید، ضمناً [[میزان]] هماهنگیشان را با [[تصمیمات]] خود مورد مطالعه و بررسی قرار دهد. | |||
«اشراف [[قوم]]» در پاسخ او چنین «گفتند: ما [[قدرت]] کافی داریم و مرد جنگیم اما [[تصمیم]] نهایی با تو است، ببین چه [[فرمان]] میدهی؟»<ref>{{متن قرآن|قَالُوا نَحْنُ أُوْلُوا قُوَّةٍ وَأُوْلُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ وَالْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانْظُرِي مَاذَا تَأْمُرِينَ}} «گفتند: ما نیرومند و سخت دلیریم و فرمان با توست، بنگر تا چه فرمان خواهی داد» سوره نمل، آیه ۳۳.</ref>. | |||
به این ترتیب هم [[تسلیم]] خود را در برابر [[دستورات]] او نشان دادند، و هم [[تمایل]] خود را به تکیه بر قدرت و حضور در میدان [[جنگ]]!<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۳۷۹.</ref> | |||
== پدر و مادر == | == پدر و مادر == | ||
== نام و نسب == | == نام و نسب == | ||
== کنیهها و القاب == | == کنیهها و القاب == | ||
== فرزندان == | == فرزندان == | ||
== شمایل و صفات ظاهری == | == شمایل و صفات ظاهری == | ||
== صفات و ویژگی های شخصیتی== | == صفات و ویژگی های شخصیتی == | ||
==قوم و محل سکونت == | == قوم و محل سکونت == | ||
===[[قوم سلیمان]]=== | === [[قوم سلیمان]] === | ||
== سرگذشت تاریخی == | == سرگذشت تاریخی == | ||
== نبوت و رسالت == | == نبوت و رسالت == | ||
== امامت و ولایت == | == امامت و ولایت == | ||
===پادشاهی سلیمان=== | === پادشاهی سلیمان === | ||
== علم ویژه الهی== | == علم ویژه الهی == | ||
== عصمت == | == عصمت == | ||
== فضایل و مناقب == | == فضایل و مناقب == | ||
== سیره == | == سیره == | ||
== اصحاب == | == اصحاب == | ||
== مخالفان و دشمنان== | == مخالفان و دشمنان == | ||
== رحلت و محل دفن == | == رحلت و محل دفن == | ||
سلیمان [[پیغمبر]] با همه حشمت و سلطنتی که داشت و [[مال و منال]] بسیاری که در اختیارش بود، خود در کمال [[زهد]] و [[بیاعتنایی]] به [[دنیا]] [[زندگی]] میکرد و خوراکش نان جو سبوسدار بود. | |||
دیلمی در [[ارشاد القلوب]] گوید: سلیمان با همه سلطنتی که داشت، [[جامه]] مویی میپوشید و در [[تاریکی]] شب، دستهای خود را به گردن میبست و تا به صبح گریان به [[عبادت]] [[حق]] میایستاد و خوراکش از زنبیل بافی اداره میشد که به دست خود مییافت و این که از [[خدا]] آن [[سلطنت]] [[عظیم]] را درخواست کرد، برای آن بود که [[پادشاهان]] [[کفر]] را [[مقهور]] خویش سازد<ref>در معنای آیه شریفه {{متن قرآن|...وَهَبْ لِي مُلْكًا لَا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي}} [«و مرا آن پادشاهی ده که پس از من هیچ کس را نسزد» سوره ص، آیه ۳۵] که حکایت از درخواستی است که سلیمان از درگاه خدای تعالی کرد، مفسران و جوهی ذکر کردهاند که این وجه میتواند یکی از آن وجوه باشد، اگر چه این هم، وجه ناقصی است و جوابگوی تمام سوالاتی که در این مورد شده است نمیشود. (ر.ک: مجمع البیان، ج۸، ص۴۷۶).</ref>. به نظر میرسد آنچه دیلمی در این باره ذکر کرده، مضمون [[حدیث]] یا احادیثی باشد که بدان تصریح نکرده است. | |||
[[شیخ طبرسی]] در [[مجمع البیان]] نقل کرده که سلیمان{{ع}} گاهی یک سال یا دو سال و یک ماه و دو ماه و بیشتر و کمتر در [[مسجد]] [[بیتالمقدس]] [[اعتکاف]] میکرد و آب و غذای خود را همراه خود میبرد و به عبادت [[پروردگار]] مشغول بود تا در آن وقتی که مرگش فرا رسید. روزی گیاهی را دید که سبز شده از وی نامش را پرسید و او گفت: نام من خرنوب است. سلیمان دانست که به زودی خواهد مرد، از این رو به خدا عرض کرد: پرودرگارا! [[مرگ]] مرا از [[جنیان]] پنهان دار تا [[انسانها]] بدانند که جنیان [[عالم به غیب]] نیستند و از بنای ساختمان او یک سال مانده بود و به [[خاندان]] خود نیز سپرد که [[جنیان]] را از [[مرگ]] من [[آگاه]] نکنید تا از بنای ساختمان [[فراغت]] یابند، سپس به [[محراب]] [[عبادت]] داخل شد و تکیه زده بر عصای خود ایستاد و از [[دنیا]] رفت و یک سال همچنان بر سر پا بود تا بنای مزبور به پایان رسید، آنگاه [[خدای متعال]] موریانه را [[مأمور]] کرد تا [[عصا]] را بخورد و سلیمان بر [[زمین]] افتاد و جنیان از مرگ آن حضرت مطلع شدند... در روایتی است که [[خدای تعالی]] سلیمان را از فرا رسیدن [[زمان]] مرگش مطلع ساخت. پس آن حضرت [[غسل]] و [[حنوط]] کرد و [[کفن]] پوشید. از [[امام صادق]]{{ع}} [[روایت]] شده که در این مدت که سلیمان{{ع}} بر سر پا ایستاده بود، [[آصف]] بن بر خیا [[کارها]] را اداره میکرد تا وقتی که موریانه عصا را خورد<ref>مجمع البیان، ج۸، ص۳۸۳ و ۳۸۴.</ref>. | |||
در [[حدیثی]] که [[صدوق]] در [[عیون الاخبار]] و [[علل الشرائع]] از امام صادق{{ع}} روایت کرده، همین داستان با [[اختلاف]] و شرح بیشتری نقل شده است. در آن [[حدیث]]، ذکری از مدت یک سال نشده و [[امام]]{{ع}} آن مدت را به [[اجمال]] بیان فرموده است. | |||
[[ترجمه]] حدیث این است که [[امام هشتم]] از پدرش از [[حضرت صادق]]{{ع}} روایت کرده است که روزی [[سلیمان بن داود]] به [[اصحاب]] خود فرمود: خدای تعالی چنین سلطنتی که [[شایسته]] دیگری نبود به من [[عنایت]] کرده، باد و انس و [[جن]] و پرندگان و وحوش را در [[اختیار]] من قرار داده و زبان پرندگان را به من آموخته و از همه چیز به من داده و با همه این احوال، [[خوشی]] یک [[روز]] تا شب برای من کامل نشده و من میل دارم فردا به قصر خود درآیم و به بالای آن بروم و بر آنچه در [[فرمانروایی]] من است بنگرم. کسی را [[اجازه]] ندهید بر من وارد شود تا یک روز را به [[آسایش]] بگذرانم. | |||
[[اصحاب]] پذیرفتند و فردای آن [[روز]] سلیمان عصای خود را به دست گرفت وارد قصر شده به بلندترین نقطه آن رفت و همچنان تکیه بر [[عصا]] زده و با خوشحالی به اطراف قصر مینگریست و از آنچه [[خدا]] بدو عطا کرده بود مسرور بود که ناگاه [[جوانی]] [[زیبا]] صورت و خوش [[لباس]] را دید که از گوشه قصر پدیدار شد. | |||
سلیمان که او را دید گفت: چه کسی تو را وارد این قصر کرده است و به [[اجازه]] چه کسی داخل شدی؟ | |||
[[جوان]] پاسخ داد: [[پروردگار]] قصر مرا داخل آن کرده و به اجازه او وارد شدم<ref>در روایات دیگری است که گفت: من کسی هستم که رشوه نمیپذیرم و از سلاطین واهمه و ترس ندارم.</ref>. | |||
سلیمان گفت: البته پروردگار آن سزاوارتر از من بوده، اکنون بگو که کیستی؟ | |||
جوان گفت: من [[فرشته مرگ]] (و [[ملک الموت]]) هستم. | |||
سلیمان پرسید: برای چه آمدهای؟ | |||
جوان گفت: آمدهام تا جانت را بگیرم و [[قبض]] روحت کنم. | |||
سلیمان گفت: [[مأموریت]] خود را انجام ده که این روز [[خوشی]] و [[سُرور]] من بود و خدا نخواست که من جز به وسیله [[دیدار]] او [[سروری]] داشته باشم. | |||
فرشته مرگ [[جان]] سلیمان را هم چنان که به عصا تکیه داده بود بگرفت و تا وقتی که خدا میخواست با اینکه مرده بود هم چنان سرپا ایستاده و بر عصا تکیه زده بود و [[مردم]] او را مینگریستند و [[خیال]] میکردند زنده است. همان وضع سبب شد که مردم درباره آن حضرت سخنانی بگویند: جمعی میگفتند: او که در این مدت بسیار سرپا ایستاده و [[احساس]] [[خستگی]] نمیکند و نمیخوابد و احتیاج به آب و [[غذا]] ندارد، پروردگار ماست که [[شایسته]] [[پرستش]] است. | |||
دستهای میگفتند: او ساحر است و ما را [[جادو]] کرده است، ولی [[مردمان]] [[مؤمن]] گفتند: سلیمان [[بنده خدا]] و [[پیغمبر]] اوست که خدا هر چه میخواهد دربارهاش انجام میدهد. و چون [[گفتوگو]] و [[اختلاف]] در آنها پدید آمد، [[خداوند]] موریانه را فرستاد تا درون عصای او را بخورد و بدین ترتیب عصای مزبور بشکست و سلیمان از بالای قصر بر [[زمین]] افتاد<ref>علل الشرائع، ص۳۶؛ عیون الاخبار، ص۱۴۶-۱۴۷.</ref>. | |||
آری [[امیر مؤمنان]]{{ع}} در این باره فرموده است: | |||
{{متن حدیث|وَلَوْ أَنَّ أَحَداً يَجِدُ إِلَى الْبَقَاءِ سُلَّماً أَوْ لِدَفْعِ الْمَوْتِ سَبِيلًا لَكَانَ ذَلِكَ سُلَيْمَانَ بْنَ دَاوُدَ{{ع}} الَّذِي سُخِّرَ لَهُ مُلْكُ الْجِنِ وَ الْإِنْسِ مَعَ النُّبُوَّةِ وَ عَظِيمِ الزُّلْفَةِ فَلَمَّا اسْتَوْفَى طُعْمَتَهُ وَ اسْتَكْمَلَ مُدَّتَهُ رَمَتْهُ قِسِيُّ الْفَنَاءِ بِنِبَالِ الْمَوْتِ وَ أَصْبَحَتِ الدِّيَارُ مِنْهُ خَالِيَةً وَ الْمَسَاكِنُ مُعَطَّلَةً وَ وَرِثَهَا قَوْمٌ آخَرُونَ}}<ref>نهج البلاغه، ۳۴۱ و ۳۴۲.</ref>؛ | |||
اگر کسی برای ماندن در [[دنیا]] وسیلهای به دست میآورد یا برای جلوگیری از [[مرگ]] راهی داشت آن کس [[سلیمان بن داود]]{{ع}} بود که [[جن]] و انس مسخر او بودند، علاوه بر [[منصب]] [[پیغمبری]] و [[منزلت]] والایی که داشت، ولی هنگامی که از روزی مقدار خود بهرهمند گردید و مدتش به سر آمد، کمان نیستی با تیرهای مرگ او را از پای در آورد و [[دیار]] از وجود او خالی و [[خانهها]] تهی ماند و دیگران آنها را به [[ارث]] بردند. | |||
بیشتر [[مورخان]] مدت [[عمر]] سلیمان را ۵۵ سال نوشتهاند. البته برخی هم مانند [[یعقوبی]] ۵۲ سال ذکر کردهاند. [[قبر]] آن حضرت در کنار قبر پدرش [[داود]] در [[بیت المقدس]] است.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۵۴۶.</ref> | |||
==[[مرگ]] عبرتانگیز== | |||
[[قرآن]] در فرازی دیگر از مرگ عجیب و عبرتانگیز این [[پیامبر]] بزرگ [[خدا]] سخن میگوید، و این [[واقعیت]] را روشن میسازد که پیامبر با آن [[عظمت]]، و [[حکمرانی]] با آن [[قدرت]] و [[ابهت]]، چگونه به آسانی [[جان]] به جان آفرین سپرد، و حتی پیش از آنکه تن او در بستر آرام گیرد چنگال [[اجل]] گریبانش را گرفت! | |||
به هنگامی که مرگ [[سلیمان فرا]] رسید ایستاده بود و بر عصای خود تکیه کرده بود، ناگهان مرگ گریبانش را گرفت و [[روح]] از بدنش پرواز کرد، او در همان حال مدتی سرپا ماند تا اینکه موریانه که قرآن از آن به [[دابة الأرض]] (جنبندۀ [[زمین]]) تعبیر کرده عصای او را خورد و [[تعادل]] خود را از دست داد و روی زمین افتاد و [[مردم]] از مرگ او [[آگاه]] شدند! | |||
جالب اینکه در آن [[روز]] سلیمان دید [[جوانی]] خوشرو و خوشلباس از یکی از زوایای قصر بیرون آمد و به سوی او حرکت نمود، سلیمان [[تعجب]] کرد، و گفت: «تو کیستی» و به [[اذن]] چه کسی اینجا آمدی؟! | |||
من گفته بودم هیچکس امروز اینجا نیاید؟! | |||
در پاسخ گفت: من کسی هستم که نه از شاهان میترسم! نه [[رشوه]] میگیرم! -سلیمان بیشتر تعجب کرد - اما او مجالی نداد و افزود: من [[فرشته]] مرگم، آمدهام تا [[قبض روح]] تو کنم! این را گفت و فوراً قبض روح او کرد!<ref>این را نیز باید یادآوری کنیم که داستان سلیمان مانند بسیاری از داستانهای انبیا با روایات مجعولی متأسفانه آمیخته شده، و خرافاتی به آن بستهاند که چهره این پیامبر بزرگ را دگرگون ساخته، و بسیاری از این خرافات از تورات کنونی گرفته شده است و اگر ما به آنچه قرآن گفته قناعت کنیم هیچ مشکلی پیش نخواهد آمد.</ref> | |||
در اینکه چه مدت مرگ [[حضرت سلیمان]] بر کارکنان حکومتش مخفی ماند؟ دقیقاً روشن نیست یکسال؟ یک ماه؟ یا چند روز؟ | |||
در این باره نظر واحدی وجود ندارد. | |||
آیا این [[کتمان]] از ناحیه اطرافیان او صورت گرفت که آگاهانه برای اینکه رشتۀ امور [[کشور]] موقتاً از هم متلاشی نشود [[مرگ]] او را [[مکتوم]] داشتند؟ و یا اینکه اطرافیان نیز از این امر [[آگاهی]] نداشتند؟! | |||
بسیار بعید به نظر میرسد که برای یک مدت طولانی حتی بیش از یک [[روز]] اطرافیان او [[آگاه]] نشوند،؛ چراکه مسلماً افرادی [[مأمور]] بودند که برای او [[غذا]] و سایر احتیاجات ببرند، آنها از این ماجرا آگاه میشدند، بنابراین بعید نیست - همانگونه که بعضی گفتهاند - آنها از این امر آگاهی یافتند، ولی آن را به خاطر مصالحی مخفی کردند؛ لذا در بعضی از [[روایات]] آمده است که در این مدت «[[آصف بن برخیا]]» [[وزیر]] مخصوص او امور کشور را [[تدبیر]] میکرد. | |||
آیا سلیمان در حال ایستاده تکیه بر [[عصا]] کرده بود یا نشسته دستها را بر عصا نهاده، و سر را به روی دست تکیه داده بود و به همین حال [[قبض روح]] شد و مدتی باقی ماند؟ احتمالات مختلفی وجود دارد، هر چند احتمال اخیر نزدیکتر به نظر میرسد. | |||
آیا اگر این مدت طولانی بوده، نخوردن غذا و [[نوشیدن آب]] مسألهای برای بینندگان مطرح نمیکرد؟ | |||
از آنجا که همه کار سلیمان عجیب بوده شاید این مسأله را نیز از عجائب او میشمردند، حتی در روایتی میخوانیم کمکم این زمزمه در میان گروهی پیدا شد که باید سلیمان را [[پرستش]] کرد مگر نه این است که او مدتی بر جای خود ثابت مانده، نه میخوابد و نه غذا میخورد و نه آب مینوشد. | |||
اما به هنگامی که عصا در هم [[شکست]] و فرو افتاد، همۀ این رشتهها از هم گسست، و خیالات آنها نقش بر آب شد.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۳۸۹.</ref> | |||
==جستارهای وابسته== | == جستارهای وابسته == | ||
{{مدخل وابسته}} | |||
* [[بلقیس]] | * [[بلقیس]] | ||
* [[سبأ]] | * [[سبأ]] | ||
{{پایان | {{پایان مدخل وابسته}} | ||
==منابع== | == منابع == | ||
{{منابع}} | {{منابع}} | ||
# [[پرونده:13681048.jpg|22px]] [[سید جمالالدین دینپرور|دینپرور، سیدجمالالدین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|'''دانشنامه نهج البلاغه ج۱''']] | |||
# [[پرونده:13681040.jpg|22px]] [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگنامه دینی (کتاب)|'''فرهنگنامه دینی''']] | |||
# [[پرونده:13681351.jpg|22px]] [[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|'''تاریخ انبیاء''']] | |||
# [[پرونده:1100842.jpg|22px]] [[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|'''قصههای قرآن''']] | |||
{{پایان منابع}} | |||
==پانویس== | == پانویس == | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} | ||
{{نبوت شناسی}} | {{نبوت شناسی}} | ||
[[رده:پیامبران بنیاسرائیل]] | [[رده:پیامبران بنیاسرائیل]] | ||
نسخهٔ کنونی تا ۲۴ آوریل ۲۰۲۳، ساعت ۱۳:۴۸
سلیمان فرزند حضرت داود، یکی از پیامبران بزرگ از بنی اسرائیل و از نسل حضرت ابراهیم است که علاوه بر نبوّت، خداوند به او سلطنت عظیمی هم داده بود و حکومت او بر انسان و جنّ و پرندگان و همه حیوانات بود. همه زبانها از جمله زبان حیوانات را هم میدانست و همه تحت فرمان او بودند. عمری طولانی و فرمانروایی گستردهای داشت و عدالت و تدبیر و مهربانی را در حکومتش به کار میبست. وی حدود هزار سال قبل از میلاد مسیح در شام و فلسطین میزیست، شهرها و عمارتهای بسیاری ساخت و مردم را به خدا دعوت کرد. قرآن کریم داستانهایی از او و ملکه سبا و حکومت گستردهاش بیان کرده است. قبر او در بیت المقدس است[۱].
مقدمه
حضرت سلیمان (ع) فرزند و جانشین حضرت داوود (ع) و از انبیای بزرگ الهی در میان قوم بنیاسرائیل بود. وی همانند پدرش، علاوه بر مقام نبوت، حکومت و سلطنت نیز داشت. خداوند در رؤیای شبانه به وی فرمود: "ای سلیمان! هرچه میخواهی بخواه که به تو عطا میشود." آن حضرت حکمت را طلبید. خدای تعالی دولت و احترام را نیز بر آن افزود. حکمت او چنان در مشرق زمین معروف شد که مهتران از جمله ملکه سبأ را به پایتخت او کشاند.
حضرت داوود (ع) با کشتن جالوت، طاغوت زمان خویش، حکومت را به دست گرفت و حضرت سلیمان (ع) را برای نبوت و خلافت بعد از خود به مردم معرفی کرد، ولی آنها به بهانه جوان بودن حضرت سلمان (ع) از اطاعت او سر باز زدند. حضرت سلمان (ع) مخفیانه به تبلیغ دین پرداخت و پس از مدتی با امداد غیبی به قدرت عظیمی دست یافت که همه موجودات در خدمت او قرار گرفتند.
حضرت سلیمان یکی از پیامبران الهی است که از طرف پروردگار در این دنیا دارای حکومت و سلطنت بسیار وسیع و با عظمتی بود تا آنجا که چنین سلطنتی برای هیچکس بعد از او پیدا نشد. سلیمان با قدرتی الهی حکومت را در دست گرفت و این سندی شد تا مردم بدانند که خداوند میتواند اولیا و پیامبران خود را با قدرت خودش به حکومت برساند، ولی آن را به اختیار و انتخاب مردم واگذارده است، تا آنها را در دنیا آزمایش کند. بخشهایی از زندگانی این پیامبر بزرگ الهی در قرآن کریم و اخبار و روایات اسلامی بازگو شده است.
در قرآن کریم، هفده بار از سلیمان نام برده شده و آمده است که سلیمان نام برده شده و آمده است که سلیمان پیامبر علم و حکمت بود و جن و انس و پرندگان و حیوانات و باد و حتی شیاطین مسخر و تحت فرمان او بودند. خداوند به او منطقالطیر و زبان فهم حیوانات را ارزانی فرمود و او با هدهد و مورچه سخن میگفت. داستان هُدهُد و سلیمان و سلیمان و مور در قرآن ذکر شده است. همچنین از قضاوت خردمندانه او درباره از بین رفتن علفهای تاکستان مردی از بنیاسرائیل بهوسیله گوسفندان مردی دیگر سخن به میان آمده است. میگویند وی انگشتری داشت که اسم اعظم بر آن نقش بسته بود و بسیاری از کارها را با آن سامان میبخشید. در تاریخ و ادبیات از انگشتر سلیمان سخنهای زیادی گفته شده است. از دیگر حوادث زندگی این پیامبر بزرگ ماجرای او با ملکه سبأ و نیز بنای ساختمان بیت المقدس است.
حضرت سلیمان سرانجام در ۵۵ سالگی در حالی که بر عصای خود تکیه داده بود و از درون قصر به رژه لشکریان خود مینگریست جان به جان آفرین تسلیم کرد و مدتی اینچنین پابرجا بود تا اینکه موریانهای عصای وی را جوید و پیکر بیجان سلیمان نقش بر زمین شد. او را در بیت المقدس در کنار پدرش داوود نبی به خاک سپردند.
سلیمان سازنده "بیت المقدس" و "هیکل –معبد بیت المقدس" بود. او از اتمام ساختمان بیت المقدس با گروهی به مکه رفت و حج خانه خدا را انجام داد. روایت است که سلیمان با آن پادشاهی عظیم، در کمال زهد و بیاعتنایی به دنیا زندگی کرد. خوراکش نان جو بود، لباسی از مو میپوشید و شبها را به عبادت میگذراند و روزها را روزه میگرفت.
خداوند به حضرت سلیمان (ع) نعمتهای فراوان عطا فرمود. قرآن کریم میفرماید: "باد را به تسخیر سلیمان درآوردیم." بعضی از دیوها و جنیان نیز در اختیار او بودند تا از آنها در کارهای دشوار استفاده کند. افزون بر این، سلیمان زبان پرندگان را میدانست و از نواها و نالههای آنها آگاه بود. سلیمان به کمک جنیان، قصری با شکوه ساخت و آن را مرکز حکمرانی خود قرار داد. مجموعه امکانات و توانمندی حکومتی حضرت سلیمان بهگونهای بینظیر و چشمگیر بود که به فرموده امام علی (ع) اگر کسی راهی برای زندگانی جاویدان در این دنیا مییافت و میتوانست با مرگ مبارزه کند، این شخص حتما سلیمان بن داوود بود، زیرا خداوند حکومت بر جن و انس را همراه نبوت و مقام بلند و قرب و منزلت الهی به او عطا کرده بود. امام (ع) در کلامی ضمن سفارش به تقوا و پندپذیری از تاریخ به حضرت سلیمان اشاره میکند و میفرماید: ای بندگان خدا! شما را به پروای از خدا سفارش میکنم؛ همو که بر شما جامه پوشاند و وسایل زندگیتان را فراهم ساخت. اگر کسی وسیلهای برای همیشه ماندن یا راهی برای دور ساختن مرگ داشت، همانا سلیمان بن داوود بود که خداوند، همراه پیامبری و جایگاهی عظیم، حکومت بر جن و انسْ را به او داده بود. چون روزیِ مقدّرش را برگفت و مدّتش سرآمد، کمانِ نیستی با تیرهای مرگ، او را هدف قرار داد و زمین از او تهی شد، خانهها خالی و رها ماندند و به ارث به گروهی دیگر رسیدند[۲].[۳].
ولادت و نیاکان
آغاز کار سلیمان
مورخان نوشتهاند: سلیمان(ع) دارای برادران دیگری بود که از طرف مادر از او جدا بودند و چون عمرشان بیش از سلیمان بود، خود را به جانشینی پدر و پادشاهی سزاوارتر میدانستند. هنگامی که داود به فرمان پروردگار متعال سلیمان را به جانشینی خود برگزید، یکی از برادران سلیمان به نام آبشالوم برآشفت و در صدد مخالفت و جنگ با پدر بر آمد و گروهی را با خود همراه کرده به جنگ داود آمد. داود از ترس او به شرق اردن گریخت و آبشالوم برای چندی بر تخت سلطنت داود تکیه زد تا این که حضرت داود لشکری به سرکردگی شخصی به نام یوآب به جنگ آبشالوم فرستاد و آبشالوم در آن جنگ کشته شد و داود به سلطنت بازگشت. پس از فوت داود، برادر دیگر سلیمان به نام أدوینا مخالفت آغاز کرده و به همراه هواداران آبشالوم به جنگ سلیمان رفت و پس از جنگی که شد، أدوینا نیز کشته شد و پایههای سلطنت سلیمان میان بنیاسرائیل مستقر گردید.[۴]
نعمتهایی که خداوند به سلیمان داد
خدای تعالی به سلیمان نیز مانند پدرش داود نعمتهای بسیاری بخشید و موهبتهای فراوانی بدو عنایت فرمود، مانند: نبوت، سلطنت، علم منطق الطیر، علم قضاوت، حکمت و فرزانگی، رام کردن باد و جنیان و دیوان و شیاطین برای او... و نعمتهای دیگری که شرحش خواهد آمد. متأسفانه احوالات این پیغمبر بزرگوار و تاریخ آن حضرت در بسیاری از جاها به دست افسانه پردازان و خرافه نویسان افتاده و اسرائیلیات در تاریخ سلیمان بسیار راه یافته است تا آنجا که نسبتهای ناروایی به آن حضرت دادهاند که حتی نقل آنها نیز در این جا مناسب نیست[۵]، چنان که به پدرش داود(ع) هم نظیر آن نسبتها را داده بودند و ما به خواست خدای تعالی در هر قسمت، آن چه مطابق احادیث صحیح است برای شما ذکر نموده و از نقل احادیث و روایاتی که سندش به امثال وهب بن منبه و کعب میرسد و بیشتر به افسانه و خرافه شباهت دارد تا حدیث صحیح، خودداری میکنیم. باری چنان که گفتیم خدای تعالی نبوت و سلطنت را با هم به سلیمان عنایت کرد و او را بر کشور حاصلخیز و پهناوری که از خلیج عقبه تا رود فرات وسعت داشت فرمانروا گردانید و به وسیله جنیان و شیاطین و نیروی باد که در اختیار آن حضرت بود، توانست بناهای مرتفع و شگفتانگیزی مانند بیتالمقدس و هیکل معروف و تدمر و سایر آثار که هنوز هم نمونههای بسیاری از آنها در سرزمین فلسطین و شامات موجود است، بسازد و نگارنده از نزدیک بعضی از قسمتها را دیدهام و برای بیننده جای تردید باقی نمیماند که برای ساختمانهای مزبور و بالا بردن آن سنگهای بزرگ، از نیروهای نامرئی استفاده شده است.[۶]
بنای بیتالمقدس
بعضی از مورخان بنای بیتالمقدس را به داود پیغمبر(ع) نسبت دادهاند و گفتهاند: در زمان داود عدهای به طاعونی سخت مبتلا شدند و داود چون در مکان فعلی مسجد اقصی دیده بود که فرشتگان از آنجا به آسمان میروند، به همراه مردم به منظور دعا بدان جا رفت و برای برطرف شدن طاعون، به درگاه خدای تعالی دعا کرد و خداوند هم به دعای او، طاعون را از مردم بر طرف نمود. از آن پس داود دستور داد در آن مکان مسجدی بسازند و خود دست به کار شروع آن گردید، اما پیش از آنکه بنای آن پایان پذیرد، داود از دنیا رفت و به سلیمان وصیت کرد آن را به اتمام برساند. البته قولی هم هست که خود داود پس از این که شهر بیتالمقدس را بساخت، دست به کار بنای مسجدی شد و بنای آن را نیز به اتمام رسانید و طلا و جواهرات بسیاری برای تزیین سقفها و دیوارهای آن به کار برد و چون بنای آن به پایان رسید، جشن مفصلی بر پا داشت و آن روز را عید قرار داد و قربانیها کردند. در مقابل اینان هم گروهی گفتهاند که داود(ع) خواست تا دست به کار بنای آن شود، ولی از جانب خدای تعالی بدو وحی شد که این کار به دست تو انجام نمیشود و انجام آن را به فرزندت سلیمان واگذار کن. در نقلی هم - که به نظر نگارنده چندان اعتباری ندارد- آمده است که داود(ع) مصالح ساختمان مسجد بیتالمقدس را تهیه کرد، ولی سلیمان دست به کار آن گردید و آن مصالح عبارت بود از یک صد هزار وزنه طلا و یک میلیون وزنه نقره و مقداری فراوان مس و آهن که قیمت نقرهاش به بهای امروز /۰۰۰/۰۰۰/ ۳۴۲و بهای طلایش ۰۰۰/۵۰۰/۸۸۹ لیره انگلیسی میشود. سلیمان در سال چهارم سلطنتش بنای هیکل را - که همان معبد بیتالمقدس بود - آغاز کرد و ۶۰۰/۱۸۳ نفر را در ساختمانش به کار گماشت. ساختمان این معبد هفت سال و نیم طول کشید و به سال ۱۰۰۵ قبل از میلاد مسیح پایان یافت و نیکوترین بنای دنیا و فخر اورشلیم گردید. مرحوم طبرسی در مجمع البیان از جبایی که جزء گروه اول است نقل میکند که خدای عزوجل طاعون را بر بنیاسرائیل مسلط کرد و جمع بسیاری در یک روز هلاک شدند. داود(ع) به آنها دستور داد که غسل کنند و با زنها و بچههای خود به صحرا روند و به درگاه خدای تعالی زاری کنند، بلکه خداوند آنان را مورد رحمت و لطف خویش قرار دهد. صحرای مزبور - که بنیاسرائیل برای دعا به آنجا رفتند - همان سرزمینی بود که بعداً مسجد را در آن بنا کردند. خود داود(ع) نیز بالای صخره (و سنگی که اکنون نیز هست) برفت و به سجده افتاد و به درگاه خدا نالید و بنیاسرائیل نیز با او به سجده افتادند. هنوز سر از سجده برنداشته بودند که خداوند طاعون را از میان آنها برداشت.
پس از این که سه روز از این ماجرا گذشت، داود آنها را جمع کرد و به ایشان فرمود: خدای تعالی بر شما منت گذاشت و مورد لطف خویش قرارتان داد. اکنون به شکرانه این نعمت بیایید و در آن نقطهای که دعایتان به اجابت رسید مسجدی بنا کنید. بنیاسرائیل به دستور داود عمل کرده و دست به کار بنای بیتالمقدس شدند و داود(ع) از کسانی بود که سنگ بر دوش خود حمل میکرد و بزرگان و نیکان بنیاسرائیل نیز به داود(ع) تأسی کرده و سنگ میآوردند تا دیوارهای آن را به مقدار یک قامت بالا بردند و در آن روز از عمر داود(ع) ۱۲۷ سال گذشته بود[۷]. خدای تعالی به داود وحی فرمود که اتمام بنای آن به دست فرزندت سلیمان انجام خواهد شد. وقتی داود به ۱۴۰ سالگی رسید، سلیمان را به جانشینی خود برگزید و سپس از دنیا رفت. سلیمان نیز جنیان و شیاطین را جمع کرد و کارهای ساختمان را میان ایشان تقسیم نمود و هر دستهای را به کاری گماشت و جمعی از جنیان و شیاطین را برای تهیه سنگهای مرمر و بلور به کندن معادن وادار کرد و دستور داد شهر بیت المقدس را از سنگهای مرمر سفید بنا کنند و برای آن دوازده قلعه ساخت و هر یک از تیرههای بنیاسرائیل را در قلعهای جای داد. هنگامی که از بنای شهر فراغت یافت، شروع به ساختن مسجد کرد و شیاطین و دیوان را گروه گروه به استخراج معادن طلا و جواهرات فرستاد و دستهای را هم برای حمل آنها به بیتالمقدس گماشت و گروهی نیز مشک، عنبر و سایر عطرها را برایش میآوردند و دستهای هم مأمور تهیه مروارید از قعر دریاها و حمل آن به بیت المقدس گردیدند. در نتیجه آن قدر سنگهای معدنی، طلا، جواهر و... تهیه شد که اندازه آنها را جز خدا کسی نمیدانست. سپس فرمان داد حجاران و سنگ تراشان زبردست را حاضر کردند و دستور داد سنگها و جواهرات را طبق دستور معماران حجاری کنند و آنگاه به وسیله آنها، سلیمان(ع) مسجد را با سنگهای سفید و زرد و سبز بنا کرد و ستونهای آن را از سنگهای مرمر بلورین قرار داد و سقف و دیوارهای آن را به انواع جواهرات مزین ساخت و کف آن را با صفحههایی از فیروزه فرش کرد و در روی زمین جایی زیباتر و درخشندهتر از آنجا نبود و چنان بود که در شب تاریک چون ماه شب چهارده میدرخشید.
وقتی ساختمان آن به پایان رسید، بزرگان و نیکان بنیاسرائیل را جمع کرد و به ایشان خبر داد که من این بنا را برای خدای تعالی ساختم و آن روز را که بنای مسجد به اتمام رسید، جشن گرفت و بیتالمقدس هم چنان بود تا قتی که بخت النصر به جنگ بنیاسرائیل آمد و شهر را ویران کرده، دستور خرابی مسجد را داد و طلا و جواهری که در آن بود همه را به پایتخت کشور خود در سرزمین عراق برد[۸]. این بود آنچه جبائی درباره ساختمان شهر تاریخی بیتالمقدس و مسجد اقصی ذکر کرده ما میان روایات مختلف از مورخان و جغرافیدانان به همین مقدار اکتفا میکنیم و بد نیست این را هم بدانید که شهر بیتالمقدس با این که نه شهر تجارتی بوده و نه از نظر کشاورزی مورد توجه بوده است، ولی در طول تاریخ از هر شهری بیشتر مورد حمله و قتل و غارت قرار گرفته و چندین بار آنجا را سوزاندهاند و مردم آن را قتل عام کردهاند و چندین بار این شهر مقدس میان یهود و نصاری و مسلمانان دست به دست شده و هنوز هم بر سر حاکمیت آن جنگ برقرار است و در آینده هم معلوم نیست چه وضعی خواهد داشت و جنایاتی که به خصوص در جنگهای صلیبی به دست کشیشان مسیحی و طرفداران صلیب - که خود را رسولان رحمت و مبشران صلح و سلامت میدانستند - در این شهر اتفاق افتاده و کشتارهایی که آنان از مردم بیگناه و زنان و کودکان مسلمان کردند، در تاریخ کم نظیر است و قلم از نقل برخی قسمتهای آن شرم دارد و ما برای نمونه یک قسمت از کتاب گوستاولوبون فرانسوی که خود جزء مسیحیان بوده و او نیز قسمت مزبور را از یکی از کشیشان به نام ریموند داجیل، کشیش شهر لوپوی که خود شاهد رفتار وحشیانه مسیحیان در بیت المقدس بوده و مشاهدات خود را در کتاب نوشته است، نقل میکنیم.
هنگامی که لشکر ما برج و باروی شهر بیتالمقدس را گرفت، حالت بهت و منظره هولناکی مردم مسلمان شهر را فرا گرفت. سرها بود که از تن جدا میشد این کوچکترین کاری بود که به سرشان میآمد. برخی را شکم میدریدند و به ناچار خود را از بالای دیوار پرتاب میکردند. برخی را در آتش میسوزاندند؛ یعنی بعد از این که مدت زمانی او را شکنجه و زجر داده بودند، او را میسوزاندند. در کوچهها و میدانهای بیتالمقدس جز تلهایی از سر و دست و پای بریده مسلمانان چیزی دیده نمیشد و راه عبور تنها از روی کشتههای ایشان بود، تازه اینها مختصری از مصیبتی بود که بر سرشان میآمد. به راستی قشون ما در هیکل سلیمان، در خونریزی افراط کردند. از یک سو لاشههای کشتگان در خون خود دست و پا میزدند، از طرف دیگر دست و بازوی قلم شده گویا با انگشتانشان تسبیح میگفتند، و هر کدام میخواستند به بدنی متصل گردند. میان دستها و بدنها به هیچ نحو تمیز داده نمیشد. لشکری که مباشر چنین کشتار بیرحمانهای بودند، از بخار خونها به زحمت افتاده بودند. جنگجویان صلیبی به این کشتار اکتفا نکردند، بلکه انجمنی کردند و در آنجا قرار گذاردند تمام ساکنان بیتالمقدس را اعم از مسلمان و یهود و مسیحی که تعدادشان به شصت هزار نفر میرسید نابود کنند و در مدت هشت روز این عمل را انجام دادند و حتی به زنان و کودکان و پیران هم رحم نکرده همه را بدون استثناء از دم شمشیر گذراندند. سپس برای آنکه از خستگی این قتل عام بیرون آیند، به یک سلسله اعمال زشت و ننگینی دست زدند و انواع بدمستیها و عربدهکشیها را انجام دادند، به طوری که مورخان مسیحی که عموماً جنایات صلیبیان را نادیده انگاشته از این سلوک زشتشان به خشم آمده تا آنجا که «برنارد خازن» آنها را به دیوانگان تشبیه کرده و «بودن» رئیس کشیشهای «دل» آنها را به حیوانایی تشبیه کرده که در کثافات و نجاسات خود میغلطیدند[۹].[۱۰]
حکومت گستردۀ سلیمان
خدا تقاضای سلیمان را پذیرفت و حکومتی با امتیازات ویژه و مواهبی بزرگ در اختیار او گذارد که آنها را میتوان در پنج موضوع خلاصه کرد:
باد در تسخیر سلیمان
اولین موهبت خداوند به سلیمان تسخیر بادها به عنوان یک مرکب راهوار بود، چنانکه میفرماید: «ما باد را مسخر او ساختیم تا مطابق فرمانش به نرمی حرکت کند، و به هر جا او اراده نماید برود»[۱۱]. مسلّم است یک حکومت وسیع و گسترده باید از وسیلۀ ارتباطی سریعی برخوردار باشد، تا رئیس حکومت بتواند در موقع لزوم به سرعت از تمام مناطق کشور سرکشی کند، و خداوند این امتیاز را به سلیمان داده بود[۱۲].[۱۳]
جنّ در خدمت سلیمان
موهبت دیگر خداوند به سلیمان(ع) مسأله تسخیر موجودات سرکش و قرار دادن آن در اختیار او برای انجام کارهای مثبت بود. چنانکه قرآن میگوید: «و شیاطین را مسخر او ساختیم، و هر بنا و غواصی از آنها را سر بر فرمان او نهادیم»[۱۴] تا گروهی در خشکی هر بنائی میخواهد برای او بسازند، و گروهی در دریا به غواصی مشغول باشند و به این ترتیب خداوند نیروی آمادهای را برای کارهای مثبت در اختیار او گذاشت، و شیاطین که طبیعتشان تمرد و سرکشی است آنچنان مسخر او شدند که در مسیر سازندگی و استخراج منابع گرانبها قرار گرفتند. در موارد متعدّدی قرآن مجید به این معنی اشاره کرده که شیاطین مسخر سلیمان بودند، و برای او فعالیتهای مثبتی داشتند، منتها گاهی مانند اینجا تعبیر به «شیاطین» شده، و گاهی تعبیر به «جن» شده است. «جن» موجودی است که از نظر ما پوشیده است، اما دارای عقل و شعور و قدرت میباشد همچنین مؤمن وکافر است، و هیچ مانعی ندارد که به فرمان خدا در اختیار پیامبری قرار گیرند و به کارهای مفیدی مشغول شوند[۱۵]. درباره «جن» افسانهها و داستانهای خرافی بسیار ساختهاند، ولی اگر این خرافات را حذف کنیم اصل وجود آن و صفات ویژهای که در قرآن برای جن آمده است مطلبی است که هرگز با علم و عقل مخالف نیست.
از قرآن آنجا که میگوید: «و گروهی از جن پیش روی او به اذن پروردگار برایش کار میکردند و هرگاه کسی از آنها از فرمان ما سرپیچی میکرد او را با آتش سوزان مجازات میکردیم»[۱۶] استفاده میشود که تسخیر این نیروی عظیم نیز به فرمان پروردگار بوده، و هرگاه از انجام وظائفشان سرباز میزدند مجازات میشدند. در ادامه این داستان قرآن به بخشی از کارهای مهم تولیدی گروه جن که به فرمان سلیمان انجام میدادند، اشاره کرده، چنین میگوید: «سلیمان هر چه میخواست از معبدها، و تمثالها، و ظرفهای بزرگ غذا که همچون حوضهای بزرگ بود، و دیگهای بزرگ ثابت برای او تهیه میکردند»[۱۷]. که بخشی از آنها مربوط به مسائل معنوی و عبادی بود، و بخشی با نیازهای جسمانی انسانها، و جمعیت عظیم لشکریان و کارگزارانش تناسب داشت.
به هر حال این کارکنان فعال و چابک سلیمان معابد بزرگ و باشکوهی که در خور حکومت الهی و مذهبی او بود برای او ترتیب میدادند، تا مردم بتوانند به راحتی به وظائف عبادی خود قیام کنند. «تمثال» که قرآن از آن نام میبرد هم به معنی نقش و عکس آمده، و هم مجسمه در اینکه این مجسمهها یا نقشها صورتهای چه موجوداتی بودند، و به چه منظور سلیمان دستور تهیه آنها را میداد تفسیرهای مختلفی شده است: ممکن است اینها جنبۀ تزیینی داشته، همانگونه که در بناهای مهم قدیم بلکه جدید ما نیز دیده میشود. و یا برای افزودن ابهت به تشکیلات او بوده است،؛ چراکه نقش پارهای از حیوانات چون شیر در افکار بسیاری از مردم ابهت آفرین است[۱۸].[۱۹]
شیاطین در غل و زنجیر
موهبت دیگر خداوند به سلیمان مهار کردن گروهی از نیروهای مخرب بود؛ زیرا به هر حال در میان شیاطین افرادی بودند که به عنوان یک نیروی مفید و سازنده قابل استفاده به حساب نمیآمدند، و چارهای جز این نبود که آنها در بند باشند، تا جامعه از شر مزاحمت آنها در امان بماند، چنانکه قرآن میگوید: «و گروه دیگری از شیاطین را در غل و زنجیر تحت سلطۀ او قرار دادیم»[۲۰].[۲۱]
چهارمین موهبت خداوند به سلیمان اختیارات فراوانی بود که دست او را در اعطا و منع باز میگذارد، «به او گفتیم این عطا و بخشش ماست به هر کس میخواهی (و صلاح میبینی) ببخش و از هر کس میخواهی (و صلاح میدانی) امساک کن و حسابی بر تو نیست»[۲۲]. ۵- پنجمین و آخرین موهبت خداوند بر سلیمان مقامات معنوی او بود که خدا در سایۀ شایستگیهایش به او مرحمت کرده بود، چنانکه قرآن میفرماید: «برای او (سلیمان) نزد ما مقامی بلند و والا و سرانجامی نیکو است»[۲۳]. این جمله در حقیقت پاسخی است به آنها که ساحت قدس این پیامبر بزرگ را به انواع نسبتهای ناروا و خرافی - به پیروی آنچه در تورات کنونی آمده است - آلوده ساختهاند، و به این ترتیب او را از همۀ این اتهامات مبرا میشمرد، و مقام او را نزد خداوند گرامی میدارد، حتی این تعبیر که خبر از عاقبت نیک او میدهد ممکن است اشاره به نسبت ناروائی باشد که در تورات آمده که سلیمان به خاطر ازدواج با بتپرستان سرانجام به آئین بتپرستی تمایل پیدا کرد! و حتی دست به ساختن بتخانهای زد! قرآن با این تعبیر خط بطلان بر تمام این اوهام و خرافات میکشد.[۲۴]
داستان هدهد و ملکۀ سبا
قرآن به فراز دیگری از زندگی شگفتانگیز سلیمان اشاره کرده، و ماجرای هدهد و ملکه سبأ را بازگو میکند. نخست میگوید: «سلیمان هدهد را ندید، و در جستجوی او برآمد»[۲۵]. این تعبیر به وضوح بیانگر این حقیقت است که او به دقت مراقب وضع کشور و اوضاع حکومت خود بود و حتی غیبت یک مرغ از چشم او پنهان نمیماند!. در اینکه سلیمان از کجا متوجه شد که هدهد در جمع او حاضر نیست؟ بعضی گفتهاند به خاطر این بود که به هنگام حرکت کردن او، پرندگان بر سرش سایه میافکندند، و او از وجود روزنهای در این سایبان گسترده از غیبت هدهد آگاه شد.
و بعضی دیگر مأموریتی برای هدهد در تشکیلات او قائل شدهاند، و او را مأمور یافتن مناطق آب میدانند، و به هنگام نیاز به جستجوگری برای آب او را غائب دید. به هر حال این تعبیر که ابتدا گفت: «من او را نمیبینم» سپس افزود «یا اینکه او از غائبان است» ممکن است اشاره به این باشد که آیا او بدون عذر موجهی حضور ندارد و یا با عذر موجهی غیبت کرده است؟ «سلیمان» برای اینکه حکم غیابی نکرده باشد، و در ضمن، غیبت هدهد روی بقیه پرندگان، تا چه رسد به انسانهایی که پستهای حساسی بر عهده داشتند اثر نگذارد افزود: «من او را قطعاً کیفر شدیدی خواهم داد! و یا او را ذبح میکنم مگر آنکه برای غیبتش دلیل روشنی به من ارائه دهد»[۲۶]. در حقیقت سلیمان(ع) بیآنکه غائبانه داوری کند تهدید لازم را در صورت ثبوت تخلف نمود، و حتی برای تهدید خود در مرحله قائل شد که متناسب با مقدار گناه بوده باشد: مرحلۀ مجازات بدون اعدام، و مرحلۀ مجازات اعدام. ضمناً نشان داد که او حتی در برابر پرندۀ ضعیفی تسلیم دلیل و منطق است و هرگز تکیه بر قدرت و توانائیش نمیکند.[۲۷]
هدهد همراه با یک خبر مهم
«ولی غیبت هدهد، چندان به طول نیانجامید»[۲۸]. بازگشت و رو به سلیمان کرد و چنین «گفت: من بر چیزی آگاهی یافتم که تو بر آن آگاهی نداری، من از سرزمین سبأ یک خبر قلعی (و دست اول) برای تو آوردهام؟»[۲۹]. «هدهد» گویا آثار خشم را در چهرۀ سلیمان مشاهده کرد، و برای برطرف کردن ناراحتی او نخست به صورت کوتاه و سربسته خبر از مطلب مهمی داد که حتی سلیمان با تمام علم و دانشش از آن آگاهی ندارد! و هنگامی که خشم سلیمان فرو نشست، به شرح آن پرداخت[۳۰].
هدهد در شرح ماجرا چنین گفت: «من به سرزمین سبأ رفته بودم زنی را در آنجا یافتم که بر آنها حکومت میکند، و همه چیز را در اختیار دارد مخصوصاً تخت عظیمی داشت!»[۳۱]. «هدهد» با این سه جمله تقریباً تمام مشخصات کشور سبأ و طرز حکومت آن را برای سلیمان بازگو کرد. نخست اینکه کشوری است آباد دارای همه گونه مواهب و امکانات. دیگر اینکه یک زن بر آن حکومت میکند، و درباری بسیار مجلل دارد حتی شاید مجللتر از تشکیلات سلیمان؛ چراکه هدهد تخت سلیمان را مسلماً دیده بود، با این حال از تخت ملکه سبأ به عنوان «عرش عظیم» یاد میکند! و با این سخن به سلیمان فهمانید مبادا تصور کنی تمام جهان در قلمرو حکومت تو است و تنها عظمت و تخت بزرگ در گرو تو میباشد. سلیمان از شنیدن این سخن در فکر فرو رفت ولی هدهد به او مجال نداد و مطلب دیگری بر آن افزود مسأله عجیب و ناراحت کنندهای که من در آنجا دیدم این بود که: «مشاهده کردم آن زن و قوم و ملتش در برابر خورشید - نه در برابر الله -سجده میکنند شیطان بر آنها تسلط یافته و اعمالشان را در نظرشان جلوه داده»[۳۲] افتخار میکنند که در برابر آفتاب سجده مینمایند!
و به این ترتیب «شیطان آنها را از راه حق باز داشته»[۳۳]. آنها چنان در بتپرستی فرو رفتهاند که من باور نمیکنم به آسانی از این راه برگردند «آنها هدایت نخواهند شد»[۳۴]. و به این ترتیب وضع مذهبی و معنوی آنها را نیز مشخص ساخت که آنها سخت در بتپرستی فرو رفتهاند و حکومت ترویج آفتابپرستی میکند و مردم بر دین ملوکشاناند. بتکدههای آنها و اوضاع دیگرشان چنان نشان میدهد که آنان در این راه غلط پافشاری دارند، و به آن عشق میورزند و مباهات میکنند، و در چنین شرایطی که تودۀ مردم و حکومت در یک خط قرار گرفتهاند هدایت یافتن آنها بسیار بعید است.[۳۵]
نامۀ سلیمان به ملکۀ سبأ
سلیمان با دقت به سخنان هدهد گوش فرا داد، و در فکر فرو رفت، ممکن است بیشترین گمان سلیمان این بوده که این خبر راست است، و دلیلی بر دروغی به این بزرگی وجود ندارد، اما از آنجا که مسألۀ سادهای نبود و با سرنوشت یک کشور و یک ملت بزرگ گره میخورد، میبایست تنها به گفتار یک مخبر اکتفا نکند، بلکه باید تحقیقات بیشتری در زمینۀ این موضوع حساس به عمل آورد. لذا چنین «گفت: ما تحقیق به عمل میآوریم ببینیم تو راست گفتی یا از دروغگویان هستی؟!»[۳۶]. سلیمان نه هدهد را متهم ساخت و محکوم کرد، و نه سخن او را بیدلیل تصدیق نمود، بلکه آن را پایۀ تحقیق قرار داد. سلیمان نامهای بسیار کوتاه و پر محتوی نوشت و به هدهد داد و گفت: «این نامۀ مرا ببر و نزد آنها بیفکن، سپس برگرد و در گوشهای توقف کن ببین آنها چه عکسالعملی نشان میدهند؟»[۳۷]. ملکۀ سبأ نامه را گشود و از مضمون آن آگاهی یافت و چون قبلاً اسم و آوازه سلیمان را شنیده بود و محتوای نامه نشان میداد که سلیمان تصمیم شدیدی درباره سرزمین سبأ گرفته، سخت در فکر فرو رفت، و چون در مسائل مهم مملکتی با اطرافیانش به شور مینشست از آنها دعوت کرد، رو به سوی آنها نموده «گفت: ای اشراف و بزرگان! نامۀ ارزشمندی به سوی من افکنده شده است»[۳۸].[۳۹]
سپس «ملکۀ سبأ» به ذکر مضمون نامه پرداخت و گفت: «این نامه از سوی سلیمان است و محتوایش چنین است: به نام خداوند بخشندۀ مهربان توصیهام به شما این است که برتریجوئی در برابر من نکنید، و به سوی من آئید و تسلیم حق شوید»[۴۰].[۴۱] بعد از ذکر محتوای نامۀ سلیمان، برای ملت خود رو به سوی آنها کرده و چنین «گفت ای اشراف و صاحبنظران! رأی خود را در این کار مهم برای من ابراز دارید که من هیچ کار مهمی را بیحضور شما و بدون نظر شما انجام ندادهام!»[۴۲]. او میخواست با این نظر خواهی موقعیت خود را در میان آنها تثبیت کرده و نظر آنها را به سوی خویش جلب نماید، ضمناً میزان هماهنگیشان را با تصمیمات خود مورد مطالعه و بررسی قرار دهد. «اشراف قوم» در پاسخ او چنین «گفتند: ما قدرت کافی داریم و مرد جنگیم اما تصمیم نهایی با تو است، ببین چه فرمان میدهی؟»[۴۳]. به این ترتیب هم تسلیم خود را در برابر دستورات او نشان دادند، و هم تمایل خود را به تکیه بر قدرت و حضور در میدان جنگ![۴۴]
پدر و مادر
نام و نسب
کنیهها و القاب
فرزندان
شمایل و صفات ظاهری
صفات و ویژگی های شخصیتی
قوم و محل سکونت
قوم سلیمان
سرگذشت تاریخی
نبوت و رسالت
امامت و ولایت
پادشاهی سلیمان
علم ویژه الهی
عصمت
فضایل و مناقب
سیره
اصحاب
مخالفان و دشمنان
رحلت و محل دفن
سلیمان پیغمبر با همه حشمت و سلطنتی که داشت و مال و منال بسیاری که در اختیارش بود، خود در کمال زهد و بیاعتنایی به دنیا زندگی میکرد و خوراکش نان جو سبوسدار بود. دیلمی در ارشاد القلوب گوید: سلیمان با همه سلطنتی که داشت، جامه مویی میپوشید و در تاریکی شب، دستهای خود را به گردن میبست و تا به صبح گریان به عبادت حق میایستاد و خوراکش از زنبیل بافی اداره میشد که به دست خود مییافت و این که از خدا آن سلطنت عظیم را درخواست کرد، برای آن بود که پادشاهان کفر را مقهور خویش سازد[۴۵]. به نظر میرسد آنچه دیلمی در این باره ذکر کرده، مضمون حدیث یا احادیثی باشد که بدان تصریح نکرده است. شیخ طبرسی در مجمع البیان نقل کرده که سلیمان(ع) گاهی یک سال یا دو سال و یک ماه و دو ماه و بیشتر و کمتر در مسجد بیتالمقدس اعتکاف میکرد و آب و غذای خود را همراه خود میبرد و به عبادت پروردگار مشغول بود تا در آن وقتی که مرگش فرا رسید. روزی گیاهی را دید که سبز شده از وی نامش را پرسید و او گفت: نام من خرنوب است. سلیمان دانست که به زودی خواهد مرد، از این رو به خدا عرض کرد: پرودرگارا! مرگ مرا از جنیان پنهان دار تا انسانها بدانند که جنیان عالم به غیب نیستند و از بنای ساختمان او یک سال مانده بود و به خاندان خود نیز سپرد که جنیان را از مرگ من آگاه نکنید تا از بنای ساختمان فراغت یابند، سپس به محراب عبادت داخل شد و تکیه زده بر عصای خود ایستاد و از دنیا رفت و یک سال همچنان بر سر پا بود تا بنای مزبور به پایان رسید، آنگاه خدای متعال موریانه را مأمور کرد تا عصا را بخورد و سلیمان بر زمین افتاد و جنیان از مرگ آن حضرت مطلع شدند... در روایتی است که خدای تعالی سلیمان را از فرا رسیدن زمان مرگش مطلع ساخت. پس آن حضرت غسل و حنوط کرد و کفن پوشید. از امام صادق(ع) روایت شده که در این مدت که سلیمان(ع) بر سر پا ایستاده بود، آصف بن بر خیا کارها را اداره میکرد تا وقتی که موریانه عصا را خورد[۴۶].
در حدیثی که صدوق در عیون الاخبار و علل الشرائع از امام صادق(ع) روایت کرده، همین داستان با اختلاف و شرح بیشتری نقل شده است. در آن حدیث، ذکری از مدت یک سال نشده و امام(ع) آن مدت را به اجمال بیان فرموده است. ترجمه حدیث این است که امام هشتم از پدرش از حضرت صادق(ع) روایت کرده است که روزی سلیمان بن داود به اصحاب خود فرمود: خدای تعالی چنین سلطنتی که شایسته دیگری نبود به من عنایت کرده، باد و انس و جن و پرندگان و وحوش را در اختیار من قرار داده و زبان پرندگان را به من آموخته و از همه چیز به من داده و با همه این احوال، خوشی یک روز تا شب برای من کامل نشده و من میل دارم فردا به قصر خود درآیم و به بالای آن بروم و بر آنچه در فرمانروایی من است بنگرم. کسی را اجازه ندهید بر من وارد شود تا یک روز را به آسایش بگذرانم. اصحاب پذیرفتند و فردای آن روز سلیمان عصای خود را به دست گرفت وارد قصر شده به بلندترین نقطه آن رفت و همچنان تکیه بر عصا زده و با خوشحالی به اطراف قصر مینگریست و از آنچه خدا بدو عطا کرده بود مسرور بود که ناگاه جوانی زیبا صورت و خوش لباس را دید که از گوشه قصر پدیدار شد. سلیمان که او را دید گفت: چه کسی تو را وارد این قصر کرده است و به اجازه چه کسی داخل شدی؟ جوان پاسخ داد: پروردگار قصر مرا داخل آن کرده و به اجازه او وارد شدم[۴۷]. سلیمان گفت: البته پروردگار آن سزاوارتر از من بوده، اکنون بگو که کیستی؟ جوان گفت: من فرشته مرگ (و ملک الموت) هستم.
سلیمان پرسید: برای چه آمدهای؟ جوان گفت: آمدهام تا جانت را بگیرم و قبض روحت کنم. سلیمان گفت: مأموریت خود را انجام ده که این روز خوشی و سُرور من بود و خدا نخواست که من جز به وسیله دیدار او سروری داشته باشم. فرشته مرگ جان سلیمان را هم چنان که به عصا تکیه داده بود بگرفت و تا وقتی که خدا میخواست با اینکه مرده بود هم چنان سرپا ایستاده و بر عصا تکیه زده بود و مردم او را مینگریستند و خیال میکردند زنده است. همان وضع سبب شد که مردم درباره آن حضرت سخنانی بگویند: جمعی میگفتند: او که در این مدت بسیار سرپا ایستاده و احساس خستگی نمیکند و نمیخوابد و احتیاج به آب و غذا ندارد، پروردگار ماست که شایسته پرستش است. دستهای میگفتند: او ساحر است و ما را جادو کرده است، ولی مردمان مؤمن گفتند: سلیمان بنده خدا و پیغمبر اوست که خدا هر چه میخواهد دربارهاش انجام میدهد. و چون گفتوگو و اختلاف در آنها پدید آمد، خداوند موریانه را فرستاد تا درون عصای او را بخورد و بدین ترتیب عصای مزبور بشکست و سلیمان از بالای قصر بر زمین افتاد[۴۸]. آری امیر مؤمنان(ع) در این باره فرموده است: «وَلَوْ أَنَّ أَحَداً يَجِدُ إِلَى الْبَقَاءِ سُلَّماً أَوْ لِدَفْعِ الْمَوْتِ سَبِيلًا لَكَانَ ذَلِكَ سُلَيْمَانَ بْنَ دَاوُدَ(ع) الَّذِي سُخِّرَ لَهُ مُلْكُ الْجِنِ وَ الْإِنْسِ مَعَ النُّبُوَّةِ وَ عَظِيمِ الزُّلْفَةِ فَلَمَّا اسْتَوْفَى طُعْمَتَهُ وَ اسْتَكْمَلَ مُدَّتَهُ رَمَتْهُ قِسِيُّ الْفَنَاءِ بِنِبَالِ الْمَوْتِ وَ أَصْبَحَتِ الدِّيَارُ مِنْهُ خَالِيَةً وَ الْمَسَاكِنُ مُعَطَّلَةً وَ وَرِثَهَا قَوْمٌ آخَرُونَ»[۴۹]؛ اگر کسی برای ماندن در دنیا وسیلهای به دست میآورد یا برای جلوگیری از مرگ راهی داشت آن کس سلیمان بن داود(ع) بود که جن و انس مسخر او بودند، علاوه بر منصب پیغمبری و منزلت والایی که داشت، ولی هنگامی که از روزی مقدار خود بهرهمند گردید و مدتش به سر آمد، کمان نیستی با تیرهای مرگ او را از پای در آورد و دیار از وجود او خالی و خانهها تهی ماند و دیگران آنها را به ارث بردند. بیشتر مورخان مدت عمر سلیمان را ۵۵ سال نوشتهاند. البته برخی هم مانند یعقوبی ۵۲ سال ذکر کردهاند. قبر آن حضرت در کنار قبر پدرش داود در بیت المقدس است.[۵۰]
مرگ عبرتانگیز
قرآن در فرازی دیگر از مرگ عجیب و عبرتانگیز این پیامبر بزرگ خدا سخن میگوید، و این واقعیت را روشن میسازد که پیامبر با آن عظمت، و حکمرانی با آن قدرت و ابهت، چگونه به آسانی جان به جان آفرین سپرد، و حتی پیش از آنکه تن او در بستر آرام گیرد چنگال اجل گریبانش را گرفت! به هنگامی که مرگ سلیمان فرا رسید ایستاده بود و بر عصای خود تکیه کرده بود، ناگهان مرگ گریبانش را گرفت و روح از بدنش پرواز کرد، او در همان حال مدتی سرپا ماند تا اینکه موریانه که قرآن از آن به دابة الأرض (جنبندۀ زمین) تعبیر کرده عصای او را خورد و تعادل خود را از دست داد و روی زمین افتاد و مردم از مرگ او آگاه شدند! جالب اینکه در آن روز سلیمان دید جوانی خوشرو و خوشلباس از یکی از زوایای قصر بیرون آمد و به سوی او حرکت نمود، سلیمان تعجب کرد، و گفت: «تو کیستی» و به اذن چه کسی اینجا آمدی؟! من گفته بودم هیچکس امروز اینجا نیاید؟! در پاسخ گفت: من کسی هستم که نه از شاهان میترسم! نه رشوه میگیرم! -سلیمان بیشتر تعجب کرد - اما او مجالی نداد و افزود: من فرشته مرگم، آمدهام تا قبض روح تو کنم! این را گفت و فوراً قبض روح او کرد![۵۱]
در اینکه چه مدت مرگ حضرت سلیمان بر کارکنان حکومتش مخفی ماند؟ دقیقاً روشن نیست یکسال؟ یک ماه؟ یا چند روز؟ در این باره نظر واحدی وجود ندارد. آیا این کتمان از ناحیه اطرافیان او صورت گرفت که آگاهانه برای اینکه رشتۀ امور کشور موقتاً از هم متلاشی نشود مرگ او را مکتوم داشتند؟ و یا اینکه اطرافیان نیز از این امر آگاهی نداشتند؟! بسیار بعید به نظر میرسد که برای یک مدت طولانی حتی بیش از یک روز اطرافیان او آگاه نشوند،؛ چراکه مسلماً افرادی مأمور بودند که برای او غذا و سایر احتیاجات ببرند، آنها از این ماجرا آگاه میشدند، بنابراین بعید نیست - همانگونه که بعضی گفتهاند - آنها از این امر آگاهی یافتند، ولی آن را به خاطر مصالحی مخفی کردند؛ لذا در بعضی از روایات آمده است که در این مدت «آصف بن برخیا» وزیر مخصوص او امور کشور را تدبیر میکرد. آیا سلیمان در حال ایستاده تکیه بر عصا کرده بود یا نشسته دستها را بر عصا نهاده، و سر را به روی دست تکیه داده بود و به همین حال قبض روح شد و مدتی باقی ماند؟ احتمالات مختلفی وجود دارد، هر چند احتمال اخیر نزدیکتر به نظر میرسد. آیا اگر این مدت طولانی بوده، نخوردن غذا و نوشیدن آب مسألهای برای بینندگان مطرح نمیکرد؟ از آنجا که همه کار سلیمان عجیب بوده شاید این مسأله را نیز از عجائب او میشمردند، حتی در روایتی میخوانیم کمکم این زمزمه در میان گروهی پیدا شد که باید سلیمان را پرستش کرد مگر نه این است که او مدتی بر جای خود ثابت مانده، نه میخوابد و نه غذا میخورد و نه آب مینوشد. اما به هنگامی که عصا در هم شکست و فرو افتاد، همۀ این رشتهها از هم گسست، و خیالات آنها نقش بر آب شد.[۵۲]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگنامه دینی، ص۱۱۷.
- ↑ «أُوصِيكُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ الَّذِي أَلْبَسَكُمُ الرِّيَاشَ وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمُ الْمَعَاشَ؛ فَلَوْ أَنَّ أَحَداً يَجِدُ إِلَى الْبَقَاءِ سُلَّماً أَوْ لِدَفْعِ الْمَوْتِ سَبِيلًا لَكَانَ ذَلِكَ سُلَيْمَانَ بْنَ دَاوُدَ (علیه السلام) الَّذِي سُخِّرَ لَهُ مُلْكُ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ مَعَ النُّبُوَّةِ وَ عَظِيمِ الزُّلْفَةِ، فَلَمَّا اسْتَوْفَى طُعْمَتَهُ وَ اسْتَكْمَلَ مُدَّتَهُ رَمَتْهُ قِسِيُّ الْفَنَاءِ بِنِبَالِ الْمَوْتِ وَ أَصْبَحَتِ الدِّيَارُ مِنْهُ خَالِيَةً وَ الْمَسَاكِنُ مُعَطَّلَةً وَ وَرِثَهَا قَوْمٌ آخَرُونَ»؛ نهج البلاغه، خطبه ۱۸۲.
- ↑ دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص ۴۶۸- ۴۷۰.
- ↑ رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص ۵۲۴.
- ↑ ر.ک: تفسیر المیزان، ج۱۵، ص۴۰۳؛ خزائلی، اعلام القرآن، ص۳۹۰.
- ↑ رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص ۵۲۵.
- ↑ این قسمت گفتار جبائی و همچنین دنباله آن با آنچه ما درباره عمر حضرت داود(ع) قبل از این نقل کردیم سازگاری ندارد، والله اعلم.
- ↑ مجمع البیان، ج۸، ص۳۸۲.
- ↑ به طور خلاصه، حملهها و قتل و غارتهایی که در این شهر تاریخی انجام شده چه قبل از نبوت سلیمان و چه بعد از آن به به شرح زیر است: حملهای که در سال ۱۸۱۹ قبل از میلاد به دست بنیاسرائیل صورت گرفت و پس از اینکه شهر را فتح کردند، هر چه انسان و حیوان در آن شهر بود قتل عام کرده و شهر را به کلی سوزاندند؛ حملهای که در ۷۱۳ قبل از میلاد به دست آشوریان و سخاریب صورت گرفت و پس از قتل عام مردم همه نقدینه و کالای شهر را تاراج کردند؛ حمله نخست بخت نصر در سال ۵۹۷ قبل از میلاد؛ حمله دوم بخت نصر در سال ۵۸۶ قبل از میلاد که دو سال شهر را محاصره کرد و پس از فتح آن همه شهر را ویران ساخت و مسجد را سوزاند و اموال را غارت کرد و شهر را به صورت بیابانی در آورد؛ حمله انتیوخس، یکی از جانشینان اسکندر در سال ۱۶۸ قبل از میلاد که پس از فتح، همه شهر را ویران کرد و مردم بسیار را بکشت؛ حمله پومپی سردار روم که سال ۶۵ قبل از میلاد به جنگ مردم بیتالمقدس رفت و پس از سه ماه محاصره وقتی که شهر را گشود، ساکنان آنجا را قتل عام کرد؛ حمله پیلاطس، حاکم رومی در سال ۲۶ تا ۳۶ پس از میلاد؛ حمله تیطس در سال ۷۹ میلادی که شهر در محاصره بیسابقهای قرار گرفت و چند هزار نفر در مدت محاصره از گرسنگی جان دادند و پس از فتح تنها در جای مسجد و معید ده هزار نفر کشته شدند و بنا به قول یوسیفوس که خود در حلقه محاصره بود، خون مانند سیل در کوچههای شهر روان بود و تعداد کشتگان در این حادثه به نیم میلیون نفر رسید. تیطس پس از ویران کردن شهر، جمع زیادی از اهالی شهر را به اسارت برد و در بازار برده فروشان روم بفروخت و عدهای از اسیران را طعمه درندگان ساخت؛ حمله آدریانوس در سال ۱۳۵ میلادی که مانند گذشتگان شهر را قتل عام کرد و به کلی ویران ساخت؛ حمله لشکر ایران که به تحریک یهود در سال ۶۱۴ میلادی انجام شد و در این حمله کنیسه قیامت و کنیسههای دیگر را سوزاندند و به گفته مورخان نود هزار نفر از مسیحیان را طعمه شمشیر ساختند؛ حمله صلیبیان در جنگهای صلیبی که قسمتی از آن در بالا ذکر شد. فتنهها و کشت و کشتارهایی که در زمان ما به دست یهودیان غاصب و توطئه دولتهای بزرگ در جنگهای اول و دوم اعراب و اسرائیل در این شهر اتفاق افتاد و بسیاری از خوانندگان به خاطر دارند و تواریخ روز جزئیات آن را ثبت کرده است.
- ↑ رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص ۵۲۶.
- ↑ ﴿فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخَاءً حَيْثُ أَصَابَ﴾ «پس ما باد را رام او کردیم که به فرمان او هر جا میخواست به نرمی روان میشد» سوره ص، آیه ۳۶.
- ↑ اینکه چگونه باد به فرمان او بود؟ و با چه سرعتی حرکت میکرد؟ سلیمان و یارانش به هنگام حرکت به وسیله باد، بر چه چیز سوار میشدند؟ و چه عواملی آنها را از سقوط و کم و زیاد شدن فشار هوا و مشکلات دیگر حفظ میکرد؟ و خلاصه این چه وسیله مرموز و اسرارآمیزی بوده که در آن عصر و زمان در اختیار سلیمان قرار داشت؟ اینها مسائلی است که جزئیات آن بر ما روشن نیست، ما همین قدر میدانیم که این از جمله خوارق عاداتی بود که در اختیار پیامبران قرار میگرفت، یک مسأله عادی و معمولی نبود، یک موهبت فوقالعاده و یک اعجاز بود، و این امور در برابر قدرت خداوند امر سادهای است و چه بسیارند مسائلی که ما اصل آن را میدانیم اما از جزئیاتش خبر نداریم.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۳۶۸.
- ↑ ﴿وَالشَّيَاطِينَ كُلَّ بَنَّاءٍ وَغَوَّاصٍ﴾ «و هم دیوساران را از بنّا و غوّاص» سوره ص، آیه ۳۷.
- ↑ این احتمال نیز وجود دارد که شیاطین معنی گستردهای داشته باشد که هم انسانهای سرکش و هم غیر آنها را شامل شود، و اطلاق شیطان بر این مفهوم وسیع در قرآن مجید آمده است (انعام -۱۱۲) و به این ترتیب خداوند نیرویی به سلیمان داد که توانست همۀ متمردان را تسلیم خود سازد.
- ↑ ﴿وَلِسُلَيْمَانَ الرِّيحَ غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ وَأَسَلْنَا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ وَمِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَمَنْ يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنَا نُذِقْهُ مِنْ عَذَابِ السَّعِيرِ﴾ «و برای سلیمان، باد را (رام کردیم) که (وزش) پگاهانش یک ماه و وزش شامگاهانش یک ماه (راه) بود و چشمه مس گداخته را برای وی روان کردیم و برخی از پریان به اذن پروردگارش پیش او کار میکردند و هر یک از آنان از فرمان ما سر میپیچید بدو از عذاب آتش میچشاندیم» سوره سبأ، آیه ۱۲.
- ↑ ﴿يَعْمَلُونَ لَهُ مَا يَشَاءُ مِنْ مَحَارِيبَ وَتَمَاثِيلَ وَجِفَانٍ كَالْجَوَابِ وَقُدُورٍ رَاسِيَاتٍ اعْمَلُوا آلَ دَاوُودَ شُكْرًا وَقَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ﴾ «هر چه میخواست از محرابها و تندیسها و کاسههای بزرگ حوضمانند و دیگهای استوار (جابهجا ناشدنی) برای او میساختند؛ ای خاندان داوود! سپاس گزارید! و اندکی از بندگان من سپاسگزارند» سوره سبأ، آیه ۱۳.
- ↑ آیا مجسمهسازی موجودات ذیروح در شریعت سلیمان(ع) مجاز بوده، هر چند در اسلام ممنوع است؟ یا اینکه مجسمههایی که برای سلیمان میساختند از جنس غیر ذیروح بوده مانند تمثالهای درختان و کوهها و خورشید و ماه و ستارگان؟ و یا فقط برای او نقش و نگار بر دیوارها میزدند که در ظریفکاریهای آثار باستانی بسیار دیده میشوند و میدانیم نقش و نگار هر چه باشد بر خلاف مجسمه حرام نیست؟ همه اینها محتمل است؛ چراکه ممکن است تحریم مجسمهسازی در اسلام به منظور مبارزه شدید با مسأله بتپرستی و ریشهکن کردن آن بوده و این ضرورت در زمان سلیمان تا این اندازه وجود نداشته و این حکم در شریعت او نبوده است. ولی در روایتی از امام صادق(ع) میخوانیم: به خدا سوگند تمثالهای مورد در خواست سلیمان مجسمه مردان و زنان نبوده بلکه تمثال درخت و مانند آن بوده است». مطابق این روایت مجسمهسازی ذیروح در شریعت وی نیز حرام بوده.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۳۶۸.
- ↑ ﴿وَآخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفَادِ﴾ «و برخی دیگر را که در بندها به هم بربسته بودند» سوره ص، آیه ۳۸.
- ↑ در اینجا این سؤال پیش میآید که اگر منظور از شیاطین، شیاطین جن باشد که طبعاً دارای جسمی لطیفند غل و زنجیر و دستبند تناسبی با آنها ندارد. لذا بعضی گفتهاند که این تعبیر کنایه از بازداشت و جلوگیری آنها از فعالیتهای تخریبی است، و اگر منظور شیاطین و سرکشان انس باشد غل و زنجیر و دستبند مفهوم اصلی خود را حفظ خواهد کرد.
- ↑ ﴿هَذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾ «این بخشش ماست، پس بیشمار ببخش یا (برای خود) نگهدار!» سوره ص، آیه ۳۹. تعبیر «به غیر حساب در آیه ۳۹ سوره(ص)» با اشاره به این است که خداوند به خاطر مقام عدالت تو در این زمینه اختیارات وسیعی به تو داده و مورد محاسبه و بازخواست قرار نخواهی گرفت، و یا به این معنی است که عطای الهی بر تو آنقدر زیاد است که هر چه ببخشی در آن به حساب نمیآید.
- ↑ ﴿وَإِنَّ لَهُ عِنْدَنَا لَزُلْفَى وَحُسْنَ مَآبٍ﴾ «آنگاه ما آن کار او را آمرزیدیم و بیگمان او را نزد ما نزدیکی و سرانجامی نیک بود» سوره ص، آیه ۴۰.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۳۷۰.
- ↑ ﴿وَتَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقَالَ مَا لِيَ لَا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائِبِينَ﴾ «و از حال مرغان باز پرسید و گفت: مرا چه میشود که هدهد را نمیبینم یا او از غایبان است؟» سوره نمل، آیه ۲۰.
- ↑ ﴿لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِيدًا أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ﴾ «او را سخت عذاب خواهم کرد یا سرش را خواهم برید مگر آنکه حجّتی آشکار برای من بیاورد» سوره نمل، آیه ۲۱.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۳۷۶.
- ↑ ﴿فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطْتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ﴾ «آنگاه (هدهد) درنگی کوتاه کرد و گفت: من به چیزی دست یافتم که تو نیافتهای و برای تو از (سرزمین) سبا خبر بیگمانی آوردهام» سوره نمل، آیه ۲۲.
- ↑ ﴿فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطْتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ﴾ «آنگاه (هدهد) درنگی کوتاه کرد و گفت: من به چیزی دست یافتم که تو نیافتهای و برای تو از (سرزمین) سبا خبر بیگمانی آوردهام» سوره نمل، آیه ۲۲.
- ↑ قابل توجه اینکه، لشکریان سلیمان و حتی پرندگانی که مطیع فرمان او بودند آن قدر عدالت سلیمان به آنها آزادی و امنیت و جسارت داده بود، که هدهد بدون ترس بیپرده و با صراحت به او میگوید: «من به چیزی آگاهی یافتم که تو از آن آگاه نیستی». برخورد او با سلیمان، همچون برخورد درباریان چاپلوس با سلاطین جبار نبود، که برای بیان یک واقعیت، نخست مدتی تملق میگویند، و خود را ذرۀ ناچیزی قلمداد کرده سپس به خاک پای ملوکانه، مطلب خود را در لابلای صد گونه چاپلوسی عرضه میدارند و هرگز در سخنان خود صراحت به خرج نمیدهند و همیشه از کنایههای نازکتر از گل استفاده میکنند، مبادا گرد و غباری بر قلب سلطان بنشیند! آری هدهد با صراحت گفت: غیبت من بیدلیل نبوده، خبر مهمی آوردهام که تو از آن با خبر نیستی! ضمناً این تعبیر درس بزرگی است برای همگان که ممکن است موجود کوچکی چون هدهد مطلبی بداند که داناترین انسانهای عصر خویش از آن بیخبر باشد تا آدمی به علم و دانش خود مغرور نگردد، هر چند سلیمان باشد و با علم وسیع نبوت.
- ↑ ﴿إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ﴾ «من زنی یافتهام که بر آنان پادشاهی میکند و از همه چیز برخورداری یافته است و اورنگی سترگ دارد» سوره نمل، آیه ۲۳.
- ↑ ﴿وَجَدْتُهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لَا يَهْتَدُونَ﴾ «او و قومش را (چنین) یافتم که به جای خداوند به خورشید سجده میبرند و شیطان کارهایشان را برای آنان آراسته و از راه (درست) آنان را باز داشته است، از این روی راهنمایی نیافتهاند» سوره نمل، آیه ۲۴.
- ↑ ﴿وَجَدْتُهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لَا يَهْتَدُونَ﴾ «او و قومش را (چنین) یافتم که به جای خداوند به خورشید سجده میبرند و شیطان کارهایشان را برای آنان آراسته و از راه (درست) آنان را باز داشته است، از این روی راهنمایی نیافتهاند» سوره نمل، آیه ۲۴.
- ↑ ﴿وَجَدْتُهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لَا يَهْتَدُونَ﴾ «او و قومش را (چنین) یافتم که به جای خداوند به خورشید سجده میبرند و شیطان کارهایشان را برای آنان آراسته و از راه (درست) آنان را باز داشته است، از این روی راهنمایی نیافتهاند» سوره نمل، آیه ۲۴.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۳۷۷.
- ↑ ﴿قَالَ سَنَنْظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ﴾ «(سلیمان) گفت: به زودی خواهیم دید که راست گفتهای یا از دروغگویان بودهای؟» سوره نمل، آیه ۲۷.
- ↑ ﴿اذْهَبْ بِكِتَابِي هَذَا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ مَاذَا يَرْجِعُونَ﴾ «این نامه مرا ببر و نزد آنان فرو افکن، آنگاه از آنان رو بگردان و (گوشهای کمین کن و) بنگر چه پاسخی میدهند» سوره نمل، آیه ۲۸.
- ↑ ﴿قَالَتْ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتَابٌ كَرِيمٌ﴾ «(آن زن) گفت: ای سرکردگان! نزد من نامهای ارزشمند افکندهاند» سوره نمل، آیه ۲۹.
- ↑ و اینکه ملکه میگوید: این نامه کریم و پرارزشی است ممکن است به خاطر محتوای عمیق آن، با اینکه آغازش به نام خدا، و پایانش به مهر و امضای صحیح بود باشد یا فرستنده آنکه شخص بزرگواری بوده و یا همه اینها. درست است که آنها آفتاب پرست بودند، ولی میدانیم بسیاری از بتپرستان نیز به «الله» اعتقاد داشتند و او را «رب الارباب» مینامیدند و تعظیم و احترام او را مهم میشمردند.
- ↑ ﴿إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ «آن (نامه) از سوی سلیمان است و (متن آن) این است: «به نام خداوند بخشنده بخشاینده * با من گردنکشی نورزید و گردن نهاده، نزد من آیید» سوره نمل، آیه ۳۰-۳۱.
- ↑ بعید به نظر میرسد که سلیمان نامه را با همین عبارات و الفاظ عربی نوشته باشد، بنابراین جملههای فوق میتواند نقل به معنی و یا به صورت خلاصهگیری و فشردۀ نامه سلیمان بوده باشد که ملکة سبأ برای ملت خود بازگو کرد.
- ↑ ﴿قَالَتْ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي مَا كُنْتُ قَاطِعَةً أَمْرًا حَتَّى تَشْهَدُونِ﴾ «(آنگاه) گفت: ای سرکردگان! در کار، به من نظر دهید که من هیچ کاری را تا گواهم نبودهاید به پایان نبردهام» سوره نمل، آیه ۳۲.
- ↑ ﴿قَالُوا نَحْنُ أُوْلُوا قُوَّةٍ وَأُوْلُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ وَالْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانْظُرِي مَاذَا تَأْمُرِينَ﴾ «گفتند: ما نیرومند و سخت دلیریم و فرمان با توست، بنگر تا چه فرمان خواهی داد» سوره نمل، آیه ۳۳.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۳۷۹.
- ↑ در معنای آیه شریفه ﴿...وَهَبْ لِي مُلْكًا لَا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي﴾ [«و مرا آن پادشاهی ده که پس از من هیچ کس را نسزد» سوره ص، آیه ۳۵] که حکایت از درخواستی است که سلیمان از درگاه خدای تعالی کرد، مفسران و جوهی ذکر کردهاند که این وجه میتواند یکی از آن وجوه باشد، اگر چه این هم، وجه ناقصی است و جوابگوی تمام سوالاتی که در این مورد شده است نمیشود. (ر.ک: مجمع البیان، ج۸، ص۴۷۶).
- ↑ مجمع البیان، ج۸، ص۳۸۳ و ۳۸۴.
- ↑ در روایات دیگری است که گفت: من کسی هستم که رشوه نمیپذیرم و از سلاطین واهمه و ترس ندارم.
- ↑ علل الشرائع، ص۳۶؛ عیون الاخبار، ص۱۴۶-۱۴۷.
- ↑ نهج البلاغه، ۳۴۱ و ۳۴۲.
- ↑ رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص ۵۴۶.
- ↑ این را نیز باید یادآوری کنیم که داستان سلیمان مانند بسیاری از داستانهای انبیا با روایات مجعولی متأسفانه آمیخته شده، و خرافاتی به آن بستهاند که چهره این پیامبر بزرگ را دگرگون ساخته، و بسیاری از این خرافات از تورات کنونی گرفته شده است و اگر ما به آنچه قرآن گفته قناعت کنیم هیچ مشکلی پیش نخواهد آمد.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۳۸۹.