معتصم عباسی: تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «==مقدمه== او برادر مأمون بود که مادرش مارده نام داشت و در سال ۲۱۸ هجری قمری...» ایجاد کرد) |
(←پانویس) |
||
(۲۰ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
==مقدمه== | {{مدخل مرتبط | ||
او [[برادر]] مأمون بود که مادرش مارده نام داشت و در [[سال ۲۱۸ هجری]] قمری به [[خلافت]] رسید و روش دیگر [[خلفا]] را در پیش گرفت. این [[خلیفه | | موضوع مرتبط = عباسیان | ||
| عنوان مدخل = [[معتصم عباسی]] | |||
| مداخل مرتبط = [[معتصم عباسی در تاریخ اسلامی]] | |||
| پرسش مرتبط = | |||
}} | |||
== مقدمه == | |||
او [[برادر]] [[مأمون]] بود که مادرش مارده نام داشت و در [[سال ۲۱۸ هجری]] قمری به [[خلافت]] رسید و روش دیگر [[خلفا]] را در پیش گرفت. این [[خلیفه]]، به وسیله [[امالفضل همسر امام جواد]] {{ع}}، با خوراندن زهر، میوه [[دل]] [[امام رضا]] {{ع}} را به [[شهادت]] رساند.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص ۲۸۰.</ref> | |||
او [[ابواسحاق محمد معتصم بن هارون الرشید بن مهدی بن منصور عباسی]] است. به او «مثمن» به معنای هشتمین گفته میشود؛ زیرا هشتمین [[نسل]] از [[فرزندان]] [[عباس]] و هشتمین [[خلیفه]] از صُلب اوست؛ هشت [[فتح]] انجام داد؛ هشت سال و هشت ماه و هشت [[روز]] [[خلافت]] کرد؛ [[سال]] صد و هشتاد در [[ماه شعبان]] - که هشتمین ماه سال است - متولد شد؛ در چهل و هشت سالگی مُرد و هشت پسر و هشت دختر از خود به جا گذاشت. او بیسواد بود و [[نوشتن]] نمیدانست؛ اما [[سربازی]] [[شجاع]] و [[تربیت]] شده در [[جنگ]] بود و جسمی نیرومند داشت<ref>تاریخ ابنکثیر، ج۱۰، ص۲۹۵- ۲۹۶.</ref>. | |||
همان روزی که برادرش، [[مأمون]]، در طرسوس مرد، به خلافت با او [[بیعت]] شد. برخی از [[امیران]] برای خلافت عباس بن مأمون تلاش کردند، اما او به [[احترام]] توصیه پدرش و آرام کردن [[سپاه]]، با [[شتاب]] با عمویش بیعت کرد<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۳۰.</ref>. | |||
[[حکومت]] معتصم [[استبدادی]] و همراه با نوعی [[مهربانی]]، [[حسن تدبیر]]، [[شجاعت]]، [[شهامت]]، [[دلاوری]] و مهابت بود. او شیفته [[عمران]] و [[کشاورزی]] بود و وقتش را به ساختن کاخها و تعیین حدود باغها و بستانها اختصاص داد.<ref>[[محمد سهیل طقوش|طقوش، محمد سهیل]]، [[دولت عباسیان (کتاب)|دولت عباسیان]]، ص ۱۶۱.</ref> | |||
== المعتصم بالله == | |||
عصر اول [[عباسی]] به سبب [[نفوذ]] عناصر [[ایرانی]] از دورههای بعد متمایز است. این عصر از [[خلافت]] [[سفاح]] آغاز گردید و تا پایان خلافت [[مأمون]] ادامه یافت؛ اما از [[زمان]] [[معتصم]] و به دلیل دگرگونی اوضاع خلافت، دورانی جدید با مشخصاتی نو پدیدار گشت. از مهمترین مشخصات این دوره، زوال [[قدرت]] [[خلفا]] و [[اقتدار]] روزافزون [[غلامان]] و درباریانی است که خلفای [[ناتوان]] عباسی را در چنگ خود گرفته و آنان را گرفتار [[زندان]] و [[شکنجه]] میکردند و گاه به گونهای فجیع به [[قتل]] میرساندند. [[ظهور]] این اوضاع اسفبار، علاوه بر [[ضعف]] و [[سستی]] [[خلفای عباسی]]، معلول از میان رفتن سرچشمههای اقتدار [[آل عباس]] است؛ زیرا از مطالعه چگونگی روی کار آمدن [[عباسیان]] و [[تاریخ]] خلافت آنان در دوره مزبور چنین بر میآید که [[پیروزی]] و اقتدار [[دولت عباسی]] مرهون عواملی نظیر تلاش و [[کوشش]] بیدریغ [[ایرانیان]]، [[حمایت]] و [[پشتیبانی]] [[احزاب]] و گروههای مخالف [[بنیامیه]]، وجود شبکه ارتباطی [[منظم]] و [[قوی]] میان آل عباس و دعوتگران آنان و ایجاد [[ارتباط]] و پیوند مستحکم میان [[دعوت عباسی]] و [[علوی]] بود. اما آل عباس به مرور سرچشمههای قدرت خویش را نابود و زمینه ضعف خود را فراهم ساختند؛ زیرا آنان با [[خیانت]] به ایرانیان و کشتن [[رهبران]] ایرانی [[نهضت]] و از میان برداشتن خاندانهای بزرگ و [[خدمتگزاری]] همچون [[آل برمک]] و [[خاندان]] [[سهل]]، حمایت و پشتیبانی آنان را از دست دادند. همچنانکه با کنار زدن [[علویان]] و [[سرکوب]] قیامهای حقخواهانه آنان، [[حقانیت]] و [[مشروعیت]] خود را زیر سؤال بردند و بر همگان معلوم شد که آل عباس از موقعیت علویان [[سوء]] استفاده کردهاند برای رسیدن به پیروزی، [[دعوت]] خویش را به آنان پیوند داده و [[شعائر]] و خواستههای مقبول آنان را در میان [[عامه]] مطرح کردهاند. در همین زمان، شبکه ارتباطی میان خلفا و دعوتگران عباسی از هم گسیخت؛ زیرا خلفای عباسی که خود در رأس آن شبکه ارتباطی [[عظیم]] قرار داشتند، با [[مکر]] و [[فریب]]، بعضی از بزرگترین داعیان خود را به [[جرم]] [[خیانت]] به [[قتل]] رساندند و [[اعتماد]] [[یاران]] خویش را از میان بردند. در چنین اوضاعی، محمد، پسر [[هارون]]، با [[لقب]] المعتصم بالله بر سریر [[خلافت]] تکیه زد. وی برای برقرار کردن [[امنیت]] در قلمرو وسیع [[عباسی]] و [[سرکوب]] کردن آشوبهای بزرگ و شورشهای خطرناکی که در اطراف و اکناف به وجود آمده بود، نیازمند سپاهی نیرومند و یارانی [[فداکار]] بود؛ در حالی که نه [[ایرانیان]] و نه [[اعراب]] حاضر بودند با او [[همکاری]] و از وی [[پشتیبانی]] کنند. از اینرو [[معتصم]] به عنصر ترک روی آورد و عصبیتی جدید در کنار اعراب و ایرانیان به وجود آورد. برای روشنتر شدن این موضوع، چگونگی و علل روی آوردن معتصم را به عنصر ترک بیان میکنیم. | |||
یکی از عوامل مهم [[پایداری]] و [[اقتدار]] [[حکومتها]]، داشتن [[تشکیلات اداری]] کارآمد و [[نیروی نظامی]] [[قدرتمند]] است و [[ظهور]] هرگونه اختلال در [[سازمان]] [[اداری]] یا نیروی نظامی میتواند زمینه تجزیه و [[فروپاشی]] [[دولتها]] را فراهم سازد. برای روشن شدن این مطلب که چگونه از دوره معتصم به بعد در [[تشکیلات]] [[خلافت عباسی]] خلل وارد شد ذکر مقدماتی لازم مینماید. | |||
چنانکه میدانیم، پس از تشکیل [[دولت اسلامی]] و گسترش دامنه [[فتوحات]] و مرزها و استفاده از نیرو و تجارب [[ملل]] مغلوب، نظیر [[ایران]] و [[روم]] و [[مصر]]، بهویژه در [[روزگار]] [[عباسیان]] راه [[نفوذ]] و [[سلطه]] ملل مذکور بر [[دستگاه خلافت]] هموار گردید و بدین لحاظ میتوان [[تاریخ]] خلافت را تا [[قرن چهارم هجری]] به سه عصر متمایز تقسیم کرد: | |||
# دوره سلطه اعراب. پس از [[رحلت رسول خدا]] {{صل}} دیری نپایید که اعراب، مرزهای [[عربستان]] را درنوردیدند و سرزمینهای وسیعی از قلمرو [[امپراتوری]] ایران و روم را به [[تصرف]] در آوردند. ساکنان ممالک مفتوحه در آرزوی [[مساوات]]، [[عدالت اجتماعی]] و محو امتیازات طبقاتی که [[دین اسلام]] به آنها نوید داده بود، و نشانههایی از آن در [[زمان]] [[خلفای راشدین]] کم و بیش به چشم میخورد، به تدریج [[اسلام]] آوردند؛ اما با روی کار آمدن [[امویان]]، کار دگرگون شد و [[خلافت]] به سلطنتی بدل گردید که بر اساس اصل [[سیادت]] [[عرب]] بنا شده بود. امویان تمام [[مناصب]] و امور مهم را به [[اعراب]] سپردند و [[مردم]] [[غیر عرب]] را - که اصطلاحاً [[موالی]] خوانده میشدند. چنانکه باید، به حساب نیاوردند. این [[سیاست]] موجب [[نارضایتی]] موالی گردید و زمینهساز شورشهای متعددی شد. در این میان، [[ایرانیان]] که از ابتدای سیادت [[دولت اموی]] از [[مساوات]] و [[عدالت اجتماعی]] بیبهره مانده بودند، نارضایتی خود را به طرق مختلف آشکار ساختند و همواره در پی [[رهایی]] از این [[خفقان]] مرگبار بودند و در بسیاری از [[آشوبها]] و شورشهایی که بر [[ضد]] امویان برپا میشد شرکت فعال داشتند. انتشار [[دعوت عباسی]] در سرزمینهای شرقی خلافت و بهویژه [[ظهور]] ابومسلم به عنوان [[کارگزار]] این [[دعوت]] در [[خراسان]]، مجالی مناسب برای تحقق آرمانهای ایرانیان فراهم آورد که حاصل آن، نیروگرفتن سریع دعوت عباسی و افروخته شدن [[آتش]] [[شورش]] و [[انقلاب]] در سراسر خراسان بود. بدینسان، دیری نپایید که آن دیار از [[سلطه]] امویان خارج و [[پرچم سیاه]] [[عباسی]] در قلمرو امویان برافراشته شد و سرانجام طومار [[خلافت اموی]] در هم پیچید. | |||
# دوره سلطه ایرانیان. به [[شهادت]] [[تاریخ]]، انقلاب عباسی به دست ایرانیان به ثمر رسید و اعراب در به [[قدرت]] رساندن [[آل عباس]] نقش کمتری داشتند. پس از [[پیروزی]] [[نهضت]] و روی کار آمدن [[عباسیان]] قدرت [[واقعی]] از دست اعراب بیرون رفت و ایرانیان [[مقامات]] لشکری و کشوری را اشغال کردند؛ تا جایی که جز زبان و [[آداب و رسوم]] [[خلفا]] که [[عربی]] بود، همه چیز رنگ [[ایرانی]] داشت. اوج [[نفوذ]] و استیلای ایرانیان در [[زمان]] [[هارون الرشید]](۱۷۰-۱۹۳ق) بود. [[هارون]] که با کمک و [[یاری]] [[خاندان]] [[برمک]] به خلافت رسیده بود، عمیقاً خود را مدیون این خاندان میدانست و بدین خاطر دست آنان را در امور بازگذاشت و بالاترین [[مناصب]] [[دولت عباسی]] را به آنان واگذار کرد. این [[استیلا]]، به رغم فراز و نشیبهای فراوان، تا اواخر [[خلافت]] [[مأمون]] (۲۱۸ق)، ادامه داشت. با این همه، [[انقلاب]] [[عباسی]] ریشه [[نفوذ]] [[اعراب]] را کاملاً قطع نکرد و اعراب در آن [[زمان]] هنوز پارهای از [[امور سیاسی]] را در [[اختیار]] داشتند و در صدد بودند بار دیگر به [[قدرت]] و عظمتی که در دوره [[اموی]] داشتند دست یابند. بنابراین، ضمن [[دشمنی]] با [[ایرانیان]]، همواره میکوشیدند تا به انواع [[تدابیر]] آنان را از صحنه قدرت برانند و [[جانشین]] آنان شوند؛ چنانکه بنیقحطبه از [[دشمنان]] سرسخت [[آل برمک]] بودند<ref>المقدمه، ج۱، ص۲۲.</ref> و نعیم بن [[حازم]]، یکی از بزرگان [[عرب]]، در حضور مأمون با [[فضل بن سهل]] مناقشه کرد و گفت: «تو بر آنی که [[حکومت]] را از [[بنی عباس]] به [[اولاد علی]] انتقال دهی و [[دولت]] اکاسره و [[امپراتوری]] ساسانی را تجدید کنی»<ref>الوزراء والکتاب، ص۳۹۷.</ref> و [[علی بن عیسی بن ماهان]] نیز [[هارون الرشید]] را از مهر خراسانیان نسبت به [[خاندان]] [[برمک]] بیمناک ساخت<ref>فرای، ر. ن. ، تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه، ص۶۴. </ref>. این [[دسیسهها]] و فتنهانگیزیها سرانجام سبب شد که [[خلفای عباسی]] از ایرانیان بیمناک شوند و خدمات و جانفشانیهای آنان را نادیده انگارند تا آنجا که [[سفاح]] در آغاز برپایی دولت عباسی، [[ابوسلمه خلال]]<ref>با توجه به آنکه مورخان، ابوسلمه را از موالی دانسته و گفتهاند که با او به فارسی سخن میگفتهاند و نیز با عنایت به اعتمادی که عباسیان در انتخاب داعیان به ایرانیان داشتند، تردیدی در ایرانی بودن ابوسلمه باقی نمیماند (نک: دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ذیل ابوسلمه).</ref> را به [[قتل]] رسانید (۱۳۲ق)؛ [[منصور]] [[ابو مسلم]] را کشت (۱۳۷ق) و هارون الرشید [[دودمان]] [[برمکیان]] را برانداخت و مأمون خاندان [[سهل]] را از میان برداشت (۲۰۳ق). ایرانیان که چنین دیدند، از [[بنیعباس]] [[نومید]] گشتند و آهنگ کسب [[استقلال]] و جدایی از قلمرو عباسی کردند. این [[اندیشه]] همزمان با [[خلافت]] [[مأمون]] شدت یافت، تا آنکه [[طاهر]] ذوالیمینین - که [[ایرانی]] نژاد و [[فارسی]] زبان بود- به [[سال ۲۰۷ ق]]. در [[خراسان]] [[عَلَم]] [[استقلال]] برافراشت<ref>نک: تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۵۷. </ref> و بابک و مازیار، همزمان با طاهر، هر کدام تلاش گستردهای را برای [[رهایی]] [[قطعی]] از [[سلطه]] [[عرب]] آغاز کردند. چنین بود که مأمون از [[بیم]] [[ایرانیان]] به [[اعراب]] [[پناه]] برد، اما آنان نیز در [[حمایت]] از وی [[سستی]] کردند؛ به همین سبب، مأمون در صدد برآمد از نیرویی جز عرب و ایرانی استفاده کند<ref>ضحی الاسلام، ج۱، ص۳- ۴؛ تاریخ الاسلام، ج۲، ص۱۹۲.</ref>؛ پس [[تصمیم]] گرفت برای ایجاد [[توازن]] میان این دو عنصر بزرگ، جنگجویان ترک را [[استخدام]] کند و به این منظور نامههایی برای والیانش در ماوراءالنهر، ارسال کرد و از آنان خواست تا [[غلامان]] و [[سرداران]] ترک را به [[بغداد]] بفرستند. آنان نیز برای خوشآمد مأمون، پی در پی گروههایی از [[ترکان]] را، به صورت [[اسیر]] یا پیشکش، به بغداد فرستادند. در همین حال، [[مرگ]]، مأمون را [[امان]] نداد و او به [[سال ۲۱۸ ق]]. درگذشت<ref>تاریخ الطبری، ج۵، ص۱۹۵-۱۹۷.</ref>. | |||
# دوره [[سلطه ترکان]]. [[معتصم]] نیز مانند مأمون نه به اعراب [[اعتماد]] داشت و نه از ایرانیان ایمن بود؛ لذا [[سیاست]] او را در جلب [[سپاهیان]] ترک پسندید. به نظر او استفاده از [[عصبیت]] ترکان برای [[حفظ]] و بقای [[دولت عباسی]] ضروری میآمد. بهعلاوه، همزمان با آغاز خلافت معتصم، سپاهیان ایرانیاش بر وی شوریدند و خواستند [[عباس بن مأمون]] را - که از [[مادری]] ایرانی بود- به خلافت بردارند<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۷۱؛ الکامل، ج۶، ص۴۴۲.</ref>. این رویداد معتصم را بهشدت بیمناک کرد و چون خود از مادری ترک نژاد بود<ref>مادر معتصم، کنیزی ترک به نام مارده بود (نک: تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۷۱؛ تاریخ الخلفاء، ص۱۳۳).</ref> در سطحی گسترده به استخدام غلامان ترک پرداخت<ref>مروج الذهب، ج۴، ص۵۳.</ref> تا از [[شر]] [[آشوبگران]] ایرانی و عرب در امان بماند. به گفته [[مسعودی]]، [[معتصم]] با علاقهمندی [[غلامان]] ترک را میخرید و چهار هزار تن از آنان را فراهم کرد و اقسام دیبا و کمربند و [[زیور]] طلا به آنان پوشانید و [[لباس]] آنان را از دیگر [[سپاهیان]] جدا کرد<ref>مروج الذهب، ج۴، ص۵۳. تعداد ترکان تا پایان خلافت معتصم به حدود ۱۸ هزار نفر رسید (نک: امین، احمد، ظهر الاسلام، ج۱، ص۴).</ref>. | |||
با ورود [[ترکان]] به [[دستگاه خلافت]] [[رقابت]] شدیدی میان آنان و دو عنصر [[عرب]] و [[ایرانی]] پدید آمد؛ چندانکه [[بغداد]] کانون [[توطئهها]] و دسیسههای آنان گردید و چون ترکان مردمی [[جنگجو]]<ref>اصطخری، ابو اسحاق ابراهیم، مسالک و ممالک، ص۲۲۹، و ابن حوقل، سفرنامه ابن حوقل یا ایران در صورة الارض، ص۱۹۷.</ref> و [[دلاور]] و گستاخ و [[بیباک]] و از [[حس]] [[ملیت]] و [[تعصبات قومی]] [[بیگانه]] و از [[تمدن]] و [[شهرنشینی]] که لازمهاش [[دوستداری]] زادگاه و نیاکان است، به دور بودند، معتصم همچنان از آنان [[حمایت]] کرد و نگهبانان خاص خود را از آنان برگزید و [[مناصب]] مهم و ولایتهای بزرگ را به آنان سپرد و زمینه [[سلطه]] مرگبار آنان را که فرجامش [[سستی]] کار [[خلافت]] و [[سقوط]] نهایی آن بود، فراهم آورد. در صفحات بعد، نقش ترکان را در وقایع و رویدادهای [[تاریخی]] دور خلافت معتصم و خلفای پس از وی بررسی میکنیم.<ref>[[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه]] ص ۸۷.</ref>. | |||
== معتصم و توطئه قتل امام جواد == | |||
{{همچنین|امام جواد}} | |||
در [[سال ۲۱۸ق]]، [[معتصم]] به جای [[مأمون]] [[خلیفه مسلمین]] شد. عصر او عصر شورشهای پیاپی و درگیریهای ترکان و [[عربها]] و [[ایرانیان]] بود و او کوشید همه [[مخالفان]] خود را [[سرکوب]] کند. یکی از کسانیکه او از ناحیه وی [[احساس]] خطر میکرد، امام محمد تقی {{ع}} بود. [[اخبار]] حکایت از آن دارد که او ابتدا کوشید از طریق توطئهای، جواز [[قتل]] امام را به دست بیاورد؛ اما توفیقی نیافت. چنانکه راوندی نقل کرده، معتصم به امام [[تهمت]] زد که قصد [[شورش]] علیه [[حکومت]] وی دارد و برای [[اثبات]] این ادعا جماعتی از [[وزرا]] و [[نزدیکان]] خود را [[گواه]] نوشتهای در این باب گرفت و امام را به مجلس خود احضار کرده و [[اتهام]] مزبور را به آن حضرت اظهار داشت؛ امام [[سوگند]] یاد کرد که در هیچ توطئهای علیه وی دخالت نداشته است؛ اما معتصم از [[شاهدان]] و [[گواهان]] متعدد خود یاد کرد؛ حضرت نیز از [[خداوند]] درخواست کرد اگر آنان به [[دروغ]] به وی چنین نسبتی میدهند، مورد [[عقاب]] قرار بگیرند؛ در این لحظه ایوان [[کاخ]] معتصم به لرزه افتاد و نزدیک بود که ویران شود که معتصم فریاد زد ای [[پسر رسول خدا]]! از کاری که در [[حق]] تو کردم [[توبه]] نمودم، از خدای خود بخواه که مانع چنین واقعهای شود؛ [[امام]] نیز [[دعا]] کرده و ایوان به حال پیشین خود بازگشت<ref>الخرائج و الجرائح، ج۲، ص۶۷۰-۶۷۱.</ref>. این [[روایت]] نشان از آن دارد که [[معتصم]] نیز مانند خلفای پیش از خود، از [[اقتدار]] امام عصرش بیمناک بود. | |||
معتصم امام را در [[سال ۲۲۰ق]] به [[بغداد]] احضار کرد. حضرت در [[محرم]] سال ۲۲۰ق به این [[شهر]] رسید و ذیالقعدة همان سال در این شهر از [[دنیا]] رفت و در کنار [[قبر]] جد بزرگوارش امام [[موسی بن جعفر]] {{ع}} در [[مقابر قریش]] به خاک سپرده شد<ref>تاریخ بغداد، ج۳، ص۲۶۷؛ الارشاد، ج۲، ص۲۹۵.</ref>. دلیل احضار امام در منابع ذکر نشده اما اینکه پس از اندکی حضرت [[رحلت]] یافته، نشانهای از [[توطئه]] [[قتل]] امام است. | |||
عیاشی (۳۲۰ق) روایت مهمی را در این باب ذکر کرده است. او میگوید در [[مجلسی]] از [[حکم]] [[اسلام]] درباره اندازه بریدن دست سارق سخن رفت و علمای مختلف، دیدگاههای گوناگونی را مطرح کردند. پس از آن معتصم از [[امام جواد]] {{ع}} در این باب پرسش کرد و حضرت پاسخی مستدل و مستند ارائه کرد که همگان مجاب و از [[جهل]] خود شرمنده شدند. یکی از [[نزدیکان]] معتصم به نام ابن ابیداود از این مجلس پریشان شد و پس از سه [[روز]] نزد معتصم رفت و به او خطر امام جواد {{ع}} را متذکر شد و به او گفت او با چنین دانشی میتواند در میان اقشار مختلف [[مردم]] [[محبوبیت]] به دست آورد و [[مشروعیت خلافت]] را از تو بستاند. معتصم پس از این سخن به [[فکر]] فرو رفت و مجلسی آراست و امام را بدان [[دعوت]] کرد. حضرت ابتدا نپذیرفت و چون [[اجبار]] به رفتن شد، در همان مجلس با خوراندن غذای [[مسموم]]، [[بیمار]] شد و از دنیا رفت<ref>تفسیر العیاشی، ج۱، ص۳۱۹-۳۲۰.</ref>. بعضی منابع حکایت مسموم کردن امام را به این نحو تشریح کردهاند که [[معتصم]]، به [[عبدالملک بن زیات]] نوشت [[امام جواد]] {{ع}} و امّفضل را به [[بغداد]] بفرست. ابن زیات نیز چنین کرد و [[امام]] و همسرش در بغداد مورد [[اکرام]] و [[احترام]] قرار گرفتند. پس از مدتی معتصم شخصی را [[مأمور]] کرد تا با [[حیله]] خاصی، از طریق خوراندن نوشیدنی [[مسموم]]، حضرت را به [[قتل]] برساند. امام ابتدا نپذیرفت و چون ناگزیر شد از آن نوشید<ref>المناقب، ابنشهرآشوب، ج۴، ص۳۸۴.</ref>. برخی منابع، [[شهادت امام]] را به غذای زهرآلودی مرتبط دانستهاند که [[همسر]] وی، امّفضل به [[دستور]] معتصم به او خورانده بود<ref>إثبات الوصیة، ص۲۲۷.</ref>. امّفضل از حضرت، [[فرزندی]] نداشت و نسبت به برخی [[کنیزان]] وی که برایش فرزند به [[دنیا]] آورده بودند، [[حسادت]] میکرد. حتی نقل شده که او در [[زمان]] پدرش [[مأمون]] به وی نامهای نوشت و از این جهت به او [[شکایت]] کرد. مأمون در پاسخ به وی گفت تو را به همسری [[ابوجعفر]] در نیاوردهایم که حلالی را بر او [[حرام]] کنیم و از این پس چنین مطلبی را تکرار مکن<ref>الإرشاد، ج۲، ص۲۸۸؛ روضة الواعظین، ج۱، ص۲۴۱.</ref>. برخی [[علمای شیعه]] مانند [[شیخ مفید]]، درباره مسموم شدن امام [[رأی]] قاطعی ندادهاند و گفتهاند بر اساس اسناد این مطلب برایشان مسلم نشده است<ref>الإرشاد، ج۲، ص۲۹۵.</ref> اما احضار ناگهانی و [[مرگ]] بدون [[بیماری]] پیشین برای [[جوانی]] ۲۵ ساله باید محل [[تأمل]] قرار گیرد. از سویی دیگر در برخی [[روایتها]] از [[معصومان]] {{عم}} نقل شده که همگی ما یا مقتول میشویم یا مسموم: {{متن حدیث|مَا مِنَّا إِلَّا مَسْمُومٌ أَوْ مَقْتُولٌ}}<ref>کفایة الأثر، ص۲۲۷؛ الصراط المستقیم، ج۲، ص۱۲۸.</ref>. | |||
طبق [[معتقدات]] [[شیعیان]]، امام جواد {{ع}} را امام پس از وی [[امام هادی]] {{ع}} [[غسل]] و [[کفن]] کرد و بر او [[نماز]] گزارد. [[هارون]] مشهور به [[واثق بالله]] پسر معتصم، در میان [[مردم]] بر امام نماز خواند و او را به خاک سپرد<ref>تاریخ بغداد، ج۳، ص۲۶۷.</ref>. در کیفیت [[زیارت]] امام جواد {{ع}} و تبیین [[مقام]] شامخ حضرت در [[منابع روایی]] مطالب مهمی دیده میشود<ref>من لا یحضره الفقیه، ج۲، ص۶۰۰-۶۰۲؛ کامل الزیارات، ص۳۰۱-۳۰۳.</ref>.<ref>[[مهدی کمپانی زارع|کمپانی زارع، مهدی]]، [[امام محمد بن علی - کمپانی زارع (مقاله)|مقاله «امام محمد بن علی»]]، [[دانشنامه امام رضا ج۲ (کتاب)|دانشنامه امام رضا ج۲]] ص ۴۹۷-۵۰۷.</ref> | |||
== رخدادهای دیگر عصر معتصم عباسی == | |||
=== [[بنای سامره]] === | |||
=== [[فتح عموریه]] === | |||
=== [[شورش مازیار]] === | |||
=== [[ماجرای افشین]] === | |||
== جستارهای وابسته == | |||
* [[عباسیان]] | |||
== منابع == | |||
{{منابع}} | |||
# [[پرونده:13681348.jpg|22px]] [[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|'''رضانامه''']] | |||
# [[پرونده:1100851.jpg|22px]] [[محمد سهیل طقوش|طقوش، محمد سهیل]]، [[دولت عباسیان (کتاب)|'''دولت عباسیان''']] | |||
# [[پرونده:IM009737.jpg|22px]] [[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|'''تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه''']] | |||
{{پایان منابع}} | |||
== پانویس == | |||
{{پانویس}} | |||
[[رده:عباسیان]] | |||
[[رده:اعلام]] |
نسخهٔ کنونی تا ۲۴ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۳:۰۴
مقدمه
او برادر مأمون بود که مادرش مارده نام داشت و در سال ۲۱۸ هجری قمری به خلافت رسید و روش دیگر خلفا را در پیش گرفت. این خلیفه، به وسیله امالفضل همسر امام جواد (ع)، با خوراندن زهر، میوه دل امام رضا (ع) را به شهادت رساند.[۱]
او ابواسحاق محمد معتصم بن هارون الرشید بن مهدی بن منصور عباسی است. به او «مثمن» به معنای هشتمین گفته میشود؛ زیرا هشتمین نسل از فرزندان عباس و هشتمین خلیفه از صُلب اوست؛ هشت فتح انجام داد؛ هشت سال و هشت ماه و هشت روز خلافت کرد؛ سال صد و هشتاد در ماه شعبان - که هشتمین ماه سال است - متولد شد؛ در چهل و هشت سالگی مُرد و هشت پسر و هشت دختر از خود به جا گذاشت. او بیسواد بود و نوشتن نمیدانست؛ اما سربازی شجاع و تربیت شده در جنگ بود و جسمی نیرومند داشت[۲].
همان روزی که برادرش، مأمون، در طرسوس مرد، به خلافت با او بیعت شد. برخی از امیران برای خلافت عباس بن مأمون تلاش کردند، اما او به احترام توصیه پدرش و آرام کردن سپاه، با شتاب با عمویش بیعت کرد[۳].
حکومت معتصم استبدادی و همراه با نوعی مهربانی، حسن تدبیر، شجاعت، شهامت، دلاوری و مهابت بود. او شیفته عمران و کشاورزی بود و وقتش را به ساختن کاخها و تعیین حدود باغها و بستانها اختصاص داد.[۴]
المعتصم بالله
عصر اول عباسی به سبب نفوذ عناصر ایرانی از دورههای بعد متمایز است. این عصر از خلافت سفاح آغاز گردید و تا پایان خلافت مأمون ادامه یافت؛ اما از زمان معتصم و به دلیل دگرگونی اوضاع خلافت، دورانی جدید با مشخصاتی نو پدیدار گشت. از مهمترین مشخصات این دوره، زوال قدرت خلفا و اقتدار روزافزون غلامان و درباریانی است که خلفای ناتوان عباسی را در چنگ خود گرفته و آنان را گرفتار زندان و شکنجه میکردند و گاه به گونهای فجیع به قتل میرساندند. ظهور این اوضاع اسفبار، علاوه بر ضعف و سستی خلفای عباسی، معلول از میان رفتن سرچشمههای اقتدار آل عباس است؛ زیرا از مطالعه چگونگی روی کار آمدن عباسیان و تاریخ خلافت آنان در دوره مزبور چنین بر میآید که پیروزی و اقتدار دولت عباسی مرهون عواملی نظیر تلاش و کوشش بیدریغ ایرانیان، حمایت و پشتیبانی احزاب و گروههای مخالف بنیامیه، وجود شبکه ارتباطی منظم و قوی میان آل عباس و دعوتگران آنان و ایجاد ارتباط و پیوند مستحکم میان دعوت عباسی و علوی بود. اما آل عباس به مرور سرچشمههای قدرت خویش را نابود و زمینه ضعف خود را فراهم ساختند؛ زیرا آنان با خیانت به ایرانیان و کشتن رهبران ایرانی نهضت و از میان برداشتن خاندانهای بزرگ و خدمتگزاری همچون آل برمک و خاندان سهل، حمایت و پشتیبانی آنان را از دست دادند. همچنانکه با کنار زدن علویان و سرکوب قیامهای حقخواهانه آنان، حقانیت و مشروعیت خود را زیر سؤال بردند و بر همگان معلوم شد که آل عباس از موقعیت علویان سوء استفاده کردهاند برای رسیدن به پیروزی، دعوت خویش را به آنان پیوند داده و شعائر و خواستههای مقبول آنان را در میان عامه مطرح کردهاند. در همین زمان، شبکه ارتباطی میان خلفا و دعوتگران عباسی از هم گسیخت؛ زیرا خلفای عباسی که خود در رأس آن شبکه ارتباطی عظیم قرار داشتند، با مکر و فریب، بعضی از بزرگترین داعیان خود را به جرم خیانت به قتل رساندند و اعتماد یاران خویش را از میان بردند. در چنین اوضاعی، محمد، پسر هارون، با لقب المعتصم بالله بر سریر خلافت تکیه زد. وی برای برقرار کردن امنیت در قلمرو وسیع عباسی و سرکوب کردن آشوبهای بزرگ و شورشهای خطرناکی که در اطراف و اکناف به وجود آمده بود، نیازمند سپاهی نیرومند و یارانی فداکار بود؛ در حالی که نه ایرانیان و نه اعراب حاضر بودند با او همکاری و از وی پشتیبانی کنند. از اینرو معتصم به عنصر ترک روی آورد و عصبیتی جدید در کنار اعراب و ایرانیان به وجود آورد. برای روشنتر شدن این موضوع، چگونگی و علل روی آوردن معتصم را به عنصر ترک بیان میکنیم.
یکی از عوامل مهم پایداری و اقتدار حکومتها، داشتن تشکیلات اداری کارآمد و نیروی نظامی قدرتمند است و ظهور هرگونه اختلال در سازمان اداری یا نیروی نظامی میتواند زمینه تجزیه و فروپاشی دولتها را فراهم سازد. برای روشن شدن این مطلب که چگونه از دوره معتصم به بعد در تشکیلات خلافت عباسی خلل وارد شد ذکر مقدماتی لازم مینماید. چنانکه میدانیم، پس از تشکیل دولت اسلامی و گسترش دامنه فتوحات و مرزها و استفاده از نیرو و تجارب ملل مغلوب، نظیر ایران و روم و مصر، بهویژه در روزگار عباسیان راه نفوذ و سلطه ملل مذکور بر دستگاه خلافت هموار گردید و بدین لحاظ میتوان تاریخ خلافت را تا قرن چهارم هجری به سه عصر متمایز تقسیم کرد:
- دوره سلطه اعراب. پس از رحلت رسول خدا (ص) دیری نپایید که اعراب، مرزهای عربستان را درنوردیدند و سرزمینهای وسیعی از قلمرو امپراتوری ایران و روم را به تصرف در آوردند. ساکنان ممالک مفتوحه در آرزوی مساوات، عدالت اجتماعی و محو امتیازات طبقاتی که دین اسلام به آنها نوید داده بود، و نشانههایی از آن در زمان خلفای راشدین کم و بیش به چشم میخورد، به تدریج اسلام آوردند؛ اما با روی کار آمدن امویان، کار دگرگون شد و خلافت به سلطنتی بدل گردید که بر اساس اصل سیادت عرب بنا شده بود. امویان تمام مناصب و امور مهم را به اعراب سپردند و مردم غیر عرب را - که اصطلاحاً موالی خوانده میشدند. چنانکه باید، به حساب نیاوردند. این سیاست موجب نارضایتی موالی گردید و زمینهساز شورشهای متعددی شد. در این میان، ایرانیان که از ابتدای سیادت دولت اموی از مساوات و عدالت اجتماعی بیبهره مانده بودند، نارضایتی خود را به طرق مختلف آشکار ساختند و همواره در پی رهایی از این خفقان مرگبار بودند و در بسیاری از آشوبها و شورشهایی که بر ضد امویان برپا میشد شرکت فعال داشتند. انتشار دعوت عباسی در سرزمینهای شرقی خلافت و بهویژه ظهور ابومسلم به عنوان کارگزار این دعوت در خراسان، مجالی مناسب برای تحقق آرمانهای ایرانیان فراهم آورد که حاصل آن، نیروگرفتن سریع دعوت عباسی و افروخته شدن آتش شورش و انقلاب در سراسر خراسان بود. بدینسان، دیری نپایید که آن دیار از سلطه امویان خارج و پرچم سیاه عباسی در قلمرو امویان برافراشته شد و سرانجام طومار خلافت اموی در هم پیچید.
- دوره سلطه ایرانیان. به شهادت تاریخ، انقلاب عباسی به دست ایرانیان به ثمر رسید و اعراب در به قدرت رساندن آل عباس نقش کمتری داشتند. پس از پیروزی نهضت و روی کار آمدن عباسیان قدرت واقعی از دست اعراب بیرون رفت و ایرانیان مقامات لشکری و کشوری را اشغال کردند؛ تا جایی که جز زبان و آداب و رسوم خلفا که عربی بود، همه چیز رنگ ایرانی داشت. اوج نفوذ و استیلای ایرانیان در زمان هارون الرشید(۱۷۰-۱۹۳ق) بود. هارون که با کمک و یاری خاندان برمک به خلافت رسیده بود، عمیقاً خود را مدیون این خاندان میدانست و بدین خاطر دست آنان را در امور بازگذاشت و بالاترین مناصب دولت عباسی را به آنان واگذار کرد. این استیلا، به رغم فراز و نشیبهای فراوان، تا اواخر خلافت مأمون (۲۱۸ق)، ادامه داشت. با این همه، انقلاب عباسی ریشه نفوذ اعراب را کاملاً قطع نکرد و اعراب در آن زمان هنوز پارهای از امور سیاسی را در اختیار داشتند و در صدد بودند بار دیگر به قدرت و عظمتی که در دوره اموی داشتند دست یابند. بنابراین، ضمن دشمنی با ایرانیان، همواره میکوشیدند تا به انواع تدابیر آنان را از صحنه قدرت برانند و جانشین آنان شوند؛ چنانکه بنیقحطبه از دشمنان سرسخت آل برمک بودند[۵] و نعیم بن حازم، یکی از بزرگان عرب، در حضور مأمون با فضل بن سهل مناقشه کرد و گفت: «تو بر آنی که حکومت را از بنی عباس به اولاد علی انتقال دهی و دولت اکاسره و امپراتوری ساسانی را تجدید کنی»[۶] و علی بن عیسی بن ماهان نیز هارون الرشید را از مهر خراسانیان نسبت به خاندان برمک بیمناک ساخت[۷]. این دسیسهها و فتنهانگیزیها سرانجام سبب شد که خلفای عباسی از ایرانیان بیمناک شوند و خدمات و جانفشانیهای آنان را نادیده انگارند تا آنجا که سفاح در آغاز برپایی دولت عباسی، ابوسلمه خلال[۸] را به قتل رسانید (۱۳۲ق)؛ منصور ابو مسلم را کشت (۱۳۷ق) و هارون الرشید دودمان برمکیان را برانداخت و مأمون خاندان سهل را از میان برداشت (۲۰۳ق). ایرانیان که چنین دیدند، از بنیعباس نومید گشتند و آهنگ کسب استقلال و جدایی از قلمرو عباسی کردند. این اندیشه همزمان با خلافت مأمون شدت یافت، تا آنکه طاهر ذوالیمینین - که ایرانی نژاد و فارسی زبان بود- به سال ۲۰۷ ق. در خراسان عَلَم استقلال برافراشت[۹] و بابک و مازیار، همزمان با طاهر، هر کدام تلاش گستردهای را برای رهایی قطعی از سلطه عرب آغاز کردند. چنین بود که مأمون از بیم ایرانیان به اعراب پناه برد، اما آنان نیز در حمایت از وی سستی کردند؛ به همین سبب، مأمون در صدد برآمد از نیرویی جز عرب و ایرانی استفاده کند[۱۰]؛ پس تصمیم گرفت برای ایجاد توازن میان این دو عنصر بزرگ، جنگجویان ترک را استخدام کند و به این منظور نامههایی برای والیانش در ماوراءالنهر، ارسال کرد و از آنان خواست تا غلامان و سرداران ترک را به بغداد بفرستند. آنان نیز برای خوشآمد مأمون، پی در پی گروههایی از ترکان را، به صورت اسیر یا پیشکش، به بغداد فرستادند. در همین حال، مرگ، مأمون را امان نداد و او به سال ۲۱۸ ق. درگذشت[۱۱].
- دوره سلطه ترکان. معتصم نیز مانند مأمون نه به اعراب اعتماد داشت و نه از ایرانیان ایمن بود؛ لذا سیاست او را در جلب سپاهیان ترک پسندید. به نظر او استفاده از عصبیت ترکان برای حفظ و بقای دولت عباسی ضروری میآمد. بهعلاوه، همزمان با آغاز خلافت معتصم، سپاهیان ایرانیاش بر وی شوریدند و خواستند عباس بن مأمون را - که از مادری ایرانی بود- به خلافت بردارند[۱۲]. این رویداد معتصم را بهشدت بیمناک کرد و چون خود از مادری ترک نژاد بود[۱۳] در سطحی گسترده به استخدام غلامان ترک پرداخت[۱۴] تا از شر آشوبگران ایرانی و عرب در امان بماند. به گفته مسعودی، معتصم با علاقهمندی غلامان ترک را میخرید و چهار هزار تن از آنان را فراهم کرد و اقسام دیبا و کمربند و زیور طلا به آنان پوشانید و لباس آنان را از دیگر سپاهیان جدا کرد[۱۵].
با ورود ترکان به دستگاه خلافت رقابت شدیدی میان آنان و دو عنصر عرب و ایرانی پدید آمد؛ چندانکه بغداد کانون توطئهها و دسیسههای آنان گردید و چون ترکان مردمی جنگجو[۱۶] و دلاور و گستاخ و بیباک و از حس ملیت و تعصبات قومی بیگانه و از تمدن و شهرنشینی که لازمهاش دوستداری زادگاه و نیاکان است، به دور بودند، معتصم همچنان از آنان حمایت کرد و نگهبانان خاص خود را از آنان برگزید و مناصب مهم و ولایتهای بزرگ را به آنان سپرد و زمینه سلطه مرگبار آنان را که فرجامش سستی کار خلافت و سقوط نهایی آن بود، فراهم آورد. در صفحات بعد، نقش ترکان را در وقایع و رویدادهای تاریخی دور خلافت معتصم و خلفای پس از وی بررسی میکنیم.[۱۷].
معتصم و توطئه قتل امام جواد
در سال ۲۱۸ق، معتصم به جای مأمون خلیفه مسلمین شد. عصر او عصر شورشهای پیاپی و درگیریهای ترکان و عربها و ایرانیان بود و او کوشید همه مخالفان خود را سرکوب کند. یکی از کسانیکه او از ناحیه وی احساس خطر میکرد، امام محمد تقی (ع) بود. اخبار حکایت از آن دارد که او ابتدا کوشید از طریق توطئهای، جواز قتل امام را به دست بیاورد؛ اما توفیقی نیافت. چنانکه راوندی نقل کرده، معتصم به امام تهمت زد که قصد شورش علیه حکومت وی دارد و برای اثبات این ادعا جماعتی از وزرا و نزدیکان خود را گواه نوشتهای در این باب گرفت و امام را به مجلس خود احضار کرده و اتهام مزبور را به آن حضرت اظهار داشت؛ امام سوگند یاد کرد که در هیچ توطئهای علیه وی دخالت نداشته است؛ اما معتصم از شاهدان و گواهان متعدد خود یاد کرد؛ حضرت نیز از خداوند درخواست کرد اگر آنان به دروغ به وی چنین نسبتی میدهند، مورد عقاب قرار بگیرند؛ در این لحظه ایوان کاخ معتصم به لرزه افتاد و نزدیک بود که ویران شود که معتصم فریاد زد ای پسر رسول خدا! از کاری که در حق تو کردم توبه نمودم، از خدای خود بخواه که مانع چنین واقعهای شود؛ امام نیز دعا کرده و ایوان به حال پیشین خود بازگشت[۱۸]. این روایت نشان از آن دارد که معتصم نیز مانند خلفای پیش از خود، از اقتدار امام عصرش بیمناک بود.
معتصم امام را در سال ۲۲۰ق به بغداد احضار کرد. حضرت در محرم سال ۲۲۰ق به این شهر رسید و ذیالقعدة همان سال در این شهر از دنیا رفت و در کنار قبر جد بزرگوارش امام موسی بن جعفر (ع) در مقابر قریش به خاک سپرده شد[۱۹]. دلیل احضار امام در منابع ذکر نشده اما اینکه پس از اندکی حضرت رحلت یافته، نشانهای از توطئه قتل امام است.
عیاشی (۳۲۰ق) روایت مهمی را در این باب ذکر کرده است. او میگوید در مجلسی از حکم اسلام درباره اندازه بریدن دست سارق سخن رفت و علمای مختلف، دیدگاههای گوناگونی را مطرح کردند. پس از آن معتصم از امام جواد (ع) در این باب پرسش کرد و حضرت پاسخی مستدل و مستند ارائه کرد که همگان مجاب و از جهل خود شرمنده شدند. یکی از نزدیکان معتصم به نام ابن ابیداود از این مجلس پریشان شد و پس از سه روز نزد معتصم رفت و به او خطر امام جواد (ع) را متذکر شد و به او گفت او با چنین دانشی میتواند در میان اقشار مختلف مردم محبوبیت به دست آورد و مشروعیت خلافت را از تو بستاند. معتصم پس از این سخن به فکر فرو رفت و مجلسی آراست و امام را بدان دعوت کرد. حضرت ابتدا نپذیرفت و چون اجبار به رفتن شد، در همان مجلس با خوراندن غذای مسموم، بیمار شد و از دنیا رفت[۲۰]. بعضی منابع حکایت مسموم کردن امام را به این نحو تشریح کردهاند که معتصم، به عبدالملک بن زیات نوشت امام جواد (ع) و امّفضل را به بغداد بفرست. ابن زیات نیز چنین کرد و امام و همسرش در بغداد مورد اکرام و احترام قرار گرفتند. پس از مدتی معتصم شخصی را مأمور کرد تا با حیله خاصی، از طریق خوراندن نوشیدنی مسموم، حضرت را به قتل برساند. امام ابتدا نپذیرفت و چون ناگزیر شد از آن نوشید[۲۱]. برخی منابع، شهادت امام را به غذای زهرآلودی مرتبط دانستهاند که همسر وی، امّفضل به دستور معتصم به او خورانده بود[۲۲]. امّفضل از حضرت، فرزندی نداشت و نسبت به برخی کنیزان وی که برایش فرزند به دنیا آورده بودند، حسادت میکرد. حتی نقل شده که او در زمان پدرش مأمون به وی نامهای نوشت و از این جهت به او شکایت کرد. مأمون در پاسخ به وی گفت تو را به همسری ابوجعفر در نیاوردهایم که حلالی را بر او حرام کنیم و از این پس چنین مطلبی را تکرار مکن[۲۳]. برخی علمای شیعه مانند شیخ مفید، درباره مسموم شدن امام رأی قاطعی ندادهاند و گفتهاند بر اساس اسناد این مطلب برایشان مسلم نشده است[۲۴] اما احضار ناگهانی و مرگ بدون بیماری پیشین برای جوانی ۲۵ ساله باید محل تأمل قرار گیرد. از سویی دیگر در برخی روایتها از معصومان (ع) نقل شده که همگی ما یا مقتول میشویم یا مسموم: «مَا مِنَّا إِلَّا مَسْمُومٌ أَوْ مَقْتُولٌ»[۲۵].
طبق معتقدات شیعیان، امام جواد (ع) را امام پس از وی امام هادی (ع) غسل و کفن کرد و بر او نماز گزارد. هارون مشهور به واثق بالله پسر معتصم، در میان مردم بر امام نماز خواند و او را به خاک سپرد[۲۶]. در کیفیت زیارت امام جواد (ع) و تبیین مقام شامخ حضرت در منابع روایی مطالب مهمی دیده میشود[۲۷].[۲۸]
رخدادهای دیگر عصر معتصم عباسی
بنای سامره
فتح عموریه
شورش مازیار
ماجرای افشین
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ محمدی، حسین، رضانامه ص ۲۸۰.
- ↑ تاریخ ابنکثیر، ج۱۰، ص۲۹۵- ۲۹۶.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۳۰.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۱۶۱.
- ↑ المقدمه، ج۱، ص۲۲.
- ↑ الوزراء والکتاب، ص۳۹۷.
- ↑ فرای، ر. ن. ، تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه، ص۶۴.
- ↑ با توجه به آنکه مورخان، ابوسلمه را از موالی دانسته و گفتهاند که با او به فارسی سخن میگفتهاند و نیز با عنایت به اعتمادی که عباسیان در انتخاب داعیان به ایرانیان داشتند، تردیدی در ایرانی بودن ابوسلمه باقی نمیماند (نک: دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ذیل ابوسلمه).
- ↑ نک: تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۵۷.
- ↑ ضحی الاسلام، ج۱، ص۳- ۴؛ تاریخ الاسلام، ج۲، ص۱۹۲.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۵، ص۱۹۵-۱۹۷.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۷۱؛ الکامل، ج۶، ص۴۴۲.
- ↑ مادر معتصم، کنیزی ترک به نام مارده بود (نک: تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۷۱؛ تاریخ الخلفاء، ص۱۳۳).
- ↑ مروج الذهب، ج۴، ص۵۳.
- ↑ مروج الذهب، ج۴، ص۵۳. تعداد ترکان تا پایان خلافت معتصم به حدود ۱۸ هزار نفر رسید (نک: امین، احمد، ظهر الاسلام، ج۱، ص۴).
- ↑ اصطخری، ابو اسحاق ابراهیم، مسالک و ممالک، ص۲۲۹، و ابن حوقل، سفرنامه ابن حوقل یا ایران در صورة الارض، ص۱۹۷.
- ↑ خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۸۷.
- ↑ الخرائج و الجرائح، ج۲، ص۶۷۰-۶۷۱.
- ↑ تاریخ بغداد، ج۳، ص۲۶۷؛ الارشاد، ج۲، ص۲۹۵.
- ↑ تفسیر العیاشی، ج۱، ص۳۱۹-۳۲۰.
- ↑ المناقب، ابنشهرآشوب، ج۴، ص۳۸۴.
- ↑ إثبات الوصیة، ص۲۲۷.
- ↑ الإرشاد، ج۲، ص۲۸۸؛ روضة الواعظین، ج۱، ص۲۴۱.
- ↑ الإرشاد، ج۲، ص۲۹۵.
- ↑ کفایة الأثر، ص۲۲۷؛ الصراط المستقیم، ج۲، ص۱۲۸.
- ↑ تاریخ بغداد، ج۳، ص۲۶۷.
- ↑ من لا یحضره الفقیه، ج۲، ص۶۰۰-۶۰۲؛ کامل الزیارات، ص۳۰۱-۳۰۳.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام محمد بن علی»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۴۹۷-۵۰۷.