علم غیب در کلام اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴۴: خط ۴۴:
مراد از معلوم بالذات امر معلومی است که به وسیله [[علم اکتسابی]] حاصل نشده است، به عبارت دیگر عالِم به این معلوم بدون [[تعلیم]] و [[آموزش]] به آن [[علم]] دارد، بلکه [[عالم]] به نفسه، علم به آن دارد و با این قید، آنچه با [[علم مستفاد]] (اکتسابی) حاصل می‌شود، از مفهوم غیب خارج می‌شود.
مراد از معلوم بالذات امر معلومی است که به وسیله [[علم اکتسابی]] حاصل نشده است، به عبارت دیگر عالِم به این معلوم بدون [[تعلیم]] و [[آموزش]] به آن [[علم]] دارد، بلکه [[عالم]] به نفسه، علم به آن دارد و با این قید، آنچه با [[علم مستفاد]] (اکتسابی) حاصل می‌شود، از مفهوم غیب خارج می‌شود.


استعمال غیب در این معنا در [[نهج البلاغه]] آمده است: «بعضی از [[اصحاب امیرالمؤمنین]] {{ع}} به ایشان عرضه داشتند: ای [[امیرالمؤمنین]] به شما [[علم غیب]] اعطا شده است. [[حضرت]] [[تبسم]] کردند و به آن شخص که [[اهل]] [[قبیله کلب]] بود، فرمودند: ای [[برادر]] کلبی این علم غیب نیست بلکه [[علمی]] است که از دارنده علم ([[پیامبر]]) فراگرفته‌ام»<ref>{{متن حدیث|فَقَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ لَقَدْ أُعْطِیتَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عِلْمَ الْغَیْبِ‏ فَضَحِکَ {{ع}}وَ قَالَ لِلرَّجُلِ وَ کَانَ کَلْبِیّاً یَا أَخَا کَلْبٍ لَیْسَ هُوَ بِعِلْمِ غَیْبٍ‏ وَ إِنَّمَا هُوَ تَعَلُّمٌ مِنْ ذِی عِلْم‏}}؛ نهج البلاغه با شرح محمد عبده ج ۲ ص۱۱ خطبه ۱۲۸، علامه مجلسی نیز آن را در بحار الأنوار نقل کرده است: ج ۲۶ ص۱۰۳.</ref>. البته [[ظاهر]] این است که [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} درصدد بیان معنای مرکب ([[علم غیب]]) بوده و آنچه به [[خداوند سبحان]] اختصاص دارد [[علم]] بدون [[تعلیم]] است و [[علمی]] که با تعلیم و [[آموزش]] حاصل می‌شود، علم غیب نامیده نمی‌شود.
استعمال غیب در این معنا در [[نهج البلاغه]] آمده است: «بعضی از [[اصحاب امیرالمؤمنین]] {{ع}} به ایشان عرضه داشتند: ای [[امیرالمؤمنین]] به شما [[علم غیب]] اعطا شده است. حضرت [[تبسم]] کردند و به آن شخص که [[اهل]] [[قبیله کلب]] بود، فرمودند: ای [[برادر]] کلبی این علم غیب نیست بلکه [[علمی]] است که از دارنده علم ([[پیامبر]]) فراگرفته‌ام»<ref>{{متن حدیث|فَقَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ لَقَدْ أُعْطِیتَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عِلْمَ الْغَیْبِ‏ فَضَحِکَ {{ع}}وَ قَالَ لِلرَّجُلِ وَ کَانَ کَلْبِیّاً یَا أَخَا کَلْبٍ لَیْسَ هُوَ بِعِلْمِ غَیْبٍ‏ وَ إِنَّمَا هُوَ تَعَلُّمٌ مِنْ ذِی عِلْم‏}}؛ نهج البلاغه با شرح محمد عبده ج ۲ ص۱۱ خطبه ۱۲۸، علامه مجلسی نیز آن را در بحار الأنوار نقل کرده است: ج ۲۶ ص۱۰۳.</ref>. البته [[ظاهر]] این است که [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} درصدد بیان معنای مرکب ([[علم غیب]]) بوده و آنچه به [[خداوند سبحان]] اختصاص دارد [[علم]] بدون [[تعلیم]] است و [[علمی]] که با تعلیم و [[آموزش]] حاصل می‌شود، علم غیب نامیده نمی‌شود.


در [[موثقه]] [[عمار ساباطی]] آمده است: «از [[امام صادق]] {{ع}} [[سؤال]] شد: آیا [[امام]] علم غیب دارد؟ [[حضرت]] فرمودند:[[خیر]] ولی اگر [[اراده]] کند چیزی را بداند [[خداوند]] او را از آن [[آگاه]] می‌کند»<ref>اصول کافی ج ۱ ص۲۵۷ و صفار در بصائر الدرجات ص۳۳۵.</ref>.<ref>[[علی جزیری احسائی|جزیری احسائی، علی]]، [[دفع الریب عن علم الغیب (کتاب)|دفع الریب عن علم الغیب]].</ref>
در [[موثقه]] [[عمار ساباطی]] آمده است: «از [[امام صادق]] {{ع}} [[سؤال]] شد: آیا [[امام]] علم غیب دارد؟ حضرت فرمودند:[[خیر]] ولی اگر [[اراده]] کند چیزی را بداند [[خداوند]] او را از آن [[آگاه]] می‌کند»<ref>اصول کافی ج ۱ ص۲۵۷ و صفار در بصائر الدرجات ص۳۳۵.</ref>.<ref>[[علی جزیری احسائی|جزیری احسائی، علی]]، [[دفع الریب عن علم الغیب (کتاب)|دفع الریب عن علم الغیب]].</ref>


=== معنای سوم: آنچه به خداوند سبحان اختصاص دارد ([[علم مستأثر]]) ===
=== معنای سوم: آنچه به خداوند سبحان اختصاص دارد ([[علم مستأثر]]) ===
خط ۵۲: خط ۵۲:
# '''[[روایت]] اول:''' مرحوم [[کلینی]] در [[کافی]] [[نقل]] کرده است که [[جابر]] از [[امام باقر]] {{ع}} نقل کرده است که حضرت فرمودند: «به [[درستی]] که [[نام خدا]] اعظم است، هفتاد و سه حرف است و همانا یک حرف از آن نزد [[آصف]] بود و آن را به زبان آورد و [[زمین]] میان او و میان [[تخت بلقیس]] (از [[بیت المقدس]] تا صنعای [[یمن]] ـ در [[حدود]] دو ماه راه) را درنوردید، تا آن تخت به دستش رسید و سپس زمین به حال خود برگشت، این کار سریعتر از چشم بهم زدن انجام شد، هفتاد و دو حرف از [[اسم اعظم]] نزد ماست و یک حرف از آن مخصوص خداست که برای خویش در [[علم غیب]] برگزیده‏ و لا حول و لا [[قوة]] الا بالله العلی العظیم»<ref>{{متن حدیث|عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ {{ع}}قَالَ: إِنَّ اسْمَ اللَّهِ الْأَعْظَمَ عَلَی ثَلَاثَةٍ وَ سَبْعِینَ‏ حَرْفاً وَ إِنَّمَا کَانَ عِنْدَ آصَفَ مِنْهَا حَرْفٌ وَاحِدٌ فَتَکَلَّمَ بِهِ فَخُسِفَ بِالْأَرْضِ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ سَرِیرِ بِلْقِیسَ حَتَّی تَنَاوَلَ السَّرِیرَ بِیَدِهِ ثُمَّ عَادَتِ الْأَرْضُ کَمَا کَانَتْ أَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ عَیْنٍ وَ نَحْنُ عِنْدَنَا مِنَ الِاسْمِ الْأَعْظَمِ اثْنَانِ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً وَ حَرْفٌ وَاحِدٌ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَی اسْتَأْثَرَ بِهِ فِی عِلْمِ الْغَیْبِ عِنْدَهُ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ}}؛ اصول کافی ج ۱ ص۱۳۰.</ref>.
# '''[[روایت]] اول:''' مرحوم [[کلینی]] در [[کافی]] [[نقل]] کرده است که [[جابر]] از [[امام باقر]] {{ع}} نقل کرده است که حضرت فرمودند: «به [[درستی]] که [[نام خدا]] اعظم است، هفتاد و سه حرف است و همانا یک حرف از آن نزد [[آصف]] بود و آن را به زبان آورد و [[زمین]] میان او و میان [[تخت بلقیس]] (از [[بیت المقدس]] تا صنعای [[یمن]] ـ در [[حدود]] دو ماه راه) را درنوردید، تا آن تخت به دستش رسید و سپس زمین به حال خود برگشت، این کار سریعتر از چشم بهم زدن انجام شد، هفتاد و دو حرف از [[اسم اعظم]] نزد ماست و یک حرف از آن مخصوص خداست که برای خویش در [[علم غیب]] برگزیده‏ و لا حول و لا [[قوة]] الا بالله العلی العظیم»<ref>{{متن حدیث|عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ {{ع}}قَالَ: إِنَّ اسْمَ اللَّهِ الْأَعْظَمَ عَلَی ثَلَاثَةٍ وَ سَبْعِینَ‏ حَرْفاً وَ إِنَّمَا کَانَ عِنْدَ آصَفَ مِنْهَا حَرْفٌ وَاحِدٌ فَتَکَلَّمَ بِهِ فَخُسِفَ بِالْأَرْضِ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ سَرِیرِ بِلْقِیسَ حَتَّی تَنَاوَلَ السَّرِیرَ بِیَدِهِ ثُمَّ عَادَتِ الْأَرْضُ کَمَا کَانَتْ أَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ عَیْنٍ وَ نَحْنُ عِنْدَنَا مِنَ الِاسْمِ الْأَعْظَمِ اثْنَانِ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً وَ حَرْفٌ وَاحِدٌ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَی اسْتَأْثَرَ بِهِ فِی عِلْمِ الْغَیْبِ عِنْدَهُ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ}}؛ اصول کافی ج ۱ ص۱۳۰.</ref>.
# '''[[روایت]] دوم:''' مرحوم [[کلینی]] در [[کافی]] از نوفلی از [[امام حسن عسکری]] {{ع}} [[نقل]] کرده است که فرمودند: «[[اسم اعظم]] [[خدا]] هفتاد و سه حرف است، [[آصف]] یک حرف آن را داشت که به زبان آورد و [[زمین]] میان او تا [[سبأ]] (در [[یمن]]) شکافت و [[تخت بلقیس]] را در بر گرفت و به [[سلیمان]] {{ع}} رسانید و سپس در کمتر از چشم به هم زدن باز شد و به حال خود برگشت، هفتاد و دو حرف آن نزد ماست و یک حرف مخصوص خداست که در علم غیب آن را ویژه خود ساخته است»<ref>{{متن حدیث|عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ النَّوْفَلِیِ‏ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ صَاحِبِ الْعَسْکَرِ {{ع}}قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ‏ اسْمُ اللَّهِ الْأَعْظَمُ ثَلَاثَةٌ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً کَانَ عِنْدَ آصَفَ حَرْفٌ فَتَکَلَّمَ بِهِ فَانْخَرَقَتْ لَهُ الْأَرْضُ‏ فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ سَبَإٍ فَتَنَاوَلَ عَرْشَ بِلْقِیسَ حَتَّی صَیَّرَهُ إِلَی سُلَیْمَانَ ثُمَّ انْبَسَطَتِ الْأَرْضُ فِی أَقَلَّ مِنْ طَرْفَةِ عَیْنٍ وَ عِنْدَنَا مِنْهُ اثْنَانِ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً وَ حَرْفٌ عِنْدَ اللَّهِ مُسْتَأْثِرٌ بِهِ فِی عِلْمِ الْغَیْبِ}}؛ اصول کافی ج ۱ ص۱۳۰.</ref>.
# '''[[روایت]] دوم:''' مرحوم [[کلینی]] در [[کافی]] از نوفلی از [[امام حسن عسکری]] {{ع}} [[نقل]] کرده است که فرمودند: «[[اسم اعظم]] [[خدا]] هفتاد و سه حرف است، [[آصف]] یک حرف آن را داشت که به زبان آورد و [[زمین]] میان او تا [[سبأ]] (در [[یمن]]) شکافت و [[تخت بلقیس]] را در بر گرفت و به [[سلیمان]] {{ع}} رسانید و سپس در کمتر از چشم به هم زدن باز شد و به حال خود برگشت، هفتاد و دو حرف آن نزد ماست و یک حرف مخصوص خداست که در علم غیب آن را ویژه خود ساخته است»<ref>{{متن حدیث|عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ النَّوْفَلِیِ‏ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ صَاحِبِ الْعَسْکَرِ {{ع}}قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ‏ اسْمُ اللَّهِ الْأَعْظَمُ ثَلَاثَةٌ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً کَانَ عِنْدَ آصَفَ حَرْفٌ فَتَکَلَّمَ بِهِ فَانْخَرَقَتْ لَهُ الْأَرْضُ‏ فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ سَبَإٍ فَتَنَاوَلَ عَرْشَ بِلْقِیسَ حَتَّی صَیَّرَهُ إِلَی سُلَیْمَانَ ثُمَّ انْبَسَطَتِ الْأَرْضُ فِی أَقَلَّ مِنْ طَرْفَةِ عَیْنٍ وَ عِنْدَنَا مِنْهُ اثْنَانِ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً وَ حَرْفٌ عِنْدَ اللَّهِ مُسْتَأْثِرٌ بِهِ فِی عِلْمِ الْغَیْبِ}}؛ اصول کافی ج ۱ ص۱۳۰.</ref>.
# '''روایت سوم:''' روایتی که صفار از [[اصبغ بن نباته]] و او از [[امیر المؤمنین]] نقل کرده است که [[حضرت]] فرمودند: «همانا برای [[خداوند]] دو گونه [[علم]] است: [[علمی]] که خاص او در [[غیب]] است و هیچ [[پیامبری]] از پیامبرانش و هیچ فرشته‌ای از فرشتگانش را از آن [[آگاه]] نمی‌سازد و این همان [[سخن]] [[خداوند]] است که می‌فرماید: {{متن قرآن|إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْأَرْحَامِ وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ مَاذَا تَكْسِبُ غَدًا وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ}}<ref>«بی‌گمان، تنها خداوند است که دانش رستخیز نزد اوست و او باران را فرو می‌فرستد و از آنچه در زهدان‌هاست آگاه است و هیچ کس نمی‌داند فردا چه به دست خواهد آورد و هیچ کس نمی‌داند در کدام سرزمین خواهد مرد» سوره لقمان، آیه ۳۴.</ref> و برای او [[علمی]] است که فرشتگانش از آن آگاهند. به تحقیق هر آنچه [[فرشتگان]] از آن آگاه هستند، [[محمد و خاندان او]] نیز از آن آگاه هستند و هر آنچه محمد و خاندان او بر آن [[آگاهی]] دارند، مرا نیز آگاه ساخته و بزرگ و کوچک ما از آن آگاه است تا [[روز قیامت]]»<ref>{{متن حدیث|عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ {{ع}}یَقُولُ‏ إِنَّ لِلَّهِ‏ عِلْمَیْنِ‏ عِلْمٌ اسْتَأْثَرَ بِهِ فِی غَیْبِهِ فَلَمْ یُطْلِعْ عَلَیْهِ نَبِیّاً مِنْ أَنْبِیَائِهِ وَ لَا مَلَکاً مِنْ مَلَائِکَتِهِ وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ تَعَالَی‏ إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَ یَعْلَمُ ما فِی الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ ما ذا تَکْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ‏ وَ لَهُ عِلْمٌ قَدِ اطَّلَعَ عَلَیْهِ مَلَائِکَتُهُ فَمَا اطَّلَعَ عَلَیْهِ مَلَائِکَتُهُ فَقَدِ اطَّلَعَ عَلَیْهِ مُحَمَّدٌ وَ آلُهُ وَ مَا اطَّلَعَ عَلَیْهِ مُحَمَّدٌ وَ آلُهُ فَقَدْ أَطْلَعَنِی عَلَیْهِ [یَعْلَمُهُ‏] الْکَبِیرُ مِنَّا وَ الصَّغِیرُ إِلَی أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ}}؛ بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلی الله علیهم، ج‏۱، ص: ۱۱۱.</ref>.
# '''روایت سوم:''' روایتی که صفار از [[اصبغ بن نباته]] و او از [[امیر المؤمنین]] نقل کرده است که حضرت فرمودند: «همانا برای [[خداوند]] دو گونه [[علم]] است: [[علمی]] که خاص او در [[غیب]] است و هیچ [[پیامبری]] از پیامبرانش و هیچ فرشته‌ای از فرشتگانش را از آن [[آگاه]] نمی‌سازد و این همان [[سخن]] [[خداوند]] است که می‌فرماید: {{متن قرآن|إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْأَرْحَامِ وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ مَاذَا تَكْسِبُ غَدًا وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ}}<ref>«بی‌گمان، تنها خداوند است که دانش رستخیز نزد اوست و او باران را فرو می‌فرستد و از آنچه در زهدان‌هاست آگاه است و هیچ کس نمی‌داند فردا چه به دست خواهد آورد و هیچ کس نمی‌داند در کدام سرزمین خواهد مرد» سوره لقمان، آیه ۳۴.</ref> و برای او [[علمی]] است که فرشتگانش از آن آگاهند. به تحقیق هر آنچه [[فرشتگان]] از آن آگاه هستند، [[محمد و خاندان او]] نیز از آن آگاه هستند و هر آنچه محمد و خاندان او بر آن [[آگاهی]] دارند، مرا نیز آگاه ساخته و بزرگ و کوچک ما از آن آگاه است تا [[روز قیامت]]»<ref>{{متن حدیث|عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ {{ع}}یَقُولُ‏ إِنَّ لِلَّهِ‏ عِلْمَیْنِ‏ عِلْمٌ اسْتَأْثَرَ بِهِ فِی غَیْبِهِ فَلَمْ یُطْلِعْ عَلَیْهِ نَبِیّاً مِنْ أَنْبِیَائِهِ وَ لَا مَلَکاً مِنْ مَلَائِکَتِهِ وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ تَعَالَی‏ إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَ یَعْلَمُ ما فِی الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ ما ذا تَکْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ‏ وَ لَهُ عِلْمٌ قَدِ اطَّلَعَ عَلَیْهِ مَلَائِکَتُهُ فَمَا اطَّلَعَ عَلَیْهِ مَلَائِکَتُهُ فَقَدِ اطَّلَعَ عَلَیْهِ مُحَمَّدٌ وَ آلُهُ وَ مَا اطَّلَعَ عَلَیْهِ مُحَمَّدٌ وَ آلُهُ فَقَدْ أَطْلَعَنِی عَلَیْهِ [یَعْلَمُهُ‏] الْکَبِیرُ مِنَّا وَ الصَّغِیرُ إِلَی أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ}}؛ بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلی الله علیهم، ج‏۱، ص: ۱۱۱.</ref>.
# '''[[روایت]] چهارم:''' مرحوم [[کلینی]] در [[کافی]] از سماعة از [[امام صادق]] {{ع}} [[نقل]] کرده است که [[حضرت]] فرمودند: «[[خدای تبارک و تعالی]] دو گونه [[علم]] دارد: علمی که [[ملائکه]] و [[پیغمبران]] و رسولانش را به آن آگاه ساخته، پس آنچه ملائکه و [[رسولان]] و پیغمبرانش را به آن آگاه ساخته، ما هم آن را می‌دانیم و علمی که به خودش اختصاص دارد و هرگاه در موضوعی از آن علم، [[بدا]] حاصل شود، ما را از آن آگاه می‌سازد و بر [[امامان]] پیش از ما هم عرضه می‌شود»<ref>{{متن حدیث|عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ {{ع}}قَالَ: إِنَّ لِلَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی عِلْمَیْنِ‏ عِلْماً أَظْهَرَ عَلَیْهِ مَلَائِکَتَهُ وَ أَنْبِیَاءَهُ وَ رُسُلَهُ فَمَا أَظْهَرَ عَلَیْهِ مَلَائِکَتَهُ وَ رُسُلَهُ وَ أَنْبِیَاءَهُ فَقَدْ عَلِمْنَاهُ وَ عِلْماً اسْتَأْثَرَ بِهِ‏ فَإِذَا بَدَا لِلَّهِ فِی شَیْ‏ءٍ مِنْهُ‏ أَعْلَمَنَا ذَلِکَ وَ عَرَضَ عَلَی الْأَئِمَّةِ الَّذِینَ کَانُوا مِنْ قَبْلِنَا}}؛ اصول کافی ج ۱ ص۲۵۵.</ref>.
# '''[[روایت]] چهارم:''' مرحوم [[کلینی]] در [[کافی]] از سماعة از [[امام صادق]] {{ع}} [[نقل]] کرده است که حضرت فرمودند: «[[خدای تبارک و تعالی]] دو گونه [[علم]] دارد: علمی که [[ملائکه]] و [[پیغمبران]] و رسولانش را به آن آگاه ساخته، پس آنچه ملائکه و [[رسولان]] و پیغمبرانش را به آن آگاه ساخته، ما هم آن را می‌دانیم و علمی که به خودش اختصاص دارد و هرگاه در موضوعی از آن علم، [[بدا]] حاصل شود، ما را از آن آگاه می‌سازد و بر [[امامان]] پیش از ما هم عرضه می‌شود»<ref>{{متن حدیث|عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ {{ع}}قَالَ: إِنَّ لِلَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی عِلْمَیْنِ‏ عِلْماً أَظْهَرَ عَلَیْهِ مَلَائِکَتَهُ وَ أَنْبِیَاءَهُ وَ رُسُلَهُ فَمَا أَظْهَرَ عَلَیْهِ مَلَائِکَتَهُ وَ رُسُلَهُ وَ أَنْبِیَاءَهُ فَقَدْ عَلِمْنَاهُ وَ عِلْماً اسْتَأْثَرَ بِهِ‏ فَإِذَا بَدَا لِلَّهِ فِی شَیْ‏ءٍ مِنْهُ‏ أَعْلَمَنَا ذَلِکَ وَ عَرَضَ عَلَی الْأَئِمَّةِ الَّذِینَ کَانُوا مِنْ قَبْلِنَا}}؛ اصول کافی ج ۱ ص۲۵۵.</ref>.
# '''[[روایت]] پنجم:''' همچنین مرحوم [[کلینی]] در [[کافی]] از [[ضریس]] [[نقل]] می‌کند: از [[امام باقر]] {{ع}} شنیدم که می‌فرمود: «همانا خدای عز و جل دارای دو [[علم]] است: [[علمی]] که بخشند و علمی که اندوزند، اما آن علمی که بخشیده شده، چیزی نیست که فرشته‏ها و [[پیامبران]] از آن [[آگاه]] باشند، جز آنکه ما هم آن را می‏دانیم و اما آنچه اندوخته شده آن علمی است که نزد [[خدا عز و جل]] در [[لوح محفوظ]] است و چون از آن در آید، [[نفوذ]] کند»<ref>{{متن حدیث|عَنْ ضُرَیْسٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ {{ع}}قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ‏ إِنَّ لِلَّهِ عِلْمَیْنِ عِلْمٌ مَبْذُولٌ وَ عِلْمٌ‏ مَکْفُوفٌ‏ فَأَمَّا الْمَبْذُولُ فَإِنَّهُ لَیْسَ مِنْ شَیْ‏ءٍ یَعْلَمُهُ الْمَلَائِکَةُ وَ الرُّسُلُ إِلَّا وَ نَحْنُ نَعْلَمُهُ وَ أَمَّا الْمَکْفُوفُ فَهُوَ الَّذِی عِنْدَهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ إِذَا خَرَجَ نَفَذَ}}؛ اصول کافی ج ۱ ص۲۵۵ ـ ۲۵۶</ref>.
# '''[[روایت]] پنجم:''' همچنین مرحوم [[کلینی]] در [[کافی]] از [[ضریس]] [[نقل]] می‌کند: از [[امام باقر]] {{ع}} شنیدم که می‌فرمود: «همانا خدای عز و جل دارای دو [[علم]] است: [[علمی]] که بخشند و علمی که اندوزند، اما آن علمی که بخشیده شده، چیزی نیست که فرشته‏ها و [[پیامبران]] از آن [[آگاه]] باشند، جز آنکه ما هم آن را می‏دانیم و اما آنچه اندوخته شده آن علمی است که نزد [[خدا عز و جل]] در [[لوح محفوظ]] است و چون از آن در آید، [[نفوذ]] کند»<ref>{{متن حدیث|عَنْ ضُرَیْسٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ {{ع}}قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ‏ إِنَّ لِلَّهِ عِلْمَیْنِ عِلْمٌ مَبْذُولٌ وَ عِلْمٌ‏ مَکْفُوفٌ‏ فَأَمَّا الْمَبْذُولُ فَإِنَّهُ لَیْسَ مِنْ شَیْ‏ءٍ یَعْلَمُهُ الْمَلَائِکَةُ وَ الرُّسُلُ إِلَّا وَ نَحْنُ نَعْلَمُهُ وَ أَمَّا الْمَکْفُوفُ فَهُوَ الَّذِی عِنْدَهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ إِذَا خَرَجَ نَفَذَ}}؛ اصول کافی ج ۱ ص۲۵۵ ـ ۲۵۶</ref>.
# '''روایت ششم:''' [[ابو بصیر]] از امام باقر {{ع}} نقل کرده است که [[حضرت]] فرمودند: «خدای عز و جل را دو علم است: علمی که جز خود او نداند و علمی که به [[ملائکه]] و رسولانش آموخته است، آنچه به ملائکه و رسولانش آموخته است، ما می‌دانیم»<ref>{{متن حدیث|إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِلْمَیْنِ: عِلْمٌ‏ لَایَعْلَمُهُ إِلَّا هُوَ، وَ عِلْمٌ‏ عَلَّمَهُ مَلَائِکَتَهُ وَ رُسُلَهُ، فَمَا عَلَّمَهُ مَلَائِکَتَهُ وَ رُسُلَهُ عَلَیْهِمُ السَّلَامُ فَنَحْنُ نَعْلَمُهُ}}؛ اصول کافی ج ۱ ص۲۵۵.</ref>.
# '''روایت ششم:''' [[ابو بصیر]] از امام باقر {{ع}} نقل کرده است که حضرت فرمودند: «خدای عز و جل را دو علم است: علمی که جز خود او نداند و علمی که به [[ملائکه]] و رسولانش آموخته است، آنچه به ملائکه و رسولانش آموخته است، ما می‌دانیم»<ref>{{متن حدیث|إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِلْمَیْنِ: عِلْمٌ‏ لَایَعْلَمُهُ إِلَّا هُوَ، وَ عِلْمٌ‏ عَلَّمَهُ مَلَائِکَتَهُ وَ رُسُلَهُ، فَمَا عَلَّمَهُ مَلَائِکَتَهُ وَ رُسُلَهُ عَلَیْهِمُ السَّلَامُ فَنَحْنُ نَعْلَمُهُ}}؛ اصول کافی ج ۱ ص۲۵۵.</ref>.


حال که با معانی [[علم غیب]] آشنا شدی، بدان که گاهی [[کلام]] در امکان علم غیب به این معانی است و گاهی در وقوع [[علم به غیب]] است<ref>[[علی جزیری احسائی|جزیری احسائی، علی]]، [[دفع الریب عن علم الغیب (کتاب)|دفع الریب عن علم الغیب]].</ref>.<ref>[[علی جزیری احسائی|جزیری احسائی، علی]]، [[دفع الریب عن علم الغیب (کتاب)|دفع الریب عن علم الغیب]].</ref>
حال که با معانی [[علم غیب]] آشنا شدی، بدان که گاهی [[کلام]] در امکان علم غیب به این معانی است و گاهی در وقوع [[علم به غیب]] است<ref>[[علی جزیری احسائی|جزیری احسائی، علی]]، [[دفع الریب عن علم الغیب (کتاب)|دفع الریب عن علم الغیب]].</ref>.<ref>[[علی جزیری احسائی|جزیری احسائی، علی]]، [[دفع الریب عن علم الغیب (کتاب)|دفع الریب عن علم الغیب]].</ref>
خط ۶۹: خط ۶۹:


==== دلیل اول: [[مقام خلافت]] و جایگاه [[ملکوتی]] [[امام]] ====
==== دلیل اول: [[مقام خلافت]] و جایگاه [[ملکوتی]] [[امام]] ====
علامه با اشاره به [[آیه]] ۴۰ [[سوره مبارکه نمل]] و آیه ۴۳ [[سوره رعد]] و این که مراد از {{متن قرآن|قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ}}<ref>«آن که دانشی از کتاب (آسمانی) با خویش داشت گفت» سوره نمل، آیه ۴۰.</ref>، [[آصف بن برخیا]] [[وزیر]] [[حضرت سلیمان]] و مراد از {{متن قرآن|مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ}}<ref>«و کافران می‌گویند: تو فرستاده (خداوند) نیستی؛ بگو: میان من و شما خداوند و کسی که دانش کتاب نزد اوست، گواه بس» سوره رعد، آیه ۴۳.</ref>، [[حضرت علی]] {{ع}} می‌باشد، [[معتقد]] است آن [[حضرت]] با چنین [[مقام]] والایی نه تنها بر [[ملک]] و [[ملکوت]] [[سیطره]] دارد و [[قطب]] آن است، بلکه ملکوت نیز بر قطب او دور می‌زند و بر آن [[استوار]] و [[پایدار]] است<ref>عبدالله جوادی آملی، شمیم ولایت، ص۴۳۲؛ همو، علی {{ع}} مظهر حسنای اسمای الهی، ص۶۳-۶۵.</ref>.
علامه با اشاره به [[آیه]] ۴۰ [[سوره مبارکه نمل]] و آیه ۴۳ [[سوره رعد]] و این که مراد از {{متن قرآن|قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ}}<ref>«آن که دانشی از کتاب (آسمانی) با خویش داشت گفت» سوره نمل، آیه ۴۰.</ref>، [[آصف بن برخیا]] [[وزیر]] [[حضرت سلیمان]] و مراد از {{متن قرآن|مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ}}<ref>«و کافران می‌گویند: تو فرستاده (خداوند) نیستی؛ بگو: میان من و شما خداوند و کسی که دانش کتاب نزد اوست، گواه بس» سوره رعد، آیه ۴۳.</ref>، [[حضرت علی]] {{ع}} می‌باشد، [[معتقد]] است آن حضرت با چنین [[مقام]] والایی نه تنها بر [[ملک]] و [[ملکوت]] [[سیطره]] دارد و [[قطب]] آن است، بلکه ملکوت نیز بر قطب او دور می‌زند و بر آن [[استوار]] و [[پایدار]] است<ref>عبدالله جوادی آملی، شمیم ولایت، ص۴۳۲؛ همو، علی {{ع}} مظهر حسنای اسمای الهی، ص۶۳-۶۵.</ref>.


به تعبیر علامه، امام [[خلیفه خدا]] در تمام عالم امکان است و کسی که [[خلیفه]] دیگری است، باید مانند آینه شفاف، تمام صفات مستخلف‌عنه را به اندازه سعه وجودی خود داشته باشند. چون از [[صفات الهی]]، [[علم مطلق]] بر تمام [[مخلوقات]] است، امام که [[حکم]] خلیفة اللهی دارد، باید چنین [[علمی]] داشته باشد<ref>عبدالله جوادی آملی، تسنیم، ج۳، ص۱۲۱.</ref>. از طرف دیگر، خدای مستخلف به جمیع ماسوی [[الله]] اشراف کامل دارد، به گونه‌ای که ذره‌ای در [[آسمان]] و [[زمین]] از [[علم]] نامحدود او مستور نیست و [[خلیفه]] کامل او نیز باید چنین باشد<ref>عبدالله جوادی آملی، سرچشمه اندیشه، ج۲، ص۱۸.</ref>.<ref>[[زهرا یوسفی|یوسفی، زهرا]]، [[علم امام از دیدگاه شیخ مفید و آیت‌الله جوادی آملی (کتاب)|علم امام از دیدگاه شیخ مفید و آیت‌الله جوادی آملی]]، ص ۷۸.</ref>
به تعبیر علامه، امام [[خلیفه خدا]] در تمام عالم امکان است و کسی که [[خلیفه]] دیگری است، باید مانند آینه شفاف، تمام صفات مستخلف‌عنه را به اندازه سعه وجودی خود داشته باشند. چون از [[صفات الهی]]، [[علم مطلق]] بر تمام [[مخلوقات]] است، امام که [[حکم]] خلیفة اللهی دارد، باید چنین [[علمی]] داشته باشد<ref>عبدالله جوادی آملی، تسنیم، ج۳، ص۱۲۱.</ref>. از طرف دیگر، خدای مستخلف به جمیع ماسوی [[الله]] اشراف کامل دارد، به گونه‌ای که ذره‌ای در [[آسمان]] و [[زمین]] از [[علم]] نامحدود او مستور نیست و [[خلیفه]] کامل او نیز باید چنین باشد<ref>عبدالله جوادی آملی، سرچشمه اندیشه، ج۲، ص۱۸.</ref>.<ref>[[زهرا یوسفی|یوسفی، زهرا]]، [[علم امام از دیدگاه شیخ مفید و آیت‌الله جوادی آملی (کتاب)|علم امام از دیدگاه شیخ مفید و آیت‌الله جوادی آملی]]، ص ۷۸.</ref>
خط ۱۰۴: خط ۱۰۴:


در [[روایت]] دیگر، [[امام صادق]] {{ع}} می‌فرماید: «من به آنچه در [[آسمان]] و [[زمین]] وجود دارد، آنچه در [[بهشت و جهنم]] است، آنچه قبلاً بوده و آنچه بعداً می‌آید، [[آگاهی]] دارم و همه را می‌دانم»<ref>شیخ کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۶۱؛ عبدالله جوادی آملی، ادب فنای مقربان، ج۳، ص۸۲.</ref>.
در [[روایت]] دیگر، [[امام صادق]] {{ع}} می‌فرماید: «من به آنچه در [[آسمان]] و [[زمین]] وجود دارد، آنچه در [[بهشت و جهنم]] است، آنچه قبلاً بوده و آنچه بعداً می‌آید، [[آگاهی]] دارم و همه را می‌دانم»<ref>شیخ کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۶۱؛ عبدالله جوادی آملی، ادب فنای مقربان، ج۳، ص۸۲.</ref>.
بر اساس مطالب مذکور، ایشان در پاسخ این سوال که آیا [[امام حسین]] {{ع}} هنگام عزیمت به [[کوفه]] می‌دانست [[سفر]] وی در [[کربلا]] ختم می‌شود و در نهایت به [[شهادت]] می‌رسد؟ اگر می‌دانستند، چرا رفتند و اگر نمی‌دانستند، پس [[روایات]] را چگونه باید توجیه کرد؟ می‌فرماید: مراجعه به [[وصیت]] [[نامه امام حسین]] {{ع}} هنگام خارج شدن از [[مدینه]]، سخنان آن [[حضرت]] در بین راه و در [[ملاقات‌ها]] نشان می‌دهد که آن حضرت {{ع}} از سرانجام سفر خویش [[آگاه]] بود. سهم [[ملکوتی]] و [[قطعی]] بودن این آگاهی به [[اخبار]] [[جبرئیل]]، [[رسول اکرم]]، [[امیرمؤمنان]]، [[فاطمه زهرا]] {{س}} و [[امام حسن مجتبی]] و... مستند بود، لکن سهم ملکی و [[علم عادی]] آن مرهون تحلیل اوضاع عصر آن حضرت بوده و همگی از شهادت آن حضرت حکایت می‌کرد<ref>عبدالله جوادی آملی، ادب فنای مقربان، ج۲، ص۲۲۴.</ref>.
بر اساس مطالب مذکور، ایشان در پاسخ این سوال که آیا [[امام حسین]] {{ع}} هنگام عزیمت به [[کوفه]] می‌دانست [[سفر]] وی در [[کربلا]] ختم می‌شود و در نهایت به [[شهادت]] می‌رسد؟ اگر می‌دانستند، چرا رفتند و اگر نمی‌دانستند، پس [[روایات]] را چگونه باید توجیه کرد؟ می‌فرماید: مراجعه به [[وصیت]] [[نامه امام حسین]] {{ع}} هنگام خارج شدن از [[مدینه]]، سخنان آن حضرت در بین راه و در [[ملاقات‌ها]] نشان می‌دهد که آن حضرت {{ع}} از سرانجام سفر خویش [[آگاه]] بود. سهم [[ملکوتی]] و [[قطعی]] بودن این آگاهی به [[اخبار]] [[جبرئیل]]، [[رسول اکرم]]، [[امیرمؤمنان]]، [[فاطمه زهرا]] {{س}} و [[امام حسن مجتبی]] و... مستند بود، لکن سهم ملکی و [[علم عادی]] آن مرهون تحلیل اوضاع عصر آن حضرت بوده و همگی از شهادت آن حضرت حکایت می‌کرد<ref>عبدالله جوادی آملی، ادب فنای مقربان، ج۲، ص۲۲۴.</ref>.


دو [[شبهه]] دیگر در این باره نیز مطرح می‌شود: اگر ائمه‌{{عم}} به [[زمان]]، مکان و کیفیت شهادت خود آگاه بودند، چرا اقدامی برای جلوگیری از شهادت‌شان ننمودند؟ آیا عمل آن حضرات، در معرض [[هلاکت]] قراردادن خود نیست (که [[شرع]] [[مقدس]]<ref>{{متن قرآن|وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ}} «و با دست خویش خود را به نابودی نیفکنید» سوره بقره، آیه ۱۹۵.</ref> [[نهی]] کرده است؟ اگر مطلع نبودند، ادعای شما در مورد [[آگاهی تام]] [[امام]] به تمام عالم امکان و نیز [[علم]] او به زمان شهادتش خدشه‌دار می‌شود.
دو [[شبهه]] دیگر در این باره نیز مطرح می‌شود: اگر ائمه‌{{عم}} به [[زمان]]، مکان و کیفیت شهادت خود آگاه بودند، چرا اقدامی برای جلوگیری از شهادت‌شان ننمودند؟ آیا عمل آن حضرات، در معرض [[هلاکت]] قراردادن خود نیست (که [[شرع]] [[مقدس]]<ref>{{متن قرآن|وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ}} «و با دست خویش خود را به نابودی نیفکنید» سوره بقره، آیه ۱۹۵.</ref> [[نهی]] کرده است؟ اگر مطلع نبودند، ادعای شما در مورد [[آگاهی تام]] [[امام]] به تمام عالم امکان و نیز [[علم]] او به زمان شهادتش خدشه‌دار می‌شود.

نسخهٔ ‏۲۲ آوریل ۲۰۲۴، ساعت ۱۷:۲۲

غیب به هر چیز پوشیده بر حس (باطنی و ظاهری) گفته می‌‌شود. به همین دلیل، علم غیب در معنای لغوی به «آگاهی از هر چیزی که غایب از حواس بشری باشد» اطلاق می‌شود. اما در اصطلاح قرآن و حدیث و - به تبع - در اصطلاح مفسران و متکلمان، واژه علم غیب دو معنا دارد یا علم ذاتی و استقلالی به امور غیبی است که از کسی گرفته نشده است (علم غیر مستفاد) و یا در خصوص علوم مختص به خدای تبارک و تعالی که بنا نیست به هیچ مخلوقی داده شود و در تعبیر روایات، علم مستأثر نامیده شدند استعمال شده است؛ لذا در این اصطلاح (در هر دو معنا) علم به غیب، مختص ذات خداوند است و به علم غیر خدا ـ هرچند ویژه باشد و «علم لدنی» گفته می‌شود ـ به صورت مطلق، نام «علم غیب» را بر آن نمی‌نهند.

معناشناسی غیب و علم غیب

معنای لغوی

«غیب» در لغت به امری که از حس (باطنی و ظاهری) پوشیده باشد، اطلاق شده است، خواه آن چیز هم اکنون تحقق یافته باشد یا بعد از این تحقق پیدا کند؛ ‌این واژه در مقابلِ شهود (شهادت) است به‌ معنای چیزی که با حواس قابل درک باشد[۱]. بنابراین معنای لغوی، اگر در کاربری عرفی عام - و نه اصطلاحی - «علم غیب» گفته شود، یعنی: «علم به هر چیزی که غایب از حواس بشری باشد»؛ چه علومی که قرآن و حدیث و کتب مفسران و متکلمان آن را «علم غیب» نامیده است و چه علومی که قرآن و حدیث و این کتب آن را «علم به غیب» نمی نامند.

معنای اصطلاحی

غیب در دایره‌ای خارج از عرف عام اهل لغت، اصطلاحی است که هم در قرآن کریم و حدیث معصومان از آن یاد شده و هم در آثار تفسیری و اعتقادی:

  1. اصطلاح قرآن و حدیث: واژه «غیب» در کاربری‌های آیات قرآن کریم و روایات، دو استعمال دارد؛ یکی: همان استعمال لغوی (امور پنهان از حواس) و دیگری: معنایی خاص‌تر از معنای لغوی است که تنها شامل اموری می‌‌شود که خدای متعال آگاهی از آنها را تنها به خود اختصاص داده و احدی از مخلوقاتش اعم از انبیاء، ملائکه و غیر ایشان را نیز از آن مطلع نکرده است که اصطلاحاً به آنها، «امور مستأثر» می‌‌گویند[۲]. اما واژه «علم غیب» در استعمالات قرآنی برای علم به هر غیبی اطلاق نشده است؛ بلکه به یکی از دو معنای ذیل آمده؛ کاربری اول: به علم ذاتی و استقلالی به امور غیبی؛ یعنی: علمی که از کسی گرفته نشده (علم غیر مستفاد)[۳]، و کاربری دوم: به خصوص علوم مختص به خدای تبارک و تعالی که در تعبیر روایات، علم مستأثر نامیده شدند[۴]. در این اصطلاح، علم به غیب فقط به علوم اختصاصی خداوند متعال (علم مکنون و مستأثر) که ذاتی بوده و اکتسابی نیستند اطلاق می‌شود و به علم دیگران اگرچه به تعلیم الهی یا اعطای او باشد غیب گفته نمی‌شود[۵].
  2. اصطلاح مفسران و متکلمان: واژه «غیب» در آثار تفسیری و اعتقادی نیز به دو گونه استعمال شده است؛ یکی: همان استعمال لغوی (امور پنهان از حواس)[۶]. این معنا هم شامل غیب مطلق و غیب نسبی می‌‌شود و هم شامل غیب به معنای «امور مستأثر» و امور غیر آن. و دیگری: معنای خاص که تنها به اموری اشاره دارد که دانستن آنها فقط در اختیار خدای تبارک و تعالی است (امور مستأثر). اما واژه «علم غیب» در استعمالات مفسران و متکلمان به همان دو معنایی که در اصطلاح قرآنی گذشت استفاده شده است. بنابر این، علم غیب در کاربری اول خود گاهی به کیفیت خاصی از دانش اطلاق می‌شود که ذاتی و غیرتبعی بوده و از دیگران فراگیری نشده باشد (یعنی مستفاد نباشد)[۷] و در کاربری دوم خود گاهی به خصوص علوم خاص الهی اطلاق شده است. لذا در این اصطلاح (چه در کاربری اول و چه در کاربری دوم) نیز، علم به غیب، مختص ذات خداوند است و به علم غیر خدا - هرچند ویژه باشد - به صورت مطلق «علم غیب» گفته نمی‌شود[۸]؛ بلکه به طور شایع، از لفظ «اطلاع بر مغیبات»[۹] یا «اِخبار از غیب»[۱۰] استفاده کرده‌اند. البته این بدان معنا نیست که مفسران یا متکلمان علم غیب را در معنای لغوی استفاده نکرده‌اند[۱۱] و بی‌شک، در این کاربری لغوی، دقت علمی رعایت نشده و باعث ایجاد شبهه نیز گشته است[۱۲].

حقیقت علم غیب و معنای آن

سه معنا برای علم غیب مطرح شده است:

معنای اول: نقطه مقابل شهادت (معنای لغوی)

این معنای لغوی غیب است، یعنی آنچه پنهان شده، پوشیده شده، مخفی شده، نهفته و غروب کننده است. ضد این معنا: آشکار، حضور، ظهور و طلوع کننده است.

بهترین تعریف برای غیب تعریفی است که کتاب خدا بر آن دلالت دارد: آنچه آن را مشاهده نمی‌کنی و آنچه نزد تو نیست. خداوند می‌فرماید: ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ الْكَبِيرُ الْمُتَعَالِ[۱۳]‏، ﴿هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ[۱۴]، ﴿ذَلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ[۱۵] و در داستان حضرت یوسف (ع) می‌فرماید: ﴿ذَلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ[۱۶]‏.

بر این اساس هر آنچه قابل مشاهده نیست، غیب است و آنچه حاضر نیست، غایب است و هر آنچه شما نزد آن نیستی و در آن حضور نداری از شما غایب و نسبت به شما غیب است[۱۷].

ضابطه غیب بودن اشیاء

گفته شد غیب یعنی آنچه از حواس پوشیده و مخفی است و نزد شما نیست ولی این تعریف فقط نسبت به آنچه برای شما غیب است، صحیح است و گاهی چیزی از شما غایب، ولی نزد دیگری حاضر است، بر شما مخفی است، ولی نزد دیگری منکشف است، پس بر این اساس نسبت به شما غیب است، ولی نسبت به کسی که نزد او حاضر است شهادت است.

در توضیح این مطلب باید توجه داشت که مفهوم غیب به معنای آن‌چیزی است که دیده نمی‌شود و این تعریف موجب می‌شود از معیار غیب و شهادت سؤال شود، آیا معیار بر اساس حواس شخص معین است یا شخص بدون تعین یا همه افراد؟ آیا غیب به این معنا یعنی آنچه از حواس من غایب است، پس آنچه از من غایب است، مطلقاً برای هر کسی غایب است. یا اینکه آنچه از حواس همه بشر غایب است، غیب است؟ یا اینکه معیار در غیب بودن چیزی، غایب بودن آن از حواس شخص بدون تعین است؟

در پاسخ باید گفت: مجالی برای هیچ یک از این راه‌ها نیست. [هیچ کدام از این معیارها معیار غیب نیستند.] زیرا اگر معیار در غیب بودن چیزی، غایب بودن از حواس من یا حواس یک شخص خاص باشد لازم می‎‌آید آنچه در منزل شما جاری است نسبت به شما غیب باشد زیرا از من غایب است و آنچه در حضور من جاری است برای شما شهادت یعنی حاضر باشد، در حالی که شما غایب هستی و بطلان این مطلب روشن است و اگر مدار غایب بودن اشیاء از همه افراد باشد، لازم می‌آید آنچه در گذشته رخ داده نسبت به ما غیب باشد، در حالی که در استعمال‌های فصیح بدون قرینه و مجازیت، غیب نامیده می‌شود.

خداوند تبارک و تعالی می‌فرماید: ﴿ذَلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلَامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ[۱۸] و نیز در داستان حضرت نوح (ع) می‌فرماید: ﴿تِلْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ مَا كُنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَلَا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هَذَا[۱۹]. در داستان حضرت یوسف (ع) می‌فرماید: ﴿ذَلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ[۲۰].

و اگر ملاک غیب بودن اشیاء، غایب بودن از بعضی از مردم بدون تعیین باشد، لازمه آن این است که غیب نباشد، هرچند از حواس ما غایب باشد، زیرا روشن نیست ما جزء بعضی از مردم هستیم که غیب بودن آن چیز به آن بستگی دارد یا جزء آن بعض نیستیم. بنابراین صحیح آن است که غیب بودن اشیاء دائر مدار عدم حضور آن، نزد کسی باشد که علم به آن به او اسناد داده می‌شود. پس آنچه از من غایب است، نسبت به من غیب است هرچند برای شما حاضر باشد و آنچه از شما غایب است نسبت به شما غیب است، هرچند برای من حاضر باشد. به عبارت جامع و مانع باید گفت: چه بسا غیب نزد شخصی برای دیگری حاضر باشد[۲۱].

اشکال و جواب

اشکال: بنابراین تعریف، نامگذاری چیزی به عنوان غیب نسبت به خداوند متعال مشکل است و نام‌گذاری چیزی به عنوان حاضر نسبت به خداوند اشکال دارد؛ زیرا هیچ چیزی بر او مخفی نیست و هیچ چیزی از او غایب نیست، پس چیزی نزد او غایب نیست. چنانچه خداوند حواس ندارد و شهادت و حضور، آن‌ چیزی است که با حواس درک می‌شود در نتیجه شهادت و حضور هم نزد او نیست.

جواب: در مورد غیب باید گفت: چیزی از خداوند متعال غایب نیست و در مورد شهادت نیز باید توجه داشت او برتر از این است که مستقیماً با حواس چیزی را درک کند. پس داخل می‌شود در آن هر آنچه خود او به صورت حضوری، درک می‌کند مانند علم انسان به خودش[۲۲].

معنای دوم: علم ذاتی و استقلالی به غیب (معلوم بالذات)

مراد از معلوم بالذات امر معلومی است که به وسیله علم اکتسابی حاصل نشده است، به عبارت دیگر عالِم به این معلوم بدون تعلیم و آموزش به آن علم دارد، بلکه عالم به نفسه، علم به آن دارد و با این قید، آنچه با علم مستفاد (اکتسابی) حاصل می‌شود، از مفهوم غیب خارج می‌شود.

استعمال غیب در این معنا در نهج البلاغه آمده است: «بعضی از اصحاب امیرالمؤمنین (ع) به ایشان عرضه داشتند: ای امیرالمؤمنین به شما علم غیب اعطا شده است. حضرت تبسم کردند و به آن شخص که اهل قبیله کلب بود، فرمودند: ای برادر کلبی این علم غیب نیست بلکه علمی است که از دارنده علم (پیامبر) فراگرفته‌ام»[۲۳]. البته ظاهر این است که امیرالمؤمنین (ع) درصدد بیان معنای مرکب (علم غیب) بوده و آنچه به خداوند سبحان اختصاص دارد علم بدون تعلیم است و علمی که با تعلیم و آموزش حاصل می‌شود، علم غیب نامیده نمی‌شود.

در موثقه عمار ساباطی آمده است: «از امام صادق (ع) سؤال شد: آیا امام علم غیب دارد؟ حضرت فرمودند:خیر ولی اگر اراده کند چیزی را بداند خداوند او را از آن آگاه می‌کند»[۲۴].[۲۵]

معنای سوم: آنچه به خداوند سبحان اختصاص دارد (علم مستأثر)

این معنا واضح و روشن است، غیب به این معنا علمی است که به خداوند متعال اختصاص دارد و هیچ یک از مخلوقاتش به آن آگاهی ندارند، بلکه خداوند هیچ کسی از مخلوقاتش را به آن آگاه نمی‌کند، زیرا اطلاع دیگران بر آن اختصاصی بودن علم غیب و مختصّ خداوند بودن آن را باطل می‌کند و اخبار فراوانی از طریق شیعه و اهل سنت وارد شده است که از آنها استفاده می‌شود غیب در این معنا به کار رفته است. در اینجا بعضی از این روایات را که در منابع شیعی آمده است ذکر می‌کنیم:

  1. روایت اول: مرحوم کلینی در کافی نقل کرده است که جابر از امام باقر (ع) نقل کرده است که حضرت فرمودند: «به درستی که نام خدا اعظم است، هفتاد و سه حرف است و همانا یک حرف از آن نزد آصف بود و آن را به زبان آورد و زمین میان او و میان تخت بلقیس (از بیت المقدس تا صنعای یمن ـ در حدود دو ماه راه) را درنوردید، تا آن تخت به دستش رسید و سپس زمین به حال خود برگشت، این کار سریعتر از چشم بهم زدن انجام شد، هفتاد و دو حرف از اسم اعظم نزد ماست و یک حرف از آن مخصوص خداست که برای خویش در علم غیب برگزیده‏ و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم»[۲۶].
  2. روایت دوم: مرحوم کلینی در کافی از نوفلی از امام حسن عسکری (ع) نقل کرده است که فرمودند: «اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرف است، آصف یک حرف آن را داشت که به زبان آورد و زمین میان او تا سبأ (در یمن) شکافت و تخت بلقیس را در بر گرفت و به سلیمان (ع) رسانید و سپس در کمتر از چشم به هم زدن باز شد و به حال خود برگشت، هفتاد و دو حرف آن نزد ماست و یک حرف مخصوص خداست که در علم غیب آن را ویژه خود ساخته است»[۲۷].
  3. روایت سوم: روایتی که صفار از اصبغ بن نباته و او از امیر المؤمنین نقل کرده است که حضرت فرمودند: «همانا برای خداوند دو گونه علم است: علمی که خاص او در غیب است و هیچ پیامبری از پیامبرانش و هیچ فرشته‌ای از فرشتگانش را از آن آگاه نمی‌سازد و این همان سخن خداوند است که می‌فرماید: ﴿إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْأَرْحَامِ وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ مَاذَا تَكْسِبُ غَدًا وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ[۲۸] و برای او علمی است که فرشتگانش از آن آگاهند. به تحقیق هر آنچه فرشتگان از آن آگاه هستند، محمد و خاندان او نیز از آن آگاه هستند و هر آنچه محمد و خاندان او بر آن آگاهی دارند، مرا نیز آگاه ساخته و بزرگ و کوچک ما از آن آگاه است تا روز قیامت»[۲۹].
  4. روایت چهارم: مرحوم کلینی در کافی از سماعة از امام صادق (ع) نقل کرده است که حضرت فرمودند: «خدای تبارک و تعالی دو گونه علم دارد: علمی که ملائکه و پیغمبران و رسولانش را به آن آگاه ساخته، پس آنچه ملائکه و رسولان و پیغمبرانش را به آن آگاه ساخته، ما هم آن را می‌دانیم و علمی که به خودش اختصاص دارد و هرگاه در موضوعی از آن علم، بدا حاصل شود، ما را از آن آگاه می‌سازد و بر امامان پیش از ما هم عرضه می‌شود»[۳۰].
  5. روایت پنجم: همچنین مرحوم کلینی در کافی از ضریس نقل می‌کند: از امام باقر (ع) شنیدم که می‌فرمود: «همانا خدای عز و جل دارای دو علم است: علمی که بخشند و علمی که اندوزند، اما آن علمی که بخشیده شده، چیزی نیست که فرشته‏ها و پیامبران از آن آگاه باشند، جز آنکه ما هم آن را می‏دانیم و اما آنچه اندوخته شده آن علمی است که نزد خدا عز و جل در لوح محفوظ است و چون از آن در آید، نفوذ کند»[۳۱].
  6. روایت ششم: ابو بصیر از امام باقر (ع) نقل کرده است که حضرت فرمودند: «خدای عز و جل را دو علم است: علمی که جز خود او نداند و علمی که به ملائکه و رسولانش آموخته است، آنچه به ملائکه و رسولانش آموخته است، ما می‌دانیم»[۳۲].

حال که با معانی علم غیب آشنا شدی، بدان که گاهی کلام در امکان علم غیب به این معانی است و گاهی در وقوع علم به غیب است[۳۳].[۳۴]

وجوب و امکان علم غیب برای غیر خدا

دیدگاه آیت الله جوادی آملی در باره علم غیب

به اتفاق اکثر علمای شیعه، امامان معصوم در مواردی که لازم باشد، از غیب آگاه می‌شوند و آنچه را بخواهند از غیب آگاهی یابند، علم پیدا می‌کنند. علم غیب امام معصوم مانند پیامبر (ص) از جانب خداوند[۳۵] و به صورت علم حضوری است، بدین صورت که هرگاه بخواهد، نزد ایشان حاضر است و به آن آگاه‌اند، نه این که همواره نزدشان به صورت فعلی حضور داشته باشد. این مطلب در ضمن چندین روایت از امامان معصوم بیان شده است. در روایات شیعه، برخی پیش‌گویی‌ها و خبرهای غیبی امامان شیعه آمده است. بعضی از این اخبار در خطبه‌های متعددی از نهج البلاغه بیان شده است؛ مواردی مانند خبر از ویرانی کوفه[۳۶]، حمله عبدالملک مروان به کوفه[۳۷]، خبر از آینده خونین بصره[۳۸] و... درباره علم غیب امامان دو نظر حداقلی و حداکثری بین متکلمان شیعه رواج داشته است. علمای متأخر شیعه، بیشتر به علم غیب نامحدود امامان معتقدند. آنچه در این مبحث بدان پرداخته می‌شود، قلمرو علم غیب امام از دیدگاه علامه جوادی آملی است و به این سؤال پاسخ داده می‌شود که علامه، گستره علم غیب امام را چگونه ترسیم نموده است؟ در تعریف علامه، «غیب» چیزی است که جزء عالم شهادت است و با هیچ یک از حواس ظاهری (حتی حس مسلح) ادراک پذیر نیست و علم بالذات به آن از اختصاصات الهی است که حتی با تعلیم و تعلم معمولی، تفکر، تدبر، تمرین، ریاضت و امثال آن نیز برای کسی حاصل نمی‌شود[۳۹]. از این رو علم به غیب را می‌توان به عنوان دومین حوزه در قلمروی علم امام در آثار علامه جوادی آملی برشمرد. قبل از ورود به بحث، ابتدا دلایل برخورداری امام از چنین علمی بیان می‌شود و در آخر، مصادیق و فروعات علم غیب مطرح می‌گردد.[۴۰]

دلایل برخورداری امام از علم غیب

با توجه به این موضوع که دسته‌ای از آیات قرآن کریم[۴۱] علم به غیب به صورت تام را در اختیار خداوند می‌دانند، اما اکثر علمای شیعه با استفاده از آیات دیگر قرآن[۴۲] و روایات وارده از معصومین (ع) معتقدند اولیای الهی صندوق‌دار علم الهی‌اند و در مواردی که لازم باشد، از غیب آگاه می‌شوند، علامه جوادی آملی قلمرو علوم غیبی ائمه معصومین (ع) را تمام عالم امکان دانسته و در جهت اثبات مدعای خود دلایلی را اقامه نموده‌اند:

دلیل اول: مقام خلافت و جایگاه ملکوتی امام

علامه با اشاره به آیه ۴۰ سوره مبارکه نمل و آیه ۴۳ سوره رعد و این که مراد از ﴿قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ[۴۳]، آصف بن برخیا وزیر حضرت سلیمان و مراد از ﴿مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ[۴۴]، حضرت علی (ع) می‌باشد، معتقد است آن حضرت با چنین مقام والایی نه تنها بر ملک و ملکوت سیطره دارد و قطب آن است، بلکه ملکوت نیز بر قطب او دور می‌زند و بر آن استوار و پایدار است[۴۵].

به تعبیر علامه، امام خلیفه خدا در تمام عالم امکان است و کسی که خلیفه دیگری است، باید مانند آینه شفاف، تمام صفات مستخلف‌عنه را به اندازه سعه وجودی خود داشته باشند. چون از صفات الهی، علم مطلق بر تمام مخلوقات است، امام که حکم خلیفة اللهی دارد، باید چنین علمی داشته باشد[۴۶]. از طرف دیگر، خدای مستخلف به جمیع ماسوی الله اشراف کامل دارد، به گونه‌ای که ذره‌ای در آسمان و زمین از علم نامحدود او مستور نیست و خلیفه کامل او نیز باید چنین باشد[۴۷].[۴۸]

دلیل دوم: ائمه، معلم ملائکه

از دیگر دلایل علامه جوادی آملی بر احاطه مطلق علم امام به تمام عالم هستی این است که ائمه (ع) معلم ملائکه محسوب می‌شوند و چون ملائکه به اذن الهی مدیر عالم امکانند، ائمه‌(ع) نیز به طریق اولی بر تمام عالم، علم خواهند داشت. باور ایشان با توجه به آیاتی که در این زمینه وجود دارد، بر این امر استوار است که انسان کامل (امام معصوم) چنان که در عالم طبیعت معلم انسان‌ها به حساب می‌آید، در عالم تجرد نیز معلم فرشتگان است و فرشتگان رهنمودهای خود را برای اداره امور از انسان کامل دریافت می‌نمایند[۴۹]. به عبارت دیگر به نظر ایشان، انسان کامل شخصیتی است که بلاواسطه از محضر الهی کسب فیض می‌کند و سپس آن فیوضات توسط ایشان به عالم تجرد و عالم طبیعت می‌رسد و به همین سبب، ملائکه در برابر انسان کامل، خاضع و ساجدند[۵۰].[۵۱]

دلیل سوم: امام، فیض اول و صادر نخستین

چون انسان‌های کاملی مانند ائمه اطهار (ع) فیض اول و صادر نخستین خدای متعال می‌باشند و در بالاترین مرتبه وجودی قرار دارند، از این جهت هر چه در عین مرتبه آنها یا پایین‌تر قرار دارد، مشهود آنان است و به واسطه آنها ایجاد می‌شود؛ زیرا معنا ندارد موجودی بر موجود دیگر اشراف وجودی داشته باشد (یعنی از حیث رتبه وجودی بالاتر از آن باشد)، ولی بدان احاطه علمی نداشته باشد[۵۲]. به عقیده ایشان انسان کامل، یعنی امامان معصوم چون بر تمام ممکنات و انبیای الهی تقدم وجودی دارند، پس تمام کمالات وجودی آنها را نیز دارا می‌باشند.[۵۳]

دلیل چهارم: امام، وجود جمعی عالم

از نظر قرآن کریم، سه بخش برای جهان آفرینش متصور است: عالم طبیعت، عالم مثال و عالم مجردات تامه. موجودات امکانی به جهت منزلت و مرتبه خاصی که دارند، تا افق هستی خود به موجودات جهان آگاهی می‌یابند و از آن تجاوز نمی‌کنند، اما انسان کامل که «کون جامع»[۵۴] است، منزلتش اقتضا می‌کند در قوس صعود از عالم طبیعت تاعالم عقل و در قوس نزول از عالم عقل تا عالم طبیعت را در احاطه وجودی و شهودی خود در آورد و همه مراحل جهان امکان را یک جا در خود جمع کند؛ یعنی نه تنها از نظر طبیعت با موجودات طبیعی، از نظر ملکوت باعالم مثال و از نظر تجرد عقلی با موجودهای مجرد تام همسان است، بلکه از همه آنها برتر است. پس انسان کامل وجود لفّی و جمعی موجودات عالم است و به تفصیل از سعادت بشر و نیز حوادث عالم، آگاه و با حقایق عینی متحد است[۵۵].[۵۶]

دلیل پنجم: امام، همتای قرآن

از دلایل دیگر که علامه جوادی آملی به عنوان علت برخورداری امام از علم غیب بدان استناد نموده، جامعیت عینی و علمی اهل بیت نبوت و امامت و همتایی آنان با قرآن کریم است. به اعتقاد علامه، این مقام جمع الجمعی را می‌توان از عدیل بودن آنان با کتاب بی‌بدیل الهی، یعنی قرآن و احادیث متعدد و متواتری چون ثقلین[۵۷] استنباط کرد[۵۸]. ایشان در ادامه بیان می‌کنند: قرآن کریم و امام معصوم دو چهره یک واقعیت و دو ظهور یک حقیقت‌اند؛ یعنی انسان کامل، قرآن ممثل است و قرآن کریم، انسان کامل مدون. امام، قرآن عینی است و قرآن، امام علمی. امام، قرآن ناطق است و قرآن، امام صامت. امام، صراط عینی است و قرآن، صراط علمی[۵۹].[۶۰]

مصادیق علم غیب امام

از بیان مطالب مذکور دانسته شد علامه جوادی آملی قلمرو علم غیب امام را تمام عالم امکان دانستند و دلایلی را بر این امر اقامه نمودند. اینک دیدگاه ایشان در مورد مصادیق علم غیب امام تشریح می‌شود.

علم به حوادث آینده

علامه جوادی آملی با توجه به آیات و روایات فراوانی که در خصوص علم امام به رخداد و حوادث آینده وارد شده، آن را امر عادی برای امام تلقی نموده و در آثارشان به صورت مکرر به وجود این علم در امامان تأکید نموده است. از منظر ایشان، تمام حوادث عالم امکان از غیب تا شهود، از نهان تا آشکار و از عرش تا فرش زیر شهپر آگاهی امام قرار دارند و چیزی در عالم امکان واقع نمی‌شود که از چشمان لطیف بین امام مخفی باشد[۶۱].

بر اساس دیدگاه ایشان، حضرات معصومین (ع) با عنایت الهی، بر همه عوالم هستی حتی پلک زدن انسان‌ها، قیام و قعودشان، حتی افتادن برگی از درخت و... مسلط هستند و چیزی به نام گذشته، حال و آینده برایشان معنا ندارد[۶۲].[۶۳]

علم امام به زمان شهادت خویش

از مصادیق دیگر علم غیب امام که بسیار مهم می‌باشد و شبهات فروانی از دیرباز تاکنون در مورد آن مطرح شده، آگاهی امام از زمان و چگونگی شهادتش است. علامه جوادی آملی در این باب هم با توجه به احادیث فراوان، بیان می‌کنند ائمه هدی (ع) از زمان و نحوه شهادت خود باخبر بودند و آگاهانه مسیر شهادتشان را بر می‌گزیدند.

او در پاسخ شبهات مطرح شده در این زمینه می‌فرماید: «معصومین (ع) به تعلیم الهی از زمان ارتحال خود باخبرند، ولی دیگران چنین علمی ندارند»[۶۴]. به اعتقاد ایشان بر اساس روایاتی که کلینی در کافی نقل نموده است، امامان به گذشته و آینده علم دارند. همچنین آنان از آجال و کیفیت مرگ و زمانش به طور تفصیل و تخصیص باخبرند[۶۵]. با این بیان، نه تنها در اندیشه علامه، آگاهی از آینده، زمان و مکان مرگ، نزول باران و آنچه در ارحام مادران وجود دارد، از غیب شمرده شده است، بلکه روایات متعدد نیز دلالت بر این دارند که ائمه اطهار (ع) از آینده خود و دیگران خبر داده‌اند، چنان که زمان و مکان مرگ خود و دیگران را مشخص کرده‌اند[۶۶]. وی در اثبات مدعای خود به روایاتی که در کتاب‌های روایی شیعه مطرح شده، استناد نموده است که برای نمونه به ذکر چند مورد بسنده می‌شود.

امام معصوم به جزئیات آنچه بر سر او خواهد آمد، آگاهی دارد و این آگاهی را از صحیفه‌ای که در اختیار او قرار می‌گیرد، کسب می‌کند و آن‌گاه که مأموریت‌های ذکر شده در آن صحیفه به پایان می‌رسد، می‌فهمد که عمر او نیز به پایان رسیده است[۶۷]. همچنین ابوبصیر از امام صادق (ع) چنین نقل نموده است: «هر امامی که نداند به چه مصیبتی گرفتار خواهد شد و چه بر سر او خواهد آمد، چنین کسی اساساً حجت خدا بر خلق او نیست»[۶۸].

در روایت دیگر، امام صادق (ع) می‌فرماید: «من به آنچه در آسمان و زمین وجود دارد، آنچه در بهشت و جهنم است، آنچه قبلاً بوده و آنچه بعداً می‌آید، آگاهی دارم و همه را می‌دانم»[۶۹]. بر اساس مطالب مذکور، ایشان در پاسخ این سوال که آیا امام حسین (ع) هنگام عزیمت به کوفه می‌دانست سفر وی در کربلا ختم می‌شود و در نهایت به شهادت می‌رسد؟ اگر می‌دانستند، چرا رفتند و اگر نمی‌دانستند، پس روایات را چگونه باید توجیه کرد؟ می‌فرماید: مراجعه به وصیت نامه امام حسین (ع) هنگام خارج شدن از مدینه، سخنان آن حضرت در بین راه و در ملاقات‌ها نشان می‌دهد که آن حضرت (ع) از سرانجام سفر خویش آگاه بود. سهم ملکوتی و قطعی بودن این آگاهی به اخبار جبرئیل، رسول اکرم، امیرمؤمنان، فاطمه زهرا (س) و امام حسن مجتبی و... مستند بود، لکن سهم ملکی و علم عادی آن مرهون تحلیل اوضاع عصر آن حضرت بوده و همگی از شهادت آن حضرت حکایت می‌کرد[۷۰].

دو شبهه دیگر در این باره نیز مطرح می‌شود: اگر ائمه‌(ع) به زمان، مکان و کیفیت شهادت خود آگاه بودند، چرا اقدامی برای جلوگیری از شهادت‌شان ننمودند؟ آیا عمل آن حضرات، در معرض هلاکت قراردادن خود نیست (که شرع مقدس[۷۱] نهی کرده است؟ اگر مطلع نبودند، ادعای شما در مورد آگاهی تام امام به تمام عالم امکان و نیز علم او به زمان شهادتش خدشه‌دار می‌شود.

علامه جوادی به این شبهات در پاسخ می‌دهند:

پاسخ اول: علم غیب تکلیف‌آور نیست: ائمه اطهار (ع) با علوم غیبی از تمام جزئیات شهادت خود آگاه بودند و حتی قاتلانشان را می‌شناختند، ولی مکلف به استفاده از این علوم در دنیا نبوده‌اند، بلکه تکلیفشان این بوده است که مانند سایر مردم بر اساس علوم عادی رفتار نمایند و حتی در محاکم قضائی نیز طبق شهادت شاهدان و قسم حکم نمایند تا نظام تکلیف از هم نپاشد و مردم به کمال اختیاری خود دست یابند. از نظر ایشان پیغمبر اکرم (ص) و ائمه اطهار (ع) دوعلم دارند: علومی که از راه‌های عادی و غیرعادی و نامتعارف به دست می‌آید. چون این دنیا نشئه تکلیف است و آن حضرات نیز مانند سایر مردم، مکلف به تکالیف الهی بودند، مکلف به استفاده از علوم غیرعادی نبودند و فقط باید طبق علم عادی رفتار می‌کردند. البته در مواردی که خداوند به آنها اجازه می‌داد، از علوم غیرعادی برای اعجاز و اثبات حق بودن دعوت بهره می‌بردند. پس استفاده از علوم غیرعادی به اذن خاص الهی بستگی داشت، نه به اراده خودشان، چون آن ذوات نورانی در تمام ابعاد علمی و عملی، معصوم و مصون بودند و اراده‌شان تابع اراده الهی بود و هرگز در استفاده از علوم غیرعادی از امر خداوند سرپیچی نمی‌کردند و حتی در قضا نیز مأمور بودند به علم عادی عمل کنند. به همین سبب پیغمبر اکرم (ص) فرمود:‌هرگز به قضای من مغرور نشوید و نگویید چون پیغمبر در این نزاع به نفع ما داوری کرد، پس حق با ماست؛ زیرا من نیز بین شما با شهادت و قسم حکم می‌کنم، در حالی که برخی از شما در اقامه دلیل محکمه‌پسند، قوی‌تر و خوش‌بیان‌تر از طرف مقابل خود است. پس هر کس که من به نفع او حکم کردم، ولی حق با طرف مقابل بود، بداند که قضای من چیزی را تغییر نمی‌دهد، بلکه او قطعه‌ای آتش را به خانه خود خواهد برد[۷۲].

بنابراین، آگاهی ائمه‌(ع) از سرنوشت غیبی خودشان تکلیف‌آور نبود و از این جهت از آن علم استفاده نمی‌کردند، مگر در مواردی خاص که از سوی خداوند متعال مأمور به استفاده از آن می‌شدند وگرنه معیار تکلیف، علم عادی بود، نه علم غیرعادی. از این رو اگر از راه‌های عادی به نقشه دشمن پی می‌بردند و شرایطشان مانند شرایط امام حسین (ع) نمی‌بود، حتماً برای خنثا کردن آن اقدام می‌کردند[۷۳].

پاسخ دوم: شأنی بودن علم امام: به عقیده علامه جوادی آملی، علم امام، ارادی و بالقوه است؛ یعنی هر زمان اراده کند چیزی را بفهمد، علم در وجودش محقق می‌شود و اگر اراده نکند، محقق نمی‌گردد. به این علم، علم شأنی اطلاق می‌شود که در برابر علم فعلی قرار دارد.

ایشان در این خصوص می‌فرماید: علم خداوند به امور غیبی، بالفعل و علم غیر او بالقوه و به اراده‌شان بستگی دارد؛ یعنی هنگامی که اراده کنند چیزی را بدانند، می‌دانند و تا اراده نکنند، بالفعل نمی‌دانند. به بیان دیگر، علمشان به امور غیبی، علمی ارادی است، چنان که عدم آگاهی آنان نیز ارادی است. البته پس از اراده هم با تعلیم الهی آگاهی می‌یابند، لکن چون در اراده، تابع اراده خدا هستند (تا خدا نخواهد، چیزی را اراده نمی‌کنند)[۷۴] بدین ترتیب می‌توان گفت در مواردی که اقدام عملی پیشوایان معصوم موجب شهادت یا ضرر جانی و مالی برای آنان است، هنگام انجام عمل، نتیجه آن را نمی‌دانستند؛ زیرا خدا نخواسته بود سرانجام آن عمل برایشان روشن باشد تا نظام تکلیف، روال عادی و طبیعی خود را حفظ کند. در نتیجه، اگر کسی بگوید امام علی (ع) هنگام رفتن به مسجد در صبح‌دم نوزدهم ماه مبارک رمضان سال چهلم هجری، خوابیدن جای پیامبر اکرم (ص) در لیلة المبیت، امام حسن مجتبی (ع) هنگام امضای صلح‌نامه تحمیلی با سر دسته تبه‌کاران اموی و امام حسین (ع) هنگام حرکت به کربلا و... به فرجام اقدام خود علم فعلی قطعی نداشتند، کلامش توجیه پذیر است[۷۵].

البته با توجه به دلایل ایشان درباره علم نامحدود ائمه معصومین (ع) و همچنین اخباری که در زمینه آگاهی امام از زمان شهادتش مطرح نمودند، معلوم شد پاسخ ایشان ناظر به علم شأنی امام است، یعنی شأن امام این است که هرگاه بخواهد و لازم باشد، علم یابد. در هر صورت، علم امام حتی اگر نامحدود باشد، با علم خداوند متفاوت است.[۷۶]

علم به ضمایر و بواطن افراد

از دیگر مصادیق علم غیب امام، آگاهی از قلوب و بواطن افراد است. علامه جوادی آملی با تمسک به آیات و روایات فراوانی که در این زمینه وجود دارد، بیان می‌کنند حضرات معصومین (ع) از قلوب افراد، آنچه در اذهانشان خطور می‌کند و هر آنچه در آشکار و نهان انجام می‌دهند، آگاه‌اند[۷۷].

آیات و روایاتی که در این زمینه به آنها استناد می‌کنند، به چند دسته تقسیم می‌شوند:

دسته اول: امام به منزله روح و جان عالم امکان: در اندیشه علامه جوادی آملی، امام همچون روح و جان و عالم امکان به منزله جسم است. امام مثل روح، مدیر عالم امکان و مطلع از وقایع آن است. مضمون روایات موجود در خصوص دوام وقوف آگاهی امام بر اعمال انسان‌ها حاکی از این مطلب‌اند که همان طور که جانمان از جسم ما باخبر است و می‌داند بر او چه می‌گذرد، امام به واقع از جان ما باخبر است و گویی درون جان ماست[۷۸].

وی در ادامه به احاطه امام عصر بر عالم هستی اشاره می‌کند و معتقد است امام عصر بر تمام عالم هستی و بر شئون بشر احاطه دارد؛ زیرا جان جانان و قلب عالم امکان است؛ نه تنها قلب جماد و نبات، آسمان و زمین، دریا و صحرا، بلکه قلب همگان است. دل انسان، اعضا و جوارح وی را رصد و کنترل می‌کند، به گونه‌ای که هر خاطره‌ای از دل بگذرد، وجود مبارک ولی عصر (ع) به اذن خدا آن را می‌بیند و در می‌یابد[۷۹].

دسته دوم: امام، خزانه‌دار علم الهی: از دلایل دیگر که جوادی آملی بر آگاهی امام از نیات و اعمال انسان‌ها بر می‌شمرد، روایات یا متون زیاراتی است که امام را به عنوان خزانه علم الهی معرفی می‌نماید. برای تبیین این که ائمه اطهار (ع) خزانه‌داران علم الهی‌اند، باید به چند نکته توجه داشت:

  1. در امور مادی، خزانه با خزانه‌دار تفاوت دارد، چون متاع مادی را در صندوق یا انباری می‌گذارند و کلیدش را به دست کسی می‌سپارند، اما امور غیر مادی مانند اموری مادی نیست که انبار مادی داشته باشد، بلکه در صفحه جان هر کس جا گیرد، اختیارش نیز به دست او خواهد بود. از این رو انباردار امور مجرد و غیرمادی جدا از خود انبار نخواهد بود. بدین ترتیب گرچه در اینجا از ائمه به عنوان خازن و نگهبان علم الهی یاد شده، ولی منظور از آن، همان خزانه بودن آن ذوات مقدس است[۸۰].
  2. ائمه اطهار که انسان کامل و مظهر تمام نمای حق تعالی هستند، به عنایت الهی مسلط بر هم عوالم هستی‌اند و چیزی از احاطه علمی آنان مخفی نمی‌ماند[۸۱]، ولی به مرحله ماده و عالم طبیعت که می‌رسند، یعنی مرحله ناقص، مانند دیگرانند؛ بدین معنا که شاید چیزی را نخواهند بدانند و از سیطره علم آنها خارج باشد و تفاوتشان با دیگران این است که دیگران به آن خزانه بی‌پایان راهی ندارند. از این رو ممکن است دلشان بخواهد چیزی را بدانند، ولی نتوانند، ولی امامان معصوم که کلیددار و خازن آن خزانه بی‌پایاند، هر چه بخواهند، می‌دانند[۸۲]. از این رو در روایات آمده است که «وقتی امام معصوم بخواهد چیزی را بداند، می‌داند»[۸۳].

ایشان همچنین روایتی را از امیرالمؤمنین (ع) به این مضمون نقل کرده است: به خدا سوگند! اگر بخواهم هر یک از شما را از سرگذشت و سرنوشتشان باخبر کنم، می‌توانم، لکن می‌ترسم با شنیدن اخبار غیبی کفر بورزید و بگویید علی (ع) از رسول الله (ص) بالاتر است؛ زیرا رسول الله (ص) از این اسرار غیبی خبر نداد، ولی علی (ع) از آنها خبر داد. من این اسرار را با اولیای خاصم به مقداری که آنها توان شنیدن دارند، در میان می‌گذارم[۸۴]. به عقیده علامه، مضمون این کلام و بعضی دیگر از کلمات حضرت علی (ع) دلالت بر این دارد که انسان کامل به خزاین اشیا عالِم است[۸۵].

دسته سوم: امام از مصادیق شهدا: از دیگر دلایل ایشان بر علم غیب ائمه، مصادیق روشن آیات و روایاتی است که در آنها تصریح شده برخی از مؤمنان، اعمال مردم را مشاهده می‌کنند و در روز قیامت نیز براساس آن شهادت می‌دهند.

ایشان در تفسیر آیه ۴۳ سوره مبارکه بقره[۸۶] تصریح نموده است که قرآن کریم عده‌ای را حاضر و شاهد بر اعمال انسان‌ها معرفی می‌کند؛ کسانی که اعمال جامعه بشری را در دنیا که ظرف تحمل شهادت است، می‌بینند و در قیامت که وقت ادای شهادت است، بازگو می‌کنند. به عقیده ایشان شهادت در صورتی در محکمه عدل الهی مسموع است که شاهد موثق در حین حادثه حضور داشته و آن را کاملاً دیده باشد. در این گونه شهادت‌ها که به معنای بینشی درونی است، انسان‌های خاص، آنچه را در قلب افراد جامعه می‌گذرد، می‌بینند و در قیامت بدان گواهی می‌دهند. از این رو شاهدان در دنیا باید به مسائل علمی و عملی از درون انسان‌ها آگاه باشند[۸۷].

در توضیح بیشتر مطلب، ایشان به آیه ۱۰۵ سوره مبارکه توبه[۸۸] اشاره نمرده و آن را بیانگر عرضه اعمال مردم بر برخی مؤمنان دانسته است. به اعتقاد ایشان کسی که از راه باطن، دیگران را هدایت می‌کند و به آنان فیض می‌رساند، باید از محدوده کار خود که باطن افراد است، باخبر باشد؛ چراکه لازمه چنان مقامی، شهادت امام بر اعمال انسان‌ها و عرض اعمال آنها بر اوست[۸۹].

علامه در ادامه به بیان روایاتی می‌پردازد که دلالت دارند مقصود از مؤمنان، امامان معصوم هستند. آنان نه تنها شئون ظاهری جامعه را رهبری و هدایت می‌کنند، بلکه بر روح و جان افراد نیز احاطه علمی و اشراف حضوری دارند و از این رو از عقاید و اخلاق و اعمال دیگران آگاهاند و آنها را می‌بینند[۹۰].[۹۱]

علم به امور پنهان ارض و سماء

به تعبیر علامه جوادی آملی، علم ملائکة الله محدود به آسمان‌های ظاهر است، اما انسان کامل که خلیفة‌الله است، احاطه علمی تام بر غیب ارض وسماء دارد. ایشان برای اثبات مدعای خود به پاسخ خداوند[۹۲] از سؤال فرشتگان در علت انتخاب انسان به عنوان خلیفة‌الله در زمین استناد نموده و معتقد است در انتخاب انسان کامل به عنوان خلیفة‌الله، سری وجود داشته که ملائکه از آن بی‌خبر بودند و خداوند برای این که آن سر را بر ملائک روشن کند، حقایق و معارف فراوانی به حضرت آدم (ع) تعلیم داد و از فرشتگان خواست اگر بدان معارف، آگاهی و احاطه دارند، بازگو کنند، اما آنان در پاسخ خدای سبحان اظهار عجز کردند[۹۳]. با این بیان دانسته می‌شود علامه گستره علم غیب امام را نامحدود دانسته و معتقد است امام معصوم احاطه علمی بر جمیع کائنات دارد و بر عوالم غیب به صورت مشاهدات حضوری آگاه است.[۹۴]

علم امام به قیامت

مهم‌ترین غیبی که از آن به عنوان غیب ویژه یاد می‌شود و علم بدان را مخصوص خدای سبحان دانسته‌اند، قیامت است. به عقیده علامه جوادی آملی، اخباری که ائمه اطهار (ع) در مورد جزئیات قیامت و صحنه‌های آن داده‌اند، نشانه علم ایشان از جریان‌های آن محشر عظیم است. بنابراین، سؤال این است که بر اساس گستره علم غیب امام از دیدگاه علامه جوادی آملی، آیا علم به قیامت که مهم‌ترین مصداق علم غیب است، مختص ذات احدیت می‌باشد یا پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) نیز بدان علم دارند؟ آیا از زمان برپایی آن نیز آگاهی داشته‌اند یا خیر[۹۵]؟

علامه جوادی آملی ذیل آیه ۲۷ و ۲۶ سوره جن[۹۶] تصریح کرده که خداوند، علم به قیامت را نیز به انسان کامل معصوم عطا کرده است.

از نظر ایشان، مقصود از غیب در آیه مزبور، یا جنس و مطلق غیب است و همه غیب‌ها را شامل می‌شود و یا خاص جریان معاد است که سیاق آیات ناظر بدان است، با توجه به این مطلب که آیات پیشین درباره قیامت و زمان برپایی آن می‌باشد. از این رو الف و لام «الغیب» خواه برای عهد یا برای جنس باشد، به هر صورت علم به قیامت داخل در مقصود است. در نتیجه از عمومات آیات و روایات می‌توان استشهاد کرد که تفصیل قیامت را بالاصاله و بالذات کسی جز خداوند علیم نمی‌داند، ولی منافات ندارد برخی از آنها یا اجمالشان را انسان‌های کامل و خازنان علم الهی همچون پیامبر (ص) و ائمه طاهرین (ع) نیز بدانند[۹۷].

علامه در ادامه برای اثبات مدعای خود (علم امام به قیامت) دلایلی اقامه کرده است.[۹۸]

دلیل نخست: انسان‌های کاملی چون ائمه اطهار (ع) که در مقام نورانیت بیش از یک نور نیستند، صادر اول و فیض نخستین خداوند متعال‌اند[۹۹] و در بالاترین مرتبه وجودی قرار دارند. از این جهت هر چه در عین مرتبه آنها یا پایین‌تر قرار دارد، مشهود آنان است؛ زیرا معنا ندارد موجودی بر موجود دیگر اشراف وجودی داشته، ولی احاطه علمی به آن نداشته باشد. از این رو هر چه در عالم امکان وجود دارد (از جمله قیامت) با عنایت الهی، معلوم انسان‌های کامل (معصومین) خواهد بود[۱۰۰].

دلیل دوم: همه فرشتگان (از جمله فرشتگان مأمور قیامت) در پیشگاه انسان کامل که در حضرت آدم (ع) تجلی کرده است، خاضع و ساجدند[۱۰۱] و انسان کامل معلم آنهاست[۱۰۲]. بنابراین هر چه در قلمرو تدبیر و مأموریت ملائکه قرار دارد (از جمله قیامت) از حیطه علمی معلم آنها که مقام خاص انسان کامل است، خارج نخواهد بود[۱۰۳].

دلیل سوم: در روایتی، امام صادق (ع) پس از سه بار سوگند، خود را اعلم از موسی و خضر (ع) معرفی نموده و علت این اعلمیت را علم به گذشته، آینده و چیزهایی که تا برپایی قیامت خواهد آمد، دانسته است. از منظر امام صادق (ع) آنها به گذشته علم داشتند، اما از آینده آگاه نبودند، در حالی که اهل بیت عصمت و طهارت (ع) چنین علمی را از رسول خدا (ص) به ارث برده‌اند[۱۰۴].

در روایت مذکور، امام از عبارت «حَتَّى تَقُومَ السَّاعَةُ» استفاده نموده است که دلالت بر این معنا دارد که تا آخرین اتفاقی را که به قیامت متصل می‌شود، می‌دانیم. بنابراین کسی که تا مرز برپایی قیامت را می‌داند، اگر به خود قیامت نیز علم داشته باشد، مانعی برای او عقلاً وجود نخواهد داشت[۱۰۵]. روایات دیگری با این مضمون به صورت «إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ» آمده است.

با توجه به این‌گونه روایات، پایان یافتن دانش ائمه (ع) از حوادث آینده به معنای پایان یافتن دنیاست؛ زیرا با دو واژه «إلی» و «حتی»[۱۰۶] بیان کرده‌اند که هر چه پیش از برپایی قیامت رخ می‌دهد، می‌دانند؛ یعنی حتی آخرین حادثه پیش از وقوع قیامت از نظر زمان، مکان و سایر جزئیات برایشان روشن است. بدین ترتیب، زمان برپایی قیامت که پس از آن (آخرین حادثه) خواهد بود نیز برایشان روشن است[۱۰۷].

دلیل چهارم: آیه ۵۹ سوره مبارکه انعام[۱۰۸] گویای این واقعیت است که هیچ‌تر و خشکی وجود ندارد، مگر این که در کتاب آشکار الهی بیان شده است. با این بیان قرآن کریم، حقایق فراوان غیبی را که ظرف قیام معاد از آن جمله است، در باطن خود دارد و چون حضرات معصومین (ع) همتای قرآن کریم و عالم به آنند و علم و دانششان ذره‌ای از قرآن تخلف ندارد، اگر از حقایق عینی و معارف غیبی آن آگاه نباشند، لازم می‌آید عترت طاهرین (ع) از قرآن جدا شده باشند؛ زیرا قرآن برخی معارف غیبی نظیر علم به قیامت را در باطن خود دارد و عترت طاهرین (ع) فاقد آنند و بر اساس حدیث شریف ثقلین، این محذور پذیرفتنی نیست، چون ظاهر حدیث شریف ثقلین از این تفکیک اِبا دارد[۱۰۹].

از انس نقل شده است که همراه گروهی از اصحاب در محضر رسول خدا (ص) نشسته بودند که مردی اعرابی وارد شد و در ضمن پرسش‌های خود از زمان برپایی قیامت پرسید. پیامبر اکرم (ص) در پاسخ او اظهار نمود که سؤال شونده بیشتر از سؤال کننده نمی‌داند[۱۱۰].

این روایت بر عدم آگاهی رسول خدا (ص) از زمان برپایی قیامت دلالت نمی‌کند، بلکه معنایش طبق شواهد دیگر، این است که «من علم استقلالی و بالفعل به آن ندارم و جز آنچه تاکنون به من داده شده است، نمی‌دانم». شاهد سخن این که سوال کننده، جبرئیل بود که از یک سو واسطه وحی برای رسول خدا (ص) شده است و از سوی دیگر مطاع فرشتگان از جمله فرشتگان مأمور و مدبر قیامت است[۱۱۱].

با توجه به اینکه برخی آیات قرآن کریم و روایات مانند روایت خصال اموری[۱۱۲] را به عنوان غیب (از جمله علم به قیامت) برشمرده و علم به آن را فقط مخصوص خدای سبحان دانسته‌اند[۱۱۳]، اما روایات فراوانی از ائمه معصومین (ع) وارد شده است که آن ذوات نورانی از آینده خود و دیگران خبر داده‌اند، چنان که زمان و مکان مرگ خویش و دیگران را مشخص کرده‌اند. بدین ترتیب باید اطلاق آیه و روایاتی مثال روایت خصال را مقید کرد. پس از شکسته شدن اطلاق آیه سوره لقمان و روایت خصال می‌توان گفت علم به زمان برپایی قیامت نیز از اموری است که در صورت لزوم در اختیار انسان کامل معصوم قرار می‌گیرد.

بنابر مطالب مذکور، در اندیشه علامه جوادی آملی، اموری چون علم امام معصوم به حوادث آینده و زمان شهادت خود، علم به ضمایر و بواطن افراد، علم به غیب ارض و سماء و علم به قیامت از مصادیق «علم غیب» شمرده می‌شوند که همه تحت اشراف علمی امام معصوم است.[۱۱۴]

علم غیب

علم غیب امامان(ع) اگر ضروری شیعه نباشد، قریب به اتفاق دانشمندان شیعه این صفت و ویژگی را برای ائمه(ع) پذیرفته‌اند. از مسلّمات تاریخ است که امیرالمؤمنین(ع) به کیفیت شهادت میثم تمار خبر داده است[۱۱۵]؛ همانند پیش‌بینی رسول خدا(ص) در مورد عمار یاسر که فرموده بود او را گروه ستمگر به شهادت می‌رسانند[۱۱۶]. هنگامی که او در جنگ صفین به شهادت رسید، این حدیث رسول خدا(ص) زبانزد خاص و عام بود یا روایات زیادی که از رسول خدا(ص) در مورد شهادت امام حسین(ع) و اسارت خانواده او وجود دارد، نمونه‌ای از این دسته روایات می‌باشند. حتی روایت مشتمل بر دعوای ابن ابی یعفور و معلّی بن خنیس نمونه‌ای از هزاران قضیه‌ای است که نه از دید کلامی، بلکه از دید اسناد تاریخی، اطلاع ائمه(ع) بر غیب را ثابت می‌کند. از این بالاتر، نه تنها در مورد امامان(ع) بلکه درباره بعضی از اصحاب خاص نیز علم غیب گزارش شده است که در مورد آنها می‌توان به رجال کشی و جوامع روایی دیگر مراجعه کرد. - صاحب این دیدگاه درباره نفی علم غیب ائمه(ع) به آیاتی از قرآن تمسّک ورزیده است که ثابت کند انبیا و ائمه(ع) بشرهای عادی بوده‌اند و علم غیب مختص خداست. در پاسخ به این تمسّک بحث تفسیری مفصّلی می‌توان ارائه کرد که در این مختصر، مجال آن نیست؛ اما آنچه به اختصار می‌توان گفت این است که آنچه را ائمه(ع) و پیامبر(ص) از غیب می‌دانند، از ناحیه خداست. آنچه به طورمطلق می‌توان از آنها سلب شود، علم به غیبِ مستقلِ از خداست؛ یعنی آنچه را که خدا بخواهد نه تنها ائمه(ع) و پیامبران(ع) بلکه افراد عادی غیر امام و پیامبر نیز می‌توانند به آن آگاهی یابند و عالم به غیب گردند و از این مسئله هیچ محال عقلی و عادی و عرفی پیش نمی‌آید.

با دقت در آیاتی مانند آیه آخر سوره کهف که پیامبر(ص) در آن مکلّف می‌شود خود را بشر عادی معرفی کند (﴿قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ[۱۱۷]) و به دنبال آن می‌فرماید: اما به من وحی می‌شود: ﴿يُوحَى إِلَيَّ تمامی نکته علم غیب در همین وحی و الهام و ارتباط با آسمان است. تمامی وحی الهی غیب است: ﴿ذَلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ[۱۱۸]. ائمه(ع) اگر مفسّر واقعی قرآن باشند - همان‌گونه که نویسنده محترم به آن اذعان دارد - باید آگاه به بواطن آیات و تأویل آنها باشند و لازمه آن این است که عالم به غیب باشند و این آن علم غیبی است که خداوند خود به آنها عطا کرده است و هیچ غلوّ و تفویضی در این عقیده نهفته نیست، حتی هیچ جنبه فوق بشری ائمه(ع) را افاده نمی‌کند و در جای خود می‌توان گفت: به یک معنا ملازمه‌ای میان این علم به غیب و عصمت آنها وجود دارد. به همین روال می‌توان در مورد ولایت تکوینی و قدرت ائمه بر معجزه نیز صحبت کرد[۱۱۹]

پرسش‌های وابسته

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. فراهیدی، خلیل بن احمد، «کتاب العین»، ‌ج۴، ص ۴۵۴؛ ازهری، محمد بن احمد، تهذیب اللغه، ج۳، ص۱۰۶؛ جوهری، ابونصر، الصحاح، ج۱، ص۲۹؛ ابن فارس، احمد، معجم مقاییس اللغه، ج۴، ص۴۰۳؛ ثعالبی، ابومنصور، فقه اللغه، ص۲۴؛ ابن سیده، علی بن اسماعیل، المخصص، ج۳، ص۵۶؛ راغب اصفهانی، حسین بن محمد، ‌«المفردات»، ص ‌۶۱۶؛ ابن‌منظور، محمد بن مکرم، «لسان العرب»، ‌ج۱، ص ۶۵۴؛ طریحی، «مجمع البحرین»، ج۲، ۱۳۵ ـ ۱۳۴؛ ‌زبیدی، سید مرتضی، تاج العروس، ج۲، ص۲۹۵.
  2. در روایتی امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «همانا برای خداوند متعال دو علم وجود دارد؛ علمی که آن را ویژه خود قرار داده و کسی را نسبت به آن مطلع نساخته است، نه پیامبری از پیامبران و نه فرشته‌ای از فرشتگان و این همان فرمایش خداوند متعال در قرآن کریم است که فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْأَرْحَامِ وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ مَاذَا تَكْسِبُ غَدًا وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ و علمی که فرشتگان او از آن آگاهی دارند قطعا مورد آگاهی محمد (ص) و آل محمد (ع) است و آنچه ایشان از آن آگاهی دارند قطعا مرا نسبت به آن آگاه فرموده است، بزرگ از ما و کوچک از ما تا روز قیامت از آن مطلع هستند: «إِنَّ لِلَّهِ عِلْمَيْنِ عِلْمٌ اسْتَأْثَرَ بِهِ فِي غَيْبِهِ فَلَمْ يُطْلِعْ عَلَيْهِ نَبِيّاً مِنْ أَنْبِيَائِهِ وَ لَا مَلَكاً مِنْ مَلَائِكَتِهِ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ تَعَالَى: إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ (سوره لقمان، آیه۳۴). وَ لَهُ عِلْمٌ قَدِ اطَّلَعَ عَلَيْهِ مَلَائِكَتُهُ فَمَا اطَّلَعَ عَلَيْهِ مَلَائِكَتُهُ فَقَدِ اطَّلَعَ عَلَيْهِ مُحَمَّدٌ وَ آلُهُ وَ مَا اطَّلَعَ عَلَيْهِ مُحَمَّدٌ وَ آلُهُ فَقَدْ أَطْلَعَنِي عَلَيْهِ يَعْلَمُهُ‏ الْكَبِيرُ مِنَّا وَ الصَّغِيرُ إِلَى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ»؛ صفار، محمد بن حسن، «بصائر الدرجات»، ص ١٣١.
  3. به عنوان مثال، امام علی (ع) در جواب کسی که پرسید: «آیا به تو علم غیب داده شده است؟» فرمود: «ای برادر کلبی! این علم غیب نیست، بلکه علمی است که از صاحب علم آموخته شده است»: «لَيْسَ هُوَ بِعِلْمِ غَيْبٍ وَ إِنَّمَا هُوَ تَعَلُّمٌ مِنْ ذِي عِلْمٍ»؛ نهج البلاغه، خطبه ۱۲۸.
  4. روایت «إِنَّ لِلَّهِ عِلْمَيْنِ عِلْمٌ اسْتَأْثَرَ بِهِ فِي غَيْبِهِ..» در بالا اشاره شده.
  5. به عنوان مثال: سدیر - از یاران نزدیک امام صادق (ع) - نقل می‌کند من، ابوبصیر، یحیی بزّار و داود بن‌ کثیر در مجلسی بودیم که حضرت با حالت غضبناک وارد شد و فرمود: «تعجب از اقوامی که گمان می‌کنند ما علم غیب می‌دانیم، در حالی که من قصد تنبیه کنیزم را داشتم و او فرار کرد و من نمی‌دانم در کدامیک از اتاق‌هاست...»: «یَا عَجَباً لِأَقْوَامٍ یَزْعُمُونَ أَنَّا نَعْلَمُ اَلْغَیْبَ مَا یَعْلَمُ اَلْغَیْبَ إِلاَّ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَقَدْ هَمَمْتُ بِضَرْبِ جَارِیَتِی فُلاَنَةَ فَهَرَبَتْ مِنِّی فَمَا عَلِمْتُ فِی أَیِّ بُیُوتِ اَلدَّارِ هِیَ ...»؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۲۵۷. همچنین: ابن مغیره می‌‏گوید: من به اتفاق یحیی‌ بن عبدالله بن حسین خدمت حضرت ابو الحسن (ع) بودیم، یحیی‌ عرض کرد: فدایت شوم! مردم گمان می‌‏کنند شما علم به غیب دارید، امام فرمود: سبحان‏‌ اللَّه! ای‌ یحیی‌! دست خودت را بر من بگذار، به خدا سوگند! از این نسبت تمام موهای‌ بدنم راست شد، نه به خدا سوگند، ما غیب نمی‌‏دانیم و هرآنچه نقل می‌کنیم از رسول خداست»: «عَنِ ابْنِ الْمُغِیرَةِ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی الْحَسَنِ (ع)أَنَا وَ یَحْیَی بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحُسَیْنِ فَقَالَ یَحْیَی جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّهُمْ یَزْعُمُونَ أَنَّکَ تَعْلَمُ الْغَیْبَ فَقَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ ضَعْ یَدَکَ عَلَی رَأْسِی فَوَ اللَّهِ مَا بَقِیَتْ فِی جَسَدِی شَعْرَةٌ وَ لَا فِی رَأْسِی إِلَّا قَامَتْ قَالَ ثُمَّ قَالَ لَا وَ اللَّهِ مَا هِیَ إِلَّا رِوَایَةٌ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص»؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۲۵، ص۲۹۳.
  6. به عنوان مثال: شیخ طوسی (م۴۶۰ق) گفته است: "ما غاب عن الحواس". طوسی، محمد بن حسن، التبيان، ص۶، ص۲۲۵. و راغب اصفهانی (م۵۰۲ق) گفته است: "استُعمل في كلّ غائب عن الحاسّة... ما لا يقع تحت الحواس و لا تقتضيه بداهة العقول وإنّما يعلم بخبر الأنبياء عليهم السلام". راغب اصفهانی، حسين بن محمد، المفردات فى غريب القرآن، ص۶۱۶. ​ابن عربی (م۵۴۲ق) نیز گفته است: «وحقيقته ما غاب عن الحواس». ابن عربی، محمد بن عبدالله، احكام القرآن، ج۱، ص۱۵.
  7. قاضى شوشترى (م۱۰۱۹ق) گفته است: "وفرق بين علم الغيب الذي لا يعلمه إلا الله تعالى وبين ما ادعيناه؛ فإن المراد بعلم الغيب هو العلم الذي لا يكون مستفاداً من سبب يفيده، وذلك إنما يصدق على الله تعالى؛ إذ كل ما علم من عداه تعالى فهو مستفاد من جوده؛ إما بواسطة، أو بغير واسطة؛ فلا يكون علم غيب" شوشترى، سید نورالله، احقاق الحق و ازهاق الباطل، ص٢٠۴.
  8. شیخ مفید (م۴۱۳ق) در همین راستا گفته است: "فأما إطلاق القول عليهم بأنهم يعلمون الغيب فهو منكر بين الفساد؛ لأن الوصف بذلك إنما يستحقه من علم الأشياء بنفسه لا بعلم مستفاد، وهذا لا يكون إلا الله عز وجل" مفید، محمد بن محمد، أوائل المقالات، ص۶۷. همچنین قاضى شوشترى (م۱۰۱۹ق) گفته است: "فلا يصح لغير الله تعالى أن يقال أنه يعلم الغيب ... وبالجملة: لا يجوز أن يقال لأحد فلان يعلم الغيب؛ نعم الإخبار بالغيب بتعليم الله تعالى جايز" شوشترى، سید نورالله، احقاق الحق و ازهاق الباطل، ص٢٠۴.
  9. به عنوان مثال: ابن میثم بحرانی (م۶۹۹ق) گفته است: "الفصل الثاني: في بيان اطلاعه عليه السلام على المغيبات، وتمكنه من خوارق العادات، وفيه بحثان: البحث الأول: في اطلاعه على الأمور الغيبية". بحرانی، ابن میثم، شرح مئة كلمة لأمير المؤمنين، ص٢٣٧. همچنین: سید هاشم بحرانی (م۱۱۰۷ق) گفته است: "والأئمة صلوات الله عليهم أجمعين؛ لأنّ الله سبحانه وتعالى لمّا أطلعهم على غيبه بما ينزل في ليلة القدر...". بحرانی، سید هاشم، ینابیع المعاجز، ص۱۷۵.
  10. به عنوان مثال: شیخ مفید، سید مرتضی، طبرسی، محقق حلی و تعداد عدیدی از مفسران و متکلمان شیعه از همین تعبیر استفاده کرده‌اند. ر. ک: مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج٢، ص۱۹۴؛ علم الهدی، سید مرتضی، رسائل المرتضى، ج۱، ص۴۱۷؛ طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری، ج۱، ص۳۳۵-۳۴۶؛ حلی، جعفر بن حسن، المسلک فی اصول الدین، ص۱۸۷-۲۴۴.
  11. به عنوان مثال: سید هاشم بحرانی (م۱۱۰۷ق) گفته است: "والأئمة صلوات الله عليهم؛ لأنّ الله سبحانه وتعالى لمّا أفادهم علوماً زائدةً على علم الحلال والحرام، والعلوم والزائدة سائر العلوم، فلا ريب أن من سائر العلوم الزائدة، العلوم بالغيب". بحرانی، سید هاشم، ینابیع المعاجز، ص۱۶۷. همچنین شیخ محمد حسن مظفر (م۱۳۷۶ق) گفته است: "ويشهد لعلمه (أي: الإمام علي) بالغيب: إيصاؤه بدفنه خفية". مظفر، محمد حسن، دلائل الصدق، ج۶، ص۳۶۹-۳۷۰.
  12. ر.ک: جزیری احسائی، علی، دفع الریب عن علم الغیب، ص۴۵-۵۷؛ مسعودی، سید محمد علی، تفاوت نگرش علم کلام و حدیث به علم غیب، ص ۸؛ افتخاری، سید ابراهیم، بررسی مقایسه‌ای شئون امامت در مکتب قم و بغداد، ص ۱۲۶ ـ ۱۲۹.
  13. «(خداوند) دانای نهان و آشکار، بزرگ والاست» سوره رعد، آیه ۹.
  14. «اوست خداوندی که خدایی جز او نیست، داننده پنهان و آشکار است، او بخشنده بخشاینده است» سوره حشر، آیه ۲۲.
  15. «این از خبرهای نهانی است که به تو وحی می‌کنیم» سوره آل عمران، آیه ۴۴.
  16. «این از خبرهای نهانی است که به تو وحی می‌کنیم» سوره آل عمران، آیه ۴۴.
  17. جزیری احسائی، علی، دفع الریب عن علم الغیب.
  18. «این از خبرهای نهانی است که به تو وحی می‌کنیم و تو هنگامی که آنان تیرچه‌های (قرعه) خود را (در آب) می‌افکندند تا (بدانند) کدام، مریم را سرپرستی کند و هنگامی که با هم (در این کار) ستیزه می‌ورزیدند نزد آنان نبودی» سوره آل عمران، آیه ۴۴.
  19. «این از خبرهای غیب است که ما به تو وحی می‌کنیم؛ تو و قومت پیش از این آنها را نمی‌دانستید» سوره هود، آیه ۴۹.
  20. «(ای پیامبر) این از خبرهای نهانی است که به تو وحی می‌کنیم و تو هنگامی که (برادران یوسف) بر کار خود هم‌داستان شدند و نیرنگ می‌باختند نزد آنها نبودی» سوره یوسف، آیه ۱۰۲.
  21. جزیری احسائی، علی، دفع الریب عن علم الغیب.
  22. جزیری احسائی، علی، دفع الریب عن علم الغیب.
  23. «فَقَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ لَقَدْ أُعْطِیتَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عِلْمَ الْغَیْبِ‏ فَضَحِکَ (ع)وَ قَالَ لِلرَّجُلِ وَ کَانَ کَلْبِیّاً یَا أَخَا کَلْبٍ لَیْسَ هُوَ بِعِلْمِ غَیْبٍ‏ وَ إِنَّمَا هُوَ تَعَلُّمٌ مِنْ ذِی عِلْم‏»؛ نهج البلاغه با شرح محمد عبده ج ۲ ص۱۱ خطبه ۱۲۸، علامه مجلسی نیز آن را در بحار الأنوار نقل کرده است: ج ۲۶ ص۱۰۳.
  24. اصول کافی ج ۱ ص۲۵۷ و صفار در بصائر الدرجات ص۳۳۵.
  25. جزیری احسائی، علی، دفع الریب عن علم الغیب.
  26. «عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (ع)قَالَ: إِنَّ اسْمَ اللَّهِ الْأَعْظَمَ عَلَی ثَلَاثَةٍ وَ سَبْعِینَ‏ حَرْفاً وَ إِنَّمَا کَانَ عِنْدَ آصَفَ مِنْهَا حَرْفٌ وَاحِدٌ فَتَکَلَّمَ بِهِ فَخُسِفَ بِالْأَرْضِ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ سَرِیرِ بِلْقِیسَ حَتَّی تَنَاوَلَ السَّرِیرَ بِیَدِهِ ثُمَّ عَادَتِ الْأَرْضُ کَمَا کَانَتْ أَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ عَیْنٍ وَ نَحْنُ عِنْدَنَا مِنَ الِاسْمِ الْأَعْظَمِ اثْنَانِ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً وَ حَرْفٌ وَاحِدٌ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَی اسْتَأْثَرَ بِهِ فِی عِلْمِ الْغَیْبِ عِنْدَهُ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»؛ اصول کافی ج ۱ ص۱۳۰.
  27. «عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ النَّوْفَلِیِ‏ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ صَاحِبِ الْعَسْکَرِ (ع)قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ‏ اسْمُ اللَّهِ الْأَعْظَمُ ثَلَاثَةٌ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً کَانَ عِنْدَ آصَفَ حَرْفٌ فَتَکَلَّمَ بِهِ فَانْخَرَقَتْ لَهُ الْأَرْضُ‏ فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ سَبَإٍ فَتَنَاوَلَ عَرْشَ بِلْقِیسَ حَتَّی صَیَّرَهُ إِلَی سُلَیْمَانَ ثُمَّ انْبَسَطَتِ الْأَرْضُ فِی أَقَلَّ مِنْ طَرْفَةِ عَیْنٍ وَ عِنْدَنَا مِنْهُ اثْنَانِ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً وَ حَرْفٌ عِنْدَ اللَّهِ مُسْتَأْثِرٌ بِهِ فِی عِلْمِ الْغَیْبِ»؛ اصول کافی ج ۱ ص۱۳۰.
  28. «بی‌گمان، تنها خداوند است که دانش رستخیز نزد اوست و او باران را فرو می‌فرستد و از آنچه در زهدان‌هاست آگاه است و هیچ کس نمی‌داند فردا چه به دست خواهد آورد و هیچ کس نمی‌داند در کدام سرزمین خواهد مرد» سوره لقمان، آیه ۳۴.
  29. «عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ (ع)یَقُولُ‏ إِنَّ لِلَّهِ‏ عِلْمَیْنِ‏ عِلْمٌ اسْتَأْثَرَ بِهِ فِی غَیْبِهِ فَلَمْ یُطْلِعْ عَلَیْهِ نَبِیّاً مِنْ أَنْبِیَائِهِ وَ لَا مَلَکاً مِنْ مَلَائِکَتِهِ وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ تَعَالَی‏ إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَ یَعْلَمُ ما فِی الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ ما ذا تَکْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ‏ وَ لَهُ عِلْمٌ قَدِ اطَّلَعَ عَلَیْهِ مَلَائِکَتُهُ فَمَا اطَّلَعَ عَلَیْهِ مَلَائِکَتُهُ فَقَدِ اطَّلَعَ عَلَیْهِ مُحَمَّدٌ وَ آلُهُ وَ مَا اطَّلَعَ عَلَیْهِ مُحَمَّدٌ وَ آلُهُ فَقَدْ أَطْلَعَنِی عَلَیْهِ [یَعْلَمُهُ‏] الْکَبِیرُ مِنَّا وَ الصَّغِیرُ إِلَی أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ»؛ بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلی الله علیهم، ج‏۱، ص: ۱۱۱.
  30. «عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع)قَالَ: إِنَّ لِلَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی عِلْمَیْنِ‏ عِلْماً أَظْهَرَ عَلَیْهِ مَلَائِکَتَهُ وَ أَنْبِیَاءَهُ وَ رُسُلَهُ فَمَا أَظْهَرَ عَلَیْهِ مَلَائِکَتَهُ وَ رُسُلَهُ وَ أَنْبِیَاءَهُ فَقَدْ عَلِمْنَاهُ وَ عِلْماً اسْتَأْثَرَ بِهِ‏ فَإِذَا بَدَا لِلَّهِ فِی شَیْ‏ءٍ مِنْهُ‏ أَعْلَمَنَا ذَلِکَ وَ عَرَضَ عَلَی الْأَئِمَّةِ الَّذِینَ کَانُوا مِنْ قَبْلِنَا»؛ اصول کافی ج ۱ ص۲۵۵.
  31. «عَنْ ضُرَیْسٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (ع)قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ‏ إِنَّ لِلَّهِ عِلْمَیْنِ عِلْمٌ مَبْذُولٌ وَ عِلْمٌ‏ مَکْفُوفٌ‏ فَأَمَّا الْمَبْذُولُ فَإِنَّهُ لَیْسَ مِنْ شَیْ‏ءٍ یَعْلَمُهُ الْمَلَائِکَةُ وَ الرُّسُلُ إِلَّا وَ نَحْنُ نَعْلَمُهُ وَ أَمَّا الْمَکْفُوفُ فَهُوَ الَّذِی عِنْدَهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ إِذَا خَرَجَ نَفَذَ»؛ اصول کافی ج ۱ ص۲۵۵ ـ ۲۵۶
  32. «إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِلْمَیْنِ: عِلْمٌ‏ لَایَعْلَمُهُ إِلَّا هُوَ، وَ عِلْمٌ‏ عَلَّمَهُ مَلَائِکَتَهُ وَ رُسُلَهُ، فَمَا عَلَّمَهُ مَلَائِکَتَهُ وَ رُسُلَهُ عَلَیْهِمُ السَّلَامُ فَنَحْنُ نَعْلَمُهُ»؛ اصول کافی ج ۱ ص۲۵۵.
  33. جزیری احسائی، علی، دفع الریب عن علم الغیب.
  34. جزیری احسائی، علی، دفع الریب عن علم الغیب.
  35. محسن خرازی، بدایة المعارف، ج۲، ص۴۶.
  36. نهج البلاغه، خطبه ۱۰۱.
  37. نهج البلاغه، خطبه ۱۰۱.
  38. نهج البلاغه، خطبه ۱۰۲.
  39. عبدالله جوادی آملی، ادب فنای مقربان، ج۳، ص۴۱۴.
  40. یوسفی، زهرا، علم امام از دیدگاه شیخ مفید و آیت‌الله جوادی آملی، ص ۷۶.
  41. ﴿وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ «و کلیدهای (چیزهای) نهان نزد اوست؛ (هیچ کس) جز او آنها را نمی‌داند» سوره انعام، آیه ۵۹؛ ﴿قُلْ لَا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزَائِنُ اللَّهِ وَلَا أَعْلَمُ الْغَيْبَ «بگو: من به شما نمی‌گویم که گنجینه‌های خداوند نزد من است و غیب نمی‌دانم» سوره انعام، آیه ۵۰؛ ﴿قُلْ لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ «بگو: جز خداوند کسی در آسمان‌ها و زمین غیب را نمی‌داند» سوره نمل، آیه ۶۵؛ ﴿فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلَّهِ «بگو که غیب، تنها از آن خداوند است» سوره یونس، آیه ۲۰؛ ﴿وَلَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ «و اگر غیب می‌دانستم خیر بسیار می‌یافتم و (هیچ) بلا به من نمی‌رسید» سوره اعراف، آیه ۱۸۸.
  42. ﴿وَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ «و شما را از آنچه می‌خورید یا در خانه می‌انبارید آگاه خواهم ساخت» سوره آل عمران، آیه ۴۹؛ ﴿فِي أَدْنَى الْأَرْضِ وَهُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ «در نزدیک‌ترین سرزمین و آنان پس از شکستشان به زودی پیروز می‌گردند» سوره روم، آیه ۳؛ ﴿لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُءُوسَكُمْ وَمُقَصِّرِينَ لَا تَخَافُونَ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذَلِكَ فَتْحًا قَرِيبًا «خداوند، به حق رؤیای پیامبرش را راست گردانیده است؛ شما اگر خداوند بخواهد با ایمنی، در حالی که سرهای خود را تراشیده و موها را کوتاه کرده‌اید، بی‌آنکه بهراسید به مسجد الحرام وارد می‌شوید بنابراین او چیزی را می‌دانست که شما نمی‌دانید، از این رو پیش از آن پیروزی نزدیکی پدید آورد» سوره فتح، آیه ۲۷؛ ﴿إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَى مَعَادٍ قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ مَنْ جَاءَ بِالْهُدَى وَمَنْ هُوَ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ «بی‌گمان آن کس که قرآن را بر تو واجب کرده است تو را به بازگشتگاهی باز می‌گرداند؛ بگو: پروردگار من بهتر می‌داند چه کسی رهنمود آورده است و چه کسی در گمراهی آشکاری است» سوره قصص، آیه ۸۵.
  43. «آن که دانشی از کتاب (آسمانی) با خویش داشت گفت» سوره نمل، آیه ۴۰.
  44. «و کافران می‌گویند: تو فرستاده (خداوند) نیستی؛ بگو: میان من و شما خداوند و کسی که دانش کتاب نزد اوست، گواه بس» سوره رعد، آیه ۴۳.
  45. عبدالله جوادی آملی، شمیم ولایت، ص۴۳۲؛ همو، علی (ع) مظهر حسنای اسمای الهی، ص۶۳-۶۵.
  46. عبدالله جوادی آملی، تسنیم، ج۳، ص۱۲۱.
  47. عبدالله جوادی آملی، سرچشمه اندیشه، ج۲، ص۱۸.
  48. یوسفی، زهرا، علم امام از دیدگاه شیخ مفید و آیت‌الله جوادی آملی، ص ۷۸.
  49. عبدالله جوادی آملی، سرچشمه اندیشه، ص۲۱۳؛ همو، امام مهدی (ع) موجود موعود، ص۲۷ و ۱۱۰.
  50. عبدالله جوادی آملی، زن در آینه جلال و جمال، ص۱۳۳.
  51. یوسفی، زهرا، علم امام از دیدگاه شیخ مفید و آیت‌الله جوادی آملی، ص ۷۹.
  52. عبدالله جوادی آملی، ادب فنای مقربان، ج۳، ص۴۲۴؛ همو، سیره پیامبران در قرآن، ج۶، ص۱۶۲؛ همو، تفسیر تسنیم، ج۱۴، ص۴۱.
  53. یوسفی، زهرا، علم امام از دیدگاه شیخ مفید و آیت‌الله جوادی آملی، ص ۷۹.
  54. مراد از «کون جامع»، وجود جمعی موجودات عالم است؛ یعنی اگر عالم آفرینش به صورت گسترده و منتشر باشد، موجودات عالم محقق می‌شوند و اگر به صورت لفی و جمع شده باشد، او انسان کامل است.
  55. عبدالله جوادی آملی، سرچشمه اندیشه، ج۱، ص۲۳۱؛ همو، سیره پیامبران در قرآن، ج۷، ص۱۷؛ همو، شمیم ولایت، ص۴۳۷.
  56. یوسفی، زهرا، علم امام از دیدگاه شیخ مفید و آیت‌الله جوادی آملی، ص ۸۰.
  57. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۲، ص۱۰۰ و ج۲۳، ص۱۰۸؛ عبدالله جوادی آملی، ادب فنای مقربان، ج۱، ص۴۷: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي أَحَدُهُمَا أَعْظَمُ مِنَ الْآخَرِ وَ هُوَ كِتَابُ اللَّهِ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ وَ عِتْرَتِي أَهْلُ بَيْتِي لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونِّي فِي عِتْرَتِي».
  58. عبدالله جوادی آملی، سروش هدایت، ج۱، ص۲۱۱؛ همو، ادب فنای مقربان، ج۱، ص۴۶.
  59. عبدالله جوادی آملی، ادب فنای مهربان، ج۲، ص۱۹۳.
  60. یوسفی، زهرا، علم امام از دیدگاه شیخ مفید و آیت‌الله جوادی آملی، ص ۸۱.
  61. عبدالله جوادی آملی، ادب فنای مقربان، ج۱، ص۱۷۶؛ همو، سیره پیامبران در قرآن، ج۷، ص۱۷؛ همو، شمیم ولایت، ص۴۳۷.
  62. عبدالله جوادی آملی، ادب فنای مقربان، ج۱، ص۱۷۶؛ همو، سیره پیامبران در قرآن، ج۷، ص۱۷؛ همو، شمیم ولایت، ص۴۳۷.
  63. یوسفی، زهرا، علم امام از دیدگاه شیخ مفید و آیت‌الله جوادی آملی، ص ۸۲.
  64. عبدالله جوادی آملی، تسنیم، ج۲، ص۸۶.
  65. عبدالله جوادی آملی، تسنیم، ج۱۳، ص۶۶۲.
  66. عبدالله جوادی آملی، ادب فنای مقربان، ج۲، ص۴۲۷.
  67. عبدالله جوادی آملی، ادب فنای مقربان، ج۲، ص۲۲۴.
  68. عبدالله جوادی آملی، ادب فنای مقربان، ج۲، ص۲۲۶؛ ج۳، ص۴۱۷.
  69. شیخ کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۶۱؛ عبدالله جوادی آملی، ادب فنای مقربان، ج۳، ص۸۲.
  70. عبدالله جوادی آملی، ادب فنای مقربان، ج۲، ص۲۲۴.
  71. ﴿وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ «و با دست خویش خود را به نابودی نیفکنید» سوره بقره، آیه ۱۹۵.
  72. شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۲۲۹، حدیث ۵۵۲؛ عبدالله جوادی آملی، ادب فنای مقربان، ج۲، ص۲۲۵ و ۲۲۶: إنما أقضی بینکم بالبینات و الأیمان و بعضکم ألحن بحجته من بعض، فأیما رجل قطعت له من مال أخیه شیئا فإنما قطعت له به قطعة من النار.
  73. عبدالله جوادی آملی، ادب فنای مقربان، ج۲، ص۲۲۵ و ۲۲۶.
  74. ﴿وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ «و جز آنچه خواست خداوند است، مخواهید» سوره انسان، آیه ۳۰.
  75. عبدالله جوادی آملی، ادب فنای مقربان، ج۳، ص۴۲۱.
  76. یوسفی، زهرا، علم امام از دیدگاه شیخ مفید و آیت‌الله جوادی آملی، ص ۸۲-۸۷.
  77. عبدالله جوادی آملی، تسنیم، ج۲۴، ص۲۰۲.
  78. عبدالله جوادی آملی، امام مهدی (ع)، موجود موعود، ص۷۵؛ همو، جامعه در قرآن، ص۳۴۳.
  79. عبدالله جوادی آملی، امام مهدی (ع)، شواهد موجود موعود، ص۷۵.
  80. عبدالله جوادی آملی، ادب فنای مقربان، ج۱، ص۱۷۵ و ۱۷۶.
  81. عبدالله جوادی آملی، ادب فنای مقربان، ج۱، ص۱۷۶.
  82. عبدالله جوادی آملی، ادب فنای مقربان، ج۱، ص۱۷۶.
  83. شیخ کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۵۸.
  84. عبدالله جوادی آملی، سیره پیامبران در قرآن، ج۶، ص۱۵۷.
  85. عبدالله جوادی آملی، سیره پیامبران در قرآن، ج۶، ص۱۵۸.
  86. ﴿وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا «و بدین گونه شما را امّتی میانه کرده‌ایم تا گواه بر مردم باشید و پیامبر بر شما گواه باشد» سوره بقره، آیه ۱۴۳.
  87. عبدالله جوادی آملی، تسنیم، ج۷، ص۳۳۲ و ۳۳۳.
  88. ﴿وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ «و بگو (آنچه در سر دارید) انجام دهید، به زودی خداوند و پیامبرش و مؤمنان کار شما را خواهند دید» سوره توبه، آیه ۱۰۵.
  89. عبدالله جوادی آملی، تسنیم، ج۶، ص۵۰۰.
  90. عبدالله جوادی آملی، تسنیم، ج۶، ص۵۱۹-۵۲۳.
  91. یوسفی، زهرا، علم امام از دیدگاه شیخ مفید و آیت‌الله جوادی آملی، ص ۸۷-۹۱.
  92. ﴿إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ «من چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید» سوره بقره، آیه ۳۰.
  93. ﴿قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ «گفتند: پاکاکه تویی! ما دانشی جز آنچه تو به ما آموخته‌ای، نداریم، بی‌گمان تویی که دانای فرزانه‌ای» سوره بقره، آیه ۳۲. (عبدالله جوادی آملی، سیره پیامبران در قرآن، ج۶، ص۱۵۴ و ۱۵۵).
  94. یوسفی، زهرا، علم امام از دیدگاه شیخ مفید و آیت‌الله جوادی آملی، ص ۹۱.
  95. عبدالله جوادی آملی، ادب فنای مقربان، ج۳، ص۴۲۵.
  96. عبدالله جوادی آملی، معاد در قرآن، ج۵، ص۱۱۵؛ ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا * إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ «او دانای نهان است پس هیچ کس را بر نهان خویش آگاه نمی‌کند * جز فرستاده‌ای را که بپسندد» سوره جن، آیه ۲۶.
  97. عبدالله جوادی آملی، ادب فنای مهربان، ج۳، ص۴۲۲؛ همو، معاد در قرآن، ج۴، ص۲۴۲.
  98. یوسفی، زهرا، علم امام از دیدگاه شیخ مفید و آیت‌الله جوادی آملی، ص ۹۱.
  99. علامه مجلسی، بحارالأنوار، ج۱۵، ص۲۴: «عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: قُلْتُ لِرَسُولِ اللَّهِ (ص) أَوَّلُ شَيْ‌ءٍ خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَى مَا هُوَ فَقَالَ نُورُ نَبِيِّكَ يَا جَابِرُ خَلَقَهُ اللَّهُ ثُمَّ خَلَقَ مِنْهُ كُلَّ خَيْرٍ».
  100. عبدالله جوادی آملی، ادب فنای مقربان، ج۳، ص۴۲۵.
  101. ﴿فَسَجَدَ الْمَلَائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ «آنگاه همه فرشتگان، همگان فروتنی کردند؛» سوره حجر، آیه ۳۰.
  102. ﴿فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ «فرمود: ای آدم! آنان را از نام‌های اینان آگاه ساز!» سوره بقره، آیه ۳۳.
  103. عبدالله جوادی آملی، ادب فنای مقربان، ج۳، ص۴۲۵.
  104. شیخ کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۶۱؛ عبدالله جوادی آملی، ادب فنای مقربان، ج۳، ص۴۲۵: «... لَوْ كُنْتُ بَيْنَ مُوسَى وَ الْخَضِرِ لَأَخْبَرْتُهُمَا أَنِّي أَعْلَمُ مِنْهُمَا وَ لَأَنْبَأْتُهُمَا بِمَا لَيْسَ فِي أَيْدِيهِمَا لِأَنَّ مُوسَى وَ الْخَضِرَ (ع) أُعْطِيَا عِلْمَ مَا كَانَ وَ لَمْ يُعْطَيَا عِلْمَ مَا يَكُونُ وَ مَا هُوَ كَائِنٌ حَتَّى تَقُومَ السَّاعَةُ وَ قَدْ وَرِثْنَاهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وِرَاثَةً».
  105. عبدالله جوادی آملی، ادب فنای متربان، ج۳، ص۴۲۷.
  106. این دو واژه با تفاوتی که با هم دارند برای غایت به کار می‌روند.
  107. عبدالله جوادی آملی، ادب فنای مهربان، ج۳، ص۴۲۶.
  108. ﴿وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ «و هیچ دانه‌ای در تاریکی‌های زمین و هیچ‌تر و خشکی نیست جز آنکه در کتابی روشن آمده است» سوره انعام، آیه ۵۹.
  109. عبدالله جوادی آملی، ادب فنای مقربان، ج۳، ص۴۲۷.
  110. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۵۶، ص۲۶۱؛ ج۶۵، ص۲۸۸.
  111. ﴿إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ * ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ * مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ «که این (قرآن) بازخوانده فرستاده‌ای گرامی است * توانمندی که نزد آن دارنده اورنگ (فرمانفرمایی جهان)، جایگاهی بلند دارد * آنجا فرمانگزاری امین است» سوره تکویر، آیه ۱۹- ۲۱.
  112. شیخ صدوق، الخصال، ج۱، ص۲۹۰: «قَالَ لِي أَبِي أَ لَا أُخْبِرُكَ بِخَمْسَةٍ لَمْ يُطْلِعِ اللَّهُ عَلَيْهَا أَحَداً مِنْ خَلْقِهِ قُلْتُ بَلَى قَالَ إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ... إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ».
  113. ﴿إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْأَرْحَامِ وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ مَاذَا تَكْسِبُ غَدًا وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ «بی‌گمان، تنها خداوند است که دانش رستخیز نزد اوست و او باران را فرو می‌فرستد و از آنچه در زهدان‌هاست آگاه است و هیچ کس نمی‌داند فردا چه به دست خواهد آورد و هیچ کس نمی‌داند در کدام سرزمین خواهد مرد؛ بی‌گمان خداوند دانایی آگاه است» سوره لقمان، آیه ۳۴.
  114. یوسفی، زهرا، علم امام از دیدگاه شیخ مفید و آیت‌الله جوادی آملی، ص ۹۲-۹۶.
  115. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۴۲، ص۱۲۴.
  116. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۱۸، ص۱۱۳، «تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ».
  117. «بگو: جز این نیست که من هم بشری چون شمایم» سوره کهف، آیه ۱۱۰.
  118. «این از خبرهای نهانی است که به تو وحی می‌کنیم» سوره آل عمران، آیه ۴۴.
  119. رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی ص ۲۷۶.