عصمت حضرت موسی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
 
(۷۴ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۲: خط ۲:
| موضوع مرتبط = عصمت پیامبران
| موضوع مرتبط = عصمت پیامبران
| عنوان مدخل  =  
| عنوان مدخل  =  
| مداخل مرتبط =  
| مداخل مرتبط = [[عصمت حضرت موسی در کلام اسلامی]]
| پرسش مرتبط  = عصمت (پرسش)
| پرسش مرتبط  = عصمت (پرسش)
}}
}}


'''عصمت حضرت موسی {{ع}}''' به معنای مصونیت ایشان از هر [[گناه]] و [[خطا]] و اشتباهی است. به طور کلی عصمت حضرت موسی{{ع}} با استناد به براهین عقلی و [[ادله]] [[نقلی]] که در اثبات عصمت سایر انبیا از آنها بهره گرفته می‌شود قابل اثبات است. به عنوان نمونه [[برهان حفظ شریعت]]، [[برهان لطف]]، [[برهان تسلسل]]، [[برهان]] [[وجوب]] [[اطاعت از پیامبر]]، برخی از براهین عقلی عصمت آن حضرت هستند. همچنین است استناد به آیات و روایاتی که در آنها خصوصیاتی همچون اصطفای [[الهی]]، [[وجوب اطاعت]] تام و عدم [[تسلط]] [[شیطان]] بر برخی [[انسان‌های برگزیده]] و نیز [[الگو]] بودن [[انبیا]] بیان شده که به مصونیت همه انبیا از ارتکاب کبائر، [[خطا]]، [[نسیان]] و [[اشتباه]] که همان [[حقیقت عصمت]] است، اشاره دارند.
'''عصمت حضرت موسی {{ع}}''' به معنای مصونیت ایشان از هر [[گناه]] و [[خطا]] و اشتباهی است. به طور کلی عصمت حضرت موسی{{ع}} با استناد به براهین عقلی و [[ادله]] [[نقلی]] که در اثبات عصمت سایر انبیا از آنها بهره گرفته می‌شود قابل اثبات است. به عنوان نمونه [[برهان حفظ شریعت]]، [[برهان لطف]]، [[برهان تسلسل]]، [[برهان]] [[وجوب]] [[اطاعت از پیامبر]]، برخی از براهین عقلی عصمت آن حضرت هستند. همچنین است استناد به آیات و روایاتی که در آنها خصوصیاتی همچون اصطفای [[الهی]]، [[وجوب اطاعت]] تام و عدم [[تسلط]] [[شیطان]] بر برخی [[انسان‌های برگزیده]] و نیز [[الگو]] بودن [[انبیا]] بیان شده که به مصونیت همه انبیا از ارتکاب کبائر، [[خطا]]، نسیان و [[اشتباه]] که همان [[حقیقت عصمت]] است، اشاره دارند.


== معناشناسی [[عصمت]] ==
== معناشناسی [[عصمت]] ==
=== معنای لغوی ===
=== معنای لغوی ===
عصمت، واژه‌ای عربی و از ماده {{عربی|«عَصِمَ يَعْصِمُ»}} است که در لغت سه معنا برای آن ذکر شده؛ یکی: {{عربی|«مَسَکَ»}} به معنای حفظ و نگهداری<ref>راغب اصفهانی این معنا را برای واژه «عَصَمَ» آورده و می‌گوید: {{عربی|العصم: الإمساک و الاعتصام الاستمساک... (وقوله: «وَلَا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوَافِرِ» والعصام ما یعصم به‌ ای یشد و عصمة الأنبیاء حفظه إیاهم}}؛ راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات، ص۵۶۹ ـ ۵۷۰ و {{عربی|عصم الله فلاناً من المکروه: ای حفظه و وقاه}}؛ یعنی [[خداوند]] فلانی را از [[مکروه]] حفظ کرده ({{عربی|عصمه}}) بعنی او را حفظ کرد و نگهداشت. المنجد، ص۱۵۰.</ref>، دوم: {{عربی|«مَنَعَ»}} به معنای مانع شدن<ref>ر.ک: فراهیدی،خلیل بن احمد، العین ج ۱ ص۳۱۴؛ فیروزآبادی، محمد بن یعقوب، قاموس محیط، ج۴، ص۱۵۱؛ الجوهری، اسماعیل بن حمّاد، الصحاح، ج۵، ص۱۹۸۶، ابن منظور، لسان العرب، ج۱۲، ص۴۰۳.</ref> و سوم به معنای وسیله بازداشتن<ref>ابن‌منظور، از زجاج نقل می‌کند: {{عربی|أَصْلُ العِصْمَةِ الحبْلُ. و كلُّ ما أَمْسَكَ شَيئاً فقد عَصَمَهُ}}لسان العرب، ج۱۲، ص۴۰۵. یعنی، لغت عصمت در اصل به معنای طناب و ریسمان وضع شده است، ولی سپس از این معنا توسعه یافته و برای هر چیزی که موجب امساک و [[حفظ]] چیز دیگری شود، به کار می‌رود.</ref>. با این وجود واژه «[[عصمت]]»، به معنای «گرفتن» و «نگهداری» مناسب‌تر از معنای «مانع شدن» است و شاید به همین جهت است که برخی لغویون نیز «اعصم» را به معنای «مَسْک» و «اعتصام» را به «استمساک» معنا کرده‌اند<ref>ر.ک: المفردات فی غریب القرآن، ص۳۳۶ ـ ۳۳۷..</ref>.<ref>[[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[عصمت از منظر فریقین (کتاب)|عصمت از منظر فریقین]]، ص۱۴.</ref>
عصمت، واژه‌ای عربی و از ماده {{عربی|«عَصِمَ يَعْصِمُ»}} است که در لغت سه معنا برای آن ذکر شده؛ یکی: {{عربی|«مَسَكَ»}} به معنای حفظ و نگهداری<ref>راغب اصفهانی این معنا را برای واژه «عَصَمَ» آورده و می‌گوید: {{عربی|"العصم: الإمساك والاعتصام الاستمساك... (وقوله: «وَلَا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوَافِرِ» والعصام ما يعصم به‌ اي يشد وعصمة الأنبياء حفظه إياهم"}}؛ راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات، ص۵۶۹ ـ ۵۷۰ و {{عربی|عصم الله فلاناً من المکروه: ای حفظه و وقاه}}؛ یعنی [[خداوند]] فلانی را از [[مکروه]] حفظ کرده ({{عربی|عصمه}}) بعنی او را حفظ کرد و نگهداشت. المنجد، ص۱۵۰.</ref>، دوم: {{عربی|«مَنَعَ»}} به معنای مانع شدن<ref>ر.ک: فراهیدی،خلیل بن احمد، العین ج ۱ ص۳۱۴؛ فیروزآبادی، محمد بن آدم، قاموس محیط، ج۴، ص۱۵۱؛ الجوهری، اسماعیل بن حمّاد، الصحاح، ج۵، ص۱۹۸۶، ابن منظور، لسان العرب، ج۱۲، ص۴۰۳.</ref> و سوم به معنای وسیله بازداشتن<ref>ابن‌منظور، از زجاج نقل می‌کند: {{عربی|أَصْلُ العِصْمَةِ الحبْلُ. و كلُّ ما أَمْسَكَ شَيئاً فقد عَصَمَهُ}}لسان العرب، ج۱۲، ص۴۰۵. یعنی، لغت عصمت در اصل به معنای طناب و ریسمان وضع شده است، ولی سپس از این معنا توسعه یافته و برای هر چیزی که موجب امساک و [[حفظ]] چیز دیگری شود، به کار می‌رود.</ref>. با این وجود واژه «[[عصمت]]»، به معنای «گرفتن» و «نگهداری» مناسب‌تر از معنای «مانع شدن» است و شاید به همین جهت است که برخی لغویون نیز «اعصم» را به معنای «مَسْک» و «اعتصام» را به «استمساک» معنا کرده‌اند<ref>ر.ک: المفردات فی غریب القرآن، ص۳۳۶ ـ ۳۳۷..</ref>.<ref>[[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[عصمت از منظر فریقین (کتاب)|عصمت از منظر فریقین]]، ص۱۴.</ref>


=== در اصطلاح [[متکلمان]] ===
=== در اصطلاح [[متکلمان]] ===
خط ۱۹: خط ۱۹:
== ادله اثبات عصمت حضرت موسی{{ع}} ==
== ادله اثبات عصمت حضرت موسی{{ع}} ==
=== براهین عقلی ===
=== براهین عقلی ===
{{جعبه نقل قول| عنوان =| نقل‌قول ={{وسط‌چین}}'''[[دلایل عقلی اثبات عصمت انبیاء چیست؟ (پرسش)| دلایل عقلی اثبات عصمت انبیاء چیست؟]]'''{{پایان}}
|تاریخ بایگانی| منبع = <small>[[عصمت (پرسش)|(پرسمان عصمت)]]</small>| تراز = راست| عرض = ۱۰۰px| اندازه خط = ۱۳px|رنگ پس‌زمینه=#F8FBF9| گیومه نقل‌قول =| تراز منبع = وسط}}
{{اصلی|اثبات عصمت پیامبران در کلام اسلامی}}
{{اصلی|اثبات عصمت پیامبران در کلام اسلامی}}
از آنجا که [[حضرت موسی]]{{ع}} یکی از [[انبیای الهی]] است؛ لذا می‌توان جهت [[اثبات عصمت]] آن حضرت به همان براهین عقلی که [[متکلمان]] در [[اثبات عصمت انبیا]] به آنها استناد کرده‌اند، استناد نمود که بارزترین آنها عبارت‌اند از: [[برهان امتناع تسلسل]]<ref>علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ج۲، ص۶۵.</ref> <ref>ر.ک: [[امیر دیوانی]]؛ [[محمد سعیدی مهر]]؛ [[علی رضا امینی]] و [[محسن جوادی]]، [[معارف اسلامی ج۲ (کتاب)|معارف اسلامی ج۲]]، ص۱۴۴ - ۱۴۵.</ref>، برهان لزوم هدایت بشر، برهان نقض غرض<ref>کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۴۷۱.</ref> <ref>[[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[عصمت از منظر فریقین (کتاب)|عصمت از منظر فریقین]]، ص ۶۳.</ref>، [[برهان]] وجوب اطاعت از معصوم<ref>علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ص۲، ص۶۷-۶۸.</ref>.<ref>[[هادی اکبری ملک‌آبادی|اکبری]] و [[رقیه یوسفی سوته|یوسفی]]، [[ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی (کتاب)| ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی]]، ص۸۰-۸۲.</ref>، [[برهان حفظ شریعت]] <ref>علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ج۲، ص۶۶.</ref>.<ref>[[هادی اکبری ملک‌آبادی|اکبری]] و [[رقیه یوسفی سوته|یوسفی]]، [[ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی (کتاب)| ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی]]، ص۸۰-۸۲.</ref> برهان لزوم اطمینان <ref>علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ج۲، ص۶۷-۶۸.</ref>.<ref>[[محمد تقی فیاض‌بخش|فیاض‌بخش]] و [[فرید محسنی|محسنی]]، [[ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱ (کتاب)|ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱]]، ص۱۹۲-۲۰۳؛ [[هادی اکبری ملک‌آبادی|اکبری]] و [[رقیه یوسفی سوته|یوسفی]]، [[ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی (کتاب)| ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی]]، ص۸۰-۸۲.</ref>، [[برهان لطف]] <ref>سرمایه ایمان در اصول اعتقادات، ص۱۱۵.</ref> و غیره.
از آنجا که [[حضرت موسی]]{{ع}} یکی از [[انبیای الهی]] است؛ لذا می‌توان جهت [[اثبات عصمت]] آن حضرت به همان براهین عقلی که [[متکلمان]] در [[اثبات عصمت انبیا]] به آنها استناد کرده‌اند، استناد نمود که بارزترین آنها عبارت‌اند از: [[برهان امتناع تسلسل]]<ref>علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ج۲، ص۶۵.</ref>.<ref>ر.ک: [[امیر دیوانی]]؛ [[محمد سعیدی مهر]]؛ [[علی رضا امینی]] و [[محسن جوادی]]، [[معارف اسلامی ج۲ (کتاب)|معارف اسلامی ج۲]]، ص۱۴۴ - ۱۴۵.</ref>، برهان لزوم هدایت بشر، برهان نقض غرض<ref>کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۴۷۱.</ref>.<ref>[[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[عصمت از منظر فریقین (کتاب)|عصمت از منظر فریقین]]، ص ۶۳.</ref>، [[برهان]] وجوب اطاعت از معصوم<ref>علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ص۲، ص۶۷-۶۸.</ref>، [[برهان حفظ شریعت]]<ref>علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ج۲، ص۶۶.</ref>.<ref>[[هادی اکبری ملک‌آبادی|اکبری]] و [[رقیه یوسفی سوته|یوسفی]]، [[ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی (کتاب)| ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی]]، ص۸۰-۸۲.</ref> برهان لزوم اطمینان<ref>علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ج۲، ص۶۷-۶۸.</ref>.<ref>[[محمد تقی فیاض‌بخش|فیاض‌بخش]] و [[فرید محسنی|محسنی]]، [[ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱ (کتاب)|ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱]]، ص۱۹۲-۲۰۳؛ [[هادی اکبری ملک‌آبادی|اکبری]] و [[رقیه یوسفی سوته|یوسفی]]، [[ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی (کتاب)| ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی]]، ص۸۰-۸۲.</ref>، [[برهان لطف]]<ref>سرمایه ایمان در اصول اعتقادات، ص۱۱۵.</ref> و غیره.


=== ادله نقلی ===
=== ادله نقلی ===
==== ادله قرآنی ====
==== ادله قرآنی ====
در برخی از [[آیات قرآن کریم]] خصوصیاتی همچون اصطفای [[الهی]]، [[وجوب اطاعت]] تام و عدم [[تسلط]] [[شیطان]] بر برخی [[انسان‌های برگزیده]] و نیز [[الگو]] بودن [[انبیا]] بیان شده که به مصونیت همه انبیا از ارتکاب کبائر، [[خطا]]، [[نسیان]] و [[اشتباه]] که همان [[حقیقت عصمت]] است، اشاره دارند. کلیت این [[آیات]] شامل [[حضرت موسی]]{{ع}} نیز شده و بر اساس آنها، [[عصمت]] آن حضرت نیز ثابت می‌گردد.
{{جعبه نقل قول| عنوان =| نقل‌قول ={{وسط‌چین}}'''[[دلایل قرآنی اثبات عصمت انبیاء چیست؟ (پرسش)| دلایل قرآنی اثبات عصمت انبیاء چیست؟]]'''{{پایان}}
|تاریخ بایگانی| منبع = <small>[[عصمت (پرسش)|(پرسمان عصمت)]]</small>| تراز = راست| عرض = ۱۰۰px| اندازه خط = ۱۳px|رنگ پس‌زمینه=#F8FBF9| گیومه نقل‌قول =| تراز منبع = وسط}}
در برخی از [[آیات قرآن کریم]] خصوصیاتی همچون اصطفای [[الهی]]، [[وجوب اطاعت]] تام و عدم [[تسلط]] [[شیطان]] بر برخی [[انسان‌های برگزیده]] و نیز [[الگو]] بودن [[انبیا]] بیان شده که به مصونیت همه انبیا از ارتکاب کبائر، [[خطا]]، نسیان و [[اشتباه]] که همان [[حقیقت عصمت]] است، اشاره دارند. کلیت این [[آیات]] شامل [[حضرت موسی]]{{ع}} نیز شده و بر اساس آنها، [[عصمت]] آن حضرت نیز ثابت می‌گردد.


===== عدم تسلط شیطان بر [[پیامبران]] =====
===== عدم تسلط شیطان بر [[پیامبران]] =====
به عنوان نمونه [[خدای متعال]] در آیه‌ای خطاب به شيطان مى‌فرمايد: {{متن قرآن|إِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلاّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوينَ}}<ref>«قطعاً تو بر بندگان (خالص) من تسلّطى ندارى و حمايت و نگهبانى پروردگارت (براى آنان) كافى است». سوره حجر، آیه ۴۲.</ref>. فراز: {{متن قرآن|لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ}}، نكره در سياق نفى و مفيد عموم است، در نتيجه هر گونه سيطره و تصرف شيطان به هر نحوى از انحاء از [[بندگان]] حقيقى [[خداوند]] را منتفی می‌کند. از طرفی عمومیت این فراز از [[آیه]]، قرینه است بر اینکه مراد از «[[عبادی]]»، صرفا بندگان [[خالص]] و [[حقیقی]] خداوند است و نه گنه‌کاران یا کسانی که در [[زندگی]] خویش مرتکب برخی [[گناهان]] شده‌اند. با این بیان، مراد از اثر، اعم از [[ارتکاب معاصی]]، خطا، اشتباه و نسیان است که از تأثیر [[وسوسه‌های ابلیس]] نشأت می‌گیرد. بدیهی است که انتفای اثر صرفا به معنای [[نفی]] تأثیر [[وسوسه]] در [[عبادالله]] است و نه نفی خروج ایشان از دایره وسوسه‌های ابلیس. همین معنا در آیه دیگری از [[قرآن کریم]] و با بیان دیگر نیز آمده و تسلط شیطان بر مؤمنانی که به [[خدا]] [[توکل]] می‌کنند را نفی نموده است که حقیقت عصمت را در بندگان [[واقعی]] خدا، [[ثابت]] می‌نماید<ref>سوره نحل، آیات ۹۹ و ۱۰۰.</ref>.<ref>[[محمد هادی فرقانی]] و [[محمد عباس‌زاده جهرمی]]، [[خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم (مقاله)|خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم]]، [[شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی (نشریه)|دوفصلنامه شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی]].</ref>.
به عنوان نمونه [[خدای متعال]] در آیه‌ای خطاب به شيطان مى‌فرمايد: {{متن قرآن|إِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلاّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوينَ}}<ref>«قطعاً تو بر بندگان (خالص) من تسلّطى ندارى و حمايت و نگهبانى پروردگارت (براى آنان) كافى است». سوره حجر، آیه ۴۲.</ref>. فراز: {{متن قرآن|لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ}} هر گونه سيطره و تصرف شيطان به هر نحوى از انحاء از [[بندگان]] حقيقى [[خداوند]] را منتفی می‌کند<ref>[[محمد هادی فرقانی]] و [[محمد عباس‌زاده جهرمی]]، [[خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم (مقاله)|خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم]]، [[شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی (نشریه)|دوفصلنامه شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی]].</ref>.


===== اصطفای الهی پیامبران =====
===== اصطفای الهی پیامبران =====
واژه «[[اصطفا]]» در لغت در معنای خالصِ چیزی را به دست آوردن استعمال شده است<ref>راغب اصفهانی، حسین، ماده صفو» بر اساس برخى آيات دیگر، خداوند متعال تعدادى از بندگانش را از ميان خلق خود برگزیده و آنها را براى خود خالص گردانیده است. سوره مریم، ۵۸ و دخان، آیه ۳۲.</ref>. روشن است که حاصل [[گزینش الهی]] و [[خالص]] کردن برخی توسط او چیزی جز [[عصمت]] نیست.
واژه «[[اصطفا]]» در لغت در معنای خالصِ چیزی را به دست آوردن استعمال شده است<ref>راغب اصفهانی، حسین، ماده صفو» بر اساس برخى آيات دیگر، خداوند متعال تعدادى از بندگانش را از ميان خلق خود برگزیده و آنها را براى خود خالص گردانیده است. سوره مریم، ۵۸ و دخان، آیه ۳۲.</ref>. روشن است که حاصل [[گزینش الهی]] و [[خالص]] کردن برخی توسط او چیزی جز [[عصمت]] نیست. به عنوان نمونه [[قرآن کریم]] در جایی می‌فرماید: {{متن قرآن|اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا وَمِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ}}<ref>«خدا از ميان فرشتگان رسولانى برمى‌گزيند، و نيز از ميان مردم. بى‌گمان خدا شنواى بيناست. آنچه در دسترس آنان و آنچه پشت سرشان است مى‌داند و [همه‌] كارها به خدا بازگردانيده مى‌شود». سوره حج، آیات ۷۵ و ۷۶.</ref>. با توجه به اینکه ضمایر «هم» در کلمات {{متن قرآن|أَيْدِيهِمْ}} و {{متن قرآن|خَلْفَهُمْ}} بر اساس دیدگاه برخی [[مفسران]] به {{متن قرآن|رُسُلًا}}<ref>طباطبایی، محمدحسین، المیزان، ج۱۰، ص۴۱۰.</ref> و طبق نظر برخی دیگر به {{متن قرآن|النَّاسِ}}<ref>زمخشری، محمود بن عمر، ج۳، ص۱۷۲؛ آلوسی، شهاب الدین محمود، ج۱۰، ص۳۰۶ و...</ref> برمی‌گردد و با عنایت به معنای لغوی [[اصطفا]]، [[تفسیر آیه]] چنین می‌شود که [[خداوند]] از میان [[مردم]] و [[فرشتگان]]، شایستگان را برمی‌گزیند. از این رو اگر عصمت پیام‌آور تضمین نشده باشد، [[ابلاغ]] این پیام دچار آسیب شده و با غرض [[ارسال رسل]] ناسازگار خواهد بود<ref>[[محمد هادی فرقانی]] و [[محمد عباس‌زاده جهرمی]]، [[خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم (مقاله)|خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم]]، [[شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی (نشریه)|دوفصلنامه شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی]].</ref>.
 
به عنوان نمونه [[قرآن کریم]] در جایی می‌فرماید: {{متن قرآن|اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا وَمِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ}}، {{متن قرآن|يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ}}<ref>«خدا از ميان فرشتگان رسولانى برمى‌گزيند، و نيز از ميان مردم. بى‌گمان خدا شنواى بيناست»، «آنچه در دسترس آنان و آنچه پشت سرشان است مى‌داند و [همه‌] كارها به خدا بازگردانيده مى‌شود». سوره حج، آیات ۷۵ و ۷۶.</ref>. با توجه به اینکه ضمایر «هم» در کلمات {{متن قرآن|أَيْدِيهِمْ}} و {{متن قرآن|خَلْفَهُمْ}} بر اساس دیدگاه برخی [[مفسران]] به {{متن قرآن|رُسُلًا}}<ref>طباطبایی، محمدحسین، المیزان، ج۱۰، ص۴۱۰.</ref> و طبق نظر برخی دیگر به {{متن قرآن|النَّاسِ}}<ref>زمخشری، محمود بن عمر، ج۳، ص۱۷۲؛ آلوسی، شهاب الدین محمود، ج۱۰، ص۳۰۶ و...</ref> برمی‌گردد و با عنایت به معنای لغوی [[اصطفا]]، [[تفسیر آیه]] چنین می‌شود که [[خداوند]] از میان [[مردم]] و [[فرشتگان]]، شایستگان را برمی‌گزیند. از این رو اگر عصمت [[پیام]] آور تضمین نشده باشد، [[ابلاغ]] این پیام دچار آسیب شده و با غرض [[ارسال رسل]] ناسازگار خواهد بود<ref>[[محمد هادی فرقانی]] و [[محمد عباس‌زاده جهرمی]]، [[خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم (مقاله)|خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم]]، [[شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی (نشریه)|دوفصلنامه شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی]].</ref>.


===== امر به [[اطاعت]] تام و مطلق از [[پیامبران]] =====
===== امر به [[اطاعت]] تام و مطلق از [[پیامبران]] =====
[[خداوند متعال]] در دسته دیگری از [[آیات]] به [[وجوب اطاعت]] مطلق از [[رسولان]] خود و نیز [[تأسی]] به آنان امر کرده است<ref>سوره نساء، آیات ۵۹ و ۶۴.</ref>. روشن است که بر اساس [[قواعد]] [[کلامی]] صدور چنین امری از سوی [[خدای متعال]]، مستلزم عصمت آن شخص است.؛ چراکه در غیر این صورت گرفتار تناقض خواهیم شد و تناقض از مولای [[حکیم]] صادر نمی‌شود. عصمت در اینجا به معنای مصونیت از اقسام [[معاصی]]، [[نسیان]]، [[خطا]] و [[اشتباه]] است؛ چراکه اگر مصونیت را منحصر در عدم [[ارتکاب معاصی]] دانسته و به جواز صدور نسیان، خطا و اشتباه از [[انبیا]] {{عم}}، [[معتقد]] شویم، غرض از ارسال [[نبی]] یا [[رسول]] نقض شده و [[اطمینان]] به گفتار و [[کردار]] [[انبیا]] و [[رسل]] {{عم}} در نظر مکلفین به [[اطاعت]] به صورت کامل محقق نخواهد شد<ref>[[محمد هادی فرقانی]] و [[محمد عباس‌زاده جهرمی]]، [[خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم (مقاله)|خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم]]، [[شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی (نشریه)|دوفصلنامه شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی]].</ref>.
[[خداوند متعال]] در دسته دیگری از [[آیات]] به [[وجوب اطاعت]] مطلق از [[رسولان]] خود و نیز [[تأسی]] به آنان امر کرده است<ref>سوره نساء، آیات ۵۹ و ۶۴.</ref>. روشن است که بر اساس قواعد [[کلامی]] صدور چنین امری از سوی [[خدای متعال]]، مستلزم عصمت آن شخص است؛ چراکه در غیر این صورت گرفتار تناقض خواهیم شد و تناقض از مولای [[حکیم]] صادر نمی‌شود. عصمت در اینجا به معنای مصونیت از اقسام [[معاصی]]، نسیان، [[خطا]] و [[اشتباه]] است؛ چراکه اگر مصونیت را منحصر در عدم [[ارتکاب معاصی]] دانسته و به جواز صدور نسیان، خطا و اشتباه از [[انبیا]] {{عم}}، [[معتقد]] شویم، غرض از ارسال [[نبی]] یا [[رسول]] نقض شده و [[اطمینان]] به گفتار و [[کردار]] [[انبیا]] و [[رسل]] {{عم}} در نظر مکلفین به [[اطاعت]] به صورت کامل محقق نخواهد شد<ref>[[محمد هادی فرقانی]] و [[محمد عباس‌زاده جهرمی]]، [[خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم (مقاله)|خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم]]، [[شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی (نشریه)|دوفصلنامه شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی]].</ref>.


===== معرفی [[پیامبران]] به عنوان الگوی [[حسنه]] =====
===== معرفی [[پیامبران]] به عنوان الگوی [[حسنه]] =====
[[مصونیت انبیا]] {{عم}} را می‌توان از [[آیات]] دیگری که ضمن نام بردن از برخی انبیا، آنان را به صورت مطلق به عنوان الگویی حسنه معرفی کرده و به [[تأسی]] از آنان ترغیب می‌نمایند، استفاده کرد. چه اینکه [[قرآن کریم]] از [[رسول گرامی اسلام]] {{صل}} به عنوان اسوه‌ای [[نیکو]] یاد کرده و می‌فرماید: {{متن قرآن|لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا}}<ref>«قطعاً براى شما در [اقتدا به‌] رسول خدا سرمشقى نيكوست: براى آن كس كه به خدا و روز بازپسين اميد دارد و خدا را فراوان ياد مى‌كند».، سوره احزاب، آیه ۲۱.</ref>. همچنین از [[حضرت ابراهیم]]{{ع}} یاد کرده و می‌فرماید: {{متن قرآن|قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ}}<ref>«قطعاً براى شما در [پيروى از] ابراهيم و كسانى كه با اويند سرمشقى نيكوست»، سوره ممتحنه، آیه ۴.</ref>.
[[مصونیت انبیا]] {{عم}} را می‌توان از [[آیات]] دیگری که ضمن نام بردن از برخی انبیا، آنان را به صورت مطلق به عنوان الگویی حسنه معرفی کرده و به [[تأسی]] از آنان ترغیب می‌نمایند، استفاده کرد. چه اینکه [[قرآن کریم]] از [[رسول گرامی اسلام]] {{صل}} به عنوان اسوه‌ای [[نیکو]] یاد کرده و می‌فرماید: {{متن قرآن|لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا}}<ref>«قطعاً براى شما در [اقتدا به‌] رسول خدا سرمشقى نيكوست: براى آن كس كه به خدا و روز بازپسين اميد دارد و خدا را فراوان ياد مى‌كند».، سوره احزاب، آیه ۲۱.</ref>. همچنین از [[حضرت ابراهیم]]{{ع}} یاد کرده و می‌فرماید: {{متن قرآن|قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ}}<ref>«قطعاً براى شما در [پيروى از] ابراهيم و كسانى كه با اويند سرمشقى نيكوست»، سوره ممتحنه، آیه ۴.</ref>.


واژه «[[اسوه]]» در کتب لغت به معنای «قُدوه» است. [[قدوه]] نیز در مورد کسی به کار می‌رود که به او [[اقتدا]] می‌شود<ref>فیومی مقری، احمد بن محمد، ص۴۹۴.</ref>. کیفیت [[استدلال]] به این آیات چنین است که [[خدای متعال]]، [[پیامبراکرم]] {{صل}} و حضرت ابراهیم{{ع}} را به صورت مطلق و بدون هیچ قید و شرطی به عنوان [[الگو]] و [[سرمشق]] دیگران معرفی کرده است. با عنایت به معنای لغوی اسوه، این آیات در شمار آیاتی قرار می‌گیرند که به نحو مطلق به اقتدا و اطاعت از انبیا {{عم}}[[ امر]] کرده‌اند و چنانچه سابقا گذشت، امر مطلق به اطاعت از شخصی مساوی با [[عصمت]] اوست؛ چراکه در غیر این صورت هرگز امر به اقتدا به غیر [[معصوم]] و اسوه قرار دادن او تعلق نگرفته و این مسأله به تناقض خواهد انجامید<ref>[[محمد هادی فرقانی]] و [[محمد عباس‌زاده جهرمی]]، [[خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم (مقاله)|خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم]]، [[شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی (نشریه)|دوفصلنامه شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی]].</ref>.
[[خدای متعال]]، [[پیامبراکرم]] {{صل}} و حضرت ابراهیم{{ع}} را به صورت مطلق و بدون هیچ قید و شرطی به عنوان [[الگو]] و [[سرمشق]] دیگران معرفی کرده است. با عنایت به معنای لغوی اسوه، این آیات در شمار آیاتی قرار می‌گیرند که به نحو مطلق به اقتدا و اطاعت از انبیا {{عم}} [[امر]] کرده‌اند و امر مطلق به اطاعت از شخصی مساوی با [[عصمت]] اوست؛ چراکه در غیر این صورت هرگز امر به اقتدا به غیر [[معصوم]] و اسوه قرار دادن او تعلق نگرفته و این مسأله به تناقض خواهد انجامید<ref>[[محمد هادی فرقانی]] و [[محمد عباس‌زاده جهرمی]]، [[خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم (مقاله)|خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم]]، [[شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی (نشریه)|دوفصلنامه شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی]].</ref>.


===== [[اتمام حجت]] [[هدف]] از [[بعثت انبیا]] =====
===== [[اتمام حجت]] [[هدف]] از [[بعثت انبیا]] =====
در دسته‌ای دیگر از آیات، [[اتمام حجت]] بر [[مردم]] به عنوان یکی از [[اهداف بعثت انبیا]] معرفی شده است. [[قرآن کریم]] در این خصوص می‌فرماید: {{متن قرآن|رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا}}، <ref>«پيامبرانى كه بشارتگر و هشداردهنده بودند، تا براى مردم، پس از [فرستادن‌] پيامبران، در مقابل خدا [بهانه و] حجّتى نباشد، و خدا توانا و حكيم است»، سوره نساء، آیه ۱۶۵.</ref>.<ref>[[محمد هادی فرقانی]] و [[محمد عباس‌زاده جهرمی]]، [[خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم (مقاله)|خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم]]، [[شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی (نشریه)|دوفصلنامه شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی]].</ref>
در دسته‌ای دیگر از آیات، [[اتمام حجت]] بر [[مردم]] به عنوان یکی از [[اهداف بعثت انبیا]] معرفی شده است. [[قرآن کریم]] در این خصوص می‌فرماید: {{متن قرآن|رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا}}<ref>«پيامبرانى كه بشارتگر و هشداردهنده بودند، تا براى مردم، پس از [فرستادن‌] پيامبران، در مقابل خدا [بهانه و] حجّتى نباشد، و خدا توانا و حكيم است»، سوره نساء، آیه ۱۶۵.</ref>.<ref>[[محمد هادی فرقانی]] و [[محمد عباس‌زاده جهرمی]]، [[خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم (مقاله)|خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم]]، [[شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی (نشریه)|دوفصلنامه شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی]].</ref>


===== آیاتی که بر عصمت فرشته وحی دلالت دارند =====
===== آیاتی که بر عصمت فرشته وحی دلالت دارند =====
در [[قرآن کریم]] از [[عصمت]] و [[امانتداری]] [[فرشتۀ وحی]] [[سخن]] گفته شده است به نحوی که [[خداوند]] دربارۀ آنان فرموده است: {{متن قرآن|لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ}}<ref>«در گفتار بر او پیشی نمی‌جویند و آنان به فرمان وی کار می‌کنند» سوره انبیاء، آیه ۲۷.</ref>، بنابراین اگر حاملِ اول [[وحی]] یعنی [[فرشتگان]] از جمله [[جبرئیل]] دارای [[عصمت]] باشد، حامل دیگر آن یعنی [[پیامبر]] هم چنین صفتی باید داشته باشد، زیرا نداشتن [[عصمت]] همانطور که نقض [[امانتداری]] [[فرشته وحی]] محسوب می‌‌شود، نقض [[امانتداری]] [[پیامبران]] هم خواهد بود<ref>ر. ک: [[رحمت‌الله احمدی|احمدی، رحمت‌الله]]، [[پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبایی (کتاب)|پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبایی]]، ص ۲۱۹ - ۲۲۱. </ref>.
در [[قرآن کریم]] از [[عصمت]] و [[امانتداری]] [[فرشتۀ وحی]] [[سخن]] گفته شده است به نحوی که [[خداوند]] دربارۀ آنان فرموده است: {{متن قرآن|لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ}}<ref>«در گفتار بر او پیشی نمی‌جویند و آنان به فرمان وی کار می‌کنند» سوره انبیاء، آیه ۲۷.</ref>، بنابراین اگر حاملِ اول [[وحی]] یعنی [[فرشتگان]] از جمله [[جبرئیل]] دارای [[عصمت]] باشد، حامل دیگر آن یعنی [[پیامبر]] هم چنین صفتی باید داشته باشد، زیرا نداشتن [[عصمت]] همانطور که نقض [[امانتداری]] فرشته وحی محسوب می‌‌شود، نقض [[امانتداری]] [[پیامبران]] هم خواهد بود<ref>ر.ک: [[رحمت‌الله احمدی|احمدی، رحمت‌الله]]، [[پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبایی (کتاب)|پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبایی]]، ص ۲۱۹ - ۲۲۱.</ref>.


==== ادله روایی ====
==== ادله روایی ====
در [[روایات]] متعددی بر [[قطعی]] بودن [[عصمت انبیا]]{{ع}} تأکید شده است<ref>نک: کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۰۲ـ۲۰۳؛ مجلسی، بحارالانوار، ج۱۴، ص۱۰۳؛ ج۱۲، ص۳۴۸؛ ج۴، ص۴۵؛ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۱۹۲ـ۲۰۴.</ref> از جمله آنها روایتی است از [[امام باقر]]{{ع}} که در آن آمده است: «[[انبیا]] [[گناه]] نمی‌کنند؛ چون همگی [[معصوم]] و پاک‌اند و آنان [[مرتکب گناه]] کوچک یا بزرگ نمی‌شوند»<ref>صدوق، الخصال، ص۳۹۹.</ref>.
در [[روایات]] متعددی بر [[قطعی]] بودن [[عصمت انبیا]]{{ع}} تأکید شده است<ref>نک: کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۰۲ـ۲۰۳؛ مجلسی، بحارالانوار، ج۱۴، ص۱۰۳؛ ج۱۲، ص۳۴۸؛ ج۴، ص۴۵؛ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۱۹۲ـ۲۰۴.</ref>، از جمله آنها روایتی است از [[امام باقر]]{{ع}} که در آن آمده است: «[[انبیا]] [[گناه]] نمی‌کنند؛ چون همگی [[معصوم]] و پاک‌اند و آنان [[مرتکب گناه]] کوچک یا بزرگ نمی‌شوند»<ref>صدوق، الخصال، ص۳۹۹.</ref>.
 
[[امام رضا]] {{ع}} نیز دربارۀ [[عصمت پیامبران]] برای [[مأمون]] نوشت: «[[خداوند]] [[فرمان]] کسی که می‌‌داند [[مردم]] را [[گمراه]] می‌‌کند [[واجب]] نمی‌کند و برای [[رسالت]] خویش کسی را [[انتخاب]] نمی‌کند که می‌‌داند او به [[خدا]] و بندگانش [[کفر]] ورزیده و [[شیطان]] را به جایی [[خدا]] [[عبادت]] می‌‌کند»<ref>{{متن حدیث|فِیمَا کَتَبَ الرِّضَا {{ع}} لِلْمَأْمُونِ لَا یَفْرِضُ اللَّهُ تَعَالَی طَاعَةَ مَنْ‏ یَعْلَمُ‏ أَنَّهُ‏ یُضِلُّهُمْ‏ وَ یُغْوِیهِمْ وَ لَا یَخْتَارُ لِرِسَالَتِهِ وَ لَا یَصْطَفِی مِنْ عِبَادِهِ مَنْ یَعْلَمُ أَنَّهُ یَکْفُرُ بِهِ وَ بِعِبَادَتِهِ وَ یَعْبُدُ الشَّیْطَانَ دُونَهُ}}؛ ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ بحار الانوار، ج۲۵، ص۱۹۹، ح۹.</ref>.<ref>ر.ک: [[حسین علوی مهر|علوی مهر، حسین]]، [[مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن (کتاب)|مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن]]، ص ۱۸۰-۱۸۱.</ref>


در برخی ادعیه چنین آمده که إعتبار بازخواست الهی در پرتو [[عصمت]] است. توضیح اینکه [[خداوند متعال]] انبیاء و [[اوصیاء]] را فرستاده است و برای هر یک از ایشان شریعتی قرار داده تا [[دین]] الهی را برپا کنند و به تبع [[حجت]] را بر [[بندگان]] تمام. روشن است که اگر آنان خود معصوم نباشند، حجت بر بندگان هم تمام نبوده و بازخواست الهی لغو است<ref>[[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[عصمت از منظر فریقین (کتاب)|عصمت از منظر فریقین]]، ص ۶۹.</ref>.
[[امام رضا]] {{ع}} نیز دربارۀ [[عصمت پیامبران]] برای [[مأمون]] نوشت: «[[خداوند]] [[فرمان]] کسی که می‌‌داند [[مردم]] را [[گمراه]] می‌‌کند [[واجب]] نمی‌کند و برای [[رسالت]] خویش کسی را [[انتخاب]] نمی‌کند که می‌‌داند او به [[خدا]] و بندگانش [[کفر]] ورزیده و [[شیطان]] را به جایی [[خدا]] [[عبادت]] می‌‌کند»<ref>{{متن حدیث|فِیمَا کَتَبَ الرِّضَا {{ع}} لِلْمَأْمُونِ لَا یَفْرِضُ اللَّهُ تَعَالَی طَاعَةَ مَنْ‏ یَعْلَمُ‏ أَنَّهُ‏ یُضِلُّهُمْ‏ وَ یُغْوِیهِمْ وَ لَا یَخْتَارُ لِرِسَالَتِهِ وَ لَا یَصْطَفِی مِنْ عِبَادِهِ مَنْ یَعْلَمُ أَنَّهُ یَکْفُرُ بِهِ وَ بِعِبَادَتِهِ وَ یَعْبُدُ الشَّیْطَانَ دُونَهُ}}؛ بحار الانوار، ج۲۵، ص۱۹۹، ح۹.</ref>.<ref>ر.ک: [[حسین علوی مهر|علوی مهر، حسین]]، [[مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن (کتاب)|مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن]]، ص ۱۸۰-۱۸۱.</ref>


== توهم تعارض برخی [[آیات]] با عصمت حضرت موسی{{ع}} ==
== توهم تعارض برخی [[آیات]] با عصمت حضرت موسی{{ع}} ==
=== قتل یکی از فرعونیان ===
در کنار آیاتی که بر [[عصمت انبیا]]{{عم}} دلالت دارند، در [[قرآن کریم]] [[آیات]] دیگری وجود دارد که توهم تعارض با [[عصمت انبیا]] را برای برخی به وجود آورده است. برخی از این [[آیات]] مربوط به عصمت حضرت موسی{{ع}} است که در ادامه به بررسی آنها می‌پردازیم.
[[حضرت موسی]] {{ع}} [[پیامبری]] است که نام وی بیش از دیگر [[پیامبران الهی]] در [[آیات قرآن کریم]] آمده و در سوره‌های متعددی از داستان وی یاد شده است. یکی از وقایعی که در زندگانی حضرت موسی {{ع}} اتفاق افتاد، داستان کشته شدن یکی از [[فرعونیان]] به دست آن [[حضرت]] بوده است. [[قرآن کریم]] در این باره می‌فرماید:
{{متن قرآن|وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ * قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ}}<ref>«و هنگام بی‌خبری مردم وارد شهر شد و در آن دو مرد را یافت یکی از گروه خویش و دیگری از دشمنانش که با هم کارزار می‌کردند؛ آنکه از گروه (خود) او بود در برابر آنکه از دشمنانش بود از وی یاری خواست، پس موسی مشتی بر او زد که او را کشت، (موسی) گفت: این از کار شیطان است که او دشمن گمراه‌کننده آشکاری است * گفت: پروردگارا! من به خویش ستم کردم، مرا بیامرز! و (خداوند) او را آمرزید که اوست که آمرزنده بخشاینده است» سوره قصص، آیه ۱۵-۱۶.</ref>.
در این دو [[آیه]] از کشته شدن فرد قبطی به دست حضرت موسی {{ع}} خبر داده شده است. افزون بر آن، آن حضرت این عمل را عملی [[شیطانی]] و [[ظلم به نفس]] دانسته و [[استغفار]] کرده است.
 
'''پاسخ نخست: اشاره «هذا»؛ به درگیری قبلی با [[بنی اسرائیلی]]''': کلمه «هذا» به کار [[حضرت موسی]] {{ع}} اشاره ندارد، بلکه مورد اشاره، همان درگیری آن دو نفر قبطی و بنی اسرائیلی بوده است. پس بسیار روشن است که [[شیطان]]، خود عامل به وجود آمدن [[اختلاف]] میان افراد است و همین درگیری، حضرت موسی {{ع}} را در معرض خطر [[اجتماعی]] قرار داد. در نتیجه باید گفت این کار [[حضرت]]، نوعی [[اشتباه]] اجتماعی بود که حضرتش را به [[وادی]] [[زحمت]] و [[رنج]] کشاند؛ همان‌گونه که [[حضرت آدم]] {{ع}} با خوردن از درخت ممنوع شده، خود را به [[سختی]] افکند<ref>ر.ک: سید محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج۱۶، ص۱۸؛ ناصر مکارم شیرازی و دیگران، پیام قرآن، ج۷، ص۱۲۴.</ref>. البته می‌توان گفت درگیری، به ویژه در امور غیردینی، در شرایطی که [[فرعون]] [[حاکم]] بود و نتیجه‌ای جز محکومیت و عواقب ناگوار برای [[پیروان]] حضرت نداشت، کار شیطان بود.
این توجیه با ظاهر و [[سیاق آیات]] سازگار است و با روایتی که در توجیه این داستان نقل شده است، همخوانی دارد<ref>{{متن حدیث|هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ يَعْنِي الِاقْتِتَالَ‌}}؛ (محمد بن علی بن بابویه (صدوق)، عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۱۹۹).</ref>. پس مراد [[آیه]] این است که [[شیطان]] این موقعیت را برایش پیش آورد؛ یعنی شیطان بود که این‌چنین [[آتش]] [[دشمنی]] را شعله‌ور ساخت و این به دخالت [[حضرت]] و کشتن آن مرد قبلی انجامید که با این کار با آن [[مشکلات]] روبه‌رو شد. شیطان هرگز بر آن حضرت تسلطی نداشته است؛ چراکه او بر مؤمنانی که بر پروردگارشان [[توکل]] می‌کنند، تسلطی ندارد: {{متن قرآن|إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ}}<ref>«که او را بر آنان که ایمان دارند و بر پروردگارشان توکّل می‌کنند چیرگی نیست» سوره نحل، آیه ۹۹.</ref>؛ تا چه رسد به آن حضرت که [[خداوند]] او را از [[مخلصان]] قرار داده است: {{متن قرآن|وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَى إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصًا}}<ref>«و در این کتاب از موسی یاد کن که ناب و فرستاده‌ای پیامبر بود» سوره مریم، آیه ۵۱.</ref>. و شیطان خود اعتراف می‌کند که بر مخلصان سلطه‌ای ندارد. {{متن قرآن|إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ}}<ref>«بجز از میان آنان بندگان نابت را» سوره حجر، آیه ۴۰.</ref>؛ بلکه [[سلطه]] او بر دو طرف دعوی بوده است که سبب شدند آن حضرت به این [[گرفتاری]] [[مبتلا]] گردد؛ و اما آن حضرت [[وظیفه شرعی]] خود می‌دانست که به [[یاری]] [[مؤمن]] بشتابد و او را بر [[کافر]] چیره سازد. ایشان قصد کشتن آن فرد را نداشت، ولی این اتفاق افتاد. پس معنای جمله {{متن قرآن|ظَلَمْتُ نَفْسِي}} این است که خود را در [[سختی]] افکندم و [[مغفرت]] نیز به معنای پوشاندن است. پوشاندن در [[دنیا]] بدین معناست که آثار [[سوء]] مترتب بر کار برداشته شود؛ همان‌گونه که [[ذنب]] به معنای [[گناه]] نیست، بلکه به معنای آثار فعل است و دلیل بر اینکه حضرت از کار خود پشیمان نشده بود، این است که اظهار می‌دارد: {{متن قرآن|رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيرًا لِلْمُجْرِمِينَ}}<ref>«گفت: پروردگارا برای نعمتی که به من ارزانی داشتی هرگز پشتیبان گنهکاران نخواهم بود» سوره قصص، آیه ۱۷.</ref><ref>ر.ک: علی سیستانی، استفتائات، ص۵۵، سؤال ۲۰۴.</ref>. در این [[آیه]] از [[نعمت الهی]] بر [[موسی]] {{ع}} سخن به میان آمده است؛ یعنی آن [[حضرت]] در این ماجرا [[نعمت خداوند]] را می‌بیند و به همین جهت با [[خداوند]] [[عهد]] می‌بندد که از [[مجرمان]] [[حمایت]] نکند. پس قهراً آن حضرت از کار خود پشیمان نبود. البته این [[تفسیر]] بر پایه این احتمال است که منظور از نعمت الهی، همان [[حفظ]] حضرت از چنگال [[فرعون]] باشد؛ اما طبق احتمال دیگر که منظور از نعمت الهی، [[پذیرش توبه]] حضرت از کشتن قبلی باشد<ref>ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۶، ص۱۹.</ref>، دیگر این برداشت از آیه درست نخواهد بود.
 
'''پاسخ دوم: کار حضرت؛ تنها در حد ناهماهنگی با [[استحباب]]''': خداوند کشتن [[کافر]] را روا دانسته، ولی تأخیر آن را [[مستحب]] شمرده و حضرت با این [[اقدام]] فوری خود، این مستحب را ترک کرده است<ref>ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۱۲، جزء ۲۴، ص۲۰۱.</ref>.
ایرادهای این تفسیر از این قرارند: اولاً هیچ دلیلی در دست نیست که تأخیر در کشتن کافر مستحب باشد؛ ثانیاً لحن و [[سیاق]] این [[آیات]] باترک امری مستحب همخوانی ندارد. آیا [[پیامبران]] انجام دادن تمام [[مستحبات]] را بر خود لازم می‌دانند تا ترک یکی از آنها را ستمی بر خود بپندارند؟! ثالثاً چگونه ترک یک امر مستحبی، عنوان [[عمل شیطانی]] به خود می‌گیرد و تارک آن از [[گمراهان]] می‌شود؟!
 
'''پاسخ سوم: اشاره آیه به کار مقتول، نه کار حضرت''': کلمه «هذا» به مقتول اشاره دارد؛ بدین معنا که کار این مقتول، کاری [[شیطانی]] بود؛ یا اینکه این مقتول، خود از [[لشکریان شیطان]] بود<ref>ر.ک: سید مرتضی علم الهدی، تنزیه الانبیاء، ص۱۰۲.</ref>.
این توجیه نیز بی‌دلیل است و با ظاهر آیه و سیاق جمله‌ها سازگاری ندارد.


'''پاسخ چهارم: اقدامی عجولانه با پیامدی سخت''': کشتن قبطی کاری عجولانه بود؛ چراکه اگر [[حضرت موسی]] {{ع}} مدتی [[صبر]] می‌کرد، این قبطی در کنار دیگر قبطیان به [[هلاکت]] می‌رسید. این [[اقدام]] عجولانه، برای آن [[حضرت]] [[رنج]] و [[نگرانی]] به بار آورد<ref>ر.ک: جعفر سبحانی، مفاهیم القرآن، به قلم جعفر الهادی، ج۵، ص۷۳.</ref>؛ زیرا در آن وضعیت که قبطیان طبقه [[حاکم]]، و [[بنی اسرائیل]] طبقه محکوم [[جامعه]] بودند، این کار مطابق [[مصلحت]] نبود<ref>ر.ک: عبدالحسین طیب، اطیب البیان، ج۱۰، ص۲۱۴.</ref>.
=== [[آیه]] ۱۵ [[سوره قصص]] ===
این توجیه نیز مدعایی بی‌دلیل است و طرف مقابل هم توجیه معقول دارد که چه بسا این [[شتاب]] در کار، خود سرچشمه مصلحت و [[برکت]] شد؛ افزون بر آنکه یک نفر از افراد [[دشمن]] را از صحنه بیرون ساخت، [[نجات]] آن شخص [[بنی اسرائیلی]] را نیز در پی داشت. البته با این توجیه، [[شبهه]] [[نفی]] [[عصمت]] خود به خود منتفی خواهد شد»<ref>[[جعفر انواری|انواری، جعفر]]، [[نور عصمت بر سیمای نبوت (کتاب)|نور عصمت بر سیمای نبوت]]، ص ۲۷۴-۲۷۸.</ref>.
{{جعبه نقل قول| عنوان =| نقل‌قول ={{وسط‌چین}}'''[[آیا آیه ۱۵ و ۱۶ سوره قصص بر عدم عصمت حضرت موسی دلالت می‌کند؟ (پرسش)| آیا آیه ۱۵ و ۱۶ سوره قصص بر عدم عصمت حضرت موسی دلالت می‌کند؟]]'''{{پایان}}
|تاریخ بایگانی| منبع = <small>[[عصمت (پرسش)|(پرسمان عصمت)]]</small>| تراز = راست| عرض = ۱۰۰px| اندازه خط = ۱۳px|رنگ پس‌زمینه=#F8FBF9| گیومه نقل‌قول =| تراز منبع = وسط}}
یکی از وقایعی که در زندگانی [[حضرت موسی]]{{ع}} اتفاق افتاده، داستان کشته شدن یکی از [[فرعونیان]] به دست آن حضرت بوده است. در این جریان حضرت موسی{{ع}} در حین درگیری یکی از [[بنی‌اسرائیل]] با یکی از فرعونیان در مقام [[دفاع]] و رفع [[ستم]] از بنی‌اسرائیلی، با زدن مشت موجب شد آن [[مرد]] مصری بر [[زمین]] بیفتد و بمیرد. هنگامی که [[فرعون]] با [[آگاهی]] از این حادثه درصدد تعقیب [[موسی]]{{ع}} برآمد، وی به سوی [[مدین]] فرار کرد<ref>[[سید موسی هاشمی تنکابنی|هاشمی تنکابنی، سید موسی]]، [[عصمت ضرورت و آثار (کتاب)|عصمت ضرورت و آثار]]، ص۲۲۹.</ref>. [[قرآن کریم]] در این باره می‌فرماید: {{متن قرآن|وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ}}<ref>«و هنگام بی‌خبری مردم وارد شهر شد و در آن دو مرد را یافت یکی از گروه خویش و دیگری از دشمنانش که با هم کارزار می‌کردند؛ آنکه از گروه (خود) او بود در برابر آنکه از دشمنانش بود از وی یاری خواست، پس موسی مشتی بر او زد که او را کشت، (موسی) گفت: این از کار شیطان است که او دشمن گمراه‌کننده آشکاری است» سوره قصص، آیه ۱۵.</ref>.<ref>[[محمد حسین فاریاب|فاریاب، محمد حسین]]، [[عصمت امام (کتاب)|عصمت امام]]، ص۶۷.</ref>


=== اعتراف به ظلم ===
[[حضرت موسی]]{{ع}} کشتن آن مصری را کاری [[شیطانی]] خوانده و با اعتراف به [[ظلم]] خویشتن از [[خداوند]] [[طلب مغفرت]] و [[آمرزش]] می‌کند. از سوی دیگر، هنگامی که [[خداوند]] به وی مأموریت داد تا با رفتن به نزد فرعون و فرعونیان آنها را به [[توحید]] [[دعوت]] کند، آن حضرت از ارتکاب «[[ذنب]]» در مورد آنها [[سخن]] گفت: {{متن قرآن|وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخَافُ أَنْ يَقْتُلُونِ}}<ref>«و در چشم آنان به گردن من گناهی است که می‌هراسم مرا بکشند» سوره شعراء، آیه ۱۴.</ref>. [[فرعون]] نیز هنگام دیدار با [[موسی]]{{ع}} به این [[اقدام]] او اشاره کرد و آن حضرت خود را در آن [[زمان]] از «[[ضالین]]» خواند: {{متن قرآن|وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَأَنْتَ مِنَ الْكَافِرِينَ * قَالَ فَعَلْتُهَا إِذًا وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ}}<ref>«و (آن) کار خود را که کردی، کردی و تو از ناسپاسانی * گفت: آن را هنگامی کردم که از ناآگاهان بودم» سوره شعراء، آیه ۱۹-۲۰.</ref>. شماری با استناد به [[آیات]] یاد شده به مواردی چون [[ظلم]]، [[ذنب]] و [[ضلالت]] حضرت موسی‌ {{ع}} اشاره کرده‌اند و معتقدند که ممکن است [[انبیا]] پیش از بعثت [[مرتکب گناه]] شده و در [[ضلالت]] و [[گمراهی]] بوده باشند<ref>[[سید موسی هاشمی تنکابنی|هاشمی تنکابنی، سید موسی]]، [[عصمت ضرورت و آثار (کتاب)|عصمت ضرورت و آثار]]، ص۲۲۹.</ref>. روشن است که این [[آیات]] بر [[لغزش]] و خطایی بزرگ از آن حضرت حکایت دارد که با [[عصمت]] ایشان ناسازگار است.
بنا به نص قرآن کریم حضرت موسی{{ع}} به ظلم خویش اعتراف کرده است آنجا که می‌فرماید: {{متن قرآن|قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ}}<ref>«(آن‌گاه موسی) گفت: ای خدا، من بر خویش ستم کردم (که به این عمل خود را به فتنه فرعونیان انداختم) تو از من در گذر، خدا هم از او در گذشت که اوست بسیار آمرزنده و مهربان»</ref>. روشن است که ظلم با عصمت منافات دارد.


'''پاسخ نخست: درخواست از بین بردن اثر [[سوء]] کار خود''': از این گفتار [[حضرت موسی]] {{ع}} چنین بر می‌آید که وی ستمی بر خود روا داشته و [[جان]] خویش را در معرض خطر قرار داده و اکنون خواستار [[رهایی]] از این [[غم]] و [[اندوه]] است. [[آیه شریفه]] {{متن قرآن|...وَقَتَلْتَ نَفْسًا فَنَجَّيْنَاكَ مِنَ الْغَمِّ...}}<ref>«(یاد کن) آنگاه را که خواهرت (نزد آنان) می‌رفت و می‌گفت: می‌خواهید شما را به کسی رهنمون شوم که او را سرپرستی کند؟ پس تو را به مادرت بازگرداندیم تا چشمش روشن گردد و اندوهگین نشود؛ و کسی را (ناخواسته) کشتی، ما تو را از (آن) اندوه رهاندیم و تو را بارها آزمو» سوره طه، آیه ۴۰.</ref>، [[شاهد]] این برداشت است. تعبیر [[ظلم]] و [[غفران]] در اینجا بسان ظلم و غفرانی است که در داستان [[حضرت آدم]] {{ع}} نیز دیده می‌شود<ref>ر.ک: سید مرتضی علم الهدی، تنزیه الانباء، ص۱۰۲؛ سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۶، ص۱۹؛ محمد حسینی همدانی، انوار درخشان، ج۱۲، ص۲۰۲؛ ناصر مکارم شیرازی و دیگران، پیام قرآن، ج۷، ص۱۲۴.</ref>. در این [[آیات]]، حضرت موسی {{ع}} خود را از دیدگاه قبطیان [[گناهکار]] می‌شمارد: {{متن قرآن|وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ}}<ref>«و در چشم آنان به گردن من گناهی است که می‌هراسم مرا بکشند» سوره شعراء، آیه ۱۴.</ref>. [[ستم]] و [[گناه]] در این گفتار آن [[حضرت]]، به همین معناست. پس باید گفت مقصود از ظلم در اینجا همان ظلم قیاسی، و منظور از [[ذنب]]، همان ذنب نسبی است<ref>ر.ک: عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن، ج۷، ص۱۸۰.</ref>.
'''پاسخ نخست: اشاره «هذا»؛ به درگیری قبلی با بنی اسرائیلی''': کلمه «هذا» به کار [[حضرت موسی]]{{ع}} اشاره ندارد، بلکه مورد اشاره، همان درگیری آن دو نفر قبطی و بنی اسرائیلی بوده است. پس بسیار روشن است که [[شیطان]]، خود عامل به وجود آمدن [[اختلاف]] میان افراد است و همین درگیری، [[حضرت موسی]]{{ع}} را در معرض خطر [[اجتماعی]] قرار داد. در نتیجه باید گفت این کار حضرت، نوعی [[اشتباه]] [[اجتماعی]] بود که حضرتش را به وادی زحمت و [[رنج]] کشاند؛ همان‌گونه که [[حضرت آدم]]{{ع}} با خوردن از درخت ممنوع شده، خود را به [[سختی]] افکند<ref>ر.ک: سید محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج۱۶، ص۱۸؛ ناصر مکارم شیرازی و دیگران، پیام قرآن، ج۷، ص۱۲۴.</ref>. البته می‌توان گفت درگیری، به ویژه در امور غیردینی، در شرایطی که [[فرعون]] [[حاکم]] بود و نتیجه‌ای جز محکومیت و عواقب ناگوار برای [[پیروان]] حضرت نداشت، کار [[شیطان]] بود. این توجیه با ظاهر و سیاق آیات سازگار است و با روایتی که در توجیه این داستان [[نقل]] شده است، همخوانی دارد<ref>{{متن حدیث|هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ يَعْنِي الِاقْتِتَالَ‌}}؛ محمد بن علی بن بابویه (صدوق)، عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۱۹۹.</ref>. پس مراد [[آیه]] این است که شیطان این موقعیت را برایش پیش آورد. شیطان هرگز بر آن حضرت تسلطی نداشته است؛ چراکه او بر مؤمنانی که بر پروردگارشان [[توکل]] می‌کنند، تسلطی ندارد: {{متن قرآن|إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ}}<ref>«که او را بر آنان که ایمان دارند و بر پروردگارشان توکّل می‌کنند چیرگی نیست» سوره نحل، آیه ۹۹.</ref>.
این پاسخ، اس[[تورات]]رین پاسخ‌هاست.


'''پاسخ دوم: درخواست از [[خداوند]] برای پوشاندن این کار از [[دشمن]]''': او از خداوند خواست کارش را بپوشاند تا [[فرعونیان]] از آن [[آگاه]] نگردند و این درخواست در پیشگاه خداوند پذیرفته شد<ref>ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۱۲، جزء ۲۴، ص۲۳۴.</ref>. این وجه چنین توجیه شده است که حضرت موسی {{ع}} پیش از آنکه به [[رسالت]] [[مبعوث]] گردد، کافری که خونش حرمتی نداشت، به [[قتل]] رساند و دلیلی نداریم که چنین قتلی مورد [[نهی الهی]] باشد. از سوی دیگر، [[قرآن]] از آن [[حضرت]] با عنوان [[مخلص]] یاد می‌کند: {{متن قرآن|وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَى إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصًا...}}<ref>«و در این کتاب از موسی یاد کن که ناب و فرستاده‌ای پیامبر بود» سوره مریم، آیه ۵۱.</ref> که [[ابلیس]] هیچ نفوذی در آنان ندارد و [[آلوده]] به [[گناه]] نخواهند شد. بنابراین منظور از [[مغفرت]]، برداشته شدن [[کیفر]] نیست، بلکه آن حضرت نگران این بود که سرّ این کارش فاش شود. از این رو از [[خداوند]] پوشیده ماندن آن را خواست و مغفرت در عرف قرآن، هر دو مورد محو [[عقاب]] و محو آثار [[سوء]] هر کاری را شامل می‌شود<ref>ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۶، ص۲۷۸.</ref>. در گفتار لغت‌شناسان نیز مغفرت به معنای پوشاندن آمده است که اعم از [[آمرزش]] و [[پوشش]] است: {{عربی|اصل الغفر: الستر و التغطیه، و غفر الله ذنوبه ای سترها...}}<ref>ابومنصور محمد بن احمد ازهری، تهذیب اللغة، ج۸، ص۱۱۲.</ref>.
'''پاسخ دوم: حمل عمل شیطان بر عمل قبطی''': برخی مفسران [[اهل سنت]] در قرون بعد همراه با [[مفسران]] [[شیعی]]، با حمل عبارت {{متن قرآن|مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ}} بر عمل فرد قبطی یا اصل [[نزاع]] فرد سبطی و قبطی، [[عمل]] [[حضرت موسی]]{{ع}} را غیرعمدی دانسته‌اند و یا وجوه دیگری را در این باره بیان کرده‌اند<ref>محمد بن حسن طوسی، التبیان، ج۸، ص۱۳۶؛ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۷، ص۳۸۲؛ ابوالفتوح حسین بن علی رازی، روض الجنان، ج۱۵، ص۱۱۰؛ محمد بن جریر طبری، جامع البیان، ج۲۰، ص۳۰؛ محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج۲۴، ص۵۸۵؛ عبدالله بن عمر بیضاوی، انوارالتنزیل، ج۴، ص۱۷۳.</ref>. افزون بر آن، مرحوم [[علامه طباطبایی]] راز این را که [[قرآن کریم]] این عمل را با عبارت {{متن قرآن|فَوَكَزَهُ}} ـ و نه [[قتل]] ـ توصیف کرده، غیرعمدی بودن آن دانسته است<ref>سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۶، ص۱۸.</ref>.<ref>[[محمد حسین فاریاب|فاریاب، محمد حسین]]، [[عصمت امام (کتاب)|عصمت امام]]، ص۶۷؛ [[مهدی سازندگی|سازندگی، مهدی]]، [[عصمت پیامبران اولوالعزم در دائرةالمعارف قرآن لیدن (کتاب)|عصمت پیامبران اولوالعزم]] ص۳۲۰.</ref>
این پاسخ نیز پذیرفتنی است.


'''پاسخ سوم: ورود حضرت به [[شهر]] بدون حساب و [[اندیشه]]''': [[ظلم]] در اینجا به همان معنای [[ستم]] است و چنین بر این مورد انطباق می‌یابد که [[موسی]] {{ع}} می‌فرماید: ورود من به این شهر، از روی حساب و اندیشه نبوده است. پس خدایا، مرا از دیدگان [[دشمنان]] بپوشان تا آنان بر من چیره نشوند و هرگز به کشتن من [[اقدام]] نکنند<ref>ر.ک: عبدالله شبر، الجوهر الثمین، ج۵، ص۱۳؛ ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج۱۶، ص۴۵؛ محمدامین شیخو، عصمة الانبیاء، ص۱۹۰.</ref>.
'''پاسخ سوم: «[[ظلم]]» در [[آیه]] یاد شده به پیامدهای این کار [[حضرت موسی]]{{ع}} اشاره دارد'''؛ زیرا در پی این [[قتل]]، وی تحت تعقیب قرار گرفت و از [[خانه]] و کاشانه خود آواره شد و با سختی‌های فراوان به [[مدین]] فرار کرد و در آنجا به چوپانی پرداخت. این همان [[ترک اولی]] است که گاهی از [[پیامبران]] سرمی‌زند و هیچ‌گونه ناسازگاری با [[عصمت]] آنان ندارد، از این رو، [[طلب مغفرت]] کرد<ref>ر.ک: علامه طباطبائی، المیزان، ج۱۶، ص۱۶؛ حویزی، نورالثقلین، ج۴، ص۱۱۹؛ فیض کاشانی، التفسیر الصافی، ج۴، ص۸۳؛ طبرسی، مجمع البیان، ج۷، ص۴۱۹؛ راه و راهنما‌شناسی، ۱۷۳.</ref>. از این رو [[آیات]] یاد شده، هیچ‌گونه دلالتی بر عدم عصمت حضرت موسی{{ع}} نخواهد داشت<ref>[[سید موسی هاشمی تنکابنی|هاشمی تنکابنی، سید موسی]]، [[عصمت ضرورت و آثار (کتاب)|عصمت ضرورت و آثار]]، ص۲۲۹.</ref>.
این توجیه نیز ناکارآمد است؛ زیرا در این [[آیات]]، کوچک‌ترین ایرادی بر این کار گرفته نشده است. پس به چه دلیل از آن با عنوان کاری بی‌حساب یاد می‌شود.
پاسخ چهارم: اعتراف به کوتاهی خود در پیشگاه خداوند
[[حضرت موسی]] {{ع}} در [[مقام]] [[توکل]] بر [[خداوند متعال]]، خود را مقصر می‌داند و از اینکه نتوانسته [[حق]] او را ادا کند، به درگاهش [[عذر]] تقصیر می‌آورد. به بیان [[سید مرتضی]]: «او در مسیر [[انقطاع الی الله]] و اعتراف به تقصیر خود در ادای [[حق خداوند]]، چنین اظهار داشته است»<ref>فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج۷، ص۳۸۳؛ همو، جوامع الجامع، ج۳، ص۲۱۲.</ref>.
این پاسخ، بدون دلیل و [[شاهد]] است.


'''پاسخ پنجم: کشتن قبطی؛ موجب [[محرومیت]] [[حضرت]]''': «اگر حضرت [[صبر]] پیشه می‌کرد و به کشتن آن فرد قبطی [[اقدام]] نمی‌کرد، بسیار [[پسندیده]] بود، ولی وی با کشتن آن فرد، خود را از آن خیر و [[ثواب]] [[محروم]] ساخت. از این رو دست نیاز به [[درگاه الهی]] دراز، و [[آمرزش]] خود را درخواست کرد»<ref>محمد بن حسن طوسی، التبیان، تحقیق احمد حبیب قصیر العاملی، ج۸، ص۱۳۷.</ref>.
پاسخ چهارم: '''[[تفسیر]] دیگر معنای [[ظلم]]''': نخست چنین به نظر می‌رسد که [[حضرت موسی]]{{ع}} به ظاهر [[فریب]] [[شیطان]] را خورد و مرتکب [[کردار]] شیطانی شد و به خودش [[ستم]] کرد. اما [[حقیقت]] آن است که «[[ظلم]]» در این [[آیه]] به معنایی غیر از معنای مصطلح آن است و ناظر به معنای لغوی آن یعنی «قرار دادن یک شیء در غیر مکان خود» است و از این رو در این [[آیه]] موسی{{ع}} از آمدن در [[شهر]] اظهار [[پشیمانی]] می‌کند، نه اینکه خود را از بابت کشتن شخص، [[ظالم]] قلمداد کند و به همین [[دلیل]] [[طلب آمرزش]] او نیز از [[خداوند]]، به معنای طلب در [[امان]] ماندن از دست [[دشمنان]] بوده است. به نظر می‌رسد منظور حضرت موسی{{ع}} از [[ظلم]] برخویشتن همین معنی بوده که با این عمل، خودش را به زحمت انداخته؛ چراکه [[قتل]] یک قبطی ([[فرعونی]]) به وسیله حضرت موسی{{ع}} چیزی نبود که [[فرعونیان]] به آسانی از آن بگذرند.
این پاسخ نیز بدون شاهد و دلیل است.


'''پاسخ ششم: عجولانه بودن کار حضرت''': [[ظلم]] از دیدگاه لغت شناسان بدین معناست که چیزی در جایگاه خود قرار نگیرد. کار [[حضرت موسی]] {{ع}} نیز از آن رو که با [[عجله]] انجام شده و والایی [[مقام]] آن حضرت با این گونه عجله در [[کارها]] ناهمخوان است، از آن به عنوان ظلم یاد، و آمرزش آن از [[خداوند]] درخواست شده است<ref>ر.ک: جعفر سبحانی، مفاهیم القرآن، به قلم جعفر الهادی، ج۵، ص۷۲.</ref>.
همین معنا در [[کلام]] [[امام رضا]]{{ع}} نیز وارد شده است. [[مأمون]] در مورد همین معنا از [[امام رضا]]{{ع}} پرسید و ایشان اینگونه پاسخ داد: [[موسی]]{{ع}} فرمود: به [[درستی]] که من خود را در جایی قرار دادم که نباید قرار می‌دادم؛ یعنی نباید به این [[شهر]] وارد می‌شدم، پس مرا ببخش؛ یعنی مرا از [[دشمنان]] خودت مخفی گردان؛ چراکه مرا پیدا کرده و می‌‌کشند. پس [[خداوند]] نیز او را بخشید، یعنی او را از [[دشمنان]] پنهان کرد<ref>عیون أخبار الرضا، ج۱، ص۱۹۹ و ۲۰۰.</ref>.<ref>[[مهدی سازندگی|سازندگی، مهدی]]، [[عصمت پیامبران اولوالعزم در دائرةالمعارف قرآن لیدن (کتاب)|عصمت پیامبران اولوالعزم]]، ص۳۲۰.</ref>
این [[تفسیر]] نادرست است؛ چه اینکه عجله آن حضرت، نوعی عجله در [[کار خیر]] بوده است و ایشان با کشتن فردی از قبطیان، شخصی از [[بنی اسرائیل]] را از چنگال وی [[نجات]] بخشید. گرچه آن حضرت در انجام دادن این کار با مشکلاتی روبه‌رو شد، اثر مثبت آن را نیز نباید از نظر دور داشت. شاهد این سخن آن است که داستان کشتن قبطی، در آیاتی از [[قرآن]] مطرح گردیده، ولی در هیچ موردی [[نکوهش]] نشده؛ بلکه از آن چنین تعبیر شده است: {{متن قرآن|وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ}}<ref>«و در چشم آنان به گردن من گناهی است که می‌هراسم مرا بکشند» سوره شعراء، آیه ۱۴.</ref> و {{متن قرآن|قَالَ رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا فَأَخَافُ أَنْ يَقْتُلُونِ}}<ref>«(موسی) گفت: پروردگارا! من یکی از آنان را کشته‌ام و می‌ترسم مرا بکشند» سوره قصص، آیه ۳۳.</ref>. از این [[آیات]] چنین برداشت می‌شود که از دیدگاه [[قرآن]]، این کار [[حضرت موسی]] {{ع}} [[لغزش]] نبوده است<ref>ر.ک: علی اکبر قرشی، احسن الحدیث، ج۸، ص۲۶.</ref>.


'''پاسخ هفتم: انجام دادن کار بدون [[اذن الهی]]''': از آنجا که این [[قتل]]، بدون [[اجازه]] [[الهی]] بود، حضرت موسی {{ع}} از آن با عنوان [[ستم]] یاد می‌کند. به [[تفسیری]] دیگر، [[حضرت]] بدون قصد و تنها از روی [[خطا]] به این کار [[اقدام]] کرده است و از این رو از [[خداوند]] درخواست [[آمرزش]] داشته است. این روش [[مقربان]] الهی است که در هر خطایی، دست نیاز به درگاه خداوند دراز می‌کنند و آمرزش خود را می‌طلبند<ref>ر.ک: محمد جنابذی، بیان السعادة، ج۳، ص۱۸۵؛ محمد بن محمد ابوالسعود، ارشاد العقل السلیم، ج۷، ص۶.</ref>.
=== آیه ۱۴۳ سوره اعراف ===
[[ابن جریج]] بر این [[باور]] است که هیچ یک از [[پیامبران]] بدون [[امر الهی]] مجاز به کشتن کسی نیستند. [[میبدی]] این کار را نوعی [[گناه]] کوچک دانسته است<ref>ر.ک: محمود بن عمر زمخشری، الکشاف، ج۳، ص۳۹۸؛ محمد بن یوسف ابوحیان اندلسی، البحر المحیط، ج۸، ص۲۹۳؛ ابوالفضل رشیدالدین میبدی، کشف الاسرار، به سعی و اهتمام علی اصغر حکمت، ج۷، ص۲۸۱؛ عبدالمنعم احمد تغلیب، فتح الرحمن، ج۵، ص۲۶۰۳؛ احمد مصطفی مراغی، تفسیر المراغی، ج۲۰، ص۴۴؛ حسین بن مسعود بغوی، معالم التنزیل، تحقیق خالد عبدالرحمن العک و مروان سوار، ج۴، ص۱۹۵.</ref>.
{{جعبه نقل قول| عنوان =| نقل‌قول ={{وسط‌چین}}'''[[آیا آیه ۱۴۳ سوره اعراف با عصمت حضرت موسی منافات دارد؟ (پرسش)| آیا آیه ۱۴۳ سوره اعراف با عصمت حضرت موسی منافات دارد؟]]'''{{پایان}}
این توجیه، در [[حقیقت]] توجیه نیست، بلکه به گونه‌ای ایراد را تثبیت می‌کند و لغزش را به [[اثبات]] می‌رساند. البته از آن جهت که به باور [[اهل سنت]]، [[ارتکاب گناه پیش از نبوت]] آسیبی بر [[عصمت]] وارد نمی‌سازد، می‌توان از این پاسخ بهره جست»<ref>[[جعفر انواری|انواری، جعفر]]، [[نور عصمت بر سیمای نبوت (کتاب)|نور عصمت بر سیمای نبوت]] ص ۲۷۹-۲۸۲.</ref>.
|تاریخ بایگانی| منبع = <small>[[عصمت (پرسش)|(پرسمان عصمت)]]</small>| تراز = راست| عرض = ۱۰۰px| اندازه خط = ۱۳px|رنگ پس‌زمینه=#F8FBF9| گیومه نقل‌قول =| تراز منبع = وسط}}
[[حضرت موسی]] که خود از [[رسولان]] [[اولوالعزم]] [[الهی]] است، می‌داند که دیدن [[خداوند]] امری محال است و درخواست امر محال برای [[پیامبری]] چون او، نارواست با این وجود آن را از [[خدای متعال]] درخواست می‌کند. این درخواست نابجا برای شخصی همچون [[موسی]] [[لغزش]] به شمار می‌آید. [[شاهد]] این مدعا هم [[توبه]] آن حضرت پس از به هوش آمدن است؛ چراکه خطاب به [[خدای متعال]] چنین می‌گوید: خداوندا به درگاهت [[توبه]] می‌کنم و دیگر هر چه بگویی بدون درخواست نشانه می‌پذیرم. ظاهر این جمله این است که وی تا قبل از آن، [[سخن]] [[خدا]] را بدون نشانه نمی‌پذیرفته است که این خود لغزشی بزرگ است: {{متن قرآن|وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَن تَرَانِي وَلَكِنِ انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَى صَعِقًا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَاْ أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ}}<ref>«و چون موسى به ميعاد ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض كرد: «پروردگارا، خود را به من بنماى تا بر تو بنگرم». فرمود: «هرگز مرا نخواهى ديد، ليكن به كوه بنگر؛ پس اگر بر جاى خود قرار گرفت به زودى مرا خواهى ديد. «پس چون پروردگارش به كوه جلوه نمود، آن را ريز ريز ساخت، و موسى بيهوش بر زمين افتاد، و چون به خود آمد، گفت: «تو منزهى! به درگاهت توبه كردم و من نخستين مؤمنانم». سوره اعراف، آیه ۱۴۳.</ref>.


=== اعتراف به گمراهی ===
'''پاسخ: درخواست از زبان [[قوم بنی اسرائیل]]''': این درخواست، از زبان قوم بنی اسرائیل بیان شده است<ref>ر.ک: سید مرتضی علم الهدی، تنزیه الانبیاء، ص۱۱۳؛ ملافتح الله کاشانی، منهج الصادقین، تصحیح ابوالحسن مرتضوی و علی اکبر غفاری، ج۴، ص۹۶-۹۸؛ محمدجواد نجفی، تفسیر آسان، ج۵، ص۳۳۸-۳۳۹: قاضی عبدالجبار (الهمدانی الاسد آبادی)، شرح الاصول الخمسه، ص۱۷۶؛ ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج۶، ص۳۵۶.</ref>؛ چراکه برخی [[جاهلان]] آن [[قوم]]، بر دیدن [[خدا]] به عنوان شرط [[ایمان آوردن]] پافشاری داشتند: {{متن قرآن|...فَقَالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً...}}<ref>«...و گفتند: خداوند را آشکارا به ما بنما!.».. سوره نساء، آیه ۱۵۳.</ref> آن حضرت هم از سوی [[خداوند]] مأموریت یافت به این درخواست [[جامه]] عمل بپوشاند تا همگان پاسخ کافی را دریابند. از [[آیه]] ۱۵۵ [[سوره اعراف]]، به عنوان [[شاهد]] و دلیل بر این [[تفسیر]] یاد شده است: {{متن قرآن|قَالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَإِيَّايَ أَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا}}<ref>«و موسی هفتاد تن از قوم خود را برای میقات ما برگزید پس همین که زمین‌لرزه آنان را فرا گرفت (موسی) گفت: پروردگارا! اگر اراده می‌فرمودی آنان و مرا پیش از این نابود می‌کردی، آیا ما را برای آنچه برخی از کم‌خردان ما کرده‌اند نابود می‌فرمایی؟ این، جز آزمون تو نیست که با آن هرکس را بخواهی گمراه می‌داری و هرکس را بخواهی راهنمایی می‌فرمایی، تو سرور مایی پس ما را بیامرز و بر ما بخشایش آور و تو بهترین آمرزندگانی» سوره اعراف، آیه ۱۵۵.</ref>. از این فراز آیه، چنین برداشت می‌شود که نه تنها [[حضرت موسی]] {{ع}} چنین درخواستی نداشته است، بلکه هفتاد نفر نخبگانی که وی را [[همراهی]] می‌کردند نیز چنین درخواستی نداشتند<ref>[[مهدی سازندگی|سازندگی، مهدی]]، [[عصمت پیامبران اولوالعزم در دائرةالمعارف قرآن لیدن (کتاب)|عصمت پیامبران اولوالعزم]] ص ۳۲۴؛ [[جعفر انواری|انواری، جعفر]]، [[نور عصمت بر سیمای نبوت (کتاب)|نور عصمت بر سیمای نبوت]]، ص ۲۹۵-۳۱۰.</ref>.
قرآن کریم در یکی از آیات خود از اعتراف حضرت موسی{{ع}} بر گمراهی خویش سخن به میان آورده و می‌فرماید: {{متن قرآن|قَالَ فَعَلْتُهَا إِذًا وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ}}<ref>«موسی گفت: آن را در آن زمان در حالی انجام دادم که بی خبر از این واقعه بودم [که با مشت من در دفاع از مظلوم، آن مرد قبطی کشته می شود.</ref> روشن است که اعتراف به گمراهی با عصمت منافات دارد.


'''پاسخ نخست: [[ضلالت]] در [[آیه]] به معنای گم کردن راه [[سلامت]]''': «[[ضالین]]» از ماده «[[ضلال]]» است و «ضلال» در اصل به معنای گم کردن [[راه مستقیم]] است. ضلالت معنای گسترده‌ای دارد و تنها به معنای [[گمراهی]] از [[دین]] و [[آیین حق]] نیست (راه نیافتن به مقصود و [[هدف]] و از دست دادن راه درست؛ خواه مقصود و هدف [[حق]] باشد یا [[باطل]])<ref>ر.ک: حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج۷، ص۳۸.</ref>. این تعبیر در مورد شخصی مانند [[حضرت موسی]] {{ع}} که با کشتن آن [[مرد]] [[فرعونی]] [[جان]] خود را به خطر انداخت نیز [[صدق]] می‌کند. به دیگر سخن، او راه سلامت را رها کرد و به راهی پردردسر گام نهاد<ref>ر.ک: ناصر مکارم شیرازی و دیگران، پیام قرآن، ج۷، ص۱۲۴.</ref>. پس [[حضرت]] به گمراهی خود در گذشته اعتراف می‌کند و هرگز مقصود وی این نبوده است که با این کار، در ردیف [[گمراهان]] قرار گرفته‌ام. از آنجا که [[فرعون]] آن حضرت را در شمار [[کافران]] می‌پنداشت، حضرت ضمن مردود ساختن این [[پندار]]، به گمراهی و [[سرگردانی]] خود در مورد کاری که انجام دادن آن بایسته بود، اعتراف کرد<ref>ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۱۲، جزء ۲۴، ص۲۰۱.</ref>؛ یعنی من از راه درست [[منحرف]] شدم و خود را به [[هلاکت]] افکندم<ref>ر.ک: قاضی عبدالجبار بن احمد الهمذانی، متشابه القرآن، تحقیق عدنان محمد زرزور، ج۲، ص۵۳۳.</ref>.
=== آیات ۶۱ تا ۶۳ سوره کهف ===
{{جعبه نقل قول| عنوان =| نقل‌قول ={{وسط‌چین}}'''[[آیا آیه ۶۳ سوره کهف بر عدم عصمت حضرت موسی دلالت می‌کند؟ (پرسش)| آیا آیه ۶۳ سوره کهف بر عدم عصمت حضرت موسی دلالت می‌کند؟]]'''{{پایان}}
|تاریخ بایگانی| منبع = <small>[[عصمت (پرسش)|(پرسمان عصمت)]]</small>| تراز = راست| عرض = ۱۰۰px| اندازه خط = ۱۳px|رنگ پس‌زمینه=#F8FBF9| گیومه نقل‌قول =| تراز منبع = وسط}}
برخی با استناد به پاره‌ای از [[آیات قرآنی]]، [[عصمت]] آن حضرت را زیر سوال برده‌ و معتقدند به نص قرآن آن حضرت دچار فراموشی شده و فراموشی با عصمت ناسازگار است. [[آیات]] ۶۱ تا ۶۳ [[سوره کهف]] شاهدی بر مدعای این گروه آورده شده است. [[قرآن]] می‌فرماید: {{متن قرآن|فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَيْنِهِمَا نَسِيَا حُوتَهُمَا فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَبًا* فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هَذَا نَصَبًا* قَالَ أَرَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنَا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَمَا أَنسَانِيهُ إِلاَّ الشَّيْطَانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَبًا}}<ref>«پس هنگامی که به محل برخورد دو دریا رسیدند، ماهی خود را [که برای خوردن فراهم کرده بودند] از یاد بردند، [آن] ماهی راه خود را [به طور سرازیر] در دریا پیش گرفت.* پس چون که از آن مکان بگذشتند موسی به شاگردش گفت: چاشت ما را بیاور که ما در این سفر رنج بسیار دیدیم.* وی گفت: در نظر داری آنجا که بر سر سنگی منزل گرفتیم؟ من (آنجا) ماهی را فراموش کردم و آن را جز شیطان از یادم نبرد و شگفت آنکه ماهی بریان راه دریا گرفت و برفت». سوره کهف، آیات ۶۱ تا ۶۳.</ref>.


به تعبیری دیگر، آن حضرت [[مصلحت]] و حق [[واقعی]] را نیافته بود و از نتایج کارش [[غافل]] بود؛ چون نمی‌دانست آن ضربه، سبب [[مرگ]] آن مرد خواهد شد<ref>ر.ک: سید مرتضی علم الهدی، تنزیه الانبیاء، ص۱۰۶؛ محمد بن حسن طوسی، التبیان، تحقیق احمد حبیب قصیر العاملی، ج۸، ص۱۲؛ سید محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج۱۵، ص۲۶۱؛ جعفر سبحانی، عصمة الانبیاء، ص۱۶۰؛ ابوالفضل رشیدالدین میبدی، کشف الاسرار، به سعی و اهتمام علی اصغر حکمت، ج۷، ص۸۹؛ محمد بن یوسف ابوحیان اندلسی، البحر المحیط، ص۱۴۷؛ احمد مصطفی مراغی، تفسیر المراغی، ج۱۹، ص۵۲.</ref> (لازم نیست [[علم]] [[انبیا]] و [[امامان]] در هر موردی بالفعل باشد؛ بلکه اگر بخواهند، عالم خواهند شد: {{عربی|لهم علوم لا یکاد یعلم و ان ارادو اعلم شی علموا...}}<ref>حسن حسینی لواسانی، نور الافهام فی الکلام، ج۳، ص۶.</ref> و تنها به منظور [[تأدیب]]، آن ضربه را بر او زد. پس اصل کار [[پسندیده]] بود؛ گرچه به [[قتل]] آن شخص منجر شد. حال که چنین است، نباید آن [[حضرت]] از سوی [[فرعون]] به [[کافر]] بودن ([[کفران نعمت]]) متهم شود<ref>ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۱۲، جزء ۲۴، ص۱۲۶.</ref>. [[مفسران]] پرشماری این دیدگاه را برگزیده‌اند<ref>ر.ک: نرم افزار نورالانوار.</ref>.
'''پاسخ: [[لغزش]] نبودن این گونه فراموشی''': نسیان در موارد معینی که متعلق آن امر مهمی نباشد و به حدی هم تکرار نشود که مایه سلب اعتماد گردد، هیچ خدشه‌ای بر [[عصمت]] وارد نمی‌سازد. این مورد را می‌توان از موارد این‌گونه نسیان دانست. البته نسیان شخص همراه [[حضرت موسی]] {{ع}} به [[شیطان]] نسبت داده شده است و باید این تصرف را همچون تصرف شیطان در [[حضرت ایوب]] {{ع}} دانست {{متن قرآن|...أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ}}<ref>«و از بنده ما ایّوب یاد کن آنگاه که پروردگارش را ندا کرد که شیطان به من رنج و عذاب رسانده است» سوره ص، آیه ۴۱.</ref> که هیچ‌گونه تأثیری در امر [[نبوت]] ندارد<ref>ر.ک: عبدالله جوادی آملی، تسنیم، تحقیق احمد قدسی، ج۶، ص۱۲۲.</ref>.<ref>[[جعفر انواری|انواری، جعفر]]، [[نور عصمت بر سیمای نبوت (کتاب)|نور عصمت بر سیمای نبوت]]، ص ۲۶۷-۲۷۴.</ref>
این [[تفاسیر]] را که از ایرادهای دیگر تفاسیر به دورند، می‌توان درست دانست. [[علامه طباطبایی]] پس از نقل وجوهی در [[تفسیر]] این [[آیه]]، آنها را به توجیه منتخب خود بازگشت پذیر می‌داند<ref>ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۵، ص۲۶۳.</ref>.


'''پاسخ دوم: [[ناآگاهی]] حضرت از [[رسالت]] [[آینده]] خود''': [[ضلالت]] به معنای [[جهالت]] و [[گمراهی]] در [[دین]] نیست، بلکه مراد این است که هنوز به [[مقام رسالت]] نرسیده بود<ref>ر.ک: محمدهادی معرفت، تنزیه انبیا، تهیه‌کننده: خسرو تقدمی‌نیا، ص۲۹۹.</ref>. یعنی حضرت از آن رسالت حکیمانه‌ای که پس از انجام دادن آن کار و بیرون رفتن از [[شهر]] بدان نایل آمد، [[آگاهی]] نداشت و با انجام دادن آن کار، این رسالت را به تأخیر انداخت<ref>ر.ک: محمد صادقی، الفرقان، ج۱۹، ص۲۸.</ref>.
=== آیه ۲۰ سوره شعراء ===
[[نقد]] این پاسخ این است که اگر ضلالت این گونه معنا یابد، با [[مقام]] [[پاسخ‌گویی]] به فرعون چندان تناسبی ندارد؛ چراکه در آنجا از رسالت [[حضرت موسی]] {{ع}} [[سختی]] به میان نیامده بود و فرعون این موضوع را رد و [[انکار]] می‌کرد. چگونه می‌توان در مورد موضوعی که او در موضع انکار آن قرار دارد، عذر آورد؟
{{جعبه نقل قول| عنوان =| نقل‌قول ={{وسط‌چین}}'''[[آیا آیه ۲۰ سوره شعراء بر عدم عصمت حضرت موسی دلالت می‌کند؟ (پرسش)| آیا آیه ۲۰ سوره شعراء بر عدم عصمت حضرت موسی دلالت می‌کند؟]]'''{{پایان}}
|تاریخ بایگانی| منبع = <small>[[عصمت (پرسش)|(پرسمان عصمت)]]</small>| تراز = راست| عرض = ۱۰۰px| اندازه خط = ۱۳px|رنگ پس‌زمینه=#F8FBF9| گیومه نقل‌قول =| تراز منبع = وسط}}
قرآن کریم در یکی از آیات خود از اعتراف حضرت موسی{{ع}} بر گمراهی خویش سخن به میان آورده و می‌فرماید: {{متن قرآن|قَالَ فَعَلْتُهَا إِذًا وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ}}<ref>«موسی گفت: آن را در آن زمان در حالی انجام دادم که بی خبر از این واقعه بودم [که با مشت من در دفاع از مظلوم، آن مرد قبطی کشته می شود.]».</ref> روشن است که اعتراف به گمراهی با عصمت منافات دارد.


'''پاسخ سوم: مواد از ضلالت؛ همان [[محبت]] و [[دوستی]]''': مراد از ضلالت در اینجا، همان محبت و دوستی است<ref>به نقل از: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۵، ص۲۶۲.</ref>؛ یعنی هنگامی که من آن کار را انجام دادم، انگیزه‌ام تنها [[محبت الهی]] بود. کلمه [[ضلال]] در [[آیه شریفه]] {{متن قرآن|قَالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلَالِكَ الْقَدِيمِ}}<ref>«گفتند: سوگند به خداوند که تو همچنان در گمراهی دیرینه خویشی» سوره یوسف، آیه ۹۵.</ref>، به معنای [[محبت]] [[تفسیر]] شده است<ref>ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۹، جزء ۱۸، ص۵۰۸ (دیدگاه قتاده).</ref> (البته منظور مفسرانی که چنین تفسیر کرده‌اند، این بوده است که [[حضرت یعقوب]] {{ع}} در محبتش به [[حضرت یوسف]] {{ع}} در [[گمراهی]] بوده است).
'''پاسخ: [[ضلالت]] در [[آیه]] به معنای گم کردن راه [[سلامت]]''': «ضالین» از ماده «[[ضلال]]» است و «ضلال» در اصل به معنای گم کردن [[راه مستقیم]] است. ضلالت معنای گسترده‌ای دارد و تنها به معنای [[گمراهی]] از [[دین]] و [[آیین حق]] نیست (راه نیافتن به مقصود و [[هدف]] و از دست دادن راه درست؛ خواه مقصود و هدف [[حق]] باشد یا [[باطل]])<ref>ر.ک: حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج۷، ص۳۸.</ref>. این تعبیر در مورد شخصی مانند [[حضرت موسی]] {{ع}} که با کشتن آن [[مرد]] [[فرعونی]] [[جان]] خود را به خطر انداخت نیز [[صدق]] می‌کند. به دیگر سخن، او راه سلامت را رها کرد و به راهی پردردسر گام نهاد<ref>ر.ک: ناصر مکارم شیرازی و دیگران، پیام قرآن، ج۷، ص۱۲۴.</ref>. پس حضرت به گمراهی خود در گذشته اعتراف می‌کند و هرگز مقصود وی این نبوده است که با این کار، در ردیف [[گمراهان]] قرار گرفته‌ام. از آنجا که فرعون آن حضرت را در شمار [[کافران]] می‌پنداشت، حضرت ضمن مردود ساختن این پندار، به گمراهی و [[سرگردانی]] خود در مورد کاری که انجام دادن آن بایسته بود، اعتراف کرد<ref>ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۱۲، جزء ۲۴، ص۲۰۱.</ref>؛ یعنی من از راه درست [[منحرف]] شدم و خود را به هلاکت افکندم<ref>ر.ک: قاضی عبدالجبار بن احمد الهمذانی، متشابه القرآن، تحقیق عدنان محمد زرزور، ج۲، ص۵۳۳.</ref>.
ایرادهای این تفسیر چنین تبیین شده است که اولاً این معنا با [[سیاق]] این [[آیات]] ناهمخوان است؛ ثانیاً [[ادب]] [[قرآن]]، تفسیر ضلال به محبت را برنمی‌تابد. چگونه می‌توان محبت الهی را ضلال نامید؟!<ref>ر.ک: سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۵، ص۲۶۲.</ref>.


'''پاسخ چهارم: [[ضلالت]]؛ همان انجام دادن کار بدون [[اندیشه]]''': مقصود از ضلالت این است که [[حضرت]] بدون [[اندیشیدن]] در فرجام کار، آن را انجام داد.
به تعبیری دیگر، آن حضرت [[مصلحت]] و حق واقعی را نیافته بود و از نتایج کارش [[غافل]] بود؛ چون نمی‌دانست آن ضربه، سبب [[مرگ]] آن مرد خواهد شد<ref>ر.ک: سید مرتضی علم الهدی، تنزیه الانبیاء، ص۱۰۶؛ محمد بن حسن طوسی، التبیان، تحقیق احمد حبیب قصیر العاملی، ج۸، ص۱۲؛ سید محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج۱۵، ص۲۶۱؛ جعفر سبحانی، عصمة الانبیاء، ص۱۶۰؛ ابوالفضل رشیدالدین میبدی، کشف الاسرار، به سعی و اهتمام علی اصغر حکمت، ج۷، ص۸۹؛ محمد بن یوسف ابوحیان اندلسی، البحر المحیط، ص۱۴۷؛ احمد مصطفی مراغی، تفسیر المراغی، ج۱۹، ص۵۲.</ref> (لازم نیست [[علم]] [[انبیا]] و [[امامان]] در هر موردی بالفعل باشد؛ بلکه اگر بخواهند، عالم خواهند شد: {{عربی|"لهم علوم لا یکاد یعلم و ان ارادو اعلم شی علموا..."}}<ref>حسن حسینی لواسانی، نور الافهام فی الکلام، ج۳، ص۶.</ref> و تنها به منظور [[تأدیب]]، آن ضربه را بر او زد. پس اصل کار پسندیده بود؛ گرچه به [[قتل]] آن شخص منجر شد. حال که چنین است، نباید آن حضرت از سوی [[فرعون]] به [[کافر]] بودن (کفران نعمت) متهم شود<ref>ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۱۲، جزء ۲۴، ص۱۲۶.</ref>. [[مفسران]] پرشماری این دیدگاه را برگزیده‌اند<ref>ر.ک: نرم افزار نورالانوار.</ref>.
در [[نقد]] این پاسخ گفته شده:
این خود نوعی اعتراف به [[جرم]] و [[گناه]] است و با آیه شریفه {{متن قرآن|وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا...}}<ref>«و چون به برنایی خویش رسید و استواری یافت بدو (نیروی) داوری و دانشی بخشیدیم و بدین‌گونه به نیکوکاران پاداش می‌دهیم» سوره قصص، آیه ۱۴.</ref> سازگاری ندارد؛ زیرا طبق این [[آیه]]، حضرت پیش از این ماجرا، از [[حکمت]] و [[علم الهی]] برخوردار بوده است و این چنین [[اقدام]] [[بی‌مبالات]]، با حکمت تنافی دارد<ref>سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۵، ص۲۶۲.</ref>.


'''پاسخ پنجم: بیان این سخن بر اساس توریه''': حضرت در این گفتار خود توریه کرده و مقصودش از ضلالت این بوده است که من هنگام عزیمت به [[مصر]]، راه را گم کردم؛ ولی [[فرعون]] از این گفتار برداشت دیگری داشته است<ref>ر.ک: محمد نجفی سبزواری، الجدید، ص۱۷۲.</ref>. در واقع معنای ظاهری سخن حضرت این بود که من در آن [[زمان]] راه [[حق]] را نیافته بودم و پس از آن، [[خداوند]] راه حق را به من نشان داد و [[مقام رسالت]] بخشید؛ ولی در [[باطن]]، مقصود دیگری داشت و آن این بود که من نمی‌دانستم این کار مایه این همه دردسر می‌شود، و گرنه اصل کار، [[حق]] و مطابق [[عدالت]] بود<ref>ر.ک: ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج۱۵، ص۲۰۴.</ref>.
این [[تفاسیر]] را که از ایرادهای دیگر تفاسیر به دورند، می‌توان درست دانست. [[علامه طباطبایی]] پس از نقل وجوهی در [[تفسیر]] این [[آیه]]، آنها را به توجیه منتخب خود بازگشت پذیر می‌داند<ref>ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۵، ص۲۶۳.</ref>.<ref>[[جعفر انواری|انواری، جعفر]]، [[نور عصمت بر سیمای نبوت (کتاب)|نور عصمت بر سیمای نبوت]]، ص ۲۸۳.</ref>
ایراد این [[تفسیر]] در این است که چون حمل بر توریه برخلاف ظاهر گفتار است، پس نیازمند دلیل و [[شاهد]] است؛ همان‌گونه که توریه در گفتار بدون [[ضرورت]] نیز بر خلاف [[احتیاط]] است. پس اگر بتوان برای این گفتار [[حضرت موسی]] {{ع}} توجیهی درست یافت، دیگر حمل بر توریه، توجیهی نخواهد داشت»<ref>[[جعفر انواری|انواری، جعفر]]، [[نور عصمت بر سیمای نبوت (کتاب)|نور عصمت بر سیمای نبوت]] ص ۲۸۳.</ref>.


=== ترس در جریان اجرای رسالت ===
=== آیه ۳۱ سوره قصص ===
بنا به تصریح قرآن حضرت موسی{{ع}} در دو موضع دچار ترس شده
{{جعبه نقل قول| عنوان =| نقل‌قول ={{وسط‌چین}}'''[[آیا آیه ۳۱ سوره قصص بر عدم عصمت حضرت موسی دلالت می‌کند؟ (پرسش)| آیا آیه ۳۱ سوره قصص بر عدم عصمت حضرت موسی دلالت می‌کند؟]]'''{{پایان}}
# آن هنگام که به [[رسالت الهی]] برانگیخته شد، ندایی شنید که به او [[فرمان]] می‌دهد: «عصایت را بیفکن». حضرت موسی {{ع}} عصای خود را افکند و ناگاه با ماری روبه‌رو شد. پس ترس بر وجودش چیره گشت و فرار را بر قرار ترجیح داد. بار دیگر خطاب آمد: «ای [[موسی]]، [[هراس]] بر خود راه مده که [[پیامبران]] را در این [[دیار]] ترسی نیست». [[قرآن مجید]] در سوره‌های نمل و [[قصص]] این داستان را این‌گونه گزارش فرموده است: {{متن قرآن|أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ}}<ref>«و چوبه‌دستت را بیفکن! و چون آن را دید که مانند ماری می‌جنبد، روی گردانید و باز نگشت؛ ای موسی! نترس! این منم که پیامبران نزد من نمی‌ترسند» سوره نمل، آیه ۱۰.</ref>. سخن در این است که ترس، آن هم در مسیر رسالت الهی، [[لغزش]] است. [[قرآن]] هم با جمله {{متن قرآن|لَا يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ}}<ref>«و چوبه‌دستت را بیفکن! و چون آن را دید که مانند ماری می‌جنبد، روی گردانید و باز نگشت؛ ای موسی! نترس! این منم که پیامبران نزد من نمی‌ترسند» سوره نمل، آیه ۱۰.</ref> به [[حضرت]] اعلام می‌دارد که تو در زمره پیامبرانی و نباید چنین بترسی؛ زیرا [[پیامبر]] هرگز مرتکب خلاف نمی‌شود که این گونه دچار ترس شود<ref>ر.ک: فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج۷-۸، ص۳۳۱.</ref>. پس باید راه این ترس را بر [[دل]] خود مسدود سازی؛ زیرا با وجود این ترس، عمل به رسالت الهی ممکن نخواهد بود<ref>ر.ک: محمد جمال قاسمی، محاسن التأویل، ج۸، جزء ۱۳، ص۶۰.</ref>؛
|تاریخ بایگانی| منبع = <small>[[عصمت (پرسش)|(پرسمان عصمت)]]</small>| تراز = راست| عرض = ۱۰۰px| اندازه خط = ۱۳px|رنگ پس‌زمینه=#F8FBF9| گیومه نقل‌قول =| تراز منبع = وسط}}
# زمانی که آن [[حضرت]] با [[ساحران]] وارد میدان [[کارزار]] شد، آنان ترفندهای سحرآمیز خود را به کار بستند و آن ریسمان‌ها به شکل مارهایی خزنده در آمدند. در این [[زمان]] نیز [[دل]] [[موسی]] {{ع}} از [[ترس]] تھی شد و [[خداوند]] با خطاب {{متن قرآن|لَا تَخَفْ}} او را از این ترس بازداشت. [[قرآن]] در گزارش این حادثه می‌فرماید: {{متن قرآن|فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسَى}}<ref>«پس، موسی در خویش ترسی یافت» سوره طه، آیه ۶۷.</ref>. این ترس، گویای آن است که حضرت در امر [[رسالت]] خود دچار تردید شده است<ref>ر.ک: سید مرتضی علم الهدی، تنزیه الانبیاء، ص۱۰۶؛ محمد بن عمر فخر رازی، عصمة الانبیاء، ص۴۵.</ref>.
یکی از آیاتی که توهم عدم عصمت حضرت موسی {{ع}} را در اذهان برخی به وجود آورده، آیه ۳۱ سوره قصص است که می‌فرماید: {{متن قرآن|وَأَنْ أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ يَا مُوسَى أَقْبِلْ وَلا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الآمِنِينَ}}<ref>«و [فرمود:] «عصاى خود را بيفكن.» پس چون ديد آن مِثْل مارى مى‌جنبد، پشت كرد و برنگشت. «اى موسى، پيش آى و مترس كه تو در امانى.» سوره قصص، آیه ۳۱.</ref>.  
در این مورد برخی [[مفسران]]، بدون بیان توجیهی، چنین نگاشته‌اند: «در دل [[حضرت موسی]] {{ع}} ترسی افتاد که نزدیک بود عنان کار از دست او خارج شود»<ref>عبدالکریم خطیب، التفسیر القرآنی للقرآن، ج۸، ص۸۰۵.</ref>.


{{متن قرآن|وَأَنْ أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ يَا مُوسَى أَقْبِلْ وَلَا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنِينَ}}<ref>«و: «چوبه‌دستت را بیفکن!» آنگاه چون در آن نگریست که مانند ماری می‌جنبد پشت‌کنان روی گردانید و بازنگشت؛ (بانگی برآمد که): «ای موسی روی آور و مترس که تو در امانی»». سوره قصص، آیه ۳۱.</ref>.
بنا به تصریح قرآن حضرت موسی{{ع}} در دو موضع دچار ترس شده است:
# آن هنگام که به [[رسالت الهی]] برانگیخته شد، ندایی شنید که به او [[فرمان]] می‌دهد: «عصایت را بیفکن». حضرت موسی {{ع}} عصای خود را افکند و ناگاه با ماری روبه‌رو شد. پس ترس بر وجودش چیره گشت و فرار را بر قرار ترجیح داد. بار دیگر خطاب آمد: «ای [[موسی]]، [[هراس]] بر خود راه مده که [[پیامبران]] را در این [[دیار]] ترسی نیست». [[قرآن مجید]] در سوره‌های نمل و قصص این داستان را این‌گونه گزارش فرموده است: {{متن قرآن|أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ}}<ref>«و چوبه‌دستت را بیفکن! و چون آن را دید که مانند ماری می‌جنبد، روی گردانید و باز نگشت؛ ای موسی! نترس! این منم که پیامبران نزد من نمی‌ترسند» سوره نمل، آیه ۱۰.</ref>. سخن در این است که ترس، آن هم در مسیر رسالت الهی، [[لغزش]] است. [[قرآن]] هم با جمله {{متن قرآن|لَا يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ}}<ref>«پیامبران نزد من نمی‌ترسند» سوره نمل، آیه ۱۰.</ref> به حضرت اعلام می‌دارد که تو در زمره پیامبرانی و نباید چنین بترسی؛ زیرا [[پیامبر]] هرگز مرتکب خلاف نمی‌شود که این گونه دچار ترس شود<ref>ر.ک: فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج۷-۸، ص۳۳۱.</ref>؛
# زمانی که آن حضرت با [[ساحران]] وارد میدان کارزار شد، آنان ترفندهای سحرآمیز خود را به کار بستند و آن ریسمان‌ها به شکل مارهایی خزنده در آمدند. در این [[زمان]] نیز [[دل]] [[موسی]] {{ع}} از [[ترس]] تهی شد و [[خداوند]] با خطاب {{متن قرآن|لَا تَخَفْ}} او را از این ترس بازداشت. [[قرآن]] در گزارش این حادثه می‌فرماید: {{متن قرآن|فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسَى}}<ref>«پس، موسی در خویش ترسی یافت» سوره طه، آیه ۶۷.</ref>. این ترس، گویای آن است که حضرت در امر [[رسالت]] خود دچار تردید شده است<ref>ر.ک: سید مرتضی علم الهدی، تنزیه الانبیاء، ص۱۰۶؛ محمد بن عمر فخر رازی، عصمة الانبیاء، ص۴۵.</ref>.


شبهه این است که ترس، آن هم در مسیر رسالت الهی به ویژه آنجا که امدادهای الهی نیز با ندای آسمانی به انسان می‌رسد، نشانه لغزش و سستی در عقیده است که با عصمت منافات دارد.
شبهه این است که ترس، آن هم در مسیر رسالت الهی به ویژه آنجا که امدادهای الهی نیز با ندای آسمانی به انسان می‌رسد، نشانه لغزش و سستی در عقیده است که با عصمت منافات دارد.


'''پاسخ نخست: فرار از خطر؛ امری طبیعی و بی‌اشکال''': اگر [[انسان]] با حادثه‌ای رو به رو شود که برای [[رهایی]] از آن، چاره‌ای جز فرار نداشته باشد، به طور طبیعی از آن حادثه می‌گریزد<ref>ر.ک: ابوالفضل شهاب الدین محمود آلوسی، روح المعانی، ج۱، جزء ۱۹، ص۲۴۴.</ref>. حضرت موسی {{ع}} در این ماجرا، هماهنگ با این خواست طبیعی گام برداشته است. او از سوی خداوند [[فرمان]] ویژه‌ای در این مورد دریافت نکرده بود، بلکه تنها [[مأموریت]] داشت [[عصا]] را بیفکند که او نیز این فرمان را انجام داد. اما این بخش از [[آیه]] که می‌فرماید: {{متن قرآن|لَا يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ}}، گویای این [[حقیقت]] است که [[پیامبران]] از نزد خود این ویژگی را ندارند، بلکه با [[عنایت]] و [[لطف خداوند]] بدان دست می‌یابند. خداوند با این جمله، حضرت موسی {{ع}} را به این [[کرامت]] [[آگاه]] ساخته است. پس این جمله [[عتاب]] آمیز نیست، بلکه در [[مقام]] [[آموزش]] [[ادب]] و [[آداب]] است<ref>ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۵، ص۳۴۶؛ حسین بن علی ابوالفتوح رازی، روض الجنان، تصحیح محمدجعفر یاحقی و محمدمهدی ناصح، ج۱۵، ص۸؛ حسین بن احمد شاه عبدالعظیمی، تفسیر اثنی عشری، ج۱۰، ص۱۵؛ سیدعلی حائری تهرانی، مقتنیات الدرر، ج۸، ص۸۱؛ محمد اکرمی، التفسیر کتاب الله المنیر، ج۶، ص۱۶۷؛ محمد بن احمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج۱۳، ص۱۶۰؛ محمد حسینی همدانی، انوار درخشان، ج۱۲، ص۱۰۹؛ علی اکبر قرشی، احسن الحدیث، ج۷، ص۴۳۱؛ محمدجواد مغنیه، التفسیر الکاشف، ج۶، ص۹.</ref>. یعنی گریختن او، از بعد بشری‌اش سرچشمه گرفته است، نه آنکه در [[معجزه]] بودن آن شکی داشته باشد<ref>ر.ک: محمد بن حسن طوسی، التبیان، تحقیق احمد حبیب قصیر العاملی، ج۸، ص۷۸.</ref>.
'''پاسخ نخست: فرار از خطر؛ امری طبیعی و بی‌اشکال''': اگر [[انسان]] با حادثه‌ای رو به رو شود که برای [[رهایی]] از آن، چاره‌ای جز فرار نداشته باشد، به طور طبیعی از آن حادثه می‌گریزد<ref>ر.ک: ابوالفضل شهاب الدین محمود آلوسی، روح المعانی، ج۱، جزء ۱۹، ص۲۴۴.</ref>. حضرت موسی {{ع}} در این ماجرا، هماهنگ با این خواست طبیعی گام برداشته است. او از سوی خداوند [[فرمان]] ویژه‌ای در این مورد دریافت نکرده بود، بلکه تنها مأموریت داشت عصا را بیفکند که او نیز این فرمان را انجام داد. اما این بخش از [[آیه]] که می‌فرماید: {{متن قرآن|لَا يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ}}، گویای این [[حقیقت]] است که [[پیامبران]] از نزد خود این ویژگی را ندارند، بلکه با عنایت و [[لطف خداوند]] بدان دست می‌یابند. خداوند با این جمله، حضرت موسی {{ع}} را به این [[کرامت]] [[آگاه]] ساخته است. پس این جمله [[عتاب]] آمیز نیست، بلکه در مقام [[آموزش]] [[ادب]] و [[آداب]] است<ref>ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۵، ص۳۴۶؛ حسین بن علی ابوالفتوح رازی، روض الجنان، تصحیح محمدجعفر یاحقی و محمدمهدی ناصح، ج۱۵، ص۸؛ حسین بن احمد شاه عبدالعظیمی، تفسیر اثنی عشری، ج۱۰، ص۱۵؛ سیدعلی حائری تهرانی، مقتنیات الدرر، ج۸، ص۸۱؛ محمد اکرمی، التفسیر کتاب الله المنیر، ج۶، ص۱۶۷؛ محمد بن احمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج۱۳، ص۱۶۰؛ محمد حسینی همدانی، انوار درخشان، ج۱۲، ص۱۰۹؛ علی اکبر قرشی، احسن الحدیث، ج۷، ص۴۳۱؛ محمدجواد مغنیه، التفسیر الکاشف، ج۶، ص۹.</ref>. یعنی گریختن او، از بعد بشری‌اش سرچشمه گرفته است، نه آنکه در [[معجزه]] بودن آن شکی داشته باشد<ref>ر.ک: محمد بن حسن طوسی، التبیان، تحقیق احمد حبیب قصیر العاملی، ج۸، ص۷۸.</ref>.
 
'''پاسخ دوم: [[ترس]] از انجام نشدن [[رسالت]]؛ امری [[نیکو]]''': [[حضرت موسی]] {{ع}} با دیدن این صحنه ([[فریب‌کاری]] [[ساحران]])، از اینکه [[حقیقت]] بر [[مردم]] پوشیده بماند و ساحران بتوانند [[راهزنان]] [[باور]] آنان گردند، به شدت نگران شد؛ زیرا این احتمال که تفاوت میان [[سحر]] ساحران با معجزه [[موسی]] {{ع}} بر مردم پوشیده بماند، دور از [[ذهن]] نبود<ref>ر.ک: سید مرتضی علم الهدی، تنزیه الانبیاء، ص۱۰۸.</ref>.
این توجیه این گونه [[نقد]] شده است که این [[نگرانی]]، با [[اطمینان]] و [[اعتماد]] حضرت موسی {{ع}} به [[خداوند]] ناسازگار است؛ چراکه خداوند پیش از این ماجرا، به [[حضرت]] [[وعده]] [[پیروزی]] داده بود: {{متن قرآن|...أَنْتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغَالِبُونَ}}<ref>«فرمود: به زودی بازوی تو را با (فرستادن) برادرت توانمند می‌گردانیم و به هر دوتان چیرگی‌یی می‌بخشیم که با نشانه‌های ما دستشان به شما نرسد. پیروز شمایید و هر کس که از شما پیروی کند» سوره قصص، آیه ۳۵.</ref><ref>ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۴، ص۱۷۸.</ref>. این نقد وارد نیست؛ زیرا گرچه [[وعده الهی]] حتمی است و نه تنها حضرت موسی {{ع}} بلکه [[مؤمنان راستین]] نیز در آن تردیدی ندارند، از کجا این اطمینان وجود دارد که این [[غلبه]] و پیروزی، در همین مورد تحقق خواهد یافت. چه بسا این وعده در زمانی دیگر تحقق یابد. گفتار [[امیر مؤمنان]]، [[امام علی]] {{ع}} که فرمود: {{متن حدیث|لَمْ يُوجِسْ مُوسَى‌{{ع}} مِنْ نَفْسِهِ خِيفَةً أَشْفَقَ عَلَيْهِ مِنْ غَلَبَةِ الرِّجَالِ، وَ ذَوِي الضَّلَالِ}}<ref>محمد بن حسن شریف رضی، نهج البلاغه، تصحیح صبحی صالح، خطبه ۴.</ref>؛ «[[موسی]] {{ع}} در مورد خود ترسی نداشت، بلکه از [[پیروزی]] [[جاهلان]] و حاکم شدن [[دولت]] [[گمراهان]] بیمناک بود» نیز این توجیه را [[تأیید]] می‌کند.
 
'''پاسخ سوم: [[ترس]]؛ واکنش طبیعی به کار [[ساحران]]''': آن ترس، یک [[احساس]] زودگذر [[قلبی]] بود که از هولناک بودن کار ساحران پدید آمد. پدید آمدن چنین ترسی، هیچ‌گونه آسیبی به [[رسالت الهی]] وارد نمی‌آورد و [[لغزش]] شمرده نمی‌شود<ref>ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۴، ص۱۷۶-۱۷۷.</ref>.
این توجیه نیز قابل پذیرش است.


'''پاسخ چهارم: اوج حالت [[خداشناسی]]، بدون هیچ ترسی''': با شنیدن خطاب {{متن قرآن|لَا تَخَفْ}}، شعاع [[نور]] [[خداباوری]]، [[اطمینان]] و [[سلامت]] قلبی در [[حضرت موسی]] {{ع}} ایجاد شد که تا آن [[زمان]] چنان نبود. پس خداشناسی حضرت موسی {{ع}} با رفتن به آن جایگاه، به بالاترین حد رسید، نه اینکه بیمناک گردید؛ چون همان زمان که به [[پیامبری]] برگزیده شد، این ندا آمد و این [[خوف]] جا نداشت<ref>ر.ک: محمدهادی معرفت، تنزیه انبیا، تهیه کننده خسرو تقدسی نیا، ص۳۰۶.</ref>.
'''پاسخ دوم: [[ترس]]؛ واکنش طبیعی به کار [[ساحران]]''': آن ترس، یک [[احساس]] زودگذر [[قلبی]] بود که از هولناک بودن کار ساحران پدید آمد. پدید آمدن چنین ترسی، هیچ‌گونه آسیبی به [[رسالت الهی]] وارد نمی‌آورد و [[لغزش]] شمرده نمی‌شود<ref>ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۴، ص۱۷۶-۱۷۷.</ref>. این توجیه نیز قابل پذیرش است<ref>[[جعفر انواری|انواری، جعفر]]، [[نور عصمت بر سیمای نبوت (کتاب)|نور عصمت بر سیمای نبوت]]، ص ۲۸۷.</ref>.
ایراد این [[تفسیر]] این است که با ظاهر، بلکه با صریح [[آیه]] ناسازگار است؛ چراکه [[آیه شریفه]]، از [[ترسیدن]] حضرت موسی {{ع}} خبر می‌دهد و با جمله {{متن قرآن|لَا تَخَفْ}}، در [[مقام]] [[آرامش‌دهی]] به او بر می‌آید. باید برای این ترس توجیهی یافت، نه آنکه وجود آن را نادیده انگاشت.


پاسخ‌های دیگری در گفتار [[مفسران]] به چشم می‌خورد که بازگشت آنها به همین توجیه است و نمی‌توان آنها را پاسخی مستقل برشمرد<ref>ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۱۱، جزء ۲۲، ص۷۳.</ref>»<ref>[[جعفر انواری|انواری، جعفر]]، [[نور عصمت بر سیمای نبوت (کتاب)|نور عصمت بر سیمای نبوت]] ص ۲۸۷.</ref>.
=== آیات ۱۰ تا ۱۳ سوره شعراء ===
{{جعبه نقل قول| عنوان =| نقل‌قول ={{وسط‌چین}}'''[[آیا آیه ۱۰ و ۱۳ سوره شعراء بر عدم عصمت حضرت موسی دلالت می‌کند؟ (پرسش)| آیا آیه ۱۰ و ۱۳ سوره شعراء بر عدم عصمت حضرت موسی دلالت می‌کند؟]]'''{{پایان}}
|تاریخ بایگانی| منبع = <small>[[عصمت (پرسش)|(پرسمان عصمت)]]</small>| تراز = راست| عرض = ۱۰۰px| اندازه خط = ۱۳px|رنگ پس‌زمینه=#F8FBF9| گیومه نقل‌قول =| تراز منبع = وسط}}
[[قرآن]] ماجرای واکنش [[حضرت موسی]] به [[پیامبری]] خود که با [[ترس]] از [[فرعونیان]] و تنگ شدن سینه و گرفتگی زبان [[سخن]] همراه شده و به واگذاری این منصب به [[هارون]] رسید را چنین [[نقل]] کرده و می‌فرماید: {{متن قرآن|وَإِذْ نَادَى رَبُّكَ مُوسَى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ* قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَلا يَتَّقُونَ* قَالَ رَبِّ إِنِّي أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ* وَيَضِيقُ صَدْرِي وَلا يَنطَلِقُ لِسَانِي فَأَرْسِلْ إِلَى هَارُونَ}}<ref>«و (یاد آر) هنگامی که خدایت به موسی ندا کرد که اینک به سوی قوم ستمکار روی آور.* به سوی قوم ستمکار فرعون که آیا باز هم نمی‌خواهند خدا ترس و پرهیزگار شوند؟* موسی عرض کرد: ای پروردگار، از آن می‌ترسم که فرعونیان سخت مرا تکذیب کنند.* و (از کفر آنها) دلتنگ شوم و عقده زبانم (به هدایت آنان) باز نگردد، پس به سوی هارون (برادرم) فرست (تا با من به رسالت روانه شود)». سوره شعراء، آیات ۱۰ تا ۱۳.</ref>. برخی بر اساس ظاهر این [[آیه]] گفته‌اند که این نوع واکنش، لغزشی برای آن حضرت به شمار می‌آید و با [[عصمت]] ناسازگار است.


=== درخواست امری محال ===
'''پاسخ:''' از این گفتار [[حضرت موسی]] {{ع}} نمی‌توان کناره‌گیری حضرت را برداشت کرد، بلکه این درخواست حضرت، به دنبال آن بود که بیشتر، از [[خداوند]] [[وزارت]] [[هارون]] را خواسته بود و این درخواست پذیرفته شده بود: {{متن قرآن|وَاجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي * هَارُونَ أَخِي}}<ref>«و از خانواده‌ام دستیاری برایم بگمار * هارون برادرم را» سوره طه، آیه ۲۹-۳۶.</ref>. همین امر، [[نور]] [[امید]] را در [[دل]] [[موسی]] {{ع}} برافروخت و او را بر آن داشت تا [[رسالت]] برادرش هارون را در کنار خود، از درگاه الهی خواستار شود. از آنجا که سخن هارون از سخن موسی {{ع}} شیواتر بود و بردباری‌اش افزون‌تر، موسی {{ع}} وزارت و شرکت او را در امر مهم رسالت از خداوند خواست. او کسی بود که [[کلام]] [[وحی]] را می‌فهمید و به دیگران می‌فهماند و در این پیام‌رسانی [[الهی]]، پشتیبان حضرت موسی {{ع}} بود. خداوند نیز به موسی {{ع}} [[وعده]] داد که بازوانش را به وسیله برادرش توانمند سازد: {{متن قرآن|سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ}}<ref>«فرمود: به زودی بازوی تو را با (فرستادن) برادرت توانمند می‌گردانیم» سوره قصص، آیه ۳۵.</ref>. بنابراین حضرت هرگز قصد کناره‌گیری از [[مسئولیت]] را نداشته است؛ بلکه بر آن بود تا امر تبلیغ رسالت به قوی‌ترین صورت انجام شود<ref>ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۱۲، جزء ۲۴، ص۱۲۴.</ref>. این گفتار [[حضرت موسی]] {{ع}} را در راستای درخواست پیشین او در مورد [[وزارت]] [[هارون]] دانسته‌اند. پس این درخواست نه تنها برای فرار از [[مسئولیت]] نبوده است، بلکه برای بهتر انجام شدن آن بوده است. با نگاهی به آیه‌های ۳۳ تا ۳۵ سوره قصص، این برداشت [[تأیید]] می‌شود<ref>[[جعفر انواری|انواری، جعفر]]، [[نور عصمت بر سیمای نبوت (کتاب)|نور عصمت بر سیمای نبوت]]، ص ۲۹۲.</ref>.
[[حضرت موسی]] که خود از [[رسولان]] [[اولوالعزم]] [[الهی]] است، می‌داند که دیدن [[خداوند]] امری محال است و درخواستامر محال برای [[پیامبری]] چون او، نارواست با این وجود چگونه است که آن را از [[خدای متعال]] درخواست می‌کند؟ این درخواست نابجا برای شخصی همچون [[موسی]] [[لغزش]] به شمار می‌آید [[شاهد]] این مدعا هم [[توبه]] آن [[حضرت]] پس از به [[هوش]] آمدن است؛ چراکه خطاب به [[خدای متعال]] چنین می‌گوید: که خداوندا به درگاهت [[توبه]] می‌کنم و دیگر هر چه بگویی بدون درخواست نشانه می‌پذیرم. [[ظاهر]] این جمله این است که وی تا قبل از آن،[[ سخن]] [[خدا]] را بدون نشانه نمی‌پذیرفته است که این خود لغزشی بزرگ است.
[[قرآن]] در این خصوص می‌فرماید: {{متن قرآن|وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَن تَرَانِي وَلَكِنِ انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَى صَعِقًا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَاْ أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ}} <ref>«و چون موسى به ميعاد ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض كرد: «پروردگارا، خود را به من بنماى تا بر تو بنگرم». فرمود: «هرگز مرا نخواهى ديد، ليكن به كوه بنگر؛ پس اگر بر جاى خود قرار گرفت به زودى مرا خواهى ديد. «پس چون پروردگارش به كوه جلوه نمود، آن را ريز ريز ساخت، و موسى بيهوش بر زمين افتاد، و چون به خود آمد، گفت: «تو منزهى! به درگاهت توبه كردم و من نخستين مؤمنانم». سوره اعراف، آیه 143</ref>.


«'''پاسخ نخست: درخواست از زبان [[قوم بنی اسرائیل]]''': این درخواست، از زبان قوم بنی اسرائیل بیان شده است<ref>ر.ک: سید مرتضی علم الهدی، تنزیه الانبیاء، ص۱۱۳؛ ملافتح الله کاشانی، منهج الصادقین، تصحیح ابوالحسن مرتضوی و علی اکبر غفاری، ج۴، ص۹۶-۹۸؛ محمدجواد نجفی، تفسیر آسان، ج۵، ص۳۳۸-۳۳۹: قاضی عبدالجبار (الهمدانی الاسد آبادی)، شرح الاصول الخمسه، ص۱۷۶؛ ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج۶، ص۳۵۶.</ref>؛ چراکه برخی [[جاهلان]] آن [[قوم]]، بر دیدن [[خدا]] به عنوان شرط [[ایمان آوردن]] پافشاری داشتند: {{متن قرآن|...فَقَالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً...}}<ref>«...و گفتند: خداوند را آشکارا به ما بنما!.».. سوره نساء، آیه ۱۵۳.</ref> آن [[حضرت]] هم از سوی [[خداوند]] [[مأموریت]] یافت به این درخواست [[جامه]] عمل بپوشاند تا همگان پاسخ کافی را دریابند. از [[آیه]] ۱۵۵ [[سوره اعراف]]، به عنوان [[شاهد]] و دلیل بر این [[تفسیر]] یاد شده است: {{متن قرآن|قَالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَإِيَّايَ أَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا}}<ref>«و موسی هفتاد تن از قوم خود را برای میقات ما برگزید پس همین که زمین‌لرزه آنان را فرا گرفت (موسی) گفت: پروردگارا! اگر اراده می‌فرمودی آنان و مرا پیش از این نابود می‌کردی، آیا ما را برای آنچه برخی از کم‌خردان ما کرده‌اند نابود می‌فرمایی؟ این، جز آزمون تو نیست که با آن هرکس را بخواهی گمراه می‌داری و هرکس را بخواهی راهنمایی می‌فرمایی، تو سرور مایی پس ما را بیامرز و بر ما بخشایش آور و تو بهترین آمرزندگانی» سوره اعراف، آیه ۱۵۵.</ref>. از این فراز آیه، چنین برداشت می‌شود که نه تنها [[حضرت موسی]] {{ع}} چنین درخواستی نداشته است، بلکه هفتاد نفر نخبگانی که وی را [[همراهی]] می‌کردند نیز چنین درخواستی نداشتند.
=== آیه ۱۵۵ سوره اعراف ===
{{جعبه نقل قول| عنوان =| نقل‌قول ={{وسط‌چین}}'''[[آیا آیه ۱۵۵ سوره اعراف بر عدم عصمت حضرت موسی دلالت می‌کند؟ (پرسش)| آیا آیه ۱۵۵ سوره اعراف بر عدم عصمت حضرت موسی دلالت می‌کند؟]]'''{{پایان}}
|تاریخ بایگانی| منبع = <small>[[عصمت (پرسش)|(پرسمان عصمت)]]</small>| تراز = راست| عرض = ۱۰۰px| اندازه خط = ۱۳px|رنگ پس‌زمینه=#F8FBF9| گیومه نقل‌قول =| تراز منبع = وسط}}
برخی معتقدند: از ظاهر برخی [[آیات قرآن کریم]] چنین برداشت می‌شود که [[حضرت موسی]] در مواضعی بر [[خدای متعال]] خرده گرفته و [[اعتراض]] کرده است و بدیهی است که این لغزشی بزرگ است که هرگز با [[عصمت]] [[سازگاری]] ندارد. [[شاهد]] اینکه [[قرآن]] در جایی می‌فرماید: {{متن قرآن|وَاخْتَارَ مُوسَى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً لِّمِيقَاتِنَا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قَالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُم مِّن قَبْلُ وَإِيَّايَ أَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاء مِنَّا}}<ref>«و موسی هفتاد مرد از قوم خود برای وعده‌گاه ما انتخاب کرد، پس چون لرزشی سخت (به جرم درخواست دیدن خدا به چشم) آنها را در گرفت، موسی گفت: پروردگارا، اگر مشیّت نافذت تعلق گرفته بود که همه آنها و مرا هلاک کنی (کاش) پیشتر (از این وعده) می‌کردی، آیا ما را به فعل سفیهان ما هلاک خواهی کرد؟ این کار جز فتنه و امتحان تو نیست، که به این امتحان هر که را خواهی گمراه و هرکه را خواهی هدایت می‌کنی، تویی مولای ما، پس بر ما ببخش و ترحم کن، که تویی بهترین آمرزندگان». سوره اعراف، آیه ۱۵۵.</ref>.


مرحوم [[خواجه نصیر]] [[طوسی]] پس از [[استدلال]] بر امکان‌پذیر نبودن [[رؤیت خدا]]، با عبارت و سؤال [[موسی]] لقومه، به طرح این [[شبهه]] و پاسخ آن پرداخته و همین توجیه را مطرح کرده است. [[علامه حلی]]، شارح این گفتار نیز همین مبنی را تقویت کرده است<ref>ر.ک: محمد بن محمد نصیرالدین طوسی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، تصحیح حسن حسن زاده آملی، ص۲۹۷.</ref>. [[توبه]] [[حضرت]] هم در همین راستا معنا می‌یابد که [[حضرت موسی]] {{ع}} توبه آنان را در این قالب به [[درگاه الهی]] عرضه داشته است. توجیه دیگر توبه آن است که حضرت موسی {{ع}} پس از پایان [[مأموریت]]، با این توجه به وضعیت پیشین خود بازگشت و با ابراز [[ایمان]]، راه هرگونه [[اشتباه]] و [[سوء]] تفاهم را در مورد خود بست. البته در اینجا باید گفت آیا وضعیت بعدی، لغزش‌پذیری بود؟<ref>ر.ک: سید مرتضی علم الهدی، تنزیه الانبیاء، ص۱۱۳.</ref> در روایتی نیز همین توجیه آمده است: «[[بنی اسرائیل]] گفتند: {{متن قرآن|لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً...}}<ref>«و (یاد کنید) آنگاه را که گفتید: ای موسی! ما تا خداوند را آشکارا نبینیم، به تو ایمان نمی‌آوریم و در حالی که خود می‌نگریستید آذرخش شما را فرا گرفت» سوره بقره، آیه ۵۵.</ref>؛ تا اینکه [[خداوند]] به حضرت موسی {{ع}} خطاب فرمود:{{متن حدیث|سَلْنِي مَا سَأَلُوكَ فَلَنْ أُؤَاخِذَكَ بِجَهْلِهِمْ فَعِنْدَ ذَلِكَ قَالَ مُوسَى {{ع}} {{متن قرآن|رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ}}}}<ref>محمد بن علی بن بابویه (صدوق)، عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۱۷۸.</ref>. هرچند [[حریم]] [[روایات]] محفوظ است، بسیاری از آنها بر اثر اختلال رجالی یا مختل بودن فن [[درایه]] در آن، توان [[اثبات]] [[حکم فقهی]] را ندارند، تا چه رسد به اثبات مراد [[خدا]] از [[آیات قرآن]]. روایات در بحث [[تفسیری]] سزاوارترند که دست‌کم از دست‌مایه [[علمی]] معتبر [[روایات فقهی]] و از حد نصاب [[صحت]] و اعتبار آنها برخوردار باشند، اما بسیاری از [[روایات تفسیری]] در این اندازه نیستند<ref>ر.ک: عبدالله جوادی آملی، تسنیم، تحقیق احمد قدسی، ج۳۰، ص۲۷۲.</ref>.
'''پاسخ نخست: انکاری بودن استفهام''': استفهام {{متن قرآن|أَتُهْلِكُنَا}} انکاری است<ref>ر.ک: فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج۳، ۴، ص۷۴۶؛ محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۸، جزء ۱۵، ص۱۸؛ محمد سبزواری (نجفی)، الجدید، ج۳، ص۲۱۸؛ ابوالفضل شهاب الدین محمود آلوسی، روح المعانی، ج۶، ص۱۱۰؛ محمد شوکانی، فتح القدیر، تحقیق عبدالرزاق المهدی، ج۲، ص۲۸۶.</ref>؛ بدین معنا که تو این کار را انجام نمی‌دهی.
این [[روایت]] از جهت سند دارای [[ضعف]] جدی است؛ زیرا [[علی بن محمد بن جهم]] از نظر [[اهل]] فن [[رجال]] و [[حدیث‌شناسان]]، شخصی [[ناصبی]] و [[دشمن]] [[ائمه]] {{عم}} معرفی شده است<ref>ر.ک: محمد بن حسن حر عاملی، الرجال، ص۱۸۰.</ref>. از جهت محتوا نیز چنین [[نقد]] شده است که اولاً با اصول مسلم و ثابت در [[روایات]] [[معصومان]] {{عم}} سازگار نیست؛ چون روایات، به ویژه [[خطبه‌های امام علی]] {{ع}} و [[امام رضا]] {{ع}} سراسر از تجلی [[خداوند]] و [[رؤیت]] [[قلبی]] حکایت دارند. پس وجهی ندارد که دیدن در [[روایت]] (در قسمت سؤال و جواب) را حمل بر دیدن با چشم ظاهری کنیم. در نتیجه جواب در روایت، از نوع جواب جدلی خواهد بود که خلاف ظاهر [[آیه]] است؛ ثانیاً، با ظاهر حال [[حضرت موسی]] {{ع}} ناهمخوان است؛ زیرا آن [[حضرت]] در مورد درخواست آنان که گفتند: {{متن قرآن|اجْعَلْ لَنَا إِلَهًا...}}<ref>«گفتند: ای موسی! برای ما خدایی بگمار» سوره اعراف، آیه ۱۳۸.</ref> پاسخ داد: {{متن قرآن|إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ}}<ref>«به راستی که شما قومی نادانید» سوره اعراف، آیه ۱۳۸.</ref><ref>ر.ک: سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۸، ص۲۵۸.</ref>. [[خدای سبحان]] به [[موسی]] {{ع}} فرمود: تو مرا نمی‌بینی، لکن به [[کوه]] بنگر: اگر توانست «تجلی» من را [[تحمل]] کند، تو نیز می‌توانی مرا ببینی: {{متن قرآن|قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلَكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ}}<ref>«فرمود: مرا هرگز نخواهی دید اما در این کوه بنگر!» سوره اعراف، آیه ۱۴۳.</ref>. این پاسخ با توجیه یادشده سازگار نیست؛ زیرا به [[درخواست دیدن خدا]] با چشم ظاهر، آن‌گونه که [[بنی اسرائیل]] می‌خواستند، می‌بایست چنین پاسخ داده می‌شد که این خواسته نامعقول، و دیدن [[حسی]] [[خدا]] نشدنی است<ref>ر.ک: عبدالله جوادی آملی، تسنیم، تحقیق احمد قدسی، ج۳۰، ص۲۳۲.</ref>.


نقدهایی بر این توجیه شده است که عبارت‌اند از:
'''پاسخ دوم: استفهام به معنای درخواست''': استفهام به معنای استعطاف و درخواست است؛ یعنی ما را به کار [[سفیهان]] هلاک مگردان<ref>ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۸، جزء ۱۵، ص۱۸؛ محمدعلی صابونی، صفوة التفاسیر، ج۱، ص۴۷۵.</ref>.
اولاً اگر این درخواست از سوی [[قوم بنی اسرائیل]] بود، جمله درخواست می‌بایست این گونه باشد: {{عربی|ارهم ینظروا الیک}}؛ خداوند هم در پاسخ و رد این درخواست می‌بایست بفرماید: {{عربی|لن برونی}}؛


ثانیاً چرا حضرت این درخواست آنان را همچون درخواست داشتن [[اله]] {{متن قرآن|اجْعَلْ لَنَا إِلَهًا كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ}}<ref>«و بنی اسرائیل را از دریا گذراندیم آنگاه آنان به قومی رسیدند که به پرستش بت‌هایی که داشتند رو آورده بودند، گفتند: ای موسی! برای ما خدایی بگمار چنان که آنان خدایانی دارند، (موسی) گفت: به راستی که شما قومی نادانید» سوره اعراف، آیه ۱۳۸.</ref> مردود نساخت و بر ناممکن بودن آن پافشاری نکرد؟!
'''پاسخ سوم: اظهار [[ادب]] به ساحت [[خداوند]] در قالب استفهام''': استفهام در اینجا، در [[حقیقت]] اظهار ادب و [[احترام]] به ساحت [[قدس]] [[ربوبی]] است. [[حضرت موسی]] {{ع}} بر آن بود که بگوید: خدایا، بازخواست قومی به سبب [[کردار]] ناپسند جاهلانش، در [[شأن]] [[رحمت]] و [[سنت]] ربوبی تو نیست. پس این حقیقت را با [[رعایت ادب]] در قالب استفهام بیان داشت<ref>ر.ک: سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۸، ص۲۷۲.</ref>. حضرت موسی {{ع}} نگران بود که [[بنی اسرائیل]] وی را به کشتن آنان متهم کنند و دعوت دینی او از پایه لرزان شود. از این رو به [[پروردگار]] عرض کرد: همه کارهای تو بر پایه [[مشیت]] حکیمانه است و اگر پیش از آمدن ما به [[میقات]]، همه را هلاک می‌کردی، هیچ تهمتی به من نمی‌زدند و زمینه دعوتم خدشه نمی‌دید: {{متن قرآن|رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَإِيَّايَ}}<ref>«پروردگارا! اگر اراده می‌فرمودی آنان و مرا پیش از این نابود می‌کردی، آیا ما را برای آنچه برخی از کم‌خردان ما کرده‌اند نابود می‌فرمایی؟» سوره اعراف، آیه ۱۵۵.</ref> و هرگز مقتضای [[رحمت]] و [[ربوبیت]] تو این نیست که گروهی را به کارهای بد [[سفیهان]] آنها مؤاخذه کنی. آن حضرت برای رعایت ادب، این مطلب را در قالب استفهام آورد: {{متن قرآن|أَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا}}؛ باز برای ثنای بیشتر [[الهی]] و رعایت ادب، مردن این عده را بر اساس [[سنت]] همیشگی، [[امتحان الهی]] دانست: {{متن قرآن|إِنْ هِيَ إِلَّا فِتْنَتُكَ}}؛ تا بدین وسیله دسته‌ای [[گمراه]] و گروهی [[هدایت]] شوند: {{متن قرآن|تُضِلُّ بِهَا مَنْ تَشَاءُ وَتَهْدِي مَنْ تَشَاءُ}}<ref>ر.ک: عبدالله جوادی آملی، تسنیم، تحقیق احمد قدسی، ج۳۰، ص۴۱۵.</ref>. این [[تفاسیر]] دارای دلیل خاصی نیستند، ولی با وجهی متین به [[تفسیر]] و توجیه [[آیه]] پرداخته‌اند. از این رو می‌توان گفت که نصاب پذیرش را دارند<ref>[[جعفر انواری|انواری، جعفر]]، [[نور عصمت بر سیمای نبوت (کتاب)|نور عصمت بر سیمای نبوت]]، ص ۳۱۱.</ref>.


ثالثاً چرا [[حضرت]] با بیان [[دلایل عقلی]] درباره ممکن نبودن دیدن [[خداوند]]، به [[هدایت]] و بازداشتن آنان از این درخواست مبادرت نورزید؟!
=== آیه ۱۵۱ و ۱۵۲ سوره اعراف ===
{{جعبه نقل قول| عنوان =| نقل‌قول ={{وسط‌چین}}'''[[آیا آیه ۱۵۱ و ۱۵۲ سوره اعراف بر عدم عصمت حضرت موسی دلالت می‌کند؟ (پرسش)| آیا آیه ۱۵۱ و ۱۵۲ سوره اعراف بر عدم عصمت حضرت موسی دلالت می‌کند؟]]'''{{پایان}}
|تاریخ بایگانی| منبع = <small>[[عصمت (پرسش)|(پرسمان عصمت)]]</small>| تراز = راست| عرض = ۱۰۰px| اندازه خط = ۱۳px|رنگ پس‌زمینه=#F8FBF9| گیومه نقل‌قول =| تراز منبع = وسط}}
[[قرآن کریم]] ماجرای عزیمت [[موسی]] به کوه طور را چنین بیان کرده، آن هنگام که [[موسی]] قصد عزیمت به طور کرد، برادرش [[هارون]] را [[جانشین]] خود در قومش قرار داد و پس از اتمام ماموریت خود به سوی قومش بازگشت. اما ناگهان متوجه [[بت پرستی]] [[قوم]] خود شده و زحمات گذشته خویش را بر باد رفته دید، اینجا بود که با خطابی شدید با [[قوم]] خود روبرو شد، پس الواح تورات را به کناری افکند و سر [[برادر]] را گرفت و به سوی خود کشید و او را توبیخ کرد. چنان چه می‌فرماید: {{متن قرآن|وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفًا قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي مِن بَعْدِيَ أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَأَلْقَى الأَلْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُواْ يَقْتُلُونَنِي فَلاَ تُشْمِتْ بِيَ الأعْدَاء وَلاَ تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ* قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَلأَخِي وَأَدْخِلْنَا فِي رَحْمَتِكَ وَأَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ}}<ref>«و چون موسی به حال خشم و تأسف به سوی قوم خود بازگشت، به آنان گفت: شما پس از من بسیار بد حفظ الغیب من کردید! آیا در امر خدای خود عجله کردید! و الواح را به زمین انداخت و (از فرط غضب) سر برادرش (هارون) را گرفته به سوی خود می‌کشید، هارون گفت: ای فرزند مادرم، این قوم مرا خوار و زبون داشتند تا آنجا که نزدیک بود مرا به قتل رسانند، پس تو دشمنان را بر من شاد مگردان و مرا در عداد مردم ستمکار مشمار.* موسی (بر او شفقت کرد و) گفت: پروردگارا، من و برادرم را بیامرز و ما را در ظلّ رحمت خود داخل گردان، و تو مهربان‌ترین مهربانانی». سوره اعراف، آیات ۱۵۱ و ۱۵۲.</ref>.


رابعاً اگر این افراد، راست‌گو بودن حضرت را [[باور]] داشتند، گفتار او را می‌پذیرفتند و اگر بر این باور نبودند، نقل {{متن قرآن|لَنْ تَرَانِي}} را نیز [[انکار]] می‌کردند<ref>ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۷، جزء ۱۴، ص۲۳۰.</ref>.
در این میان سه [[پرسش]] مطرح شده که با [[عصمت]] آن حضرت ناسازگار بوده و [[نیازمند]] پاسخ است:
این [[نقد]] ناتمام است؛ زیرا اولاً گرچه این درخواست از سوی [[قوم]] بوده است، ضرورتی نداشته که هنگام درخواست، نیابتی بودن آن را بیان کند، بلکه می‌توانست آن را از زبان خود مطرح سازد؛ و از آن جهت که در خواست به صورت {{متن قرآن|أَرِنِي}} مطرح شده است، پاسخ آن هم {{متن قرآن|لَنْ تَرَانِي}} آمده تا پاسخ با درخواست، هماهنگ باشد<ref>ر.ک: قاضی عبدالجبار بن احمد الهمذانی، متشابه القرآن، تحقیق عدنان محمد زرزور، ص۲۹۳.</ref>؛ ثانیاً درخواست داشتن [[اله]]، با این درخواست متفاوت است؛ چراکه قرار دادن اله امری ممکن بود و برای حضرت راهی جز انکار و رد آن وجود نداشت؛ اما چون دیدن خداوند امری ناممکن است، [[همراهی]] با آنان تا دستیابی به یک دلیل [[قاطع]]، ایرادی در بر نداشت؛ ثالثاً چه بسا ارائه یک برنامه عینی و نشانه طبیعی، از [[اقامه دلیل]] [[عقلی]] مؤثرتر باشد و حضرت هم به همین دلیل، برنامه عینی را برگزید؛ رابعاً چون جمله {{متن قرآن|لَنْ تَرَانِي}} با آن برنامه عینی و [[تکوینی]] همراه بود، می‌توانست عاملی برای پذیرش [[منکران]] و [[آرامش]] خاطر [[مؤمنان]] باشد. شاید حضرت بر ناممکن بودن دیدن خداوند دلیل آورده و قوم از [[پذیرفتن]] آن خودداری کرده باشند؛ به این بهانه که اگر تو که با خداوند سخن می‌گویی، تقاضای [[دیدار]] کنی، پذیرفته خواهد شد. [[حضرت موسی]] {{ع}} هم برای اینکه به طور کامل و [[یقینی]] سخن آنان را پاسخ گفته باشد، چنین تقاضایی کرده است.


'''پاسخ دوم: درخواست نیروی [[شهودی]] برای دیدن نشانه‌ای از [[قیامت]]'''» [[حضرت موسی]] {{ع}} از [[خداوند]] خواست علاوه بر تعلیمات، به وی نیروی شهودی عطا فرماید تا بتواند از آثار [[عظمت]] [[کبریایی]]، بیشتر بهره‌مند شود<ref>ر.ک: محمد حسینی همدانی، انوار درخشان، ج۷، ص۱۸-۲۲.</ref>؛ یعنی حضرت موسی {{ع}} دیدن [[خدا]] را نخواسته نبود، بلکه دیدن نشانه‌ای از [[نشانه‌های قیامت]] را خواسته بود. در [[آیه]]، مضاف حذف شده و مضاف الیه به جای آن قرار گرفته است. کعبی و بغدادیون این [[تفسیر]] را پذیرفته‌اند. [[آلوسی]] پس از نقل این تفسیر به [[نقد]] آن پرداخته و ایرادهای آن را بر شمرده است:
نخست اینکه چرا [[موسی]] لوح‌هایی را که [[فرمان الهی]] و [[آیات]] [[ تورات]] بر آنها نوشته شده بود، بر [[زمین]] افکند؟
# این تفسیر به شدت با ظاهر آیه ناسازگار است؛ چه اینکه چگونه می‌توان {{متن قرآن|أَنْظُرْ إِلَيْكَ}} را به دیدن یکی از نشانه‌های قیامت تفسیر کرد؟!
# بر پایه این توجیه، جمله {{متن قرآن|لَنْ تَرَانِي}} چگونه تفسیر می‌شود؟ این جمله حاکی از آن است که حضرت موسی {{ع}} در این درخواست، پاسخ منفی خداوند را دریافته است و دیگر نشان دادن نشانه [[الهی]] موردی ندارد؛ حال آنکه متلاشی شدن [[کوه]] که خود نشانی از [[نشانه‌های الهی]] است، به او نشان داده شده است. این با منفی بودن پاسخ چگونه جمع شدنی است؟
# در این توجیه، تفسیر {{متن قرآن|فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي}} مشکل می‌شود؛ زیرا استقرار کوه به عنوان آیه و نشانه نیست تا با استقرار آن، نشانه دیده شده باشد، بلکه [[آیه شریفه]]، بر متلاشی شدن کوه به عنوان آیه و نشانه تأکید می‌ورزد<ref>ر.ک: ابوالفضل شهاب الدین محمود آلوسی، روح المعانی، ج۶، جزء ۹، ص۷۲.</ref>.


'''پاسخ سوم: [[شرافت]] دیدن حضوری''': آن هنگام که حضرت موسی {{ع}} به شرافت گفت‌و‌گوی مستقیم با خداوند دست یافت و چیزهایی از [[عالم غیب]] شنید که پیش‌تر نشنیده بود، از خداوند خواست او را به شرافت دیدن ذات خداوندی مفتخر سازد. او خود توجه داشت که [[ذات خداوند]] و صفاتش مانند ندارد، اما چون سخن خداوند را شنیده بود، دیدن او را نیز خواستار شد. [[هدف]] از این خواسته، بهره‌مندی از شرایط لازم برای مرتبه برین و مرحله والای [[رؤیت]] [[شهودی]] [[ذات اقدس حق]] و مجلای جلوه خاص [[خدا]] شدن بود<ref>ر.ک: عبدالله جوادی آملی، تسنیم، تحقیق احمد قدسی، ج۳۰، ص۲۲۲.</ref>. گرچه آن [[حضرت]] از نظر [[عقل]] سرآمد عاقلان [[زمان]] خود بود، هیچ‌گونه [[دلیل عقلی]] و [[نقلی]] در نادرست بودن این درخواست در نظرش نبود؛ از این رو [[خداوند]] با خطاب لن ترانی او را به نادرست بودن این درخواست [[آگاه]] ساخت. با توجه به آنکه [[موسی]] {{ع}} از [[مقربان]] [[درگاه الهی]] بود، به این مقدار خطاب به او اکتفا نشد، بلکه با اجرای یک برنامه [[تکوینی]] و طبیعی، نادرست بودن درخواستش به وی نشان داده شد<ref>ر.ک: محمود بن عمر زمخشری، الکشاف، ج۳، ص۱۱۲؛ محمد بن احمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج۷، ص۱۷۷؛ محمد صدیق قنوجی، فتح البیان، ج۵، ص۹؛ محمد رشید رضا، المنار، ج۵، ص۱۲۶.</ref>.
دوم: چرا با [[برادر]] خود که مرتکب گناهی نشده بود، برخوردی [[خشونت]] آمیز داشت؟
آری، موسی {{ع}} با شنیدن سخن خداوند، [[شوق دیدار]] او نیز در وجودش پدیدار شد و خواسته آن حضرت در {{متن قرآن|رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ}}، همان رؤیت شهودی با [[علم حضوری]] بود؛ زیرا [[شأن]] آن حضرت، [[برتر]] از آن بود که جز [[شهود]] [[باطنی]] لقای [[حق]] را بخواهد. پاسخ خداوند هم این نبود که رؤیت [[حسی]] من شدنی نیست یا نمی‌شود من را با [[علم حصولی]] [[شناخت]]، بلکه فرمود تو هنوز شرایط لازم برای رؤیت شهودی مورد تقاضا، و در نتیجه توان دیدن من را نداری و برای اینکه عملاً به حضرت نشان داده شود که توان رؤیت شهودی و [[تحمل]] تجلی را ندارد، دستور داده شد به [[کوه]] مقابلش بنگرد. تجلی خدا بر کوه و متلاشی شدن آن نشان داد که اگر خدا بر موسی {{ع}} تجلی می‌کرد، او هم فرو می‌پاشید. بر همین اساس، اگر در برخی [[دعاها]] دیدن خدا خواسته شده {{متن حدیث|وَ امْنُنْ بِالنَّظَرِ إِلَيْكَ عَلَيَّ‌}}<ref>الصحیفة السجادیة، مناجات المحبین، دعای ۱۹۰، ص۴۱۴.</ref> مراد شهود [[قلبی]] خداست که برای اهلش شدنی، و خواسته همه [[انبیا]] و اولیاست.


به بیانی دیگر، رؤیتی که خواسته [[حضرت موسی]] {{ع}} و مرادش از جمله {{متن قرآن|رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ}} بود، تنها [[رؤیت]] [[شهودی]] با [[علم حضوری]] بوده است. [[ادله]] متقن این سخن از این قرارند:
سوم: چرا برای خود و برادرش از [[خداوند]] [[طلب آمرزش]] کرد؟
# تنها راه [[حقیقی]] در [[شناخت خداوند]]، علم حضوری است و همه برهان‌های حصولی که بدین [[هدف]] در کتاب‌های [[فلسفی]]، [[عرفان نظری]] و [[کلامی]] آمده، ترجمان رؤیت شهودی است. نمی‌شود [[انسان]] خود را با علم حضوری بشناسد و خویش را عین ربط به [[خدا]] بداند، ولی خدایش را نشناسد؛
# [[شأن علمی]] و [[معنوی]] حضرت موسی {{ع}} [[برتر]] از آن بود که پس از سال‌ها [[رسالت]] و چهل شبانه [[روز]] [[مناجات]] خالصانه در [[میقات]] و چشیدن شیرینی معنوی [[کلام]] بی‌واسطه [[الهی]]، چیزی جز [[شهود]] [[باطنی]] لقای [[حق]] را بخواهد؛
# پاسخ [[خداوند]] به درخواست [[موسی]] {{ع}} این نبود که رؤیت [[حسی]] من شدنی نیست، بلکه فرمود تو هنوز شرایط لازم برای رؤیت شهودی مورد تقاضا را نداری؛
# [[خداوند متعال]] برای اینکه در عمل به موسی {{ع}} نشان دهد که توان رؤیت شهودی را ندارد، به وی دستور داد به [[کوه]] مقابلش بنگرد {{متن قرآن|وَلَكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ}}؛ اگر کوه که مرحله‌ای از [[ادراک]] را داراست و مانند دیگر موجودات، [[تسبیح]] و [[طاعت]] و [[سجده]] دارد<ref>ر.ک: {{متن قرآن|تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا}} «آسمان‌های هفتگانه و زمین و آنچه در آنهاست او را به پاکی می‌ستایند و هیچ چیز نیست مگر اینکه او را به پاکی می‌ستاید اما شما ستایش آنان را در نمی‌یابید؛ بی‌گمان او بردباری آمرزنده است» سوره اسراء، آیه ۴۴؛ {{متن قرآن|أَفَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ}} «آیا جز دین خداوند را باز می‌جویند با آنکه آنان که در آسمان‌ها و زمینند خواه‌ناخواه گردن نهاده فرمان اویند و به سوی او بازگردانده می‌شوند» سوره آل عمران، آیه ۸۳؛ {{متن قرآن|وَلِلَّهِ يَسْجُدُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ مِنْ دَابَّةٍ وَالْمَلَائِكَةُ وَهُمْ لَا يَسْتَكْبِرُونَ}} «و هر جنبنده‌ای که در آسمان‌ها و در زمین است و (نیز) فرشتگان به خداوند سجده می‌برند و آنان سرکشی نمی‌ورزند» سوره نحل، آیه ۴۹؛ {{متن قرآن|ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ}} «سپس به آسمان رو آورد که (چون) دودی بود و به آن و به زمین فرمود: خواه یا ناخواه بیایید! گفتند: فرمانبردارانه آمدیم» سوره فصلت، آیه ۱۱.</ref>، توانست تجلی او را تاب آورد و بر جای خود باقی بماند، [[موسی]] نیز او را خواهد دید {{متن قرآن|فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي}}. تجلی [[خداوند]] بر [[کوه]] و متلاشی شدن آن، نشان داد که اگر [[خدا]] بر موسی {{ع}} تجلی می‌کرد، او هم فرو می‌پاشید و اثری از وی نمی‌ماند<ref>ر.ک: عبدالله جوادی آملی، تسنیم، تحقیق احمد قدسی، ج۳۰، ص۲۲۶-۲۲۷.</ref>.


[[متکلمان]] [[اهل شام]] بر آن‌اند که چون دیده شدن خداوند به امری ممکن (پابرجایی کوه) مشروط شده است، پس دیده شدن خداوند نیز باید امری ممکن باشد؛ ولی ورود [[کافران]] به [[بهشت]]، به امری ناممکن {{متن قرآن|حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِيَاطِ}}<ref>«تا آنگاه که شتر به سوراخ سوزن در آید!» سوره اعراف، آیه ۴۰.</ref>؛ مشروط شده که همین دلیل بر آن است که این امر، ناممکن است<ref>ر.ک: محمد طاهر بن عاشور، التحریر و التنویر، ج۸، ص۲۷۴؛ احمد بن محمد ثعلبی، الکشف و البیان، تحقیق ابی محمد بن عاشور، ج۴، ص۲۷۵؛ علاءالدین علی بن محمد خازن، لباب التأویل فی معانی التنزیل: تفسیر الخازن، ج۲، ص۲۸۳؛ حسنین محمد مخلوف، صفوة البیان، ص۲۲۰.</ref>. [[قرآن]] در اینجا جمله {{متن قرآن|لَنْ تَرَانِي}} را به کار برده است، با اینکه می‌توانست جمله {{عربی|لن اُری}} را به کار گیرد که این خود، ممکن بودن دیدن خداوند را ثابت می‌کند<ref>ر.ک: جلال الدین محلی و جلال الدین سیوطی، تفسیر الجلالین، اعتنی به و راجعه محمد الدالی بلطه، ص۱۶۷.</ref>. پس، از آن جهت که در [[دانش]] [[پیامبران]] هیچ نوع [[کاستی]] وجود ندارد، باید گفت [[موسی]] {{ع}} امری ممکن را درخواست کرده، گرچه به خواسته خود دست نیافته است<ref>ر.ک: عبدالرحمن بن علی بن جوزی، زاد المسیر، تحقیق عبدالرزاق المهدی، ج۲، ص۱۵۲.</ref>.
'''پاسخ نخست: دوگانگی در سلیقه''': [[حضرت موسی]] {{ع}} با این برداشت که [[حضرت هارون]] {{ع}} در اجرای مأموریت خود کوتاهی کرده است، با وی برخوردی [[خشونت‌آمیز]] داشت و این به تفاوت دیدگاه دو نفر باز می‌گردد و از دوگانگی در روش و سلیقه آنان خبر می‌دهد. این نوع دوگانگی در روش، به [[عصمت]] آسیبی وارد نمی‌سازد. سبب و علت این برخورد، آن بود که حضرت هارون {{ع}} امری ارشادی را ترک گفته بود، نه اینکه از امری مولوی سر برتافته باشد تا که لغزشی برای او به شمار آید. از این رو هنگامی که [[هارون]] {{ع}} واقعیت ماجرا را بازگو کرد، حضرت موسی {{ع}} دست به درگاه الهی گشود و برای خود و برادرش [[آمرزش]] و رحمت طلبید<ref>ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۸، ص۲۵۸.</ref>. این سخن این سان تبیین شده است که وقتی حضرت موسی {{ع}} بر حضرت هارون {{ع}} به دلیل به کار نگرفتن تمام توانش برای [[مقاومت]] در برابر [[بنی اسرائیل]] [[غضب]] می‌کند، مفهومش این است که از نظر ایشان، حضرت هارون {{ع}} می‌بایست تمامی توان خود را به کار می‌گرفت، در غیر این صورت، غضب وی بی‌معنا خواهد بود. از طرف دیگر، حضرت هارون {{ع}} با عملکردی درست، در برابر بنی اسرائیل هیچ مقاومتی نشان نداد. جمع بین این دو نکته، [[اختلاف]] سلیقه بین دو [[پیامبر]] را ثابت می‌کند.


ایرادهای این [[تفسیر]] عبارت‌اند از:
'''پاسخ دوم: [[آینده‌نگری]] و [[دوراندیشی]] حضرت موسی {{ع}}''': اگر حضرت موسی {{ع}} این واکنش شدید را نشان نمی‌داد، ممکن بود آثار [[بت پرستی]] در آنها و نسل‌های [[آینده]] باقی بماند. اینجا مسئله [[احترام]] یک [[انسان]] یا تعدادی الواح [[مقدس]] مطرح نبود، بلکه مسئله [[انحراف]] یک [[قوم]] و [[ملت]] از مهم‌ترین آموزه [[دینی]]، یعنی [[توحید]] مطرح بود. [[موسی]] {{ع}} می‌بایست [[ناراحتی]] فوق العاده درونی خود را اظهار می‌کرد تا [[زشتی]] این عمل بر همگان ظاهر شود و این کار، جز با واکنشی شدید ممکن نبود<ref>ر.ک: ناصر مکارم شیرازی و دیگران، پیام قرآن، ج۷، ص۱۳۱.</ref>.<ref>[[جعفر انواری|انواری، جعفر]]، [[نور عصمت بر سیمای نبوت (کتاب)|نور عصمت بر سیمای نبوت]]، ص ۳۲۰-۳۲۸.</ref>
# چگونه می‌توان بر این [[باور]] بود که [[حضرت موسی]] {{ع}} که خود از [[پیامبران اولوالعزم الهی]] است و از چشمه سار [[فیض]] [[خداوند]] آب [[علم]] نوشیده است {{متن قرآن|... آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا...}}<ref>«و چون به برنایی خویش رسید و استواری یافت بدو (نیروی) داوری و دانشی بخشیدیم و بدین‌گونه به نیکوکاران پاداش می‌دهیم» سوره قصص، آیه ۱۴.</ref> دیدن خداوند را ممکن شمارد و بر آن پای فشارد؟!
# [[قیاس]] شنیدن سخن خداوند به طور مستقیم به دیدن خداوند، قیاسی بی‌مورد است؛ چراکه شنیدن سخن، از راه ایجاد صوت در چیزی مانند درخت، امری ممکن است و خود حضرت موسی {{ع}} در آغاز [[رسالت]] خویش آن را دیده بود، ولی دیدن خداوند امری نشدنی است (در ادامه، به [[دلیل عقلی]] آن اشاره خواهیم کرد)؛
# چگونه می‌توان گفت استقرار [[کوه]] امری ناممکن است، در حالی که سخن در اصل استقرار کوه نیست، بلکه سخن در این است که با وجود تجلی خداوند بر کوه، استقرار آن غیر ممکن خواهد بود. پس اصل استقرار کوه امری است ممکن، اما این استقرار با وجود تجلی خداوند بر آن ناممکن شده است.


'''پاسخ چهارم: ممکن بودن دیدن [[خدا]] و معقول بودن درخواست موسی {{ع}}''': حضرت موسی {{ع}} خواستار دیدن ذات خداوندی بود و خود این درخواست، حکایت از آن دارد که دیدن خداوند ممکن است؛ زیرا پیامبران درخواست ناممکن نداشته‌اند<ref>ر.ک: حسین بن علی کاشفی، مواهب علیه، تصحیح محمدرضا جلالی نائینی، ج۱، ص۴۷۹؛ اسماعیل حقی بروسوی، روح البیان، ج۳، ص۲۳۱.</ref>.
=== آیه ۸۸ سوره یونس ===
ایراد این تفسیر در آن است که اولاً به کدام دلیل [[حضرت]] خواستار این نوع [[رؤیت]] بوده است؟ با وجود [[تفاسیر]] گوناگونی که از این [[طلب]] رؤیت مطرح شده است، نمی‌توان به صرف درخواست [[پیامبر]] در ظاهر، این نوع [[رؤیت]] را ممکن دانست؛ ثانیاً اگر چیزی محال [[عقلی]] باشد، با درخواست پیامبر ممکن نمی‌شود؛ همان‌گونه که [[دلیل عقلی]]، ظاهر پاره‌ای از [[آیات]] را به معنایی دیگر منصرف می‌سازد، مانند {{متن قرآن|جَاءَ رَبُّكَ}}<ref>«و (امر) پروردگارت برسد» سوره فجر، آیه ۲۲.</ref>؛ این مورد نیز در ردیف آن موارد قرار دارد.
{{جعبه نقل قول| عنوان =| نقل‌قول ={{وسط‌چین}}'''[[آیا آیه ۸۸ سوره یونس بر عدم عصمت حضرت موسی دلالت می‌کند؟ (پرسش)| آیا آیه ۸۸ سوره یونس بر عدم عصمت حضرت موسی دلالت می‌کند؟]]'''{{پایان}}
|تاریخ بایگانی| منبع = <small>[[عصمت (پرسش)|(پرسمان عصمت)]]</small>| تراز = راست| عرض = ۱۰۰px| اندازه خط = ۱۳px|رنگ پس‌زمینه=#F8FBF9| گیومه نقل‌قول =| تراز منبع = وسط}}
از ظاهر یکی دیگر از [[آیات قرآن]]، [[اعتراض]] [[حضرت موسی]] به [[خداوند]] برداشت می‌شود که منافی با [[عصمت]] آن حضرت است. آنجا که می‌فرماید: {{متن قرآن|وَ قَالَ مُوسَى رَبَّنَا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَ مَلأهُ زِينَةً وَأَمْوَالاً فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا رَبَّنَا لِيُضِلُّواْ عَن سَبِيلِكَ...}}<ref>«و موسی عرض کرد: بار الها تو به فرعون و فرعونیان در حیات دنیا ملک و اموال و زیورهای بسیار بخشیدی که-پروردگارا-بدین وسیله بندگان را از راه تو گمراه کنند..». سوره یونس، آیه ۸۸.</ref>.


'''پاسخ پنجم: [[ناآگاهی]] [[حضرت]] از محال بودن [[رؤیت خدا]]''': [[حضرت موسی]] {{ع}} [[آگاه]] نبود که [[رؤیت خداوند]] ناشدنی است و این از [[محدودیت علم]] [[انبیا]] حکایت دارد. او در این زمینه از [[وحی]] چیزی دریافت نکرده بود و [[پیامبران]] نیز از نظر [[فکری]] و عقلی، دارای [[رشد]] تدریجی‌اند. اما پس از متلاشی شدن [[کوه]]، [[حقیقت]] را دریافت که دیدن [[ذات خداوند]] برای کسی ممکن نخواهد بود<ref>ر.ک: مصطفی منصوری، المقتطف من عیون التفاسیر، ج۲، ص۲۶۹؛ محمدحسین فضل الله، من وحی القرآن، ج۱۰، ص۲۳۸؛ محمد بن ابی بکر بن قیم الجوزیه، بدائع التفسیر، ج۲، ص۲۶۵.</ref>. او پس از دریافت حقیقت (ناشدنی بودن رؤیت خدا) آن را پذیرفت و بدان اعتراف کرد<ref>ر.ک: اکبر هاشمی رفسنجانی و دیگران، تفسیر راهنما، ج۶، ص۲۳۷.</ref>.
'''پاسخ نخست: نسبت [[اضلال]] به [[خدا]] با توجه به [[توحید افعالی]]''': در توجیه این [[آیه]]، از توحید افعالی بهره می‌جوییم. بنابر توحید افعالی، آنچه در این [[جهان]] رخ می‌دهد، به [[اراده]] و [[خواست خداوند]] است: {{متن قرآن|وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى}}<ref>«پس شما آنان را نکشتید که خداوند آنان را کشت، و چون تیر افکندی تو نیفکندی بلکه خداوند افکند و (چنین کرد) تا مؤمنان را از سوی خود نعمتی نیکو دهد که خداوند شنوایی داناست» سوره انفال، آیه ۱۷.</ref>. پس نگاه به [[ضلالت]] و [[گمراهی]] نیز با دید توحید افعالی، راه را بر هر گونه ایرادی مسدود می‌سازد. این پاسخ، کامل و به دور از ایراد است.
ایراد این [[تفسیر]] در این است که چگونه می‌توان [[باور]] کرد که پیامبر اولوالعزمی چون [[موسی]] {{ع}} که خود از [[علم]] و [[دانش الهی]] بهره‌مند است، محال بودن دیدن [[خداوند]] را نداند و آن را از خداوند بخواهد. او که خود برای [[هدایت مردم]] و [[پاک‌سازی]] اندیشه‌های آنان به سوی ایشان فرستاده شده بود، چگونه یکی از روشن‌ترین و اساسی‌ترین [[باورهای دینی]] را در زمینه [[خداشناسی]] نمی‌دانست. او خود، [[رسول]]، و از علم [[غیب الهی]] بهره‌مند بود: {{متن قرآن|عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا * إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ}}<ref>«او دانای نهان است پس هیچ کس را بر نهان خویش آگاه نمی‌کند * جز فرستاده‌ای را که بپسندد که پیش رو و پشت سرش، نگهبانانی می‌گمارد» سوره جن، آیه ۲۶-۲۷.</ref>


موضوع دیده شدن خداوند از سلسله موضوعاتی است که دیدگاه‌های گوناگونی در مورد آن مطرح شده است. برخی [[متکلمان]] به امکان، و برخی دیگر به محال بودن آن [[رأی]] داده‌اند. آنچه توجه بدان ضروری می‌نماید، این است که اگر موضوعی با [[دلیل عقلی]] [[اثبات]] شود، هر آنچه با آن از در [[ناسازگاری]] در آید، گرچه ظاهر [[آیه]] یا [[روایت]] باشد، به ناچار باید توجیه و [[تأویل]] شود. متکلمان در بحث [[صفات خداوند]]، محال بودن [[رؤیت خداوند]] را با دلیل عقلی به اثبات می‌رسانند؛ به این بیان که آنچه با چشم دیده شود، باید در جهت و مکان قرار گیرد؛ و این، با [[جسم]] بودن و نیاز به مکان و محدودیت و داشتن اجزا تلازم دارد. نیاز، ترکیب و محدودیت، با [[وجوب]] وجود که صرف الوجود و نامتناهی و [[بی‌نیاز]] است، سازگاری ندارد. پس دیده شدن [[خداوند]] در [[دنیا]] و [[آخرت]] محال است<ref>ر.ک: مقداد بن عبدالله فاضل مقداد، اللوامع الالهیه، تحقیق مجمع الفکر الاسلامی، ص۸۱.</ref>.
'''پاسخ دوم: در تقدیر بودن دو واژه «لا» و «اَن» در آیه''': در این آیه، دو واژه «لا» و «ان» حذف شده‌اند؛ یعنی در اصل، آیه بدین گونه بوده است: {{عربی|"لئلا لیضلوا عن سبیلک"}}. این [[تفسیر]] به دلیل ناهمخوانی با سیاق آیه پذیرفته نیست<ref>ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۰، ص۱۱۵.</ref>.


'''پاسخ ششم: [[رؤیت]]؛ همان دستیابی به روشن‌ترین مراحل [[علم]]''': رؤیتی که در آیه مطرح شده است، برپایه برداشت [[عرفی]]، به همان معنای دیدن با چشم است و [[آیات قرآن]] به روشنی بر ناهمگون بودن خداوند با دیگر موجودات تأکید دارند: {{متن قرآن|...لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ...}}<ref>«پدیدآورنده آسمان‌ها و زمین است، برای شما از خودتان همسرانی آفرید و (نیز) از چارپایان جفت‌هایی (پدید آورد)، شما را با آن (آفریدن جفت) افزون می‌گرداند، چیزی مانند او نیست و او شنوای بیناست» سوره شوری، آیه ۱۱.</ref>. پس خداوند هیچ‌گاه مانند دیگر موجودات دیده نمی‌شود. [[حضرت موسی]] {{ع}} هم، چنین درخواستی نداشته است؛ چراکه این درخواست، درخور [[مقام]] والای [[رسالت الهی]] نیست. پس باید گفت منظور از رؤیت در اینجا، همان قطعی‌ترین و روشن‌ترین مراحل علم است و تعبیر از آن به رؤیت، برای [[مبالغه]] در روشنی و قطعیت آن است. در گفتار خداوند رؤیتی به اثبات رسیده که با رؤیت [[حسی]] متفاوت است و منظور از آن، نوعی [[درک]] و [[شعور]] است که با آن می‌توان [[حقیقت]] هر چیزی را [[درک]] کرد. در اینجا [[انسان]] با این [[علم]]، [[پروردگار]] خود را به [[وجدان]] و بدون هیچ پرده‌ای درک می‌کند. از [[قرآن]] چنین استفاده می‌شود که این علم که از آن به [[رؤیت]] و لقا تعبیر می‌شود، تنها در سرای جاویدان و از آن [[صالحان]] است. [[حضرت موسی]] {{ع}} از [[خداوند]] خواست تا در این سرا، این [[توفیق]] را [[رفیق]] راهش سازد که خداوند با خطاب {{متن قرآن|لَنْ تَرَانِي}} به او اعلام کرد تا وقتی نفس تو در قفس بدنت گرفتار است، این توفیق از آن تو نیست و تنها آن [[زمان]] که با فرارسیدن [[مرگ]]، رابطه‌ات با همه چیز در [[دنیا]] قطع می‌شود، به این خواسته خود دست می‌یابی. [[حضرت]] هم از آن رو که در خواستش بی‌مورد بود، به درگاه پروردگار [[توبه]] کرد. توضیح آن، این است که خداوند در [[کلام]] خود از رؤیتی سخن می‌گوید که بالاتر و [[برتر]] از این [[رؤیت ظاهری]] است: {{متن قرآن|كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ}}<ref>«هرگز! اگر به «دانش بی‌گمان» بدانید،» سوره تکاثر، آیه ۵.</ref>؛ {{متن قرآن|وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ}}<ref>«و این‌گونه ما گستره آسمان‌ها و زمین را به ابراهیم می‌نمایانیم و (چنین می‌کنیم) تا از باورداران گردد» سوره انعام، آیه ۷۵.</ref> [[ملکوت]] همان [[باطن]] اشیاست. این همان [[علم ضروری]] است که از آن به رؤیت و لقا تعبیر شده است. درخواست حضرت این بوده است که خداوند او را از این علم بهره‌مند سازد و هرگز دیدن با چشم مراد، آن حضرت نبوده است. در نتیجه معنای {{متن قرآن|لَنْ تَرَانِي}} این می‌شود که این علم برای تو در دنیا به دست نمی‌آید. البته تعبیر به {{متن قرآن|لَنْ}} که ظهور در [[نفی]] ابد دارد، با [[اثبات]] این علم ضروری در [[آخرت]] منافاتی ندارد؛ زیرا منتفی بودن چیزی در دنیا با نفی [[ابدی]] سازگار است، مثل [[آیه]] {{متن قرآن|...لَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولًا}}<ref>«و بر زمین، خرامان گام برمدار که هرگز نه زمین را می‌توانی شکافت و نه به بلندای کوه‌ها می‌توانی رسید» سوره اسراء، آیه ۳۷.</ref> و [[آیه]] {{متن قرآن|...لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا}}<ref>«گفت: بی‌گمان تو هرگز همراه من شکیبایی نمی‌توانی کرد» سوره کهف، آیه ۶۷.</ref>. بر فرض که «لن» برای [[نفی]] ابد در [[دنیا]] و [[آخرت]] باشد، می‌توان گفت در این موارد [[مقید]] شده است، مانند آیه {{متن قرآن|وَلَنْ تَرْضَى عَنْكَ الْيَهُودُ وَلَا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ...}}<ref>«و یهودیان و مسیحیان هرگز از تو خشنود نخواهند شد تا آنکه از آیین آنها پیروی کنی. بگو تنها رهنمود خداوند، رهنمود است و اگر تو پس از دانشی که بدان دست یافته‌ای از خواسته‌های آنان پیروی کنی از سوی خداوند هیچ یار و یاوری نخواهی داشت» سوره بقره، آیه ۱۲۰.</ref> پس چرا نگوییم آیاتی چون {{متن قرآن|إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ}}<ref>«(که) به (پاداش و نعمت) پروردگارش می‌نگرد» سوره قیامه، آیه ۲۳.</ref>، مقید این آیه باشد و معنای نفی [[ابدی]] را در آن روشن سازد؟ پس [[نفی رؤیت]] به این معناست که توان و یارای دیدن را نداری. شاهدش این است که [[کوه]] تاب این تجلی را نداشت. اگر کوه این تجلی را [[تحمل]] نکرد، تو نیز از تحمل آن [[ناتوان]] خواهی بود<ref>ر.ک: سید محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج۸، ص۲۳۷.</ref>. {{عربی|لن ترانی بالعین الفانیه فی هذه الدنیا بل بعین باقیه فی الدار الباقیه}}<ref>سعید حوی، الاساس فی التفسیر، ج۴، ص۲۰۱۰.</ref>.
این تفسیر نقد شده است به اینکه [[ابوعلی جبائی]] که در این [[آیه]]، در تقدیر گرفتن را نوعی [[تحریف]] دانسته است، خود در [[تفسیر آیه]] {{متن قرآن|وَمَا أَصَابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ}}<ref>«(ای آدمی!) هر نیکی به تو رسد از خداوند است و هر بدی به تو رسد از خود توست» سوره نساء، آیه ۷۹.</ref>، مفاد آیه را استفهامی دانسته و حرف استفهام را در تقدیر گرفته است<ref>ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۹، جزء ۱۷، ص۱۵۲.</ref>. پس ایراد بر خود او وارد است؛ زیرا حرف «لا» معنای جمله را از حالت [[اثبات]] به [[نفی]] تبدیل می‌سازد و این [[تغییر]] در معنا، از تغییری که حذف حرف استفهام به وجود می‌آورد، عمیق‌تر است و در این صورت اعتماد به [[آیات قرآن]] به چالش کشیده می‌شود.


این توجیه، با روایتی در این زمینه همخوان است. فراز مورد نیاز [[روایت]] چنین است:
این نقد پذیرفته نیست؛ چراکه اولاً در پاره‌ای از [[آیات]]، بدون در تقدیر گرفتن کلمه‌ای، نمی‌توان برای [[آیه]] معنایی درست یافت و این موارد در [[آیات قرآن]] کم نیست و این روش عقلایی است؛ ثانیاً در تقدیر گرفتن کلمه یا [[تفسیر آیه]] به گونه‌ای خاص، نیازمند وجود قرینه و [[شاهد]] است که با وجود آن، سخن از بی‌اعتمادی به [[قرآن]]، سخنی بی‌اساس است<ref>[[جعفر انواری|انواری، جعفر]]، [[نور عصمت بر سیمای نبوت (کتاب)|نور عصمت بر سیمای نبوت]]، ص ۳۱۳-۳۱۸.</ref>.
{{متن حدیث|...وَ قَدْ سَأَلَ مُوسَى {{ع}} وَ جَرَى عَلَى لِسَانِهِ مِنْ حَمْدِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- {{متن قرآن|رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ}} فَكَانَتْ مَسْأَلَةُ تِلْكَ أَمْراً عَظِيماً وَ سَأَلَ أَمْراً جَسِيماً فَعُوقِبَ فَقَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى- {{متن قرآن|لَنْ تَرَانِي}} فِي الدُّنْيَا حَتَّى تَمُوتَ فَتَرَانِي فِي الْآخِرَةِ...}}<ref>محمد بن علی بن بابویه(صدوق)، توحید، ص۲۶۲.</ref>.
... [[حضرت موسی]] {{ع}} امر بسیار مهمی را از [[خداوند]] درخواست کرد، ولی خداوند با {{متن قرآن|لَنْ تَرَانِي}} به وی پاسخ داد که در [[دنیا]] هرگز مرا نمی‌بینی و تنها در [[آخرت]] این درخواست تو عملی خواهد شد....
این [[روایت]] از نظر سند دچار ایراد است؛ چراکه برخی [[رجال]] سند مانند [[احمد بن حسن قطان]] و [[عبدالله بن عبید]]، [[توثیق]] نداشته یا مجهول‌اند<ref>ر.ک: ابوالقاسم خوئی، معجم رجال الحدیث، ج۱۱، ص۲۰۲.</ref>؛ ولی از جهت مضمون و محتوا می‌توان آن را تأییدی بر این [[تفسیر]] دانست. آنچه در این روایت مورد تأکید قرار گرفته، همان دیده شدن [[خداوند]] در آخرت است؛ ولی همان گونه که پیش‌تر گفته شد، دیده شدن خداوند از دیدگاه [[عقلی]] و [[فلسفی]] محال وقوعی است و در امر محال، [[زمان]] و مکان هیچ گونه نقشی ندارند و در [[نظام]] آخرت، محال‌های عقلی ممکن نمی‌شوند. پس منظور از دیده شدن خداوند در آخرت، همان است که در گفتار [[علامه طباطبایی]] تبیین شده است. این موضوع در گفتار بسیاری از [[مفسران اهل سنت]] آمده که در پایان این بحث به بررسی آن خواهیم پرداخت.


در [[نقد]] این تفسیر گفته شده که با ظاهر [[آیه شریفه]] ناهمخوان است و لازمه آن، ارتکاب مجاز از چند جهت است؛ یعنی مخالف مفهوم «[[رؤیت]]» و همچنین اطلاق جمله {{متن قرآن|لَنْ تَرَانِي}} و جمله {{متن قرآن|أَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا}}<ref>«و موسی هفتاد تن از قوم خود را برای میقات ما برگزید پس همین که زمین‌لرزه آنان را فرا گرفت (موسی) گفت: پروردگارا! اگر اراده می‌فرمودی آنان و مرا پیش از این نابود می‌کردی، آیا ما را برای آنچه برخی از کم‌خردان ما کرده‌اند نابود می‌فرمایی؟ این، جز آزمون تو نیست که با آن هرکس را بخواهی گمراه می‌داری و هرکس را بخواهی راهنمایی می‌فرمایی، تو سرور مایی پس ما را بیامرز و بر ما بخشایش آور و تو بهترین آمرزندگانی» سوره اعراف، آیه ۱۵۵.</ref> است. از این گذشته، درخواست [[شهود]] [[باطنی]]، درخواست نامناسبی نبود که [[موسی]] {{ع}} از آن [[توبه]] کند. [[ابراهیم]] {{ع}} هم در زمینه [[معاد]]، تقاضایی مشابه آن داشت که به تقاضای آن [[حضرت]] پاسخ مثبت داده شد. همچنین اگر [[پروردگار]] در مورد [[شهود]] [[باطنی]] پاسخ منفی داده باشد، دلیلی بر بازخواست نخواهد بود<ref>ر.ک: ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج۶، ص۳۵۹.</ref>.
== پرسش‌های مستقیم ==
{{پرسش‌های وابسته}}
# [[دلایل عقلی اثبات عصمت انبیاء چیست؟ (پرسش)]]
# [[دلایل قرآنی اثبات عصمت انبیاء چیست؟ (پرسش)]]
# [[آیا آیه ۱۵ و ۱۶ سوره قصص بر عدم عصمت حضرت موسی دلالت می‌کند؟ (پرسش)]]
# [[آیا آیه ۱۴۳ سوره اعراف با عصمت حضرت موسی منافات دارد؟ (پرسش)]]
# [[آیا آیه ۶۳ سوره کهف بر عدم عصمت حضرت موسی دلالت می‌کند؟ (پرسش)]]
# [[آیا آیه ۲۰ سوره شعراء بر عدم عصمت حضرت موسی دلالت می‌کند؟ (پرسش)]]
# [[آیا آیه ۳۱ سوره قصص بر عدم عصمت حضرت موسی دلالت می‌کند؟ (پرسش)]]
# [[آیا آیه ۱۰ و ۱۳ سوره شعراء بر عدم عصمت حضرت موسی دلالت می‌کند؟ (پرسش)]]
# [[آیا آیه ۱۵۵ سوره اعراف بر عدم عصمت حضرت موسی دلالت می‌کند؟ (پرسش)]]
# [[آیا آیه ۸۸ سوره یونس بر عدم عصمت حضرت موسی دلالت می‌کند؟ (پرسش)]]
# [[آیا آیه ۱۵۱ و ۱۵۲ سوره اعراف بر عدم عصمت حضرت موسی دلالت می‌کند؟ (پرسش)]]
{{پایان پرسش‌های وابسته}}


این [[نقد]] نادرست است؛ زیرا اولاً، مفهوم [[رؤیت]]، منحصر در دیدن با چشم نیست و دیدن به معنای شهود نیز معنایی رایج است. پس اطلاق در جمله {{متن قرآن|لَنْ تَرَانِي}} با تبیینی که در [[المیزان]] آمده است، شامل مفهومی می‌شود که از رؤیت بیان شده است؛ ثانیاً در [[تفسیر]] جمله {{متن قرآن|أَتُهْلِكُنَا}} می‌توان گفت [[عذاب الهی]] به دنبال نافرمانی‌های [[بنی اسرائیل]] بر آنان نازل شده و ارتباطی به درخواست رؤیت نداشته است؛ چراکه اگر در مورد این درخواست می‌بود، تعبیر به گونه‌ای دیگر می‌شد؛ مثلاً «{{عربی|بما قال السفهاء...}} [[فخر رازی]] بر این [[باور]] است که این [[عذاب]] نتیجه و معلول گفتار آنان در مورد [[رؤیت خداوند]] نبوده است؛ زیرا اگر آن‌چنان بود، جمله حضرت چنین می‌بود: {{عربی|اتهلکنا بما یقوله السفهاء منا}}؛ در حالی که جمله [[آیه]] {{متن قرآن|بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ}} است؛ یعنی این [[رجفه]] از آن رو آنان را فراگرفت که [[عابدان]] [[عجل]] بودند، نه طالبان رؤیت<ref>ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۸، جزء ۱۵، ص۳۷۶.</ref>.
== جستارهای وابسته ==
پاسخ داده شده است که سخن نیز یکی از [[افعال]] [[انسان]] است و اطلاق «فعل» بر «سخن»، امر تازه و غیر معمولی نیست؛ مثلاً هنگامی که می‌گوییم [[خداوند]] در [[قیامت]] به همه کارهای ما [[پاداش]] و [[کیفر]] می‌دهد، مسلماً این تعبیر، سخنان ما را نیز در بر خواهد گرفت<ref>ر.ک: ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج۶، ص۳۹۰.</ref>.
{{مدخل وابسته}}
این پاسخ پذیرفته نیست؛ زیرا گرچه در مواردی بین فعل و قول دوگانگی دیده نمی‌شود، مانند مثال پاداش و کیفر، اما در این موارد قرینه و [[شاهد]] وجود دارد؛ در حالی که در دیگر موارد، [[فهم]] [[عرفی]] و تبادر بر دوگانگی آن دو [[حکم]] می‌کند. در [[تفسیر آیه]] {{متن قرآن|لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ}}<ref>«ای مؤمنان! چرا چیزی می‌گویید که (خود) انجام نمی‌دهید؟» سوره صف، آیه ۲.</ref>، در [[روایات]] نیز آمده است: {{متن حدیث|مَنْ يُصَدِّقْ فِعْلُهُ قَوْلَهُ}}<ref>علی بن حسن طبرسی، مشکاة الانوار، ج۱، ص۱۰۷.</ref>. یعنی معلوم می‌شود موضوع [[سخن گفتن]] با انجام دادن فعل، دو امر جدای از هم‌اند؛ همچنان که در [[آیه شریفه]] هم دو عنوان فعل و قول به کار رفته است؛
* [[حضرت نوح]]
ثالثاً [[توبه]] همیشه با [[گناه]] تلازم ندارد، بلکه در موارد دیگری نیز کاربرد دارد. در واقع توبه همان [[رجوع]] به کمال [[برتر]] است و هرگز [[سبق]] گناه در آن مأخوذ نیست. افزون بر آن، آنچه به عنوان {{متن حدیث|حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَيِّئَاتُ الْمُقَرَّبِينَ‌}} مطرح است، ممکن است برای خود شخص شمرده شود؛ یعنی درجه‌ای از درجات او نسبت به درجه برتر، [[سیئه]] به شمار آید<ref>ر.ک: عبدالله جوادی آملی، تسنیم، تحقیق احمد قدسی، ج۳۰، ص۲۴۸.</ref>؛ یعنی لازم نیست [[ابرار]] با مقربین دو دسته جدا باشند، بلکه برای یک نفر می‌توان دو درجه در نظر داشت.
* [[پیامبران اولوالعزم]]
{{پایان مدخل وابسته}}


'''بررسی دیده شدن [[خداوند]] در سرای [[آخرت]]''': [[مفسران]] [[اشاعره]] از [[اهل سنت]]، بر این باورند که خداوند در آخرت دیده می‌شود. [[ابن کثیر]] به [[روایت نبوی]] در این زمینه استناد جسته است<ref>ر.ک: اسماعیل بن عمر بن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، تصحیح لجنة من العلماء، ج۲، ص۲۵۴.</ref>. عده‌ای از ادیبان [[حدیث]]، دیده شدن خداوند را [[متواتر]] می‌دانند. از این رو دلالت {{متن قرآن|لَنْ}} را بر [[نفی]] ابد نمی‌پذیرند<ref>ر.ک: احمد بن یوسف سمین (حلبی)، الدر المصون، تحقیق احمد محمد الخراط، ج۵، ص۴۴۹.</ref>. [[ثعالبی]] با تأکید بر اینکه {{متن قرآن|لَنْ}} این دلالت را ندارد، سخن [[زمخشری]] را مردود می‌شمارد<ref>ر.ک: عبدالرحمن الثعالبی، الجواهر الحسان، تحقیق ابو محمد الغماری الحسنی، ج۱، ص۵۷۴.</ref>. [[ابن هشام]] هم در همین [[سیر]] گام نهاده است<ref>{{عربی|ولا تفيد أن توكيد النفي خلافا للزمخشري في كشافه و لا تأييده خلافا له في انموذجة}}؛ (عبدالله بن هشام، مغنی اللبیب، ج۱، ص۲۸۴).</ref>. به بیانی دیگر، {{متن قرآن|لَنْ}} برای [[نفی]] اکید است نه ابید (نفی [[ابدی]])؛ چون به دنبالش [[غایت]] می‌آید؛ اگر معنایش نفی ابد بود، غایت پذیر نبود و درست نبود گفته شود هرگز اینجا را ترک نمی‌کنم تا پدرم [[اجازه]] دهد: {{متن قرآن|...لَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى يَأْذَنَ لِي أَبِي...}}<ref>«چون از او ناامید شدند رازگویان به گوشه‌ای رفتند: بزرگ ایشان گفت آیا نمی‌دانید پدرتان در پیشگاه خداوند از شما پیمان گرفته است و پیش از این با یوسف چه کوتاهی کرده‌اید؟ من از این سرزمین پا بیرون نمی‌نهم تا پدرم اجازه دهد یا خداوند درباره من داوری فرماید و» سوره یوسف، آیه ۸۰.</ref> و نمی‌شد گفت ما به تو [[ایمان]] نمی‌آوریم، تا اینکه [[خدا]] را روشن ببینیم: {{متن قرآن|...لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً...}}<ref>«و (یاد کنید) آنگاه را که گفتید: ای موسی! ما تا خداوند را آشکارا نبینیم، به تو ایمان نمی‌آوریم و در حالی که خود می‌نگریستید آذرخش شما را فرا گرفت» سوره بقره، آیه ۵۵.</ref>. آری، گاه از قرینه یا [[برهان]] فهمیده می‌شود که «لن» برای نفی ابدی است؛ ولی لازم آن، این نیست که مفهوم [[حقیقی]] «لن» نفی ابد باشد<ref>ر.ک: عبدالله جوادی آملی، تسنیم، تحقیق احمد قدسی، ج۳۰، ص۲۳۴.</ref>.
== منابع ==
 
{{منابع}}
این بیان نادرست است؛ زیرا اولاً ممکن است این نفی ابدی مربوط به [[دنیا]] باشد و این با تحقق در [[آخرت]] سازگار است، مانند: {{متن قرآن|...لَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولًا...}}<ref>«و بر زمین، خرامان گام برمدار که هرگز نه زمین را می‌توانی شکافت و نه به بلندای کوه‌ها می‌توانی رسید» سوره اسراء، آیه ۳۷.</ref> و {{متن قرآن|لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا}}<ref>«گفت: بی‌گمان تو هرگز همراه من شکیبایی نمی‌توانی کرد» سوره کهف، آیه ۶۷.</ref>؛ ثانیاً اگر برای نفی ابدی در دنیا و آخرت باشد، ممکن است در مواردی [[مقید]] شود، مانند: {{متن قرآن|وَلَنْ تَرْضَى عَنْكَ الْيَهُودُ وَلَا النَّصَارَى حَتَّى...}}<ref>«و یهودیان و مسیحیان هرگز از تو خشنود نخواهند شد تا آنکه از آیین آنها پیروی کنی. بگو تنها رهنمود خداوند، رهنمود است و اگر تو پس از دانشی که بدان دست یافته‌ای از خواسته‌های آنان پیروی کنی از سوی خداوند هیچ یار و یاوری نخواهی داشت» سوره بقره، آیه ۱۲۰.</ref><ref>ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۸، ص۲۴۲.</ref>.
# [[پرونده:11446.jpg|22px]] [[رحمت‌الله احمدی|احمدی، رحمت‌الله]]، [[پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبایی (کتاب)|'''پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبایی''']]
سخن در این است که اگر منظور از دیدن، همان دیدن با چشم ظاهری باشد، چون امری محال است، پس [[دنیا]] و [[آخرت]] در آن یکسان است و اگر معنای [[درستی]] در نظر باشد، ایرادی بر آن وارد نمی‌شود<ref>چو رسی به [[طور سینا]] «ارنی» مگو و بگذر *** که نیرزد این تمنا به جواب «لن ترانی»
# [[پرونده:1379719.jpg|22px]] [[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[عصمت از منظر فریقین (کتاب)|'''عصمت از منظر فریقین''']]
چو رسی به طور سینا «ارنی» بگو و مگذر *** تو جواب [[دوست]] بشنو چه «تران» چه «لن ترانی»
# [[پرونده:1100767.jpg|22px]] [[محمد حسین فاریاب|فاریاب، محمد حسین]]، [[عصمت امام (کتاب)|'''عصمت امام''']]
«ارنی» کسی بگوید که تو را ندیده باشد *** تو که با [[منی]] همیشه، چه جواب «لن ترانی»</ref>»<ref>[[جعفر انواری|انواری، جعفر]]، [[نور عصمت بر سیمای نبوت (کتاب)|نور عصمت بر سیمای نبوت]] ص ۲۹۵-۳۱۰.</ref>.
# [[پرونده:1100453.jpg|22px]] [[هادی اکبری ملک‌آبادی]] و [[رقیه یوسفی سوته]]، [[ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی (کتاب)|'''ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی''']]
 
# [[پرونده:1379151.jpg|22px]] [[محمد تقی فیاض‌بخش]]، [[فرید محسنی]]، [[ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱ (کتاب)|'''ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱''']]
=== [[ترس]] و [[کناره‌گیری]] از [[مسئولیت]] ===
# [[پرونده:1100840.jpg|22px]] [[محمد هادی فرقانی]] و [[محمد عباس‌زاده جهرمی]]، [[خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم (مقاله)|'''خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم''']]، [[شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی (نشریه)|دوفصلنامه شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی]]
[[قرآن]] ماجرای واکنش [[حضرت موسی]] به [[پیامبری]] خود که با [[ترس]] از [[فرعونیان]] و تنگ شدن سینه و گرفتگی زبان [[سخن]] همراه شده و به واگذاری این [[منصب]] به [[هارون]] رسید را چنین [[نقل]] کرده و می‌فرماید: {{متن قرآن|وَإِذْ نَادَى رَبُّكَ مُوسَى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ* قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَلا يَتَّقُونَ* قَالَ رَبِّ إِنِّي أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ* وَيَضِيقُ صَدْرِي وَلا يَنطَلِقُ لِسَانِي فَأَرْسِلْ إِلَى هَارُونَ}} <ref>«و (یاد آر) هنگامی که خدایت به موسی ندا کرد که اینک به سوی قوم ستمکار روی آور.* به سوی قوم ستمکار فرعون که آیا باز هم نمی‌خواهند خدا ترس و پرهیزگار شوند؟* موسی عرض کرد: ای پروردگار، از آن می‌ترسم که فرعونیان سخت مرا تکذیب کنند.* و (از کفر آنها) دلتنگ شوم و عقده زبانم (به هدایت آنان) باز نگردد، پس به سوی هارون (برادرم) فرست (تا با من به رسالت روانه شود)». سوره شعراء، آیات ۱۰ تا ۱۳</ref>.
# [[پرونده:11450.JPG|22px]] [[حسین علوی مهر|علوی مهر، حسین]]، [[مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن (کتاب)|'''مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن''']]
 
# [[پرونده:1368903.jpg|22px]] [[امیر دیوانی]]؛ [[محمد سعیدی مهر]]؛ [[علی رضا امینی]] و [[محسن جوادی]]، [[معارف اسلامی ج۲ (کتاب)|'''معارف اسلامی ج۲''']]
برخی بر اساس [[ظاهر]] این [[آیه]] گفته‌اند که این نوع واکنش، لغزشی برای آن [[حضرت]] به شمار می‌آیدو با [[عصمت]] ناسازگار است.
# [[پرونده:1379703.jpg|22px]] [[جعفر انواری|انواری، جعفر]]، [[نور عصمت بر سیمای نبوت (کتاب)|'''نور عصمت بر سیمای نبوت''']]
 
# [[پرونده:1379718.jpg|22px]] [[سید موسی هاشمی تنکابنی|هاشمی تنکابنی، سید موسی]]، [[عصمت ضرورت و آثار (کتاب)|'''عصمت ضرورت و آثار''']]
[[پاسخ شبهه]]
# [[پرونده:1379701.jpg|22px]] [[مهدی سازندگی|سازندگی، مهدی]]، [[عصمت پیامبران اولوالعزم در دائرةالمعارف قرآن لیدن (کتاب)|'''عصمت پیامبران اولوالعزم در دائرةالمعارف قرآن لیدن''']]
 
{{پایان منابع}}
از این [[گفتار]] [[حضرت موسی]]{{ع}} نمی‌توان [[کناره‌گیری]] [[حضرت]] را برداشت کرد، بلکه این درخواست [[حضرت]]، به دنبال آن بود که بیشتر، از [[خداوند]] [[وزارت]] [[هارون]] را خواسته بود و این درخواست پذیرفته شده بود: {{متن قرآن|وَاجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي * هَارُونَ أَخِي * اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي * وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي * قَالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَى}}<ref>«و از خانواده‌ام دستیاری برایم بگمار * هارون برادرم را * پشتم را به او استوار دار * و او را در کارم شریک ساز * فرمود: ای موسی! خواسته‌ات برآورده شد» سوره طه، آیه ۲۹-۳۶.</ref>. همین امر، [[نور]] [[امید]] را در [[دل]] [[موسی]]{{ع}} برافروخت و او را بر آن داشت تا [[رسالت]] برادرش [[هارون]] را در کنار خود، از [[درگاه الهی]] خواستار شود. از آنجاکه [[سخن]] [[هارون]] از [[سخن]] [[موسی]]{{ع}} شیواتر بود و بردباری‌اش افزون‌تر، [[موسی]]{{ع}} [[وزارت]] و شرکت او را در امر مهم [[رسالت]] از [[خداوند]] خواست. او کسی بود که [[کلام]] [[وحی]] را می‌فهمید و به دیگران می‌فهماند و در این پیام‌رسانی [[الهی]]، [[پشتیبان]] [[حضرت موسی]]{{ع}} بود. [[خداوند]] نیز به [[موسی]]{{ع}} [[وعده]] داد که بازوانش را به وسیله برادرش [[توانمند]] سازد:{{متن قرآن|سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ}}<ref>«فرمود: به زودی بازوی تو را با (فرستادن) برادرت توانمند می‌گردانیم و به هر دوتان چیرگی‌یی می‌بخشیم که با نشانه‌های ما دستشان به شما نرسد. پیروز شمایید و هر کس که از شما پیروی کند» سوره قصص، آیه ۳۵.</ref>. بنابراین [[حضرت]] هرگز قصد [[کناره‌گیری]] از [[مسئولیت]] را نداشته است؛ بلکه بر آن بود تا امر [[تبلیغ رسالت]] به قوی‌ترین صورت انجام شود<ref>ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۱۲، جزء ۲۴، ص۱۲۴.</ref>. [[آلوسی]] می‌نویسد: این [[سخن]] [[حضرت]] به معنای شانه خالی کردن از [[مسئولیت]] نیست؛ چه اینکه درخواست ارسال [[حضرت هارون]] {{متن قرآن|فَأَرْسِلْ إِلَى هَارُونَ}}<ref>«و سینه‌ام تنگ می‌شود و زبانم روان نمی‌گردد پس به سوی هارون بفرست!» سوره شعراء، آیه ۱۳.</ref> پس از بیان سه نکته {{متن قرآن|أَنْ يُكَذِّبُونِ، يَضِيقُ صَدْرِي، لَا يَنْطَلِقُ لِسَانِي}}، به عنوان نکته چهارم، یعنی {{متن قرآن|وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ}}<ref>«و در چشم آنان به گردن من گناهی است که می‌هراسم مرا بکشند» سوره شعراء، آیه ۱۴.</ref> مطرح شده است و اگر [[ترس]] و فرار از [[کار]] در نظرش بود، لازم بود تقاضای ارسال [[حضرت هارون]] را پس از نکته چهارم، یعنی در پایان خواسته‌های خود قرار دهد<ref>ابوالفضل شهاب الدین محمود آلوسی، روح المعانی، ج۱۱، جزء ۱۹، ص۹۷.</ref>.
 
مؤلف [[المیزان]] پس از [[نیکو]] شمردن این [[گفتار]]، می‌افزاید: «[[دلیل]] روشن‌تر بر این ادعا همان [[آیه]] ۳۳ [[سوره قصص]] است که می‌فرماید: {{متن قرآن|قَالَ رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا}}<ref>«(موسی) گفت: پروردگارا! من یکی از آنان را کشته‌ام و می‌ترسم مرا بکشند» سوره قصص، آیه ۳۳.</ref><ref>سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۵، ص۲۵۹.</ref>. کوتاه [[سخن]] اینکه [[مفسران]]<ref>سید مرتضی علم الهدی، تنزیه الانبیاء، ص۱۰؛ محمد بن حسن طوسی، التبیان، تحقیق احمد حبیب قصیر العاملی، ج۸، ص۱۰؛ محمود بن عمر زمخشری، الکشاف، ج۳، ص۳۰۳؛ عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن، ج۷، ص۱۷۰؛ عبدالکریم بن هوازن قشیری، لطائف الاشارات، ج۲، ص۳۹۸؛ محمد بن عبدالله بن ابی زمنین، تفسیر القرآن العظیم، ج۳، ص۲۷۲؛ ابوبکر جابر جزایری، ایسر التفاسیر، ج۳، ص۶۴۰؛ محمدحسن قبیسی، البیان الصافی، ج۳، ص۴۸۲.</ref>، این [[گفتار]] [[حضرت موسی]]{{ع}} را در راستای درخواست پیشین او در مورد [[وزارت]] [[هارون]] دانسته‌اند. پس این درخواست نه تنها برای فرار از [[مسئولیت]] نبوده است، بلکه برای بهتر انجام شدن آن بوده است. با نگاهی به آیه‌های ۳۳ تا ۳۵ [[سوره قصص]]، این برداشت [[تأیید]] می‌شود»<ref>[[جعفر انواری|انواری، جعفر]]، [[نور عصمت بر سیمای نبوت (کتاب)|نور عصمت بر سیمای نبوت]] ص۲۹۲.</ref>.


==پانویس==
==پانویس==
{{پانویس}}
{{پانویس}}


==پانویس==
[[رده:عصمت پیامبران]]
{{پانویس}}
[[رده:حضرت موسی]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۰ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۱۸:۳۹

عصمت حضرت موسی (ع) به معنای مصونیت ایشان از هر گناه و خطا و اشتباهی است. به طور کلی عصمت حضرت موسی(ع) با استناد به براهین عقلی و ادله نقلی که در اثبات عصمت سایر انبیا از آنها بهره گرفته می‌شود قابل اثبات است. به عنوان نمونه برهان حفظ شریعت، برهان لطف، برهان تسلسل، برهان وجوب اطاعت از پیامبر، برخی از براهین عقلی عصمت آن حضرت هستند. همچنین است استناد به آیات و روایاتی که در آنها خصوصیاتی همچون اصطفای الهی، وجوب اطاعت تام و عدم تسلط شیطان بر برخی انسان‌های برگزیده و نیز الگو بودن انبیا بیان شده که به مصونیت همه انبیا از ارتکاب کبائر، خطا، نسیان و اشتباه که همان حقیقت عصمت است، اشاره دارند.

معناشناسی عصمت

معنای لغوی

عصمت، واژه‌ای عربی و از ماده «عَصِمَ يَعْصِمُ» است که در لغت سه معنا برای آن ذکر شده؛ یکی: «مَسَكَ» به معنای حفظ و نگهداری[۱]، دوم: «مَنَعَ» به معنای مانع شدن[۲] و سوم به معنای وسیله بازداشتن[۳]. با این وجود واژه «عصمت»، به معنای «گرفتن» و «نگهداری» مناسب‌تر از معنای «مانع شدن» است و شاید به همین جهت است که برخی لغویون نیز «اعصم» را به معنای «مَسْک» و «اعتصام» را به «استمساک» معنا کرده‌اند[۴].[۵]

در اصطلاح متکلمان

در علم کلام دست کم دو معنا برای عصمت ارائه شده است:

  1. عصمت به معنای لطف: مرحوم شیخ مفید نخستین متکلم امامیه است که به تعریف عصمت پرداخته است. از نظر او عصمت از ناحیه خداوند متعال، همان توفیق و لطف او برای حجت‌های اوست و اعتصام به این عصمت به وسیله حجج الهی برای حفظ دین خداوند از ورود گناهان و خطاها در آن است[۶]. متکلمان امامیه به تبع مرحوم مفید قرن‌ها عصمت را به لطف تعریف کرده‌اند و بزرگانی همچون سیدمرتضی، شیخ طوسی، نوبختی، نباطی[۷] و مانند آنها در آثار خود آن را به کار برده‌اند.
  2. عصمت به معنای ملکه: پس از آنکه شیخ مفید عصمت را به لطف تعریف کرد و دیگران نیز آن را پذیرفتند، مرحوم خواجه نصیرالدین طوسی آن را به نقل از فلاسفه، ملکه نامید و گفت: عصمت ملکه‌ای است که با وجود آن، از صاحبش گناهان صادر نمی‌شود و این بنا بر اندیشه حکماست[۸]. پس از خواجه برخی از متکلمان معاصر و متأخر از او نیز این تعریف را در کتاب‌های خود ارائه کردند[۹].[۱۰]

ادله اثبات عصمت حضرت موسی(ع)

براهین عقلی

از آنجا که حضرت موسی(ع) یکی از انبیای الهی است؛ لذا می‌توان جهت اثبات عصمت آن حضرت به همان براهین عقلی که متکلمان در اثبات عصمت انبیا به آنها استناد کرده‌اند، استناد نمود که بارزترین آنها عبارت‌اند از: برهان امتناع تسلسل[۱۱].[۱۲]، برهان لزوم هدایت بشر، برهان نقض غرض[۱۳].[۱۴]، برهان وجوب اطاعت از معصوم[۱۵]، برهان حفظ شریعت[۱۶].[۱۷] برهان لزوم اطمینان[۱۸].[۱۹]، برهان لطف[۲۰] و غیره.

ادله نقلی

ادله قرآنی

در برخی از آیات قرآن کریم خصوصیاتی همچون اصطفای الهی، وجوب اطاعت تام و عدم تسلط شیطان بر برخی انسان‌های برگزیده و نیز الگو بودن انبیا بیان شده که به مصونیت همه انبیا از ارتکاب کبائر، خطا، نسیان و اشتباه که همان حقیقت عصمت است، اشاره دارند. کلیت این آیات شامل حضرت موسی(ع) نیز شده و بر اساس آنها، عصمت آن حضرت نیز ثابت می‌گردد.

عدم تسلط شیطان بر پیامبران

به عنوان نمونه خدای متعال در آیه‌ای خطاب به شيطان مى‌فرمايد: ﴿إِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلاّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوينَ[۲۱]. فراز: ﴿لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ هر گونه سيطره و تصرف شيطان به هر نحوى از انحاء از بندگان حقيقى خداوند را منتفی می‌کند[۲۲].

اصطفای الهی پیامبران

واژه «اصطفا» در لغت در معنای خالصِ چیزی را به دست آوردن استعمال شده است[۲۳]. روشن است که حاصل گزینش الهی و خالص کردن برخی توسط او چیزی جز عصمت نیست. به عنوان نمونه قرآن کریم در جایی می‌فرماید: ﴿اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا وَمِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ[۲۴]. با توجه به اینکه ضمایر «هم» در کلمات ﴿أَيْدِيهِمْ و ﴿خَلْفَهُمْ بر اساس دیدگاه برخی مفسران به ﴿رُسُلًا[۲۵] و طبق نظر برخی دیگر به ﴿النَّاسِ[۲۶] برمی‌گردد و با عنایت به معنای لغوی اصطفا، تفسیر آیه چنین می‌شود که خداوند از میان مردم و فرشتگان، شایستگان را برمی‌گزیند. از این رو اگر عصمت پیام‌آور تضمین نشده باشد، ابلاغ این پیام دچار آسیب شده و با غرض ارسال رسل ناسازگار خواهد بود[۲۷].

امر به اطاعت تام و مطلق از پیامبران

خداوند متعال در دسته دیگری از آیات به وجوب اطاعت مطلق از رسولان خود و نیز تأسی به آنان امر کرده است[۲۸]. روشن است که بر اساس قواعد کلامی صدور چنین امری از سوی خدای متعال، مستلزم عصمت آن شخص است؛ چراکه در غیر این صورت گرفتار تناقض خواهیم شد و تناقض از مولای حکیم صادر نمی‌شود. عصمت در اینجا به معنای مصونیت از اقسام معاصی، نسیان، خطا و اشتباه است؛ چراکه اگر مصونیت را منحصر در عدم ارتکاب معاصی دانسته و به جواز صدور نسیان، خطا و اشتباه از انبیا (ع)، معتقد شویم، غرض از ارسال نبی یا رسول نقض شده و اطمینان به گفتار و کردار انبیا و رسل (ع) در نظر مکلفین به اطاعت به صورت کامل محقق نخواهد شد[۲۹].

معرفی پیامبران به عنوان الگوی حسنه

مصونیت انبیا (ع) را می‌توان از آیات دیگری که ضمن نام بردن از برخی انبیا، آنان را به صورت مطلق به عنوان الگویی حسنه معرفی کرده و به تأسی از آنان ترغیب می‌نمایند، استفاده کرد. چه اینکه قرآن کریم از رسول گرامی اسلام (ص) به عنوان اسوه‌ای نیکو یاد کرده و می‌فرماید: ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا[۳۰]. همچنین از حضرت ابراهیم(ع) یاد کرده و می‌فرماید: ﴿قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ[۳۱].

خدای متعال، پیامبراکرم (ص) و حضرت ابراهیم(ع) را به صورت مطلق و بدون هیچ قید و شرطی به عنوان الگو و سرمشق دیگران معرفی کرده است. با عنایت به معنای لغوی اسوه، این آیات در شمار آیاتی قرار می‌گیرند که به نحو مطلق به اقتدا و اطاعت از انبیا (ع) امر کرده‌اند و امر مطلق به اطاعت از شخصی مساوی با عصمت اوست؛ چراکه در غیر این صورت هرگز امر به اقتدا به غیر معصوم و اسوه قرار دادن او تعلق نگرفته و این مسأله به تناقض خواهد انجامید[۳۲].

اتمام حجت هدف از بعثت انبیا

در دسته‌ای دیگر از آیات، اتمام حجت بر مردم به عنوان یکی از اهداف بعثت انبیا معرفی شده است. قرآن کریم در این خصوص می‌فرماید: ﴿رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا[۳۳].[۳۴]

آیاتی که بر عصمت فرشته وحی دلالت دارند

در قرآن کریم از عصمت و امانتداری فرشتۀ وحی سخن گفته شده است به نحوی که خداوند دربارۀ آنان فرموده است: ﴿لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ[۳۵]، بنابراین اگر حاملِ اول وحی یعنی فرشتگان از جمله جبرئیل دارای عصمت باشد، حامل دیگر آن یعنی پیامبر هم چنین صفتی باید داشته باشد، زیرا نداشتن عصمت همانطور که نقض امانتداری فرشته وحی محسوب می‌‌شود، نقض امانتداری پیامبران هم خواهد بود[۳۶].

ادله روایی

در روایات متعددی بر قطعی بودن عصمت انبیا(ع) تأکید شده است[۳۷]، از جمله آنها روایتی است از امام باقر(ع) که در آن آمده است: «انبیا گناه نمی‌کنند؛ چون همگی معصوم و پاک‌اند و آنان مرتکب گناه کوچک یا بزرگ نمی‌شوند»[۳۸].

امام رضا (ع) نیز دربارۀ عصمت پیامبران برای مأمون نوشت: «خداوند فرمان کسی که می‌‌داند مردم را گمراه می‌‌کند واجب نمی‌کند و برای رسالت خویش کسی را انتخاب نمی‌کند که می‌‌داند او به خدا و بندگانش کفر ورزیده و شیطان را به جایی خدا عبادت می‌‌کند»[۳۹].[۴۰]

توهم تعارض برخی آیات با عصمت حضرت موسی(ع)

در کنار آیاتی که بر عصمت انبیا(ع) دلالت دارند، در قرآن کریم آیات دیگری وجود دارد که توهم تعارض با عصمت انبیا را برای برخی به وجود آورده است. برخی از این آیات مربوط به عصمت حضرت موسی(ع) است که در ادامه به بررسی آنها می‌پردازیم.

آیه ۱۵ سوره قصص

یکی از وقایعی که در زندگانی حضرت موسی(ع) اتفاق افتاده، داستان کشته شدن یکی از فرعونیان به دست آن حضرت بوده است. در این جریان حضرت موسی(ع) در حین درگیری یکی از بنی‌اسرائیل با یکی از فرعونیان در مقام دفاع و رفع ستم از بنی‌اسرائیلی، با زدن مشت موجب شد آن مرد مصری بر زمین بیفتد و بمیرد. هنگامی که فرعون با آگاهی از این حادثه درصدد تعقیب موسی(ع) برآمد، وی به سوی مدین فرار کرد[۴۱]. قرآن کریم در این باره می‌فرماید: ﴿وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ[۴۲].[۴۳]

حضرت موسی(ع) کشتن آن مصری را کاری شیطانی خوانده و با اعتراف به ظلم خویشتن از خداوند طلب مغفرت و آمرزش می‌کند. از سوی دیگر، هنگامی که خداوند به وی مأموریت داد تا با رفتن به نزد فرعون و فرعونیان آنها را به توحید دعوت کند، آن حضرت از ارتکاب «ذنب» در مورد آنها سخن گفت: ﴿وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخَافُ أَنْ يَقْتُلُونِ[۴۴]. فرعون نیز هنگام دیدار با موسی(ع) به این اقدام او اشاره کرد و آن حضرت خود را در آن زمان از «ضالین» خواند: ﴿وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَأَنْتَ مِنَ الْكَافِرِينَ * قَالَ فَعَلْتُهَا إِذًا وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ[۴۵]. شماری با استناد به آیات یاد شده به مواردی چون ظلم، ذنب و ضلالت حضرت موسی‌ (ع) اشاره کرده‌اند و معتقدند که ممکن است انبیا پیش از بعثت مرتکب گناه شده و در ضلالت و گمراهی بوده باشند[۴۶]. روشن است که این آیات بر لغزش و خطایی بزرگ از آن حضرت حکایت دارد که با عصمت ایشان ناسازگار است.

پاسخ نخست: اشاره «هذا»؛ به درگیری قبلی با بنی اسرائیلی: کلمه «هذا» به کار حضرت موسی(ع) اشاره ندارد، بلکه مورد اشاره، همان درگیری آن دو نفر قبطی و بنی اسرائیلی بوده است. پس بسیار روشن است که شیطان، خود عامل به وجود آمدن اختلاف میان افراد است و همین درگیری، حضرت موسی(ع) را در معرض خطر اجتماعی قرار داد. در نتیجه باید گفت این کار حضرت، نوعی اشتباه اجتماعی بود که حضرتش را به وادی زحمت و رنج کشاند؛ همان‌گونه که حضرت آدم(ع) با خوردن از درخت ممنوع شده، خود را به سختی افکند[۴۷]. البته می‌توان گفت درگیری، به ویژه در امور غیردینی، در شرایطی که فرعون حاکم بود و نتیجه‌ای جز محکومیت و عواقب ناگوار برای پیروان حضرت نداشت، کار شیطان بود. این توجیه با ظاهر و سیاق آیات سازگار است و با روایتی که در توجیه این داستان نقل شده است، همخوانی دارد[۴۸]. پس مراد آیه این است که شیطان این موقعیت را برایش پیش آورد. شیطان هرگز بر آن حضرت تسلطی نداشته است؛ چراکه او بر مؤمنانی که بر پروردگارشان توکل می‌کنند، تسلطی ندارد: ﴿إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ[۴۹].

پاسخ دوم: حمل عمل شیطان بر عمل قبطی: برخی مفسران اهل سنت در قرون بعد همراه با مفسران شیعی، با حمل عبارت ﴿مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ بر عمل فرد قبطی یا اصل نزاع فرد سبطی و قبطی، عمل حضرت موسی(ع) را غیرعمدی دانسته‌اند و یا وجوه دیگری را در این باره بیان کرده‌اند[۵۰]. افزون بر آن، مرحوم علامه طباطبایی راز این را که قرآن کریم این عمل را با عبارت ﴿فَوَكَزَهُ ـ و نه قتل ـ توصیف کرده، غیرعمدی بودن آن دانسته است[۵۱].[۵۲]

پاسخ سوم: «ظلم» در آیه یاد شده به پیامدهای این کار حضرت موسی(ع) اشاره دارد؛ زیرا در پی این قتل، وی تحت تعقیب قرار گرفت و از خانه و کاشانه خود آواره شد و با سختی‌های فراوان به مدین فرار کرد و در آنجا به چوپانی پرداخت. این همان ترک اولی است که گاهی از پیامبران سرمی‌زند و هیچ‌گونه ناسازگاری با عصمت آنان ندارد، از این رو، طلب مغفرت کرد[۵۳]. از این رو آیات یاد شده، هیچ‌گونه دلالتی بر عدم عصمت حضرت موسی(ع) نخواهد داشت[۵۴].

پاسخ چهارم: تفسیر دیگر معنای ظلم: نخست چنین به نظر می‌رسد که حضرت موسی(ع) به ظاهر فریب شیطان را خورد و مرتکب کردار شیطانی شد و به خودش ستم کرد. اما حقیقت آن است که «ظلم» در این آیه به معنایی غیر از معنای مصطلح آن است و ناظر به معنای لغوی آن یعنی «قرار دادن یک شیء در غیر مکان خود» است و از این رو در این آیه موسی(ع) از آمدن در شهر اظهار پشیمانی می‌کند، نه اینکه خود را از بابت کشتن شخص، ظالم قلمداد کند و به همین دلیل طلب آمرزش او نیز از خداوند، به معنای طلب در امان ماندن از دست دشمنان بوده است. به نظر می‌رسد منظور حضرت موسی(ع) از ظلم برخویشتن همین معنی بوده که با این عمل، خودش را به زحمت انداخته؛ چراکه قتل یک قبطی (فرعونی) به وسیله حضرت موسی(ع) چیزی نبود که فرعونیان به آسانی از آن بگذرند.

همین معنا در کلام امام رضا(ع) نیز وارد شده است. مأمون در مورد همین معنا از امام رضا(ع) پرسید و ایشان اینگونه پاسخ داد: موسی(ع) فرمود: به درستی که من خود را در جایی قرار دادم که نباید قرار می‌دادم؛ یعنی نباید به این شهر وارد می‌شدم، پس مرا ببخش؛ یعنی مرا از دشمنان خودت مخفی گردان؛ چراکه مرا پیدا کرده و می‌‌کشند. پس خداوند نیز او را بخشید، یعنی او را از دشمنان پنهان کرد[۵۵].[۵۶]

آیه ۱۴۳ سوره اعراف

حضرت موسی که خود از رسولان اولوالعزم الهی است، می‌داند که دیدن خداوند امری محال است و درخواست امر محال برای پیامبری چون او، نارواست با این وجود آن را از خدای متعال درخواست می‌کند. این درخواست نابجا برای شخصی همچون موسی لغزش به شمار می‌آید. شاهد این مدعا هم توبه آن حضرت پس از به هوش آمدن است؛ چراکه خطاب به خدای متعال چنین می‌گوید: خداوندا به درگاهت توبه می‌کنم و دیگر هر چه بگویی بدون درخواست نشانه می‌پذیرم. ظاهر این جمله این است که وی تا قبل از آن، سخن خدا را بدون نشانه نمی‌پذیرفته است که این خود لغزشی بزرگ است: ﴿وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَن تَرَانِي وَلَكِنِ انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَى صَعِقًا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَاْ أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ[۵۷].

پاسخ: درخواست از زبان قوم بنی اسرائیل: این درخواست، از زبان قوم بنی اسرائیل بیان شده است[۵۸]؛ چراکه برخی جاهلان آن قوم، بر دیدن خدا به عنوان شرط ایمان آوردن پافشاری داشتند: ﴿...فَقَالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً...[۵۹] آن حضرت هم از سوی خداوند مأموریت یافت به این درخواست جامه عمل بپوشاند تا همگان پاسخ کافی را دریابند. از آیه ۱۵۵ سوره اعراف، به عنوان شاهد و دلیل بر این تفسیر یاد شده است: ﴿قَالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَإِيَّايَ أَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا[۶۰]. از این فراز آیه، چنین برداشت می‌شود که نه تنها حضرت موسی (ع) چنین درخواستی نداشته است، بلکه هفتاد نفر نخبگانی که وی را همراهی می‌کردند نیز چنین درخواستی نداشتند[۶۱].

آیات ۶۱ تا ۶۳ سوره کهف

برخی با استناد به پاره‌ای از آیات قرآنی، عصمت آن حضرت را زیر سوال برده‌ و معتقدند به نص قرآن آن حضرت دچار فراموشی شده و فراموشی با عصمت ناسازگار است. آیات ۶۱ تا ۶۳ سوره کهف شاهدی بر مدعای این گروه آورده شده است. قرآن می‌فرماید: ﴿فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَيْنِهِمَا نَسِيَا حُوتَهُمَا فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَبًا* فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هَذَا نَصَبًا* قَالَ أَرَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنَا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَمَا أَنسَانِيهُ إِلاَّ الشَّيْطَانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَبًا[۶۲].

پاسخ: لغزش نبودن این گونه فراموشی: نسیان در موارد معینی که متعلق آن امر مهمی نباشد و به حدی هم تکرار نشود که مایه سلب اعتماد گردد، هیچ خدشه‌ای بر عصمت وارد نمی‌سازد. این مورد را می‌توان از موارد این‌گونه نسیان دانست. البته نسیان شخص همراه حضرت موسی (ع) به شیطان نسبت داده شده است و باید این تصرف را همچون تصرف شیطان در حضرت ایوب (ع) دانست ﴿...أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ[۶۳] که هیچ‌گونه تأثیری در امر نبوت ندارد[۶۴].[۶۵]

آیه ۲۰ سوره شعراء

قرآن کریم در یکی از آیات خود از اعتراف حضرت موسی(ع) بر گمراهی خویش سخن به میان آورده و می‌فرماید: ﴿قَالَ فَعَلْتُهَا إِذًا وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ[۶۶] روشن است که اعتراف به گمراهی با عصمت منافات دارد.

پاسخ: ضلالت در آیه به معنای گم کردن راه سلامت: «ضالین» از ماده «ضلال» است و «ضلال» در اصل به معنای گم کردن راه مستقیم است. ضلالت معنای گسترده‌ای دارد و تنها به معنای گمراهی از دین و آیین حق نیست (راه نیافتن به مقصود و هدف و از دست دادن راه درست؛ خواه مقصود و هدف حق باشد یا باطل)[۶۷]. این تعبیر در مورد شخصی مانند حضرت موسی (ع) که با کشتن آن مرد فرعونی جان خود را به خطر انداخت نیز صدق می‌کند. به دیگر سخن، او راه سلامت را رها کرد و به راهی پردردسر گام نهاد[۶۸]. پس حضرت به گمراهی خود در گذشته اعتراف می‌کند و هرگز مقصود وی این نبوده است که با این کار، در ردیف گمراهان قرار گرفته‌ام. از آنجا که فرعون آن حضرت را در شمار کافران می‌پنداشت، حضرت ضمن مردود ساختن این پندار، به گمراهی و سرگردانی خود در مورد کاری که انجام دادن آن بایسته بود، اعتراف کرد[۶۹]؛ یعنی من از راه درست منحرف شدم و خود را به هلاکت افکندم[۷۰].

به تعبیری دیگر، آن حضرت مصلحت و حق واقعی را نیافته بود و از نتایج کارش غافل بود؛ چون نمی‌دانست آن ضربه، سبب مرگ آن مرد خواهد شد[۷۱] (لازم نیست علم انبیا و امامان در هر موردی بالفعل باشد؛ بلکه اگر بخواهند، عالم خواهند شد: "لهم علوم لا یکاد یعلم و ان ارادو اعلم شی علموا..."[۷۲] و تنها به منظور تأدیب، آن ضربه را بر او زد. پس اصل کار پسندیده بود؛ گرچه به قتل آن شخص منجر شد. حال که چنین است، نباید آن حضرت از سوی فرعون به کافر بودن (کفران نعمت) متهم شود[۷۳]. مفسران پرشماری این دیدگاه را برگزیده‌اند[۷۴].

این تفاسیر را که از ایرادهای دیگر تفاسیر به دورند، می‌توان درست دانست. علامه طباطبایی پس از نقل وجوهی در تفسیر این آیه، آنها را به توجیه منتخب خود بازگشت پذیر می‌داند[۷۵].[۷۶]

آیه ۳۱ سوره قصص

یکی از آیاتی که توهم عدم عصمت حضرت موسی (ع) را در اذهان برخی به وجود آورده، آیه ۳۱ سوره قصص است که می‌فرماید: ﴿وَأَنْ أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ يَا مُوسَى أَقْبِلْ وَلا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الآمِنِينَ[۷۷].

بنا به تصریح قرآن حضرت موسی(ع) در دو موضع دچار ترس شده است:

  1. آن هنگام که به رسالت الهی برانگیخته شد، ندایی شنید که به او فرمان می‌دهد: «عصایت را بیفکن». حضرت موسی (ع) عصای خود را افکند و ناگاه با ماری روبه‌رو شد. پس ترس بر وجودش چیره گشت و فرار را بر قرار ترجیح داد. بار دیگر خطاب آمد: «ای موسی، هراس بر خود راه مده که پیامبران را در این دیار ترسی نیست». قرآن مجید در سوره‌های نمل و قصص این داستان را این‌گونه گزارش فرموده است: ﴿أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ[۷۸]. سخن در این است که ترس، آن هم در مسیر رسالت الهی، لغزش است. قرآن هم با جمله ﴿لَا يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ[۷۹] به حضرت اعلام می‌دارد که تو در زمره پیامبرانی و نباید چنین بترسی؛ زیرا پیامبر هرگز مرتکب خلاف نمی‌شود که این گونه دچار ترس شود[۸۰]؛
  2. زمانی که آن حضرت با ساحران وارد میدان کارزار شد، آنان ترفندهای سحرآمیز خود را به کار بستند و آن ریسمان‌ها به شکل مارهایی خزنده در آمدند. در این زمان نیز دل موسی (ع) از ترس تهی شد و خداوند با خطاب ﴿لَا تَخَفْ او را از این ترس بازداشت. قرآن در گزارش این حادثه می‌فرماید: ﴿فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسَى[۸۱]. این ترس، گویای آن است که حضرت در امر رسالت خود دچار تردید شده است[۸۲].

شبهه این است که ترس، آن هم در مسیر رسالت الهی به ویژه آنجا که امدادهای الهی نیز با ندای آسمانی به انسان می‌رسد، نشانه لغزش و سستی در عقیده است که با عصمت منافات دارد.

پاسخ نخست: فرار از خطر؛ امری طبیعی و بی‌اشکال: اگر انسان با حادثه‌ای رو به رو شود که برای رهایی از آن، چاره‌ای جز فرار نداشته باشد، به طور طبیعی از آن حادثه می‌گریزد[۸۳]. حضرت موسی (ع) در این ماجرا، هماهنگ با این خواست طبیعی گام برداشته است. او از سوی خداوند فرمان ویژه‌ای در این مورد دریافت نکرده بود، بلکه تنها مأموریت داشت عصا را بیفکند که او نیز این فرمان را انجام داد. اما این بخش از آیه که می‌فرماید: ﴿لَا يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ، گویای این حقیقت است که پیامبران از نزد خود این ویژگی را ندارند، بلکه با عنایت و لطف خداوند بدان دست می‌یابند. خداوند با این جمله، حضرت موسی (ع) را به این کرامت آگاه ساخته است. پس این جمله عتاب آمیز نیست، بلکه در مقام آموزش ادب و آداب است[۸۴]. یعنی گریختن او، از بعد بشری‌اش سرچشمه گرفته است، نه آنکه در معجزه بودن آن شکی داشته باشد[۸۵].

پاسخ دوم: ترس؛ واکنش طبیعی به کار ساحران: آن ترس، یک احساس زودگذر قلبی بود که از هولناک بودن کار ساحران پدید آمد. پدید آمدن چنین ترسی، هیچ‌گونه آسیبی به رسالت الهی وارد نمی‌آورد و لغزش شمرده نمی‌شود[۸۶]. این توجیه نیز قابل پذیرش است[۸۷].

آیات ۱۰ تا ۱۳ سوره شعراء

قرآن ماجرای واکنش حضرت موسی به پیامبری خود که با ترس از فرعونیان و تنگ شدن سینه و گرفتگی زبان سخن همراه شده و به واگذاری این منصب به هارون رسید را چنین نقل کرده و می‌فرماید: ﴿وَإِذْ نَادَى رَبُّكَ مُوسَى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ* قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَلا يَتَّقُونَ* قَالَ رَبِّ إِنِّي أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ* وَيَضِيقُ صَدْرِي وَلا يَنطَلِقُ لِسَانِي فَأَرْسِلْ إِلَى هَارُونَ[۸۸]. برخی بر اساس ظاهر این آیه گفته‌اند که این نوع واکنش، لغزشی برای آن حضرت به شمار می‌آید و با عصمت ناسازگار است.

پاسخ: از این گفتار حضرت موسی (ع) نمی‌توان کناره‌گیری حضرت را برداشت کرد، بلکه این درخواست حضرت، به دنبال آن بود که بیشتر، از خداوند وزارت هارون را خواسته بود و این درخواست پذیرفته شده بود: ﴿وَاجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي * هَارُونَ أَخِي[۸۹]. همین امر، نور امید را در دل موسی (ع) برافروخت و او را بر آن داشت تا رسالت برادرش هارون را در کنار خود، از درگاه الهی خواستار شود. از آنجا که سخن هارون از سخن موسی (ع) شیواتر بود و بردباری‌اش افزون‌تر، موسی (ع) وزارت و شرکت او را در امر مهم رسالت از خداوند خواست. او کسی بود که کلام وحی را می‌فهمید و به دیگران می‌فهماند و در این پیام‌رسانی الهی، پشتیبان حضرت موسی (ع) بود. خداوند نیز به موسی (ع) وعده داد که بازوانش را به وسیله برادرش توانمند سازد: ﴿سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ[۹۰]. بنابراین حضرت هرگز قصد کناره‌گیری از مسئولیت را نداشته است؛ بلکه بر آن بود تا امر تبلیغ رسالت به قوی‌ترین صورت انجام شود[۹۱]. این گفتار حضرت موسی (ع) را در راستای درخواست پیشین او در مورد وزارت هارون دانسته‌اند. پس این درخواست نه تنها برای فرار از مسئولیت نبوده است، بلکه برای بهتر انجام شدن آن بوده است. با نگاهی به آیه‌های ۳۳ تا ۳۵ سوره قصص، این برداشت تأیید می‌شود[۹۲].

آیه ۱۵۵ سوره اعراف

برخی معتقدند: از ظاهر برخی آیات قرآن کریم چنین برداشت می‌شود که حضرت موسی در مواضعی بر خدای متعال خرده گرفته و اعتراض کرده است و بدیهی است که این لغزشی بزرگ است که هرگز با عصمت سازگاری ندارد. شاهد اینکه قرآن در جایی می‌فرماید: ﴿وَاخْتَارَ مُوسَى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً لِّمِيقَاتِنَا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قَالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُم مِّن قَبْلُ وَإِيَّايَ أَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاء مِنَّا[۹۳].

پاسخ نخست: انکاری بودن استفهام: استفهام ﴿أَتُهْلِكُنَا انکاری است[۹۴]؛ بدین معنا که تو این کار را انجام نمی‌دهی.

پاسخ دوم: استفهام به معنای درخواست: استفهام به معنای استعطاف و درخواست است؛ یعنی ما را به کار سفیهان هلاک مگردان[۹۵].

پاسخ سوم: اظهار ادب به ساحت خداوند در قالب استفهام: استفهام در اینجا، در حقیقت اظهار ادب و احترام به ساحت قدس ربوبی است. حضرت موسی (ع) بر آن بود که بگوید: خدایا، بازخواست قومی به سبب کردار ناپسند جاهلانش، در شأن رحمت و سنت ربوبی تو نیست. پس این حقیقت را با رعایت ادب در قالب استفهام بیان داشت[۹۶]. حضرت موسی (ع) نگران بود که بنی اسرائیل وی را به کشتن آنان متهم کنند و دعوت دینی او از پایه لرزان شود. از این رو به پروردگار عرض کرد: همه کارهای تو بر پایه مشیت حکیمانه است و اگر پیش از آمدن ما به میقات، همه را هلاک می‌کردی، هیچ تهمتی به من نمی‌زدند و زمینه دعوتم خدشه نمی‌دید: ﴿رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَإِيَّايَ[۹۷] و هرگز مقتضای رحمت و ربوبیت تو این نیست که گروهی را به کارهای بد سفیهان آنها مؤاخذه کنی. آن حضرت برای رعایت ادب، این مطلب را در قالب استفهام آورد: ﴿أَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا؛ باز برای ثنای بیشتر الهی و رعایت ادب، مردن این عده را بر اساس سنت همیشگی، امتحان الهی دانست: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا فِتْنَتُكَ؛ تا بدین وسیله دسته‌ای گمراه و گروهی هدایت شوند: ﴿تُضِلُّ بِهَا مَنْ تَشَاءُ وَتَهْدِي مَنْ تَشَاءُ[۹۸]. این تفاسیر دارای دلیل خاصی نیستند، ولی با وجهی متین به تفسیر و توجیه آیه پرداخته‌اند. از این رو می‌توان گفت که نصاب پذیرش را دارند[۹۹].

آیه ۱۵۱ و ۱۵۲ سوره اعراف

قرآن کریم ماجرای عزیمت موسی به کوه طور را چنین بیان کرده، آن هنگام که موسی قصد عزیمت به طور کرد، برادرش هارون را جانشین خود در قومش قرار داد و پس از اتمام ماموریت خود به سوی قومش بازگشت. اما ناگهان متوجه بت پرستی قوم خود شده و زحمات گذشته خویش را بر باد رفته دید، اینجا بود که با خطابی شدید با قوم خود روبرو شد، پس الواح تورات را به کناری افکند و سر برادر را گرفت و به سوی خود کشید و او را توبیخ کرد. چنان چه می‌فرماید: ﴿وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفًا قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي مِن بَعْدِيَ أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَأَلْقَى الأَلْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُواْ يَقْتُلُونَنِي فَلاَ تُشْمِتْ بِيَ الأعْدَاء وَلاَ تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ* قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَلأَخِي وَأَدْخِلْنَا فِي رَحْمَتِكَ وَأَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ[۱۰۰].

در این میان سه پرسش مطرح شده که با عصمت آن حضرت ناسازگار بوده و نیازمند پاسخ است:

نخست اینکه چرا موسی لوح‌هایی را که فرمان الهی و آیات تورات بر آنها نوشته شده بود، بر زمین افکند؟

دوم: چرا با برادر خود که مرتکب گناهی نشده بود، برخوردی خشونت آمیز داشت؟

سوم: چرا برای خود و برادرش از خداوند طلب آمرزش کرد؟

پاسخ نخست: دوگانگی در سلیقه: حضرت موسی (ع) با این برداشت که حضرت هارون (ع) در اجرای مأموریت خود کوتاهی کرده است، با وی برخوردی خشونت‌آمیز داشت و این به تفاوت دیدگاه دو نفر باز می‌گردد و از دوگانگی در روش و سلیقه آنان خبر می‌دهد. این نوع دوگانگی در روش، به عصمت آسیبی وارد نمی‌سازد. سبب و علت این برخورد، آن بود که حضرت هارون (ع) امری ارشادی را ترک گفته بود، نه اینکه از امری مولوی سر برتافته باشد تا که لغزشی برای او به شمار آید. از این رو هنگامی که هارون (ع) واقعیت ماجرا را بازگو کرد، حضرت موسی (ع) دست به درگاه الهی گشود و برای خود و برادرش آمرزش و رحمت طلبید[۱۰۱]. این سخن این سان تبیین شده است که وقتی حضرت موسی (ع) بر حضرت هارون (ع) به دلیل به کار نگرفتن تمام توانش برای مقاومت در برابر بنی اسرائیل غضب می‌کند، مفهومش این است که از نظر ایشان، حضرت هارون (ع) می‌بایست تمامی توان خود را به کار می‌گرفت، در غیر این صورت، غضب وی بی‌معنا خواهد بود. از طرف دیگر، حضرت هارون (ع) با عملکردی درست، در برابر بنی اسرائیل هیچ مقاومتی نشان نداد. جمع بین این دو نکته، اختلاف سلیقه بین دو پیامبر را ثابت می‌کند.

پاسخ دوم: آینده‌نگری و دوراندیشی حضرت موسی (ع): اگر حضرت موسی (ع) این واکنش شدید را نشان نمی‌داد، ممکن بود آثار بت پرستی در آنها و نسل‌های آینده باقی بماند. اینجا مسئله احترام یک انسان یا تعدادی الواح مقدس مطرح نبود، بلکه مسئله انحراف یک قوم و ملت از مهم‌ترین آموزه دینی، یعنی توحید مطرح بود. موسی (ع) می‌بایست ناراحتی فوق العاده درونی خود را اظهار می‌کرد تا زشتی این عمل بر همگان ظاهر شود و این کار، جز با واکنشی شدید ممکن نبود[۱۰۲].[۱۰۳]

آیه ۸۸ سوره یونس

از ظاهر یکی دیگر از آیات قرآن، اعتراض حضرت موسی به خداوند برداشت می‌شود که منافی با عصمت آن حضرت است. آنجا که می‌فرماید: ﴿وَ قَالَ مُوسَى رَبَّنَا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَ مَلأهُ زِينَةً وَأَمْوَالاً فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا رَبَّنَا لِيُضِلُّواْ عَن سَبِيلِكَ...[۱۰۴].

پاسخ نخست: نسبت اضلال به خدا با توجه به توحید افعالی: در توجیه این آیه، از توحید افعالی بهره می‌جوییم. بنابر توحید افعالی، آنچه در این جهان رخ می‌دهد، به اراده و خواست خداوند است: ﴿وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى[۱۰۵]. پس نگاه به ضلالت و گمراهی نیز با دید توحید افعالی، راه را بر هر گونه ایرادی مسدود می‌سازد. این پاسخ، کامل و به دور از ایراد است.

پاسخ دوم: در تقدیر بودن دو واژه «لا» و «اَن» در آیه: در این آیه، دو واژه «لا» و «ان» حذف شده‌اند؛ یعنی در اصل، آیه بدین گونه بوده است: "لئلا لیضلوا عن سبیلک". این تفسیر به دلیل ناهمخوانی با سیاق آیه پذیرفته نیست[۱۰۶].

این تفسیر نقد شده است به اینکه ابوعلی جبائی که در این آیه، در تقدیر گرفتن را نوعی تحریف دانسته است، خود در تفسیر آیه ﴿وَمَا أَصَابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ[۱۰۷]، مفاد آیه را استفهامی دانسته و حرف استفهام را در تقدیر گرفته است[۱۰۸]. پس ایراد بر خود او وارد است؛ زیرا حرف «لا» معنای جمله را از حالت اثبات به نفی تبدیل می‌سازد و این تغییر در معنا، از تغییری که حذف حرف استفهام به وجود می‌آورد، عمیق‌تر است و در این صورت اعتماد به آیات قرآن به چالش کشیده می‌شود.

این نقد پذیرفته نیست؛ چراکه اولاً در پاره‌ای از آیات، بدون در تقدیر گرفتن کلمه‌ای، نمی‌توان برای آیه معنایی درست یافت و این موارد در آیات قرآن کم نیست و این روش عقلایی است؛ ثانیاً در تقدیر گرفتن کلمه یا تفسیر آیه به گونه‌ای خاص، نیازمند وجود قرینه و شاهد است که با وجود آن، سخن از بی‌اعتمادی به قرآن، سخنی بی‌اساس است[۱۰۹].

پرسش‌های مستقیم

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. راغب اصفهانی این معنا را برای واژه «عَصَمَ» آورده و می‌گوید: "العصم: الإمساك والاعتصام الاستمساك... (وقوله: «وَلَا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوَافِرِ» والعصام ما يعصم به‌ اي يشد وعصمة الأنبياء حفظه إياهم"؛ راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات، ص۵۶۹ ـ ۵۷۰ و عصم الله فلاناً من المکروه: ای حفظه و وقاه؛ یعنی خداوند فلانی را از مکروه حفظ کرده (عصمه) بعنی او را حفظ کرد و نگهداشت. المنجد، ص۱۵۰.
  2. ر.ک: فراهیدی،خلیل بن احمد، العین ج ۱ ص۳۱۴؛ فیروزآبادی، محمد بن آدم، قاموس محیط، ج۴، ص۱۵۱؛ الجوهری، اسماعیل بن حمّاد، الصحاح، ج۵، ص۱۹۸۶، ابن منظور، لسان العرب، ج۱۲، ص۴۰۳.
  3. ابن‌منظور، از زجاج نقل می‌کند: أَصْلُ العِصْمَةِ الحبْلُ. و كلُّ ما أَمْسَكَ شَيئاً فقد عَصَمَهُلسان العرب، ج۱۲، ص۴۰۵. یعنی، لغت عصمت در اصل به معنای طناب و ریسمان وضع شده است، ولی سپس از این معنا توسعه یافته و برای هر چیزی که موجب امساک و حفظ چیز دیگری شود، به کار می‌رود.
  4. ر.ک: المفردات فی غریب القرآن، ص۳۳۶ ـ ۳۳۷..
  5. حسینی میلانی، سید علی، عصمت از منظر فریقین، ص۱۴.
  6. محمدبن محمدبن نعمان، شیخ مفید، تصحیح الاعتقادات الامامیة، ص۱۲۸.
  7. علی بن یونس نباطی، الصراط المستقیم، ج۱، ص۵۰.
  8. خواجه نصیرالدین طوسی، تلحیص المحصل، ص۳۶۹؛ عضدالدین ایجی نیز این تعریف را به حکما نسبت می‌دهد. ایجی عضدالدین، شرح المواقف، ج۸، ص۲۸۰ البته مرحوم خواجه در برخی موارد نیز عصمت را به لطف تعریف کرده است. ر.ک: خواجه نصیرالدین طوسی، تلخیص الحصل، ص۵۲۵.
  9. میثم بن علی بن میثم بحرانی، النجاة فی یوم القیامة، ص۵۵؛ حسن بن یوسف حلی، کشف المراد، ص۴۹۴.
  10. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۳۴ - ۳۵.
  11. علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ج۲، ص۶۵.
  12. ر.ک: امیر دیوانی؛ محمد سعیدی مهر؛ علی رضا امینی و محسن جوادی، معارف اسلامی ج۲، ص۱۴۴ - ۱۴۵.
  13. کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۴۷۱.
  14. حسینی میلانی، سید علی، عصمت از منظر فریقین، ص ۶۳.
  15. علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ص۲، ص۶۷-۶۸.
  16. علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ج۲، ص۶۶.
  17. اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۸۰-۸۲.
  18. علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ج۲، ص۶۷-۶۸.
  19. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱، ص۱۹۲-۲۰۳؛ اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۸۰-۸۲.
  20. سرمایه ایمان در اصول اعتقادات، ص۱۱۵.
  21. «قطعاً تو بر بندگان (خالص) من تسلّطى ندارى و حمايت و نگهبانى پروردگارت (براى آنان) كافى است». سوره حجر، آیه ۴۲.
  22. محمد هادی فرقانی و محمد عباس‌زاده جهرمی، خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم، دوفصلنامه شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی.
  23. راغب اصفهانی، حسین، ماده صفو» بر اساس برخى آيات دیگر، خداوند متعال تعدادى از بندگانش را از ميان خلق خود برگزیده و آنها را براى خود خالص گردانیده است. سوره مریم، ۵۸ و دخان، آیه ۳۲.
  24. «خدا از ميان فرشتگان رسولانى برمى‌گزيند، و نيز از ميان مردم. بى‌گمان خدا شنواى بيناست. آنچه در دسترس آنان و آنچه پشت سرشان است مى‌داند و [همه‌] كارها به خدا بازگردانيده مى‌شود». سوره حج، آیات ۷۵ و ۷۶.
  25. طباطبایی، محمدحسین، المیزان، ج۱۰، ص۴۱۰.
  26. زمخشری، محمود بن عمر، ج۳، ص۱۷۲؛ آلوسی، شهاب الدین محمود، ج۱۰، ص۳۰۶ و...
  27. محمد هادی فرقانی و محمد عباس‌زاده جهرمی، خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم، دوفصلنامه شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی.
  28. سوره نساء، آیات ۵۹ و ۶۴.
  29. محمد هادی فرقانی و محمد عباس‌زاده جهرمی، خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم، دوفصلنامه شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی.
  30. «قطعاً براى شما در [اقتدا به‌] رسول خدا سرمشقى نيكوست: براى آن كس كه به خدا و روز بازپسين اميد دارد و خدا را فراوان ياد مى‌كند».، سوره احزاب، آیه ۲۱.
  31. «قطعاً براى شما در [پيروى از] ابراهيم و كسانى كه با اويند سرمشقى نيكوست»، سوره ممتحنه، آیه ۴.
  32. محمد هادی فرقانی و محمد عباس‌زاده جهرمی، خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم، دوفصلنامه شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی.
  33. «پيامبرانى كه بشارتگر و هشداردهنده بودند، تا براى مردم، پس از [فرستادن‌] پيامبران، در مقابل خدا [بهانه و] حجّتى نباشد، و خدا توانا و حكيم است»، سوره نساء، آیه ۱۶۵.
  34. محمد هادی فرقانی و محمد عباس‌زاده جهرمی، خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم، دوفصلنامه شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی.
  35. «در گفتار بر او پیشی نمی‌جویند و آنان به فرمان وی کار می‌کنند» سوره انبیاء، آیه ۲۷.
  36. ر.ک: احمدی، رحمت‌الله، پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبایی، ص ۲۱۹ - ۲۲۱.
  37. نک: کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۰۲ـ۲۰۳؛ مجلسی، بحارالانوار، ج۱۴، ص۱۰۳؛ ج۱۲، ص۳۴۸؛ ج۴، ص۴۵؛ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۱۹۲ـ۲۰۴.
  38. صدوق، الخصال، ص۳۹۹.
  39. «فِیمَا کَتَبَ الرِّضَا (ع) لِلْمَأْمُونِ لَا یَفْرِضُ اللَّهُ تَعَالَی طَاعَةَ مَنْ‏ یَعْلَمُ‏ أَنَّهُ‏ یُضِلُّهُمْ‏ وَ یُغْوِیهِمْ وَ لَا یَخْتَارُ لِرِسَالَتِهِ وَ لَا یَصْطَفِی مِنْ عِبَادِهِ مَنْ یَعْلَمُ أَنَّهُ یَکْفُرُ بِهِ وَ بِعِبَادَتِهِ وَ یَعْبُدُ الشَّیْطَانَ دُونَهُ»؛ بحار الانوار، ج۲۵، ص۱۹۹، ح۹.
  40. ر.ک: علوی مهر، حسین، مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۱۸۰-۱۸۱.
  41. هاشمی تنکابنی، سید موسی، عصمت ضرورت و آثار، ص۲۲۹.
  42. «و هنگام بی‌خبری مردم وارد شهر شد و در آن دو مرد را یافت یکی از گروه خویش و دیگری از دشمنانش که با هم کارزار می‌کردند؛ آنکه از گروه (خود) او بود در برابر آنکه از دشمنانش بود از وی یاری خواست، پس موسی مشتی بر او زد که او را کشت، (موسی) گفت: این از کار شیطان است که او دشمن گمراه‌کننده آشکاری است» سوره قصص، آیه ۱۵.
  43. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۶۷.
  44. «و در چشم آنان به گردن من گناهی است که می‌هراسم مرا بکشند» سوره شعراء، آیه ۱۴.
  45. «و (آن) کار خود را که کردی، کردی و تو از ناسپاسانی * گفت: آن را هنگامی کردم که از ناآگاهان بودم» سوره شعراء، آیه ۱۹-۲۰.
  46. هاشمی تنکابنی، سید موسی، عصمت ضرورت و آثار، ص۲۲۹.
  47. ر.ک: سید محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج۱۶، ص۱۸؛ ناصر مکارم شیرازی و دیگران، پیام قرآن، ج۷، ص۱۲۴.
  48. «هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ يَعْنِي الِاقْتِتَالَ‌»؛ محمد بن علی بن بابویه (صدوق)، عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۱۹۹.
  49. «که او را بر آنان که ایمان دارند و بر پروردگارشان توکّل می‌کنند چیرگی نیست» سوره نحل، آیه ۹۹.
  50. محمد بن حسن طوسی، التبیان، ج۸، ص۱۳۶؛ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۷، ص۳۸۲؛ ابوالفتوح حسین بن علی رازی، روض الجنان، ج۱۵، ص۱۱۰؛ محمد بن جریر طبری، جامع البیان، ج۲۰، ص۳۰؛ محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج۲۴، ص۵۸۵؛ عبدالله بن عمر بیضاوی، انوارالتنزیل، ج۴، ص۱۷۳.
  51. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۶، ص۱۸.
  52. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۶۷؛ سازندگی، مهدی، عصمت پیامبران اولوالعزم ص۳۲۰.
  53. ر.ک: علامه طباطبائی، المیزان، ج۱۶، ص۱۶؛ حویزی، نورالثقلین، ج۴، ص۱۱۹؛ فیض کاشانی، التفسیر الصافی، ج۴، ص۸۳؛ طبرسی، مجمع البیان، ج۷، ص۴۱۹؛ راه و راهنما‌شناسی، ۱۷۳.
  54. هاشمی تنکابنی، سید موسی، عصمت ضرورت و آثار، ص۲۲۹.
  55. عیون أخبار الرضا، ج۱، ص۱۹۹ و ۲۰۰.
  56. سازندگی، مهدی، عصمت پیامبران اولوالعزم، ص۳۲۰.
  57. «و چون موسى به ميعاد ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض كرد: «پروردگارا، خود را به من بنماى تا بر تو بنگرم». فرمود: «هرگز مرا نخواهى ديد، ليكن به كوه بنگر؛ پس اگر بر جاى خود قرار گرفت به زودى مرا خواهى ديد. «پس چون پروردگارش به كوه جلوه نمود، آن را ريز ريز ساخت، و موسى بيهوش بر زمين افتاد، و چون به خود آمد، گفت: «تو منزهى! به درگاهت توبه كردم و من نخستين مؤمنانم». سوره اعراف، آیه ۱۴۳.
  58. ر.ک: سید مرتضی علم الهدی، تنزیه الانبیاء، ص۱۱۳؛ ملافتح الله کاشانی، منهج الصادقین، تصحیح ابوالحسن مرتضوی و علی اکبر غفاری، ج۴، ص۹۶-۹۸؛ محمدجواد نجفی، تفسیر آسان، ج۵، ص۳۳۸-۳۳۹: قاضی عبدالجبار (الهمدانی الاسد آبادی)، شرح الاصول الخمسه، ص۱۷۶؛ ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج۶، ص۳۵۶.
  59. «...و گفتند: خداوند را آشکارا به ما بنما!.».. سوره نساء، آیه ۱۵۳.
  60. «و موسی هفتاد تن از قوم خود را برای میقات ما برگزید پس همین که زمین‌لرزه آنان را فرا گرفت (موسی) گفت: پروردگارا! اگر اراده می‌فرمودی آنان و مرا پیش از این نابود می‌کردی، آیا ما را برای آنچه برخی از کم‌خردان ما کرده‌اند نابود می‌فرمایی؟ این، جز آزمون تو نیست که با آن هرکس را بخواهی گمراه می‌داری و هرکس را بخواهی راهنمایی می‌فرمایی، تو سرور مایی پس ما را بیامرز و بر ما بخشایش آور و تو بهترین آمرزندگانی» سوره اعراف، آیه ۱۵۵.
  61. سازندگی، مهدی، عصمت پیامبران اولوالعزم ص ۳۲۴؛ انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت، ص ۲۹۵-۳۱۰.
  62. «پس هنگامی که به محل برخورد دو دریا رسیدند، ماهی خود را [که برای خوردن فراهم کرده بودند] از یاد بردند، [آن] ماهی راه خود را [به طور سرازیر] در دریا پیش گرفت.* پس چون که از آن مکان بگذشتند موسی به شاگردش گفت: چاشت ما را بیاور که ما در این سفر رنج بسیار دیدیم.* وی گفت: در نظر داری آنجا که بر سر سنگی منزل گرفتیم؟ من (آنجا) ماهی را فراموش کردم و آن را جز شیطان از یادم نبرد و شگفت آنکه ماهی بریان راه دریا گرفت و برفت». سوره کهف، آیات ۶۱ تا ۶۳.
  63. «و از بنده ما ایّوب یاد کن آنگاه که پروردگارش را ندا کرد که شیطان به من رنج و عذاب رسانده است» سوره ص، آیه ۴۱.
  64. ر.ک: عبدالله جوادی آملی، تسنیم، تحقیق احمد قدسی، ج۶، ص۱۲۲.
  65. انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت، ص ۲۶۷-۲۷۴.
  66. «موسی گفت: آن را در آن زمان در حالی انجام دادم که بی خبر از این واقعه بودم [که با مشت من در دفاع از مظلوم، آن مرد قبطی کشته می شود.]».
  67. ر.ک: حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج۷، ص۳۸.
  68. ر.ک: ناصر مکارم شیرازی و دیگران، پیام قرآن، ج۷، ص۱۲۴.
  69. ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۱۲، جزء ۲۴، ص۲۰۱.
  70. ر.ک: قاضی عبدالجبار بن احمد الهمذانی، متشابه القرآن، تحقیق عدنان محمد زرزور، ج۲، ص۵۳۳.
  71. ر.ک: سید مرتضی علم الهدی، تنزیه الانبیاء، ص۱۰۶؛ محمد بن حسن طوسی، التبیان، تحقیق احمد حبیب قصیر العاملی، ج۸، ص۱۲؛ سید محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج۱۵، ص۲۶۱؛ جعفر سبحانی، عصمة الانبیاء، ص۱۶۰؛ ابوالفضل رشیدالدین میبدی، کشف الاسرار، به سعی و اهتمام علی اصغر حکمت، ج۷، ص۸۹؛ محمد بن یوسف ابوحیان اندلسی، البحر المحیط، ص۱۴۷؛ احمد مصطفی مراغی، تفسیر المراغی، ج۱۹، ص۵۲.
  72. حسن حسینی لواسانی، نور الافهام فی الکلام، ج۳، ص۶.
  73. ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۱۲، جزء ۲۴، ص۱۲۶.
  74. ر.ک: نرم افزار نورالانوار.
  75. ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۵، ص۲۶۳.
  76. انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت، ص ۲۸۳.
  77. «و [فرمود:] «عصاى خود را بيفكن.» پس چون ديد آن مِثْل مارى مى‌جنبد، پشت كرد و برنگشت. «اى موسى، پيش آى و مترس كه تو در امانى.» سوره قصص، آیه ۳۱.
  78. «و چوبه‌دستت را بیفکن! و چون آن را دید که مانند ماری می‌جنبد، روی گردانید و باز نگشت؛ ای موسی! نترس! این منم که پیامبران نزد من نمی‌ترسند» سوره نمل، آیه ۱۰.
  79. «پیامبران نزد من نمی‌ترسند» سوره نمل، آیه ۱۰.
  80. ر.ک: فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج۷-۸، ص۳۳۱.
  81. «پس، موسی در خویش ترسی یافت» سوره طه، آیه ۶۷.
  82. ر.ک: سید مرتضی علم الهدی، تنزیه الانبیاء، ص۱۰۶؛ محمد بن عمر فخر رازی، عصمة الانبیاء، ص۴۵.
  83. ر.ک: ابوالفضل شهاب الدین محمود آلوسی، روح المعانی، ج۱، جزء ۱۹، ص۲۴۴.
  84. ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۵، ص۳۴۶؛ حسین بن علی ابوالفتوح رازی، روض الجنان، تصحیح محمدجعفر یاحقی و محمدمهدی ناصح، ج۱۵، ص۸؛ حسین بن احمد شاه عبدالعظیمی، تفسیر اثنی عشری، ج۱۰، ص۱۵؛ سیدعلی حائری تهرانی، مقتنیات الدرر، ج۸، ص۸۱؛ محمد اکرمی، التفسیر کتاب الله المنیر، ج۶، ص۱۶۷؛ محمد بن احمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج۱۳، ص۱۶۰؛ محمد حسینی همدانی، انوار درخشان، ج۱۲، ص۱۰۹؛ علی اکبر قرشی، احسن الحدیث، ج۷، ص۴۳۱؛ محمدجواد مغنیه، التفسیر الکاشف، ج۶، ص۹.
  85. ر.ک: محمد بن حسن طوسی، التبیان، تحقیق احمد حبیب قصیر العاملی، ج۸، ص۷۸.
  86. ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۴، ص۱۷۶-۱۷۷.
  87. انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت، ص ۲۸۷.
  88. «و (یاد آر) هنگامی که خدایت به موسی ندا کرد که اینک به سوی قوم ستمکار روی آور.* به سوی قوم ستمکار فرعون که آیا باز هم نمی‌خواهند خدا ترس و پرهیزگار شوند؟* موسی عرض کرد: ای پروردگار، از آن می‌ترسم که فرعونیان سخت مرا تکذیب کنند.* و (از کفر آنها) دلتنگ شوم و عقده زبانم (به هدایت آنان) باز نگردد، پس به سوی هارون (برادرم) فرست (تا با من به رسالت روانه شود)». سوره شعراء، آیات ۱۰ تا ۱۳.
  89. «و از خانواده‌ام دستیاری برایم بگمار * هارون برادرم را» سوره طه، آیه ۲۹-۳۶.
  90. «فرمود: به زودی بازوی تو را با (فرستادن) برادرت توانمند می‌گردانیم» سوره قصص، آیه ۳۵.
  91. ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۱۲، جزء ۲۴، ص۱۲۴.
  92. انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت، ص ۲۹۲.
  93. «و موسی هفتاد مرد از قوم خود برای وعده‌گاه ما انتخاب کرد، پس چون لرزشی سخت (به جرم درخواست دیدن خدا به چشم) آنها را در گرفت، موسی گفت: پروردگارا، اگر مشیّت نافذت تعلق گرفته بود که همه آنها و مرا هلاک کنی (کاش) پیشتر (از این وعده) می‌کردی، آیا ما را به فعل سفیهان ما هلاک خواهی کرد؟ این کار جز فتنه و امتحان تو نیست، که به این امتحان هر که را خواهی گمراه و هرکه را خواهی هدایت می‌کنی، تویی مولای ما، پس بر ما ببخش و ترحم کن، که تویی بهترین آمرزندگان». سوره اعراف، آیه ۱۵۵.
  94. ر.ک: فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج۳، ۴، ص۷۴۶؛ محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۸، جزء ۱۵، ص۱۸؛ محمد سبزواری (نجفی)، الجدید، ج۳، ص۲۱۸؛ ابوالفضل شهاب الدین محمود آلوسی، روح المعانی، ج۶، ص۱۱۰؛ محمد شوکانی، فتح القدیر، تحقیق عبدالرزاق المهدی، ج۲، ص۲۸۶.
  95. ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۸، جزء ۱۵، ص۱۸؛ محمدعلی صابونی، صفوة التفاسیر، ج۱، ص۴۷۵.
  96. ر.ک: سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۸، ص۲۷۲.
  97. «پروردگارا! اگر اراده می‌فرمودی آنان و مرا پیش از این نابود می‌کردی، آیا ما را برای آنچه برخی از کم‌خردان ما کرده‌اند نابود می‌فرمایی؟» سوره اعراف، آیه ۱۵۵.
  98. ر.ک: عبدالله جوادی آملی، تسنیم، تحقیق احمد قدسی، ج۳۰، ص۴۱۵.
  99. انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت، ص ۳۱۱.
  100. «و چون موسی به حال خشم و تأسف به سوی قوم خود بازگشت، به آنان گفت: شما پس از من بسیار بد حفظ الغیب من کردید! آیا در امر خدای خود عجله کردید! و الواح را به زمین انداخت و (از فرط غضب) سر برادرش (هارون) را گرفته به سوی خود می‌کشید، هارون گفت: ای فرزند مادرم، این قوم مرا خوار و زبون داشتند تا آنجا که نزدیک بود مرا به قتل رسانند، پس تو دشمنان را بر من شاد مگردان و مرا در عداد مردم ستمکار مشمار.* موسی (بر او شفقت کرد و) گفت: پروردگارا، من و برادرم را بیامرز و ما را در ظلّ رحمت خود داخل گردان، و تو مهربان‌ترین مهربانانی». سوره اعراف، آیات ۱۵۱ و ۱۵۲.
  101. ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۸، ص۲۵۸.
  102. ر.ک: ناصر مکارم شیرازی و دیگران، پیام قرآن، ج۷، ص۱۳۱.
  103. انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت، ص ۳۲۰-۳۲۸.
  104. «و موسی عرض کرد: بار الها تو به فرعون و فرعونیان در حیات دنیا ملک و اموال و زیورهای بسیار بخشیدی که-پروردگارا-بدین وسیله بندگان را از راه تو گمراه کنند..». سوره یونس، آیه ۸۸.
  105. «پس شما آنان را نکشتید که خداوند آنان را کشت، و چون تیر افکندی تو نیفکندی بلکه خداوند افکند و (چنین کرد) تا مؤمنان را از سوی خود نعمتی نیکو دهد که خداوند شنوایی داناست» سوره انفال، آیه ۱۷.
  106. ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۰، ص۱۱۵.
  107. «(ای آدمی!) هر نیکی به تو رسد از خداوند است و هر بدی به تو رسد از خود توست» سوره نساء، آیه ۷۹.
  108. ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۹، جزء ۱۷، ص۱۵۲.
  109. انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت، ص ۳۱۳-۳۱۸.