منصور عباسی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۰: | خط ۱۰: | ||
به همین منوال، [[خلفای بنی عباس]]، یکی پس از دیگری، بر روی کار آمدند و به نوعی بر [[خاندان]] [[اهل بیت]]{{ع}} [[ظلم]] نمودند و ایشان را [[مسموم]] و به [[شهادت]] رساندند. میتوان گفت که [[حکومت بنی عباس]]، از ابتدا تا به آخر، همگی بر پایه [[شرارت]] و [[ظلم و ستم]] به [[علویان]] و [[شیعیان]] [[استوار]] بود و هر یک از [[خلفای عباسی]]، در راه بقا خلافت خویش، از هیچ عمل قبیحی فروگذار نبودند<ref>ابومسلم خراسانی که برای به قدرت رسیدن عباسیان و بقا حکومت آنها تلاشهای فراوانی کرده بود، به تفکر منصور که مبادا او صاحب قدرتی گردد، به قتل رسید. موسی بن مهدی، مادرش را به قتل رساند، مأمون نیز برای رسیدن به قدرت، از کشتن برادرش امین ابایی نداشت. او حتی برای بقای حکومت کثیفش، به وزیرش ترحّم ننمود و او را به قتل رساند. منتصر به قتل پدر و معتضد به مسموم نمودن عمویش اقدام کردند. به نقل از مقاتل الطالبیین، ص۱۳۰-۱۴۰.</ref>.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص ۲۵۰.</ref> | به همین منوال، [[خلفای بنی عباس]]، یکی پس از دیگری، بر روی کار آمدند و به نوعی بر [[خاندان]] [[اهل بیت]]{{ع}} [[ظلم]] نمودند و ایشان را [[مسموم]] و به [[شهادت]] رساندند. میتوان گفت که [[حکومت بنی عباس]]، از ابتدا تا به آخر، همگی بر پایه [[شرارت]] و [[ظلم و ستم]] به [[علویان]] و [[شیعیان]] [[استوار]] بود و هر یک از [[خلفای عباسی]]، در راه بقا خلافت خویش، از هیچ عمل قبیحی فروگذار نبودند<ref>ابومسلم خراسانی که برای به قدرت رسیدن عباسیان و بقا حکومت آنها تلاشهای فراوانی کرده بود، به تفکر منصور که مبادا او صاحب قدرتی گردد، به قتل رسید. موسی بن مهدی، مادرش را به قتل رساند، مأمون نیز برای رسیدن به قدرت، از کشتن برادرش امین ابایی نداشت. او حتی برای بقای حکومت کثیفش، به وزیرش ترحّم ننمود و او را به قتل رساند. منتصر به قتل پدر و معتضد به مسموم نمودن عمویش اقدام کردند. به نقل از مقاتل الطالبیین، ص۱۳۰-۱۴۰.</ref>.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص ۲۵۰.</ref> | ||
==[[شورش عبدالله بن علی]]== | ==رخدادهای مهم عصر معتمد عباسی== | ||
===[[شورش عبدالله بن علی]]=== | |||
[[عبدالله بن علی]]، عم [[خلیفه]]، نقش بسزایی در [[استوار]] کردن [[قدرت]] [[آل عباس]] ایفا کرد؛ از اینرو [[انتظار]] داشت که پس از [[سفاح]] به [[خلافت]] برسد و چون به [[فرمان]] سفاح در اواخر [[عمر]] وی، لشکری بزرگ برای [[جنگ]] با [[روم]] فراهم کرده بود<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۶۴.</ref> و خود را متکی بدان [[لشکر]] میدانست، به [[مخالفت]] با [[منصور]] برخاست. بر اساس [[روایات]] گویی آل عباس [[منتظر]] مخالفت و [[شورش]] عبدالله بودند؛ زیرا هنگام [[وفات]] [[ابوالعباس]]، عیسیبن علی [[دوست]] نداشت که با عبدالله مکاتبه کند. از اینرو، موضوع درگذشت خلیفه و [[جانشینی]] منصور را به صالح بن علی]] - که در [[مصر]] بود - گزارش کرد و به او دستور داد که به [[شام]] رود و از عبدالله بن علی [[بیعت]] بگیرد<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۶۴.</ref>. | [[عبدالله بن علی]]، عم [[خلیفه]]، نقش بسزایی در [[استوار]] کردن [[قدرت]] [[آل عباس]] ایفا کرد؛ از اینرو [[انتظار]] داشت که پس از [[سفاح]] به [[خلافت]] برسد و چون به [[فرمان]] سفاح در اواخر [[عمر]] وی، لشکری بزرگ برای [[جنگ]] با [[روم]] فراهم کرده بود<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۶۴.</ref> و خود را متکی بدان [[لشکر]] میدانست، به [[مخالفت]] با [[منصور]] برخاست. بر اساس [[روایات]] گویی آل عباس [[منتظر]] مخالفت و [[شورش]] عبدالله بودند؛ زیرا هنگام [[وفات]] [[ابوالعباس]]، عیسیبن علی [[دوست]] نداشت که با عبدالله مکاتبه کند. از اینرو، موضوع درگذشت خلیفه و [[جانشینی]] منصور را به صالح بن علی]] - که در [[مصر]] بود - گزارش کرد و به او دستور داد که به [[شام]] رود و از عبدالله بن علی [[بیعت]] بگیرد<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۶۴.</ref>. | ||
عبدالله پس از دریافت این خبر بیدرنگ گروهی از [[نزدیکان]] و [[فرماندهان سپاه]] خویش را واداشت تا [[گواهی]] دهند که سفاح وی را به ولیعهدی [[برگزیده]] است<ref>تاریخ الطبری، ج۴، ص۳۷۷.</ref>؛ آنگاه [[سپاهیان]] و بیشتر [[مردم]] شام با او بیعت کردند و او با سپاهی گران رهسپار [[عراق]] شد. در این [[زمان]]، منصور که در [[کوفه]] بود به [[انبار]] آمد و بر [[خزانه]] و [[دارالخلافه]] دست یافت و ابومسلم را که تازه از [[حج]] باز آمده بود و در مرکز خلافت حضور داشت به جنگ عبدالله گسیل کرد<ref>کتاب تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء، ص۱۳۹.</ref>. ابومسلم از این کار [[خشنود]] نبود و [[فرصت]] را برای [[تصفیه]] حساب با رقیب خویش مناسب نمیدانست و بر آن بود که عبدالله و منصور را به حال خویش واگذارد و خود به [[خراسان]] رود، اما بنا به توصیه نزدیکان خود و [[اصرار]] منصور این [[مأموریت]] را پذیرفت. دو [[سپاه]] در نصیبین رویاروی هم قرار گرفتند و با آنکه [[سپاه شام]] از حیث عِدّه و عُدّه بر سپاه خراسان [[برتری]] داشت، ابومسلم با [[آرایش]] [[جنگی]] خاص خود [[شامیان]] را [[شکست]] داد. عبدالله نزد برادرش، [[سلیمان بن علی]]، که در [[بصره]] بود گریخت و ابومسلم بر [[اموال]] و [[دارایی]] فراوان وی دست یافت و به این ترتیب [[منصور]] «سر مار به دست [[دشمن]] بکوفت». [[خلیفه]] چون خبر [[شکست]] عبدالله را شنید، کسانی را به [[شام]] فرستاد تا حساب اموال و خزائنی را که در این [[جنگ]] به دست ابومسلم افتاده بود نگه دارند و [[فرمان]] [[امارت مصر]] و شام را به او [[تسلیم]] کنند، تا از این راه ابومسلم را از [[خراسان]] و یارانش دور کند. فرستادگان خلیفه چون مقصود خویش را باز نمودند ابومسلم برآشفت و پرخاش کرد و گفت: «آیا در [[خون]] [[مسلمانان]] آمینم و در [[مال]] آنها نیستم؟» آنگاه به منصور و فرستادگانش [[ناسزا]] گفت و فرمان [[امارت]] را رد کرد و با [[خشم]] و [[ناراحتی]] راه خراسان را در پیش گرفت<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۶۶.</ref>.<ref>[[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه]] ص ۲۸.</ref>. | عبدالله پس از دریافت این خبر بیدرنگ گروهی از [[نزدیکان]] و [[فرماندهان سپاه]] خویش را واداشت تا [[گواهی]] دهند که سفاح وی را به ولیعهدی [[برگزیده]] است<ref>تاریخ الطبری، ج۴، ص۳۷۷.</ref>؛ آنگاه [[سپاهیان]] و بیشتر [[مردم]] شام با او بیعت کردند و او با سپاهی گران رهسپار [[عراق]] شد. در این [[زمان]]، منصور که در [[کوفه]] بود به [[انبار]] آمد و بر [[خزانه]] و [[دارالخلافه]] دست یافت و ابومسلم را که تازه از [[حج]] باز آمده بود و در مرکز خلافت حضور داشت به جنگ عبدالله گسیل کرد<ref>کتاب تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء، ص۱۳۹.</ref>. ابومسلم از این کار [[خشنود]] نبود و [[فرصت]] را برای [[تصفیه]] حساب با رقیب خویش مناسب نمیدانست و بر آن بود که عبدالله و منصور را به حال خویش واگذارد و خود به [[خراسان]] رود، اما بنا به توصیه نزدیکان خود و [[اصرار]] منصور این [[مأموریت]] را پذیرفت. دو [[سپاه]] در نصیبین رویاروی هم قرار گرفتند و با آنکه [[سپاه شام]] از حیث عِدّه و عُدّه بر سپاه خراسان [[برتری]] داشت، ابومسلم با [[آرایش]] [[جنگی]] خاص خود [[شامیان]] را [[شکست]] داد. عبدالله نزد برادرش، [[سلیمان بن علی]]، که در [[بصره]] بود گریخت و ابومسلم بر [[اموال]] و [[دارایی]] فراوان وی دست یافت و به این ترتیب [[منصور]] «سر مار به دست [[دشمن]] بکوفت». [[خلیفه]] چون خبر [[شکست]] عبدالله را شنید، کسانی را به [[شام]] فرستاد تا حساب اموال و خزائنی را که در این [[جنگ]] به دست ابومسلم افتاده بود نگه دارند و [[فرمان]] [[امارت مصر]] و شام را به او [[تسلیم]] کنند، تا از این راه ابومسلم را از [[خراسان]] و یارانش دور کند. فرستادگان خلیفه چون مقصود خویش را باز نمودند ابومسلم برآشفت و پرخاش کرد و گفت: «آیا در [[خون]] [[مسلمانان]] آمینم و در [[مال]] آنها نیستم؟» آنگاه به منصور و فرستادگانش [[ناسزا]] گفت و فرمان [[امارت]] را رد کرد و با [[خشم]] و [[ناراحتی]] راه خراسان را در پیش گرفت<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۶۶.</ref>.<ref>[[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه]] ص ۲۸.</ref>. | ||
==[[شورش غلاة]]== | ===[[شورش غلاة]]=== | ||
[[شورش]] سنباد<ref>سنباذ یا سنباد که بعدها سمباد و سمباط و در بعضی کتب عربی سنفاط آمده است، از دو جزء «سَن» یا سُن، که معنایش معلوم نیست و «پاد» که همان کلمه «پات» است تشکیل شده است و به معنای «در پناه» است (جنبشهای دینی ایران، ص۱۷۱).</ref> | [[شورش]] سنباد<ref>سنباذ یا سنباد که بعدها سمباد و سمباط و در بعضی کتب عربی سنفاط آمده است، از دو جزء «سَن» یا سُن، که معنایش معلوم نیست و «پاد» که همان کلمه «پات» است تشکیل شده است و به معنای «در پناه» است (جنبشهای دینی ایران، ص۱۷۱).</ref> | ||
نخستین نماد [[بیزاری]] از [[قتل]] ابومسلم، در شورش سنباد تجلی یافت. این شورش از آن جهت که موج [[مخالفت]] با [[عباسیان]] را به بیرون از خراسان [[هدایت]] کرد، اهمیت بسیاری دارد. درباره سنباد و چگونگی [[ارتباط]] و دوستیاش با ابومسلم، [[روایات]] گوناگون و گاهی افسانهآمیز است. بعضی بدون اشاره به سابقه [[دوستی]] میان آن دو، بر آنند که پس از قتل ابومسلم گروهی از پیروانش سنباد را برای [[خونخواهی]] او برانگیختند<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۶۸.</ref>. بر اساس روایتی که صحیحتر به نظر میرسد سنباد یکی از [[توانگران]] [[نیشابور]] بود که چون [[اعراب]] خراسان پسرش را کشته بودند به سیاهجامگان پیوست<ref>نظامالملک، سیرالملوک، ص۲۵۸.</ref> هنگام [[آشوب]] خراسان بر [[ضد]] [[امویان]]، [[مردم]] نیشابور را به شورش برانگیخت و آنان را [[تشویق]] کرد که اشراف [[عرب]] را بکشند و خود [[جامه]] سیاه پوشید و با رسانیدن تدارکات به سیاه جامگان، آنها را [[یاری]] داد. این کار توجه ابومسلم را جلب کرد و او را بر آن داشت که با سنباد طرح [[دوستی]] افکند؛ بدین ترتیب رابطهای مستحکم و [[استوار]] میان آنان برقرار گردید. از اینرو شگفت نیست که پس از [[قتل]] ابومسلم، وی با چنان [[شور]] و التهابی به خونخواهیاش برخیزد؛ چنان که [[سوگند]] یاد کرد که [[جان]] و [[مال]] خویش را برای [[خونخواهی]] او صرف کند<ref>تاریخنامه طبری، ج۲، ص۱۰۹۳.</ref>. | نخستین نماد [[بیزاری]] از [[قتل]] ابومسلم، در شورش سنباد تجلی یافت. این شورش از آن جهت که موج [[مخالفت]] با [[عباسیان]] را به بیرون از خراسان [[هدایت]] کرد، اهمیت بسیاری دارد. درباره سنباد و چگونگی [[ارتباط]] و دوستیاش با ابومسلم، [[روایات]] گوناگون و گاهی افسانهآمیز است. بعضی بدون اشاره به سابقه [[دوستی]] میان آن دو، بر آنند که پس از قتل ابومسلم گروهی از پیروانش سنباد را برای [[خونخواهی]] او برانگیختند<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۶۸.</ref>. بر اساس روایتی که صحیحتر به نظر میرسد سنباد یکی از [[توانگران]] [[نیشابور]] بود که چون [[اعراب]] خراسان پسرش را کشته بودند به سیاهجامگان پیوست<ref>نظامالملک، سیرالملوک، ص۲۵۸.</ref> هنگام [[آشوب]] خراسان بر [[ضد]] [[امویان]]، [[مردم]] نیشابور را به شورش برانگیخت و آنان را [[تشویق]] کرد که اشراف [[عرب]] را بکشند و خود [[جامه]] سیاه پوشید و با رسانیدن تدارکات به سیاه جامگان، آنها را [[یاری]] داد. این کار توجه ابومسلم را جلب کرد و او را بر آن داشت که با سنباد طرح [[دوستی]] افکند؛ بدین ترتیب رابطهای مستحکم و [[استوار]] میان آنان برقرار گردید. از اینرو شگفت نیست که پس از [[قتل]] ابومسلم، وی با چنان [[شور]] و التهابی به خونخواهیاش برخیزد؛ چنان که [[سوگند]] یاد کرد که [[جان]] و [[مال]] خویش را برای [[خونخواهی]] او صرف کند<ref>تاریخنامه طبری، ج۲، ص۱۰۹۳.</ref>. | ||
خط ۲۹: | خط ۳۰: | ||
گروهی از [[راوندیه]] به [[بغداد]] آمدند و پیرامون [[کاخ]] منصور [[اجتماع]] کردند و او را خدای خویش خواندند و چون منصور را دیدند گفتند: «تویی، تویی» و (این سخن کنایه از آن بود که تو خدای مایی)<ref>تاریخ الطبری، ج۴، ص۳۹۵- ۳۹۷ (با توجه به ارادت خاص راوندیان به ابومسلم، بعید نیست که روایاتی از این دست، ساخته عباسیان باشد تا بدین وسیله اولاً، بهانه مناسبی برای نابودی آنان داشته باشند؛ ثانیاً، انگیزه و هدف اصلی قیام راوندیان، یعنی انتقام ابومسلم را پوشیده نگاه دارند).</ref> تا آنکه [[خلیفه]] دویست تن از سران این [[قوم]] را به [[زندان]] افکند. این [[اقدام]]، راوندیان را به [[هیجان]] آورد. آنان به زندانها [[هجوم]] بردند و [[زندانیان]] را [[آزاد]] کردند و برای کشتن [[منصور]] فراهم شدند. ناگزیر منصور با گروهی از نگهبانان خود به [[جنگ]] با آنان برخاست و نزدیک بود به دست آنان هلاک گردد، اما به [[یاری]] [[معن بن زائده]]، سردار کهنهکار [[اموی]]، [[نجات]] یافت<ref>الکامل، ج۵، ص۵۰۲.</ref>. پس از این واقعه منصور برای نابودی راوندیان [[کوشش]] بسیار کرد، اما نتوانست آنان را به طور کامل نابود سازد؛ زیرا [[پیروان]] این [[عقیده]] در واقع کسانی بودند که [[نهضت عباسی]] را به ثمر رسانیده و اکنون در اثر [[خدعه]] و [[نیرنگ]] [[عباسیان]] از ثمرات این [[نهضت]] [[محروم]] شده بودند و آهنگ آن داشتند که با عنوان [[انتقام]] [[خون]] ابومسلم و بهرهگیری از دیگر گروههای ناراضی [[حق]] خود را به دست آورند؛ از اینرو بعدها در هر [[شورشی]] که بر [[ضد]] عباسیان به وجود آمد شرکت کردند.<ref>[[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه]] ص ۳۳.</ref>. | گروهی از [[راوندیه]] به [[بغداد]] آمدند و پیرامون [[کاخ]] منصور [[اجتماع]] کردند و او را خدای خویش خواندند و چون منصور را دیدند گفتند: «تویی، تویی» و (این سخن کنایه از آن بود که تو خدای مایی)<ref>تاریخ الطبری، ج۴، ص۳۹۵- ۳۹۷ (با توجه به ارادت خاص راوندیان به ابومسلم، بعید نیست که روایاتی از این دست، ساخته عباسیان باشد تا بدین وسیله اولاً، بهانه مناسبی برای نابودی آنان داشته باشند؛ ثانیاً، انگیزه و هدف اصلی قیام راوندیان، یعنی انتقام ابومسلم را پوشیده نگاه دارند).</ref> تا آنکه [[خلیفه]] دویست تن از سران این [[قوم]] را به [[زندان]] افکند. این [[اقدام]]، راوندیان را به [[هیجان]] آورد. آنان به زندانها [[هجوم]] بردند و [[زندانیان]] را [[آزاد]] کردند و برای کشتن [[منصور]] فراهم شدند. ناگزیر منصور با گروهی از نگهبانان خود به [[جنگ]] با آنان برخاست و نزدیک بود به دست آنان هلاک گردد، اما به [[یاری]] [[معن بن زائده]]، سردار کهنهکار [[اموی]]، [[نجات]] یافت<ref>الکامل، ج۵، ص۵۰۲.</ref>. پس از این واقعه منصور برای نابودی راوندیان [[کوشش]] بسیار کرد، اما نتوانست آنان را به طور کامل نابود سازد؛ زیرا [[پیروان]] این [[عقیده]] در واقع کسانی بودند که [[نهضت عباسی]] را به ثمر رسانیده و اکنون در اثر [[خدعه]] و [[نیرنگ]] [[عباسیان]] از ثمرات این [[نهضت]] [[محروم]] شده بودند و آهنگ آن داشتند که با عنوان [[انتقام]] [[خون]] ابومسلم و بهرهگیری از دیگر گروههای ناراضی [[حق]] خود را به دست آورند؛ از اینرو بعدها در هر [[شورشی]] که بر [[ضد]] عباسیان به وجود آمد شرکت کردند.<ref>[[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه]] ص ۳۳.</ref>. | ||
==[[قیام نفس زکیه]]== | ===[[قیام نفس زکیه]]=== | ||
درگیری میان دو [[حزب]] [[علوی]] و [[عباسی]] که در قالب بحثهای [[کلامی]] و ادبی آغاز شده بود، سرانجام به مرحله عمل و میدان جنگ کشیده شد. | درگیری میان دو [[حزب]] [[علوی]] و [[عباسی]] که در قالب بحثهای [[کلامی]] و ادبی آغاز شده بود، سرانجام به مرحله عمل و میدان جنگ کشیده شد. | ||
و نخستین [[قیام]] علوی در [[روزگار]] عباسیان، همزمان با [[خلافت]] منصور قیام [[محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علی]]{{ع}} بود که شیعیانش او را [[نفس زکیه]] والمهدی مینامیدند<ref>شیعیان این لقب را به خاطر زهد و عبادت و ایمان بسیارش به وی داده بودند (مروج الذهب، ج۳، ص۳۰۶؛ مقاتل الطالبیین، ص۱۲۲- ۱۲۵).</ref>. این قیام همزمان با خلافت [[منصور عباسی]] و در [[حجاز]] شکل گرفت. محمد خلافت را حق خود میدانست زیرا بر اساس یک [[روایت]] که گروهی از [[مورخان]] آن را ذکر کردهاند، شورایی مرکب از عباسیان و [[علویان]] پیش از [[پیروزی]] نهضت وی را به این عنوان [[برگزیده]] بود<ref>الکامل، ج۵، ص۵۱۳؛ الفخری، ص۱۶۰ - ۱۶۴.</ref>. از اینرو هنگامی که [[سفاح]] به [[خلافت]] رسید محمد و یارانش از [[بیعت]] با وی [[امتناع]] کردند<ref>الکامل، ج۵، ص۵۱۳.</ref> و از همان [[روز]] برای استقرار خلافت محمد فعالیت خویش را آغاز کردند<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۷۶؛ الکامل، ج۵، ص۵۳۳.</ref> و چون [[عباسیان]] در این [[زمان]] مشغول هموار کردن [[مشکلات]] [[سیاسی]] و [[سرکوب]] کردن عاملان [[اموی]] و از میان بردن مدعیانی چون عبداللهبن علی و ابومسلم بودند، [[فرصت]] مناسب را برای مقابله با محمد نیافتند؛ در نتیجه کار او بالا گرفت و در حالی که مخفیانه به [[هدایت]] [[مبلغان]] خود مشغول بود، گروه بسیاری از [[مردم]] و بزرگان [[مکه]] و [[مدینه]] را به خلافت خویش متمایل کرد. محمد از [[حمایت]] عدهای از [[فقیهان]] از جمله [[مالک بن انس]]، پیشوای بزرگ [[فرقه]] [[مالکی]]، برخوردار بود. مالک فتوایی مبنی بر [[نقض]] [[بیعت مردم]] با [[منصور]] صادر کرد؛ زیرا به [[عقیده]] او «چون منصور به [[زور]] از مردم بیعت ستانده است، پیمانش [[باطل]] و غیرقابل [[اعتماد]] است»<ref>الامامة و السیاسة، ج۲، ص۱۹۹ (البته، وی بدون اشاره به نفس زکیه این موضوع را آورده است).</ref>. محمد، برادرش [[ابراهیم]] را برای نشر [[دعوت]] به [[بصره]] گسیل کرد. ابراهیم خیلی زود بصره را [[تصرف]] کرد<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۷۶.</ref> و [[زندانیان]] را [[آزاد]] ساخت و عاملان منصور را در بند کرد<ref>تاریخ الطبری، ج۴، ص۴۶۶.</ref>. همزمان با این [[پیروزی]] فقیهان و بزرگان بصره به [[تأیید]] ابراهیم برخاستند<ref>الکامل، ج۵، ص۵۶۳.</ref>؛ از آن جمله [[ابوحنیفه]] بود که نامهای به ابراهیم نوشت و [[پشتیبانی]] خود را از وی اعلام کرد. بنابراین، کار وی در بصره و [[اهواز]] و [[فارس]] بالا گرفت<ref>الکامل، ج۵، ص۵۶۳.</ref> و خطر از دو سو خلافت منصور را [[تهدید]] کرد. به گفته [[مسعودی]]، «منصور برای مقابله با ابراهیم با گروه بسیاری از [[خواص]] خود به [[مشورت]] پرداخت و آنان خطر [[شورش]] [[شیعیان کوفه]] را به وی گوشزد کردند و گفتند: باید راه را بر [[کوفیان]] که ممکن است به [[یاری]] [[اهل بصره]] برخیزند، بست<ref>نک: تاریخ الطبری، ج۴، ص۴۲۲ به بعد.</ref>». [[منصور]] در آغاز، از در [[مدارا]] درآمد و نامهای به محمد نوشت و امانش داد<ref>الفخری، ص۱۶۶.</ref>؛ اما محمد که [[خلافت]] را [[حق]] خود میدانست، نامهای تند در جواب منصور نوشت و او را به سبب این که [[علویان]] را از حق خلافتشان [[محروم]] کرده است بهسختی ملامت کرد<ref>طبری، متن کامل نامه منصور که مشحون از سخنانی ملایم است و نیز نامه تند نفس زکیه را آورده است (تاریخ الطبری، ج۴، ص۲۳۵ - ۴۳۳).</ref>. این بار منصور [[عیسی بن موسی]]، [[ولیعهد]] خویش، را به [[جنگ]] محمد فرستاد<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۷۶.</ref>. [[عیسی]] با فرستادن نامههایی به [[مردم مدینه]] و دادن وعدههای [[دروغین]]، آنان را از اطراف محمد پراکنده کرد. پس از آن، دو [[سپاه]] در ۱۴ [[رمضان]] [[سال ۱۴۵ ق]]<ref>الاخبار الطوال این واقعه را در سال ۱۴۴ ق. ذکر میکند (ص ۳۸۵).</ref>. با هم درآویختند و [[جنگی]] خونین درگرفت<ref>الکامل، ج۵، ص۵۴۷.</ref> که به [[قتل]] محمد و [[شکست]] سپاهش انجامید<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۷۶؛ مسعودی، ابوالحسن، التنبیه والاشراف، ص۳۴۰.</ref>. اندکی پس از این واقعه، سپاه منصور به [[مبارزه]] با [[ابراهیم]] برخاست. جنگ میان دو گروه در [[ذیقعده]] ۱۴۵ هـ. در دهکده باخَمری به وقوع پیوست و ابراهیم و یارانش پس از یک [[پایداری]] دلیرانه به قتل رسیدند<ref>تاریخ الطبری، ج۴، ص۴۷۴-۴۷۶؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۷۸.</ref>. از اینرو ابراهیم به قتیل [[باخمری]] [[شهرت]] یافت. | و نخستین [[قیام]] علوی در [[روزگار]] عباسیان، همزمان با [[خلافت]] منصور قیام [[محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علی]]{{ع}} بود که شیعیانش او را [[نفس زکیه]] والمهدی مینامیدند<ref>شیعیان این لقب را به خاطر زهد و عبادت و ایمان بسیارش به وی داده بودند (مروج الذهب، ج۳، ص۳۰۶؛ مقاتل الطالبیین، ص۱۲۲- ۱۲۵).</ref>. این قیام همزمان با خلافت [[منصور عباسی]] و در [[حجاز]] شکل گرفت. محمد خلافت را حق خود میدانست زیرا بر اساس یک [[روایت]] که گروهی از [[مورخان]] آن را ذکر کردهاند، شورایی مرکب از عباسیان و [[علویان]] پیش از [[پیروزی]] نهضت وی را به این عنوان [[برگزیده]] بود<ref>الکامل، ج۵، ص۵۱۳؛ الفخری، ص۱۶۰ - ۱۶۴.</ref>. از اینرو هنگامی که [[سفاح]] به [[خلافت]] رسید محمد و یارانش از [[بیعت]] با وی [[امتناع]] کردند<ref>الکامل، ج۵، ص۵۱۳.</ref> و از همان [[روز]] برای استقرار خلافت محمد فعالیت خویش را آغاز کردند<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۷۶؛ الکامل، ج۵، ص۵۳۳.</ref> و چون [[عباسیان]] در این [[زمان]] مشغول هموار کردن [[مشکلات]] [[سیاسی]] و [[سرکوب]] کردن عاملان [[اموی]] و از میان بردن مدعیانی چون عبداللهبن علی و ابومسلم بودند، [[فرصت]] مناسب را برای مقابله با محمد نیافتند؛ در نتیجه کار او بالا گرفت و در حالی که مخفیانه به [[هدایت]] [[مبلغان]] خود مشغول بود، گروه بسیاری از [[مردم]] و بزرگان [[مکه]] و [[مدینه]] را به خلافت خویش متمایل کرد. محمد از [[حمایت]] عدهای از [[فقیهان]] از جمله [[مالک بن انس]]، پیشوای بزرگ [[فرقه]] [[مالکی]]، برخوردار بود. مالک فتوایی مبنی بر [[نقض]] [[بیعت مردم]] با [[منصور]] صادر کرد؛ زیرا به [[عقیده]] او «چون منصور به [[زور]] از مردم بیعت ستانده است، پیمانش [[باطل]] و غیرقابل [[اعتماد]] است»<ref>الامامة و السیاسة، ج۲، ص۱۹۹ (البته، وی بدون اشاره به نفس زکیه این موضوع را آورده است).</ref>. محمد، برادرش [[ابراهیم]] را برای نشر [[دعوت]] به [[بصره]] گسیل کرد. ابراهیم خیلی زود بصره را [[تصرف]] کرد<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۷۶.</ref> و [[زندانیان]] را [[آزاد]] ساخت و عاملان منصور را در بند کرد<ref>تاریخ الطبری، ج۴، ص۴۶۶.</ref>. همزمان با این [[پیروزی]] فقیهان و بزرگان بصره به [[تأیید]] ابراهیم برخاستند<ref>الکامل، ج۵، ص۵۶۳.</ref>؛ از آن جمله [[ابوحنیفه]] بود که نامهای به ابراهیم نوشت و [[پشتیبانی]] خود را از وی اعلام کرد. بنابراین، کار وی در بصره و [[اهواز]] و [[فارس]] بالا گرفت<ref>الکامل، ج۵، ص۵۶۳.</ref> و خطر از دو سو خلافت منصور را [[تهدید]] کرد. به گفته [[مسعودی]]، «منصور برای مقابله با ابراهیم با گروه بسیاری از [[خواص]] خود به [[مشورت]] پرداخت و آنان خطر [[شورش]] [[شیعیان کوفه]] را به وی گوشزد کردند و گفتند: باید راه را بر [[کوفیان]] که ممکن است به [[یاری]] [[اهل بصره]] برخیزند، بست<ref>نک: تاریخ الطبری، ج۴، ص۴۲۲ به بعد.</ref>». [[منصور]] در آغاز، از در [[مدارا]] درآمد و نامهای به محمد نوشت و امانش داد<ref>الفخری، ص۱۶۶.</ref>؛ اما محمد که [[خلافت]] را [[حق]] خود میدانست، نامهای تند در جواب منصور نوشت و او را به سبب این که [[علویان]] را از حق خلافتشان [[محروم]] کرده است بهسختی ملامت کرد<ref>طبری، متن کامل نامه منصور که مشحون از سخنانی ملایم است و نیز نامه تند نفس زکیه را آورده است (تاریخ الطبری، ج۴، ص۲۳۵ - ۴۳۳).</ref>. این بار منصور [[عیسی بن موسی]]، [[ولیعهد]] خویش، را به [[جنگ]] محمد فرستاد<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۷۶.</ref>. [[عیسی]] با فرستادن نامههایی به [[مردم مدینه]] و دادن وعدههای [[دروغین]]، آنان را از اطراف محمد پراکنده کرد. پس از آن، دو [[سپاه]] در ۱۴ [[رمضان]] [[سال ۱۴۵ ق]]<ref>الاخبار الطوال این واقعه را در سال ۱۴۴ ق. ذکر میکند (ص ۳۸۵).</ref>. با هم درآویختند و [[جنگی]] خونین درگرفت<ref>الکامل، ج۵، ص۵۴۷.</ref> که به [[قتل]] محمد و [[شکست]] سپاهش انجامید<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۷۶؛ مسعودی، ابوالحسن، التنبیه والاشراف، ص۳۴۰.</ref>. اندکی پس از این واقعه، سپاه منصور به [[مبارزه]] با [[ابراهیم]] برخاست. جنگ میان دو گروه در [[ذیقعده]] ۱۴۵ هـ. در دهکده باخَمری به وقوع پیوست و ابراهیم و یارانش پس از یک [[پایداری]] دلیرانه به قتل رسیدند<ref>تاریخ الطبری، ج۴، ص۴۷۴-۴۷۶؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۷۸.</ref>. از اینرو ابراهیم به قتیل [[باخمری]] [[شهرت]] یافت. | ||
خط ۳۸: | خط ۳۹: | ||
[[ابوالعباس سفاح]]، منصور و عیسی بن موسی را به ترتیب به [[جانشینی]] خود [[برگزیده]] بود؛ چون منصور به خلافت رسید در صدد برآمد که [[عیسی]] را از ولیعهدی خویش [[خلع]] و فرزندش [[مهدی]] را به جای وی [[منصوب]] نماید؛ اما عیسی بدین کار [[راضی]] نمیشد و [[منصور]] همچنان [[اصرار]] میورزید و برای پیشبرد [[هدف]] خویش به هر وسیلهای دست مییازید: در میان جمع وی را [[سرزنش]] میکرد و دستور میداد [[خاک]] بر سرش بریزند و یک بار مسمومش کردند، تا آنکه روزی عیسی و فرزندش را احضار کرد و [[فرمان]] داد که فرزند را در حضور [[پدر]] خفه کنند، چون مأمورین شروع به کار کردند عیسی [[تسلیم]] شد<ref>تاریخ اسلام، ص۲۱۲.</ref> و منصور، مهدی را به [[جانشینی]] خویش برگزید و برای وی از بزرگان و [[سپاهیان]] [[بیعت]] گرفت<ref>قس: تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۷۹-۳۸۰.</ref>.<ref>[[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه]] ص ۳۹.</ref>. | [[ابوالعباس سفاح]]، منصور و عیسی بن موسی را به ترتیب به [[جانشینی]] خود [[برگزیده]] بود؛ چون منصور به خلافت رسید در صدد برآمد که [[عیسی]] را از ولیعهدی خویش [[خلع]] و فرزندش [[مهدی]] را به جای وی [[منصوب]] نماید؛ اما عیسی بدین کار [[راضی]] نمیشد و [[منصور]] همچنان [[اصرار]] میورزید و برای پیشبرد [[هدف]] خویش به هر وسیلهای دست مییازید: در میان جمع وی را [[سرزنش]] میکرد و دستور میداد [[خاک]] بر سرش بریزند و یک بار مسمومش کردند، تا آنکه روزی عیسی و فرزندش را احضار کرد و [[فرمان]] داد که فرزند را در حضور [[پدر]] خفه کنند، چون مأمورین شروع به کار کردند عیسی [[تسلیم]] شد<ref>تاریخ اسلام، ص۲۱۲.</ref> و منصور، مهدی را به [[جانشینی]] خویش برگزید و برای وی از بزرگان و [[سپاهیان]] [[بیعت]] گرفت<ref>قس: تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۷۹-۳۸۰.</ref>.<ref>[[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه]] ص ۳۹.</ref>. | ||
==بنای شهرهای جدید== | ===بنای شهرهای جدید=== | ||
منصور با همه [[مشکلات]] [[سیاسی]] و اشتغالات نظامی که داشت، در [[عمران]] و [[آبادانی]] نیز فعالیت بسیار کرد. وی در مدت خلافتش شهرهای [[بغداد]]، رصافه و دافقه را بنیاد نهاد و در راهها، خصوصاً راه [[مکه]] که همواره در معرض [[تهدید]] [[راهزنان]] و [[غارتگران]] بود، [[امنیت]] برقرار کرد و رباطها و منزلگاههای متعدد ایجاد نمود و برای تأمین مخارج و هزینههای جاری [[دولت عباسی]]، حساب [[کارگزاران]] و عاملان [[خراج]] را بهدقت رسیدگی و [[خطاکاران]] را [[مؤاخذه]] میکرد و در این راه آنقدر دقت میکرد که وی را دوانیقی یا ابو الدوانیق<ref>به معنای کسی که دانگها (دانقها) را محاسبه میکند.</ref> نامیدند.<ref>[[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه]] ص ۴۰.</ref>. | منصور با همه [[مشکلات]] [[سیاسی]] و اشتغالات نظامی که داشت، در [[عمران]] و [[آبادانی]] نیز فعالیت بسیار کرد. وی در مدت خلافتش شهرهای [[بغداد]]، رصافه و دافقه را بنیاد نهاد و در راهها، خصوصاً راه [[مکه]] که همواره در معرض [[تهدید]] [[راهزنان]] و [[غارتگران]] بود، [[امنیت]] برقرار کرد و رباطها و منزلگاههای متعدد ایجاد نمود و برای تأمین مخارج و هزینههای جاری [[دولت عباسی]]، حساب [[کارگزاران]] و عاملان [[خراج]] را بهدقت رسیدگی و [[خطاکاران]] را [[مؤاخذه]] میکرد و در این راه آنقدر دقت میکرد که وی را دوانیقی یا ابو الدوانیق<ref>به معنای کسی که دانگها (دانقها) را محاسبه میکند.</ref> نامیدند.<ref>[[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه]] ص ۴۰.</ref>. | ||
==[[شورش استاذسیس]]== | ===[[شورش استاذسیس]]=== | ||
استاذ یکی از [[مجوسیان]] [[خراسان]] بود که خود را [[موعود]] [[زرتشت]] میدانست و [[ادعای پیامبری]] کرد و در صدد بود که [[کیش]] کهن زرتشتی را با بعضی [[اصلاحات]] [[احیا]] کند. وی مدتی پیش از [[شورش]]، خویش را [[مسلمان]] خواند و در ناحیه شرقی [[ایران]] [[نفوذ]] و قدرتی فراوان به دست آورد. از اینرو هنگامی که در سیستان خروج کرد عدهای بسیار بر وی گرد آمدند. [[استاذسیس]] بر سیستان و هرات و بادغیس دست یافت و تا [[مرو رود]] پیش رفت و بارها سپاهیان [[منصور عباسی]] را [[شکست]] داد؛ اما سرانجام به محاصره [[سپاه]] [[خازم بن خزیمه]] درآمد<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۸۰.</ref> و [[شکست]] خورد و از میدان [[کارزار]] گریخت، اما [[اعراب]] او را گرفتند و کشتند و به قولی او و فرزندش را به [[بغداد]] فرستادند و [[منصور]] دستور داد تا وی را به [[قتل]] رساندند<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۸۰.</ref>.<ref>[[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه]] ص ۴۰.</ref>. | استاذ یکی از [[مجوسیان]] [[خراسان]] بود که خود را [[موعود]] [[زرتشت]] میدانست و [[ادعای پیامبری]] کرد و در صدد بود که [[کیش]] کهن زرتشتی را با بعضی [[اصلاحات]] [[احیا]] کند. وی مدتی پیش از [[شورش]]، خویش را [[مسلمان]] خواند و در ناحیه شرقی [[ایران]] [[نفوذ]] و قدرتی فراوان به دست آورد. از اینرو هنگامی که در سیستان خروج کرد عدهای بسیار بر وی گرد آمدند. [[استاذسیس]] بر سیستان و هرات و بادغیس دست یافت و تا [[مرو رود]] پیش رفت و بارها سپاهیان [[منصور عباسی]] را [[شکست]] داد؛ اما سرانجام به محاصره [[سپاه]] [[خازم بن خزیمه]] درآمد<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۸۰.</ref> و [[شکست]] خورد و از میدان [[کارزار]] گریخت، اما [[اعراب]] او را گرفتند و کشتند و به قولی او و فرزندش را به [[بغداد]] فرستادند و [[منصور]] دستور داد تا وی را به [[قتل]] رساندند<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۸۰.</ref>.<ref>[[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه]] ص ۴۰.</ref>. | ||
==[[شورش خوارج در دوران عباسیان|شورشهای خوارج]]== | ===[[شورش خوارج در دوران عباسیان|شورشهای خوارج]]=== | ||
==جنگهای خارجی | ===جنگهای خارجی=== | ||
در [[زمان]] [[خلافت]] منصور غزوات تابستانی برای گسترش مرزهای [[اسلامی]] از سر گرفته شد. مرتباً، لشکرهایی در [[آسیای صغیر]]، ارمنستان و [[خراسان]] به آن سوی مرزها تاخت و تاز میکردند. همچنین دماوند و بخشهایی از مازندران به [[تصرف]] [[مسلمانان]] درآمد و [[سرداران]] [[خلیفه]]، مصمغان<ref>از سلالههای موبدان زرتشتی که در منطقه دماوند حکومت میکردند.</ref> را از دماوند و سپهبد را از مازندران برانداختند. به [[سال ۱۴۸ ق]]. نیز [[رومیان]] بر [[شهر]] ملطیه در قلمرو [[عباسیان]] [[حمله]] آوردند و خرابی بسیار کردند. در قفقاز نیز [[ترکان]] به مرزهای اسلامی تاختند و [[کارگزاران]] خلیفه را به قتل رسانیدند که [[حسن بن قحطبه]] به مقابله آنان شتافت<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۷۲. </ref>. | در [[زمان]] [[خلافت]] منصور غزوات تابستانی برای گسترش مرزهای [[اسلامی]] از سر گرفته شد. مرتباً، لشکرهایی در [[آسیای صغیر]]، ارمنستان و [[خراسان]] به آن سوی مرزها تاخت و تاز میکردند. همچنین دماوند و بخشهایی از مازندران به [[تصرف]] [[مسلمانان]] درآمد و [[سرداران]] [[خلیفه]]، مصمغان<ref>از سلالههای موبدان زرتشتی که در منطقه دماوند حکومت میکردند.</ref> را از دماوند و سپهبد را از مازندران برانداختند. به [[سال ۱۴۸ ق]]. نیز [[رومیان]] بر [[شهر]] ملطیه در قلمرو [[عباسیان]] [[حمله]] آوردند و خرابی بسیار کردند. در قفقاز نیز [[ترکان]] به مرزهای اسلامی تاختند و [[کارگزاران]] خلیفه را به قتل رسانیدند که [[حسن بن قحطبه]] به مقابله آنان شتافت<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۷۲. </ref>. | ||
نسخهٔ ۲۶ دسامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۵:۲۷
عبداللّه ابوجعفر، ملقب به منصور دوانیقی، فرزند محمد بن علی بن عبداللّه بن عباس بن عبدالمطلب، دومین خلیفه عباسی در سال ۱۳۶ هجری قمری به خلافت رسید و در سال ۱۵۸ هجری قمری، پس از ۲۲ سال حکومت ننگین از دنیا رفت. دوران منصور یکی از بدترین ادوار تاریخ اسلام بود. بیهقی درباره وی میگوید: مردم را به پا میآویخت تا علیه خود چیزی را اقرار کنند[۱]. این خلیفه ملعون، امام صادق(ع) را به شهادت رساند.[۲]
مقدمه
منصور به عنوان دومین خلیفه عباسی چنان بنا بر پایه ظلم گذاشت که خود در این باره میگوید: «ما، در میان مردمی به سر میبریم که دیروزمان را دیدهاند. ما دیروز رعیت بودیم، ولی حالا به خلافت رسیدهایم. بنابراین جز با فراموش کردن عفو و بکار بردن مجازاتها، نمیتوانیم هیبت خود را بر آنان چیره سازیم»[۳]. این خلیفه ظالم، در زمان امامت امام جعفر صادق(ع) خلافت میکرد و او مدام به امام(ع) و میگفت: «حتماً تو را میکشم و اهل خانوادهات را نابود میکنم تا از شما کسی نماند که بتواند کوچکترین عرض اندامی کند»[۴].
به همین منوال، خلفای بنی عباس، یکی پس از دیگری، بر روی کار آمدند و به نوعی بر خاندان اهل بیت(ع) ظلم نمودند و ایشان را مسموم و به شهادت رساندند. میتوان گفت که حکومت بنی عباس، از ابتدا تا به آخر، همگی بر پایه شرارت و ظلم و ستم به علویان و شیعیان استوار بود و هر یک از خلفای عباسی، در راه بقا خلافت خویش، از هیچ عمل قبیحی فروگذار نبودند[۵].[۶]
رخدادهای مهم عصر معتمد عباسی
شورش عبدالله بن علی
عبدالله بن علی، عم خلیفه، نقش بسزایی در استوار کردن قدرت آل عباس ایفا کرد؛ از اینرو انتظار داشت که پس از سفاح به خلافت برسد و چون به فرمان سفاح در اواخر عمر وی، لشکری بزرگ برای جنگ با روم فراهم کرده بود[۷] و خود را متکی بدان لشکر میدانست، به مخالفت با منصور برخاست. بر اساس روایات گویی آل عباس منتظر مخالفت و شورش عبدالله بودند؛ زیرا هنگام وفات ابوالعباس، عیسیبن علی دوست نداشت که با عبدالله مکاتبه کند. از اینرو، موضوع درگذشت خلیفه و جانشینی منصور را به صالح بن علی]] - که در مصر بود - گزارش کرد و به او دستور داد که به شام رود و از عبدالله بن علی بیعت بگیرد[۸].
عبدالله پس از دریافت این خبر بیدرنگ گروهی از نزدیکان و فرماندهان سپاه خویش را واداشت تا گواهی دهند که سفاح وی را به ولیعهدی برگزیده است[۹]؛ آنگاه سپاهیان و بیشتر مردم شام با او بیعت کردند و او با سپاهی گران رهسپار عراق شد. در این زمان، منصور که در کوفه بود به انبار آمد و بر خزانه و دارالخلافه دست یافت و ابومسلم را که تازه از حج باز آمده بود و در مرکز خلافت حضور داشت به جنگ عبدالله گسیل کرد[۱۰]. ابومسلم از این کار خشنود نبود و فرصت را برای تصفیه حساب با رقیب خویش مناسب نمیدانست و بر آن بود که عبدالله و منصور را به حال خویش واگذارد و خود به خراسان رود، اما بنا به توصیه نزدیکان خود و اصرار منصور این مأموریت را پذیرفت. دو سپاه در نصیبین رویاروی هم قرار گرفتند و با آنکه سپاه شام از حیث عِدّه و عُدّه بر سپاه خراسان برتری داشت، ابومسلم با آرایش جنگی خاص خود شامیان را شکست داد. عبدالله نزد برادرش، سلیمان بن علی، که در بصره بود گریخت و ابومسلم بر اموال و دارایی فراوان وی دست یافت و به این ترتیب منصور «سر مار به دست دشمن بکوفت». خلیفه چون خبر شکست عبدالله را شنید، کسانی را به شام فرستاد تا حساب اموال و خزائنی را که در این جنگ به دست ابومسلم افتاده بود نگه دارند و فرمان امارت مصر و شام را به او تسلیم کنند، تا از این راه ابومسلم را از خراسان و یارانش دور کند. فرستادگان خلیفه چون مقصود خویش را باز نمودند ابومسلم برآشفت و پرخاش کرد و گفت: «آیا در خون مسلمانان آمینم و در مال آنها نیستم؟» آنگاه به منصور و فرستادگانش ناسزا گفت و فرمان امارت را رد کرد و با خشم و ناراحتی راه خراسان را در پیش گرفت[۱۱].[۱۲].
شورش غلاة
شورش سنباد[۱۳] نخستین نماد بیزاری از قتل ابومسلم، در شورش سنباد تجلی یافت. این شورش از آن جهت که موج مخالفت با عباسیان را به بیرون از خراسان هدایت کرد، اهمیت بسیاری دارد. درباره سنباد و چگونگی ارتباط و دوستیاش با ابومسلم، روایات گوناگون و گاهی افسانهآمیز است. بعضی بدون اشاره به سابقه دوستی میان آن دو، بر آنند که پس از قتل ابومسلم گروهی از پیروانش سنباد را برای خونخواهی او برانگیختند[۱۴]. بر اساس روایتی که صحیحتر به نظر میرسد سنباد یکی از توانگران نیشابور بود که چون اعراب خراسان پسرش را کشته بودند به سیاهجامگان پیوست[۱۵] هنگام آشوب خراسان بر ضد امویان، مردم نیشابور را به شورش برانگیخت و آنان را تشویق کرد که اشراف عرب را بکشند و خود جامه سیاه پوشید و با رسانیدن تدارکات به سیاه جامگان، آنها را یاری داد. این کار توجه ابومسلم را جلب کرد و او را بر آن داشت که با سنباد طرح دوستی افکند؛ بدین ترتیب رابطهای مستحکم و استوار میان آنان برقرار گردید. از اینرو شگفت نیست که پس از قتل ابومسلم، وی با چنان شور و التهابی به خونخواهیاش برخیزد؛ چنان که سوگند یاد کرد که جان و مال خویش را برای خونخواهی او صرف کند[۱۶].
بیتردید خونخواهی ابومسلم در نهضت سنباد بهانهای بیش نبود؛ زیرا وی میکوشید با نشر مبادی و اصول غلاة و اهل تناسخ، خاطره دلاوران قدیم را در دل ایرانیان ستم کشیده و کینهجوی زنده کند و برای مبارزه با دستگاه خلافت، ایرانیان ناراضی را از هر فرقه و گروهی بر گرد خویش فراهم آورد؛ از اینرو با حسن تدبیر بر ری و خزانه ابومسلم دست یافت و زرتشتیان آن دیار و طبرستان و مردم قومس را به خونخواهی ابومسلم فرا خواند و آنان نیز با اشتیاق دعوت وی را پذیرفتند[۱۷]. بهعلاوه، گروه بسیاری از غلاۃ شیعه و خرمدینان و مزدکیان و عدهای از یاران ابومسلم که او را زنده میپنداشتند نیز در این ماجرا با وی همراه شدند[۱۸]. از روایات چنین استنباط میشود که سنباد بدون آنکه تعصبی نسبت به کیش خویش نشان داده باشد، به برکت تدبیر و سیاست در مدت بسیار کوتاهی موفق به جلب و جذب گروههای بسیاری از عناصر مختلف و صاحبان آراء و مذاهب گوناگون برای نیل به اهداف خود شده است. پس از آنکه سنباد با سپاه صدهزار نفری خویش بر روی تسلط یافت، آهنگ همدان کرد تا نیت اصلی خویش، یعنی برچیدن دستگاه خلافت و سلطه عرب، را عملی سازد[۱۹]. گسترش شگفتانگیز این شورش هم خلیفه عباسی را غافلگیر ساخت و هم مسلمانان بومی را که به سرکردگی عاملان دستبی و قومس به مقابله با سنباد برخاستند، سرکوب کرد. در این زمان منصور عباسی، جھور بن المرار العجلی را با سپاهی از مردم خوزستان و فارس و عشایر عجلی به مقابله با سنباد فرستاد. دو سپاه در محلی به نام جرجبنان[۲۰] درهم آویختند و جنگی هولناک درانداختند. نبرد چهار روز به طول انجامید تا آنکه سپاه سنباد شکست خورد[۲۱]. بیشتر منابع سبب شکست او را این میدانند که زنان و کودکان اسیر مسلمان را بر شترانی سوار کرد و در مقدمه لشکر خویش قرار داد و چون مسلمانان شتران را رم دادند، آنها ترسیدند و عقب نشستند و صفوف سپاه سنباد را درهم ریختند و پایکوب کردند[۲۲]. سنباد از میدان گریخت تا به اسپهبد خورشید[۲۳] در طبرستان پناه جوید. خورشید پسر عم خود، توس، را با هدایا و تحفههای بسیار به استقبال وی فرستاد؛ اما سنباد با درشتی و ناسپاسی با توس رفتار کرد و خشم او را برانگیخت و او هم در فرصتی مناسب سنباد را به قتل رسانید. این اقدام اسپهبد را متأثر کرد، با این همه چون در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته بود، سر سنباد را با شتاب برای خلیفه فرستاد تا به همیاری با وی متهم نشود (۱۳۷ق).
با آنکه هدف آشکار شورش سنباد خونخواهی ابو مسلم بود، اهداف پنهان قیام کوتاه وی وسیعتر بود. در واقع سنباد بر آن بود تا با استفاده از شور و احساسات ملی و مذهبی گروههای مختلف، سیادت عرب و اسلام را از میان بردارد و خلافت عباسی را به انتقام خون ابومسلم نابود سازد. اما هیچگاه بدین هدف دست نیافت. با وجود این، از قیام وی چنین برمیآید که این شورش ریشه در دعوت عباسیان داشت؛ زیرا همکاری و همیاری گروههای مختلف، خصوصاً شیعیان با نهضت سنباد نمایانگر نومیدی و سرخوردگی آنان از نتایج نهضت عباسی و نارضایی از استبداد آل عباسی و کنار زدن آنان از صحنه قدرت بود.
شورش اسحاق ترک. خونخواهی ابومسلم یک چند نیز بهانهای در دست اسحاق ترک شد. ظاهراً اسحاق پیش از قیام در گمنامی میزیسته است؛ از اینرو روایات مربوط به او بهشدت آشفته است. گروهی وی را از نسل زید بن علی(ع) و بعضی او را مردی عامی و از شمار سربازان عادی ابومسلم دانستهاند[۲۴]. ترک بودنش نیز مورد تردید است؛ زیرا به نظر میرسد که چون مدتی میان ترکان ماوراءالنهر به سر برده است، لقب ترک را به وی دادهاند[۲۵]. به دنبال قتل ابومسلم، اسحاق بلافاصله به ماوراءالنهر رفت تا با استفاده از موقعیت پیشین و گسترش عقاید بومسلمیه و جمعآوری یارانش انتقام خون او را بگیرد. در اندک زمانی گروه بسیاری از بومسلمیه و رزّامیه[۲۶] و حتی زرتشتیان به وی پیوستند؛ زیرا اسحاق مدعی شد که فرستاده زرتشت نیز هست؛ بنابراین میتوان حدس زد که افکار او شباهت بسیاری با اندیشههای سنباد داشت و حتی بعید نیست که نوعی هماهنگی و همکاری میان آن دو بوده باشد. اسحاق نیز مانند سنباد معتقد بود که ابومسلم نمرده است، بلکه در کوههای پیرامون ری پنهان است و به انتظار روز مناسبی برای ظهور نشسته است[۲۷]. با آنکه نهضت اسحاق دوام نیافت، زمینه مناسبی برای قیام سفیدجامگان که بزرگترین مدعیان خون ابومسلم بودند فراهم کرد. جنبش سفیدجامگان در زمان منصور آغاز شد، اما چون اوج قدرت و نیز نابودی آنها در زمان خلافت مهدی (۱۵۸- ۱۶۸ ق.) بوده است، در جای خود به این موضوع خواهیم پرداخت.
راوندیان. یکی از مهمترین جنبشهایی که با یاد ابومسلم و برای خونخواهی او شکل گرفت جنبش راوندیان بود[۲۸] که تعالیم و مبانی اعتقادی پیچیده و شگفتآوری داشت؛ زیرا این گروه در حالی که ظاهراً از علاقه به منصور عباسی دم میزدند، در واقع در صدد هلاک کردن وی بودند. اینان که بیشتر اهل خراسان بودند میخواستند منصور را غافلگیر کنند و به قتل رسانند، همان گونه که او ابومسلم را به نیرنگ و فریب هلاک کرده بود. راوندیان درباره ابومسلم سخنانی اغراقآمیز میگفتند؛ مثلاً یکی از رهبران ایشان به نام اَبلَق، اعتقاد داشت که همان روح خدایی که در عیسی بن مریم دمیده شده، به علی(ع) و پس از او از طریق فرزندانش به ابراهیم امام رسیده و سرانجام در ابومسلم حلول یافته است و بنابراین، اینان همه از جمله خدایانند[۲۹].
گروهی از راوندیه به بغداد آمدند و پیرامون کاخ منصور اجتماع کردند و او را خدای خویش خواندند و چون منصور را دیدند گفتند: «تویی، تویی» و (این سخن کنایه از آن بود که تو خدای مایی)[۳۰] تا آنکه خلیفه دویست تن از سران این قوم را به زندان افکند. این اقدام، راوندیان را به هیجان آورد. آنان به زندانها هجوم بردند و زندانیان را آزاد کردند و برای کشتن منصور فراهم شدند. ناگزیر منصور با گروهی از نگهبانان خود به جنگ با آنان برخاست و نزدیک بود به دست آنان هلاک گردد، اما به یاری معن بن زائده، سردار کهنهکار اموی، نجات یافت[۳۱]. پس از این واقعه منصور برای نابودی راوندیان کوشش بسیار کرد، اما نتوانست آنان را به طور کامل نابود سازد؛ زیرا پیروان این عقیده در واقع کسانی بودند که نهضت عباسی را به ثمر رسانیده و اکنون در اثر خدعه و نیرنگ عباسیان از ثمرات این نهضت محروم شده بودند و آهنگ آن داشتند که با عنوان انتقام خون ابومسلم و بهرهگیری از دیگر گروههای ناراضی حق خود را به دست آورند؛ از اینرو بعدها در هر شورشی که بر ضد عباسیان به وجود آمد شرکت کردند.[۳۲].
قیام نفس زکیه
درگیری میان دو حزب علوی و عباسی که در قالب بحثهای کلامی و ادبی آغاز شده بود، سرانجام به مرحله عمل و میدان جنگ کشیده شد. و نخستین قیام علوی در روزگار عباسیان، همزمان با خلافت منصور قیام محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علی(ع) بود که شیعیانش او را نفس زکیه والمهدی مینامیدند[۳۳]. این قیام همزمان با خلافت منصور عباسی و در حجاز شکل گرفت. محمد خلافت را حق خود میدانست زیرا بر اساس یک روایت که گروهی از مورخان آن را ذکر کردهاند، شورایی مرکب از عباسیان و علویان پیش از پیروزی نهضت وی را به این عنوان برگزیده بود[۳۴]. از اینرو هنگامی که سفاح به خلافت رسید محمد و یارانش از بیعت با وی امتناع کردند[۳۵] و از همان روز برای استقرار خلافت محمد فعالیت خویش را آغاز کردند[۳۶] و چون عباسیان در این زمان مشغول هموار کردن مشکلات سیاسی و سرکوب کردن عاملان اموی و از میان بردن مدعیانی چون عبداللهبن علی و ابومسلم بودند، فرصت مناسب را برای مقابله با محمد نیافتند؛ در نتیجه کار او بالا گرفت و در حالی که مخفیانه به هدایت مبلغان خود مشغول بود، گروه بسیاری از مردم و بزرگان مکه و مدینه را به خلافت خویش متمایل کرد. محمد از حمایت عدهای از فقیهان از جمله مالک بن انس، پیشوای بزرگ فرقه مالکی، برخوردار بود. مالک فتوایی مبنی بر نقض بیعت مردم با منصور صادر کرد؛ زیرا به عقیده او «چون منصور به زور از مردم بیعت ستانده است، پیمانش باطل و غیرقابل اعتماد است»[۳۷]. محمد، برادرش ابراهیم را برای نشر دعوت به بصره گسیل کرد. ابراهیم خیلی زود بصره را تصرف کرد[۳۸] و زندانیان را آزاد ساخت و عاملان منصور را در بند کرد[۳۹]. همزمان با این پیروزی فقیهان و بزرگان بصره به تأیید ابراهیم برخاستند[۴۰]؛ از آن جمله ابوحنیفه بود که نامهای به ابراهیم نوشت و پشتیبانی خود را از وی اعلام کرد. بنابراین، کار وی در بصره و اهواز و فارس بالا گرفت[۴۱] و خطر از دو سو خلافت منصور را تهدید کرد. به گفته مسعودی، «منصور برای مقابله با ابراهیم با گروه بسیاری از خواص خود به مشورت پرداخت و آنان خطر شورش شیعیان کوفه را به وی گوشزد کردند و گفتند: باید راه را بر کوفیان که ممکن است به یاری اهل بصره برخیزند، بست[۴۲]». منصور در آغاز، از در مدارا درآمد و نامهای به محمد نوشت و امانش داد[۴۳]؛ اما محمد که خلافت را حق خود میدانست، نامهای تند در جواب منصور نوشت و او را به سبب این که علویان را از حق خلافتشان محروم کرده است بهسختی ملامت کرد[۴۴]. این بار منصور عیسی بن موسی، ولیعهد خویش، را به جنگ محمد فرستاد[۴۵]. عیسی با فرستادن نامههایی به مردم مدینه و دادن وعدههای دروغین، آنان را از اطراف محمد پراکنده کرد. پس از آن، دو سپاه در ۱۴ رمضان سال ۱۴۵ ق[۴۶]. با هم درآویختند و جنگی خونین درگرفت[۴۷] که به قتل محمد و شکست سپاهش انجامید[۴۸]. اندکی پس از این واقعه، سپاه منصور به مبارزه با ابراهیم برخاست. جنگ میان دو گروه در ذیقعده ۱۴۵ هـ. در دهکده باخَمری به وقوع پیوست و ابراهیم و یارانش پس از یک پایداری دلیرانه به قتل رسیدند[۴۹]. از اینرو ابراهیم به قتیل باخمری شهرت یافت.
از نخستین قیام علویان در زمان خلافت عباسی در خون فرو نشست، اما عباسیان از نتایج و آثار این قیام در امان نماندند؛ زیرا محمد گروهی از داعیان و مبلغان خود را به ولایات و اطراف فرستاده بود و آنان توانستند موفقیتهای چشمگیری به دست آورند.[۵۰].
خلع عیسی بن موسی از ولایتعهدی
ابوالعباس سفاح، منصور و عیسی بن موسی را به ترتیب به جانشینی خود برگزیده بود؛ چون منصور به خلافت رسید در صدد برآمد که عیسی را از ولیعهدی خویش خلع و فرزندش مهدی را به جای وی منصوب نماید؛ اما عیسی بدین کار راضی نمیشد و منصور همچنان اصرار میورزید و برای پیشبرد هدف خویش به هر وسیلهای دست مییازید: در میان جمع وی را سرزنش میکرد و دستور میداد خاک بر سرش بریزند و یک بار مسمومش کردند، تا آنکه روزی عیسی و فرزندش را احضار کرد و فرمان داد که فرزند را در حضور پدر خفه کنند، چون مأمورین شروع به کار کردند عیسی تسلیم شد[۵۱] و منصور، مهدی را به جانشینی خویش برگزید و برای وی از بزرگان و سپاهیان بیعت گرفت[۵۲].[۵۳].
بنای شهرهای جدید
منصور با همه مشکلات سیاسی و اشتغالات نظامی که داشت، در عمران و آبادانی نیز فعالیت بسیار کرد. وی در مدت خلافتش شهرهای بغداد، رصافه و دافقه را بنیاد نهاد و در راهها، خصوصاً راه مکه که همواره در معرض تهدید راهزنان و غارتگران بود، امنیت برقرار کرد و رباطها و منزلگاههای متعدد ایجاد نمود و برای تأمین مخارج و هزینههای جاری دولت عباسی، حساب کارگزاران و عاملان خراج را بهدقت رسیدگی و خطاکاران را مؤاخذه میکرد و در این راه آنقدر دقت میکرد که وی را دوانیقی یا ابو الدوانیق[۵۴] نامیدند.[۵۵].
شورش استاذسیس
استاذ یکی از مجوسیان خراسان بود که خود را موعود زرتشت میدانست و ادعای پیامبری کرد و در صدد بود که کیش کهن زرتشتی را با بعضی اصلاحات احیا کند. وی مدتی پیش از شورش، خویش را مسلمان خواند و در ناحیه شرقی ایران نفوذ و قدرتی فراوان به دست آورد. از اینرو هنگامی که در سیستان خروج کرد عدهای بسیار بر وی گرد آمدند. استاذسیس بر سیستان و هرات و بادغیس دست یافت و تا مرو رود پیش رفت و بارها سپاهیان منصور عباسی را شکست داد؛ اما سرانجام به محاصره سپاه خازم بن خزیمه درآمد[۵۶] و شکست خورد و از میدان کارزار گریخت، اما اعراب او را گرفتند و کشتند و به قولی او و فرزندش را به بغداد فرستادند و منصور دستور داد تا وی را به قتل رساندند[۵۷].[۵۸].
شورشهای خوارج
جنگهای خارجی
در زمان خلافت منصور غزوات تابستانی برای گسترش مرزهای اسلامی از سر گرفته شد. مرتباً، لشکرهایی در آسیای صغیر، ارمنستان و خراسان به آن سوی مرزها تاخت و تاز میکردند. همچنین دماوند و بخشهایی از مازندران به تصرف مسلمانان درآمد و سرداران خلیفه، مصمغان[۵۹] را از دماوند و سپهبد را از مازندران برانداختند. به سال ۱۴۸ ق. نیز رومیان بر شهر ملطیه در قلمرو عباسیان حمله آوردند و خرابی بسیار کردند. در قفقاز نیز ترکان به مرزهای اسلامی تاختند و کارگزاران خلیفه را به قتل رسانیدند که حسن بن قحطبه به مقابله آنان شتافت[۶۰].
منصور به سال ۱۵۸ ق. بر اثر بیماری سوء هاضمه که مدتها بدان مبتلا بود درگذشت و بدینگونه دوره خلافت ۲۲ ساله او که پر از حوادث گوناگون بود به سر آمد. وی هنگام مرگ ۶۸ سال داشت[۶۱] و در قبرستان معلا در مکه دفن شد.[۶۲].
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ المحاسن المساوی، ص۳۳۹.
- ↑ محمدی، حسین، رضانامه ص ۲۷۸.
- ↑ البدایة و النهایة، ج۳، ص۶۴.
- ↑ کشف الغمه، ج۲، ص۴۴۸؛ مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۳۵۸؛ بحارالانوار، ج۴۷، ص۱۸۵.
- ↑ ابومسلم خراسانی که برای به قدرت رسیدن عباسیان و بقا حکومت آنها تلاشهای فراوانی کرده بود، به تفکر منصور که مبادا او صاحب قدرتی گردد، به قتل رسید. موسی بن مهدی، مادرش را به قتل رساند، مأمون نیز برای رسیدن به قدرت، از کشتن برادرش امین ابایی نداشت. او حتی برای بقای حکومت کثیفش، به وزیرش ترحّم ننمود و او را به قتل رساند. منتصر به قتل پدر و معتضد به مسموم نمودن عمویش اقدام کردند. به نقل از مقاتل الطالبیین، ص۱۳۰-۱۴۰.
- ↑ محمدی، حسین، رضانامه ص ۲۵۰.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۶۴.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۶۴.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۴، ص۳۷۷.
- ↑ کتاب تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء، ص۱۳۹.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۶۶.
- ↑ خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۲۸.
- ↑ سنباذ یا سنباد که بعدها سمباد و سمباط و در بعضی کتب عربی سنفاط آمده است، از دو جزء «سَن» یا سُن، که معنایش معلوم نیست و «پاد» که همان کلمه «پات» است تشکیل شده است و به معنای «در پناه» است (جنبشهای دینی ایران، ص۱۷۱).
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۶۸.
- ↑ نظامالملک، سیرالملوک، ص۲۵۸.
- ↑ تاریخنامه طبری، ج۲، ص۱۰۹۳.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۶۸؛ البدء و التاریخ، ج۶، ص۸۲ و ۸۳؛ مروج الذهب، ج۳، ص۳۰۶.
- ↑ سیرالملوک، ص۲۷۹ و ۲۸۰؛ الکامل، ج۵، ص۴۸۱.
- ↑ سیرالملوک، ص۲۷۹ و ۲۸۰.
- ↑ «جرجبنان» دیه بزرگی است میان ساوه و ری (معجمالبلدان، ج۲، ص۵۵).
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۸۶؛ ابن اسفندیار، بهاءالدین محمد بن حسن، تاریخ طبرستان، ج۱، ص۱۷۴.
- ↑ الکامل، ج۵، ص۴۸۰؛ الفخری، ص۱۷۱.
- ↑ تاریخ طبرستان، ج۱، ص۱۷۴؛ و قس: تاریخ الطبری که از فردی به نام لونان طبری و هرمزبن اسفرجان نام میبرد (ج ۴، ص۳۸۸).
- ↑ ابن ندیم، الفهرست، ص۵۳۱.
- ↑ ابن ندیم، الفهرست، ص۵۳۱.
- ↑ رزّامیه، پیروان فردی به نام رزّام بودند و اعتقاد داشتند روح خدایی پس از طی مراحلی از علی(ع) به ابومسلم رسیده است. آنان حتی معتقد بودند که روح خدایی در ابومسلم حلول یافته و به همین دلیل بر بنیامیه پیروز گردیده است (شهرستانی، موسوعة الملل و النحل، ص۶۶؛ المقالات و الفرق، ص۶۴- ۶۵).
- ↑ الفهرست، ص۴۸۳.
- ↑ درباره راوندیه و انشعابات آن، نک: الاخبار الطوال، ص۳۸۴؛ تاریخ الطبری، ج۶، ص۱۴۷؛ الفرق بین الفرق، ص۲۵۶؛ المقالات و الفرق، ص۶۴.
- ↑ درباره عقاید راوندیان، نک: موسوعة الملل والنحل، ج۱، ص۱۵۳-۱۵۴؛ الفرق بینالفرق، ص۲۵۶- ۲۵۷؛ علمالهدی، مرتضی بن داعی حسنی رازی، تبصرة العوام فی معرفة مقالات الانام، ص۱۱۴.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۴، ص۳۹۵- ۳۹۷ (با توجه به ارادت خاص راوندیان به ابومسلم، بعید نیست که روایاتی از این دست، ساخته عباسیان باشد تا بدین وسیله اولاً، بهانه مناسبی برای نابودی آنان داشته باشند؛ ثانیاً، انگیزه و هدف اصلی قیام راوندیان، یعنی انتقام ابومسلم را پوشیده نگاه دارند).
- ↑ الکامل، ج۵، ص۵۰۲.
- ↑ خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۳۳.
- ↑ شیعیان این لقب را به خاطر زهد و عبادت و ایمان بسیارش به وی داده بودند (مروج الذهب، ج۳، ص۳۰۶؛ مقاتل الطالبیین، ص۱۲۲- ۱۲۵).
- ↑ الکامل، ج۵، ص۵۱۳؛ الفخری، ص۱۶۰ - ۱۶۴.
- ↑ الکامل، ج۵، ص۵۱۳.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۷۶؛ الکامل، ج۵، ص۵۳۳.
- ↑ الامامة و السیاسة، ج۲، ص۱۹۹ (البته، وی بدون اشاره به نفس زکیه این موضوع را آورده است).
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۷۶.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۴، ص۴۶۶.
- ↑ الکامل، ج۵، ص۵۶۳.
- ↑ الکامل، ج۵، ص۵۶۳.
- ↑ نک: تاریخ الطبری، ج۴، ص۴۲۲ به بعد.
- ↑ الفخری، ص۱۶۶.
- ↑ طبری، متن کامل نامه منصور که مشحون از سخنانی ملایم است و نیز نامه تند نفس زکیه را آورده است (تاریخ الطبری، ج۴، ص۲۳۵ - ۴۳۳).
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۷۶.
- ↑ الاخبار الطوال این واقعه را در سال ۱۴۴ ق. ذکر میکند (ص ۳۸۵).
- ↑ الکامل، ج۵، ص۵۴۷.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۷۶؛ مسعودی، ابوالحسن، التنبیه والاشراف، ص۳۴۰.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۴، ص۴۷۴-۴۷۶؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۷۸.
- ↑ خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۳۷.
- ↑ تاریخ اسلام، ص۲۱۲.
- ↑ قس: تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۷۹-۳۸۰.
- ↑ خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۳۹.
- ↑ به معنای کسی که دانگها (دانقها) را محاسبه میکند.
- ↑ خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۴۰.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۸۰.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۸۰.
- ↑ خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۴۰.
- ↑ از سلالههای موبدان زرتشتی که در منطقه دماوند حکومت میکردند.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۷۲.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۸۹.
- ↑ خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۴۲.