شجاعت: تفاوت میان نسخهها
خط ۱۸: | خط ۱۸: | ||
==واژهشناسی لغوی== | ==واژهشناسی لغوی== | ||
== | ==شجاعت در [[قرآن]]== | ||
==گستره شجاعت== | ==گستره شجاعت== |
نسخهٔ ۲۲ ژوئیهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۰۸:۲۵
- مدخلهای وابسته به این بحث:
- در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل شجاعت (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
مقدمه
- شجاعت، کلمهای عربی، برگرفته از واژه شجع یشجع و به معنای استواری و پابرجا بودن قلب در زمان بروز سختیها و مشکلات است[۱]. این صفت که از فضایل مهم انسانی است، در شکل کامل خود، در وجود نازنین رسول خدا(ص) رخ نموده بود؛ به گونهای که نبی اکرم(ص) در همه جلوهها و گونههای آن، کامل و بیهمتا بود؛ آنگونه که اگر میبایست سخن حقّی گفته شود، آن حضرت، بیپروا و به صراحت از آن سخن را میگفت و اگر صحنه نبردی بود، پیشتاز همه صفها بود و اگر به فریادرسی نیاز بود، او در فریادرسی بر همگان پیشی میگرفت. ایشان در همه جبههها و در هر حال، رادمردی دلاور بود[۲].
- شجاعت از خویهای نیک انسانی است. شجاعت آدمی را به اقدام و ایستادگی شایسته وامیدارد. در سایه فضیلت شجاعت میتوان هنگام عمل، بر ترس پیروز شد و اقدام کرد و در موقع ضرورت نیز دست از اقدام برداشت و صبر کرد. امام علی(ع) بر این دو مفهوم شجاعت تأکید میکند و میفرماید: اگر از چیزی ترسیدی دل به دریا بزن و در آن وارد شو، که این همه دودلی سختتر از ترسی است که احساس میکنی[۳]. در کلامی دیگر، صبر بهنگام را شجاعت توصیف میکند و میفرماید:صبر، شجاعت است...[۴][۵].
- انسان شجاع در هر مرحلهای از مراحل زندگی هنگامیکه باید اقدام کند، دست به کار میشود و هنگامی که باید بازایستد شجاعانه از اقدام بیموقع سرباز میزند و با شکیبایی خویش بر جهل و نادانی غلبه میکند. شجاعت بر مبنای تعریفی که گفته شد، معیاری است برای مشخص شدن ارزش انسان. امام علی(ع) در بیان ارزش انسان، صفت شجاعت را موجب دوری انسان از ننگ بدنامی برشمرده و فرموده است: ارزش مرد اندازه همت اوست و صدق او به مقدار جوانمردیاش و دلیری (شجاعت) او به میزان ننگی –که از بدنامی- دارد و پارسایی او به مقدار غیرتی که آرد[۶][۷].
- امام علی(ع) خود، نمونه و الگوی کاملی از انسان شجاع است. هنگام اقدام و نبرد، هیچ جنگاوری را یارای استقامت در برابر شمشیرش نبود و هیچ انگیزهای او را از اقدام و کوشش بازنمیداشت، همانگونه که شب هجرت در بستر پیامبر اکرم(ص) آرمید و جان خویش را در معرض بزرگترین خطر قرارداد. امّا آنجا که باید از اقدام بیمورد پرهیز میکرد، بهخاطر مصلحتی بزرگتر، از حق خویش گذشت و در برابر جریان سقیفه و برخی جریانات دیگر که در تاریخ روایت شده است، سکوت کرد. از اینرو شجاعت را مایه زینت انسان و کمالی آشکار برای آدمی برمیشمرد. امام(ع) به انسانها میآموزد که همواره باید در مسیر زندگی، شجاعانه گام برداشت، آنجا که یقین به امری حاصل شد، شجاعانه اقدام کرد و آنجا که آدمی گرفتار شک و شبهه شد، باید شجاعانه از اقدام به آن کار دست کشد[۸][۹].
- فضیلت شجاعت نزد امام از اهمیت زیادی برخوردار بود و یکی از معیارهای اصلی او در گزینش افراد بهشمار میرفت. امام در معرفی مالک اشتر به مردم مصر، او را به این خصلت میستاید که بههنگام شتاب کندی نمیکند و هنگام درنگ شتاب نخواهد کرد[۱۰]. هم چنین یکی از معیارهای انتخاب کارگزاران و عوامل حکومت را شجاعت برمیشمرد[۱۱].فضیلت شجاعت خویهای انسانی را فعال میکند. برای نمونه فرد شجاع غیرتمند است و در زندگی خود تن به ننگ و پستی نمیدهد. او در راه خداوند جهاد میکند. آدمی در سایه فضیلت شجاعت میتواند صادق و راستگو باشد[۱۲].
واژهشناسی لغوی
شجاعت در قرآن
گستره شجاعت
شجاعت در جنگ
شجاعت در دفاع از عقیده
شجاعت در فرماندهی
شجاعت در تبلیغ دین
شجاعت در عمل به دین
عوامل و زمینههای شجاعت
ایمان به خدا
خوف از خدا
عقیده به معاد
توکل بر خدا
امدادهای الهی
آثار شجاعت
موانع شجاعت
شجاعت پیامبر خدا(ص) پیش از بعثت
- از رسول اکرم(ص) پیش از بعثت، با عنوان مردی شجاع یاد شده است؛ فردی که حق را بر زبان جاری میساخت و در راه بیان حق از هیچ سرزنشی بیم به دل راه نمیداد. ایشان در کردار خود به محیط و آداب و رسوم موجود و یا گذشته آن توجهی نداشت، حق را آشکار میساخت و عادات ناروا و نادرست عرب جاهلی را - که از اندیشه نورزیدن و درک نکردن حقایق نشأت میگرفت. بیهیچ واهمهای رد میکرد. زمانی که قریش بت میپرستیدند، ایشان در مقابل هیچ بتی سجده نکرد؛ و در زمانی که آنان به لات، عزّی، منات و... معتقد بودند و آنان را خدایان خود میخواندند و بدانها سوگند میخوردند، آن حضرت به هر کسی که از او میخواست تا چنین سو گندی بخورد، پاسخ منفی میداد و میفرمود: "آن بتان را دوست ندارد". نقل است که روزی میان آن حضرت با فروشندهای درباره کالایی اختلاف افتاد؛ فروشنده از ایشان خواست تا به لات و عزّی سوگند یاد کند؛ اما آن حضرت، این خواسته را رد کرده و شجاعانه پاسخ داد که این نامها را دوست ندارد[۱۳][۱۴].
- از دیگر عرصههایی که شجاعتهای رسول خدا(ص) پیش از بعثت در آن نمایان شده است، سفر آن حضرت به شام در ۲۵ سالگی برای امر تجارت برای خدیجه(س) بود. منع شهامتآمیز اعضای کاروانش از مسابقه دادن با تجار کاروان دیگر و نیز اقدام ایشان در انتخاب راه دیگری برای عبور کاروان که بین کاروانهای آن روز عرب معمول نبود نیز نشان دهنده شجاعت فراوان آن حضرت است. این راه از ابواء و از کنار قبر مادرش - آمنه - میگذشت و ایشان با آنکه به زعم همراهان پیمودن این راه سخت مینمود، آن را راهی هموار و قابل عبور میدانست و بدین ترتیب بیآنکه هیچ مسابقهای در کار باشد، موفق شد کاروانش را زودتر از کاروان دیگر به مقصد برساند[۱۵][۱۶].
- داوری میان قبایل عرب در ماجرای تجدید بنای کعبه و نصب حجر الاسود به دست رسول خدا(ص) را میتوان گواه صادق دیگری از شجاعت بیمانند آن حضرت، پیش از بعثت دانست؛ چرا که ایشان با آگاهی از حسّاسیّت بسیار این مسئله و نیز این امر که یک داور نمیتواند همه طرفهای یک دعوا را از خود خشنود سازد، چنین کاری را کرد؛ هر چند به توفیق خداوند توانست با ابتکار خود همه آنان را راضی و خشنود سازد[۱۷][۱۸].
شجاعت رسول خدا(ص) پس از بعثت
شجاعت پیامبر(ص) در امر رسالت
- شجاعت نبی اکرم(ص) پس از بعثت، در کاملترین شکلش خود را در امر رسالت نشان داد. این مسئله حقیقتی روشن است که رویارویی با دشمنان تفگری جدید، به شجاعت، ثبات قدم، بردباری و شکیبایی بسیار نیاز دارد و "خداوند که خود میداند رسالت خویش را در کجا قرار دهد"[۱۹]، پیامبری ترسو و رسولی پریشان خاطر را برنمی گزیند که در نخستین برخورد، نومیدی در دلش جاگیرد؛ بلکه پیامبری را بر میانگیزد که با پایداری به کار خود ادامه دهد و برای رویارویی با مشکلات، آماده باشد؛ مشکلاتی که هیچ کس جز مردان شجاع و دارای آرامش و عزمی استوار توان رویارویی با آنها را ندارد[۲۰].
- رسول اکرم(ص) در طول رسالتش دشمنانی سرسخت و کینهتوز داشت؛ اما هیچ گاه از آنان هراسی به خود راه نداد، در همان نخستین سالهای بعثت، افرادی چون ابوجهل آزار دائم مسلمانان را پیشه خویش ساخته بودند تا شاید بتوانند محمد(ص) و اصحابش را از طریق حق برگردانند. آن دشمنان در این راه، تمامی امکانات مانند تطمیع، تهدید، تهمت، آزار، شکنجه و محاصره اقتصادی - سیاسی همه جانبه را به کار گرفتند و چون سودی نبخشید، در نهایت، کشتن پیامبر را در پیش گرفتند؛ اما هیچ کدام از این اقدامات باعث نشد که رسول خدا(ص) در راه حق، گامی وا پس گذارد؛ بلکه همه اینها او را در راه نجات انسانها استوارتر ساخت و هرچه آزار آن حضرت و مؤمنان شدیدتر، متنوّعتر و فشردهتر شد، پیامبر خدا(ص) نیز بر تلاش خویشتن افزود. ایشان نه لحظهای خسته میشد و نه بیم به دل راه میداد؛ بلکه با شجاعت و اطمینان دل، حق را فریاد میزد. نقل شده است در اوائل دعوت علنی، سران و اشراف قریش نزد ابوطالب عموی پیامبر رفتند و با عباراتی تهدید آمیز، او را به ترک حمایت از نبی خدا(ص) فرا خواندند و گفتند: "ای ابوطالب! تو از نظر سن و سال و شرافت و منزلت بر ما سبقت داری. از تو خواستیم که برادرزادهات را از این کار (دعوت الهی) بازداری؛ ولی چنین نکردی. به خدا قسم! دیگر نمیتوانیم بر ناسزاگویی به خدایان و پدرانمان و سبک شمردن عقلهایمان و عیبجویی از آیینمان صبر کنیم؛ یا خودت او را از این کار بازدار و یا آنکه بر ضد تو و او عمل و با شما کارزار خواهیم کرد تا یکی از دو گروه هلاک شود"[۲۱].
- ابوطالب که اوضاع را نگران کننده دید، سخنان اشراف و سران قریش را با پیامبر(ص) در میان گذاشت و از او خواست تا دست از دعوت خویش بردارد؛ اما پیامبر(ص) به دور از هرگونه واهمهای، شجاعانه پاسخ داد: "ای عمو! اگر خورشید را در دست راست و ماه را در دست چپ من قرار دهند، دست از دعوت الهی بر نمیدارم تا اینکه امر خدا را آشکار کنم یا جان بر سر این راه گذارم"[۲۲]؛ در سفر هجرت، در آن هنگام که به غار ثور پناه برده بود و مشرکان نیز شمشیر به دست، او را تا دهانه غار تعقیب کرده، در محاصره خود گرفته بودند، با شجاعت و استواری دل، به همراه خود که ترس بر وی چیره شده بود، فرمود: "مترس که خدا با ماست"[۲۳][۲۴].
- رویارویی رسول خاتم(ص) با یهودیان و منافقان مدینه نیز از دیگر مصادیق شجاعت در سیره نبوی(ص) به شمار میرود. ایشان با اطلاع از حیلههای یهودیان و آزاردهی آنان و نیز نیرنگهای خباثت آمیزشان که از هیچ شیوه مکّارانهای فروگذار نبودند، با یهودیان رودررو شده، با آنان به مقابله برخاستند؛ از این خباثتها میتوان از خیانت و نقض پیمان یهودیان بنیقریظه یاد کرد؛ آن هم در زمانی که مسلمانان در اوج غربت، فشار و سختی ناشی از لشکرکشی کفار قریش و همپیمانان آنان بودند. در گرماگرم نبرد خندق، به رسول خدا(ص) خبر رسید که یهودیان بنیقریظه، پیمان شکسته و با کفار قریش همراه شدهاند. پس آن حضرت، سعد بن عباده را همراه دو نفر برای جستوجو از درستی این خبر به سوی بنیقریظه فرستاد. آنان پس از اطمینان از پیمانشکنی یهودیان نزد پیامبر(ص) برگشتند و چون به حضور آن حضرت رسیدند، سعد بن عباده با گفتن کلمه "عضل و قاره" خبر مکر آنان را به مسلمانان مخفیانه به اطلاع حضرت رساند[۲۵]؛ اما این خبر وحشتناک نتوانست کوچکترین بیم و هراسی در دل رسول خدا(ص) بنشاند و رسول اکرم(ص) با روحیهای عالی که نشاندهنده شجاعت و جسارت ایشان بود، تکبیر گفتند و یاری و کمک خداوند به مسلمانان را به آنان مژده دادند[۲۶]؛ این، در حالی بود که انتشار خبر پیمانشکنی بنی قریظه در میان مسلمانان، ترس و اضطراب را در بین مسلمانان پدید آورده، کار را بر ایشان بسیار سخت کرده بود[۲۷]؛ آن چنان سخت که خداوند در قرآن در توصیف اوضاع آشفته آنان میفرماید: ﴿إِذْ جَاءُوكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَإِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا﴾[۲۸][۲۹].
شجاعت رسول خدا(ص) در میدان نبرد
- در سال دوم هجرت و در پی قدرت گرفتن مسلمانان آیات ۱۹۰ - ۱۹۳ سوره بقره، نازل و جهاد بر مسلمانان واجب شد[۳۰]؛ زیرا دعوت اسلامی باید به راه خویش ادامه داده، دشمنان را کنار میزد تا دین الهی، همه گیر و دلها به راستی، رهنمون شود و دیگر فتنه و اکراهی بر ترک آیین هدایت و سر در گمراهی فرو بردن وجود نداشته باشد. این مسئله مهم، هنگامی صورت میپذیرفت که خداوند با فرستادن دین حق، بر مؤمنان منّت نهاده بود[۳۱] و اهل ایمان بیش از این نمیتوانستند خواری ببینند و به یاری آن دین که منّتی الهی بر آنان بود، نپردازند؛ به همین سبب، به مؤمنان اجازه دفاع و نبرد داده شد. با نزول این آیات، رسول اکرم(ص) خود در رأس مجاهدان راه حق قرار گرفت و جهاد در راه خدا را در همه جبههها و مناطق و در همه گونههای خود رهبری کرد. پیامبر(ص) خود بار سنگین جهاد و نبرد در صحنه پیکار را بر دوش میکشید و در این راه از بذل جان و مال، دریغی نداشت و صابرتر و پایدارتر از همه اصحاب خود در صحنه نبرد حاضر بود؛ ایشان هرگز از صف پیکار نگریخت و هرگز جای امنی برای خویش انتخاب نکرد؛ هر چند، گاهی همه اطرافیان از پیرامونش گریخته بودند[۳۲][۳۳].
- پیامبر خدا(ص) بارها در صحنههای سختی حاضر شد که جنگاوران و قهرمانان از آن گریخته بودند؛ اما ایشان همچنان استوار بود و از جای خود تکان نمیخورد و به دشمن رو میکرد و به او پشت نمیکرد و هرگز به تزلزل دچار نمیشد[۳۴][۳۵].
- در زمان جاهلیت، سوارکارانی بنام، چون: عامر بن طفیل، عتبة بن حارث بن شهاب و بسطام بن قیس میزیستند که هر یک از آنان در تاخت و تاز مشهور بودند؛ ولی هیچ گاه حضرت به آن دلاوران پشت نکرد و از مقابل آنان نگریخت؛ حتی اگر او را احاطه کرده بودند[۳۶][۳۷].
- رسول خدا(ص) در اوج صلابت و شجاعت و ایشان در حملات، بسیار دلیر[۳۸] و در نبرد از همه کس شجاعتر و جسورتر بود[۳۹]؛ به گونهای که ایشان شجاعترین و پایدارترین مجاهدان به شمار میآمد و جنگ در کنار پیامبر(ص) معیار شهامت و جسارت در میان رزمندگان مسلمان بود؛ زیرا آن حضرت(ص) نزدیکترین فرد به دشمن بود[۴۰]. عمران بن حصین میگوید: "هیچ وقت رسول خدا(ص) گروه سربازی را ندید؛ مگر آنکه نخستین کسی بود که به آنان حمله میبرد"[۴۱][۴۲].
- امیرمؤمنان علی(ع) در وصف شجاعتهای نبی اکرم(ص) میفرماید: "زمانی که آتش جنگ، سخت زبانه میکشید و دو لشکر به هم میرسیدند، ما خود را در پناه رسول خدا(ص) قرار میدادیم و هیچ یک از ما به دشمن آن حضرت(ع) نزدیکتر نبود[۴۳]. در جنگ بدر ما در برابر شدّت حملات دشمن به پیامبر(ص) پناه میبردیم و هیچ کس از آن حضرت به دشمن، نزدیکتر نبود، ایشان نزدیکترین فرد به گروه دشمن بود، و در آن نبرد از همه جنگجویان، دلاورتر، سختتر و استوارتر میجنگید و از همه ما شجاعت بیشتری نشان میداد"[۴۴][۴۵].
- از بَراء بن عازب نیز روایت شده که گفته است: "هرگاه جنگ شدت میگرفت، ما خود را در پناه پیامبر خدا(ص) قرار میدادیم و شجاع، کسی بود که جرأت میکرد با او هم ردیف شود"[۴۶][۴۷].
- عبدالله بن عمر که خود شاهد جنگهای آن حضرت بوده است، میگوید: "هرگز از رسول خدا شجاع تر، کارآتر، بخشندهتر و خشنودتر ندیدهام"[۴۸]. او شجاعی خشنود به تقدیر الهی، بزرگوار، بخشنده، صبور و پایدار بود که در گرماگرم نبرد در میدان میایستاد و شمشیر بر میکشید تا به هر نعره سرمستانهای پاسخ گوید و آن را خفه کند[۴۹].
- در احد، زمانی که صفهای مسلمانان در هم ریخته بود و مشرکان، حمله کرده، کشتاری سخت انجام داده بودند، و شعار میدادند: یا للعزّی، یا آل هبل! ؛ رسول خدا(ص) با اینکه به سختی مجروح شده بود و خون از سرتاسر زخمهایش جاری بود، به پیکار و مقاومت ادامه داد و سست و تسلیم نشد. او همچنان پا برجا رویاروی دشمن ایستاده بود و تا زمانی که دو گروه از یکدیگر جدا نشدند، همراه با گروهی اندک از یاران خود، که چهارده نفر بودند، مقاومت فرمود[۵۰]. ایشان در این جنگ آن قدر تیر انداخته بودند که زه کمانش پاره شد و پس از آن، به سنگ انداختن پرداخت[۵۱]. دشمنان قصد داشتند در نبرد احد و در گرماگرم جنگ و گریز، رسول خدا(ص) را بکشند، با همین هدف، ابیّ بن خلف - از سران شرک و کفر - برای کشتن پیامبر(ص) پیش تاخت. به مدینه رفت[۵۲] و چون فدیه را پرداخت، به پیامبر اکرم(ص) گفت[۵۳]: "ای محمد(ص)! من اسب بسیار خوبی دارم که همه روزه به تغذیه و پرورش آن میپردازم؛ من ذرهای از علف آن نخواهم کاست تا اینکه روزی بر آن سوار شوم و تو را بکشم". پیامبر(ص) در پاسخ فرمود: "[ نه] ، بلکه به خواست خداوند، من تو را زمانی که سوار بر آن باشی، خواهم کشت". ابیّ که از همان روز، خود را برای چنین کاری آماده ساخته و چنین اندیشهای در سر پرورانده بود، وقتی در نبرد احد دید افراد زیادی در سپاه مسلمانان مقاومت نمیکنند، در حالی که سر تا پا زره پوش بود و تنها چشمهایش دیده میشد و طبعاً هیچ شمشیر و نیزهای به سادگی به او آسیب نمیرساند، در حالی که فریاد میکشید: "کجاست محمد؟ زنده نمانم اگر تو را زنده بگذارم"، به جستجوی حضرت پرداخت تا اینکه متوجه رسول خدا(ص) شد و به سویش حمله کرد. برخی مسلمانان سدّ راهش شدند؛ اما رسول خدا(ص) با اینکه خون از زخمهایش جاری بود، به یارانش فرمود: "راهش را باز بگذارید؛ بگذارید جلو بیاید". پس ابیّ، پیش آمد. رسول خدا(ص) نیزهای از حارث بن صمه گرفت و پیش تاخت و چنان بر گردن وی نواخت که از اسب خود بیفتاد و چندین بار غلطید و به خاطر این ضربت، خراشی در گردن او پدید آمد[۵۴]. سپس او نزد قریش برگشت، در حالی که میگفت: "محمد(ص) مرا کشت". یاران او دورش را گرفتند و به او دلداری دادند و گفتند: "این زخم، خراشی بیش نیست، چرا بیتابی میکنی؟"[۵۵]. او گفت: سوگند به لات و عزّی، اگر آن خراشی که محمد(ص) بر من وارد ساخت، بر همه مردم ذی المجاز[۵۶] وارد میشد، همه را میکشت[۵۷]؛ مگر او نبود که به من گفته بود: من تو را میکشم [او دروغ نمیگوید]؛ وی اگر پس از این سخن، آب دهان خود را به من میرسانید، همان مرا میکشت"[۵۸]. سرانجام ابیّ بن خلف، هنگام مراجعت قریش به مکّه در سرزمین "سرف"[۵۹] به هلاکت رسید[۶۰]. پس از پایان غزوه احد، ابوسفیان با مسلمانان وعده کرده بود که سال آینده در بدر الصفراء[۶۱] برای جنگ در انتظار مسلمانان خواهد نشست؛ اما چون موعد مقرر خروج فرا رسید، به علت پیش آمدن خشکسالی، ابوسفیان به خروج راضی نبود تا اینکه نعیم بن مسعود اشجعی[۶۲] به مکه آمد؛ پس، ابوسفیان به وی گفت: "من با محمد(ص) و یارانش وعده کردهام که در بدر با هم رو به رو شویم و اکنون موعد فرا رسیده است؛ ولی امسال، خشکسالی است و مصلحت ما در آن است که در سالی پر آب و سبزه به جنگ برویم و دوست ندارم محمد(ص) بیرون آید و من بیرون نروم که در نتیجه بر ما جرأت یابد؛ اگر به مدینه بروی و یاران محمد(ص) را از حرکت به آنجا بازداری، به تو بیست شتر جایزه میدهیم. پرداخت این جایزه را سهیل بن عمرو، که از دوستان توست، برایت تعهّد خواهد کرد"[۶۳].
- نعیم بن مسعود پذیرفت و به مدینه شتافت و اهل مدینه را از بسیج ابوسفیان بر آنان و فراوانی ساز و برگشان آگاه ساخت. پس وحشت عجیبی در در دل مسلمانان افتاد[۶۴] تا اینکه آن حضرت از ترس و وحشت مسلمانان با خبر شد. پس با شجاعت تمام به یاران خویش فرمود: "سوگند به آنکه جانم به دست اوست اگر حتی یک تن هم با من نیاید، خود خواهم رفت". سخن حضرت، ترس را از دل مسلمانان زدود[۶۵][۶۶].
- در واقعه خندق نیز پیامبر(ص) با شجاعتی وصفناپذیر به مقابله با دشمنان برخاست. ایشان در مواقع مختلف برای حفظ روحیه مسلمانان و کاستن از شدت ترس آنان، لطف و یاری خداوند را یادآور میشد و میفرمود: "امیدوارم که گرد خانه کعبه طواف کنم و کلید کعبه را بگیرم! خداوند خسرو و قیصر را هلاک خواهد فرمود و اموال ایشان در راه خدا بخشیده خواهد شد"[۶۷]. پیامبر(ص) این سخنان را هنگامی میفرمود که متوجه بودند چه بیمی مسلمانان را فرا گرفته است[۶۸]. رفتار شجاعانه رسول خدا(ص) پس از دریافت خبر پیمانشکنی یهودیان بنی قریظه - که پیش از این، به آن اشاره شد - نیز از موارد آشکاری است که شجاعت رسول خدا(ص) در آن بروز یافته است[۶۹].
- نمونه دیگری که میتوان آن را مصداق کاملی از شجاعت رسول خدا(ص) دانست، نبرد با هوازن یا همان جنگ حنین است. از عباس بن عبدالمطلب، عموی پیامبر(ص)، در وصف شجاعتهای رسول خدا(ص) در حنین، اینگونه روایت شده است: "در جنگ حنین همراه رسول خدا(ص) بودم و ابوسفیان پسر حارث بن عبدالمطلب، پسر عموی پیامبر(ص) نیز با من بود و ما از پیامبر(ص) جدا نمیشدیم. آن حضرت سوار بر استری سپید بود که فروة بن نفاثه (نعامة) جذامی به ایشان تقدیم کرده بود. هنگامی که بین مسلمین و کفار، جنگ در گرفت، مسلمانان گریختند؛ ولی رسول خدا(ص) سوار بر قاطر، به سرعت به سوی کفّار پیش میتاخت. من افسار قاطر را در دست گرفته بودم و آن را میکشیدم تا از سرعتش بکاهم؛ ابوسفیان بن حارث هم رکاب پیامبر(ص) را گرفته بود. پیامبر(ص) به من فرمود: "ای عباس! بانگ برآور و بگو: ای اصحاب بیعت شجره!" عباس میگوید: من آوازی بلند داشتم، پس بانگ بر آوردم: ای اصحاب بیعت شجره[۷۰] کجایید! به خدا قسم! همین که یاران پیامبر(ص) صدای مرا شنیدند، همگان همچون ماده گاوی که به صدای گوسالهاش به آن توجه میکند، بانگ برداشتند که "لبیک لبیک". پس مسلمانان از هر سو بازگشتند و با کفار درگیر شدند. انصار، نخست یکدیگر را با شعار ای گروه انصار! ای گروه انصار! فرا میخواندند و سپس خاندان حارث بن خزرج، یکدیگر را فرا میخواندند و پیامبر(ص) همچنان که سوار بر استر خود بود و برای جنگ با کافران، خود را به هر سو میکشاند، فرمود: "اکنون تنور جنگ گرم شده است". سپس مشتی سنگریزه برداشت و به سوی دشمن پرتاب کرد و فرمود: "سوگند به خدای کعبه که رفتنی هستید و باید نابود شوید". عباس میگوید: تا آن لحظه چون مینگریستم جنگ همچنان بر شدت و هیئت خود بود و به خدا سوگند، همین که پیامبر(ص) آن سنگریزهها را بر روی ایشان پاشید، حدت و شدت کافران فرونشست و آنها شکست خوردند و گویی هم اکنون میبینیم که پیامبر(ص) سوار بر استر خود به تعقیب آنان میرود"[۷۱][۷۲].
- پس از واقعه حنین، برخی از مسلمانان از "براء بن عازب"، از اصحاب پیامبر(ص) که در این جنگ حضور داشت، پرسیدند: "آیا در جنگ حنین فرار کردید و رسول خدا(ص) را تنها گذاشتید؟" براء گفت: "بله ولی رسول خدا(ص) در میدان ماند و با دشمنان به نبرد پرداخت"؛ سپس گفت: "من رسول خدا(ص) را سوار بر استر سفید رنگش دیدم؛ در حالی که ابوسفیان بن حارث، پسر عموی حضرت(ص)، افسار استر را گرفته بود و پیامبر(ص) فریاد برمیآورد: "من پیامبر راستین خدایم، من، پسر عبدالمطلبم"[۷۳]؛ من در آن روز کسی را مانند پیامبر(ص) در صلابت و شجاعت ندیدم[۷۴]. در روایتی دیگر از او چنین نقل شده است شد: "رسول خدا(ص) چون در جنگ حنین با مشرکان روبهرو شد، از قاطرش پیاده شد و برای نبرد با دشمنان آماده شد"[۷۵].
- انس نیز در باب شجاعت پیامبر اکرم(ص) گفته است که پیامبر خدا، زیباترین و بخشندهترین و شجاعترین مردم بود. شبی، مردم مدینه صدایی شنیدند و ترسیدند. پس عدّهای از مردم، به طرف صدا حرکت کردند و رسول خدا(ص) که پیشتر از آنها به طرف صدا رفته بود، وقتی سوار بر اسب برهنه و بیزین و لگام ابوطلحه و شمشیر به دوش بر میگشت، آن عدّه را دید و فرمود: "نترسید! چیزی نیست"[۷۶][۷۷].
پرسشهای وابسته
جستارهای وابسته
- اتئاد
- اراده
- آرامش
- استقامت
- استوای سر و علانیه
- اشفاق
- اطمینان
- اعتراف به نقص نفس
- آمادگی برای مرگ
- انصاف
- بغض ممدوح
- بی توجه به تعریف و تکذیب
- تحمل
- تقوا
- تواضع
- توبه
- جوانمردی
- حریت
- حلم
- خوش خلقی
- خوف ممدوح
- دلیری
- رجا
- رحمت
- رهبت
- شکر
- شکسته نفسی
- غضب ممدوح
- قوت نفس
- کظم غیظ
- مسئولیت پذیری
- نصیحت
- نیت
- وثوق
- یأس از مردم
- آثار شجاعت
- اسباب شجاعت
- افعال ناشی از شجاعت
- امنیت
- بی باکی
- جبن
- حفظ ملکه شجاعت
- ستایش شجاعت
منابع
پانویس
- ↑ ابنمنظور ، لسان العرب، ج ۸، ص ۱۷۲؛ الجوهری، الصحاح، ج ۳، ص ۱۲۳۵ و الزبیدی، تاج العروس، ج ۱۱، ص۲۳۴.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۵۰.
- ↑ نهج البلاغه، حکمت ۱۶۶: «"إِذَا هِبْتَ أَمْراً فَقَعْ فِيهِ، فَإِنَّ شِدَّةَ تَوَقِّيهِ أَعْظَمُ مِمَّا تَخَافُ مِنه"»
- ↑ نهج البلاغه، حکمت ۳: «"وَ الصَّبْرُ شَجَاعَةٌ..."»
- ↑ دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص 484.
- ↑ نهج البلاغه، حکمت ۴۷، م: شهیدی: «"قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَى قَدْرِ هِمَّتِهِ، وَ صِدْقُهُ عَلَى قَدْرِ مُرُوءَتِهِ، وَ شَجَاعَتُهُ عَلَى قَدْرِ أَنَفَتِهِ، وَ عِفَّتُهُ عَلَى قَدْرِ غَيْرَتِهِ"»
- ↑ دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص 484.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۳۱: «"فَإِنْ أَيْقَنْتَ أَنْ قَدْ صَفَا قَلْبُكَ فَخَشَعَ وَ تَمَّ رَأْيُكَ فَاجْتَمَعَ وَ كَانَ هَمُّكَ فِي ذَلِكَ هَمّاً وَاحِداً فَانْظُرْ فِيمَا فَسَّرْتُ لَكَ وَ إِنْ [أَنْتَ] لَمْ يَجْتَمِعْ لَكَ مَا تُحِبُّ مِنْ نَفْسِكَ وَ فَرَاغِ نَظَرِكَ وَ فِكْرِكَ فَاعْلَمْ أَنَّكَ إِنَّمَا تَخْبِطُ الْعَشْوَاءَ وَ تَتَوَرَّطُ الظَّلْمَاءَ وَ لَيْسَ طَالِبُ الدِّينِ مَنْ خَبَطَ أَوْ خَلَطَ وَ الْإِمْسَاكُ عَنْ ذَلِكَ أَمْثَل"»
- ↑ دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص 484.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۲۷: «"وَ لَا بُطْؤُهُ عَمَّا الْإِسْرَاعُ إِلَيْهِ أَحْزَمُ، وَ لَا إِسْرَاعُهُ إِلَى مَا الْبُطْءُ عَنْهُ أَمْثَلُ"»
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۵۳ و خطبه ۱۲۴: «"وَلاَ جَبَاناً يُضْعِفُکَ عَنِ الاْمُورِ"»
- ↑ دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص 485.
- ↑ ابوزهره، خاتم النبیین(ص)، ج ۱، ص ۲۲۹.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۵۰-۴۵۱.
- ↑ ابوزهره، خاتم النبیین(ص)، ج ۱، ص ۲۲۹.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۵۱.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱، ص ۹۹ - ۱۰۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج ۲، ص ۲۸۹ - ۲۹۰؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج ۱، ص ۱۹۶ - ۱۹۷ و ابن سعد، الطبقات، ج ۱، ص ۱۱۶.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۵۱.
- ↑ سوره انعام، آیه ۱۲۴.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۵۱-۴۵۲.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۵۲.
- ↑ «يَا عَمِّ لَوْ وُضِعَتِ الشمس فِي يَمِينِي وَ الْقَمَرُ فِي شِمَالِي مَا ترکت الْأَمْرُ حَتَّى يُظْهِرَهُ اللَّهُ أَوْ أَهْلَكَ فِيهِ مَا تَرْكِهِ»؛ السیرة النبویه، ص ۲۶۵ - ۲۶۶؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه، ص ۶۵ - ۶۶ و عبدالرحمن سهیلی، الروض الانف، ج ۳، ص۴۵-۴۶.
- ↑ سوره توبه، آیه ۴۰.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۵۳.
- ↑ تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۵۷۱ - ۵۷۲؛ السیرة النبویه، ج ۲، ص ۲۲۰ - ۲۲۲؛ ابن سید الناس، عیونالاثر، ج ۲، ص ۸۸ - ۹۰ و محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج ۲، ص ۴۵۴ – ۴۶۰.
- ↑ المغازی، ج ۲، ص ۴۵۹ و صالحی دمشقی، سبل الهدی والرشاد، ج ۴، ص ۳۷۴. و با اندکی اختلاف در تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۵۷۲؛ السیرة النبویة، ج ۲، ص ۲۲۲ و عیون الاثر، ج ۲، ص ۸۹.
- ↑ المغازی، ج ۲، ص ۴۵۹.
- ↑ «هنگامی که از فراز و فرودتان بر شما تاختند و آنگاه که چشمها کلاپیسه شد و دلها به گلوها رسید و به خداوند گمانها (ی نادرست) بردید» سوره احزاب، آیه ۱۰.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۵۳-۴۵۴.
- ↑ دلائل النبوه، ج ۲، ص ۵۸۱؛ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج ۲، ص ۵۵۱ و علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج ۱، ص ۷۱ - ۷۲.
- ↑ سوره حج، آیات ۳۹ – ۴۰.
- ↑ خاتم النبیین(ص)، ج ۱، ص ۲۳۲.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۵۴-۴۵۵.
- ↑ قاضی عیاض اندلسی، الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۳۵.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۵۵.
- ↑ قطب الدین راوندی، الخرائج و الجرائح، ج ۲، ص ۸۸۶.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۵۵.
- ↑ الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۳۲۲؛ ابن ابی الشیبه کوفی، المصنّف، ج ۷، ص ۵۷۹: جلال الدین سیوطی، الجامع الصغیر ، ج۲، ص۳۵۵ و المتقی الهندی، کنزالعمال، ج۷، ص۱۴۱.
- ↑ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج ۴، ص ۲۰؛ دلائل النبوه، ج ۱، ص۳۳۵؛ الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۲۸۱ و البخاری، ج ۷، ص ۸۲.
- ↑ الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۳۷؛ عیون الاثر، ج ۲، ص ۳۹۹ و نویری، نهایة الإرب، ج ۱۸، ص ۲۵۵.
- ↑ الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۳۸؛ عیون الاثر، ج ۲، ص ۳۹۹؛ تقی الدین مقریزی، امتاع الأسماع، ج ۲، ص ۲۰۹ و نهایة الإرب، ج ۱۸، ص ۲۵۵.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۵۵.
- ↑ دلائل النبوه، ج ۱، ص ۳۲۵؛ الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۳۷؛ نهایة الإرب، ج ۱۸، ص ۲۵۵ و حسن بن فضل طبرسی، مکارم الاخلاق، ص ۱۸.
- ↑ دلائل النبوه، ج ۱، ص ۳۲۴؛ الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۳۷؛ نهایة الإرب، ج ۱۸، ص ۲۵۵ و مکارم الاخلاق، ص ۱۸.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۵۶.
- ↑ الخرائج و الجرائح، ج ۲، ص ۸۸۶؛ امتاع الأسماع، ج ۲، ص ۲۰۹، دلائل النبوه، ج ۵، ص ۱۳۵؛ ابوسعید خرگوشی، شرف المصطفی، ج، ۳، ج ص ۸۳ و المصنّف؛ ج۸، ص۵۵۰.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۵۶.
- ↑ الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۳۷؛ نهایة الإرب، ج۱۸، ص۲۵۵؛ عیون الاثر، ج ۲، ص ۳۹۹ و امتاع الاسماع، ج۲، ص۲۰۹.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۵۶.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۲۴۰ و تاریخ مدینه دمشق، ج۵۵، ص۲۶۷.
- ↑ الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۲؛ المغازی، ج۱، ص۲۴۲ و تاریخ الطبری، ج۲، ص۵۱۶.
- ↑ المغازی، ج ۱، ص ۲۵۱ و امتاع الأسماع، ج ۱، ص ۱۵۴.
- ↑ بنا به نقلی، او این سخن را در مکه گفته بود. رک: حمیری کلاغی، الإکتفاء، ج ۱، ص ۳۸۱؛ تاریخ الطبری، ج ۲، ص۵۱۸-۵۱۹ و ص ۵۱۸ - ۵۱۹ و السیرة النبویة، ج ۲، ص ۸۴.
- ↑ الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۳۸ - ۲۴۰؛ الإکتفاء، ج ۱، ص ۳۸۰ - ۳۸۱؛ تاریخ الطبری، ج ۲، ص۵۱۸-۵۱۹ و ص ۵۱۸ - ۵۱۹ و السیرة النبویة، ج ۲، ص ۸۴.
- ↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۱۵۷؛ انساب الاشراف، ج ۱، ص ۳۱۹ و الخرائج الجرائح، ج ۱، ص ۶۳.
- ↑ ذی المجاز: نام بازاری در عرفات که در دوره جاهلی به مدت هشت روز برپا میشد. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج ۵، ص ۵۵.
- ↑ المغازی، ج ۱، ص ۲۵۲.
- ↑ الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۴۰؛ الإکتفاء، ج ۱، ص ۳۸۱؛ تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۵۱۹؛ السیرة النبویه، ج ۲، ص ۸۴ و المغازی، ج ۱، ص ۲۵۱ - ۲۵۲.
- ↑ سرف: نام منطقهای در شش میلی مکه بوده است. (معجم البلدان، ج ۳، ص ۲۱۲ و ابوالحسن احمد بن فارس زکریا، معجم مقاییس اللغه، ج ۳، ص ۷۳۶.
- ↑ الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۴۰؛ الإکتفاء، ج ۱، ص ۳۸۱؛ تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۵۱۹: السیرة النبویة، ج ۲، ص ۸۴ و المغازی، ج ۱، ص ۲۵۲.
- ↑ بدرالصفراء: از بازارهای عرب در عهد جاهلی بوده است. (انساب الاشراف، ج ۱، ص ۴۴۰؛ سبل الهدی و الرشاد، ج ۴، ص ۳۳۷ و المغازی، ج ۱، ص ۳۸۴.)
- ↑ مسعود اشجعی: از بزرگان بنیغطفان که همزمان با غزوہ خندق، به رسول خدا(ص) ایمان آورد.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۵۷-۴۵۸.
- ↑ الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۴۵ - ۴۶، المغازی، ج ۱، صص ۳۸۴ - ۳۸۹ و ابن جوزی، المنتظم، ج ۳، ص ۲۰۴-۲۰۶.
- ↑ الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۴۶؛ المغازی، ج ۱، ص ۳۸۷؛ المنتظم، ج ۳، ص ۲۰۵ و نهایة الأرب، ج ۱۷، ص ۱۵۵.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۵۹.
- ↑ المغازی، ج ۲، ص ۴۶۰؛ دلائل النبوه، ج ۳، ص ۴۰۲؛ سبل الهدی و الرشاد، ج ۴، ص ۳۷۴؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج ۴، ص ۱۰۹ و ابن کثیر، السیرة النبویه، ۱۹۷۶، ج ۳، ص ۲۱۰.
- ↑ المغازی، ج ۲، ص ۴۶۰.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۵۹.
- ↑ أصحاب السمرة: سمره، درختی بود که مسلمانان، زیر آن در روز حدیبیه با رسول خدا بیعت کردند. حضرت(ص) خواست با این گفته، بیعت رضوان را به بیعت کنندگان آن روز و فراریان آن جنگ یادآور شود
- ↑ تاریخ مدینه دمشق، ج ۴، ص ۱۸ - ۱۹؛ المغازی، ج ۳، ص ۸۹۸ - ۸۹۹: احمد بن حنبل، مسند احمد، ج ۱، ص ۲۰۷؛ مسلم نیشابوری، صحیح، ج ۵، ص ۱۶۶ - ۱۶۷ و الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۱۱۷ - ۱۱۸ و ج ۴، ص ۱۳.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۶۰.
- ↑ «أَنَا النَّبِيُّ لَا كَذِبَ، أَنَا بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ»؛ مسند احمد، ج ۴، ص ۲۸۰؛ صحیح بخاری، ج ۳، ص ۲۱۹؛ الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۳۶؛ تاریخ مدینه دمشق، ج ۴، ص ۱۵ و الطبقات الکبری، ج ۴، ص ۳۸.
- ↑ الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۳۶؛ الطبقات الکبری، ج ۴، ص ۳۸؛ عیون الاثر، ج ۲، ص ۳۹۹ و نهایة الأرب، ج ۱۸، ص ۲۵۵.
- ↑ تاریخ مدینه دمشق، ج ۴، ص ۱۶؛ ابن الأشعث السجستانی، سنن ابی داوود، ج ۱، ص ۵۵۹، حاکم نیشابوری، المستدرک، ج ۲، ص۱۱۶ و ابن حبان، صحیح ، ج۱۱، ص۹۷.
- ↑ الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۳۸؛ الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۲۸۱؛ صحیح بخاری، ج ۷، ص ۸۲؛ تاریخ مدینه دمشق، ج ۴، ص ۲۰ و دلائل النبوه، ج ۱، ص ۳۲۵.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۶۱.